بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 20, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كلمه (حسبان ) كه مصدر فعل (يحسب ) است به معناى ظن (پندار ) است ، و اگراستخوان را به صيغه جمع آورده و فرمود انسان گمان كرده ما استخوان هايش را جمع نمىكنيم ؟ براى آن بود كه كنايه باشد از زنده كردن همه مردگان ، و استفهام در اين آيهتوبيخى است ، و معناى آيه روشن است .


بلى قادرين على ان نسوى بنانه



بلى ما آن را جمع مى كنيم . و جمله (قادرين )حال از فاعل مدخول (بلى ) است ، كه گفتيم جمله آن را جمع مى كنيم است ، و كلمه(بنان ) به معناى اطراف انگشتان ، و بهقول بعضى خود انگشتان است . و (تسويه بنان ) صورتگرى آن به همين صورتىاست كه مى بينيم .
و معناى آيه اين است كه : آرى ما آن استخوانها را جمع مى كنيم ، در حالى كه قادريم حتىانگشتان او را به همان صورتى كه بر حسب خلقتاول داشت دوباره صورتگرى كنيم .
و اگر از بين اعضاى بدن خصوص انگشتان را ذكر كرد - شايد - براى اين بوده كهبه خلقت عجيب آن كه به صورتهاى مختلف ، و خصوصيات تركيب و عدد در آمده و فوايدبسيارى كه بشمار نمى آيد بر آن مترتب مى شود، اشاره كند. مى دهد، مى ستاند، قبض وبسط مى كند و ساير حركات لطيف و اعمال دقيق و صنايعى ظريف دارد، كه با همانهاانسان از ساير حيوانات ممتاز مى شود، علاوه بر شكلهاى گوناگون و خطوطى كه بهطور دايم اسرارش براى انسان كشف مى شود.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (تسويه بنان ) اين است كه انگشتان دستها و پاهارا شى ء واحد كند، بدون اينكه از هم جدا باشند همانطور كه دست و پاى شتر و الاغ راچنين كرد آن وقت ديگر انسان نمى تواند كارهاى گوناگونى را كه با داشتن انگشتانانجام مى دهد انجام دهد. ولى وجه قبلى به نظر بهتر است .


بل يريد الانسان ليفجر امامه



راغب گفته كلمه (فجر) به معناى انفجار و شكاف وسيع برداشتن است ، آنگاه مىگويد: گناه را هم بدان جهت فجور ناميدند كه باعث شكافته شدن و دريده شدن حرمتديانت است ، مى گوييم : فلانى مرتكب فجور شد، و يا او فاجر است ، و ايشان فجار وفجره اند.
و كلمه (امام ) ظرف مكان است ، كه به عنوان استعاره در زمان آيندهاستعمال مى شود، و منظور از اينكه فرمود: انسان ، فجور امام خود را مى خواهد، اين استكه مى خواهد در آينده عمرش جلوش شكافته و باز باشد و هر فجورى خواست مرتكبشود.
آزادى طلبى انسان براى انجام هر كار دلخواه ، انگيزه تكذيب قيامت و پرسش انكارآميزاز زمان آن است
و جمله (ليفجر امامه ) تعليلى است كه در جاىمعلل خود كه همان تكذيب قيامت و زنده شدن بعد از مرگ باشد نشسته ، و كلمه(بل ) اعراض از اين پندار و گمان است كه بعث و احيايى بعد از موت نباشد.
مى فرمايد: نه ، او گمان نمى كند كه ما استخوانهايش را جمع نمى كنيم ، بلكه مى خواهدمساءله بعث را تكذيب كند تا به اين وسيله پيش ‍ روى خود را در مدت عمرش باز كند، چونوقتى بعث و قيامتى نباشد، انسان چه داعى دارد با قيد و بند تقوى و ايمان دست و پاىخود را ببندد.
اين آن معنايى است كه سياق آيه به آيه مى دهد، و مفسرين وجوه ديگرى در معناى آيهگفته اند، كه هم از فهم بدور است ، و هم با سياق سازگارى ندارد، و لذا ازنقل آنها صرفنظر كرديم .
در آيه شريفه مى توانست به ضمير انسان اكتفا كند و بفرمايد:(بل يريد ان يفجر امامه - بلكه او مى خواهد آزاد باشد)، ولى كلمه (انسان ) راآورد، تا در توبيخ و سركوبى او مبالغه كرده باشد، و به همين منظور اين كلمه را دراين آيه و آيات بعد از آن ، چهار بار تكرار كرد.


يسئل ايان يوم القيمه



از ظاهر اين آيه بر مى آيد كه بيان جمله (بل يريد الانسان ليفجر امامه ) باشد، درنتيجه مى فهماند بيهوده نگفتيم (بل يريد الانسان ...)، بلكه از سؤال او يعنى (ايان يوم القيامه ) اين معنا پيداست ، و نيز پيداست كه سوالش سؤال تكذيب است ، مى خواهد بگويد اصلا روز قيامتى نيست ، نه اينكه به آن ايمان داشتهباشد و بخواهد از تاريخ وقوعش آگاه شود، چون اگر انسان سر تكذيب نداشته باشد،وقتى به سوى ايمان و تقوى دعوت مى شود، و به چنين خبر عظيمى تهديد مى گردد، وآيات بينات و ادله قاطعه هم بر صحت آن دعوت و آن تهديد دلالت مى كند، بايد از چنانخطرى بر حذر شود و خود را به ايمان و تقوى مجهز نموده ، آماده لقاى آن روز گردد،حال چه اينكه آن روز نزديك باشد و چه دور، براى اينكه هر آنچه آمدنى و شدنى استنزديك است ، ديگر معنا ندارد بپرسد قيامت چه وقت قيام مى كند، پس اين سؤال جز به انگيزه تكذيب و استهزا نمى تواند باشد.


فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس و القمر



در اين آيه چند نشانه از نشانه هاى قيامت ذكر شده ، منظور از (برق بصر) تحير چشمدر ديدن و دهشت زدگى آن است ، و منظور از (خسوف قمر) بى نور شدن آن است .


يقولالانسان يومئذ اين المفر



اشاره به اينكه جستجو گريزگاه در قيامت از باب ظهور ملكات آدمى است ، 
يعنى كجاست گريزگاه ، در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه با اينكه روز قيامت روزظهور سلطنت الهى است ، و هر انسانى مى داند مفر و فرارى نيست ، چطور مى پرسد اينالمفر)؟ جواب اين سؤ ال آن است كه در سوالهاى مشابه اين سؤال مكرر خاطرنشان كرديم كه اين گونه سخنان در روز قيامت از باب ظهور ملكات آدمىاست ، كسى كه در دنيا وقتى در شدت قرار مى گرفت ، يا مهلكه اى تهديدش مى كرد،(بدون توسل به خداى تعالى ) در جستجوى مفرى مى گشت ، آن روز هم ناخود آگاه مىپرسد: اين المفر همچنان كه در اثر ملكه شدن دروغ در نفس انسانها، روز قيامت هم بااينكه روز كشف سرائر است بى اختيار مى گويند: (ثم لم تكن فتنتهم الا ان قالوا واللّه ربنا ما كنا مشركين ) و (يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم ).


كلا لا وزر



اين جمله رد آنان در سؤ ال از مفر است ، و كلمه (وزر) به معناى پناهگاهى چون كوه وقلعه و امثال آن است ، و اين كلام خداست نه تتمه گفتار انسان .


الى ربك يومئذ المستقر



و بيان مراد از اينكه در روز قيامت (مستقّر انسان فقط به سوى پروردگار است )
خطاب در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و با اينكه مىتوانست بفرمايد: (والمستقر الى ربك ) اگر متعلق كلمه (مستقر) را از خود كلمهجلوتر ذكر كرد براى اين بود كه افاده حصر كند، و بفهماند به سوى كسى جز خدامستقرى نيست ، پس وزر و پناهگاهى هم كه به آن پناهنده شوند، و آن از ايشان دفاع كندوجود ندارد.
توضيح اينكه انسان به سوى خداى تعالى سير مى كند، همچنان كه خودش فرمود: (ياايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )، و نيز فرموده : (الى ربك الرجعى) و همچنين فرموده : (و ان الى ربك المنتهى )، پس انسان خواه ناخواه خداى خود راديدار مى كند، و سيرش به سوى او مى انجامد، و هيچ حاجبى كه او را از وى بپوشاند ويا از عذاب وى مانع شود وجود ندارد، و اما حجابى كه در آيه قرآن ياد شده و فرموده :(كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون )، ازسياق دو آيه استفاده مى شود منظور محروميت از كرامت خداى تعالى است نه اينكه خدا ازحالشان بى خبر باشد، و يا ايشان از خدا غايب و پنهان باشند.
ممكن هم هست بگوييم مراد از جمله (مستقر انسان به سوى اوست )، اين باشد كه زمام امردر سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ بودن مستقر آدمى به دست خداست ، و به مشيت اووابسته است ، هر كس را بخواهد در بهشت منزل مى دهد كه جاى متقين است ، و هر كس رابخواهد در دوزخ كه جاى مجرمين است ، همچنان كه خودش در جاى ديگر فرموده : (يعذب منيشاء و يغفر لمن يشاء).
و ممكن است منظور اين باشد كه استقرار مردم در روز قيامت به حكم خداى تعالى است ، تنهااوست كه در بين بشر نفوذ دارد نه غير او، همچنان كه باز خود خداى تعالى فرموده :(كل شى ء هالك الا وجهه له الحكم و اليه ترجعون ).


ينبوا الانسان يومئذ بما قدم و اخر



وجوهى كه درباره مقصود از (ماقدّم و اخّر) گفته شده است  
منظور از (ماقدم ) خوبى و بديهايى است كه انسان دراول عمرش كرده . منظور از (واخر) كارهاى نيك و بد آخر عمر است ، و يا منظور از اولىنيك و بدهايى است كه خودش در همه عمر كرده ، و منظور از دومى آثار خير و شرى استكه او منشاش را در بين مردم باب نموده ، و اگر سنت حسنه اى براى بعد از خودش بابكرده پاداش مى بيند، و اگر سنت سيئه اى باب كرده عقاب مى بيند.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (ما قدم ) اعمالى است كه كرده ، اگر حسنه بودهپاداش و اگر سيئه بوده عقاب مى بيند، و مراد از (اخر) كارهايى است كه ترك كردهاگر حسنه بوده عقاب و اگر سيئه بوده ثواب آن را مى بيند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از ما (قدم ) گناهان ، و مراد از (مااخر) طاعات است .
و بعضى (ماقدم ) را عبارت از طاعت خدا، و (مااخر) را عبارت از حقوق ضايع شده خدادانسته اند.
بعضى ديگر (ماقدم ) را اموالى دانسته اند كه صاحبش در راه خدا انفاق كرده ، و ما اخررا عبارت از اموالى دانسته اند كه براى ورثه گذاشته . و همه اين وجوه از فهم بدوراست .


بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره



مراد از اينكه انسان بر نفس خود بصيرة است  
كلمه (بل ) كه در مقام اعراض استعمال مى شود، در اين آيه از مطلبقبل اعراض كرده كه مى فرمود (ينبوا الانسان ...) و كلمه (بصيرت ) به معناىرويت قلبى و ادراك باطنى است ، و اطلاق اين بصيرت بر خود انسان يا از باب (زيدعدل است ) مى باشد، و يا تقدير آن (الانسان على نفسه ذو بصيره ) است . بعضى ازمفسرين گفته اند: مراد از بصيرت حجت است ، همچنان كه در آيه (ماانزل هولاء الا رب السموات و الارض بصائر) به اين معنا آمده ، و انسان هم خودش حجتىاست عليه خودش ، در آن روز وقتى بازجويى مى شود، و از چشم و گوش و دلش سؤال مى شود، همان چشم و گوش و حتى پوست بدنش و دو دست و دو پايش به سخن آمده ،عليه او شهادت مى دهند، همچنان كه درباره مورد سؤال قرار گرفتن گوش و چشم و دل فرموده : (ان السمع و البصر و الفوادكل اولئك كان عنه مسئولا) و در مورد شهادت دادن گوش و چشم و پوست فرموده : (شهدعليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم )، و در باره سخن گفتن دستها و شهادت دادن پاهافرموده : (و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم )
(و لو القى معاذيره ) - كلمه (معاذير) جمع معذرت است ، و معذرت آن است كهموانعى را كه نگذاشته كارى را انجام دهى ذكر كنى .
و معناى آيه اين است كه انسان صاحب بصيرت بر نفس خويش است ، و خود را بهتر از هركس مى شناسد، و اگر با ذكر عذرها از خود دفاع مى كند، صرفا براى اين است كه عذابرا از خود برگرداند.
بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه (معاذير) جمع معذار است ، و (معذار) به معناىستر و پوشش است ، و معناى آيه اين است كه انسان خودش را خوب مى شناسد، هر چند كهبراى نهان كردن نفس خود پرده ها بيندازد، چون همان نفسش شاهد عليه او است . ليكنبرگشت هر دو وجه به يك معنا است .
بحث روايتى  
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته : نفس لّوامه ، وجدان ، و...) 
در تفسير قمى در ذيل آيه (لا اقسم بالنف س اللوامه ) آمده كه امام فرمود نفس لوامه ،نفس آدمى است كه نافرمانى كرده و خداى عز وجل ملامتش فرموده .
مؤ لف : انطباق اين روايت با آيه شريفه روشن نيست .
و در همان كتاب در تفسير آيه شريفه (بل يريد الانسان ليفجر امامه ) آمده است كه امامفرمود: گناه را مقدم مى دارد و توبه را به تاءخير مى اندازد و مى گويد بعدا توبهمى كنم .
و نيز در همان كتاب آمده كه در تفسير جمله (فاذا برق البصر) فرموده ، چشم برقىمى زند و ديگر نمى تواند در حدقه بگردد. و نيز در همان كتاب در تفسير آيه(بل الانسان على نفسه بصيره و لو القى معاذيره ) فرموده : انسان خودش مى داند چهكرده هر چند عذر و بهانه بياورد.
و در كافى به سند خود از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت : من داشتم با امام صادق(عليه السلام ) شام مى خوردم ، امام آيه (بل الانسان على نفسه بصيره و لو القىمعاذيره ) را تلاوت كرد، سپس فرمود: اى ابا حفص چه فايده اى دارد كه انسان برخلاف آنچه خدا از آدمى خبر دارد نزد مردم عذر و بهانه بياورد؟رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بارها مى فرمود: هر كس سريره اى را كه داردپنهان نگه دارد، خداى تعالى ردايى طبق آن بر ظاهر تنش مى پوشاند،حال چه سريره خوب باشد و چه بد، اگر باطن و سريره خوبى داشته باشد، هر قدرهم بخواهد مردم نفهمند خدا آن را بر ملا مى كند، و اگر سريره بد باشد با زنجير همنمى تواند آن را ببندد، و خداى تعالى آن را از باطنش به ظاهرش سرايت مى دهد.
و در مجمع البيان است كه عياشى به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: اين به چه كار شما مى آيد كه اظهار خوبيها نمودهبديهاى خود را پنهان بداريد، آيا جز اين است كه وقتى به وجدان خود مراجعه مى كنيدخودتان مى فهميد كه چنين واجد خوبيها و فاقد بديها نيستيد؟ آرى حتما مى يابيد، چونخداى تعالى فرموده : (بل الانسان على نفسه بصيره ) وقتى باطن آدمى اصلاح شدظاهرش نيرومند مى گردد.
مؤ لف : اين روايت را كلينى هم در اصول كافى به سند خود ازفضل ابى العباس از آن حضرت روايت كرده .
و در همان كتاب از عياشى از زراره روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام )پرسيدم : حد آن مرضى كه بيمار روزه را مى خورد چيست ؟ در پاسخ من اين آيه را تلاوتكردند: (بل الانسان على نفسه بصيره )، و فرمودند: خود انسان بهتر مى داند كه چهوقت طاقتش تمام مى شود، و تا چه حدى طاقتتحمل مرض و روزه را دارد.
مؤ لف : اين روايت را صاحب فقيه هم آورده .
آيات 40-16 سوره قيامت  


لا تحرك به لسانك لتعجل به (16) ان علينا جمعه و قرانه (17) فاذا قراناه فاتبعقرانه (18) ثم ان علينا بيانه (19) كلا بل تحبون العاجله (20) و تذرون الاخره (21) وجوهيومئذ ناضره (22) الى ربها ناظره (23) و وجوه يومئذ باسره (24) تظن انيفعل بها فاقره (25) كلا اذا بلغت التراقى (26) وقيل من راق (27) و ظن انه الفراق (28) و التفت الساق بالساق (29) الى ربك يومئذ المساق (30) فلا صدق و لا صلى (31) و لكن كذب و تولى (32) ثم ذهب الى اهله يتمطى (33) اولىلك فاولى (34) ثم اولى لك فاولى (35) ايحسب الانسان ان يترك سدى (36) الم يك نطفه منمنى يمنى (37) ثم كان علقه فخلق فسوى (38)فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى (39) اليس ذلك بقدر على ان يحى الموتى (40)


ترجمه آيات
(اى رسول ! ) با شتاب و عجله زبان به قرائت (قرآن ) مگشاى (16).
كه ما خود آن را مجموع و محفوظ داشته و بر تو فراخوانيم (17).
و آنگاه كه آن را خوانديم تو از آن پيروى كن (و به تعليم امت بكوش ) (18).
پس از آن بر ماست كه حقايق آن را بر تو بيان كنيم (و احكام آن بر قلبت مشروح سازيم) (19).
هرگز چنين نيست كه شما مى پنداريد (و دلايل معاد را مخفى شماريد) بلكه شما دنياىزودگذر را دوست داريد (20).
و به كلى كار آخرت و نشانه قيامت را رها مى كنيد (21).
آن روز رخسار طايفه اى از شادى برافروخته و نورانى است (22).
و با چشم قلب جمال حق را مشاهده مى كنند (23).
و رخسار گروهى ديگر عبوس و غمگين است (24).
كه مى دانند حادثه ناگوارى در پيش است كه پشت آنها را مى شكند (25).
چنين نيست كه منكران قيامت پنداشتند، باش تا جانشان به گلو رسد (26).
و (اهلش ) گويند كيست كه درد اين بيمار را علاج كند (و او را از مرگ نجات دهد)؟ (27).
و بيمار خود يقين به مفارقت از دنيا كند (كه ملك الموت را به چشم ببيند) (28).
و ساقهاى پا (از شدت غم عقبى و حسرت دنيا) به هم در پيچد (29).
در آن روز خلق را به سوى خدا خواهند كشيد (30).
(آن روز واى بر آنكه چون ابو جهل ) حق را تصديق نكرد و نماز و طاعتش را بجا نياورد(31).
بلكه خدا را تكذيب كرد و از حكمش رو بگردانيد (32).
و آنگاه با تكبر و نخوت به سوى اهل خويش روى آورد (33).
عذاب الهى براى تو شايسته تر است ، شايسته تر (34).
سپس عذاب الهى بر تو شايسته تر است ، شايسته تر (35).
آيا آدمى پندارد كه او را مهمل از تكليف و ثواب و عقاب گذارند (و غرضى در خلقتش منظورندارند) (36).
آيا در اول ، قطره آب منى نبود؟ (37).
و پس از آن ، خون بسته و آنگاه (به اين صورت زيباى حيرت انگيز) آفريده و آراستهگرديد (38).
پس آنگاه از او دو صنف نر و ماده پديد آورد (39).
آيا چنين خداى با قدرت و حكمت (كه اول او را از قطره آبى آفريده ) دگر بار نمى تواندپس از مرگش زنده اش گرداند؟ (40).
بيان آيات
اين آيات تتمه صفات روز قيامت است ، البته از اين نظر كه مردم در آن روز چه حالىدارند، و اينكه مردم در آن روز دو طايفه اند، طايفه اى كه چهره اى شكفته و دلى شاددارند، و طايفه اى ديگر كه چهره اى درهم كشيده و دلى نوميد از نجات دارند، و اشاره مىكند به اينكه آغاز اين تقسيم از زمان احتضار شروع مى شود. و سپس اشاره مى كند بهاينكه انسان را آزاد و رها نمى گذارند، همان خدايى كه او را در آغاز آفريد قادر است بارديگر او را زنده كند و در اينجا سوره ختم مى شود.
مقصود از نهى : (لا تحرك به لسانك لتجعل به ) و مراد از (علينا جمعه و قرآنه)


لا تحرك به لسانك لتعجل به ... ثم ان علينا بيانه



آنچه از سياق آيات چهارگانه به ضميمه آياتقبل و بعد كه روز قيامت را توصيف مى كند بر مى آيد، اين است كه اين چهار آيه در بينآيات قبل و بعدش جملات معترضه اى است كه با ارائه ادب الهى ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را تكلف مى كند به اينكه در هنگام گرفتنآنچه به وى وحى مى شود رعايت آن ادب را نموده ،قبل از آنكه وحى تمام شود آياتى را كه هنوز بطوركامل وحى نشده نخواند، و زبان خود را بخواندن آن حركت ندهد، پس اين آيات در معناى آيهزير است كه مى فرمايد: (و لا تعجل بالقران منقبل ان يقضى اليك وحيه ).
بنابر اين ، گفتار در آيات مورد بحث به منزله سفارش يك گوينده از ما آدميان است ، كهدر ضمن سخنى كه با شنونده خود مى گوييم ، و شنونده بخواهد با يك كلمه و دو كلمهسخن ما را تكميل كند، و قبل از اينكه ما آن را به زبان بياوريم او به زبان بياورد، و مااحساس ‍ كنيم كه اين عمل وى نمى گذارد به طوركامل سخن ما را بفهمد، سخنش را قطع مى كنيم و به وى مى گوييم در سخن من عجله مكن ، وهيچ مگو تا سخن مرا بهتر بفهمى ، بعد از اين تذكر، مجددا به سخن خود ادامه مى دهيم .
پس در اين جمله كه فرموده : (لا تحرك به لسانك ) خطاب بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و دو ضمير (به ) به قرآنى كه بهاو وحى شده و يا به وحى بر مى گردد، و معناى آن اين است كه : زبان خود را به وحىحركت مده ، تا به عجله وحى را گرفته باشى ، و چيزى را كه هنوز ما نخوانده ايم درخواندنش از ما پيشى گرفته باشى . و اين همانطور كه گفتيم آن مضمونى است كه آيهزير آن را مى رساند: (و لا تعجل بالقران منقبل ان يقضى اليك وحيه ).
(ان علينا جمعه و قرانه ) - كلمه قرآن در اين جمله نام كتاب آسمانى اسلام نيست ،بلكه مانند فرقان و رجحان مصدر و به معناى خواندن است ، و ضمير در آن به وحى برمى گردد، و معناى جمله اين است كه به قرآن عجله مكن ، چون جمع كردن آنچه به تو وحىمى شود و پيوسته كردن اجزاى آن به يكديگر، و قرائت آن بر تو به عهده ماست ، و هيچيك از اينها از ما فوت نمى شود تا تو عجله كنى وقبل از خواندن ما آن را بخوانى .
بعضى گفته اند: معنايش اين است كه بر ماست كه قرآن را در سينه تو جمع كنيم ، بهطورى كه چيزى از معانى آن از دلت محو نشود، و نيز بر ماست كه قرائت آن را هم برزبانت جارى سازيم ، به طورى كه هر وقت خواستى بخوانى به زبانت جارى گردد.ليكن اين معنايى دور از فهم است .
(فاذا قرانا فاتبع قرانه ) - يعنى وقتى قرائت وحى آن را تمام كرديم ، و خلاصهوحى ما تمام شد، آن وقت خواندن ما را پيروى كن ، و بعد از تمام شدن كار ما تو شروعبه خواندن كن .
وجوهى در معناى آيه (فاذا قراءناه فاتبع قرآنه ) و آيه : (ثم ان علينا بيانه)
بعضى گفته اند: منظور از پيروى قرآن وحى ، پيروى ذهنى آن است ، به اينكه اولاسكوت كند، و ثانيا به طور كامل توجه نمايد. اين معناى بدى نيست .
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه پيروى كن او امر و نواهى قرآن وحى را.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از اتباع تكرار قرائت قرآن است ، تا آنجا كه در ذهنرسوخ كند. ولى اين دو معنا از ظاهر آيه بعيد است .
(ثم ان علينا بيانه ) - يعنى ايضاح آن براى تو به عهده ماست ، ما همانطور كهجمع و قرآن وحى را به عهده گرفته ايم ، بعد از جمع و قرائتش براى تو بيان هم مىكنيم ، و بنابر اين ، كلمه ثم براى افاده تاءخير است ، البته نه تاءخير زمانى ، بلكهتاءخير رتبى ، چون معلوم است كه رتبه بيان وحى بعد از جمع و قرائت قرار دارد.
بعضى گفته اند: معنايش اين است كه بيان قرآن براى مردم به عهده ما است ، ما آن را بازبان تو برايشان بيان مى كنيم ، نخست آن را در ذهن تو از فراموشى و دگرگون شدنحفظ نموده ، و سپس با زبانت براى مردم مى خوانيم و بيان مى كنيم .
بعضى از مفسرين در معناى اين آيات گفته اند:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هنگامى كه آياتى از قرآن به او وحى مى شد،زبان خود را به خواندن آنچه شنيده بود حركت مى داد، چون مى ترسيد فراموش كندخداوند در اين آيات آن جناب را از اين كار نهى كرد و دستور داد سكوت كند تا وحى تمامشود.
بنا به گفته اين مفسر ضمير (به ) در (لا تحرك به ) به قرآن و يا به وحىخوانده نشده و تمام نشده بر مى گردد. ولى اين معنا با سياق آيات آنطور كه بايدسازگارى ندارد، چون در اين آيات از عجله نهى شده ، و به اتباع قرآن بعد از خواندنخداى تعالى امر شده ، مى فرمايد تو بعد از خواندن خدا بخوان . و نيز با جمله (جمع وقرآن به عهده ماست ) نمى سازد، و شما خواننده عزيز براى بيشتر روشن شدن اين معنابه بيانى كه در آياتى كه در اين معنا گذشت مراجعه نماييد.
مقصود از نهى : (لا تحرّك به لسانك لتعجل به ...) گفته شده است  
و از بعضى از مفسرين نقل شده كه در معناى اين آيات ايناحتمال را اختيار كرده اند كه منظور خواندن قرآن نيست ، بلكه خواندن نامهاعمال در روز قيامت است ، چون آيات قبل و بعد هم بر اين معنا دلالت دارد، و در خود آياتمورد بحث هم هيچ دليلى كه دلالت كند بر اينكه منظور قرآن و يا حكمى از احكام دنياباشد وجود ندارد.
و مى خواهد ايشان را سرزنش كند به اينكه عجله هيچ سودى ندارد، مى فرمايد زبانت رابدانچه از نامه اعمالت مى خوانى و به اعمالت در آن بر مى خورى حركت مده ، و خلاصهنامه عملت را بخوان و عجله مكن ، چون خواننده نامه همان كسى است كه بصير به وضعخويش است ، وقتى گناهان خود را مى بيند جزع و عجله مى كند، و از در توبيخ به او مىگويند عجله مكن و خود را كنترل كن ، تا بدانى چه حجتى عليه تو داريم ، چون ما آن رابراى تو جمع كرده ايم ، وقتى همه را خواندى آن وقت نسبت به حكم يك يك آنها تسليمشده ، و تبعات آنها را بپذير، چون به هيچ وجه نمى توانى آن را انكار كنى ، و برفرض كه منكر شوى بيان آن به عهده ماست .
ليكن اشكال زير آن را باطل مى ك ند، و آن اين است كه گفتيم آيات مورد بحث جملهمعترضه است ، و جمله معترضه در تماميت معنايش احتياج به اين ندارد كه ماقبل و ما بعدش هم بر آن دلالت كند . علاوه بر اين شباهت آيه (و لاتعجل بالقران من قبل ان يقضى اليك وحيه ) با اين آيات در سياق ، خود مويد شباهت اينآيات است با آن آيه ، و اينها نيز همان معنا را افاده مى كنند.
و از بعضى ديگر از مفسرين حكايت شده كه گفته است : اين آيات چهارگانهمتصل است به داستان روز قيامت كه قبلا ذكر شده بود، و خطاب در آن كه مى فرمايد: (لاتحرك ) به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) است ، و ضمير (به ) به روزقيامت بر مى گردد، و معنايش اين است كه : اى پيامبر! زنهار، كه زبان خود را به سؤال از وقت قيامت حركت مده ، هر چند كه تو نه منكر قيامتى ، و نه آن را استهزا مى كنى ،(لتعجل به ) ليكن داعيت بر اين سؤ ال عجله در تشخيص آن است (ان علينا جمعه وقرانه )، يعنى به حكم حكمت ما واجب است كه مردم را در آن روز جمع كنيم ، و شرحاوصاف آن را در قرآن به سوى تو وحى مى كنيم ، (فاذا قراناه فاتبع قرانه )يعنى وقتى آيات راجع به قيامت را مى خوانيم ، بااعمالى كه مقتضاى ايمان به قيامت استخواندن ما را پيروى كن ، و مستعد آن روز بشو، (ثم ان علينا بيانه )، يعنى بعد ازبيان آن در قرآن با نفخه صور آن را بيان مى كنيم . اين بود خلاصه تفسير آن مفسر، كهخواننده خود به نادرستى آن واقف است .
و ما در تفسير جمله (و لا تعجل بالقران ) گفتيم اين نهى از عجله به قرآن مويدمطلبى است كه در روايات آمده كه فرموده اند:نزول دفعى همه قرآن بر قلب نازنين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) غيرنزول تدريجى آن است .


كلا بل تحبون العاجله و تذرون الاخره



خطاب در اين آيه به همه مردم است ، و از باب تعميم خطاب قبلى است كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمود: (لا تحرك )، براى اينكه خطابدر (لا تحرك ) خطابى است معترضه ، و هيچ ارتباطى به ماقبل و ما بعد خود ندارد.
و كلمه (كلا) ردعى است از كلام سابق كه مى فرمود: (ايحسب الانسان الن نجمع عظامه)، و مى فرمود: (بل تحبون العاجله ) - يعنى زندگى عاجله كه همان زندگى دنيااست - (و تذرون الاخره ) يعنى زندگى آخرت را ترك مى كنيد، و كلمه(بل ) از اين پندار كه بعد از مرگ ، احياء و بعثى نباشد، اعراض كرده ، نظيراعراضى كه همين كلمه در جمله (بل يريد الانسان ليفجر) امامه كرده است .
وصف حال طائفه اى كه در قيامت گشاده رويند 


وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره



اين دو جمله وصف روز قيامت است كه چهره هاى مردم را دو قسم مى كند، يكى ناضره وديگرى باسره و نضره و نضارت چهره و درخت وامثال آن به معناى خرمى و زيبايى و بهجت آنها است : و معناى دو جمله مورد بحث با در نظرگرفتن اينكه در مقابل (وجوه يومئذ باسره ...) قرار گرفته چنين مى شود كه وجوهىدر آن روز كه قيامت بپا مى شود زيبا و خرم است ، و مسرت و بشاشت درونى از چهره هانمايان است ،
همچنان كه در جاى ديگر درباره اين وجوه فرموده : (تعرف فى وجوههم نضره النعيم )ونيز فرموده : (و لقيهم نضره و سرورا)
و جمله (الى ربها ناظره ) خبرى است بعد از خبر براى مبتدا (وجوه )، و (الى ربها)متعلق است به كلمه (ناظره )، كه به خاطر افاده حصر، و يا رساندن اهميت مطلب ازخود آن جلوتر آمده ، وگر نه مى فرمود: (ناظره الى ربها).
و مراد از (نظر كردن به خداى تعالى ) نظر كردن حسى كه با چشم سرانجام مى شودنيست ، چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن ديده شدن خداى تعالى ، بلكه مرادنظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است ، همانطور كه براهين عقلى هم همين رامى گويد، و اخبار رسيده از اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) هم بر همين دلالت دارد، و ماپاره اى از آن اخبار را در ذيل تفسير آيه شريفه(قال رب ارنى انظر اليك ) و آيه (ما كذب الفواد ما رءاى ) ايراد كرديم .
پس اين طايفه دلهايشان متوجه پروردگارشان است ، و هيچ سببى از اسباب دلهايشان رااز ياد خدا به خود مشغول نمى كند، چون آن روز همه سبب ها از سببيت ساقطند، و در هيچموقفى از مواقف آن روز نمى ايستند، و هيچ مرحله اى ازمراحل آنجا را طى نمى كنند، مگر آنكه رحمت الهىشامل حالشان است ، و از فزع آن روز ايمنند (و هم من فزع يومئذ امنون )، و هيچ مشهدىاز مشاهد جنت را شهود نمى كنند، و به هيچ نعمتى از نعمت هايش متنعم نمى شوند، مگر آنكهدر همان حال پروردگار خود را مشاهده مى كنند، چون نظر به هيچ چيز نمى كنند، و هيچچيزى را نمى بينند، مگر از اين دريچه كه آيت خداى سبحان است ، و معلوم است كه نظركردن به آيت از آن جهت كه آيت است عينا نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداى سبحان است .
اشكالى كه در مورد انحصار مستفاد از آيه : (الى ربها ناظرة ) و پاسخ آن 
با اين بيان جواب از ايرادى كه به انحصار مستفاد از تقدم (الى ربها) بر كلمه(ناظره ) شده ، روشن مى شود، و آن اشكال اين است كه از اين تقدم استفاده مى شود كهاين طايفه غير از پروردگار خود چيزى را نمى بينند، با اينكه مسلما نعمت هاى بهشتى رامى بينند،
جوابش اين شد كه اينان به خاطر آنكه محجوب از پروردگار خود نيستند، نظرشان بههر چيزى به عنوان آيت خداست ، و آيت بدان جهت كه آيت است محجوب از صاحب آيت نيست ، وخودش بين ناظر و او حاجب نمى شود، پس نظر كردن به آيت عينا نظر كردن به صاحبآيت است ، و اين طايفه در حقيقت جز به پروردگار خود نظر نمى كنند.
مفسرين ديگر از اين اشكال جواب ديگرى داده اند و آن اين است كه : مقدم آمدن (الىربها) براى افاده حصر نيست بلكه تنها براى رعايت قافيه آخر آيات است ، و برفرض هم كه براى افاده حصر باشد، نظر كردن به غير خدا در جنب نظر كردن به خدانظر شمرده نمى شود، و بر فرض هم كه شمرده شود منظور آيه نظر كردن به خداىتعالى در بعضى از احوال است ، نه در همه احوال ، و اين جواب خالى از تكلف نيست ،چون بدون هيچ دليلى آيه را تقييد كرده . علاوه بر اين ، پاسخ اين معنا نمى شود كهآيه شريفه رويت و نظر را به وجه نسبت داده ، نه به ديدگان ، و نفرمود: (عيون - ويا ابصار - اليربها ناظره )، از اين هم كه بگذريم نفرموده : وجوهاهل بهشت گاهى ناظر به خداست ، و گاهى به نعمت هاى بهشتى ، بلكه وجوه آنان دائمابه سوى خداى تعالى است .


و وجوه يومئذ باسره تظن ان يفعل بها فاقره



مفسرين مصدر بسور را به شدت خشم و عبوس تفسير كرده اند، و در اينجا (ظن ) بهمعناى علم است ، و كلمه (فاقره ) صفتى است كه موصوفش حذف شده ، تقديرش(فعله فاقره ) است ، و فاقره از ماده (فقر) است ، كه به معناى آسيب ديدن ستونفقرات است .
و بعضى گفته اند: از باب (فقرت البعير) است ، يعنى بينى شتر را با آتش داغنهاد.
و معناى آيه اين است كه : وجوهى در آن روز به سختى عبوس است ، مى داند كه با آنانرفتارى مى شود كه پشتشان شكسته شود، و يا دماغشان به آتش داغ شود.احتمال هم دارد كلمه تظن خطاب به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بوده باشدبدان جهت كه فردى شنونده است و ظن هم به همان معناى معروفش باشد.
حكايت حال طائفه اى ديگر كه در قيامت گرفته رويند، 


كلا اذا بلغت التراقى



اين جمله رد از اين عمل ايشان است كه زندگى دنياى عاجله را دوست مى دارند و آن را مقدم برزندگى آخرت مى دارند، گويا فرموده : از اين رفتارتان دست برداريد كه اين زندگىو اين طرز فكر براى شما دوام ندارد، و به زودى مرگ بر شمانازل گشته ، به سوى پروردگارتان روانه مى شويد.
در اين جمله فاعلفعل (بلغت ) حذف شده ، چون سياق بر آن دلالت مى كرده ، همچنان كه در آيه (فلولا اذا بلغت الحلقوم ) نيز فاعل حذف شده ، و در هر دو جمله تقدير كلام (بلغت النفس )است ، و كلمه (تراقى ) جمع (ترقوه ) است كه به معناى استخوانهاى اطرافگردن است ، كه از طرف چپ و راست گردن را در ميان گرفته اند. و معناى آيه روشن است.


و قيل من راق



كلمه (راق - راقى ) اسم فاعل از مصدر (رقى ) است ، كه به معناى افسون كردنو شفا دادن است ، مى فرمايد: چه كسى از اهل وعيال و دوستانش در آنچه كه پيرامون اويند مى تواند او را شفا دهد و دردش را دوا كند؟ واين جمله را در هنگام نوميدى بكار مى برند.
بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه بعضى از ملائكه از بعضى ديگر كهروح او را بالا مى برند مى پرسند : شما ملائكه عذابيد يا ملائكه رحمت ، (كيست بالابرنده ) ؟


و ظن انه الفراق



يعنى انسان محتضر وقتى اين احوال را مشاهده مى كند، يقين مى كند كه ديگر بايد اززندگى عاجله دنيا كه علاقمند بدان بود، و بر آخرت ترجيحش مى داد جدا شود.
مراد از جمله (والتفّت السّاق بالسّاق ) 


و التفت الساق بالساق ظاهر



اين عبارت اين است كه مراد از آن پيچيدن ساقهاى پاى محتضر در يكديگر است ، چونوقتى روح به گلوگاه مى رسد حيات سارى در اطراف بدنباطل گشته ، ديگر تعادلى بين اعضا نمى ماند.
بعضى گفته اند: مراد از اين جمله پيچيدن شدت امر آخرت به امر دنيا است .
بعضى ديگر گفته اند: منظور درهم شدن حال جاندادن باحال زندگى است .
و بعضى گفته اند: پيچيدن ساق دنيا كه همان سختى جان دادن است ، به ساق آخرتيعنى شدت هول مطلع است .
ولى در الفاظ آيه هيچ دليلى بر هيچ يك از اين معانى وجود ندارد، بله اين مقدار را مىتوان گفت كه آيه مى خواهد با تعبير پيچيدن ساق به ساق از احاطه شدائد و ورود پىدر پى آنها خبر دهد، چون از دم مرگ تا روز قيامت شدائد يكى پس از ديگرى روى مىآورد، و اين معنا با معناهايى كه نقل كرديم منطبق مى شود.
مراد از اينكه در قيامت (مساق ) به سوى پروردگار است  


الى ربك يومئذ المساق



كلمه (مساق ) مصدر ميمى است ، كه همان معناى مصدر (سوق ) را مى دهد، و مراد از اينكهدر قيامت يا در روز مرگ سوق به سوى خداى تعالى است ، اين است كه بازگشت بهسوى اوست ، و اگر از بازگشت ، به مساق تعبير آورد، براى اشاره به اين بود كهآدمى در اين بازگشت ، اختيارى از خود ندارد، مانند حيوانى كه ديگرى او را مى راند، آدمىرا هم ديگرى به سوى اين سرنوشت مى برد، و او خود هيچ چاره اى از آن ندارد، پس اوبه حكم (الى ربك يومئذ المساق ) از روز مرگش به سوى پروردگارش رانده مىشود، تا به حكم (الى ربك يومئذ المستقر) در قيامت بر او وارد شود. و اگر در بارهاينكه چرا جمله (الى ربك ) جلوتر از جمله (يومئذ المساق ) ذكر شده ؟ بگوييم بهمنظور افاده حصر بوده ، آن وقت آيه شريفه مى فهماند كه غايت و نقطه نهايى هستىبرگشتن به خداى تعالى است .
بعضى گفته اند: مضافى از كلام حذف شده ، و جلوتر آمدن جمله (الى ربك ) براىافاده حصر است ، و تقدير كلام (الى حكم ربك يومئذ المساق ) است ، يعنى در آن روزاو را مى رانند تا خداى تعالى درباره اش به حكم خود حكم فرمايد، و يا تقديرش(الى موعد ربك ) است ، و موعد پروردگار يا بهشت است ، و يا دوزخ .
بعضى ديگر گفته اند: منظور از اينكه فرموده (مساق ) به سوى خداى تعالى است ،اين است كه سائق و راننده تنها خداى تعالى است و لا غير. و ليكن وجه صحيح همان استكه گذشت .


فلا صدق و لا صلى و لكن كذب و تولى ثم ذهب الى اهله يتمطى



همه ضميرها به انسان نامبرده در جمله ايحسب الانسان ... بر مى گردد، و مراد از اينكهفرمود : نه تصديق كرد و نه نماز خواند، تصديق دعوت حقى است كه قرآن كريم متضمنآن است ، و مراد از نماز نخواندن اين است توجه بندگى و عبادت كه همان نماز و عمود ديناست به خداى تعالى نكرد.
و (تمطى ) - به طورى كه در مجمع البيان آمده - به معناى تمدد بدن از كسالتاست ، و اصل آن به اين معنا بوده كه آدمى پشت و كمر خود را تاب دهد، و تمطى درحال رفتن استعاره است از راه رفتن با تكبر و تبختر. و معناى آيه اين است كه : انساندعوت حقه اسلام ومعارف آن را تصديق نكرد، و براى پروردگارش نماز نگذاشت ، وخلاصه نه اصول دعوت را پذيرفت و نه فروع آن را كه ركن آن فروع نماز است ، وليكن آن را تكذيب نموده ، از قبولش اعراض نمود، و تازه وقتى به طرف اهلش مى رفت(مثل كسى كه فتحى نمايان كرده ) باد به دماغش انداخته ، با تكبر مى رفت .


اولى لك فاولى ثم اولى لك فاولى



در اينكه اين جمله كلمه تهديد است حرفى نيست ، و اگر مكرر شده ، به منظور تاءكيدبوده . و بعيد نيست - و خدا داناتر است - كه جمله (اولى لك ) خبرى باشد براىمبتدايى كه حذف شده ، و آن ضميرى است كه بهحال انسان كه قبلا ذكر شده بود برگردد، و بخواهد همانحال (نخواندن نماز و تصديق نكردن و تكذيب كردن و باحال تبختر برگشتن ) را براى انسان نامبرده اثبات كند، تا كنايه باشد از اثباتتبعات و عواقب سوء آن حال .
در نتيجه كلام مذكور فرمان و نفرينى باشد از ناحيه خداى تعالى عليه اين انسان ، تابا همين فرمان مهر بر دلش بزند، و ايمان و تقوى را بر او حرام كند، و بنويسد كه اينشخص از اهل آتش است ، و آنگاه دو آيه مورد بحث به وجهى شبيه مى شود به آيه (فاذاانزلت سوره محكمه و ذكر فيها القتال رايت الذين فى قلوبهم مرض ينظرون اليك نظرالمغشى عليه من الموت فاولى لهم ).
وجوه مختلف درباره معناى آيه : (اولى لك فاولى ثمّ اولى لك فاولى ) 
و معناى آيه اين است : اين حال كه تو دارى برايت بهتر و بهتر است ، آرى براى توبهتر آن است كه وبال امر خود را بچشى ، و عذابى كه برايت آماده كرده اند تو رابگيرد.
ولى بعضى گفته اند: جمله (اولى لك ) اسمفعل و مبنى است ، يعنى اعراب نمى پذيرد، و معنايش اين است كه بدبختيتان پشت سر همباد.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (اولى ) فعل ماضى دعائى ، و از ماده (ولى ) است ،كه به معناى نزديكى است ، و فاعل اين فعل ماضى ، ضمير مستترى است كه به هلاك برمى گردد، و لام در كلمه (لك ) زايده است ، و معنايش (اولاك الهلاك ) است ، يعنىهلاكتت نزديك باد.
بعضى ديگر گفته اند: فاعل آن ضميرى است كه به خداى تعالى بر مى گردد، و لامزايده است و معنايش اين است كه خداى تعالى نزديك كند آنچه را كه مكروه تو است ، ممكنهم هست آن را غير زايد بگيريم ، و چنين معنا كنيم : خداوند برايت نزديك كند آنچه را كهمايه كراهت تو است .
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه مذمت كردن تو سزاوارتر از نكردن است ، وچون اين كلام زياد استعمال مى شده زوايدش ‍ حذف شده ، و آنچه باقى مانده مشابهويل لك شده ، به طورى كه محذوف آن از محذوف هايى شده كه اظهارش جايز نيست .
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه خدا تو را هلاك كند، به هلاكتى كه از هر شرو هلاكت ديگرى نزديك تر باشد.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه (اولى ) افعلتفضيل ، و به معناى (احرى - سزاوارتر) است ، و اين كلمه خبر است براى مبتدايىكه حذف شده ، تقدير كلام چيزى است كه لايق مقام چنان كس باشد، مثلا تقديرش اين استكه (اينجا آتش براى تو بهتر است ، يعنى تو سزاوارتر به آتشى و اهليت آن را دارى، پس همان برايت بهتر است ،) البته در اين ميان وجوه سست ديگرى هم هست كه خالى ازتكلف نيست ، و وجه اخير قريب به همان وجهى است كه ما ذكر كرديم ، ولى عين آن نيست .


يحسب الانسان انى ترك سدى



در اين آيه به مساءله مورد بحث اولسوره بازگشت شده ، كه همان مساءله ردبر منكرين قيامت است ، آنجا هم مى فرمود:(ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه )
و استفهام در آن توبيخى است ، و كلمه (سدى ) به معناىمهمل است ، و معناى آيه اين است كه : آيا انسان چنين مى پندارد كه ما او رامهمل رها مى كنيم و اعتنايى به او نداريم ،
و چون نداريم بعث و قيامتى هم نيست ، و بعد از مردن ديگر زنده اش نمى كنيم ، و در نتيجهتكليف و جزايى در كار نيست ؟


الم يك نطفه من منى يمنى



اسم (كان ) ضميرى است كه به انسان بر مى گردد، (و امناء منى ) به معناىريختن آن در رحم است ، مى فرمايد: مگر او نطفه اى نبود از منى اى كه در رحمش مىريزند.


ثم كان علقه فخلق فسوى



(آرى او همين نطفه بود) و سپس آن انسان و يا آن منى قطعه اى لخته خون بود كه خداىتعالى با تعديل و تكميل ، اندازه گيرى و سپس صورتگريش كرد.


فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى



يعنى از انسان دو صنف درست كرد، يكى نر و ديگرى ماده .


اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى



در اين آيه بر مساءله بعث كه مورد انكار كفار است ، و آن را بعيد مى شمارنداستدلال شده ، و دليل آن را عموم قدرت خداى تعالى و ثبوتش در خلقت ابتدايى دانسته ،فرموده خداى تعالى قادر بر خلقت بار دوم انسان است ، بهدليل اينكه بر خلقت نخستين او قادر بود، و خلقت دوم اگر آسان تر از خلقتاول نباشد دشوارتر نيست ، كه ما تقريب ايناستدلال را در تفسير آياتى كه متعرض آن شده گذرانديم .
بحث روايتى  
چند روايت درباره نزول آيات : (لا تحرك به لسانك ...) 
در الدر المنثور است كه طيالسى ، احمد، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، نسائى ،ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم ، ابن انبارى (در كتاب مصاحف )، طبرانى ، ابنمردويه ، ابو نعيم ، و بيهقى (هر دو در كتابدلائل خود) از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هر بار كه وحى بر اونازل مى شد دچار ناراحتى مى گشت ، و لب و زبان خود را به وحى حركت مى داد، چون مىترسيد در ذهنش نماند، و مى خواست آن را حفظ كند، لذا خداى تعالى اين آيه رانازل فرمود: (لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرانه ) ابن عباساضافه كرد خداى تعالى مى فرمايد: (اين به عهده ما است كه قرآن را در سينه توجمع كنيم ، و سپس قرائت نماييم ، (فاذا قراناه ) پس همينكه آن را بر تونازل كرديم ، (فاتبع قرانه )، يعنى آن را گوش بده و بشنو، (ثم ان علينا بيانه) بر ما است كه آن را با زبان تو بيان كنيم .
و در عبارتى ديگر آمده (بر ما است كه آن را بر تو بخوانيم )، و لذارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آن به بعد هر وقتجبرئيل مى آمد، سر به زير مى انداخت . و در روايتى ديگر آمده - هر وقتجبرئيل مى رفت طبق وعده اى كه خدا داده بود شروع به خواندن مى كرد.
و در همان كتاب است كه ابن منذر و ابن مردويه ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين بود كه هر وقت (آياتى از) قرآن بر اونازل مى شد،در خواندنش عجله مى كرد، تا آن را حفظ كند، پس اين آيهنازل شد كه (لا تحرك به لسانك )، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نمى دانست چه وقت سوره اى كه نازل شده تمام مى شود، تا آنكه آيه (بسم اللّهالرحمن الرحيم ) نازل مى شد، آن وقت مى فهميد سوره قبلى تمام ، و سوره بعدى شروعشده است .
مؤ لف : در معناى اول حديث در مجمع البيان رواياتى از ابن جبير و در معناى همه روايترواياتى ديگر وارد شده ، و ما در سابق گفتيم كه انطباق اين معنا با آيات مورد بحثروشن نيست .
رواياتى در معناى آيه : (الى ربّها ناظرة ) 
و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا بل تحبون العاجله ) آمده كه معصوم فرمود: عاجله هميندنياى حاضر است و (و تذرون الاخره )، يعنى رها مى كنيد آخرت را. و فرموده(ناضره ) در (وجوه يومئذ ناضره )، يعنى نورانى و معناى نظر كردن به وجهاللّه در (الى ربها ناظره ) نظر كردن به رحمت و نعمت خداست .
و در عيون در باب (آنچه از اخبار توحيد از حضرت رضا رسيده ) به سندى كه بهابراهيم بن ابى محمود دارد، روايت كرده كه گفت : على بن موسى الرضا (عليهماالسلام )در معناى آيه (وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره ) فرمود: يعنى چهره هايى كه در آنروز نورانى است ، و منتظر ثواب پروردگارش است .
مؤ لف : اين روايت در كتاب توحيد و احتجاج و مجمع از على (عليه السلام )نقل شده ، و بعضى به آن اعتراض كرده اند كه چطور ناظره را به معناى منتظره گرفته، با اينكه انتظار هيچ وقت با حرف (الى ) متعدى نمى شود، بلكه خودش به خودىخود متعدى است ؟ و صاحب مجمع پاسخ داده كه : ماده نظر به معناى انتظار مى آيد، واستشهاد كرده به شعر شاعر كه گفته است :

و اذا نظرت اليك من ملك

والبحر دونك جدتنى نعما



و به شعرى ديگر كه گفته :

انى اليك لما وعدت لناظر

نظر الفقير الى الغنى الموسر


و در كشاف استعمال نظر در آيه را در معناى انتظار،استعمالى كفايى دانسته ، و اين سخنخوبى است .
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، عبد بن حميد، ترمذى ، ابن جرير، ابن منذر،آجرى در كتاب (شريعت )، دار قطنى در كتاب (رويت )، حاكم ، ابن مردويه ،لالكائى در كتاب (السنه )، و بيهقى ، از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: پست ترينمنازل بهشت منزل كسى است كه همه نظرش به بهشت خود و همسران و نعيم و خدمتگزاران وميز و صندلى هاى خويش است ، كه به مسافت هزارسال راه طول دارد، و گرامى ترين اهل بهشت و محترم ترين آنان نزد خدا كسى است كهصبح و شام به روى خدا نظر مى كند.
آنگاه آيه زير را تلاوت فرمود: (وجوه يومئذ ناضره )، يعنى صورتهايى كه در آنروز سفيد و با صفا است ، (الى ربها ناظره ) يعنى همه روزه به روى خدا نظر مىكند.
مؤ لف : اين روايت با بيانى كه ما در تفسير آيه آورديم ،قابل انطباق است ، و با صرفنظر از آن بيان ، مى توان بر رحمت وفضل و كرم و ساير صفات فعلى خدا حملش كرد، چون وجه هر چيز آن جهتى است كه روبه غير خودش قرار دارد، و آن جهتى كه خداى تعالى با آن جهت رو به خلق و خلق رو بهاو دارند، صفات كريمه اوست ، پس نظر كردن به رحمت خدا وفضل و كرم و ساير صفات كريمه او نظر كردن به وجه كريم او است .
و در همان كتاب است كه ابن مردويه از انس بن مالك روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در معناى آيه (وجوه يومئذ ناضره الى ربهاناظره ) فرمود: به پروردگار خود نظر مى كنند، اما نه با كيفيت و حدى محدود، و نهصفتى معلوم .
مؤ لف : اين روايت بيان گذشته ما در تفسير آيه را تاءييد مى كند كه گفتيم منظور از آننظر كردن به قلب و رويت قلبى است ، نه رويت حسى و با چشم سر و اين روايت مضمونبرخى از روايات را كه از طرق اهل سنت آمده ، و از ظاهرش تشبيه خدا به خلق استفاده مىشود، تفسير مى كند، چون در اين روايت آمده رويت خدا رويتى است كه محدوديت در آن نيست ،و رويت حسى بدون محدوديت تصور ندارد.
رواياتى در توضيح آيات مربوط به دم مرگ ، (اولى لك فاولى ...)، (ايحسبالانسان ان يترك سدى ") و قدرت خداوند بر احياء اموات
و در تفسير قمى در ذيل آيه (كلا اذا بلغت التراقى ) آمده كه امام فرمود: يعنى وقتىكه جان به (ترقوه ) برسد، (و قيل من راق )، به او گفته مى شود كيست كه تورا با افسون خود نجات دهد؟ (و ظن انه الفراق )، يقين مى كند كه فراق از دنيا رسيدهاست .

next page

fehrest page

back page