بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 9, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     Almiza01 -
     Almiza02 -
     Almiza03 -
     Almiza04 -
     Almiza05 -
     Almiza06 -
     Almiza07 -
     Almiza08 -
     Almiza09 -
     Almiza10 -
     Almiza11 -
     Almiza12 -
     Almiza13 -
     Almiza14 -
     Almiza15 -
     Almiza16 -
     Almiza17 -
     Almiza18 -
     Almiza19 -
     Almiza20 -
     Almiza21 -
     Almiza22 -
     Almiza23 -
     Almiza24 -
     Almiza25 -
     Almiza26 -
     Almiza27 -
     Almiza28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مگر نمى دانند كه هر كس با خدا و پيغمبرش مخالفت كند سزاى او جهنم است كه جاودانهدر آن باشد، و اين رسوائى بزرگ است (63).
بيان آيات
اين آيات ، گفتارى در باره منافقين مى باشد و نيز بيانحال آنان را كه در آيات قبلى بود دنبال نموده ، پاره اى از حركات و حرفهاى آنان رانقل نموده ، مطالبى خاطرنشان مى سازد كه از خبث اوصاف باطنى و فساد اعتقادات آنان- كه بر اساس ضلالت استوار گشته - پرده بر مى دارد.
منافقين كه به گمان خود از ناملايمات فتنه احتمالى جنگ دورى مى گزينند در واقعازنفاق و ضلالتشان در فتنه سقوط كرده اند و خود غافلند


و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنه سقطوا...



كلمه (فتنه ) در اينجا بطورى كه از سياق برمى آيد به يكى از دو معنا است : يا بهمعناى القاء به ورطه اى كه آدمى را مغرور نموده و فريب مى دهد و يا به معناى معروف آنكه همان فتنه و بلا و گرفتارى عمومى است مى باشد.
و اگر معناى اول مقصود باشد، معناى آيه اين خواهد بود كه : به من اجازه بده به جنگنيايم ، و مرا با بردن در صحنه جهاد به فتنه مينداز و با برشمردن غنيمت هاى نفيسجنگى اشتهاى نفسانى مرا تحريك مكن و مرا فريب مده . و اگر معناى دوم مقصود باشدمعنايش اين مى شود كه : اجازه بده من حركت نكنم و مرا به ناملايماتى كه مى دانم در اينجنگ هست مبتلا مساز.
خداى تعالى از اين پيشنهادشان جواب داده و فرموده : (اينها با همين عملشان در فتنهافتادند)، يعنى اينها به خيال خودشان از فتنه احتمالى احتراز مى جويند در حالى كهسخت در اشتباهند، و غافلند از اينكه كفر و نفاق و سوء سريره اى كه دارند و اينپيشنهادشان از آن حكايت مى كند فتنه است ؛ غافلند از اينكه شيطان آنان را در فتنهافكنده و فريب داده و دچار هلاكت كفر و ضلالت و نفاق ساخته است .
تازه اين خسارت و گرفتارى دنيائى ايشان است و در آخرت نيز جهنم بر كافران احاطهخواهد كرد، همانطورى كه در دنيا فتنه به آنان احاطه داشت . پس اينكه فرمود: (الا فىالفتنه سقطوا) با جمله (و ان جهنم لمحيطه بالكافرين ) تقريبا معناى واحدى را مىرسانند، و آن اين است كه اين مردم منافق هم در دنيا و هم در آخرت در فتنه و هلاكت ابدىقرار دارند.
ممكن هم هست از جمله (و ان جهنم لمحيطه بالكافرين ) استفاده كرد كه جهنم فعلا نيزمحيط به كفار است ، نه در آينده ، آيات داله بر تجسماعمال هم اين معنا را مى رساند.


ان تصبك حسنه تسوهم و ان تصبك مصيبه يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل



منظور از (حسنه ) و (مصيبة ) به قرينه سياق ، آثار نيك و خسارتهائى است كهجنگ ببار مى آورد، از قبيل فتح و فيروزى ، غنيمت هاى مالى و اسيران از يك طرف ، و كشتهشدن و زخم برداشتن و شكست از طرف ديگر.
جمله (يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل ) كنايه است از اينكه ما قبلا خود را از اينگرفتاريها برحذر داشتيم ، تعبير به (اءخذ) به اين عنايت است كه گويا اختيارامرشان نخست از دستشان بيرون بوده و بعدا آن را بدست گرفته و بر آن مسلط شده اند،و از دست نداده و نگذاشته اند كه فاسد و تباه گردد.
خوشحالى منافقين از شكست مسلمين و بدحالى آنها از پيروزى مسلمين وجواباول به آنان
و بنابر اين ، معناى آيه اين مى شود كه : اين منافقين بدخواه تواند، اگر غنيمت بدستآورى و پيروز شوى ناراحت مى شوند، و اگر كشته و يا زخمى شوى و يا هر مصيبتديگرى ببينى مى گويند ما قبلا خود را از اين گرفتاريها برحذر داشتيم ، و آنگاه باخوشحالى از تو روى مى گردانند.
خداى تعالى از اين گفتار اينها در دو آيه (قل لن يصيبنا...) و آيه(قل هل تربصون بنا...) دو جواب به ايشان داده است .


قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا هو مولانا و على اللهفليتوكل المومنون



