بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در خصال از عتبه بن عمرو ليثى از ابوذر روايت كرده كه در ضمن حديثى گفت ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدم : يارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) از آنچه خداى تعالى درباره دنيا بر تونازل كرده كدامش در صحف ابراهيم و موسى بوده ، فرمود: اى اباذر بخوان (قد افلح منتزكى و ذكر اسم ربه فصلى بل توثرون الحيوه الدنيا و الاخره خير و ابقى ان هذالفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى )، و خلاصه آنچه در صحف ابراهيم وموسى بوده مضمون همين چهار آيه قبل بوده كه مى فرمايد: (هر كس زكات دهد و نمازبخواند رستگار شده است ، ولى شما مردم زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهيد، بااينكه آخرت بهتر و باقى تر است ).
مؤ لف : همين حديث مؤ يد گفته ما است ، كه گفتيم كلمه (هذا) اشاره است به مجموع چهارآيه .
و در بصائر به سند خود از ابو بصير روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام )فرمود آن صحفى كه خداى تعالى در آيه (صحف ابراهيم و موسى ) نام مى برد، نزدما است ، پرسيد: آيا صحف نامبرده به صورت الواح است ؟ فرمود: آرى .
مؤ لف : اين روايت را به طريقى ديگر از ابو بصير از آن جنابنقل كرده . و ظاهرا مراد از الواح بودن صحف اين باشد كه صحف نامبرده همان توراتباشد كه قرآن كريم در چند جا از آن تعبير به الواح كرده نظير آيه (و كتبنا له فىالالواح من كل شى ء)، و نيز آيه و القى الالواح ، و آيه اخذ الالواح .
روايتى درباره عدد انبياء الهى و كتب و صحيفه هاى آنها 
و در مجمع البيان است كه از ابوذر روايت شده كه گفت : بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشتم : يارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) انبياء چند تن بودند؟ فرمود: صدوبيست وچهار هزار تن ، عرضه داشتم مرسلين از آنان چند تن بودند؟ فرمود سيصدوسيزده تن ، وبقيه آنان انبياء بودند. پرسيدم : آدم نبى بود؟ فرمود: آرى خداوند با وى سخن گفت و اورا به دست قدرت خود بيافريد.
اى اباذر! چهار تن از انبيا، عرب بودند هود و صالح و شعيب ، و پيامبر خودت عرضهداشتم يا رسول اللّه خداى تعالى چند كتاب نازل كرده ؟ فرمود: صدوچهار كتاب ، كه دهصحيفه از آن بر آدم ، و پنجاه صحيفه بر شيث ، و سى صحيفه بر اخنوخ ، كه همانادريس است ، و او اولين كسى است كه با قلم خط نوشت ، و ده صحيفه بر ابراهيم ، و چهارصحيفه باقى تورات و انجيل و زبور و فرقان است .
مؤ لف : اين معنا را سيوطى هم در الدر المنثور از عبد بن حميد، و ابن مردويه و ابن عساكر،از ابوذر نقل كرده ، با اين تفاوت كه در نقل آنان صحف آدم را نشمرده ، و به جايشقبل از ذكر تورات ده صحيفه براى موسى شمرده است .
سوره غاشيه مكى است و بيست و شش آيه دارد
سوره غاشيه آيات 26-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم هل اتئك حديث الغاشيه (1) وجوه يومئذ خاشعه (2) عامله ناصبه (3)تصلى نارا حاميه (4) تسقى من عين ءانيه (5) ليس لهم طعام الا من ضريع (6) لا يسمن و لا يغنىمن جوع (7) وجوه يومئذ ناعمه (8) لسعيها راضيه (9) فى جنه عاليه (10) لا تسمع فيها لاغيه(11) فيها عين جاريه (12) فيها سرر مرفوعه (13) و اكواب موضوعه (14) و نمارق مصفوفه(15) و زرابى مبثوثه (16) افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت (17) و الى السماء كيف رفعت(18) و الى الجبال كيف نصبت (19) و الى الارض كيف سطحت (20) فذكر انما انت مذكر (21) لستعليهم بمصيطر (22) الا من تولى و كفر(23) فيعذبه اللّه العذاب الاكبر (24) ان الينا ايابهم(25) ثم ان علينا حسابهم (26)


ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان . آيا داستان غاشيه يعنى روز قيامت به تو رسيده است ؟(1).
در آن روز چهره هايى از شدت شرمسارى ، حالت ذلت به خود مى گيرند (2).
از سيمايشان اين معنا خوانده مى شود كه در دنيا تلاش بسيار كرده اند و در اينجاتلاشهاى خود را بى فايده يافته اند و در نتيجه خستگى دنيا از تنشان بيرون نرفته(3)
و از چشمه اى فوق العاده داغ به آنها مى نوشانند (5).
طعامى جز از خار تهوع آور ضريع ندارند (6).
كه آنهم نه كسى را فربه مى كند و نه گرسنگى را دفع مى سازد (7).
چهره هايى ديگر در آن روز خرسند و باطراوتند (8).
پيداست كه از تلاش خود در دنيا راضيند (9).
آنان در باغى بلند هستند (10).
كه در آن هيچ سخن بيهوده نمى شنوند (11).
در آن چشمه اى روان است (12).
در آن تختهايى بلند مرتبه است (13).
و قدحهايى (كه در كنار اين چشمه ها) نهاده (14).
و بالش ها (و پشتيهاى ) رديف شده (15).
و فرشهايى گسترده (16).
راستى اين منكرين خدا و قيامت چرا درباره شتر زير پاى خود نظر نمى كنند كه چسان خلقشده ؟ (17).
و به آسمان كه چسان برافراشته شده ؟ (18).
و به كوهها كه چسان پاى بر جا و استوار شده ؟ (19).
و به زمين كه چسان گسترده گشته ؟ (20).
پس تو اى پيامبر ايشان را تذكر بده كه وظيفه تو تنها همين تذكر است (21).
وگرنه تو بر آنان تسلطى ندارى ، تذكر را هم تنها به كسانى بده كه تذكرپذيرند (22).
نه آنها كه اعراض كرده و كفر ورزيدند (23).
كه خدا ايشان را به عذاب اكبر قيامت شكنجه خواهد كرد (24).
آرى محققا به سوى ما مى آيند (25).
و حسابشان به عهده ما است (26).
بيان آيات
سوره غاشيه سوره انذار و بشارت است و (غاشيه ) همان روز قيامت است كه بر مردم ازهر سو احاطه پيدا مى كند و در اين سوره قيامت را با شرححال مردم توصيف مى كند از اين جهت كه به دو دسته تقسيم مى شوند سعيدها و شقى ها وهر طائفه اى در جايى كه برايشان آماده شده مستقر مى گردند يكى در بهشت و ديگرى دردوزخ و رشته كلام بدينجا كشيده مى شود كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد كه مردم را تذكر دهد بهاينكه مقام ربوبى چه فنونى از تدبير در اين عالم بكار برده ، فنونى كه هر يكدلالت دارد بر ربوبيت او براى همه عالم و براى خصوص ايشان و اينكه بازگشتشانبه سوى او و حسابرسى اعمالشان با او است ، و اين سوره به شهادت سياقى كهآياتش دارد در مكه نازل شده است .


