|
|
|
|
|
|
و بـر فـرض كـه ما آيه را از چنين معنايى برگردانيم و به منظور دفع آن تهمت ، معناىديـگـرى بـرايـش بـكـنـيـم ، اخـبـار بـى شـمـارى را كـه هـم از طـرقاهـل سـنـت و هـم از طـرق شـيـعـه در مـورد مـودت اهـل بـيـت ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت شده چه كنيم ؟ و امـا ايـنـكه گفته اند: اين تفسير با آيه (و ما تسالهم من اجر) منافات دارد، جوابش ازآنـچـه گـذشـت روشـن ، و بـطلانش واضح گشت ، چون مضمون آيه را اگر با آياتى كهدرخـواسـت اجـر را نـفـى مـى كـنـد مـقـايـسـه كـنـيـم نـظـيـر مـضـمـون آيـه(قـل مـا اسـئلكـم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا) مى شود كه در سابقذكر شد. زمـخـشـرى در كـشـاف بـعـد از آن كـه هـمـيـن وجـه را اخـتـيـار كـرده ، مـى گـويـد:حـال اگـر بـپـرسـى چـرا فـرمـود: (الا المـوده فـى القـربـى ) و نـفرمود (الا المودهللقـربـى ) و يـا (الا مـوده القربى ) در پاسخ مى گويم براى اينكه عرب براىمـودت ظـرفـى قـائلنـد، مـثـلا مـى گـويـنـد: لى فـىآل فلان موده من در آل فلان مودتى دارم ) و نيز مى گويند (ولى فيهم هوى و حب شديدمـن در آنـان عـشـق و مـحبتى شديد دارم ) و منظورشان اين است كه افراد فلان قبيله مورد ومحل محبت منند. آنـگـاه مـى گـويـد: مـتـعـلق (فـى القـربى ) كلمه (مودت ) نيست ، به خلاف اينكهفـرمـوده بـاشـد (الا المـوده للقربى ) كه در اين صورت متعلق (للقربى ) خودكـلمـه مـودت اسـت ، و در آيه مورد بحث قهرا (فى القربى ) متعلق به چيزى مى شودكـه حـذف شـده ، و تـقـديـر آن (الا المـوده الثابته فى القربى مگر مودتى كه ثابتباشد در قربى ) مى باشد.
و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا ان اللّه غفور شكور
|
كـلمـه (اقـتـراف ) به معناى اكتساب است ، و كلمه حسنه به معناى آن عملى است كه موردرضـاى خـداى سـبـحـان بـاشـد، و در ازايـش ثـواب دهـد؛ و كـلمـه (حـسـن ) در مـوردعمل به معناى سازگار بودن آن با سعادت آدمى ، و با آن هدفى است كه او در نظر دارد،همچنان كه (مساءت ) و بدى و زشتى عمل ، بر خلاف اين است ، اشاره به معناى اينكه خداوند بر حسن عمل مى افزايد و مـعـنـاى (زيـادتـر كـردن حـسـن عـمـل ) ايـن اسـت كـه جـهـات نـقـص آن راتـكـمـيـل كـنـد، و از ايـن بـاب اسـت زيـادتـر كـردن ثـوابعـمـل ، هـمـچنان كه در آيه (و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون ) و آيه (ليجزينهماللّه احـسـن مـا عـمـلوا و يـزيـدهـم مـن فـضـله ) بـه هـر دو جـهـت نـظـر دارد، هـمتكميل نواقص ، و هم زيادى ثواب . و معناى آيه مورد بحث اين است كه : هر كس حسنه اى به جاى آورد، ما با رفع نواقص آن وزيـادى اجر حسنى بر آن حسنه مى افزاييم كه خدا آمرزگار است و بدى ها را محو مى كند،و شكور است ، خوبى هاى عمل را از عاملش ظاهر و بر ملا مى سازد. بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از (حـسـنـه ) هـمـان مـودت بـه قـربـاىرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) اسـت ، و مـؤ يـد ايـناحـتـمـال روايـاتـى اسـت كـه از ائمـه اهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام ) وارد شـده ، كـه آيـه(قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا) - تـا چـهـار آيـه - در بـاره مـودت بـه قـربـاىرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسلّم ) نازل شده ، و لازمه اين تفسير آن است كه اينآيات در مدينه نازل شده و داراى يك سياق باشد. و قهرا مراد از حسنه از حيث انطباقش برمـورد، هـمـان مـودت خـواهد بود، آن وقت آيه شريفه (ام يقولون افترى ...) اشاره خواهدبـود بـه سـخنى كه بعضى از منافقين كه قبول آيه قبلى برايشان گران مى آمده گفتهانـد، و ايـن سـمپاشى را در بين مؤ منين كرده اند، چون در بين آنان افراد ساده لوحى بودهانـد كـه بـه سـخـنـان مـنـافـقين ترتيب اثر مى داده اند. و مراد از آيه سوم و چهارم كه مىفرمايد: (و هو الذى يقبل التوبه ) - تا آخر دو آيه - توبه همان مؤ منين ساده لوحخواهد بود، كه از قبول گفتار منافقين برگشته اند. و در جـمـله (ان اللّه غـفـور شـكـور) التـفـاتـى از تـكـلم بـه غيبت به كار رفته ، چونقـبـل از ايـن جـمله خداى تعالى گوينده بود، مى فرمود ما چنين و چنان مى كنيم ، و در اينجاغـايـب حـسـاب شـده ، مـى فـرمـايـد خـدا غـفور و شكور است . و وجه اين التفات آن است كهخـواسـته به علت غفور و شكور بودن خود اشاره كند، و بفرمايد بدين جهت غفور و شكوراست كه (اللّه ) است - عز اسمه .
ام يقولون افترى على اللّه كذبا...
