|
|
|
|
|
|
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند: كلمه (يعف ) عطف است بر كلمه (يسكن الريح ) تا جمله(بـمـا كـسـبوا)، و به همين جهت آن را با (و) عطف كرد، نه با (اءو). و معنايش ايناسـت كـه : اگـر بـخواهد آنان را با ساكن كردن در دريا عقاب مى كند، و يا با دچار شدنبـه طـوفـان شـكـنـجـه مـى نـمـايـد، و اگر بخواهد از بسيارى عفو مى كند. اين تفسير هممثل تفسير قبل داراى تكلف است .
و يعلم الذين يجادلون فى آياتنا ما لهم من محيص
|
بعضى گفته اند: اين جمله نتيجه اى است معطوف بر نتيجه ديگر كه حذف شده ، و تقديرآن چـيـزى نـظـيـر ايـن عـبـارت اسـت : (و يـعـف عـن كـثـير ليظهر به قدرته و يعلم الذينيـجـادلون فـى آياتنا ما لهم من مفر و لا مخلص ) يعنى : (يكى از آيات خداوند كشتى هااست ، كه اگر بخواهد آن را چنين و چنان مى كند، تا بدين وسيله قدرت خود را بنماياند، وكـسـانـى كـه در آيـات مـا جـدال مـى كـنـنـد بـفهمند كه هيچ راه گريزى ندارند). و از اينقـبـيـل عـطف به محذوف در قرآن كريم بسيار آمده ، چيزى كه هست در اين گونه موارد آنچهكـه بـه مـحذوف عطف شده با (لام ) آمده ، مانند (و ليعلم اللّه الذين آمنوا) يعنى : ماروزگـار را بـيـن مردم دست به دست مى گردانيم تا چنين و چنان شود، و تا خدا بداند چهكـسانى ايمان آورده و تا از شما گواه بگيرد. و نيز مانند جمله (و ليكون من الموقنين )يـعـنى : ما اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا چنين و چنان شود وتا او از دارندگان يقين گردد. بعضى ديگر احتمال داده اند كه جمله مذكور عطف باشد بر جزاى شرط، يعنى بر (يسكن)، (يـظـللن )، (يـوبـقـهـن )، (يـعـف ) بـه حـذف (ان ) نـاصـبـه ،مـثـل ايـنكه بگويى (ان جئتنى اكرمك و اعطيك كذا و كذا) و كلمه (اعطيك ) را به فتحمـى خـوانـيـم بـه تـقـديـر (ان ) نـاصـبه ، و چون اين مساءله مربوط به علم نحو استخواننده را بدين علم ارجاع مى دهيم .
فما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوه الدنيا...
|
اين آيه تفصيل و شرحى است براى مساءله روزى دادن كه قبلا بدان اشاره كرده بود، و آنرا تـقـسـيـم مـى كـنـد بـه رزق عـمومى و خصوصى . رزق عمومى عبارت است از ماديات كهخـداونـد آن را هـم بـه مؤ من و هم به كافر داده . و رزق خصوصى عبارت است از آنچه نزدخـدا ذخـيـره شده براى آخرت مؤ منين به تنهايى . و به مناسبت ذكرى هم از اوصاف مؤ منيننموده و اشاره اى هم به آينده ستمكاران در قيامت مى كند. پـس در جـمـله مـورد بـحث خطاب (اوتيتم ) - به طورى كه از سياق برمى آيد - بهعـمـوم مـردم اسـت ، نـه خـصوص مشركين . و مراد از (اوتيتم من شى ء) تمامى نعمت هايىاسـت كـه خـدا به مردم روزى كرده . و اگر كلمه (متاع ) را به كلمه (حياه ) اضافهفرموده ، اشاره است به اينكه نعمت هاى مادى ، روزى قطع مى شود و ثبات و دوامى ندارد.و مـعـنـاى آيه اين است : آنچه به شما داده شده از نعمت هايى كه نزد شما است ، متاعى استكه در روزهاى اندكى از آن تمتع مى بريد. (و مـا عند اللّه خير و ابقى للذين امنوا و على ربهم يتوكلون ) - مراد از (ما عند اللّه) ثـواب هـايـى اسـت كـه خدا براى مؤ منين ذخيره كرده تا در آخرت به عنوان پاداش بهايـشـان بـدهـد. و لام در جـمله (للذين امنوا) لام ملك است ، و اين جار و مجرور ظرف لغوىاسـت . بـعـضـى هـم گـفـتـه انـد لام مـتـعـلق اسـت بـه كـلمـه (ابـقـى ). ولى وجـهاول روشن تر است . و بهتر بودن آنچه نزد خداست بدين جهت است كه خالص است و آميختهبا ناگواريها نيست و باقى تر بودن آن براى اين است كه مانند نعمت هاى دنيا با پايانپذيرفتن دنيا پايان نمى پذيرد. صـفـات نـيـك مـؤ مـنـيـن : اجـتـنـاب از كـبـائر و فـواحـش ، گـذشـت ، دفع ظلم از يكديگرو...)
و الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش و اذا ما غضبوا هم يغفرون
|
اين جمله عطف است بر جمله (الذين آمنوا) و اين آيه با دو آيه بعدش صفات نيك مؤ منين رامـى شـمـارد. و ايـنكه بعضى از مفسرين آن را كلام تازه اى دانسته اند، حرفى است كه باسياق سازش ندارد. و (كبائر الاثم ) عبارت است از گناهان كبيره اى كه آثار سوئش بزرگ است ، و خداىتـعـالى از جـمـله آنـهـا مـى گـسـارى و قـمـار را شـمـرده ، و فـرمـوده(قـل فـيـهما اثم كبير) و كلمه (فواحش ) جمع (فاحشه ) است كه به معناى گناهشـنيع و بى شرمانه است ، و خداى تعالى زنا و لواط را از مصاديق آن شمرده و فرموده :(و لا تـقـربـوا الزنـى انـه كـان فـاحـشـه ). و از لوط حـكـايـت كرده كه در باره لواطفرموده : (اتاتون الفاحشه و انتم تبصرون ). (يـجـتـنـبـون كـبائر الاثم و الفواحش ) - با در نظر گرفتن اينكه اين سوره در مكهنازل شده جمله مورد بحث اشاره اى است اجمالى به احكامى كه بعد از اين در باره تحريمگناهان كبيره و فواحش تشريع مى شود. (و اذا ما غضبوا هم يغفرون ) - اين جمله اشاره است به فضيلت عفو در هنگام غضب كه ازبارزترين صفات مؤ منين است ، و به همين جهت اينطور كه ملاحظه مى كنيد تعبير كرده ، ونـفـرمـوده (و يـغفرون اذا غضبوا) چون در آن تعبير از چند جهت تاءكيد به كار رفته ، ومانند تعبير دوم عفو و مغفرت را منحصر در صورت غضب نكرده .
و الذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوه ...
|
كـلمه (استجابت ) به معناى اجابت و پذيرفتن است . و منظور از اينكه فرمود (مؤ منينپـروردگـار خـود را اسـتـجـابـت مـى كـنـنـد) بـه شـهـادت سـيـاق ايـن اسـت كـهاعـمـال صـالحـى كـه خـدا از ايـشـان خـواسـته انجام مى دهند، و اگر بعد از آن در بين همهتـكـاليـف الهـى نـام نماز را به ميان آورد و فرمود (و نماز بپا مى دارند) از باب ذكرخاص بعد از عام است وبه خاطر اهميت و شرافتى است كه نماز دارد. عـلاوه بـر ايـنـكه از ظاهر كلام برمى آيد كه اين آيات مكى است و در مكه ساير واجبات ازقـبـيـل زكـات و خـمس و روزه و جهاد واجب نشده بود. در جمله مورد بحث نيز همان حرف كه درجـمـله (و الذيـن يـجـتـنـبـون كبائر الاثم ) زديم مى آيد، يعنى اين جمله هم اشاره اى استاجـمـالى بـه ايـنـكـه بـه زودى دسـتـوراتـى در بـارهاعمال صالح مى رسد. و اين كلام در جمله ذيل نيز جارى است . معناى مشورت و آيه (و اءمرهم شورى بينهم ) (و امـرهـم شـورى بـيـنـهـم ) - راغـب مـى گـويـد: كلمه (تشاور) و (مشاورت ) و(مـشورت ) به معناى استخراج راءى صحيح است ، به اينكه آدمى در مواقعى كه خودشدر بـاره كارى راءى صحيح ندارد، به ديگرى مراجعه كند و از او راءى صحيح بخواهد. وايـن كـلمـه از مـاده (شـور) گـرفـتـه شـده ، عـرب مـى گـويـد: (شـرتالعـسـل ) يـعـنـى مـن عـسـل را از كـنـدويـش اسـتـخراج كردم . و در قرآن كريم نيز سخن از(مشاوره ) رفته ، فرموده : (و شاورهم فى الامر). و كـلمـه (شـورى ) بـه مـعـناى آن پيشنهاد و امرى است كه در باره اش مشاوره شود. اينكـلمـه نيز در قرآن آمده ، فرموده : (و امرهم شورى بينهم ). و بنابراين معناى آيه چنينمـى شـود: مـؤ مـنـين آنهايند كه هر كارى مى خواهند بكنند، در بينشان شورائى مى شود كهپـيرامونش مشورت مى كنند. و از گفتار بعضى از ايشان برمى آيد كه كلمه (شورى )مصدر است ، و بنا به گفته آنان معنا چنين مى شود: كار مؤ منين مشاورت در بين خويش است . و بـه هـر حال چه به آن معنا باشد و چه به اين معنا، در اين جمله اشاره اى است به اينكهمـؤ مـنـيـن اهـل رشـدنـد، و كـارى مى كنند كه در واقع هم بايد بكنند، و در به دست آوردن واسـتـخـراج راءى صـحـيـح دقـت بـه عـمـل مـى آورنـد، و بـه ايـن مـنـظـور بـه صـاحـبـانعـقل مراجعه مى كنند. در نتيجه آيه شريفه قريب المعنى با آيه شريفه (الذين يستمعونالقول فيتبعون احسنه ) خواهد بود. (و مـمـا رزقـنـاهـم يـنـفـقـون ) - ايـن جـمـله اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه مـؤ مـنـيـنمال خود را در راه رضاى خدا انفاق مى كنند.
و الذين اذا اصابهم البغى هم ينتصرون
|
راغب مى گويد: كلمه (انتصار) و كلمه (استنصار) هر دو به معناى طلب يارى است .و بنا به گفته وى معناى آيه چنين مى شود: مؤ منين كسانى اند كه چون ببينند به يكى ازمؤ منين ظلم شده از ديگران طلب نصرت مى كنند، و چون همگى بر سر حق متفق و چون يك تنواحـدنـد، قـهـرا اگـر بـه يـكـى از ايـشـان ظـلم شـودمـثـل ايـن اسـت كـه بـه هـمـه ايـشـان ظـلم شـده ، يـك دل و يـك جـهـت درمقابل آن ظلم مقاومت نموده ، نيروى خود را در يارى او بكار مى بندند. و از بـعـضـى از اهـل لغت نقل شده كه گفته اند: كلمه (انتصار) به معناى (تناصر)(يارى طرفينى ) است ، نظير (اختصام ) كه به معناى تخاصم (دشمنى طرفينى ) است، و (اسـتـبـاق 9 و (تـسـابـق ) كـه بـه مـعـنـاى مـسـابـقـه طرفينى است . و معناى آيهبـنـابـراين قول روشن است . و به هر حال چه به آن معنا باشد و چه به اين معنا، مراد ازآيه شريفه اين است كه . براى رفع ظلم مقاومت مى كنند. پس اين آيه با جمله قبلى كه مى فرمود: (و چون خشم مىگـيـرنـد عـفـو مـى كنند) منافات ندارد، براى اينكه مقاومت در برابر ظلم و جلوگيرى ازايـنـكـه در اجـتماع رخنه يابد بر هر كسى كه قدرت بر آن داشته باشد به حكم فطرتواجـب اسـت ، هـمچنان كه فرموده : (و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر) و نيزفرموده : فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه ).
و جزاؤ ا سيئه سيئه مثلها...
|
ايـن آيـه حـكم مظلوم را كه طلب يارى مى كند بيان مى نمايد كه چنين كسى در انتصار خودمى تواند در مقابل ستمگر رفتارى چون رفتار او داشته باشد كه چنين تلافى و انتقامىظلم و بغى نيست . وجـــه ايـــنـــكـــه در جـــمـــله (و جـــزاء ســـيـــئة ســـيـــئهمـثـلهـا)عمل متقابل مظلوم در برابر ظالم را (سيئه ) ناميد در ايـنـجـا ايـن سؤ ال پيش مى آيد كه اگر تلافى مظلوم ، ظلم و بغى نيست چرا آيه موردبـحـث آن را هـم (سـيـئه ) خـوانـده ؟ بـعـضـى در پـاسـخ از آن گـفـتـه انـد: چـون درمقابل سيئه ستمگر قرار گرفته ، همچنان كه قرآن كريم در جاى ديگر فرموده : (فمناعـتـدى عـليـكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم ). زمخشرى در پاسخ گفته : از اين روهـر دو عـمـل را سيئه و بد خوانده كه با هر كس چنان رفتار شود ناراحتش مى كند، ظالم باظلم خود مظلوم را ناراحت مى كند و مظلوم هم با انتقام خود ظالم را، پس در آيه شريفه حقيقتمـعـنـاى كـلمـه رعـايـت شـده . البـتـه ايـن نـكـتـه را هم گنجانده كه مجازات ظلم ظالم بايدمـثـل آن بـاشـد، نـه بـيـشـتـر، كـه در ايـن صـورت عـمـلى اسـت پـسـنـديـده و گـر نـهعمل زشتى خواهد بود. (فـمن عفا و اصلح فاجره على اللّه ) - وعده جميلى است به كسانى كه به جاى انتقامعفو و اصلاح مى كنند. و ظاهرا مراد از اصلاح اين باشد كه مظلوم بين خود و پروردگارشرا اصـلاح كـند. بعضى هم گفته اند: مراد از اصلاح ، اصلاح بين خود و ظالم بر خويش است ، به اينكه عفو و اغماض كند. سه وجه در بيان (انه لا يحب الظالمين ) (انـه لا يـحـب الظـالمين ) - بعضى از مفسرين در بيان اين جمله گفته اند: اين جمله مىخـواهـد بـفـهـماند خداى تعالى به خاطر علاقه و محبت به ظالم ، مظلوم را به عفو تشويقنكرده ، بلكه خواسته است مظلوم به ثواب جزيلى برسد، چون به او محبت دارد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از ايـن جـمـله تـفـهـيـم ايـن مـعـنـا اسـت كـه خـدا بـه هـرحـال ظـالم را دوسـت نـمـى دارد، چـه ايـنـكـه قصاص از او گرفته باشند، و چه نگرفتهباشند به خاطر اينكه او به حقوق ديگران تجاوز كرده است . ايـن دو وجـه هـر چـنـد در جـاى خـود حـرف درسـتـى اسـت ، ليـكـن سياق آيه و مخصوصا باحـائل شـدن جـمـله (فـمـن عـفـا و اصـلح فـاجـره عـلى اللّه ) در بـيـنتعليل (انه لا يحب الظالمين ) و مطلب تعليل شده ، يعنى (و جزاو سيئه سيئه مثلها)با آن نمى سازد. و نـيـز مـمـكـن اسـت جـمـله (انـه لا يـحـب الظـالمـيـن ) تـعـليـلى بـاشـد بـراى ايـناصل كه جزاى بدى ، بدى است ؛ بدون در نظر گرفتن همانندى و مساوات .
