|
|
|
|
|
|
(رواياتى درباره استماع جنّ از رسول خدا، بيعت آنها با پيامبر(صلى اللّه عليه وآله وسلّم )...) در مجمع البيان گفته : واحدى از سعيد بن جبير از ابن عباس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) براى خصوص جن قرآن نخوانده بود، و اصلادر اين جريان جن را نديده بود، بلكه به اتفاق طايفه اى از اصحاب خود راه افتاده بودتا به بازار عكاظ برود، و اين در ايامى بود كه جنيان و شياطين از صعود به آسمانممنوع شده بودند، ديگر خبرهاى آسمان به ايشان نمى رسيد، و شيطانها يكديگر را ديدهبودند كه چه پيش آمده ؟ گفتند ديگر دست ما به خبرهاى آسمان نمى رسد، هر كس از مابخواهد بالا برود شهاب را به سركوبيش مى فرستند، و بعد از بگو مگوها به ايننتيجه رسيدند كه حتما در عالم حادثه اى رخ داده ، بايد مشرق و مغرب عالم را بچرخيد وعلت اين را پيدا كنيد. آن روز كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به سوى بازار عكاظ روانه بود،طايفه اى از جن براى جستجوى آن علت به سرزمين تهامه آمده بودند، و از جلورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گذر كردند، در حالى كه آن جنابمشغول نماز صبح بود، همينكه صوت قرآن را از آن جناب شنيدند، ايستادند تا خوبگوش دهند، سپس گفتند حادثه همين است ، اين است كه بين ما و اخبار آسمانىحائل شده ،بدون درنگ نزد قوم خود برگشتند و گفتند: (انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الىالرشد فامنا به و لن نشرك بربنا احدا)، خداى تعالى بعد از اين جريان بهرسول گرامى خود وحى كرد كه به امتت بگو كه : چنين و چنان شده(قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن ) . اين روايت را بخارى و مسلم هم در صحيح خود آورده اند. مؤ لف : قمى هم در تفسير خود نزديك به اين معنا را آورده ، و آن روايت را در سوره احقافدر ذيل آيه (واذ صرفنا اليك نفرا من الجن ...)،نقل كرديم . ليكن ظاهر روايت قمى اين است كه آن چند نفرى كه آيات سوره احقاف درموردشان نازل شده ، همين چند نفرى بوده اند كه آيات سوره مورد بحث درباره شاننازل شده است ، و ظاهر آيات دو سوره با اين معنا نمى سازد، براى اينكه ظاهر كلام آناندر سوره احقاف كه گفتند: (انا سمعنا كتاباانزل من بعد موسى يهدى الى الحق ) اين است كه به موسى و تورات آن جناب هم ايمانداشته بودند، و ظاهر آيات اين سوره اين است كهقبل از شنيدن قرآن مشرك بوده ، و اصلا معتقد به مساءله نبوت نبودند، و لازمه اين معنا دوگونگى آيات است ، مگر آنكه كسى ظهور اين آيات راقبول نكند. ودر همان كتاب از علقمه بن قيس روايت آورده كه گفت : از عبد اللّه بن مسعود پرسيدم : ازشما چه كسانى در شب جن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود؟ گفت احدىاز ما در آن شب در حضور آن جناب نبود، در شب جن مارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را در مكه گم كرديم ، و در بدر به دنبالشگشتيم ، و در آخر گفتيم حتما آن جناب را ربوده اند، و يا به معراج رفته . در هنگامى كهدر دره ها دنبالش مى گشتيم ، ديديم از ناحيه حراء مى آيد. پرسيديم يارسول اللّه كجا بوديد؟ ما خيلى ناراحت شديم ، و بر جان تو ترسيديم ؟ و نيز به وىگفتيم امشب از ساعتى كه شما را گم كرديم تا اين ساعت شبى را گذرانديم كه هيچقومى بدتر از آن را به سر نبرده است . حضرت در پاسخ ما فرمود: امشب مبلغ جنيان نزدمآمد، رفته بودم تا برايش قرآن بخوانم . آنگاه ما را با خود برد، و جاى پاى جنيان را وجاى آتش و اجاقشان را به ما نشان داد، و اما اينكه كسى از ما با او بوده نه ، احدى نبوده . و نيز در همان كتاب از ربيع بن انس روايت آورده كه گفت : خداى تعالى جد (بهره مندى )ندارد، و جن اين سخن را از نادانى گفته اند، و خداى تعالى هم عين گفته آنان را حكايتكرده . اين معنا از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده . مؤ لف : مراد از جدى كه روايت آن را نفى كرده به معناى حظ و بهره مندى و شانس است ،نه جد به معناى عظمت . و در احتجاج از على (عليه السلام ) روايت كرده كه در حديثى فرمود: جن وقتى بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )برخورد، كه آن جناب در بطنالنخل بود، و در آنجا عذر خواهى كردند كه مامثل مشركين پنداشتيم خدا احدى را بعد از مردن زنده نمى كند، و در آن هنگام از جنيان هفتاد ويك هزار نفر بودند، و با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر اين پيمان بيعتكردند كه نماز و روزه و زكات و حج و جهاد را انجام دهند، و خيرخواه مسلمانان باشند، جنيانپذيرفته و از اينكه قبلا عليه خدا سخنان دور از حق گفته بودند، عذرخواهى كردند. مؤ لف : بيعت (جنيان ) با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه نماز و روزه وساير واجبات را بجاى آورند مطلبى است كه خداى تعالى آن را تصديق فرموده ، آنجاكه در اوائل همين سوره سخن آنان را حكايت كرده كه گفتند: (امنا به )، و نيز گفتند:(و انا لما سمعنا الهدى امنا به ) و اما اينكه عبادات جنيان و مخصوصا زكات و جهادشانبه چه نحو است ، براى ما مجهول است ، و عذرخواهىاول آنان هم خيلى براى ما روشن نيست . و در تفسير قمى به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : من از امام باقر (عليه السلام) از آيه (و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا) پرسيدم . فرمود: رسم دوره جاهليت اين بود كه مردى راه مىافتاد تا به نزد كاهن برود، و معتقد بود شيطان به كاهن وحى مى كند، و از كاهن مىخواست تا به شيطان بگويد فلان شخص به تو پناه برده . و نيز در همان كتاب در تفسير آيه (فمن يومن بربه فلا يخاف بخسا و لا رهقا) آمدهكه فرمود: (بخس ) به معناى نقصان و (رهق ) به معناى عذاب است . و از عالم سؤ ال شد آيا مؤ منين از جن داخل بهشت مى شوند؟ فرمود: نه ، و ليكن خداىتعالى بين بهشت و دوزخ حظيره ها و دشتهايى دارد كه مؤ منين جن و فاسقان شيعه در آنجامنزل مى كنند. مؤ لف : گويا منظور از اين حظيره ها بعضى از درجات بهشت باشد، كه پايين تر ازبهشت صالحان است . اين را هم بايد دانست كه در بعضى از روايات از طرق ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) هدى و طريقه بر ولايت على (عليه السلام ) تطبيق شده . كهصرفا همان تطبيق كلى بر مصداق است نه تفسير. آيات 28-18 سوره جّن
و ان المساجد لله فلا تدعوا مع اللّه حدا (18) و انه لما قام عبد اللّه يدعوه كادوا يكونونعليه لبدا (19) قل انما ادعوا ربى و لا اشرك به احدا (20) قل انى لا املك لكم ضرا و لا رشدا (21) قل انى لن يجيرنى من اللّه حد ولن اجد من دونهملتحدا (22) الا بلاغا من اللّه و رسالاته و من يعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدينفيها ابدا (23) حتى اذا راوا ما يوعدون فسيعلمون من اضعف ناصرا واقل عددا (24) قل ان ادرى اقريب ما توعدون ام يجعل له ربى امدا (25) عالم الغيب فلا يظهر علىغيبه احدا (26) الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا (27) ليعلمان قد ابلغوا رسالت ربهم و احاط بما لديهم و احصىكل شى ء عددا (28)
