بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مراد از اختلاف مشركين درباره معاد 
(الذى هم فيه مختلفون ) - مشركين در اصل انكار معاد متفق بودند، اختلافشان تنها درطرز انكار آن بوده ، بعضى آن را محال مى دانستند و به خاطرمحال بودنش منكر بودند، همچنان كه از سخنى كه قرآن كريم از ايشان حكايت كرده اينمعنا استفاده مى شود، و آن سخن اين است : (هل ندلكم علىرجل ينبئكم اذا مزقتم كل ممزق انكم لفى خلق جديد)، بعضى ديگر آن رامحال نمى دانستند، بلكه تنها به نظرشان بعيد مى رسيده ، از اين جهت انكارش نموده ،به حكايت قرآن مى گفتند:
(ايعدكم انكم اذا متم و كنتم ترابا و عظاما انكم مخرجون هيهات هيهات لما توعدون )،بعضى هم نه آن را محال مى دانستند، و نه بعيد مى شمردند، بلكه انكارشان از اين جهتبود كه در آن شك داشتند، همچنان كه آيه زير كه مى فرمايد:(بل ادارك علمهم فى الاخره بل هم فى شك منها)، با وضع آنان تطبيق مى كند. بعضىهم يقين بدان داشتند، و ليكن از در عناد منكر آن مى شدند كه جمله(بل لجوا فى عتو و نفور) حكايت حال ايشان است .
و آنچه از آيات سه گانه اول سوره و بعد آن به دست مى آيد اين است كه وقتى از قرآنشنيدند كه در انذار و تهديد ايشان سخن از روز قيامت و جزا و يومالفصل مى آورد، برايشان گران آمده ، شروع كرده اند از يكديگر بپرسند كه اين چهخبر عجيبى است ، كه تاكنون به گوش ما نخورده ؟ و چه بسا به خودرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رجوع كرده و يا از مؤ منين مى پرسيدند كه روزقيامت چيست و چه خصايصى دارد، و چه وقت واقع مى شود؟
(متى هذا الوعد ان كنتم صادقين ) و چه بسا در مورد بعضى از حقايق قرآنى و معارفىجديد كه اسلام متضمن آن بود به اهل كتاب و مخصوصا به يهود مراجعه نموده ، در فهم آنمعارف از آنان كمك مى گرفتند.
و خداى تعالى در اين سوره تساول آنان را به صورت سؤال و جوابى حكايت نموده ، مى فرمايد: (از چهتساول مى كنند؟) آنگاه خودش پاسخ خود را مى دهد كه (از خبرى عظيم تساؤل مى كنند، خبر عظيمى كه در باره آن ديدى مختلف دارند، و آنگاه از تساؤل آنان پاسخ مى دهد كه (كلا سيعلمون ...) نه ، بيهوده از يكديگر نپرسند كه بهزودى خواهند دانست ...
مفسرين درباره مفردات آيات سه گانه ، و تقريب معانى آن وجوهى بسيار گفته اند، كهچون هيچ يك از آنها با سياق سازگار نبود، از ايرادش خوددارى نموديم ، و آنچه آورديممطلبى است كه سياق ، آن را افاده مى كند.


كلا سيعلمون ثم كلا سيعلمون



اين جمله جلو ايشان را از تساول از قيامت مى گيرد، تساؤ لى كه گفتيم منشا آن مختلفبوده . و معناى آيه اين است كه بايد دست از اين پرس و جويها بردارند، براى اينكهحقيقت امر به زودى برايشان كشف مى شود، و اين خبر - قيامت - واقع مى شود، آن وقتآنچه امروز نمى دانند خواهند دانست ، و در اين تعبير تهديدى هم هست همان تهديدى كه درآيه (و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون )، به چشم مى خورد، و جمله (ثم كلاسيعلمون ) تاءكيد همان ردع و تهديد سابق است ، و لحن تهديد خود قرينه است براينكه پرس و جوى كنندگان مشركين بوده اند، كه منكر معاد و جزايند، نه مؤ منين ، و نهمشركين و مؤ منين جميعا.
بيان احتجاج و استدلال بر ثبوت بعث و جزا، مستفاد از آيات : (المنجعل الارض مهادا...)


الم نجعل الارض مهادا



اين آيه تا يازده آيه بعدش در مقام احتجاج واستدلال بر ثبوت بعث و جزا و تحقق اين خبر عظيم است ، و لازمه ثبوت آن صحت جملهقبلى است كه مى فرمود: (كلا سيعلمون ) و اينكه به زودى مشاهده مى كنند و مى دانند.
بيان آن حجت اين است كه عالم محسوس با زمين و آسمانش و شب و روزش و انسانهايش كهنسلا بعد نسل مى آيند و مى روند، و نظام جارى در سراپايش ، و تدبير متقن و دقيقى كهدر همه امورش جريان دارد، ممكن نيست صرفا به خاطر بازى و سرگرمى پديد آمدهباشد،
و هيچ هدف و غرضى در نظر پديد آورنده اش نباشد، پس به طور مسلم و بديهى بايددر پى اين نظام متحول و متغير و گردنده ، عالمى باشد كه نظام در آن ثابت و باقىباشد، و در آن عالم اثر صلاح و فساد اين عالم ، ظهور پيدا كند، صلاحى كه فطرتبشر بدان دعوت مى كرد، و فسادى كه از آن نهى مى نمود، و ما مى بينيم كه اثر صلاحو فساد، كه همانا سعادت متقين و شقاوت مفسدين است در اين عالم محسوس ظاهر نشده ، و ايناز محالات است كه خداى تعالى در فطرت بشر آن دعوت غريزى را و اين ردع و منعغريزى را به وديعه بسپارد، در حالى كه نه آن دعوت اثرى در خارج داشته باشد و نهآن منع ، پس به طور يقين در اين ميان روزى وجود دارد كه در آن روز انسان صالح اثرصلاح خود را، و انسان فاسد اثر فساد خود را مى بيند.
پس اين آيات در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (و ما خلقنا السماء و الارض و مابينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار امنجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض امنجعل المتقين كالفجار) با اين بيان و اين استدلال ثابت مى شود كه در اين ميان روزىهست كه انسان آن را ديدار خواهد كرد، و در آن روز به جزاى آنچه كرده چه خير و چه شرمى رسد، پس مشركين نمى توانند در آن اختلاف نموده ، و يا شك كنند، و يا بعضىديگرشان آن را بعيد بشمارند، و يا بعضى ديگرشانمحال بدانند، و يا بعضى ديگرشان با علم به آن از در عناد و لجاج منكرش شوند، پسآمدن چنين روزى بديهى ، و وقوعش ‍ ضرورى است ، و جزاى در آن جاى شك نيست .
از بعضى از مفسرين چنين بر مى آيد كه خواسته اند بگويند: اين آيات در مقام اثباتقدرت است ، و اينكه عود - در قيامت - نظير بدء - آغاز - خلقت است ، آن خدايى كهتوانست عالم را ابتداء خلق كند، قادر است كه آن را دوباره اعاده دهد. ايناستدلال هر چند كه در جاى خودش تمام و صحيح است ، و در كلام خداى تعالى هم به آنتمسك شده و ليكن استدلالى است بر امكان اعاده ، نه بر وقوع آن ، و سياق آيات موردبحث مى خواهد وقوع آن را اثبات كند نه امكانش را، پس بيان مناسب تر همان بيانى استكه ما ذكر كرديم .
و به هر حال اينكه فرمود: (الم نجعل الارض مهادا) استفهامى است انكارى ، و كلمه(مهاد) به معناى بستر و قرارى است كه در آن تصرف مى شود، و بر فرشى كهروى آن مى نشينند نيز اطلاق مى گردد. و معناى جمله اين است كه مگر ما نبوديم كه زمين رابراى شما قرارگاه كرديم ، تا بتوانيد در آن قرار گيريد، و در آن تصرف كنيد.
معناى اينكه فرمود: (كوه ها را ميخ قرار داديم ) و (ازواج خلقتان كرديم ، 


