بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 11, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و بخاطر همين نكته بود كه خداى تعالى از مورد مغفرت به (للناس ) تعبير كرد ونفرمود: (للمومنين ) و يا (للتائبين ) و ياامثال آن . بنابراين ، هر فردى از افراد بشر بدون استثناء ملتجى به رحمت خدا گردد واز او مغفرت بخواهد او مى تواند، وى را بيامرزد،حال چه كافر باشد و چه مومن ، چه مرتكب كبيره باشد چه صغيره .
چيزى كه هست اگر مشرك طلب مغفرت شركش را بكند، با همين طلب مغفرت ، مؤ من مى شود،و خداى سبحان فرموده كه مشرك را نمى آمرزد، و معلوم است كه اين وقتى است كه مشركبه دين توحيد برنگشته باشد: (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمنيشاء).
پس اينها كه در آيه مورد بحث ، كافر شدند لازم بود با ايمان آوردن به خدا ورسول او از خداى تعالى طلب مغفرت كنند، - و در اين طلب خود عجله كنند - و از اوبخواهند كه شركشان را و يا گناه ديگرى كه از فروعات شركشان بود بيامرزد، و يااينكه در عين ظلم و شركشان حداقل از خدا بخواهند كه عافيت و بركت و بهترينمال و اولاد روزيشان كند، كه اگر چنين مى كردند خداوند به رحمت واسعه خود حاجتشان رامى داد، حتى حاجت آن كسى را هم كه ايمان به او نياورده و منقاد و فرمان بردار او نشده است، اگر چه از مغفرت خدا محرومند چون آمرزش خداوند با شرك و ظلم نمى سازد همچنانكهخودش فرمود: (و اللّه لا يهدى القوم الظالمين ).
سوم اينكه فرمود: (لذو مغفره ) و نفرمود: (غفور) و يا (غافر) گويا براى اينبود كه شنونده خيال نكند خداوند فعلا واجد مغفرت تمامى ستمگران و ستم آنان است واحتمال نيامرزيدن در كار نيست ، و حال آنكه اينطور نيست ، بلكه خواسته است بگويد: نزدخدا آمرزش تمامى مردم هست ، حتى آمرزش ظلمهاى ايشان ، و در جايى كه آمرزيدن صلاحباشد هيچ مانعى جلوگير آمرزش او نيست ، نه اينكه همين الان آمرزيده باشد.
ممكن هم هست از جمله مورد بحث معناى ديگرى استفاده كرد، و آن اين است كه : خداى تعالىمغفرت و آمرزش مردم را دارد و مى تواند هر كه را بخواهد بيامرزد، و اگر هم وصف مغفرترا اصلا نمى داشت ، و در نتيجه بر گنهكاران غضب مى كرد و احدى را نمى آمرزيد، بازهم ظالم نبود (خلاصه اينكه كلمه (ذو مغفره ) با داشتن مغفرت و به كار بردن آن مىسازد به خلاف كلمه (غفور) و (غافر) كه بر كسى اطلاق مى شود كه آن رااعمال هم بكند) و اگر اين معنا مراد باشد وضع پاره اى از نكته هايى را كه ما براى آيهشريفه برشمرديم بر هم مى خورد، و ليكن اين معنا با ظاهر سياق سازگار نيست .
در معناى اين آيه ميان معتزله و غير ايشان از اهل سنت مشاجراتى برپا شده ، و آيه شريفهمطلق است و هيچ دليلى بر تقييد آن به قيدى نيست ، مگر قيدى كه در آيه (ان اللّه لايغفر ان يشرك ) به وجود دارد.
بحث روايتى (روايتى درباره وعده عفو و وعيد عقاب
در الدّرالمنثور است كه ابن جرير از ابن عباس روايت كرده كه درذيل آيه (و ان ربك لذو مغفره للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب ) گفته استكه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر عفو و گذشت خداوند نبودزندگى براى احدى گوارا نمى شد، و اگر وعيد و تهديد به عقابش نبود، همگى مردمبه مغفرت خداوندى اتكال مى نمودند (و خداى را نمى پرستيدند).
آيات 16 - 7 سوره رعد


و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آيه من ربه انما انت منذر ولكل قوم هاد (7)
اللّه يعلم ما تحمّل كل انثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد وكل شى ء عنده بمقدار (8)
عالم الغيب و الشهاده الكبيرالمتعال () سواء منكم من اسر القول و من جهر به و من هو مستخفباليل و سارب بالنهار (10)
له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر اللّه اناللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له و مالهممن دونه من وال (11)
هو الذى يريكم البرق خوفا و طمعا و ينشى السحابالثقال (12)
و يسبّح الرعد بحمده و الملئكه من خيفته ويرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء و هم يجادلون فى اللّه و هو شديدالمحال (13)
له دعوه الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كباسط كفيهالى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاء الكافرين الا فىضلال (14)
و للّه يسجد من فى السموات و الارض طوعا و كرها و ظلالّهم بالغدو والاصال (15)
قل من رب السموات و الارض قل اللّهقل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرّاقل هل يستوى الاعمى و البصير ام هل تستوى الظلمات و النور ام جعلواللّه شركاء خلقواكخلقه فتشابه الخلق عليهم قل اللّه خالق كل شى ء و هو الواحد القهار (16)



ترجمه آيات
كسانى كه كافر شدند گويند چرا از پروردگارش آيتى به اونازل نمى شود، تو فقط بيم رسانى ، و هر گروهى را رهبرى هست (7).
خدا مى داند كه هر موجود حامله اى چه بار دارد، و رحمها چه كم و زياد مى كنند، و همه چيزنزد او به اندازه است (8).
داناى غيب و شهود، و بزرگ و متعال است .(9).
از شما هر كه سخن آهسته بگويد و يا آنرا بلند كند، و هر كه در شب نهان حركت كند و يادر روز روشن (در علم خدا) بى تفاوت است (.1).
براى انسان مامورانى است كه از جلو رو و از پشت سرش ، او را از فرمان خدا حفاظت مىكنند، و خدا نعمتى را كه نزد گروهى هست تغيير ندهد، تا آنچه را كه ايشان درضميرشان هست تغيير دهند، و چون خدا براى گروهى بدى بخواهد هيچ نمى تواند جلو آنرا بگيرد و براى ايشان غير از خدا اداره كننده اى نيست (11).
اوست كه برق را براى بيم و اميد شما مى نماياند، و ابرهاى گرانبار پديد مىآورد(12).
رعد بستايش او، و فرشتگان از بيم او تسبيح گويند! صاعقه ها مى فرستد، و هر كه راخواهد دچار آن كند، مع ذلك آنها درباره خدا مجادله كنند، و او سخت گير است (13).
دعوت حق خاص اوست ، و كسانى كه جز او را مى خوانند به هيچ وجه اجابتشان نمى كنند،آنان همانند كسى هستند كه دو دست خود را به سوى آب برد، كه آب به دهانش رسد، اما آببه دهانش نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز در گمراهى نيست (14).
هر چه در آسمانها و زمين هست به رغبت يا كراهت و همچنين سايه هايشان بامداد و شبانگاهانسجده خدا مى كنند(15).