و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل ...لمن عزم الامور
|
ضـمـير در كلمه (ظلمه ) به مظلوم برمى گردد، و اضافه ظلم به اين ضمير از باباضافه مصدر به مفعول خودش است . مظلوم حق مقابله به مثل دارد گو اينكه صبر و گذشت فضيلتى برتر است اين سه آيه توضيح و پيش گيرى از شبهه اى است كه ممكن است از آيه قبلى كه فرمود:(فـمـن عـفـا و اصـلح فـاجره على اللّه ) به ذهن آيد، چون ممكن بود كسى كه بر او ظلمشـده تـوهم كند: اين دستور حق انتصار او را ضايع كرده ، و خلاصه اجازه داده همه مظلوميناز حـق خـود صـرفـنـظر كنند. لذا براى دفع اين شبهه فرمود: (كسانى كه بعد از ستمديدن در مقام گرفتن حق خود برآيند هيچ مانعى جلوگيرشان نيست ) و در شرع الهى هيچمجوزى نيست كه حق آنان را باطل كند. نـكـتـه اى كـه در ايـنـجـا لازم اسـت يـادآورى شـود ايـن اسـت كـه اگـر دراول آيه ضمير مفرد (ظلمه ) را به موصول (من ) برگردانده ، و در آخر ضمير جمع(عـليـهم ) به همان موصول برگردانده ، عيبى ندارد چون ضمير مفرد به اعتبار لفظ(من ) مى باشد، و ضمير جمع به اعتبار معناى آن . نـكـتـه ديگر، اينكه فرمود: تنها محكوميت از آن كسانى است كه به مردم ظلم مى كنند، و مىخـواهـنـد بـدون حـق در زمـيـن طـغـيـان كـنـنـد آرى ستمكاران محكومند به اينكه از ايشان انتقامگرفته شود، و اين معنا را در ذيل كلام تاءكيد نموده و فرموده : (اولئك لهم عذاب اليم). سـوم ايـنـكـه فـرمود: (و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور) و بيان كرد كه دعوتبـه صـبـر و عـفـو بـه ايـن مـعـنـا نـيـسـت كـه حـق انـتـصـار و دفـع ظـلم از خـودبـاطـل شـود، بـلكـه ارشـاد بـه فـضـيـلتـى اسـت كـه از تـمـامـىفـضـائل مـهم تر است ، چون در مغفرت و عفو صبرى است كه از مصاديق عزم الامور است . وآنـگـاه كـلام را هـم بـا لام قـسـم تاءكيد كرد، و هم با لام تاءكيد كه بر سر خبر (ان )آورده ، چون به مضمون اين كلام عنايت داشته .
و من يضلل اللّه فما له من ولى من بعده ...
|
بعد از آنكه مؤ منين را با اوصافشان ذكر كرد كه نزد خدا رزقى ذخيره شده دارند، رزقىكـه سـعادت آخرتشان را تاءمين مى كند، رزقى كه خدا ايشان را به آن رهنمون شده ، اينكدر ايـن جـمـله به وضع غير مؤ منين يعنى ستمكاران ماءيوس از چنين هدايتى و محروم از چنانرزق كريمى پرداخته ، وصف حال غير مؤ منين در روبرو شدن با عذاب الهى مى فرمايد: خداى سبحان ايشان را به خاطر كفر و تكذيبشان گمراه كرده ، در نتيجه بهآن رزقى كه نزد پروردگار است دست نمى يابند، و به آن سعادتمند نمى گردند، و جزاو وليـى ندارند تا متولى امرشان باشد، و رزقى را كه از آن محروم شده اند به ايشانبـدهـد، در نـتـيـجه دست خالى خواهند بود، و وقتى عذاب را مشاهده مى كنند آرزو مى كنند اىكاش به دنيا برگردند تا عمل صالح كنند، و مانند مؤ منين سعادتمند گردند. (و مـن يـضـلل اللّه ...) - ايـن جـمـله از قـبـيـل بـه كـار بـردن سـبـب(اضـلال خـدا، و نـداشـتـن وليـى غير از خدا، و محروميت از هدايت و رزق كريم ) در جاى مسبب(هدايت و رزق كريم ) است . (و تـرى الظـالمـيـن لمـا راءو العـذاب يـقـولون هـل الى مـرد مـنسبيل ) - اين جمله اشاره است به آرزوى ظالمين براى برگشتن به دنيا بعد از آنكه ازسعادت نوميد شدند و عذاب را مشاهده كردند. كلمه (ترى ) گو اينكه خطاب به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است ، امانـه از آن جهت كه رسول او است ، بلكه از اين جهت كه مى تواند ببيند. پس در حقيقت خطاببـه عـمـوم اسـت . و معنايش اين است : تو مى بينى و همه بينندگان مى بينند. و اشاره استبـه ايـن كـه آنها وقتى اين آرزو را مى كنند كه عذاب را مشاهده مى نمايند. و كلمه (مرد)به معناى (رد) است .
و تريهم يعرضون عليها خاشعين من الذل ينظرون من طرف خفى
|
ضـمـيـر در (عـليها) به (نار) برمى گردد. گو اينكه قبلا نام آن برده نشده بودولى مـقـام بر آن دلالت داشت . و كلمه (طرف خفى ) به معناى نگاه ضعيف است ، و اگرنـگـاهـى ضـعـيـف به آتش دوزخ و مكاره هول انگيز قيامت مى كنند، براى اين است كه نه مىتـوانـنـد آن را نـاديـده گرفته ، و خود را به غفلت بزنند، و نه برايشان امكان دارد كهدرسـت و حـسـابـى بـه آن نـگـاه كـنـنـد و چـشـم را از آن پـر سـازنـد، درمـثـل بـمـانـنـد كـسـى هـستند كه قاتلش با شمشير بالاى سرش ايستاده ، چنين كسى نگاهىضعيف به شمشير او مى كند. بقيه الفاظ آيه روشن است . مـعـنـاى جمله (ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم ) و اينكه گوينده آن كيانندودر كجا آن را مى گويند (و قـال الذيـن امـنـوا ان الخـاسرين الذين خسروا انفسهم و اهليهم يوم القيمه ) - يعنىخـاسـرانـى كـه تـمامى خسران ها و حقيقت آن در ايشان جمع است ، كسانى هستند كه در قيامتنـفـس خـود و اهـل خـود را خـاسـر كـردنـد، يـعـنـى خـود را از نـجـات مـحـروم نـمـوده و ازاهل خود نيز بهره مند نمى شوند. بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: منظور از اهل خاسران ، همسران حورى و خدمتگزاران بهشتىاست ، كه اگر ايمان آورده بودند از آنها بهره مند مى شدند. و ايـن حـرف بـدى نـيـسـت ، براى اينكه از آيات وراثت بهشت برمى آيد كه هر انسانى ازبـهـشـت و نـعـمـتـهـاى آن سهمى دارد. كفار سهم خود را در دنيا از دست داده اند، در نتيجه مىتـوان گـفـت مـعـنـاى خسران خود و اهل خود اين است كه خود را دوزخى نموده ، و از حوريان وخدمتگزاران بهشتى خود را محروم ساخته اند. ايـن سـخن را در آيه شريفه به مؤ منين نسبت داده ، و مؤ منين در قيامت اين سخن را مى گويندهـر چـنـد در آيـه شـريـفه از آن با فعل ماضى تعبير كرده و ليكن اين تعبير براى افادهحـتـمـى بودن قيامت است ، پس اينكه بعضى پنداشته اند كه اين سخنى است كه مؤ منين دردنـيـا مـى گـويـنـد، پـنـدار صـحـيـحـى نـيـسـت ، بـراى ايـنـكـه درمـثل مقامى كه آيات مورد بحث در آن است ، معنا ندارد خداى تعالى آن را به مؤ منين موجود دردنيا نسبت دهد. نكته ديگر اينكه گويندگان اين سخن در قيامت همه مؤ منين - حتى افراد ضعيف الايمان -نـيـسـتند، بلكه مؤ منينى هستند كه ايمان كامل دارند، همانهايى كه در قيامت اجازه دارند سخنبـگـويـنـد، و هـر چـه هـم مـى گـويـنـد حق محض است ، مانند اصحاب اعراف و شهداء، يعنىگـواهـان اعـمال ، كه قرآن در باره شان فرموده : (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ) ونـيـز فـرمـوده : (لا يـتـكـلمـون الا مـن اذن له الرحـمـان وقال صوابا). پـس نـبـايـد اعـتـنـاء كرد به گفته آن كس كه گفته : اين كلام كه خدا به مؤ منين نسبت دادهدلالت مـى كـند بر شدت خوشحالى مؤ منين از نجات از خسران ، و از كرامتى كه خدا در آنروز بـه ايـشان روزى مى كند. چون اگر كلام ، كلام همه مؤ منين باشد، بايد همه مردم كهدر عرصه محشر جمعند و قدرت سخن گفتن دارند آن را بگويند، همانطور كه كلمه (ترى) خطاب به همه كسانى است كه قدرت ديدن دارند. (الا ان الظـالمـيـن فـى عـذاب مـقـيـم ) - ايـن جـمـله عـذاب را بـر اهـلشمسجل مى كند، و مى فرمايد ستمكاران عذابى دائم و غير منقطع دارند. بعضى جائز دانستهاند كه تتمه كلام مؤ منين باشد.