|
ترجمه آيات و اينكه مساجد از آن خداست پس با خدا احدى را مخوانيد (18 ). و اينكه وقتى بنده خدا (محمد ) برخاست تا او را عبادت كند جمعيت بسيارى دورش جمعشدند (19). (اى محمد) بگو من تنها پروردگارم را مى خوانم و احدى را در عبادتم شريك او نمى سازم(20). بگو من به خودى خودم هيچ نفع و ضررى و هيچ رشد و هدايتى را بگو احدى نيست كه مرااز عذاب خدا پناه دهد و من به جز او هيچ پناهگاهى ندارم (22). تنها وظيفه من رساندن رسالتهاى او به مردم است و كسى كه خدا و رسولش رانافرمانى كند آتش جهنم براى ابد نصيبش خواهد شد (23). كفار همچنان رسول خدا را ضعيف و خوار مى شمارند تا روزى كه ببينند آنچه را كه وعدهداده شده بودند، پس به زودى به دست خواهند آورد كه ياور چه كسى ناتوان و اندك است(24). بگو من خود نمى دانم كه آن عذابى كه وعده اش رابه شما داده اند نزديك است و ياپروردگارم مدتى براى آن مقرر فرموده (25). عالم به غيب اوست پس جز او كسى غيب نمى داند چون او كسى را بر غيب خود مسلط نمى كند(26). مگر كسى از رسولان را كه شايسته و مرضى اين كار بداند كه خدا براى چنين كسانى ازپيش رو و پشت سر حافظانى در كمين مى گمارد (27). تا معلوم كند آيا رسالات پروردگار خود را ابلاغ كردند يا نه و او بدانچه در نفسرسولان است نيز احاطه دارد و عدد هر چيزى را شمرده دارد (28). بيان آيات در اين آيات مساءله نبوت تسجيل شده ، و مساءله وحدانيت خداى تعالى و مساءله معاد را بهعنوان نتيجه از داستان جن ذكر مى كند.
و ان المساجد لله فلا تدعوا مع اللّه حدا
|
اين آيه عطف است بر آيه (انه استمع ) و جمله (ان المساجد لله ) به منزلهتعليل براى جمله بعد است كه مى فرمايد: (پس با خدا احدى را نپرستيد و نخوانيد)،پس در حقيقت تقدير آيه چنين است : (لا تدعوا مع اللّه حدا غيره لان المساجد لله با خدااحدى غير او را مخوانيد، براى اينكه مساجد تنهامال او است ). و مراد از دعا عبادت و پرستش است ، در جاى ديگر هم عبادت را دعا و دعا راعبادت خوانده و فرموده : (و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتىسيدخلون جهنم داخرين ) . وجوه مختلف درباره مراد از اينكه مساجد از آن خدا است (و انّ المساجد للّه ...) مفسرين در اينكه منظور از (مساجد) چيست اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: مراد از آن ،كعبه است . بعضى گفته اند: مسجد الحرام است . بعضى آن را مسجد الحرام و مسجدالاقصى دانسته اند. و اشكالى كه به اين سهقول وارد است اين است كه كلمه (مساجد) جمع است ، و با يك مسجد و دو مسجد منطبق نمىشود. بعضى ديگر گفته اند: همه حرم است . اين قول هم بدوندليل حرف زدن است . بعضى گفته اند: همه سطح زمين است ، چونرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: (همه زمين را براى من مسجد و طهوركردند)، اين حديث هم به بيش از اين دلالت ندارد كه امت اسلام مى توانند در هر نقطه اززمين نماز بخوانند، به خلاف آنچه از كيش يهود و نصارى مشهور است كه نمازشان تنهابايد در كنيسه و كليسا واقع شود حديث تنها جواز را مى رساند، و اما اينكه همه زمين رامسجد بخواند تا هر جا كلمه مساجد گفته شدشامل قطعه قطعه هاى سطح زمين گردد چنين دلالتى ندارد. بعضى هم گفته اند: مراد از آن نمازها است كه جز براى خدا خوانده نمى شود، اين نيزبدون دليل سخن گفتن است . و از امام جواد (عليه السلام ) روايت شده كه مراد از مساجد اعضاى هفتگانه بدن آدمى استكه در هنگام سجده بايد روى زمين قرار گيرد و عبارتند از: پيشانى ، دو كف دست ، دو سرزانو و دو سر انگشتان بزرگ پا، كه روايتش به زودى در بحث روايتى از نظر شماخواهد گذشت ان شاء الله ، و همين معنا از سعيد بن جبير و فراء و زجاج نيزنقل شده . و اما با در نظر گرفتن اين حديث آنچه به نظر ما مناسبتر است اين است كه بگوييم : مراداز (براى خدا بودن مواضع سجده از انسان اين است كه مواضع هفتگانه سجود تشريعابه خدا اختصاص دارد (نه اينكه غير از اين هفت عضو از بدن انسان ملك خدا نيست . نه ، همهملك تكوينى خدا هست و اين هفت عضو تشريعا هم از آن خداست ) و مراد از (دعاء) كهفرموده (پس غير خدا را نخوانيد) نيز همان سجده است ، چون روشن ترين مظاهر ومصاديق عبادت و يا خصوص نماز همان سجده است ، و اصلا نماز به خاطر سجده است ، كهعبادت ناميده مى شود. و معناى آيه اين است كه : بگو به من وحى شده كه چند نفر جنى چنين و چنان كردند، و نيزبه من وحى شده كه اعضاى سجده مختص به خداى تعالى است ، پس سجده را تنها براىخدا كنيد، و اين اعضا را در سجده براى او بكار بنديد - و يا او را تنها با اين اعضاعبادت كنيد - و سجده مكنيد و يا عبادت مكنيد غير او را. مراد از كسانى كه چون پيامبر (صلى اللّه عليه وآله ) به نماز مى ايستاد در اطرافشگرد مى آمدند (كاد و يكونون عليه لبدا)
و انه لما قام عبد اللّه يدعوه كادوا يكونون عليه لبدا
|
كلمه (لبد) - به كسره لام و فتحه باء جمع لبده - به ضمه لام و سكون باء -است ، و لبده به معناى مجتمعى متراكم و فشرده است ، و منظور از كلمه (عبد الله )رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، آيه بعدى هم بر اين معنا دلالت دارد. واگر از آن جناب تعبير به عبد اللّه كرده براى اين بود كه به منزله زمينه چينى باشدبراى آيه بعدى كه مى فرمايد: (قل انما ادعوا ربى )، و مناسبتر با سياق آياتبعدى اين است كه ضمير جمع در (كادوا) و در (يكونون ) به مشركين برگردد،چون مشركين بودند كه بر آن جناب در هنگامى كه نماز و قرآن مى خواند ازدحام كرده واستهزايش نمودند، و صداى خود را بلند مى كردند، تا به طورى كه گفته اند صداى آنجناب بگوش كسى نرسد. و معناى آيه اين است كه : وقتى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر مى خاستتا خدا را با نماز عبادت كند، مشركين آنقدر به طرفش مى آمدند كه نزديك مى شد جمعيتانبوهى بشوند. بعضى از مفسرين گفته اند : دو ضمير مذكور به جن بر مى گردد، و اين جنيان بودندكه پيرامون آن جناب جمع شده ، تراكم مى كردند و از در تعجب از آنچه از آن جناب مىديدند از عبادتش و از تلاوت قرآن به آن جناب خيره مى نگريستند، چون چنين چيزى تا آنروز نديده و نشنيده بودند. بعضى ديگر گفته اند: ضميرها به مؤ منين و گروندگان بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )بر مى گردد، آنان بودند كه دور آن جناب جمعشده ، و در نماز به وى اقتدا مى كردند، و وقتى قرآن مى خواند سكوت محض مى شدند تاكلام خدا را بشنوند. ولى اين دو وجه آنطور كه بايد با سياق آيات بعدى نمى سازد،همچنان كه قبلا هم اشاره شد.