و الجبال اوتادا



كلمه (اوتاد) جمع وتد است ،و (وتد) به معناى ميخ است ، البته بنا به گفتهصاحب مجمع ميخ بزرگ را (وتد) گويند (نه ميخهاى معمولى را). و اگر كوهها را ميخخوانده شايد از اين جهت بوده كه پيدايش عمده كوههايى كه در روى زمين است ازعمل آتشفشانهاى تحت الارضى است ، كه يك نقطه از زمين را مى شكافد و مواد مذاب زمينىاز آن فوران مى كند، و به اطراف آن نقطه مى ريزد، و به تدريج اطراف آن نقطه بالامى آيد و مى آيد تا به صورت ميخى كه روى زمين كوبيده باشند، در آيد، و باعث سكونو آرامش فوران آتشفشان زير زمين گردد، و اضطراب و نوسان زمين از بين برود.
و از بعضى از مفسرين حكايت شده كه گفته است : مراد از ميخ بودن كوهها اين است كهمعاش اهل زمين به وسيله اين كوهها و منافعى كه خدا در آنها به وديعت سپرده تاءمين مىشود، چون اگر كوهها نبودند زمين دائما در زير پاى اهلش درحال نوسان بود، نه كشت و زرعى مى گذاشت ،و نه خانه اى . ولى اين سخن در حقيقتلفظ را بدون جهت از ظاهرش برگرداندن است .


و خلقناكم ازواجا



يعنى ما شما را جفت جفت از نر و ماده آفريديم ، تا سنت ازدواج وتناسل در بينتان جريان يابد، در نتيجه نوع بشر تا روزى كه خدا خواسته باشد باقىبماند.
بعضى گفته اند: مراد از ازواج ، اشكال است ، يعنى ما شما راشكل هم خلق كرديم .
بعضى ديگر گفته اند: يعنى ما شما را اصناف مختلف سفيد و سياه و سرخ و زرد خلقكرديم .
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خلقت هر يك نفر از شما از دو منى يعنى منىمرد و منى زن بوده . ولى اين وجوه ضعيفند.
و بعضى گفته اند: التفاتى كه در آيه از غيبت - سيعلمون - به خطاب - خلقناكم- به كار رفته ، به منظور مبالغه در الزام و اسكات خصم بوده .
معناى اينكه فرمود (خوابتان را سبات قرار داده ايم و شب را لباس و روز را معاشقرار داديم .


و جعلنا نومكم سباتا



كلمه (سبات ) به معناى راحتى و فراغت است ، چون خوابيدن باعث آرامش و تجديد قواىحيوانى و بدنى مى شود، و خستگى ناشى از بيدارى و تصرفات نفس در بدن از بين مىرود.
بعضى گفته اند: كلمه (سبات ) به معناى قطع است ، و اگر خواب را قطع خوانده ،بدين جهت بوده كه در خواب تصرفات نفس در بدن قطع مى شود. اين وجه هم نزديك بههمان وجه قبلى است .
بعضى ديگر گفته اند: (سبات ) به معناى مرگ است ، و اگر خداى سبحان خواب راجزو مرگ دانسته ، تنها در اين آيه نبوده ، در آيه ديگر نيز آن را مرگ خوانده و فرموده :(هو الذى يتوفيكم بالليل )، ليكن اين معنا بعيد است ، و آيه اى كه شاهد آورده ، خداىتعالى در آن خوابيدن را توفى - تحويل گرفتن - خوانده ، نه ميراندن ، بلكهقرآن كريم تصريح دارد بر اينكه خوابيدن مردن نيست ، و فرموده : (اللّه يتوفىالانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها).


و جعلنا الليل لباسا



يعنى ما شب را چون لباس ساترى قرار داديم كه با ظلمتش همه چيز و همه ديدنى ها رامى پوشاند، همانطور كه لباس بدن را مى پوشاند، و اين خود سببى است الهى كه مردمرا به دست كشيدن از كار و حركت مى خواند، ومتمايل به سكونت و فراغت و برگشتن به خانه و خانواده مى سازد.
و از بعضى حكايت شده كه گفته اند: مراد از لباس بودن شب اين است كه چون لباساست براى روز، كه روز به آسانى از آن بيرون مى شود. ولى انصافااين وجه وجهدرستى نيست .


و جعلنا النهار معاشا



كلمه عيش - به طورى كه راغب گفته - به معناى زندگى است ، چيزى كه هست كلمه عيشمختص به زندگى حيوان است ، به اين معنا كه به زندگى خداى تعالى و ملائكه عيشگفته نمى شود، ولى حيات خدا وحيات ملائكه گفته مى شود، و كلمه معاش مصدر ميمى وهم اسم زمان و مكان از عيش است ، و در آيه مورد بحث به يكى از دو معناى اخير است ، يعنىزمان و يا مكان عيش .
و معناى آيه اين است كه : ما روز را زمان زندگى شما و يامحل زندگى شما قرار داديم ، تا در آن از فضل پروردگارتان طلب كنيد.
و بعضى گفته اند: مراد از آن همان معناى مصدرى است ، چيزى كه هست مضافى از آن حذفشده ، و تقدير كلام (و جعل نا النهار طلب معاش ) است ، يعنى ما روز را طلب معاشقرار داديم .


و بنينا فوق كم سبعا شدادا



يعنى بر بالاى سرتان هفت آسمان سخت بنياد، قرار داديم .


و جعلنا سراجا وهاجا



كلمه (وهاج ) به معناى چيزى است كه نور و حرارت شديدى داشته باشد، و منظور ازچراغ وهاج خورشيد است .


و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا



كلمه (معصرات ) به معناى ابرهاى بارنده است . و بعضى گفته اند: به معناىبادهايى است كه ابرها را مى فشارد تا ببارد، و كلمه (ثجاج ) به معناى ابرى استكه بسيار آب بريزد. و بنابر اين ، بهتر آن است كه كلمه (من ) را به معناى باءبگيريم ، و معنا چنين شود (ما به وسيله بادهاى فشار آورنده آبى ريزاننازل كرديم ).


لنخرج به حبا و نباتا



يعنى اين كار را كرديم تا دانه ها و نباتاتى كه مايه قوت آدميان و حيوانات است بيرونآوريم .