هل اتيك حديث الغاشيه



وجه تسميه قيامت به (غاشيه - فراگيرنده ) و معناى اينكه در قيامت وجوهىخاشعه اند و (عاملة و ناصبة )
اين جمله استفهامى است اما نه به منظور سؤ ال جدى بلكه به منظور مهم جلوه دادن مطلب ،و مراد از كلمه (غاشيه ) روز قيامت است و اگر آن را غاشيه ناميده اند يا براى اين استكه انسانها را از هر جهت فرا مى گيرد همچنان كه در جاى ديگر درباره فراگيرى قيامتبه طور شكفته و باز فرموده : (وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا)، و يا بهقول بعضى ها از اين جهت است كه مواقف و مناظر هولناكش ناگهان مردم را فرا مى گيرد ويا به خاطر اين بوده كه روز قيامت وجوه كفار را به عذاب خود فرا مى گيرد.


وجوه يومئذ خاشعه



يعنى چهره هايى در آن روز از شدت اندوه و عذابذليل و شرمسار است و اين شرمسارى بر آن چهره ها فراگير مى شود و (خشوع )،حالت و وصف انسانها است ولى در اين آيه به وجوه آنان نسبت داده و اين بدان جهت است كهچهره از هر عضو ديگرى حالت خشوع درونى را مى نماياند.


عامله ناصبه



مصدر (نصب ) كه اسم فاعل ناصبه از آن مشتق است به معناى تعب و كوفتگى است ، ودر اين آيه كلمه (عامله ) خبر بعد از خبرى است كه از وجوه داده . و همچنين كلمه ناصبهكه بعد از عامله آمده ، و نيز كلمات (تصلى )، و (تسقى )، و (ليس لهم )، همهخبرهايى هستند براى كلمه (وجوه )، و مراد ازعمل و نصب ، به قرينه اينكه در مقابل صفت اهل جنت يعنى جمله (لسعيها راضيه ) قرارگرفته ، اين است كه اهل دوزخ خستگى تلاشى كه در دنيا كردند از تنشان در نمى آيد،
به خلاف اهلبهشت كه وقتى تلاش خود را سودمند مى يابند خستگى از تنشان بيرون مى آيد، چونانسان هر تلاشى كه در دنيا مى كند به منظور تاءمين سعادت خود مى كند، منظورش ايناست كه به هدف خود نائل آيد، و دوزخيان در قيامت مى بينند كه آنچه در دنيا تلاش كردندبى نتيجه مانده و خردلى سودمند نبوده ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و قدمنا الىما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا)، در نتيجه از اعمالى كه داشتند چيزى به جز خستگىعايدشان نمى شود، به خلاف اهل بهشت كه از سعى وعمل خود راضيند، چون همه به صورت بهشت و راحتىمبدل گشت .
بعضى گفته اند: مراد از جمله مورد بحث اين است كهاهل دوزخ در دوزخ عمل مى كنند و خسته مى شوند، چون دوزخمحل انواع شكنجه ها است ، يكى از انحاى شكنجه كار بدون مزد و نتيجه كردن و خسته شدناست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه دوزخيان به نافرمانى خداعمل مى كنند، و در آتش قيامت خسته مى شوند.


تصلى نارا حاميه



يعنى ملازم آتشى هستند در نهايت درجه حرارت .


تسقى من عين انيه



يعنى از چشمه اى مى نوشند كه در نهايت درجه حرارت است .


ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغنى من جوع



بعضى گفته اند: (ضريع ) نام نوعى از تيغها است كه به آن (شبرق ) هم مىگويند، و اهل حجاز آن را وقتى خشك شد ضريع مى نامند، و ناگوارترين و تهوعآورترين گياه است كه هيچ حيوانى آن را نمى خورد، و شايد ناميدن آنچه در آتش است بهنام ضريع ، صرفا از نظر شباهت در شكل و خاصيت بوده باشد.


وجوه يومئذ ناعمه



كلمه (ناعمه ) يا از (نعومه ) است ، پس عبارت آيه كنايه است از بهجت و سرورىكه از باطن به ظاهر انسان سرايت مى كند، و هر بيننده را از مسرت باطنى با خبر مىسازد،
همچنان كه در جاى ديگر فرموده (تعرف فى وجوههم نضره النعيم )، و يا از (نعمت) است كه در اين صورت ناعمه به معناى متنعمه خواهد بود.
بعضى گفته اند: اگر جمله مورد بحث را با حرف (واو) به جمله قبلى عطف نكرده ،براى اين بوده كه به كمال بينونت و اختلاف بينحال دو فريق اشاره كند.


لسعيها راضيه



اين (لام ) را در اصطلاح ، لام تقويت مى گويند و مراد از (سعى ) تلاش و فعاليتدنيايى با اعمال صالح است .
و معناى آيه اين است كه : وجوهى كه در آن روز ناعم است از كار خود راضى است ، چونكارش همه اعمال صالح است ، كه به بهترين جزا پاداش داده شده است .
وصف جنّت عاليه اى كه چهره هاى ناعمه در قيامت در آن جاى دارند 


فى جنه عاليه ... و زرابى مبثوثه



مراد از (عالى بودن بهشت ) ارتفاع درجات و شرافت و جلالت قدر و گوارايى عيش آناست ، چون در بهشت حياتى هست كه دنبالش مماتى نيست ، و لذتى است كه آميخته با الم ودرد نيست ، و سرورى هست كه مشوب با هيچ غم و اندوهى نيست ، واهل بهشت نه تنها هر چه دوست بدارند در دسترسشان هست ، بلكه لذايذى هست كه مافوقخواست آنان است .
(لا تسمع فيها لاغيه ) - يعنى وجوه نامبرده و يا به عبارتىاهل بهشت ، در بهشت حتى يك كلمه لاغيه - بيهوده و بى فايده - نمى شنوند.
(فيها عين جاريه ) - مراد از كلمه (عين ) جنس چشمه است ، نه اينكه بخواهدبفرمايد در بهشت تنها يك چشمه هست ، چون در جاى ديگر صريحا فرموده در بهشت چشمههايى هست ، مانند (چشمه سلسبيل ) و (چشمه شراب ) و (چشمه طهور) و غير آن .
(فيها سرر مرفوعه ) - كلمه (سرر) جمع (سرير - تخت ) است ، و منظور از(مرفوع بودن تخت )، مرفوع بودن مقام و منزلت كسى است كه بر آن تكيه مى زند.
(و اكواب موضوعه ) - كلمه (اكواب ) جمع (كوب ) است ، كه به معناىآفتابه بدون خرطوم و دسته است (كه در فارسى آن را تنگ مى گويند) كه در آن شرابمى گيرند.
(و نمارق مصفوفه ) - كلمه (نمارق ) جمع (نمرقه ) است ، كه به معناىبالش و پشتى است ، كه بدان تكيه مى دهند. و (مصفوفه بودن نمارق ) به اين معنااست كه اين پشتى ها را در مجلس پشت سر هم بگذارند، همانطور كه در مجالس فاخر دنياچنين مى كنند.
(و زرابى مبثوثه ) - كلمه (زرابى ) جمع (زربيه ) است كه هم با فتحهاول و هم با ضمه و هم با كسره آن خوانده مى شود، و زربيه به معناى بساط فاخر است ،و منظور از مبثوثه آن مبسوطه بودن و گسترده شدن آن است ، تا رويش بنشينند.
دعوت به نظر در مظهر تدبير الهى  


افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت



بعد از آنكه اوصاف غاشيه و حال دو طايفه مؤ من و كافر را بيان نمود، دنبالش اشاره اىاجمالى كرد به تدبير ربوبى كه به خوبى دلالت بر ربوبيت خداى تعالى مى كند،ربوبيتى كه مقتضى وجوب عبادت است ، و لازمه آن هم رسيدن به حساباعمال و جزا دادن به مؤ من و كافر است ، مؤ من را در برابر ايمانش ، وكافر را در برابركفرش ، و ظرفى كه اين حساب و جزا در آن واقع مى شود همان روز غاشيه است .
در اين آيه منكرين ربوبيت خداى تعالى را نخست دعوت مى كند به اينكه در كيفيت خلقتشتر نظر و دقت كنند كه چگونه خلق شده ، و خداى تعالى آن را چگونه از زمينى مرده وفاقد حيات و بى شعور به اين صورت عجيب در آورده ، صورتى كه نه تنها خودش ‍عجيب است ، بلكه اعضا و قوا و افعالش نيز عجيب است ، و اينهيكل درشت را مسخر انسانها كرده ، (يك كودك از انسانها افسارش ‍ را مى كشد، و به هر جابخواهد مى برد)، و انسانها از سوارى و باركشى و گوشت و شير و پوست و كركش وحتى از بول و پشكلش ‍ استفاده مى كنند، آيا هيچ انسان عاقلى به خود اجازه مى دهد كهاحتمال معقول بدهد كه شتر و اين فوايدش به خودى خود پديد آمده باشد، و در خلقت اوبراى انسان هيچ غرضى در كار نبوده ، و انسان هيچ مسؤ وليتى در برابر آن و سايرنعمت ها ندارد؟
و اگر در بين همه تدابير الهى و نعمت هايش خصوص تدبير در خلقت شتر را ذكر كرد،از اين جهت است كه سوره مورد بحث در مكه نازل شده و جزو اولين سوره هايى است كه بهگوش مردم عرب مى خورد، و در مكه در آن ايام داشتن شتر از اركان اصلى زندگيشان بوده.


و الى السماء كيف رفعت



و چرا به آسمان نمى نگرند كه چگونه افراشته شده ، و بهقنديل هاى پر نور چون خورشيد و ماه و ستارگان درخشنده آراسته گشته ، و در زير آنكره هوا قرار داده شده كه مايه بقاى هر جاندار است و بدون تنفس آن هوا زنده نمى ماند.


و الى الجبالكيف نصبت



و چرا به كوهها نمى انديشند كه چگونه ايستاده اند، و ريشه هاى آنها مانند ميخ اجزاىزمين را بهم ميخكوب كرده ، و از مخازن آن چشمه ها و نهرها جارى مى شود، و معادن را درسينه خود حفظ مى كنند.


و الى الارض كيف سطحت



و چرا به وضع خلقت زمين فكر نمى كنند كه چگونه گسترده شده ، به طورى كهشايسته سكنى براى بشر گشته و نقل و انتقال در آن آسان و انواع تصرفات صناعىكه انسانها دارند در آن مسير گشته است ؟ پس تدابير كلى همه اش بدون هيچ شكى مستندبه خداى تعالى است ، بنابر اين ، او رب آسمان و زمين و موجودات بين آنها است ، درنتيجه رب عالم انسانى هم او است كه بر انسانها واجب است ربوبيتش را گردن نهند، ويگانه در ربوبيتش بدانند و تنها او را بپرستند، و چگونه واجب نباشد با اينكه در پيشرويشان عالم آخرت و غاشيه را دارند كه به حسابشان رسيدگى شده ، جزاى نيك وبدشان را مى بينند.


فذكر انما انت مذكر



اين جمله به دليل اينكه حرف (فاء) بر سر دارد تفريع بر مطالب گذشته و نتيجهگيرى از آن است ، و معنايش اين است كه وقتى معلوم شد خداى سبحان رب ايشان است و ربديگرى سواى او ندارند، و نيز معلوم شد كه در پيش رو يوم الحساب و يوم الجزا را دارندكه در آن روز مؤ من و كافرشان جزا داده مى شوند، پس تو اى پيامبر ايشان را به اينحقايق تذكر بده كه (انما انت مذكر)، وظيفه تو - كه پيامبر خدايى - تنها همينتذكر دادن است ، به اميد اينكه دعوتت را اجابت كنند و به طيب خاطر و بدون اكراه و اجبارايمان آورند.


لست عليهم بمصيطر



كلمه (مصيطر) در اصل (مسيطر) با سين بوده ، كه به معناى متسلط است ، و جملهمورد بحث بيان و تفسير جمله (انما انت مذكر) است .
توضيحى راجع به استثناء (الّا من تولّى و كغر) از (فذّكر انّما انت مذّكر)


الا من تولى و كفر



اين جمله استثنايى است از مفعول جمله (فذكر) كه در كلام نيامده بود، و تقدير كلام چنيناست : (فذكر الناس انما انت مذكر و لست عليهم بمصيطر الا من تولى منهم عن التذكرهو كفر - مردم را تذكر بده كه وظيفه تو تنها تذكر دادن است ، تو دست زور به ايشانندارى مگر افرادى از ايشان كه از تذكر و پندگيرى روى گردانند و كفر مى ورزند)،چون تذكر دادن آن جناب به افراد آن چنانى لغو و بى فايده است و معلوم است كه تولىو اعراض و كفر، همواره بعد از تذكر رخ مى دهند، پس آنچه با اين استثناء نفى شد تذكرمكرر است ، گويا فرموده : تو به ايشان تذكر بده و تذكر خود را پى بگير و آن راقطع مكن ، مگر از كسى كه يكبار و دو بار تذكرش ‍ دادى و او روى گردانيد و كفر ورزيدكه در اين صورت ديگر لازم نيست به تذكر خود ادامه دهى ، بلكه بايد از او اعراضكنى ، تا خداى تعالى به عذاب بزرگتر معذبش سازد.
پس جمله (فذكر... الا من تولى و كفر فيعذبه اللّه العذاب الاكبر) در معناى آيه زيراست كه مى فرمايد: (فذكر ان نفعت الذكرى ... و يتجنبها الاشقى الذى يصلى النارالكبرى ) كه ترجمه و بيانش گذشت .
بعضى از مفسرين درباره اين استثناء گفته اند: استثناء منقطع و به معناى ليكن است ، ومعناى آيه اين است كه تو بر آنان دست زور ندارى ، و ليكن هر كس كه از دعوت تواعراض كند و كفر بورزد خداى تعالى به عذاب اكبر گرفتارش مى كند، ولى آنچه بهنظر ما رسيد، بهتر و به ذهن نزديك تر است .
بعضى ديگر گفته اند: استثناء متصل است ، و مستثنى منه آن كلمه (عليهم ) است ، ومعنايش اين است كه تو دست زورى به مردم ندارى ، مگر به كسى كه از تذكر روىگردان شود و كفر بورزد كه خداى تعالى به زودى تو را بر او مسلط نموده ، دستورمى دهد تا با او جهاد و قتال كنى ، و در آخر به قتلش برسانى .


فيعذبه اللّه لعذاب الاكبر



منظور از عذاب اكبر عذاب جهنم است ، پس آيه شريفه همانطور كه گفتيم محاذى آيه سورهاعلى است كه مى فرمود: (الذى يصلى النار الكبرى ).


ان الينا ايابهم



مصدر (اياب ) به معناى بازگشتن است ، و كلمه (الينا) خبر مقدم براى كلمه (ان) است ، و اگر جلوتر ذكر شده براى تاءكيد و نيز براى رعايتفواصل آيات بوده نه اينكه بخواهد انحصار را برساند، چون هيچ كس نگفته كه مردمبعد از مرگ بغير خداى سبحان بر مى گردند، تا آيه شريفه بفرمايد: تنهابرگشتشان به سوى ما است ، و اين جمله در مقام بيان علت عذاب اكبر در آيهقبل است .


ثم ان علينا حسابهم



گفتار درباره اين آيه همان گفتارى است كه در آيهقبل داشتيم .
بحث روايتى  
(رواياتى در ذيل آيات (عاملة ناصبة ) (فذّكر انّما انت مذكر) و درباره حساباعمال )
در مجمع البيان آمده كه ابو عبد اللّه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هر مسلمان ناصبىكه با على (عليه السلام ) و دودمانش دشمنى مى ورزد، هر چنداهل عبادت و رياضت باشد، سرانجامش به اين آيه است كه مى فرمايد: (عامله ناص بهتصلى نارا حاميه ).
مؤ لف : اين روايت را صاحب كتاب ثواب الاعمال هم با ذكر سندنقل كرده ، به اين عبارت كه هر ناصبى هر چنداهل عبادت و رياضت باشد سرانجام به اين عاقبت مى رسد كه آيه (عامله ناصبه تصلىنارا حاميه ) بيانگر آن است .
و در همان كتاب از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (ضريع ) چيزى است كه در آتشدوزخ شبيه بخار كه از صمغ صبر تلخ ‌تر، و از جيفه متعفن بدبوتر، و از آتشسوزنده تر است ، و نام ضريع را خداى تعالى بر آن نهاده .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (لا تسمع فيها لاغيه ) آمده كه امام فرمود: لاغيه به معناىشوخى و دروغ است . و در معناى جمله (لست عليهم بمصيطر) فرمود يعنى تو نهحافظ ايشانى ، و نه نويسنده اعمالشان .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، احمد، عبد بن حميد، مسلم ، ترمذى ، نسائى ، ابنماجه ، ابن جرير، حاكم ، ابن مردويه ، و بيهقى در كتاب (الاسماء و الصفات ) ازجابر روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: منماءمور شدم به اينكه با مردم جنگ كنم تا بگويند (لا اله الا الله )، همينكه اين كلمه راگفتند از ناحيه من اموال و خونهايشان محفوظ و محترم خواهد بود، و من جز به حق نه مالى ازايشان مى ستانم و نه خونى مى ريزم ، حال چه اينكه گفتن اين كلمه توام با اعتقاد درونىباشد، و چه صرف لقلقه زبان ، حساب اين معنا با خداست ، آنگاه اين آيه را قرائتكردند: (فذكر انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر).
مؤ لف : اين روايت دلالتى بر اين معنا ندارد كه استثناء در جمله (الا من تولى و كفر)از ضمير در (عليهم ) است .
و نيز در همان كتاب يعنى تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) در ذيل آيه (الا من تولى و كفر) آمده كه منظور كسى است كه از تذكر تومتعظنشود و تو را تصديق نكند، و ربوبيت مرا انكار كند و نعمت مرا كفران نمايد، (فيعذبهاللّه العذاب الاكبر) منظور عذاب غليظ و شديد و دائمى است (ان الينا ايابهم ) يعنىبازگشتشان به سوى ما است ، (ثم ان علينا حسابهم )، يعنى جزايشان با ما است .
و در نهج البلاغه آمده كه شخصى از امير المؤ منين (صلوات اللّه عليه ) پرسيد: چگونهخداى عزوجل به حساب اعمال خلائق با آن كثرت كه در آنهاست مى رسد؟ فرمود: به همانجورى كه رزقشان را مى دهد، و با آن كثرتى كه در عدد آنها است رزق هيچ جنبنده اى رافراموش نمى كند. شخصى پرسيد چطور به حساب آنان مى رسد، با اينكه خلائق او رانمى بينند؟ فرمود همانطور كه روزيشان مى دهد، با اينكه خلائق او را نمى بينند.
و نيز در همان كتاب است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: حساب هر امتى را امام زمانشمى رسد و امامان ، دوست داران خود و اعدايشان را به سيمايشان مى شناسند، و اين كلامخداست كه مى فرمايد: (و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم - بر اعرافمردانى هستند كه هر كسى را به سيمايش مى شناسند...)
مؤ لف : در سابق يعنى در تفسير همين آيه از سوره اعراف توضيح معناى اين حديث گذشت، و اين معنا در كتاب بصائر الدرجات نيز از امام صادق و با سندنقل شده و كافى آن را از امام باقر و امام كاظم (عليهما السلام ) و فقيه آن را از امام هادى(عليه السلام ) در ضمن زيارت جامعه روايت كرده .
سوره فجر مكى است و سى آيه دارد
سوره فجر آيات 30-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم و الفجر (1) و ليال عشر (2) و الشفع و الوتر (3) واليل اذا يسر (4) هل فى ذلك قسم لذى حجر (5) الم تر كيففعل ربك بعاد (6) ارم ذات العماد (7) التى لم يخلق مثلها فى البلاد (8) و ثمود الذين جابواالصخر بالواد (9) و فرعون ذى الاوتاد (10) الذين طغوا فى البلاد (11) فاكثروا فيهاالفساد (12) فصب عليهم ربك سوط عذاب (13) ان ربك لبالمرصاد (14) فاما الانسن اذا ماابتلئه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن (15) و اما اذا ما ابتلئه فقدر عليه رزقهفيقول ربى اهانن (16) كلا بل لا تكرمون اليتيم (17) و لا تحاضون على طعام المسكين (18) وتاكلون التراث اكلا لما (19) و تحبون المال حبا جما (20) كلا اذا دكت الارض دكا دكا (21) وجاء ربك و الملك صفا صفا (22) و جى ء يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى لهالذكرى (23) يقول ياليتنى قدمت لحياتى (24) فيومئذ لا يعذب عذابه احد (25) و لا يوثقوثاقه احد (26) يا ايتها النفس المطمئنه (27) ارجعى الى ربك راضيه مرضيه (28) فادخلىفى عبادى (29) وادخلى جنتى (30).



ترجمه آيات
به نام خداوند بخشنده مهربان . سوگند به صبحدم (1).
و به شبهاى دهگانه (2).
و به زوج و فرد (3).
و به شب وقتى كه پشت مى كند (4).
آيا اين سوگندها براى يك خردمند كافى نيست ؟ (5).
آيا نديدى كه رفتار پروردگارت با قوم عاد چگونه بود؟ (6).
همان قوم ارم ، شهرى كه بناهاى ستوندار داشت (7).
و نظيرش در هيچ سرزمينى ساخته نشده بود (8).
و با قوم ثمود كه صخره هاى بيابان را مى بريدند (9).
و با فرعون كه مردم را چار ميخ مى كرد (10).
اينها اقوامى بودند كه در بلاد طغيان كردند (11).
و در نتيجه طغيان خود، فساد را در بلاد بگستردند (12).
پس پروردگارت تازيانه عذاب را بر سر آنها فرود آورد (13).
آرى پروردگار تو همواره در كمين است (14).
اما انسان چنين طبعى دارد كه وقتى پروردگارش امتحانش كند و در محيط زندگيش ارجمندشكند و نعمتش بدهد گويد: پروردگارم ارجمندم كرده است (15).
و اما چون امتحانش كند و روزى او را تنگ بسازد گويد: پروردگارم خوارم كرده است (16).
هرگز چنين نيست ، (نه ارجمند نشانه گرامى بودن آدمى نزد خداست و نه فقر نشانهخوارى است ، بلكه هر دو امتحان است تا معلوم شود چقدرمال را دوست مى داريد و معلوم شد آنقدر دوست مى داريد كه ) شما براى يتيم حرمتىقائل نيستيد! (17).
و يكديگر را بر اطعام مسكين تشويق نمى كنيد (18).
و ارث يتيم را مى بلعيد (19).
و مال را به مقدار افراط دوست مى داريد (20).
نه ، در روزى كه زمين متلاشى شود (21).
و ملائكه صف به صف امر پروردگارت را بياورند (22).
و جهنم را حاضر سازند (مال ) دردى از شما را دوا نمى كند، در آن روز انسان همه چيز رامى فهمد اما چه وقت فهميدن است ؟! (23).
مى گويد اى كاش براى امروز چيزى از پيش فرستاده بودم (24).
آرى عذاب آن روز آنچنان سخت است كه هيچ كس دشمن خود را به چنان عذابى شكنجه نكرده(25).
و كنده و زنجير آن را به پاى كسى نبسته (26).
تو اى جان با ايمان (27).
خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت باز گرد (28).
و به صف بندگان من درآى (29).
و به بهشت من در آى (30).
بيان آيات
مظامين سوره مباركه فجر 
در اين سوره تعلق به دنيا بدان جهت كه طغيان و كفران بهدنبال دارد، مذمت شده ، و اهل دنيا را به شديدترين عذاب دنيا و آخرت تهديد نموده ، روشنمى سازد كه انسان به خاطر كوتاه فكريش خيال مى كند اگر خدا به او نعمتى داده بهخاطر آن است كه نزد خدا كرامت و احترامى دارد، و آنكه مبتلا به فقر و فقدان است ، بهخاطر اين است كه در درگاه خدا خوار و بى مقدار است ، ولى به خاطر پندار غلطش هرفساد و طغيانى را مرتكب مى شود، و آن پندار غلط را روپوش و رفوى خطاهاى خود مىكند، و دومى هم به خاطر آن پندار غلطش كفر مى گويد (و به هر ذلتى تن مى دهد ) وحال آنكه امر بر او مشتبه شده ، بلكه اگر قدرت و ثروت دارد و اگر مبتلا به فقر وتنگى معاش است ، همه به منظور امتحان الهى است ، تا روشن كند چه چيز از دنيايش براىآخرتش از پيش مى فرستد.
پس قضيه به آن صورت كه انسان توهم مى كند و به زبان هم جارى مى سازد نيست ،بلكه به صورتى است كه به زودى در قيامت كه حساب و جزا به پا مى شود، روشن مىسازد كه آنچه به او رسيد چه فقر و ناتوانى و چه ثروت و قدرت همه امتحان بود، كهاو مى توانست از دنيايش براى آخرتش گرفته ، از پيش بفرستد، ولى نفرستاد، و عذابآخرت را بر ثوابش ترجيح داد، پس از ميان همه مردم دنيا كسى به سعادت زندگى آخرتنمى رسد، مگر نفس مطمئنه و كسى كه دلش به پروردگارش گرم است و تسليم امر اواست ، و در نتيجه بادهاى كننده گرفتاريها، او را از جاى نمى كند،
و در او تغيير حالت پديد نمى آورد، و اگر ثروتمند شد طغيان نمى كند و اگر فقيرشد كفران نمى ورزد، و سوره مورد بحث به شهادت سياق آياتش در مكهنازل شده .


و الفجر و ليال عشر و الشفع و الوتر والليل اذا يسر هل فى ذلك قسم لذى حجر



(فجر) به معناى صبح ، و (شفع ) به معناى جفت است .
راغب مى گويد: شفع به معناى ضميمه كردن چيزى بهمثل آن است ، و به اين دو مثل هم شفع مى گويند.
و در جمله (و الليل اذا يسر) كلمه (يسر) مضارع از مصدر (سرى ) است ، كه بهمعناى رفتن شب ، و پشت كردن آن است ، و كلمه (حجر) به معناىعقل است ، پس در اين آيه به صبح ، و شبهاى دهگانه و شفع و وتر و شب ، وقتى پشت مىكند، سوگند ياد شده .
وجوه مختلف درباره مراد از (فجر)، (ليال عشر) و (شفع و وتر) كه بدآنهاسوگند ياد شده است
و چه بسا بتوان ادعا كرد كه ظاهر سوگند به (فجر) قسم به همه صبح ها باشد، وبعيد هم نيست كه منظور از آن تنها صبح روز عيد قربان دهم ذى الحجه باشد.
و بعضى گفته اند: مراد صبح ذى الحجه است . بعضى ديگر گفته اند: صبح محرم ،يعنى اول سال قمرى است . و بعضى گفته اند: صبح روز جمعه است بعضى ديگر گفنهاند: فجر شب مزدلفه است . و بعضى مراد از آن را نماز صبح دانسته اند. بعضى منظوراز آن را همه روز يعنى از صبح تا شام دانسته اند و بعضى گفته اند: منظور شكافتهشدن و جوشيدن چشمه سارها از لاى سنگها است ، و از اينقبيل سخنان كه هيچ مدركى بر آن دلالت ندارد زياد گفته اند.
(و ليال عشر) - چه بسا مراد از آن از اول تا دهم ذى الحجه باشد، و اگر كلمه(ليال ) را نكره آورده خواسته است به عظمت آن اشاره كند، نه اينكه عموميت آن رابرساند.
بعضى گفته اند: منظور دهه آخر ماه رمضان است . يكى ديگر گفته : دههاول رمضان است . سومى گفته دهه اول محرم است چهارمى گفته : اگر مراد از فجر نمازصبح باشد مراد از شبهاى دهگانه هم عبادت در آنها است .
(و الشفع و الوتر) - اين جمله با روز ترويه - هشتم ذى الحجه - و روز عرفهقابل انطباق هست ، مخصوصا اين تطبيق در صورتى كه مراد از فجر و ليالى دهگانهفجر ذى الحجه و شبهاى دهه اول آن باشد مناسب تر است .
ولى بعضى گفته اند: مراد دو ركعت نماز معروف به (شفع ) و يك ركعت نماز معروفبه (وتر) است ، كه در آخر شب خوانده مى شود. بعضى ديگر گفته اند مراد مطلقنمازها است ، كه بعضى شفع - دو ركعتى و چهار ركعتى - و بعضى ديگر وتر - يكركعتى و سه ركعتى - است . بعضى ديگر گفته اند: شفع ، روز قربان و وتر، روزعرفه نهم ذى الحجه است . و بعضى گفته اند: شفع تمام انسانها است ، بهدليل اينكه فرموده : (و خلقناكم ازواجا)، و وتر خداى تعالى است ، كه تك است ، وبر طبق هر يك از اين اقوال رواياتى هم رسيده ، كه به زودى در بحث روايتى آينده ازنظر خواننده خواهد گذشت ان شاء الله .
بعضى ديگر گفته اند: منظور جفت و طاق از هر عددى است ، و اگر به شفع و وترسوگند ياد كرده در حقيقت به عدد قسم خورده ، چون هر اندازه و مقدارى به وسيله عددحساب و ضبط مى شود، و اين نعمت عدد خود از بزرگترين نعمت هاى خداست . بعضى همگفته اند: شفع و وتر همه مخلوقات است ، براى اينكه هر چيزى كه تصور كنى يا طاقاست و يا جفت . بعضى ديگر گفته اند: وتر آدم و شفع همسر او است . بعضى گفته اندشفع شبها و روزها است ، و وتر تنها آن روزى است كه دنبالش شب نيايد، و آن روز قيامتاست . بعضى ديگر گفته اند: شفع صفا و مروه ، و وتر بيت الحرام است . بعضى گفتهاند: مراد از كلمه (شفع ) روزهاى قوم عاد، و منظور از وتر شبهاى آن است . و بعضىگفته اند: شفع درهاى بهشت است ، كه جفت است ، چون هشت در است ، و وتر درهاى دوزخ استكه هفت در است ، و از اين قبيل اقوال بسيارى كه بعضى از مفسرين تا سى و ششقول شمرده اند و اكثر آنها بدون دليل است .
(و الليل اذا يسر) - يعنى شب در هنگامى كه مى گذرد و اين جمله در معناى آيه (والليل اذ ادبر) است ، و ظاهرش اين است كه لام در آن براى جنس باشد، پس مراد از(الليل ) مطلق و همه آخر شبها است .
و بعضى گفته اند : مراد از آن شب مزدلفه است ، كه همان شب عيد قربان است ، كهحاجيان از عرفات وارد مزدلفه مى شوند، و در آنجا همگى به عبادت خدا مى پردازند، تاصبح شود، آنگاه از آنجا به منى كوچ مى كنند. ولى اين وجه صحيح نيست ، و مخصوصابنا بر اينكه مراد از شبهاى ده گانه ، دهه اول ذى الحجه باشد درست در نمى آيد، چونشب مزدلفه هم جزو آن ده شب است ، كه بدان سوگند ياد شده ، ديگر معنى ندارد به آنسوگند خورده باشد.
(هل فى ذلك قسم لذى حجر) - آيا اين سوگندها براى هر صاحب خرد كافى نيست ؟يعنى كافى است ، و صاحب عقل كه معناى سخن را مى فهمد، و حق را ازباطل تميز مى دهد، كه وقتى خداى تعالى به چيزى سوگند خورد با در نظر داشتناينكه سوگند را به چيزى مى خورند كه داراى شرافت و منزلتى باشد، يقين مى كند كهآنچه به خاطرش سوگند خورده حق است ، آن هم حقى موكد، كه جاى هيچ ترديدى دردرستى آن نيست .
جواب قسمهاى مذكور حذف شده ، چون آيات بعدى كه از عذاباهل طغيان و كفران در دنيا و آخرت و ثواب نفوس مطمئنه خبر مى دهد، بر آن دلالت داشتهمى رساند كه : سوگندها براى اثبات اين معنا بوده كه خداى تعالى به بعضى ازخلائق نعمت مى دهد،و از بعضى ديگر دريغ مى دارد، همه براى امتحان است ، و حذف اينجواب و اشاره به آن هم به طور كنايه رساتر است ، و هم در باب تهديد و انذار وبشارت موكدتر است .


الم تر كيف فعل ربك بعاد



منظور از (عاد) قوم عاد اولى است ، كه امت هود پيامبر بودند و داستانشان در قرآنكريم مكرر آمده ، و اشاره شده به اينكه آنان در احقاف مى زيستند، و ما در تفسير سورههود آنچه را كه از آيات كريمه قرآن در باره آنان استفاده مى شود ذكر كرديم .


ارم ذات العماد التى لم يخلق مثلها فى البلاد



كلمه (عماد) كه جمعش عمد مى آيد به معناى پايه اى است كه ساختمان بدان تكيه دارد.
مراد از (ارم ذات العماد) 
و ظاهر دو آيه مورد بحث اين است كه : (ارم ) نام شهرى براى قوم عاد بوده شهرىآباد و بى نظير و داراى قصرهاى بلند و ستونهاى كشيده و در زماننزول اين آيات اثرى از آنان باقى نمانده ، آثارشان به كلى از بين رفته بود، و هيچدسترسى بر جزئيات تاريخ آنها نمانده بود، البته ممكن است چيزى از تاريخ آنان درافسانه ها آمده باشد، ولى مدرك قابل اعتمادى ندارد، تنها خاطرهقابل اعتمادى كه از آنها بر جاى مانده همين مقدارى است كه قرآن كريمنقل كرده و به طور اجمال مى فهماند كه قوم عاد بعد از قوم نوح بودند و در احقافزندگى مى كردند، و مردمى درشت هيكل و نيرومند، و در عهد خود از ساير اقوام متمدن تربودند، شهرهايى آباد و خرم و زمين هايى حاصلخيز و باغهايى از خرما و انواع زراعت هاداشتند، و در بين اقوام ديگر مقامى ارجمند داشتند، كه شرح داستانشان در تفسير سوره هودگذشت .
ولى بعضى گفته اند: مراد از ارم همان قوم عاد است ، و اگر قوم عاد را ارم خوانده بدانجهت بوده كه چون كلمه (ارم ) نام پدر بزرگ اين قوم بوده لذا خود قوم را هم ارمگفتند، همانطور كه تيره اى از اهل مكه را قريش مى نامند و معنايش قريشيان است ، و يايهوديان را اسرائيل مى نامند، با اينكه منظور بنىاسرائيل است ، و مراد از ذات عماد بودن آنان ، نيرومندى و سطوت ايشان است .
و معناى آيه اين است كه : آيا نديدى كه پروردگارت به قوم عاد كه همان قوم ارم باشندچه كرد؟ قوم ارم كه مردمى نيرومند و قهرمان بودند، و نظيرشان در هيچ سرزمينى خلقنشده بود كه مانند آنان درشت هيكل و نيرومند باشند، و تسمه از پشت همه بلاد و يا همهاقطار زمين كشيده باشند، و ليكن اين معنا از ظاهر لفظ آيه بعيد است
و از آن دورتر معنايى است كه بعضى ديگر كرده و گفته اند كه : مراد از ذات العمادبودن آنان ، اين است كه تا هوا مساعد بوده در شهر خود بودند و درفصول ديگر به نقاط خوش آب و هوا رفته سپس مجددا بهمنزل خود بر مى گشتند.
و داستان بهشت ارم يكى از افسانه هاى معروف قديمى است ، كه از وهب بن منبه و كعبالاحبار روايت شده .


و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد



ماده (جوب ) به معناى قطع كردن است ، مى فرمايد مردم عاد صخره هاى عظيم دامنه كوهها را قطع كردند و به صورت خانه در آوردند، پس اين جمله در معناى آيه (و تنحتون منالجبال بيوتا) است .
وجه توصيف فرعون به (ذى الاوتاد) 


و فرعون ذى الاوتاد



منظور از اين فرعون ، فرعون زمان موسى (عليه السلام ) است ، و اگر او را (ذىالاوتاد) خوانده براى اين بوده كه - بنابر آنچه در روايات آمده - هرگاه مىخواسته كسى را شكنجه كند، روى زمين مى خوابانده ، و با چهار ميخ چهار دست و پايش رابه زمين ميخكوب مى كرده ، و چه بسا روى چوب مى خوابانده ، و او را ميخكوب مى كرده ،مؤ يد اين روايات ، رفتارى است كه قرآن از فرعون نسبت به ساحرانى حكايت نموده كهبه موسى ايمان آوردند كه به ايشان گفت : (و لا صلبنكم فى جذوعالنخل )، معلوم مى شود هر كس را مى خواستند دار بزنند دو دست و دو پايش را بر چوبهصليب ميخكوب مى كردند.


الذين طغوا فى البلاد فاكثروا فيها الفساد



اين دو آيه صفت نامبردگان از عاد و ثمود و فرعون است ، مى فرمايد اينها اقوام واشخاصى بودند كه در بلاد طغيان نموده ، فساد را در آنها گسترده كردند.


فصب عليهم ربك سوط عذاب



كلمه (صب ) در مورد آب ، به معناى ريختن آن است ، و اما در مورد شلاق عذاب ، كنايهاست از عذاب پشت سر هم و شديد، و نكره آوردن كلمه (عذاب ) به منظور بزرگ جلوهدادن آن است ،.
و معناى آيه اين است كه : پروردگارت به خاطر طغيان و گسترش دادن فساد، عذابشديدى بر اين طاغيان نازل كرد، عذابى پشت سر هم و غيرقابل وصف .


ان ربك لبالمرصاد



كلمه (مرصاد) به معناى آن محلى است كه در آنجا به كمين بنشينند و منتظر رسيدنشكار و يا دشمن باشند، و بر مرصاد بودن خداى تعالى با اينكه او منزه است از نشستندر مكان ، كنايه اى است تمثيلى ، كه مى خواهد بفهماند خداى تعالى مراقباعمال بندگانش است ، همانطور كه انسان در كمين نشسته مراقب حركات و سكنات دشمنخويش است ، و منتظر است تا او را دستگير كند و يا بهقتل برساند، و خود او هيچ خبر ندارد از اينكه دشمنش در صدد دستگيرى و يا كشتن او است، خداى سبحان هم مراقب اعمال بندگان خويش است ، همينكه طغيان كردند و فساد راگسترش دادند ايشان را به شديدترين وجهى عذاب مى كند.
در آيه مورد بحث داستان عذاب كردن طاغيان و فساد انگيزان امت هاى گذشته راتعليل مى كند و مى فهماند كه اگر آنان را عذاب كرد به خاطر اين است كه او رب است ،و سنت او بر همين معنا جارى است ، و كلمه (رب ) را به كاف خطاب اضافه نمودهفرمود: (پروردگار تو ايشان را عذاب كرد) پس عذابش منحصر در امت هاى گذشتهنيست ، بلكه در امت تو نيز جريان دارد.
حكايت زبان حال نوع آدمى كه آزمايش خدا با اكرام و نعمت دادن را به حساب ممتاز بودنخود از ديگران مى گذارد


فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمهفيقول ربى اكرمن



اين آيه به دليل اينكه حرف (فاء) در آغاز آن آمده نتيجه گيرى از آياتقبل است ، و در آن حال آدمى را در صورتى كه نعمتش زياد شود و صورتى كه از نعمتمحروم باشد بيان مى كند، گويا فرموده : گفتيم انسان زير نظر خداى تعالى است ، وخداى تعالى در كمين او است تا ببيند به صلاح مى گرايد و يا به فساد، و او را مىآزمايد، و در بوته امتحان قرارش مى دهد، يا با دادن نعمت ، و يا با محروم كردنش از آن ،اين از نظر واقع امر و اما انسان اين واقعيت را آن طور كه بايد در نظر نمى گيرد، اووقتى مورد انعام خداى تعالى قرار مى گيردخيال مى كند نزد خدا احترام و كرامتى داشته ، كه اين نعمت را به او داده ، پس او هر كارىدلش بخواهد مى تواند بكند، در نتيجه طغيان مى كند و فساد را گسترش مى دهد، و اگرمورد انعام قرارش ندهد و زندگيش را تنگ بگيرد، اوخيال مى كند كه خداى تعالى با او دشمنى دارد و به وى اهانت مى كند، در نتيجه به كفرو جزع مى پردازد.
پس مراد از جمله (فاما الانسان ) اين است كه : نوع انسان بحسب طبع اولى اينطور است ،نه اينكه فرد فرد همه انسانها اينطورند، بنابر اين ، الف و لام (الانسان ) براىجنس است ، نه براى استغراق .
(اذا ما ابتليه ربه ) - يعنى وقتى او را مورد امتحان قرار دهد، وعامل در كلمه (اذا) حذف شده ، تقديرش (كائنا اذا ما ابتليه ...) است .
بعضى گفته اند: عامل در آن كلمه (فيقول ) است ، كه بعد از كلمه (اذا)آمده وتقديرش :(فاما الانسان فيقول ربى اكرمن اذا ما ابتليه ربه )است ، يعنى انسان مىگويد: پروردگارم احترامم كرده ، و اين را وقتى مى گويد كه خدا مورد امتحانش قرار دادهباشد.
و جمله (فاكرمه و نعمه ) تفسير كلمه (ابتلاء) است ، و مراد از اكرام و تنعيم ، اكرامو تنعيم صورى است ، و به عبارت ديگر مراد اكام و تنعيم حدوثى است ، نه بقايى ، ومى خواهد بفرمايد خداى تعالى او را اكرام كرده و نعمت داده تا شكرش را بجاى آرند وبندگيش كنند، و ليكن انسان همان را مايه درد سر خود كرد و در راهى مصرف كرد كهمستحق عذاب گرديد.
(فيقول ربى اكرمن ) - يعنى مى گويد خداى تعالى مرا مورد كرامت و نعمتى از خودقرار داد، به دليل اين كه به من نعمتهايى داده كه به ديگران نداده ، و يا به عبارتىخيال مى كند كه اين قدرت و دارايى كه به او داده اند هم اكرام و تنعيم حدوثى است و همبقايى ، و به همين جهت به خود اجازه مى دهد هر كارى كه خواست بكند، چون وقتى انسانپنداشت بقاى نعمت و قدرتش تضمين شده ، هر كارى بخواهد مى كند.
در اينجا سؤ الى است و آن اينكه اين جمله كه مورد بحث ما است حكايت زبانحال انسان است ، و از ديدگاه يك انسان طبيعى خبر مى دهد، و از اينكه مى گويد: (رب منمرا اكرام كرده ) و خداى تعالى را رب خود معرفى مى كند، بر مى آيد كه گوينده اينسخن ، خدا و ربوبيتش را قبول دارد، با اينكه وثنى مذهبان كه منكر ربوبيت صانعند معتقدبه چنين چيزى نيستند؟
پاسخ اين سؤ ال اين است كه : همانطور كه در سؤال آمده بود سخن مذكور زبان حال فطرت است ، و وثنى مذهبان هم به حسب فطرتشاناعتراف به اين معنا دارند، هر چند كه به زبان نمى گويند و از اقرار بدان استنكاف مىورزند، علاوه بر اين قرآن كريم خواسته است رعايت مقابله با جمله (اذا ما ابتليه ربه) را كرده باشد.
و آزمايش خدا با فقر و تنگدستى را اهانت و خوارى از ناحيه خدا مى پندارد 


و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن



يعنى وقتى خداى تعالى او را مورد آزمايش قرار مى دهد و به اين منظور رزقش را تنگ مىگيرد، مى گويد پروردگار من مرا خوار كرد، و به هيچم نگرفت .
از مجموع دو آيه ، سه نكته استفاده مى شود:
اول اينكه : از تكرار كلمه ابتلاء، هم در نعمت و هم در محروم كردن استفاده مى شود كه همنعمت دادن خدا امتحان است ، و هم نعمت ندادنش ، همچنان كه آيه زير هم همين معنا را تذكر دادهمى فرمايد: (و نبلوكم بالشر و الخير فتنه )، پس اين آيه انسان را در طرز تفكرشتخطئه مى كند.
دوم اينكه : نعمت دادن خدا را بدان جهت كه نعمت اوفضل و رحمت است اكرام و احترام خدا نسبت به انسان است ، (چون با نعمت دنيا است كه مىتوان بهترين آخرت را تحصيل كرد)، و معلوم است كه اين نعمت تا زمانى احترام از ناحيهخدا است كه خود انسان آن را وسيله عذاب دوزخ قرار ندهد.
سوم اينكه : اين دو آيه با هم مى فهمانند كه انسان سعادت در زندگى را عبارت مى دانداز تنعم در دنيا و داشتن نعمت هاى فراوان ، و ملاك داشتن كرامت در درگاه الهى را همين داشتننعمت فراوان مى داند، و بر عكس ملاك نداشتن قدر و منزلت در درگاه خدا را نداشتنپول و ثروت مى پندارد، در حالى كه نه اولى ملاك احترام است و نه دومى ملاك نداشتنحرمت است ، بلكه ملاك در داشتن قدر و منزلت نزد خدا تقرب به خداى تعالى از راه ايمانو عمل صالح است ، حال چه اينكه آدمى دارا باشد و چه فقير، پس داشتن و نداشتنمال هر دو امتحان است ، مفسرين در معناى اين دو آيه وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه چونفايده اى نداشت متعرضش ‍ نشديم .


كلا بل لا تكرمون اليتيم و لا تحاضون على طعام المسكين



اصل (تحاضون ) (تتحاضون ) است ، كه به معناى تحريك و تشويق كردنيكديگر است ، مى فرمايد: شما نه يتيم را احترام مى كنيد، و نه يكديگر را بدادن صدقهبر مساكين تهى دست سفارش و تشويق مى كنيد، و منشا اين رفتارتانمال دوستى است ، كه در دو آيه بعد مى فرمايد: (و تحبونالمال حبا جما).


و تاكلون التراث اكلا لما



كلمه (لم ) - با تشديد ميم - به معناى اين است كه : انسان سهم خودش و ديگران رابه خود اختصاص دهد، و خلاصه هر چه به دستش بيايد بخورد، چه پاك ومال حلال باشد و چه خبيث ، و آيه مورد بحث جمله(بل لا تكرمون اليتيم ) را تفسير مى كند، مى فرمايددليل آن اين است كه مال يتيم هم اگر به دستتان برسد مى خوريد.


و تحبون المال حبا جما



كلمه (جم ) - با تشديد جيم - به معناى بسيار و بزرگ از هر چيز است ، و اين جملهآيه قبلى را كه مى فرمود: (و لا تحاضون ...) تفسير مى كند، مى فرمايد علت آن ايناست كه مال را به مقدار بسيار زياد دوست مى داريد.


كلا اذا دكت الارض دكا دكا



كلمه (دك ) با تشديد كاف به معناى دق و كوبيدن سخت است ، و مراد از ظرف (اذا -زمانى كه ) حضور روز قيامت است .
ترجمه الميزان : 20 ص : 475
در اين جمله براى بار دوم كلمه (كلا) را مى آورد، و براى بار دوم پندار آدميان درحال دارايى و ندارى را رد مى كند، و جمله (اذا دكت الارض ...) در مقامتعليل رد مذكور است ، و حاصل معنا چنين است كه آنطور كه انسانها به حسب طبع مىپندارند نيست ، به علت اينكه به زودى در وقتى كه قيامت بپا شود متوجه مى شوند كهزندگى دنيا و آنچه در آن از فقر و غنا و امثال آن بود مقصود بالذات نبود، و او آن رامقصود بالذات و يا ساده تر بگويم هدف پنداشت ، و چون دنيا را هدف پنداشت چيزىبراى آخرتش نفرستاد، آن وقت آرزو مى كند اى كاش (قدمت لحياتى ) براى زندگىواقعيم چيزى از پيش فرستاده بودم ، با اينكه آرزو، نه خيرى به او مى رساند، و نهعذابى را از او رفع مى كند.
مراد از آمدن پروردگار در قيامت (و جاء ربّك و الملك ...)  


و جاء ربك و الملك صفا صفا



در اين جمله نسبت آمدن به خداى تعالى داده ، و اين تعبير از متشابهات است كه آيه (ليسكمثله شى ء)، و آياتى كه خواص قيامت را ذكر مى كند، و مثلا مى فرمايد آن روز همهسبب ها از كار مى افتد، و همه حجابها كنار مى رود، و بر همه مكشوف مى شود كه خدا حقمبين است ، اين متشابه را تفسير مى كند، و تشابه آن را بر طرف مى سازند.
رواياتى هم كه مى گويد منظور از آمدن خدا آمدن امر خدا است و قرآن هم مى فرمايد: (والامر يومئذ لله ) همه در مقام رفع اين تشابه است .
و به وجهى ، مويد اينكه گفتيم منظور از آمدن خدا اين است كه در آن روز با از كار افتادناسباب ، همه كاره خود خدا بدون هيچ واسطه است ، آيه زير است كه مى فرمايد:(هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملئكه و قضى الامر) چون اگراين آيه ضميمه شود به آيه زير كه مى فرمايد:(هل ينظرون الا ان تاتيهم الملئكه او ياتى امر ربك )
چنين به دست مى آيد كه منظور از آمدن خدا در آيه سوره بقره آمدن امر خدا است ، كه در آيهسوره نحل آمده . پس معلوم شد در آيه مورد بحث مضافى حذف شده ، و تقدير آيه (جاءامر ربك ) است ، و يا نسبت آمدن به خدا دادن در آيه شريفه از باب مجاز عقلى است ، و امابحث درباره آمدن ملائكه و اينكه آمدنشان صف به صف است ، نظير بحثى است كه درسابق گذشت .


و جى ء يومئذ بجهنم ...



بعيد نيست كه مراد از (آوردن جهنم )، پرده بردارى از روى آن باشد، همچنان كه در آيهزير همين تعبير آمده فرموده : (و برزت الجحيم لمن يرى ) و نيز آيه زير كه مىفرمايد: (و برزت الجحيم للغاوين ) و آيه زير كه مى فرمايد: (لقد كنت فى غفلهمن هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد).

next page

fehrest page

back page