|
|
|
|
|
|
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (ظن ) در اينجا به معناى يقين است .
يوم يقوم الناس لرب العالمين
|
مراد از (روزى كه مردم براى رب العالمين به پا مى خيزند)، روز قيامت است كه سر ازقبرها بر مى آورند، و اين تعبير كنايه است از اينكه بعد از مردن دوباره زنده مى شوندتا خدا در بين آنان حكم و داورى كند.
كلا ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقومويل يومئذ للمكذبين
|
اين آيه - به طورى كه بعضى ها گفته اند - ردع و انكارعمل زشت كم فروشى و غفلت از روز بعث و حساب است . توضيح مفردات و جملات آيات : (كلا ان كتاب الفجار لفى سجين ...) (ان كتاب الفجار لفى سجين ...) - بطورى كه دقت در سياق اين چهار آيه و مقايسهآنها با يكديگر، و نيز آنچه از مقايسه مجموع اين چهار آيه با مجموع چهار آيه اى كه باجمله (كلا ان كتاب الابرار...) شروع مى شود آنچه به دست مى آيد اين است كه : مراداز كلمه (سجين ) چيزى است كه مقابل و مخالف (عليين ) باشد، و چون معناى عليينعلو روى علو ديگر و يا به عبارتى علو دو چندان است ، معلوم مى شود منظور از سجين همسفلى روى سفلاى ديگر، و يا به عبارتى پستى دو چندان و گرفتارى در چنان پستىاست ، همچنان كه آيه (ثم رددناه اسفل سافلين ) بدان اشاره مى كند، پس از هر معنانزديك تر به ذهن اين است كه اين كلمه مبالغه در (سجن - حبس ) باشد، همچنان كهكلمه (سكير) و (شريب ) مبالغه در (سكر - مستى ) و (شرب - نوشيدن )است ، در نتيجه معناى آيه - همانطور كه ديگران هم گفته اند - اين است كه كتاب فجاردر حبس و زندانى است كه هر كس در آن بيفتد بيرون شدن برايش نيست . كلمه (كتاب ) به معناى مكتوب است ، آن هم نه از كتابت به معناى قلم دست گرفتن و دركاغذ نوشتن ، بلكه از كتابت به معناى قضاى حتمى است ، و منظور از (كتاب فجار)سرنوشتى است كه خدا براى آنان مقدر كرده ، و آن جزايى است كه با قضاى حتميش اثبات فرموده . پس حاصل آيه اين شد: آنچه خداى تعالى به قضاى حتميش براى فجار مقدر و آماده كردهدر سجين است كه سجنى بر بالاى سجنى ديگر است ، به طورى كه اگر كسى در آنبيفتد تا ابد و يا تا مدتى بس طولانى در آن خواهد بود. و جمله (و ما ادريك ما سجين ) چيز تازه اى ندارد، جز اينكه مى خواهد مردم را از سجينبترساند، و بفهماند آنقدر سخت است كه با زبان بشرى نمى توان معرفيش كرد. (كتاب مرقوم ) - اين جمله بر روى هم خبرى است براى مبتدايى كه حذف شده ، و آنضميرى است كه به كلمه (سجين ) بر مى گردد، و مجموع (هو كتاب مرقوم )بيانگر آن است و كلمه (كتاب ) در اينجا نيز به معناى مكتوب است از كتابت ، و بهمعناى قضاء و اثبات مى باشد، و كلمه (مرقوم ) از ماده رقم است ، كه راغب گفته بهمعناى خط درشت است . و بعضى گفته اند به معناى نقطه گذارى هر نوشته است ، و درآيه (كتاب مرقوم ) هر دو احتمال هست . ولى به نظر ما معناى دوم با مقام مناسب تر باشد، در آن صورت جمله مورد بحث اشاره اىبه اين معنا خواهد بود كه آنچه براى آنان مقدر شده كاملا روشن است ، و هيچ ابهامى در آننيست ، به اين معنا كه حتمى و مشخص است و تخلف پذير نيست در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه : در اين چند آيه كتاب ظرف شده براى كتاب ، چونفرموده كتاب فجار در سجين است كه آن نيز كتابى است مرقوم ، و اينمعقول نيست كه چيزى ظرف خودش باشد؟ در جواب مى گوييم : هيچ عيبى ندارد چون از باب ظرف شدنكل براى جزء است ، و هيچ اشكالى هم ندارد، پس سجين كتابى است جامع كه در آن خيلىسرنوشت ها نوشته شده و از آن جمله كتاب و سرنوشت فجار است . و جمله (ويل يومئذ للمكذبين ) نفرينى بر فجار و خبر مرگ ايشان است ، و در آن فجاررا تكذيب گران خوانده ، و كلمه (يومئذ) به حسب معنا ظرف است براى جمله (ان كتابالفجار لفى سجين )، مى فرمايد هلاك شوند فجار - كه همان تكذيب گران باشند- در روزى كه آنچه خدا برايشان مقدر كرده و جزايى كه قضايش را رانده محقق شود، وعذابى كه برايشان فراهم ساخته بر سرشان بيايد. اين بود آن معنايى كه گفتيم دقت در مجموع چهار آيه به دست مى دهد، و اين چهار آيه داراىسياقى واحد و متصل و اجزايش با هم سازگار است . اقوال مفسرين در بيان مراد از مفردات و جملات اين آيات ليكن مفسرين در مفردات اين چهار آيه اقوالى متفرق دارند: مثلا گفته اند: كتاب در جمله(ان كتاب الفجار) به معناى مكتوب است ، و مراد از آن نامه هاىاعمال است . و بعضى گفته اند: كتاب مصدر و به همان معناى مصدرى - كتابت - است ، ودر كلام مضافى است كه حذف شده ، و تقدير كلام (ان كتابهعمل الفجار لفى سجين - كتابت اعمال فجار در سجين است ) مى باشد. و يا گفته اند: فجار اعم است از تكذيب گران ، پسشامل كفار و فساق هر دو مى شود. و يا گفته اند: مراد از سجين ، طبقه هفتم زمين است ، كه نامه فجار را آنجا مى گذارند. وبعضى گفته اند: دره اى است در جهنم ، و يا چاهى است در آنجا. و بعضى گفته اند: اصلاكلمه سجين نام نامه هاى اعمال فجار است . و بعضى گفته اند: سجيناول نام جايى است كه نامه اعمال فجار را آنجا مى گذارند، و دومى نام نامهاعمال آنان است ، و بعضى گفته اند: نام كتابى است كه جامع همه نامه هاىاعمال بد است ، كه اعمال فجار از جن او انس در آن نوشته شده . و بعضى گفته اند مراداز آن ، خسارت و خوارى است ، نظير اينكه وقتى بخواهند نهايت درجه سقوط كسى رابرسانند مى گويند فلانى به حضيض رسيد. و بعضى گفته اند: كلمه (سجين )بدل از كلمه (سجيل ) است ، كه لامش مبدل به نون شده است ، همچنان كه ازجبرئيل تعبير مى كنند جبرين ، و از اين قبيل سخنانى كه درباره مفردات آيات چهارگانهگفته اند. و همچنين سخنانى كه درباره جملات آن دارند،مثل اينكه گفته اند: جمله (كتاب مرقوم ) بيان و تفسير سجين نيست ، بلكه تفسير كتاباست كه در جمله (ان كتاب الفجار)آمده . و يا گفته اند: جمله (ويل للمكذبين ) متصل است به جمله (يوم يقوم الناس لربالعالمين )، و سه آيه ديگر كه بين اين دو آيه واقع شده جمله معترضه است . و خواننده عزيز اگر در اين سخنان دقت كند خواهد ديد كه بسيارى از آنها صرف تحكم وبى دليل حرف زدن است . علاوه بر اين ، اين سخنان سياق واحد و متصل آيات مربوط به هم را پاره مى كند، چونگفتيم اين چند آيه در مقابل چهار آيه آينده است كه كتاب ابرار را توصيف مى كنند، وسياقى واحد و متصل دارند، پس ديگر حاجت به آن نيست كه متعرض تك تك آناقوال و مناقشه در آنها شويم .