بگو پروردگار آسمان ها و زمين كيست ؟ بگو خدا است ، بگو پس چرا غير او را اولياءگرفته ايد، با اينكه ايشان اختيار سود و زيان خويش را ندارند، بگو آيا كور و بينايكسان است ؟ و آيا ظلمات و نور يكسان است ؟ آيا آنها شريكانى براى خدا قرار داده اند(و) همانند خلقت خدا خلقتى كرده اند؟ و خلقتها به نظر ايشان در هم شده است ؟ بگو خالقهمه چيز خداست ، و او يگانه و مقتدر است (16).
بيان آيات
اين آيات متعرض گفتار كفار است كه گفتند: (لو لاانزل عليه آيه من ربه )، و آن را با اين بيان رد مى كند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بجز پيغمبرى انذار كننده نيست كه خداوند او رابر اساس سنتى كه دارد - كه در همه قرون مردم را بسوى حق هدايت مى كند - بسوىشما فرستاده ، آنگاه دنباله همين پاسخ را تعقيب مى كند.
تعريض و توهين كفار به قرآن


و يقول الذين كفروا لو لا انزل عليه آيه من ربه ...


مقصود از اين آيه آن معجزاتى نيست كه (به نفرين انبياء تحقق مى يافت و) ميان حق وباطل حكم نموده ، امّت (گمراه ) را هلاك مى كرد، و در آيه قبلى هم به عنوان (سيئه ) ازآن اسم برده و فرمود: (و يستعجلونك بالسيئهقبل الحسنه ) تا بگويى همان مطلب را تكرار كرده ، چون سياق با ايناحتمال سازگار نيست ، زيرا اگر مقصود از آيه ، آنگونه آيات مى بود جا داشت كه مىفرمود: (و يقولون لو لا...).
بلكه مراد از آن ، معجزاتى است غير از قرآن كه كفار بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اقتراح و پيشنهاد مى كردند، و خلاصه ، معجرهقرآن را تحقير نموده و به آن بى اعتنايى مى كردند، و معجزه ديگرى نظير معجزاتموسى و عيسى و ديگران طلب مى كردند پس در حقيقت اينكه گفتند: (لو لاانزل عليه آيه ) تعريض و توهينى است از ايشان كه به قرآن كرده اند.
خطاب (انما انت منذر) در پاسخ به كفار
(انما انت منذر و لكل قوم هاد) - اين جمله جوابى است كه خداوند تعالى بهرسول گراميش ياد مى دهد تا به ايشان ابلاغ كند، و اگر خطاب را متوجّهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نمود نه آنها، و نفرمود كه اين جواب را بهايشان ابلاغ كند، و خلاصه اگر اسمى از ايشان نبرد براى اين بود كه به آنانتعريض نموده بفهماند كه استحقاق جواب ندارند، چون نه علم دارند و نه آنمقدارعقل و فهمى كه لازم است ، زيرا از اين كه از خود معجره پيشنهاد مى كنند - بطورى كه ازبيشتر آياتى كه اقتراحات ايشان را حكايت مى كند برمى آيد - چنين استفاده مى شود كهايشان خيال مى كرده اند رسول بايد قدرت غيبى اى بطور مطلق داشته باشد، كه هر چهرا بخواهد بتواند ايجاد كند و هر چه را از او بخواهند به وجود آورد.
و حال آنكه رسول ، جز بشرى مثل خود آنان نيست ، و تفاوتش همين است كه خدا او را بسوىايشان فرستاده تا از عذاب او انذارشان كند و از اينكه از عبادت او استكبار بورزند و درزمين فساد كنند زنهارشان دهد، چون سنت الهى در مخلوقاتش همواره بر اين جريان داشتهكه خلق خود را بسوى كمال مطلوبش هدايت كند و بر آنچه كه صلاح معاش و معاد ايشاناست دلالت فرمايد.
پس رسول ، خودش به خودى خود بشرى استمثل آنان يعنى او نيز همانند آنان مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيست ، و جزتبليغ رسالت پروردگار خود وظيفه اى ندارد؛
و اما معجزات ، امرش به دست خداست ، او است كه اگر بخواهد آيات و معجزات را مىفرستد، پس درخواستشان از رسول از نادانى محض است .
بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: ايشان - با اينكه قرآن بزرگترين و بهترينمعجزات است و در اختيار ايشان هست - از تو معجره اى بر طبق دلخواه خود مى خواهند بااينكه تو درباره معجره هيچكاره اى ، تو تنها هدايت كننده اى هستى كه ايشان را از راه انذارهدايت مى كنى ، چون سنت خداوند در بندگانش بر اين جريان يافته كه در هر مردمىيكنفر هادى و راهنما مبعوث كند تا ايشان را هدايت نمايد.
از اين آيه شريفه برمى آيد كه زمين هيچ وقت از هدايت گرى كه مردم را بسوى حق هدايتكند خالى نمى شود، يا بايد پيغمبرى باشد و يا هادى ديگرى كه به امر خدا هدايت كند،و در گذشته در جلد دوم اين كتاب در بحث نبوّت و در جلداول آن در ابحاث امامت ، پاره اى مطالب مربوط به اين مطلب گذشت .


اللّه يعلم ما تحمّلكل انثى و ما تغيض الارحام و ما تزداد و كل شى ء عنده بمقدار


اشاره به سه تا از كارهاى رحم در ايام حمل در آيه شريفه
راغب در مفردات مى گويد: ماده (غاض ) هم لازماستعمال مى شود و هم متعدى ، هم گفته مى شود (غاض الشى ء - فلان چيز ناقصشد)، و هم گفته مى شود (غاضه غيره - فلان چيز را ناقص كردند)،در قرآن كريمهم بهر دو نحو آمده كه مى فرمايد: (و غيض الماء - آب ناقص شد)، (و ما تغيضالارحام - آنچه رحمها ناقص مى كند - يعنى آنرا فاسد مى سازد، و بصورت آبى درمىآورد كه بزمين فرو ميرود) و كلمه (غيضه ) به معناى محلى است كه آب در آنجابايستد و زمين آنرا ببلعد، و (ليله غائضه ) به معناى شب ظلمانى است .
و بنابراين ، مناسب تر آن است كه امور سه گانه اى كه در آيه ذكر شده يكى در جمله(ما تحمّل كل انثى )، و يكى در جمله (ما تغيض الارحام )، و يكى در جمله (ماتزداد) اشاره به سه تا از كارهاى رحم در ايامحمل باشد، و بگوئيم اولى اشاره است به جنينى كه رحمهاى زنان در خود جاى داده ، آنراحفظ مى كنند، و دومى اشاره است به خونى كه در رحم ها مى ريزد و رحم ها آنرا بهمصرف غذاى جنين مى رساند، و سومى اشاره باشد به خون حيضى كه رحم آن را بهخارج دفع مى كند مانند خون نفاس و يا خونى كه زنان گاهگاهى در ايامحمل مى بينند، و همين معانى از پاره اى روايات وارده از اماماناهل بيت (عليهم السلام ) نيز استفاده مى شود، و چه بسا كه آن را به ابن عباس هم نسبت دادهاند.