و جنات الفافا



اين جمله عطف است بركلمه (حبا)، و جنات الفاف به معناى درختان انبوه و در هم فرورفته است .
بعضى گفته اند: كلمه (الفاف ) جمعى است كه از ماده خودش مفرد ندارد.
بحث روايتى  
(رواياتى در بيان برخى آيات گذشته ) 
در بعضى از روايات آمده كه منظور از (نبا عظيم ) على (عليه السلام ) است . ولى ايناز باب بطن قرآن است ، نه تفسير لفظ آيه .
و از خصال از عكرمه از ابن عباس روايت شده كه گفت : (روزى ) ابو بكر بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرضه داشت يارسول الله ! چقدر زود مويت سپيد شد؟ فرمود: موى مرا سوره هود و واقعه و مرسلات و عميتسائلون سپيد كرد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (الم نجعل الارض مهادا) آمده كه : زمين گهواره اى است كهبشريت در آن پرورش مى يابد، (و الجبال اوتادا) يعنى ميخ ‌هاى زمين .
و در نهج البلاغه فرموده : (وتد بالصخور ميدان ارضه ).
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و جعلنا الليل لباسا) آمده كه شب جامه اى است بر روىروز.
مؤ لف : شايد مراد اين باشد كه شب جامه اى است بر روى آنچه در روز پيدا است و آن رامى پوشاند.
و باز در همان كتاب است كه در معناى آيه (و جعلنا سراجا وهاجا) فرموده : منظورخورشيد نورانى است (و انزلنا من المصرات ) فرمود: يعنى از ابرها (ماء ثجاجا)فرمود: يعنى با ريزشى پى در پى .
و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: كلمه (يعصرون )در آيه (عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون ) با ياء به معناى يمطرون است ،يعنى باران به ايشان مى بارد، آنگاه به عنوان استشهاد فرمود مگر نشنيده اى كه درسوره نبا فرموده : (و انزلنا من المعصرات ماء ثجاجا).
مؤ لف : مراد اين است كه كلمه (يعصرون ) بايد با ضمه ياء و به صيغهمجهول خوانده شود، چون معنايش اين است كه مردم در آنسال (يمطرون - باران داده مى شوند)، به شهادت اينكه در سوره نبا اسمفاعل همين فعل بكار رفته ابرها را (معصرات ) و مردم را معصر - باران داده شده -خوانده است ، پس (سحاب معصر) - با كسره صاد - به معناى ابر ممطر است . وعياشى مثل اين حديث را از على بن معمر از پدرش از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده . و قمى در تفسير خود نظير آن را از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كردهاست .
آيات 40-17 سوره نباء 


ان يوم الفصل كان ميقاتا (17) يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا (18) و فتحتالسماء فكانت ابوابا (19) و سيرت الجبال فكانت سرابا (20) ان جهنم كانت مرصادا (21)للطاغين مابا (22) لابثين فيها احقابا (23) لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا (24) الا حميما وغساقا (25) جزاء وفاقا (26) انهم كانوا لا يرجون حسابا (27) و كذبوا بايتنا كذابا (28) وكل شى ء احصيناه كتابا (29) فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا (30) ان للمتقين مفازا (31) حدائق واعنابا (32) و كواعب اترابا (33) و كاسا دهاقا (34) لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا (35) جزاء منربك عطاء حسابا (36) رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن لا يملكون منه خطابا (37)يوم يقوم الروح والملئكه صفا لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن وقال صوابا (38) ذلك اليوم الحق فمن شاء اتخذ الى ربه مابا (39) انا انذرناكم عذاباقريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافرياليتنى كنت ترابا (40).


4
ترجمه آيات
همانا روز فصل (يعنى روز قيامت كه در آن فصل خصومتها شود) وعده گاه خلق است (17).
آن روزى كه در صور دميده مى شود تا شما فوج به محشر وارد شويد (18).
و آسمان گشوده شود پس درهاى متعددى از آن باز شود (تا هر فوجى از درى شتابند)(19).
و كوهها به حركت در آيد و مانند سراب گردد (20).
همانا دوزخ در انتظار بدكاران است (21).
آن دوزخ جايگاه مردم سركش و ستمكار است (22).
كه در آن دوران هاى متمادى عذاب كشند (23).
هرگز در آنجا قطره اى آب سرد و شراب طهور نياشامند (چنانكه در دنيا از علوم انبيابهره نيافتند) (24).
مگر آبى پليد سوزان كه از چرك و خون جهنم است به آنها دهند (25).
كه با كيفر اعمال آنها موافق است (26).
زيرا آنها به روز حساب اميد نداشتند (27).
و آيات ما را از فرط جهالت سخت تكذيب كردند (28).
و حال آنكه هر چيز را ما در كتابى به احصاء و شماره رقم كرده ايم (29).
پس بچشيد (كيفر تكذيب و بدكارى را) كه هرگز بر شما چيزى جز رنج و عذاب دوزخنيفزاييم (چنانكه شما در دنيا هيچ متنبه نشده و جز بر بدى نيفزوديد) (30).
براى متقيان در آن جهان رستگارى و آسايش است (31).
باغهايى سرسبز و انواعى از انگورها (32).
و دختران (زيباى دلربا) كه همه در خوبى و جوانى مانند يكديگرند (33).
و جامهايى پر (از شراب طهور) (34).
هرگز سخن بيهوده و دروغ نشنوند (35).
اين (نعمتهاى ابدى ) مزدى به عطا و حساب پروردگار تو است (36).
خدايى كه آسمانها و زمين و همه مخلوقاتى كه در بين آسمان و زمين است بيافريده خدايىمهربان است كه در عين مهربانى كسى از قهر و سطوتش با او به گفتگو لب نتواندگشود (37).
روزى كه آن فرشته بزرگ روح القدس با همه فرشتگان صف زده و به نظم برخيزندو هيچ كس سخن نگويد جز آن كس كه خداى مهربانش اذن دهد و او سخن به صواب گويد(38).
چنين روز محقق خواهد شد پس هر كه مى خواهد، نزد خداى خود (در آن روز) مقام و منزلتىيابد (در راه ايمان و اطاعت بكوشد) (39).
ما شما را از روز عذاب كه نزديك است ترسانيده و آگاه ساختيم روزى كه هر كس هر چه(از نيك و بد) كرده در پيش روى خود حاضر بيند و كافر در آن روز (از فرط عذاب ) آرزومى كند كه ايكاش خاك بود (تا چنين به آتش كفر خود نمى سوخت ) (40).
بيان آيات
اين آيات يوم الفصل را كه در جمله (كلا سيعلمون ) به طوراجمال بدان اشاره كرده بود توصيف نموده ، شرح مى دهد كه در آن روز به طاغيان ومتقيان چه مى گذرد، و در آخر، سوره را با تهديدى كه به منزله نتيجه است ختم مى كند.


ان يوم الفصلكان ميقاتا



در مجمع البيان مى گويد: كلمه (ميقات ) به معناى آخرين لحظه از مدتى است كهبراى حدوث امرى از امور معين شده و اين كلمه از ماده وقت است همچنان كه كلمه ميعاد از مادهوعد و كلمه (مقدار) از قدر گرفته شده اند.
اوصاف قيامت ، نباء عظيمى كه واقع خواهد شد 
از اين آيه شريفه شروع شده است به توصيف آن نبا عظيمى كه خبر از وقوع آن در آيندهداده و فرمود: (كلا سيعلمون ) آنگاه براى اثبات مطلب چنيناستدلال نمود كه (الم نجعل الارض مهادا... - مگر ما نبوديم كه زمين را بستر و گهوارهكرديم ...) و آن را يوم الفصل خواند تا بفهماند در آن روز بين مردمفصل قضا مى شود و هر طايفه اى بدانچه باعمل خود مستحق آن شده مى رسد، پس يوم الفصل ، ميقات و آخرين روزى است كه براىفصل قضا معين شده بود و تعبير به لفظ (كان ) كه مخصوص رساندن ثبوت استمى فهماند يوم الفصل از سابق ثابت و در علم خدا معين شده بود حجت قبلى هم بدان ناطقاست و به همين جهت جمله را با كلمه (ان ) موكد كرد.
و معناى جمله اين است كه : محققا يوم الفصل كه خبرش خبر عظيمى است در علم خدا معين شدهبود و روزى كه خدا آسمانها و زمين را مى آفريد و نظام جارى در آن را بر آن حاكم مىكرد از همان روز براى نظام مادى جهان مدتى معين كرد كه با به سر رسيدن آن مدت عمرعالم ماده هم تمام مى شود چون خداى تعالى مى دانست كه اين نشاه جز با انتهايش به يومالفصل تمام نمى شود، چون خودش نشاه دنيا را آفريده بود مى دانست كه اگر آن رابخواهد بيافريند لازمه اش اين است كه نشاه قيامت را هم به پا كند.


يوم ينفخ فىالصور فتاتون افواجا



در سابق گفتار در معناى (نفخ صور) مكررا گذشت . و كلمه (افواج ) جمع فوجاست كه - به گفته راغب - به معناى جمعيتى است كه به سرعت از پيش روى مابگذرند.
و در جمله (فتاتون افواجا) سياق را طبق سياق سابق خطابى كرد، تا حق وعيد وتهديدى كه جمله (كلا سيعلمون ) متضمن آن است را ادا كرده باشد، ومثل اينكه آيه مورد بحث نظرى هم به آيه (يوم ندعواكل اناس بامامهم ) دارد، كه آن نيز دلالت مى كند بر اينكه در روز قيامت مردم فوج فوجمى آيند.


و فتحت السماء فكانت ابوابا)



و وقتى دربهاى آسمان باز شد قهرا عالم انسانى به عالم فرشتگانمتصل مى شود.
بعضى گفته اند: در اين آيه چيزى در تقدير است ، و تقدير كلام (فكانت ذات ابواب) است ، يعنى آسمان داراى ابواب خواهد بود. بعضى ديگر گفته اند: در آسمان راههايىپيدا مى شود، در حالى كه قبلا چنين راههايى وجود نداشت . ليكن اين دو وجه به بىدليل حرف زدن شبيه تر است تا تفسير (دقت بفرماييد).


و سيرت الجبال فكانت سرابا



كلمه (سراب ) به معناى آب موهوم است كه در بيابان از دور برق مى زند و انسانخيال مى كند آنجا آب است ، و هر امر بى حقيقت را كه به نظر حقيقت برسد نيز به عنواناستعاره سراب مى گويند، و شايد مراد از سراب در آيه به معناى دوم باشد.
توضيحى پيرامون به راه انداخته شدن كوه ها و سراب شدنشان (و سيرتالجبال فكانت سراباء)
توضيح اينكه به راه انداختن كوهها و متلاشى كردنشان ، بالاخره طبعا به اينجا منتهى مىشود كه شكل كوهى خود را از دست داده اجزايش متفرق شود، همچنان كه در چند جا از كلاممجيدش وقتى سخن از زلزله قيامت دارد و آثار آن را بيان مى كند، از كوهها هم خبر داده مىفرمايد: (و تسير الجبال سيرا) و نيز مى فرمايد: (و حملت الارض والجبال فدكتا دكه واحده )، و نيز مى فرمايد: (و كانتالجبال كثيبا مهيلا) و نيز مى فرمايد: (و تكونالجبال كالعهن المنفوش ) و نيز مى فرمايد: (و بستالجبال بسا) و نيز فرموده : (و اذا الجبال نسفت ).
پس به راه انداختن كوهها و خرد كردن آنها بالاخره منتهى مى شود به پراكنده شدن وپاره پاره شدن آنها و به صورت تپه هاى پراكنده در آمدنشان و در نتيجه چون پشمحلاجى شده ساختن شان . و اما سراب شدنشان به چه معنا است ؟ و چه نسبتى با به راهانداختن آن دارد، به طور مسلم سراب به آن معنا كه به نظر آبى درخشنده برسد نسبتىبا به راه انداختن كوهها ندارد.
بله اين را مى توان گفت كه وقتى كوهها به راه افتادند، و در آخر حقيقتشانباطل شد و ديگر چيزى به صورت جبال باقى نماند، در حقيقت آن(جبال را سيات ) كه حقايقى داراى جرمى بس بزرگ و نيرومند بود، و هيچ چيز آن راتكان نمى داد با به حركت در آمدن و باطل شدن ، سرابى مى شود خالى از حقيقت ، پسبه اين اعتبار مى توان گفت : (و سيرت الجبال فكانت سرابا) و نظير اين بيان دركلام خداى تعالى آمده ، آنجا كه در باره اقوام هلاك شده مى فرمايد: (فجعلناهم احاديث)، و يا مى فرمايد: (فاتبعنا بعضهم بعضا و جعلناهم احاديث ) و يا در باره بت هامى فرمايد: (ان هى الا اسماء سميتموها انتم و اباوكم ).
پس آيه شريفه به وجهى نظير آيه زير است كه مى فرمايد: (و ترىالجبال تحسبها جامده و هى تمر مر السحاب )، كه اگر بگوييم درباره صفت زلزلهقيامت است ، شباهتى با آيه مورد بحث خواهد داشت .


ان جهنم كانت مرصادا



راغب در مفردات گفته : كلمه (رصد) به معناى آماده شدن براى مراقبت است ، - تا آنجاكه مى گويد - و (مرصد) به معناى آن محلى است كه براى مراقبت در آنجا قراربگيرى ، و اين كلمه در قرآن آمده . تا آنجا كه مى فرمايد: (و اقعدوا لهمكل مرصد - براى دستگيرى آنان در هر كمين گاهى به كمين بنشينيد). كلمه(مرصاد) هم شبيه به مرصد است ، اما مرصاد تنها به آن محلى كه براى اين كار آمادهشده اطلاق مى شود،
و اين كلمه نيز در قرآن آمده مى فرمايد: (ان جهنم كانت مرصادا)، و اين آيه اين نكته رامى فهماند كه جهنم محل عبور همه مردم است ، و از همين باب است آيه زير كه مى فرمايد(و ان منكم الا واردها - هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به جهنم وارد خواهد شد).


للطاغين مابا



طاغيان كسانى هستند كه متصف به طغيان باشند، و خروج از حد، كار هميشگى آنان باشد، وكلمه (ماب ) اسم مكان از ماده (اوب ) است ، كه به معناى رجوع است ، و اگر جهنم رامحل برگشت طاغيان خوانده ، به اين عنايت بوده كه خود طاغيان در همان دنيا، جهنم را ماواىخود كردند، پس صحيح است بگوييم به جهنم بر مى گردند.
معناى (احقاب ) كه درباره ماندن طاغيان در جهنم فرمود: (لا بثين فيها احقابا)


لابثين فيها احقابا



كلمه (احقاب ) به معناى زمانهاى بسيار و روزگاران طولانى است كه آغاز و انجام آنمشخص نباشد.
و اين كلمه جمع است و اما در اينكه مفردش چيست ؟ آيا حقب - به ضمهاول و سكون دوم است - و يا حقب - به دو ضمه - است ، اختلاف كرده اند، و حقب - بهدو ضمه - در قرآن كريم آمده ، مى فرمايد: (او امضى حقبا). بعضى هم گفته اند:مفردش ‍ (حقب ) - به فتح اول و سكون دوم - است ، و واحد حقب هم حقبه - به كسراول و سكون دوم - است . راغب گفته : حق اين است كه حقبه به معناى مدت نامعلومى از زماناست .
بعضى هم كلمه (حقب ) را به هشتاد و يا هشتاد و چندسال تحديد كرده اند. و بعضى ديگر اضافه كرده اند كه : هرسال از اين حقب سيصد و شصت روز و هر روزش برابر هزارسال است . و از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: حقب به معناىچهل سال است . و از بعضى ديگر آمده كه گفته اند: هفتادسال است . و اقوالى ديگر در معناى حقب گفته اند، اما از خود قرآن كريم دليلى بر هيچيك از اين تحديدها وارد نشده ، علم لغت هم چيزى در اين باب نگفته .
و از ظاهر آيه بر مى آيد كه مراد از طاغيان ، معاندين از كفار هستند، مؤ يد اين ظهورذيل سوره است كه مى فرمايد: (انهم كانوا لا يرجون حسابا و كذبوا باياتنا كذابا)و مفسرين كلمه (احقاب ) در آيه را به حقب بعد از حقب تفسير كرده اند، كه در نتيجه آيهرا چنين معنا كرده اند: جهنم برگشتگاه طاغيان است ، در حالى كه در جهنم حقبى بعد از حقبديگر مى مانند، بدون اينكه اين حقب ها آخرى داشته باشد. پس آيه شريفه با آيات ديگرقرآن كه تصريح دارد بر خلود كفار در جهنم منافات ندارد.
بعضى گفته اند: آيه (لا يذوقون فيها...) صفت احقاب است ، و معناى آيه اين است كهطاغيان در دوزخ احقابى ميمانند كه صفتش ‍ اين است كه در آن اثرى از خنكى و نوشيدنىنيست ، مگر حميم و غساق ، و آنگاه بعد از اين احقاب وضعى غير آن وضع را خواهند داشت ، وجاودانه به وضعى كه معلوم نيست چگونه است در دوزخ خواهند بود. و اين معنا درصورتى كه سياق آيه با آن مساعدت كند معناى خوبى است .


لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا



در اين آيه بين (برد) و (شراب ) مقابله افتاده ، و ظاهر اين مقابله آن است كه مراداز برد مطلق هر چيز غير نوشيدنى باشد، كه آدمى با آن خنك شود، نظير سايه اى كهبتوانند در آن استراحت كنند، پس مراد از چشيدن خنكى مطلق دسترسى و تماس با خنكىاست ، نه خصوص چشيدنيهاى آن .


الا حميما و غساقا



كلمه (حميم ) به معناى آب بسيار داغ است ، و كلمه (غساق ) به معناى چرك و خوناهل دوزخ است .
اشاره به مطابقت جزا با اعمال ، اعمالى كه ثبت و ضبط شده اند 


جزاء وفاقا... كتابا



كلمه (وفاقا) مصدرى است به معناى اسمفاعل . و معناى آيه اين است كه ايشان جزا داده مى شوند جزايى موافق با اعمالى كهكردند. ممكن هم هست مضافى در تقدير گرفته بگوييم : تقدير آيه (جزاء ذاوفاق )است ، يعنى جزايى داراى وفاق . و يا بگوييم اطلاق وفاق بر جزا از باب مبالغه است ،مثل اينكه وقتى مى خواهيم در عدالت زيد مبالغه كنيم مى گوييم زيدعدل است (انهم كانوا لا يرجون حسابا و كذبوا باياتنا كذابا) - كلمه (كذابا)مفعول مطلق است ، براى (كذبوا)، در نتيجه معناى آيه (و كذبوا باياتنا تكذيباعجيبا) مى شود،
يعنى كفار اميد حسابى ندارند، و آيات ما را به طور عجيب تكذيب مى كنند، چون بر تكذيبخود اصرار مى ورزند. و اين آيه مطابقت جزا بااعمال ايشان را تعليل مى كند، به اين بيان كه كفار اميد حساب در يومالفصل را ندارند، در نتيجه از حيات آخرت مايوسند، و به همين جهت آيات داله بر وجودچنين روزى را انكار مى كنند، و به دنبال آن آيات توحيد و نبوت را هم انكار نموده ، دراعمال خود از حدود عبوديت تجاوز مى ك نند، و نتيجه همه اينها اين شده كه به كلى خدا رااز ياد ببرند، خدا هم آنان را از ياد برد، و سعادت خانه آخرت را بر آنان تحريم كرد،در نتيجه براى آنان نماند مگر شقاوت ، و در آن عالم چيزى به جز مكروه نمى يابند، وجز با صحنه هاى عذاب مواجه نمى شوند، و همين است معناى اينكه فرمود (فذوقوا فلننزيدكم الا عذابا).
و جمله مورد بحث كه مى فرمايد: (جزاء وفاقا) دلالت دارد بر مطابقتكامل بين جزا و عمل ، پس انسان با عمل خود نمى جويد مگر جزايى را كه مو به مو مطابقآن باشد، پس رسيدن به جزا در حقيقت رسيدن بهعمل است ، همچنان كه فرمود: (يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتمتعملون ).
(و كل شى ء احصيناه كتابا) - يعنى هر چيزى را - كهاعمال شما هم از آن جمله است - ضبط كرده و در كتابىجليل القدر بيان نموده ايم ، بنابراين آيه شريفه مورد بحث در معناى آيه زير است كهمى فرمايد: (و كل شى ء احصيناه فى امام مبين ).
ممكن هم هست مراد (و كل شى ء حفظناه مكتوبا) باشد، يعنى هر چيزى را ما با نوشتن درلوح محفوظ و يا در نامه اعمال حفظ كرده ايم . اين هم جائز است كه احصا به معناى كتابتباشد، و هم كتاب به معناى احصا باشد، چون هر دو در معناى ضبط مشتركند، و معناى آيهيا (كل شى ء احصيناه احصائا) باشد، (و ياكل شى ء كتبناه كتابا).
و به هر حال آيه شريفه حالى است كه تعليل سابق راتكميل مى كند، و معناى آن با آيه قبل چنين مى شود: جزاى آنها موافق بااعمال ايشان است ، به علت اينكه چنين حال و وضعى داشتند، در حالى كه ماحال و وضعشان را عليه آنان ضبط كرديم ، و جزايى موافق با آن به ايشان مى دهيم .


فذوقوا فلن نزيدكم الا عذابا



فاى تفريع كه در آغاز اين آيه آمده ، آن را نتيجه مطلبقبل كرده ، كه عذاب كفار را تفصيل مى داد، و مى خواهد ايشان را از اين اميد ماءيوس كند كهروزى از شقاوت نجات يافته به راحتى برسند، و التفاتى كه از غيبت (انهم ) بهخطاب (نزيدكم ) بكار رفته اين نكته را مى رساند كه خداى تعالى ايشان را حاضرفرض كرد تا توبيخ و سركوبيشان بدون واسطه انجام شود.
و مراد از جمله (فلن نزيدكم الا عذابا)، اين است كه آنچه مى چشيد عذابى است بعد ازعذابى كه قبلا چشيده بوديد، پس آن عذاب ، عذابى است بعد از عذاب ، و عذابى است روىعذاب ، و همچنان عذابها دو چندان مى شود، و عذابى به عذابتان افزوده مى گردد، پس ازاينكه به آرزوى خود برسيد ماءيوس باشيد، و اين آيه خالى از اين ظهور نيست كه مراداز جمله (لابثين فيها احقابا) خلود در آتش است ، و اينكه عذاب از شما قطع نخواهد شد.
پاداش نيك متقين : نعمت هاى بهشتى  


ان للمتقين مفازا... كذابا



كلمه (فوز) - به طورى كه راغب گفته - به معناى ظفر يافتن به خير بدونصدمه و با حفظ سلامت است ، پس در اين كلمه هم معناى ظفر يافتن به خير هست و هم معناىنجات و خلاصى از شر، و كلمه (مفاز) مصدر ميميو يا اسم مكان از فوز است ، و در آيهشريفه هر دو احتمال راه دارد.
و در جمله (حدائق و اعنابا) كلمه (حدائق ) جمع حديقه است ، و حديقه به معناىبوستان داراى ديوار است ، و كلمه (اعناب ) جمع عنب است ، كه نام ميوه درخت مو است ، وچه بسا به خود درخت هم عنب گفته مى شود.
و كلمه (كواعب ) جمع كاعب است كه به معناى دختر نورسى است كه پستانهايش رو بهرشد نهاده ، و دائره اى تشكيل داده ، و كمى از اطرافش بلندتر شده . و (اتراب ) جمعترب است ، كه به معناى مثل است ، و (كواعب اتراب ) به معناى دخترانى هم سن وسال و شبيه به هم هستند.
(و كاسا دهاقا) - يعنى و قدحهايى پر از شراب ، پس كلمه (دهاق ) مصدرى استكه معناى اسم فاعل را مى دهد.
(لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا) - يعنى در بهشت سخن لغو نمى شنوند،
سخنى كه هيچ اثر مطلوب بر آن مترتب نمى شود، و نيز يكديگر را در آنچه مى گويندتكذيب نمى كنند، پس سخنان بهشتيان هر چه هست حق است و اثر مطلوب دارد، و صادق ومطابق با واقع است .


جزاء من ربك عطاء حسابا



يعنى رفتارى كه با متقين مى شود هر چه باشد در حالى است كه جزايى حساب شده ، وعطيه اى از ناحيه پروردگار تو است ، پس كلمه (جزاء) و همچنين كلمه (عطاء)حال است ، و كلمه (حسابا) مصدرى است به معناى اسممفعول ، و صفت است براى عطاء، احتمال هم دارد كه كلمه (عطاء) تميز و يامفعول مطلق باشد.
بعضى گفته اند: در اين آيات جزاى متقين را به (رب ) نسبت داده ، و (رب ) را بهضمير راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اضافه كرده ، تا به اينوسيله از آن جناب احترامى به عمل آورده باشد، ولى در جزاى طاغيان اين كار را نكرد و آنرا به (رب ) نسبت نداد و نفرمود: (جزاء وفاقا من ربك ) تا بفهماند خداى تعالىمنزه از رساندن شر است ، هر شرى كه باشد به دست خود طاغيان درست مى شود، همچنانكه در جاى ديگر فرموده : (ذلك بما قدمت ايديكم و ان اللّه ليس بظلام للعبيد.)
نكته اينكه كلمه (حسابا) را بعد از جزاى طاغيان نياورد، و گذاشت تا بعد از جزاىآنان و جزاى متقين بياورد، اين است كه مفاد آيه (ان يومالفصل كان ميقاتا) را كه در اول گفتار بود تثبيت نموده ، بفهماندفصل در آن روز خرافى نيست ، بلكه با حساب است .


رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن



اين آيه كلمه (ربك ) را كه در آيه قبل بود تفسير و بيان مى كند، مى خواهد بفهماندربوبيت خداى تعالى عمومى است و همه چيز راشامل است ، و آن ربى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) رب خود اتخاذ كرده واو را مى خواند رب اختصاصى نيست ، بلكه رب هر مو جودى است ، پس اينكه مشركين مىگويند كه براى هر طايفه اى از موجودات ربى جداگانه است ، و خدا رب آن ارباب ، ويا به قول بعضى از آنان رب آسمان است سخن درستى نيست . و توصيف رب به صفترحمان - با در نظر گرفتن اينكه اين كلمه صيغه مبالغه است -، اشاره دارد به سعهرحمت او، و اينكه رحمت خدا نشانه ربوبيت او است ،
ممكن نيست موجودى از آن محروم باشد، همچنان كه ممكن نيست موجودى از تحت ربوبيت اوخارج باشد، مگر آنكه مربوبى از مربوبهاى او خودش به سوء اختيارش رحمت او رانپذيرد، كه اين شقاوت و بدبختى خود ايشان است ، مانند طاغيان كه مربوب خدا هستند،ولى رحمت او را نپذيرفته از زى عبوديتش خارج شدند.
بيان مقصود از اينكه فرمود: (لا يملكون منه خطابا...) 


لا يملكون منه خطابا يوم يقوم الروح و الملئكه صفا لا يتك لمون الا من اذن له الرحمن وقال صوابا



از اينكه اول اين آيه دنبال آيه (رب السموات و الارض و ما بينهما الرحمن ) واقع شده، كه از ربوبيت و رحمانيت خدا خبر مى دهد، وربوبيت تدبير و شاءن رحمانيت بسط رحمتاست ، معلوم مى شود منظور از خطاب در جمله (از ناحيه او مالك خطابى نيستند) بگومگو و اعتراض به خداى تعالى درباره بعضى از رفتارهاى اوست ، مثلا بپرسند علتفلان عمل چه بود؟ چرا فلان كار را اينطور كردى و آنطور نكردى ؟ همانطور كه ما ازيكديگر مى پرسيم : چرا چنين كردى و چنان نكردى ؟، در نتيجه جمله (لا يملكون منهخطابا) در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (لايسئل عما يفعل و هم يسئلون ) كه بحث پيرامونش گذشت .
اين از نظر وقوع صدر آيه بعد از آيه (رب السموات و الارض ...) بود، و ليكن ازنظر وقوع ذيل آن كه مى فرمايد: (يوم يقوم الروح و الملئكه صفا) بعد از جمله (لايملكون منه خطابا) كه از ظاهرش بر مى آيد اين مالك نبودنشان مختص به يومالفصل است ، و نيز از نظر وقوع آن جمله در سياقتفصيل جزاى الهى طاغيان و متقين ، بر مى آيد كه مراد اين است كه ايشان مالكيت و اذن آن راندارند كه خدا را در حكمى كه مى راند و رفتارى كهمعمول مى دارد مورد خطاب و اعتراض قرار دهند، و يا دست به شفاعت بزنند. سؤ الى كهدر اينجا پيش مى آيد اين است كه چرا ملائكه استثنا نشدند، و به طور كلى فرمود: (لايملكون منه خطابا) با اينكه ملائكه منزه از اينند كه به خداى تعالى اعتراضى بكنند،و خداى تعالى درباره آنان فرموده : (عباد مكرمون لا يسبقونهبالقول و هم بامره يعملون )، و نيز در سورهنحل آيه 40 بعضى از ايشان را روح و كلمه خود خوانده ،
و در سوره انعام آيه 73 كلام خود را حق خوانده و در سوره نور آيه 25 خود را حق مبيندانسته ، و حق ، هيچ گاه معارض و مناقض ‍ حق واقع نمى شود.
پس معلوم مى شود مراد از خطابى كه فرموده مالك آن نيستند اعتراض به حكم و رفتار اونيست ، بلكه تنها همان مساءله شفاعت و سايروسائل تخلص از شر است ، نظير عدل ، بيع ، دوستى ، دعاء و درخواست ، كه در جاىديگر هم فرموده : (من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خله و لا شفاعه ) و نيز فرموده: (و لا يقبل منها عدل ولا تنفعها شفاعه )، و نيز فرموده : (يوم يات لا تكلم نفس الاباذنه ).
و كوتاه سخن اينكه : ضمير فاعل در (يملكون ) به تمامى حاضران در يومالفصل بر مى گردد، چه ملائكه ، چه روح ، چه انس و چه جن ، چون سياق آيه سياقحكايت از عظمت و كبريايى خداى تعالى است ، و در چنين سياقى همه مشمولند نه خصوصملائكه و روح ، و نه خصوص طاغيان . علاوه بر اين ملائكه و روح قبلا نامشان به مياننيامده بود تا ضمير به آنان برگردد، و طاغيان هم هر چند نامشان برده شده ، ولىفاصله طولانى اجازه نمى دهد ضمير به آنان برگردد، پس ضمير به همه بر مىگردد، و به دليلى كه گفته شد منظور از خطاب ، شفاعت و يا شبيه به آن است .
و كلمه (يوم ) ظرف است براى جمله (لا يملكون ).
بعضى گفته اند: ظرف است براى جمله (لا يتكلمون ) ولى با اينكه (لا يملكون )جلوتر از (يوم ) واقع شده ، بعيد است كه (يوم ) ظرف باشد براى يتكلمون كهبعد از ظرف قرار گرفته .
مراد از (روح ) در: (يوم يقوم الروح و الملئكه ....) 
و مراد از (روح ) مخلوقى امرى است كه آيه(قل الروح من امر ربى ) به آن اشاره دارد. و بعضى گفته اند: مراد از (روح )اشراف از فرشتگان است .
بعضى ديگر گفته اند: مراد ملائكه حفظه است . و بعضى گفته اند: مراد فرشتهموكل بر ارواح است .
و ليكن هيچ يك از اين اقوال دليلى بر گفته خود ندارند.
بعضى هم گفته اند: مراد از آن جبرئيل است . و بعضى گفته اند: ارواح مردم است ، كه باملائكه در يك صف مى ايستند، و اين در خصوص ايامى است كه نفخهاول دميده شده ، و نفخه دوم دميده نشده ، و ارواح به اجساد برنگشته اند. بعضى هم گفتهاند: مراد قرآن است ، و منظور از ايستادن قرآن ، ظهور آثار آن در آن روز است كه سعادتمؤ منين و شقاوت كفار به وسيله قرآن در آن روز ظاهر مى شود.
ولى اين سه نظريه صحيح نيست ، براى اينكه هر چند كه كلمه روح در كلام خداى تعالىبر هر سه معنا اطلاق شده ، و ليكن در هر جا با يك قيد آمده ، مثلا فرموده : (و نفخت فيهمن روحى )، و يا فرموده : (نزل به الروح الامين )، و يا فرموده :(قل نزله روح القدس )، و يا فرموده : (فارسلنا اليها روحنا)، و يا فرمود: (وكذلك اوحينا اليك روحا من امرنا)، و ليكن در آيه مورد بحث روح مطلق آمده ، علاوه بر ايندو قول اخير تحكمى است روشن .
و كلمه (صفا) حالى است از روح و ملائكه ، و اين كلمه مصدرى است كه اسمفاعل از آن اراده شده ، و حالت صافين را مى رساند، و چه بسا از مقابله اى كه ميان روحو ملائكه انداخته استفاده شود كه روح به تنهايى يك صف را، و ملائكه همگى يك صف راتشكيل مى دهند.
منظور از كسانى كه در قيامت (لا يتكلمون ) و مراد از استثناء: (الا من اذن له الرحمن...)
و جمله (لا يتكلمون ) بيانى است براى جمله (لا يملكون منه خطابا) و ضميرفاعل در آن به همه اهل محشر بر مى گردد، چه روح ، چه ملائكه ، چه انس ، و چه جن ، وسياق بر اين معنا شاهد است .
ولى بعضى گفته اند: ضمير به روح و ملائكه بر مى گردد. بعضى ديگر گفته اند:به مردم بر مى گردد، ولى اينكه جمله (لا يتكلمون ) با جمله (لا يملكون ) در يكسياق قرار دارند، با هيچ يك از اين دو قول نمى سازد.
و جمله (الا من اذن له الرحمن ) بدل است از ضميرفاعل در (لا يتكلمون ) و مى خواهد بيان كند چه كسانى در آن روز با اذن خدا سخن مىگويند، پس جمله مذكور به ظاهر اطلاقش در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (يوميات لا تكلم نفس الا باذنه ).
(و قال صوابا) يعنى (قال قولا صوابا)، تنها كسانى حق سخن گفتن دارند كه خدااذنشان داده باشد و سخنى صواب بگويند، سخنى كه حق محض باشد، و آميخته باباطل و خطا نباشد، و اين جمله در حقيقت قيدى است براى اذن خدا، گويا فرموده و خدا اذننمى دهد مگر به چنين كسى . و در نتيجه آيه شريفه در معناى آيه زير است كه مىفرمايد: (و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون ).
و بعضى گفته اند: جمله (الا من اذن ...) استثنايى است از كسانى كه در باره آنان سخنگفته مى شود، و مراد از صواب ، توحيد و كلمه (لا اله الا الله ) است . و معناى آيه چنيناست : آن روز درباره حق كسى سخن نمى گويند مگر درباره حق كسى كه خدا براى اواجازه داده باشد، و آن شخص در دنيا صواب گفته باشد، يعنى به كلمه (لا اله الا الله) شهادت داده باشد، و اين آيه در معناى آيه زير است كه مى فرمايد: (ولا يشفعون الالمن ارتضى ).
ليكن اين نظريه درست نيست ، به دليل اينكه عنايت كلامى در اين مقام به نفىاصل خطاب و تكلم است ، حال متكلم هر كه مى خواهد باشد، و نمى خواهد تكلم دربارهتمامى افراد را حتى آنهايى را كه جواز تكلم در موردشان مسلم است نفى كند، پس استثناشدگان متكلمينى هستند كه در اصل تكلم ماذونند، و آيه متعرض اين معنا كه درباره چهكسانى تكلم مى شو
گفتارى درباره معناى روح و مراتب آن در قرآن  
در قرآن كريم كلمه (روح ) كه متبادر از آن مبداء حيات است - مكرر آمده ، و آن رامنحصر در انسان و يا انسان و حيوان به تنهايى ندانسته ، بلكه در مورد غير اين دوطايفه نيز اثبات كرده ،مثلا در آيه (فارسلنا اليها روحنا)، و در آيه (و كذلك اوحينااليك روحا من امرنا)، و در آياتى ديگر در غير مورد انسان و حيواناستعمال كرده پس معلوم مى شود روح يك مصداق در انسان دارد، و مصداقى ديگر در غيرانسان .
و در قرآن چيزى كه صلاحيت دارد معرف روح باشد نكته اى است كه در آيه (يسئلونك عنالروح قل الروح من امر ربى ) است ، كه مى بينيم آن را 0به طور مطلق و بدون هيچقيدى آورده ، و در معرفيش فرموده : روح از امر خداست ، آنگاه امر خدا را در جاى ديگرمعرفى كرده كه (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوتكل شى ء)، و فرموده كه امر او همان كلمه و فرمان ايجاد است ، كه عبارت است از هستىاما نه از اين جهت كه (هستى فلان چيز و) مستند به فلانعلل ظاهرى است ، بلكه از اين جهت كه منتسب به خداى تعالى است و قيامش به اوست .
و به اين عنايت است كه مسيح (عليه السلام ) را به خاطر اينكه از غير طرق عادى و بدونداشتن پدر به مريم داده شده كلمه او و روحى از او معرفى نموده ، فرموده : (و كلمتهالقيها الى مريم و روح منه ) و قريب به همين عنايت است آيه زير كه مى فرمايد: (انمثل عيسى عند اللّه كمثل ادم خلقه من تراب ثمقال له كن فيكون ) چون در اين آيه داستان عيسى را تشبيه كرده به داستان پيدايش ‍ آدم.
و خداى تعالى هر چند اين كلمه را در اغلب موارد كلامش با اضافه و قيد ذكر كرده ، مثلافرموده : (و نفخت فيه من روحى )، و يا فرمود: (و نفخ فيه من روحه )، و يا فرموده: (فارسلنا اليها روحنا)، و يا فرموده : (و روح منه )، و يا فرموده : (و ايدناهبروح القدس )، و آياتى ديگر (كه در آنها تعبير كرده به (روحم )، (روحخود)، (روحمان )، (روحى از او)، (روح القدس ) و غيره ).
ليكن در بعضى از موارد هم بدون قيد ذكر كرده ، مثلا فرموده :(تنزل الملئكه و الروح فيها باذن ربهم منكل امر)، كه از ظاهر آن بر مى آيد روح موجودىمستقل و مخلوقى آسمانى و غير ملائكه است . و نظير اين آيه به وجهى آيه زير است كه مىفرمايد: (تعرج الملئكه و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنه ).
و اما روحى كه متعلق به انسان مى شود از آن تعبير كرده به (من روحى - از روح خودم) و يا (من روحه - از روح خودش )، و در اين تعبير كلمه (من ) را آورده كه برمبدئيت دلالت دارد، و نيز از تعلق آن به بدن انسان تعبير به نفخ كرده ، و از روحى كهمخصوص به مومنينش كرده به مثل آيه (و ايدهم بروح منه ) و يا تعبير نموده و در آنحرف (باء) را بكار برده كه بر سببيت دلالت دارد، و روح را تاءييد و تقويت خوانده، و از روحى كه خاص انبيائش كرده به مثل جمله (و ايدناه بروح القدس )، تعبير نموده، روح را به كلمه (قدس ) اضافه نموده كه به معناى نزاهت و طهارت است ، و اين راهم تاءييد انبياء خوانده .
و اگر آيه سوره قدر را ضميمه اين آيات كنيم معلوم مى شود نسبتى كه روح مضاف دراين آيات با روح مطلق در سوره قدر دارد، نسبتى است كه افاضه به مفيض و سايه بهچيزى كه به اذن خدا صاحب سايه شده است دارد.
و همچنين روحى كه متعلق به ملائكه است ، از افاضه روح به اذن خداست ، و اگر در موردروح ملك تعبير به تاءييد و نفخ نفرموده ، و در مورد انسان اين دو تعبير را آورده ، درمورد ملائكه فرموده : (فارسلنا اليها روحنا) و يا فرموده :(قل نزله روح القدس )، و يا فرموده : (نزل به الروح الامين )، براى اين بود كهملائكه با همه اختلافى كه در مراتب قرب و بعد از خداى تعالى دارند، روح محضند، واگر احيانا به صورت جسمى به چشم اشخاصى در مى آيند تمثلى است كه به خود مىگيرند، نه اينكه به راستى جسم و سر و پايى داشته باشند، همچنان كه مى بينيم درداستان مريم (عليهاالسلام ) مى فرمايد: (فارسلنا اليها روحنافتمثل لها بشرا سويا)، و ما در سابق يعنى درذيل همين آيه بحثى درباره تمثيل داشتيم .
به خلاف انسان كه روح محض نيست بلكه موجودى است مركب از جسمى مرده ، و روحى زنده، پس در مورد او مناسب همان است كه تعبير به نفخ (دميدن ) بكند، همچنان كه در مورد آدمفرمود: (فاذا سويته و نفخت فيه من روحى ).
و همانطور كه اختلاف روح در خلقت فرشته و انسان باعث شد تعبير مختلف شود، و درمورد فرشته به نفخ تعبير نياورد، همچنين اختلافى كه در اثر روح يعنى حيات هست كهاز نظر شرافت و خست مراتب مختلفى دارد، باعث شده كه تعبير از تعلق آن مختلف شود،يكجا تعبير به نفخ كند، و جاى ديگر تعبير به تاءييد نمايد، و روح را داراى مراتبمختلفى از نظر اختلاف اثرش بداند.
آرى يك روح است كه در آدميان نفخ مى شود، و درباره اش مى فرمايد: (و نفخت فيه منروحى )، و روحى ديگر به نام روح تاءييد كننده است ، كه خاص مؤ من است ، و در بارهاش فرموده : (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه )، كه از نظر شرافتدر ماهيت و از نظر مرتبت و قوت اثرش شريف تر و قوى تر از روحى است كه در همهانسانهاى زنده است ، به شهادت اينكه در آيه زير كه در معناى آيه سوره مجادله است مىفرمايد: (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فىالظلمات ليس ‍ بخارج منها).

next page

fehrest page

back page