اين آيه ، كلمه (مكذبين ) در آيه قبل را تفسير مى كند، و مويد اين نظريه ، آيات بعدىاست ، و ظاهر آن اين است كه مراد از تكذيب ، تكذيب قولى و به زبان صريح است ، درنتيجه آيه شريفه و مذمت آن فقط شامل كفار مى شود، و فاسقان ازاهل ايمان را شامل نمى شود، پس بايد بگوييم منظور از مطففين هم همه كم فروشان نيست ،بلكه مراد كفار كم فروش است . مگر اينكه بگوييم منظور از تكذيب ، اعم از تكذيب زبانى است كه تكذيب عملى را همشامل مى شود، و چه بسا آيه قبل هم كه مى فرمود: (الا يظن اولئك انهم مبعوثون ) ايننظريه را تاءييد كند. گناه زياد و مستمر، سر انجام انسان را به تكذيب روز جزا منتهى مى كند
و ما يكذب به الا كل معتد اثيم
|
. كلمه (معتد) اسم فاعل از مصدر (اعتداء) است ، كه معناى تجاوز را مى دهد، و مراد دراينجا تجاوز از حدود عبوديت است ، و كلمه (اثيم ) به معناى كسى است كه گناهانبسيار داشته باشد، به طورى كه گناهانش روى هم انباشته شده ، و به كلى در شهواتغرق شده باشد. و معلوم است كه يگانه مانعى كه انسان را از گناه باز مى دارد ايمان به بعث و جزا است ،و كسى كه در شهوات فرو رفته و دلش گناه دوست شده باشد، حاضر نيست منع هيچمانعى از گناه را و از آن جمله مساءله قيامت را بپذيرد، و نسبت به گناهان بى رغبت و متنفرشود، در نتيجه گناه زياد، كار او را بدينجا منتهى مى كند كه قيامت و جزا را بكلى انكارمى نمايد، آيه شريفه زير همين مساءله را خاطرنشان مى سازد: (ثم كان عاقبه الذيناساوا السواى ان كذبوا بايات اللّه و كانوابها يستهزون ).
اذا تتلى عليه اياتنا قال اساطير الاولين
|
منظور از آيات خدا در اينجا همان آيات قرآن است ، براى اينكه سخن از تلاوت آن آياتدارد، و كلمه (اساطير) جمع اسطوره است ، كه به معناى نوشته شده سطر به سطراست ، و منظور كفار اين بوده كه اين آيات قرآنىاباطيل امت هاى گذشته است . و معناى آيه اين است كه چون آيات قرآن بر آنان تلاوت مى شود، آياتى كه ايشان را ازگناه و نافرمانى خدا برحذر داشته و از روز قيامت و جزاى آن انذار مى كنند، درمقابل مى گويند اينها اباطيلند. اعمال زشت صفا و جلاى نفس را تيره كرده به آن نقش و صورتى مى دهند كه از درك حقمانع مى گردد
كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون
|
اين جمله ردع و انكار سخن تكذيب گران ، يعنى رد (اساطير الاولين ) است راغب گفته :كلمه (رين ) به معناى غبار و زنگ ، و يا به عبارتى تيرگى است كه روى چيزگرانبهايى بنشيند (در نسخه اى ديگر آمده روى چيز شفافى بنشيند)، در قرآن آمده كه :(بل ران على قلوبهم ...) يعنى گناهان مانند زنگى و غبارى شد كه روى جلاىدلهاشان را گرفت ، و آن دلها را از تشخيص خير وشر كور كرد. پس اين (زنگ بودن گناهان بر روى دلهاى آنان ) عبارت شد ازحائل شدن گناهان بين دلها، و بين تشخيص حق ، آنطور كه هست . از اين آيه شريفه سه نكته استفاده مى شود: اول اينكه : اعمال زشت نقش و صورتى به نفس مى دهد، و نفس آدمى را به آن صورت درمى آورد. دوم اينكه : اين نقوش و صورت ها مانع آن است كه نفس آدمى حق و حقيقت را درك كند، و ميانآن و درك حق حائل مى شود. سوم اينكه : نفس آدمى بحسب طبع اوليش صفا و جلايى دارد كه با داشتن آن حق را آنطوركه هست درك مى كند، و آن را از باطل ، و نيز خير را از شر تميز مى دهد، همچنان كه در جاىديگر فرمود: (و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها).
كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون
|
اين آيه انكار از ارتكاب گناهانى است كه فرمود بين قلب و درك حقحائل مى شود، و مراد از (محجوب بودن از پروردگارشان در روز قيامت ) محرومبودنشان از كرامت قرب و منزلت او است . و شايد مراد آن مفسر هم كه گفته : منظورمحجوب بودن از رحمت خداست همين باشد. پس معناى محجوب بودن اين نيست كه از معرفت خدا محجوبند، چون در روز قيامت همهحجابها برطرف مى شود، يعنى همه اسبابهاى ظاهرى كه در دنيا واسطه ميان خدا و خلقبودند از كار مى افتند و در نتيجه تمام خلايق معرفتى تام وكامل به خداى تعالى پيدا مى كنند، همچنان كه فرمود: (لمن الملك اليوم لله الواحدالقهار) و نيز فرمود: (و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين ).
معنايش اين است كه ايشان داخل جحيم خواهند شد، دخولى كه بيرون شدن برايش نيست . -بعضى گفته اند معنايش اين است كه حرارت آن را مى چشند -. و كلمه (ثم ) در اينآيه و آيه بعديش براى تراخى و بعديت در كلام است ، پس بعديت زمانى نيست ، بلكهرتبى است .
