|
|
|
|
|
|
و ما هم آنرا مسلم مى دانيم منتهى چيزى كه هست بايد به ايشان بگوييمدليل مذكور نمى تواند اثبات كند كه بطور كلى هر چه رويا هست از اينقبيل است و حقيقت و واقعيتى ندارد، بله اين معنا را اثبات مى كند كه هر رويايى حقيقت نيست ،و اين غير مدعاى ايشان است ، مدعاى ايشان اين است كه همه خوابها خالى از حقيقت است . آرى (همانطور كه گفتيم ) خوابهايى در اين ميان هست كه روياى صالح و صادق است و ازحقائقى پرده برمى دارد كه هيچ راهى به انكار آن نيست ، و نمى توانيم بگوييمهيچگونه رابطه اى بين آنها و بين حوادث خارجى و امورى كه كشف و پيش بينى شده وجودندارد. پس ، از آنچه كه بيان شد اين معنا روشن گرديد كه بطور كلى هيچ يك از روياها خالىاز حقيقت نيست به اين معنا كه اين ادراكات گوناگونى كه در خواب بر نفس آدمى عارضمى شود و ما آنها را رويا مى ناميم ريشه ها و اسبابى دارند كه باعث پيدايش آنها در نفسو ظهورشان در خيال مى شود، و وجود اين ادراكات حكايت از تجسم آن اصول و اسبابى مى كند كهاصول و اسباب آنها است ، بنابراين (صحيح است بگوئيم ) براى هر رويايى تعبيرىهست ، ليكن تعبير بعضى از آنها عوامل طبيعى و بدنى درحال خواب است ، و تاءويل بعضى ديگر عوامل اخلاقى است ، و بعضى ديگر سببهاىمتفرقه اتفاقى است ، مانند كسى كه در حال فكر در امرى بخواب مى رود و در خوابرويايى مناسب آن مى بيند. (در آنچه گفته شد هيچ حرف و بحثى نيست و همه درباره آن متفقند) بحث و رد و قبولى كههست همه درباره رويايى است كه نه اسباب خارجى طبيعى دارد و نه ريشه اش اسبابمزاجى و يا اتفاقى است ، و نه مستند به اسباب داخلى و اخلاقى است و در عينحال با حوادث خارجى و حقائق كونى ارتباط هم دارد. 3- خواب هاى راست - عوالم سه گانه و سه گانه رؤ يا خوابهاى مورد بحث ، يعنى آنهايى كه با حوادث خارجى و مخصوصا حوادثى كه سابقهقبلى ندارند ارتباط دارد از آنجايى كه يكى از دو طرف ارتباط امرى است معدوم و نيامده ازقبيل بخواب ديدن اينكه پس از مدتى چنين و چنان مى شود و عينا هم بشوداشكال شده است ، كه معنا ندارد ميان امرى وجودى (رويا) و امرى عدمى (حادثه نيامده )ارتباط برقرار شود، و يا به عبارت ديگر معقول نيست ميان رويا و امرى كه بوسيلهيكى از عوامل مذكور در قبل ، از حواس ظاهر و اخلاقيات و انحراف مزاج وارد بر نفس نشدهارتباط برقرار گردد مثلا شخصى بدون هيچ سابقه اى در خواب ببيند كه در فلانمحل دفينه اى از طلا و نقره نهفته است و فلان خصوصيات را هم دارد وشكل و قيافه ظرف آن هم چنين و چنان است ، آنگاه از خواب برخاسته به آن نقطه برود وزمين را بكند، و دفينه را با عين آن خصوصيات پيدا كند، چون همانطور كه گفتيم معناندارد ميان نفس آدمى و امرى كه به تمام معنى از حواس ظاهرى و باطنى انسان غايب بودهارتباط برقرار شود. و بهمين جهت در جواب اين اشكال گفته اند: اين ارتباط از اين راه برقرار مى شود كه نفسشخص نائم ، نخست با سبب حادثه ارتباط پيدا مى كند، آن سببى كه فوق عالم طبيعتقرار دارد، و بعد از برقرار شدن ارتباط ميان نف س و آن سبب ، ارتباط ديگرى برقرارمى شود ميان آن و خود حادثه . توضيح اينكه عوالم سه گونه اند: يكى عالم طبيعت كه عبارتست از عالم دنيا كه ما در آن زندگى مى كنيم و موجودات در آنصورتهايى مادى هستند، كه بر طبق نظام حركت و سكون و تغير وتبدل جريان مى يابد. عالم دوم عالم مثال است كه ما فوق اين عالم قرار دارد، به اين معنا كه وجودش ما فوقوجود اين عالم است (نه اينكه فوق مكانى باشد) و در آن عالم نيز صور موجودات هست امابدون ماده ، كه آنچه حادثه در اين عالم حادث مى شود از آن عالمنازل مى گردد و باز هم به آن عالم عود مى كند، و آن عالم نسبت به اين عالم و حوادث آن، سمت عليت و سببيت را دارد. عالم سوم عالم عقل است كه ما فوق عالم مثال است ، يعنى وجودش ما فوق آنست (نه جايش )،در آن عالم نيز حقايق اين عالم و كلياتش وجود دارد، اما بدون ماده طبيعى و بدون صورتمثالى ، كه آن عالم نسبت به عالم مثال نيز سمت عليت و سببيت را دارد. نفس آدمى بخاطرتجردش ، هم سنخيتى با عالم مثال دارد و هم با عالمعقل ، و وقتى انسان به خواب رفت و حواسش دست از كار كشيد، طبعا از امور طبيعى وخارجى منقطع شده متوجه به عالم مثال و عقل كه خود، هم سنخ آنها است مى شود، و درنتيجه پاره اى از حقايق آن عوالم را به مقدار استعداد و امكان مشاهده مى نمايد. حال اگر نفس ، كامل و متمكن از درك مجردات عقلى بود، آن مجردات را درك نموده اسبابكاينات را آنطور كه هست يعنى بطور كليت و نوريت در پيش رويش حاضر مى سازد، واگر آن مقدار كامل نبود كه بطور كليت و نوريت استحضار كند، به نحو حكايت خيالى وبصورتها و اشكالى جزئى و مادى كه با آنها مانوس است حكايت مى كند، آنطور كه خودما در بيدارى ، مفهوم كلى سرعت را با تصوّر جسمى (سريع الحركه ) حكايت مى كنيم ،و مفهوم كلى عظمت را به كوه ، و مفهوم رفعت و علو را به آسمان و اجرام آسمانى ، و شخصمكار را به روباه ، و حسود را به گرگ ، و شجاع را به شير، و همچنين غير اينها رابصورتهايى كه با آن مانوسيم تشبيه و حكايت و مجسم مى سازيم . اين صورتى است كه نفس متمكن از ادراك مجردات آنطور كه هست بوده باشد و بتواند بهآن عوالم ارتقاء يابد، و گرنه تنها از عالم طبيعت به عالممثال ارتقاء يافته و چه بسا در آن عالم ، حوادث اين عالم را به مشاهدهعلل و اسبابش مشاهده نمايد بدون اينكه با تغيير وتبديل تصرفى در آن بكند. و اينگونه مشاهدات نوعا براى نفوسى اتفاق مى افتد كه سليم و متخلق به صدق و صفاباشند، اين آن خوابهايى است كه در حكايت از حوادث ، صريح است . و چه بسا كه نفس ، آنچه را كه در آن عوالم مشاهده مى كند با مثالهايى كه بدان مانوساست ممثل مى سازد، مثلا ازدواج (آينده ) را بصورت جامه در تن كردن حكايت مى كند، و افتخار را بصورتتاج ، و علم را بصورت نور، و جهل را بصورت ظلمت ، و بى نامى و گوشه نشينى رابصورت مرگ مجسم مى سازد، و بسيار هم اتفاق مى افتد كه در آن عالم هر چه را مشاهدهمى كنيم ، نفس ما منتقل به ضد آن مى شود، همچنانكه در بيدارى هم با شنيدن اسم ثروتبه فقر، و با تصوّر آتش به يخ ، و از تصوّر حيات به تصوّر مرگمنتقل مى شويم ، و امثال اينها. از جمله مثالهاى اين نوع خوابها، اين خوابيست كهنقل شده كه مردى در خواب ديد در دستش مهرى است كه با آن دهان و عورت مردم را مهرى مىكند، از ابن سيرين پرسيد، در جواب گفت : تو بزودى موذن مى شوى و در ماه رمضان مردمبا صداى تو امساك مى كنند. از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه خوابهاى راست در تقسيم اولى تقسيم مى شودبه ، خوابهاى صريحى كه نفس نائم و صاحب رويا در آن هيچگونه تصرفى نكرده وقهرا و بدون هيچ زحمتى با تاءويل خود منطبق مى شود. و خوابهاى غير صريحى كه نفس صاحب خواب از جهت حكايت ، در آن تصرف كرده حالا يا بهتمثيل و يا به انتقال از معناى خواب به چيزى كه مناسب آن و يا ضد آنست ، اين قسم روياآن قسمى است كه محتاج به تعبير است تا متخصصى آن را به اصلش كه در رويا مشاهدهشده برگرداند، مثلا تاجى را كه مى گويد در خواب ديده ام افتخار، و مرگ را به حيات، و حيات را به فرج بعد از شدت ، و ظلمت را بهجهل ، و حيرت را به بدبختى تعبير كند. آنگاه قسم دوم به يك تقسيم ديگرى منقسم مى شود به دو قسم يكى آن خوابهايى است كهنفس صاحب خواب فقط يكبار در آن تصرف مى كند و از آنچه ديده به چيز ديگرى مناسب ويا ضد آن منتقل گشته و آنرا حكايت مى كند، و يا فوقش از آنهم به چيز ديگرىمنتقل مى شود به طورى كه برگرداندن آن بهاصل و ريشه اش دشوار نيست . قسم دوم آن رويايى است كه نفس صاحبش به يكانتقال و دو انتقال اكتفا ننموده ، مثلا از آنچه ديده به ضدشمنتقل شده ، و از آن ضد به مثل آن ضد و از مثل آن ضد به ضد آنمثل ، و همچنين بدون اينكه به حدى توقف كرده باشدانتقال بعد از انتقال و تصرف بعد از تصرف كرده ، بطورى كه ديگرمشكل است كه تعبيرگو بتواند روياى مزبور را به اصلش برگرداند، اينگونه خوابهارا (اضغاث احلام ) مى نامند، كه تعبير ندارد، براى اينكه يا دشوار است و يا ممكننيست تعبيرش كرد. از اينجا بخوبى روشن گرديد كه بطور كلى خوابها داراى سه قسم كلى هستند، يكىخوابهاى صريحى كه احتياجى به تعبير ندارد، يكى اضغاث احلام كه از جهت دشوارى ويا تعذر، تعبير ندارد و سوم خوابهايى كه نفس در آن با حكايت وتمثيل تصرف كرده ، اين قسم از خوابها است كه تعبير مى شود. اين بود اجمال آنچه كه علماى روانشناس قديم درباره رويا گفته اند، و بحث بيش از اينو كامل آن موكول به كتبى است كه در اين باره تدوين يافته . 4- مؤ يد آنچه درباره رؤ يا گفته شد، در قرآن يكجا مى فرمايد: (و هو الذى يتوفيكم بالليل ) و در جاى ديگر مى فرمايد: (اللّهيتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت ويرسل الاخرى ). و ظاهر اين دو آيه اين است كه نفوس در موقع خواب ، از بدن ها گرفته مى شوند و ديگرارتباطى با حواس ظاهرى بدن ندارند، به نوعى به عالم ربوبى رجوع كرده ومنتقل مى شوند كه بى شباهت به مرگ نيست . خداى تعالى در كلام خود به هر سه قسم روياى مذكور اشاره كرده و از قسماول ، روياى ابراهيم و روياى مادر موسى و پاره اى از روياهاىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را آورده ، و به قسم دوم هم در جمله (اضغاثاحلام ) اشاره كرد، كه چنين روياهايى هم هست ، و از قسم سوم ، روياى يوسف و روياهاىدو رفيق زندانى او و روياى پادشاه مصر را كه هر سه در سوره يوسف آمده برشمردهاست . آيات 111 - 103 سوره يوسف
و ما اكثر الناس و لو حرصت بمومنين (3.1) و ما تسئلهم عليه من اجر ان هو الا ذكرللعالمين (4.1) و كاين من آيه فى السموت و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون(5.1) و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون (6.1) افامنوا ان تاتيهم عاشيه من عذاباللّه او تاتيهم الساعه بغته و هم لا يشعرون (7.1) قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشركين(8.1) و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم مناهل القرى افلم يسيروا فى الارض فينظروا كيف كان عاقبه الذين من قبلهم و لدار الاخرةخير للذين اتقوا افلا تعقلون (9.1) حتى اذا استيئسالرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باسنا عن القومالمجرمين (.11) لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكنتصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمه لقوم يؤ منون (111)
|
