|
|
|
|
|
|
يعنى وقتى به سوى آنها برگرديد به خدا سوگند مى خورند تا شما دست از ايشانبرداريد و ملامت و عتابشان نكنيد، شما دست از ايشان برداريد، اما نه بطورى كه ايشانرا در آنچه عذر مى آورند تصديق كرده باشيد بلكه بدين جهت كه آنها رجس و پليدند، وجا دارد كه اصلا نزديكشان نشويد، و جايگاه ايشان بخاطر آن كارهائى كه كردند جهنماست .
يحلفون لكم لترضوا عنهم فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضى عن القومالفاسقين
|
در آيه قبلى مى فرمود: اين سوگند ايشان براى اين است كه بدين وسيله شما را از خودمنصرف كنند، و اينك در اين آيه مى فرمايد: سوگند مى خورند تا علاوه بر آن ، شما رااز خود راضى هم بكنند، و شما مقصود اولى ايشان را عملى بكنيد يعنى متعرضشان نشويد،براى اينكه ايشان پليدند، و براى ايمان و آن قداست و طهارتش سزاوار نيست كه متعرضپليديهاى نفاق و دروغ و قذارت كفر و فسق گرديد، و ليكن مقصود دومى ايشان را بههيچ وجه عملى نكنيد و بدانيد كه اگر هم شما از آنها راضى شويد خداوند از آنها براىآن فسقى كه دارند راضى نخواهد شد، و خداوند از مردم فاسق راضى نمى شود. پس ، منظور اين است كه : اگر شما از ايشان راضى شويد از كسانى راضى شده ايد كهخداوند از ايشان راضى نيست ، و رضايت شما بر خلاف خوشنودى خداست ، و براى هيچ مؤمنى سزاوار نيست از چيزى كه مايه سخط و غضب خداست راضى شود. اين نوع تعبير دررساندن مطلب بليغتر و رساتر است تا اينكه تصريح كند و بفرمايد: از منافقين راضىنشويد. بحث روايتى روايتى در ذيل آيه شريفه : (فرح المخلفون ...) در الدر المنثور در تفسير جمله (فرح المخلفون ) آمده كه ابن ابى حاتم از جعفر بنمحمد از پدرش (عليهم السلام ) روايت كرده كه فرمود: جنگ تبوك آخرين جنگى بود كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در آن شركت جست ، و آن را به مناسبت اينكه در آيهشريفه فرموده : (قالوا لا تنفروا فى الحر) غزوه حر و غزوه عسرت نيز ناميده اند. و نيز در آن كتاب است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايتكرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مردم را دستور داده بود تا با اوحركت كنند و چون اين واقعه در تابستان رخ داد و هوا گرم بود عده اى گفتند: يارسول الله ! هوا بسيار گرم است و ما طاقت بيرون رفتن نداريم و شما نيز بيروننرويد. خداى تعالى در پاسخشان فرمود: (بگو آتش جهنم داغتر و سوزانتر است ، اگرمى فهميديد) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را دستور داد تا بيرون رود. مؤ لف : ظاهر آيه شريفه اين است كه آن عده اين حرف را براى اين زدند كهدل مؤ منين را سرد كنند و آنها را از رفتن منصرف نمايند، در حالى كه ظاهر حديث اين استكه اين حرف را از در خير خواهى و مشورت زده اند. بنا بر اين ، روايت با آيه تطبيق نمىكند. و نيز در همان كتاب است كه ابن جرير از محمد بن كعب قرظى و ديگران روايت كرده كهگفتند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شدت حرارت به جنگ تبوك رفت ؛ مردى ازبنى سلمه خطاب به مردم نموده ، گفت : در اين شدت گرما از شهر و خانه هاى خودبيرون نرويد، خداوند در پاسخش اين آيه رانازل كرد: (بگو آتش جهنم حرارتش شديدتر است ...). مؤ لف : در ذيل آيه (و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى ...) اخبارى گذشت كه دلالتمى كرد بر اينكه گوينده جمله (لا تنفروا فى الحر) جد بن قيس بوده . رواياتى در ذيل آيه اى كه از نمازگزاردن بر جنازه ميت منافق و حضور در كنار قبراونهى مى كند (و لا تصل احد منهم ) و نيز در الدر المنثور در ذيل جمله (و لا تصل على احد منهم ) آمده كه بخارى ، مسلم ، ابنابى حاتم ، ابن منذر، ابو الشيخ ، ابن مردويه و بيهقى در كتابدلايل از ابن عمر نقل كرده اند كه گفت : بعد از آنكه عبد الله بن ابى از دنيا رفت پسرشعبد الله نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده درخواست نمود كه پيراهنش را بدهدتا پدرش را در آن كفن كند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم پيراهن خود را داد، بارديگر آمد درخواست كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر جنازه پدرش نمازبگزارد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) برخاست تا برود، عمر بن خطاب برخاستو لباس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را گرفت و گفت : يارسول الله ! مى خواهى بر عبد الله بن ابى نماز بگزارى ، با اينكه خداوند تو را ازنماز گزاردن بر منافقين نهى كرده ؟ حضرت فرمود: پروردگار من اختيار اين امر را بهخود من واگذار نمود و فرموده : استغفار بكنى يا استغفار نكنى اگر هفتاد بار هم استغفاركنى خداوند ايشان را نخواهد آمرزيد، و من از هفتاد بار بيشتر استغفار ميكنم ، و هر چه گفتآخر او منافق است ، حضرت توجه نفرمود، و بر جنازه او نماز گزارد، و خداوند اين آيه رانازل فرمود: (و لا تصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ) و از آن به بعدديگر بر منافقين نماز نگزارد. مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى است كه صاحبان كتب جامع حديث و راويان ، آن را ازعمر بن خطاب و جابر و قتاده نقل كرده اند، و در پاره اى از آنها دارد كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رئيس منافقين را در پيراهن خود كفن نمود و بر بدن اودعا خواند و دميد، و در قبرش رفت . و نيز در همان كتاب آمده كه احمد، بخارى ، ترمذى ، نسائى ، ابن ابى حاتم ، نحاس ،ابن حبان ، ابن مردويه و ابو نعيم - در كتاب الحليه - از ابن عباسنقل كرده اند كه گفت : من از عمر شنيدم كه گفت : وقتى عبد الله بن ابى از دنيا رفت آمدندتا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را براى نماز ببرند، حضرت برخاست ، وقتىايستاد عرض كردم : آيا بر جنازه دشمن خدا عبد الله بن ابى كه آن روز چنين گفت و آن روزديگر چنين و چنان گفت نماز مى گزارى ؟ - آنگاه خاطرات نفاق او را برشمردم - ورسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم ميكرد، تا آنكه سخنمبطول انجاميد، حضرت فرمود: اى عمر دور شو از من ، خداوند مرا مخير كرده و فرموده :(استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة ) و من اگر بدانم خدا او را مىآمرزد بيش از هفتاد بار برايش استغفار ميكنم ، آنگاه بر جنازه او نماز گزارد، و با آن تاقبرستان هم رفت ، و ايستاد تا او را دفن نمودند. من خودم از اين جراءت و جسارتم تعجب كردم كه چطور شد من اينطور جراءت پيدا كردم ؛با خود گفتم خدا و رسول (صلى الله عليه و آله ) داناتر است ، ولى به خدا قسم مدتىزياد نگذشت كه اين دو آيه نازل شد: (و لاتصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ) و از آن به بعد تا زنده بود ديگر برجنازه منافقى به نماز نايستاد. و نيز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از شعبى روايت كرده كه عمر بن خطاب گفت :من در اسلام لغزشى برايم پيش آمد كه در تمام زندگيم مانند آن پيش آمد نكرده بود، و آناين بود كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خواست بر جنازه عبد الله بن ابىنماز بخواند من جامهاش را گرفته و گفتم : به خدا قسم خداوند چنين دستورى بتو نداده ،خدا فرموده : (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم) رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: اختيار اين امر را پروردگارم به منواگذار كرده و فرموده : (مى خواهى استغفار كن و مى خواهى نكن ). آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر سر قبر ابن ابى نشست و مردم به پسرشمى گفتند: حباب چنين كن ، حباب چنان كن ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ( وقتى شنيدكه اسم او حباب است ) فرمود: (حباب ) اسم شيطان است تو (عبدالله )ى . و نيز در آن كتاب آمده كه طبرانى و ابن مردويه و بيهقى - در كتابدلائل - از ابن عباس نقل كرده اند كه گفت : پدر عبد الله بن ابى به او گفته بودلباسى از جامه هاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) براى من تهيه كن و مرا در آن كفننما و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بگو تا بر جنازهام نماز بخواند. پسرشنزد آنجناب آمده ، عرض كرد يا رسول الله ! شما از اسم و رسم عبد الله و شخصيت اواطلاع داريد، او از شما خواهش كرده كه يكى از جامه هاى خود را مرحمت كنى تا او را در آنكفن كنيم ، و نيز خواسته كه شما بر او نماز گزارى . عمر گفت : يا رسول الله ! تو عبد الله را خوب مى شناسى و از نفاق وى اطلاع دارى ،آيا با اينكه خداوند نهى كرده از اينكه به نماز بر او بايستى ، مى خواهى بر او نمازگزارى ؟ حضرت فرمود: كجا نهى كرده ؟ گفت : (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ...).فرمود: من از هفتاد بار بيشتر استغفار ميكنم ؛ اين را كه فرمود آيه (و لاتصل على احد منهم مات ابدا و لا تقم على قبره ...)نازل شد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) شخصى نزد عمر فرستاد و او را بهنزول آيه خبر داد، و نيز آيه ديگرى نازل شد كه مى فرمايد: (سواء عليهم استغفرتلهم ام لم تستغفر لهم ). بيان ضعف و جعلى بودن رواياتى كه حاكى از نمازگزاردن پيامبر (ص ) برجنازهعبدالله بن ابى و حضور او در كنار قبر او و... مى باشد مؤ لف : درباره استغفار رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى عبد الله بن ابى ونماز خواندنش بر جنازه او، روايات ديگرى بدون سند از طرق شيعه وارد شده كه عياشىو قمى آنها را در تفسير خود آورده اند، و خبر قمى قبلانقل شد. و اين روايات علاوه بر تناقضى كه دارند، و با خودشان تعارض و تدافع دارند و هركدام آن ديگرى را تكذيب مى كند، آيات قرآنى نيز بطور صريح و روشن آنها را رد مىكند. اولا بخاطر ظهور جمله (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفرالله لهم ) كه ظهور روشنى دارد در اينكه منظور آيه ، لغو بودن و اثر نداشتن استغفاراست ، نه اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را مخير كند ميان استغفار كردن ونكردن . ديگر اينكه عدد هفتاد بعنوان مبالغه ذكر شده ، نه براى اينكه بفهماند درخصوص عدد هفتاد اين اثر هست ، و ( باصطلاح خدا با هفتاد دشمنى دارد) و اگررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هفتاد و يك بار استغفار كند آنوقت خدا منافق مزبور رامى آمرزد. ديگر اينكه شان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بزرگتر از آنست كه اين ظواهر ودلالتها را نفهمد و بگويد: اگر هفتاد بار قبول نمى شود من بيشتر استغفار مى كنم ؛ و هرچه هم كسى ديگر (عمر) يادآورى كند و بگويد معناى آيه اين نيست باز هم برجهل خود پافشارى كند، تا آنكه خداوند آيه ديگرى بفرستد، و او را از خواندن نماز برجنازه منافق نامبرده نهى كند. علاوه ، در تمامى اين آياتى كه متعرض استغفار براى منافقان و نماز خواندن بر جنازهآنان شده ، از قبيل آيه (استغفر لهم او لا تستغفر لهم ) و آيه (سواء عليهم استغفرتلهم ام لم تستغفر لهم ) و آيه (و لا تصل على احد منهم مات ابدا) در همه ، نهى ازاستغفار و لغويت آن را تعليل كرده به اينكه : چون ايشان كافر و فاسقند، حتى در آيه(ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين و لو كانوا اولى قربى من بعد ماتبين لهم انهم اصحاب الجحيم ) از همين سوره هم كه نهى مى كند از استغفار براىمشركين ، نهى را تعليل مى كند به اينكه چون آنها كافرند، و در آتش مخلد و جاودانه اند،و با اينحال ديگر معنا ندارد كه استغفار براى منافقين كافر و نماز خواندن بر جنازهآنان جايز باشد. ثانيا سياق آيات مورد بحث كه يكى از آنها آيه (و لاتصل على احد منهم مات ابدا...) است ، تصريح دارد بر اينكه اين آيه وقتىنازل شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در سفر و در راه رفتن به تبوك بوده وهنوز به مدينه مراجعت نكرده بود، و داستان تبوك درسال هشتم هجرت اتفاق افتاده ، و مرگ عبد الله بن ابى در مدينه درسال نهم از هجرت بوده ، و همه اين شواهد از نظر روايات مسلم است . و با اينحال ديگر چه معنا دارد - بنا به نقل اين روايات - بگوئيمرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كنار قبر عبد الله ايستاد تا نماز بخواند، ناگهانآيه (و لا تصل على احد منهم مات ابدا...) نازل شد. و از اين عجيب تر آن مطلبى است كه در بعضى از روايات گذشته داشت : عمر بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عرض كرد آيا بر جنازه او نماز مى خوانى با اينكهخدا تو را نهى كرده از اينكه بر جنازه منافقين نماز بخوانى ؟! حضرت فرمود:پروردگارم مرا مخير كرده ، آنگاه اين آيه نازل شد: (و لاتصل على احد منهم ...)، (زيرا آيه نهى صريح است نه تخيير). و از اين هم عجيبتر مطلبى است كه در روايت آخرى بود، و آن اين بود: (سپس آيه (سواءعليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم ) نازل شد) چون اين آيه در سوره منافقين استكه بعد از جنگ بنى المصطلق يعنى در سال پنجم هجرتنازل شد و آن روز عبد الله بن ابى زنده بود، و در خود سوره منافقين كلام او رانقل كرده كه گفته بود: (لئن رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منهاالاذل اگر به مدينه بازگرديم عزيزترها،ذليل ترها را از شهر بيرون خواهند كرد). در بعضى از اين روايات - كه متاسفانه مورداستدلال بعضى هم قرار گرفته - دارد كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى عبد الله بن ابى استغفار كرد و بر جنازه اشنماز گزارد تا بدين وسيله دلهاى مردانى از منافقين از خزرج را بدست بياورد و بهاسلام متمايل سازد، و اين حرف چطور درست درمى آيد؟ و چگونه صحيح است كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با نص صريح آيات قرآنى مخالفت كند و بدينوسيله دلهاى منافقين را بدست بياورد؟ آيا اين مداهنه با منافقين نيست ؟ و آيا آيه شريفه(اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف المماة ) با رساترين بيان از مداهنه با دشمنان نهىنكرده و تهديد ننموده ؟ پس در باره اين روايات چه قضاوتى ميتوان كرد، جز اينكهبگوئيم و بطور قطع هم بگوئيم كه اين روايات جعلى است و بايد آن را به ملاكمخالفت و ناسازگارى با قرآن دور ريخت . چند روايت در مورد خوالف (كسانى كه با پيامبر به قصد تبوك نرفتند) و در الدر المنثور در ذيل آيه (رضوا بان يكونوا مع الخوالف ...) آمده كه ابن مردويهاز سعد بن ابى وقاص نقل مى كند كه على بن ابى طالب بارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيرون رفتند تا به (ثنية الوداع ) رسيدند،رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى خواست به تبوك برود، على گريه مى كرد و مىگفت : آيا مرا با بازماندگان مى گذارى ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود:راضى نيستى كه نسبت به من مانند هارون باشى نسبت به موسى ؟ و هيچ فرقى در مياننباشد مگر نبوت ؟. مؤ لف : اين روايت به طرق بسيار از شيعه و سنىنقل شده . و در تفسير عياشى از جابر از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه در تفسير آيه(رضوا بان يكونوا مع الخوالف ) فرموده : يعنى راضى شدند كه از جنگ تخلف كنندو با بازماندگان و متخلفين بمانند؛ و منظور از بازماندگان زنانند. و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق در كتاب (المصنف ) و ابن ابى شيبه ، احمد،بخارى ، ابو الشيخ و ابن مردويه از انس روايت كرده اند كه گفت : وقتىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از جنگ تبوك برگشت و به نزديكى مدينه رسيدفرمود: شما عده اى از مردان را در شهر گذاشتيد و به سفر رفتيد؛ ولى هيچ راهىنپيموديد و هيچ مالى در راه خدا خرج نكرديد و هيچ خستگى از راه دور و دراز نديديد، مگراينكه آن عده هم با شما شريك هستند. پرسيدند چطور با ما شريك هستند در حالى كه آنهادر مدينه بودند؟ فرمود: براى اينكه عذر موجهشان نگذاشت شركت كنند. و در مجمع البيان در تفسير آيه (ليس على الضعفاء و لا على المرضى ... ما ينفقون )دارد كه بعضى گفتهاند: آيه اولى در باره عبد الله بن زائده كه همان ابن ام مكتوم باشدنازل شده ، كه مردى نابينا بود و نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمد و عرضكرد: يا رسول الله ! من پيرمردى نابينا و فقير و بى بنيه ام و كسى هم ندارم كه دستمرا بگيرد و به ميدان جنگ بياورد، آيا جايز است در شهر بمانم و در امر جهاد شركت نكنم؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سكوت كرد تا اين آيهنازل شد - نقل از ضحاك . و بعضى ديگر گفته اند: در باره عائذ بن عمرو و اصحابشنازل شده - نقل از قتاده . چند روايت در مورد بكائين (چند نفرى كه به سبب نداشتن مركب براى حضور يافتندرجنگ بسيار گريستند) و آيه دوم درباره بكائين (كسانى كه بسيار مى گريستند)نازل شده ، و آنها هفت نفر بودند كه عبد الرحمان بن كعب ، علبة بن زيد و عمرو بنثعلبة بن غنمة از قبيله بنى النجار، و سالم بن عمير، هرمى بن عبد الله ، عبد الله بنعمرو بن عوف و عبد الله بن مغفل ، از قبيله مزينه بودند. اين هفت نفر نزدرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده ، عرض كردند: يارسول الله ! ما را سوار كن ، چون ما مركبى كه بر آن سوار شويم و بيائيم نداريم .حضرت فرمود: من هم مركبى كه بشما بدهم ندارم -نقل از ابى حمزه ثمالى . بعضى ديگر گفته اند: اين آيه درباره هفت نفر ازقبائل مختلف نازل شده كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده ، گفتند: به ما ازشتران و يا اسبان مركبى بده - نقل از محمد بن كعب و ابن اسحاق . بعضى ديگر گفته اند: آنها جماعتى از قبيله مزينه بودند -نقل از مجاهد. بعضى ديگر گفته اند: جماعتى از فقراى انصار بودند و چون به گريه والتماس افتادند، عثمان به دو نفر از آنها و عباس بن عبد المطلب هم به دو نفر، و يامينبن كعب نضرى هم به سه نفر از آنها مركب دادند -نقل از واقدى - و سپاهيانى كه در تبوك همراهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بودند سى هزار نفر بودند كه ده هزار نفر آنان مركبداشتند. مؤ لف : روايات در باره اسماء بكائين اختلاف شديدى دارد. و در تفسير قمى آمده كه معصوم فرموده : بكائين ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كفشى مى خواستند كه بپوشند. و در معانى الاخبار به سند خود از ثعلبه از برخى از راويان شيعه از امام صادق(عليهالسلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه (عالم الغيب و الشهادة ) فرموده است :مقصود از (غيب ) آن امورى است كه واقع نشده و مقصود از (شهادت ) آنهائى است كهواقع شده است . مؤ لف : اين روايت از باب نشان دادن و انگشت نهادن بر نمونه و مصداق است در حالى كهلفظ آيه اعم است . و در تفسير قمى دارد كه : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تبوك آمد اصحاببا ايمانش متعرض منافقين شده ، آنها را اذيت مى كردند، پس خداوند اين آيه را فرستاد:(سيحلفون بالله لكم اذا انقلبتم اليهم لتعرضوا عنهم ) تا آخر دو آيه . و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: اين آيات در باره جد بن قيس و معتب بن قشيرو اصحاب آن دو از ساير منافقين نازل شده ، و آنها هشتاد نفر بودند، و چونرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تبوك بيامد و وارد مدينه شد، فرمود: با ايشاننشست و برخاست نكنيد و با آنان همكلام مشويد -نقل از ابن عباس -. آيات 106 - 97 سوره توبه
الاعراب أ شد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ماانزل الله على رسوله و الله عليم حكيم (97) و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربصبكم الدوائر عليهم دائرة السوء و الله سميع عليم (98) و من الاعراب من يؤ من بالله واليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربت عند الله و صلوتالرسول الا انها قربة لهم سيدخلهم الله فى رحمته ان الله غفور رحيم (99) و السبقونالاولون من المهجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسن رضى الله عنهم و رضوا عنه و اعدلهم جنت تجرى تحتها الانهر خلدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم (100) و ممن حولكم منالاعراب منفقون و من اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذبهم مرتين ثميردون الى عذاب عظيم (101) و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صلحا و آخر سياعسى الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم (102) خذ من امولهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها و صل عليهم ان صلوتك سكن لهم و الله سميع عليم (103) الم يعلموا انالله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقت و ان الله هو التواب الرحيم (104) وقل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤ منون و ستردون الى علم الغيب و الشهدةفينبئكم بما كنتم تعملون (105) و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهموالله عليم حكيم (106)
|
ترجمه آيات باديه نشينان كفر و نفاقشان بيشتر است ، و در غفلت از حدود آن چيزهائى كه خدا برپيغمبر خويش نازل كرده شايسته ترند، و خدا داناى شايسته كار است (97) و پاره اى از باديه نشينان آنچه را انفاق مى كنند غرامتى مى دانند و براى شما منتظرحوادث بعد هستند، حوادث بد بر خودشان باد، و خدا شنوا و داناست (98) و برخى از باديه نشينان به خدا و روز جزا ايمان دارند، و آنچه را انفاق مى كنند مايهتقرب به خدا و دعاى پيغمبر مى دانند، بدانيد كه همان براى ايشان مايه قرب است ، خدابزودى در رحمت خود داخلشان ميكند، كه خدا آمرزنده و رحيم است (99) و پيشروان نخستين از مهاجرين و انصار و كسانى كه به نيكى پيرويشان كردند خدا ازآنان راضى است ، و ايشان نيز از خدا راضى اند، خداوند براى ايشان بهشتهائى آمادهكرده كه در دامنه آنها جويها، روان است و تا ابد در آن جاودانند، و اين خود كاميابىبزرگى است (100) و بعضى از باديه نشينان كه اطراف شمايند منافقند، و همچنين بعضى ازاهل مدينه ، كه در نفاق فرو رفته اند، تو ايشان را نمى شناسى ، ما مى شناسيمشان ،بزودى دوباره عذابشان خواهيم كرد، و آنگاه به سوى عذابى بزرگ برده مى شوند(101) عده ديگرى هستند كه به گناهان خود اعتراف كردند، وعمل شايسته اى را با عمل بد ديگر آميختند شايد خدا توبه آنان را بپذيرد، كه خداآمرزنده رحيم است (102) از اموالشان زكات بگير، تا بدين وسيله پاكشان كنى و (اموالشان را) نمو دهى ، ودرباره آنان دعاى خير كن كه دعاى تو مايه آرامش آنان است ، و خدا شنوا و داناست (103) مگر ندانسته اند كه آنكس كه توبه از بندگانش مى پذيرد و زكاتها را مى گيردخداست ، و خدا توبه پذير و رحيم است (104) بگو (هر چه مى خواهيد) بكنيد كه خدا عمل شما را خواهيد ديد، و همچنينرسول او و مؤ منان نيز، بزودى شما را به سوى داناى غيب و شهود مى برند، و خدا شمارا از اعمالى كه ميكرديد خبر ميدهد (105) و عده اى ديگر هستند كه كارشان محول به فرمان خدا شده ، يا عذابشان مى كند و يا مىبخشدشان ، كه خدا داناى شايسته كار است (106). بيان آيات شريفه مربوط به وضع اعراب از لحاظ كفر و نفاق و ايمان بيان آيات در اين آيات هم ، گفتار در پيرامون همان غرضى است كه آيات قبلى متعرض آن بود، دراينجا وضع اعراب را نسبت به كفر و نفاق و ايمان بيان مى كند، البته درخلال آنها آيه صدقه نيز آمده .
الاعراب اشد كفرا و نفاقا و اجدر الا يعلموا حدود ماانزل الله على رسوله ...
|
معناى كلمه (اعراب ) و بيان اينكه باديه نشينان به سبب دروى از تمدن و علموادب از معارف دينى دورتر بوده اند راغب در مفردات ميگويد: فرزندان اسماعيل (عليه السلام ) را (عرب ) گويند، و كلمه(اعراب ) در اصل جمع عرب است ، و ليكن فعلا اسم شده براى عربهاى باديهنشين ، ودر آيه قالت (الاعراب آمنا عربها گفتند ايمان آورديم ). و آيه ، (الاعراب اشد كفرا ونفاقا) و آيه (و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و پارهاى از عربها هستند كهبه خدا و روز جزا ايمان مى آورند) به همين معنا است ، و بعضى گفته اند: جمع (اعراب)، (اعاريب ) مى آيد، همچنانكه شاعر گفته :
و كلمه (اعرابى ) در اصطلاح متعارف اسم شده است براى كسى كه منسوب است بهباديه نشينان ، (و عربى ) به كسى گويند كه مقاصد خود را خوب اداء مى كند، وكلمه (اعراب ) به معناى بيان است . اين بود مقدار حاجت از كلام راغب در معناى اين كلمهخداى تعالى وضع باديه نشينان را بيان مى كند و مى فرمايد: كفر و نفاق اين طبقه ازهر طبقه ديگر شديدتر است ، و بدين جهت شديدتر است كه بخاطر دوريشان از تمدن ومحروميتشان از بركات انسانيت از قبيل علم و ادب ، زمخت تر وسنگدل تر از ساير طبقاتند، و به همين جهت از هر طبقه ديگرى به نفهميدن و ندانستنحدودى كه خدا نازل كرده و معارف اصلى و احكام فرعى ازقبيل واجبات و مستحبات و حلال و حرامها سزاوارترند.
و من الاعراب من يتخذ ما ينفق مغرما و يتربص بكم الدوائر...
|
در مجمع البيان گفته : (مغرم ) كه همان (غرم ) است به معناى خسارت مالى است ،كه بدون خيانت و تقصيرى پيش آمد كند؛ و دراصل ، به معناى لازم بودن است ، و در آيه (ان عذابها كان غراما بدرستى كه عذاب آنلازم و حتمى بود) به اين معنا است ، و جمله (حب غرام ) به جمله (محبتى غيرقابل زوال ) معنا مى شود؛ و (غريم ) را، هم به طلبكار اطلاق مى كنند، و هم بهبدهكار، براى اينكه هر يك ديگرى را لازم دارد، و اگر مى گوئيم : (غرمته كذا)معنايش اين است كه من فلان مقدار از مال او را غرامت گرفته و او را به دادنش ملزم ساختم . كلمه (دائرة ) به معناى پيش آمد است ، و بيشتر در حوادث سوء بكار مى رود، و از اينجهت آن را دائره خوانده اند كه حوادث در ميان مردم دور مى زند، و هر روز يكى را گرفتارمى سازد. پس ، اينكه فرمود: (يتربص بكم الدوائر) معنايش اين است كه در انتظارحوادث ناگوار هستند براى شما تا از سلطه شما خلاصى يافته ، بتوانند دوباره بهرسوم شرك و ضلالت برگردند. و معناى اينكه فرمود: (يتخذ ما ينفق مغرما) اين است كه انفاق را باج دادن و غرامت فرضمى كنند، و يا خود آن مال را باج - بنابر اينكه كلمه (ما) مصدريه و يا موصولهباشد - مى پندارند. و منظور از اين انفاق ، انفاق در جهاد، يا - بطورى كه گفته شده - در راهى از راههاىخير است و ممكن هم هست منظور از آن انفاق در خصوص صدقات باشد، تا كلام به منزلهمقدمه و زمينه چينى باشد براى آيه اى كه پس از چند آيه بعد، كه حكم صدقه را بيانمى كند، خواهد آمد و اين احتمال را جمله (و يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلواتالرسول ) كه در آيه بعدى است تاييد مى كند، زيرا جمله مذكور نيز به منزله زمينهچينى است براى آيه صدقه كه مى فرمايد: (وصل عليهم ان صلوتك سكن لهم ). بنابراين معنى آيه اين است : پاره اى از باديه نشينان كسانى هستند كه انفاق در راه خيرو يا در خصوص صدقات را غرامت و خسارت مى پندارند، و منتظرنزول حوادث بد براى شما هستند؛ حوادث بد بر خود آنان است و يا: حوادث بد بر خودآنان باد و خدا شنواى گفتارها و داناى دلهاست .
و من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربات عند الله و صلواتالرسول ...
|
ظاهرا جمله (و صلوات الرسول ) عطف است بر جمله (ما ينفق ) و ضمير در جمله (الاانها قربة ) به كلمه (ما) در (ما ينفق ) و به (صلواتالرسول ) برمى گردد. و معناى آيه اين است : پاره اى از باديه نشينان كسانى هستند كه ايمان به خدا دارند و اورا به يگانگى مى ستايند، و به وى شرك نمى ورزند، و به روز جزا ايمان داشتهحساب و جزاء را تصديق دارند، و انفاق در راه خدا و توابع آن را - كه همان درود و دعاىرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به خير و بركت است - همه را وسيله هاى تقرب بهپروردگار مى دانند. هان ! آگاه باشيد كه اين انفاق و دعاى خيررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مايه تقرب ايشان است ، و خداوند وعده داده است كهايشان را داخل رحمت خود كند، براى اينكه خداوند آمرزنده گناهان و مهربان با بندگان واطاعت كاران است . تقسيم مؤ منين به سه گروه : سابقون اولون از مهاجرين و انصار و تابعين آنانبهاحسان . و بيان مراد از هر كدام
و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان ...
|
قرائت معروف اين است كه (و الانصار) - به كسر راء - خوانده شود كه به(المهاجرين ) عطف شود، كه در آن صورت تقديرش اين ميشود (پيشينياناول از مهاجر، و پيشينيان اول از انصار و كسانى كه ايشان را به نيكوئى پيروى كردند.ولى يعقوب كلمه مذكور را (الانصار) - با رفع - خوانده ، و در نتيجه منظور ازانصار تمامى انصار خواهند بود نه تنها پيشينياناول ايشان . و در اينكه مقصود از (سابقين اولين ) چه كسانيند اختلاف است ، بعضى گفته اند:منظور از ايشان آن كسانيند كه به دو قبله نماز گزارده اند. بعضى ديگر گفته اند:مقصود از ايشان كسانيند كه بيعت رضوان كرده باشند؛ و بيعت رضوان ، بيعت در حديبيهاست . بعضى ديگر گفتهاند مقصود از ايشان تنها و تنهااهل بدراند. و بعضى گفته اند كسانيند كه قبل از هجرت ، مسلمان شدند، و اين چند وجهىكه ذكر شد دليل لفظى بر هيچ يك آنها در دست نيست . چيزى كه ممكن است تا اندازه اى از لفظ خود آيه استشمام نمود و در حقيقت آيه شريفه ، آنرا تا حدى تاييد مى كند، اين است كه منظور از (سابقون اولون ) كسانى اند كهقبل از هجرت ايمان آورده و پيش از واقعه بدر مهاجرت كردند و يا به پيغمبر ايمان آوردهو او را منزل دادند، زيرا موضوع با دو وصف سابقون و اولون بيان شده ، و اسمى ازاشخاص و يا عناوين آنها برده نشده ، و اين خود اشعار دارد بر اينكه بخاطر هجرت ونصرت بوده كه سبقت و اوليت اعتبار شده است . آنگاه جملهاى كه بر سابقون و اولون عطف كرده يعنى جمله (و الذين اتبعوهم باحسان )طائفه و مردم ديگرى را ياد مى كند كه به وجه نيكو پيرو سابقون و اولون بودند، وآنكه با پيروى مناسب تر است وصف (سبق ) است ، نه اوليت ، چون در برابر تابعنمى گويند: (اول ) بلكه مى گويند (سابق ) همچنانكه درمقابل اول نمى گويند (تابع ) بلكه مى گويند (آخر) به شهادت آيه(للفقراء المهاجرين الذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم ... و الذين جاؤ ا من بعدهم يقولونربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان ). پس ، بخاطر اينكه (سابقون ) تمامى كسانى را كه در ميان مسلمين از ابتداء طلوعاسلام تا روز قيامت به ايمان سبقت جستند شامل مى شد لذا كلمه (اولون ) را آورد تامختص به مهاجرين و انصار گردد. و چون (سبق ) كه در مقابل لحوق و تابعيت است از امور نسبى است ، و لازمه اش اين استكه مسلمين هر عصرى در ايمان به خدا سابق باشند بر مسلمين اعصار بعدى ، و مسلميناعصار بعدى لاحق باشند، لذا در آيه شريفه (سابقون ) را مقيد كرد به (اولون )تا دلالت كند بر اينكه مقصود طبقه اول از مسلمين صدر اسلام است . و چون خداى سبحان طبقه سوم از اصناف سه گانه را در جمله (و الذين اتبعوهم باحسان) ذكر نمود، و مقيد نكرد به تابعين عصرى معين ، و توصيف هم نكرد به تابعين سابقو يا اول و يا امثال آن ، و در نتيجه تمامى مسلمين بعد از سابقون اولون راشامل شد، قهرا مؤ منين به دين اسلام و آنهائى كه راستى مؤ منند و نفاق ندارند از ابتداىطلوع اسلام تا روز قيامت سه دسته شدند. يكى سابقون اولون از مهاجرين . دوم سابقوناولون از انصار. سوم تابعين ايشان . و دو صنفاول تابع نيستند؛ پس ، در حقيقت آن دو صنف پيشوا و پيشرو و بقيه مسلمين يعنى صنف سومتا روز قيامت تابع ايشانند، و اگر متبوع هم باشند به مقايسه با آيندگان متبوعند. و اين خود بهترين شاهد است بر اينكه منظور از سابقين اولين همان كسانى اند كه اساسدين اسلام را استوار نموده ، قبل از آنكه بنيانش استوار گردد و بيرقش به اهتزاز درآيد،پايههاى آن را بپا داشتند، حال يا به اينكه ايمان آورده و بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پيوسته ، در فتنه ها و شكنجه ها شكيبائى نموده و ازديار و اموال خود چشم پوشيده به حبشه و مدينه هجرت كردند، و يا به اينكه آنحضرترا يارى نموده و او و مهاجرين با او را در شهر خود و خانه هاى خودمنزل دادند، و قبل از آنكه واقعه اى رخ دهد از دين خدا دفاع كردند. و اين تنها با كسانى انطباق دارد كه قبل از هجرترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ايمان آورده و تاقبل از واقعه بدر كه ابتداى ظهور و قدرت نمائى اسلام است دست از شهر و وطن خودشسته ، به مدينه مهاجرت كردند، و يا به آنحضرت ايمان آورده ، او را در شهر خودمدينه منزل داده و خود را آماده نصرتش اعلام داشتند. پس دو صنف اول جز با مهاجرين تا قبل از بدر، و انصار، يعنى مردم مدينه تطبيق ندارد، واما صنف سوم يعنى (الذين اتبعوهم باحسان ) در اين صنف نيز قيدى آورده كه نكتهاى راافاده مى كند، و آن قيد (باحسان ) است . معناى اتباع به احسان در جمله : (والذين اببعوهم باحسان ) كه وصف طبقه سوم ازمؤمنين است مقدمة بايد دانست كه در زبان عرب براى حرف (باء) چند معنا است ، گاهى به معناى(فى - در) بكار مى رود، و گاهى معناى سببيت را مى رساند، و گاهى مصاحبت را؛ و درجمله مورد بحث نمى تواند به معناى (فى ) بوده و معناى جمله اين باشد: (و كسانىكه سابقين اولين را در احسان متابعت كرده اند)، چون مى دانيم منظور آيه اين نيست . وهمچنين به معناى سببيت هم نيست ؛ زيرا اگر به اين معنا باشد مفاد آيه چنين مى شود: (وكسانى كه سابقين اولين را بخاطر احسان پيروى كرده اند)، چون اگر به اين معناباشد، و همچنين اگر به معناى (فى ) مى بود، كلمه (احسان ) را با الف و لام مىآورد، و مى فرمود: (بالاحسان )، و ليكن كلمه نامبرده را بدون الف و لام آورده ، و ازمعانى (باء) مناسب تر با اين كلمه همان معناى سوم است . و در نتيجه مقصود از اين قيد اين مى شود: (تبعيت آنان همراه با يك نوع احسان بودهباشد) و خلاصه ، احسان ، وصف براى پيروى مى شود. خواهيد گفت مگر پيروى چند جور است ؟ در جواب مى گوئيم : ما از خود قرآن كريم استفادهمى كنيم كه پيروى دو جور است ، يكى مذموم و ناپسند، و ديگرى ممدوح و پسنديده ، وقرآن كريم پيروى كوركورانه و از روى جهل و هواى نفس ، - مانند پيروى مشركين ازپدرانشان و پيروى اهل كتاب از احبار و رهبانان و نياكانشان - را كه جز متابعت هوى وشيطان ، انگيزه ديگرى ندارد مذمت ميكند. پس ، كسى كه پيرويش اينچنين باشد پيرويشبد و مذموم ، و كسى كه از حق پيروى كند پيرويش خوب و ممدوح است ، و خداى تعالىدرباره آن مى فرمايد (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله). و از جمله شرايط احسان در پيروى يكى اين است كهعمل تابع ، كمال مطابقت را با عمل متبوع داشته باشد، كه اگر نداشته باشد بازپيروى بد و مذموم است . پس ، ظاهرا منظور از طبقه سوم يعنى (الذين اتبعوهم باحسان ) كسانى هستند كه باپيروى نيك آن دو طبقه را پيروى كنند، يعنى پيرويشان به حق باشد - و يا بهعبارتى پيرويشان براى اين باشد كه حق را با آنان ببينند - پس در حقيقت برگشت اينقيد به اين شد كه : پيروى دسته سوم از دو دستهاول پيروى از حق باشد، نه پيروى بخاطر علاقهاى كه به ايشان دارند، يا بخاطرعلاقه و تعصبى كه به اصل پيروى از آنان دارند، و همچنين در پيرويشان رعايت مطابقترا بكنند. اين آن معنائى است كه از اتباع به احسان فهميده ميشود، نه آنكه ديگران گفته اند كهمنظور اين است كه (ايشان را در كارهاى نيك پيروى كنند و يااعمال صالح و كارهاى نيك انجام دهند)؛ چون اين دو معنا با نكرده و بى الف و لام بودن(احسان ) آنطور كه بايد نمى سازد، و بفرضى هم كه يكى از اين دو معنا مراد باشدباز چاره اى نيست جز اينكه آن را مقيد كنيم به اينكه پيرويشان پيروى از حق باشد؛ زيراپر واضح است كه پيروى حق و پيروى در حق مستلزم انجام كارهاى نيك هست ، ولى انجامكارهاى نيك هميشه پيروى حق و يا پيروى در حق نيست . پس خلاصه بحث اين شد كه : آيه شريفه ، مؤ منين از امت اسلام را، به سه طائفه تقسيممى كند، يكى سابقون اولون از مهاجرين ، و يكى سابقون اولون از انصار، و طائفه سومكسانى كه اين دو طائفه را به احسان (به حق ) پيروى كنند. در نتيجه از آنچه گذشت چند مطلب بدست مى آيد:اول اينكه ، آيه شريفه دو طائفه اول را مى ستايد به اينكه ايشان در ايمان آوردن بهخدا و بر پا كردن پايه هاى دين ، سبقت و تقدم داشته اند، و بطورى كه از سياق آيهاستفاده مى شود مى خواهد اين دو طائفه را بر ديگر مسلمانان با ايمان برترى دهد. دوم اينكه كلمه (من ) در جمله (من المهاجرين و الانصار) تبعيضى است ، نه بيانى ،چون گفتيم فضيلتشان براى چه بود، و همه آنان اين فضيلت را نداشتند، و نيز آيهشريفه مى فرمايد خداوند از ايشان و ايشان از خدا راضى شدند، و به شهادت خود قرآن، همه مهاجرين و انصار اينطور نبودند، بلكه يك عده از ايشان بيماردل و دهن بين بودند، و تحت تاثيرسمپاشيهاى منافقين قرار مى گرفتند، عده اى ديگرفاسق بودند، عده اى از ايشان كسانى بودند كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از عمل آنان بيزارى جست ، و معنا ندارد كه خدا ازكسانى راضى باشد كه خودش آنها را به اين عناوين ياد كرده است . حكم به فضيلت سابقون اولون از مهاجرين و انصار مقيد است به ايمانوعمل صالح سوم اينكه ، حكم به فضيلت آن دو طائفه و خوشنودى خدا از ايشان در خود آيه مقيد شدهبه ايمان و عمل صالح ، و سياق آيه بخوبى بر اين معنا گواهى مى دهد، چون آيهشريفه ، مؤ منين را در سياقى مدح كرده كه در همان سياق منافقين را به كفر واعمال زشت مذمت نموده است . علاوه ، در ساير مواردى كه خدا مؤ منين را مدح نموده و به خيرو خوبى ياد كرده و به وعده هاى نيكى دلخوش ساخته همه جا گفتار خود را مقيد كرده بهصورتى كه ايمان داشته باشند و عمل صالح بكنند، مانند آيه (للفقراء المهاجرينالذين اخرجوا من ديارهم و اموالهم يبتغون فضلا من الله و رضوانا و ينصرون الله ورسوله ) تا آخر آيات سه گانه . و آيه (و يستغفرون للذين آمنوا ربنا وسعتكل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجحيم ربنا وادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من آباءهم و ازواجهم و ذرياتهم ) كه استغفار ودعاء ملائكه در حق مؤ منين را حكايت مى كند. و آيه (محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم ... وعد الله الذينآمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظيما). و آيه (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم منشى ء كل امرء بما كسب رهين ) خواننده محترم در كلمه (بايمان ) و جمله(كل امرء...) - دقت بفرمايد. و اگر حكم در آيه مقيد به ايمان و عمل صالح نباشد، و خداوند از ايشان راضى باشد وايشان را در هر حال چه نيكى بكنند و چه نكنند چه تقوا بخرج دهند و چه ندهند مى آمرزيد،آيه شريفه آن آيه ديگر را كه فرموده : (فان الله لا يرضى عن القوم الفاسقين وآيه و الله لا يهدى القوم الفاسقين ) و آيه (و الله لا يحب الظالمين ) و همچنين آياتبسيار زيادى را تكذيب مى كرد؛ چون اين آيات يا به مطابقه و يا بالتزام دلالت داردبر اينكه خداوند از ستمگر و فاسق و هر كس كه امر و نهى او را اطاعت نكند راضى نيست ،و اين دلالت طورى است كه تخصيص و تقييد و يا نسخ برنمى دارد. و همچنين امثال آيه (ليس بامانيكم و لا امانىاهل الكتاب من يعمل سوء يجزبه ) كه خطاب به مؤ منين است ، با ايناحتمال نمى سازد. علاوه ، اگر بنا باشد حكم خوشنودى خدا در آيه مورد بحث مقيد به ايمان وعمل صالح نباشد، بايستى تمامى آياتى را كه راجع به جزا و پاداشنازل شده و وعد و وعيد مى دهد، همه را مقيد كنيم به غير آن دو طائفه ، و بگوئيم هرگناهى از هر كس سر بزند كيفرى دارد مگر از سابقون از مهاجرين و انصار، و آيات راجعبه جزاء و پاداش آنقدر زياد است كه اگر بخواهيم يك يك آنها را مقيد كنيماصل نظام وعد و وعيد اختلال يافته ، بيشتر شرايع و احكام دين لغو گشته ، حكمتتشريع آنها باطل ميشود، چه اينكه بگوئيم (من ) تبعيضى است و اين فضيلتمخصوص بعضى از مهاجرين و انصار است ، و يا بگوئيم بيانيه است ، و فضيلت از آنتمامى ايشان است ، و اين خود روشن است كه در هر صورت اين اشكالات وارد مى شود،(حتى اگر درباره يك نفر هم مى بود باز هم اين اشكالات وارد بود). معناى رضايت مؤ منين از خدا و رضايت خدا از مؤ منين و بيان اينكه رضايت خدا ازاوصاففعل او است نه از اوصاف ذاتش
رضايت از جانب ما مردم ، به معناى موافقت دل با عملى ازاعمال است ، بدون اينكه ناراحت شود و احساس تضادى كند، مثلا مى گويند: فلانى بهفلان امر راضى شد يعنى موافقت كرد و از آن امتناع نورزيد، و اين رضايت به صرفكراهت نداشتن حاصل مى شود، و لازم نيست كه دوست هم داشته باشد. پس ، رضايت بنده ازخداى تعالى به همين محقق ميشود كه هر امرى را كه خدا از او خواسته كراهت نداشته باشد،و هر چيزى را كه او نهى كرده و از بنده اش نخواسته دوست نداشته باشد، و اين محققنمى شود مگر وقتى كه بنده به قضاى الهى و كارهاى تكوينى و عالمى او راضى ، وهمچنين به حكم او و آنچه را كه تشريعا از وى خواسته تن دردهد، و به عبارت ديگر درتكوين و تشريع تسليم خدا شود، كه همان معنى واقعى اسلام و تسليم شدن به خداىسبحان است . و اين حرف خود شاهد ديگرى است بر آنچه كه قبلا گفتيم كه حكم رضايت خدا در آيهمورد بحث مقيد به ايمان و عمل صالح است ، به اين معنا كه خداى سبحان از مهاجر و انصارو تابعين كسى را مدح كرده كه ايمان به خدا وعمل صالح داشته اند، و خبر مى دهد از اينكه از اينگونه افراد مهاجر و انصار و تابعينراضى است ، و براى آنان بهشتهائى كه در دامنه هايش نهرها جارى است آماده كرده است . و مدلول آيه شريفه اين نيست كه هر كسى كه مصداق مهاجر و يا انصار و يا تابع شد هرچند به اندازه خردلى ايمان به خدا نداشته و يكعمل صالح هم انجام نداده باشد بخاطر همينكه مهاجرت كرده و يارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را در مدينه در منزلش جا داده و يا از اين دو طائفهتبعيت كرده خدا از او راضى است ، و ديگر هم به هيچ عنوانى از او خشمگين نمى شود هرچند گناه اولين و آخرين را هم كرده باشد، چون خداوند در حق اين سه طائفه مغفرت و رحمترا واجب كرده است . زيرا رضايت خدا از اوصاف فعليه او است ، نه ذاتيه ، او در ذاتش متصف نمى شود بهصفتى كه قابل تغيير و تبدل است ، و در نتيجه ذاتش هم با آن تغيير وتبدل يابد، اگر بندگانش يك روز نافرمانيش كنند، دچار خشم گردد، و در روز ديگرىاطاعتش كنند راضى شود، و اگر مى گوييم خدا راضى مى شود؛ خشم مى كند، معنايش ايناست كه او با عبد خودش معامله رضايت مى كند و بر او رحمت مى فرستد و نعمتش راارزانيش مى دارد. و اگر مى گوييم خشم مى گيرد و غضب مى كند، معنايش اين است كه او بابنده اش معامله غضب مى كند، يعنى رحمت خود را از او دريغ نموده ، او را دچار عذاب و نقمتشمى سازد. و لذا ممكن است كه نخست راضى شود، و بعدا بخاطر نافرمانى بنده اش غضب كند، يابعكس در اول غضب كرده بود و بخاطر اطاعتى كه از بنده اش سرزد از او راضى شود،چيزى كه در خصوص آيه مورد بحث از سياق برمى آيد اين است كه مقصود از اين رضايترضايتى است كه ديگر زايل نمى شود، و خداوند از طوائف نامبرده طورى راضى شده كهديگر برايشان خشم نمى گيرد، چون رضايت از اشخاص معينى نيست ، از طبيعت و جنساخيار است از گذشتگان و آيندگان است ، كه در ايمان وعمل صالح پيرو گذشتگانى هستند كه در ايمان وعمل صالح پايدار بودند، و اين امر، امرى نيست كه زمان در آن دخالت داشته باشد، تاصحيح باشد كه در مقطعى از زمان خدا راضى باشد، و در مقطع ديگر خشم بگيرد. بخلاف آيه (لقد رضى الله عن المؤ منين اذ يبايعونك تحت الشجرة ) كه رضايت درآن مقيد به زمان خاصى است و ممكن است فرض شود كه بعد از آن زمان خداوند خشمبگيرد.
و ممن حولكم من الاعراب منافقون و من اهل المدينة ...)
|
حول هر چيز به معناى مكان مجاور و اطراف آن است ، اين لفظ مانند(قبل ) و (بعد) ظرف است ، و كلمه (مرد) به معناى سركشى و بيرون شدن ازاطاعت ، و تمرين و ممارست شر است ، و معناى دوم با جمله (مردوا على النفاق ) مناسبتراست ، چون معناى آن چنين مى شود: آنها بر مساله نفاق تمرين و ممارست كرده اند، به حدىكه ديگر عادتشان شده است . و معناى آيه چنين است : از جمله اعرابى كه در پيرامون شما هستند منافقين هستند كه در كارنفاق تمرين كرده اند، و همچنين از اهل مدينه هم منافقين هستند كه بر نفاق عادت كرده اند، وتو اى محمد ايشان را نمى شناسى ، ما مى شناسيمشان و بزودى در دو نوبت عذابشان مىكنيم ، آنگاه به سوى عذاب بزرگ باز خواهند گشت . مقصود از عذاب كردن منافقين در دو نوبت (سنعذبهم مرتين ) چيست ؟ مفسرين در اينكه مقصود از عذاب در دو نوبت چيست اختلاف كرده اند؛ بعضى گفته اندمعنايش اين است كه يك مرتبه در دنيا به اسير شدن و كشته شدن و بار ديگر در قبرعذابشان مى كنيم . ديگران گفته اند: يك بار در دنيا با گرفتن زكات و بار ديگر درآخرت به عذاب قبر. بعضى ديگر گفته اند در دو نوبت مبتلايشان مى كنيم بهگرسنگى . بعضى ديگر گفته اند يكبار در هنگام احتضار و بار ديگر در قبر. ديگرىگفته است يك بار با اقامه حدود، و يكبار هم به عذاب قبر. بعضى ديگر گفته اند يكنوبت به رسوائى در دنيا، و نوبتى ديگر به عذاب در قبر. عده اى ديگر وجوه ديگرىگفته اند كه بر هيچ يك از آنها دليلى در دست نيست ، و اگر ناگزير باشيم يكى ازآنها را اختيار كنيم باز همان وجه اول از همه وجوه بهتر است .
و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا...
|
و يعنى از اعراب جماعت ديگرى هستند كه مانند آن دسته منافق نيستند، و ليكن اعتراف بهگناه خود دارند، اينان اعمالشان از نيك و بد مخلوط است ، يكعمل نيك مى كنند يك عمل زشت مرتكب مى شوند، و اميد مى رود كه خداوند از گناهشاندرگذرد، كه خدا آمرزنده مهربان است . در اينكه فرمود: (عسى الله ان يتوب عليهم اميد مى رود كه خداوند از گناهشان درگذرد) منظور اين بوده كه اميد را در دل آنها رخنه دهد تا يكسره از رحمت خدا ماءيوسنگردند، بلكه در ميان خوف و رجاء باشند، شايد جانب رجاءشان قويتر شود؛ چون جمله(ان الله غفور رحيم ) جانب رجاء را قوت مى دهد. امر به اخذ زكات از اموال مردم
خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها وصل عليهم ان صلواتك سكن لهم و الله سميع عليم
|
كلمه (تطهير) به معناى برطرف كردن چرك و كثافت از چيزى است كه بخواهند پاك وصاف شود و آماده نشو و نماء گردد و آثار و بركاتش ظاهر شود، و كلمه (تزكيه )به معناى رشد دادن همان چيز است ، بلكه آن را ترقى داده خيرات و بركات را از آنبروز دهد، مانند درخت كه با هرس كردن شاخه هاى زائدش ، نموش بهتر و ميوه اش درشتتر مى شود، پس اينكه هم تطهير را آورد و هم تزكيه را،خيال نشود كه تكرار كرده ، بلكه نكته لطيفى در آن رعايت شده است ، پس اينكه فرمود:(خذ من اموالهم صدقة ) رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را امر مى كند به اينكهصدقه را از اموال مردم بگيرد؛ و اگر نفرمود: (من مالهم ) بلكه فرمود: (من اموالهم) براى اين است كه اشاره كند به اينكه صدقه از انواع و اصنافى از مالها گرفتهمى شود؛ يك صنف نقدينه ، يعنى طلا و نقره ؛ صنف ديگر اغنام ثلاثه ، يعنى شتر و گاوو گوسفند؛ نوع سوم غلات چهارگانه ، يعنى گندم و جو و خرما و كشمش .
|
|
|
|
|
|
|
|