|
|
|
|
|
|
و مـراد از (آيـات بـيـنـات ) آياتى است كه مشتمل بر حجت هايى بر اثبات معاد است ، وبـيـنات بودن آن حجت ها، همان روشن بودن دلالت آنها بر ثبوت معاد است ، به طورى كهديـگـر شـكى باقى نمى گذارد. و اگر جمله (ائتوا بابائنا ان كنتم صادقين ) را حجتمـشـركـيـن خـوانـده ، و فرموده : حجتى بر انكار معاد نداشتند، مگر اين جمله ، با اينكه جملهمـزبور حجت نيست ، بلكه صرف پيشنهاد است ، آن هم پيشنهادى گزاف و غير منطقى (چونبه عنوان حجت بر ثبوت معاد اقامه شده ) از اين باب بوده كه خواسته است بفهماند: همهحرفهايشان نظير اين حرف ، غير منطقى است . پـس گـويـى فـرمـوده : حـجت مشركين بر انكار معاد همانا بى حجتى و زورگويى است . ومـعناى آيه اين است كه : چون آيات ما كه مشتمل بر حجت هايى بر اثبات معاد است ، بر اينمـشـركين منكر معاد تلاوت مى شود، در عين اينكه آياتى است واضح الدلاله ، و به روشنىمـعـاد را اثـبـات مـى كـنـد، در مقابل غير از گزافه گويى جوابى ندارند براى اينكه درمقابل مى گويند: اگر معاد ممكن باشد بايد زنده كردن پدران گذشته ما هم ممكن باشد، وبايد شما بتوانيد پدران ما را زنده كنيد.
قـل اللّه يـحـييكم ثم يميتكم ثم يجمعكم الى يوم القيمه لا ريب فيه و لكن اكثر الناس لايعلمون ... و الارض
|
سخن گزافى كه آوردند هر چند لياقت آن را نداشت كه به آن پاسخ داده شود، و ليكن باايـن حـال رسـول گـرامـى خـود را مـاءمـور كـرد تا در پاسخشان بفرمايد: همين زنده كردنپـدرانـتـان كـه آن را بـعـيد مى شماريد، امرى است ممكن ، و به زودى خداى تعالى آنان رازنده خواهد كرد. و حـاصـل پـاسخ اين است كه : آن كسى كه شما را براى نخستين بار زنده مى كند، و بعدمـى مـيـرانـد و سـپـس همه شما در روز قيامت كه شكى در آن نيست زنده مى كند، خداى سبحاناسـت ، و مـلك تـمـامى آسمانها و زمين از آن او است ، و در آن به هر طور كه بخواهد حكم مىراند، و تصرف مى كند، پس او مى تواند حكم كند به بازگشت مردم به سويش ، و آنگاهدر شما تصرف نموده همگى شما را در روز قيامت يكجا جمع آورد و در بينتان داورى نموده وسپس جزايتان دهد. بقيه الفاظ آيه روشن است .
و يوم تقوم الساعه يومئذ يخسر المبطلون
|
راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (خسر) و (خسران ) به معناى كم شدن سرمايه است ، و اينكـلمـه را بـه خـود انـسـان هـم نـسـبـت مى دهند، مى گويند (فلانى خسران ) يافت و بهفعل او نيز نسبت داده مى گويند (تجارت فلانى خسران يافت ). و در قرآن كريم آمده: (تـلك اذا كـره خـاسـره ايـن بـرگـشـتـى است خاسرانه ) و در دست آوردهاى خارج نيزاستعمال مى شود، مانند مال ، و جاه كه بيشتر موارد استعمالش هم همين موارد است ، و در دستآوردهـاى نـفـسـى و مـعـنـوى نـيـز اسـتـعـمـال مـى شـود، مـانـنـد صـحـت ، سـلامـت ،عـقـل ، ايـمان و ثواب . و اين قسم خسران همان است كه خداى تعالى آن را (خسران مبين )خوانده . آنگاه مى گويد: و هر خسرانى كه خداى تعالى در قرآن ذكر كرده به همين معناى اخير است، نه خسران به معناى دست آوردهاى مالى و تجارتى . و در مـعـناى كلمه (مبطلون ) گفته : (ابطال ) به معناى فاسد كردن و از بين بردنچيزى است ، چه اينكه آن چيز حق باشد و چه باطل ، و در قرآن هر دو موردش آمده ؛ در بارهابـطـال حـق مـى فـرمـايـد: (خـسـر هـنـالك المـبـطـلون ) و در بـارهابـطـال بـاطـل مـى فـرمـايـد: (ليـحـق الحـق و يـبـطـلالبـاطـل ). و گـاهـى هـم در مـورد گـفـتـن چـيـزى كـه حـقـيـقـت نـدارداسـتـعـمال مى شود، مانند آيه (و لئن جئتهم بايه ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلونهـر آيـت و مـعـجزه اى كه برايشان بياورى ، آنهايى كه كافرند مى گويند آنچه شما مىگوييد باطل و خالى از حقيقت است ). در اين آيه شريفه قيامت مظروف يوم ، و يوم ظرف آن شده ، با اينكه قيامت خودش يوم است، و هـر دو يـك چـيزند، لذا در توجيهش آنچه به ذهن نزديك تر است اين است كه بگوييم :مـنـظـور از سـاعـت (قـيامت ) فعليت حوادث آن روز است ، فعليت بعث و جمع خلائق و حساب وجـزاء كه در اين صورت مى توان كلمه (يوم ) را ظرف اين حوادث قرار داده . و نيز دربـاره تـكـرار كـلمـه (يوم ) در (يومئذ) نزديك تر به ذهن آن است كه بگوييم : اينكلمه تاءكيد همان (يوم تقوم الساعه ) است . و معناى آيه اين است : روزى كه ساعت ؛ يعنى روز بازگشت به سوى خدا، بر پا مى شوددر آن روز مبطلون ، آنهايى كه حق را باطل جلوه مى دادند و از آن اعراض مى كردند زيانكارمى شوند.
و ترى كل امه جاثيه كل امه تدعى الى كتابها...
|
كلمه (جاثيه ) اسم فاعل از مصدر (جثو) است . و (جثو) به معناى نشستن بر روىدو زانو است ، همچنان كه در مقابلش (جذو) به معناى نشستن بر روى انگشتان پا است . و خـطـاب در آيـه شـريـفـه هـر چـنـد مـتـوجـه يـك نـفـر اسـت ، كـه هـمـانرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اسـت ، و ليـكـن نـه بـه عـنـوان ايـنـكـهرسـول خـدا (صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلم ) اسـت ، بـلكـه به عنوان كسى كه مى تواندببيند، پس خطاب به عموم بينندگان است . و منظور از اينكه فرمود: در آن روز هر امتى رابه سوى كتابش مى خوانند، اين است كه هر امتى در برابر نامه عملش قرار مى گيرد تابـه حـسـابش رسيدگى شود. به شهادت اينكه دنبالش مى فرمايد (امروز جزاء داده مىشويد هر آنچه كرده ايد). و مـعـنـاى آيـه اين است كه : تو و هر بيننده ديگرى مى بينيد هر امت از امتها را كه بر روىزانـو مـى نـشـيـنـنـد، بـه حـالت خضوع و ترس ، و هر امتى به سوى كتاب مخصوص بهخـودش ، يـعـنى نامه اعمالش دعوت مى شود، و به ايشان گفته مى شود: امروز به عنوانجزاء، همانهايى به شما داده مى شود كه انجام داده ايد. و از ظـاهـر ايـن آيـه اسـتـفـاده مى شود كه در روز قيامت علاوه بر نامه عملى كه فرد فردانـسـانـها دارند و آيه (و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و نخرج له يوم القيمه كتابايلقيه منشورا) از آن خبر مى دهد؛ هر امتى هم نامه عملى مخصوص به خود دارد.
هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون
|
در صحاح مى گويد: نسخ كتاب و انتساخ و استنساخ آن به يك معنا است . و كلمه (نسخه) اسـمى است براى استنساخ شده از كتاب . و راغب مى گويد: كلمه (نسخ ) به معناىاز بـين بردن چيزى است به وسيله چيزى كه دنبال آن قرار دارد، مانند از بين رفتن سايهبه وسيله آفتاب ، و از بين رفتن آفتاب به وسيله سايه اى كه دنبالش مى آيد، و از بينرفـتـن جـوانـى به وسيله پيرى ، كه به دنبالش مى آيد. تا آنجا كه مى گويد: و نسخكـتـاب عـبـارت از آن اسـت كـه صـورت آن كـتـاب را بـه كـتـابـى ديـگـرمـنـتـقـل سـازى ، بـه طـورى كـه مـسـتـلزم از بـيـن رفـتـن صـورتاول نـبـاشد، بلكه صورتى مثل آن در ماده اى ديگر پديد آرى ، مانند نقش كردن خطوط يكمهر در موم هاى متعدد. و استنساخ به معناى پيشى گرفتن در نسخ چيزى است . و مـقـتـضـاى آنـچـه وى نـقـل كـرده ايـن اسـت كـه مـفـعـولفـعـل اسـتـنـسـاخ در عـبارت : (من كتاب را استنساخ كردم ) كتاب اصلى باشد، كه از آننـسـخـه بـردارى كـرده ايـم ، و لازمـه ايـن معنا در آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (انا كنانـسـتـنـسـخ مـا كـنـتـم تـعـملون ) اين است كه اعمال ما نسخه اصلى باشد، و از آنها نسخهبـردارنـد. و يـا بـه عـبـارتـى ديـگـر: اعـمـال در اصـل كـتـابـى بـاشـد و از آن كـتـابنقل شود. و اگـر مـراد از ايـن عـبـارت ايـن بـوده بـاشـد كـه بـخـواهـد بـفـرمـايـد:اعـمـال خـارجـى كـه قـائم بـه انـسان است ، از راه كتابت ضبط مى شود، بايد مى فرمود:(انـا كـنـا نـكـتب ما كنتم تعملون ) يعنى ما همواره آنچه مى كنيد مى نويسيم ؛ چون در اينصـورت هـيـچ نكته اى ايجاب نمى كند كه اعمال را كتاب و نسخه اصلى فرض كنيم ، تانـامـه اعـمـال از آن كتاب استنساخ شود. و اگر كسى بگويد كلمه (يستنسخ ) به معناى(يـسـتـكتب ) است ، همچنان كه بعضى گفته اند، جوابش اين است كه هيچ دليلى بر اينمعنا نداريم . مـعـنـا و تفسير آيه : (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون )وتوضيحى درباره كتابت اعمال و لازمـه ايـن كـه گـفـتـيـم - بـنـا بـر نـقـل راغـب - بـايـداعـمـال ، خـود كـتـابـى بـاشـد تـا از آن اسـتـنساخ كنند، اين است كه مراد از جمله (ما كنتمتعملون ) اعمال خارجى انسانها باشد، بدين جهت كه در لوح محفوظ است (چون هر حادثهاى ، و از آن جـمـله اعـمـال انـسـانـهـا هـم يـكـى از آن حـوادث اسـت ،قـبـل از حـدوثـش در لوح مـحـفـوظ نـوشـتـه شـده )، در نـتـيـجـه اسـتـنـسـاخاعـمـال عـبـارت مـى شـود از نـسـخـه بـردارى آن ، و مـقـدمـات و حـوادث و عـوامـلى كه در آناعـمـال دخـيـل بـوده ، از كـتـاب لوح مـحـفـوظ. و بـنـابـر ايـن ، نـامـهاعـمـال در عـيـن ايـنـكـه نامه اعمال است ، جزئى از لوح محفوظ نيز هست ، چون از آنجا نسخهبـردارى شـده ، آن وقـت مـعـنـاى ايـنـكـه مـى گـويـيـم مـلائكـهاعـمال را مى نويسند اين مى شود كه ملائكه آنچه را كه از لوح محفوظ نزد خود دارند، بااعمال بندگان مقابله و تطبيق مى كنند. و ايـن هـمـان مـعـنـايـى است كه در روايات از طرق شيعه از امام صادق (عليه السلام ) و ازطـرق اهـل سـنت از ابن عباس نيز نقل شده كه به زودى - ان شاء اللّه - در بحث روايتىآينده از نظر خواننده عزيز خواهد گذشت . و بنابر اين توجيه ، جمله (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ) جزو كلام خداى تعالى است، نـه كـلام مـلائكـه . و خـطـابى است كه خداى تعالى در روز جمع ، يعنى روز قيامت ، بهاهل جمع مى كند، و امروز آن را در قرآن براى ما حكايت كرده ، در نتيجه معنايش اين مى شود:(يـقـال لهـم هـذا كتابنا...)، يعنى آن روز به ايشان گفته مى شود اين كتاب ما است كهعليه شما چنين و چنان مى گويد. و اشـاره بـا كـلمـه (هـذا) - بـه طـورى كـه از سـيـاق بـرمـى آيـد - اشاره به نامهاعمال است ، كه بنا بر توجيه ما در عين حال اشاره به لوح محفوظ نيز هست ، و اگر كتابرا بر ضمير خداى تعالى اضافه كرد، و فرمود (اين كتاب ما است ) از اين نظر بودهكـه نـامـه اعـمـال بـه امـر خـداى تـعـالى نـوشـتـه مـى شـود، و چـون گـفـتـيـم نـامـهاعـمـال لوح مـحـفـوظ نيز هست ، به عنوان احترام آن را كتاب ما خوانده . و معناى جمله (ينطقعـليـكـم بـالحق ) اين است كه كتاب ما شهادت مى دهد بر آنچه كه كرده ايد، و دلالت مىكند بر آن ، دلالتى روشن و تواءم با حق . و جـمـله (انـا كـنا نستنسخ ما كنتم تعملون ) تعليل مى كند كه چگونه كتاب عليه ايشانبـه حـق نـطـق مـى كـنـد، و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : چـون كـتـاب مـا دلالت مـى كـنـد بـرعـمـل شـما، دلالتى بر حق ، و بدون اينكه از آن تخلف كند، چون كتاب ما لوح محفوظ استكه بر تمامى جهات واقعى اعمال شما احاطه دارد. و اگر نامه اعمال خلائق را طورى به ايشان نشان ندهد كه ديگر جاى شكى و راه تكذيبىبـاقـى نـگـذارد، ممكن است شهادت آن را تكذيب كنند، و بگويند كتاب شما غلط نوشته ، ماچنين و چنان نكرده ايم ، به همين جهت مى فرمايد كتاب ما به حق گواهى مى دهد، همچنان كهدر جاى ديگر فرموده : (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودلوان بينها و بينه امدا بعيداه ). اقوال ديگر مفسرين در تفسير اين آيه مـفـسـريـن در تـفـسير اين آيه اقوال ديگرى دارند كه به عنوان نمونه دو تا از آنها را دراينجا نقل مى كنيم : بعضى گفته اند: آيه شريفه كلام ملائكه است ، نه كلام خداى تعالى ، و معناى استنساخهـمـان كـتـابـت اسـت ، و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه مـلائكـه مـى گـويـند: اين - يعنى نامهاعـمال - كتاب ما ملائكه است ، كه نويسنده اعمال شما بوديم ، و اين كتاب عليه شما بهحق شهادت مى دهد، چون ما آنچه را كه شما مى كرديد مى نوشتيم . و ايـن تـفـسير صحيح نيست ، اولا چون اين احتمال كه اين كلام ، كلام ملائكه باشد از سياقآيـه بـعـيـد اسـت . و ثـانـيـا ايـن كـه كـلمـه اسـتـنـسـاخ بـه مـعـنـاى مـطـلق نوشتن و كتابتاستعمال شود، در لغت ثابت نشده . بـعـضى ديگر گفته اند: آيه شريفه كلام خداى تعالى است ، و اشاره با (هذا) اشارهبـه نـامـه اعـمـال اسـت . و بـعـضـى ديـگـر گفته اند اشاره به لوح محفوظ است ، و معناىاستنساخ همه جا همان (استكتاب ) است .
فاما الذين امنوا و عملوا الصالحات فيدخلهم ربهم فى رحمته ذلك هو الفوز المبين
|
اين آيه شريفه حالمـردم در قـيامت را بطور مفصل و جدا جدا بيان مى كند، چون مردم از نظر سعادت و شقاوت وثـواب و عـقاب مختلفند. سعيد كه در آن روز كه داراى پاداش و ثواب است ، عبارت است ازكـسـى كـه ايـمـان آورده و عـمـل صالح كرده باشد. و شقى آن كسى است كه كفر ورزيده واستكبار كرده باشد، و به دنبالش مرتكب گناه هم شده باشد. و مـراد از (رحمت ) افاضه الهيه است كه به هر كس برسد سعادتمند مى شود، و يكىاز نـتايج آن بهشت است . و (فوز مبين ) به معناى رستگارى روشن است . و بقيه الفاظاحتياجى به تفسير ندارد.
و اما الذين كفروا افلم تكن اياتى تتلى عليكم فاستكبرتم و كنتم قوما مجرمين
|
مـراد از (الذين كفروا) كسانى است كه به خاطر تكذيب و انكار آيات خدا متصف به كفرشـده انـد، به شهادت اينكه در توبيخ ايشان مى فرمايد: (آيا آيات من بر شما تلاوتنمى شد، و شما از پذيرفتنش استكبار مى ورزيديد...). حـرف (فـاء) در جمله (افلم تكن ) فاء تفريع است و مى فهماند كه اين جمله نتيجهجـمـله اى اسـت كـه حـذف شـده . جـمـله اى كـه جـواب كـلمـه (امـا) اسـت ، و تـقـديـر آن :(فـيقال لهم الم تكن اياتى تتلى عليكم پس به ايشان گفته مى شود: آيا چنين نبود كهآيـات مـن بـر شـما تلاوت مى شد؟) و مراد از (آيات ) همان حجتهاى الهى است كه بهوسيله وحى و دعوت براى ايشان اقامه مى شد. و (مجرم ) به معناى كسى است كه متلبسبه اجرام يعنى به گناه باشد. و معناى آيه اين است : اما آن كسانى كه كافر شده و حق را با اينكه ظاهر بود انكار كردندپـس از در تـوبـيـخ بـه ايشان گفته مى شود آيا حجت هاى ما برايت خوانده نمى شد و دردنـيـا بـرايـت بـيـان نـمـى شـد و ايـن شـمـا نـبـوديـد كـه ازقبول آنها استكبار مى ورزيديد و مردمى گنهكار بوديد؟
و اذا قيل ان وعد اللّه حق و الساعه لا ريب فيها قلتم ما ندرى ما الساعه ...
|
مـراد از وعـده اى كـه مـى فـرمـايـد حـق اسـت هـمـان روز مـوعـودى اسـت كه خداوند به زبانپـيـامـبـرانـش در خـصـوص قـيامت و جزاء وعده آن را داده ، در نتيجه جمله (و الساعه لا ريبفـيـها) عطف تفسيرى است براى كلمه (وعد اللّه ). و ممكن است منظور از كلمه (وعد)معناى مصدرى آن باشد، نه به معناى موعود. و مـعـنـاى ايـنـكه كفار گفتند (ما ندرى ما الساعه ) اين است كه معناى اين حرف براى مانـامـفـهـوم اسـت ، بـا ايـنـكه اهل فهم و درايت بودند. پس اين تعبير كنايه است از اينكه اينحـرف اصـلا حـرف غـيـر مـعـقـولى اسـت ، چـون اگـرمعقول بود ما مى فهميديم . و مـعـنـاى ايـنـكـه گفتند: (ان نظن الا ظنا و ما نحن بمستيقنين ) اين است كه اين دعوى شماچـيـزى اسـت كـه ما بدان يقين نداريم ، بلكه تنها در باره آن گمانى داريم ، گمانى كهنمى توانيم به آن اعتماد كنيم . پس در اينكه دنبال آياتى كه بر آنان تلاوت مى شد مىگـفـتـه انـد: (مـا نـدرى ما الساعه ) منتهى درجه و زشت ترين لجبازى را در برابر حقكرده اند.
و بدالهم سيئات ما عملوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزون
|
اضـافـه كلمه (سيئات ) به جمله (ما عملوا) اضافه بيانيه است كه در اين صورتايـن معنا را افاده مى كند كه اعمالشان همه سيئه و بد بود. و ممكن هم هست مانند اضافه در(خـاتـم فـضـه ) كـه به معناى انگشترى از نقره است ، به معناى (من از) باشد، آنوقت مى فهماند كه بعضى از اعمالشان بد بوده . و مـراد از جـمـله (مـا عـملوا) جنس عملهاى ايشان است . و معناى جمله اين است كه : در آن روزاعمال بدشان ، و يا بدى هاى از اعمالشان برايشان ظاهر مى شود. در نتيجه آيه شريفهدر معناى آيه (يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء) مى باشد. پـس ايـن آيـه شـريـفـه نـيـز از آيـاتـى اسـت كـه بـرتمثل و تجسم اعمال دلالت دارد. ولى بعضى گفته اند كلمه (جزاء) در كلام حذف شده ،و تقدير آن (و بدالهم جزاء سيئات ما عملوا) مى باشد. و مـعـنـاى جـمـله (و حاق بهم ما كانوا به يستهزون ) چنين است : عذابى كه آن را در دنياوقـتـى بـه زبـان انـبـياء و رسل از آن زنهار داده مى شدند مسخره مى كردند، بر سرشانبيامد.
و قيل اليوم ننسيكم كما نسيتم لقاء يومكم هذا و ماويكم النار و ما لكم من ناصرين
|
(نسيان ) در اين آيه كنايه است از اعراض و بى توجهى . و نسيان خدا در قيامت از كفاربـه ايـن اسـت كـه خـدا از ايـشـان اعـراض مـى كـنـد، و آنـان را در شـدائد واهـوال قـيـامت وا مى گذارد. و نسيان كفار نسبت به روز قيامت به اين است كه در دنيا از يادقيامت و آماده شدن براى آن روز اعراض مى كردند. بقيه الفاظ آيه روشن است .
ذلكم بانكم اتخذتم ايات اللّه هزوا و غرتكم الحيوه الدنيا...
|
كـلمـه (ذلكـم ) اشـاره اسـت به آنچه قبلا در باره عقاب كفار به ظهور گناهانشان ، وحـلول عـذاب ذكر فرموده بود. و كلمه (هزء) به معناى سخريه است كه به وسيله آن ،كسى را استهزاء كنند. و حرف (باء) سببيت را مى رساند. و مـعـنـاى آيه اين است كه : اين عذابى كه بر سرتان آمد به سبب اين بود كه شما آياتخـدا را سـخـريـه مـى دانـسـتـيد، و به استهزاى آن مى پرداختيد، و نيز بدين سبب بود كهزندگى دنيا شما را مغرور كرد و به آن دل بستيد. (فاليوم لا يخرجون منها و لا هم يستعتبون ) - در اين آيه روى سخن را از كفار كه تاايـنـجـا مـورد خـطـاب بـودنـد بـرگـردانـيـد، و خـطـاب را مـتـوجـهرسـول گـرامى خود نمود. در اين جمله خلاصه اى از عذاب در آن روز را بيان مى كند، و آنعبارت است از خلود در آتش ، و پذيرفته نشدن عذرشان . كـلمـه (يـسـتـعـتـبـون ) مـضـارع مـجـهـول از مـصـدر (اسـتـعـتـاب ) اسـت كـه مـعـنـاىقـبـول اعـتـذار را مـى دهد. و عبارت (استعتاب ) نمى شوند كنايه است از اينكه عذرشانپـذيرفته نمى شود، (چون معناى لغوى آن اين است كه اعتذار نمى شوند و اين معنا منظورنيست ).
فلله الحمد رب السموات و رب الارض رب العالمين
|
در ايـن جـمـله حـمـد خـداى تـعـالى را مـتـفـرع بـر بيانات قبلى اين سوره كرده مى فرمايدحـال كـه مـعـلوم شـد خدا آفريدگار آسمانها و زمين و ما بين آن دو است ، و نيز او مدبر امرتمامى عالم است ، و يكى از تدابير بديع او اين است كه همه را بر اساس حق خلق كرده ،و نـتـيـجـه بـر حق بودن خلقت همه عالم ، اين است كه روز جزائى قرار دهد، روزى كه همهبه سوى او برگردند، و پاداش و كيفر اعمال خود را ببينند، و اين نيز مستلزم آن است كهديـن و شرايعى تشريع كند كه بشر را به سوى سعادتش و ثوابش رهنمون شود، و ايننـيـز مـسـتـلزم آن اسـت كـه همه را در روز جزا يكجا جمع كند و پاداش دهد، و همه را از خوانرحـمـت خـود بـرخـوردار نـموده ، عدالت را بر قرار سازد، يعنى به هر كس آنچه را مستحقاسـت بـدهـد، پس او تدبير نمى كند مگر بهترين تدبير را، و انجام نمى دهد مگر بهترينعمل را، و چون چنين است پس تمامى حمدها مخصوص او است . در اين آيه سه بار كلمه (رب ) آمده و فرموده : (رب السموات )، (رب الارض )و آنـگـاه بـه جاى آن دو فرموده : (رب العالمين ) تا تصريحى روشن تر كرده باشدبـه ايـنـكـه ربـوبـيـت و تـدبـيـر او شـامـل تـمـامـى عـالمـهـا اسـت ، و اگـر از هـمـاناول بـه كـلمـه (رب العـالمـيـن ) اكـتـفـاء كـرده بود، ممكن بود كسى توهم كند كه خداىتـعـالى رب مـجـمـوع عـالم است ، و اما رب تك تك نواحى عالم ديگرانند؛ مثلا رب آسمانهاكـسـى ديـگر، و رب زمين هم كسى ديگر است ، همچنان كه چه بسا وثنيت نظير اين توهم راداشته باشد. و نـيـز اگر چنانچه به همان (رب السموات ) و (رب الارض ) اكتفاء مى كرد، بازصـريـح در اين نبود كه خداى تعالى رب غير آن دو نيز هست ، و همچنين است اگر به يكىاز اين دو جمله اكتفاء مى كرد.
و له الكبرياء فى السموات و الارض و هو العزيز الحكيم
|
كـلمـه (كـبـرياء) - به طورى كه راغب گفته - به معناى ترفع از انقياد است يعنىايـنـكـه كـسـى زيـر بـار رام شـدن نـرود. و از ابـن اثـيـرنـقـل كـرده انـد كه گفته : به معناى عظمت و ملك است . و در مجمع البيان گفته : به معناىسلطان قاهر، و نيز عظمت قاهر و عظمت رفيعه است . و ايـن كـلمـه بـه هـر حـال از كـلمـه (كـبـر) بليغ تر است ، يعنى مبالغه در كبر را مىرسـانـد و در عـظـمـت هـاى غـيـر حـسـى اسـتـعـمـال مـى شـود، كـه بـرگـشـت آن بـهكمال وجود و غير متناهى بودن كمال او است . (و له الكـبـريـاء فى السموات و الارض ) - يعنى خداى تعالى در همه جا كبريائىدارد، نه در آسمانها كسى بالاتر از او است و نه در زمين ، در هيچ جاى عالم كسى نيست كهخـداى را زيـر دسـت خـود كـند. و اگر در جمله (له الكبرياء) خبر كه كلمه (له ) استبـر مـبـتدا، يعنى (الكبرياء) مقدم آمده ، براى اين است كه انحصار را برساند، همچنانكه در جمله (له الحمد) نيز اين انحصار افاده مى شود. (و هـو العـزيـز الحـكـيم ) - او (عزيز) است ، يعنى غالبى است كه هرگز مغلوبنمى شود، نه در خلقت دنيا و آخرت ، و نه در تدبير آن دو. و نيز حكيم است ، يعنى اساسخلقت و تدبيرش بر حكمت و اتقان است . بحث روايتى چـــنـــد روايـــت در ذيـل آيـه : (افـراءيـت مـن اتـخـذ الهـه هـويه ) و (و ما يهلكنا الاالدهر) در تـفـسـيـر قـمـى در ذيل جمله (افرايت من اتخذ الهه هويه ) از معصوم (عليه السلام )نـقل كرده كه فرمود: اين آيه در باره قريش نازل شده كه هر چه را دلشان مى خواست مىپرستيدند. و در الدر المـنـثور است كه نسائى ، ابن جرير، ابن منذر و ابن مردويه از ابن عباس روايتكـرده انـد كـه گـفـت : عرب بيابانى سنگى را كه به نظرش زيبا مى آمد مى پرستيد، وچون به سنگى بهتر از آن برمى خورد اولى را مى انداخت و دومى را مى پرستيد، و خداىتـعـالى آيـه (افـرايـت مـن اتـخـذ الهـه هـويـه ) را در ايـن بـارهنازل كرد. و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل آيـه (و مـا يـهـلكـنـا الا الدهـر) مـى گـويـد: در حـديـثى ازرسـول خـدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) نقل شده كه فرمود: دهر را ناسزا نگوييد، كهدهر همان خدا است . مـؤ لف : طـبـرسـى بـعـد از نـقـل ايـن حـديـث گـفـتـه : تـاءويـلش ايـن اسـت كـهاهـل جـاهـليـت حـوادث نـاگـوار و بـلاهايى را كه نازل مى شد به دهر نسبت مى دادند، و مىگـفـتـنـد دهـر اين بلا را بر سر ما آورد، و چنين و چنان كرد. آنگاه آن را به باد ناسزا مىگـرفـتـنـد، رسـول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود: سازنده همه اين حوادث خدااسـت ، پـس شما كه سازنده آنها را ناسزا مى گوييد، در حقيقت خدا را ناسزا گفته ايد -اين بود بيان مرحوم طبرسى -. روايت بعدى هم اين بيان را تاءييد مى كند. و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن جـريـر و بيهقى در - كتاب اسماء و صفات - از ابىهـريـره روايـت كـرده انـد كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) فرمود خداىتـعـالى مـى فـرمـايد: اين بنى آدم نبايد به عنوان بدگويى به دهر بگويد (يا خيبهالدهـر اف بـر تـو اى روزگار) براى اينكه دهر منم . اين منم كه شب و روز را درست مىكنم ، و اگر بخواهم هر دو را از بين مى برم . روايـــات و تـــوضـــيـــحـــاتـــى دربـــاره كـــتـــابـــت واسـتـنـسـاخاعمال در ذيل آيه : (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ...) و در تفسير قمى در ذيل آيه (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق ...) مى گويد: پدرم از ابنابى عمير، از عبد الرّحيم قصير، از امام صادق (عليه السلام ) برايم حديث كرد كه گفت :من از آن جناب از معناى (ن و القلم ) پرسيدم ، فرمود: خداى تعالى قلم را از درختى كهدر بـهـشـت اسـت و نـامـش (خـلد) مـى باشد خلق كرد، و سپس به نهرى كه در بهشت استدسـتـور داد تا مداد شود، پس نهر منجمد و سفيدتر از برف شد، و هم شيرين تر از شهد،آنـگـاه به قلم فرمود: بنويس . پرسيد: پروردگارا چه بنويسم ؟ فرمود: بنويس آنچهرا كه شده و آنچه را كه تا قيامت خواهد شد. پس قلم ، همه را در رقى سفيدتر از نقره ، وصـاف تـر از يـاقوت بنوشت ، پس خداى تعالى آن را در هم پيچيد، و در ركن عرش قرارداد، و سپس دهانه قلم را مهر و موم كرد، در نتيجه ديگر تا ابد گويا نخواهد شد. پـس كـتـاب مكنونى كه نسخه ها همه اش از آنجاست همين كتاب است ، مگر شما عرب نيستيد؟پـس چـرا مـعـنـاى كـلام را نـمـى فـهـمـيـد؟ مـگر شما به يكديگر نمى گوييد اين كتاب رااسـتـنساخ كن ، مگر جز اين است كه كتاب از نسخه اصليش استنساخ مى شود؟ اين همان استكه خداى تعالى مى فرمايد (انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون ). مـؤ لف : ايـنـكـه فـرمـود: (پـس قـلم ، هـمـه را در رقـى ...)تـمـثـيـل لوح مـكـتـوبـى اسـت كـه حـوادث در آن ضـبط شده به (رق ) و كلمه (رق )بـطـورى كـه راغب گفته به معناى هر چيزى است كه بر روى آن نوشته شود و شبيه بهكاغذ باشد. و در سابق هم حديثى از آن جناب نقل كرديم كه فرمود: قلم نام فرشته اى و لوح نيز نامفرشته اى ديگر است . و ايـنـكـه فـرمـود: (آن را در هـم پـيـچيد و در ركن عرش قرار داد) تمثيلى است كه در آنعـرش خـدا بـه تـخـت سـلطـنـتـى تـشـبيه شده كه داراى پايه و ركن است . و اينكه فرمود(سـپس دهانه قلم را مهر و موم كرد...) كنايه است از اينكه آنچه در آن رق نوشته شده ،قـضـاء حـتـمـى اسـت كـه رانـده شـده ، و ديـگـر تـغـيـيـر وتـبـديـل نـمى پذيرد. و اينكه فرمود (مگر شما عرب نيستيد...) اشاره به مطلبى استكه در تفسير آيه مذكور خاطرنشان كرديم ، و ان مطلب اين معنا را توضيح مى دهد. و در الدر المـنـثـور اسـت كـه ابـن جـريـر از ابـن عباس روايت كرده كه گفت : خداى تعالى(نـون ) را كـه عـبـارت بود از يك دوات بيافريد، و قلم را نيز خلق كرد، پس به قلمگـفـت بـنـويـس . قلم پرسيد: چه بنويسم ؟ گفت : بنويس آنچه را كه تا روز قيامت خواهدشد، چه اعمالى كه به عنوان خير و احسان صورت مى گيرد، و چه اعمالى كه به منظورفـجـور انـجـام مى شود، چه رزقى كه از حلال داده مى شود، و چه آنكه از حرام مصرف مىگردد، آنگاه حالت و شؤ ون هر يك از اينها را نيز ثبت كن كه : چه وقت در دنيا خلق و ظاهرمى شود، و چقدر در دنيا مى ماند، و چه وقت و چه جور از دنيا بيرون مى شود. آنـگـاه خـداى تعالى بر هر يك از بندگانش حافظانى و بر كتابش خازنانى گماشت تاآن را حـفظ كنند، و همه روزه عمل آن روز را از آن خازن گرفته استنساخ مى كنند، و چون آنرزق تـمـام شـود آن دسـتـور هـم تـمـام مـى شـود، واجـل مـنـقـضـى مـى گـردد آن وقـت حـافـظـان نـزد خـازنـان آمـدهعمل آن روز كسانى را كه اينان موكل بر آنند مطالبه مى كنند خازنان مى گويند: ما براىرفـقـاى شـمـا نـزد خـود عـملى نمى يابيم ، حافظان برمى گردند و متوجه مى شوند كهرفقايشان مرده اند. ابـن عـبـاس گـفـت : مـگـر شـمـا عـرب نيستيد؟ مى شنويد كه حافظان مى گويند (انا كنانـسـتـنسخ ما كنتم تعملون ). استنساخ وقتى صورت مى گيرد كه كتابى باشد تا از آننسخه بردارند. مـؤ لف : ايـن خـبـر بطورى كه ملاحظه مى فرماييد آيه شريفه را جزء كلام ملائكه حفظهشمرده است . و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـردويـه از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه درذيـل ايـن آيـه گـفـتـه اسـت : حـفـظـه از ام الكـتـاب آنـچـه را كـه بـنـى نـوع بـشـرعـمـل مـى نـمـايـنـد اسـتـنـسـاخ مـى كـنـنـد، چـون هـر انـسـانـى هـمـان راعمل مى كند كه ملائكه از ام الكتاب استنساخ كرده اند. و از كـتـاب سـعـد السـعـود ابـن طـاووس نـقـل شـده كـه بـعـد از آنـكـه مـسـاءله دو فرشتهموكل بر هر بنده را ذكر كرده ، گفته است : و در روايتى آمده كه اين دو ملك هر صبح و شامكه مى خواهند نازل شوند، اسرافيل عمل آن بنده را از لوح محفوظ استنساخ نموده بدست آندو مـى دهـد، و چـون هـر صـبـح و شـام صـعـود مـى كـنـنـد، و نـامـهعـمـل آن روز بـنـده را مى برند، به دست اسرافيل مى دهند، و وى آن نامه را با نامه اى ازلوح محفوظ استنساخ كرده بود مقابله مى كند، تا معلوم شود هر دو نسخه با هم برابرندو وى درست استنساخ كرده . و در مـجـمـع البـيان در ذيل جمله (و له الكبرياء فى السموات و الارض ) گفته : و درحديثى خداى تعالى فرموده : (كبرياء) رداى من است و (عظمت ) جامه من است ، هر كسدر يكى از اين دو با من منازعت كند او را در آتش دوزخ مى افكنم . مـؤ لف : ايـن روايـت را الدر المـنـثـور از مسلم از ابوداوود، و از ابن ماجه و ديگران از ابىهـريـره از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله وسـلّم )نقل كرده است . سوره احقاف مكى است و سى و پنج آيه دارد سوره احقاف آيات 14 - 1
بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيـم حـم (1) تـنـزيـل الكـتاب من اللّه العزيز الحكيم (2) ما خلقناالسموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى و الذين كفروا عما انذروا معرضون (3)قـل ارايـتـم مـا تـدعـون مـن دون اللّه ارونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السمواتائتـونـى بـكـتـاب مـن قـبـل هـذا او اثـاره مـن عـلم ان كـنـتـم صـادقـيـن (4) و مـناضل ممن يدعوا من دون اللّه من لا يستجيب له الى يوم القيمه و هم عن دعائهم غافلون (5) و اذاحـشـر النـاس كـانـوا لهـم اعـداء و كـانـوا بـعبادتهم كافرين (6) و اذا تتلى عليهم آياتنابـيـنـات قـال الذيـن كـفـروا للحـق لمـا جـاءهـم هـذا سـحـر مـبـيـن (7) ام يـقـولون افـتـرئهقـل ان افـتـريـتـه فلا تملكون لى من اللّه شيئا هو اعلم بما تفيضون فيه كفى به شهيدابـيـنـى و بـيـنـكـم و هـو الغـفـور الرّحـيـم (8) قـل مـا كـنـت بـدعـا مـنالرسـل و مـا ادرى مـا يـفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الى و ما انا الا نذير مبين (9)قـل ارايـتـم ان كـان مـن عـنـد اللّه و كـفـرتـم بـه و شـهـد شـاهـد مـن بـنـىاسـرئيـل عـلى مـثـله فـامـن و اسـتـكـبـرتـم ان اللّه لا يـهـدى القـوم الظـلمـيـن (10) وقال الذين كفروا للذين امنوا لو كان خيرا ما سبقونا اليه و اذ لم يهتدوا به فسيقولون هذاافـك قـديم (11) و من قبله كتاب موسى اماما و رحمه و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا لينذرالذيـن ظـلمـوا و بـشـرى للمـحـسـنين (12) ان الذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا فلا خوفعـليـهـم و لا هـم يـحزنون (13) اولئك اصحاب الجنه خالدين فيها جزاء بما كانوا يعملون(14).
|
ترجمه آيات به نام خداى رحمان رحيم . حم (1). اين كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز حكيم (2). مـا آسـمـانها و زمين را جز به حق و براى مدتى معين نيافريديم و كسانى كه كافر شدنداز هر چه انذار مى شوند اعراض مى كنند (3). بگو به من خبر دهيد و به من نشان بدهيد اين خدايانى كه به جاى خدا مى پرستيد از زمينچـه مـوجـودى را خـلق كـرده انـد و يـا در آسـمانها چه شركتى دارند مدركى از كتب آسمانىقبل از قرآن و يا دليلى علمى بياوريد اگر راست مى گوييد (4). كـيست گمراه تر از كسى كه غير خدا را مى پرستد كسى را كه تا روز قيامت هم يك دعايشرا مستجاب نمى كند و اصولا از دعاى پرستندگان خود بى خبرند (5). و چون مردم محشور شوند همان خدايان دشمن ايشان و به عبادتشان كافر خواهند بود (6). و چـون آيـات روشـن ما برايشان تلاوت مى شود آنها كه كافر به حق شدند با اينكه حقبه سويشان آمد مى گويند اين سحرى است آشكار (7). بلكه مى گويند به دروغ آن را به خدا نسبت مى دهد بگو اگر آن را افتراء بسته باشم(لابـد بـاتـكـاء شـمـا بـسـتـه ام و حـال آنـكه ) شما از ناحيه خدا هيچكارى در باره من نمىتـوانـيـد بـكـنـيـد او بـه ايـن فـرورفـتـگـى شـمـا دراباطيل از هر كس ديگر داناتر است و شهادت او بين من و شما مرا كافى است و او آمرزگاررحيم است (8). بـگو من از بين انبياء پيغمبرى نوظهور و استثنائى نيستم و خبر ندارم كه با من و با شماچه معامله مى كنند تنها و تنها آنچه را به من وحى مى شود پيروى مى كنم و خلاصه من جزاينكه به روشنى انذارتان كنم وظيفه اى ندارم (9). شـمـا بـه مـن خبر دهيد آيا اگر فرضا اين قرآن از ناحيه خدا باشد و شما به ناحق بدانكـفـر ورزيـده بـاشـيـد بـا ايـنـكـه شـاهـدى از يـهـود بـر حـقـانـيـتمـثـل آن شـهـادت داده و ايمان آورده باشد و شما استكبار كرده باشيد باز هم اميد هدايتى درشما هست ؟ نه ، خدا ستمگران را هدايت نمى كند (10). و آنـان كـه كـافـر شدند به كسانى كه ايمان آوردند گفتند اگر اسلام خوب بود مؤ منينبـر مـا سـبـقـت نمى گرفتند و چون كفار راه را نيافته اند به زودى خواهند گفت اين قرآنافترائى است قديمى (11). بـا ايـنـكـه قبل از قرآن كتاب موسى بود كه راهبر و رحمت بود و اين قرآن مصدق توراتاسـت ، لسـانى است عربى تا كسانى را كه ستم كردند انذار كرده نيكوكاران را بشارتباشد (12). بـه راسـتـى آنـان كـه گـفـتـنـد پـروردگـار مـا اللّه است و در پاى اين گفته خود استقامتورزيدند نه ترسى دارند و نه اندوهگين مى شوند (13). آنـان اهـل بـهـشـتـنـد كـه در آن جـاودانـه انـد بـخـاطـر آناعمال نيكى كه مى كردند (14). بيان آيات غرض و مفاد كلى سوره مباركه احقاف غـرض ايـن سـوره انـذار مـشـركـيـنـى اسـت كـه دعـوت بـه ايـمـان بـه خـدا ورسول و معاد را رد مى كردند. و اين انذار مشتمل است بر عذاب اليم براى كسانى كه آن راانـكـار نـمـوده ، از آن اعـراض كـنـند، و به همين جهت اين سوره با اثبات معاد آغاز شده ، مىفرمايد: (ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق ) و تا آخر سوره همين مطلبرا مـكـررا خـاطـرنـشان ساخته ، يك جا مى فرمايد (و اذا حشر الناس ...)، جاى ديگر مىفـرمـايـد (و الذى قـال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج ...)، و باز جاى ديگر مىفـرمـايـد (و يـوم يعرض الذين كفروا على النار اذهبتم طيباتكم ...) و نيز مى فرمايد(و يوم يعرض الذين كفروا على النار اليس هذا بالحق ...) و در آخر سوره مى فرمايد:(كانهم يوم يرون ما يوعدون لم يلبثوا الا ساعه من نهار بلاغ ...). و در اين آيات احتجاج بر يگانگى خدا و بر نبوت نيز شده ، و اشاره اى هم به هلاكت قومهـود و قـريه هاى پيرامون مكه رفته است ، و به اين وسيله مردم را انذار مى كند. و نيز ازآمـدن چـنـد نـفـر از طـائفه جن نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) خبر مى دهد كهبـعد از شنيدن آياتى از قرآن به آن جناب ايمان آورده ، به نزد قوم خود بازگشتند، تاايشان را انذار كنند. و تـمـام ايـن سـوره - بـه جـز دو آيـه - در مـكـهنـازل شـده و در آن دو آيـه اخـتـلاف كـرده انـد كـه - ان شـاء اللّه - بـه زودى در بـحثروايـتـى بـه آن اخـتـلاف اشـاره خـواهـيم كرد، و آن دو آيه عبارت است از آيه (ام يقولونافتريه ...)، و آيه (قل ارايتم ان كان من عند اللّه ...).
حم - تنزيل الكتاب من اللّه العزيز الحكيم
|
تفسير اين آيه گذشت .
مـا خـلقـنـا السـمـوات و الارض و مـا بـيـنـهـمـا الا بـالحـق واجل مسمى ...
|
مـنـظـور از (سـمـاوات و ارض و مـا بين آن دو) مجموع عالم محسوس بالا و پايين است . وحـرف (بـاء) در كـلمـه (بـالحـق ) بـاى مـلابـسـت اسـت . و مـراد از(اجـل مـسـمـى ) نـقـطـه انـتـهـاى وجـود هـر چيز است ، و مراد از آن نقطه در آيه شريفه ،اجـل مسماى براى مجموعه عالم است و آن روز قيامت است كه در آن روز آسمان مانند طومار درهم پيچيده گشته ، و زمين به زمينى ديگر مبدل مى شود و خلايق براى واحد قهار ظهور مىكند. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : ما عالم مشهود را با همه اجزاى آن ، چه آسمانى و چه زمينى ،نـيـافـريـديـم مـگـر بـه حـق ، يعنى داراى غايت و هدفى ثابت ، و نيز داراى اجلى معين كهوجـودش از آن تـجـاوز نـمـى كند، و چون داراى اجلى معين است قهرا در هنگام فرا رسيدن آناجـل فـانى مى شود، و همين فانى شدنش هم هدف و غايتى ثابت دارد، پس بعد از اين عالمعـالمـى ديگر است كه آن عبارت است از عالم بقاء و معاد موعود. و در معناى (به حق بودنخلقت ) در سابق مكررا سخن به ميان آمد. (و الذيـن كـفـروا عـمـا انذروا معرضون ) - مراد از (الذين كفروا) مشركين است ، بهدليـل آيـه بـعـدى كـه مـى فرمايد: (قل ارايتم ما تدعون من دون اللّه ). و ليكن از ظاهرسياق بر مى آيد كه مراد از كفر آنان ، تنها كفر به معاد است ، نه كفر به يگانگى خدا وسـايـر عـقـائد بـاطـله آنان . و كلمه (ما) در (عما) مصدريه ، و يا موصوله است ، امااحـتمال دوم با سياق سازگارتر است در نتيجه معناى جمله چنين مى شود: و مشركين كه منكرمعادند از آنچه انذار مى شوند (يعنى از روز قيامت ، و عذاب اليمى كه در آن روز مخصوص مشركين به خداست ) اعراض مى كنند، و روى برمى گردانند.
قل ارايتم ما تدعون من دون اللّه ...
|
احتجاج عليه پرستش بت ها و معبودهاى زمينى كـلمـه (ارايـتـم ) بـه مـعـنـاى (مـرا خـبـر دهـيـد) است . و مراد از آنچه به جاى خدا مىخـوانـدند همان بت هايى است كه مى پرستيدند، و از آنها حاجت مى طلبيدند. و اگر ضميرمـخـصـوص بـه عقلاء را به آنها برگردانيد، با اينكه سنگ و چوب بودند، بدين مناسبتاست كه مشركين كارهاى عقلاء را به آنها نسبت مى دادند. و هر چند گفتيم منظور بت ها است ،ليكن حجتى كه در آيه اقامه شده ، شامل همه معبودهاى دروغين مى شود. (ارونـى مـا ذا خـلقـوا مـن الارض ) - كـلمـه (ارونـى ) نيز به همان معناى (مرا خبردهـيـد) است . و كلمه (ما) اسم استفهام است . و كلمه (ذا) زائد است و مجموع (ماذا)مفعول (خلقوا) است . و كلمه (من الارض ) متعلق بدانست . (ام لهـم شـرك فـى السـمـوات ) - يعنى چه شركتى در خلقت آسمانها دارند. چون درآيـه شـريـفه از اين سؤ ال مى كند كه خدايان شما در همه آسمانها و زمين چه موجودى خلقكرده اند. توضيح اينكه : مشركين هر چند خلقت هيچ موجودى را به خدايان خود نسبت نمى دادند، بلكهتـنـهـا تدبير را به آنها مستند مى كردند و خلقت را خاص خدا مى دانستند، همچنان كه خداىتـعـالى در ايـن باره فرموده : (و لئن سالتهم من خلق السموات و الارض ليقولن اللّه) و نيز فرموده : (و لئن ساءلتهم من خلقهم ليقولن اللّه ). و ليكن از آنجايى كه خلقت از تدبير جدا نيست ، لاجرم اين نكته باعث شده آنكه مدبر استسـهـمـى از خـلقـت هـم داشـته باشد، و بدين جهت به پيامبر گرامى خود دستور مى دهد: ازايشان از سهم خدايشان بپرسد كه چقدر از خلقت آسمانها و يا زمين سهم دارند، پس تدبيردر عالم بدون خلقت معنا ندارد. (ائتونى بكتاب من قبل هذا او اثاره من علم ان كنتم صادقين ) - كلمه (هذا) اشاره بهقـرآن اسـت . و مـراد از آوردن كـتـابـى قـبـل از قـرآن ، آوردن كـتـابـى آسـمـانـى ازقـبـيـل تـورات اسـت كه از ناحيه خدا نازل شده باشد، و در آن از شركت خدايان مشركين درخلقت آسمانها و زمين خبر داده باشد. معناى واژه (اثاره ) و مفاد آيه با توجه به معناى آن و كـلمـه (اثـاره ) - بـه طـورى كـه راغـب گـفـتـه - مـصـدر و بـه مـعـنـاىنـقـل و روايـت اسـت . وقـتـى مـى گـويـيم (اثرت العلم ) معنايش اين است كه من آن علم راروايـت كـردم . و مـصـدر ايـن فعل همان طور كه (اثاره ) مى آيد (اثر) و (اثره )نـيـز مـى آيـد. و اصـل مـعـنـاى اين واژه پيروى و دنبال كردن جاى پاى كسى بوده بنا بهگـفـتـه وى كـلمـه (اءثـاره ) هـر چـنـد مـصـدر اسـت ، امـا مـصـدر بـه مـعـنـاىمـفـعـول - يـعـنـى مـاءثـور - اسـت يـعـنـى : عـلمـى كـهنـقـل و روايـت شـده باشد و ثابت كند كه خدايان مشركين در خلقت قسمتى از آسمانها و زمينشريك خدا هستند. ولى غالب مفسرين كلمه مذكور را به معناى (بقيه ) معنا كرده اند. اينمعنا هم قريب به همان معناى سابق است . و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اگـر راسـت مـى گـويـيـد، بـراى مـن از كـتـابـهـاى آسمانىقـبـل از قـرآن دليـلى بـيـاوريـد كـه دلالت كـنـد بر اينكه خدايان شما در خلقت قسمتى ازآسـمـانـهـا و يـا خـلقـت قـسمتى از زمين شركت دارند. و اگر كتابى آسمانى نمى آوريد حداقل دليل علمى منقولى - و يا بقيه اى از علم موروثى خود - بياوريد كه اين ادعاى شمارا اثبات كند.
و من اضل ممن يدعوا من دون اللّه من لا يستجيب له الى يوم القيمه ...
|
اسـتـفـهـام در ايـن آيـه انـكـارى اسـت . و اگـر مـستجاب نشدن دعاى مشركين را به روز قيامتتـحـديـد كـرده بـديـن جـهـت اسـت كـه روز قـيـامـت اجـل مـسـمـى و مـعـيـن شـده دنـيـا اسـت ، ومحل دعوت تنها دنيا است ، و بعد از قيام قيامت ديگر دنيايى نيست . (و هم عن دعائهم غافلون ) - اين جمله يكى ديگر از صفات آلهه مشركين است ، كه بعداز صـفـت ديـگـر آنـهـا، يـعـنـى مـسـتـجـاب نـكـردن ، ذكـر شـده ، نـه ايـنـكـهتـعـليـل مـسـتـجـاب نـكـردن بـاشـد، بـراى ايـنـكـه مـسـتـجـاب نـكـردن بـت هـامـعـلول ايـن است كه بت ها نه مالك پرستندگان خود هستند، و نه مالك چيزى از امور آنان ،هـمـچـنـان كـه خـداى تـعـالى فرموده : (قل اتعبدون من دون اللّه ما لا يملك لكم ضرا و لانفعا). پس همان طور كه گفتيم ، جمله مورد بحث صفتى است اضافه بر صفت قبلى ، تا مقدمه اىبـاشـد براى آيه بعدى كه مى فرمايد: در قيامت دشمن اين آلهه مى شوند، و به عبادتىكـه بـراى آنـها كردند كافر مى گردند. پس مشركين كه در دنيا دست دعا به سوى بت هادراز مـى كـردنـد، روز قـيـامـت مـى فـهـمـنـد كـه بـت هـا از دعـاى آنـهـاغافل بوده اند و آن وقت دشمن آنها شده ، به پرستش آنها كافر مى شوند. از آيـه شـريفه برمى آيد كه تمامى موجودات حتى جمادات هم حيات و شعور دارند، براىايـنـكـه بـت ها از جماداتند، و آيه شريفه نسبت غفلت به آنها داده ، و غفلت از خواص موجودداراى شعور است ، و بر وصفى اطلاق مى شود كه داشتن شعور شاءن موصوفش باشد.
و اذا حشر الناس كانوا لهم اعداء و كانوا بعبادتهم كافرين
|
كـلمـه (حشر) به معناى آن است كه چيزى را به زور از جاى خود بيرون كنى ، و منظوراز آن در ايـنجا مبعوث كردن مردم از قبورشان ، و سوق دادن آنها به سوى محشر است ، كهدر آن روز آلهه آنان دشمنشان شده ، و به شرك آنان كافر گشته ، از ايشان بيزارى مىجـويـنـد، هـمـچـنان كه آيه (تبرانا اليك ما كانوا ايانا يعبدون ) و آيه (فكفى باللهشهيدا بيننا و بينكم ان كنا عن عبادتكم لغافلين ) اين مضامين را حكايت مى كند. و در سـيـاق دو آيه مورد بحث اشاره اى است به اينكه سنگ و چوبهاى جماد كه در اين عالمدر نظر ما جماد و بى جانند، چون آثار حيات در آنها نمى بينيم ، در نشاءه آخرت معلوم مىشود كه براى خود جان داشته اند، و آن روز آثار حيات از ايشان بروز مى كند. و ما در اينبـاره مـطـالبـى در ذيـل آيـه (قـالواانـطـقـنـا اللّه الذى انـطـقكل شى ء) گذرانديم .
و اذا تتلى عليهم اياتنا بينات قال الذين كفروا للحق لما جاءهم هذا سحر مبين
|
اين آيه و آيه بعدش در مقام توبيخ است . و مراد از آيات (بينات ) آيات قرآن است كهبـر آنـان تـلاوت مـى شـد. در ايـن آيـه وقـتى مى خواهد از زبان كفار همين آيات بينات رانـقـل كـنـد كـه در باره اش گفتند سحر است ، به جاى اين كلمه ، كلمه (حق ) را مى آوردحـقـى كـه بـه سـويشان آمده ، و مى فرمايد: (للحق لما جاءهم ) با اينكه مقتضاى ظاهرآيـه ايـن بود كه به جاى (للحق ) بفرمايد (لها)، و اين بدان جهت است كه بفهماندآيـات بـيـنـات حـق بـود كه بر آنان تلاوت مى شد، و هيچ مجوزى نداشتند كه آن را سحرآشكار بخوانند. و خلاصه با علم به اينكه حق مبين است آن را (سحر مبين ) خواندند پسمردمى زورگو و لجباز و مخالف حق صريح بودند.
ام يقولون افتريه قل ان افتريته فلا تملكون لى من اللّه شيئا...
|
كـلمـه (ام ) در ايـنـجـا مـنـقـطعه و به معناى (بلكه ) است در نتيجه معناى آيه اين مىشود: بلكه كفر مى گويند اينكه قرآن خود را كلام خدا خوانده ، بر خدا افتراء بسته است. و مـعـنـاى جمله (قل ان افتريته فلا تملكون لى من اللّه شيئا) اين است كه : اگر من بهخـاطـر شـمـا قـرآن را بـه خدا افتراء بسته باشم ، خداى تعالى مرا به عذاب خود خواهدگـرفـت ، و يا در اين گرفتنش شتاب خواهد كرد و آن وقت شما نمى توانيد مانع خواستهخـدا شـويـد. بـنـابراين چگونه ممكن است بر خدا افتراء ببندم و به خاطر شما خود را درمعرض عذاب قطعى او قرار دهم ؟ و خلاصه مى خواهد بگويد: من مفترى بر خدا نيستم . بـا ايـن مـعـنـايى كه كرديم روشن شد كه جزاء شرط در جمله (ان افتريته فلا تملكونلى ...) حـذف شـده و بـه جـاى آن جـمـله ديـگـرى آمـده كه به منزله ارتفاع مانع است ، وتقدير كلام چنين است : (قل ان افتريته آخذنى بالعذاب او عاجلنى بالعذاب و لا مانع منقـبلكم يمنع عنه بگو اگر قرآن را به خدا افتراء ببندم ، مرا به عذاب خواهد گرفت ، ويـا عذاب افتراء را كه جايش در قيامت است در همين دنيا بر سرم مى آورد، آن وقت هيچ مانعىاز نـاحـيـه شـمـا نمى تواند از آن جلوگير شود. پس اينكه بعضى گفته اند جمله (فلاتملكون ...) از قبيل به كار بردن مسبب در جاى سبب است ، درست نيست . (هـو اعـلم بما تفيضون فيه ) - (افاضه در حديث ) به معناى خوض و فرو رفتندر آن اسـت . و كـلمـه (مـا) در اين جمله موصوله است ، و ضمير (فيه ) به آن برمىگـردد. مـمـكـن هـم هـست مصدريه باشد، و مرجع ضمير قرآن باشد. و در صورت موصولهبـودن (مـا) مـعنا چنين مى شود: خداى سبحان داناتر است به آنچه كه در آن فرو رفتهايـد، يعنى در تكذيب قرآن و سحر و افتراء شمردن آن . و در صورت مصدريه بودن معنااينطور مى شود: خدا داناتر است به خوض و فرو رفتن شما در تكذيب قرآن . احـــتـــجـــاج عـليـه مشركين كه قرآن را افتراء به خدا دانسته رسالت پيامبر (ص ) رامنكرشدند (كـفـى بـه شـهـيـدا بـيـنـى و بـيـنـكـم ) - ايـن جـمـله دومـيـن احـتـجـاج واسـتـدلال است بر نفى افتراء به خدا. احتجاج اول جمله (ان افتريته فلا تملكون لى مناللّه شـيـئا) بـود، كـه بيانش در چند سطر قبل گذشت . و معناى احتجاج دوم اين است كه :شهادت دادن خدا در كلام خودش به اينكه كلام ، كلام او است ، نه افتراء بر او از جانب من ،كـافـى اسـت در مـفـتـرى نـبـودن مـن . و خداى سبحان اين ادعاى مرا تصديق كرده و فرموده :(لكـن اللّه يـشـهـد بـما چ اليك انزله بعلمه ) و آياتى ديگر كه در اين معنا است و امااينكه قرآن كلام خداست ، در اثباتش همان آياتى كه تحدى مى كند (و مى فرمايد: اگر درآسـمـانـى بـودن ايـن كـتـاب شـك داريـد، هـمـه دسـت بـه دسـت هـم داده يـك سـورهمثل آن بياوريد) كافى است . (و هـو الغـفـور الرّحـيـم ) - اينكه در ذيل آيه دو اسم از اسماء كريمه الهى را آورده ،بـه مـنـظـور احتجاج عليه لوازمى است كه انكار رسالت متضمن آن است . گويى فرموده :اينكه شما رسالت مرا انكار نموده ، و آن را افتراء به خدا مى پنداريد، در حقيقت متضمن دوادعـا اسـت ، يـكى ادعاى اينكه قرآن كلام خدا نيست ، و يكى هم ادعاى اينكه دعوى رسالت منباطل است - كه البته وثنى مذهبان بطور كلى منكر رسالتند. امـا دعـوى اول شـمـا، جـواب و ردش ايـن اسـت كـه : اولا اگـر من آن را به خدا افتراء بستهباشم ، شما نمى توانيد جلو عذاب خدا را بگيريد و مرا از آن نجات دهيد. و ثانيا شهادتخداى تعالى بر اينكه قرآن كلام او است ، نه كلام من ، كافى است . و امـا ادعـاى دوم شـمـا جـواب و ردش ايـن اسـت كه خداى سبحان غفور و رحيم است ، و حكمت اواقـتـضـاء مـى كند كه با خلق خود به مغفرت و رحمت معامله كند و معلوم است كه اين مغفرت ورحـمـت بـه جـز تـائبـان را كـه بـه سـويـش بـرگـشـتـه انـد، و صـالحـان كـهعـمـل خـود را اصـلاح كـرده انـد شامل نمى شود. آرى ، تنها اين طايفه اند كه خداى تعالىنـخـسـت بـه سـوى صـراطى كه سلوكش ايشان را به سوى او نزديك كند هدايت مى كند، وسـپـس مـغـفـرت و رحمتش شامل حالشان مى شود، يعنى گناهانشان را مى ريزد، و در سراىسعادت جاودانه مستقرشان مى سازد. و ايـنـكـه گـفـتـيـم حـكـمت او اينطور اقتضاء مى كند، به خاطر اين است كه انسان استعداد وصـلاحـيـت چـنـيـن كـمـالى را دارد، و او هـم جـواد و كـريـم اسـت (قـابـليـتمـحـل كـامل ، و فاعليت فاعل هم در حد اعلاى از كمال و تماميت است ، و اين همان وجوب است ).صـلاحيت انسان وجدانى است و دليل نمى خواهد، و اما كرامت وجود خداى تعالى دليلش كلامخـود اوسـت كه مى فرمايد: (و ما كان عطاء ربك محظورا) و نيز فرموده : (و على اللّهقـصـد السـبـيـل ) و سـبـيل و طريقه اين هدايت همانا دعوت است كه بايد از طريق رسالتانـجـام گـيـرد. پـس در حـكـمـت خـدا واجـب مـى شـود كـه رسـولى بـه سـوى مـردمگـسـيـل دارد تـا ايـشـان را بـه راه خـود هدايت كند، راهى كه ايشان را به مغفرت و رحمت اوبرساند. مـــعـــنـــا و مـــفـــاد آيـــه : (قـــل مـــا كـــنـــت بـــدعـــا مـــنالرسـل و مـا ادرى مـايفعل بى و لا بكم )
قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ...
|
كلمه (بدع ) به معناى نوظهور و بى سابقه است ؛ چيزى كه نظيرش تاكنون نبوده ،و يـا گفتار و كردارى كه سابقه نداشته باشد، و به همين جهت بعضى از مفسرين آيه راچـنـيـن مـعـنـا كـرده انـد: مـن اوليـن رسـولى نـيـسـتـم كـه بـه سـوى شـمـاگـسـيـل شـده بـاشـم ، و قـبـل از مـن هـيـچ رسـولى بـه سـوى شـمـاگسيل نشده باشد. بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه افـعـال واقـوال مـن افـعـال و اقـوالى نـوظـهـور نيست كه قبل از من هيچ رسولى اين سخنان را نگفتهباشد، و اين كارهاى مرا نكرده باشد.
|
|
|
|
|
|
|
|