|
|
|
|
|
|
آيات 108 - 100 سوره هود
ذلك من انباء القرى نقصّه عليك منها قائم و حصيد(100) و ما ظلمناهم و لكن ظلموا انفسهم فما اغنت عنهم آلهتهم الّتى يدعون من دون اللّه من شى ء لماجاء امر ربك و ما زادوهم غير تتبيب (101) و كذلك اخذ ربّك اذا اخذ القرى و هى ظلمه انّ اخذه اليم شديد(102) ان فى ذلك لاية لمن خاف عذاب الاخرة ذلك يوم مجموع له النّاس و ذلك يوم مشهود(103) و ما نؤ خّرة الاّ لاجل معدود(104) يوم يات لا تكلّم نفس الا باذنه فمنهم شقى و سعيد(105) فامّا الّذين شقوا ففى النّار لهم فيها زفير و شهيق (106) خالدين فيها ما دامت السّموت و الارض الاّ ما شاء ربك انّ ربكفعال لما يريد(107) و امّا الّذين سعدوا ففى الجنّة خالدين فيها ما دامت السّموت و الارض الاّ ما شاء ربّك عطاءغير مجذوذ (108)
|
ترجمه آيات اين از خبرهاى آن دهكده ها است كه برايت قصه مى كنيم ، بعضى (از آنها) بپاست ، وبعضى ديگر منقرض و نابود شده است . (100) ما ستمشان نكرديم بلكه خود ايشان به خود ستم كردند و همين كه فرمان پروردگارتبيامد، خدايانشان كه به جاى پروردگار مى پرستيدند، كارى براى ايشان نساختند وجز خسرانشان نيفزودند. (101) مؤ اخذه كردن پروردگارت وقتى دهكده ها را مؤ اخذه كند، چنين است . آرى ، مؤ اخذه او المانگيز و سخت است .(102) و در اين براى كسى كه از عذاب قيامت بترسد عبرتى (تكان دهنده ) است و قيامت روزى استكه همه مردم براى (درك ) آن يك جا جمع مى شوند و اين ، روز حضور يافتن (همه ) است.(103) و آنرا جز براى مدتى معين مؤ خر نمى داريم .(104) روزى بيايد كه هيچ كس جز به اذن او سخن نگويد و برخى از آنان بدبخت باشد (وبرخى ) نيكبخت .(105) اما كسانى كه بدبختند در آتشند و براى آنها زفير و شهيق است .(106) و تا آسمانها و زمين هست در آن جاودانند مگر آنچه پروردگار تو بخواهد كهپروردگارت هر چه بخواهد مى كند.(107) اما كسانى كه نيكبخت اند در بهشتند و تا آسمانها و زمين هست در آن جاودانند مگر آنچه خداىتو بخواهد كة اين بخششى قطع نشدنى است . (108) بيان آيات در اين آيات به داستانهاى قبل بازگشت نموده و نظرى اجمالى و كلى در آنها نموده و سنتخدا را در ميان بندگانش خلاصه مى كند، و آثار شومى را كه شرك به خدا براى اممگذشته ببار آورد و آنان را به هلاكت در دنيا و عذاب جاودانه آخرت مبتلا نمود برمىشمارد تا عبرت گيران عبرت گيرند. دو احتمال در معناى : (ابناء القرى )
ذلك من انباء القرى نقصه عليك منها قائم و حصيد
|
كلمه (ذلك ) اشاره است به داستانهاى قبل ، و چون كلمه من تبعيضى است معناى آيه چنينمى شود: اين داستانها كه برايت آورديم پاره اى از داستانهاى شهرها و دهكده ها، يااهل آنها است كه ما برايت شرح داديم . كلمه (حصيد) از ماده (حصد) است كه به معناى بريدن و درو كردن زراعت است .داستانهاى امم گذشته را به زراعت تشبيه كرده چون گاهى ايستاده و گاهى درو شده است. و معناى آن در صورتى كه مقصود از (قرى ) خود دهكده ها باشد نهاهل آنها، اين است كه : برخى از دهكده ها كه ما برايت داستان كرديم دهكده هايى است كه بهكلى از بين نرفته و هنوز آثارى از آنها باقى است ، مانند دهكده قوم لوط كه هنوز -يعنى در عصر نزول قرآن - آثارش باقى است ، و بيننده را بياد آن قوم مى اندازد. آرى، از آيه (و لقد تركنا منها آيه بينه لقوم يعقلون ) و آيه (و انكم لتمرّون عليهم مصبحين و بالليل افلا تعقلون ) برمى آيد كه در عصرنزول قرآن آثارى از قوم لوط باقى بوده است . و اگر منظور از قرى ، اهل قرى باشد معنايش اين مى شود: از اين امم و اقوام ، بعضى هنوزپابرجايند و بكلى منقرض نشده اند، مانند امّت نوح و صالح ، و برخى ديگر بكلىمنقرض شده اند، مانند قوم لوط كه احدى از ايشان نجات نيافت و همه از بين رفتند مگرخانواده لوط - لوط نيز جزء قومش نبود.
و ما ظلمناهم و لكن ظلموا انفسهم
|
يعنى ما در فرو فرستادن عذاب برايشان ستم نكرديم ، بلكه هلاكتشان اثر شرك وفسقشان بود، خودشان بخاطر شرك ورزيدن و بيرون شدن از زى بندگى به خود ستمكردند. آرى ، هر عملى كه بدنبال خود عقوبتى داشته باشد خالى از دو صورت نيست ، ياعمل ظلم است و يا عقوبت آن ، و وقتى عقوبت ظلم نباشد، قهراعمل ظلم است كه عقوبت به بار آورده . مراد از اينكه آلهه مشركين جز بر هلاكت و تباهى خوانندگان خويش نيفزودند پس خلاصه كلام اين مى شود: اگر ما عذابشان كرديم به خاطر ظلمشان بود. و لذا بهدنبال آن فرموده :(فما اغنت عنهم آلهتهم ...) و از نظم آن كلام و اين دنباله چنين برمىآيد كه ما ايشان را به عذاب خود گرفتيم و خدايانشان كارى برايشان صورت ندادند.پس ، معلوم شد حرف (فاء) در(فما اغنت ) كه تفريع را مى رساند جمله مذكور رابر ما قبل خود تفريع نموده ، معناى آن را بدين صورت درمى آورد: ما ايشان را به عذابخود گرفتيم پس در اين باره خدايانى كه ايشان به جاى پروردگارمتعال مى پرستيدند تا خيرى برايشان جلب نموده و شرى از ايشان بگردانند كارىبرايشان نكردند، و چون امر پروردگارت مبنى بر عذاب آنها بيامد (و يا چون عذابپروردگارت بيامد) شرى از ايشان دفع نكردند. (و ما زادوهم غير تتبيب ) - (تتبيب ) از مصدر (تبب ) به معناى تدمير و هلاككردن ، و در اصل به معناى قطع است ؛ و اين معنا را افاده مى كند كه چون به خاطرگناهى كه مقتضى عذابشان بود (يعنى به خاطر بت پرستيشان ) احساسنزول عذاب نمودند، به بت هاى خود التجاء برده ، درخواست رفع بلا نمودند، و چوناين التجاء و درخواست ، خود گناه ديگرى بود، لذا باعث شد كه عذابشان شديدتر شده با عقاب سخت ترى هلاك گردند. بنابراين ، نسبت دادن هلاكت به آلهه آنان نسبت مجازى است ، و هلاكت بطور حقيقت منسوباست به دعا و التجاى ايشان به آنها. و التجاء در حقيقت قائم است به داعى ، نه بهمدعو.
و كذلك اخذ ربّك اذا اخذ القرى و هى ظالمه انّ اخذه اليم شديد
|
كلمه (كذلك ) اشاره است به گذشته (يعنى به اخبار قرى ) كه پاره اى از مصاديقاخذ خداى تعالى بود، و اينك در اين آيه ، مطلق اخذ خدايى را با اخذ ايشان مقايسه نمودهمى فرمايد: مطلق اخذ او دردناك و سخت است . و اين بيان ازقبيل تشبيه كلى به بعضى از مصاديق است در حكم ، تا دلالت كند بر اينكه حكم مختصبه مصاديق نامبرده نيست ، بلكه عمومى و شامل همه افراد است و اين نوعى شايع از انواعتشبيه است . و جمله (ان اخذه اليم شديد) وجه شبه را كه دردناكى و سختى است بيان مى كند. و معناى آيه اين است كه : همچنانكه اخذ اين اقوام ستمگر: قوم نوح ، هود، صالح ، لوط،شعيب و قوم فرعون توسط خدا اخذى اليم و شديد بود همچنين هر قوم ستمگر ديگر راكه اخذ كند اخذش اليم و شديد است ، پس بايد همه عبرت گيران عبرت بگيرند.
ان فى ذلك لايه لمن خاف عذاب الاخرة ...
|
اين نيز اشاره است به اخبارى كه خداى تعالى از داستانهاى قراى ستمگر بيان نموده كهقراى مذكور را به خاطر ظلمشان به عذابى دردناك اخذ نموده ، و اخذ او همواره همينطوراست . و همين خود آيتى است براى كسى كه از عذاب حيات آخرت بيمناك است ، و علامتى استكه نشان مى دهد خداوند به زودى در آخرت ، مجرمين را به جرمشان اخذ نموده و اخذش اليمو شديد خواهد بود. و اين خود باعث مى شود چنين كسانى عبرت گرفته ، از هر چيز كهمستلزم سخط خدا باشد احتراز جويند. (ذلك يوم مجموع له الناس - يعنى آن روزى كه عذاب آخرت ، در آن به وقوع مىپيوندد روزى است كه همه مردم براى ديدنش جمع مى شوند. بنابراين ، كلمه (ذلك )اشاره است به روزى كه كلمه عذاب الاخرة بر آن دلالت دارد. و بهقول بعضيها به همين جهت به لفظ مذكر آورده شده و نيز ممكن است مذكر آوردن اشاره(ذلك ) بدين منظور بوده باشد كه مبتداء با خبر تطبيق كند. و روز قيامت را به روزى توصيف كرده كه مردم براى آن مجموعند، و نفرموده : (بزودى جمع مى شوند، و يا جمع مى شوند براى آن مردم ) تا دلالت كند بر اينكهجمع شدن مردم براى آن ، از اوصاف لازم و لاينفك آن است ، و حاجتى نيست به اينكه از آنخبر داده شود. و با در نظر داشتن اينكه حرف (لام ) در كلمه (له ) براى غايت است خصوصيت اينروز اين مى شود كه مردم به خاطر آن مجموعند. پس اين روز شاءنى دارد كه هيچ روزديگر ندارد، و آن شاءن صورت نمى گيرد مگر به اينكه همه مردم بدون استثناء جمعشوند و احدى از حضور در آن تخلف نكند. اشاره به وجود ارتباط بين اعمال سابق ولا حق انسان ، و نيز ارتباط آنبااعمال ديگران مردم نيز شاءنى دارند كه با آن تمامى افراد بشر به همديگر ارتباط يافته ، اولى باآخرى و آخرى با اولى در آن مختلط مى شود و بعض باكل مربوط مى شود. و آن شاءن عبارت است از رسيدگى به حساب اعمالشان ، از نظرايمان و كفر و اطاعت و معصيت . و كوتاه سخن از نظر سعادت و شقاوت . پر واضح است كه يك عمل واحد از يك انسان از تمامىاعمال گذشته اش كه با اصول باطنيش ارتباط دارد سرچشمه گرفته ، واعمال آينده اش كه آنها نيز با احوال قلبيش مرتبط است از آن يكعمل منشاء مى گيرد. و همچنين عمل يك انسان بااعمال هر كس كه با او ارتباط دارد مرتبط مى شود، يعنى يااعمال آنها از عمل اين متاءثر گشته و يا اعمال ايشان درعمل وى مؤ ثر بوده است ، و همچنين اعمال انسانهاى گذشته با انسانهاى آينده واعمال انسانهاى آينده با انسانهاى گذشته ارتباط دارد. در بين گذشتگان ، پيشوايانىبودند كه يا مردم را هدايت مى كردند و يا گمراه مى ساختند واعمال آنان در اعمال آيندگان اثر داشته و ايشان مسؤول آنند، همچنانكه در متاءخرين اتباع و دنباله روهايى هستند كه از غرور و فريبپيشوايان گذشته شان پرسش مى شوند، و قرآن كريم در اين باره فرموده :(فلنسئلن الّذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين ). و نيز فرموده : (و نكتب ما قدّموا و آثارهم وكل شى ء احصيناه فى امام مبين ). و جزاء و كيفر هم از حكم فصل و داورى كه حق را ازباطل جدا مى سازد تخلف پذير نيست . و مطلبى كه وضعش چنين باشد، (و آن داورى كه دامنه اش از ابتدا تا انتهاى بشريت گسترش داشته باشد)، جز در روزى كه اولين و آخرين بشر يكجا جمع باشند، و احدىغايب نباشد صورت نمى گيرد. عالم برزخ منزلگاه موقتى است و جنبه تمهيدى براى روز قيامت و بهشت ودوزخجاودانه دارد از همين جا مى توان فهميد كه بازجويى از تك تك مردم در قبر، و اجراى پاره اى ازثوابها و عقابها در آن ، بطورى كه آيات راجع به عالم برزخ بدان اشاره نموده ، وروايات وارده از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اماماناهل بيت (عليهم السلام ) بطور تفصيل از آن خبر مى دهد، غير از مساءله حساب روز قيامت وبهشت و دوزخ جاودانه اى است كه خداوند از آن خبر داده . چون بازجويى و سؤ الى كه افراد در قبر دارند، براىتكميل پرونده اعمال است ، تا براى فرا رسيدن قيامت بايگانى شود، و بهشت و دوزخبرزخى هم منزلگاه موقتى است ، مانند منزلگاههاى موقتى كه براى مسافرين در وسطراه آماده مى سازند. آرى ، در عالم برزخ بطوركامل به حساب كسى نمى رسند، و در آنچه كرده حكمفصل و جزاى قطعى صادر نمى كنند، همچنانكه آيه (النّار يعرضون عليها غدوا و عشياو يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب ) و آيه (... يسحبون فى الحميم ثمفى النّار يسجرون ) بدان اشاره دارند، چه از عذاب برزخيان تعبير كرده به عرضهبر آتش ، و از عذاب قيامتيان به