و ما كان لهم من اولياء ينصرونهم من دون اللّه ...
|
ايـن تـعـبير، يعنى تعبير (ما كان لهم ) براى اين بوده كه بفهماند ادعايى كه در دنيامـى كـردنـد كـه مـا اوليايى داريم دعوى باطلى بود، پس آوردن كلمه (كان ) به اينمـنظور بوده و گر نه مى فرمود: (ما لهم من ولى ) همچنان كه در آيه 31 فرمود: (وما لكم من دون اللّه من ولى ). (و مـن يـضـلل اللّه فـمـا له مـن سـبـيـل ) - ايـن جـمـله صـلاحـيـت آن را دارد كـهتـعـليـل صـدر آيـه ، و هـم بـه مـنـزله نـتـيـجـه اى بـراى تـمـامـى مـطـالبقبل باشد، مطالبى كه در باره عقاب ستمكاران بيان كرد. و هم نوعى انعطاف به مساءلهتـشـريـع شـريـعـت بـه وسـيـله وحـى بـاشـد كـه دراوائل سوره بيان مى داشت چون در آنجا همه گفتگو در باره شريعت بود كه راه به سوىسعادت است ، و در اين جمله مى فرمايد كسانى كه خدا گمراهشان كرده راهى ندارند. پس اين جمله كنايه است از اينكه هيچ راهى به سوى سعادت نيست ، مگر راهى كه خدا آن رابراى بندگانش و از راه وحى و رسالت تشريع كرده ، پس كسى كه خدا به جرم كفرشو تـكـذيـبـش گـمـراه ساخته ، او ديگر هيچ راهى ندارد كه با آن به سوى سعادت عقبى ونجات از عذاب و هلاكت هدايت شود.
اسـتـجـيـبـوا لربـكم من قبل ان ياءتى يوم لا مرد له من اللّه ما لكم من ملجا يومئذ و ما لكم مننكير
|
ايـن آيـه شريفه مردم را دعوت مى كند به اينكه فرمايشات خدا و انذار او از روز قيامت درآيـات قـبـل را بـپـذيـرنـد، ايـن آن چيزى است كه از سياق استفاده مى شود. و اينكه بعضىگفته اند: مراد از كلمه يوم روز مرگ است ، صحيح نيست . مفاد جمله : (يوم لا مرد له من الله ) درباره قيامت و كلمه (لا) در جمله (لا مرد له من اللّه ) لاى نفى جنس است ، و كلمه (مرد) اسم لا، وكـلمـه (له ) خـبـر آن اسـت ، و جـمـله (مـن اللّه )حـال از كـلمـه مـرد اسـت . و مـعـنـايـش ايـن اسـت : بـپـذيـريـد دعـوت پـروردگـارتـان راقـبـل از فـرا رسـيـدن روزى كه از طرف خدا ردى و برگشتى برايش نيست ، يعنى آمدن آنروز قـضـاى حـتـمـى اسـت كـه خـدا بـه هيچ وجهى آن را بر نمى گرداند. پس در حقيقت اينتـعـبير به منزله تعبير (لا ريب فيه ) است ، كه در قرآن كريم روز قيامت مكرر به آنوصف شده . مفسرين براى اين جمله ، يعنى جمله (يوم لا مرد له من اللّه ) وجوهى ديگر و اعراب هايىديگر ذكر كرده اند كه در نقل آن هيچ فايده اى نيست . (مـا لكـم مـن مـلجـا يـومـئذ و مـا لكم من نكير) - كلمه (ملجا) مانند (ملاذ) به معناىپـناهگاهى است كه بدان پناه مى برند. و كلمه (نكير) - به طورى كه گفته اند -مـصدر و به معناى (انكار) است . و معناى جمله اين است كه : شما در آن روز از ناحيه خداپـنـاهـگـاهـى نداريد، و نمى توانيد آنچه از شما سر زده انكار كنيد، چون حقايق از هر جهتظاهر و هويدا مى گردد.
فان اعرضوا فما ارسلناك عليهم حفيظا ان عليك الا البلاغ
|
در ايـن آيـه شـريـفـه از خـطـاب بـه كـفـار عـدول كـرده و خـطـاب را مـتـوجـهرسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نمود، تا به آن جناب اعلام فرمايد ماءموريتىكه به دوش وى نهاده تنها تبليغ رسالت است ، نه بيشتر از آن ، او را فرستاده تا دينخـدا را بـه مـردم ابـلاغ كـنـد، نـه ايـنـكـه نـگـهـبـان مـردم و مـسـؤول ايـمـان و اطاعت آنان باشد، تا خود را موظف بداند ايشان را از اعراض باز بدارد، و دراين راه خود را به تعب اندازد تا شايد مردم به وى روى آورند.
و انـا اذا اذقنا الانسان منا رحمه فرح بها و ان تصبهم سيئه بما قدمت ايديهم فان الانسانكفور
|
(فرح ) به رحمت كنايه است از اشتغال به نعمت و فراموش كردن منعم . و مراد از سيئهمصيبتى است كه انسان را بد حال سازد. و جمله (فان الانسان كفور) از باب وضع ظاهردر مـحـل ضمير است ، چون جا داشت بفرمايد (فانه كفور)؛ زيرا قبلا نام انسان در كلامآمده بود، و اگر دو باره كلمه انسان را تكرار كرد، براى اين است كه مذمت و ملامت انسان رامسجل كند. توبيخ انسان متنعم سرگرم به دنيا و در آيه شريفه اشاره اى هم به اين معنا به چشم مى خورد كه اعراض آنان و توبيخ خدااز ايشان به عنوان انسان سرگرم به دنيا است ، چون طبع چنين انسانى غفلت از خدا است ،هـر چـه هـم نعمت را به يادش آورند خوشحالى از نعمت نمى گذارد به ياد خدا بيفتد و هرچـه هـم عـذاب و مـصـيـبـتـى كه ثمره كارهاى سابق اوست به يادش آورند، باز طبع كفرانگـرش نـمـى گـذارد بـه يـاد پـروردگارش بيفتد، پس چنين كسى همواره در غفلت از يادپـروردگـار خـويـش اسـت ، چـه در نـاز و نعمت باشد و چه در عذاب ، پس ديگر بعيد استدعوت او مؤ ثر افتد و موعظت به او سود بخشد.
لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء... عليم قدير
|
ايـن آيـه و آيـه بـعـدش مـتـصـل بـه آيـه قـبـلنـد، چـون در آيـهقـبل مى فرمود (خداوند وقتى رحمت خود را به مردم مى چشاند چنين و چنان مى كنند، و چونمصيبتى به آنان مى رسد چنين و چنان مى كنند) و در اين دو آيه مى فرمايد (ملك آسمانهاو زمـين از آن خداى سبحان است ، آنچه مى خواهد خلق مى كند)، پس كسى كه رحمت او را مىچشد، نبايد خوشحالى كند، و سرگرم آن رحمت شده صاحب رحمت را فراموش نمايد، و نيزكسى كه مصيبتى به او مى رسد نبايد نعمت هاى او را كفران كند، و به چون و چرا بپردازدچون خلقت و امر به دست خداست ، كسى كه مشمول رحمت او قرار گرفته ، بايد در هر آنىبـه يـاد او افـتـد، و شـكـرش را بـه جـاى آورد، و كـسـى كـهمشمول مصيبتى قرار گرفته ، بايد باز هم به سوى او برگردد. ليكن عيبى كه در اين توجيه هست اين است كه اين توجيه وقتى درست است كه در آيه قبلىهم رحمت را به خدا نسبت داده باشد و هم مصيبت را، ولى اينطور نكرده ، بلكه مصيبت و سيئهرا به خود مردم نسبت داده ، و آن را اثر كارهاى زشتشان دانسته ، پس نمى شود در اين آيههـر دو قـسـم و هـر دو حـال را بـه مـشـيت خدا نسبت داده ، ايشان را دعوت كند به اينكه در هرحال تسليم خدا شوند. بـه هـر حال جمله (لله ملك السموات و الارض يخلق ما يشاء) ملك و سلطنت بر سراسرجـهـان را مـنـحـصـر در خـداى تعالى نموده و خلقت را منوط و مستند به مشيت او مى كند بدوناينكه در اين بين چيزى باشد كه مشيت را بر او واجب كند، و يا مضطرش كند بر خلقت . (يهب لمن يشاء اناثا و يهب لمن يشاء الذكور) - كلمه (اناث ) جمع كلمه (انثى ماده) اسـت ، و كـلمـه (ذكـور) و هـمـچنين (ذكران ) جمع كلمه (ذكر نر) هستند، و ظاهرمـقـابـله بين ذكور و اناث اين است كه مراد اين باشد كه به هر كس بخواهد تنها اناث مىدهـد، و بـه هر كس بخواهد فقط ذكور مى دهد، و به همين جهت جمله (لمن يشاء) را تكراركـرده . بـعضى در اينكه چرا در آيه شريفه كلمه (اناث ) را بدون الف و لام ، و كلمه(ذكور) را با الف و لام آورده گفته اند: براى اينكه ذكور مطلوب مردم و معهود در اذهانآنها است ، مخصوصا عرب كه تنها فرزند ذكور را فرزند مى دانستند. (اويزوجهم ذكرانا و اناثا) - يعنى : و يا آنكه بين آن فرزندان جمع مى كند در حالىكـه هـم پـسران باشند و هم دختران . و بنابراين ، كلمه (تزويج ) در اينجا به معناىجمع كردن است . (و يـجـعـل مـن يـشـاء عقيما) - يعنى : و هر كس را بخواهد عقيم و نازا مى كند يعنى از اوفرزند نشود، و از همسرش نيز فرزندى نيايد، و چون اين معنا خود قسمتى جداگانه بود،لذا مـانـنـد دو قـسـم قـبـلى آن را هم مقيد به مشيت فرمود، و اما آن قسم كه جمع بين ذكران واناث بود چون در حقيقت جمع بين دو قسم اول و دوم بود، ديگر مقيد به مشيتش نفرمود. (انـه عـليـم قـديـر) - ايـن جـمـله تـعـليـل مـطـلبقـبـل اسـت ، و بـه آيـه چـنـيـن مـعـنـا مـى دهـد: چون خدا دانا است آنچه زياد مى كند به خاطرجهل نيست ، و چون قادر است آنچه كم مى كند نيز به خاطر عجز نيست . بحث روايتى چند روايت درباره تقدير روزى از جانب خداوند سبحان در الدر المـنـثـور اسـت كـه حـاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و بيهقى از على (عليهالسلام ) روايت آورده كه فرمود: آيه (و لو بسط اللّه الرزق بعباده لبغوا فى الارض) در باره اصحاب صفه نازل شده كه همواره مى گفتند: اى كاش ما هم مى داشتيم . مـؤ لف : بـنـابـرايـن روايـت ، بـايـد آيـه شـريـفـه در مـديـنـهنـازل شـده بـاشـد، و ليـكـن روايـت بـه تـطـبـيـق شـبـيـه تـر اسـت ، تـا بـه شـاءننزول . و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لو بسط اللّه الرزق لعباده لبغوا فى الارض ) از امامصادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: اگر خدا رزق را بسط مى داد مردم طغيان مىكـردنـد، و ليـكن مردم را محتاج يكديگر كرد تا يكى كارفرماى ديگرى باشد، چون اگرهـمـه را ثـروتـمـنـد مـى كـرد بـغـى و سـتـم مـى كـردنـد، (و لكـنيـنـزل بـقـدر مـا يـشـاء) و ليـكـن هـر چـه بـخـواهـد نـازل كـنـد بـه انـدازهنـازل مـى كـنـد، آن مـقـدارى كـه مـى دانـد صـلاح بـهحـال ايـشـان ، و بـه ديـن و دنـيـاى ايـشـان اسـت (انـه بـعـبـاده خبير بصير)، چون او ازحال بندگان خود با خبر و بصير است . و در مـجـمـع البـيـان اسـت كـه انـس از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) ازجـبـرئيـل از خـداى تـعـالى نـقـل كـرده كـه فـرمود: بعضى از بندگان من جز مريض بودنصـلاحـشـان نـيـسـت و اگـر سـالم بـشـوند فاسد مى گردند. و بعضى از بندگان من جزسـلامـتـى آنـهـا را صالح نمى كند، اگر آنها را مريض كنم فاسد مى شوند. و بعضى ازبـنـدگـان مـن جـز توانگرى و بى نيازى اصلاحشان نمى كند، و اگر من آنها را فقير كنمفـاسـد مـى شـونـد. بـعضى ديگر از بندگانم هستند كه جز فقر و تهيدستى اصلاحشاننمى كند، اگر من آنها را توانگر كنم فاسد مى شوند آرى من امر بندگانم را تدبير مىكنم ، چون به وضع دلهاى آنان آشنايم . و در تـفـسير قمى است كه پدرم از ابن ابى عمير، از منصور بن يونس ، از ابى حمزه ، ازاصـبـغ بـن نباته ، از امير المؤ منين (عليه السلام ) برايم حديث كرد كه گفت از آن جنابشـنـيدم كه مى فرمود: من برايتان حديثى مى گويم كه بر هر مسلمانى سزاوار است آن راحـفـظ كـند. آنگاه رو كرد به ما و فرمود: خداى تعالى هيچ بنده مؤ منى را در اين دنيا عقابنمى كند، مگر آنكه از عقوبتش در آخرت مى گذرد، چون خداى تعالى حكيم تر و جوادتر وبزرگوارتر از آن است كه در قيامت عقوبت دنيايى كسى را از سر بگيرد. آنـگـاه فـرمود گاه مى شود كه خداى عزّوجلّ مؤ من را به بلايى در بدنش و يا مالش و يافـرزنـدانش و يا خانواده اش مبتلا مى كند، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود (و ما اصابكممـن مـصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير) و سپس با دستش سه بار خاك پاشيد. اينعمل در عرب كنايه است از كثرت . و در كـافـى بـه سـند خود از هشام بن سالم از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كهفـرمـود: هـيـچ رگـى از بـدن نـمـى جهد، و هيچ نكبتى نمى رسد، و هيچ سر درد و بيمارىديـگرى عارض كسى نمى شود مگر به خاطر گناهى است كه كرده ، و اين همان كلام خداىعـزّوجـلّ اسـت كـه در كـتـاب خود مى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ويـعفوا عن كثير). راوى مى گويد: سپس امام فرمود: يعنى آنچه از عقوبتش كه صرفنظرمى كند بيشتر از آن گناهانى است كه عقوبتش را به گنهكار مى چشاند. مـؤ لف : اين معنا به طريقى ديگر از مسمع از آن جناب (عليه السلام ) روايت شده و نظيرآن در الدر المـنـثـور از حـسـن از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم )نقل شده ، و عبارت آن چنين است : وقتى آيه (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم )نـازل شـد، رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: به آن خدايى كه جانم بهدسـت او اسـت هيچ خراشى از چوبى بر بدن شما نمى افتد، و هيچ رگى از جاى خود نمىجنبد و هيچ ضربتى از سنگ وارد نمى شود، و هيچ پايى نمى لغزد مگر به خاطر گناهىاز گناهان . و آنچه از گناهان كه خدا عفو مى كند بيشتر است . و نـيـز در كافى به سند خود از على بن رئاب روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليهالسـلام ) مـعـنـاى كـلام خـداى عـزّوجلّ را پرسيدم كه مى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبهفـبـمـا كـسـبت ايديكم ) و عرضه داشتم : آيا آن همه مصائب كه به على بن ابى طالب واهـل بـيـتش (عليهم السلام ) بعد از رحلت آن جناب متوجه شد به خاطر گناهانى بوده كهمـرتـكـب شدند، با اينكه آن حضرات اهل بيت طهارت و عصمت بودند؟ امام در پاسخ فرمود:رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) در هر شبانه روز صد مرتبه استغفار مى كرد، واين طلب مغفرتش به خاطر گناه نبود، بلكه اين طلب مغفرت به منظور اجر بود، و همچنينخداى تعالى اولياى خود را گرفتار مصائب مى كند تا اجرشان دهد. و در مـجـمـع البـيـان از عـلى (عـليـه السـلام ) روايـت شـده كـه ازرسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل كرده كه فرمود: بهترين آيه كتاب خدا اينآيه است . يا على هيچ خدشه و خراشى از چوبى بر بدن وارد نمى آيد و هيچ ضربه اىبـپـا وارد نـمـى شـود، مـگـر به خاطر گناه ، و آنچه خدا در دنيا مى بخشد ديگر در آخرتعـقـاب نمى كند، چون خدا بزرگتر از آن است كه به بخشيده خود برگردد، و آنچه را همكـه در دنـيـا عـقـوبـتـش را مـى فـرسـتـد ديـگـر در آخـرت عـقـوبـت نـمـى كـنـد، چـون خـداعادل تر از آن است كه بنده اش را به خاطر يك گناه دو بار عقوبت كند. بـيـان سـه اشـكـال در رابـطـه بـا (مـا اءصابكم ...). و مفاد روايات مربوط به آن مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از عده اى از صاحبان كتب حديث از على (عليه السلام )از رسـول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) روايت كرده . و از فحواى آن استفاده مى شودكـه آيـه شـريفه (و ما اصابكم ) خاص به مؤ منين است ، و خطاب در آن نيز به ايشاناسـت ، و مـفـادش ايـن اسـت كه خدا گناهان همه ايشان را مى آمرزد، و ديگر در برزخ و قيامتعـذاب نـمى بينند، چون آيه شريفه گناهان را منحصر در دو قسم مى كند. يكى آنهايى كهبـا رساندن مصيبت مؤ اخذه مى شوند، و يكى هم آنهايى كه بخشوده مى شوند. و روايت هممفادش اين است كه بعد از مؤ اخذه با مصائب ، ديگر مؤ اخذه اى نيست ، و بعد از عفو هم ديگرمـؤ اخـذه اى نـخـواهـد بـود، بـه هـمـيـن جـهـت مـسـاءله از چـنـد جـهـت مـورداشكال قرار مى گيرد: اول از ايـن جـهـت كـه مـا در سـابـق گـفـتيم از سياق آيه بر مى آيد كه به عموميتش مؤ من وكافر را شامل مى شود. دوم از جـهـت ايـنـكـه مـعارض با روايات بسيار زيادى است كه شايد به حد تواتر معنوىبرسد، رواياتى كه مى گويند: بعضى از مؤ منين در قبر و يا در آخرت عذاب مى بينند. سـوم از جـهـت ايـنـكـه ايـن روايـت بـا ظـاهـر آيـاتـى كـه دلالت دارد بـر ايـنـكـه مـوطـن ومـحـل جـزاى اعـمـال آخرت است مخالفت دارد، مانند آيه (و لو يواخذ اللّه الناس بظلمهم ماتـرك عـليـهـا من دابه و لكن يوخرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم لا يستاخرون ساعه و لايـسـتـقـدمـون ) چـون ظـاهـر ايـن آيـه ايـن اسـت كـه خـداى تـعـالى جـزاىاعـمـال را در دنيا نمى دهد، و گر نه هيچ جنبده اى روى زمين نمى ماند، بلكه آن را تاءخيرمـى انـدازد تـا مـدتـى مـعين ، همين كه آن مدت فرا رسيد ديگر حتى يك ساعت هم جلو و عقبشنـمـى انـدازد. و هـمـچـنـيـن آيـات ديـگـرى كـه دلالت دارد بـر ايـنـكـه هر معصيت و مظلمه اىبازخواست مى شود، و روز بازخواست از آن بعد از مرگ و در قيامت است ، مگر آنكه صاحبشدر دنـيـا تـوبـه كـرده بـاشـد، و يـا بـا عـمل نيكى آن را از بين برده باشد و يا در قيامتشفاعتى مشمول حالش گردد، و امثال اينها. عـلاوه بـر ايـنكه آيه مورد بحث ، يعنى آيه (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ويـعـفـوا عـن كـثير) - همان طور كه قبلا هم گفتيم - نه دلالت دارد بر اينكه مصيبت هاىوارده جـزاى اعـمـال اسـت ، و نـه بـر ايـن كـه عـفـو از بـسـيـارى از گـنـاهـانابـطال جزاء در آنها است ، بلكه تنها دلالت دارد بر اين كه مصائب ، آثار دنيوى گناهاناسـت كه در بعضى گناهان در دنيا بروز مى كند، و در بعضى گناهان بروز نمى كند، وخدا از بروزش جلوگيرى مى نمايد. پـس بـه خـاطـر ايـن اشـكـالهـا بـايـد روايـت را اگـرقابل حمل باشد حمل كرد به اينكه مى خواهد در مردم ايجاد حسن ظن به خداى تعالى كند. و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله و (امـرهـم شـورى بينهم ) مى گويد: روايت شده كهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) فرمود: هيچ مردى با كسى مشورت نمى كند مگرآنكه به سوى رشد هدايت مى شود. بيان رواياتى در ارتباط با (يهب لمن يشاء اناثا و در تـفـسـير قمى در روايت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه درذيـل جـمـله (يـهـب لمـن يـشـاء انـاثا) فرمود: يعنى به هر كس بخواهد فقط دختر مى دهدبـدون پـسـر. و در مـعـنـاى (يـهب لمن يشاء الذكور) فرمود: يعنى و به هر كس بخواهدفقط فرزند ذكور مى دهد. و در معناى (او يزوجهم ذكرانا و اناثا) فرمود: يعنى و بههر كس بخواهد هم ذكور مى دهد، و هم اناث ، و برايش بين هر دو قسم فرزند جمع مى كند. و در تـهـذيـب به سند خود از حسين بن علوان ، از زيد بن على ، از پدران بزرگوارش ازعـلى (عـليـه السـلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: مـردى نـزدرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) آمـد و عـرضـه داشـت : يـارسـول اللّه ! مـن بـرده اى داشتم ، پدرم مثل اين كه بخواهد به من ضررى برساند بردهمـرا آزاد كـرد. رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم ) فـرمـود: تـو و هـر چـهمـال دارى بـخششى هستى كه خداى تعالى به پدرت كرده ، تو تيرى هستى از تيردان او(يـهـب لمـن يـشـاء انـاثـا و يـهـب لمـن يـشـاء الذكـور او يـزوجـهـم ذكـرانـا و انـاثـا ويجعل من يشاء عقيما) پس عتق كردن پدرت نافذ و صحيح است . آرى ، پدر تو مى توانداز مـال تـو و حـتـى از بـدن تـو بـهـره بـگـيـرد، ولى تـو نـه مـى تـوانـى ازمال او بردارى ، و نه از بدن او استفاده بكنى ، مگر به اذن او. مـؤ لف : ايـن مـعـنا از حضرت رضا (عليه السلام ) در جواب چند مساءله كه محمد بن سنانپـرسـيـده نـيـز روايـت شـده ، و روايـتـش را صـاحـب كـتـابعـلل الشـرايـع آورده . و نـيـز از طـرق اهـل سـنـت از عـايـشـه ازرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) نقل شده است . آيات 53-51 سوره شورى
و مـا كـان لبـشـر اءن يـكـلمـه اللّه الا وحـيـا اءو مـن وراى حـجـاب اءويرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم (51) و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنامـا كـنـت تـدرى مـا الكـتاب و لا الايمان و لكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء من عبادنا و انكلتـهـدى الى صـرط مستقيم (52) صرط اللّه الذى له ما فى السموات و ما فى الارض الاالى اللّه تصير الامور (53).
|
ترجمه آيات و هيچ بشرى را نشايد كه خدا با او تكلم كند، مگر به طريق وحى ، و يا از وراء حجاب ، ويـا آنـكـه رسولى بفرستد پس به اذن خود هر چه مى خواهد به او وحى كند كه خدا بلندمرتبه فرزانه است (51). و هـمـيـنـطـور مـا روحى از امر خود را به سويت وحى كرديم ، و گر نه تو نه مى دانستىكتاب چيست ، و نه مى توانستى ايمان چيست ، و ليكن ما آن را نورى كرديم تا به وسيله آنهر كه از بندگانمان را خواستيم هدايت كنيم ، و تو به يقين به سوى صراط مستقيم هدايتمى كنى (52). صـراط خـدايـى كـه آنـچـه در آسـمـانـهـا و آنـچـه در زمـين است ملك او است ، آگاه باش كهبازگشت همه امور به خدا است (53). بيان آيات اين آيات آخرين فصلى است كه خداى سبحان در اين سوره در باره وحى و تعريف آن بياننموده ، و در اين فصل وحى و سخن گفتن خدا با بندگانش را به سه قسمت تقسيم مى كند:يـا بـه وسـيـله وحـى ، يـا از پـس پـرده و حـجـاب ، و يـا بـه وسـيـلهارسـال رسـول كـه بـه اذن خـود هـر چـه بـخـواهـد بـه آنرسـول وحـى مـى كـنـد. آنـگـاه مـى فـرمـايـد: پـيـامـهـاى خـود را بـه ايـن طـريـق بـررسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) وحى مى كند، و آنچه از ناحيه خداى تعالى بهآن جناب وحى شده قبل از وحى در نفس آن جناب سابقه نداشته ، يعنى آن جناب به هيچ يكاز مـعارفى كه به وى وحى شده قبلا آگاهى نداشت و اين وحى است كه نورى است الهى ،و خـداى تـعـالى هـر يـك از بندگان خود را بخواهد به اين هدايت اختصاص مى دهد، و او رامـورد وحـى خـود قـرار مـى دهـد، و بـه دنـبـالش هـر يـك از بـنـدگان را بخواهد به وسيلهپيامبرش و به اذن خود هدايت مى فرمايد.
و مـا كـان لبـشـر ان يـكـلمـه اللّه الا وحـيـا او مـن وراء حـجـاب اويرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء...
|
در سابق در جلد دوم اين كتاب پيرامون معناى سخن گفتن خدا بحث كرديم ، و در آنجا گفتيمكـه اطـلاق لفـظ كـلام خـدا بـر قـرآن كـريـم كـهفـعـل خـاصـى از خدا است ، اطلاق حقيقى يا مجازى است ، و اين اطلاق به هر جور كه باشددر قـرآن كـريـم آمـده ، از آن جـمـله فـرمـوده : (يـا مـوسـى انـى اصـطـفـيـتـك عـلى النـاسبـرسـالاتـى و بـكلامى ) و نيز فرموده : (و كلم اللّه موسى تكليما) و وحيى هم كهانبياء (عليهم السلام ) از خداى تعالى مى گيرند، از مصاديق كلام است . و بـنابراين ، ديگر جهت ندارد كه استثناء (الا وحيا) را استثنايى منقطع بگيريم ، چونوحـى و دو قـسـم بـعـد از آن يـعـنـى تـكـلم از وراء حـجـاب وارسـال رسـول ، هر سه از مصاديق تكلم خداست - البته مصداق اعم از حقيقى و مجازى -پـس هـر سـه نـوع تـكـلمـى كـه در ايـن آيه ذكر شده ، يعنى وحى و تكلم از وراء حجاب وارسال رسول ، نوعى از تكلم با بشر است . و بنابراين كلمه (وحيا) با در نظر داشتن اينكه به گفته راغب به معناى اشاره سريعاست ، مفعول مطلق نوعى است . و همچنين آن دو قسم ديگر در معناى مصدر نوعى است اقـسـام سـه گـانـه وحـى در آيـه شـريـفه (و ما كان لبشران يكلمه الله الاوحيا او منوراءحجاب او...) و مـعـنـاى آيـه اين است كه : هيچ بشرى در اين مقام قرار نمى گيرد كه خدا با او تكلم كندبـه نـوعـى از انـواع تـكـلم مـگـر بـه يـكـى از ايـن سـه نـوع ،اول ايـنـكـه به نوعى به او وحى كند، دوم اينكه از وراء حجاب با او سخن گويد، و سوماينكه رسولى بفرستد، و به اذن خود هر چه مى خواهد وحى كند. نـكـتـه ديگرى كه در اين آيه هست اين است كه اين سه قسم را با كلمه او عطف به يكديگركـرده ، و ظاهر اين كلمه آن است كه سه قسم مذكور با هم فرق دارند، و بايد هم همين طورباشد، چون مى بينيم دو قسم اخير را مقيد به قيدى كرده . يكى را مقيد به حجاب و ديگرىرا بـه رسـول . ولى اولى را به هيچ قيدى مقيد ننموده . و ظاهر اين مقابله آن است كه مراداز قسم اول سخن گفتن خفى باشد، سخن گفتنى كه هيچ واسطه اى بين خدا و طرف مقابلشنـبـاشـد. و امـا دو قـسم ديگر به خاطر اين كه قيدى زائد در آن آمده كه يا حجاب است و يارسـولى كـه به وى وحى مى شود، سخن گفتنى است كه با واسطه انجام مى شود. چيزىكـه هـسـت در يـكـى واسـطـه رسـول اسـت كـه وحى را از مبداء وحى گرفته به پيامبر مىرسـانـد، و در ديگرى آن واسطه حجاب است ، كه خودش رساننده وحى نيست ، ولى وحى ازماوراى آن صورت مى گيرد. پـس تـا ايـنـجـا خـلاصـه گـفـتـار ايـن شـد كـه قـسـم سـوم ، يـعـنـى (اءويـرسـل رسـولا فـى وحـى بـاذنـه مـا يـشـاء) عـبـارت اسـت از وحـى بـه تـوسـطرسـول - كـه همان فرشته وحى است - پيام خدا نخست به او داده مى شود و او هر چه راخـداى سـبـحـان اذن داده باشد به پيامبر وحى مى كند، همچنان كه قرآن كريم در اين بارهفـرمـوده : (نـزل بـه الروح الامـيـن عـلى قـلبـك ) و نـيـز فـرمـوده :(قـل مـن كـان عـدوا لجـبـريـل فـانـه نـزله عـلى قـلبـك بـاذن اللّه ) و در عـيـنحال وحى كننده خداى سبحان است ، همچنان كه فرموده : (بما اوحينا اليك هذا القرآن ). و امـا ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد ازرسـول در جـمـله (او يـرسـل رسـولا فـيـوحـى بـاذنـه مـا يـشـاء)رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) است كه وحى را به مردم مى رساند، درست نيست، زيـرا بـا جـمـله (يـوحـى ) نـمـى سـازد، چـونرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) پيام خدا را به مردم ابلاغ مى كند نه وحى را، ومعقول نيست كه تبليغ را وحى بخوانند. وحى با