|
كـلمـه (ام ) مـنـقـطعه است ، و سياق كلام ، سياق توبيخ است ، و لازمه اش انكار اين معنااست كه آن جناب به دروغ چيزى را بر خدا افتراء ببندد. (فـان يشا اللّه يختم على قلبك ) - (معناى جمله قبلى اين بود كه منافقين مى گويند:تو از پيش خود گفتى كه بايد به خويشاوندانت مودت بورزند)، و معناى اين جمله با كمكسـيـاق اين است كه : نه ، تو به خدا افتراء نبستى و دروغگو نيستى ، چون زمام هيچ امرىبـه دسـت تـو نـيـست تا بخواهى افترائى ببندى ، و آنچه مى گويى وحى است از ناحيهخـداى سـبـحـان ، بـدون اينكه خود تو دخالتى در آن داشته باشى ، بلكه زمام امر بستهبـه مـشـيت خداى تعالى است ، اگر خواست مهر بر دلت مى زند، و باب وحى را به رويتمى بندد، ولى او خواسته كه به تو وحى كند و حق را بيان نموده و سنت خود را اجراء كند،چـون سـنـت او چـنـيـن اسـت كـه هـمـواره بـا كـلمـات خـودباطل را محو و حق را محقق كند. پـس ايـنكه فرمود: (فان يشا اللّه يختم على قلبك ) كنايه است از اينكه امر، به مشيتخـدا بـرمى گردد و ساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) منزه از اين است كه ازپيش خود چيزى بگويد. و ايـن مـعـنا - به طورى كه ملاحظه مى فرماييد - با سياق مناسب تر است ، بنابراينكـه گـفـتـيـم مراد از قربى ، قرابت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم )، و توبيخمتوجه به منافقين و بيماردلان است . وجوه مختلف در معناى جمله (فان يشاء الله يختم على قلبك ) البـتـه مـفـسرين در معناى جمله مورد بحث وجوهى ديگر آورده اند كه بعضى از آنها از نظرشما مى گذرد: 1- زمـخـشرى در كشاف گفته : جمله (فان يشا اللّه يختم على قلبك ) معنايش اين استكه اگر خدا بخواهد تو را از آنانى قرار مى دهد كه مهر بر دلهايشان زد، آن وقت است كهبر خدا افتراء خواهى بست ، چون كسى جز اين گونه افراد بر خدا افتراء نمى بندد. آنـگـاه مـى گـويـد: ايـن اسـلوب كـلام ، افـتـراء بـسـتـن را ازمـثـل پـيـامـبـر بـعيد مى شمارد و مى فهماند كه افتراء بستن چنين افرادى در بعيد بودن ،مثل شرك ورزيدن به خدا و داخل شدن در زمره كسانى است كه خدا بر دلهايشان مهر زده ، ومثالى كه مى توانيم براى اين طرز حرف زدن بياوريم ، اين است كه بعضى از افراد امينكه نسبت خيانت به او داده اند بگويد: مگر خدا دست از هدايتم برداشته و مرا تنها گذاشتهو بـه خـودم واگـذار كـرده ، و مـگـر خـدا دلم را كـور كـرده . در ايـنمثال آن شخص امين نمى خواهد خذلان و كورى دل را براى خود اثبات كند، بلكه مى خواهد ازايـن كـه نـسـبت خيانت به او و به مثل او بدهند استبعاد نمايد و بفهماند كه دادن چنين نسبتىتهمتى است بس بزرگ . 2- بـعـضـى گـفـته اند: معناى اين جمله اين است كه اگر به اين فكر بيفتى كه بر خداافـتـراء بـبـنـدى خـدا مـهـر بـر دلت خـواهـد زد و قـرآن را از يـادت خـواهـد بـرد، بـا ايـنحـال چـگـونـه مـى تـوانـى بـر خـدا افـتـراء بـبـندى . و اين جمله مى خواهد همان مطلبى راخـاطرنشان كند كه جمله (لئن اشركت ليحبطن عملك ) اگر شرك بورزى يقين بدان كهخداوند عملت را بى ثمر مى كند در مقام افاده آن است . 3- بـعـضـى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد قلب تو را با داروىصـبـر قوى مى كند تا در برابر آزار مشركين از پاى در نيايى ، و اگر مى گويند (اومفترى و ساحر است ) ناراحت نشوى . اين سه وجه خالى از ضعف نيستند. 4- بـعـضى گفته اند: معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد مهر بر دلت مى زند همچنانكـه بـر دل كـفـار زده ، و ايـن خـود نـوعـى تـسـليـت اسـت بـراىرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) تا با مقايسه وضع خود با كفار متوجه نعمت خداشود، و شكر خدا را به جاى آورد. 5- بـعـضـى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد مهر به دلهاى كفار وزبان ايشان مى زند و عذابشان را زودرس مى كند. و اگر به جاى اينكه بفرمايد (اگربخواهد مهر بر دلهاشان مى زند) فرمود: (اگر بخواهد مهر بر دلت مى زند) كه همخـطـابـست و هم مفرد، در حقيقت براى اين بوده كه خواسته است روى سخن را متوجه گوينده(او بـر خـدا افـتـراء بسته كند)، و بفرمايد اى كه چنين گفته اى اگر خدا بخواهد مهربر دلت مى زند. (و يمح اللّه الباطل و يحق الحق بكلماته ) - تعبير به مضارع (يمحو: محو مى كند؛ ويـحـق : ثـابـت مـى كـنـد) بـراى اين است كه بر استمرار دلالت كند و بفهماند مساءله محوبـاطـل و احقاق حق سنتى است كه خداى تعالى آن را با كلمات خود جارى مى سازد. و منظوراز (كلمات ) همان وحى است كه خداى تعالى به انبيائش مى كند، و كلام ربوبى او استكه مقاصد را به انبيائش تفهيم مى كند. ممكن هم هست مراد از كلمات خدا، نفوس انبياء باشد،چـون ايـن نـفـوس شـريـفـه خـاصيت كلام را دارند، كلام از منويات پرده برمى دارد، نفوسانبياء هم رازهاى غيبى را هويدا مى سازد. (انـه عـليـم بـذات الصـدور) اين جمله تعليل جمله (يمح اللّه ...) است ، مى فرمايدبـه ايـن عـلت باطل را محو و حق را احقاق مى كند، كه داناى به دلها و منويات آنها است ، ومى داند هر دلى چه استدعايى دارد، آيا استدعاى هدايت دارد، و يا ضلالت ، اقتضاى شرحدارد، و يا ختم و مهر خوردن تا با انزال وحى و توجيه دعوت به سوى همه دلها هر يك رابه مقتضاى خود برساند. بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: در آيـه مـورد بـحـث اشـعـارى اسـت بـه وعـده بـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) كـه بـه زودى او را يـارى خواهد فرمود. اينقول خيلى بى وجه نيست .
و هو الذى يقبل التوبه عن عباده و يعفوا عن السيئات و يعلم ما تفعلون
|
وقتى گفته مى شود (قبل منه ) و (قبل عنه ) هر دو به يك معنا است . در كشاف گفته: وقتى گفته مى شود: (قبلت منه الشى ء) و (قبلت عنه ) اين تفاوت بين آن دو هستكـه در اولى آن چـيـز را مبداء قبول خود و منشاء آن قرار داده ، و در دومى آن شى ء را از وىعزل و جدا كرده . اين بود گفتار زمخشرى . و در ايـنـكـه فـرمـود: (و يـعلم ما تفعلون ) تحريكى است بر توبه و هشدارى است ازارتكاب گناهان . و معناى تحت اللفظى آن روشن است .
و يستجيب الذين امنوا و عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله و الكافرون لهم عذاب شديد
|
فـاعـل كلمه (يستجيب ) ضميرى است كه به خداى تعالى برمى گردد، و جمله (الذينآمـنـوا...) بـه طـورى كـه گـفـتـه انـد در جـاى مـفعول نشسته و حرف جر آن حذف شده ، وتـقـديرش (يستجيب اللّه للذين آمنوا) است ، يعنى : خداى تعالى مستجاب مى كند براىكـسـانـى كـه ايـمـان آورده انـد. بـعـضـى گـفـتـه انـد:فاعل آن كلمه (الذين ) است ، ولى اين از سياق آيه بعيد است . كـلمـه (اسـتـجـابت ) به معناى اجابت دعا است ، و چون عبادت خود نوعى دعوت و خواندنخـداى تـعـالى اسـت ، لذا از قـبـول عـبـادت آنـان تـعـبـيـر بـه (اسـتـجابت ) كرده ، بهدليـل ايـنـكـه دنـبـالش فـرمـوده : (و يـزيدهم من فضله ) چون ظاهر اين جمله آن است كهمـنـظـور از زيـادتـر كـردن فـضـل خـدا، زيـادتر كردن ثواب باشد. و همچنين از اينكه درمـقـابـل اسـتـجـابـت مؤ منين فرموده : (و كافران عذابى شديد دارند) اين معنا استفاده مىشود. بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد: مـراد اين است كه هر وقت او را بخوانند خداى تعالى دعايشان رامستجاب مى كند، و هر وقت حاجتى بخواهند مى دهد، و زيادتر از خواسته شان را هم مى دهد.ولى ايـن مـعـنا هم از سياق آيه بعيد است ؛ و هم اينكه استجابت دعا را مخصوص مؤ منين مىسازد، در حالى كه مخصوص مؤ منين نيست . بحث روايتى (روايـــاتـــى دربـــاره ايـــنـــكـــه در آيـــه مـــودت مـــراد ازقـربـىاهل بيت رسول الله (ص ) است در مـجـمـع البـيـان از زادان عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت كـرده كه فرموده : در مورد ما درآل حـم آيـه اى اسـت كـه مـى فـرمايد: مودت ما را حفظ نمى كند مگر كسى كه ايمان به خداداشـتـه بـاشد، آنگاه آيه (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) را تلاوتفرمود. طـبرسى (رحمه اللّه عليه ) سپس مى گويد: منظور كميت شاعر هم اشاره به همين آيه استكه مى گويد:
يعنى در آل حم آيه اى يافتيم كه هر پرهيزكار و آشنا به لغت عرب آن را فهميد. و نـيـز در مجمع البيان گفته : حديث صحيح از حسن بن على (عليه السلام ) رسيده كه درخـطـبـه اى كـه بـراى مـردم ايـراد كـرد فـرمـود: مـا ازاهـل بـيـتـى هـسـتـيـم كـه خداى تعالى مودت آنان را بر هر مسلمانى واجب كرده ، و فرموده :(قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ). و در كـافـى بـه سـنـد خـود از عـبداللّه بن عجلان از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايتآورده كـه در تـفسير (قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى لقربى ) فرمود منظور از(قربى ) ائمه (عليهم السلام ) هستند. مـؤ لف : مـضـمـون ايـن روايـت در اخـبـار بـسـيـار زيـادى از طـرق شـيـعـه از ائمـهاهل بيت (عليهم السلام ) روايت شده .