داخل شدن در آن ، كه عذابى است شديدتر، و در دومى ازعذاب برزخيان تعبير كرده است به (سحب درحميم ) (كشيدن در آب جوشان )، و ازقيامتيان به سجر در نار (سوختن در آتش ). و نيز آيه شريفه (و لا تحسبنّ الّذين قتلوا فىسبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربّهم يرزقون فرحين بما آتاهم اللّه من فضله و يستبشرونبالّذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) كه صراحت دارد دراينكه مربوط است به عالم قبر، و گفتگويى از حساب و بهشت خلد در آن به ميان نيامده ،تنها بطور اجمال پاره اى از تنعم ها را ذكر كرده است . و نيز آيه شريفه (حتى اذا جاء احدهم الموتقال ربّ ارجعون لعلىّ اعمل صالحا فيما تركت كلا انّها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخالى يوم يبعثون )، كه خاطر نشان مى سازد مردم بعد از مردن در برزخى زندگى مى كنند كه متوسط استميان حيات دنيوى - كه بازيچه اى بيش نيست - و ميان حيات اخروى - كه حقيقتزندگى است - همچنانكه فرموده :(و ما هذه الحيوة الدنيا الاّ لهو و لعب و انّ الدار الاخرةلهى الحيوان لو كانوا يعلمون ). كوتاه سخن ، دنيا دار عمل ، و برزخ دار آماده شدن براى حساب و جزاء، و آخرت دار حسابو جزاء است . و آيه شريفه (يوم لا يخزى اللّه النّبى و الّذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم وبايمانهم يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا) كه مى رساندرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منينى كه با اويند با نورى كه در دنياكسب نموده و در برزخ فراهم كرده اند به عرصه قيامت در آمده ، آنگاه درخواست مى كنندكه خدا نورشان را تكميل نمايد و بقاياى عالم لهو و لعب را از آنان بزدايد. (و ذلك يوم مشهود) اين جمله به منزله نتيجه و تفريعى است كه به ظاهرش برجمله قبلى : (ذلك يوم مجموع له الناس ) مترتب شده است ، چون جمع شدن مردم مستلزممشاهده نيز هست ، چيزى كه هست لفظ جمله مورد بحث مقيد به ناس (مردم ) نشده ، و اطلاقشاشعار دارد بر اينكه آن روز براى هر كسى كه بتواند مشاهده كند مشهود است ، چه مردم ،چه ملائكه ، و چه جن . و آيات بسيارى كه دلالت مى كنند به محشور شدن جن و شياطين وحاضر شدن ملائكه در قيامت همه اين اطلاق را تاءييد مى كنند.
و ما نؤ خّره الاّ لاجل معدود
|
يعنى براى اين روز اجل و سررسيدى است كهقبل از رسيدن آن واقع نخواهد شد، و كسى نيست كه حكم خدا را عقب بيندازد و قضاى او رالغو كند، خود او هم آن روز را تاءخير نمى اندازد، مگر تا همان سررسيدى كه خودش برشمرده است . وقتى آن عدد تمام شدسرآمد مزبور فرا مى رسد، و قيامت قيام مى كند.
يوم يات لا تكلّم نفس الاّ باذنه
|
فاعل كلمه (ياءت ) ضميريست كه به اجل ، كه در جملهقبل ذكر شد برمى گردد، و معنايش اين است : روزى كه مى آيد آن اجلى كه قيامت تا آنروز به تاءخير مى افتد هيچ كس تكلم نمى كند مگر به اذن او. در جاى ديگر فرموده :(من كان يرجوا لقاء اللّه فان اجل اللّه لات ). چند وجه در معناى : (يوم ياءت ...) در آيه شريفه بعضى از مفسرين - بطورى كه در مجمع البياننقل كرده - گفته اند: معنايش اين است : (روزى كه قيامت و جزاء مى آيد) و لازمه اينحرف اين است كه ضمير مذكور به قيامت و جزاء كه سابقه كلام به وجهى بر آن دلالتمى كند برگردد. و اين ، تكلف و زحمتى است كه گوينده اش به خود داده در حالى كهاحتياجى به آن نيست . بعضى ديگر - بطورى كه المنار آورده - گفته اند: معنايش اين است كه : چون در آنوقت اين روز معين فرا مى رسد، هيچ نفسى از نفوس ناطقه تكلم نمى كند مگر به اذن خداىتعالى ، پس منظور از (يوم ) در آيه مطلق وقت ، و غير محدود است ، براى اينكه آيهشريفه ، روز نامبرده را ظرف گرفته براى روز محدودى كه به اوصاف نامبرده در آيهمتصف و فاعل كلمه (ياءت ) است . و اين حرف خطا و غلط است ، زيرا مستلزم اين است كهكلمه (يوم ) ظرف باشد براى (يوم ) (قيامت ) چون برگشت معنا در حقيقت به ايناست كه بگوييم (وقتى كه مى آيد در آن اين وقت معين ، يا روزى كه مى آيد در آن اينروز معين )، و اين محذور را كه (يوم ) ظرف (يوم ) باشد، و چيزى ظرف خودشباشد با تفرقه ميان دو روز، و يكى را عام و ديگرى را خاص قرار دادن نمى توان دفعنمود. آرى ، مظروف واقع شدن زمان - كه ذاتا ظرف است -براى زمانى ديگرمحال است ، و با عوض كردن لفظ و تغيير ممكن نمى شود، و يكى را مطلق و ديگرى رامحدود گرفتن صرف تصورى است كه دردى را دوا نمى كند. هر دو روز از نظر اطلاق وتقييد و سعه و ضيق مساويند. بله ، بسا مى شود كه يك زمان معين را با حادثه اى كه درآن اتفاق افتاده متحد مى گيرند، بطورى كه خود آن زمان هم حادثى از حوادث شده ، جنبه ظرفيتش لغو مىگردد، آنگاه چنين زمانى را مظروف براى زمان ديگرى مى گيرند و مثلا مى گويند: روزقربان در ماه ذى الحجه است ، و روز عاشورا در ماه محرم است 0 خداى تعالى هم از همينباب فرموده : (يوم تقوم الساعة ). و اگر در آيه مورد بحث هم اين عنايت صحيحباشد، به همين عنايت ممكن است ضمير در (ياءتى ) را به كلمه (يوم ) برگرداند. و اينكه فرمود: (لا تكلّم نفس الاّ باذنه ) اصلش (لا تتكلم نفس ) بوده ، و يكى از دوحرف (تاء) حذف شده و حذف يكى از دو تاء بابتفعل شايع و قياسى است . و باء در (باذنه ) براى مصاحبت است ، پس در حقيقت استثناء از كلام است ، نه از متكلم ،به خلاف آيه (لا يتكلّمون الاّ من اذن له الرحمن ) كه استثناء از متكلم است . و معناى آيهمورد بحث اين است كه : هيچ نفسى به كلامى تكلم نمى كند مگر به آن كلامى كه به اذنخدا همراه باشد، نه مانند دنيا كه هر حرفى بخواهد بزند، چه خدا اجازه تشريعى دادهباشد و چه نداده باشد. و اين صفت را كه (كسى تكلم نمى كند مگر به اذن او) از خواص معرف روز قيامتشمرده و حال آنكه اختصاص به آن ندارد، هيچ نفسى از نفوس تكلم نمى كند و هيچ حادثىاز حوادث در هيچ وقتى از اوقات اتفاق نمى افتد مگر به اذن او. در پاره اى از بحثهاى گذشته هم گفتيم كه غالب معرفهايى كه خداوند در قرآن براىروز قيامت ذكر كرده ، با اينكه در سياق اوصاف خاصه به آن آورده است معذلكشامل غير آن هم مى شود، مانند آيه (يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء) وآيه (يوم تولون مدبرين مالكم من اللّه من عاصم ) و آيه (يوم لا يملك نفس لنفسشيئا و الامر يومئذ للّه ) و همچنين آياتى ديگر. و به خوبى واضح است كه اين اوصافمختص به روز قيامت نيست ، چون هيچ وقت چيزى بر خدا پوشيده نيست و هيچ وقت چيزى كسىرا از غضب او نگاه نمى دارد، و هيچ وقت كسى قدرتى ندارد تا براى كسى كارى صورتدهد مگر به اذن او؛ و خلق و امر هم هميشه از آن اوست . در روز قيامت حقايق براى همگان واضح شده ،توهماستقلال اسباب و وسائط زائل مى گردد و ليكن دقت و تدبر در امثال آيه (لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصركاليوم حديد) و آيه (ربّنا ابصرنا و سمعنا فارجعنانعمل صالحا انا موقنون ) كه حكايت كلام گنهكاران است ، و آيه و (يوم نحشرهم جميعاثم نقول للّذين اشركوا مكانكم انتم و شركاؤ كم فزيلنا بينهم ... هنالك تبلواكل نفس ما اسلفت و ردوا الى اللّه موليهم الحقّوضل عنهم ما كانوا يفترون ) اين معنا را به دست مى دهد كه روز قيامت روزى است كهخداوند بندگان را جمع نموده ، حجاب و پرده ها را از جلو ديدگان و حواسشان بر مى دارددر نتيجه حقايق بطور تام و كامل برايشان ظاهر مى گردد، و آنچه در اين نشاءه دنيا برايشان مستور و در پس پرده غيب بود، در آنجا برايشان مشهود مى شود. در اين موقع است كه ديگر شك و ترديدى بر دلى راه نيافته و دلى را به وسوسه نمىاندازد، و همه به معاينه درك مى كنند كه خدا حق مبين است و مشاهده مى كنند كه تمام قدرتهابراى او و ملك و عصمت و امر و قهر، تنها شايسته اوست و شريكى براى او نيست . و آن استقلالى كه در دنيا براى اسباب پنداشته مى شد از بين رفته و روابط تاءثيرىكه ميان اشياء بود زايل مى گردد، در اين هنگام است كه ستارگان اسباب فرو ريخته ،اخترانى كه اوهام را در ظلمات راهنمايى مى كرد خاموش مى شود و ديگر براى هيچ دارندهاى ملكى بطور استقلال نمى ماند، ديگر براى هيچ قدرتمندى قدرتى كه با آن ، عزتبه خرج دهد نمانده ، براى هيچ چيز ملجا و پناهگاهى كه بدان پناهنده شود و به وسيلهعصمتش خود را حفظ نمايد باقى نمى ماند و ديگر پرده اى نخواهد ماند كه چيزى را از چيزديگرى محجوب و پوشيده بدارد، و امر همه اش براى خداى واحد قهار است ، و جز او كسىمالك چيزى نيست ، (و در اين اوصاف كه برشمرديم آيات بسيارى در قرآن كريم است كهبر كسى كه در كلام خداى تعالى تدبر كند مخفى نمى ماند). و اين است معناى جمله (يوم هم بارزون لا يخفى على اللّه منهم شى ء) و جمله ما (لكم مناللّه من عاصم ) و جمله (يوم لا يملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ للّه )، و همچنينآيات و جملات بسيار ديگرى كه همه در اين صدد هستند كه نفى كنند آنچه را كه اوهام دراين نشاءه دنيوى - كه جز لهو و لعب چيز ديگرى نيست - مى آرايد. و چنين وانمود مى كندكه اين اسباب ظاهرى هر يك براى خود سببى استمستقل درتاءثير و هر كدام به صفتى از اوصاف ملك ، سلطنت ، قوت ، عزت و كرامت متّصفاست ، و اتصافش هم بطور حقيقت است و اين خود اينهايند كه يكى مى دهد و آن ديگرى منعمى كند يكى نافع است و ديگرى مضر، و در غير اين اسباب ظاهرى سود و زيانى نيست . معناى جمله : (يوم ياءت لاتكلم نفس الّا باذنه ) و معناى تكلم در قيامت از همين جا مى توان به معناى آيه (يوم يات لا تكلّم نفس الاّ باذنه ) ماءنوس شد، و اينمعنا در آيات ديگرى قريب به همين عبارت تكرار شده ، مانند آيه (لا يتكلمون الاّ من اذن لهالرحمن و قال صوابا) و آيه (هذا يوم لا ينطقون ). وجه آن اينست كه خداى تعالى در مواردى كه روز قيامت را توصيف مى كند مى فرمايد:(يوم تبلى السّرائر) و نيز مى فرمايد: (ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكمبه اللّه ) و با اين كلمات خود روشن مى سازد كه حساب در روز قيامت به آن صفات ونيات و احوال خوب و بدى است كه در دلها است ، نه به ظواهراعمال كه در اين نشاءه عنى در دنيا كاشف آن احوال است . پس آنچه كه از احوال قلب و زواياى دل در دنيا مستور و پنهان بوده در آخرت ظاهر وعريان جلوه گر مى شود و آنچه كه امروز غيب است در آن روز شهادت خواهد بود. (اما اينكه تكلم در قيامت به چه معناست مى گوييم :) تكلمى كه در ميان ما مردممتداول است عبارت است از استخدام صوتها و تركيب آن به نحوى از وضع و اعتبار، كهدلالت كند بر آن معانى كه در ضماير و دلها نهفته است ، و اين معنا را احتياج اجتماعى بهتبادل اغراض و منويات متداول كرده ، چون نه مى توان از تفاهم افراد با يكديگر وتبادل اغراض صرفنظر كرد، و نه راهى غير استخدام اصوات به درون دلها وجود دارد. آرى ، سخن گفتن ، از اسباب و وسايل اجتماعى است كه ما به وسيله آن به معانى و اغراضنهفته در دلها پى مى بريم . پس قوام آن و علّت پيدايشش اين بوده كه انسان از احاطهبه آنچه كه در اذهان و دلهاست عاجز مانده ، و قطعا اگر حسى مى داشته كه به وسيله آن، معانى ذهنى يكديگر را درمى يافت ، همانطور كه مثلا چشم نورها و رنگها، و لامسهحرارت و برودت و نرمى و زبرى را درمى يابد، احتياجى به وضع واژه ها و سپس تكلمبا آنها پيدا نمى كرد و آنچه امروز در ميان ما به نام كلمه و يا كلام ناميده مى شود وجودنمى يافت ، و همچنين اگر نوع بشر مانند ساير انواع حيوانات مى توانست بطورانفرادى زندگى كند باز از تكلم و سخن گفتن خبرى نبود، و نطق بشر باز نمى شد. آرى ، نشاءه دنيا، مثل اينكه از دو عالم غيب و شهود يعنى محسوس و بيرون از حس تركيبشده و مردم احتياج مبرم دارند به اينكه ضماير يكديگر را كشف نموده ، بدان اطلاع يابند.حال اگر عالمى را فرض كنيم كه شهادت صرف باشد و در آن غيب و نامحسوسى نباشد،احتياجى به تكلم و نطق پيدا نمى شود، و اگر هم در پاره اى از حالات آن عالم اطلاق كلامبكنيم ، مصداق و معنايش ظهور پاره اى از ضماير اشخاص است براى يكديگر. و نشاءه اى كه داراى چنين وضعى باشد همان نشاءه قيامت است چه خداى تعالى آن را بهامثال : (يوم تبلى السرائر - روزى كه ضماير آشكار مى شود). توصيف كرده و همينمعنا از آيه (فيومئذ لا يسئل عن ذنبه انس و لا جان يعرف المجرمون بسيماهم فيؤ خذبالنواصى و الاقدام ) نيز استفاده مى شود. بيان اينكه دروغ گفتن مشركين در روز قيامت از باب ظهور ملكات است حال اگر بگويى : بنابراين نبايد در قيامت دروغى يافت شود، وحال آنكه قرآن تصريح دارد بر اينكه در آنجا نيز دروغ هست ، و مى فرمايد: (و يومنحشرهم جميعا ثم نقول للّذين اشركوا اين شركاوكم الّذين كنتم تزعمون ثمّ لم تكنفتنتهم الاّ ان قالوا و اللّه ربّنا ما كنا مشركين انظر كيف كذبوا على انفسهم ) و نيز مىفرمايد: (يوم يبعثهم اللّه جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم علىشى ء الا انهم هم الكاذبون ) در جواب مى گوييم : اين از باب ظهور ملكات است . توضيح اينكه انسان وقتى دربارهنفسانيات خود فكر مى كند، در نفس خود اسرارى نهانى مشاهده مى كند، بدون اينكه در اينمشاهده احتياج پيدا كند به اينكه به خود بگويد در دروندل من چه چيزهايى است ، چون باطن هر كسى براى خودش مشهود است نه غيب ، و در درك آن ،زبان و تكلم هيچ دخالتى ندارد، و ليكن با اينكه دخالت ندارد مى بينيم ، كه در حينتفكر صورت كلامى را در دل تصور مى كنيم ، و دردل با خود حرف مى زنيم ، و چه بسا مى شود كه زبان را هم به كار بسته آنچه كه بهفكر ما مى گذرد به زبان جارى مى سازيم . اين استخدام زبان در اينگونه مواقع ، كههيچ دخالتى براى زبان نيست ، از باب عادت است ، چون ما عادت كرده ايم همواره نيت خودرا به وسيله زبان با ديگران در ميان بگذاريم ، لذا در اينگونه مواقع نيز زبان را بهكار مى بريم و با خود حرف مى زنيم . مشركين و منافقين هم از آنجايى كه در دنيا به دروغ عادت كرده بودند، در روز قيامت هم كهروز ظهور ملكات و عادات نفسانى است خود به خود حرف مى زنند و دروغ هاى دنيايى خودرا تكرار مى كنند، و گرنه محال است كه انسان با توجه به اينكه درمقابل پروردگار خو قرار گرفته دروغ بگويد وحال آنكه او به ظاهر و باطنش واقف است و اعمالش نيز حاضر است نامه عملش گسترده وگواهان ايستاده اند، و جوارح و اعضاى بدنش همه به زبان آمده اند و همه اسباب و از آنجمله دروغ ديگر رونقى ندارد، چون همه اسرار علنى و همه غيب ها شهود مى شود، با اينحال دروغ مى گويد به اميد اينكه خداى خود راگول بزند و حجت قلابى خود را به كرسى بنشاند و بخواهد بدين وسيله نجاتبيابد؟! و اين نظير دعوت شدنشان به سجود است در روز قيامت كه نمى توانند سجده كنند: (يوميكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون خاشعة ابصارهم تره قهم ذله و قدكانوا يدعون الى السجود و هم سالمون ) چه ، نداشتن قدرت بر سجده جز بدين جهتنيست كه ملكه استكبار بر نفوسشان راسخ شده و گرنه اگر خدا قدرت را از ايشانگرفته باشد حق به جانب ايشان خواهد بود، نه خدا. وجه جمع بين آياتى كه تكلم در روز قيامت را اثبات مى كنند با آياتى كه آن را نفىوانكار مى كنند و اگر بگويى : در صورتى كه مطلب بدين قرار است كه تو گفتى و در قيامت نهحاجتى به تكلم هست و نه از عمل تكلم در آنجا مصداقى يافت مى شود، پس استثنائى كهدر جمله مورد بحث آمده و فرمود. لاتكلم نفس الا باذنه ) و همچنين در آياتى نظير آن و نيز آياتى كه كلام واقوال قيامتيان را حكايت مى كند چه معنا دارد؟ در پاسخ مى گوييم : هيچ ترديدى نيست در اينكه انسان مادام كه در اين نشاءه يعنى دردنيا است ، نسبت به اعمال خود كه يكى از آنها سخن گفتن است مختار است ، يعنى نسبت انجامهر عمل و ترك آن برايش مساوى است ، همچنانكه او نسبت به انجام و ترك هرعمل نسبت مساوى دارد، اما اين تساوى نسبت مادامى است كه عملى را انجام نداده باشد، چونوقتى انجام داد ديگر نسبت به آن اختيار ندارد، و آثار لاينفك آنعمل كه يكى از آنها پاداش و كيفر است قهرا مترتب مى شود، زيرا آثارفعل هم مانند فعل پس از انجام ، از اختيار آدمى بيرون است . و نشاءه آخرت نشاءه جزا و اثر اعمال است . در آنجا ديگر خبرى از اختيار نيست ، آنجا انساناست و عملش ، انسان است و لوازم ضرورى اعمالش ، انسان است و نامهعمل و گواهان اعمالش ، انسان است و پروردگارى كه به سوى او بازگشت نموده ، و حكمفصل و داورى به دست اوست . در آنجا اگر دعوت به چيزى شود بطور قهر و اضطرار استجابت مى كند، همچنانكهفرموده : (يومئذ يتبعون الداعى لا عوج له ) در حالى كه وقتى در دنيا بودند به حقدعوت مى شدند ولى استجابت نمى كردند. و اگر به درخواستى تكلم كند، كلامش از سنخ سخن گفتن در دنيا اختيارى و كاشف ازنهانيهاى درون نيست ، چه خدا در آن روز بر دهان او مهر نهاده ، نمى تواند به هر چه كهدلش و هر جور كه مى خواهد تكلم كند، همچنانكه فرموده : (اليوم نختم على افواههم وتكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون ) و نيز فرموده : (هذا يوم لا ينطقون ولا يوذن لهم فيعتذرون ) چون عذرخواهى در جزايى است كه در آن بويى از اختيار باشد،يعنى صرفنظر كردن از آن ممكن باشد و اما گناهى كه شده و اينك كيفر ضرورى و بىچون و چرايش فرا مى رسد عذر بردار نيست ، همچنانكه فرموده : (يا ايها الذين كفروا لاتعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون ) يعنى كيفر شما خود آن اعماليست كه مىكرديد و آن اعمال با عذرخواهى و تعلل از آنچه هست تغيير نمى كند. آرى ، اگر اين داورىدر دنيا و حكومت به دست حكام مجازى بود كه هر چه مى كردند به راى و اراده خود مىكردند ممكن بود يك عمل به ضميمه تعلل و عذر خواهى از آنچه بود تغيير بپذيرد. و كوتاه سخن ، اگر درباره درخواستى تكلم كند، تكلمش اضطرارى و بى اختيار است ، ومطابق با عملى است كه در برابرش مجسم شده و با اين وضع اگر به دروغ تكلم كندمعناى دروغش همان بروز و هويدا شدن ملكات است و خود عملى است از اعمالش كه ظهور مىكند، نه اينكه كلامى باشد جواب از سوال ، پس خدا بر دهانش مهر زده ، گوش و چشم وپوست و دست و پايش را به زبان درمى آورد و عملى را كه كرده حاضر مى سازد وگواهان را مى آورد، و خدا خودش بر هر چيز گواه است . پس ، خلاصه همه حرفهايى كه زده شد، اين شد: (معناى جمله لا تكلم نفس الا باذنه )اين است كه تكلم در آن روز به طريق تكلم دنيوى نيست ، كه عبارت باشد از كشف اختيارىاز نهانيها، و فرض صدق و كذب در آن راه داشته باشد، چون مالك اختيار بودن از لوازمعمل است كه جاى آن دنيا است و در نشاه آخرت خبرى از آن نيست ، و لذا هيچ انسانى داراىاختيار نيست تا به اختيار خود تكلم كند، بلكه آنجا همه چيز به اذن خدا و مشيت اوست . واگر خواننده محترم خوب دقت كند خواهد ديد كه برگشت اين وجه (يعنى برداشته شدناختيار از تكلم انسان و ساير افعالش ) به همان مطلبى است كه ما با آن بحث را شروع كرديم ، و گفتيم كه يكى از مشخصاتروز قيامت انكشاف حقيقت اشياء، و شهود شدن همه غيبها است . در خاتمه خواننده محترم را بهدقت در معارفى كه كلام الهى در مساله معاد دارد توصيه نموده و مى گذريم . گفتار ديگر مفسرين در معناى آيه (لاتكلم نفس الا باذنه ) بعضى ديگر از مفسرين در معناى جمله (لا تكلم نفس الا باذنه ) گفته اند: (آن روز كسى سخنى نگويد مگر پسنديده ومشروع ، زيرا مردم در آن روز مجبورند حرفهاى زشت را ترك كنند، در آن روز، ديگر ازكسى قبيحى سرنمى زند، ولى نسبت به غير قبيح و پسنديده اذن داده شده اند.) و ليكن اين حرف اشكال دارد، و آن اين است كه اگر در آن روز،عمل فرض داشته باشد، اختصاص دادن آن به ماذون و مشروع ، اختصاص دادن بدوندليل است . آرى ، آن روز اصلا روز عمل نيست تا به پاره اىاعمال اذن بدهند و به پاره اى ديگر ندهند و اجبارى كه گفته اند منشاء آن همين است كهظرف قيامت ظرف جزاء است ، نه ظرف عمل . و وقتى ظرف ، ظرفعمل نباشد ظرف هيچ عمل اختيارى نيست نه نيك و نه بد، چونعمل وقتى نيك و بد مى شود كه اختيارى باشد. علاوه بر اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (هذا يوم لا ينطقون و لا يوذن لهمفيعتذرون) و معلوم است كه عذرخواهى ،عمل قبيحى نيست . عدّه اى ديگر از مفسرّين گفته اند: (معناى آيه اين است كه در آخرت احدى به حرفى كهنافع باشد از قبيل شفاعت و ميانجى گرى تكلّم نمى كند مگر به اذن او.) و اين معنا برگشتش به اين است كه بگوئيم آيه مورد بحث معناى آيه (يومئذ لا تنفعالشفاعه الا من اذن له الرحمن ) رامى دهد، و اين تقييدى است كه هيچ شاهدى بر آن نيست . واگر منظور از آن اين معنا بود جا داشت بفرمايد: (لا تكلم نفس عن نفس - و يا - فىنفس الا باذنه -) هيچ كس از ناحيه و يا درباره شخص ديگرى سخن نگويد مگر به اذناو همچنانكه نظيرش آمده و فرموده : (لا يملك نفس لنفس شيئا.) از آنچه گذشت وجه جمع ميان آياتى كه تكلم را در روز قيامت اثبات مى كند و ميان آياتىكه آن را انكار و نفى مى كند معلوم گرديد. توضيحش اينكه : آياتى كه متعرض مساءله تكلم در قيامت است ، دو دسته است ، يك دستهتكلم را بدون استثناء نفى و يا اثبات مى كند مانند: (لايسئل عن ذنبه انس و لا جان ) و نيز مانند: (يوم تاتىكل نفس تجادل عن نفسها.) دسته ديگر كلام را چه راست و چه دروغ نفى مى كند، مانند آيه(هذا يوم لا ينطقون ) و آيه (فما لنا من شافعين و لا صديق حميم ) صنف اول كه گفتيم دو طرف دارد يكى نفى و يكى اثبات ، مى شود بهامثال آيه (لا يتكلمون الا من اذن له الرحمن ) ميان دو طرفش جمع نمود (يعنى معلوم مىشود نفى كلام درباره چه كسانى و اثبات آن در خصوص چه كسانى است ). و صنف دوم كه كلام را بطور مطلق نفى مى كند هم دروغ آن را و هم راستش را، تنافى مياندو طرفش به امثال آيه مورد بحث يعنى آيه (يوم ياءت لا تكلم نفس الا باذنه )برداشته مى شود. البته بنا بر آن معنايى كه ما براى اذن در تكلم كرديم و توضيحشگذشت ، كه بنا بر آن اين دسته از آيات و آيه مورد ب حث اين معنا را افاده مى كنند، كههر كه در قيامت تكلم مى كند، در تكلم كردنش مضطر و بى اختيار است و به اذن خدا تكلممى كند، نه به اختيار و اراده خود، آنط ور كه در دنيا بوده است ، در نتيجه مطلب ازمختصات قيامت مى شود. وجهى كه ديگران درباره جمع بين اين دو دسته از آيات از همين جا وجه قصور در آنچه المنار آورده معلوم مى شود، چون وى در تفسير خود، درذيل آيه مورد بحث گفته : (نفى كلام در روز قيامت و اثبات آن به اذن خدا كه در اين آيهآمده ، ميان دو دسته آيات قرآنى كه يكى بطور مطلق تكلم را در قيامت نفى ، و ديگرىبطور مطلق اثبات مى كند جمع مى نمايد) به اينكه كلام در آن نشاه نيز اختيارى است :آن كس كه تكلم مى كند به اذن خدا تكلم مى كند و آن كس كه قرآن فرموده تكلم نمى كندكسانى هستند كه خدا اذنشان نمى دهد) قبلا هم چند آيه ازقبيل آيه )هذا يوم لا ينطقون ) و آيه (اليوم نختم على افواههم ) را آورده . زيرا: اولا او ميان دو دسته آيات فرق نگذاشته ، و از كلامش چنين توهم مى شود كه او آيهمورد بحث را در رفع تنافى ميان آيات مطلق كافى دانسته ، وحال آنكه كافى نيست . و ثانيا معنا نكرده كه كلام به اذن خدا چه معنا دارد، و در نتيجه اين قصور ايناشكال به وى متوجه شده كه مگر تكلم در دنيا بدون اذن خداست كه در آخرت به اذن اوباشد؟ و خلاصه مطلب مختص به روز قيامت نيست بعضى ديگر از مفسرين به وجهى ديگر رفع تنافى كرده اند، و آن اين است كه (روزقيامت مشتمل بر چند موقف است ، در بعضى از مواقفش اجازه تكلم داده مى شود، و در بعضىديگر داده نمى شود، پاره اى از روايات هم همين معنا را مى رساند.) اين جواب هر چند كه به ظاهرش غير از جواب قبلى است ، الا اينكه بدون مساله اذن تمامنمى شود، و به ضميمه آن برگشتش به همان وجه خواهد بود. بعضى ديگر چنين جواب داده اند كه (منظور از تكلم نكردن اى ن است كه كسى در آن روزبه حجت تكلم نمى كند، و اگر تكلم كنند به اقرار به گناه ان و سرزنش يكديگر لبمى گشايند، و گناهان را به گردن يكديگر مى اندازند. نظير اينكه خود ما به كسى كه خيلى هم حرف زده ، و ليكن در سخنانش حجت و حرفىحسابى نياورده مى گوييم : حرف بزن ، اينها كه حرف نيست . و كسى را كه در سخنانشحجتى نياورده ، غير متكلم مى ناميم . پس نفى كلام ناظر به اين است كه ما ادعاء و مجازاكلام بى فايده را غير كلام مى ناميم .) اين وجه نيز اشكال دارد، و آن اينست كه اگرچنين ادعايى صحيح باشد درامثال عبارت : (هذا يوم لا ينطقون ) صحيح است ، نه در عبارت (: يوم يات لا تكلم نفسالا باذنه ) پس جواب مزبور معناى محصلى ندارد. آلوسى از كتاب (غرر و درر) سيد مرتضى نقل كرده كه در اين باره گفته است : روز قيامتروزى بس طولانى و ممتد است . و ممكن است اشخاص مورد نظر آيه در قسمتى از آن روزنطقنكنند و سخن نگويند، ولى در بعض قسمت هاى ديگر آن روز براى سخن گفتن به آناناجازه داده شود. اين نيز صحيح نيست ، زيرا اشاره (هذا) اشاره به سرتاسر روز قيامت است و بنا بهوجه مزبور معناى اين روزى است كه سخن نگويند، اين روزى است كه در پاره اى از آنسخن نگويند خواهد بود، و اين معنا خلاف ظاهر است . به علاوه آن اشكالى كه به وجه دوموارد مى شد بر اين وجه نيز وارد است ، چون مرجع و بازگشت آن وجه و اين وجه كه وجهچهارم است به يك معنا است ، و آن اين است كه مواقف مختلف است : در يك موقف سخن نمىگويند، و در موقفى ديگر سخن مى گويند؛ تنها فرقى كه ميان آن دو است اين است كهوجه دومى تنافى ميان دو آيه را به اختلاف موقف و مكانها برمى داشت ، و اين وجه تنافىرا به اختلاف زمانها بر مى دارد، همچنانكه وجه سوم آن را با اختلاف سخن ها برطرف مىكرد. از كلمات بعضى از مفسرين جواب ديگرى استفاده مى شود و آن اين است كه :(استثناء در(لا تكلم نفس الا باذنه ) استثناء منقطع است ، نهمتصل و معنايش اين است كه هيچ نفسى با قدرت خود سخن نگويد مگر به اذن خداى تعالى. و حاصلش اين است كه آن تكلمى كه در قيامت از آدميان نفى شده تكلمى است كه با قدرتخود آدميان انجام شود، و آن تكلمى كه جايز و ممكن است تكلم با اذن خداست .) اشكال اين وجه هم اينست كه نداشتن قدرت بر تكلم بدون اذن خدا اختصاص به قيامتندارد، بلكه هيچ فعلى از افعال اختيارى انسان در هيچ عالمى از عوالم مستند به قدرتانسان به تنهايى نيست ، بلكه مستند است به قدرتى كه از قدرت خدا و اذن او استمدادمى گيرد. پس هر تكلمى كه انسان بكند، و يا هر فعلى كه انجام دهد، به قدرتى ازخودش انجام مى دهد كه مقارن با اذن خدا باشد، بنابراين ، استثناء در آيه استثناء منقطعنمى تواند باشد، چون معناى آن الغاء تمامى اسباب موثر در تكلم است مگر يك سبب كهعبارت است از اذن خدا و در نتيجه برگشت استثناى مذكور به همان وجهى است كه ما درسابق ذكر كرده و گفتيم : تكلم ممنوع ، آن تكلمى است كه مانند تكلم در دنيا اختيارىباشد، و تكلم جايز، آن تكلمى است كه تنها مستند به يك سببى الهى باشد، و آن اذن خداو اراده اوست . گو اينكه ظرف قيامت ظرف اضطرار و بيچارگى است ، ليكن مفسرين گمان كرده اند كهسبب اين اضطرار مشاهده مواقف هول انگيز قيامت است كه مردم با ديدن آن چاره اى جز اعترافو اقرار ندارند، و جز از در صدق و پيروى حق سخن گفتن نتوانند. ولى ما در سابق گفتيمكه سبب اضطرار اين است كه ظرف قيامت ظرف جزاء است نه ظرفعمل ، و در چنين ظرفى بروز حقايق قهرى است .
معناى جمله : (فمنهم شقىّ و سعيد) و اشاره به معناى تقسيم انسانها به سعادتمندوشقاوتمند سعادت و شقاوت مقابل همند، چه ، سعادت هر چيزى عبارت است از رسيدنش به خير وجودش، تا به وسيله آن ، كمال خود را دريافته ، و در نتيجه متلذذ شود، و سعادت در انسان كهموجودى است مركب از روح و بدن عبارت است از رسيدن به خيرات جسمانى و روحانى اش ،و متنعم شدن به آن . و شقاوتش عبارت است از نداشتن و محروميت از آن . پس سعادت وشقاوت به حسب اصطلاح علمى از قبيل عدم و ملكه است ، و فرق ميان سعادت و خير اين استكه سعادت مخصوص نوع و يا شخص است ، ولى خير عام است . و ظاهر جمله مورد بحث اين است كه مردم در قيامت منحصر به اين دو طايفه نيستند چونفرموده : (بعضى از ايشان سعيدند، و بعضى شقى ) و همين معنا با آيات ديگرى كهمردم را به مؤ من و كافر و مستضعف تقسيم مى كند مناسب است ، چيزى كه هست چون سياقكلام سياق بيان اصناف از نظر عمل و استحقاق نبوده لذا وضع مستضعفين يعنىاطفال و ديوانگان و كسانى را كه حجت بر آنان تمام نشده بيان نكرده است . آرى ، سياق كلام سياق بيان اين جهت است كه روز قيامت روزى است كه مردم از اولين تاآخرين ، يك جا جمع مى شوند و همه مشهودند و احدى از آن تخلف نمى كند، و كار مردم درآن روز منتهى به يكى از دو چيز مى شود: يا بهشت و يا آتش . و گو اينكه مستضعفين نسبت به كسانى كه به خاطر عملشان مستحق بهشت شده اند وكسانى كه به خاطر كردارشان مستحق آتش گشته اند صنف سومى هستند، و ليكن اين معنامسلم و بديهى است كه ايشان هم سرانجامى دارند، و چنان نيست كه به وضعشان رسيدگىنشود و دائما به حالت بلا تكليفى و انتظار بمانند، بلكه بالاخرة به يكى از دوطايفه بهشتيان و دوزخيان ملحق مى شوند، همچنانكه فرموده : (و آخرون مرجون لامر اللاهّمايعذبهم و اما يتوب عليهم و اللّه عليم حكيم .) و لازمه اين سياق اين است كه اهل محشر را منحصر در دو فريق كند: سعداء و اشقياء، وبفرمايد: احدى از ايشان نيست مگر اينكه يا سعيد است و يا شقى . پس آيه مورد بحث نظير آن آيه ديگرى است كه مى فرمايد: (و تنذر يوم الجمع لا ريبفى ه فريق فى الجنه و فريق فى السعير و لو شاء اللّه لجعلهم امه واحده و لكنيدخل من يشاء فى رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير) چه جمله (فريق فىالجنه و فريق ف ى السعير) نظيرمورد بحث هر چند به تنهايى دلالتى بر حصرندارد، و ليكن با كمك سياق حصر را افاده مى كند. حال بايد ديد آيه شريفه چه دلالتى دارد. آنچه از آيه استفاده مى شود تنها اين معنا استكه هر كه در عرصه قيامت باشد يا شقى است و متصف به شقاوت ، و يا سعيد است و داراىسعادت ، و اما اينكه اين دو صفت به چه چيز براى موضوع ثابت مى شود، و آيا دو صفت ذاتى هستند براى موصوفشان و يا اينكه ثبوتشان به اراده ازليه است وبه هيچ وجه قابل تخلف نيست ، و يا اينكه به اكتساب وعمل حاصل مى شود، آيه شريفه از آن ساكت است و بر هيچ يك از آنها دلالتى ندارد، چيزىكه هست قرار داشتن آن در سياق دعوت به ايمان وعمل صالح و تحريك به اينكه در ميان اطاعت و معصيت ، اطاعت را اختيار كنيد، دلالت مى كندبر اينكه ايمان و عمل صالح در حصول سعادت موثر است و راه رسيدن به آن آسان استهمچنانكه در جاى ديگر فرموده : (ثم السبيل يسره .) نقد و رد سخن فخررازى كه گفته است سعادت و شقاوت آدمى به حكم خدا و لازملاينكفاوست اين را بدين جهت گفتيم تا وجه فساد استفاده اى كه بعضى از مفسرين از جمله مورد بحثكرده اند روشن شود. وى (فخر رازى ) از آيه چنين استفاده كرده كه : سعادت و شقاوت ازحكم خداست ، و لازم لاينفك آدمى است . و در تفسير خود درذيل اين آيه گفته است : بدانكه خداى تعالى در اين آيه حكم كرده است درباره بعضى ازاهل قيامت به سعادت و درباره بعضى ديگر به شقاوت . و كسى كه خداوند درباره اشحكمى بكند و بداند كه او محكوم به آن حكم است ممكن نيست غير آن بشود، مثلا اگر حكمكرده به اينكه فلانى سعيد است ، و علم به سعادت او داشته باشدمحال است كه او شقى شود، زيرا اگر شقى شود لازم مى آيد كه خدا دروغ گفته باشد وعلمش جهل گردد، و اين محال است . پس به هميندليل ثابت مى شود كه هيچ سعيدى شقى نمى شود و هيچ شقيى سعيد نمى گردد. آنگاه گفته است : از عمر هم روايت شده كه گفته : وقتى آيه (فمنهم شقى و سعيد)نازل شد من به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرض كردم اگر چنين است پسما براى رسيدن به چه چيزى عمل مى كنيم ؟ براى رسيدن به چيزى كه كارش گذشته ،يا براى چيزى كه هنوز حتمى نگرديده ؟ فرمود: اى عمر براى رسيدن به سرنوشتىعمل مى كنيم كه حتمى شده و قلم قضا بر آن رفته ، و قدر مقدرش كرده ، و ليكن براىهركسى ميسر است كه برسد به آنچه كه براى آن خلق شده . آنگاه اضافه كرده كه معتزله مى گويند: از حسن روايت شده كه گفته است معناى جمله موردبحث اين است كه يك دسته شقيند به عملشان و يك دسته سعيدند به عملشان . و ليكن مانمى توانيم به خاطر اينگونه روايات از دليل قاطع خود دست برداريم علاوه بر اينكهشقى بودن شقى به خاطر عملش و سعيد بودن سعيد به خاطر عملش با مذهب ما منافاتىندارد، زيرا مى گوييم عمل زشت شقى و عمل نيك سعيد هم به قضاء و قدر خداست ، پس دليل ما به اعتبار خود باقى است . و چه مغالطه اى عجيبى كرده ، زيرا به طرز ماهرانه اى زمان حكم را زمان نتيجه و اثر آنقرار داده و آنگاه آيه را دليل قطعى بر مسلك خود گرفته . توضيح اينكه : اگر خداىتعالى الان حكم مى كند به اينكه فلان موضوع در آينده داراى فلان صفت خواهد شدمستلزم اين نيست كه موضوع مذكور در زمان حكم هم متصف به آن صفت باشد، مثلا اگر ما درشب حكم كرديم به اينكه فضا پس از ده ساعت ديگر روشن مى شود، معنايش اين نيست كههمين الان هم هوا روشن باشد و اگر الان هوا روشن نيست حكم ما را كه حكم حقى است تكذيبنمى كند. و نيز اگر گفتيم كودك به زودى يعنى پس از هشتادسال پير و از بين رفتنى مى شود مستلزم اين نيست كه در زمان حكم هم پير و از بينرفتنى باشد. پس اينكه در آيه شريفه فرموده : (فمنهم شقى و سعيد)، و خبر داده به اينكه جماعتىاز مردم در روز قيامت شقى و جماعتى ديگر سعيدند، حكمى است كه الان كرده ، ولى براىظرف قيامت و اين هم مسلم است و ما نيز قبول داريم كه حكم خدا در ظرف خودش تخلف نداردو گرنه لازم مى آيد كه خدا خبرش دروغ و علمشجهل شود، و ليكن معنايش اين نيست كه شقى و سعيد در قيامت الان هم شقى و يا سعيد باشد،همچنانكه معنايش اين نيست كه خدا الان حكم كرده باشد به اينكه سعيد و شقى دائما سعيد وشقى هستند، و اين خيلى روشن است . و اى كاش مى دانستم چه چيزى او را بازداشته از اينكه در ساير موارد كه خداوند خبر ازصفات مردم در روز قيامت مى دهد اينگونه حكم نمى كند. و چرا نمى گويد كه اشقياء درقيامت دائما كافر و دائما در جهنمند، حتى در دنيا وقبل از قيامت ، و سعداء در قيامت دائما مؤ من و در بهشتند، حتىقبل از قيامت ؟ اگر گفتار او در آيه مورد بحث صحيح باشد بايد در اينگونه آيات نيزاين معنا را ملتزم شود. و اما روايتى كه به عنوان دليل بر گفتارش ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نقل كرده كه : (و ليكن براى هر كس ميسر استكه برسد به آنچه كه براى آن خلق شده ) هيچگونه دلالتى بر مدعاى او ندارد، و بهزودى توضيح آن در بحث روايتى آينده خواهدآمد ان شاء اللّه تعالى .
|
|
|
|
|
|
|
|