ترجمه آيات وبيشتر مردم هر چند تو حرص بورزى ايمان نخواهند آورد(3.1). تو براى پيغمبرى از آنان مزدى نمى خواهى ، كه آن جز يادآورى براى جهانيان نيست(4.1). چه بسيار آيه ها و نشانه ها در آسمان و زمين هست كه بر آن مى گذرند، و از آن روىگرداندند (105). و بيشترشان به خدا ايمان نيارند، جز اينكه مشرك باشند(6.1). مگر ايمن شده اند كه پوششى از عذاب خدا به ايشان برسد، يا قيامت ناگهان و در حالىكه خبر ندارند بر آنان درآيد؟(7.1). بگو راه من اين است كه من و پيروانم با بصيرتكامل همه مردم را بسوى خدا مى خوانيم ، خداى يكتا منزّه است ، و من از مشركان نيستم (8.1). پيش از تو نفرستاده ايم مگر مردانى از اهل دهكده ها را كه به آنها وحى مى كرده ايم چرادر اين سرزمين نمى گردند تا بنگرند سرانجام كسانى كه پيش از آنان بوده اند، چسانبوده است ؟ و، سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزگارى كرده اند بهتر است ، چراتعقل نمى كنند؟(9.1). (پيامبران به دعوت خود و دشمنان به مخالفت خود همچنان ادامه دادند) تا رسولان ماءيوسشدند و گمان كردند كه (حتى گروه اندك مومنان ) به آنها دروغ گفته اند، در اين هنگاميارى ما فرا رسيد، پس هر كس را كه خواستيم نجات داديم ، و عذاب ما از قوم زيانكاربازگردانده نمى شود(.11). در سرگذشت آنان براى صاحبان خرد عبرتى هست ، اين سخنى نيست كه ساخته باشندبلكه تصديق كتابيست كه پيش از آن بوده و توضيح همه چيز است ، با هدايت و رحمتىبراى گروهى كه ايمان دارند(111). بيان آيات اين آيات ، خاتمه سوره يوسف است ، و در آن اين معنا را خاطرنشان مى سازد كه ايمانكامل كه همان توحيد خالص باشد مقام عزيز، و فضيلت كميابى است كه جز تعداد اندكىاز مردم به آن نمى رسند، و اما اكثر مردم ايمان آور نيستند، هر چند كه تو(رسول خدا) به ايمان ايشان حريص باشى و همه طاقت و توان خود را صرف كنى . و آن اقليتى هم كه ايمان مى آورند، ايمانشان آميخته به شرك است ، پس براى ايمان محضو توحيد خالص باقى نمى ماند مگر تعداد اندكى از مردم . و اين توحيد خالص همان راهى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و همچنينپيروانش با بصيرت بدان دعوت مى كردند، و خدا هم ناصر او و نجات دهنده مؤ منين پيرواو از مهالك است ، و از مهالكى كه توحيد و ايمانشان را تهديد مى كند و از عذاباستيصال و ريشه كنى كه (وعده داده بود) بزودى گريبانگير مشركين شدهمستاصل و منقرضشان مى كند، نجاتشان مى دهد همچنانكه سنت خدا درباره انبياى گذشتهاش هم بطورى كه از داستانهايش برمى آيد چنين بوده است . و در داستانهاى ايشان عبرت ، بيان حقيقت ، و هدايت و رحمت است براى مؤ منين .
و ما اكثر الناس و لو حرصت بمؤ منين
|
زيرا مگر غير اين است كه وضع بيشتر مردم بخاطر افتادنشان به روى جيفه دنيا ودلدادگيشان به زينت هاى آن و از ياد بردنشان آن وديعه ها را كه خدا در فطرتشان قرارداده از قبيل علم به خدا و آيات او، چنين است كه به خدا ايمان نياورند هر چند اىرسول گرامى من ، حرص و پافشارى به خرج دهى ، و دوست بدارى كه ايمان بياورند،(دليل بر اين معنايى كه براى آيه كرديم آيات بعدى است ).
و ما تسئلهم عليه من اجر ان هو الا ذكر للعالمين
|
(واو)، در اول اين آيه واو حاليه است كه چنين معنايى به آيه مى دهد: ايشان ايمان آورنيستند با اينكه تو از ايشان در برابر ايمانشان و يا در برابر اين قرآن كه بر تونازل شده و دارى برايشان تلاوت مى كنى اجر و مزدى طلب نكرده اى ، تا بگوييم غرامتو ضرر مالى ايشان را از ايمان آوردن جلوگيرى مى كند، و علاقه اى كه بهمال خود دارند نمى گذارد آنرا در قبول دعوت تو و ايمان به آن خرج كنند، و اينكهفرمود: (ان هو الا ذكر للعالمين ) بيان شاءن واقعى قرآن است ، مى خواهد بفرمايد:قرآن محضا و فقط مايه تذكر عالميان است ، كه بوسيله آن بياد مى آورند آنچه را كهخداوند در دلهاى جماعات بشرى به وديعه سپرده ازقبيل علم به خدا و آيات او، پس قرآن چيزى جز ذكر نيست ، بوسيله آن متذكر چيرهايى مىشوند كه غفلت و اعراض از يادشان برده ، آرى قرآن از كالاهايى نيست كه بوسيله آنمال به دست آورند و يا به عزّت و جاه و امثال آن برسند.
و كاين من آيه فى السموات و الارض يمرون عليها و هم عنها معرضون
|
واوى كه در اول اين آيه است حاليه است ، و احتمال هم دارد استينافيه باشد و جمله را جملهاى ابتدائى بسازد، و (مرور بر هر چيز) به معناى رسيدن به آن و گذشتن از آن ورسيدن به موجود بعدى آن است ، بنابراين مرور به آيات آسمانى و زمينى به معناىمشاهده يكى پس از ديگرى آنها است . و معناى آيه اين است كه بر سر راه زندگى بشر آيات بسيارى آسمانى و زمينى وجوددارد كه با وجود خود و نظام بديعى كه در آنها جارى است دلالت بر توحيدپروردگارشان مى كند، و اين مردم اين آيات را يكى پس از ديگرى مى بينند، و ديدن آنهابرايشان مكرر است ، و در عين حال از آنها اعراض نموده متنبه نمى شوند. اشاره اى به دلالت جمله : (يمرّون عليها) بر حركت زمين و اگر جمله (يمرون عليها) را حمل بر تصريح (و مرور معمولى ) كنيم ، نه كنايه ازديدن و اعراض كردن ، در آنصورت جمله مذكور از ادله فرضيه هيئت جديد خواهد شد، كهمى گويد: مى گويد: زمين داراى حركت وضعى و انتقالى است ، زيرا از آن استفاده مى شود كه بشربوسيله حركت انتقالى و وضعى زمين از اجرام آسمانى عبور مى كند و مى گذرد، نه آن طوركه حس ما مى پندارد كه زمين ما ايستاده و اجرام بر ما مى گذرند.
و ما يومن اكثرهم باللّه الا و هم مشركون
|
ضمير در (اكثرهم ) به (ناس ) برمى گردد، به اعتبار ايمانشان ، به اين معنا كهاكثر مردم ايمان آور نيستند هر چند تو از ايشان مزدى نخواهى ، و هر چند بر آيات آسمانىو زمينى با همه زياديش مرور كنند، و آنهايى كه از ايشان ايمان آوردند (كه همان اقليتباشند) اكثر ايشان ايمانشان آميخته به شرك است . توضيحى در مورد نسبى و اضافى بودن ايمان و شرك و امكان اجتماع بعض مراتبآندو باهم و اگر بپرسى چگونه ممكن است آدمى در آن واحد، هم متلبس به ايمان باشد و هم بهشرك ، با اينكه ايمان و شرك دو معناى مقابل همند كه درمحل واحد جمع نمى شوند؟ جواب مى گوييم : اين اجتماع ، نظير اجتماع اعتقادات متناقض واخلاقيات متضاد است ، و از اين نظر ممكن است كه اينگونه امور از معانى اى باشند كه فىنفسه قابل شدت و ضعفند، و مانند دورى و نزديكى ، به اضافه و نسبت مختلف مىشوند، مثلا (قرب ) و (بعد) اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود هرگز درمحل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممكن است درمحل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند، مثلا درباره مكه ، هم دورى صادق استو هم نزديكى ، دورى از شام ، و نزديكى به مدينه ، همچنين اگر مكه با مدينه مقايسهشود از شام دور هست ، ولى اگر با بغداد مقايسه شود به شام نزديك خواهد بود. ايمان به خدا و شرك به او هم - كه حقيقتشان عبارتست از تعلق و بستگى قلب بهخضوع و در برابر خدا يعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن بغير او از چيرهايى كه مالكخود و چيز ديگرى نيستند مگر به اذن خدا، - دو مطلب اضافى هستند كه به اختلاف نسبتو اضافه ، مختلف مى شوند. (آرى اگر ايمان به خدا و شرك به او را دو نقطه صرف و بى نهايت تصوّر كنيم دربين اين دو نقطه فاصله زيادى است كه راهروانى در بين آن دو هر يك در يك نقطه قراردارند) پس همانطور كه ممكن است دل آدمى يكسره بستگى به زندگى دنياى فانى و زينتهاى باطل آن پيدا كرده و بكلى هر حق و حقيقتى را فراموش كند، و نيز ممكن است مانندمخلصين از اولياى خدا از هر چيز كه دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد منقطع گشتهبه تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده لحظه اى از اوغافل نشود و در ذات و صفات خود جز به او آرام نگيرد و جز آنچه او مى خواهد نخواهد.همچنين ممكن است سهمى از آن و سهمى از اين را با هم داشته باشد، زيرا (همان طورى كه گفته شد) ميان اين دو نقطه منزلهاى بسيارى است كه از جهتنزديكى و دورى به يكى از آن دو مختلفند، و همين مراتب است كه دو طرف را به نحوى ازاجتماع ، يكجا جمع مى كند، و (راهروان در اين مراتب كم و يا بيش ، سهمى از ايمان وسهمى از شرك را دارند). از جمله ادله بر اين مدعا اخلاق و صفاتيست كه در باطن دلها جايگزين است و آدمى رابخلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده دعوت مى كند، و دراعمال صادره از او اثر مى گذارد، و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كندو در عين حال بند بند بدنش از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد مى لرزد، وحال آنكه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس هيچ حول و قوه اى جز بوسيله خدا ندارد. و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اينكه به راستى ايمان داردبه اينكه : (ان العزه للّه جميعا - عزّت همه اش مال خداست ) مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اينكه ايمان دارد كه خدا ضامن روزىاست با اين حال در خانه هر كس و ناكس را مى كوبد، ايمان دارد كه پروردگارش بهآنچه كه در دل نهفته دارد عالم است ؟ و به آنچه كه مى گويد شنواست و به آنچه كهمى كند بصير است ، و بر او هيچ چيز نه در آسمانها و نه در زمين پوشيده نيست ، اما در عينحال همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين . پس مراد از شرك در آيه مورد بحث بعضى از مراتب شرك است ، كه با بعضى از مراتبايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق آنرا شرك خفى مى گويند. بنابراين اينكه بعضى ها گفته اند: مراد از مشركين در آيه ، مشركين مكه هستند صحيحنيست ، و همچنين اينكه عده اى ديگر گفته اند: مراد از آنان ، منافقين هستند، زيرا صاحب ايندو قول اطلاق آيه را بدون هيچ دليلى از خود آيه مقيد نموده اند.
افامنوا ان تاتيهم غاشيه من عذاب اللّه او تاتيهم الساعه بغته و هم لا يشعرون
|
غاشيه صفتى است كه در جاى موصوف حذف شده نشسته است ، چون كلمه (عذاب )دلالت بر آن حذف شده مى كرده ، و تقدير كلام چنين است : (تاتيهم عقوبه غاشيه -آيا ايمنند از اينكه عقوبتى از عذاب خدا به ايشان برسد كه ايشان را فرا گيرد و احاطهكند؟). كلمه (بغته ) به معناى فجاه و ناگهانى است ، و جمله (و هم لا يشعرون )حال از ضمير جمع است ، يعنى قيامت بناگهانى بيايد در حالى كه ايشان از آمدنش خبرنداشته باشند، چون آمدن قيامت مسبوق به علامتى كه وقت آنرا تعيين كند نيست . استفهامى كه در آيه است استفهام تعجب است ، و معنايش اين است كه امر ايشان در اعراضشاناز آيات آسمان و زمين و عدم اخلاصشان نسبت به ايمان به خدا و اصرارشان در غفلت ،بسيار عجيب است ، مگر اينها ايمنند از اينكه عذاب خدا بناگهانى احاطه شان كند؟. اعلام راه : (هذه سبيلى ) بيان راه : (ادعوا الى الله على بصيرة ) دعوتكنندگان: رسول الله (صلى الله عليه و آله ) و پيروان او
قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى و سبحان اللّه و ما انا من المشركين
|
خداى سبحان بعد از آنكه فرمود ايمان محض و توحيد خالص بسيار عزيز الوجود و اندكاست ، و هر كسى بدان نمى رسد، با اينكه ايمان و توحيد، حق و حقيقت صريح و واضحىاست كه آيات آسمانها و زمين بدان دلالت مى كنند، اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مامور نموده تا راه خود را اعلام بدارد، و آنعبارتست از دعوت به چنين توحيدى ، دعوتى كه از روى بصيرت است . پس اينكه فرمود: (قل هذه سبيلى ) اعلام راه اوست ، و جمله (ادعوا الى اللّه علىبصيره ) بيان راه اوست ، و جمله (سبحان اللّه ) جمله معترضه است كه در آن خدا راتقديس مى كند، و جمله (و ما انا من المشركين ) تاءكيد معناى دعوت به خدا و بيان اينجهت است كه اين دعوت بسوى خدا دعوتى نيست كه بهر طورى كه شد صورت گيردبلكه دعوتى است كه بر اساس توحيد خالص صورت مى گيرد، و بهيچ وجه ، ازتوحيد بسوى شرك گرايش نمى كند. و اما اينكه فرمود: (انا و من اتبعنى )، خواسته بفرمايد: بار اين دعوت تنها بدوش مننيست ، بلكه بدوش كسانى هم كه مرا پيروى كرده اند هست ، پس با اين جمله دعوت راتوسعه و تعميم داده و مى فهماند با اينكه راه ، راهرسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است ، ليكن بار دعوت به آن تنها بدوش آنجناب نيست . (گو اينكه از ظاهر خود آيه اين توسعه و تعميم فهميده مى شود) و ليكن سياق دلالت مىكند بر اينكه شركت دادن پيروان ، به اين عموميتى هم كه از جمله (و من اتبعنى )استفاده مى شود نيست ، زيرا سبيلى كه در آيه شريفه آمده همان دعوت با بصيرت و يقينبسوى ايمان محض و توحيد خالص است و معلوم است كه در چنين سبيلى تنها كسانى شركتدارند كه در دين مخلص براى خدا باشند و عالم به مقام رب العالمين و داراى بصيرت ويقين بوده باشند، و چنين نيست كه هر كس كه كلمه (تابعرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )) بر او صادق بود او نيز شريك در اين دعوتبوده باشد، و نيز چنين مقام مقامى نيست كه حتى آن پيروان و مومنينى هم كه خدا در آيهقبلى از مشركينشان خواند و به غفلت از پروردگار و ايمنى از مكر او و اعراض از آيات اومذمتشان كرده بود به آن نائل شوند. آرى كسى كه غافل از خدا و ايمن از عذاب خدا و اعراض كننده از آيات او و از ياد او استچگونه ممكن است داعى بسوى او باشد؟ با اين كه خداى تعالى در آيات بى شمارىدارندگان اين اوصاف را به ضلالت و كورى و خسران توصيف كرده ، و اين سنخاوصاف با هدايت و ارشاد بهيچ وجه جمع نمى شود.
و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى ...
|
تطبيق دعوت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) با دعوت پيامبران پيش ازآنحضرت بعد از آنكه خداى سبحان حال مردم را در ايمان به خود و سپسحال رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را در دعوت مردم بيان نموده ، خاطرنشانساخت كه دعوت پيامبر ناشى از رسالت الهى است ، و از اغراض مادى كه بدان وسيلهمزدى به دست آورده نفعى كسب كند نيست ، اينك در اين آيه اين معنا را بيان مى كند كه آنچهگفتيم يك مطلب تازه و جديدى نبوده ، بلكه سنت الهى بوده كه همواره در دعوت هاى دينيشجريان داشته است ، انبياى گذشته نيز فرشته نبوده اند، بلكه از ميان همين مردم مبعوثمى شدند، مردانى از اهالى آباديهاى خود بودند و با مردم آبادى خود نشست و برخاستميكردند و همه ايشان را مى شناختند، با اين تفاوت كه خداوند به ايشان وحى فرستاده وايشان را بسوى آنان گسيل مى داشته تا بسوى او دعوتشان كنند عينا همينطور كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مامور شده و دارد دعوت مى كند، براى قوم او هممؤ ونه زيادى ندارد تا بگفته هاى او ايمان پيدا كنند، مؤ ونه اش همين است كه در روىزمين سير و تفكر كنند، تا ببينند عاقبت كسانى كهقبل از ايشان مى زيسته اند به كجا كشيد كه اگر چنين سيرى را شروع كنند خواهند ديدكه بلاد ايشان بصورت مخروبه ها درآمده ، خانه هايشان خالى و ويران گشته است ، و آنآثار بخوبى و با زبان بى زبانى از سرانجام كار آن اقوام خبر داده ، اثر كفر ولجاجت و تكذيب آيات خدا را نشان مى دهد. پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) جز به آنچه انبياى سلف دعوت مى كردندبه چيز ديگرى دعوت نمى كند، و دعوت نمى كند مگر به چيزى كه خير و صلاح مردم درآن است ، و آن اين است كه تقوى پيشه نموده از خدا بترسند تا رستگار گشته بهسعادت دائمى و نعمت سرمدى در خانه باقىنائل آيند، و خانه آخرت بهتر است براى كسانى كه تقوى پيشه كنند، آيا (باز هم )تعقل نمى كنيد؟. پس جمله (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم مناهل القرى ) دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را با دعوت رسولانقبل از او تطبيق مى كند، حاصل اينكه توصيف ايشان به اينكهاهل آبادى هاى خود بوده اند براى اين است كه بفهماند: انبياء از خود آن مردم بوده و از جنسملائكه و حتى از غير خود ايشان نبودند و در ميان آنان زندگى مى كردند و نزد ايشانمعروف و سرشناس بوده اند مردم هم با ايشان نشست و برخاست داشته اند. مؤ يّد اين معنا توصيفى است كه از ايشان كرده و فرمود (مردانى بودند)، زيرا مرداناز زنان داراى روپوش زودتر شناخته مى شوند. و در جمله (افلم يسيروا فى الارض ...)، امّت پيغمبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) را انذار مى كند يعنى همان انذارى كه امتهاى گذشته را با آن انذار نمود، آناننشنيدند و در نتيجه وزر و بال كار خود را چشيدند. و جمله (و لدار الاخرة خير للذين اتقوا افلا تعقلون ) بيان نصيحت است ، و اينكه آنچهكه بدان دعوت مى كنند كه همان تقوى باشد بدنبالش چيزى جز تمامى خيرات و همهسعادات نيست .
حتى اذا استيئس الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا...
|
علماى لغت مى گويند: كلمه (ياس ) و كلمه (استيئاس ) هر دو به يك معنى است ليكنبعيد نيست بگوييم دومى از جهت اينكه از باباستفعال است به معناى نزديك شدن به ياس است ، بخاطر ظاهر شدن آثار و نشانه هاىآن ، و نزديك شدن به ياس را هم عرفا ياس مى گويند، ولى ياس حقيقى و قاطع نيست . جمله (حتى اذا استيئس ...) متعلق غايتى است كه از آيه قبلى استفاده مى شد، معناى آيه : (حتى اذا استياءس الرّسل و ظنّوا انّهم قد كذبوا..) و معناى مجموع آن اين است كه : اين رسولان كه گفتيم مردانى بودند مانند تو ازاهل قريه ها، و گفتيم كه قريه هاى ايشان بكلى نابود شده است ، اين رسولان ، قوم خودرا همچنان دعوت مى كردند، و مردم ، هم ، همچنان لجاجت نموده آنان به عذاب خدا انذارشانكرده و اينان نمى پذيرفتند، تا آنكه رسولان از ايمان آوردن قوم خود ماءيوس شدند (ويا نزديك بود ماءيوس شوند) و مردم گمان كردند آن كس كه به پيغمبرشان گفتهعذابى چنين و چنان دارند دروغشان گفته ، در اين موقع بود كه يارى ما انبياء را دريافت ،پس هر كه را خواستيم نجات داديم ، و آنها همان مؤ منين بودند، و باس ما يعنى عذاب سختما از قوم مجرم درنگذشت و همه را فرا گرفت . اما ماءيوس شدن رسولان از ايمان آوردن قوم خود، همان معنايى است كه در داستان نوحآورده و فرموده : (و اوحى الى نوح انه لن يومن من قومك الا من قد آمن ) و نيز فرموده : (و قال نوح رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهميضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا) و نظير آن در داستان هود و صالح و شعيب وموسى (عليه السّلام ) نيز ديده مى شود. و اما اينكه فرمود: امتهاى ايشان چنين پنداشتند كه به انبيايشان دروغ گفته اند، اين نيزنظير مطلبى است كه در داستان نوح آورده كه قومش گفته بودند:(بل نظنكم كاذبين ) و همچنين در داستان هود و صالح آورده ، و در داستان موسى وفرعون فرموده (فقال له فرعون انى لاظنك يا موسى مسحورا). و اما اينكه فرمود: نتيجه ايمان مؤ منين يارى آنان شد اين نيز نظير آيه : (و كان حقاعلينا نصر المومنين ). مى باشد، و همچنين در ضمن داستان هلاكت پاره اى از امتها اين معنارا آورده از آن جمله در داستان قوم هود فرموده : (نجينا هودا و الذين آمنوا معه ) و درداستان قوم صالح فرموده : (نجينا صالحا و الذين آمنوا معه ) و در داستان قوم شعيبفرموده : (نجينا شعيبا و الذين آمنوا معه ) و همچنين در داستانهاى ديگر. و اما اينكه فرمود: باءس ما از مجرمين نمى گذرد، اين نيز در آيات بسيارى بطور عمومىو خصوصى ذكر شده ، در آيه (و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهمبالقسط و هم لا يظلمون ) و آيه (و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مردّ له و مالهم من دونهمن وال ) و همچنين آيات ديگر ذكر شده . اين بود بهترين معناهايى كه براى آيه مورد بحث ذكر كرده اند،دليل بر آن هم اين است كه آيه شريفه همانطور كه گفتيم با مضمونى كه دارد غايت وسرآمد مضمون آيه قبلش است ، و در اين ميان معانى ديگرى براى آيه آورده اند كه خالىاز اشكال نيست ، و ما متعرض نشدن به آن را بهتر دانستيم .
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ...
|
راغب در مفردات مى گويد: اصل كلمه (عبر) به معناى تجاوز از حالى به حالى است ، واما عبور تنها، مختص به تجاوز از آب است ... و (اعتبار) و (عبره ) مخصوص بهحالتى است كه انسان بوسيله آن از شناختن چيزى كهقابل مشاهده است به چيزى كه قابل مشاهده نيست مى رسد. همچنانكه خداى تعالى فرمود:(ان فى ذلك لعبره - در اين آيات عبرت است ) ضمير در (قصصهم ) به انبياء، كه يكى از ايشان يوسف ، صاحب داستان اين سورهاست برمى گردد، احتمال هم دارد كه به يوسف و برادرانش برگشته و معنا چنين باشد:(قسم مى خورم كه در داستانهاى انبياء و يا يوسف و برادرانش عبرت است براى صاحبانعقل )، و اين داستان كه در اين سوره آمده حديثى افترائى نبود، ليكن تصديق كتابآسمانى قبل از قرآن يعنى تورات است . (و تفصيل كل شى ء...) - هم بيان و تميز هر چيزى است از آنچه كه مردم در دينشانكه اساس سعادت دنيا و آخرتشان است بدان نيازمندند، و هم هدايت بسوى سعادت ورستگارى است ، و هم رحمت خاصى است از خداوند به مردمى كه بدان ايمان آورند، آرى ازاين نظر رحمت خاص الهى است كه مردم با هدايت او بسوى صراط مستقيم هدايت مى شوند. بحث روايتى رواياتى در معناى جمله ! (ما يؤ من اكثرهم بالله الّا و هم مشركون ) در تفسير قمى به سند خود از فضيل از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ) فرموده : مقصود از آن ، شرك طاعتاست ، نه شرك در عبادت ، يعنى معصيت هايى كه ارتكاب مى شوند در حقيقت شرك در اطاعتاست و گنهكاران با گناه خود شيطان را اطاعت كرده اند. و در تفسير عياشى از محمد بن فضيل از حضرت رضا (عليه السّلام ) روايت كرده كهفرمود: مقصود شركى است كه به حد كفر نرسيده باشد. و نيز در همين كتاب از مالك بن عطيه از ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه شريفه فرموده : مقصود از اين شرك اين است كه كسى بگويد: اگر فلانى نبودمن هلاك شده بودم ، و اگر فلانى نبود من به فلان منفعت و فلان خير مى رسيدم ، و اگرفلانى نبود زن و بچه من از دستم رفته بودند، زيرا چنين كسى براى خدا در ملك اوشريكى قايل شده كه آن شريك روزيش مى دهد، و يا بلا را از او دفع مى كند. آنگاه مىگويد عرض كردم : حال اگر كسى چنين بگويد: (اگر خدا فلانى را نرسانده بود منهلاك مى شدم ) چطور آيا اين هم شرك است ؟ فرمود: اين خوبست و اشكالى ندارد. و نيز در همين كتاب از زراره روايت كرده كه گفت : از حضرت ابى جعفر (عليه السّلام )پرسيدم چه مى فرمائى در آيه (و ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون )؟ فرمود:يكى از مثالهاى اين شرك اين است كه كسى بگويد: نه بجان تو. مؤ لف : مقصود آن حضرت اين است كه كسى بغير خدا قسم بخورد، چون غير خدا را بهنحوى تعظيم كرده كه ذاتا لايق و مستحق آن نيست ، و اخبار در اين باره زياد است . دو روايت در بيان اينكه مراد از: (من اتّبعنى ) در آيه:(قل هذه سبيلى ...) على (عليه السلام ) است و در كافى به سند خود از (سلام بن مستنير) از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كردهكه در ذيل آيه (قل هذه سبيلى ادعوا الى اللّه على بصيره انا و من اتبعنى ) فرمود:مقصود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و امير المؤ منين و اوصياى بعد از آنحضرتند. و نيز در همين كتاب به سند خود از (ابى عمرو زبيرى ) از امام صادق (عليه السّلام )روايت كرده كه در ذيل همان آيه فرموده : مقصود على است كه اولين پيرو او در ايمان بهخدا و تصديق نبوت اوست ، و از ميان امتى كه او در آن امّت و بسوى آن امّت مبعوث شدهاولين كسى كه قبل از همه خلق به آنچه او از ناحيه خدا آورده ايمان آورده و هرگز به خداشرك نورزيده ايمان خود را مشوب و آميخته با ظلم (كه همان شرك باشد) نكرده على است . مؤ لف : اين دو روايت مؤ يّد آن بيانى است كه درذيل آيه گذرانديم ، و در معناى آندو، روايات ديگرى نيز هست ، كه بعيد نيست ذكر مصداقدر همه آنها از باب تطبيق باشد. و نيز در كافى به سند خود از هشام بن حكم روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليهالسّلام ) پرسيدم : مقصود خداوند از اينكه فرمود: (سبحان اللّه ) چيست ؟ فرمود: بلندداشتن خداست ، يعنى اظهار پاكى خدا از هر بدى از روى غيرت بندگى . و نيز در همين كتاب به سند خود از هشام جواليقى روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السّلام ) از معناى كلام خدا كه فرموده : (سبحان اللّه ) سؤال كردم ، فرمود: معنايش اين است كه خدا منزّه است . و در كتاب معانى به سند خود از (سيار) از حسن بن على از پدرانش از امام صادق(عليه السّلام ) روايت كرده كه در ضمن حديثى وى را مخاطب قرار داده فرمود: مگر تاكنونندانستى كه خداوند دنيا را هرگز از پيغمبر و يا امامى از جنس بشر خالى نگذاشته ؟ مگرخداوند نبوده كه فرموده : (و ما ارسلنا من قبلك ) - يعنى بسوى خلق - (الا رجالانوحى اليهم من اهل القرى ) كه خبر داده از اينكه هيچوقت ملائكه را بسوى زمين مبعوثنكرده ، و ايشان را ائمه و حكام قرار نداده ، و اگر فرستاده ، بسوى انبياء فرستاده . چند روايت در معناى آيه : (حتى اذااستياءسالرّسل ...) و در عيون به سند خود از (على بن محمد بن جهم ) روايت كرده كه گفت : در مجلسماءمون حاضر شدم ، در حالى كه رضا على بن موسى (عليهما السلام ) نزد او بود،ماءمون از آنجناب پرسيد: يا بن رسول اللّه مگر شما نمى گوييد كه انبياء معصومند؟فرمود: چرا، راوى حديث را همچنان ادامه داده تا آنجا كه مى گويد: ماءمون به ابى الحسنعرض كرد: پس بفرما معناى آيه (حتى اذا استيئس الرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا) چيست ؟ رضا (عليه السّلام ) فرمود: خداوندمى فرمايد: تا آنكه رسولان از قوم خود ماءيوس شدند، و قوم ايشان گمان كردند كهبه رسولان دروغ خبر داده اند، در اين موقع بود كه يارى ما ايشانرا دريافت . مؤ لف : اين روايت مؤ يّد معنايى است كه ما براى آيه كرديم ، و بعضى از روايات كهدارد رسولان احتمال دادند كه نكند آن كسى كه براى ايشان وحى آورده شيطان بوده كهخود را بصورت فرشته درآورده ، روايات قابل اعتمادى نيست . و در تفسير عياشى از زراره روايت كرده كه گفت : به حضرت صادق (عليه السّلام )عرض كردم : چطور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نترسيد از اينكه مبادا آنچهاز ناحيه خدا برايش مى آيد از القاآتى باشد كه شيطان در دلش بيندازد؟ فرمود:خداوند وقتى يكى از بندگان خود را رسول خدا بگيرد، سكينه و وقار را بر اونازل مى كند، و آنچه كه از ناحيه خدا برايش مى آيد عينا مانند چيرهايى كه به چشم مىبيند يقين آور است . و در الدّرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر از ابراهيم از ابى حمزه جزرى روايت كردهاند كه گفت : غذايى درست كردم و عدّه اى از اصحابمان را كه از آنجمله سعيد بن جبير وضحاك بن مزاحم بودند به آن غذا دعوت نمودم ، (در آن ميان ) جوانى از قريش از سعيدبن جبير پرسيد يا ابا عبداللّه ! اين حرف را چگونه قرائت مى كنى : (حتى اذا استيئسالرّسل و ظنوا انهم قد كذبوا)؟ زيرا من هر وقت بدينجا مى رسم آرزو مى كنم اى كاش اينسوره را نخوانده بودم سعيد گفت : درست است و معنايش اين است كه تا آنكه رسولان ازتصديق قوم خود ماءيوس شدند و مردمى كه آن رسولان بسويشانگسيل شده بودند چنين پنداشتند كه به رسولان دروغ خبر داده اند. ضحاك گفت : اگربراى حل اين اشكال تا يمن رفته بودم كم بود. سوره رعد آيات 4 - 1
بسم اللّه الرحمن الرحيم المر تلك آيات الكتاب و الذىانزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون (1) اللّه الذى رفع السموت بغيرعمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشّمس و القمركل يجرى لاجل مسمى يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقاء ربكم توقنون (2) و هو الذىمد الارض و جعل فيها رواسى و انهارا و من كل الثمراتجعل فيها زوجين اثنين يغشى الليل النّهار ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (3) و فىالارض قطع متجاورات و جنات من اعناب و زرع ونخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد ونفضل بعضها على بعض فى الاكل ان فى ذلك لايات لقوم يعقلون (4)
|
ترجمه آيات بنام خداى رحمان و رحيم . المر، اينها آيه هاى كتاب خداست ، و آنچه از پروردگارت به تونازل شده درست است ، ولى بيشتر مردم باور نمى دارند(1). خدا همان كسى است كه آسمانها را بدون ستونى كه ببينيد برافراشته ، سپس به عرشاستيلا يافت و خورشيد و ماه را به خدمت گرفت ، كه هر يك در مدتى معيّن سير مى كنند،كارها را او تدبير مى كند و آيات را او توضيح مى دهد تا شايد به معاد و قيامت ايمانبياوريد(2) اوست كه زمين را بگسترد، و در آن كوهها و جويهايى قرار داد و از هر قسم ميوه دو صنفپديد آورد، شب را با روز مى پوشاند، كه در اينها براى گروهى كه بينديشند عبرتهااست (3). در زمين ، قطعه هاى پهلوى هم هست و با باغهائى از انگور و كشت ونخل ، از يك بن و غير يك بن ، كه از يك آب سيراب مى شوند، و ما ميوه هاى بعضى از آنهارا بر بعضى ديگر مزيت داده ايم ، كه در اينها براى گروهى كهتعقل كنند عبرتهاست (4). بيان آيات آهنگ كلى سوره : اثبات آيت بودن و حقانيت قرآن كريم غرض اين سوره بيان حقيقت قرآنى است كه بررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده ، و اينكه اين قرآن معجره و آيترسالت است ، و اما اينكه كفار آن را آيت و معجره نشمرده و به عنوان تعريض بر آنگفتند: (چرا آيتى از ناحيه پروردگارش نازل نشد)؟ گفتارشان مردود است ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نبايد به آن اعتنا كند، و ايشان هم سزاوار نيستكه چنين سخنى بگويند. دليل بر اين معنا هم آيه ابتداى سوره است كه مى فرمايد: (و الذىانزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤ منون )، و آيه آخر سوره است كه مىفرمايد: (و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم ) و نيزجمله (لو لا انزل عليه آيه من ربه ) است ، كه مكرر از ايشان حكايت شده . و خلاصه بيان اين است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را مخاطب قرار مىدهد به اينكه اين قرآن كه بر تو نازل شده حق است ، حقى كه مخلوط بهباطل نيست ، زيرا آنچه كه اين قرآن بدان دعوت مى كند توحيدى است كه آيات تكوينىاز قبيل بپاداشتن آسمانها، گستردن زمين ، تسخير آفتاب و ماه ، و ساير عجايبى كه خدا درتدبير آسمانها و زمين و غرايبى كه در تقدير آنها بكار برده ، همه بر آن دلالت دارند. و نيز دليل ديگر بر حقانيت آن ، اخبار و آثار گذشتگان است كه رسولان با بيناتىبسويشان آمدند، و ايشان كفر ورزيده و تكذيبشان كردند، و خدا هم ايشان را بهگناهانشان بگرفت ، اين است آنچه كه اين كتابمشتمل بر آن است ، و همين خود آيتى است كه بر رسالت تو دلالت مى كند. و اينكه گفتيم تعريضشان به قرآن مردود است ، دليلش اين است كه اولا تو شاءنىبجز انذار مردم ندارى ، و اينطور نيست كه هر وقت هر كارى بخواهى بكنى بتوانى ، تاآنكه از تو معجزاتى دلبخواه خود تراشيده بهمثل اين كلمات بر تو تعريض كنند. و ثانيا هدايت و اضلال هم آنطور كه ايشان پنداشته اند در وسع آيات و معجزات نيست تا انتظار داشته باشند با آوردنت معجره اى كه ايشان پيشنهاد كرده اند هدايت شوند، و ازضلالت برهند، زيرا هدايت و ضلالت به دست خداست ، او است كه بر اساس نظامىحكيمانه هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى كند. و اما اينكه گفتند (لست مرسلا - تو فرستاده خدا نيستى ) در جوابشان همين يكدليل براى تو كافى است كه خدا در كلام خود به رسالت تو شهادت داده ، و معارف حقهاى كه در قرآن تو است شاهد آنست . از جمله حقايق باهر و واضحى كه در خصوص اين سوره آورده ، حقيقتى است كه جمله (وانزل من السماء ماء...)، و جمله (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب ) و جمله (يمحو اللّه مايشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ) و جمله (فلله المكر جميعا) متضمن آنست . مكى بودن سوره رعد و اشاره به اقوال ديگر در اين مورد اين سوره بطورى كه از سياق آياتش و از مطالبى كهمشتمل بر آنست برمى آيد تماميش در مكه نازل شده ، و از بعضى از مفسرين همنقل شده كه گفته اند: همگى آن مكى است مگر آخرين آيه آن كه در مدينه در(عبداللّه بنسلام ) نازل شده ، و اين قول را (به كلبى ) و(مقاتل ) نسبت داده اند. و ليكن اين قول صحيح نيست ، زيرا مى بينيم كه مضمون آخرين آيه آن ، همان مضموناولين آيه آنست كه فرموده : (و الذى انزل اليك من ربك الحق ). بعضى ديگر گفته اند: تمامى سوره در مدينهنازل شده مگر دو آيه از آن ، يكى آيه (و لو ان قرآنا سيرت بهالجبال ...)، و يكى هم آيه بعدى آن ، و اينقول را به (حسن ) و (عكرمه ) و (قتاده ) نسبت داده اند. اين نيز صحيح نيست ،بخاطر مضامينى كه دارد، زيرا مضامين آن با وضعى كه مسلمين در مدينه داشتند تطبيق نمىكند. بعضى ديگر گفته اند: تنها آيه (و لا يزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه...)، در مدينه ، و بقيه در مكه نازل شده است . و گويا صاحب اينقول اعتماد كرده است بر وصفى كه مسلمين بعد از هجرت به مدينه وقبل از فتح مكه داشته اند، و چون ديده كه آيه مذكور با آن وضع انطباق دارد، گفته كه در مدينهنازل شده ، و ليكن بزودى در تفسير خود آيه بيانى خواهد آمد كه خواننده خواهد ديد معناىآيه با وضع آن روز مسلمين در مدينه تطبيق ندارد.
المر تلك آيات الكتاب و الذى انزل اليك من ربك الحق ...
|
حروف (الف ، لام ، ميم ، راء) كه اين سوره با آن افتتاح شده مجموع حروفى است كهسوره هاى (الم )، و (الر) با آن افتتاح مى شود، همچنانكه معارفى كه در اين سورهبيان شده مجموعه اى از معارفى است كه در اين دو صنف سوره به آنها اشاره شده ، و مااميدواريم ان شاء اللّه العزيز در آينده نزديكى شرحى در اين باره بدهيم . ظاهر سياق اين آيه و دو آيه بعدى آن ، با در نظر داشتن اتصالى كه بهم دارند، و با درنظر گرفتن اين معنا كه نشانه هاى عالم وجود را از بلند داشتن آسمانها و گستردن زمين وتسخير شمس و قمر و غير اينها مى شمارند، و با اينكه همه اينها بر توحيد خداى سبحاندلالت دارند، كه سراپاى قرآن كريم و دعوت حقه آن همين توحيد است ، و با در نظرگرفتن اين معنا كه آيات مذكور مى فرمايد: اگر درتفصيل اين آيات ، تدبّر و تفكر كنيد يقين به مبداء و معاد، و علم به اين معنا برايتانحاصل مى شود كه آنچه بر پيغمبر نازل شده حق است . معناى جمله : (تلك آيات الكتاب ) و دلالت آن بر آيات كتاب طبيعت و كتاب وحى با در نظر داشتن اين قرائن و معانى ، ظاهر آيات اين مى شود كه : مراد از آياتى كه كلمه(تلك ) بدان اشاره مى كند همين موجودات عالم كون ، و اشياى خارجى است كه در نظامعام الهى مسخر شده اند، و مراد از (كتاب ) هم مجموع عالم كون است كه مى توان گفتبه وجهى همان لوح محفوظ است ، و يا به نوعى از عنايت و مجاز مراد از آن ، قرآن كريماست ، بخاطر اينكه مشتمل بر آيات كونى است . بنابراين ، در اين آيه اشاره به دو نوع از دلالت است ، يكى دلالت طبعى كه آياتكونى و وجودى از آسمان و زمين و ما بين آن دو بر توحيد دارد، ديگرى دلالت لفظى كهآيات كريمه قرآن كه از ناحيه خداى تعالى بر پيغمبرشنازل شده ، دارد و جمله (و لكن اكثر الناس لا يؤ منون استدراكى است متعلق به هر دوجمله ، يعنى جمله (تلك آيات الكتاب )، و جمله (و الذىانزل اليك من ربك الحق ) نه تنها به جمله آخرى فقط. آنگاه معناى آيه - و خدا داناتر است - چنين مى شود: اين موجودات و نظامى كه در عالمكون است (و اگر با لفظ (تلك ) كه اشاره به دور است اشاره كرد براى اين بودكه ارتفاع مكانت و عظمت آنها را برساند) آيات كتاب عمومى تكوينى است كه دلالت مىكند بر اينكه خداى سبحان واحد است و براى او شريكى در ربوبيّت نيست ، و قرآنى كهبسوى تو نازل شده حق خالص است و در آن باطل نيست ، و اين خلوص از حرف (لام ) و در (الحق ) استفاده مى شود كه افاده حصر مى كند -پس اين آيات ، آياتى است كه در دلالتش قاطع است ، و اين قرآن حق است ، و ليكن بيشترمردم ايمان نمى آورند، نه به آن آيات ديدنى و نه به اين آيات شنيدنى كهنازل شده ، و از لحن كلام ، ملامت و عتاب فهميده مى شود. پس ، از آن چه گذشت معلوم شدكه لام در كلمه الحق حصر را مى رساند، و مفادش اين است كه آنچ ه بسوى تونازل شده فقط و فقط حق است ، نه اينكه باطل محض و يا آميخته بهباطل باشد.
|
|
|
|
|
|
|
|