حاصل اين جواب اين است كه : ولايت و اختيار امور ما تنها و تنها بدست خداست - اينانحصار از جمله (هو مولانا) استفاده مى شود - و اختيار ما نه بدست خود ما است و نهبدست هيچ يك از اين اسباب ظاهرى ، بلكه حقيقت ولايت تنها از آن خداست و خداى تعالىسرنوشتى حتمى از خير و شر براى همه تعيين نموده ، و با اينكه مى دانيمقبل از ما سرنوشتمان معلوم و معين شده چرا اوامر او راامتثال ننموده در احياء امر او و جهاد در راه او سعى نكنيم . خداى تعالى هم مشيت خود را اجراءمى كند و ما را پيروزى و يا شكست مى دهد و اين به عالم ما مربوط نيست ، زيرا وظيفهبنده ، بندگى و ترك تدبير و امتثال امر است ، كه خلاصه ، همهتوكل است .
فقط اراده و مشيت خداوند جارى است و توكل و واگذارى امور به او جايى براىسروريا غم نمى گذارد.
از همينجا معلوم مى شود كه جمله (و على اللهفليتوكل المومنون ) گفتارى مستانف و تازه و غير مربوط بماقبل نيست ، بلكه جمله اى است معطوف بما قبل و متمم آن ، و معناى آن و ما قبلش اين است كهولايت و اختيار امر ما با خداست ، و ما به او ايمان داريم ، و لازمه اين ايمان اين است كه براو توكل كرده امر خود را به او واگذار كنيم ، بدون اينكه دردل ، حسنه و موفقيت در جنگ را بر مصيبت و شكست خوردن ترجيح داده آن را اختيار كنيم . بنابر اين ، اگر خداوند حسنه را روزى ما كرد منتى بر ما نهاده ، و اگر مصيبت را اختيار كردمشيت و اختيارش بدان تعلق گرفته ، و ملامت و سرزنشى بر ما نيست ، و خود ما هم هيچناراحت و اندوهگين نمى شويم .
و چگونه غير اين باشيم ، و حال آنكه خودش فرموده : (ما اصاب من مصيبه فى الارض ولا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاسوا على مافاتكم و لا تفرحوا بما اتيكم ) و نيز فرموده : (ما اصاب من مصيبه الا باذن الله و منيومن بالله يهد قلبه ) و نيز فرموده : (ذلك بان الله مولى الذين آمنوا) و نيزفرموده : (و الله ولى المومنين ) و نيز فرموده : (فالله هو الولى ).
و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد همه متضمناصول اين حقيقتند كه آيه مورد بحث در مقام پاسخ به منافقين ، متعرض آن است ، و آن حقيقت، حقيقت ولايت خداى سبحان است ، و اينكه احدى غير از خدا هيچگونه ولايت و اختيارى ندارد.
آرى ، اگر انسان براستى به اين حقيقت ايمان داشته و مقام پروردگار خود را بشناسدقهرا بر پروردگار خود توكل مى جويد، و حقيقت مشيت و اختيار را به او واگذار مى كند، وديگر به رسيدن به حسنه خوشحال و در برابر مصيبت اندوهناك نمى گردد.
و همچنين نسبت به آنچه كه به دشمن انسان مى رسد، نبايدخوشحال و بد حال گردد؛ و اين از نادانى و جهل به مقام پروردگار است كه وقتى دشمنانسان موفقيتى بدست آورد ناراحت شود، و وقتى او مبتلا و گرفتار مى گردد وىخوشحال شود؛ زيرا دشمن او هم از خود اختيارى ندارد. اين آن جواب اولى بود كه گفتيمخداى تعالى به كفار و منافقين در برابر خوشحاليشان از شكست مسلمانان و بد حاليشاناز پيروزى آنان داده است .
و ظاهر كلام بعضى از مفسرين اين است كه كلمه (مولى ) در آيه به معناى (ناصر)است . و همچنين از ظاهر كلام بعضى ديگر برمى آيد كه جمله (و على اللهفليتوكل المومنون ) جمله اى است مستانف و غير مربوط بماقبل ، كه خداى تعالى مؤ منين را در آن ، امر بهتوكل مى كند. و ليكن سياقى كه اين دو آيه دارد و بر همه مشهود است با اين دو حرف نمىسازد.
جواب دوم به منافقين : (قل تربصون بنا الا احدى الحسينين )


قلهل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم ...



مقصود از (حسنيين ) حسنه و مصيبت است به دلالت اينكه در آيهاول حكايت مى كرد كه منافقين از اينكه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خيرىبرسد ناراحت مى شدند، و از اينكه به آنجناب شر و مصيبت برسدخوشحال مى گرديدند، و مى گفتند خوب شد ما قبلا حواسمان را جمع كرده بوديم ، و خودرا دچار اين ناملايمات نساختيم . چون از اين كلام بر مى آيد كه منافقين درحال انتظار بودند كه ببينند بر سر مسلمانان چه مى آيد، آيا شكست مى خورند و ياپيروز مى شوند پس معلوم مى شود (احدى الحسنيين ) در آيه يكى از آن دو پيش آمد استكه منافقان در انتظارش بودند.
خواهى گفت چطور قرآن كريم مصيبت را هم حسنه خوانده و آن را با حسنه (حسنيين ) ناميده؟ در جواب مى گوييم : از نظر دينى حسنه و مصيبت هر دو حسنه اند، چون اگر حسنه ،حسنه است براى اين است كه پيروزى و غنيمت در دنيا و اجر عظيم در آخرت است و اگرمصيبت حسنه است آنهم براى اين است كه شكست خوردن و كشته شدن و هر رنج و محنتديگرى كه به انسان برسد مورد رضاى خدا و باعث اجرى ابدى و سرمدى است ، پس هردو حسنه اند.
و معناى آيه اين است كه : ما و شما هر يك منتظر عذاب و گرفتارى طرفمقابل خود هستيم ، با تفاوت اينكه آن عذاب و گرفتارى كه شما براى ما آن را آرزو مىكنيد در حقيقت خير ماست ؛ زيرا شما در باره ما انتظار يكى از دواحتمال را مى كشيد، يا غلبه بر دشمن و مراجعت با غنيمت و يا كشته شدن در راه خدا.
ولى ما براى شما انتظار عذاب خدا را مى كشيم ، و آرزو داريم كه يا با عذاب هاى سماوىو يا بدست خود ما شما را نابود كند، مثلا به ما دستور دهد زمين را از لوث وجود شما پاكسازيم ، پس ما در هر حال رستگار و شما در هرحال هالكيد، پس انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم ، اين بود آن جواب دوم .
در آيه اى كه زبان حالمنافقين را بيان مى كرد حسنه و مصيبت را تنها بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نسبت مى داد، ولى در آيه دوم كه جواباول آنان است و در آيه سوم كه متضمن جواب دوم ايشان بود رسيدن به حسنه و مصيبت رابه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و همه مؤ منان نسبت داد، و اين بخاطر آن بود كه درمقام جواب از نظر خدا و واقع ، حسنه و مصيبت مؤ منين حسنه و مصيبترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نيز هست چون مؤ منين با آن جناب ملازمت و مشاركت دارند.
انفاق منافقين مقبول نيست


قل انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم انكم كنتم قوما فاسقين



در اين آيه صيغه امر (انفقوا) در معناى شرط است ، و ترديد در (طوعا و كرها) همبه منظور تعميم است . صيغه امر در اين گونه موارد كنايه است از اينكه نهيى در كارنيست و كسى جلو شما را نگرفته ، و اين خود اشاره است به اينكه اينعمل عمل بيهوده اى است كه اثرى بر آن مترتب نمى شود. جمله (لنيتقبل منكم تعليل ) همان امر است ، همچنانكه جمله (انكم كنتم قوما فاسقين ) بيان علتقبول نشدن است .
و معناى آيه اين است كه : ما جلو شما را از انفاق نگرفته ايم ، چه به طوع و رغبت انفاقكنيد و چه به رودربايستى و كراهت . على اىحال ، انفاق شما كار لغو و بى فائده اى است ؛ زيرا خداوند بخاطر اينكه شما مردمىفاسقيد انفاقتان را قبول نمى كند. آرى ، بحكم خداوند: (انمايتقبل الله من المتقين ) عمل نيك را تنها از پره يزكاران مى پذيرد؛ البته ناگفته نماندكه (تقبل ) از (قبول ) رساتر است .


و ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله و برسوله ...



اين آيه همان نپذيرفتن انفاق منافقين را به بيانىمفصل تر تعليل مى كند و به عبارت ديگر به منزله شرح و توضيح فسق ايشان است ، ودر آن ، كفر به خدا و رسول او، و كسالت و بى ميلى در نماز خواندن ، و كراهت در انفاق ازاركان نفاق آنان شمرده شده است .
شيفته اموال و اولاد بسيار منافقين مشو كه اموال و اولاد آنان مايه عذاب آنها است


فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها...



