|
|
|
|
|
|
كتاب وصيت وصيت عبارت است از سفارش براى بعد از مرگ و اين سه قسم است : يكى تمليكى وديگرى وصيت عهدى وسوم تفكيكى ، اما وصيت تمليكىمثل اينكه بگويد: (بعد از مردنم فلان چيز و يا فلان مبلغ را به زيد بدهيد) كه ملحقبه اين است آن موردى كه وصيت كند زيد را بر فلان حق من مسلط كنيد و آن حق را به زيدبدهيد، و اما وصيت عهدى اين است كه مثلا وصيت كند به اينكه مرا بعد از مردنم تجهيز كنيديعنى غسل و كفن و دفنم را انجام دهيد و يا برايم حجى يا نمازى يا عبادت ديگرى نظيراينها استيجار نمائيد، و اما تفكيكى اين است كه چيزى را كه در قيد ملكيت او است آزاد كندمثلا وصيت كن كه بعد از من فلان برده مرا آزاد كنيد. مساءله 1 - همينكه امارات و علامات مرگ انسانى ظاهر شود بر او واجب مى شود كهكليه اموالى كه از خلق در دست او است و امانتهائى كه پيش او است به صاحبانشبرگرداند، و آن چه از خالق به عهده اوست اداء كند، اگر نمازى از او يا روزه اى فوتشده قضاء نمايد، و اگر كفاره اى و چيز ديگرى نظير آن بدهكار شده بپردازد و نيز واجباست آن چه از خلق بر ذمه او آمده از قبيل قرض مدت دار آن را بپردازد، و اگر رساندنبرايش ممكن نشد و خودش نتوانست برساند واجب است وصيت كند به اينكه وصى اواموال مردم را به دستشان برساند و شاهد هم بگيرد خصوصا آن اموالى كه ورثه از آنخبر ندارند و نيزوصى كند به اينكه حقوق مالى كه به ذمه او آمده را بپردازد، چه خلقىباشد نظير دين ها و ضمانتها و ديه ها و ارش جنايتها و يا خالقى نباشد نظير خمس وزكات و كفارات ، بلكه بر او واجب است وصيت كند به اين كه براى انجام آن چه واجببدنى و نيابت بردار از او فوت شده كسى را نائب واجيز بگيرند تا او نماز و روزه هاىفوت شده اش را قضاء كند، البته اين بر كسى واجب است كه پسر بزرگى نداشتهباشد وگرنه بر پسر بزرگش قضاء آنها واجب است بلكه در صورتى هم كه پسربزرگش اهليت اين كار را ندارد يا به خاطر اينكه عبادت از او صحيح نيست و يا اطمينانندارد كه فرزندش واجب او را انجام دهد و يا راءيش اين است كهعمل او صحيح نيست بايد وصيت كند. مساءله 2 - اگر اموالى يا حقوقى و واجباتى از مردم نزد او است لكن علم و اطميناندارد به اينكه جانشينانش آنها را به صاحبانش مى رسانند و حقوق و واجبات را اداء مى كنندديگر واجب نيست خودش برساند و يا وصيت كند هرچند كه باحتياط نزديكتر آن است كهچنين كند. مساءله 3 - در وصيت هر عبارتى به هر زبان كه دلالت بر منظور او كند كافىاست و لفظ خاصى در آن معتبر نيست ، بنابراين در وصيت تمليكى كافى است بگويد:(من براى فلانى وصيت مى كنم بفلان چيز) و يا بگويد: (بعد از مرگ من فلان چيزيا فلان مبلغ را بدهيد و يا برسانيد به فلان شخص ) و يا بگويد: (فلان چيز بعداز مرگ من مال فلانى است ) و امثال اينها و در وصيت عهدى بگويد: (بعد از مرگمفلان كار را انجام دهيد و يا چنين و چنان كنيد)، و ظاهرا نوشتن وصيت كافى است حتى درصورتى هم كه قدرت بر گفتن داشته باشد، خصوصا در وصيت عهدى به شرطى كهورثه بدانند كه اين نوشته را به قصدوصيت نوشته است و عبارت آن ظاهر الدلالة برمقصود باشد بنابراين وجود نوشته اى از موصى به خط و امضاء و مهر خودش بهشرطى كه از قرائن احوال معلوم شود كه آن را به عنوان وصيت نوشته كافى است و بروصى كافى است آن را عملى سازد، بلكه اكتفاء به اشاره اى كه معنا را بفهماند حتى باقدرت بر گفتن و نوشتن نيز خالى از قوت نيست هرچند كه نزديكتر به احتياط آن است كهدر حال اختيار آن را بنويسد. مساءله 4 - وصيت تمليكى سه ركن دارد: يكى موصى (وصيت كننده ) و دومموصى له (يعنى كسى كه صاحب وصيت چيزى برايش در نظر گرفته كه بعد ازمرگش به او بدهند).و موصى به (يعنى آن چيزى كه براى موصى له درنظرگرفته ) و وصيت عهدى دو ركن دارد: يكى موصى و دوم موصى به و به عبارتساده تر يكى وصيت كننده و ديگرى سفارشات او، بله اگر صاحب وصيت شخصى معين رابراى انجام سفارشاتش در نظر گرفته اركان وصيت او نيز سه چيز مى شود كه سومىآن موصى اليه يعنى آن كسى است كه بايد سفارشات او را عملى سازد كه به او وصىنيز گفته مى شود. مساءله 5 - اشكالى نيست در اينكه در وصيت عهدى احتياج بهقبول نيست ، بله اگر شخصى معينى را براى انجام سفارشاتش نام بردهقبول او شرط نيست لكن قبول او در مسئول شدنش شرط است نه در صحت وصيت ، و اما دروصيت تمليكى اگر تمليك براى نوع باشد نظير وصيت براى فقراء يا سادات در آنجا نيز قبول موصى له شرط نيست ، و اما اگر تمليك به شخص باشد مشهور گفته اندقبول آن شخص معتبر است لكن ظاهر اين است كهقبول او در صحت وصيت و ترتب آثار و احكام آن ازقبيل حرمت تبديل معتبر نيست لكن اگر آن شخص بخواهد مالك آنمال بشود قبول وصيت لازم است وچنان نيست كه به صرف وصيت صاحبمال مال او خود به خود قهرا در ملك موصى له درآيد، پس مى توان گفت كه وصيت در اعتبارخودش قبول نمى خواهد و از ايقاعات است ولى در سببيتش جهت مالك شدن موصى له جزءسبب است و جزء ديگر سبب قبول او است . مساءله 6 - در قبول وصيت هر آن چه رضايت موصى را افاده كند چه لفظ باشد وچه عمل كافى است ، قبول عملى مثل اينكه موصى به را به قصدتحويل بگيرد و در آن تصرف كند. مساءله 7 - در قبول فرقى نيست بين اينكه در حيات صاحب وصيت باشد يا بعد ازآن همچنانكه در دومى فرقى نيست بين اينكه بعد از مرگ موصى بلافاصلهقبول كند و يا بعد از گذشتن مدتى . مساءله 8 - اگر موصى له بعضى از مقدار وصيت راقبول و بعضى را رد كند بنا بر اقوى وصيت در آن مقدار كه اوقبول كرده صحيح و در مابقى باطل است مگر آن كه موصى وصيت به مجموع من حيثالمجموع كرده باشد (يعنى گفته باشد كه اگر فلانى همه آن چه را كه من باو داده امقبول كرد به او بدهيد و اما اگر خواست بعضى راقبول و بعضى را رد كند چيزى به او