واسطه قسم دوم وحى و نـيز خلاصه گفتار اين شد كه قسم دوم از وحى ، يعنى (او من وراء حجاب )، وحى باواسـطـه اسـت ، و واسـطـه اش هـمان حجاب است . چيزى كه هست اين واسطه مانند واسطه درقـسم سوم خودش وحى نمى كند، بلكه تنها وحى از ماوراى آن آغاز مى شود، و آغاز شدنشرا از كلمه (من ) كه براى ابتداء است استفاده مى كنيم . و كلمه (وراء) در اينجا به معناى پشت نيست ، بلكه به معناى بيرون هر چيزى است كهمـحـيط به آن چيز است ، به شهادت كلام خداى تعالى كه مى فرمايد: (و اللّه من ورائهممحيط) و اين قسم تكلم (تكلم از ماوراى حجاب ) مانند تكلم خداى تعالى با موسى در كوهطـور اسـت كه در باره اش فرموده : (فلما اتيها نودى من شاطى الواد الايمن فى البقعهالمـبـاركـه مـن الشـجـره ) و نـيز از همين قسم است وحى هايى كه در عالم رؤ يا به انبياء(عليهم السلام ) مى شده . و قـسـم اول از تـكلم تكلمى است كه خداى تعالى با پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آلهوسـلّم ) و بـدون واسـطـه جـبـرئيـل مـى كـرد كـه در آن نـهرسول ملكى ، يعنى جبرئيل ، واسطه بود، و نه هيچ گونه حجابى كه فرض شود. و چـون وحـى در تمامى اين اقسام مختلف منتسب به خداى تعالى است ، لذا مى توان وحى رابطور مطلق به خداى تعالى نسبت داد و مستند به او كرد. ساده تر بگويم : مى توان درهـر سـه قـسـم از وحى گفت خدا چنين وحى كرده ، بدون قيدى كه معين كند منظور كدام يك ازاقـسـام وحى است . و به همين عنايت است كه تمامى اقسام وحى در كلام خداى تعالى به خدامـسـتـنـد شده ، و فرموده : (انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين من بعده ) و نيزفرموده : (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم ). ايـن مـطـالب كـه در تفسير آيه مورد بحث آورديم ، مطالبى بود كه با كمك سياق از آيهاستفاده نموديم ، ولى مفسرين در تفسير آن بحث هايى دامنه دار و مشاجره هاى طولانى كردهاند كه ما از اشتغال به گفتگوى در باره آن صرفنظر كرديم ، و خواننده خود مى تواندبه تفاسير مفصل مراجعه نمايد. اشاره به وجه تعليلنزول وحى از جانب خداوند به اينكه او (على حكيم ) است (انـه عـلى حـكـيـم ) - ايـن جـمـله تعليلى است براى مضمون آيه شريفه ، مى فرمايدخـداى تـعـالى به خاطر علو مقامى كه از خلق و نظام حاكم در آن دارد، بزرگتر از آن استكـه مـانـنـد خلق كه با هم گفتگو مى كنند با خلق خود گفتگو كند، و به خاطر علو مقامش وحـكـمتش راه وحى را براى سخن گفتن با خلق اختيار كرده و اين بدان جهت است كه هدايت هرنـوعـى از مـخـلوقـات بـه سـوى سـعـادت خـاص خودش كار خدا است ، همانطور كه خودشفرموده : (الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى ) و نيز فرموده : (و على اللّه قصد چ) و سـعـادت انـسان كه راه سعادت خود را به وسيله علم و شعور طى مى كند اين است كهسعادت او را به او اعلام بدارد و او را به سنتى كه خود در زندگى انسانها جارى مى كندراهـنـمـايـى فـرمـايـد، تـا انـسـانـهـا بـه آن بـرسـنـد، و در ايـن راهـنـمـايـى تـنـها دلالتعـقـل كـافـى نيست ، چون عقل همان طور كه گاهى راه را نشان مى دهد، گاهى هم به خطا مىرود، و به همين جهت خداى سب حان طريق وحى را برگزيد كه از هر خطايى مصون است . ومـا در بـيـان ايـن حـجـت در چـنـد جـا از ايـن كـتـاب بـحـثمفصل كرده ايم . تـــوضـــيـح آيـه : (و كـذلك اوحينا اليك روحا من امرنا...) و بيان مراد از (روح )ووحى آن
و كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ....
|
از ظاهر سياق برمى آيد كه كلمه (كذلك ) اشاره باشد به آنچه در آيه قبلى بود كهوحـى را بـه سـه قـسمت تقسيم مى نمود. روايات بسيارى هم اين ظهور را تاءييد مى كنند،چـون در آن روايـات آمـده كـه رسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسلم ) همانطور كه باوساطت جبرئيل - كه قسم سوم از وحى است - وحى الهى را مى گرفت ، همچنين گاهى درخـواب - كـه از مصاديق قسم دوم است - آن را دريافت مى كرد، و گاهى هم بدون واسطهآن را تلقى مى فرمود كه همان قسم اول است . ولى بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: كلمه مذكور اشاره به مطلق وحيى است كه بر انبياءنـازل مـى شـده . البـته اگر مراد از روح جبرئيل امين ، و يا (روح ) امرى باشد - كهبيانش مى آيد - بايد همين معنا را قبول كرد. و مراد از اينكه فرمود: وحى كرديم به تو روحى را - به طورى كه گفته اند - همانوحـى قـرآن اسـت ، و صاحبان اين قول جمله (و لكن جعلناه نورا...) را مؤ يد گفتار خودگرفته ، و گفته اند: به همين جهت بايد بگوييم مراد از روح ، قرآن است . ليـكـن دو اشـكـال بـر ايـن تفسير متوجه است : اول اينكه هيچ شكى نيست در اين كه كلام درسـياق بيان اين حقيقت است كه : اى پيامبر آنچه از معارف و شرايع كه هم خودت دارى و هممردم را به سوى آن دعوت مى كنى از خود تو نيست ، و تو چنان نبودى كه از پيش خودتآنـهـا را دريـابـى ، و به علم خودت كشف كنى ، بلكه هر چه از اين مقوله دارى از ناحيه مااسـت كـه به وسيله وحى بر تو نازل كرديم در اين معنا هيچ شكى نيست ، و بنابراين كهسـيـاق كلام سياق افاده اين معنا باشد اگر مراد از وحى كه وحى شده قرآن مى بود بايددر جـمـله (مـا كـنـت تـدرى ما الكتاب و لا الايمان ) تنها به ذكر كتاب اكتفاء مى فرمود،چـون مـراد از كـتـاب قـرآن اسـت ، و ديـگـر حـاجـتـى بـه ذكـر ايمان نبود، چون گفتن قرآنشامل ايمان هم مى شد.
|
|
|
|
|
|
|
|