و در الدر المـنـثـور اسـت كـه احمد، عبد بن حميد، بخارى ، مسلم ، ترمذى ، ابن جرير و ابنمـردويـه از طـريـق طـاووس ، از ابـن عـبـاس روايت كرده اند كه شخصى از او از آيه (الاالموده فى القربى ) سؤ ال كرد، سعيد بن جبير پيش قدمى كرد و گفت : منظور قرباىآل مـحـمـد است . ابن عباس گفت : عجله كردى ، براى اينكه هيچ تيره اى از تيره هاى قريشنـيست مگر آنكه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در بين آنان قرابتى دارد، سعيدگـفـت : پـس مـا قـبـل از اينكه در تفسير اين آيه بحث كنيم بايد قبلا معناى لغوى قرابت رابفهميم چيست . مـؤ لف : در الدر المـنـثـور ايـن روايت به چند طريق ديگر، غير از طريق بالا، از ابن عباسنـقـل شـده ، و مـا در بـيـان آيه گفتيم كه اين معنا - كه منظور از قرابت قرابت با قريشباشد - درست درنمى آيد وبا سياق آيه نيز نمى سازد، و عجيب اينجا است كه در بعضىاز سـنـدهـاى ايـن روايـت آمـده كـه ابـن عـبـاس گـفـتـه : ايـن آيـه بـه وسـيـله آيـه(قل لا اسئلكم عليه من اجر فهو لكم ان اجرى الا على اللّه ) نسخ شده . و نيز در همان كتاب است كه ابو نعيم و ديلمى از طريق مجاهد، از ابن عباس روايت كرده كهگـفـت : رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) در مـعـنـاى جـمـله(قـل لا اسـئلكـم عـليه اجرا الا الموده فى القربى ) فرمود: اجرى نمى خواهم مگر همينكه جانب مرا در اهل بيتم رعايت كنيد، و آنان را به خاطر من دوست بداريد. و نـيـز در آن كـتـاب آمـده كه ابن منذر، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، و ابن مردويه به سندىضـعـيـف از طـريـق سـعـيـد بـن جـبـيـر از ابـن عـبـاس روايـت كـرده ، كـه گـفـت : وقـتـى آيه(قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا الا المـوده فـى القـربـى )نازل شد، اصحاب پرسيدند: يا رسول اللّه قرباى تو چه كسانى اند كه مودتشان برامت واجب شده ؟ فرمود: على و فاطمه و دو پسران او. مـؤ لف : ايـن روايـت را طـبرسى هم در مجمع البيان آورده ، ولى به جاى كلمه (ولداها دوپسران او) كلمه (ولدها اولاد او) آمده . و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير از ابى الديلم روايت كرده كه گفت : وقتى على بنالحـسـيـن (عـليـهـماالسلام ) را به اسيرى آوردند، و در بالاى پله معروف دمشق نگه داشتهبـودنـد، مـردى از اهـل شـام بـرخـاست و گفت : حمد خدا را كه شما را بكشت ، و بيچاره تانكرد. عـلى بـن الحـسـيـن (عـليـهـمـاالسـلام ) در جـوابـش فرمود: آيا قرآن خوانده اى ؟ گفت آرى .فـرمـود: آل حـم را خـوانـده اى ؟ گـفـت آرى ، فـرمـود: هـيـچ خـوانـده اى(قـل لا اسـئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) را؟ مرد ناگهان متوجه شد و گفت :شما همان قرباى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) هستيد؟ فرمود: بله ما هستيم . و نـيـز در آن كـتـاب اسـت كـه ابـن ابـى حـاتـم از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه درذيـل جـمـله (و مـن يـقـتـرف حـسـنـه ) گـفـتـه : مـنـظـور از حـسـنـه مـودتآل محمد (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است . مؤ لف : در همين معنا روايتى در كافى آمده ، وى آن را به سند خود از محمد بن مسلم از ابىجعفر (عليه السلام ) نقل كرده است . و در تـفـسـيـر قـمـى آمده كه : پدرم از ابن ابى نجران از عاصم بن حميد، از محمد بن مسلمبـرايـم حـديـث كـرد كـه گـفـت : از امـام بـاقر (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: منظور ازقـربـى در آيـه (قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا الا المـوده فـى القـربـى )اهل بيت رسول خدايند (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ). آنـگـاه مـى فـرمـايـد: انـصـار (مـسـلمـانـان اهـل مـديـنـه ) نـزدرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) رفـتـنـد، و عـرضـه داشـتـنـد: مـا شـمـا رامـنـزل داديـم و يـارى كـرديـم ، اينك مقدارى از اموال ما را بگير، و در رفع گرفتاريهايتمـصـرف كـن ، خـداى تـعـالى در پـاسـخـشـان ايـن آيـه را فـرسـتـاد كـه :(قـل لا اسـئلكـم عـليـه اجـرا الا المـوده فـى القـربـى ) يـعـنـى مـودت بـهاهل بيتم . و سـپـس مـى فـرمـايـد: مـگـر نمى بينى كه ممكن است مردى دوستى داشته باشد كه در عيندوسـتـيـش بـا وى در دل كـيـنـه اى نـسـبـت بـه اهـل بـيـت او داشـتـه بـاشـد، در نـتـيـجـهدل او سـلامـت نـخـواهـد داشـت . خـداى تـعـالى در ايـن آيـه خـواسـتـه اسـت دردل رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) چـيـزى عـليـه امـتش نباشد، لاجرم مودت درقـربـى را بـر امـت واجـب كـرد، حـال اگـر بـه آن عـمل كنند واجبى را انجام داده اند، و اگرتركش كنند باز واجبى را ترك كرده اند. سپس فرمود: انصار از حضور رسول خدا برگشتند در حالى كه به يكديگر مى گفتند: ماامـوال خـود را در اخـتـيـار آن جـنـاب گـذاشـتـيـم و او نـپـذيـرفـت ، و دسـتـور داد در دفاع ازاهـل بـيـتـش بـا دشـمـنـانـشـان بـجـنـگـيـم . و طـايـفـه اى از ايـشـان گـفـتـنـد: نـهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) چيزى نگفت . طايفه اى هم كلام آن جناب را تكذيب نموده و آن را افتراء بر خدا خواندند و خدا تكذيبشانرا در جمله (ام يقولون افترى على اللّه كذبا) حكايت كرده ، و سپس فرموده : (ان يشااللّه يـخـتـم عـلى قـلبـك ) يعنى : بگو اگر من بر خدا افتراء ببندم خدا مهر بر دلم مىزنـد، (و يـمـح اللّه الباطل ) يعنى خدا باطل را هر چه هم صورت حق به جانبى داشتهباشد باطل نشان مى دهد، و حق را با كلماتش احقاق و اثبات مى كند. و منظور از (كلماته) ائمـه و قـائم آل مـحـمـد (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) هـسـتـنـد، (انـه عـليـم بذاتالصدور). مـؤ لف : داسـتـان انـصـار را سيوطى هم در الدر المنثور از طبرانى و ابن مردويه از طريقسعيد بن جبير آورده ، و آن را روايتى ضعيف خوانده است آيات 50-27 سوره شورى