وجوهى كه مفسرين در معناى (آنچه رحم ها كم و زياد مى كنند) گفته اند
و بيشتر مفسرين بر آنند كه مراد از دومى ، يعنى (ما تغيض الارحام ) آن مقدار وقتى استكه رحم ها از نه ماه كم مى كنند، چون مدت حمل و باردارى نه ماه است ، - ولى برخى ازرحم ها كمتر از نه ماه وضع حمل مى كنند. - و نيز بر آنند كه مراد از سومى ، يعنى (ماتزداد) آن مدتى است كه بعضى از رحم ها از نه ماه زياد مى كنند.
و ليكن اشكال اين تفسير اين است كه هيچ شاهدى كه بر آن دلالت كند در دست نيست ، چوناگر واژه (غيض ) را بدين معنا بگيريم در حقيقت نوعى استعاره بكار برده ايم ، واستعاره هم قرينه لازم دارد كه قرينه اى در آيه نيست .
و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: مراد از (ما تغيض الارحام ) آن مقدار مدتىاست كه از اقل مدت حمل يعنى شش ماه كمتر باشد، كه در حقيقت مقصود سقط جنين است ،(زيرا بچه اى كه كمتر از شش ماهگى بدنيا بيايد سقط است ) و مراد از (ما تزداد) آنبچه هايى هستند كه بعد از آخرين مدت حمل به دنيا مى آيند.
از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: مراد از (غيض )، نقصان در مدتحمل ، و مراد از (زياده ) زيادى در آن است .
اشكالى كه به هر دو وجه وارد مى شود همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد مى شد،زيرا بر اين دو وجه نيز دليل و قرينه اى نداريم ، علاوه بر اين ، خواننده به خوبىفهميد كه مناسبتر به سياق آيه ، كم و زيادى خونى است كه در رحم مى ريزد.
هر موجودى به امر و حكم خدا محدود به حد و مقدارى است
(و كل شى ء عنده بمقدار) - (مقدار) به معنى حد هر چيزى است كه با آن متعين شده واز غير خود ممتاز مى گردد، زيرا هيچ چيزى نيست كه لباس وجود به خود گرفته باشدكه فى نفسه و از غير خود متعين و ممتاز نباشد، چون اگر متعين نمى بود وجود نمى يافت ،و اين معنى ، يعنى اينكه هر موجودى حدى داشته باشد كه از آن حد تجاوز نكند يك حقيقتىاست كه قرآن پرده از روى آن برداشته و مكرر خاطرنشان ساخته است ، مانند: (قدجعل اللّه لكل شى ء قدرا) و مانند: (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدرمعلوم ) و همچنين آياتى ديگر.
پس وقتى بنا شد هر چيزى محدود به حدى باشد كه از آن تجاوز نكند، و در نزد خدا وبه امرا و محكوم به آن حد باشد،
و به هيچ وجه از نزد خدا و احاطه او بيرون نرود، و هيچ چيز از علم او غايب نباشدهمچنانكه خودش فرمود: (ان اللّه على كل شى ء شهيد) و نيز فرمود: (الا انهبكل شى ء محيط) و نيز فرمود: (لا يعزب عنهمثقال ذره ) محال است كه خداى تعالى نداند كه هر ماده اى چه بارى دارد، و رحمها چهمقدار كم و زياد مى كنند.
بنابراين ، ذيل آيه ، يعنى جمله (و كل شى ء عنده بمقدار) تعليلى براى صدر آن ،يعنى جمله (اللّه يعلم ما تحمّل كل انثى ...)، خواهد بود.
اين آيه با آيه بعدى اش نظير دنباله اى است براى آيه قبلى ، زيرا مضمون آنها اين استكه خدا بر هر چيزى عالم است ، و بر هر چيز قادر است ، و دعا را به اجابت مى رساند، وهر چيزى براى او خاضع است ، پس او سزاوارتر به ربوبيّت است ، و نيز امر آيات بهدست اوست ، نه به دست تو، و تو منذرى بيش نيستى .


عالم الغيب و الشهاده الكبير المتعال


معناى غيبت و شهادت و اينكه خداوند عالم الغيب و الشهادة است
(غيب ) و (شهادت ) - بطورى كه مكرر شنيديد - دو معنى از معانى نسبى هستند،يعنى يك شى ء واحد ممكن است نسبت به چيزى غيب و نسبت به چيزى شهادت باشد، و اينبدان سبب است كه موجودات - همانطور كه گذشت - خالى از حدود نيستند، و هرگز ازحدود خود جدا و منفك نمى شوند، بنابراين ، هر چيزى كهداخل در حد و احاطه چيز ديگرى باشد آن چيزداخل ، براى آن ديگرى شهادت است چون مشهود ادراك آنست ، و هر چيزى كه از حد چيزديگرى خارج باشد، براى آن چيز ديگر غيب خواهد بود چون مشهود ادراكش نيست .
از همين جاست كه به خوبى روشن مى گردد كه : جز خداى سبحان ، كسى غيب نمى داند، امااينكه غيب جز براى خدا معلوم نمى شود جهتش اين است كه علم ، خود يك نوع احاطه است ، ومعنى ندارد كه چيزى به خارج از حد وجودى خود و به اجنبى از احاطه خود احاطه يابد، واما اينكه خدا عالم به غيب است جهتش اين استكه وجود خدا محدود به حدى نيست و او به هرچيز محيط است ، و هيچ چيز نمى تواند خود را بوسيله چهار ديوار حد خود از خدا پنهانبدارد، پس در حقيقت براى خدا غيب نيست هر چند براى غير خدا غيب باشد.
و بنابراين ، معنى علم خدا به غيب و شهادت در حقيقت اين مى شود كه همه چيز براى اوشهادت است ، و آن غيب و شهادتى كه درباره موجودات نسبت به هم تحقق مى يابد، هم غيبشو هم شهادتش براى خدا شهادت است .
و به عبارت ديگر، معنى جمله (عالم الغيب و الشهاده ) اينست كه امور كه ممكن است علمصاحبان علم به آن احاطه يابد، يعنى امورى كه خارج از حد وجودشان نيست ، و همچنين آنامورى كه ممكن نيست علم صاحبان علم به آن تعلق گيرد، به خاطر اينكه از حد وجودشانخارج است ، هم آن قسم و هم اين قسم هر دو براى خداى تعالى معلوم و مشهود است ، چون اوبه تمام اشياء احاطه دارد.
معناى (كبير) و (متعال ) بودن خداى تعالى
(الكبير المتعال ) - اين دو اسم از اسماى حسناى خداوندمتعال است ، واژه (كبر) و در مقابلش واژه (صغر) از معانى متضايفه هستند، زيراوقتى اجسام از نظر تفاوتى كه در كوچكى و بزرگى حجم دارند بعضى با بعضىديگر مقايسه شوند، آن جسمى كه به اندازه حجم جسم ديگر و بعلاوه مقدارى زيادتردارد، نسبت به آن بزرگ ، و آن ديگرى نسبت به اين كوچك است .