اعجاب به چيزى به معناى مسرور شدن از آن است ، بخاطرجمال و يا كمال و يا امثال آن كه در آن چيز مشاهده مى شود، و كلمه (زهوق ) به معناىخروج به سختى ، و اصل آن بطورى كه گفته اند به معناى بيرون آمدن جان و مردن است.
خداى تعالى در اين آيه پيغمبر گرامى اش را از اينكه شيفتهاموال و اولاد منافقين گردد نهى مى كند. البته از سياق آيه برمى آيد كه مقصود شيفتگىدر برابر كثرت اولاد و اموال ايشان است ، آنگاه اين معنا را چنينتعليل مى كند كه اين اموال و اولاد - كه قهرا انسان را به خودمشغول مى كند - نعمتى نيست كه مايه سعادت آنان گردد، بلكه نقمتى است كه ايشان رابه شقاوت مى كشاند، چون خداوندى كه اين نعمت ها را به ايشان داده ، مقصودش اين بودهكه ايشان را در زندگى دنيا عذاب نموده جان آنان را درحال كفر بگيرد.
آرى ، زندگى كه هر موجود زنده اى آن را براى خود سعادت و راحت مى شمارد، وقتى مايهسعادت ، و در آن راحتى و بهجت و سرور است كه بر مجراى حقيقى اش جريان داشتهباشد، يعنى آدمى به آثار واقعى آن كه همانا علم نافع وعمل صالح است رسيده باشد، و بغير آنچه خير او و سودش در آن استاشتغال نورزد، اين است آن حياتى كه مرگ در آن نيست ، و همين است آن راحتى كه آميخته باتعب و رنج نمى گردد، و اين است آن لذتى كه تلخى و الم در آن راه ندارد، و چنينزندگى جز در تحت ولايت خدا ميسر نمى شود: (الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هميحزنون )
و اما كسى كه به دنيا مشغول شده ، زينت هاى دنيوى و مادى او را مجذوب كرده ،اموال و فرزندان او را شيفته ، آمال و آرزوهاى كاذب ، او را فريب داده و شيطان از خود بىخبرش كرده باشد، او در تناقض هاى قواى بدنى و تزاحم هائى كه بر سر لذائذ مادىدرگير مى شود، قرار گرفته ، و با همان چيرهائى كه آنها را مايه سعادت خودخيال مى كرد به شديدترين عذابها دچار مى شود.
آرى ، اين خود حقيقتى است كه همه به چشم خود مى بينيم كه هر چه دنيا بيشتر به كسىروى بياورد و از فراوانى مال و اولاد بيشتر برخوردار شود، بهمان اندازه از موقف عبوديتدورتر و به هلاكت و عذابهاى روحى نزديك تر مى شود، و همواره در ميان لذائذ مادى وشكنجه هاى روحى غوطه مى خورد. و آن چيزى كه اين طائفه غفلت زده خوشى و فراخى اشمى خوانند در حقيقت تنگى و ناگوارى است ، همچنانكه قرآن كريم فرموده : (و من اعرضعن ذكرى فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمىقال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليومتنسى ).
پس نتيجه اعراض آدمى از ذكر پروردگار خود اين است كه به رو در منجلاب دنيا فرورود، و آن را سعادت زندگى و راحت نفس و لذت روح خود پندارد، و با همينخيال فاسد در گرداب فتنه ها و محنت هائى كه مى بيند غوطه ور گشته ، زير و بالارود، و سرانجام هم بخاطر خروج از رسم عبوديت به پروردگار خود كافر شود، قرآندر اين باره در آيه مورد بحث فرموده : (انما يريد الله ليعذبهم بها و ترهق انفسهم وهم كافرون ) و اين همان املاء (مهلت دادن ) و استدراجى است كه در آيه (سنستدرجهم منحيث لا يعلمون و املى لهم ان كيدى متين ) متعرض آن شده است .


و يحلفون بالله انهم لمنكم و ما هم منكم ... و هم يجمحون



كلمه (فرق ) به معناى دلهره از ضررى است كهاحتمال آن مى رود، و كلمه (ملجا) به معناى آن نقطه اى است كه آدمى بدان پناهنده ومتحصن مى شود، و كلمه (مغار) به معناى محلى است كه انسان در آن فرو رفته ، خود رااز ديدگان پوشيده و پنهان مى سازد، و نيز به معناى غارى است كه در كوه مى باشد. وكلمه (مدخل ) از باب افتعال به معناى كوره راهى است كه به زحمت بتوان درون آن شد،و كلمه (جماح ) رد شدن و عبور كردن عابر است به سرعت ، و بدون توجه به راست وچپ خود و بدون اينكه چيزى او را از حركت باز بدارد؛ و معناى آيه روشن است .


و منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هميسخطون



كلمه (لمز) به معناى عيب جوئى و خرده گيرى است ؛ منافقين ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در امر صدقات عيب جوئى مى كردند. ازذيل آيه برمى آيد كه آنها هنگامى از پيغمبر در امر صدقات عيب جوئى مى كردند كهپيغمبر يا بخاطر اينكه آنها استحقاق دريافت آن را نداشته و يا به جهتى ديگر، چيزى ازصدقات به آنها نمى داد.


و لو انهم رضوا ما اتيهم الله و رسوله ...



كلمه (لو) براى آرزو است ، و جمله (رضوا ما اتيهم الله ) بدين معنا است : چه مىشد كه ايشان آنچه را كه خدايشان فرستاده با رضايت خاطر مى گرفتند، و يا بدان تندر مى دادند در حالى كه آن را اخذ مى كردند. و اينكه در معناى آيه كلمه اخذ (گرفتن ) راآورديم ، به آن جهت است كه كلمه (رضوا) در خصوص اين آيه متضمن معناى اخذ است ،به نشانه اينكه خودش بدون حرف تعدى (باء) متعدى شده .
كلمه (ايتاء) به معناى اعطاء و دادن است ، و جمله (حسبنا الله ) معنايش اين است : خداما را در آنچه آرزو مى كنيم بس است .
(سيوتينا الله من فضله و رسوله ) اين جمله بيان آن چيزى است كه گفتيم مورد رغبت وآرزو است ، نه اينكه خبر غيبى از آينده باشد. جمله (انا الى الله راغبون ) به منزلهتعليل براى جمله (سيوتينا الله ...) است .
و معناى آيه اين است كه : آرزو مى رفت كه آنچه را خدا و همچنينرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به امر او به ايشان از صدقات و يا غير آن دادهبگيرند، و بگويند خداى سبحان بجاى ساير اسباب جهان ما را بس است ، و ما دوستدارفضل اوئيم ، و طمع داريم كه از فضل و كرم خود و بدسترسول گرامى اش به ما بدهد.
در اين آيه بيان لطيفى است كه لطفش بر كسى پوشيده نيست ، و آن اين است كه دادن(ايتاء) را هم به خدا نسبت داده و هم به رسولش ، و ليكن كفايت وفضل و رغبت ايشان را تنها به خدا مخصوص كرده و لازمه دين توحيد هم همين هست .
مواد مصرف صدقات واجبه (زكوات )


انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المولفه قلوبهم و فىالرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل ...