قل انما ادعوا ربى و لا اشرك به احدا
|
در اين آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) امر فرموده تا وجه عبادت خود رابراى آنان بيان كند، به بيانى كه حيرت و تعجب آنان را بر طرف سازد، چون گفتيم ازآن جناب اعمالى ديده بودند و سخنانى شنيده بودند كه تا آن روز از احدى نه ديده و نهشنيده بودند، و اين تعجب وادارشان كرده بودعمل آن جناب را حمل بر نوعى حيله و مكر نموده ، بگويند با اين خدعه مى خواهد بتهاى ما رااز بين ببرد، تا به اغراض مادى خود برسد. و حاصل آن بيان كه چنين اثرى را دارد اين است كه بگويد: من از آنچه مى بينيد انجام مىدهم هيچ مقصدى از آن مقاصد كه در نظر شما است و مرا به آن متهم مى كنيد ندارم ، تنها وتنها پروردگار يگانه ام را مى خوانم ، و احدى را شريك او نمى گيرم ، و عبادت انساننسبت به كسى كه او را پروردگار خود شناخته چيزى نيست كه مورد ملامت و تعجب قرارگيرد. بيان موقعيت پيامبر (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) نسبت به پروردگار و نسبت بهمردم
قل انى لا املك لكم ضرا و لا رشدا
|
آنچه از سياق آيات كريمه استفاده مى شود اين است كه :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) به دستور پروردگار موقعيت خود نسبت بهپروردگارش و نسبت به مردم را بيان كرده ، درباره موقعيتى كه نسبت به خداى تعالىدارد گفته كه من او را مى خوانم و كسى را شريك او نمى دانم ، (انما ادعوا ربى و لااشرك به احدا) و درباره موقعيتش نسبت به مردم فرموده : من هم بشرىمثل شمايم ، و مثل شما مالك رشد و ضرر خودم نيستم ، تا چه رسد به اينكه با اراده خودمبه شما ضرر برسانم ، و يا با قدرتى كه دارم شما را به خيرى كه خودم مى خواهمارشاد كنم ، بلكه من تنها ماءمورى از ناحيه خدا هستم كه شما را دعوت كنم ، و جزامتثال او چاره اى ندارم ، و كسى كه مرا از كيفر خدا پناه دهد سراغ ندارم ، نه تنها من سراغندارم بلكه چنين ملجا و پناهى براى مخالفان و عصيانگران او وجود ندارد، نه براى من ونه براى شما، پس شما هم چاره اى جز اطاعت خدا و رسولش نداريد و كسى كه خدا ورسولش را عصيان كند، آتش جهنم را دارد، كه در آن تا ابد جاودانه بسر ببرد، و بهزودى يعنى وقتى وعده خدا را ببينيد همه خواهيد فهميد. و لازمه اين سياق اين است كه مراد از (مالكيت ضرر)، قدرت بر واقع ساختن ضرر برمشركين باشد، هر وقت كه بخواهد. و مراد از (مالكيت رشد)، قدرت بر رساندن نفعبه ايشان از راه اصابه واقع باشد. و بنابر اين ، معناى آيه اين مى باشد كه : من ادعانمى كنم كه مى توانم به شما ضرر و يا نفع برسانم . بعضى گفته اند: مراد ازضرر، (غى ) (گمراهى و خطا) است ، كه در مقابلش رشد را آورده ، و تعبير از (غى) به ضرر از باب تعبير به مسبب از سبب است .
قل انى لن يجيرنى من اللّه حد و لن اجد من دونه ملتحدا الا بلاغا من اللّه و رسالاته
|
فعل (يجيرنى ) از مصدر (اجاره ) است ، كه به معناى دادن جوار (پناه و همسايگى )است ، و حكم جوار دادن اين است كه جوار دهنده بايد از پناهنده خود حمايت كند، و جلو هركسى را كه بخواهد به او آسيب رساند بگيرد، و ظاهرا كلمه (ملتحد) اسم مكان و بهمعناى محلى باشد كه شخص مورد آسيب خود را به آنمحل كنار بكشد، تا از شرى كه متوجه او است ايمان بماند. ولى بعضى گفته اند: اينكلمه به معناى محل دخول است ، و جمله من دونه متعلق به اين كلمه ، و به منزله قيدىتوضيحى براى آن است ، و ضمير در آن به خداى تعالى بر مى گردد، و كلمه(بلاغرر الحكم ،صفحه ) به معناى تبليغ است . و استثناى (الا بلاغا) استثنا از كلمه (ملتحدا) است ، و جمله (من الله ) متع لق استبه مقدر، و تقدير آن (كائنا من الله ) است ، هر چند كه شايد به ذهن برسد كه متعلقبه كلمه (بلاغا) باشد، ولى نمى تواند متعلق به آن باشد، براى اينكه ماده بلاغاگر بخواهد متعدى شود با حرف (عن ) متعدى مى شود نه با حرف من ، و به همين جهتاست كه بعضى از همانهايى كه (من الله ) را متعلق به (بلاغا) دانسته اند گفتهاند: كلمه (من ) در اينجا به معناى (عن ) است ، و معناى جمله به هرحال اين است كه : من تفاوتى با شما ندارم ، به جز تبليغ اسما و صفاتى كه خدا داراىآن است . و در باره كلمه (و رسالاته ) بعضى گفته اند: عطف است بر كلمه (بلاغا)، وتقدير كلام (الا بلاغا من اللّه و الا رسالاته ) است . بعضى ديگر گفته اند: عطف استبر كلمه جلاله (الله )، و كلمه (من ) به معناى (عن ) است ، و معناى جمله (الابلاغا عن اللّه و عن رسالاته ) است . و در باره اينكه كلمه (الا) بلاغ و رسالات را از چه چيزى استثناء مى كند قولى ديگرهست ، و آن اين است كه : مستثنى منه مفعول جمله (لا املك ) است ، و معناى آيه اين است كه منبراى شما نه مالك ضررى هستم و نه رشد، تنها چيزى را كه مالك هستم بلاغ از خدا ورسالات او است . ليكن يك مطلب در آيه هست كه اين توجيه را بعيد مى سازد، و آن اين استكه اگر اينطور بود ديگر نمى بايست جمله (لن يجيرنى من اللّه احد...) - كه كلامىاز نو و استينافى است - بين مستثنى و مستثنى منه فاصله شود، و از اينكه مى بينيمفاصله شده مى فهميم كه مستثنى منه ضرا و رشدا نيست . و معناى دو آيه بنابر آنچه ما گفتيم اين است : بگو احدى نيست كه مرا از عذاب خدا پناه دهدو من بدون او هيچ ملتحد و مكانى كه بتوان به آنجا پناه برد نمى يابم الا تبليغ از اويعنى الا اينكه آنچه دستورم داده امتثال كنم و به شما برسانم و آن دستور اين است كهاسما و صفاتش را براى شما بيان كنم . و الا اينكه رسالتهايى را كه درباره شرايعدين دارد به شما برسانم .
و من يعص اللّه و رسوله فان له نار جهنم خالدين فيها ابدا
|
مفرد آوردن ضمير در (له ) با اينكه عاصيان خدا ورسول يك نفر نيستند به اعتبار لفظ (من - كسى كه ) است همچنان كه جمع آوردن در(خالدين ) به اعتبار معناست و عطف رسول بر خدا در جمله (و من يعص اللّه و رسوله) بدين جهت بوده كه عصيان رسول هم عصيان خدا است چونرسول چيزى به جز رسالات خدا ندارد و معلوم است كه رد چنين كسى رد بر خداى سبحاناست و طاعتش هم طاعت خداى تعالى است همچنان كه در جاى ديگر هم فرمود: (من يطعالرسول فقد اطاع الله ) . و مراد از (معصيت ) - به طورى كه سياق آيات سابقشهادت مى دهد - نافرمانى خدا در دستوراتى است كه دربارهاصول دين دارد، مانند توحيد و نبوت و معاد و ساير متفرعات آن . بنابر اين ، وعده و تهديد به خلود در آتش كه در آيه آمده ، تنهاشامل كفار و منكرين اصول دين مى شود، نه هر عاصى و گنهكار و متخلف از فروع دين ،پس اينكه بعضى ها با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه : هر گنهكارى مخلد در آتشاست ، استدلال صحيحى نيست . و از ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله (و من يعص الله ...) جزو كلام خداى سبحان است ، نهاينكه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) باشد.
حتى اذا راوا ما يوعدون فسيعلمون من اضعف ناصرا واقل عددا
|
كلمه (حتى ) دلالت دارد بر معنايى كه مدخول حتى غايت آن معناست ، و ازمدخول حتى يعنى جمله (اذا راوا...) به دست مى آيد كه مشركين در صدد استضعافرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) بودند، و ياوران آن جناب - يعنى مؤ منين - راضعيف مى شمردند، و عدد آنها را اندك مى دانستند، پس اين كلام دلالت دارد بر معنايى كهاز كلام حذف شده ، و كلام غايت آن را بيان مى كند، مثلا چنين بوده كه (كفار همواره تو رااستضعاف مى كردند و يارانت را ضعيف و اندك مى شمردند و مى شمردند، تا اينكه عذابخدا را ديدند...) . و منظور از جمله (آنچه وعده داده شده اند) آتش جهنم است ، چون عذاب موعود در آيه هماناست ، و آيه شريفه جزو كلام خداى تعالى و خطابى است كه بهرسول گرامى خود كرده ، و اگر جزو كلام رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بود،با در نظر گرفتن اينكه در اول آيه فرمود:(قل - بگو) بايد فرموده باشد (حتى اذا رايتم ما توعدون فستعلمون ... - تاروزى كه شما مشركين وعده خدا را ببينيد آن وقت مى فهميد ....)
قل ان ادرى اقريب ما توعدون ام يجعل له ربى امدا
|
كلمه (امد) به معناى غايت است ، و آيه شريفه به منزله پيش گيرى از يك توهمى استكه حال مشركين اقتضاى آن را دارد، گويا وقتى تهديد را شنيده اند پرسيده اند: اينتهديد چه روزى به وقوع مى پيوندد؟ در پاسخ به ايشان فرموده : بگو من نمى دانمنزديك است يا دور...
عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا
|
يعنى احدى را بر غيب خود اظهار نمى كند، و اظهار كسى بر هر چيز به معناى آن است كه اورا در رسيدن به آن چيز كمك كنى و او را بر آن مسلط سازى . مى فرمايد: من كسى رابراى احاطه به غيب خودم كمك نمى كنم ، و بر غيب خود مسلط نمى سازم . و كلمه (عالم الغيب ) خبرى است براى مبتدايى كه حذفشده ، و تقدير كلام هو عالم الغيب است ، و مفاد كلمه به كمك سياق اين است كه مى خواهدبفهماند علم غيب مختص به خداى تعالى است ، و علم او ظاهر و باطن سراسر عالم را فراگرفته ، و به همين جهت براى نوبت دوم غيب را به خودش نسبت داد و فرمود: كسى را برغيب خود مسلط نمى كند، و نفرمود: كسى را بر آن مسلط نمى كند تا اختصاص را برساند،وگرنه نمى رسانيد. و معناى آيه اين است كه : خداى تعالى عالم به تمامى غيب ها است ، آن هم به علمى كهاختصاص به خودش دارد، پس هيچ كس از مردم را به غيب خود كه مختص به خودش مىباشد آگاه نمى كند، در نتيجه مفاد آيه سلب كلى است . هر چند بعضى از مفسرين اصرارورزيده اند در اينكه مفاد آن سلب جزئى است ، و مى خواهد بفرمايد خداى تعالى تمامى غيبخود را در اختيار كسى قرار نمى دهد. و مويد گفتار ما ظاهر سياق آياتى است كه به زودىمى آيد. علم غيب بالاصالة از آن خدا است و بالتّبع و به تعليم الهى ديگران هم مى توانندآن را دارا شوند
اين استثنا، استثناى از كلمه (احدا) است ، و جمله (منرسول ) بيان جمله (من ارتضى ) است ، در نتيجه مى فهماند كه خداى تعالى هرپيغمبرى از پيامبران را كه بخواهد به هر مقدار از غيب مختص به خود كه بخواهد آگاه مىسازد. پس اگر اين آيه را ضميمه كنيم به آياتى كه علم غيب را مختص به خداى تعالىمى داند، مانند آيه شريفه (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و آيه و لله غيب السمواتو الارض ،) و آيه (قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الا الله ) اين نتيجهبه دست مى آيد كه علم غيب به اصالت از آن خداست ، و به تبعيت خدا ديگران هم مىتوانند به هر مقدارى كه او بخواهد به تعليم او داشته باشند. پس مى توان گفت كه آيات راجع به غيب كه يك دسته آن را مختص به خدا مى داند، ودسته ديگر را درباره غير خدا هم ممكن مى داند، نظير آيات راجع به ميراندن است ، كهيكجا آن را مختص خدا مى داند و مى فرمايد: (اللّه يتوفى الانفس ) و يكجا آن را بهملائكه نسبت مى دهد و مى فرمايد: (قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ) و جايى ديگر آن را به رسل نسبت مى دهد و مى فرمايد: (حتى اذا جاء احدكمالموت توفته رسلنا)، پس توفى به اصالت منسوب به خداست ، و به تبعيت منسوببه ملائكه و يا به عبارتى رسل است ، چون ملائكه اسباب متوسطى هستند كه مسخر خدا وتحت فرمان اويند.
فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا... عددا
|
ضمير فانه به خداى تعالى ، و ضمير يديه و خلفه بهرسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر مى گردد، و كلمه (رصد) به معناى مراقب ونگهبان است ، اين كلمه و كلمه راصد هم بر واحد اطلاق مى شود، و هم بر جماعت ، و كلمه(رصد) در اصل مصدر است ، و مراد از ما (بين يديه ) پيش روىرسول ، و مردمى است كه به سوى آنان فرستاده شده ، و مراد از (خلفه ) بين او وبين مصدر وحى يعنى خداى سبحان است ، و منشا اين تعبير امتداد و مسافت موهومى است كهانسان از شنيدن كلمه (رسالت ) در ذهن خود تصور مى كند. وقتى مى گوييم مثلافرمانده فلان ماءمور را به سوى لشكريان فرستاد تا پيامش را به آنان برساند،فورا در ذهن مسافتى تصور مى شود كه فرستنده در ابتداى آن و لشكر در انتهاى آنقرار دارد، و ماءمور در بين راه است ، لشكر در پيش روى او و فرمانده در پشت سرش قرارگرفته . احتمالات و وجوه مختلف درباره معناى آيه : (فانّه يسلك من بين يديه و من خلفهرصدا...) كه سلوك رصد در پشت سررسول (صلى اللّه عليه وآله و سلّم ) علت آن رابيان مى كند آيه شريفه راه رسيدن پيام غيبى يعنى آن رسالتهايى كه بهرسول وحى مى شود را وصف مى كند، همچنان كه جمله (تا بداند كه رسالاتپروردگارشان را رسانده اند) به آن اشاره دارد. و معناى آيه اين است كه : احدى را بر غيب خود مسلط نمى كند، مگر رسولى را كه پسنديدهباشد، كه چنين رسولى را بر غيب خود مسلط مى كند، چون او نگهبانانى از ملائكه بينرسول و مردم دارد، و نگهبانانى هم بين رسول و خودش گمارده است . البته اين را مىدانيم كه سلوك رصد در پيش رو و پشت سررسول ، براى حفظ وحى از هر تخليط و تغيير دادن ، يعنى كم و زياد كردن است ، كهممكن است از ناحيه شيطانها با واسطه و يا بى واسطه صورت بگيرد. در جمله (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) ضمير در (ليعلم ) به خداى سبحانبر مى گردد، و ضمير جمع در (ابلغوا) و در (ربهم ) به كلمه (من كسى كه برمى گردد)، به اعتبار اينكه معناى اين كلمه جمع ، و منظور از آن هر پيغمبرى است كه اوپسنديده باشد. ممكن هم هست به كلمه رسول بر گردد، به اعتبار اينكه منظور از آن جنسرسول است ، نه يك رسول معين ، و مراد از اينكه فرمود: (تا خدا بداند) با اينكه خداهميشه و همه چيز را مى داند، علم فعلى خدا است ، كه عبارت است از تحقق ابلاغ در خارج ،و اين گونه تعبيرها در قرآن كريم بسيار آمده ، از آن جمله فرموده : (فليعلمن اللّهلذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين ). و اين جمله علت سلوك رصد در پيش رو و پشت سررسول را بيان مى كند مى فرمايد: براى اين رصد مى گماريم تا محقق شود كه رسولانبدون تغيير و تبديل رسالات پروردگارشان را به مردم ابلاغ كرده اند. احتمال هم دارد كه ضمير در (بين يديه ) و در (من خلفه ) به كلمه (غيبه ) برگردد، در نتيجه نگهبانهاى گمارده شده در پيش رو و پشت سر غيب گمارده شده باشند،تا آن غيب بدون دستبرد به رسول برسد. ليكن ايناحتمال ضعيف است ، بدين جهت كه با تعليل (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) بهآن معنايى كه گذشت نمى سازد، چون محفوظ ماندن غيب از دستبرد، و سالم به دسترسول رسيدنش ربطى به اين ندارد كه خدا بداندرسول هم آن را سالم به دست مردم رسانده و ابلاغ كرده . و مفسرى كه ذيلا كلامش نقل مى شود، برگشت سخنش به هميناحتمال است ، او گفته : دو ضمير (بين يديه ) و (من خلفه ) بهجبرئيل حامل وحى و حامل غيب بر مى گردد. و ضعف اينقول علاوه بر مطالب گذشته در اين است كه اين سخن وقتى درست است كه قبلا نامى ازجبرئيل ذكر شده باشد در صورتى كه نشده . بعضى هم گفته اند: ضمير در (ليعلم ) بهرسول ، و دو ضمير در (قد ابلغوا) و در (ربهم ) به ملائكه نگهبان بر مى گردد،و معناى آيه اين است كه : ملائكه خدا وحى او را همچنان نگهبانى مى كنند تارسول بداند كه ملائكه ، رسالتهاى خدا يعنى وحى خدا را همانطور كه صادر شده به اورسانده اند، و دلش مطمئن شود كه وحى خدا از دست برد شيطانها سالم مانده ، چون لازمهابلاغ ملائكه بلوغ وحى است . هر چند ذكر كلمه رسول قبل از كلمه (ليعلم ) مويد ايناحتمال است ، و اشكالى كه به وجه قبلى وارد بود كه قبلا كلمهجبرئيل ذكر نشده به اين وجه وارد نيست ، الا اينكه ظاهر سياق ايناحتمال را بعيد مى سازد، چون از ظاهر سياق بر مى آيد كه مراد از رسالات ، رسالاتىاست كه رسول آن را حمل مى كند تا به مردم برساند، نه آنچه كه فرشته وحىحمل مى كند تابه رسول برساند، پس ضمير در (ربهم ) به رسولان بر مى گرددنه به ملائكه . علاوه بر اين ، آيه شريفه اشاره به ملائكه دارد، و آنان را در تحتعنوان رصد ذكر كرده ، و معلوم است كه عنوان رصد غير عنوان رسالت است ، شاءن رصدنگهبانى و حفظ است نه رسالت . بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله اين است كه : تا محمد (صلوات اللّه عليه ) بداند كهرسولان قبل از وى رسالات پروردگارشان را ابلاغ كردند. و اين ، وجه سخيفى است كههيچ دليلى بر آن نيست ، و از آن سخيفتر اين است كه بعضى گفته اند: معناى جمله اين استكه : تكذيب گران رسولان بدانند كه رسولان ، رسالات پروردگار خود را به ايشانابلاغ كردند. و در جمله (و احاط بما لديهم ) ضمير جمع بنا بر وجهى كه ما اختيار كرديم بهرسولان بر مى گردد، و ظاهرا اين جمله متمم معناى حراست سابق الذكر است ، پس جمله (منبين يديه ) به نگهبانان بين رسول و مردم ، و جمله و من خلفه به نگهبانان بينرسول و خدا اشاره مى كند، و جمله و (احاط بما لديهم ) به اينكه خداى تعالى احاطهعلمى به دل و نفس رسول (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) دارد اشاره مى كند، در نتيجه آيهشريفه مى فهماند كه وحى خدا - از مصدر وحى گرفته تا نفسرسول و از رسول گرفته تا مردم . از هر گونه تغيير و تبديلى ايمن است . ممكن هم هست مراد از جمله مورد بحث تنها نفس رسول نباشد، بلكه هم آن راشامل باشد و هم مسير وحى را و هم همه امورى را كه به نحوى بارسول و رسالت تعلق و ارتباط دارد، همچنان كه جمله بعدى كه مى فرمايد: (و احصىكل شى ء عددا) در صدد اين است كه عموميت علم خدا به اشيا را افاده كند، البته علم بهعدد اشيا و تميز آنها از يكديگر، چهار مطلب كه از سه آيه اخير مورد بحث استفاده مى شود پس از آنچه در باره سه آيه اخير گذشت چهار نكته به دست آمد. اول اينكه : علم به غيب بالاصاله و مستقلا خاص خداى تعالى است ، به آن معنايى كهتوضيح داديم ، پس خداى تعالى به ذات خودش عالم به غيب است ، و ديگران اگر علمىبه غيب داشته باشند به تعليم او دارند، با اين نكته كه از آيه استفاده كرديم روشن مىشود كه هر جا خداى تعالى از انبيا حكايت كرده كه منكر علم غيب خود شده اند، منظور اينبوده كه بفهمانند ما رسولان ، بالاصاله و مستقلا علم به غيب نداريم ، نه اينكه با وحىخدا هم داناى به غيب نمى شويم ، مانند آنجا كه فرموده :(قل لا اقول لكم عندى خزائن اللّه و لا اعلم الغيب ) و آنجا كه فرموده : (و لو كنت اعلمالغيب لاستكثرت من الخير)، و آنجا كه فرموده :(قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الى ) . مستثنيات از عموم (فلا يطهر على غيبه احدا) دوم اينكه : بعد از آنكه عموميت جمله (فلا يظهر على غيبه احدا) به وسيله جمله (الا منارتضى من رسول ) شكسته شد، به صورت عام مخصص در آمده كه مى تواند باز همتخصيص بخورد، همچنان كه در مورد بحث درباره انبيا تخصيص خورده ، چون آياتقرآنى دلالت دارد بر اينكه بر آن حضرت وحى مى شود، مثلا فرموده : (انا اوحينا اليككما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده )، و نيز دلالت دارد بر اينكه وحى يكى از مصاديقغيب است . بنابر اين ، يك پيغمبر دسترسى به غيب دارد، همچنان كهرسول دارد، البته اين در صورتى است كه مراد ازرسول در جمله (الا من ارتضى من رسول ) مقامىمقابل مقام نبوت باشد، و اما اگر منظور مطلق كسانى باشد كه از ناحيه خدا به سوىخلق گسيل مى شوند نبى هم از همان كسان است ، همچنان كه آيه زير بر اين معنا شهادتمى دهد: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى ...) چون نبى را همارسال شده مى داند، و آيه (و ما ارسلنا فى قريه من نبى ) پس نبى هم مانندرسول جزو استثنا شدگان از عموم نفى است ، بدون اينكه عموم مذكور نيازمند بهتخصيص جديدى بشود. و همچنين در مورد امام به آن معنايى كه قرآن كلمه امام را در آناستعمال مى كند، چون خداى تعالى امام را به صفت صبر و يقين توصيف كرده ، مثلا مىفرمايد: (و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون )، ونيز امامان را چنين توصيف كرده كه پرده و حجاب از پيش رويشان برداشته شده ، مثلافرموده : (و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض وليكون من الموقنين )، ونيز فرموده : (كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ) و ما در بعضى از مباحثسابق در اين باره سخن گفتيم . و اما ملائكه آنچه از وحى آسمان كه قبل از نزولشحمل مى كنند، و همچنين آنچه از عالم ملكوت مشاهده مى كنند، نسبت به خود آنان شهود است ،نه غيب ، هر چند كه براى ما غيب مى باشد، پس نمى توان ملائكه رامشمول استثنا دانست ، علاوه بر اين جمله (فلا يظهر على غيبه احدا) تنهاشامل اهل دنيا مى شود كه در روى زمين زندگى مى كنند و اگر بنا باشد از سكنه زمينتجاوز كنيم تا شامل ملائكه هم باشد، بايد مردگان را هم كه امور آخرت را كه به نصقرآن غيب اين عالم است مشاهده مى كنند مشمول استثنا بدانيم ، وحال آنكه قطعا مشمول نيستند، براى اينكه اگر مردگان هممشمول باشند ديگر حتى يك نفر هم در تحت عموم (فلا يظهر على غيبه احدا) باقىنمى ماند، چون هر انسان زمينى روزى از دنيا مى رود و غيب عالم را مى بيند، و در روز قيامتكه (يوم مجموع له الناس )، و نيز ذلك يوم مشهود در باره اش فرموده ، تمامى مردميكجا مبعوث مى شوند، و غيب عالم براى همه مشهود مى گردد، پس همانطور كه امواتمشمول استثنا نيستند، به خاطر اينكه عالم اموات غير اين عالم است ، همچنين ملائكه هممشمول نيستند، براى اينكه عالمشان غير اين عالم است . معصوم بودن انبياء و رسل در گرفتن ، حفظ و ابلاغ وحى به زبان و بهعمل سوم اينكه : جمله (فانه يسلك من بين يديه و من خلفه ... عددا) دلالت دارد بر اينكهوحى الهى از آن لحظه كه از مصدر وحى صادر مى شود تا زمانى كه به مردم مى رسد وهمچنين در طريق نزولش تا وقتى كه به شخص مورد وحى برسد از هر دستبرد و تغييرىمحفوظ است . اما مصونيت آن از حين صدور تا وقتى كه بهرسول برسد، اگر هيچ دليلى به جز جمله من خلفه بر آن نباشد همين جمله كافى است ،البته اين در صورتى است كه ضمير در آن بهرسول برگردد. و اما بنا بر آن احتمال كه مرجع ضمير غيب باشد،دليل بر مدعاى ما مجموع دو جمله (من بين يديه و من خلفه ) خواهد بود، و ليكن درسابق كه اين احتمال را نقل كرديم گفتيم اين احتمال ضعيف است . و اما مصونيت وحى در آن حال كه رسول آن را از فرشته وحى دريافت مى كند، دليلش جمله(ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ) است ، كه از آن مى فهميمرسول طورى وحى الهى را دريافت مى كند كه در گرفتنش اشتباه رخ نمى دهد و ذهنش آنرا فراموش نمى كند و شيطان در دل او دست نمى اندازد، در نتيجه وحى خدا دچار تغيير وتبديل نمى گردد. و نيز در رساندن وحى به مردم نيز اين مصونيت هست ، و شيطان در اينمرحله هم كارى نمى تواند بكند، جمله مذكور بر همه اين مصونيتها دلالت دارد، چون مىفرمايد غرض از گماردن رصد اين است كه بداند انبيا رسالات پروردگار خود رارساندند، يعنى اين ابلاغ در خارج محقق شد. و لازمه آن ، مصونيت وحى در همهمراحل و رسيدن آن به مردم است ، و اگر رسول در جهات سه گانه بالا (گرفتن و حفظكردن و رساندن ) مصونيت نداشته باشد، غرض خداى تعالى حاصل نمى شود، و اين كاملا روشن است ، و چون خداى تعالى براىحاصل شدن اين غرض غير از مساءله سلوك رصد طريقه ديگرى ذكر نكرده ، مى فهميم كهوحى ، آن زمان هم كه به دست رسول رسيده به وسيله ملائكه حراست مى شود همانطور كهدر طريق رسيدنش به رسول به وسيله آنان حراست مى شد، و جمله (واحاط بما لديهم )اين دلالتها را تاءييد مى كند. و اما مصونيت وحى در مسيرش از ناحيه رسول تا رسيدنش به مردم اگر دليلى به جزجمله (من بين يديه ) نباشد، همين جمله كافى است البته به شرطى كه جمله را به آنمعنايى بگيريم كه ما ذكر كرديم ، البته جمله (ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم )به آن تقريبى كه ما برايش كرديم نيز بر اين معنا دلالت دارد. از اين بيان اين نتيجه عايد مى شود كه نبى ورسول در گرفتن وحى از پروردگار و در حفظ آن و در رساندنش به مردم مويد بهعصمت و محفوظ از خطا در هر سه جهتند، براى اينكه گفتيم آيه شريفه دلالت دارد براينكه آنچه خدا از دين خودش بر مردم و از طريق رسالت و وحىنازل مى كند مصون در همه مراحل است تا به دست مردم برسد، و يكى از آنمراحل مرحله گرفتن وحى و دوم مرحله حفظ آن و سوم مرحله تبليغ آن به مردم است . و تبليغ رسالت به مردم تنها به زبان نيست بلكه تبليغ عملى هم تبليغ است ، پسرسول بايد در مرحله عمل از هر معصيت و ارتكاب هر گناه و ترك واجب دينى معصوم باشد،چون اگر معصوم نباشد نقيض و ضد دين را تبليغ كرده ، پس پيغمبر از ارتكاب معصيتمعصوم است ، همچنان كه از خطاى در گرفتن وحى معصوم است ، و همچنان كه از فراموشكردن آن و از خطاى زبانى در رساندنش به مردم معصوم است . و ما در سابق اشاره كرديم كه نبوت هم در اينكه دائر مدار وحى است ،مثل رسالت است ، پس نبى هم در خصوصيت عصمت مانندرسول است ، و با اين بيان معلوم شد كه اصحاب وحى چه نبى باشند و چهرسول ، در گرفتن وحى و حفظ كردنش ، و در رساندن آن به مردم ، چه رساندن بهزبان و چه به عمل معصوم هستند. عدم اختصاص علم غيب به پيامبران به موردى خاص چهارم اينكه : در آيه شريفه عموميت (فلا يظهر على غيبه احدا) استثنا شد، به اينكهرسولان به غيب آگاه مى شوند. چيزى كه هست اين را هم مى فهماند كه رسولان در هرچيزى كه تحقق يافتن رسالتشان مشروط به آن باشد كه نسبت به آن علم غيب داشتهباشند، اين علم را خواهند داشت ، حال چه متن رسالتشان ازقبيل معارف اعتقادى و شرايع دين و قصص و عبرتها و حكمت ها و مواعظ باشد، و چه اينكهنشانيهاى رسالتشان باشد و مردم با ديدن آن نشانه و آن معجزه به صدقرسول در ادعاى رسالتش پى ببرند، همچنان كه در قرآن كريم از بعضى رسولاننمونه هايى از اين قبيل حكايت كرده ، مثلا در باره صالح فرموده كه به قوم خود گفت (: تمتعوا فى داركم ثلاثه ايام ذلكوعد غير مكذوب ) و در باره عيسى فرموده كه به بنىاسرائيل فرمود: (و انبئكم بما تاكلون و ما تدخرون فى بيوتكم ان فى ذلك لايه لكم)، و نيز آياتى كه در باره وعده هاى رسولان آمده ، و پيشگوييهايى كه در خود قرآنكريم آمده ، همه اينها از موارد اظهار غيب است . بحث روايتى (رواياتى راجع به جمله (انّ المساجد للّه ) واينكه پيغمبر(صلى اللّه عليه وآله ) وائمه (عليه السلام ) عالم غيب يوده اند) در تفسير عياشى از امام جواد (عليه السلام ) روايت كرده كه معتصم (خليفه عباسى ) ازبريدن دست سارق پرسش نمود، كه از كجا بايد دستش را قطع كنند؟ فرمود: بايد ازآخرين بند انگشتان قطع كنند، و كف دست را باقى بگذارند. معتصم پرسيددليل بر اين معنا چيست ؟ فرمود: كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، كهفرمود سجده بايد بر هفت موضع بدن واقع شود. پيشانى و دو كف دست و دو سر زانو ودو انگشت پا، پس اگر دست دزد را از مچ و يا از آرنج قطع كنند، دستى باقى نمى ماندتا با آن سجده كند، خداى تعالى هم فرموده : (ان المساجد لله ) و منظورش از مساجدهمان عضوهاى هفتگانه اى است كه بر آن سجده مى شود، و معناى جمله (فلا تدعوا معاللّه حدا هم ) همين است كه چيزى كه خاص خدا است نبايد قطع شود (تا آخر حديث ). و در كافى به سند خود از حماد بن عيسى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درحديثى گفت : و سجده كرد، امام صادق (عليه السلام ) بر هشت استخوان ، يعنى دو كف دستو دو سر زانو و دو انگشت ابهام پا و پيشانى و بينى ، و آنگاه فرمود هفت موضع آن واجباست ، و آنها همان مواضعى است كه خداى تعالى در كتابش آورده و فرموده : (و انالمساجد لله فلا تدعوا مع اللّه حدا) و آن عبارت است از پيشانى و دو كف دست و دو سرزانو و دو ابهام پا، و اما نهادن بى نى بر خاك مستحب است . و از كتاب خرائج و جرائح از محمد بن فضل هاشمى ، از حضرت رضا (عليه السلام )روايت شده كه آن جناب نظر كرد به ابن هذاب ، و سپس فرمود: اگر به تو خبر دهم كهدر همين روزها يكى از ارحامت كشته مى شود، آيا تصديقم مى كنى ؟ گفت : نه ، براى اينكهكسى به جز خداى تعالى غيب نمى داند. فرمود: مگر اين خداى تعالى نيست كه مىفرمايد: (عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى منرسول )، پس رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه مرضى نزد خدا است غيبمى داند، ما هم ورثه همان رسولى هستيم كه خدا او را به هر مقدار از غيب خود خواسته آگاهكرده ، پس ما هم مى دانيم آنچه شده و آنچه كه تا روز قيامت خواهد شد. مولف : روايات در اين باب از حد شمار بيرون است ، ومدلول آنها اين است كه : رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) علم غيب را از راه وحىاز خداى تعالى گرفته ، و امامان (عليهم السلام ) از آن جناب به ارث گرفته اند. سوره مزمل مكى است و بيست آيه دارد سوره مزمّل آيات 19-1
بسم اللّه الرحمن الرحيم يايها المزمل (1) قماليل الا قليلا (2) نصفه او انقص منه قليلا (3) اوزد عليه ورتل القران ترتيلا (4) انا سنلقى عليك قولا ثقيلا (5) ان ناشئهاليل هى اشد وطا و اقوم قيلا (6) ان لك فى النهار سبحا طويلا (7) و اذكر اسم ربك وتبتل اليه تبتيلا (8) رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا (9) و اصبر على مايقولون و اهجرهم هجرا جميلا (10) و ذرنى و المكذبين اولى النعمه و مهلهم قليلا (11) ان لديناانكالا و جحيما (12) و طعاما ذاغصه و عذابا اليما (13) يوم ترجف الارض والجبال و كانت الجبال كثيبا مهيلا (14) انا ارسلنا اليكم رسولا شاهدا عليكم كما ارسلنا الىفرعون رسولا (15) فعصى فرعون الرسول فاخذنه اخذا وبيلا (16) فكيف تتقون ان كفرتميوما يجعل الولدن شيبا (17) السماء منفطربه كان وعده مفعولا (18) ان هذه تذكره فمن شاءاتخذ الى ربه سبيلا (19)
|
ترجمه آيات به نام خداوند بخشايشگر و مهربان هان اى جامه به خود پيچيده ! (1). پاره اى از شب به جز اندكى از آن را بر خير و زنده بدار (2) يا نصف آن را و يا كمى كمتر از نصف را (3). و يا اندكى بر نصف بيفزا و قرآن را شمرده شمرده بخوان (4). آماده باش كه به زودى كلامى سنگين بر تونازل مى كنيم (5). (كلامى كه قبلا بايد خود را براى تحملش آماده كرده باشى ) و بهترين وسيله براىصفاى نفس و سخن با حضور قلب گفتن هنگام شب است كه خدا آن را پديد آورده (6). چون تو در روز دوندگى و مشاغل بسيار دارى (7). و ذكر خدا را بگو و دست حاجت به سويش دراز كن (8 ). همان پروردگار مشرقها و مغربهاى عالم كه بجز او معبودى نيست پس او راوكيل خود بگير(9). و در برابر زخم زبانهاى مشركين صبر كن و اگر هم قهر مى كنى قهرى ملايم وخوشايند و سازنده بكن (10). و اما تكذيب گران كه بجز داشتن نعمت من انگيزه اى براى تكذيب آيات من ندارند امرشانرا به خود من واگذار كن و اندكى مهلتشان ده (11). كه نزد ما انواع شكنجه ها و در آخر عذاب دوزخ هست (12). و طعامى گلوگير و عذابى دردناك است (13). در روزى كه زمين و كوهها به لرزه در آيند و كوهها چون تلى از ماسه شوند (14). هان اى انسانها! ما رسولى به سوى شما گسيلداشتيم كه شاهد بر شما نيز هست همانطور كه رسولى به سوى فرعون فرستاديم(15). ولى فرعون از اطاعتش سر برتافت پس او را به عذابى سخت بگرفتيم (16). شما اگر كفر بورزيد چگونه مى توانيد از عذاب قيامت خود را كنار بكشيد روزى كهكودكان را پير مى كند (17). و آسمان به وسيله تحول آن روز شكافته مى شود و وعده خدا شدنى است (18). و اين محققا تذكر است پس اگر كسى خواست مى تواند راهى به سوى پروردگارشاتخاذ كند (19). بيان آيات اين سوره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را امر مى كند به اينكه نماز شببخواند، تا به اين وسيله آماده و مستعد گرفتن مسؤ وليتى گردد كه به زودى به اومحول مى شود، و آن قرآنى است كه به وى وحى خواهد شد، و دستورش مى دهد در برابرحرفهاى بيهوده اى كه دشمنان مى زنند، و شاعر و كاهن يا ديوانه اش مى خوانند صبركند، و به نحوى پسنديده از آنان كناره گيرى نمايد، و در اين آيات تهديد و انذارى همبه كفار شده ، و حكم صبر را به همه مؤ منين تعميم داده ، در آخر تخفيفى را كه براىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) و مؤ منينقائل شده ذكر مى كند. و اين سوره از نخستين سوره هايى است كه دراول بعثت نازل شده . حتى بعضى گفته اند: دومين يا سومين سوره اى است كه بر قلبمقدس نبى اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نازل شده است . مفاد خطاب (يا اءيّها المزّمّل )
كلمه (مزمل ) - با تشديد زاء و تشديد ميم - دراصل (متزمل ) بوده ، اسم فاعل از باب تفعل(تزمل ) است ، و معنايش لفافه به خود پيچيده است . كسى كه جامه يا چيزى به خود مىپيچد تا بخوابد يا مثلا سرما را دفع كند، آن را(مزمل ) مى گويند، و از ظاهر اين جمله بر مى آيد در آن ساعتى كه اين سورهنازل مى شده آن جناب جامه اى را به خود پيچيده بوده ، از اين جهت به(مزمل ) مورد خطاب قرار گرفته . اين را بدان جهت گفتيم كه كسانى خيال نكنند اين خطاب جنبه توبيخ و يا تحسين دارد، بلهممكن است از سياق آيات استفاده شود كه گويا آن جناب درمقابل دعوتش مورد استهزا و اذيت قرار گرفته ، و براى خاطر خدا اندوهناك شده ، و براىدفع غم و اندوه خود جامه اى به خود پيچيده تا لحظه اى استراحت كند، در اين هنگام خطابشده كه اى جامه به خود پيچيده بر خيز، نماز شب بخوان و در برابر آنچه به تو مىگويند صبر كن ، همانطور كه به عموم مسلمانان سفارش كرده براى مقاوم شدن دربرابر ناملايمات از صبر و نماز كمك بخواهند، (استعينوا بالصبر و الصلوه ) بااين دستور به آن جناب فهمانده كه بايد خود را درمقابل اندوه هاى بزرگتر و مصائب تلخ به وسيله نماز و صبر مقاوم سازد، نه به وسيلهپيچيدن جامه و خوابيدن .
|
|
|
|
|
|
|
|