و لو بـسـط اللّه الرزق لعـبـاده لبـغـوا فـى الارض و لكـنيـنـزل بـقـدر مـا يـشـاء انـه بـعـبـاده خـبـيـر بـصـيـر (27) و هـو الذىيـنـزل الغـيـث مـن بـعـد مـا قـنـطـوا و ينشر رحمته و هو الولى الحميد (28) و من آياته خلقالسـمـوات و الارض و مـا بـث فـيـهـمـا مـن دابـه و هـو عـلى جـمعهم اذا يشاء قدير (29) و مااصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير(30) و ما انتم بمعجزين فى الارض ومـا لكـم من دون اللّه من ولى و لا نصير (31) و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام (32)ان يـشـا يـسـكـن الريـح فـيـظـللن رواكـد عـلى ظـهـره ان فـى ذلك لايـاتلكـل صـبـار شكور (33) او يوبقهن بما كسبوا و يعف عن كثير (34) و يعلم الذين يجادلونفـى آيـاتـنـا مـا لهم من محيص (35) فما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوه الدنيا و ما عند اللّهخـيـر و ابـقـى للذيـن امـنـوا و عـلى ربـهـم يـتوكلون (36) و الذين يجتنبون كبائر الاثم والفـواحـش و اذا مـا غـضـبـوا هـم يغفرون (37) و الذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوه وامـرهـم شـورى بـينهم و مما رزقناهم ينفقون (38) و الذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون(39) و جزاء سيئه سيئه مثلها فمن عفا و اءصلح فاجره على اللّه انه لا يحب الظالمين (40)و لمـن انـتـصـر بـعـد ظـلمـه فـاولئك مـا عـليـهـم مـن سـبـيـل (41) انـمـاالسـبـيـل عـلى الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق اولئك لهم عذاب اليم(42) و لمـن صـبـر و غـفـر ان ذلك لمـن عـزم الامـور (43) و مـنيـضـلل اللّه فـمـا له مـن ولى مـن بـعـده و تـرى الظـالمـيـن لمـا راءوا العـذاب يـقـولونهـل الى مـرد مـن سـبـيـل (44) و تـرئهـم يـعـرضـون عـليـهـا خـاشـعـيـن مـنالذل يـنـظـرون مـن طـرف خفى و قال الذين امنوا ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهميـوم القـيـمه الا ان الظالمين فى عذاب مقيم (45) و ما كان لهم من اولياء ينصرونهم من دوناللّه و مـن يـضـلل اللّه فـمـا له مـن سـبـيـل (46) اسـتـجـيـبـوا لربـكـم مـنقـبـل ان يـاتـى يـوم لا مـرد له مـن اللّه مـا لكـم مـن مـلجـا يـومئذ و ما لكم من نكير (47) فاناعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا ان عليك الا البلاغ و انا اذا اذقنا الانسان منا رحمه فرحبـهـا و ان تـصـبـهـم سـيـئه بما قدمت ايديهم فان الانسان كفور (48) لله ملك السموات والارض يخلق ما يشاء يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور (49) او يزوجهم ذكرانا واناثا و يجعل من يشاء عقيما انّه عليم قدير (50).
|
ترجمه آيات و اگر خدا رزق را براى همه بندگانش فراخ مى كرد در زمين طغيان مى كردند، و ليكن هرچه را بخواهد به اندازه نازل مى كند، چون او از وضع بندگانش با خبر و بينا است (27). و او كـسـى اسـت كـه بـعـد از نـومـيـدى خـلق بـرايـشـان بـاران مى فرستد، و رحمت خود راگسترش مى دهد، و تنها او سرپرستى ستوده است (28 ). و يـكـى از آياتش خلقت آسمانها و زمين و جنبندگانى است كه در آن دو منتشر كرده ، و او هروقت بخواهد مى تواند آنها را جمع آورى كند (29). و آنچه مصيبت كه به شما مى رسد به خاطر اعمالى است كه به دست خود كرده ايد، و خدااز بسيارى ازگناهان درمى گذرد (30). و شـمـا در زمـين نمى توانيد خدا را به ستوه آوريد، و غير خدا سرپرست و ياورى نداريد(31). و يكى ديگر از آياتش كشتى هاى كوه پيكر جارى در درياها است (32). چـه اگـر بـخواهد باد را از حركت نگه مى دارد، آن وقت در وسط دريا بى حركت مى مانند،به درستى در اين كشتى ها آيتهايى است براى هر خويشتن دار قدردان (33). و يا به جرم آنچه كرده اند عقابشان مى كند، و او از بسيارى از گناهان اغماض مى نمايد(34). و آنـهـايـى كـه در آيـات مـا جـدال مـى كنند خود مى دانند كه فرارگاهى ندارند (35). پسآنـچـه در دسـت داريـد از ماديات زندگى متاع دنيا است ، و آنچه نزد خداست براى مردم باايمان كه بر پروردگار خود توكل مى كنند بهتر و پاينده تر است (36). و نـيـز بـراى كـسـانـى كـه از گـنـاهان كبيره و از فواحش اجتناب مى كنند، و چون خشم مىگيرند جرم طرف را مى بخشند (37). و كـسـانى كه دعوت پروردگار خود را اجابت نموده ، و نماز بپا مى دارند، و امورشان دربينشان به مشورت نهاده مى شود، و از آنچه روزيشان كرده ايم انفاق مى كنند (38). و كسانى كه چون مورد ستم قرار مى گيرند از يكديگر يارى مى طلبند (39). و كـيـفر بدى ، بدى ديگرى است مثل آن ، و كسى كه از كيفر دادن صرفنظر كند و به اينوسيله طرف را اصلاح نمايد، پاداشش به عهده خدا است كه او ستمگران را دوست نمى دارد(40). و كسى كه پس از ستم كشيدن انتقام گيرد بر او هيچ گونه مؤ اخذه و عتابى نيست (41). گـناه بر كسانى است كه به مردم ظلم مى كنند، و بدون داشتن بهانه اى و حقى مى خواهنددر زمين فساد و ظلم كنند، آنان عذابى دردناك دارند (42). البـتـه اگـر كـسـى صـبـر كـنـد و بـبـخـشـايـد، ايـن دو خـصـلت ازخصال بس بزرگ است (43). و كـسـى كـه خدا گمراهش كند بعد از خدا ديگر سرپرستى نخواهد داشت ، و تو ستمگرانرا خواهى ديد كه چون عذاب را مى بينند مى گويند: آيا راه برگشتى هست ؟ (44). و مى بينى ايشان را كه بر آتش عرضه مى شوند، در حالى كه از شدت ذلت حالتى ازخـشـوع دارند كه با گوشه چشم و پنهانى به آن مى نگرند، و آنهايى كه ايمان آوردندمى گويند: زيانكاران كسانى هستند كه در قيامت هم خود را باختند و هم خاندان خود را. آرى، بدانند كه ستمگران در عذابى دائمى خواهند بود (45). و از اولياء، غير از خدا هيچ وليى كه ياريشان دهد نخواهند داشت ، و كسى كه خدا گمراهشكرده باشد هيچ راه نجاتى ندارد (46). (اى مـردم ) دعـوت پـروردگـارتـان را بـپـذيـريـد،قـبـل از آنـكـه بـيـايـد روزى كه از ناحيه خدا برگشت برايش نيست ، در آن روز ديگر هيچپناهگاهى نداريد، و نمى توانيد جرائم خود را انكار كنيد (47). حال اگر باز هم اعراض كردند، و اين دعوت را اجابت نكردند، ناراحت مشو كه ما تو را بهنگهبانى آنان نفرستاديم ، و تو جز رساندن پيام ما وظيفه ندارى . هر وقت رحمتى از خودرا بـه انـسـان مـى چـشـانـيـم بـه آن خـوشـحـالى مـى كـنـد، و همين كه آثار سوء گناهانشگريبانش را گرفت كفران را از سر مى گيرد، چون انسان كفران پيشه است (48). ملك آسمانها و زمين از خداست ، هر چه مى خواهد خلق مى كند، به هر كس بخواهد دختر و بههر كس بخواهد پسر مى دهد (49). و يـا هـم پـسـرانـى مـى دهـد و هـم دخترانى ، و هر كه را بخواهد عقيم مى كند كه او دانايىتوانا است (.5). بيان آيات صـدر ايـن آيـات مـتـصـل اسـت بـه داسـتـان رزق دادن خـدا به بندگان كه در باره اش مىفـرمـود: (اللّه لطـيـف بـعـبـاده يـرزق مـن يـشـاء) وقـبل از آن هم فرمود: (له مقاليد السموات و الارض يبسط الرزق لمن يشاء و يقدر) و مادر سـابـق اشاره كرديم به اينكه يكى از بزرگترين رزقها، دينى است كه خداى سبحاندر اخـتـيـار بـنـدگـانـش گـذاشـتـه و بـا در نـظـر داشـتـن ايـن نـكـتـه گـفـتـار ايـنفـصـل داخـل در گـفتار فصل گذشته مى شود كه در باره وحى سخن مى گفت ، و به طوركـلى آيـات اين سوره براى بيان آن ريخته شده ، بعد از هر چند آيه يكبار برگشته بههمان غرض اشاره مى كند. آنگاه پاره اى از آيات و دلائل توحيد را كه مربوط به رزق است - مانند خلقت آسمانها وزمين ، و منتشر كردن جنبندگان در آسمان و زمين ، و خلقت كشتى ها كه در دريا در حركتند، ودادن فـرزنـدان ذكـور و انـاث ، و يا يكى از آنها را به هر كه بخواهد، و ندادن هيچ يك ازآنها را به هر كه بخواهد - ذكر مى كند. و آنـگـاه مـى فرمايد بعضى از رزق ها هست كه تنها در دنيا مى دهد، و به همه مى دهد و آنرزقـى اسـت كه با فناى دنيا فانى مى شود. و بعضى ديگرش مخصوص مؤ منين است كهدر آخرت مى دهد، و آن بهترين رزق و پايدارترين رزق است ، و از همين جا به مناسبت ، بهذكـر صـفـات مـؤ منين منتقل شده ، حسن عاقبت آنان را بيان مى كند، و نيز به اوصاف قيامت وعـاقـبت ستمكاران منتقل مى شود، و شرح مى دهد كه در قيامت با چه هولها و وحشتها و عذابهاروبرو مى شوند. از اينها گذشته در خلال آيات ، اجمالى از پاره اى احكام را بيان نموده ، انذار و تخويفىهم مى كند، و به حق دعوت نموده ، و به حقايق و معارف بسيارى اشاره مى نمايد.
و لو بـسـط اللّه الرزق لعـبـاده لبـغـوا فـى الارض و لكـنينزل بقدر ما يشاء انه بعباده خبير بصير
|
كـلمـه (قـدر) در مـقابل كلمه (بسط) است . اولى به معناى تنگ گرفتن رزق و دومىبـه مـعـنـاى وسـعـت دادن بـه آن است ، در جمله سابق هم كه مى فرمود: (يبسط الرزق لمنيـشـاء و يـقـدر) بـه هـمـيـن مـعـنـا اسـت . و كـلمـه (قـدر) - بـه فـتـح قـاف ودال ، و هم به سكون دال - به معناى كميت و حجم هر چيز است ، و در جمله مورد بحث كه مىفرمايد: (و لكن ينزل بقدر ما يشاء) به اين معنا است . مى فرمايد خداى تعالى هر چهرا بـخـواهـد با كميت و حجم نازل مى كند. و به معناى كميت و حجم معين هم مى آيد، مانند آيه(فقدرنا فنعم القادرون ). كـلمـه (بغى ) به معناى ظلم است . و كلمه (بعباده ) از باب به كار بردن ظاهر درجـاى ضمير است ، چون مى توانست بفرمايد (انه بهم خبير بصير) به خاطر اينكه دراول آيـه كلمه (عباده ) ذكر شده بود. و نكته اى كه دوباره آن را ذكر كرد و به ضميرآن اكـتـفـاء نـفـرمـود، ايـن اسـت كـه خـواسـت بـه بـيـان خـبـيـر و بـصـيـر بـودنـش بـهحـال بـندگان اشاره كند، و بفرمايد بدين جهت خبير و بصير به آنان است كه مخلوق او وهـيـئتـشـان قـائم بـه او اسـت ، و ديـگـر مـعـقـول نـيـسـت كـه مـحـجـوب از او بـوده و برايشمـجـهـول و نـاشـنـاخـته باشند، و همچنين كلمه (لعباده ) خالى از اين اشاره نيست كه چراخـداى تـعالى رزق بندگان خود را مى دهد، چون بندگان اويند، و رزق بندگان به عهدهمولايشان است . سنت الهى در روزى دادن به مردم : (ينزل بقدر ما يشاء) و معناى آيه شريفه اين است كه : اگر خداى تعالى رزق همه بندگان خود را وسعت بدهدو هـمـه سـيـر شـونـد، شـروع مـى كـنـنـد بـه ظـلم كـردن در زمـيـن ، چـون طـبـيـعـتمال اين است كه وقتى زياد شد طغيان و استكبار مى آورد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده :(ان الانسان ليطغى ان راه استغنى ). و بـه هـمـيـن جـهـت خـداى تـعـالى رزق را بـه انـدازهنـازل مـى كـنـد، و بـه هـر كـس بـه مـقـدارى مـعـيـن روزى مـى دهـد، چـون او بـهحال بندگان خود خبير و بصير است ، مى داند كه هر يك از بندگانش استحقاق چه مقدار ازرزق دارد، و چه مقدار از غنى و فقر مفيد به حال او است ، همان را به او مى دهد. پـس جـمـله (و لكـن يـنـزل بـقـدر مـا يـشـاء) بـيـان سـنـت الهـى در روزى دادن بـر طـبـقحـال مـردم اسـت ، مـى فـرمـايـد: صـلاح حال مردم در اندازه ارزاقشان دخالت دارد، و اين باطـغـيـانـى كـه در بـعـضـى ثـروتـمـنـدان مـشـاهـده مـى كـنـيـم و مى بينيم كه روز به روزثـروتـمـنـدتـر مـى شـونـد منافات ندارد، براى اينكه خداى تعالى غير از آن سنت سنتىديـگـر نيز دارد كه بر سنت قبلى حاكم است ، و آن عبارت است از سنت آزمايش و امتحان و دراين باره فرموده : (انما اموالكم و اولادكم فتنه )، و همچنين سنت سومى دارد، كه آن سنتمكر و استدراج است ، كه در آن باره مى فرمايد: (سنستدرجهم من حيث لا يعلمون و املى لهمان كيدى متين ). پـس سـنـت اصـلاح ، يـعـنـى انـدازه گـيـرى رزق ، سـنـتـى اسـت ابـتـدايـى كـه بـا آن ،حـال انـسـانها اصلاح مى شود، مگر آنكه خداوند بخواهد انسانى را در بوته امتحان قراردهد كه در آن صورت ديگر به طور موقت از سنت قبليش چشم مى پوشد، و در اين باره مىفرمايد: (و ليبتلى اللّه ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم ). و يـا به خاطر كفران نعمت و تغيير آن ، سنت قبلى خود را كه دادن رزق به مقتضاى صلاححـال او بـود تغيير دهد، كه در اين صورت سنت ديگرى به كار مى برد، و آن اين است كهآن قـدر رزقـش را وسعت مى دهد تا طغيان