اين آيه مواردى را برمى شمارد كه بايد صدقات واجب (زكوات ) در آن موارد مصرف شود،به دليل اينكه در آخر آيه مى فرمايد: (فريضه من الله ). و آن موارد بطورى كه ازظاهر سياق آيه برمى آيد هشت مورد است ، و لازمه آن اين است كه فقير و مسكين هر يكموردى جداگانه بحساب آيند.
مفسرين در باره اينكه آيا فقير و مسكين هر يك موردى جداگانه و يا هر دو يك صنف ازاصناف مصرف زكاتند اختلاف كرده اند؛ و بنابر اينكه ، هر يك صنف على حده اى باشندباز در معناى آندو اقوال بسيارى دارند كه بيشتر آنها بهدليل روشنى منتهى نمى گردد؛ ليكن اگر ما باشيم و ظاهر اين دو لفظ، از كلمه فقيركه مقابل غنى است چنين مى فهميم كه فقير آن كسى است كه تنها متصف به امرى عدمىباشد، يعنى متصف باشد به نداشتن مالى كه حوائج زندگيش را برآورد، درمقابل غنى كه متصف به اين امر عدمى نيست ، بلكه متصف است به امرى وجودى ، يعنىدارائى و تمكن .
و اما مسكين ، تنها ندار را نمى گويند، بلكه به كسى مى گويند كه علاوه بر اين امرعدمى ، دچار ذلت و مسكنت هم باشد، و اين وقتى است كه فقرش به حدى برسد كه او راخوار سازد، مثلا مجبور شود به اينكه از آبروى خود مايه بگذارد و دست پيش هر كس وناكس دراز كند، مانند كور و لنگ كه چاره اى نمى بينند جز اينكه از هر كسى استمداد كنند.و بنا بر اين ، مسكين حال و وضعش بدتر از فقير است .
البته اين را هم بايد دانست كه اين دو كلمه هر چند بحسب نسبت يكى اعم و ديگرى اخص است؛ يعنى ، هر مسكين از جهت اتصافش به نادارى فقير است و ليكن هر فقيرى مسكين نيست ، الااينكه عرف ، اين دو صنف را دو صنف مقابل هم مى داند، چون وصف فقر را غير از وصف مسكنتو ذلت مى بيند، پس ، ديگر جا ندارد كسى به قرآن كريم خرده بگيرد و بگويد بااينكه فقير هر دو صنف را شامل مى شود ديگر حاجتى به ذكر مسكين نبود، براى اينكهگفتيم مسكنت به معناى ذلت و مانند لنگى و زمين گيرى و كورى است ، هر چند بعضى ازمصاديق آن بخاطر نداشتن مال است .
مقصود از (عاملين عليها) كسانى هستند كه در جمع و گردآورى زكوات تلاش مى كنند. ومقصود از (مولفه قلوبهم ) كسانى هستند كه با دادن سهمى از زكات به ايشان ،دلهايشان به طرف اسلام متمايل مى شود و به تدريج به اسلام درمى آيند، و يا اگرمسلمان نمى شوند ولى مسلمانان را در دفع دشمن كمك مى كنند، و يا در برآوردن پاره اىاز حوائج دينى كارى صورت مى دهند.
و اما كلمه (و فى الرقاب )، اين جار و مجرور متعلقند به مقدر و تقدير آن : (وللصرف فى الرقاب : و براى بكار برد در امر بردگان ) است ، يعنى آزاد كردنآنان ؛ مثلا وقتى برده اى با مولاى خودش قرار مكاتبه گذاشته كه كار كند و از دستمزدخود بهاى خود را به او بپردازد و پس از پرداختن بهاى خود آزاد گردد و فعلا نمىتواند آن بهاء را به پايان برساند، از زكات ما بقى بهاى او را به مولايش مى دهند واو را آزاد مى كنند. و يا وقتى برده اى را ببينند كه اسير مردى ستمگر و سخت گير شده ودر سختى بسر مى برد، از زكات بهاى او را به صاحبش داده ، او را آزاد مى كنند.
و همچنين در (غارمين ) نيز تقدير: (للصرف فى الغارمين ) است ؛ يعنى ، زكاتبراى مصرف كردن در پرداخت قرض ‍ بدهكاران . و در: (و فىسبيل الله ) نيز تقدير (للصرف فى سبيل الله ) است ؛ وسبيل الله (راه خدا) مصرفى است عمومى و شامل تمامى كارهائى مى گردد كه نفعش عايداسلام و مسلمين شده و بوسيله آن مصلحت دين حفظ مى شود، كه روشن ترين مصاديق آن جهاددر راه خدا و بعد از آن ساير كارهاى عام المنفعه ازقبيل راه سازى و پل سازى و امثال آن است .
در (ابن السبيل ) هم تقدير (للصرف فى ابنالسبيل ) است ؛ و ابن السبيل كسى را گويند كه از وطن خود دور افتاده و در ديار غربتتهى دست شده باشد، هر چند در وطن خود توانگر و ثروتمند باشد، به چنين كسى ازمال زكات سهمى مى دهند تا به وطن خود بازگردد.
اينكه سياق آيه شريفه در مقام بيان مستحقين هشتگانه زكات تغيير مى كند - زيرا چهارصنف اول را با (لام ) ذكر كرده و فرموده است (للفقراء و المساكين و العاملين عليهاو المولفه قلوبهم ) و در چهار صنف باقى مانده كلمه (فى ) بكار برده ، و فرمودهاست (و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابنالسبيل ) از اين جهت است كه (لام ) در چهار صنفاول افاده ملكيت (بمعنى اختصاص در تصرف ) نمايد؛ زيرا سياق آيه در مقام جواب ازمنافقين است كه بدون استحقاق از رسول خدا، طمع سهيم بودن در صدقات را داشتند و برآن حضرت در تقسيم صدقات خرده مى گرفتند.
پس آيه شريفه جواب آنان را داد كه صدقات مصارف معينى دارد و از آن موارد نمى توانتجاوز كرد.
وجوهى كه در توجيه ترتيب ذكر موارد هشتگانه مصرف زكات گفته شده
اما بحث از اينكه آيا مالك بودن اصناف چهارگانه به چه نحو است ، آيا به نحو مالكيتمعروف در نزد فقهاست ؟ يا به نحو اختصاص در مصرف ؟ و اينكه واقعيت اين ملكيت چگونهاست (زيرا در اصناف چهارگانه عناوين صنفى مالك لحاظ شده ، نه اشخاص ) و اينكهنسبت سهم هر صنفى با سهم اصناف ديگر چگونه است ، مباحثى است كه مربوط به فقهاست و از غرض تفسيرى ما بيرون ؛ اگر چه فقهاء نيز در اين مباحث اختلاف شديدى دارند،و لذا خواننده محترم را به كتب فقهى ارجاع مى دهيم .
و اما آن چهار مورد ديگر كه سياق آيه در آنها بهم خورده و بجاى حرف (لام )، حرف(فى ) بكار رفته در توجيه اين بر هم خوردن سياق و اينكه چرا اين چهار مورد بعداز آن چهار مورد ديگر ذكر شده وجوهى ذكر كرده اند، كه اينك بعضى از آنها از نظرخواننده مى گذرد:
از آن جمله يكى اين است كه : اين ترتيب به جهت بيان الاحق فالاحق است ، به اين معنا كه ازهمه آنها مستحق تر و سزاوارتر نخست فقراء و پس از آن مساكين و بعد از آن كارمندان بيتالمال و همچنين تا به آخر؛ و چون چهارتاى دومى از نظر ترتيب احقيت مرتبه اش بعد ازچهار تاى اولى است آن را بعد ذكر كرد. پس ، معلوم مى شود كه هر يك از هشت مورد جايشهمانجائى است كه برايش تعيين شده و داراى رتبه اى است كه داده شده ، و اگر غير اينبود، يعنى ترتيبى در كار نبود، جا داشت از اين موارد هشتگانه آن شش صنفپول بگير را يعنى فقراء و مساكين و مولفه قلوبهم و غارمين و ابنالسبيل و كارمندان زكات را اول شمرده سپس آن دو مورد را كهپول بگير نيستند يعنى فى الرقاب و فى سبيل الله را با كلمه (فى ) بياورد، وچون چنين نكرده مى فهميم ترتيب در كار است .
البته در اينكه ترتيب در ذكر و يكى را جلوتر از ديگرى آوردن دلالت مى كند بر اينكهآنكه مقدم آمده ملاكش مهم تر و مصلحتش ‍ بيشتر است حرفى نيست ، اين معنا را ما نيزقبول داريم ، ليكن مقصود اين شخص از كلمه (الاحق فالاحق ) را نفهميديم ؛ زيرا اگرمقصودش همين است كه گفتيم آنكه جلوتر ذكر شده ملاكش مهم تر و مصلحتش بيشتر است ،كه حرف تازه اى نيست ، و اگر مقصودش اين است كه در دادن و به مصرف رساندن و ياهر تعبير ديگر، نخست بايد به فقراء و سپس به مساكين و بعدا به فلان و فلانرسانيد، در جواب مى گوييم آيه شريفه هيچ دلالتى بر اين معنا نداشته و آن وجهى راهم كه در تاييد گفته خود آورده بهيچ وجه گفته اش را تاييد نمى كند.
وجه ديگرى كه زمخشرى آن را در كشاف نقل كرده اين است كه : اگر در چهار مورد دوم ، از(لام ) به (فى ) عدول شده براى اعلام اين جهت است كه چهار مورد اخير در استحقاقاين صدقات مقدم بر آن چهار مورد اولند و اين معنا را كلمه (فى ) افاده مى كند؛ چوناين كلمه ظرفيت را مى رساند، و در آيه مورد بحث مى فهماند كه چهار مورد اخيرسزاوارترند به اينكه صدقات در ميان آنان توزيع شود؛ براى اينكه هر يك از اينموارد به چند جهت استحقاق را دارند، مثلا (فى الرقاب ) هم برده اند و هم اسير و هم وامانده در پرداخت مال الكتابه . و غارمين هم بدهكارند و با زكات بدهيشان داده مى شود و هماز قيد بدهكارى آزاد مى گردند و هم نجات مى يابند، و اگر در كار جهاد و يا سفر حج همباشند باز استحقاقشان بيشتر است ؛ چون هم فقيرند و هم درحال عبادتند. و همچنين (ابن السبيل ) كه هم به فقر و هم به غربت و دورى ازمال و اولاد مبتلا هستند.
و اگر حرف (فى ) در (سبيل الله ) و (ابنالسبيل ) تكرار شده براى اين است كه برساند اين دو مورد از دو مورد (فى الرقاب) و (غارمين ) ترجيح دارند.
اين وجه نيز اشكال دارد، و آن اين است كه عين آن ، در چهار مورداول كه با لام ذكر شده نيز هست ، به اين معنا كه همه آن حرفها را درباره (لام ) مىتوان زد و گفت : حرف لام ملكيت را مى رساند و ملكيت رابطه واتصال قوى ترى ميان مالك و مملوك دارد تا ظرفيت ، زيرا پر واضح است كه رابطهظرف و مظروف به قوه رابطه مالك و مملوك نيست .
وجه سومى كه گفته اند اين است كه : چهار مورداول اگر چيزى از زكات بدستشان برسد مالك مى شوند، و چون چنين بوده بكار بردنحرف (لام ) درباره ايشان جا داشته ، بخلاف چهار مورد دوم كه آنچه را از زكات كهبه ايشان داده شود مالك نمى شوند و در حقيقت به ايشان داده نمى شود و در راه آنانمصرف نمى گردد، بلكه در راه مصالحى مصرف مى شود كه ارتباطى هم با آنان دارد.
مثلا مالى كه در مورد بردگان صاحب قرارداد، مصرف مى شود چيزى بدست خود بردگاننمى رسد، چون زكات را به فروشنده برده مى دهند، و به همين جهت حرف (لام ) درباره آنان بكار برده نشد، چون اين حرف ملكيت را افاده مى كند، و بردگان چيزىبدستشان نمى آيد تا مالك شوند، آنان تنها مورد و مصرف زكاتند و زكات مصلحتى ازايشان را تامين مى كند. و همچنين بدهكاران كه زكاتى كه در خصوص ايشان مصرف مىشود بدست خود آنان نمى آيد، بلكه بدست طلبكاران مى رسد، و نتيجه اش اين است كهذمه آنان فارغ مى شود. و اما (سبيل الله ) آنكه پر واضح است كه زكات ملكش نمىشود (چون در سبيل الله اصلا پاى كسى در ميان نيست ). و اما (ابنالسبيل ) او هم در حقيقت يكى از مصاديق سبيل الله است ، و اگر از ميان همه افراد ومصاديق سبيل الله فقط (ابن السبيل ) را نامبرده و آن را چهارمين مورد بشمار آورده براىاين است كه به يك نحوه خصوصيتى در حق او اشاره كرده باشد؛ علاوه بر اينكه ، دربارهابن السبيل نه حرف (فى ) بكار رفته و نه حرف (لام )، و در مجرور خواندنش همممكن است بخاطر عطف بر لام باشد و هم عطف بر (فى )، البته عطف بر (فى )بخاطر اينكه نزديك تر است بهتر است .
در ميان اين چند وجهى كه براى علت تغيير سياق آيه ذكر شده ، وجه آخرى از همه موجهتر و بهتر است ، الا اينكه اجراى آن در ابن السبيل خيلى صاف و دلچسب نيست و آن را يكىاز مصاديق سبيل الله گرفتن هم درست نيست ؛ زيرا آن سه تاى ديگر هم مصداقسبيل الله هستند.
حال ممكن است كسى بگويد: (غارمين ) و (ابنالسبيل ) كه بر سرشان نه حرف (فى ) آمده و نه (لام ) معطوفند به آن چهارموردى كه مجرور به لام هستند، آنگاه با وجهاول از اين چند وجه به آن معنائى كه ما برايش كرديم ترتيب مصارف هشتگانه را توجيهنموده ، و با وجه آخرى علت دگرگونى سياق را در الرقاب وسبيل الله توجيه كند.
و اينكه در ذيل آيه فرمود: (فريضة من الله و الله عليم حكيم ) اشاره است به اينكهزكات فريضه اى است واجب كه بر اساس علم و حكمت تشريع شده ، وقابل هيچ گونه تغييرى نيست . و بعيد نيست كه فريضه بودنش مربوط بهاصل تشريعش نباشد، بلكه مربوط باشد به تقسيمش به اقسام هشتگانه ، و ايناحتمال را سياق آيه تاييد مى كند، زيرا غرض در آيه ، تقسيم مصارف آن است نهاصل تشريعش ، بهمين جهت مناسبتر اين است كه جمله (فريضة من الله ) هم اشاره بهاين باشد كه تقسيم شدنش به اصناف هشتگانه امرى است مفروض از ناحيه خداى تعالى، و بخاطر دلخواه منافقين و با خرده گيرى شان ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تغيير و تبديل نمى پذيرد.
از همينجا بخوبى روشن مى گردد كه آيه شريفه بدون اشاره به اين معنا نيست كهاصناف هشتگانه هميشه سهم خود را مى برد، و اين تقسيم اختصاص به زمان معينى ندارد؛پس ، اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (مولفة قلوبهم مردمى اشراف و معاصررسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده اند كه آنجناب با دادن سهمى از صدقاتدلهايشان را متمايل به اسلام نمود، و اما بعد از آنحضرت و غلبه اسلام بر ساير اديانديگر حاجتى به اين نوع از تاليفات نيست ) حرف فاسدى است ، و حاجت نبودن به آن رابهيچ وجه قبول نداريم .


و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذنقل اذن خير لكم يومن بالله و يومن للمؤ منين و رحمه للذين آمنوا منكم



كلمه (اذن ) به معناى (گوش ) است . و اگر منافقينرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را (گوش ) ناميده اند، منظورشان اين بود كه هرحرفى را مى پذيرد و به حرف هر كس گوش مى دهد.
معناى جمله : (قل اذن خير لكم )
در جمله (قل اذن خير لكم ) اضافه (اذن ) به (خير) اضافه حقيقى است ، ومعنايش اين است كه او بسيار شنوا است ، ولى آنچه خير شما در آن است مى شنود، مثلا وحىخداى سبحان را مى شنود كه مايه خير شما است و از مؤ منين خيرخواهى هاى ايشان را مىشنود كه باز خير شما در آنست . ممكن هم هست بگوييم اضافه مذكور اضافه موصوف برصفت است ، و معناى آن اين است كه او گوش هست ، ليكن گوشى است با اين صفت ، كهبراى شما خير است ، چون نمى شنود مگر چيزى را كه به شما سود مى رساند و ضررىهم برايتان ندارد.
فرق ميان اين دو احتمال اين است كه لازمه وجه اولى اين است كه مسموع آن حضرت از وحىخدا و نصيحت مؤ منان خير باشد. و لازمه وجه دومى اين است كه استماع آنجناب استماعخيرى باشد يعنى به پاره اى از حرفهائى كه براى مسلمانان خير نيست گوش ‍ مى دهد،و ليكن صرفا به منظور احترام از گوينده گوش مى دهد و كلام او راحمل بر صحت مى كند تا هتك حرمت او را نكرده و خود نيز گمان بد به مردم نبرده باشد، وليكن اثر خبر صادق و مطابق با واقع را هم بر آن بار نمى كند، يعنى اگر در سعايتكسى باشد آن شخص را مواخذه نمى كند، در نتيجه هم به حرفهاى گوينده گوش داده واو را احترام كرده ، و هم ايمان آن مومنى را كه وى در باره او بدگوئى و سعايت كردهمحترم شمرده است .
و از اين بيان روشن مى شود كه مناسب تر به سياق آيه همين وجه دوم است ، چون دردنبال جمله مورد بحث فرموده : (يومن بالله و يومن للمومنين ...)
توضيح اينكه ، ايمان به معناى تصديق است ، و خداوند در جمله (يومن بالله ) متعلقايمان را ذكر كرده ، ولى در جمله (و يومن للمومنين ) متعلق را ذكر نكرده و نفرموده بهچه چيز تصديق مى كند، همينقدر فرموده به نفع مؤ منين تصديق مى كند، و تصديقى كهحتى در خبرهاى زيان آور به نفع مؤ منين تمام شود اين است كه شنونده ، مخبر را تصديقكند، نه خبرى را كه آورده ، به اين معنا كه به مخبر وانمود كند كه من تو را راستگو مىدانم ، هر چند در واقع خبر او را خبر نادرستى بداند و آثار صدق بر خبرش بار نكند.
و نظير اين تفكيك ميان مخبر و خبر وى ، در آيه شريفه (اذا جاءك المنافقون قالوا نشهدانك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون ) آمده ،كه خداى سبحان منافقين را از جهت اينكه مخبر به رسالترسول خدايند تكذيب مى كند، ولى خبر آنان را تكذيب نمى كند؛ چون خبرشان رسالترسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود، و خداى تعالى خودش هم بدرستى آن شهادت مىدهد.
و عكس آن يعنى تصديق خبر، در آيه (و لما را المومنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله ورسوله و صدق الله و رسوله ) كه حكايت كلام مؤ منين است آمده ، زيرا مى فرمايد مؤ منينخدا و رسول را در خبر تصديق مى كنند، و نظرى به تصديق مخبر ندارد.
توضيح مراد از جمله : يؤ من بالله و يؤ من للمؤ منين )
و كوتاه سخن ظاهر جمله (يومن بالله و يومن للمومنين ) اين است كهرسول اكرم (صلى الله عليه و آله )، خدا را در وحيى كه به وىنازل مى كند تصديق مى نمايد ولى مؤ منين را در آنچه كه مى گويند تصديق نمى كند،بلكه تصديق مى نمايد به نفع مومنين ، هر يك از آنها كه به وى خبرى دهد، به اين معناكه كلام مخبر را حمل بر صحت نموده ، به او نمى گويد تو در اين گفتارت دروغ مىگوئى ، و يا غرض سوئى دارى ، اينكار را نمى كند، و در عينحال اثر صحت هم بر آن خبر مترتب نمى سازد، و همين خود باعث است كه همواره تصديقشبه نفع مؤ منين تمام شود، بخلاف اينكه همه خبرها و حرفهائى را كه مى شنود صحيحبداند و اثر صحت هم بر آن بار كند، و يا اگر آن را دروغ دانست صريحا به رخگوينده اش بكشد كه تو دروغ مى گوئى ، كه در اين صورت تصديقش به نفع مؤ منينتمام نمى شود و نظام اجتماع مؤ منين بر هم مى خورد، و اين معنا همانطور كه گفتيم وجهدوم را تاييد مى كند.
و بعيد نيست كه مقصود از (مومنين ) جامعه مؤ منين باشد، هر چند در آن جامعه ، افرادمنافقى هم باشند؛ و بنا بر اين ، مقصود از جمله (للذين آمنوا) مؤ منين حقيقى ، و در اينصورت معناى آيه چنين مى شود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كلام پروردگارش ‍را تصديق مى نمايد، ولى كلام فرد فرد جامعه شما را على الظاهر تصديق مى كند، چونفرد فرد آنان حتى منافقين ايشان ، جزو جامعه شمايند؛ و اين تصديق ظاهرى كه به نفعاجتماع است براى خصوص مؤ منين واقعى رحمت نيز هست ، زيرا اينعمل ، آنان را به راه راست دلالت مى كند.
و اگر منظور از (الذين آمنوا) افرادى باشند كه دراول بعثت و قبل از فتح مكه مسلمان شدند - همچنانكه در سابق هم گذشت كه كلمه (الذينآمنوا) در قرآن كريم يك اسمى است تشريفى براى آن مردان با ايمانى كه در صدراسلام ايمان آوردند - آن وقت منظور از مؤ منين در جمله (و يومن للمومنين ) نيز مؤ منينحقيقى از همان عده خواهند بود، همانطورى كه در آيه (و لما را المومنون الاحزاب قالوا هذاما وعدنا الله و رسوله ) هم بهمين معنا اطلاق شده است .
بعضى گفته اند: حرف (لام ) در جمله (و يومن للمومنين ) براى متعدى كردن آمدههمچنانكه حرف (باء) در جمله (يومن بالله ) براى متعدى كردن است ، پس نتيجهگرفته اند كه كلمه ايمان با هر دوى آنها متعدى مى شود، به شهادت آيات : (فامن لهلوط) و (فما آمن لموسى الا ذريه من قومه ) و (انومن لك و اتبعك الارذلون ) كه درهمه آنها حرف (لام ) كار (باء) را انجام داده است .
بعضى ديگر گفته اند: لفظ (لام ) به طريقه تضمين جريان يافته و معناى(ميل ) را افاده مى كند و با بكار رفتن آن ، معناى آيه چنين است :(رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مايل است به مؤ منين در حالى كه به آنها ايماندارد، و يا ايمان مى آورد به آنها در حالى كهميل دارد به ايشان ).
اين دو وجه هر چند در جاى خود صحيح است ، و براى مساله مورد بحث توجيه خوبى است ،و ليكن تفكيكى كه در جمله (يومن بالله و يومن للمومنين ) ميان (يومن )اول و (يومن ) دوم وجود دارد اين دو وجه را بعيد بنظر مى رساند، براى اينكه بنا براين وجه ، ديگر هيچ حاجتى به اين تفكيك به نظر نمى رسد، و ممكن بود بفرمايد:(يومن بالله و للمومنين ).
مگر اينكه گفته شود اين تفكيك صرفا بمنظور تفنن در تعبير بوده ؛ و ليكن بهرتقدير نتيجه همان نتيجه سابق است ، و ايمانرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مؤ منين تنها مختص به مخبرين نبوده تا در نتيجهاخبار آنها را تصديق كند و ديگران را وقتى سعايت شوند مورد مواخذه قرار دهد. بلكهايمان رسول خدا ايمانى بود كه شامل جميع مؤ منين مى شد، پس مخبر را در خبرش تصديقمى كرد و نيز مخبر عنه را تصديق مى كرد به اين صورت كه كارش راحمل بر صحت مى كرد و او را مورد مواخذه قرار نمى داد - دقت كنيد.
عدم منافات بين اينكه پيامبر اسلام (ص ) رحمة للعالمين است و اينكه فقط براىمؤمنين رحمت است
در اينجا سوالى باقى مى ماند، و آن اينكه چرا در آيه مورد بحثرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را تنها رحمت آن كسانى معرفى كرده كه ايمان دارند،ولى در آيه (و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين ) او را رحمت براى همه مردم معرفى كرده؟ جواب اين سؤ ال اين است كه مقصود از رحمت در اين دو آيه مختلف است ، زيرا رحمت در آيهمورد بحث ، رحمت فعلى است ، ولى رحمت در آيه سوره انبياء رحمت شانى است . به اين معناكه در آيه مورد بحث مى فرمايد: (مؤ منين از رحمت وجود تو برخوردارند) و در آن آيهمى فرمايد: (عالميان مى توانند از رحمت وجود تو برخوردار شوند) و ميان اين دوتعبير هم منافاتى نيست .
و به عبارتى ديگر، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم رحمت است براى كسى كهحقيقتا به وى ايمان آورده ، چون خداوند بوسيله آنجناب او را از گرداب ضلالت نجاتداده و عاقبت او را به كرامت و سعادت ختم كرده است . و هم رحمت است براى عموم مردم ، چهآنكه ايمان آورده و چه آنكه كفر ورزيده ، چه آنكه در عصر آنحضرت بوده و چه آنكهبعدا آمده ، زيرا خداى تعالى آن حضرت را به كيش و ملتى بيضاء و سنتى طيبه مبعوثكرده كه عموم بشر را از مسير منحرفش به سوى راه مستقيم و از طريق شقاوت و هلاكت بهشاهراه هدايت و نجات برگرداند و با مشعل تابناك خود راه مستقيم فطرت الهى را روشننمايد. چيزى كه هست افراد مجتمع بشرى وضعشان در برابر اين شمع فروزان مختلفاست : عده اى خود را به آن راه انداخته و پيش مى روند و رستگار مى گردند، جمعى از راههلاكت خود را كنار كشيده و ليكن هنوز به راه راست نيفتاده اند و گروهى تصميم دارند خودرا از راه هلاكت كنار بكشند و در راه مستقيم فطرت حركت كنند، و ليكن هنوز قدمىبرنداشته اند.
اين وضع جوامع بشرى است بعد از طلوع آفتاب اسلام و انتشار اشعه معارف آن در ميانمردم ، و رسيدن نداى آن به گوش هر شنونده و تاثيرش در همه سنت هاى اجتماعى ، كهدر يك اجتماع اثر بيشترى مى گذارد و در اجتماع ديگر اثر كمترى ، و اين معنا جاى هيچترديد نيست . و اين وجه يا وجهى است نزديك به وجه قبلى و يا در حقيقت برگشتش بههمان است .


يحلفون بالله لكم ليرضوكم و الله و رسوله احق ان يرضوه ان كانوا مومنين



در مجمع البيان گفته است : فرق ميان كلمه (احق ) و كلمه (اصلح ) اين است كهاولى هم در مواردى استعمال مى شود كه پاىفعل در ميان باشد و هم در مواردى كه پاى فعل در ميان نباشد؛ مانند اينكه مى گوييم :(فلانى احق و سزاوارتر به اين مال است ) ولى (اصلح ) جز در مواردى كه پاىفعل در ميان باشد استعمال نمى شود. و خلاصه ، كلمه اصلح از صفاتفعل است ، بنابراين ، مى توان گفت : (خدا احق است به اينكه اطاعت شود) ولى نمىتوان گفت : (خدا اصلح است به اينكه اطاعت شود).
و علت اصلى اين حرف اين است كه ماده : (صلح ) معناى استعداد و آمادگى را در بر داردو كلمه (حق ) متضمن معناى ثبوت و لزوم است ، و خداى سبحان هيچ وقت متصف به استعدادو قابليت نمى شود، زيرا اتصاف به اين معنا مستلزم آن است كه چيز ديگرى در خداىتعالى اثر بگذارد و او از تاثيرآن متاثر شود، (و هيچ علتى ما فوق خدا نيست تا در اواثر بگذارد).
خداى تعالى در اين آيه خطابى را كه قبلا به پيغمبرش داشت به مؤ منين برگردانيده ،و به اصطلاح التفات بكار برده . و گويا وجه اين التفات اين است كه اشاره كند بهآن حكمى كه در جمله (و الله و رسوله احق ان يرضوه ان كانوا مومنين ) بود، و آن اينبود كه بر هر مومنى واجب است كه رضاى خدا و پيغمبرش را بدست بياورد، و در مقامسرپيچى و نافرمانى خدا و رسول برنيايد كه در اينعمل ، نكبتى بزرگ و دوزخى جاودانه است .
در جمله (احق ان يرضوه ) نكته اى نهفته است كه ادب قرآن را نسبت به توحيد مىرساند، و آن اين است كه ضمير را مفرد آورد و فرمود: (خدا ورسول سزاوارترند به اينكه آنها او را راضى كنند) و نفرمود (آنها آن دو را راضىكنند)؛ براى اينكه مقام خداى تعالى و وحدانيت او را حفظ نموده احدى را قرين و هم سنگ اونخواند.
چون آنچه كه از اينگونه حقوق و همچنين از اينقبيل اوصاف هست كه هم بر خدا اطلاق دارد و هم بر خلق او، در خداى تعالى ذاتى و لنفسهاست و در غير او غيرى و به تبع غير و يا بالعرض است ، مانند صفات واجب التعظيم وواجب الارضاء بودن . و اما غير خداى تعالى هر كس كه اين صفات بر او نيز اطلاق شوداطلاق و اتصافش به تبع غير و عرضى و بوسيله خداى تعالى است ، مانند اتصاف بهعلم و حيات و زنده كردن مردگان و ميراندن زندگان وامثال آن .
نظير اين ادب در قرآن كريم در موارد بسيارى نسبت بهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رعايت شده كه با اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با افراد امت در يك عملى شركت دارد، مع ذلك اسمآنجناب را جداگانه ذكر كرده ، مانند آيه (يوم لا يخزى الله النبى و الذين آمنوا روزىكه خدا پيغمبر و مؤ منين را بيچاره نمى كند) و آيه(فانزل الله سكينته على رسوله و على المؤ منين پس خدا سكينت خود را بر پيغمبر و برمؤ منين نازل كرد) و آيه (آمن الرسول بماانزل اليه من ربه و المومنون ايمان آورد رسول به آنچه كه به وىنازل شد، و مؤ منان نيز) و آياتى ديگر.


الم يعلموا انه من يحادد الله و رسوله فان له نار جهنم ...



در مجمع البيان مى فرمايد: كلمه (محادة ) به معناى تجاوز با مخالفت است ، و اينكلمه و كلمات : (مخالفه )، (مجانبه ) و (معاداة ) به يك معنا هستند، واصل آن منع كردن و خوددارى نمودن است . و معناى ديگر آن شدت غضب است به حدى كهعقل و تدبير آدمى را از بين ببرد. و نيز گفته است : كلمه (خزى ) به معناى خوارى وهر پستى ديگرى است كه آدمى از آن شرم داشته باشد.
استفهامى كه در آيه است استفهام تعجبى است ، و سياق آيه براى بيان اين جهت است كهخدا و رسولش سزاوارترند به اينكه مردم خوشنود و راضيشان كنند.
خلاصه اش اينكه : مردم خوب مى دانند كه دشمنى با خدا ورسول و مخالفت و به خشم آوردن خدا و پيغمبرش مايه خلود در آتش ‍ است ، و وقتى بهخشم آوردن خدا و رسولش حرام باشد پس راضى كردن او و همچنين پيغمبرش بر هر كسىكه به خدا و رسولش ‍ ايمان داشته باشد واجب خواهد بود.
بحث روايتى
روايتى در مورد كسانى كه در مورد تقسيم صدقات بين فقراء به پيامبر (ص)اعتراض كردند
در تفسير قمى از ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسيرآيه (ان تصبك حسنه تسوهم و ان تصبك مصيبه ...) فرموده : اما حسنه ، مقصود از آنغنيمت و عافيت است ، و اما مصيبت مقصود از آن بلا و گرفتارى است .
و در الدر المنثور آمده كه ابن ابى حاتم از جابر بن عبد اللهنقل كرده كه گفت : منافقينى كه از رفتن بارسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تخلف كرده و در مدينه باقى ماندند، شروع كردندبه انتشار خبرهاى بد و هول انگيز در ميان مردم از آنجمله مى گفتند: محمد و يارانش ‍ آنقدردر اين سفر مصيبت ديدند كه همه هلاك شدند. اين اراجيف تكذيب شد، يعنى به گوش مردمرسيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يارانش همه سلامتند؛ منافقين خيلى ناراحتشدند و بدين مناسبت آيه فوق الذكر نازل شد.
و در كافى به سند خود از ابى حمره از ابى جعفر (عليه السلام )نقل كرده كه گفت : از آنحضرت معناى اين قول خداى عز وجل كه مى فرمايد: (هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين ) را پرسيدم ، فرمود: يا مرگدر راه اطاعت امام ، و يا درك ظهور امام . آنگاه معناى جمله (و نحن نتربص بكم ) راپرسيدم كه چطور ما خود در مشقت هستيم آنوقت در انتظار هستيم كه (ان يصيبكم الله بعذابمن عنده ) خداوند ايشان را به عذابى از ناحيه خود معذب كند؟ فرمود: مقصود مشقت نيست ،بلكه مقصود اين است كه خدا ايشان را مسخ كند (اوبايدينا) و يا بدست ما بهقتل برساند؛ آنگاه به پيغمبرش مى فرمايد: (فتربصوا انا معكم متربصون ).
مؤ لف : اين روايت از باب تطبيق مصداق بر كلى است ، نه از باب تفسير.
و در محاسن به سند خود از يوسف بن ثابت از ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كردهكه فرمود: هيچ عملى با داشتن ايمان ضرر نمى رساند، و هيچ عملى هم با كفر سودىنمى بخشد. آنگاه فرمود: مگر نمى بينى كه خداى تبارك و تعالى فرموده : (و ما منعهمان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله و رسوله ).
مؤ لف : اين روايت را عياشى و قمى نيز از آنجناب و همچنين كلينى در كافى در ضمن حديثمفصلى از آن حضرت روايت كرده ، و اين روايت را آيات و روايات ديگرى بيان مى كند، وخلاصه معنايش اين است كه ايمان مادام كه باقى است و از بين نرفته ، هيچ گناهى ضررنمى رساند، يعنى با داشتن ايمان هيچ گناهى انسان را گرفتار خلود در آتش نمى كند، ومادام كه كفر باقى است ، هيچ عمل نيكى آدمى را فائده نمى بخشد.
و در مجمع البيان در تفسير: (مدخلا...) گفته است : امام ابى جعفر (عليه السلام )فرمود اين كلمه به معناى راه زير زمينى است .
و در كافى به سند خود از اسحاق بن غالب روايت كرده كه گفت ، امام صادق (عليهالسلام ) به من فرمود: (اى اسحاق )! خيال مى كنى مشمولين اين آيه كه مى فرمايد:(فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها اذا هم يسخطون ) چقدرند؟ (من چيزى در جوابنگفتم خودش ) فرمود: بيشتر از دو ثلث مردم اينطورند.
مؤ لف : اين روايت را عياشى در تفسير خود و حسين بن سعيد در كتاب زهدش از اسحاق ازآنجناب نقل كرده اند.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation