بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مراد از اينكه فرمود: (هيچ نفسى نيست جز اينكه بر آن حافظى است ) 


ان كل نفس لما عليها حافظ



اين جمله جواب قسم است ، و كلمه (لما) در آن به معناى (الا) است ، و معناى آيه ايناست كه : هيچ نفسى نيست الا اينكه نگهبانى بر اوموكل است . و مراد از موكل شدن نگهبانى براى حفظ نفس ، اين است كه فرشتگانىاعمال خوب و بد هر كسى را مى نويسند، و به همان نيت و نحوه اى كه صادر شده مىنويسند، تا بر طبق آن در قيامت حساب و جزا داده بشوند، پس منظور از (حافظ)،فرشته ، و منظور از (محفوظ) عمل آدمى است ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و انعليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون ).
و بعيد نيست كه مراد از حفظ نفس ، حفظ خود نفس واعمال آن باشد، و منظور از حافظ، جنس آن بوده باشد، كه در اين صورت چنين افاده مىكند كه جانهاى انسانها بعد از مردن نيز محفوظ است ، و با مردن نابود و فاسد نمىشود، تا روزى كه خداى سبحان بدنها را دوباره زنده كند، در آن روز جانها به كالبدهابرگشته دوباره انسان بعينه و شخصه همان انسان دنيا خواهد شد، آنگاه طبق آنچهاعمالش اقتضا دارد جزا داده خواهد شد، چون اعمال او نيز نزد خدا محفوظ است ، چه خيرش وچه شرش .
بسيارى از آيات قرآن كه دلالت بر حفظ اشيا دارد اين نظريه را تاءييد مى كند، مانندآيه (قل يتوفيكم ملك الموت الذى و كل بكم )، و آيه (اللّه يتوفى الانفس حين موتهاو التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت ).
ظاهر آيه اى كه در سوره انفطار بود و مى گفت وظيفه ملائكه حافظ حفظ نامه هاىاعمال است ، با اين نظريه منافات ندارد، براى اينكه حفظ جانها هم مصداقى از نوشتننامه است ، همچنان كه از آيه (انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون ) به بيانى كه درتفسيرش گذشت اين معنا استفاده مى شود.
شخصيت انسان به نفس و روح او است و لذا انسانى كه در قيامت اعاده مى شود عين همانانسان دنيوى است نه مثل او
با اين بيان ديگر جايى براى اعتراضى كه شده باقى نمى ماند، و آن اعتراض بهكسانى شده كه به اطلاق قدرت خداى تعالىاستدلال كرده اند بر مساءله معاد، و گفته اند: وقتى قدرت خداى تعالى مطلق است چرانتواند مردم را در آخرت دوباره زنده كند، معترضين ، اعتراض كرده اند ما هم قدرت خداىتعالى را مطلق مى دانيم ، ولى خداى تعالى به ايجاد ممكن الوجود قادر است ، و قدرتشهيچ قيد و شرطى ندارد، نه ممتنع الوجود (نظير اجتماع دو نقيض و يا اجتماع دو ضد)، كهخودش وجود پذير نيست ، و اعاده انسان بعينه از محالات است ، ومحال تحقق و هستى نمى پذيرد چون انسانى كه مى خواهد در آخرت خلق شودمثل انسان دنيوى است ، نه عين او كه در دنيا بود، و معلوم است كهمثل من غير از خود من است .
جوابى كه گفتيم از بيان ما استفاده مى شود اين است كه : شخصيت يك انسان به نفس و يابه عبارت ديگر به روح او است ، نه به بدن او، در آخرت هم وقتى خداى تعالى بدنفلان شخص را خلق كرد، و نفس و يا به عبارتى روح او را در آن بدن دميد قطعا همانشخصى خواهد شد كه در دنيا به فلان اسم و رسم و شخصيت شناخته مى شد، هر چند كهبدنش با صرفنظر از نفس ، عين آن بدن نباشد بلكهمثل آن باشد.


فلينظر الانسان مم خلق



يعنى انسان بايد بينديشد كه از چه خلق شده ، و مبداء خلقتش چه بوده و چه چيزى بهدست خداى تعالى به اين صورت انسانى در آمده ؟
جمله مورد بحث به خاطر اينكه حرف (فاء) در اولش آمده متفرع بر آيه قبلى ، و نتيجهگيرى از مطلبى است كه فحوايش با كمك سياق بر آن دلالت دارد، وحاصل معنا چنين است : وقتى معلوم شد هر نفسى به ذات و اعمالش نزد خدا محفوظ است ، وهيچ چيز از او فانى و از اعمال او فراموش نمى شود،
پس انسان بايد بپذيرد كه به زودى به سوى پروردگارش بر مى گردد، و طبق آنچهكرده جزا داده مى شود، و اين برگشتن را بعيد نشمارد، و اگر مى خواهد بفهمد كه هيچبعيد نيست و به معاد يقين پيدا كند نظر كند به خلقت نخستينش ، و به ياد آورد روزى راكه قطره اى آب جهنده بود، كه از فضاى مابين استخوانهاى پشت و استخوانهاى سينهخارج مى شود.
خوب ، همان كسى كه آن آب را توانست به صورت انسان امروز در آورد، چرا نتواند باهمان قدرت كامله اش بعد از مردن دوباره او را برگرداند؟!
در اين دو آيه كلمه (خلق ) به صيغه مجهول (خلق شده ) آمده ، و نامفاعل را كه خداى سبحان است نبرده ، و اين اشاره است به اينكه از شدت ظهور لازم نبودهكه نام او برده شود، همه مى دانند كه خالق اين خلق شده خدا است .
استدلال بر قدرت خدا بر احياء اموات به خلقت انسان از آبى جهنده كه از بين (صلب) و (ترائب ) خارج مى شود


خلق من ماء دافق



آبى را كه با سرعت و فشار جريان داشته باشد آب دافق گويند، كه در اينجا منظورنطفه آدمى است ، كه با فشار از پشت پدر به رحم مادرمنتقل مى شود، و اين جمله جواب از استفهامى تقديرى است كه جمله (مم خلق ) آن را مىفهماند (و آن همين است كه بعد از انديشيدن ، از خود مى پرسد من از چه خلق شده ام ؟جوابش هم جمله مورد بحث است كه مى فرمايد از آبى جهنده ).


يخرج من بين الصلب و الترائب



كلمه (صلب ) به معناى پشت ، و كلمه (ترائب ) جمع (تريبه ) است كه بهمعناى استخوان سفيد است
مفسرين در توجيه اين آيه اختلافى عجيب به راه انداخته اند، و ظاهرا منظور از جمله (بينالصلب و الترائب ) اين است كه : منى از نقطه محصورى از بدن خارج مى شود كه آننقطه بين استخوانهاى پشت و استخوانهاى سينه قرار دارد.
البته اين را ياد آور شويم كه مراغى صاحب تفسير معروف به (مراغى ) درذيل اين آيه از بعضى اطباء توجيه دقيق و علمى براى اين آيهنقل كرده اگر كسى بخواهد مى تواند به آنجا مراجعه كند.


انه على رجعه لقادر



كلمه (رجع ) به معناى برگرداندن است ، و ضمير (انه ) به خداى تعالى بر مىگردد،
و اگر به آوردن ضمير اكتفا كرد، و با اينكه مقام ، مقام اظهار بود نام مقدس اللّه را ذكرنكرد، براى اين بود كه از شدت ظهور فرقى ميان اظهار و اضمار نبود، نظير كلمه خلقكه مجهول آورده شد.
و معناى عبارت اين است كه : آن كسى كه انسان را از آبى به چنين صفت آفريده قادر براعاده او و زنده كردنش بعد از مرگ ، و اعاده بدنىمثل بدن دنيائيش هست ، چون قدرت بر هر چيز قدرت برمثل آن نيز هست ، و اين قاعده معروف و مسلم است كه حكمامثال در آنچه شده و آنچه نشده يكسان است .
وجه تسميه قيامت به (يوم تببلى السّرائر) 


يوم تبلى السرائر



كلمه (يوم ) ظرف است براى رجع ، و (سريره ) عبارت است از هر چيزى كه انساندر دل خود پنهان مى كند، و كلمه (بلاء) كهفعل (تبلى ) مشتق از آن است به معناى آزمايش و نيز شناسايى و كشف نهانى ها است .
در نتيجه معناى آيه اين است كه : رجع در روزى است كه آنچه از عقايد و آثاراعمال كه انسانها پنهان كرده بودند، چه خيرش و چه شرش به مورد آزمايش و شناسايىقرار مى گيرد، و زرگر اعمال و عقايد آنها را در بوته زرگرى خود مى آزمايد، تا معلومشود كدام صالح و كدام فاسد بوده و كدام خالص و كدام داراى ناخالصى و عيار است وبر طبق آن صاحبش را جزا مى دهد، پس آيه مورد بحث در معناى آيه زير است : (ان تبدوا مافى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ).


فما له من قوه و لا ناصر



يعنى نه خودش نيرويى دارد تا عذاب خدا را از خود دفع كند، و نه ياورى دارد كه او ازوى دفاع كند، و خلاصه در روز رجع براى هيچ كس هيچ قدرتى نيست ، نه از ناحيه خودش، و نه از ناحيه ديگران .


و السماء ذات الرجع و الارض ذات الصدع



اين دو جمله دو سوگند است بعد از سوگندهاىاول سوره ، تا امر قيامت و بازگشت به سوى خداى تعالى را تاءكيد كند، و مراد از(آسمان صاحب رجع )، همين تحولاتى است كه در آسمان براى ما محسوس است ،ستارگان و اجرامى در يك طرف آن غروب و از طرف ديگر دوباره طلوع مى كنند.
بعضى گفته اند: منظور از رجع آسمان ، باريدن آن است ، و مراد از (زمين صاحب صدع) شكافتن زمين و روييدن گياهان از آن است ، و مناسبت اين دو سوگند با مساءله معاد بركسى پوشيده نيست .
وصف قرآن به اينكه (قول فصل ) است و(هزل نيست )


انه لقول فصل و ما هو بالهزل



كلمه (فصل ) به معناى جدا كردن دو چيز از هم است ، به طورى كه بين آن دو فاصلهاى پيدا شود، و با اينكه قرآن قول فاصل و جدا سازنده است ، اگر آن راقول فصل خوانده ، از باب (زيد عدل ) است ، و(هزل ) به معناى شوخى است ، در مقابل جدى .
و اين دو آيه جواب قسم است و ضمير (انه ) به قرآن بر مى گردد، و معنايش اين استكه : به آسمانى چنان و زمينى چنين سوگند، كه قرآن سخنى جدا سازنده بين حق وباطل است ، و كلامى خالى از جد، و صرف شوخى نيست ، آنچه را قرآن ثابت مى كند حقمحض است ، كه شكى در آن نيست ، و چون حق است هيچ باطلى نمى تواند آن راباطل سازد، و هر باطلى در صدد ابطال آن بر آيدباطل بدون ترديد است ، پس خبرى هم كه از قيامت و بازگشت داده حق است و در آن شكىنيست .
ولى بعضى گفته اند: ضمير نامبرده به مطلب قبلى يعنى خبر رجوع و معاد بر مىگردد. ولى وجه سابق وجيه تر است .


انهم يكيدون كيدا و اكيد كيدا



يعنى كفار با كفرشان و انكار معادشان همه در اين فكرند كه با حيله هايى نور خدا راخاموش و دعوت تو را باطل سازند، و من هم عليه ايشان حيله مى كنم ، و حيله خداى تعالىهمين است كه ايشان را به دشمنى با سعادت خود وا مى دارد، استدراج مى كند مى فرمايد:مال و اولاد بيشترى مى دهم ، بر دلهايشان مهر مى زنم ، و گمراهشان مى كنم ، و برگوش و چشمشان پرده مى افكنم ، اين چنين حيله مى كنم ، تا در آخر به سوى عذاب روزقيامتش بكشانم .


فمهل الكافرين امهلهم رويدا



كلمه (تمهيل ) مصدر باب تفعيل است كه فعل امر(مهل ) مشتق از آن است ،
به معناى امهال ، يعنى مهلت دادن ، و خلاصه هر دو لفظ به يك معنا است ، اما اولى كهباب تفعيل است تدريج را مى رساند، و دومى كه از بابافعال است يكبارگى را. و كلمه (رويد) به معناى اندك است .
و معناى آيه اين است كه : وقتى مى بينى آنها كيد و حيله گريهايى دارند، و من نيز حيلههايى دارم به عين آنچه آنها حيله اش مى خوانند، و با در نظر داشتن اينكه (خداى تعالىبر كار خود غالب و مسلط است )، پس تو منتظر عذاب آنان باش ، و در باره آنان عجلهمكن ، كمى مهلتشان بده كه به زودى آنچه در تهديدشان وعده دادم خواهد آمد، چون هر آيندهاى نزديك است . و در اينكه اول تعبير فرمود به(مهل - مهلت بده ) كه چون باب تفعيل است تدريج را مى رساند، و در نوبت دومتعبير كرد به (امهل ) كه گفتيم يك بارگى را مى رساند، و(امهل ) را مقيد به قيد (رويدا) كرد، لطافتى است كه بر كسى پوشيده نيست .
بحث روايتى  
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته از جمله (يوم تبلى السّرائر)و (اءنهلقول فصل )
در تفسير قمى در ذيل جمله (ان كل نفس لما عليها حافظ) آمده كه منظور از (حافظ)،ملائكه است .
و در همان كتاب در ذيل آيه (خلق من ماء دافق ) آمده كه : منظور نطفه است ، كه با قوتخارج مى شود. و در ذيل آيه (يخرج من بين الصلب و الترائب ) آمده : يعنى صلب مرد،و ترائب زن كه همان سينه او است .
مؤ لف : اين روايت صرفنظر از اينكه شخص امام را معرفى نكرده ، و تنها گفته است :(فرمود)، و صرفنظر از اينكه سندش افتاده ، خود مضمونش هم خالى ازاشكال نيست .
و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه (يوم تبلى السرائر) فرموده يعنى (ظاهر مى شوداز سريره ها).
و در مجمع البيان آمده كه روايتى با حذف اواخر سند از ابى درداء رسيده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى چهار چيز را براى خلقشضمانت كرده ، كه هدر نرود، و آن اثر نماز و زكات و روزه رمضان وغسل جنابت است ، و همين است سرائرى كه خداى تعالى درباره اش فرمود: (يوم تبلىالسرائر).
مؤ لف : و شايد اين از قبيل ذكر بعضى از مصاديق است ، همچنان كه روايت بعدى ايناحتمال را تاءييد مى كند.
و در همان كتاب از معاذ بن جبل روايت شده كه گفت : ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيدم : منظور از اين سرائر كه خداىتعالى بندگان خود را با آن ابتلاء مى كند چيست ؟ فرمود: سرائر شما هماناعمال شما است از نماز و روزه و زكات و وضو وغسل جنابت ، و هر واجب ديگر (پس ذكر شده هاى در روايت قبلى عنوانمثال را دارد)، براى اينكه همه اعمال شما سرائر و پنهانى است ، چون هر كسى مى تواندبگويد نماز خوانده ام در حالى كه نخوانده باشد، و اگر بخواهد مى تواند بگويدوضو گرفته ام در حالى كه نگرفته باشد، پس همهاعمال شما نزد خدا محفوظ و خدا ضامن آن است ، و روز تبلى السرائر واقعيت آنها آشكار مىگردد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (فما له من قوه و لا ناصر) آمده : يعنى هيچ نيرويى نداردكه با آن به سوى خالقش نزديك شود، و هيچ ناصرى ندارد كه اگر خدا عذاب او رابخواهد او را يارى كند.
و باز در همان كتاب است كه در ذيل جمله (و السماء ذات الرجع ) فرمود: يعنى داراىباران و (و الارض ذات الصدع ) يعنى داراى گياه .
و در مجمع البيان در ذيل جمله (انه لقولفصل ) آمده يعنى قرآن بين حق و باطل را از راه روشنگرى هر يك جدايى مى اندازد، و اينمعنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، دارمى ، ترمذى ، محمد بن نصر، و ابن انبارى(در كتاب مصاحف )، از حارث اعور روايت كرده اند كه گفت :داخل مسجد شدم و ديدم كه مردم دچار ورطه بگومگوها شده اند، نزد على شدم و جريان راباز گفتم ، از در تعجب پرسيد راستى آنچه نبايد مى كردند كردند؟!
آنگاه فرمود: من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم مى فرمود به زودىفتنه اى به پا مى شود عرضه داشتم چاره خلاصى از آن چيست يارسول الله ؟ فرمود: تمسك به كتاب خدا، كه در آن خبر امت هاىقبل از شما و مردم بعد از شما و حكم در ما بين شما است ،
كتاب خدا كه جدا ساز حق از باطل است ، همه اش حق است و جدى ، نه شوخى ، هر جبارى كهكتاب خدا را پشت سر اندازد خدا كمرش را مى شكند، و هر كس به پيروى هواى نفسش بهدنبال غير قرآن رود خدا گمراهش مى سازد، كتاب خداحبل متين خدا و ذكر حكيم و صراط مستقيم است ، كتاب خدا بازيچه هواها نمى شود، ودانشمندان از معارفش سير نمى گردند گرونده به آن از هر زبانى كه باشد درباره آندچار اشتباه نمى شود، و از اينكه دشمنان آن را رد كنند كهنه نمى گردد، و عجائبش تمامشدنى نيست ، قرآن همان كتابى است كه وقتى جن آن را شنيد چاره اى جز اين نديد كهبگويد: (انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى الرشد)، هر كس به حكم قرآن سخن گويدراست گفته ، و هر كس به حكم آن حكم كند عدالت ورزيده ، و هر كس به دستوراتشعمل كند پاداش داده مى شود، و هر كس را به سوى قرآنش بخوانند به صراط مستقيمشهدايت كرده اند.
مؤ لف : قريب به اين معنا از معاذ بن جبل از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ومختصر آن از ابن مردويه از على (عليه السلام )نقل شده .
سوره اعلى مكى است و نوزده آيه دارد
سوره اعلى آيات 19-1 


بسم اللّه الرحمن الرحيم سبح اسم ربك الاعلى (1) الذى خلق فسوى (2) و الذى قدر فهدى (3)و الذى اخرج المرعى (4) فجعله غثاء احوى (5) سنقرئك فلا تنسى (6) الا ما شاء اللّه انهيعلم الجهر و ما يخفى (7) و نيسرك لليسرى (8) فذكر ان نفعت الذكرى (9) سيذكر من يخشى(10) و يتجنبها الاشقى (11) الذى يصلى النار الكبرى (12) ثم لا يموت فيها و لا يحيى (13)قد افلح من تزكى (14) و ذكر اسم ربه فصلى (15) بلت و ثرون الحيوه الدنيا(16) والاخره خير و ابقى (17) ان هذا لفى الصحف الاولى (18) صحف ابرهيم و موسى(19)



ترجمه آيات
بنام خداى رحمان و رحيم ، نام پروردگار بلند مرتبه خود را منزه بدار (و در رديف نامهاىديگرش قرار مده ) (1).
پروردگارى كه اجزاى عالم را از عدم به وجود آورد و هر يك را در جايى قرار داد كهبايد قرار مى داد (2).
و پروردگارى كه هر چيزى را داراى حدود و اندازه اى كرد به طورى كه براى رسيدنشبه هدف نهايى از خلقتش مجهز باشد (3).
و پروردگارى كه چراگاه ها از زمين رويانيد (4).
و دوباره خزانش كرد و به صورت خاشاكى سياه در آورد(5).
از نظر حفظ قرآن دلواپس مباش اينقدر برايت مى خوانيم كه ديگر از يادش نبرى (6).
البته به اذن ما از ياد نبرى و گر نه هر چه را كه بخواهد از ياد خواهى برد كه خداداناى به آشكار و نهان است (7).
و ما در سر هر دو راهى تو را به راه آسان تر دعوت ، سوق مى دهيم و انتخاب آن را بهفطرت پاكت الهام مى كنيم (8).
پس تو به كار تذكر دادنت بپرداز البته جايى كه تذكر مفيد باشد (9).
كه به زودى آنها كه از خدا مى ترسند متذكر مى شوند (10).
ولى بدبخت ترين افراد از تذكر تو اعراض مى كنند (11).
بدبخت هايى كه در آتش خواهند سوخت آتشى كه از آتش دنيا سوزنده تر است (12).
چون در آن مرگ و حياتى نيست (13).
محققا هر كس كه خود را تزكيه كند رستگار مى شود (14).
و هر وقت نام خدا را به ياد آورد بلافاصله به نماز بايستد (15).
ولى شما اى مردم ! زندگى دنيا را بر آن رستگارى مقدم مى داريد (16).
با اينكه زندگى آخرت خير محض و فنا ناپذير است (17).
اين سفارش ها در صحف قديم نيز بود (18).
يعنى صحف ابراهيم و موسى (19).
مضمون كلمه سوره مباركه اعلى  
بيان آيات
در اين آيات به توحيد خداى تعالى امر شده ، توحيدى كه لايق به ساحت مقدس او باشد،و نيز به تنزيه ذات متعاليه اش از اينكه نام مقدسش با نامى ديگر ذكر شود، و ياچيزى كه بايد به او مستند شود بغير او نسبت دهند، مثلا كسى ديگر را در خلقت و تدبير ورزق شريك او بدانند، و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) وعده تاءييد مىدهد، تاءييد به وسيله علم و حفظ، و نيز وعده مى دهد كه او را از آسان ترين طريق و مناسبترين راه موفق به تبليغ و دعوت بفرمايد.
و سياق آيات اول سوره سياق آيات مكى است ، و اماذيل سوره يعنى از جمله (قد افلح من تزكى ...) مورد ترديد است براى اينكه از طرقائمه اهل بيت و همچنين از طرق اهل سنت رواياتى رسيده كه منظور از (تزكى ) دادن زكاتفطره و خواندن نماز عيد است ، و اين را هم مى دانيم كه روزه و توابعش كه يكى زكاتفطره است و همچنين نماز عيد، بعد از هجرت در مدينه تشريع شده نتيجه مى گيريم كهآيات ذيل سوره در مدينه نازل شده ، پس سوره مورد بحثمشتمل است بر آيات مكى و مدنى هر دو، و اين با رواياتى كه مى گويد اين سوره مكىاست منافاتى ندارد، براى اينكه مى توان آن راحمل كرد به اينكه منظور صدر سوره است .
توضيح معناى اينكه فرود: (سبّح اسم ربّك - نام پروردگارت را تنزيه كن)


سبح اسم ربك الاعلى



در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) دستور مى دهد اسم پروردگارخود را تقديس و تنزيه كند، و از اينكه نفرمود پروردگارت را تنزيه كن ، فرمود اسمپروردگارت را تنزيه كن - و ظاهر لفظ اسم كلمه اى است كه بر مسمى دلالت كند -و كلمه هم جايش در زبان است ، مى فهميم كه منظور اين است كه : هر وقت نام پروردگارترا به زبان مى آورى نام چيز ديگرى از قبيل آلهه و شركا و شفعا كه خدا از آن منزه استبا آن كلمه به زبان ميار، و نسبت ربوبيت به آنها مده يعنى امورى كه از شوون ربوبيتاست و مختص به خداى تعالى است ، از قبيل خلقت ، ايجاد، رزق ، احياء، اماته ، وامثال آن را بغير خدا نسبت مده .
و يا معنايش اين است كه : امورى كه لايق ساحت مقدس خداى تعالى نيست ازقبيل عجز، جهل ، ظلم ، غفلت و نظائر آن از هر صفت نقص و عيب را به خدا منسوب مكن .
و كوتاه سخن اينكه : تنزيه نام خدا اين است كه وقتى سخن از خدا مى رود بايد كلام ازذكر امورى كه مناسب با ذكر او نيست خالى باشد، اين تنزيه خدا در مرحله زبان و سخناست كه بايد با تنزيه او در مرحله عمل موافق باشد و لازمه اين تنزيه توحيدكامل و نفى شرك جلى است ، و شرك جلى درست عكس توحيد است ، و شخص مشرك نه تنهاخداى تعالى را منزه از نواقص مذكور نمى داند، بلكه از شنيدن نام خدا به تنهايىناراحت مى شود، و دو آيه زير بر اين معنا ناطق است : (و اذا ذكر اللّه وحده اشمازتقلوب الذين لا يومنون بالاخره و اذا ذكر الذين من دونه اذا هم يستبشرون )، (و اذا ذكرتربك فى القران وحده ولوا على ادبارهم نفورا).
و در اينكه اسم را اضافه كرد به كلمه (رب ) و رب را اضافه كرد به كاف خطابنكته اى است كه بيان قبلى ما را تاءييد مى كند، چون معناى آن چنين مى شود: منزه بدار نامپروردگارت را كه تو او را پروردگار خود گرفته اى ، و مردم را به ربوبيت والوهيت او مى خوانى ، پس ديگر در كلام خود آنجا كه نام او را به ربوبيت مى برى ،نبايد نام غير او به طورى ذكر شود كه با ربوبيت خداى تعالى كه خودش ‍ نيز خود رابدان ناميده منافات داشته باشد.
كلمه (الاعلى ) - به معناى كسى است كه بر فراز هر بلندى كه تصور شود در آمده، و بر هر چيزى قاهر و چيره باشد، و اين كلمه صفت (ربك )است ، نه صفت (اسم )،و همين صفت حكم آيه را تعليل مى كند، و مى فهماند كه چرا گفتيم نام پروردگارت رامنزه بدار، براى اينكه او از هر علوى كه تصور شود عالى تر است .
مفسرين درباره اين جمله چهار قول دارند:
اقوال مختلف در اين باره  
بعضى گفته اند: معناى (سبح اسم ربك الاعلى ) اين است كه : بايد بگويى(سبحان ربى الاعلى )، نقل از ابن عباس . البته اين نسبت را هم به وى داده اند كهگفته معنايش اين است كه نماز بخوان .
بعضى گفته اند: مراد از كلمه (اسم )، مسمى ، يعنى خود خداى تعالى است ، و معناىآيه اين است كه : خدا را از هر فعل و صفتى كه لايق به ساحت قدس او نيست منزه بدار.
بعضى گفته اند: منظور از آوردن كلمه (اسم ) تعظيم مسمى است ، و استشهاد شده بهگفته لبيد شاعر كه گفته است :
(الى الحول ثم اسم السلام عليكما - تا سريكسال و سپس اسم سلام بر شما دو نفر باد)، يعنى سلام بر شما باد، در اينجا هممعنايش : (سبح ربك الاعلى ) است .
و بعضى گفته اند: مراد تنزيه اسماى خداى تعالى است از هر رفتارى كه لايق بهساحت قدس او نباشد، مثلا اگر لفظى از اسماى خدا عمومى باشد، هم به خداى تعالىاطلاق شود، هم به غير او، مانند عالم و قادر وامثال آن ، در مورد خداى تعالى آن را تاءويل نكند (و با اسماى خدا بازى ننمايد) و اگرلفظى باشد كه معناى اصلى و لغوى آن در مورد خداى تعالى صادق نباشد،
كلمه را بر معناى اصليش باقى نگذارد، و آن راتاءويل نمايد مانند (و جاء ربك - پروردگار تو آمد) كه حتما بايدتاءويل شود، و اگر كلمه اى است كه جز در مورد خداى تعالى اطلاق نمى شود،مانند كلمه(الله ) بايد آن را بر غير خداى تعالى اطلاق نكند، و در جاهاى نامناسب ازقبيل مستراح آن را به زبان نياورد، و به همين قياس رعايت ادب را درباره اسم خدا بنمايد.
و ليكن معنايى كه ما ارائه داديم هم عمومى تر و وسيع تر است ، و هم با سياق آياتبعدى كه مى فرمايد: (سنقرئك فلا تنسى ) و (نيسرك لليسرى فذكر) مناسب تراست ، چون سياق اين آيات سياق تحريك و تشويق به تبليغ رسالت ، و تذكر دادن وبيدار كردن مردم است ، و لذا نخست دستور مى دهد كه آن جناب كلام خود را اصلاح كند و ازهر چيزى كه بويى از شرك جلى و يا شرك خفى دارد پاك نمايد، و اسم پروردگارش رامنزه بدارد، و در مرحله دوم او را وعده مى دهد به اينكه آنقدر وحى را برايش بخواند كهديگر چيزى از آن را فراموش نكند، و در مرحله سوم وعده اش مى دهد كه طريقه تبليغ رابر او آسان سازد، و در آخر دستور مى دهد مردم را تذكر دهد و تبليغ كند، (دقت بفرماييد).
مظاهر تدبير الهى : خلقت ، تسويه ، تقدير، هدايت ، و... 


الذى خلق فسوى



(خلقت هر چيزى ) به معناى گردآورى اجزاى آن است ، و (تسويه اش ) به معناىروى هم نهادن آن اجزا به نحوى است كه هر جزئى در جايى قرار گيرد كه جايى بهتر ازآن برايش تصور نشود، و علاوه بر آن جايى قرار گيرد كه اثر مطلوب را از هر جاىديگرى بهتر بدهد، مثلا در مورد انسان چشم را در جايى و گوش را در جايى و هر عضوديگر را در جايى قرار دهد كه بهتر از آن تصور نشود، و حقش ادا شود.
و اين دو كلمه يعنى (خلقت ) و (تسويه ) هر چند در آيه شريفه مطلق آمده ، ليكنتنها شامل مخلوقاتى مى شود كه يا در آن تركيب باشد، و يا شائبه اى از تركيب داشتهباشد، و آيه مورد بحث تا چهار آيه بعد در مقام توصيف تدبير الهى است ، و اين خودبرهانى است بر ربوبيت مطلقه او.


و الذى قدر فهدى



يعنى آنچه را خلق كرده با اندازه مخصوص و حدود معين خلق كرده ، هم در ذاتش و هم درصفاتش و هم در كارش ، و نيز آن را با جهازى مجهز كرده كه با آن اندازه ها متناسبباشد، و بوسيله همان جهاز او را به سوى آنچه تقدير كرده هدايت فرموده ، پس هرموجودى به سوى آنچه برايش مقدر شده و با هدايتى ربانى و تكوينى در حركت است ،
مانند طفل كه از همان اولين روز تولدش راه پستان مادر را مى شناسد، و جوجه كبوتر مىداند كه بايد منقار در دهان مادر و پدرش ‍ كند، و هر حيوان نرى به سوى ماده اش هدايت وهر ذى نفعى به سوى نفع خود هدايت شده است ، و بر همين قياس هر موجودى به سوىكمال وجوديش هدايت شده .
و خداى تعالى در اين معانى فرموده : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدرمعلوم ) و نيز فرموده : (ثم السبيل يسره )، و نيز فرموده :(لكل وجهه هو موليها).


و الذى اخرج المرعى



كلمه (مرعى ) به معناى چرايى است كه علف خواران آن را مى چرند، و كسى كه آن رااز زمين خارج مى كند و مى روياند همان خداى سبحان است .


فجعله غثاء احوى



كلمه (غثاء) به معناى گياه خار و خاشاكى است كهسيل به كنار بيابان مى ريزد، و منظور از آن در اينجا - به طورى كه گفته اند -گياه خشكيده است . و كلمه (احوى ) به معناى سياه شده است .
و منظور از بيرون كردن مرعى براى آذوقه حيوان و سپس خاشاك سياه كردنش ، ارائهنمونه اى از تدبير ربوبى و دلائل ربوبيت خدا است ، همچنان كه خلقت و تسويه وتقدير و هدايت نمونه ديگرى از آن است .


سنقرئك فلا تنسى الا ما شاء اللّه نه يعلم الجهر و ما يخفى



راغب در مفردات گفته كلمه (قرائت ) به معناى ضميمه كردن حروف براى به وجودآوردن كلمه ، و رديف كردن كلمات براى به وجود آوردن جمله است درحال خواندن ، پس اين ماده در هر ضميمه كردنىاستعمال نمى شود، مثلا وقتى مى خواهى بفهمانى من مردممحل را گردهم جمع كردم ، نمى توانى بگويى : (قرات القوم )، و باز به هميندليل به يك حرف كه از دهان در آيد قرائت گفته نمى شود.
معناى (اقراء) در (سنقرئك فلا تنسى ) و مفاد استثناء (الّا ماشاء اللّه )
و در مجمع البيان گفته كلمه (اقراء) كهفعل (نقرئك ) مشتق از آن است به معناى تحويل گرفتن قرائت قارى است ، به منظورغلط گيرى و تصحيح قرائت وى ، و قارى به معناى خود خواننده است .
البته بايد توجه داشت كه در مورد بحث كه مى فرمايد ما به زودى تو را اقراء مىكنيم ، به معناى اقراى معمول در بين خود افراد معلولى نيست ، كه استاد گوش بدهد وغلطهاى شاگرد را تصحيح كند، و يا جايى كه خوب نخوانده خوب خواندن را به اوبياموزد، چون چنين چيزى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سابقه نداشته ، ومعهود نيست كه چيزى از قرآن را خوانده باشد، و چون به علت فراموشى خوب نخوانده ويا به غلط خوانده ، خداى تعالى فرموده باشد تو بخوان و من گوش مى دهم ، تا درستخواندن را به تو ياد دهم ، بلكه منظور از اقراء در خصوص مورد، اين است كه ما چنينقدرتى به تو مى دهيم كه درست بخوانى و خوب بخوانى ، و آنطور كهنازل شده و بدون كم و كاست و غلط و تحريف بخوانى ، و خلاصه آنچه را كهنازل شده فراموش نكنى .
و جمله (سنقرئك فلا تنسى ) وعده اى است از خداى تعالى به پيامبرش ، به اينكه علمبه قرآن و حفظ قرآن را در اختيارش ‍ بگذارد، به طورى كه قرآن را آنطور كهنازل شده همواره حافظ باشد، و هرگز دچار نسيان نگردد، و همانطور كهنازل شده قرائتش ‍ كند، و ملاك در تبليغ رسالت و وحى به همانطور كه وحى شده هميناست .
و جمله (الا ما شاء الله ) استثنايى است كه تنها به منظور بقاى قدرت الهى براطلاقش آورده شده ، مى خواهد بفهماند چنين نيست كه خداى تعالى بعد از دادن چنين عطيه اىديگر قادر نباشد تو را گرفتار فراموشى كند، نه ، بعد از اعطاء هم باز به قدرتمطلقه خود باقى است ، و اين استثنايى نظير استثنايى است كه در آيه شريفه : (و اماالذين سعدوا ففى الجنه خالدين فيها ما دامت السموات و الارض الا ما شاء ربك عطاء غيرمجذوذ) مى باشد، كه توضيحش در همان سوره گذشت .
پس در اين استثنا نمى خواهد بعضى از مصاديق نسيان را از عموم (لا تنسى ) خارج كندو بفرمايد به زودى علم قرآن را به تو مى دهيم به طورى كه هيچ چيز از قرآن رافراموش نكنى ، مگر آنچه را كه او خواسته است فراموش كنى ، براى اينكه اگر معناچنين باشد اختصاص به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ندارد، همه مردماينطورند، و از هر چيزى و هر محفوظى آن مقدارى را فراموش مى كنند كه خدا خواستهباشد،
و از اشيا مقدارى را حفظ مى كنند و مقدارى را فراموش مى نمايند، پس اين چه منتى است كهبر شخص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نهاده ؟ با اينكه عطيه ، عطيه اى استعمومى و مشترك بين آن جناب و عموم مردم . پس وجه درست همان است كه ما بيان كرديم .
آسوده خاطر نموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از چيست تلقى وحى الهى و حفظآن
و آيه شريفه با سياقى كه دارد خالى از تاءييد گفتار بعضى از مفسرين نيست كهگفته اند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هر وقتجبرئيل بر او نازل مى شد قرآن را مى خواند تا مبادا چيزى از آن را فراموش كرده باشد،به طورى كه هيچ گاه نمى شد كه جبرئيل وحى را به آخر برساند، و آن جناب شروعبه خواندن از اولش نكرده باشد، ولى همينكه اين آيهنازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از اين دلواپسى در آمد، و چيزى رافراموش نكرد.
و اين معنا به ذهن نزديك مى رسد كه بگوييم آيه شريفه مورد بحث يعنى آيه (سنقرئكفلا تنسى ) قبل از آيه (لا تحرك به لسانكلتعجل به ان علينا جمعه و قرانه فاذا قراناه فاتبع قرانه ثم ان علينا بيانه )، واين آيه قبل از آيه (و لا تعجل بالقرآن من قبل ان يقضى اليك وحيه وقل رب زدنى علما)، نازل شده باشد.
(انه يعلم الجهر و ما يخفى ) - كلمه (جهر) به معناى ظهور هر چيزى در حدكمال براى حاسه اى از حواس آدمى است ، يا حاسه باصره كه در آيه (فقالوا ارنااللّه جهره )، به اين معنا آمده . و يا حاسه سامعه كه در آيه (انه يعلم الجهر منالقول )، منظور شده است ، اين بود معناى جهر. و اما در آيه مورد بحث كه سخنى از ديدنو شنيدن نرفته منظور مطلق هر چيزى است كه براى ادراك ظاهر باشد، به قرينهمقابل آن يعنى جمله (و ما يخفى ) كه آن را نيز مقيد به سمع و بصر نكرده .
و اين جمله در مقام تعليل براى مضمون جمله (سنقرئك فلا تنسى ) است ، و معنايش ايناست كه ما به زودى خاطرت را در تلقى وحى و حفظ آن آسوده مى كنيم ، به علت اينكه ماهم به ظاهر اشيا آگهى داريم ، و هم به باطن آنها، در مورد تو نيز هم از ظاهر حالت خبرداريم و هم از باطنت ، و مى دانيم كه در دل چقدر اهتمام به امر وحى دارى ، و تا چه حد براطاعت پروردگارت در آنچه دستورت مى دهد حريصى .
و در جمله (الا ما شاء الله انه يعلم ...) التفاتى از تكلم مع الغير (ما به زودى چنينو چنان ) مى كنيم به غيبت (مگر آنچه خدا بخواهد)، بكار رفته ، و نكته آن اشاره به حجتو دليل استثنا است ، مى فهماند كه اگر گفتيم ما كه به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) علم و حفظ قرآن را افاضه مى كنيم ، قدرت بر خلاف آن را از خود سلب نمى كنيم ،علتش اين است كه خداى تعالى مستجمع جميع صفاتكمال است ، كه يكى از آنها قدرت مطلقه است ، و عين اين علت در جمله (انه يعلم ) نيزجريان دارد، يعنى اگر در آن هم التفات بكار رفته براى اشاره به علت مذكور است .
معناى اينكه خطاب به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (و نيسّرك لليسرى- تو را براى يسرى آسان مى كنيم ) و نكته اى كه اين تعبير متضمّناست


و نيسرك لليسرى



كلمه (يسرى ) مونث (ايسر) است ، و مصدر (تيسير) كهفعل (نيسر) از آن مشتق شده به معناى آسان كردن است ، و در اين جمله كلمه (يسرى )صفتى است كه در جاى موصوف محذوف خود نشسته ، تقدير كلام (و نيسرك للطريقهاليسرى ) است ، مى فرمايد ما تو را آنچنان رهنمون مى شويم كه همواره براى دعوت وتبليغ زبانى و عمليت آسان ترين طرق را اتخاذ كنى ، عده اى را هدايت كنى ، وعده اىديگر را اتمام حجت نمايى ، و در برابر آزارشان صبر كنى .
مقتضاى ظاهر كلام اين بود كه بفرمايد: (ونيسر لك اليسرى ) طريقه آسان را براىتو فراهم مى كنيم ، همچنان كه موسى (عليه السلام ) در دعايش گفت : (و يسر لى امرى)، نه اينكه بفرمايد تو را براى يسرى آسان مى كنيم ،حال بايد ديد چرا اينطور تعبير كرد؟ در جواب مى گوييم : در آيه شريفه سخن از اينمعنا رفته كه نفس شريف پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلم ) را مجهز به الهامهايى مىكند كه بتواند وظيفه رسالت خود را به آسانى و به بهترين طريق انجام دهد، اگرفرموده بود: (و نيسر لك اليسرى ) نفس شريفرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را در اين موهبت هيچكاره معرفى كرده بود، و بادگرگون كردن تعبير فهمانده كه كارى مى كنيم كه خود تو بهترين طريقه را انتخابكنى .
علاوه بر اين اگر اينطور كه گفتيم تعبير آورده بود نوعىتحصيل حاصل مرتكب شده بود، براى اينكه معنايش چنين مى شد: (ما آسان را براى توآسان مى كنيم )، آن وقت اشكال تحصيل حاصل و اينكه آسان كردن آسان معنا ندارد،جوابى نداشت .
پس مراد از آسان كردن ، آسان كردن خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ،و منظور اين است كه فطرت آن جناب را آنچنان صاف كند، كه جز طريقه آسان را انتخابنكند، طريقه اى را كه همان طريقه فطرت است از ساير طرق تشخيص دهد، پس ‍ آيهشريفه در معناى آيه زير است كه از موسى حكايت مى كند كه گفت (حقيق على ان لااقول على اللّه لا الحق ).


فذكر ان نفعت الذكرى



اين آيه شريفه به دليل اينكه حرف (فاء) بر سرش آمده ، نتيجه گيرى از مطالبقبل است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را دستور مى داد تا نامپروردگارش را منزه بدارد، و وعده اش مى داد كه وحى را آنقدر اقراء كند كه به هيچ وجهفراموشش ‍ نكند، و فطرتش را آنقدر صاف كند كه طريقهسهل را از ميان همه طريقه ها تشخيص دهد، و همه اينها از شرايط ضرورى يك دعوت دينىاست ، و دعوت دينى بدون آنها به ثمر نمى رسد و موثر واقع نمى شود.
و معناى آيه مورد بحث با در نظر داشتن اين مطالب چنين مى شود:حال كه همه وسايل امتثال امر خود را برايت فراهم نموديم و تو را اقراء كرديم تافراموش نكنى ، و تشخيص طريقه سهل را برايت فراهم ساختيم ، پس تو هم هر جا كهديدى تذكر ثمربخش است تذكر بده .
سودمند واقع شدن شرط اساسى تذكره و اشاره به گفتار مفسرين درباره شرطمذكور
در اين جمله امر به تذكره را مشروط كرده به موردى كه تشخيص دهد، تذكره سودمند است، و اين شرطى است بر اساس حقيقت ، چون وقتى تشخيص دهد تذكره سودى ندارد كارلغوى (نظير ايجاد قنات با آب دستى ) مى شود، و خداى تعالىاجل از آن است كه رسول گرامى خود را امر كند به اينكه كار بيهوده كند، پس تذكره درموردى بايد استعمال شود كه در خود طرف زمينه اى براى تذكر باشد كه در اين موردتذكره در نوبت اول دل او را متمايل به حق مى سازد و قهرا تذكره نافع و اقع مى شود،و همچنين در نوبت هاى بعدى هم تمايل او را بيشتر مى سازد، همچنان كه فرمود: (سيذكرمن يخشى ) و در موردى كه طرف هيچ زمينه اى براى نرم شدندل ندارد، نوبت اول حجت را بر او تمام مى كند، اين نيز نافع است ،
چون باعث مى شود طرف از حق دورى كند، همچنان كه فرمود: (و يتجنبها الاشقى ) و اماتذكره نوبت دوم او به خاطر اينكه نه خاصيت نرم كردندل دارد، و نه اثر اتمام حجت ، كارى لغو خواهد بود، و به همين جهت در اينجا فرمان خودرا مشروط كرد به صورتى كه تذكره مفيد باشد، و در آيه زير صريحا فرموده :(فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوه الدنيا).
بعضى از مفسرين گفته اند: اين شرط صورى است نه حقيقى ، مى خواهد بفرمايد تذكرههميشه نافع است ، در بعضى موارد باعث اطاعت بيشتر، و در بعضى دورى از معصيت مىشود، همچنان كه خود ما به طرف مقابل بگوييم از فلانى بپرس اگر پرسيدن فايدهدارد، و به همين جهت بعضى ها گفته اند: كلمه (ان ) در آيه شريفه به معناى معروفش(اگر) نيست ، بلكه به معناى (قد - به تحقيق ) است ، و بعضى ديگر گفته اند:به معناى (اذ - زيرا) است ، مى فرمايد تذكر بده زيرا تذكر نافع است .
ولى اين حرف صحيح نيست ، براى اينكه مى بينيم كه تذكر همه جا و حتى در موردمعاندين كه حجت بر آنان تمام شده نافع نيست ، و چگونه مى توان چنين ادعايى كرد بااينكه قرآن درباره آن دسته از مردم فرموده : (سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لايومنون ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه ).
بعضى ديگر گفته اند: در كلام به منظور اختصار گويى چيزى حذف شده ، و تقديركلام اين است : (فذكر ان نفعت الذكرى و ان لم تنفع - تو تذكر بده چه تذكرت سودداشته باشد و چه نداشته باشد)، و بر گفته خود چنيناستدلال كرده اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) براى تذكره مبعوث شده ،تا عذر براى احدى باقى نگذارد، او مقيد به نافع بودن تذكره نيست ، رسالت خود راانجام مى دهد چه نافع باشد و چه نباشد، و در حقيقت آيه مورد بحث با جمله حذف شده اشنظير آيه (و جعل لكم سرابيل تقيكم الحر) مى باشد كه تقديرش (الحر و البرد- گرما و سرما9 است .
اين وجه هم درست نيست ، براى اينكه قبول نداريم كه آن جناب موظف به تذكره بوده ، چهدر مواردى كه نافع باشد و چه آنجا كه نباشد.
بعضى ديگر گفته اند: شرط (اگر سودمند باشد) را براى اين آورده كه اشاره كند بهاينكه نافع واقع شدن تذكر در دل نامبردگان ، امر بعيدى است ، و اين يك پيشگويىاست در مورد آنان ، گويا فرموده تو وظيفه خودت را انجام بده ، كه اجرت را مى برى ،هر چند كه بعيد است در آنان موثر افتد.
اين وجه هم درست نيست ، به دليل اينكه دنبال آيه بلافاصله مى فرمايد: (سيذكر منيخشى ) و با اينكه خودش مى فرمايد افراد بيمناك از آخرت به زودى متذكر مى شوند،چگونه ممكن است بفرمايد: تذكر بده هر چند بعيد است كه مفيد واقع شود؟!


سيذكر من يخشى



يعنى به زودى افرادى كه در قلب چيزى از خشيت خدا و ترس از عقاب او دارند بوسيلهقرآن متذكر شده ، اندرز مى گيرند.


و يتجنبها الاشقى



ضمير (هاء) به كلمه (ذكرى ) بر مى گردد، و منظور از كلمه (اشقى ) بهقرينه مقابله اش با جمله (من يخشى ) كسى است كه دردل هيچ دلواپسى و خشيتى از عذاب خدا نداشته باشد، و امافعل (يتجنب ) از مصدر تجنب است كه به معناى دور شدن از چيزى است .
و معناى آيه اين است كه : به زودى همانطور كه (من يخشى ) از تذكره تو متذكر مىشود (اشقى ) هم كه از خدا نمى ترسد از تذكره تو دور مى گردد.


الذى يصلى النار الكبرى



از ظاهر آيه بر مى آيد كه مراد از (آتش كبرى ) آتش دوزخ باشد، كه معلوم است درمقايسه با آتش دنيا آتشى است بزرگتر و سوزنده تر.
ولى بعضى گفته اند: مراد از آن ، پايين ترين دركات دوزخ است كه عذابش از هر جاىديگر دوزخ سخت تر است .
معناى اينكه شقىّ دوزخى در آتش نه مى ميرد و نه زنده مى شود،  


ثم لا يموت فيها و لا يحيى



كلمه (ثم ) كه براى تاخر چيزى از چيز ديگراستعمال مى شود، در اينجا براى تاخر رتبى كلام است ، و مراد از (نمردن و زنده نشدندر آتش ) اين است كه : بفهماند تا ابد كسى از آن نجات نمى يابد، چون نجات بهمعناى قطع شدن عذاب به يكى از دو راه است ، يا اينكه شخص معذب بميرد و هستيش فانىشود، و يا زندگى شقا و بدبختيش را مبدل به سعادت و عذابش رامبدل براحتى كند. پس منظور از حيات در خصوص اين آيه حيات طيبه و سعادتمندانه است ،و آيه شريفه نظير تعبيرى است كه خود ما درباره بيمارمان مى گوييم نه زنده است كهآدم اميدى به وى داشته باشد، و نه مرده كه اميدش قطع شود و فراموش گردد.
مراد از تزّكى در: (قد افلح من تزكّى ) 


قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى



كلمه (تزكى ) به معناى در پى پاك شدن است ، و در اينجا منظور پاك شدن از لوثتعلقات مادى دنيوى است كه آدمى را از امر آخرت منصرف ومشغول مى كند به دليل اينكه دنبالش فرموده :(بل توثرون الحيوه الدنيا...) و نيز منظور از تزكى برگشتن به خداى تعالى وتوبه كردن است ، چون يكى از وسايل كه دل انسان را از فرورفتگى در ماديات حفظ مىكند توبه است ، و نيز انفاق در راه خدا است كه بازدل را از لوث تعلقات مالى پاك مى كند، و حتى اگر دستور داده اند، در حقيقت خواسته اندطهارت از قذارتهايى كه صورت و دست و پاى انسان دراشتغال به امور دنيا به خود مى گيرد مجسم وممثل كرده باشند.
(و ذكر اسم ربه فصلى ) - ظاهرا مراد از (ذكر نام خدا)، ذكر زبانى و مراد از(صلوه ) همان نماز معمولى و توجه خاص ‍ عبودى است كه در اسلام تشريع شده .
و اين دو آيه به حسب ظاهر مدلولى كه دارند نسبت به همه مصاديق طهارت كه برايتشمرديم عموميت دارد، ولى از نظر روايات وارده از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) تنها درباره زكات فطره و نماز عيدنازل شده ، روايات وارده از طرق اهل سنت هم همين را مى گويد.


بل توثرون الحيوه الدنيا



مصدر (ايثار) كه فعل (توثرون ) از آن مشتق است به معناى برگزيدن و انتخابكردن و ترجيح دادن است . در اين آيه از مطلب قبلى اعراض و خطاب را به عموم بشرنموده ، مى فرمايد حقيقت همان است كه گفتيم كه رستگارى در تزكى و ياد پروردگاراست ، و ليكن شما انسانها در پى پاك شدن نيستيد، و بر اساس دعوتى كه طبع بشرىشما دارد شما را به تعلق تام به دنيا و اشتغال به تعمير آن و ترجيح آن بر زندگىآخرت مى خواند.
بعضى از مفسرين گفته اند: خطاب در آيه به خصوص كفار است ، و به هرحال چه به عموم بشر باشد و چه به خصوص كفار، سياق كلام ، سياق عتاب است ، والتفات از غيبت (هر كس تزكى كند رستگار مى شود) به خطاب (شما چنين و چنان مى كنيد)براى تاءكيد به مطلب ، و رو در رو سخن گفتن است .


و الاخره خير و ابقى



كلمه (ابقى - باقى تر) معمولا در مقايسه بين دو چيزاستعمال مى شود كه عمر يكى بلندتر از ديگرى باشد، مى گويند اين باقى تر وبادوام تر است ، و زندگى آخرت چنين نيست كه از زندگى دنيا بادوام تر باشد، بلكهزندگى آخرت الى الابد باقى است ، پس اين سؤال پيش مى آيد كه چرا در اين آيه فرموده زندگى آخرت باقى تر و بهتر است . جواباين است كه : مقام آيه مقام ترجيح دادن يكى از دو زندگى دنيا و آخرت بر ديگرى است ، ودر اين ترجيح همين مقدار كافى است كه آخرت خوب تر و باقى تر نسبت به دنيا باشد،و براى ترجيح لازم نيست كه زندگى آخرت ابدى هم باشد، هر چند كه ابدى و باقى همهست .


ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى



كلمه (هذا) اشاره است به مطلبى كه از آيه (قد افلح من تزكى ) تا تمام چهار آيهبيان مى كرد، مى فرمايد آنچه گفته شد در صحف اولى هم گفته بوديم .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند كلمه مذكور اشاره است به مضمون آيه اخرى كه مىفرمود: (آخرت بهتر و باقى تر است ).
بعضى از مفسرين در اين آيه گفته اند قرآن كريم نخست فرموده اين مطالب در صحفاولى بود، و بعد آن را بيان نموده ، مى فرمايد: منظورم صحف ابراهيم و موسى است ، واينكه اين اجمال و تفصيل احترام و بزرگداشتى از آن صحف است بر كسى پوشيده نيست .
بحث روايتى  
(رواياتى در ذيل آيات : (سبّح اسم ربك الاعلى )، (سنقرئك فلاتنسى )،(قذ افلح من تزّكى ) ودرباره صحف اولى )
در تفسير عياشى از عقبه بن عامر جهنى روايت آورده كه گفت : وقتى آيه (فسبح باسمربك العظيم ) نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اين ذكر رادر ركوع خود بگوييد، و چون آيه (سبح اسم ربك الاعلى )نازل شد فرمود: اين ذكر را در سجده خود بگوييد.
مؤ لف : اين روايت را سيوطى هم در الدر المنثور از احمد وابى داوود و ابن ماجه و ابن منذرو ابن مردويه ، از عقبه از آن جناب نقل كرده است .
و در تفسير قمى فرموده : (سبح اسم ربك الاعلى ) يعنى بگو (سبحان ربى الاعلى) و در ذيل آيه (الذى خلق فسوى و الذى قدر فهدى ) فرموده : مقدر فرموده اشياء رابا تقدير اول ، سپس هدايت كرده بسويش هر كه را مى خواهد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه شريفه (والذى اخرج المرعى ) آمده كه منظور از مرعىنبات است ، و منظور از جمله (غثاء احوى ) اين است كه همان نيات بعد از رسيدن به حدبلوغش خشك و سياه مى شود.
و در الدر المنثور آمده كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دائما قرآن را بياد مى آورد، از ترس اينكه مبادافراموشش كند، تا آنكه به او وعده دادند كه ماحل اين مشكلت را عهده دار شديم ، و اين آيه نازل شد: (سنقرئك فلا تنسى ).
و در كتاب فقيه آمده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد معناى آيه (قدافلح من تزكى ) چيست ؟ فرمود: اين است كه هر كس زكات فطره بدهد رستگار مى شود.پرسيد معناى آيه و ذكر اسم ربه فصلى چيست ؟ فرمود اين است كه (براى نماز عيد) بهسوى (جبانه ) برود و نماز بخواند و منظور از جبانه ، صحرا است .
اين معنا از حماد از جرير از ابو بصير و زراره از آن جناب نيزنقل شده . و قمى آن را بدون ذكر سند و بدون نام آن جناب بلكه به تعبير (از آن جناب) آورده است .
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابو سعيد خدرى روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) همواره در روزهاى عيد فطرقبل از رفتن به مصلى فطره را تقسيم مى كرد و اين آيه را مى خواند: (قد افلح منتزكى و ذكر اسم ربه فصلى ).
مؤ لف : و نيز در اين معنا كه دو آيه مورد بحث درباره زكات فطره و نماز عيدنازل شد به دو طريق از ابو سعيد روايت شده ، البته روايتى موقوف به اين معنى كهنام معصوم در آن ذكر نشده است . و همچنين به دو طريق از ابن عمر، و به دو طريق از نائلهبن اصقع ، و به دو طريق از ابى العاليه ، و به دو طريق از عطاء، و به دو طريق ازمحمد بن سيرين ، و به دو طريق از ابراهيم نخعى روايت آورده ، و همچنين از عمرو بن عوفاز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) روايت كرده .

next page

fehrest page

back page