ليكن استعمال اين دو كلمه را توسعه داده و در غير اجسام نيزاستعمال كرده اند، و از معانى مورد استعمال آن - معنايى كه با ساحت قدس خداى تعالىسازگار باشد - اينست كه بگوييم كبريايى او معنايش اينست كه تمامى كمالات هر چيزرا واجد و بدان احاطه دارد، پس وقتى كه مى گوييم او كبير است معنايش اينست كه اوكمال هر صاحب كمالى را دارد با زيادتى .
واژه (متعال ) صفتى است از باب (تعالى )، كه مبالغه در علو را مى رساند، همچنانكه آيه (تعالى عما يقولون علوا كبير) بدان دلالت دارد، زيرا كلمه (علوا كبيرا)مفعول مطلق است براى كلمه (تعالى )، كه به جاى (تعاليا) بكار رفته ، پسخداى سبحان ، هم (على ) است و هم (متعال )، اما اينكه گفتيم : على است ، براى اينكهاو بر هر چيزى علو و سلطنت دارد، و اما اينكه گفتيم :متعال است ، براى اينكه نهايت درجه علو را دارد، چون علو او از هر علوى بزرگتر است ،پس او آنچنان عاليى است كه بر هر عالى ديگر از هر جهت تسلط دارد.
از همينجا معلوم مى شود كه چرا دنبال جمله (عالم الغيب و الشهاده ) فرمود: (الكبيرالمتعال )، چون مفاد مجموع آن دو اسم اين است كه خداى سبحان به هر چيزى محيط، و برهر چيز مسلط است ، و هيچ چيزى به هيچ وجهى از وجوه بر او مسلط نيست ، و هيچ غيبى بر اوغلبه نمى كند تا با غيبتش از حيطه علم او خارج شود، همچنان هيچ شهادتى هم بر او مسلطنيست ، پس اگر او عالم به غيب و شهادت است براى اين است كه او كبير ومتعال است .


سواء منكم من اسر القول و من جهر به و من هو مستخفبالليل و سارب بالنهار


كلمه (سرب ) - به فتحه سين و را -، و همچنين كلمه (سرب ) به معناى درسرازيرى رفتن ، روان شدن اشك ، و نيز رفتن در هر راه مى باشد، گفته مى شود:(سرب - سربا و سروبا) بر وزن (مر - مرا و مرورا) اينچنين در مفردات آمده ، وبنا به گفته صاحب مفردات ، (سارب ) كه كلمه مورد بحث است به معناى رونده در راهاست ، كه رفتن خود را علنى كند و پنهان ندارد.
اين آيه نسبت به آيه قبل به منزله نتيجه است ، و معناى مجموع آن دو چنين است كه : وقتىخداى سبحان عالم به غيب و شهادت است و علمش نسبت به آن دو على السويه است ، پسبراى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد و يا بلند بگوييدچون خداى سبحان هر دو قسم را مى داند و گفتار هر دو را مى شنود بدون اينكه گفتار آنكس كه آهسته سخن مى گويد برايش مخفى بماند، و نيز براى او على السويه است راهرفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد و از تاريكى شب استمداد مى كند تا ناظران پىبكارش نبرند، و آن كس كه در روز روشن و علنى راه مى رود و خود را پنهان نمى كند،خداوند راه رفتن هر دو را مى داند، نه اينكه از راه روى شبروان بى خبر بماند.


له معقبات من بين يديه و من خلفه يحفظونه من امر اللّه ...


از ظاهر سياق برمى آيد كه ضميرهاى چهارگانه (له )، (يديه )، (خلفه ) و(يحفظونه ) همه به يك مرجع برمى گردند، ولى سخن در اين است كه آن مرجع چيست؟ هر چه باشد بايد قبل از اين ضمائر قرار داشته باشد، وقبل از اين ضمائر كلمه اى كه شايستگى و تناسب مرجعيت هر چهار ضمير را داشته باشدنيست بجز كلمه موصول (من )، كه در آيهقبل در جمله (من اسر القول ...)، قرار داشت ، و آن همان انسان است كه خداوند در جميعاحوالش از او باخبر است ، و همين انسان كه معقباتى در پيش ‍ رو و پشت سر دارد.
مراد از اينكه انسان نگهبانانى دارد كه او را از امر خداوند حفظ مى كنند
و (تعقيب هر چيز) به معناى آمدن و يا آوردن بعد از آنست ، و با اينحال چنين به نظر مى رسد كه (معقبات از پيش رو)، معنا نداشته باشد، چون گفتيممعناى معقب ، چيزيست كه از دنبال و پشت سر انسان بيايد، پس ناگزير بايد آدمى را چنينتصوّر كرد كه در راهى مى رود و معقبات ، دورش مى چرخند، و اتفاقا خداوند از اين راه همخبر داده و فرموده : (يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه )،
و نيز در معناى اين آيه آيات ديگرى است كه دلالت مى كند بر رجوع آدمى بهپروردگارش ، مانند جمله (و اليه ترجعون ) و جمله (و اليه تقلبون )، بنابراين، براى آدمى كه بر حسب اين ادله بسوى پروردگارش برمى گردد تعقيب كنندگانى استكه از پيش رو و از پشت سر مراقب او هستند.
اين هم از مشرب قرآن معلوم و پيداست كه آدمى تنها اينهيكل جسمانى و اين بدن مادى محسوس نيست ، بلكه موجودى است مركب از بدن و نفس و شؤون و امتيازات عمده او كه همه مربوط به نفس او است ، نفس او است كه اراده و شعور دارد، وبخاطر داشتن آن ، مورد امر و نهى قرار مى گيرد و پاى ثواب و عقاب ، راحت و الم ، وسعادت و شقاوت به ميان مى آيد، و كارهاى زشت و زيبا از او سر مى زند، و ايمان و كفررا به او نسبت مى دهند، هر چند نفس بدون بدن كارى نمى كند و ليكن بدن جنبه آلت وابزارى را دارد كه نفس براى رسيدن به مقاصد و هدف هاى خود آن را به كار مى برد.
بنابراين ، معناى جمله (من بين يديه و من خلفه )، توسعه مى يابد، هم امور مادى وجسمانى را شامل مى شود و هم امور روحى را پس همه اجسام و جسمانياتى كه درطول حيات ايشان به جسم او احاطه دارد بعضى از آنها در پيش روى او قرار گرفته ، وبعضى در پشت سر او واقع شده اند، و همچنين جميعمراحل نفسانى كه آدمى در مسيرش بسوى پروردگارش مى پيمايد، و جميعاحوال روحى كه به خود مى گيرد، و قرب و بعدها و سعادت و شقاوتها واعمال صالح و طالح و ثواب و عقابهايى كه براى خود ذخيره مى كند، همه آنها يا درپشت سر انسان قرار دارند و يا در پيش رويش .
و اين معقباتى كه خداوند از آنها خبر داده در اينگونه امور از نظر ارتباطش به انسانهادخل و تصرفهايى دارند، و اين انسان كه خداوند او را توصيف كرده به اينكه : مالك نفعو ضرر، مرگ و حيات ، و بعث و نشور خود نيست و قدرت بر حفظ هيچ يك از خود و آثارخود را ندارد، چه آنها كه حاضرند و چه آنها كه غائبند، و اين خداى سبحان است كه او وآثار حاضر و غائب او را حفظ مى كند، و در عين اينكه فرموده : (اللّه حفيظ عليهم ) ونيز فرموده : (و ربك على كل شى ء حفيظ) در عينحال وسائطى را هم در اين حفظ كردن ، اثبات نموده و مى فرمايد: (و ان عليكم لحافظين).
(معقبات ) همانگونه كه به امر خدا حفظ مى كنند از امر خدا نيز حفظ مى كنند
پس اگر خداى تعالى آثار حاضر و غايب انسانى را بوسيله اين وسائط كه گاهى آنهارا حافظين ناميده و گاهى معقبات خوانده حفظ نمى فرمود، هر آينه فنا و نابودى از هر جهتآنها را احاطه نموده و هلاكت از پيش رو و پشت سر بسويشان مى شتافت ، چيزى كه هستهمانطور كه حفظ آنها به امرى از ناحيه خداست همچنين فناى آنها و فساد و هلاكتشان بهامر خداست ، زيرا ملك هستى از آن اوست و جز او كسى مدبّر و متصرف در آن نيست ، اين آنحقيقتى است كه تعليم قرآنى بدان هدايت مى كند، البته آيات در اين معانى بسيار استليكن حاجتى به ايراد آنها نيست .
و اگر ملائكه عملى مى كنند آن نيز به امر خدا است همچنانكه قرآن كريم مى فرمايد:(ينزل الملئكه بالروح من امره ) و نيز مى فرمايد: (لا يسبقونهبالقول و هم بامره يعملون ).
از همينجا معلوم مى شود كه اين معقبات (نگهبانان )، همانطور كه آنچه حفظ مى كنند به امرخدا مى كنند، همچنين از امر خدا حفظ مى كنند، چون فنا و هلاكت و فساد هم به امر خداستهمانطور كه بقا و استقامت و صحت ، به امر خداست ، پس هيچ مركب جسمانى و مادى دوام نمىيابد مگر به امر خدا، و هيچ يك از آنها تركيبشانحلال و فساد نمى يابد مگر باز به امر خدا، در معنويات هم هيچ حالت روحى و ياعمل و يا اثر عملى دوام نمى يابد مگر به امر خدا، و هيچ يك از آنها دچار حبط وزوال و فساد نمى شود مگر باز به امر خدا، آرى امر، همه اش از آن خداست و برگشت همهاش بسوى او است .
بنابراين ، معقبات ، همانطور كه به امر خدا حفظ مى كنند، از امر خدا نيز حفظ مى كنند، وچون چنين است ناگزير بايد جمله (يحفظونه من امر اللّه ) بهمين معنا تفسير وحمل شود.
و از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه وجه اتصال و ارتباط جمله مورد بحث با جملهبعديش كه مى فرمايد: (ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم ) چيست ، واينكه در حقيقت جمله مذكور مى خواهد جمله مورد بحث راتعليل كند، و معناى مجموع آن دو اين است كه خداى تعالى اين معقبات را قرار داده و برانسان موكل كرده تا او را به امر خدا از امر خدا حفظ نمايند،
و از اينكه هلاك شود و يا از وضعى كه دارد دگرگون گردد نگهدارند، چون سنّت خدابر اين جريان يافته كه وضع هيچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنكه خودشان حالاتروحى خود را دگرگون سازند، مثلا اگر شكرگزار بودند به كفرانمبدّل نمايند، و يا اگر مطيع بودند عصيان بورزند، و يا اگر ايمان داشتند، به شركبگرايند، در اين هنگام خدا هم نعمت را به نقمت ، و هدايت را بهاضلال ، و سعادت را به شقاوت مبدّل مى سازد، و همچنين ...
مقصود از جمله : (ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم )
و اين جمله ، يعنى جمله (ان اللّه لا يغير ما بقوم ...)، چكيده اش اين است كه خداوند چنينحكم رانده و حكمش را حتمى كرده كه نعمتها و موهبت هايى كه به انسان مى دهد مربوط بهحالات نفسانى خود انسان باشد، كه اگر آن حالات موافق با فطرتش جريان يافت آننعمت ها و موهبتها هم جريان داشته باشد، مثلا اگر مردمى بخاطر استقامت فطرتشان بهخدا ايمان آورده و عمل صالح كردند، به دنبال آن نعمت هاى دنيا و آخرت بسويشانسرازير شود، همچنانكه فرمود:(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركاتمن السماء و الارض و لكن كذبوا) و مادامى كه آن حالت در دلهاى ايشان دوام داشتهباشد اين وضع هم از ناحيه خدا دوام يابد، و هر وقت كه ايشانحال خود را تغيير دادند خداوند هم وضع رفتار خود را عوض كند و نعمت را به نقمتمبدّل سازد.
ممكن هم هست كه از آيه ، عموميّت هم استفاده بشود يعنى نقمت را همشامل شده چنين افاده كند كه : ميان تمامى حالات انسان و اوضاع خارجى - چه در جانب خيرو چه در جانب شر -، يك نوع تلازم است ، پس اگر مردمى داراى ايمان و اطاعت و شكرباشند خداوند هم نعمت هاى ظاهرى و باطنيش را به ايشان ارزانى بدارد، و همينكه ايشانوضع خود را تغيير دادند و كفر و فسق ورزيدند خدا هم نعمت خود را به نقمتمبدّل كند، و همينطور دچار نقمت باشند تا باز خود را تغيير دهند. همينكه تغيير دادند و بهاطاعت و شكر بازگشتند باز هم نقمتشان به نعمتمبدّل شود، و همچنين ...
و ليكن ظاهر سياق با اين عموميّت مساعد نيست ، مخصوصا دنباله آن دارد كه : (و اذا اراداللّه بقوم سوء فلا مرد له )، زيرا اين دنباله بهترين شاهد است بر اينكه مقصود از(ما بقوم ) نعمت قبلى ايشان است نه اعم از نعمت و نقمت ، چون جمله مذكور تغيير راتوصيف مى كند، و از اينكه در توصيف معناى آن مى فرمايد وضعشان را به عذاب وبدبختى تغيير مى دهيم فهميده مى شود كه مقصود از وضع قبليشان نعمت و خوشى ايشاناست ، (دقّت بفرمائيد).
فقط بين اعمال خير و آثار نيك خارجى ملازمه هست
علاوه بر اين ، خداى سبحان خود مى فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ويعفو عن كثير) كه مى رساند از بسيارى از سيئات عفو مى كند و آثار آنها را محو مىسازد، و اين خود دليل است بر اينكه در جانب شرم لازمه اى مياناعمال انسان و آثار سوء خارجى نيست . بخلاف جانب خير كه ميان آن و آثار حسنه اشملازمه هست ، همچنانكه در نظير آيه (ذلك بان اللّه لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتىيغيروا ما بانفسهم ) فرموده خداوند آثار نيك كارهاى نيك را از بين نمى برد.
در اينجا ممكن است گفته شود: همانطور كه آيه فوق دلالت بر ملازمه ميان كارهاى نيك وآثار حسنه آن دارد جمله (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له ) هم بر ملازمه كارهاىزشت و آثار سيئه آن دلالت دارد، زيرا مى گويد: وقتى خدا بدى را براى مردمى بخواهدهيچ كس و هيچ چيز نمى تواند جلوگيرش شود، و خلاصه حتمى است ، و اين خود همانملازمه است .
در جواب مى گوئيم : جمله مذكور جمله ايست كه به قصد اصلى ايراد نشده بلكه در ضمنسخن به ميان آمده ، توضيح اينكه بعد از آنكه فرمود هر چيزى نزد او به مقدار است ، واينكه براى هر انسانى معقّباتى هست كه او را به امر وى و از امر وى حفظ كنند، و نمىگذارند هلاك شود و يا وضعش دگرگون گشته و يا در وجودش و در نعمتهايى كه به اودادند دچار اضطراب گردد، و همه ايشان به حكم خدا بهحال خود باقى هستند، و خداوند هيچ تغييرى در وضعشان نمى دهد، مگر آنكه ايشان خود راتغيير دهند، كه در اين صورت واجب است بدانند همانطور كه ابقاى نعمت ها، قضائى حتمىبود، تغيير سعادت ها و نعمت ها به نقمت نيز امور محكم و حتمى است كه هيچ مانعى جلوتحققش را نمى گيرد و امرش به دست خدا است ، و غير خدا كسى را در آن دخالتى نيست .
و خلاصه مقصود از جمله مورد بحث افاده اين معنا است كه مردم در قبضه قدرت خدايند و هيچمفرى از حكم خدا ندارند، نه در طرف خير و نه در طرف شر.
پس معناى آيه اين مى شود كه : وقتى خداوند براى مردمى بدى بخواهد (كه البته نمىخواهد مگر آنكه ايشان خود را تغيير دهند، و از زىّ عبوديت و مقتضيات فطرت خارج شوند)هيچ كس نيست كه از شقاوت و نقمت ، و يا عذاب او جلوگيرى بهعمل آورد.
(و ما لهم من دونه من وال ) - اين جمله عطف بر جمله (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردله ) و مفسر آنست و معناى تعليل را مى رساند، وقتى مردم غير از خداى سبحان واليىنداشته باشند كه متولى امرشان شود، قهرا كسى را نخواهند داشت كه جلو خداوندمتعال را بگيرد و نگذارد خواسته هايش را عليه ايشان اجراء سازد.
پس از همه آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه آيه شريفه - بطوريكه سياق هم مىرساند، و خدا داناتر است - اين معنا را افاده مى كند كه براى هر فردى از افراد مردمبهر حال كه بوده باشند معقب هايى هستند كه ايشان را در مسيرى كه بسوى خدا دارندتعقيب نموده ، از پيش رو و از پشت سر در حال حاضر و درحال گذشته به امر خدا حفظشان مى كنند و نمى گذارند حالشان به هلاكت و يا فساد و ياشقاوت ، كه خود امر خداست متغير شود، و اين امر ديگر كهحال را تغيير مى دهد وقتى اثر خود را مى گذارد كه مردم خود را تغيير دهند، در اين هنگاماست كه خدا هم آنچه از نعمت كه به ايشان داده تغيير مى دهد، و بدى را بر ايشان مىخواهد، و وقتى بدى را براى مردمى خواست ديگر جلوگيرى از آن نيست ، چون بشر غيرخداوند والى ديگرى كه متولّى امورش شود ندارد تا آن والى از نفوذ اراده و خواستخداوند جلوگيرى به عمل آورد، و از اين معنا چند مساءله روشن مى گردد:
پنج مساءله كه از توضيح آيه (له معقبات ...) روشن مى شود
اول اينكه : آيه شريفه به منزله بيان تفصيلى براى جمله ايست كه درخلال آيات قبلى قرار گرفته و مى فرمود: (وكل شى ء عنده بمقدار)، زيرا اين جمله بطوراجمال مى فهماند براى تمامى اشياء در نزد خدا حدودى است ثابت و غير متغير و غير متخلف، و بهمين جهت هيچگاه از علم او دور و مستور نمى شوند، آيه مورد بحث ايناجمال را در خصوص انسان تفصيل مى دهد كه انسانها هر كدام معقباتى از پيش رو و از پشتسر دارند كه موكل بر ايشانند تا ايشان و تمامى متعلقات ايشان را از خطر هلاكت ودگرگونى حفظ نمايند، و دچار هلاكت و دگرگونى نشوند مگر به امر ديگر خدا.
دوم اينكه : هيچ چيز از انسان از جان و جسم و اوصاف واحوال و اعمال و آثارش نيست مگر آنكه ملكى از طرف خداوندموكل بر آنست تا حفظش كند، و وضعش در مسير بسوى خدا بطور دوام چنين هست تا آنكهخودش وضع خود را تغيير دهد، در آن صورت خدا هم وضع خود را درباره او تغيير مى دهد،پس اينكه خدا حافظ است و او ملائكه اى دارد كه متصدى حفظ بندگانند خود يك حقيقتى استقرآنى .
سوم اينكه : غير از حقيقت مذكور، كه گفتيم امر خداست ، امر ديگرى در اين بين در كمين مردمهست تا ايشان چه وقت وضع خود را تغيير دهند، و خداوند درباره آن امر فرموده كه : وقتىاثر خود را مى گذارد كه مردم وضع خود را تغيير دهند، در اين هنگام است كه خداوند همبوسيله اين امر نعمت هايش را تغيير مى دهد.
و يكى از موارد تاءثير آن امر آمدن و سر رسيدن(اجل مسمّائى ) است كه اختلاف و تخلف ندارد، و درباره اش فرموده : (ما خلقناالسموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى ) و نيز فرموده : (اناجل اللّه اذا جاء لا يوخر).
چهارم اينكه : امر خداوند بر متون اشياء و حواشى آنها در هر حالى مسلط است ، و هر چيزىچه در حال ثبات و چه در حال تغيرش ‍ مطيع امر او و خاضع در برابر عظمت اوست ، واينكه هر چند امر الهى ابعاضى داشته و آن ابعاض با هم مختلفند، اما در عينحال به امر معقب و حافظ و امر تغيير دهنده نعمت تقسيم مى شود كه در عينحال نظام واحدى دارند كه تغيير و تبديل ندارد، و خداوند درباره اش فرموده : (ان ربىعلى صراط مستقيم ) و نيز فرموده :(انما امره اذا اراد شيئا انيقول له كن فيكون ).
پنجم اينكه : از قضاياى حتمى و سنت جاريه الهى يكى اين است كه همواره ميان احسان وتقوى و شكر خدا، و ميان توارد نعمت ها و تضاعف بركات ظاهرى و باطنى ونزول و ريزش آن از ناحيه خدا ملازمه بوده و هر قومى كه احسان و تقوى و شكر داشتهاند خداوند نعمت را بر ايشان باقى داشته ، و تا مردم وضع خود را تغيير نداده اند روزبروز بيشتر كرده است ، همچنانكه آيات زير بدان اشاره مى كنند.
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض و لكن كذبوافاخذناهم بما كانوا يكسبون و لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد)و (هل جزاء الاحسان الا الاحسان ).
جهت و حكمت وجود تلازم بين اعمال صالح و نعمت ها و بهره مندى ها
اين بود آنچه ، از ظاهر آيه درباره ملازمه ميان شيوع صلاح در قومى ، و دوام نعمتبرايشان استفاده مى شود و اما اينكه اگر فساد در قومى شايع شود و يا از بعضى ازايشان سربزند نقمت و عذاب هم برايشان نازل مى شود آيه شريفه از تلازم ميان آنهاساكت است ، نهايت چيزى كه از آيه استفاده مى شود اين است كه : خداوند وقتى روش خود راتغيير مى دهد و عذاب مى فرستد كه مردم رفتار خود را عوض كرده باشند، البته اينمطلب امكان دارد نه اينكه به فعليّت درآوردنش واجب باشد زيرا اين از آيه استفاده نمىشود، و بهمين جهت سياق را تغيير داده مى فرمايد: (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له) با اينكه اگر مى خواست سياق را تغيير ندهد بايد مى فرمود: (حتى يغيروا مابانفسهم فيريد اللّه بهم من السوء ما لا مردّ له - تا آنكه مردم رفتار خود را عوض كنندكه در اين صورت خداوند آنگونه بدى را براى ايشان خواسته است كه احدى نتواند آن راجلوگير شود.
مؤ يّد اين معنا هم آيه (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير) است كهصريحا دلالت مى كند بر اينكه پاره اى از تغييرات خدا در هنگام پاره اى از تغييراتمردم ، اجراء نمى گردد، و خدا مردم را در آن تغييرات عفو مى فرمايد و اما اينكه آيا فردهم عينا مانند قوم و جمعيت است و صلاح و فسادعمل او در وضع آخرت و دنياى او و امور مادى و معنوى او اثر مى گذارند يا نه ؟ آنچه كهاز كلام الهى برمى آيد اين است كه ميان اعمال صالح يك فرد و ميان صلاح آخرت و نعمتهاى معنويش رابطه هست ، و در صورت تغيير آن ، نعمت هاى مزبور هم تغيير مى كند، وليكن آيات دلالتى بر رابطه ميان نعمت هاى مادى و جسمانيش ندارد.
و حكمت همه اينها هم روشن است ، زيرا تلازم مذكور، مقتضاى حكم توافق و سنخيّتى استكه در اجزاى نظام عالم برقرار است و هر نوعى را بسوى غايت و نهايت سيرش سوق مىدهد، آرى خداوند براى انواع ، غاياتى قرار داده و آنها را مجهّز بهوسائل رسيدن بدان غايات آفريده ، و در ميان اجزاى اين نظام ، تلائم و توافقى نهادهكه همه را شى ء واحدى كرده ، كه ميان اجزائش معانده و تضادّى نيست ، و مقتضاى آنها ايناست كه : هر نوعى در عافيت و نعمت و كرامت ، تا به غايت خود برسد.
و ميان انواع موجودات ، غير از نوع آدمى گويا هيچ نوع ديگرى از مقتضاى فطرت اصلىخود منحرف نمى شود.
و نوع انسان هم اگر مانند ساير انواع از مقتضاى فطرت اصليش منحرف نگردد، عالم برطبق سعادت و نعمت او دور مى زند و جريان مى يابد، و اما اگر منحرف شد و فساد در ميانآن رايج گرديد، تعادل ميان اجزاى كون بر هم خورده و همين خود باعث مى شود كه نعمت ازاو هجرت نموده نظام زندگيش مختل گردد، و در نتيجه فساد در دريا و خشكى عالم بخاطراعمال نارواى آدمى ظاهر مى شود، و خدا كيفر بعضى از آنچه را كه كرده اند به ايشان مىچشاند تا شايد برگردند.
و پوشيده نيست كه اين معنا مربوط به نوع است نه شخص ، و بهمين جهت گفتيم كه :تلازم ميان صلاح نوع و نعمت هاى عمومى آنان است نه بين اشخاص ، زيرا چه بساافرادى كه در نوع به هدف نرسند و ليكن خود نوع به هدف برسد، و بايد برسد،آرى اگر بخاطر انحراف يك فرد و دو فرد، نوع ، از سعادت خود محروم مانده به غايت وهدف نرسد مستلزم لعب و بازى در خلقت مى شود، و(حال آنكه ) خدا فرموده : (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ).
و ما در جلد دوم اين كتاب در چند بحثى كه دربارهاعمال گذرانديم راجع به اين موضوع نيز قدرى حرف زديم .
از آنچه گذشت اين معنا روشن شد كه آن اعتراضى كه به آيه شريفه شده است تا چه حدّباطل و بى مورد است ، و آن اين است كه آيه مى رساند: وقتى وضع قومى تغيير مى كندو نعمت ها دگرگون مى شود كه مردم با گناه ، وضع خود را دگرگون كنند. و اين برخلاف آن مساله اى است كه در شرع آمده كه نمى توان عموم را به جرم خواص مؤ اخذهنمود، و وجه فسادش هم اين است كه اين معنا بكلى اجنبى از مفاد آيه است .
اختلاف شديد مفسرين در معناى آيه شريفه (له معقبات ...)
اين بود پاره اى از مطالب كه دقّت و تدبّر در آيه آن را افاده مى كند، ولى سايرمفسرين در تفسير آن از جهات مختلفى اختلافات شديدى راه انداخته اند.
از آن جمله ، اختلافشان در مرجع ضمير (هاء) در جمله (له معقبات ) است ، يكى گفته :مرجع آن كلمه (من ) در جمله (من اسر القول ...)، است ، كه ما در سابق نقلش كرديم وآن را اختيار نموديم . يكى ديگر گفته كه : ضمير مزبور به نام (اللّه ) برمىگردد، و چنين معنا مى دهد كه براى خدا ملائكه ايست معقب ، كه از جلو و عقب انسان را حفظ مىكنند.
و اشكال اين قول اينست كه لازم مى آيد كه در يك سياق (كه بايد ضميرها به يك مرجعبرگردند) ضماير اختلاف پيدا كنند علاوه بر اين سبب مى شود كه بدون هيچ نكته وجهتى در جمله (من امر اللّه ) التفات بكار رفته باشد.
يكى ديگر گفته : به رسول خدا برمى گردد، و آيه شريفه اين معنا را تذكر مى دهد كهملائكه آن جناب را حفظ مى كنند. اشكال اين قول هم هماناشكال قول قبلى است كه گفتيم موجب اختلاف ضميرها مى شود كه ظاهر آيه با آن مساعدتندارد، علاوه بر اين لازمه اش ‍ اين است كه آيه شريفه مربوط ومتصل با آيات قبل نباشد، چون در آيات قبل اسمى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) برده نشده بود.
مفسرى ديگر گفته : ضمير مذكور به كلمه (من ) كه در جمله (سارب بالنهار) مقدراست برمى گردد. و اين وجه از همه وجوه گذشته سخيف تر است كه بزودى اشكالاتش راخواهيم گفت .
و از جمله اختلافات ايشان اختلافى است كه در معناى كلمه (معقبات ) كرده اند، يكىگفته : اصل آن (معتقبات ) بوده ، حرف (تا)نقل به قاف شده و در قاف اصلى ادغام گشته ، و معتقبات از (اعتقب ) است ، و وقتىگفته مى شود: (اعتتقبه ) معنايش اين است كه او را حبس كرد، و وقتى گفته مى شود(اعتقب القوم عليه ) معنايش اين است كه مردم عليه او همدست شدند. و ليكن اين وجه رامردود و خطا دانسته اند.
يكى ديگر گفته : از باب تفعيل و از مصدر تعقيب است كه به معناىدنبال كسى رفتن است ، و از اين جهت آن را تعقيب گويند كه گويا پاشنه (عقب ) او رالگد مى كند، و ملائكه را از اين نظر معقبات ناميده كه آدميان را در مسير بسوى خدا تعقيبمى كنند و - همانطور كه در سابق گفته شد - از آدمى جدا نمى شوند و او را حفظ مىكنند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از معقبات يكدسته از ملائكه شب و روزند كه نويسندگاننامه اعمالند دسته روز مى روند و ماءمورين شب دنبالشان فرود مى آيند، و به اين حساب، ملائكه روز دنبال ملائكه شب و ملائكه شب دنبال ملائكه روز آمد و شد دارند.
و ليكن اين وجه با ظاهر جمله (له معقبات ) نمى سازد، بعلاوه لازمه اش اين است كهجمله (يحفظونه - او را نگهدارى مى كنند) به معناى (يحفظون عليه -اعمال او را عليه او مى نويسند) بوده باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از معقبات ، نگهبانان و گارد مخصوص سلطنتى و آجودان وافسران مخصوص دربارند كه دنبال ملوك و امراء به راه مى افتند، و آنها را اسكورت مىكنند، و معناى آيه اين است كه آنها كه وقتى حركت مى كنند به اصطلاح راهها را بند مىآورند كه همان ملوك و امراء باشند، و براى ايشاندنبال روانى از افسران است كه اطرافشان را احاطه نموده ، مى خواهند بهخيال خود از قضا و قدر خدا نگهداريشان كنند. و اين وجه علاوه بر اينكه وجهى بى پر وپايه است ، در حقيقت بازى كردن با كلام خداست .
و از جمله اختلافات مفسرين اختلافشان در معناى : (من بين يديه و من خلفه ) است ، كهبعضى گفته اند: جمله مذكور متعلق به معقبات است ، و معنايش اين است كه : معقبات ، او رااز جلو و عقب حفظ مى كنند. غافل از اينكه تعقيب تنها از پشت سر است .
بعضى ديگر گفته اند: متعلق به جمله (يحفظونه ) است و در كلام تقديم و تاخيرىشده ، و ترتيب كلام چنين بوده : (يحفظونه من بين يديه و من خلفه من امر اللّه ). وليكن هيچ دليلى بر اين وجه در دست نيست .
بعضى هم گفته اند: متعلق به مقدرى از قبيل وقوع و احاطه وامثال آن دو است ، و تقدير آن (واقع من بين يديه و من خلفه ) و يا (محيط من بين يديهو من خلفه ) بوده است ، و يا به نحو تضمين است كه معنى چنين ميشود: (له معقبات ،يحيطون به من بين يديه و من خلفه - براى او تعقيب كنندگانى است كه او را از دوطرف و پشت سر احاطه مى كنند). و اين وجه را سابقا همنقل كرديم .
باز در همين جمله از جهت ديگرى اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: مراد از آن ، جلو و عقبمكانى است ، و معقبات او را از جلو و عقب از مهالك و خطرات حفظ مى كنند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن دو، اعمال گذشته و آينده اوست ، كه ملائكه همه راعليه او حفظ و ضبط مى كنند.
و ليكن هيچ دليلى بر اين دو وجه و اين دو اختصاص وجود ندارد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از (ما بين يديه و من خلفه ) شؤ ون جسمى و روحىگذشته و فعلى انسان است . و اين همان وجهى است كهنقل كرده و آن را اختيار نموديم .
و نيز از جمله اختلافات ايشان اختلافى است كه در معناى جمله (يحفظونه ) كرده اند،بعضى آن را به معناى (يحفظون عليه ) گرفته ، و بعضى به معناى مطلق حفظ، وبعضى به معناى حفظ از خصوص ناملايمات گرفته اند.
و باز از جمله موارد اختلاف مفسرين اختلافى است كه در جمله (من امر اللّه ) كرده اند، كهاين جار و مجرور متعلق به كجا است ، بعضى گفته اند: متعلق به جمله (له معقبات ) وصفتى است از براى آن ، همچنانكه در جمله (من بين يديه و من خلفه ) و (يحفظونه )دو صفت ديگرى براى آنست . ولى اين توجيه با ظاهر آيه سازگار نيست .
بعضى ديگر گفته اند: متعلق است به جمله (يحفظونه ) و كلمه (من ) در آن بهمعناى باى سببيه و يا به معناى مصاحبت است ، و معناى آيه چنين است كه : معقبات ، او رابوسيله امر خدا و يا با امر خدا حفظ مى كنند.
بعضى ديگر گفته اند: متعلق به (يحفظونه ) است و ليكن كلمه (من ) ابتدائيه ويا نشويه است ، و معناى آيه چنين است كه : او را حفظ مى كنند، در حالى كه ابتداء حفظ ويا منشاء آن امر خداست .
بعضى گفته اند: درست است كه متعلق به (يحفظونه ) است ، و ليكن كلمه (من )به معناى (عن ) است ، و به آيه چنين معنا مى دهد كه : او را از اينكه امر خدا بر اوحلول نموده و فرايش بگيرد، نگهدارى مى كنند. آنگاه امر را به معناى باس و عذاب تفسيركرده ، و آيه را اينطور معنا كرده اند كه : مع قبات خدا او را از عذاب خدا حفظ مى كنند و هروقت گناهى بكند از خداى سبحان برايش ‍ مهلت مى خواهند تا عذاب و مواخذه ، و يا امضاىشقاوت را درباره اش تاءخير بيندازد تا شايد كه توبه نموده و برگردد. و اغلب اينوجوهى كه نقل كرديم فسادش براى خواننده روشن است و حاجتى به بيان ندارد.
و از جمله اختلافات ايشان اختلاف نظرهايشان در وجهاتصال جمله (له معقبات من بين يديه و من خلفه ...)، به ماقبل است ، كه برخى از ايشان گفته اند: متصل است به جمله (سارب بالنهار). كهمعنايش گذشت . و بعضى ديگر گفته اند: متصل است به جمله (اللّه يعلم ماتحمل كل انثى ) و يا به جمله (عالم الغيب و الشهاده ) و معنايش اين است كه همانطوركه خداوند حمل هر حامله و يا غيب و شهادت را مى داند همچنين نگهبانان را بر ايشان گماردهتا حفظ شان كنند. بعضى ديگر گفته اند: متصل است به جمله (انما انت منذر)، و معنايشاين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بوسيله ملائكه محفوظ است . و ليكنحق اين است كه متصل است به جمله (كل شى ء عنده ) بمقدار، كه بنوعى آن را بيان مىكند، و در سابق گذشت .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation