|
|
|
|
|
|
مراد از كتاب در (عندنا كتاب حفيظ) لوح محفوظ است (و عندنا كتاب حفيظ) - يعنى و نزد ما كتابى است كه حافظ هر چيز است ، بلكه آثارو احوال هر چيزى را هم ضبط مى كند. و يا معنايش اين است كه : نزد ما كتابى است كه خودآن كـتـاب مـحـفـوظ اسـت و حـوادث ، آن را دچـار دگـرگـونى و تحريف نمى كند. و آن كتابعـبـارت است از لوح محفوظ كه تمامى آنچه بوده ، و آنچه هست و آنچه تا قيامت خواهد بوددر آن كتاب محفوظ است . و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد كـه مـراد (از كـتـاب نـامـه هـاىاعـمـال اسـت ) سـخن درستى نيست ، اولا از اين جهت كه خدا اين كتاب را حافظ آنچه زمين ازمـردم كـم مـى كـنـد مـعـرفـى كـرده و آنـچـه زمـيـن از مـردم كـم مـى كـنـد ربـطـى بـهاعمال كه كتاب اعمال حافظ آن است ندارد. و ثـانـيـا خـداى سـبـحان اين كتاب را در كلام مجيدش به لوح محفوظ توصيف كرده نه بهنـامـه اعـمـال . پـس حـمـل ايـن كـتـاب كـه مـورد بـحـث اسـت بـر نـامـهاعمال آن هم بدون شاهد قرآنى حمل صحيحى نيست . و حـاصـل جـوابـى كـه خـداى تـعـالى بـه كـفـار و مـنـكـريـن معاد مى دهد، اين است كه كفارخـيـال كـرده انـد مـردن و خـاك شـدن و مـتلاشى شدن ذرات وجودشان ، به طورى كه ديگراجـزاى آن تـمـايـزى از هـم نـداشـتـه بـاشـنـد، آنـان را بـراى مـا هـممـجـهـول الاجـزاء مـى كـنـد، و ديـگـر نـمـى تـوانـيـم آن اجـزاء را جمع آورى نموده ، دوبارهبـرگـردانـيـم . و ليـكن اين خيال ، خيالى است باطل ، براى اينكه ما مى دانيم چه كسى ازايـشـان مـرده ، و اجزاى بدنش كه قبلا به صورت گوشت يا خون يا استخوان بود فعلابـه چه صورتى درآمده و كجا رفته ؟ همه را مى دانيم ، و نزد ما كتابى حفيظ است كه هرچيزى در آن ثبت است و آن عبارت است از لوح محفوظ. مـقـصـود از ايـنـكـه فـرمـود تـكذيب كنندگان قيامت حق را تكذيب كرده در (امر مريج )هستند
بل كذبوا بالحق لما جاءهم فهم فى امر مريج
|
كـلمـه (مـرج ) كه كلمه (مريج ) از آن مشتق شده به معناى اختلاط و اشتباه است ، و درآيـه شريفه از آنچه كه آيه قبلى اشاره اى به آن داشت اعراض كرده . توضيح اينكه ازآيـه قبلى اين معنا به ذهن مى رسيد كه كفار به اين حقيقت جاهلند كه خدا عالم است ، و اگراز مـسـاءله بعث و رجوع تعجب مى كنند بدين جهت است كه نمى دانند خدا دانا است و چيزى ازاحـوال آثـار خـلقـش از او پـنـهان نيست ، و نمى دانند كه تمامى اين جزئيات در لوح محفوظنزد او نوشته شده ، به طورى كه حتى ذره اى از قلمش نيفتاده . و چـون از آيـه قـبـلى بـوى چـنـيـن تـوهـمـى مـى آمـد، آيـه مـورد بـحـث بـا كـلمـه(بـل ) مـى خواهد آن را رد كند، و بفرمايد: انكار كفار نسبت به قيامت از جهلشان به مقامپـروردگـار و بـه عـلم او بـه جـزئيـات نـيـسـت ، و حـتـىتـجـاهل هم نمى خواهند بكنند، بلكه اينان به طور كلى منكر حقند و چون فهميده اند مساءلهمـعـاد حـق است آن را هم انكار مى كنند، پس اينان از اين جهت منكر حقند كه با آن معاند و دشمنانـد، نـه ايـنـكه جاهل محق باشند، و از ادراك حق قاصر باشند، پس ايشان در وصفى مريجبـسـر مـى بـرنـد، و بـا وضـعـى نـامـنـظـم و گـيـج كـنـنـده حـق را درك مـى كـنند، و در عينحـال تـكـذيـب هم مى كنند، با اينكه لازمه درك حق و علم به حقانيت هر چيز اين است كه آن راتصديق نموده به آن ايمان بياورند. بـعضى از مفسرين گفته اند: منظور از اينكه فرمود (در امرى مريج هستند) اين است كهبـعـد از انـكـار حـق دچـار تـحـيـر و سـرگـردانـى شـده انـد، ومـعـطل مانده اند كه چه بگويند. يك وقت مى گويند: پيامبر به خدا دروغ مى بندد، يك وقتديگر مى گويند او ساحر است ، يا مى گويند شاعر است ، يا مى گويند كاهن است ، و يامى گويند مضرت ديده (يعنى اءجنه به او لطمه زده اند). و به همين جهت دنبال اين كلام ، آيات و نشانه هاى علم و قدرت خودش را آورده تا سرزنشىبـه ايـشـان بـاشـد، و سـپـس بـه عـنـوان تـهـديـد سـرنـوشـت امـت هـاى گـذشـتـه رانقل مى كند كه به جرم تكذيب حق چگونه هلاك و منقرض شدند.
افلم ينظروا الى السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها و ما لها من فروج
|
كـلمه (فروج ) جمع (فرجه ) يعنى سوراخ و شكاف است . و اگر كلمه (سماء)را مقيد كرد به كلمه (فوقهم بالاى سرشان ) به اين منظور بوده كه بفهماند هر چيزرا انكار كنند اين آسمان را نمى توانند انكار كنند، چون جلو چشمشان و بالاى سرشان است. و مـنـظـور از ايـنـكه فرمود: آسمان را زينت داديم ، اين است كه ستارگان درخشان را با آنجـمـال بـديـعـى كـه دارنـد در آسـمان آفريديم ، پس خود ساختمان اين بناى بديع با آنجـمال خيره كننده اش ، و با اينكه هيچ ترك و شكافى در آن نيست ، صادق ترين شاهد برقدرت قاهره ، و علم محيط او به تمامى خلائق است .
و الارض مـددنـاهـا و القـيـنـا فـيـهـا رواسـى و انـبـتـنـا فـيـهـا مـنكل زوج بهيج
|
(مد زمين ) به معناى گستردن آن است . و خداى تعالى زمين را طورى گسترده آفريده كهبا زندگى انسانها سازگار باشد، (و اگر مانند كره ماه بود اين سازگارى را نداشت ).و كـلمـه (رواسـى ) جـمـع (راسـيـه ) و به معناى هر چيز ثابت است . و در اينجا بهمـعـنـاى كـوه اسـت . و ايـن كـلمه صفتى است كه موصوفش حذف شده (تقدير آن (و القينافـيـهـا جـبـالا رواسى ) است ). و كلمه (بهيج ) از ماده بهجت است . صاحب مجمع البيان(بـهـجـت ) را بـه مـعـناى آن حسنى گرفته كه مانند گلها و درختان خرم و باغهاى سبزديدنش لذت آور است . بعضى هم گفته اند: مراد از (بهيج ) مبهوج است يعنى چيزى كههر كس با آن اظهار مسرت و خوشحالى مى كند. و مراد از (روياندن هر جفتى بهيج ) روياندن هر نوعى از گياهان خوش منظر است . پسخـلقـت زمـيـن ، و تـدابـيـر الهـى كـه در آن جـريـان دارد، بـهـتـريـندليل است كه مى تواند عقل را بر كمال قدرت و علم صانع آن رهنمون شود.
تبصره و ذكرى لكل عبد منيب
|
كـلمـه (تـبـصـره ) مـفعول له است ، و چنين معنا مى دهد كه : اگر انجام داديم آنچه را كهانجام داديم ، و اگر آسمان را بنا و زمين را گسترده كرديم ، و اگر عجائبى از تدبير درآن جـارى سـاختيم ، همه براى اين بود كه تبصره اى باشد تا انسانها بصيرت يابند وذكرائى باشد تا آنان تذكر يابند. البته معلوم است تنها از انسانها، بصيرت و تذكرآن افرادى بكار مى افتد كه زياد به سوى خدا رجوع مى كنند.
و نزلنا من السماء ماء مباركا فانبتنا به جنات و حب الحصيد
|
كـلمـه (سماء) به معناى جهت بالا است ، و منظور از (ماء مبارك ) بارانست . و اگر آنرا مـبـارك خـوانـده بـديـن جـهـت اسـت كـه خـيـرات آن بـه زمـيـن واهـل زمـيـن عـايـد مى شود. و منظور از (حب الحصيد) حبه و دانه درو شده است . و اضافهكـلمه (حب ) بر كلمه (حصيد) از باب اضافه موصوف به صفت است ، و معناى آيهروشن است .
و النخل باسقات لها طلع نضيد
|
كـلمـه (بـاسـقـات ) جـمـع (بـاسـقـه ) اسـت ، كـه بـه مـعـنـاىطـويـل و بلند بالا است و (نخل باسق ) يعنى درخت خرماى بلندقامت . و كلمه (طلع )بـه مـعـنـاى خـرما در اولين اوان پيدايش آن است . و كلمه (نضيد) به معناى (منضود)اسـت ، يـعـنـى چيده شده و رديف شده روى هم ؛ چون خرما بر درخت به همين صورت است كهگويى دانه دانه روى هم چيده شده اند. و معناى آيه روشن است .
رزقا للعباد و احيينا به بلده ميتا كذلك الخروج
|
كـلمـه (رزق ) بـه مـعـنـاى هـر چـيـزى اسـت كـه بـقـاء موجودى بدان ادامه يابد. و كلمه(رزقـا) مفعول له است ، يعنى علت را بيان مى كند، مى فرمايد: ما اين باغها و اين دانههـاى درو شـده و نـخـلهـاى بـلنـد بـالا بـا طلعهاى روى هم چيده را رويانديم ، براى اينكهرزقـى باشد براى بندگان . پس كسى كه اين نباتات را آفريد، تا بندگان را روزىدهـد، بـا آن تـدابـيـر وسـيـع و محير العقولى كه در آنها به كار برده ، داراى علمى بىنهايت و قدرتى است كه از زنده كردن انسانها بعد از مردن - هر چند اجزايشان متلاشى وجسمشان در زمين گم شده باشد - عاجز نمى باشد. اشـــاره بـــه بــرهـانـى كـه جـمـله : (و احـيـينا به بلدة ميتا كذلك لك الخروج ) درردّاستبعاد معاد توسط مشركين متضمن است و جـمـله (و احـيـينا به بلده ميتا كذلك الخروج ) برهانى ديگر براى مساءله بعث و معاداست ، غير از برهان قبلى . بلكه برهانى است كه عليه ادعايى اقامه مى شود كه منكرينمعاد صريحا آن ادعاء را نكرده بودند، بلكه از طى كلامشان استفاده مى شود، و آن اين استكه اصلا زنده شدن مردگان امكان ندارد. و در اين جمله با اثبات امكان آن از راه نشان دادننـمـونـه اى كـه هـمان زنده كردن گياهان بعد از مردن آنها است اثبات مى كند كه پس چنينچـيـزى مـمـكـن اسـت ، زيـرا زنـده كـردن مـردگـان عـيـنـامـثـل زنـده كـردن گـيـاهان در زمين است ، بعد از آنكه مرده و از رشد افتاده اند. ولى برهانقبلى معاد را از راه اثبات علم و قدرت خداى تعالى اثبات مى كرد، و استبعاد و تعجب كفاررا رد مى نمود. و ما اين برهان را در ذيل همه آياتى كه از راه زنده كردن زمين بعد از مردنش معاد را اثباتمـى كـرد مكرر بيان كرده ايم . بر خواننده محترم لازم است كه به ساير مجلدات اين كتابمراجعه كند.
كذبت قبلهم قوم نوح ... كل كذب الرسل فحق وعيد
|
ايـن آيـه تـهـديـد و انـذارى اسـت بـراى كـفـار، بـه خـاطـر ايـنـكـه حـق را بعد از اينكه دردسـتـرسـشان قرار گرفت و آن را شناختند، از در عناد و لجاجت انكار كردند - كه قبلا همصـحبتش شد. و همچنين سرگذشت اصحاب رس ، در تفسير سوره فرقان و اصحاب اءيكه- كه همان قوم شعيب باشند - در سوره حجر و سوره شعراء و سوره ص ، و داستان قومتبع در سوره دخان گذشت . و در ايـنـكـه فرمود: (كل كذب الرسل فحق وعيد) اشاره اى است به اينكه اصولا وعيد وتـهديد به هلاكت هميشه هست ، ولى وقتى در باره قومى منجر و حتمى مى شود كه رسولانرا تـكـذيب كنند، خداى تعالى مى فرمايد: (فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبهالمـكـذبـيـن ) يـعـنـى ايـن سـرنـوشـت سرنوشتى است عمومى ، هر قومى چنين باشد چنانسرنوشتى دارد. بحث روايتى (روايـــاتـــى دربـــاره كـــوه قـــاف و بـــيـــان ايـــنـــكـــه ايـــن روايـــاتغـيـرقابل اعتماد و مردودند) در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم از ابن عباس روايت كرده كه گفت : خداى تعالى دروراى ايـن زمين دريايى خلق كرده محيط به زمين ، و در پشت آن درياى محيط، كوهى است كهبه آن كوه قاف آسمان دنيا مى گويند، كه آن دريا را پوشانده . و در ماوراى آن كوه زمينديـگـرى مـثل همين زمين ، ولى هفت برابر آن آفريده . و در ماوراى آن زمين درياى محيطى بهآن و در وراى آن دريـا كـوهـى ديـگر به نام قاف آسمان دوم و محيط به آن دريا آفريد. وهـمچنين شمرد تا به هفت زمين و هفت دريا و هفت كوه و هفت آسمان رسيد. آنگاه گفت : و اين استمعناى آيه (و البحر يمده من بعده سبعه ابحر). و نيز در آن كتاب آمده كه ابن منذر، ابن مردويه ، ابو الشيخ و حاكم از عبداللّه بن بريدهروايـت كـرده انـد كـه گفت : (ق ) كوهى است از زمرد كه محيط به دنيا است كه دو طرفآسمان روى آن قرار دارد. بـاز در هـمـان كـتـابـسـت كـه ابن ابى الدنيا - در كتاب عقوبات - و ابو الشيخ - دركـتـاب العـظمه - از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : خدا كوهى آفريده كه نامش قافاسـت و سـراسـر عالم را فرا گرفته و ريشه هايش تا آن صخره اى كه زمين روى آن استفـرو رفـتـه ، و چون خدا بخواهد شهر و قريه اى را دچار زلزله كند، به آن كوه دستورمى دهد تا ريشه هاى خود را تكان دهد - البته آن ريشه اى را كه از كنار اين قريه عبوركـرده - كـوه هـم آن ريـشـه خـود را تـكـان مـى دهـد، و آنمحل را مى لرزاند، از اين جهت است كه يك جا زلزله مى شود، و جاى ديگر نمى شود. مـؤ لف : قـمـى هـم بـه سـند خود از يحيى بن ميسره خثعمى ، از امام باقر (عليه السلام )نظير آن روايت را از عبداللّه بن بريده ، و روايت ديگرى را كه در معناى آن است بدون ذكرسـنـد، و بـدون ذكـر نـام امام نقل كرده و فرموده : كوهى محيط به دنيا است كه در وراى آنياجوج و ماجوج قرار دارند. و به هر حال اين روايات به هيچ وجه قابل اعتماد نيستند، و امروز بطلان آنها يا ملحق بهبديهيات است و يا خود بديهى است . و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيل جمله (فقال الكافرون هذا شى ء عجيب ) گفته : اين آيه دربـاره ابـى بـن خـلف نـازل شـد كـه بـه ابـى جهل گفت : نزديك من بيا تا تو را از محمد(صـلّى اللّه عليه و آله وسلّم ) به شگفت آورم . آنگاه يك تكه استخوان در دست گرفت آنرا خـرد كـرد، بعد گفت : اى محمد تو معتقدى كه اين استخوان زنده مى شود؟ اينجا بود كهخداى تعالى فرمود: (بل كذبوا بالحق لما جاءهم فهم فى امر مريج ). آيات 38 - 15 سوره ق
افـعـيـيـنـا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد (15) و لقد خلقنا الانسان و نعلم ماتـوسـوس به نفسه و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (16) اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين وعـن الشـمـال قـعـيـد (17) مـا يـلفـظ من قول الا لديه رقيب عتيد (18) و جاءت سكره الموتبـالحـق ذلك مـا كـنـت مـنـه تـحـيـد (19) و نـفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد (20) و جاءتكـل نـفس معها سائق و شهيد (21) لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليومحـديـد (22) و قـال قـريـنـه هـذا مـا لدى عـتـيـد (23) القـيـا فـى جـهـنـمكـل كـفـار عـنـيـد (24) مـنـاع للخـيـر مـعـتـد مـريـب (25) الذىجـعـل مـع اللّه الهـا اخـر فـالقـيـاه فـى العـذاب الشـديـد (26)قـال قـريـنـه ربـنـا مـا اطـغـيـتـه و لكـن كـان فـى ضـلال بـعـيـد (27)قـال لا تـخـتـصـمـوا لدى و قـد قـدمـت اليـكـم بـالوعـيـد (28) مـايـبـدل القـول لدى و مـا انـا بـظـلام للعـبـيـد (29) يـومنـقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد (30) و ازلفت الجنه للمتقين غير بعيد (31) هذا ماتـوعـدون لكل اواب حفيظ (32) من خشى الرّحمن بالغيب و جاء بقلب منيب (33) ادخلوها بسلامذلك يـوم الخـلود (34) لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد (35) و كم اهلكنا قبلهم من قرن هماشد منهم بطشا فنقبوا فى البلاد هل من محيص (36) ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب اوالقى السمع و هو شهيد (37) و لقد خلقنا السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام وما مسنا من لغوب (38).
|
ترجمه آيات مـگر ما از آفريدن بار نخست عالم خسته شديم ؟ نه همه اين حرفها را مى دانند ولى نسبتبه خلقت جديد در قيامت شك دارند (15). با اينكه ما انسان را آفريديم و مى دانيم چه چيزهايى را دلش وسوسه مى كند و ما از رگگـردن بـه او نـزديكتريم (16). (كافى است به ياد آرى اين معنا را كه ) دو ماءمور ما درطرف راست و چپ او نشسته اعمال او را مى گيرند (17).
هيچ سخنى در فضاى دهان نمى آورد مگر آنكه در همانجا مراقبى آماده است (18). و سـكـرات مـرگ كه قضاء حتمى خدا است مى آيد و به انسان گفته مى شود اين همان بودكه براى فرار از آن حيله مى كردى (19). و چـون در صـور دمـيـده مـى شـود بـه او مى گويند اين است آن روزى كه بدان تهديد مىشدى (20). و هر فرد كه به عرصه قيامت مى آيد يك نفر از پشت سر او را مى راند و يك نفر هم گواهبا او است (21). بـه او گـفـتـه مى شود اين وضع كه مى بينى در دنيا هم بود اما تو از آن در پرده اى ازغفلت بودى ما امروز پرده ات را كنار زديم اينك ديدگانت امروز تيزبين شده است (22). فرشته موكلبر او مى گويد اينك نامه عمل او نزد من حاضر است (23). (به آن دو خطاب مى رسد) به دوزخ اندازيد هر كافر معاند را (24). و هر مناع خير و متجاوز و هر كس كه مردم را در راه هدايت متحير مى كرد (25). هـمـانـى كـه بـا خـدا، خـدايـى ديـگـر گـرفـتـه پـسداخل عذاب شديد بيفكنيدش (26). قرين او (شيطان ) مى گويد پروردگارا من او را به طغيان وا نداشتم و ليكن او خودش درضـلالتـى بعيد بود (27). (خطاب مى رسد) نزد من مخاصمه مكنيد كه من قبلا همه شما راهشدار داده بودم (28).
نزد من هيچ سخنى تبديل نمى پذيرند و من نسبت به بندگان ، ستمكار نيستم (و اين عذابمولود عمل خود آنان است ) (29). روزى كه به دوزخ مى گوييم آيا پر شدى و مى گويد آيا باز هم هست (30). روزى كه بهشت را به نزديك متقين مى آورند به فاصله اى كه دور نباشد (31). ايـن اسـت آنـچـه وعـده اش را به شما و به هر توبه كارى كه احكام او را حفظ مى كند داده(32). به هر كسى كه به غيب از خداى رحمان بترسد و با قلبى بيايد كه همواره به سوى خدامراجعه مى كرده (33). او را به سلامت داخل بهشت كنيد امروز روز جاودانه است (34). و ايـشـان نـه تنها هر چه بخواهند در اختيار دارند بلكه چيزهايى در اختيارشان خواهد بودكه از حيطه خواستشان بيرون است (35). و چـه بـسـيـار از امت ها كه قبل از اينان هلاك كرديم با اينكه از اينان نيرومندتر بودند وبه داعى فرار از نيستى در بلاد ديگر رخنه مى كردند (36). بـه درسـتـى كه در اين معنا تذكرى است براى هر كس كه فهم داشته و گوش فرا دهد وحاضر باشد (37). و چـگـونـه تـذكـر نباشد با اينكه ما آسمانها و زمين و آنچه را بين آن دو است در شش روزبيافريديم و دچار خستگى هم نشديم (38). بيان آيات آيه اولى از اين آيات تتمه حجتى است كه در آخر آيات قبلى بر علم و قدرت خداى تعالىاقـامـه كـرده بود. و آن حجت عبارت بود از خلقت آسمانها و زمين و آنچه در آن دو از خلائق وتـدابـيـر اسـت . آن تدبيرهايى كه كاملترين تدبيرها و تمام ترين تدبيرها است . همهايـن مـذكـورات مـربـوط مـى شـد بـه خـلقـت نـخـسـتـيـن و نـشـاءه نـخستين ، آنگاه اين حجت راتـكـمـيل كرد با اشاره به اين جهت كه : آيا مگر ما از آن خلقت نخستين خسته شديم ؟ و از آننـتيجه مى گيرد كه آن خدايى كه قادر بود عالم را بدون الگو و براى اولين بار خلقكـنـد، قـادر اسـت كـه در نـشاءه اى ديگر با خلقتى جديدش بيافريند، و همان علمى كه درخـلقـت نـخـسـتـيـن داشـت ، در خـلقـت دوم نـيـز دارد، چـون هـر دو در خـلقـتمـثـل هـمـه ، وقتى برايش يكى از اين دو خلقت ممكن باشد، دومى هم ممكن است ، و براى خلقتدومـش مـانـنـد اولش نمونه اى نمى خواهد، جز اينكه بگويد (باش ) و همين كافى استكـه عـالم بـار ديـگـر مـوجـود شـود، (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا انيقول له كن ) آنـگـاه از بـيـان گـذشـتـه اعـراض مـى كـنـد و مـى فـرمـايـد: بـا ايـنـكـه هـر دو خـلقـتمثل هم است ، باز هم در باره خلقت جديد در شك اند. و سپس اشاره مى كند به خلقت نخستينانـسـان ، و ايـنـكـه خدا حتى خطورات قلبى او را مى داند، و رقبائى بر او گمارده تا بادقـيـقـتـريـن وجـه مـراقـبـتـش كـنـنـد، آنـگـاه سـكـرات مـرگ او را مـى گـيرد، و بعد از آن ياداخل بهشت مى شوند و يا داخل آتش . بعد براى بار دوم به سرگذشت اقوام گذشته كهآيـات خـدا و مـعـاد را تـكـذيب كردند و دچار خشم الهى و عذاب انقراض گشتند، با اينكه ازشـمـا مـردم نـيـرومـندتر بودند، اشاره نموده ، مى فرمايد: همان خدايى كه آنان را آنطوركيفر داد قادر است شما را نيز كيفر كند.
افعيينا بالخلق الاول بل هم فى لبس من خلق جديد
|
كـلمـه (عـى ) كـه مـصدر (عيينا) است - به طورى كه راغب مى گويد - به معناىناتوانى و كسالتى است كه بعد از انجام كارى و يا سخنرانى عارض مى شود. وقتى مىگـوييم : (اعيانى كذا) و يا (عييت بكذا) معناى اولى اين است كه فلان كار مرا خستهكـرد، و دومـى ايـن اسـت كـه مـن از فـلان كـار خـسـتـه شـدم . و مـراد از خـلقاول ، خـلقـت ايـن نشاءه طبيعت با نظامى است كه در آن جارى است ، و يكى از انواع موجوداتآن خـلقـت هـمـانـا انـسـان است ، البته انسان دنيايى . پس وجهى نيست در اينكه ما نيز مانندفـخـر رازى خلق اول را منحصر در خلقت آسمانها و زمين بدانيم . همچنان كه وجهى نيست كهمـانـنـد بـعـضـى ديـگـر از مـفـسرين آن را منحصر در خلقت انسان بدانيم و بگوييم چون درذيـل آيـه آمـده كـه (كفار در اشتباهى از خلقت جديدند) و خلقت جديد مربوط به انسان هااسـت لذا خـلقـت اول هـم مـنـحـصـر در انـسـان اسـت ، بـراى ايـنـكـه خـلقـت جـديـدشـامـل آسـمـان و زمـيـن نـيـز مـى شـود، هـمـچـنـان كـه فـرمـوده : (يـومتـبـدل الارض غـيـر الارض و السـمـوات و برزوا لله الواحد القهار)، و خلقت جديد بهمـعـنـاى خلقت نشاءه جديد است كه منظور از آن ، نشاءه آخرت است . و استفهام در آيه انكارىاست . رد استبعاد اعاده خلقت ، و بيان امكان آن با استناد به وقوع خلقت نخستين و مـعـنـاى آيه اين است كه : مگر خلقت نخستين ، ما را عاجز و ناتوان كرد كه نتوانيم براىبـار دوم خـلق كـنـيـم ؟ يـعـنـى : نـه ، مـا از خـلق اول عـاجـز نـشـديـم ، بـا ايـنـكـه خـلقـتاول آفريدن از هيچ و بدون الگو است ، پس چگونه خلقت دوم كه اعاده همان خلق است ما راعاجز مى كند. اين معنا در صورتى است كه كلمه (عى ) را به معناى عاجز شدن بگيريم ، و اگر بهمـعـناى تعب و خستگى بگيريم ، همچنان كه بعضى آن را ترجيح داده اند، معنا چنين مى شودكه : مگر ما از خلقت نخستين خسته شده ايم كه ديگر بار نتوانيم خلقتى جديد كنيم ؟ كه درحـقـيـقـت صـاحبان اين پندار خداى تعالى را با خود قياس كرده اند، چون انسان - و همچنينساير حيوانات - وقتى كارى انجام مى دهد، و زياد هم انجام مى دهد سرانجام دچار خستگىو كـوفـتـگـى بـدن مـى شود، و همين كوفتگى نمى گذارد به كار خود ادامه دهد، و از سرگـيـرد، ولى اگـر از سـر مى گرفت همان كارى را كه از او برمى آمد انجام مى داد، ليكناگـر از سـر نـگـرفت چون توانايى نداشت و خسته شده بود، اما چنين نيست كه انجام دادنبـرايـش مـحـال بـاشـد، نـه ، بـاز هـم مـمـكـن اسـت ، چـون آنـچـه مـى كـنـد بـا آنـچـه كردهمثل همند. و ايـن مـعـنـاى بـدى نـيـسـت ، و ليـكـن بـعـضـى گـفـتـه انـداستعمال كلمه (عى ) در معناى عجز فصيح تر است . عـلاوه بـر ايـن ، سـوق دادن حـجـت از طـريـق عـجـز مـحـال بـودنعـمـل و نـفـى آن را هـم مـى رسـانـد و مـطـلوب هـم هـمـان اسـت . آيـه شـريـفـه مـى خـواهـدمـحـال بـودن را نـفـى كـنـد، بـه خـلاف ايـنـكه حجت را از راه خستگى سوق دهيم ، چون تنهادشـوارى عـمـل را مـى رسـانـد نـه مـحـال بـودنـش را. و آنـهايى كه منكر معادند نمى خواهندبـگـويـنـد ايـن عـمـل دشـوار اسـت ، بـلكـه مـى خـواهـنـد بـگـويـنـدمحال است ، و چنين چيزى ممكن نيست . قـــدرت و عـــلم خـــداونـــد در خـــلق و تـــدبـــيـــر مـــوجـــوداتبـهحال خود باقى است (بل هم فى لبس من خلق جديد) - كلمه (لبس ) به معناى التباس و اشتباه است ، ومـراد از خـلق جديد، تبديل نشاءه دنيا به نشاءه اى ديگر و داراى نظامى ديگر غير از نظامطـبـيعى است كه در دنيا حاكم است ، براى اينكه در نشاءه اخرى - كه همان خلق جديد است- ديـگـر مـرگ و فـنـائى در كار نيست ، تمامش زندگى و بقاء است . چيزى كه هست اگرانـسـان اهـل سـعـادت بـاشـد نـعـمـتـش خـالص ، نـعـمت است و نقمت و عذابى ندارد. و اگر ازاهـل شـقـاوت بـاشـد بـهـره اش يـكـسـره نـقـمـت و عـذاب اسـت و نعمتى ندارد، بخلاف نشاءهاول ، و نـظام در خلق اول كه درست بر خلاف آن است (چون هم نعمتش آميخته با ناگواريهااسـت و هـم عـذابـش آمـيـخـتـه بـا لذت اسـت ، چـيـزى كـه هـسـت دراول لذت بيشتر از الم ، و در دوم الم بيشتر از لذت است ). و مـعـنـاى جـمـله مـورد بـحـث اين است كه : اگر ما عالم را از آسمان و زمينش گرفته تا همهمـوجـودات در آن را خـلق كـرديـم و به بهترين نظامى تدبيرش نموديم ، با قدرت و علمخـود كـرديـم ، ايـن قـدرت و علم ما هنوز باقى است و چيزى از آن كم نشده ، پس ما عاجز ازخـلقـتـى جـديـد و ايـنـكـه خـلقـت دنـيـايـى عـالم را بـه خـلقـتـى ديـگـرمبدل كنيم نيستيم ، پس ديگر در قدرت ما نبايد شك كرد، ولى كفار در همين شك دارند و باداشتن شك نمى توانند به آخرت و خلقت جديد ما ايمان بياورند.
و لقـد خـلقـنـا الانـسـان و نـعـلم مـا تـوسـوس بـه نـفـسـه و نـحـن اقـرب اليـه مـنحبل الوريد
|
راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (وسـوسـه ) بـه مـعـنـاى خـطـور افـكـار زشـت دردل است ، و اصل آن از (وسواس ) است كه به معناى صداى زيور آلات زنان ، و نيز بهمعناى آهسته سخن گفتن است . و مـراد از خـلقـت انـسـان ، وجـود تـدريـجـى او اسـت كـه مـدامتـحـول مـى پـذيـرد و وضـع جـديـد بـه خـود مـى گـيـرد، نـه تـنـهـا تـكـويـن دراول خـلقـتـش . هـر چـند كه تعبير در آيه تعبير گذشته است ، چون فرموده (و لقد خلقناالانـسـان ما انسان را خلق كرديم ) ولى از آنجايى كه انسان - و همچنين هر مخلوق ديگركـه حـظـى از بـقاء دارد - همان طور كه در ابتداى به وجود آمدنش محتاج به پروردگارخويش است ، همچنين در بقاء خود نيز محتاج به عطاى او است . و به خاطر همين نكته اى كه گفته شد، جمله (و نعلم ما توسوس به نفسه )- كه علمخدا در آن به صيغه مضارع آمده كه مفيد استمرار است - عطف شده بر جمله (و لقد خلقناالانسان ) كه به صيغه ماضى آمده ليكن مفيد استمرار است . و همچنين جمله (و نحن اقرباليه من حبل الوريد) كه آن نيز مفيد ثبوت و دوام و استمرار است به استمرار وجود انسان. و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : مـا انـسـان را خلق كرديم و ما همواره تا هستى او باقى است ازخاطرات قلبيش آگاهيم ، و نيز همواره از رگ قلبش به او نزديكتريم . و ايـن آيـه شـريـفـه از ايـن جـهـت كـه بـر عـلم و قـدرت خـداى تـعـالى در خـلقـتاول احـتـجـاج مـى كـنـد بـه ايـنـكـه پـس بـر خـلقـت جـديـد هـم قـادر اسـت ،مـتـصـل بـه آيـه قـبـل اسـت كه مى فرمود: (افلم ينظروا الى السماء...) و نيز از جهتىديـگـر كـه سـخـن از وسـوسـه قـلبـى انـسـان دارد، اتـصـالى هـم بـه آيـهقـبـل دارد كه مى فرمود: (بل هم فى لبس من خلق جديد). پس آيه مورد بحث در سياقىقـرار دارد كـه مـى فـهـمـانـد خـداى تـعالى قادر بر خلقت انسان و عالم به وضع او استحال يا بدون واسطه يا با وساطت فرشتگان حفيظ و نويسنده . پـس جـمـله (و لقـد خـلقـنـا الانـسـان ) با در نظر داشتن اينكه لام در آن لام سوگند استدلالت مى كند بر اينكه او قادر است خلق را ثابت بدارد. (و نعلم ما توسوس به نفسه ) - در اين جمله خفى ترين اصناف علم را ذكر كرده كهعـبـارت اسـت از حضور نفسانى خفى ، تا اشاره كند به اينكه علم خداى تعالى همه چيز رافـرا گرفته است ، گويا فرموده : ما از ظاهر و باطن انسان و حتى از خاطرات قلبى اشو از آن وسـوسـه اى كـه در امـر مـعـاد دارد خـبـر داريـم و مـى دانـيـم كـه دردل خـود مى گويد: چگونه انسان بعد از مردن و خاك شدن و متلاشى گشتن اجزاء و درهم وبرهم شدن بدنش دوباره مبعوث مى شود؟ پـس از آنـچـه گـفـته شد به دست آمد كه كلمه (ما) در جمله (ما) (توسوس ) بهمـوصوله است ، و ضمير (به ) به انسان برمى گردد، و حرف (باء) در آن ، باءآلت ، و يـا سـبـبـيـت اسـت . و اگـر وسوسه را به نفس آدمى نسبت داده ، نه به شيطان باايـنـكـه مـنسوب به شيطان نيز هست ، براى اين بوده كه سخن پيرامون علم خداى سبحان واحـاطـه اش بـه احـوال آدمى بود، و مى خواست بفرمايد: حتى به آنچه در زواياى دلش مىگذرد آگاه است . بيان مقصود (نزديگى خداوند بر انسان ) با عبارتى ساده و همه كس فهم (و نـحـن اقـرب اليـه من حبل الوريد) - كلمه (وريد) به معناى رگى است كه (ازقـلب جـدا شـده ) و در تـمـامـى بـدن منتشر مى شود، و خون در آن جريان دارد. بعضى همگـفته اند: به معناى رگ گردن و حلق است . و به هر معنا كه باشد در آيه شريفه آن راطـنـاب خـوانـده ، چـون شـبـيـه بـه طـنـاب اسـت . و اضـافـهحبل به وريد اضافه بيانيه است . و مـعـنـاى جـمله اين است كه : ما به انسان از رگ وريدش كه در تمامى اعضائش دويده و درداخـل هـيـكـلش جـا گـرفـتـه نـزديـك تـريـم ، آن وقـت چـگـونـه بـه او و بـه آنـچـه دردل او مى گذرد آگاه نيستيم ؟ ايـن جـمـله مـى خـواهـد مقصود را با عبارتى ساده و همه كس فهم اداء كرده باشد و گر نهمـسـاءله نـزديكى خدا به انسان مهم تر از اين و خداى سبحان بزرگتر از آن است ، براىايـنـكـه خداى تعالى كسى است كه نفس آدمى را آفريده و آثارى براى آن قرار داده ، پس خـداى تـعـالى بـين نفس آدمى و خود نفس ، و بين نفس آدمى و آثار و افعالش واسطه است ،پـس خـدا از هر جهتى كه فرض شود و حتى از خود انسان به انسان نزديكتر است ، و چونايـن مـعـنـا مـعـنـاى دقـيـقى است كه تصورش براى فهم بيشتر مردم دشوار است ، لذا خداىتـعـالى بـه اصـطـلاح دسـت كـم را گـرفـته كه همه بفهمند، و به اين حد اكتفا كرده كهبفرمايد: (ما از طناب وريد به او نزديك تريم ). و يا در جاى ديگر قريب به اين معنارا آورده بـفـرمـايـد: (ان اللّه يـحول بين المرء و قلبه خدا بين انسان و قلبش واسطه وحائل است ). مـفـسـريـن در مـعـنـاى ايـن آيـه وجـوه زيـادى ذكـر كـرده انـد كـه چـون فـائده اى درنقل آن نديديم از نقلش صرفنظر نموده خواننده را به مراجعه كتب آنان توصيه مى كنيم .
اذ يتلقى المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد
|
عـــلم خـــدا بـــه انـــســـان از طـــريـــق فـــرشـــتـــگـــانكـاتـباعمال كلمه (تلقى ) و (تلقن ) به معناى گرفتن است . و مراد از (متلقيان ) به طورىكـه از سـيـاق اسـتـفـاده مـى شـود دو فـرشـتـه اى اسـت كـهموكل بر انسانند، و عمل او را تحويل گرفته آن را با نوشتن حفظ مى كنند. و جـمـله (عـن اليـمـيـن و عـن الشـمـال قـعـيـد) در تـقـديـر (عـن اليـمـيـن قـعـيـد و عـنالشـمال قعيد) است يعنى دو فرشته اى كه يكى در سمت راست نشسته و يكى در سمت چپنـشـسـتـه . و مـنـظـور از سمت راست و سمت چپ ، راست و چپ آدمى است . و كلمه (قعيد) بهمعناى قاعد، يعنى نشسته مى باشد. و حرف (اذ) در جمله (اذ يتلقى المتلقيان ) ظاهرا متعلق به محذوف است ، و تقدير آناذكـر (اذ يـتلقى المتلقيان ) است ، يعنى به ياد آر و متوجه باش اين را كه دو فرشتهعمل انسان را مى گيرند. و منظور از اين دستور اين است كه به علم خداى تعالى اشاره كندو بـفـهـمـانـد كـه خـداى سـبـحـان از طـريـق نـوشـتـن اعـمـال انـسـانـهـا تـوسط ملائكه بهاعـمـال انـسـان عـلم دارد، عـلاوه بر آن علمى كه بدون وساطت ملائكه و هر واسطه اى ديگردارد. گفتار بعضى از مفسرين پيرامون ظرف (اذا) در آيه شريفه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد كـه : ظـرف مـذكور متعلق به كلمه (اقرب ) در آيهقـبـل اسـت ، و مـعـنـاى آن ايـن اسـت كـه : مـا از رگ وريـد بـه او نـزديـك تـريـم زمانى كهفـرشـتـگـان موكل او اعمالش را براى نوشتن مى گيرند. ولى به نظر مى رسد كه وجهقبلى با سياق موافق تر باشد، براى اينكه در اين وجه بر اين اساس ظرف را متعلق بهكـلمـه (اقرب ) دانسته كه غرض عمده بيان اقربيت خداى تعالى به انسان و علمش بهاوضاع و احوال او باشد، و بقيه جزئيات مقصود اصلى نيستند، بلكه پيرامون همان غرضعمده دور مى زنند، در حالى كه ظاهر سياق و مخصوصا با در نظر گرفتن آيه بعدى ايناست كه هر دو قسم علم مقصود اصلى و مستقل هستند، هم علم از طريق اقربيت و هم علم از طريقگرفتن ملائكه و نوشتن اعمال بندگان . بعضى ديگر از مفسرين كلمه (اذ) را اصلا ظرفيه ندانسته اند بلكه آن را تعليلى وبـه مـعـنـاى زيـرا گـرفـتـه و گـفـته اند: علمى را كه از مفاد جمله (و نحن اقرب اليه منحـبـل الوريـد) اسـتـفـاده مـى شـود، بـا مـفـاد مـدخـول خـودشتـعـليـل مـى كـنـد (كـه مـعناى آن و مدخولش چنين مى شود: زيرا دو فرشته گيرنده كه درراست و چپ هر انسان نشسته اند اعمال او را مى گيرند). در رد ايـن نـظـريه مى گوييم : اين از مذاق قرآن كريم بدور است كه علم خداى تعالى رابا علم ملائكه يا حفظ و نوشتن آنها تعليل كند. فرشتگان موكل بطور كامل مراقب انسان هستند و چيزى را از قلم نمى اندازند و جـمـله (عـن اليـمين و عن الشمال قعيد) مى خواهد موقعيتى را كه ملائكه نسبت به انساندارنـد تمثيل كند، و دو طرف خير و شر انسان را كه حسنات و گناهان منسوب به آن دو جهتاسـت به راست و چپ محسوس انسان تشبيه نمايد، (و گر نه فرشتگان موجوداتى مجردندكه در جهت قرار نمى گيرند). (مـا يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد) - كلمه (لفظ) به معناى پرت كردن است ،و اگر سخن گفتن را لفظ ناميده اند، به نوعى تشبيه است . و كلمه (رقيب ) به معناىمحافظ، و كلمه (عتيد) به معناى كسى است كه فراهم كننده مقدمات آن ضبط و حفظ است ؛خلاصه يكى مقدمات را براى ديگرى فراهم مى كند تا او از نتيجه كار وى آگاه شود. و ايـن آيـه شـريـفـه بـعـد از جمله (اذ يتلقى المتلقيان ) كه آن نيز در باره فرشتگانمـوكـل اسـت ، دوبـاره راجـع بـه مـراقـبـت دو فـرشـتـه سـخـن گـفـتـه بـا ايـنـكـه جـمـلهاول تـمـامـى كـارهـاى انـسان را شامل مى شد و جمله دوم تنها راجع به تكلم انسان است ، ازبـاب ذكـر خـاص بعد از عام است كه در همه جا مى فهماند گوينده نسبت به خاص عنايتىبيشتر دارد، (مثل اينكه شما به پسر بزرگ خود وصيت كنى ارحام و خويشاوندان را پاسبـدار، فـلان پـسـر عمويت را پاس بدار، كه مى رساند در باره آن شخص عنايتى بيشتردارى ).
و جاءت سكره الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد
|
كـلمـه (حـيـد) كـه مـصـدر فـعـل (تـحـيـد) اسـت بـه مـعـنـاىعدول و برگشتن به عنوان فرار است ، (كسى كه به منظور فرار دارد راه خود را كج مىكـنـد، ايـن حـالت را عـرب (حـيـد) مـى گـويـد) و مـراد از سـكـره و مـسـتـى مـوت ،حـال نـزع و جـان كـنـدن آدمـى اسـت ، كـه مـانـنـد مـسـتـانمشغول به خودش است ؛ نه مى فهمد چه مى گويد و نه مى فهمد اطرافيانش در باره اشچه مى گويند. معناى اينكه فرمود: سكره موت (به حق ) آمد و اگـر آمـدن سـكـره مـوت را مـقـيد به قيد (حق ) كرد، براى اين است كه اشاره كند بهايـنكه مساءله مرگ جزء قضاهاى حتمى است كه خداى تعالى در نظام عالم رانده ، و از خودمـرگ غـرض و مـنـظـور دارد، هـمچنان كه از آيه (كل نفس ذائقه الموت و نبلوكم بالشر والخير فتنه و الينا ترجعون ) كه تفسيرش در همان سوره گذشت - نيز اين معنا استفادهمى شود، چون مى فهماند منظور از ميراندن همگى شما آزمايش شما است . و مردن عبارت استاز انـتـقـال از يـك خـانـه به خانه اى كه بعد از آن و ديوار به ديوار آن قرار دارد، و اينمـرگ و انـتـقال حق است ، همانطور كه بعث و جنت و نار حق است . اين معنايى است كه از كلمه(حـق ) مـى فـهـمـيـم ولى ديـگـران اقـوالى ديـگـر دارنـد، كـه فـائده اى درنقل آنها نيست . و جـمله (ذلك ما كنت منه تحيد) اشاره است به اينكه انسان طبعا از مرگ كراهت دارد، چونخـداى تـعـالى زنـدگى دنيا را به منظور آزمايش او در نظرش زينت داده و خودش فرموده :(انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا و انا لجاعلون ما عليها صعيداجرزا).
و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد
|
ايـن انـتـقـال دومـى اسـت كـه مـردگـان را بـه عـالم قـيـامـت و جـاودانـهمـنـتـقـل مى كند، همچنان كه نفخه اول مردم را مى ميراند و به عالم برزخ مى برد. و مراد ازنـفخ صور در اينجا يا نفخه دوم است و يا مجموع هر دو نفخه است ، و خواسته است از مطلقنفخه ياد كند. و مراد از روز وعيد، روز قيامت است كه خداى تعالى تهديدهايى را كه در دنيا به مجرمين ازبندگانش مى كرد، منجر مى سازد.
و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد
|
كـلمـه (سـياقه ) كه مصدر (سائق ) است ، به معناى وادار كردن حيوان به راه رفتناسـت ، كـه در ايـن صـورت رانـنـده در عـقـب حـيوان قرار دارد، و حيوان را مى راند. به عكس(قيادت ) كه به معناى كشيدن حيوان از جلو***
و ايـن كـه فـرمـوده : (و جـاءت كـل نفس ) معنايش اين است كه هر نفسى به سوى خدا مىآيـد، و در مـحـضـر او بـراى فـصل قضاء و پس دادن حساب حضور به هم مى رساند. بهدليل اينكه در جاى ديگر فرموده : (الى ربك يومئذ المساق ). مـــقــصـود از سائق و شهيدى كه در قيامت همراه هر كسى مى آيند و بيان اينكه مخاطب آيه:(لقد كنت فى غفلة من هذا...) كيست و مفهوم آن چيست و مـعـنـاى آيه اين است كه : هر كسى در روز قيامت به محضر خداى تعالى حاضر مى شود،در حـالى كـه سـائقى با او است كه او را از پشت سر مى راند و شاهدى همراه دارد كه بهآنـچـه وى كـرده گـواهى مى دهد. ولى در آيه شريفه تصريح نشده كه اين سائق و شهيدملائكه اند يا همان نويسندگانند و يا از جنس غير ملائكه اند، چيزى كه هست از سياق آياتچنين به ذهن مى رسد كه آن دو از جنس ملائكه اند، و به زودى رواياتى در اين باب خواهدآمد. و نـيـز تـصـريح نشده به اينكه در آن روز شهادت منحصر به اين يك شاهدى است كه درآيه آمده . و ليكن آيات وارده در باره شهداى روز قيامت عدم انحصار آن را مى رساند. و نيزآيـات بـعـدى هـم كه بگومگوى انسان را با قرين خود حكايت مى كند دلالت دارد بر اينكهبا انسان در آن روز غير از سائق و شهيد كسانى ديگر نيز هستند.
لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد
|
وقوع اين آيه در سياق آيات قيامت و قرائنى كه پيرامون آن است ، اقتضا دارد كه اين آيهنـيـز از خـطـابـات روز قـيـامـت و خطاب كننده در آن خداى سبحان ، و مورد خطاب در آن همانانسانى باشد كه در جمله (و جاءت كل نفس ) سخن از او به ميان آمده ، و اين معنا را دستمى دهد كه خطاب در آن خطابى است عمومى و متوجه به تمامى انسانها. الا ايـنـكـه تـوبـيـخ و عـتـابـى كه از آن استشمام مى شود چه بسا اقتضا كند كه بگوييمخـطـاب در آن تنها متوجه منكرين معاد باشد، علاوه بر اين ، سياق اين آيات اصلا سياق ردمنكرين معاد است كه گفته بودند (ءاذا متنا و كنا ترابا ذلك رجع بعيد). و اشـاره بـه كـلمـه (هـذا) به آن حقايقى است كه انسان در قيامت با چشم خود معاينه مىكـنـد و مـى بـيـنـد كه تمامى اسباب از كار افتاده ، و همه چيز ويران گشته ، و به سوىخـداونـد واحـد قـهـار بـرگـشـته است ، و همه اين حقايق در دنيا هم بود. اما انسان به خاطرركـون و اعـتـمـادى كـه بـه اسـبـاب ظـاهـرى داشـت از ايـن حـقـايـقغـافل شده بود، (و خيال مى كرد سببيت آن اسباب از خود آنها است ، و نمى دانست كه هر چهدارند از خداست و خدا روزى سببيت را از آنها خواهد گرفت )، تا آنكه در قيامت خداى تعالىاين پرده غفلت را از جلو چشم او كنار زد، آن وقت حقيقت امر برايش روشن شده فهميد، و بهمشاهده عيان فهميد، نه به استدلال فكرى . و به همين جهت اين طور خطاب مى شود: (لقد كنت فى غفله من هذا) تو در دنيا از اينهايىكـه فعلا مشاهده مى كنى و به معاينه مى بينى در غفلت بودى ، هر چند كه در دنيا هم جلوچـشـمـت بـود و هـرگـز از تـو غـايـب نـمـى شـد، ليـكـن تـعـلق ودل بـسـتـگـى ات بـه اسـبـاب ، تـو را از درك آنـهـاغـافـل سـاخـت و پـرده و حائلى بين تو و اين حقائق افكند، اينك ما آن پرده را از جلو درك وچـشـمت كنار زده ايم ، (فبصرك ) در نتيجه بصيرت و چشم دلت (اليوم ) امروز كهروز قيامت است (حديد) تيزبين و نافذ شده ، مى بينى آنچه را كه در دنيا نمى ديدى . دو نكته اى كه از اين آيه شريفه استفاده مى شود از ايـن آيـه دو نـكته استفاده مى شود: اول اينكه روز قيامت را به روزى معرفى مى كند كهدر آن روز پـرده غـفلت از جلو چشم بصيرتش كنار مى رود در نتيجه حقيقت امر را مشاهده مىكند، و اين نكته در آياتى بسيار ديگر نيز آمده ، مانند آيه (و الامر يومئذ لله )، و آيه(لمن الملك اليوم لله الواحد القهار) و آياتى ديگر نظير اينها. و دوم ايـنـكـه آنچه خدا براى فرداى قيامت انسان تهيه ديده ، از همان روزى تهيه ديده كهانسان در دنيا بوده ، چيزى كه هست از چشم بصيرت او پنهان بوده است و مخصوصا از همهبـيشتر اين حقيقت براى او پنهان بوده كه روز قيامت روز كنار رفتن پرده ها، و مشاهده پشتپرده است . بـراى ايـنـكـه اولا غـفـلت وقـتـى تـصـور دارد كـه در ايـن ميان چيزى باشد و ما از بودنشغافل باشيم . از سوى ديگر تعبير به غطاء (پرده ) كرده ، و اين تعبير در جائى صحيحاسـت كـه پـشـت پـرده چـيـزى بـاشـد و پـرده آن را پـوشـانـده و بـيـن بـيـنـنـده و آنحـائل شـده بـاشـد. و از سـوى سـوم تعبير به حدت و تيزبينى در جايى صحيح است ، وچـشم تيزبين در جايى به درد مى خورد كه بخواهد يك ديدنى بسيار دقيقى را ببيند و الااحتياجى به چشم تيزبين پيدا نمى شود. و يـكـى از سـخـيـف تـريـن و بى پايه ترين تفسيرها اين است كه گفته اند: خطاب خداىتـعـالى در ايـن آيـه ، بـه پـيـامـبـرش اسـت ، و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : اى پيامبر توقـبـل از رسالتت از اين حقايقى كه امروز به تو وحى مى شود در غفلت بودى ، و ما پردهات را كنار زديم ، و حالا چشمت تيزبين شده ، وحى را درك مى كند و يا فرشته وحى را مىبيند و وحى را از او مى گيرد. سـخـافـت و بـى پايه بودن اين تفسير از اين جهت است كه با هيچ چيز آيه درست در نمىآيد، نه با لفظ آن و نه با سياقش .
و قال قرينه هذا ما لدى عتيد
|
معناى آيه : (و قال قرينه هذا ما لدىّ عتيد) سياق آيه خالى از چنين ظهورى نيست كه مراد از اين (قرين ) همان ملك موكلى باشد كهدر دنـيـا بـا او بـود، حـال اگـر سـائق هـم هـمان باشد معنا چنين مى شود: خدايا اين است آنانـسـانـى كـه هـمـواره بـا مـن بـود و اينك حاضر است . و اگر مراد از كلمه قرين شهيد مىبـاشـد كـه او نـيـز بـا آدمـى اسـت ، مـعـنـا چنين مى شود: اين است - در حالى كه به نامهاعـمـال آن انـسـان اشـاره مـى كـنـد، اعـمـالى كـه در دنـيـا از او ديـده - آنـچـه مـن ازاعمال او تهيه كرده ام . بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از قرين ، شيطانى است كه يك عمر با او بوده وگـمـراهش مى كرده . و معناى كلام خداى سبحان بنابراين چنين مى شود: اين است آن انسانىكـه مـن مـتـصدى گمراهى اش بودم ، و زمام نفسش را به دست داشتم ، اينك براى رفتن بهدوزخ حاضر است .
القيا فى جهنم كل كفار عنيد مناع للخير معتد مريب
|
كـلمـه (كفار) به فتح كاف - اسم مبالغه از كفر و به معناى بسيار كفرانگر است . وكـلمـه (عـنيد) به معناى معاند حق است كه از در عناد حق را مسخره مى كند. و كلمه (معتدى) بـه مـعـنـاى كسى است كه از حد خود تجاوز و از حق تخطى كند. و كلمه (مريب ) بهمعناى كسى است كه داراى شك است ، و يا كسى است كه مردم را به شك مى اندازد، و در آيهكه صحبت از قيامت است مردم را در امر قيامت به شك مى اندازد. در بين اين چند صفت كه در آيه شمرده شده يك نحوه استلزام و ارتباطى هست ، براى اينكهوقـتـى كسى كفار - يعنى بسيار كفرانگر - شد همين صفت ، او را وا مى دارد هر حقى كهبه آن برخورد كند رد نمايد، و ثمره اين كار قهرا اين است كه با حق دشمنى شود، و برايـن دشـمـنـى اصـرار ورزد، و اصرار بر دشمنى هم باعث مى شود كه آدمى از بسيارى ازخيرات محروم گردد، چون پر واضح است كه هيچ خيرى نيست مگر آنكه حق هم هست ، و اصلاخـيـر بـودن هـر چـيـزى از نـاحـيـه حـق بـودن آن اسـت ، چـون درباطل هيچ خير نيست . و اين هم مستلزم آن است كه آدمى همواره از حد حق (كه خود نيز مصداقىاز حـق اسـت ) خـارج شـود، و بـه طـرف باطل برود، و از حد عبوديت خارج گشته به طرفاستكبار و طغيان رود، و چنين كسى قهرا مردم را نسبت به دين حق كه بالفطره دنبالش مىگردند به شك مى اندازد. پس كفار، عنيد هم هست و عنيد، مناع خير نيز هست و مناع خير، معتدىهم هست ، و معتدى ، مريب نيز مى باشد.
خـطـاب در آيـه شـريـفـه از خداى تعالى است ، و ظاهر سياق آيات چنين مى نمايد كه موردخـطـاب در آن هـمـان دو فـرشـتـه سـائق و شـهـيـد بـاشـد كـهمـوكـل بـر انـسـانـنـد. ولى بـعـضـى احـتـمـال داده انـد كـه خـطاب به دو فرشته ديگر ازفرشتگان موكل بر آتش و از خازنان دوزخ باشد.
الذى جعل مع اللّه الها اخر فالقياه فى العذاب الشديد
|
در ايـن آيـه با اينكه مى توانست با يك كلمه مشرك صفت پنجم آن انسان را بيان كند، چنيننكرد، بلكه مطلب را طول داد و فرمود: همان كسى كه با خدا خدايى ديگر قرار داد، و اينبـراى آن بـود كـه اشاره كند به اينكه صفت پنجم از همه گناهان مزبور مهم تر و عظيمتر است ، و در حقيقت مادر همه جرائمى است كه مرتكب شده ، و ريشه همه صفات پستى استكه كسب كرده ، يعنى كفر و عناد و منع خير و اعتداء و ارابه . (فـالقـيـاه فى العذاب الشديد) - اين جمله تاءكيد همان امر قبلى است كه مى فرمود(القـيـا فـى جـهـنـم )، و از آن چـنـين استشمام مى شود كه مى خواهد امر خود را به خاطرشـرك ، تـاءكـيـد و تـشـديـد كـنـد، و بـه هـمين منظور هم دنبالش فرموده : (فى العذابالشديد) او را در عذابى شديد بيندازيد.
قال قرينه ربنا ما اطغيته و لكن كان فى ضلال بعيد
|
مـراد از قـريـن در ايـنجا مسلما قرين شيطانى است كه در كلام مجيد خداى تعالى مكرر نامشآمـده ، و آن عـبـارت اسـت از همان شيطانى كه همواره با آدمى هست و غوايت و ضلالت را بهآدمـى وحـى مى كند. از آن جمله قرآن در باره اش فرموده : (و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيضله شـيـطـانـا فـهـو له قـريـن و انـهـم ليـصـدونـهـم عـنالسبيل و يحسبون انهم مهتدون حتى اذا جاءنا قال يا ليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئسالقرين ). پـس مـعـنـاى جـمـله (قـال قـريـنـه ) ايـن اسـت كه : آن شيطانى كه يك عمر با او بود وگمراهش مى كرد، گفت : (ربنا) اى پروردگار ما، يعنى پروردگار من و اين انسان كهمـن قـريـنـش بـودم (چـون مقام مقام احتجاج و اختصام است )، (ما اطغيته ) من او را مجبور برطـغـيـان نـكردم ، (و لكن كان فى ضلال بعيد) ليكن خودش آماده و مستعد بود كه دعوتهـاى مـرا بپذيرد، هر چه به او پيشنهاد مى كردم او به اختيار خود قبولش مى كرد، پس منمسؤ ول گناهان و طغيان او نيستم . در سـوره صـافـات شـرح مـفـصـلى از اخـتـصـام و احـتـجـاج سـتـمـگـران بـا همسرانشان درذيل آيه (احشروا الذين ظلموا و ازواجهم ) تا آخر آياتش گذشت . پاسخ خداى تعالى به عذرى كه به قرين شيطانى مشرك دوزخى مى آورد
قال لا تختصموا لدى و قد قدمت اليكم بالوعيد
|
گوينده اين پاسخ خداى تعالى است ، و خطابش عمومى است ، گويا روى سخنش با عموممـشـركـيـن طـاغـى و قـريـنـان ايـشـان اسـت . خـطـابـى اسـت كـه قـهـرامـنـحـل بـه خـطـابـهـائى جـزئى مـى شـود، و هـر انـسـانـى را بـا قـريـنـششـامل مى گردد، مثل اين است كه به هر يك از انسان و قرينش فرموده باشد (لا تختصمالدى نزد من بگو مگو مكنيد). و ايـنـكـه فـرمـود (و قـد قـدمـت اليـكـم بـالوعـيـد) جـمـله اى اسـت حـاليـه كـهحـال از فاعل در جمله (لا تختصموا) است ، و كلمه (بالوعيد) مفعولى است براى جمله(قدمت ) و باء آن به اصطلاح باء وصلت است . و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : نـزد من بگو مگو مكنيد كه هيچ سودى برايتان ندارد، چون منتـهـديـد و وعـيـد خـود را بـه هـمه مشركين و ستمكاران ابلاغ نمودم . و تهديدهاى مذكور ازقـبـيـل آيات زير است كه به ابليس فرموده (اذهب فمن تبعك منهم فان جهنم جزاوكم جزاءموفورا) و نيز فرموده (فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين )، ويا فرموده (لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين ).
مـا يـبـدلالقول لدى و ما انا بظلام للعبيد
|
آنـچـه از سـيـاق بـرمى آيد اين است كه اين آيه مطلبى نو و جديد را بيان مى كند، و بهمـنـزله جـوابـى اسـت از سـؤ الى تـقـديرى و فرضى . گويا كسى پرسيده است : خداياگيرم كه قبلا تهديد خود را ابلاغ كرده اى ، آيا آن را تغيير نمى دهى ، و تهديد شدگانرا عـفـو نـمـى فـرمـايـى ؟ پـاسـخ داده اسـت : (مـايـبـدل القـول لدى )، در درگـاه مـن هـيـچ سـخـنـى تـغـيـيـر نـمـى كـنـد. و مـنـظـور ازقـول مـطـلق قضاهاى حتمى است كه خدا رانده ، و خداى تعالى چنين حكم كرده كه هر كس باحـال كـفـر بـمـيـرد داخـل جـهـنـم شـود، و قهرا و به حسب مورد با آن وعيدى كه خدا ابليس وپيروانش را تهديد به آن كرده منطبق مى شود. پـس روشـن شـد كـه جـمـله مـورد بـحـث اسـتـيـنـافـى اسـت ، و مـنـظـور ازمـبـدل نـشدن قول ، دگرگون نشدن قضاء حتمى است . كلمه (لدى نزد من ) ظرفى استمـتـعـلق بـه تـبـديل - ما از سياق اينطور مى فهميم ، ولى بعضى از مفسرين در اعراب ومـفـردات جـمـله مورد بحث چيزهايى ديگر گفته اند، و احتمالاتى بسيار دور از فهم داده اندكه اگر بخواهيم آن را نقل كنيم خواننده در فهمش دچار سردرگمى مى شود، و به همين جهتاز ايرادش صرفنظر كرديم . تفسير و توضيع (و ما اءنا بظلام للعبيد) و جـمـله (و ما انا بظلام للعبيد) متمم معناى جمله قبلى است ، و معناى مجموع آن دو اين استكـه : سـخـن در درگـاه مـن دو تـا نـمـى شـود، و هـيـچ قـضـاء رانـده شـده و حـتـمـى شده اىمـبـدل نـمـى گـردد، و شـما عذاب خواهيد شد، و اين من نيستم كه در باره بندگان خود ستمنموده طبق وعيدى كه قبلا اعلام كردم ، بلكه اين خودشان هستند كه خود را بعد از اتمام حجتو در عين انكار كردن حق ، مستحق عذاب نمودند. و بـه وجـهـى ديـگر: اين من نيستم كه بندگان خود را با عذاب مجازات مى كنم ، بلكه اينجـزاى اعـمـالشـان اسـت ، اعـمـالى كـه قـبـلا كـرده بـودنـد. پـس در حـقـيـقـت ايـن هـمـانعـمل ايشان است كه در اين عالم به اين صورت درآمده و به خودشان برمى گردد، همچنانكـه از ظـاهـر آيـه (يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون )نـيـز همين معنا استفاده مى شود، چون مى فرمايد: اى كسانى كه كفر ورزيديد، امروز ديگرعذر نياوريد، براى اينكه ما كه به شما كارى نكرديم ، و اين عذاب كه مى بينيد برگشتاعمال خود شما است .
|
|
|
|
|
|
|
|