ندهيد.) مساءله 9 - اگر موصى له در زندگى صاحب وصيت از دنيا برود و يا بعد از مرگاو و قبل از آن كه نسبت به قبول يا رد وصيت او اظهار نظرى كرده باشد بميرد ورثه اوقائم مقام او در قبول يا رد آن است كه اگر وصيت راقبول كنند مالك موصى به مى شوند همچنانكه اگر صاحب وصيت از وصيت خود بر نمىگشت و مورث ايشان آن را قبول مى كرد مالك مى شد. مساءله 10 - در مسئله قبلى گفتيم وارث قائم مقام مورث خود درقبول يا رد وصيت است ، و ظاهر اين است كه وارث مالك موصى به را از خود موصىتلقى مى كند يعنى مستقيما از ملك موصى به آنانمنتقل مى شود نه اينكه اول به موصى له يعنى مورث آنانمنتقل و سپس از او به وارثان او منتقل مى شود هرچند كه تقسيم آن در بين ورثه اگر متعددباشند طبق تقسيم ارث مى باشد و بنابراين ديگر ديونى كه موصى له داشته ربطىبه اين موصى به ندارد و از آن پرداخت نمى شود و همچنين اگر موصى له هم در وصيتخود مخارجى معين كرده از آن پرداخت نمى گردد. مساءله 11 - اگر در صورت تعدد ورثه بعضى ها وصيت راقبول و بعضى ديگر رد كردند وصيت نسبت به سهم اولى ها صحيح و نسبت به سهم دومىها باطل مى شود. مساءله 12 - در صاحب وصيت معتبر است : كه بالغ وعاقل و مختار و رشيد باشد، بنابراين وصيت از كودك صحيح نيست بله اقوى آن است كهاگر به ده سال رسيده باشد و وصيتش در امور خير و معروف ازقبيل ساختن مسجد و پل و امثال آن باشد صحيح است ، و نيز وصيت از مجنون هرچند ادوارىباشد در دور جنونش صحيح نيست و همچنين از مست و كسى هم كه به اكراه وادار به وصيتشده و كسى كه به حكم حاكم محجور شده وصيتش در آن مالى كه از تصرف در آن مجورشده صحيح نيست . مساءله 13 - در موصى علاوه بر شرائطى كه گذشت معتبر است اينكه خودكشىنكرده باشد پس اگر كسى عالما و عامدا زخمى بر خود وارد آورد و يا سمى بنوشد و ياخود را از بلندى پرت كند و يا هر كار ديگرى كه يقين دارد و يا مظنه دارد كه هلاكتشمنجر مى شود وصيت او نسبت به اموالش صحيح نيست ، و اما اگر آن چه را كه گفتيم بهخطا صورت گرفته باشد و يا احتمال سلامتش ازاحتمال خطر بيشتر و قوى تر باشد لكن سرانجام به مرگ او انجاميده باشد وصيتشنافذ است ، و اگر قبل از وارد آوردن جنايت به خود وصيت كرده و سپس درباره خودشكارى كند كه به مرگش منجر شود وصيتش باطل نيست هرچند كه درحال وصيت تصميم بر خودكشى داشته باشد. مساءله 14 - وصيت به خاطر بيهوشى و يا ديوانگى موصىباطل نمى شود هرچند كه تا هنگام مرگش ادامه يابد. مساءله 15 - در موصى له معتبر است كه در حين وصيت موجود باشد، پس وصيتكردن به نفع مرده يا جنينى كه در شكم مادر پديد خواهد آمد و براى فرزندان آيندهفلانى صحيح نيست ، ولى براى كودك كه درحال وصيت در شكم مادر است صحيح است به شرطى كه يقين به وجودش باشد هرچندروح در آن دميده نشده باشد و به شرطى كه زنده به دنيا بيايد پس اگر مرده از مادرجدا شود آن وصيت باطل است و مال مورد وصيت ارث بازماندگان موصى است . مساءله 16 - وصيت چيزى كه در ملكيت كافر در نمى آيد مانند قرآن كريم براىكافر ذمى و همچنين مرتد ملى صحيح نيست و غير آن صحيح است ، و اما اينكه وصيت براىكافر حربى و مرتد فطرى صحيح نباشد محلتاءمل است . مساءله 17 - در مال موصى به در وصيت تمليكى معتبر است : كه يامال باشد و يا حق قابل انتقال از قبيل حق تحجير و حق اختصاص و در وصيتبمال فرقى نيست بين اينكه عين باشد و يا دين در ذمه غير و يا منفعت ، و در عين هم فرقىنيست بين اينكه در حال وصيت موجود باشد و يا بعد از مدتى كوتاه موجود شود بنابراينوصيت كردن براى كسى به حملى كه در شكم حيوان است و يا ميوه اى كه به زودى بردرخت و نخل پيدا مى شود صحيح است . مساءله 18 - عين مالى كه به آن وصيت مى شود بايد داراى منفعتحلال و مقصود باشدتا شرع آن را مال بداند، بنابراين وصيت كردن به شراب و خوك وآلات لهو و قمار و نيز وصيت به حشرات و سگ وحشى وامثال آن صحيح نيست (چون طائفه اول شرعا ماليت ندارد و گروه دوم عرفا ماليت ندارد)و اما آب انگورى كه براى سركه گرفته شده وصيت به آناشكال ندارد، و نيز اگر مورد وصيت منفعت است معتبر است منفعتىحلال و مقصود نباشد پس وصيت به منفعت كنيز آوازه خوان و منفعت آلات لهو و نيز منفعت ميمونو امثال آن صحيح نيست (هرچند كه آلات لهو جهت سوزاندن و تهيه آتش غذاقابل انتفاع است ولى مقصود از خريد و فروش آنها سوزاندن نيست ). مساءله 19 - وصيت به مال غير صحيح نيست در صورتى كه براى خودش وصيتكند، به اينكه وصيت كند بعد از من خانه فلانى را به فلان شخص بدهيد و اما اينكه ازطرف مالكش و براى او وصيت كند و بگويد: بعد از آنكه فلان شخص از دنيا رفت خانهاش را بدهيد به فلان كس بعيد نيست صحيح باشد، منتهى نافذ بودن آن موقوف بهاجازه مالك آن است . مساءله 20 - در وصيت عهدى معتبر است : اينكه آن عملى كه بآن وصيت مى كند عملىجائز باشد و مورد غرض عقلائى نيز بوده باشد پس وصيت كردن باينكه بعد از منفلان مبلغ از مال مرا براى فلان ستمكار و يا هر ستمكار و هر قاطع طريق و يا تعمير هركليسا و يا استنساخ هر كتاب ضلالت و امثال اينها خرج كنيد وصيتى استباطل ، و همچنين وصيت كردن به اين كه بعد از من فلان مبلغ ازمال مرا صرف فلان كار لغو بيهوده كنيد. مساءله 21 - اگر وصيت كند به عملى كه به اجتهاد خود او و يا بفتواى مقلدش جائز است ولى به اجتهاد وصى يا به فتواى مجتهد او جائز نيستمثل اينكه وصيت كند: جنازه مرا بعد از دفن به جاى ديگرانتقال دهيد و اين عمل از نظر وصى حرام باشد جائز نيست آن را عملى كند و اگر عكس اينشد حكمش نيز عكس مى شود. مساءله 22 - اگر با داشتن ولى وصيت كند به اينكه فلان شخص (كه ولى اونيست ) مرا تجهيز كند يعنى غسل دهد و نماز بر جنازه ام بخواند در نفوذ وصيت او و حتىتقدم داشتن غير ولى بر ولى و عدم نفوذ آن دو وجه است بلكه دوقول است : و وصى اين احتياط را ترك نكند به اينكه از ولى براى غير ولى اجازه بگيردو ولى هم اين احتياط را ترك نكند كه اجازه را به غير ولى بدهد. مساءله 23 - در نفوذ وصيت به طور اجمال اين شرط معتبر است كه زيادتر از يكسوم اموال او نباشد، و تفصيل آن اينكه وصيت اگر درباره واجب مالى ازقبيل اداء ديون و پرداخت حقوق چون خمس و زكات و مظالم و كفارات باشد بايد آن را ازاصل مال بردارند هرمقدار كه بوده باشد هرچند كه تماماموال او را فراگرفته حتى اگر وصيتى هم نكرده باشد بايد اين واجبات ازاصل مالش برداشته شود، و ملحق به اين وصيت است وصيتى كه مربوط باشد به مالىآميخته با بدنى ظير حج هرچند كه حج او به خاطر نذر واجب شده باشد كه بنابر اقوىاز اصل مال برداشته مى شود، و اما اگر وصيت تمليكى و يا عهدى تبرعى باشد،مثل اينكه وصيت كند بعد از مرگم فقراء را اطعام كنيد و يا نائب الزياره برايم بفرستيدو يا روضه خوانى كنيد و امثال اينها مخارج آن از ثلث است اگر بيش از مقدار ثلث بشودتنها به مقدار ثلث اموالش نافذ است و زائد بر آن احتياج به اجازه ورثه دارد اگرورثه اجازه نداد باطل است بدون تفاوت در اينكه وصيت را درحال سلامتى انجام داده باشد و يا در حال بيمارى ، و همچنين است وصيت بواجب غير مالى كهبنابر اقوى به مقدار ثلث اموال او نافذ استمثل اينكه وصيت كرده باشد برايش نماز و روزه استيجار كنند و ذمه او بر اين عبادتمشغول باشد. مساءله 24 - در آن چه گفته شد فرقى نيست بين اينكه وصيت به كسر مشاعى ازاموالش نظير نصف و ثلث و ربع و امثال آن و يا بهمال معين باشد نظير پولى كه دربانك دارد يا فلان فرش وامثال آن و يا بمقدارى از مال نظير هزار تومان يا كمتر و يا بيشتر، همان طور كه اگربه مقدار ثلث وصيت كرده بود وصيتش نافذ بود اگر به مقدار نصف هم وصيت كند تاثلث آن نافذ و در بقيه محتاج به اجازه ورثه است ، و همچنين اگربمال معينى نظير فلان باغ يا فرش وصيت كرده باشد و يا به مقدار معينىپول نظير هزار دينار كه بايد آن بستان قيمت شود و با قيمت همهاموال ميت مقايسه شود اگر زيادتر از يك سوم همهاموال نبود نافذ است و گرنه مقدار بيش از ثلث محتاج به اجازه وارث است . مساءله 25 - اگر ورثه بعد از مرگ مورث خود وصيت زائد بر ثلث او را تنفيذكنند و اجازه دهند آن وصيت بلااشكال نافذ است ، هرچند كهقبل از مرگ مورث آن را رد كرده باشند، و اما اگر بعد از مرگ او آن رارد كنند آيا اجازهسابق آنان نافذ و رد بعدى بى اثر است يا نه ؟دوقول است كه قول او اقوى است . مساءله 26 - اگر ورثه مقدارى از زائد بر ثلث را اجاره دهند نه همه آن را بهمانمقدار نافذ است و وصيت نسبت به بقيه باطل است . مساءله 27 - اگر بعضى از ورثه مازاد بر ثلث را اجاره دهند و بعضى ديگر ردكنند وصيت نسبت به اجازه دهندگان نافذ و نسبت به ديگرانباطل است ، بنابراين اگر صاحب وصيت يك پسر و يك دختر داشته باشد و وصيت كندباينكه نصف مال را به زيد بدهند مال او هيجده قسمت تقسيم مى شود و وصيت پدر تاحدشش سهم كه ثلث همه اموال او است نافذ و نسبت به زائد بر ثلث كه سه سهم استاحتياج به اجازه پسر و دختر او دارد اگر پسر امضاء كند و دختر رد كند از آن سه سهموصيت نسبت به دو سهمش صحيح است و در نتيجه هشت سهم درعمل به وصيت پدر خرج مى شود و نسبت به يك سهم دخترباطل است و اگر دختر امضاء كند و پسر رد كند وصيت او نسبت به يك سهم نافذ است و درنتيجه هفت سهم خرج وصيت مى شود و نسبت به دو سهم پسرباطل است . مساءله 28 - اگر عين مال معينى مثلا صد دينار را وصيت كرده باشد حساب مى كنندببينند آن عين يا آن صد دينار چه نسبتى با كلاموال او دارد، و اين مقايسه بايد با اموال در حال مرگ او صورت بگيرد نهاموال او در حال وصيت كردنش ، بنابراين اگر بعين مالى وصيت كرده كه قيمت آن برابربا نصف همه اموال او در تاريخ وصيت او است لكن به علتى همانمال در حال مرگ او برابر با ثلث همه اموال او شد وصيت او نسبت به آنمال نافذ است ، و اما اگر عكس اين بود وصيت نسبت به مقدار ثلث نافذ و نسبت به بيشترآن باطل است ، و هيچ اشكالى در اين نيست ، منتهىمشكل در جائى است كه به كسرى مشاع از قبيل نصف و ثلث و ربع وصى كرده باشدمثل اينكه بگويد: (ثلث مال من بعد از مرگم براى زيد است ) آن گاه بعد از وصيتاموال ديگرى به دستش آيد، در اينگونه موارد آيا وصيتشامل اموال به دست آمده نيز مى شود يا نه ؟مخصوصا اموالى كه هيچ انتظار نمى رفتبه دست آيد، ظاهرا مراد بمال در جمله (ثلث مالم ) با در نظر گرفتن شاهدحال آن مالى است كه اگر وصيت نمى كرد همه اش به وارث مى رسيد و آن عبارت است ازاموالى كه در حين وفات داشته ، بله اگر قرينه اى در بين باشد كه دلالت كند براينكه مقصودش اموال موجود در حال وصيت بوده ثلث را از آناموال حساب مى كنند نه اموال در حال مردنش . مساءله 29 - اجاره وارث وقتى جنبه امضاء و تنفيذ دارد كه تواءم باقول و يا عملى كه دال بر رضايت باشد صورت گيرد و صرف رضايت باطنى كافىنيست . مساءله 30 - در اجازه ورثه فوريت شرط نيست . مساءله 31 - اموالى كه با مرگ ميت به دست مى آيدمثل اينكه قاتلى او را كشته باشد كه با مرگش خون بها بدهكار مى شود و نيز درآمدهائى كه خود مورث در حال حياتش سبب آن را فراهم كرده باشد مثلا درحال حيات تور ماهى گيرى را به دريا انداخته و سپس از دنيا رفته باشد و بعد ازمرگش ماهيها ازتور بيرون آيد همه جزء تركه او حساب مى شود و قرض ميت و وصاياىاو از آنها نيز برداشته مى شود بله اين مسئله در بعضى از صورمحل تاءمل است . مساءله 32 - صاحب وصيت ميتواند ثلث مالش را در يك عين مخصوصى ازاموال خود معين كند و نيز مى تواند تعيين آن را به وصى خود واگذار نمايد كه اگر چنينكند آن چه وصى او به عنوان ثلث جدا كند متعين مى شود، و اما اگر معين نكند و بطورمطلق بگويد ثلث مال من براى فلان ، آن شخص با ورثه شريك در همهاموال مى شود به طور اشاعه و به نسبت يك ثلث و دو ثلث و دراين صورت جدا ساختنثلث از دو ثلث بايد با رضايت همه شركاء صورت بگيرد مانند افراز در همه شركتها. مساءله 33 - ثلث مال را وقتى حساب مى كنند كه آن چه بايد ازاصل مال برداشته شود برداشته شده باشد يعنى دين ميت و واجبات مالى او را جدا كردهباشند اگر چيزى باقيمانده باشد ثلث آن را براى ميت منظور كنند. مساءله 34 - اگر وصيتهاى متعددى كرده باشد كه تضادى با يكديگر نداشتهباشند و همه از يك نوع باشند اگر همه آنها واجب مالى باشد همه ازاصل تركه نافذ است و اگر همه آنها واجب بدنى يا تبرعى باشد همه اش از ثلث حسابمى شود اگر ثلث وافى به همه آن وصايا بود و يا اگر نيست وارث زيادتر از ثلثرا اجازه كرد بهمه وصايا عمل مى شود، و اگر اجازه ندادند در صورتى كه بين وصاياترتيب و تقدم و تاءخر در ذكر نباشد بلكه همه روى هم ذكر شده باشدمثل اين كه بگويد: (واجبات بدنى بيست سال مرا قضاء كنيد) و يا بگويد: (بيستسال نماز و روزه هاى مرا قضاء كنيد) و يا بگويد: (بزيد و عمرو و خالد هر يك صددينار بدهيد) به منزله يك وصيت است و كمبود آن به همه آنان به نسبت وارد مى شود،مثلا اگر وصيت كرده باشد به مقدارى روزه و مقدارى نماز و ثلثاموال او وافى به همه روزه ها و نمازهائى كه معين كرده نيست و فرضا اجرت نماز دوبرابر اجرت روزه باشد از مقدار نمازى كه وصيت كرده دو برابر كم مى شود نسبت بهنقصى كه بر روزه اش وارد مى آيد، فرضا اگر همهاموال او هيجده سهم است سه سهمش يعنى عدد شش ثلث او است كه وصيت كرده با آن نماز وروزه استيجار كنند لكن اجرت نمازى كه خواسته شش و اجرت روزه اش سه است ورثه همسه سهم زائد را امضاءنكرده اين سه سهم كمبود به نسبت بين عدد شش و سه تقسيم مىشود از اجرت نماز دو سهم و از اجرت روزه يك سهم كم مى شود در نتيجه از شش سهمثلث چهار سهم صرف استيجار نماز و دو سهم صرف استيجار روزه مى شود عين اين مطلبدر وصيتهاى تبرعى او جريان مى يابد، اين در صورتى بود كه بين موارد وصيتترتيب و تقدم و تاءخرى نبوده باشد، و اما اگر ترتيب باشد يعنى گفته باشد درمرتبه اول فلان كار را انجام دهند و اگر آن كار باتمام رسيد در رتبه دوم آن ديگرى راو اگر از آن هم فارغ شدند در مرحله سوم آن ديگرى را و همچنين و هزينه مجموع اين موادبيش از ثلث اموال او است و ورثه مازاد بر ثلث را امضاء نكرد بايد وصيتاول او را انجام دهند و بعد از آن اگر چيزى باقى ماند دومى را اگر باز هم چيزى باقىماند سومى را، هرجا كه ثلث تمام شد مواد باقيمانده زمين مى ماند. مساءله 35 - اگر چند وصيت كرده كه از نظر نوع مختلفند، مثلا يكى از وصيتهايشمالى است گفته فلان مقدار خمس و فلان مبلغ زكات بدهند، وصيت ديگرش بدنى است وگفته فلان مقدار نماز برايش بخوانند و فلان مقدار روزه ، و وصيت ديگرش تبرعى استگفته فلان مبلغ خرج اطعام بفقراء كنند در اينجا اگر نگفته باشد هرينه هر يك از كجابردارند از اصل مال و يا از ثلث آن نخست واجبات مالى او را ازاصل بر مى دارند اگر چيزى باقى ماند آن را سه قسمت مى كنند دو قسمت را بين ورثهتقسيم مى كنند و يك قسمت را صرف وصاياى بدنى و تبرعى ميت مى نمايند اگر وافىبه همه وصايا بود و يا اگر نبود ورثه دو ثلث از سهم خودش پرداخت كه وصيت درهمه موادش نافذ است ، و اما اگر وافى نبود ورثه هم كمبود را جبران نكرد بايداول واجب بدنى او را بدهند و كمبود را به وصيت تبرعى او وارد آورند، و اما اگر گفتهباشد هزينه هر يك را از ثلث بردارند بنابر اقوى بايداول واجبات مالى و بدنى او را بدهند اگر چيزى ماند به وصيتهاى تبرعى او نيزعمل كنند، و در واجبات هيچ يك بر ديگرى تقدم ندارد بلكه ظاهر اين است كه به طورترتيب وصيت كرده باشد اول آن كه مقدم ذكر شده را مقدم مى دارند تا ثلث تمام شود،پس اگر چيزى از واجب مالى باقيماند آن را ازاصل مال بر مى دارند و اگر چيزى از واجب بدنى باقى ماند وصيت در آن مقدار لغو مىشود و اما اگر ترتيبى قرار نداده ثلث بر آنها تقسيم مى شود و كمبود واجب مالى را ازاصل بر مى دارند ولى كمبود واجب بدنى را بر نمى دارند. مساءله 36 - اگر به وصاياى متضادى وصيت كند به اين معنا كه وصيت متاءخر اوبا متقدمش منافات داشته باشد مثل اين كه وصيت كند فلان قطعه قالى را بدهيد به زيد وسپس همانرا وصيت كند براى عمرو و يا يك سوم خانه را وصيت كند براى زيد و سپس همهاش را وصيت كند براى عمرو، وصيت دوم عدول از وصيتاول شمرده مى شود و بايد تنها به وصيت دومعمل شود، و اما اگر عكس صورت قبلى باشد يعنى در وصيت اولش گفته باشد مثلا فلانخانه را بدهيد به زيد و در وصيت دومش گفته باشد نصف آن خانه را بدهيد به عمروظاهر اين است كه دومى عدول از اولى است نسبت به نصف خانه نه همه آن در نتيجه نصفخانه را به زيد مى دهند و نصفش را به عمرو. مساءله 37 - متعلق وصيت اگر كسر مشاعى از تركه باشد نظير ثلث يا ربعموصى له آن را بعد از قبول مرگ موصى مالك مى شود و از همه اموالى كه ميت بجاگذاشته آن كسر را مالك است ، از خانه ثلث را و از اثاث خانه ثلث را و همچنين از هماناولين لحظه بعد از مرگ موصى به اين نسبت با بقيه ورثه شريك مى شود اين راجعبه وصيت تمليكى بود، و اما در وصيت عهدى كه مثلا وصيت مى كند ثلث و يا ربع تركهاو را صرف عبادات و زيارات كنند موصى به باقى بر حكم ملك او است و او در لحظه اىكه ورثه به ارث مالك مى شوند او با ايشان در آن نسبت شريك است پس از هر تكه ازاموالش يك سوم يا يك چهارم سهم او و بقيه سهم ورثه او است و اين شركت مادام كهموصى به را از اموال جدا نكرده اند همچنان باقى است ، در نتيجه اگر نماء و عوائدىمتصل يا منفصل در آن اموال پيدا شود ميت هم به سهم خود در آن شريك است همچنانكه مادامكه قسمت نكرده سهم ميت را جدانكرده اند اگر تلفى در آناموال پيدا شود هم ورثه در آن شريكند و هم ميت و اما اگر موصى به مشاع نباشد بلكهجنس معينى برابر ثلث يا كمتر از آن باشد و آن جنس تلف شود ويا عوائدى داشته باشدمختص به ميت است و ورثه حق اعتراض ندارند و احتياجى هم به اجازه آنان نيست ، لكن تنهادر صورتى ملكيت موصى له و يا ميت در همه موصى به مستقر مى شود كه دو برابروصيت به وارث رسيده باشد بنابراين اگر ميت دو برابر وصيتش مالى در دست ورثهدارد ملكيت تمام آن چه كه براى خوديا براى موصى له معين كرده براى او يا موصى لهمستقر مى شود يعنى موصى له يا وصى مى تواند انحاء تصرف در آنمال بكند، و اما اگر آن دو برابر در دست ورثه نباشد مثلا غائب باشد ملكيت موصى له ياوصى نسبت به آن چه به عنوان ثلث معين شده متوقف بر اين است كه آن دو برابر بهدست ورثه برسد بله موصى له يا وصى حق دارند دريك سوم تصرف هرچند بهمثل فروختن و بخشيدن ناقل داشته باشند بلكه موصى له يا وصى حق دارند از ورثهبخواهند تا حاضر شده يك سوم مالى كه جهت ثلث منظور شده را معين كنند تا موصى لهيا وصى در آن تصرف كند هر چند كه ورثه نميتوانند در دو سوم باقيمانده از ثلث بههيچ وجه تصرف كنند سپس اگر آن دو ثلث غايب به دست ورثه رسيد كه هيچ و اگرنرسيد ورثه در همين مال تعيين شده براى ثلث شريك موصى له يا وصى مى شوند دوثلث ورثه مى برد و يك ثلث موصى له يا وصى . مساءله 38 - براى موصى جائز است شخصى را معين كند تا او وصيتهايش را بكارببندد كه اگر چنين كند آن شخص در عمل به وصاياى وى متعين مى شود و او را هم وصىمى گويند و هم موصى اليه و در او معتبر است : اينكه بالغ وعاقل و مسلمان باشد پس كودك و مجنون و كافر را وصى خود قرار دادن براى مسلمان جائزنيست ، هرچند كه آن كافر خويشاوند موصى و كافر ذمى باشد، و در اينكه آيا در وصىعدالت شرط است و يا آنكه وثوق كفايت مى كند؟دواحتمال است كه دومى بعيد نيست لكن اولى باحتياط نزديكتر است . مساءله 39 - اينكه گفتيم وصى شدن صغير صحيح نيست در صورتى است كهصغير به تنهائى مستقل در عمل به وصيت باشد، و اما اگر با فرد بالغى ضميمهباشد اشكال ندارد و فرد كامل و بالغ تا زمان بلوغ صغير در تنفيذ وصاياى موصىمستقل است همين كه صغير بالغ شد از حين بلوغش در كار آن ديگرى شركت مى كند ولى حقاعتراض در آن چه كه فرد كامل قبلا امضاء كرده بود ندارد مگر آن اقدام و امضائى كهبرخلاف وصيت ميت بوده باشد كه وى مى تواند آن را بطبق وصيت برگرداند، و اگرصغير قبل از بلوغش بميرد و يا بحال جنون يا سفاهت و فسادعقل بحد بلوغ برسد فرد كامل مى تواند به تنهائىعمل به وصيت كند. مساءله 40 - اگر بعد از مرگ موصى جنون عارض بر وصى شود آيا وصايتباطل مى شود يا نه ؟احتمال دوم خالى از وجه نيست هرچند كه تصرفاتش نافذ نيست لكناين ثمره را دارد كه اگر افاقه پيدا كند مى تواند به وصيتعمل كند، و نزديكتر به احتياط آن است كه حاكم مجددا او را به وصايت نصب كند، بله اگرجنون به بنحوى باشد كه اميد بهبودى در آن نباشد ظاهرا وصايتباطل مى شود. مساءله 41 - احتياط واجب آن است كه پسر وصيت پدرش را رد نكند ولى بر غيرفرزند پسر قبول وصيت كسى واجب نيست ميتواند تا زمانى كه صاحب وصيت زنده است آنرا رد كند به شرطى كه رد خود را به وى ابلاغ كند هرچند كه بهتر و نزديكتر بهاحتياط در جائى كه صاحب وصيت كس ديگرى ندارد كه وصى خود كند اين است كه آن را ردنكند، پس اگر رد بعد از مرگ موصى باشد و اگرقبل بوده بوى ابلاغ نكرده تا وى از دنيا رفته باشد وصيت لازم مى شود و ديگر نمىتواند آن را رد كند حتى در صورتى هم كه صاحب وصى درحال حياتش بوى نگفته باشد كه من تو را وصى خود كرده ام و بعد از مرگ او وصىاطلاع پيدا كرده باشد وصايت بعهده او آمده نمى تواند آن را رد كند. مساءله 42 - براى موصى جائز است دو نفر و بيشتر را وصى خود كند ودر اينصورت اگر تصريح كرده باشد باينكه هر يك از اوصيائشمستقل دركارند و يا تصريح كرده باشد كه هيچ يكمستقل نيستند و يا اگر تصريح نكرده كلامش هرچند به كمك قرائن حالى و مقامى ظهور دريكى از اين دو را داشته باشد همان سند متبع است ، و در غير اين صورت هيچ يكى نميتوانددر تصرفات خود مستقل از ديگرى كار كند نه در همه مواد وصيت و نه در بعضى از آنهااين هم جائز نيست كه ثلث اموال صاحب وصيت را نصف كنند و هر يك در نصفه خودمستقل از ديگرى عمل كند، چه اينكه موصى اجتماع آن دو در هر كارى را شرط كرده باشد ياآن كه مطلق گذاشته باشد، و اگر در كارى از كارهاى وصيت اختلاف كردند و وحدت نظرپيدا نكردند حاكم آنان را مجبور به اجتماع مى كند و اگر ممكن نشد بجاى آن دو نفر دونفر ديگر براى اعمال وصيت نصب مى كند، البته اين در صورتى است كه اختلاف آنانبه خاطر اختلافشان در اجتهاد و فتوى نباشد و گرنه حاكم الزامشان مى كند به اينكهنظريه ثالثى پيدا نموده طبق آن عمل كنند مگر آن كه اين الزام باعث شود كهعمل به وصيت به تعويق افتد و تعطيل شود كه در اين صورت اگر امتناع از هر دو باشددو نفر ديگر به جاى آن دو نصب مى كند و اگر از ناحيه يك نفر است يك نفر ديگر بهجاى او معين مى كند. مساءله 43 - اگريكى از دو وصى از دنيا برود و يا جنون بر او عارض شود و ياعلت ديگرى كه او را از لياقت براى وصايت ساقط كند اگر هر يكمستقل از ديگرى نبوده باشد احتياط واجب آن است كه حاكم شخصى را ضميمه او كند، بلكهالزام اين عمل خالى از قوت نيست و اگر هر دو با هم از دنيا بروند احتياج پيدا مى شودبه اينكه از ناحيه حاكم نصبى صورت بگيردحال آيا لازم است دو نفر را نصب كند و يا مى تواند به نصب يك نفر اكتفاء نمايد (درصورتى كه يك نفر كافى باشد) دو وجه است : كه به احتياط نزديكتر آن دو وجه هماناول و اقواى آن دو وجه دوم است . مساءله 44 - جائز است براى موصى اينكه در يك كارى به كسى وصيت كند و دركارى ديگر بشخص ديگر و هيچ يك را در كار ديگرى شركت ندهد. مساءله 45 - اگر بگويد: (بزيد وصيت كردم كه بعد از من وصاياى مرا انجامدهد، اگر او از دنيا رفت عمرو وصى من باشد) صحيح است و عمرو بعد از مرگ زيدوصى موصى خواهد بود، و همچنين است اگر گفته باشد: (به زيد وصيت كردم كهكارهائى را كه توصيه كرده ام انجام دهد و اگر در اين بين پسرم به حد بلوغ رسيد ويا دست از گناهانش برداشت و يا اگر مشغول درس خواندن شد او وصى من باشد) كهاين نيز صحيح است و وصايت زيد با حصول شرائط در پسر به پايان مى رسد. مساءله 46 - اگر از وصى خيانتى آشكار شد بر حاكم شرع واجب است او راعزل كند و شخص ديگر بجاى او نصب كند و يا او را بر وصايتش باقى بگذارد و امينىرا ضميمه او كند، هريك از اين دو كار را كه مصلحت ديد انجام مى دهد، و اگر آشكار شودكه او از انجام وصايا ناتوان است شخصى را ضميمه او مى كند تا او را يارى نمايد، واما اگر ناتوانيش به حدى است كه به كلى از تدبير امور وعمل به وصاياى موصى عاجز است و اميد برطرف شدن عجز او نمى رود مثلا از شدتپيرى فكرش را از دست داده و خرفت شده ظاهر اين است كه خود به خودمنعزل مى شود و احتياج به عزل حاكم ندارد و بر حاكم است كه شخصى ديگر به جاى اونصب كند. مساءله 47 - اگر وصى در حيات خودش نتواند آن چه باو وصيت شده را انجام دهدنميتواند كسى را براى عملى كردن وصاياى صاحب وصيت وصى خود كند مگر آن كه ازطرف صاحب وصيت اذن چنين كارى را داشته باشد. مساءله 48 - وصى امين است يعنى در صورتى كه تعدى و تفريط و مخالفت ووصيت نكرده چيزى در دست او تلف شود ضامن نيست و در غير اين صورت ضامن است . مساءله 49 - اگر صاحب وصيت وصى را بهعمل خاصى و يا به مقدار و كيفيتى مخصوص توصيه كرده باشد بايد به همان مقدار وهمان كيفيت اكتفاء كند واز آن تجاوز ننمايد، و اما اگر به طور مطلق گفته باشد (تووصى منى ) و نگفته باشد در چه كارى و چگونه اقرب آن است كه اين وصيت لغو استمگر آن كه عرف و اصطلاح خاصى در ميان باشد كه بفهماند منظور او وصيت در چه كارىاست كه در اين صورت همان عرف متابعت مى شود، همچنانكه در بعضى از طوائف اين طوراست وقتى كسى مى گويد وصى من فلانى است همه مى فهمند كه منظورش اين است كه آنشخص بدهيهاى او را بپردازد و مطالباتش را از اشخاص بگيرد و امانت و سرمايه اى كهاز ديگران نزد او است به صاحبانش برگرداند آن گاه ثلث اموالش را حساب كرده در آنچه كه براى او سودمند است هرچند به نظر حاكم خرج كند، مثلا برايش نماز و روزهاستيجار نمايد و حقوق واجب و مظالم و امثال آن را بپردازد، بله در اين كه اين قسم وصيتشامل قيوميت بر اطفال صغير او نيز مى شود يا نهمحل تاءمل و اشكال است ، و احتياط آن است كه در امور صغار به اذن حاكم دخالت كند وخلاصه كلام اين است كه اينگونه وصيتهاى مطلق و بدون توضيح هر مقدارى را كهمتعارف است شامل مى شود و همين تعارف منظور موصى را معلوم مى كند و بنابرايندرزمانهاى مختلف و در مكانهاى مختلف اختلاف پيدا مى كند. مساءله 50 - وصى نمى تواند بعد از مرگ موصى خود راعزل كند و يا امر وصيت را به ديگرى واگذار نمايد، بله در پاره اى امور متعلق بهوصيت كه غرض انجام به دست مباشر خاصى نيست ميتواندوكيل بگيرد مخصوصا كارهائى كه انجامش به دستامثال وصى متعارف نيست و موصى هم شرط نكرده باشد كه حتما به دست وصى انجاميابد. مساءله 51 - اگر وصى فراموش كند اين را كه موصى گفت فلانمال را در چه راهى مصرف كن اگر مصرفش مردد بين چند نفر محصور باشد بنابراقوىبايد بين آن چند نفر قرعه بيندازد و اگر مردد باشد بين چند جهت محصورمال را بين آن چند جهت تقسيم مى كند، احتمال قرعه در اينجا نيز هست ، ايناحتمال نيز هست كه مخير باشد آن مال را در هر يك از آن جهات كه بخواهد مصرف كند لكنبنابراقرب جائز نيست آن را در مطلق خيرات صرف كند، و اما اگر مردد بين اشخاص ياجهات غير محصور و غير محدود باشد جائز است در فرضاول كه پاى اشخاص در بين است آن را صرف كند در مطلق خيرات و بهتر آن است كه حتىالمقدور خيراتى باشد كه از اطراف شبهه بيرون نباشد، و در فرض دوم كه اطرافشبهه جهات غير محصور است آن را صرف كند در يكى از جهات به شرطى كه از اطرافشبهه بيرون نباشد. مساءله 52 - اگر شخصى وصيت عهدى كرده و مرده باشد و كسى را به عنوانوصى معين نكرده و يا اگر كرده وصايتش به خاطر جنون يا غير آنباطل شده باشد حاكم عهده دار امر آن وصيت مى شود كه يا خودش انجام دهد و يا كسى رابراى انجام آن معين كند، و اگر حاكمى يا منصوبى از طرف حاكم نباشد از مؤ منين كسىكه مورد وثوق باشد به آن عمل مى كند. مساءله 53 - براى موصى جائز است بر كارهاى وصى در انجام وصيت ناظرى قراردهد و اگر معين كند وظيفه او تابع قرارى است كه موصى معين كند، گاه مى شود كهموصى براى اينكه وثوق پيدا كند به اينكه بعد از وى وصايايش مو به مو اجرا مىشود ناظر معين مى كند تا مراقب كار وصى باشد و با وصى قرار مى گذارد كهكارهايش با اطلاع ناظر باشد حتى مى گويد كه اگر كارى را بر خلاف دستور من انجامدهى ناظر حق دارد اعتراض كند، وگاه مى شود كه قرار دادن ناظر براى اين است كهموصى به نظريات وصى اطمينان ندارد و برعكس نظريات ناظر او را مى پسندد و لذابا وصى قرار مى گذارد كه كارهايش را طبق نظر ناظر انجام دهد و بدون صوابديد اوهيچ كارى نكند كه در اين صورت هرچند وصى ولىمستقل در تصرف است لكن در راءى و نظر مستقل نيست و از كارهايش تنها آن كارى ممضى ونافذ است كه موافق نظر ناظر باشد، پس اگر استبداد براءى كند و طبق نظريه خودعمل نمايد و به ناظر رجوع نكند لكن عمل را مطابق دستور موصى انجام دهد ظاهرا بنابروجه اول صحيح و نافذ است ولى بنابر وجه دوم صحيح نيست و شايد غالب و متعارف دريقين ناظر براى اوصيا همان انگيزه اول باشد. مساءله 54 - براى پدر با نبودن جد و براى جد پدرى با نبودن پدر جائز استبر صغير قيم معين كند، و با بودن يكى از آن دو حاكم ولايت ندارد و غير آن دو كسى نمىتواند قيم بر صغير معين كند حتى مادر صغير. مساءله 55 - درقيمى كه بر اطفال صغير گماشته مى شود همه شرايط وصى برمال معتبر است و نزديك تر به احتياط آن است كه عدالت را هم رعايت بكنند هرچند كه بعيدنيست داشتن امانت و وجود مصلحت كافى باشد. مساءله 56 - اگر صاحب وصيت جهت خاصى را براى قيم معين كند قيم تنها ميتواند درآن جهت تصرفاتى داشته باشد و اختيار ساير جهات صغير به عهده حاكم و منصوب ازطرف حاكم است ، مثلا اگر او را قيم صغار خود كند تنها در حفظمال صغار و آن چه مربوط به مخارج آنان است ديگر ولايت بر فروختنمال صغير و اجاره دادن آن و امثال اين كارها را ندارد، و همچنين نميتواند صغير را اجير كسىكند ويا بدهكاريهاى او را بپردازد يا طلبكاريهايش راوصول كند، و اما اگر مطلق بگذارد و مثلا بگويد: (فلانى قيم بر فرزندان من است )بر همه اين كارها ولايت دارد همه كارهائى كه خود صاحب وصيت اگر زنده بود انجام مىداد، بنابراين قيم مى تواند خداپسندانه به صغير و واجب النفقه صغير خرجى بدهد وميتواند اموال او را حفظ كند و آن را سودآور كند و ميتواند طلبكاريهايش راوصول و بدهكاريهايش را بپردازد، مثلا اگر صغير چيزى را از كسى تلف كند غرامتش رابدهد و ميتواند حقوق متعلق به اموال او از قبيل خمس و زكات و غيره را بدهد، لكن در اينكهبر ازدواج او نيز ولايت دارد يا نه كلامى است كه درمحل خودش مى آيد ان شاء الله . مساءله 57 - جائز است ولايت بر اطفال صغير را براى دو نفر و يا بيشترقرار دادهم بطور استقلال و هم بنحو اشتراك ، و همچنين جائز است ناظر بر وصى قرار دهد همانطور كه در وصيت به مال گذشت . مساءله 58 - وصى مخارج كودك يتيم را ازاموال پدرش به طور متوسط مى دهد، يعنى نه به حدى كه اسراف شود و نه به حدىكه سختى بكشد، طعام و لباس او را طبق معمول و عادتامثال و نظائر او مى دهد در نتيجه اگر اسراف كند آن چه زيادى داده ضامن است ، و اگركودك به حد بلوغ برسد و اصل انفاق را منكر شود و يا ادعاء كند كه تو اسراف كردى ومال مرا هدر دادى حاكم قول وصى را مى پذيرد و او را سوگند مى دهد، و همچنين است اگرعليه او طرف دعوى كند كه او مال مرا فروخته بدون اينكه حاجتى به فروش بوده و يامصلحتى اقتضاء كرده باشد، بله اگر اختلاف در بين باشد كه وصى بگويد: منمال صغير را بعد از بلوغش باو تحويل دادم و او منكر باشدقول كودك مقدم است و وصى بايد اقامه شهود كند. مساءله 59 - قيم صغير كه متولى امور يتيم است ميتواند اجرةالمثل عمل خود را بگيرد چه بى نياز باشد و چه فقير هرچند كه بهتر و باحتياط نزديكتراين است كه اگر بى نياز است از گرفتن مزد اجتناب كند، و اما وصى براموال در صورتى كه صاحب وصيت مقدار مال را معين و آن را با مصرفش آن چنان تطبيقكرده باشد كه چيزى از مال زياد نيايد به طورى كه اگر قرار شود اجرةالمثل وصى را به او بدهند يا بايد مال را بيشتر كنند و يا از مصرف كم نمايند در اينصورت براى وصى جائز نيست براى خود اجرةالمثل بردارد، و اگر طورى مال و مصرف را معين كرده باشد كهقابل زياده و نقصان باشد در آن صورت حال وصى نظيرحال متولى وقف است در اينكه اگر واقف مزدى براى او معين نكرده باشد جائز است اجرةالمثل عمل خود را بگيرد وصى نيزچنين است ، مثل اينكه صاحب وصيت به وصى خود گفتهباشد: همه ثلث مرا و يا فلان مقدار را صرف در ساختنپل و راه سازى و تعمير مساجد كن كه چنين وصيتى زياده و نقصان مى پذيرد پس اگربراى وصى اجرتى معلوم نكرده باشد او مى تواند اجرةالمثل عمل خود را بردارد. مساءله 60 - وصيت از طرف موصى عقدى است جائز يعنى مادام كه زنده است هروقتبخواهد ميتواند آن را فسخ كند و از اصل آن راتبديل نمايد و يا در بعضى جهاتش يا كيفياتش و يا متعلقاتش تجديد نظر كند،بنابراين او ميتواند همه موصى به و يا قسمتى از آن را عوض كند همچنانكه ميتواندوصى را عوض كند يا موصى له را تغيير دهد و غير ذلك ،حال اگر بعضى از جهات وصيت را حذف كند يا تغيير دهد بقيه مطالب آن بهحال خود باقى مى ماند مثلا اگر قبلا وصيت كرده بوده به اينكه وصى من كه زيد استثلث مال مرا در مصارف مخصوصى صرف كند و سپس از وصايت زيدعدول كند و عمرو را وصى خود قرار دهد اصل وصيتش باعتبار خود باقى ميماند، همچنيناگر وصيت كرده باشد به اينكه وصى من زيد بايد ثلث مرا در فلان و فلان مصرفخرج كند و سپس از آن مصارف عدول كند و مصارفى ديگر را معين نمايد وصايت زيد بهاعتبار خود باقى ميماند، و همچنين مثالهاى ديگر و همانطور كه او ميتواند به وصيت متعلقبه اموالش رجوع نموده آن را فسخ كند همچنين ميتواند به وصيت در ولايت اطفالش رجوعنموده آن را تغيير دهد. مساءله 61 - برگشتن از وصيت قبلى و فسخ آن هم به زبان صورت مى گيرد و همبه عمل ، و برگشت به زبان باين است كه عبارتى بگويد كهاهل عرف در آن زبان از آن عبارت بفهمند كه وى از وصيت قبليشعدول كرده مثل اينكه بگويد: (من از وصيتم برگشتم ) و يا بگويد: (وصيتم راباطل كردم ) و يا (من از وصيتم عدول نمودم ) و يا (من وصيت خود را نقض كردم ) وامثال اينها، و برگشت بعمل اين است كه موضوع وصيت را از بين ببرد مثلا موصى به راتلف كند (انگشترى را كه وصيت كرده گم كند) و يا آن را به ديگرىمنتقل سازد چه با عقد لازم مثلا آن را بفروشد و يا بعقدى جائزمثل اينكه آن را به كسى ببخشد و تحويل همه بدهد و يا عملى انجام دهد كه در نظر عرفرجوع به وصيت شمرده شود هرچند كه عين موصى بهبحال خود و درملك او باقى باشد مثل اينكه كسى راوكيل كند در اينكه آنرا بفروشد. مساءله 62 - وصيت بعد از آن كه تمام شد مادام كه صاحب وصيت از آنعدول نكرده باشد به اعتبار خود باقى است هرچند كه مدتى طولانى از آن بگذرد، واگرورثه شك كنند در اينكه آيا از آن عدول كرده يا نه هرچند منشاء شك كلامى از او بشاد كهورثه شك داشته باشند در اين كه معناى اين كلام مورث برگشتن از وصيت بوده يا نهحكم مى شود ببقاء آن و اينكه رجوعى صورت نگرفته ، اين در صورتى است كه وصيتمطلق باشد يعنى منظور موصى اين باشد كه بعد از مرگ او فلان سفارشش عملى شودهرزمانى كه خدا مرگ او را مقدر فرموده باشد، و اما اگر وصيت مقيد باشد بمردنش در اينسفرى كه پيش دارد يا سفرى كه الان در آن سفر است يا به مردنش از اين مرضى كه داردولى مرگش در آن سفر و آن بيمارى اتفاق نيفتد وصيتشباطل مى شود، و اگر نام سفر و بيمارى را نبرد لكن وصيتش در جناح سفر يا درحال بيمارى و امثال اينها باشد و قرائن حالى و مقالى در بين باشد كه دلالت بر عدماطلاق داشته باشد و اينكه منظورش مردن در آناحوال است نمى شود به آن وصيت عمل كرد، و اما اگر چنين قرائنى در بين نباشد اقرب آناست كه به آن وصيت عمل مى شود هرچند بين وصيت و مرگ مدتى طولانى فاصله شدهباشد مگر آن كه با وصيتى ديگر آن را فسخ كرده باشد، مخصوصا وقتى كه ازحال او به دست آيد كه اگر وصيت جديد نكرده به خاطر اعتماد بهمان وصيت سابق بودههمچنانكه از او مشاهده شود كه مثلا نسبت به آن وصيت نامه محافظت دارد. مساءله 63 - وصيت به ولايت چه ولايت برمال و چه ولايت بر اطفال ثابت نمى شود مگر به شهادت دو شاهدعادل مرد، چون شهادت زنان در اين مسئله پذيرفته نيست نه زنان به تنهائى و نه منضمبا مردم ، اما وصيت بمال مانند ساير دعاوى مالى هم با شهادت دو مردعادل ثابت مى شود و هم با شهادت يك شاهد و سوگند مدعى و هم با شهادت دو مردعادل و دو زن عادل ، و اين ادعاء با ساير دعاوى مالى از دو جهت فرق دارد، يكى اينكه دروصيت مالى حق به وسيله شهادت زن به تنهائى ثابت مى شود هرچند چهار نفر نباشد وسوگند ضميمه آن نگردد، به اين معنا كه اگر يك زن شهادت دهد يك چهارممال مورد دعوى ثابت مى شود و اگر دو زن شهادت دهد دو چهارم و اگر سه زن شهادت دهدسه چهارم و اگر چهار زن شهادت دهد همه آن ، دوم اينكه در وصيت مالى دعوى با شهادتدو نفر ذمى يعنى مسيحى و يهودى و زرتشتى كه در دين خودعادل باشند و در ذمه حكومت اسلامى قرار داشته باشند در صورت ضرورت و نبودنعدول مسلمين ثابت مى شود ولى با شهادت غيراهل ذمه از ساير كفار ثابت نمى شود. مساءله 64 - اگر ورثه كبير باشند و همگى اقرار كنند به اينكه مورثشان وصيتكرده باينكه ثلث اموالش و كمتر از آن را به فلان شخص بيگانه و يا به فلانوارثش داده شود و يا در فلان مصرف صرف گردد اين وصيت در تمامى موصى به ثابتمى شود و ورثه ملزم هستند بآن عمل كنند، چون خودشان اقرار كرده اند و براى اثبات آناحتياج به بينه نيست ، و اگر بعضى اقرار كنند و بعضى نكنند در صورتى كهاقراركنندگان دو نفر عادل باشند باز وصيت در همه موصى به ثابت مى شود چون نسبتبه خود آن دو نفر اقرار دليل است و نسبت به غير آن دو شهادتشاندليل است و نياز به بينه نيست ، و اما اگر دو نفر مقرعادل نباشند وصيت تنها در حق خود آنان نافذ و نسبت به سهم بقيه احتياج به بينه دارد،بله اگر اقراركننده يكنفر عادل و مضمون وصيت هم اين باشد كه فلان مقدارمال را به فلانى و يا به فلانى ها بدهد كافى است كه مقر سوگندى را ضميمهاقرارش كند تا وصيت نسبت به تمام موصى به ثابت شود، بلكه اگر مقر تنها يك زنعادل باشد وصيت نسبت به يك چهارم سهم بقيه ورثه به ترتيبى كه در مسئله قبلىگذشت ثابت مى شود، و حاصل كلام اينكه مقر از ورثه نسبت به سهم خودش وصيت راباقرارش ثابت مى كند و نسبت به سهم ديگران نظير يك اجنبى است هرچه با شهادتبيگانه ثابت شود با شهادت او نيز ثابت مى شود. مساءله 65 - اگر وارث باصل وصيت اقرار كند مانند فردى بيگانه است كهنميتواند در مقابل كسى كه مدعى وصايت است آن را انكار كند، و اگر او بعد از اقرارشانكار كند از او پذيرفته نمى شود همچنانكه از بيگانه پذيرفته نميشود، بله اگروصيت مورد دعوى متعلق به افرادى قاصر يا عناوين عمومى ازقبيل فقراء و يا راجع به وجوه از قبيل مساجد و مشاهد باشد و يا مربوط به خود ميت ازقبيل استيجار نماز و روزه و زيارات و امثال اينها براى او باشد هر كسى كه اطلاع دارد ازاينكه مدعى وصايت دروغ مى گويد مخصوصا اگر از او خيانتى ديده باشد ميتواند آنادعاء را انكار كند، و از باب حسبه او را بترافع نزد حاكم ببرد، لكن در اين وظيفهبيگانه و وارث مانند هم هستند الا در يك جا و آن جائى است كه وصيت مربوط به امور ميتباشد كه در اينجا بعيد نيست وارث نسبت به غير وارث اولويت داشته باشد يعنى حقدعوى مختص به او است و مقدم بر ديگران است . مساءله 66 - در كتاب حجر گذشت كه وصيت تنها تا حد يك سوماموال ميت نافذ است و در زائد بر آن موقوف باجازه و امضاء وارث است ، بخلاف منجزاتمريض (يعنى تصرفات قاطعى كه در حال بيمارى مى كند ازقبيل فروختن و وقف ) كه بنا بر اقوى در اصلاموال نه در ثلث نافذ است حتى از مريض كه با همان مرض از دنيا مى رود و حتىتصرفات مجانى چون وقف و هبه و امثال آن و تصرفات محاباتيه . مساءله 67 - اگر كسى در مرض موت جمع كند بين عطائى منجر و قطعى و عطائىديگر مشروط به مردنش اگر ثلث اموال او وافى به هر دو عطائش باشد اشكالى نيستدر اينكه هر دو قسم تصرفش در تمام آن چه كه داده نافذ است ، و اما اگر وافى نباشدابتداء عطاى منجز او را مى دهند و آن را از اصلمال بر مى دارند و سپس مابقى اموالش را سه قسمت نموده اگر ورثه اجازه نداد عطاىمشروط به مرگش را از اصل بردارند آن را از ثلثاموال اداء مى كنند.
|
|
|
|
|
|
|
|