ثم يقال هذا الذى كنتم به تكذبون
|
اين آيه توبيخى كوبنده است از خازنان دوزخ و يا ازاهل دوزخ ، به كسانى كه وارد آن مى شوند. معناى (عليين ) كه فرمود كتاب ابرار در آن است و چندقول در اين باره
كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم
|
اين سه آيه نيز ردع است ، البته در معناى ردعى كه در آيه (كلا ان كتاب الفجار)بود، و كلمه (عليون ) - همانطور كه در سابق هم گفتيم - به معناى علوى روى علوديگر است ، و يا به عبارتى ديگر علوى دو چندان كه با درجات عالى ومنازل قرب به خداى تعالى منطبق مى شود، همچنان كه گفتيم سجين بر خلاف اين معنا است. سخنى كه بتوان در تفسير اين سه آيه گفت همان سخنانى است كه درباره سه آيهگذشته كه در مقابل اين سه آيه بود و مى فرمود: (ان كتاب الفجار لفى سجين و ماادريك ما سجين كتاب مرقوم ) گفتيم . پس معناى آن ، اين است كه : آنچه براى ابرار مقدر شده ، و قضايش رانده شده ، تا جزاىنيكوكاريهاى آنان باشد، در عليين قرار دارد، و تو اى پيامبر! نمى دانى عليين چيست ،امرى است نوشته شده ، و قضايى است حتمى و مشخص و بدون ابهام . مفسرين در اين آيات سخنانى دارند، همچنان كه در آياتقبل داشتند، چيزى كه هست در اين آيه در خصوص كلمه (عليين ) اين را هم گفته اند كه :معنايش آسمان هفتم است ، كه در تحت عرش قرار دارد، و منزلگاه ارواح مؤ منين است . و نيزگفته اند: عليين همان سدره المنتهى است ، كه اعمال بدانجا منتهى مى شود. بعضى ديگر گفته اند: لوحى است از زبرجد آويزان ، در تحت عرش كهاعمال بندگان در آن نوشته شده . بعضى ديگر گفته اند: مراتب عاليه اى است كه محفوف به جلالت است . اشكالى كهبه اين سخنان وارد است همان اشكالى است كه دربارهاقوال وارده در خصوص آيات گذشته كرديم و گفتيم كه هيچ دليلى بر هيچ يك از ايناقوال نيست . مراد از (مقربون ) و اينكه ايشان عليين را مى بينند
مناسب تر با معنايى كه براى آيات قبل كرديم اين است كه بگوييم : (شهادت ) دراين جمله به معناى معاينه و به چشم خود ديدن است ، و (مقربين )، قومى ازاهل بهشتند كه درجه شان از درجه عموم ابرار به بيانى كه در تفسير آيه (عينا يشرببها المقربون ) خواهد آمد بالاتر است ، پس مراد اين است كه مقربين ، عليين را با ارائهخداى تعالى مى بينند، و خداى عزوجل نظير اين مشاهده را درباره دوزخ آورده و فرموده(كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم )، و از اين آيه استفاده مى شود كه مقربينهمان اهل يقينند. بعضى از مفسرين گفته اند: شهادت به معناى حضور است ، و مقربين ، ملائكه اند، و مراداين است كه ملائكه حاضر برنامه اعمال ايشان هستند، هنگامى كه آن را به سوى خداىتعالى بالا مى برند. بعضى ديگر گفته اند: مقربين ، هم ابرارند و هم ملائكه . مؤ لف : اين دو قول مبنى بر اين است كه : مراد از كتاب ، صحيفهاعمال باشد، و ما در سابق گفتيم كه اين احتمال ضعيف است . بحث روايتى (رواياتى راجع به : (نزول سوره مطففن )، در عليين بودن كتاب ابرار و در سجينبودن كتاب فجار، در تفسير قمى و در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كهفرموده : اين سوره يعنى سوره مطففين وقتى نازل شد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) وارد مدينه شده بود، و مردم مدينه در آن روز ازحيث ترازودارى بدترين مردم بودند، و در نتيجه آمدن اين سوره ترازوداريشان خوب شد. و در اصولكافى به سند خود از ابو حمزه ثمالى روايت كرده كه گفت از امام باقر (عليه السلام )شنيدم كه مى فرمود: خداى عزوجل ما را از اعلى عليين آفريد، و قلوب شيعيان ما را از همانچيزى آفريد كه ما را آفريد، و اما بدنهايشان را از چيزى پايين مرتبه تر بيافريد،پس قلوب شيعيان ما همواره براى ما مى تپد، و به سوى ما عشق مى ورزد، چون از همانچيزى خلق شده كه ما خلق شده ايم . آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (كلا ان كتاب الابرارلفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده المقربون ). و دلهاى دشمنان ما را از سجين و دلهاى شيعيان آنان را نيز از همان آفريده كه آنان را از آنآفريده ، و بدنهايشان را از چيزى پايين مرتبه تر خلق كرده ، و به همين جهت دلهاىشيعيان آنان به سوى آنان تمايل دارد، چون از همان خلق شده كه آنان از آن خلق شده اند،آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (كلا ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجينكتاب مرقوم ويل يومئذ للمكذبين ). مؤ لف : صاحب كافى نظير اين روايت را به طريق ديگر از ثمالى از آن جنابنقل كرده ، و نيز صاحب علل الشرايع نظير آن را به سند خود - البته مقدارى از راويانآخر آن را نام نبرده - از زيد شحام از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده . و اين احاديث به طورى كه ملاحظه مى فرماييد مويد بيانى است كه ما درتفسير اين آيات داشتيم . و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا ان كتاب الفجار لفى سجين ) آمده كه امام فرمودآنچه از عذاب كه خدا براى فجار نوشته در سجين است . و نيز در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كهفرمود، سجين عبارت است از طبقه هفتم زمين ، و عليون عبارت است از آسمان هفتم . مؤ لف : اين روايت اگر صحيح باشد بر اين اساس است كه بهشت به عنايتى در جهتبالا، و دوزخ در جهت پايين باشد، و اين معنا را روايات ديگرى نظير اين روايت دارد،مثل آن رواياتى كه فرموده (قبر يا روضه اى از رياض بهشت و يا حفره اى از حفره هاىدوزخ است ). و يا رواياتى كه (برهوت ) را مكانى در جهنم خوانده . و در الدر المنثور است كه ابن مبارك از سعيد بن مسيب روايت كرده كه گفت : سلمان و عبداللّه بن سلام به هم برخوردند، يكى به ديگرى گفت : اگرقبل از من از دنيا رفتى بخوابم بيا و به من خبر بده كه پروردگارت با تو چه كرده ،و اگر من جلوتر از تو مردم اين كار را مى كنم و به تو خبر مى دهم . عبد اللّه گفت :چطور چنين چيزى ممكن است ؟ سلمان گفت : بله ممكن است ، چون ارواح مؤ منين در برزخى اززمين قرار دارند، هر كجا بخواهند مى روند، ولى جان كفار در سجين است (و خدا داناتر است). رواياتى راجع به فساد و (رين ) قلب بر اثر ارتكاب گناه ) و در اصول كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كهفرمود: هيچ بنده اى نيست مگر آنكه در قلبش لكه اى سفيد هست ، وقتى گناهى بكند در اينلكه سفيد لكه اى سياه پيدا مى شود، اگر از آن گناه توبه كند آن لكه سياه پاك مىشود، و اگر همچنان به گناه خود ادامه دهد لكه سياه زياد مى شود و زياد مى شود تاآنكه همه سفيدى را بپوشاند، همينكه سفيدى پوشيده شد، ديگر تا ابد صاحبش به سوىخير بر نمى گردد، و اين كلام خداى عزوجل است كه مى فرمايد: (كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ). مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از عده اى از نويسندگان كتب حديث از ابو هريره ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل شده . و نيز در اصول كافى به سند خود از عبد اللّه بن محمد حجان ، از بعضى از راويانشيعه -با حذف راويان آخر حديث - روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: با يكديگر مذاكره كنيد و بديدنيكديگر برويد و احاديث را براى يكديگر نقل كنيد، كه حديث مايه جلاى دلها است ، و دلهازنگ مى زند آنچنان كه شمشير زنگ مى زند، و جلاى آن حديث است . و از روضه الواعظين نقل شده كه گفت امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هيچ چيز قلبآدمى را بقدر گناه فاسد نمى كند، قلب وقتى با گناه آشنا شد، روز به روز بيشترمتمايل بدان مى شود، تا جايى كه گناه بر آن چيره شود، آن وقت است كه قلب زير و روگشته بالا و پايين مى شود. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: وقتى مؤمن گناهى مرتكب شود، لكه سياهى در قلبش پيدا مى شود، اگر توبه كند ودل از گناه بكند، و از پروردگارش طلب مغفرت كند، دوباره قلبش صيقلى و شفاف مىشود، و اگر زيادتر گناه كند، آن لكه زيادتر مى شود، اين همان رين است كه خداىتعالى در باره اش در كتاب كريمش فرموده : (كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ). آيات 36-22 سوره مطففين
ان الابرار لفى نعيم (22)على الارائك ينظرون (23) تعرف فى وجوههم نضره النعيم(24) يسقون من رحيق مختوم (25) ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون (26) و مزاجه منتسنيم (27) عينا يشرب بها المقربون (28) ان الذين اجرموا كانوا من الذين امنوا يضحكون (29)و اذا مروا بهم يتغامزون (30) و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين (31) و اذا راوهم قالوا انهولاء لضالون (32) و ما ارسلوا عليهم حافظين (33) فاليوم الذين امنوا من الكفار يضحكون(34) على الارائك نظرون (35) هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون (36)
|
ترجمه آيات محققا ابرار غرق در نعمتند(22). بر اريكه ها تكيه زده تماشا مى كنند (23). در سيمايشان طراوت تنعم مشاهده مى شود (24). از شراب بى غش و صافى به ايشان مى نوشانند (25). شرابى كه مهر و مومش مشك است و شايسته است كه مردم نسبت به چنين زندگى مسابقهبگذارند (26). شرابى كه ممزوج با چشمه تسنيم است (27). منظور چشمه اى است خاص مقربين كه جز از آن نمى نوشند (28). امروز مجرمين همواره به كسانى كه ايمان آورده اند مى خندند (29). و وقتى به آنان بر مى خورند با اشاره چشم به استهزاى ايشان مى پردازند (30). و چون به همفكران خود مى رسند خوشحالانه برمى خورند (31). و چون به مؤ منين برمى خورند به يكديگر مى گويند اينها گمراهانند (32). و خداى تعالى اين مجرمين را نگهبان و مسؤ ول مؤ منين نكرده (33). و چون در دنيا چنين بودند امروز مؤ منين به كفار مى خندند (34). و بر اريكه هاى خود تكيه زده تماشا مى كنند (35). ببينند آيا كفار در برابر كرده هايشان چه جزايى مى بينند (36). بيان آيات جلالت قدر ابرار و نعمت هاى بهشتى ايشان در اين آيات تا حدودى جلالت قدر ابرار، و عظمت مقام آنان نزد خداى تعالى ، و خرمىزندگى در بهشتشان را بيان نموده ، مى فرمايد: اين ابرار كه امروز مورد استهزاء وطعنه كفارند، به زودى به كفار خواهند خنديد، و عذابى را كه به ايشان مى رسد تماشاخواهند كرد.
كلمه (نعيم ) به معناى نعمت بسيار است ، و اگر اين كلمه را نكره آورد خواست بفهماندعظمت آن شناختنى نيست . و معناى آيه اين است كه ابرار در نعمت بسيارى قرار دارند، كه آننعمت در وصف نمى گنجد.
كلمه (ارائك ) جمع اريكه است ، كه به معناى جايگاهى است كه در حجله يعنى اطاقمخصوص عروس درست مى كنند، و اينكه جمله (ينظرون ) را مطلق آورد، و هيچ قيدىبراى آن ذكر نكرد، خود مويد اين است كه مراد نظر كردنشان به مناظر زيبا و خرم بهشتو نعمت هاى دائمى موجود در آن است . ولى بعضى گفته اند: مراد نظر كردن به كيفر كفاراست ليكن اين گفتار درست نيست .
تعرف فى وجوههم نضره النعيم
|
كلمه (نضره ) به معناى بهجت و رونق است ، و خطاب در اين جمله بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، اما نه به اين اعتبار كه پيامبر است ،بلكه به اين اعتبار كه مى تواند نظر كند و بشناسد، پس اين حكمشامل هر كسى است كه بتواند نظر كند و بشناسد، و معنايش اين است كه هر كس به چهرههاى بهشتيان نظر كند، رونق و خرمى ناشى از برخوردارى از نعمت هاى بهشت را در چهرههايشان مى شناسد.
كلمه (رحيق ) به معناى شراب صاف و خالص از غش است ، و به همين مناسبت آن را بهوصف مختوم توصيف كرده ، چون همواره چيزى را مهر و موم مى كنند كه نفيس و خالص از غشو خلط باشد، تا چيزى در آن نريزند و دچار ناخالصيش نكنند.