كند، و در اين باره فرموده : (ان اللّه لا يغير مابقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ). شـــبـــاهـــت رزق مـــادى بـــا مـــعـــارف حـــقـــه و شـــرايـــع آســـمـــانـــى ، ازنـظـرنزول و قسمت و همانطور كه دادن مال و فرزندان و سائر نعمتهاى مادى و صورى رزق مقسوم است ، و هركـسـى از آن قـسمتى دارد، همچنين معارف حقه و شرايع آسمانى كه منشاء همه آنها وحى استنيز رزق مقسوم است . آن نيز از ناحيه خدا نازل مى شود، و خداوند به وسيله آن نيز مردم راامـتـحـان مى كند، چون همه در عمل به آن معارف و بكار بستن آنها يكسان نيستند، همچنان كهدر بكار بستن نعمتهاى صورى يكسان نيستند. و بـنـابـرايـن ، اگـر چـنـانـچـه مـعـارف الهـى و احـكـام خـدايـى هـمـگـى يـك دفـعـهنـازل مـى شـد، بـا در نظر داشتن اينكه شامل تمامى شؤ ون حياتى انسان است ، مردم نمىتـوانـسـتـنـد آن را تـحـمل كنند، و قهرا به آن ايمان نمى آورند مگر تك تكى از ايشان ، وبـديـن جـهـت خـداى سـبـحـان آن را بـه تـدريـج بـررسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) نـازل كـرد، تـا مـردم با پذيرفتن قسمتهاىاول آن آمـاده شـونـد بـراى پـذيرفتن قسمتهاى بعدى . و در اين باره فرموده : (و قرانافرقناه لتقراه على الناس على مكث ). و همچنين اين سنت را در معارف عاليه اى كه در باطن معارف ظاهرى و ساده دين نهفته جارىسـاخـته است ، به همين نحو كه گفتيم آنها را در باطن اينها قرار داده ، چون اگر همه آنهارا مـانـند اينها بى پرده بيان مى كرد، عموم مردم طاقت تحملش را نمى داشتند و فهم آناناز دركـش عـاجز مى ماند، و بدين جهت آنها را در باطن معارف ساده قرار داد تا افراد انگشتشـمـارى كـه اسـتـعـداد درك آنـهـا را دارند، درك كنند. و هر دو سنخ معارف را در قالبى ازالفاظ درآورده كه هر كس به قدر فهم و ظرفيتش از آن الفاظ استفاده مى كند، همچنان كهخـداى تـعـالى ايـن مـعـارف را كـه در قـرآن كـريـم اسـت بـه بـارانـىمـثـل زده كـه از آسـمـان مـى ريـزد، و دلهـاى مـردم را بـه زمـيـن هـاى مـخـتـلفمـثـل زده كـه هـر يـك بـه قـدر ظـرفـيـت خـود از آن اسـتـفـاده مـى كـنـد(انزل من السماء ماء فسالت اوديه بقدرها). و هـمـچـنـيـن احـكـام و تـكـاليـف شـرعـى را يـكـسـان بـر هـمـه مـردمتحميل نكرد، چون اگر مى كرد بعضى از مردم تاب تحملش را نمى داشتند، و به همين جهتآنـهـا را بـه مـقـتـضـاى ابـتـلاآتـى كـه هـر فردى از افراد دارد تقسيم كرد تا هر كس بهتكليفى كه متوجه خود او است عمل كند. پـس روزى دادن از مـعـارف و شـرايع هم از هر جهت كه فرض شود عينا مانند روزى دادن ازمـال و اولاد اسـت كـه بـيـن مـردم تـقـسـيـم ، و بـر حـسـبحال فرد فرد آنان و به مقتضاى صلاح ايشان تقسيم شده است .
و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و ينشر رحمته و هو الولى الحميد
|
كـلمـه (قـنـوط) بـه مـعـنـاى نـومـيدى ، و كلمه (غيث ) به معناى باران است . در مجمعالبـيـان مـى گـويـد: (غيث ) به معناى باران به موقع است كه آمدنش نافع است ، بهخلاف كلمه (مطر) كه هم به چنان بارانى اطلاق مى شود و هم به باران زيان بخش ،كـه در غـيـر موقع خودش ببارد. و (نشر رحمت ) به معناى منتشر كردن نعمت در بين مردماسـت ، بـه ايـن صورت كه با فرستادن باران نباتات را بروياند و ميوه ها را به باربنشاند. در ايـن آيـه از داسـتـان روزى رسـانـدن ، بـه مـسـاءله تـوحـيـد و آيـات و ادله آنمنتقل شده ، چون مختصر مناسبتى در بين بوده ، و در آخر آيه دو اسم از اسماى حسناى خداىتـعالى را آورده ، و او را در برابر فعل جميلش به ولى و حميد ستوده ، و در آيه بعد همتا چند آيه همين مساءله توحيد را دنبال كرده است .
و من آياته خلق السموات و الارض و ما بث فيهما من دابه ...
|
كـلمـه (بـثّ) به معناى منتشر كردن است ، مى گويند: (بثّ الريح التراب باد خاك رامـتـفـرق كـرد)؛ و كلمه (دابه ) به معناى هر جنبده اى است كه روى زمين حركت كند. پساين كلمه شامل تمامى حيوانات يعنى جانداران مى شود. و معناى آيه روشن است . و از ظـاهـر آن بـرمـى آيـد كه در آسمانها نيز جنبندگانى هست ، و اينكه بعضى جنبندگانآسـمـان را بـه ملائكه تفسير كرده اند، صحيح نيست ، زيرا اولا آيه شريفه مطلق است ، ونـمـى شـود بـدون دليـل آن را مـقـيـد بـه يـك نـوع جاندار كرد، و ثانيا اصولا اطلاق كلمه(دابه ) بر فرشتگان معهود نيست . (و هـو عـلى جـمـعـهـم اذا يشاء قدير) - اين جمله اشاره است به حشر جنبندگانى كه درزمـيـن مـنـتشر كرده . و اگر فرمود: (على جمعهم ) و نفرمود: (على حشرهم ) بدين جهتاسـت كـه خـواسـت ايـن جـمع در مقابل آن بث و پراكنده كردن قرار گيرد. و در اينكه ضميراولى العـقـل رابـه كـار بـرد و فرمود (على جمعهم )، و نفرمود (جمعها) هيچ دلالتىنيست بر اينكه جانداران آسمان همه مانند انسان داراى عقلند، چون همين مقدار كافى است كهبـراى خـود شـعـورى داشـتـه باشند، و به حكم آيه (و ما من دابه فى الارض و لا طائريـطـيـر بجناحيه الا امم امثالكم ما فرطنا فى الكتاب من شى ء ثم الى ربهم يحشرون )همه جانداران داراى شعورى مخصوص به خود هستند. توضيحى راجع به (قدير) بودن خداى تعالى كـلمـه (قدير) يكى از اسماء حسناى خداى تعالى است كه مركز همه قدرتها است . راغبمى گويد كلمه (قدرت ) هرگاه وصف انسان قرار گيرد نام هيئتى براى انسان است كهبـا آن مـى تـوانـد كـارى را كه مى خواهد انجام دهد. و چون خداى تعالى با آن وصف شود،مـعـنـاى عـاجـز نـبـودن را مـى دهـد. ايـن كـلمـه تـنـهـا در مـورد خـداى تـعـالى بـطـور مـطـلقاستعمال مى شود، و تنها در مورد او است كه مى توان بطور مطلق گفت (قادر) است ، وامـا غـير خداى تعالى محال است كسى قادر مطلق باشد، هر چند كه لفظ قادر بطور مطلقدرباره آن اطلاق بشود. پس هر گاه بخواهيم غير خدا را قادر بخوانيم حق كلام اين است كهبـگـويـيـم فـلانـى قـادر بر فلان كار است . و اگر بگوييم فلانى قادر است ، صرفتـعـبـيـر اسـت و گـر نه معنايش مقيد است ، چون آن كس ، قادر بر كار معينى است ، نه قادرمـطـلق . و به همين جهت است كه غير از خدا احدى به اين صفت توصيف نمى شود، مگر آنكهبه ضدش نيز توصيف مى شود، چون غير خدا هر كه را فرض كنيم به هر كارى كه قادربـاشد، از كارهاى د يگر عاجز است ، تنها كسى كه بطور كلى عجز از او منتفى است و بههيچ وجه متصف به آن نمى شود، خداست . و كـلمه (قدير) به معناى آن فاعلى است كه هر چه بخواهد مى كند، و بر مقتضاى حكمتهـم مـى كـنـد، نـه زائد بـر آن ، و نـه ناقص از آن ، و به همين جهت صحيح نيست كه غير ازخداى تعالى كسى به اين صفت متصف شود: (انه على ما يشاء قدير او است كه بر هر چهبـخـواهـد قـديـر است ). كلمه (مقتدر) نيز قريب المعناى با كلمه قدير است و به همينمـعـنـا اسـت جـمـله (عـنـد مـليـك مـقـتـدر) چـيـزى كـه هـسـت در غـيـر خـداى تـعـالى هـماستعمال مى شود، و در غير خدا معنايش متكلف و مكتسب قدرت است ، يعنى كسى كه براى بهدست آوردن قدرت خود را به زحمت مى اندازد، و خود را قدرتمند وانمود مى كند. و حـقـا خـوب مـعنا كرده ، چيزى كه هست در آنجا كه گفت (و چون خداى تعالى با آن وصفشـود مـعـنـاى عـاجـز نـبـودن را مـى دهـد) پـيـداسـت كـهسـهـل انـگـارى نـمـوده ، چـون صـفـات ذاتـى خـداى تـعـالى ازقـبـيـل حـيـات و عـلم و قـدرت مـعـانـى ايـجـابى هستند، نه سلبى براى اينكه عين ذاتند، ومـعـقـول نـيـسـت مـعـناى سلبى عين ذات باشد، مثلا معناى حيات ، نداشتن مرگ ، و معناى علم ،نـداشـتـن جـهل ، و معناى قدرت ، نداشتن عجز باشد اين عقيده صابئين است ، و لازمه اش ايناست كه ذات خدا خالى از صفات كمال باشد. پس حق مطلب اين است كه معناى قدرت در خداى تعالى نيز قدرت بر انجام هر كارى باشدكه اراده كرده ، و لازمه آن اين است كه مطلق عجز از ساحت او نفى شود.
و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير
|
كلمه (مصيبت ) به معناى هر ناملايمى است كه به انسان برسد، گويى از راه دور بهقصد آدمى حركت كرده تا به او رسيده است . و مراد از جمله (ما كسبت ايديكم ) گناهان وزشـتـى هـا اسـت . و مـعـنـاى جـمـله (و يعفوا عن كثير) اين است كه خداوند بسيارى از همانگناهان و زشتى هايتان را مى بخشايد. خـطـاب در ايـن آيـه اجـتـمـاعـى و مـتـوجـه بـه جـامـعـه اسـت ، و مـانـنـد خـطـابـهـاى ديـگـرمـنـحـل بـه خـطـابهاى جزئى و به فرد فرد اجتماع نيست ، و لازمه اش اين است كه مراد ازمـصـيـبـت هـم مـصـائب عـمـومـى و هـمـگـانـى از قـبـيـل قـحـطـى ، گـرانـى ، و بـا، زلزله وامثال آن باشد. بـررسـى مـفـاد آيـه (و مـا اصـبكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ....) كه وجود ارتباطبينگناهان و مصائب دنيوى را افاده مى كند پـس مـراد آيـه ايـن شد: مصائب و ناملايماتى كه متوجه جامعه شما مى شود، همه به خاطرگـنـاهـانى است كه مرتكب مى شويد، و خدا از بسيارى از آن گناهان درمى گذرد و شما رابه جرم آن نمى گيرد. پـس آيـه شـريـفـه در معناى اين آيات است : (ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبتايـدى النـاس ليـذيـقـهـم بـعـض الذى عـمـلوا لعـلهـم يـرجـعـون ). (و لو اناهـل القـرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوا). (اناللّه لا يـغـيـر مـا بـقـوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) و آيات ديگرى كه همه دلالت دارد براينكه بين اعمال آدمى و نظام عالم ارتباطى خاص برقرار است . به طورى كه اگر جوامعبـشـرى عـقـائد و اعمال خود را بر طبق آنچه كه فطرت اقتضاء دارد وفق دهند، خيرات بهسـويـشـان سرازير و دره اى بركات برويشان باز مى شود، و اگر در اين دو مرحله بهفساد بگرايند، زمين و آسمان هم تباه مى شود، و زندگيشان را تباه مى كند. ايـن آن حـقيقتى است كه سنت الهى اقتضاى آن را دارد، مگر آنكه باز هم پاى سنت ديگر بهميان آيد، همان سنت كه گفتيم حاكم بر سنت رزق است ، يعنى سنت امتحان و استدراج و املاءكـه در ايـن صـورت وضع صورتى ديگر به خود مى گيرد، (و به جاى چشاندن نمونهاى از آثـار سـوء اعمالشان ، نعمت را به سويشان سرازير مى كند، تا به طور كلى بافـسـاد خـو بـگـيـرنـد، و سـراسـر جـهـان بـراى نـابـوديـشـان يـك جـهـت شـده ،عـوامـل و اسـبـابـش بـراى مـنـقـرض سـاختن آنان بسيج شوند)، همچنان كه فرموده : (ثمبـدلنـا مكان السيئه الحسنه حتى عفوا و قالوا قدمس اباءنا الضراء و السراء فاخذنا همبغته و هم لا يشعرون ). ممكن هم هست خطاب در آيه منحل به خطابهاى جزئى و متوجه به فرد فرد بشر بشود، آنوقـت مـراد از (مـصـيـبـت ) نـامـلايـمـاتـى اسـت كـه مـتـوجـه جـان ومـال و فـرزنـد و عرض تك تك افراد مى شود و ناشى از گناهانى است كه هر كس خودشمرتكب شده ، و خدا از بسيارى از آن گناهان درمى گذرد. سه مطلبى كه از سياق آيه شريفه بدست مى آيد و بـه هـر حـال چـه خـطـاب عـمـومـى غـيـر مـنـحـل بـاشـد، و چـه عـمـومـىمـنـحـل ، از سـيـاق بـر مـى آيـد كـه اولا مـؤ مـن و كـافـر را يـكـسـانشـامل مى شود، و مؤ يد اين معنا آيه بعدى است كه بطور مسلم متوجه مؤ من و كافر است . وثـانـيـا مـراد از جـمـله (مـا كسبت ايدى الناس ) تنها گناهان و زشتى ها است ، نه تمامىاعـمـال چـه خـوب و چـه بـد. و ثـالثا مراد از مصائبى كه به انسانها مى رسد آثار سوءدنيايى اعمال است ، آثارى كه بين آنها و آن اعمال ارتباط و تداعى خاصى است ، نه جزاىآخرتى اعمال . بـا اين بيان اولا جواب يك شبهه در خصوص آيه شريفه ، داده مى شود. و ثانيا تفسيرىكه بعضى در باره آيه كرده اند رد مى شود. امـا شـبـهـه اى كـه شـده اين است كه بعضى گفته اند: اگر منظور از مصائب عموم مصيبتهابـاشـد، ايـن عـمـومـيـت بـا مصائبى كه انبياء (عليهم السلام ) با آن مواجه شدند منتفى مىشـود، چـون انـبـيـاء (عليهم السلام ) معصوم بودند و گناهى نداشتند تا مستوجب آن مصائبگردند، و همچنين اطفال و ديوانگان مكلف به هيچ تكليفى نيستند تا به خاطر مخالفت باآن تكاليف مستوجب مصائب شوند، پس ناگزير بايد از عموميت آيه