ختامه مسك و فى ذلك فليتنافس المتنافسون
|
بعضى گفته اند: كلمه (ختام ) به معناى وسيله مهر زدن است ، مى فرمايد وسيله مهرزدن بر آن رحيق بجاى گل و لاك و امثال آن - كه در دنيا بوسيله آنها مهر و موم مى كنند- مشك است . بعضى گفته اند: منظور از ختام ، آخرين طعمى است كه از آن شراب در دهانمى ماند، مى فرمايد آخرين طعم آن بوى مشك است . (و فى ذلك فليتنافس المتنافسون ) - كلمه (تنافس ) به معناى زورآزمايىافراد در ربودن چيزى از دست يكديگر است ، ولى در مورد آيه و مقامى كه دارد به معناىمسابقه است . همچنان كه همين معنا را در آيه زير به صراحت ، خاطرنشان كرده مى فرمايد:(سابقوا الى مغفره من ربكم و جنه )، پس در آيه بشر را ترغيب مى كند تا بشتابدبه سوى آن نعمتى كه با عبارت رحيق مختوم توصيفش كرده . توجيه نحوى توالى دو حرف عطف در (و فى ذلك فليتنافس المتنافسون ...) بعضى در تفسير اين آيه اشكال كرده اند به اينكه : در اين آيه حرف عطف بر سر حرفعطفى ديگر در آمده ، چون تقدير كلام (و فليتنافس فى ذلك ...) است ، يعنى كلمه(فى ذلك ) در واقع بعد از فعل امر قرار دارد. بعضى هم از اين اشكال پاسخ داده اند به اينكه حرف شرطى در تقدير كلام است ، و حرف (فاء) در جواب شرط واقع شده ، و ظرف (فى ذلك ) مقدم آمده تا عوض ازشرط باشد، و تقدير كلام : (و ان اريد تنافس فليتنافس فى ذلك المتنافسون -اگر قرار است تنافس و مسابقه اى بشود بايد مسابقه گران در اين رحيق مختوم تنافسكنند) مى باشد. ممكن هم هست گفته شود جمله (و فى ذلك ) عطف است بر يك ظرفى ديگر كه متعلق بودهبه جمله (فليتنافس )، ولى حذف شده ، چون مقام دلالت بر آن مى كرده ، و چون كلامدر وصف نعيم بهشت بوده ، مى فهماند كه جمله (و فى ذلك ) ترغيب موكد است بهتخصيص بعد از تعميم ، يعنى ترغيب به خصوص رحيق مختوم ، بعد از ترغيب به همهنعمت هاى بهشتى ، و معنايش اين است كه مسابقه گران و زورآزمايان بايد بر سر همهنعمت هاى بهشتى ، و مخصوصا بر سر رحيق مختوم مسابقه بگذارند، كه نوشيدنى خاص آنان است ، آن وقت آيه شريفه مثل اين مى ماند كه بگوييم : همه مؤ منين را احترام كنخصوصا صالحان از ايشان را. چشمهاى در بهشت بنام (تسنيم )
كلمه (مزاج ) به معناى وسيله مخلوط كردن است ، و كلمه (تسنيم ) - به طورى كهآيه بعدى تفسيرش مى كند - به معناى چشمه اى است در بهشت ، كه خداى تعالى نامش راتسنيم نهاده ، و از اين ماده كلماتى به معناى بلند كردن و پر شدن نيز آمده ، وقتى گفتهمى شود: (سنمه )، معنايش اين است كه آن چيز را بلند كرد، و (سنامالابل ) به معناى كوهان شتر است . و نيز گفته مى شود: (سنم الاناء) يعنى ظرف راپر كرد.
دو عبارت (شربه ) و (شرب به ) هر دو به يك معنا است ، و كلمه (عينا)مفعول فعلى تقديرى است كه يا (اخص ) و يا (امدح ) است و معنايش اين است كه(مزاج آن شراب از چشمه تسنيم است ، كه من آن را اختصاص مى دهم و يا مدح مى كنم بهچشمه اى كه ...) و جمله (يشرب بها المقربون ) وصف آن چشمه ، و مجموع ، تفسيربراى تسنيم است . و مفاد آيه اين است كه مقربين صرفا تسنيم را مى نوشند، همچنان كه مفاد جمله و مزاجه منتسنيم اين است كه : آنچه در قدح ابرار از رحيق مختوم هست با تسنيم مخلوط مى شود. و اين معنا به دو نكته دلالت مى كند، اول اينكه تسنيم از رحيق مختوم گرانقدرتر است ،چون رحيق مختوم با آميخته شدن با تسنيم لذت بخشتر مى شود. دوم اينكه مقربين در درجهبالاترى از ابرار قرار دارند.
ان الذين اجرموا كان وا من الذين امنوا يضحكون
|
از سياق چنين به دست مى آيد كه : مراد از جمله (آنان كه ايمان آوردند) همان ابرارباشند، كه در اين آيات مورد گفتارند، و اگر اينطور تغبير كرد براى اين بود كهبفهماند علت خنديدن كفار به ابرار و استهزاء كردن آنان تنها ايمان آنان بود. همچنانكه تعبير از كفار به جمله (آنانكه جرم مى كردند) براى اين بوده كه بفهماند علتمسخره كردن كفار مسلمانان ابرار را اين بود كه مجرم بودند.
اين آيه عطف است بر جمله (يضحكون )، يعنى وقتى به مؤ منين برمى خورند با اشارهبه چشم يكديگر را به استهزاى آنان وا مى دارند.
و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فكهين
|
كلمه (فكه ) - به فتحه فاء و كسره كاف - به معناى غرور از خوشحالى است ، ومعناى آيه اين است كه : بعد از آنكه به سوىاهل خود بر مى گردند از خنديدن به مؤ منين و با چشم و اشاره مسخره كردن ايشان و ازعملى كه كردند خوشحال مى گردند. ممكن هم هست از فكاهت به معناى گفتگوى چند نفردوست و مانوس با هم باشد، و معنا اين باشد كه چون بهاهل خود برمى گردند، دور هم مى نشينند و تعريف مى كنند، كه من چه كردم و تو چه كردى.
و اذا راوهم قالوا ان هولاء لضالون
|
يعنى وقتى مجرمين مؤ منين و ابرار را مى بينند به عنوان شهادت و يا قضاوت به يكديگرمى گويند: اينها گمراهانند، البته احتمال دومى كه قضاء و داورى باشد به ذهن نزديكتر است .
يعنى خداى تعالى اين مجرمين را نفرستاده تا مؤ منين را حفظ نموده ، هر چه درباره آنانداورى كردند بپذيرد، و اين تعبير كه به زبان فارسى مى گويند: (فضولى )موقوف نوعى مسخره كردن مسخره كنندگان مجرم است . خنده مؤ منان به كفار در روز جزا در مقابل خنده آن مجرمان به مؤ منان در دنيا
فاليوم الذين امنوا من الكفار يضحكون
|
منظور از (يوم ) روز جزا است ، و اگر در اين آيه مجرمين در آيهقبل را كفار خوانده ، خواسته است به حقيقت حال آنان رجوع كرده باشد. بعضى گفته اند: اگر نفرموده : (يضحكون من الكفار) و جمله (من الكفار) را جلوترآورد، براى اين بود كه به اصطلاح ادبيات ، قصر قلب كرده باشد، و معناى آن اينشود: پس امروز كسانى كه ايمان آوردند به كفار مى خندند، نه اينكه كفار به مؤ منينبخندند همچنان كه در دنيا مى خنديدند.
على الارائك ينظرون هل ثوب الكفار ما كانوا يفعلون
|
(ثواب ) در اصل به معناى مطلق جزا بوده ، چه كيفر و چه پاداش ، ولى بعدهااستعمالش در خصوص پاداش غلبه يافته است ، و جمله (على الارائك ) خبر بعد از خبراست براى مبتداى (الذين امنوا) و جمله (ينظرون ) خبر سوم آن است ، و جمله(هل ثوب ...) مربوط به جمله (ينظرون ) و قائم مقاممفعول آن است . و معناى آيه اين است كه آنهايى كه ايمان آوردند بر بالاى تخت هايى در حجله قراردارند، و به كيفر كفار تماشا مى كنند، كيفرى كه به جرمافعال نكوهيده بدان مبتلا شدند، كه يكى از آنافعال مسخره كردن و خنديدن به مؤ منين بود، و به اين اكتفاء ننموده وقتى نزد هم فكرانخود برمى گشتند خوشحالى مى كردند كه من چنين و چنان كردم ، و تازه مؤ منين را گمراهمى خواندند. بحث روايتى ( چند روايت حاكى از اينكه مراد از(الذين اجر موا) منافقين و از(الذين آمنو) اميرالمومنين( عليه السلام ) در تفسير قمى در ذيل آيه (و فى ذلك فليتنافس المتنافسون ) امام (عليه السلام )فرموده : تنافس و مسابقه در آن ثوابهايى كه ما وعده داديم و مؤ منين در طلب آنند. و در مجمع البيان در ذيل آيه (و اذا مروا بهم يتغامزون ) مى گويد: بعضى گفته انداين آيه در شاءن على بن ابى طالب (و دفاع از آن جناب )نازل شده ، و جريان از اين قرار بوده كه روزى آن جناب با چند نفر از مسلمانان نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى آمدند، منافقين ايشان را مسخره كردند وخنديدند، و به يكديگر اشاره ها كرده سپس نزد همفكران خود برگشته و گفتند: ما امروزاصلع (كسى كه جلو سرش مو ندارد، و منظورشان على ، (عليه السلام ) را ديديم و بهاو خنديديم . بدنبال اين جريان بود كه اين آيهنازل شد در حالى كه هنوز على و يارانش به نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نرسيده بودند،(نقل از مقاتل و كلبى ). مؤ لف : صاحب كشاف هم اين روايت را نقل كرده . و باز در مجمع البيان است كه حاكم ابوالقاسم حسكانى در كتاب (شواهد التنزيل لقواعدالتفصيل ) خود به سندى كه به ابو صالح دارد، از ابن عباس روايت كرده كه گفت :منظور در آيه (ان الذين اجرموا) منافقين قريش است ، و منظور از آيه (الذين امنوا)على بن ابى طالب و ياران او است . و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان الذين اجرموا... فكهين ) آمده كه منظور اين است كهمسخره مى كردند. سوره انشقاق مكى است و بيست و پنج آيه دارد سوره انشقاق آيات 25-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم اذا السماء انشقت (1) و اذنت لربها و حقت (2) و اذا الارض مدت (3) والقت ما فيها و تخلت (4) و اذنت لربها و حقت (5) يايها الانسن انك كادح الى ربك كدحافملقيه (6) فاما من اوتى كتبه بيمينه (7) فسوف يحاسب حسابا يسيرا (8) و ينقلب الى اهلهمسرورا (9) و اما من اوتى كتبه وراء ظهره (10) فسوف يدعوا ثبورا (11) و يصلى سعيرا (12) انهكان فى اهله مسرورا (13) انه ظن ان لن يحور (14) بلى ان ربه كان به بصيرا (15) فلا اقسمبالشفق (16) و اليل و ما وسق (17) و القمر اذا اتسق (18) لتركبن طبقا عن طبق (19) فما لهم لايومنون (20) و اذا قرى عليهم القرءان لا يسجدون (21)بل الذين كفروا يكذبون (22) و اللّه علم بما يوعون (23) فبشرهم بعذاب اليم (24) الا الذينءامنوا و عملوا الصلحت لهم اجر غير ممنون (25)
|
ترجمه آيات به نام خدا صاحب رحمت محدود و رحمت نامحدود. وقتى آسمان بشكافد (1). و فرمان پروردگارش را گوش مى دهد و سزاوار شنيدن و امين پروردگارش مى شود(2). و زمانى كه زمين با از بين رفتن پستى و بلندى ها فراخ مى گردد (3). و آنچه در جوف دارد بيرون انداخته ، خود را تهى مى سازد (4). و تسليم فرمان پروردگارش مى گردد و سزاوار خطاب و امين او مى گردد (5). هان اى انسان ! تو در راه پروردگارت تلاش مى كنى و بالاخره او را ديدار خواهى كرد(6). در آن روز كسى كه نامه اش را به دست راستش دهند (7). به زودى خواهد ديد كه حسابى آسان از او مى كشند (8). و خوشحال و خندان به سوى همفكرانش برمى گردد (9). و اما كسى كه نامه اعمالش را از پشت سرش بدهند (10). به زودى فرياد واويلايش بلند مى شود (11). و در آتش بسوزد (12). آرى او در دنيا نزد همفكرانش مسرور بود (13). او مى پنداشت كه هرگز نزد ما برنمى گردد (14). بلى پروردگارش به وضعش بينا بود (15). (هر چند حاجتى به سوگند نيست ليكن ) سوگند به شفق (16). و سوگند به شب و آنچه بپوشاند (17). و سوگند به ماه شب چهاردهم كه همه جوانبش نورانى مى شود (18). كه به زودى بعد از مرگ عوالمى را سير خواهيد كرد (19). پس چه مى شود ايشان را كه ايمان نمى آورند؟ (20). و چون قرآن خوانده مى شود خاضع نمى گردند؟ (21). (و اين به خاطر آن نيست كه بيان دعوت كننده قاصر باشد) بلكه كسانى كه كافرشدند تكذيب خوى ايشان شده است (22). و خدا مى داند كه در دل چه چيز پنهان دارند (23). پس ايشان را به عذاب سخت بشارت ده (24). مگر آنهايى كه ايمان بياورند عمل هاى صالح كنند كه اجرى بى منت و قطع ناشدنىدارند (25). بيان آيات اين سوره به قيام قيامت اشاره نموده ، بيان مى كند كه براى انسان سيرى است به سوىپروردگارش ، او در اين مسير هست تا پروردگارش را ديدار كند، و خداى تعالى بهمقتضاى نامه عملش به حسابش برسد، و در اين آيات اين مطالب را تاءكيد مى كند، وآيات مربوط به تهديدش از آيات بشارتش بيشتر است ، و سياق آيات آن شهادت مى دهدكه اين سوره در مكه نازل شده . معناى اينكه در بيان چند تا از مقدمات قيامت فرمود آسمان منشق و زمين كشيده مى شود وفرمود(و ازنت لربها و حقت )
جمله اى است شرطيه كه جزايش حذف شده ، كه با بودن جمله (يا ايها الانسان انك كادحالى ربك كدحا فملاقيه ) احتياجى به ذكر آن نبود، و تقدير آن : (اذا السماء انشقتلاقى الانسان ربه فيحاسبه و يجازيه على ماعمل - وقتى آسمان شكافته شد انسان پروردگارش را ملاقات مى كند، و پروردگارشطبق اعمالى كه كرده به حساب و جزاى او مى پردازد) مى باشد. و (انشقاق آسمان ) به معناى از هم گسيختن و متلاشى شدن آن است و اى خود يكى ازمقدمات قيامت است ، و همچنين مد ارض كه در آيه سوم آمده و همچنين ساير علامتهايى كه ذكرشده ، چه در اين سوره و چه در ساير كلمات قرآن ازقبيل تكوير شمس ، اجتماع شمس و قمر، فرو ريختن كواكب ، وامثال آن .
ممكن است بپرسى (اذن دادن آسمان به خدا) چه معنا دارد؟ در پاسخ مى گوييم كلمه(اذن ) در اصل لغت به معناى اجازه دادن نيست ، بلكه به معناى گوش دادن است ، وگوش دادن را هم كه (اذن ) ناميده اند تعبيرى است مجازى از انقياد و اطاعت ، و كلمه(حقت ) به معناى آن است كه آسمان در شنيدن و اطاعت فرمانهاى خدا حقيق و سزاوار مىشود. و معناى آيه اين است كه آسمان مطيع و منقاد پروردگارش گشته ، حقيق و سزاوار شنيدن واطاعت فرامين پروردگارش مى گردد.
ظاهرا منظور از كشيده شدن زمين گشاد شدن آن است ، همچنان كه در جاى ديگر فرمود:(يوم تبدل الارض غير الارض ).
يعنى زمين آنچه از مردگان در جوف دارد بيرون مى اندازد، و خود را از آنچه دارد تهى مىسازد. بعضى گفته اند: مراد بيرون انداختن مرده ها و گنج ها است كما اينكه خداوندفرموده : (و اخرجت الارض اثقالها). ولى بعضى گفته اند: معنايش اين است كه : آنچه در بطن خود دارد بيرون مى اندازد وخود را تهى مى كند از آنچه از كوهها و درياها كه در پشت خود دارد. و شايد وجهاول به ذهن نزديك تر باشد.
ضميرهاى مونث همه به كلمه (ارض ) برمى گردد، همچنان كه ضميرهاى مشابهى كهدر آيه قبلى بود به كلمه (سماء) برمى گشت ، و معناى آيه گذشت . مفاد آيه : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كد حافملاقيه ) و دلالت آن بر بحث وجزا
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه
|
راغب گفته كلمه (كدح ) به معناى تلاش كردن ، و خسته شدن است . پس در اين كلمهمعنى سير است . و بعضى گفته اند: كدح تلاش نفس است در انجام كارى تا اينكه آثارتلاش در نفس نمايان گردد. و بنابر اين ، در اين كلمه معناى سير هم خوابيده ، بهدليل اينكه با كلمه (الى ) متعدى شده ، پس معلوم مى شود كه در كلمه (كدح ) درهر حال معناى سير خوابيده . و جمله (فملاقيه ) عطف است بر كلمه (كادح )، و با اين عطف بيان كرده كه هدفنهايى اين سير و سعى و تلاش ، خداى سبحان است ، البته بدان جهت كه داراى ربوبيتاست ، يعنى انسان بدان جهت كه عبدى است مربوب و مملوك و مدبر، و درحال تلاشش به سوى خداى سبحان است دائما درحال سعى و تلاش و رفتن بسوى خداى تعالى است ، بدان جهت كه رب و مالك و مدبر امراوست ، چون عبد براى خودش مالك چيزى نيست ، نه اراده و نهعمل ، پس او بايد اراده نكند مگر آنچه كه پروردگارش اراده كرده باشد، و انجام ندهدمگر آنچه را كه او دستور داده باشد، پس بنده در اراده و عملش مسؤول خواهد بود. از اينجا معلوم شد اولا: جمله (انك كادح الى ربك ) خود حجتى است بر معاد، براى اينكهتوجه فرمودى ربوبيت خداى تعالى تمام نمى شود مگر با عبوديت بندگان ، و عبوديتهم تصور ندارد مگر با بودن مسووليت ، و مسؤ وليت هم تمام نمى شود مگر با برگشتنبه سوى خدا و حساب اعمال ، اين نيز تمام نمى شود مگر با بودن جزا. و ثانيا: معلوم شد منظور از ملاقات پروردگار منتهى شدن به سوى او است ، يعنى بهجايى كه در آن هيچ حكمى نيست جز حكم او، و هيچ مانعى نيست كه بتواند از انفاذ حكمشجلوگيرى كند. ترجمه الميزان ج : 20 ص : 402 و ثالثا: اينكه مخاطب در اين آيه انسان است اما نه از هر جهت ، بلكه از همين جهت كه انساناست ، پس مراد از اين كلمه جنس انسان است ، براى اينكه ربوبيت خداى تعالى عام است وشامل همه چيز و همه انسانها مى شود. مقصود از اينكه فرمود اكتابش به دست راست داده شود شادمان به سوى(اهل ) خود باز مى گردد
فاما من اوتى كتابه بيمينه
|
كلمه (اما) همواره مطالب اجمالى را تفصيل مى دهد، در اينجا اجمالى راتفصيل مى دهد كه از عبارت (انك كادح الى ربك ) استفاده مى شد، و آن اين بود كه دراين ميان رجوع و باز خواستى از اعمال ، و حساب و جزايى هست ، آنگاه ايناجمال را تفصيل مى دهد و مى گويد: اما آنهايى كه در آن روز نامه اعمالشان را به دستراستشان مى دهند چنين و چنان مى شوند، و منظور از كتاب ، نامهعمل است ، به دليل اينكه دنبالش مساءله حساب را ذكر كرده ، و ما در سابق دادن كتاب بهدست راست و يا به دست چپ را در سوره اسراء و سوره الحاقه معنا كرديم .
حساب يسير آن حسابى است كه در آن سهل انگارى شود نه سختگيرى .
مراد از (اهل ) انيس هايى است كه خدا براى او در بهشت آماده كرده ، مانند حور و غلمان وغيره ، و اين معنا از سياق استفاده مى شود. ولى بعضى گفته اند: مراد از آن ، عشيره مؤ من او هستند، كه مانند اوداخل بهشت شده اند. بعضى ديگر گفته اند: عموم مؤ منين بهشتى هستند، هر چند كه عشيره و خويشاوند اونباشند، چون مؤ منين همه با هم برادرند. ولى اين دوقول خالى از بعد نيست .
و اما من اوتى كتابه وراء ظهره
|
كلمه (وراء) ظرف است ، و اگر منصوب شده بخاطر اين بوده كه حرف جرى كه برسر آن بايد باشد حذف شده ، چون تقدير آن من وراء بوده ، و بعيد نيست كه اگر نامهعملشان از پشت سرشان داده مى شود به خاطر اين است كه در آن روز صورتشان به عقببر مى گردد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (منقبل ان نطمس وجوها فنردها على ادبرها). در اينجا ممكن است بگويى دادن نامه عمل كفار از پشت سر منافات دارد با آيات ديگرى كهمى فرمايد: نامه آنان را به دست چپشان مى دهند، مانند آيه (و اما من اوتى كتابه بشمالهفيقول يا ليتنى لم اوت كتابيه )، و ليكن بين اين دو دسته آيات منافاتى نيست ، (چوندر سابق هم خاطرنشان كرديم كه مواقف روز قيامت يك موقف و دوم وقف نيست )، و ان شاءاللّه در بحث روايتى آينده رواياتى در معناى دادن نامهعمل از پشت سر كفار خواهد آمد. رد پندار آن كس كه نامه اعمالش از پشت سر به او داده مى شود و در دنيا در(اهل ) خود مسرور بود و مى پنداشت به سوى خدا و براى حساب بازگشتىندارد
كلمه (ثبور) مانند كلمه (ويل ) به معناى هلاكت است ، و دعاى ثبور خواندنشان بهاين معنا است كه مى گويند: (واثبورا) مثل اينكه مى گوييم : (واويلا).
يعنى داخل آتشى مى شود و يا حرارتش را تحمل مى كند كه درحال زبانه كشيدن است ، آتشى است كه نمى توان گفت چقدر شكنجه آور است .
او در ميان اهلش مسرور بود، و از مال دنيا كه به او مى رسيدخوشحال مى شد، و دلش به سوى زينت هاى مادى مجذوب مى گشت ، و همين باعث مى شد كهآخرت از يادش برود، و خداى تعالى انسان را در اينخوشحال شدن مذمت كرده ، و آن را فرح بيجا و بغير حق دانسته ، مى فرمايد: (ذلكم بماكنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون ).
يعنى گمان مى كرد برنمى گردد، و مراد برگشتن به سوى پروردگارش براى حسابو جزا است . و اين پندار غلط هيچ علتى به جز اين ندارد كه در گناهان غرق شدند،گناهانى كه آدمى را از امر آخرت باز مى دارد و باعث مى شود انسان آمدن قيامت را امرىبعيد بشمارد.
اين جمله پندار مذكور را رد مى كند و مى فرمايد مساءله بدين قرار كه او پنداشته (كهبر نمى گردد) نيست ، بلكه برمى گردد. و جمله (ان ربه كان به بصيرا) رد پندار مذكور راتعليل مى كند، به اين بيان كه خداى سبحان ازازل رب و مالك و مدبر امر او بود، و احاطه علمى به او داشت و هر چه او مى كرد مى ديد ووى را به تكاليفى مكلف كرده ، جزاى خير و شرى هم در برابراعمال خير و شرش معين كرده بود، پس او بطور مسلم به سوى پروردگارش بر مىگردد، و جزايى را كه در برابر اعمالش مستحق شده مى بيند. با اين بيان روشن مى شود كه جمله (ان ربه كان به بصيرا) از باب حجت آوردن بروجوب معاد است ، نظير آنچه كه در آيه (انك كادح الى ربك ...) گذشت . و نيز از مجموع آيات نه گانه به دست مى آيد كه دادن نامهاعمال و نشر آن ، همه قبل از حساب انجام مى شود، همچنان كه از آيه زير نيز اين معنابرمى آيد (و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمه كتابا يلقيهمنشورا اقرا كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا). جوابى كه به اين سوال و اشكال داده شده كه مومنان گنهكار در زمره (من اوتىكتابه بيمينه ) هستند يا (من اوتى كتابه وراء ظهره )؟ اين را هم بايد بدانيم كه اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد دادن نامه از پشت سر رامختص به كفار دانسته ، ناگزير گناهكاران از مومنين ، مورد بحث قرار مى گيرند كه آيااز آنهايى هستند كه نامه اعمالشان به دست راستشان داده مى شود و يا از آنهايى كه نامهشان از پشت سر داده مى شود؟ آنچه از روايات شيعه و سنى برمى آيد اين است كه اينطايفه داخل دوزخ مى شوند و زمانى در آنجا عذاب مى بينند، سپس با شفاعت شفيعان ازدوزخ نجات مى يابند، پس اين طايفه جزو طايفه دوم نيستند، چون گفتيم آيه شريفه تنهاكفار را جزو آن طايفه دانسته ، از سوى ديگر جزو طايفهاول هم كه نامه شان را به دست راستشان مى دهند نيستند، چون آيات ظهور در اين دارد كهاصحاب يمين حسابى آسان پس داده و سپس داخل بهشت مى شوند، اين را هم نمى توان گفتكه گنه كاران از مؤ منين اصلا نامه عملى ندارند، براى اينكه آيه شريفه (وكل انسان الزمناه طائره فى عنقه )، تصريح دارد كه بطور كلى هر انسانى نامه اعمالىدارد. بعضى از مفسرين براى اينكه خود را از اين اشكال خلاص كنند گفته اند: گنه كاران بعداز خروج از آتش جزو اصحاب يمين مى شوند، و نامه شان را به دست راستشان مى دهند. ليكن اين توجيه درست نيست ، زيرا ظاهر آيات (اگر نگوييم صريح آن ) اين است كه :داخل آتش و يا بهشت شدن نتيجه اى است كه بر داورى دستگاه الهى مترتب مى شود، وداورى نتيجه حساب است كه برداشتن نامه عمل مترتب مى شود، تا چندى كه نامه هاىاعمال را به دست صاحبانش نداده اند حساب معنا ندارد، و تا حساب تمام نشود داورى معناندارد، و تا داورى نشود داخل بهشت و يا دوزخ شدن معنا ندارد. بعضى ديگر احتمال داده اند نامه اعمالاهل كبائر از مومنين را به دست چپ آنان بدهند، و از پشت سر دادن مخصوص كفار باشد كهآيات هم همين را افاده مى كند. اين وجه نيز درست به نظر نمى رسد، براى اينكه آياتى كه راجع به اصحابشمال سخن مى گويد: - مانند آيات سوره واقعه و الحاقه و تا حدودى سوره اسراء -اين خصيصه را مختص به كفار دانسته ، و از مجموع آياتى كه در اين باب هست استفاده مىشود كسانى كه نامه اعمالشان به دست چپشان داده مى شود، همانهايند كه نامه هايشان ازپشت سر داده مى شود، پس اين وجه هم اشكال را برطرف نمى كند. بعضى ديگر گفته اند: ممكن است گنه كاران هم نامه هايشان به دست راستشان داده شود،و خلاصه اصحاب يمين دو طايفه باشند، يكى بى گناهان ، و يكى گنه كاران ، آنگاهخصوصيتى را كه در جمله فسوف يحاسب حسابا يسيرا براى آنان آورده مختص به بىگناهان باشد، و هر دو طايفه را با صفت يك طايفه توصيف كرده باشد.
|
|
|
|
|
|
|
|