صرفنظر نموده آن رابه مصائب انبياء و اطفال و مجانين تخصيص زد. جواب اين شبهه اين است : اين كه در آيه فرموده (فبما كسبت ايديكم ) و مصائب را مستندبـه گـنـاهـان كـرده خـود دليـل اسـت بر اينكه خطاب در آيه متوجه كسانى است كه صدورگناه از آنان ممكن باشد، پس آيه شريفه از اولشامل انبياء و افراد غير مكلف نيست ، و شامل نشدن آن از باب تخصص است نه تخصيص . تفسيرى بى پايه براى آيه و وجه بى پايگى آن و امـا تـفـسيرى كه براى آيه كرده اين است كه : به مقتضاى اين آيه بايد تمامى گناهانهـمـه مـؤ مـنين آمرزيده شود، براى اينكه گناهانشان يا از آنهايى است كه مصائب دنيوى رابه بار مى آورد، و عقوبتش را در همين دنيا مى چشند، و يا از آنهايى است كه مورد عفو قرارمى گيرد، پس در آخرت هيچ گناهى ندارند. وجـه بـى پـايـگـى ايـن تفسير اين است كه (سياق آن را در نظر نگرفته اند، و فقط مفادتـحـت اللفظى آن را ملاك قرار داده اند و) آيه شريفه در مقام اثبات ارتباط بين مصائب وگـنـاهـان است ، و تنها مى خواهد بفرمايد: گناهان آثار سوئى هم در دنيا دارند، چيزى كههـسـت بـعـضى از آن آثار به صاحبش اصابت مى كند، و بعضى بخشوده مى شوند، و بهخـاطـر عـوامـلى از قـبـيـل صـله رحـم ، صـدقـه ، دعـاى مـؤ مـنـيـن ، تـوبـه وامـثال آن - كه در اخبار آمده - آثار آنها از صاحبش برمى گردد، و اما درباره آثار سوءآخـرتـى گـناهان ، همانطور كه گفتيم آيه شريفه ساكت است ، و در مقام اثبات يا نفى آننيست . عـلاوه بر اينكه گفتيم آيه شريفه نسبت به مؤ من و كافر عام است ، و معنا ندارد نسبت بهمـؤ من مفادى ، و نسبت به كافر مفادى ديگر داشته باشد. نسبت به مؤ من بفرمايد گناهانشيـا بـه وسـيـله مـصـائب و يـا به وسيله عفو بخشيده مى شود، و اما از كافر بخشوده نمىشود. و بعد از همه اين حرفها وجه اول بهترين وجه است .
و ما انتم بمعجزين فى الارض و ما لكم من دون اللّه من ولى و لا نصير
|
مـعـنـاى ايـن آيـه شـريـفـه روشـن اسـت ، و بـا در نـظـر داشـتـن اتـصـالش بـه آيـاتقـبـل ايـن نـكـتـه را مـى فـهماند كه : شما مردم نمى توانيد خدا را عاجز كنيد تا از رسيدنمـصـائبـى كـه مـولود گـنـاهـان شـمـا اسـت جـلوگـيـرى بـهعمل بياوريد، و شما به جز او وليى كه متولى امورتان شود، و بلاها و مصائب را از شمابرگرداند نداريد، و نيز ناصرى كه شما را در دفع آن مصائب يارى كند نخواهيد داشت . بـــيـــان آيـات (و مـن آيـاتـه الجوار فى البحر...) كه كشتى ها را به عنوان يكىازآيات خداوند به ياد مى آورد
و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام
|
كلمه (جوارى ) جمع (جاريه ) است كه به معناى كشتى است . و كلمه (اعلام ) جمع(عـلم ) اسـت كـه بـه مـعناى علامت است . و كوه را (از آن جهت كه علامت راه ها است ) علم مىگـويـند، و اگر كشتى را به كوه تشبيه كرده به منظور افاده بزرگى آن بوده و بقيهالفاظ آيه روشن است .
ان يشا يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره ...
|
ضمير در كلمه (يشا) به خداى تعالى برمى گردد، مى فرمايد: اگر خدا بخواهد بادرا فرو مى نشاند. و كلمه (رواكد) جمع (راكده ) به معنى ثابت و پا بر جا است . ومـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اگر خدا بخواهد باد را كه وسيله حركت كشتى ها است فرو مىنشاند و كشتى ها در وسط اقيانوسها از حركت باز مى ايستد. (ان فـى ذلك للايـات لكـل صـبـار شـكـور) - كـلمـه (صـبـر) دراصـل بـه مـعـنـاى (حـبـس ) اسـت . و كـلمـه (شـكـر) هـم دراصـل بـه مـعـنـاى اظـهـار نـعـمـت ولى نـعـمـت بـه زبـان يـا بـهعمل است . و معناى جمله اين است : آنچه كه در باره كشتى هاى حركت كننده بر پشت دريا بهوسـيـله بـادهـا گـفـتـيـم كـه مـردم و مـال التـجـاره آنـان را ازسـاحل اين دريا به ساحل آن دريا مى برد، خود آياتى است براى هر كسى كه نفس خود رااز اشـتـغال به چيزهايى كه به دردش نمى خورد حبس مى كند، و به تفكر در نعمتهاى خدامى پردازد، چون تفكر در نعمتها يكى از مصاديق شكر نعمت است . بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفته اند: مراد از (كل صبار شكور) مؤ من است ، چون هيچ مؤ منىخـالى از دو حـال نـيـسـت ، حـال ضـراء و حـال سـراء، اگـر درحـال ضـراء و شـدت قـرار گـيـرد، صـبـر مـى كـنـد و از صـابـران اسـت ، و اگـر درحال سراء و رفاه باشد، از شاكران خواهد بود.
او يوبقهن بما كسبوا و يعف عن كثير
|
كـلمـه (يـوبـقـهن ) مضارع از باب افعال يعنى از (ايباق ) است ، و (ايباق ) بهمـعـناى (اهلاك - نابود كردن است )، و ضمير مونث در آخر اين كلمه به كلمه (جوارى) بر مى گردد. و ضمير مذكر در (كسبوا) به مردم عود مى كند، و دو كلمه (يوبقهن) و (يعف ) عطفند بر جمله (يسكن ) و معناى آيه اين است : اگر خدا بخواهد كشتى هارا بـه وسـيـله غرق هلاك مى كند، و به كيفر گناهان مردم از بين مى برد، و از بسيارى ازگـنـاهـان ايشان در مى گذرد. و خلاصه مى خواهد بفرمايد: بعضى از گناهان مردم كافىاست در اينكه مستحق غرق و هلاكت شوند، و خدا از بسيارى از گناهان ايشان درمى گذرد. دو تفسير ديگر در معنا مى آيد كه هر دو بى مورد و داراى تكلف اند بـعـضـى از مـفسرين گفته اند: مراد از اهلاك كشتى ها، اهلاك مردم است كه سوار بر آنهايندكـه يـا مـجازا نسبت اهلاك را به خود كشتى ها داده ، و يا مضافى در تقدير است ، و تقديركـلام (يـرسـل الريـح العاصفه فيوبقهم ) مى باشد. و معنايش اين است كه : اگر خدابخواهد باد را ساكن و آرام مى كند و مردم در وسط دريا راكد و بى حركت مى مانند، و اگربـخـواهـد بـاد را بـه شـدت مـى فـرسـتـد تـا بـا غـرق كردن كشتى ايشان را هلاك كند. وبـسـيـارى را مـشـمـول عـفـو خـود قـرار داده نـجـات دهـد. وحـاصـل كـلام اينكه : اگر بخواهد باد را ساكن مى كند و يا آن را مى فرستد تا مردمى رابـه جـرم گـنـاهـانـشـان هـلاك نموده و مردمى ديگر را به عفو از گناهانشان نجات بدهد. وخواننده خود به خوبى مى داند كه چقدر اين تفسير بى مورد است .
|
|
|
|
|
|
|
|