در دومين قسمت از اين توصيف ها مى فرمايد: «هر عزيزى غير او ذليل است.» (وَ كُلُّ عَزِيز غَيْرَهُ ذَلِيلٌ).
«عزّت» خواه به معناى «قدرتِ شكست ناپذير» باشد و خواه به معناى «احترام و عظمت» تنها شايسته ذات خدا است; زيرا ما سواى خدا از يك سو: اسير چنگال قوانين عالم آفرينشند و محكوم به قضا و قدر مى باشند و از سوى ديگر: همگى نيازمند به ذات پاك پروردگارند و از سوى سوم: عزّت او ذاتى است و اگر غير او عزيز باشد به سبب وابستگى به ذات پاك او است; بنابراين هيچ موجودى توانايى عرض اندام در برابر عزّت او را ندارد و هر موجودى هر اندازه به او نزديك باشد به همان اندازه شعاعى از عزّتش بر او مى تابد. قرآن مجيد مى گويد: «أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً; آيا اين منافقانى كه كافران را اولياى خود برگزيده اند عزّت و آبرو نزد آنان مى جويند؟ با اينكه همه عزّتها از آنِ خدا است.»(2)
1. توحيد صدوق (بنابر نقل بحارالانوار، جلد 3، صفحه 206، حديث 1. براى توضيح بيشتر درباره حقيقت توحيد و يگانگى خدا به كتاب «پيام قرآن» جلد سوم، صفحه 260 به بعد مراجعه كنيد.
2. سوره نساء، آيه 139.
[72]
و در آيه دَه سوره «فاطر» مى خوانيم: «مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعاً; كسى كه خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد) چرا كه تمام عزّت براى خدا است».
در سومين توصيف مى فرمايد: «هر قوىّ اى غير او ضعيف است» (وَ كُلُّ قَوِىٍّ غَيْرَهُ ضَعِيفٌ).
چرا كه قوّت و قدرت در جهانِ مخلوقات، يك امر نسبى است; هر موجودى در مقايسه با موجودات پايين تر، قوىّ و در برابر موجودات برتر، ضعيف است و اين سلسله ادامه مى يابد تا به ذات پاك خدا برسد; در آنجا قوّت و قدرت لا يتناهى است و قدرتى بالاتر از او تصوّر نمى شود كه با آن مقايسه شود. به همين دليل قوى ترين انسانها ممكن است در مقابل يك موجود ناچيز، مانند يك مگس يا پشه و يا حتّى يك ميكروب كه با چشم ديده نمى شود شكست بخورند و چنان بيمارى بر آنان مسلّط شود كه تمام پزشكان جهان از درمان آن عاجز بمانند! بنابراين، توصيف غير خدا به قدرت، در حقيقت يك توصيف مجازى است و «قوىّ» به معناى حقيقى، ذات پاك اوست.
در ذيل آيه 165 سوره بقره مى خوانيم: «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً; (مشركان در قيامت خواهند دانست) كه تمام قوّت از آن خداست (و معبودهاى خيالى آنها هيچ قدرتى ندارد).»
در چهارمين توصيف مى فرمايد: «هر مالكى غير او مملوك است!» (وَ كُلُّ مَالِك غَيْرَهُ مَمْلُوكٌ)
زيرا مالكيّت حقيقى از خلقت و آفرينش سرچشمه مى گيرد; كسى كه همه موجودات را آفريده و نه تنها در آغاز وجود به او نيازمند بوده اند كه در بقا و ادامه وجودشان نيز به او وابسته و نيازمندند، مالك حقيقى است. به همين دليل مالكيّت درباره غير خدا، نوعى اعتبار و مجاز است و به تعبيرى ديگر: اگر مالك چيزى شويم
[73]
به سبب تمليك پروردگار مى باشد وگرنه هيچ موجودى از خود چيزى ندارد حتّى پيامبر بزرگِ خدا، مأمور است بگويد: «لاَ أمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً و لاَضَرًّا إلاَّ مَا شَاءَ اللّهُ;(1)من مالك هيچ سود و زيانى براى خويش نيستم مگر آنچه را خدا بخواهد». و در آيه 26 سوره آل عمران مى خوانيم: «قُلِ اللّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ، تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءٌ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ; بگو: بارالها! مالك حكومتها تويى، به هر كس بخواهى حكومت مى بخشى و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى، هر كس را بخواهى عزّت مى دهى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى، تمام خوبى ها به دست تو است، تو بر هر چيزى قادرى!»
در پنجمين توصيف، از علم (بى پايانِ) خداوند سخن مى گويد و مى فرمايد: «هر عالمى جز او دانش آموز است» (وَ كُلُّ عَالِم غَيْرَهُ مُتَعَلِّمٌ)
چرا كه علم خدا ذاتى است و چيزى جز حضور ذات او در همه جا، و در هر زمان، و در هر شرايط نمى باشد. بنابراين نه سابقه جهل و سپس آموختن درباره او تصوّر مى شود و نه هيچ گونه محدوديتى; بلكه علم او همچون ذات او نامتناهى است، در حالى كه هر كس غير او علمى دارد مسبوق به جهل است و مولود تعلّم و فراگيرى.
آن روز كه انسان وجود نداشت، علمى هم نداشت و آنگاه كه موجود شد خداوند پاره اى از علوم را به طور فطرى در نهادِ او قرار داد; پاره اى از علوم نيز از طريق تجربه براى او حاصل مى شود و بخشى نيز از طريق آموختن از ديگران; كه در واقع هر سه بخش، نوعى آموزش است. بنابراين تمام عالمان - جز خداوند - دانش آموزند از طرق مختلف. تنها ذات پاك او است كه منبع لا يزال هر علم و دانش است!
قرآن مجيد مى فرمايد: «وَ اللّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصَارَ وَ الاَْفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُروُنَ; خداوند شما را از شكم مادرانتان
1. سوره اعراف، آيه 188.
[74]
خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و عقل قرار داد (مطالبى را از طريق شنوايى و تعلّم و حقايقى از طريق مشاهده با چشم و مسايلى را از طريق تحليل هاى عقلى فرامى گيريد) تا شكر نعمت او را به جا آوريد».(1)
در ششمين توصيف مى فرمايد: «و هر قدرتمندى غير او گاه توانا و گاه ناتوان است» (وَ كُلُّ قَادِر غَيْرَهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجَزُ)
دليل آن نيز در نامحدود بودن ذات خداوند و محدود بودن غير او نهفته است; چون ذات او نامحدود است و قدرتش كه عين ذاتش مى باشد آن هم نامحدود است، ولى غير او هر كس كه باشد قدرتى محدود دارد; به همين دليل نسبت به بعضى از امور توانا و نسبت به بعضى از امور، ناتوان مى باشد و حتّى انجام يك كار معيّن در پاره اى از شرايط و بعضى از حالات براى او ممكن و در پاره اى ديگر از شرايط غيرممكن است.
يك انسان در هر روز از عمرش و يا در هر ساعتى، ممكن است از نظر قدرت در حال دگرگونى باشد، تنها كسى كه هميشه و در همه حال بر هر چيزى توانا است ذات قادر متعال است و اينكه بعضى سؤال مى كنند اگر قدرت خداوند شامل همه چيز مى شود آيا مى تواند تمام دنيا را در فضاى كوچكى به اندازه يك تخم مرغ قرار دهد، بى آنكه تخم مرغ بزرگ و يا فضا كوچك شود، يك مغالطه بيش نيست!
به عبارت ديگر: صورت سؤال غلط است چرا كه مفهومش اين است كه آيا ممكن است در آنِ واحد، دنيا هم بزرگ باشد، هم كوچك و فضاى تخم هم به اندازه كنونى باشد و هم به اندازه عالم. يا به تعبير ديگر: اين سؤال به منزله اين است: «آيا خداوند قادر است كه دنيا را كوچك كند و در همان حال كوچك نكند و فضاى تخم مرغ را به اندازه عالم كند و در همان حال نكند!؟»
1. سوره نحل، آيه 78.
[75]
بديهى است وقتى صورت سؤال غلط باشد جوابى ندارد. جالب اين است كه عين اين سؤال را از اميرمؤمنان على(عليه السلام) كردند و گفتند: «هَلْ يَقْدِرُ رَبُّكَ أَنْ يَدْخُلَ الدُّنْيَا فِي بَيْضَة مِنْ غَيْرِ أَنْ تَصْغُرَ الدُّنيَا أَوْ تَكْبِرَ الْبَيْضَةَ؟ فَقَالَ(عليه السلام): إِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعَالَى لاَ يَنْسَبُ إِلَى الْعَجْزِ وَ الَّذِي ذَكَرْتَ لاَيَكُونُ; آيا پروردگار تو توانايى دارد كه دنيا را در درون تخم مرغى جاى دهد، بى آنكه دنيا كوچك شود يا تخم مرغ بزرگ شود؟» امام(عليه السلام)فرمود: «خداوند متعال هرگز به ناتوانى نسبت داده نمى شود، ولى آنچه تو گفتى غير ممكن است (و قدرت در امر محال مفهوم ندارد).»(1)
كوتاه سخن اين كه قدرتِ خداوند هم ذاتى است و هم نامحدود و هم ازلى و هم ابدى و غير او هر چه دارد، از او دارد و به آن مقدار كه او مى خواهد، دارد و از غير آن عاجز و ناتوان است!
در هفتمين توصيف مى فرمايد: «هر شنونده اى غير از خدا از درك صداهاى ضعيف ناتوان و ناشنوا است و صداهاى قوى گوش او را كر مى كند و آوازهاى دور را نمى شود.» (وَ كُلُّ سَمِيع غَيْرَهُ، يَصَّمُّ عَنْ لَطِيفِ الاَْصْوَاتِ وَ يُصِمُّهُ كَبِيرُهَا، وَ يَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا).
شنوايى در انسانها از طريق انتقالِ امواج به گوش ها - كه در برابر امواج صوتى حساسيّت دارد و پرده «صماخ» را كه همچون پوسته طبلى است، به حركت در مى آورد و از آنجا به مغز منتقل مى شود - مى باشد; و از آنجا كه ساختمان اين اسباب از جهات مختلفى محدود است انسان توانايىِ شنيدن همه صداها را ندارد و به گفته دانشمندان: «تنها قادر است صداهايى را بشنود كه طولِ موجِ آن، بين شانزده مرتبه در ثانيه تا بيست هزار مرتبه در ثانيه بوده باشد» يعنى: آنچه زير
1. بحارالانوار، جلد 4، صفحه 143، حديث 10; همين معنا از امام صادق(عليه السلام) در كتاب «كافى» جلد 1، صفحه 79، حديث 4، آمده است و نيز در «بحار الانوار» آمده است كه: شيطان اين سؤال را از حضرت عيسى(عليه السلام) پرسيد و مسيح(عليه السلام) همين جواب را بيان كرد (بحارالانوار، جلد 14، صفحه 271، حديث 3.)
[76]
شانزده مرتبه در ثانيه مى باشد براى انسان قابل درك نيست; همانطور كه آنچه بيش از بيست هزار مرتبه در ثانيه باشد شنيده نمى شود.
البتّه اين اَعداد در همه جانداران يكسان نيست. حيواناتى پيدا مى شوند كه حسّ شنوايى آنها از ما بيشتر است و صداهايى را مى شنوند كه طول موج آنها كمتر است ولى آنها نيز قادر به شنيدنِ همه صداها نيستند و هرگاه طول موج آن از تعداد معيّنى پايينتر باشد براى آنها قابل درك نيست; اين از يكسو.
از سوى ديگر، هرگاه طول اَمواج بسيار شديد باشد، ممكن است پرده گوش آدمى را پاره كند و براى هميشه از نعمت شنوايى محروم گردد; به همين دليل به هنگام آتش كردن بعضى از سلاح هاى پر صداى جديد، نظاميان از آن دور مى شوند و جلوى گوش هاى خود را محكم مى گيرند، مبادا به پرده گوش آنها آسيب برسد.
از سوى سوم، صدا هر قدر قوىّ باشد اگر انسان زياد از آن دور شود توان شنيدن آن را ندارد و به اين ترتيب حسّ شنوايى انسان و ساير جانداران از جهات متعدّدى ناتوان است. در گرداگرد ما آن قدر امواج صوتى وجود دارد كه ما از لحظه تولّد تا مرگ، از شنيدن آنها ناتوان و محروميم.
ولى سميع و شنوا بودن خداوند از طريق ابزار و آلات مادّى و جسمانى نيست; سميع بودن خداوند گوشه اى از عليم بودن او است; يعنى از تمام صداها آگاهى دارد و از همه، به طور يكسان با خبر است; صدايى او را آزار نمى دهد و چيزى از او دور و مخفى و پنهان نيست.
قرآن مجيد مى فرمايد: «قَالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمَاءِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ; (پيامبر) گفت: پروردگارم همه سخنان را - چه در آسمان باشد و چه در زمين- مى داند; او شنوا و دانا است.»(1)
1. سوره انبياء، آيه 4.
[77]
در هشتمين توصيف، سخن از «بصير» بودن خداوند است كه از جهاتى به سميع بودن او شباهت دارد، مى فرمايد: «هر بيننده اى غيرِ او، از ديدن رنگ هاى ضعيف و اجسام بسيار كوچك، ناتوان است». (وَ كُلُّ بَصِير غَيْرَهُ يَعْمَى عَنْ خَفِّى الاَْلْوَانِ وَ لَطِيفِ الاَْجْسَامِ)
بينايى در ما و جانداران ديگر، از طريق چشم است و آن، دستگاه بسيار ظريف و پيچيده اى است كه از طبقات مختلفى تشكيل يافته و هر يك از آنها وظيفه خاصّى به عهده دارد و هنگامى كه دست به دست هم دهند، تصوير كوچك و و روشنى را همانند يك دوربينِ عكّاسىِ دقيق، روى «شبكيّه» چشم منعكس مى كند و اعصاب بسيار حسّاسِ «شبكيّه» تصوير را از آنجا به مغز منتقل مى كند; ولى به هر حال توانايى تصويربردارى چشم از صحنه هاى مختلف محدود است و دانشمندان مى گويند: «انسان اشيايى را مى بيند كه اَمواجِ ارتعاشاتِ نورِ برخاسته از آن، در هر ثانيه بين 458 هزار ميليارد تا 727 هزار ميليارد باشد و كمتر و بيشتر از آن، هر چه در فضا از امواج و ارتعاشات نورى است، براى ما قابل رؤيت نمى باشد.»
جاندارانى وجود دارند كه قدرت بينايى آنها از ما بسيار بيشتر است; از جمله آنها پرندگان شكارى هستند كه از فاصله بسيار دور، اشياى بسيار كوچك را از روى زمين مى بينند ولى باز قدرت بينايى آنها محدود است.
اشياى كوچك تا حدّ معيّنى با چشم ديده خواهد شد و از آن كوچكتر را مى توان با ميكروسكوپ هاى معمولى ديد و باز از آن كوچكتر را با ميكروسكوپ هاى الكترونيكى - كه اشيا را بسيار بزرگتر مى كند - مى توان ديد، ولى فراتر از آن، اشيايى وجود دارد كه كه با آنها هم قابل رؤيت نيست.
اضافه بر اين; هر قدر نور كمتر مى شود، قدرت ديد كمتر مى شود تا آنجا كه در تاريكى شديد، هيچ چيز قابل مشاهده نيست. ممكن است چشم بعضى از جانداران در تاريكى، بسيار بهتر از انسان ببيند و ممكن است دوربين هاى مخصوصى كه از
[78]
اشعه مادون قرمز كمك مى گيرد اشياى بيشترى را در تاريكى به انسان نشان دهد ولى بالأخره در ماوراى آن، اشياى زيادى است كه در تاريكى ديده نمى شود.
اينها همه محدوديّتِ ديدِ انسان را از جهات مختلف، نشان مى دهد ولى آن كس كه همه چيز را در همه جا و در هر شرايط و در نهان و آشكار مى بيند - يا به تعبير ديگر: علم او به آن احاطه دارد - ذات پاك خدا است!
قرآن مجيد مى گويد: «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ; چيزى همانند او نيست و او شنونده بينا است (يا به تعبير دقيق تر او شنونده و بينا است)».(1)
در حقيقت بينا و شنوا به معناى واقعى و مطلق، ذات پاك او است.
در نهمين و دهمين توصيف مى فرمايد: «هر آشكارى غير او پنهان است و هر پنهانى غيرِ او آشكار نيست» (وَ كُلُّ ظَاهِر غَيْرَهُ بَاطِنٌ، وَ كُلُّ بَاطِن غَيْرَهُ غَيْرُ ظَاهِر)
اين توصيف ها در ذاتِ خداوند و درباره ديگران، در حقيقت از همان ويژگى نامحدود بودن و محدود بودن سرچشمه مى گيرد; از آنجا كه ذات پاكش نامتناهى است، آثار او سرتاسر هستى را فرا گرفته و ظهورِ مطلق و بى قيد و شرط، در همه جا و هر زمان از آنِ اوست. در حالى كه موجودات ديگر هرچند داراى ظهورى باشند ظهورشان محدود است و به همين دليل مى توان گفت: «پنهان و ناپيدا هستند». در جهانِ ستارگان و كهكشان ها، ستارگانى يافت مى شوند كه از خورشيدِ جهان تابِ منظومه ما، بسيار بزرگتر و پرنورترند، ولى ما هيچ اثرى از آنها نمى بينيم! همانگونه كه اگر از محدوده منظومه شمسى گام بيرون نهيم، خورشيد ما كمرنگ و سپس بى رنگ مى شود.
اضافه بر اين; اگر چيزى ظهورى دارد - هر چند ظهور نسبى و محدود - آنهم به بركت وجود پروردگار است وگرنه ممكنات در ذات خود، به طور كلّى تاريك و ناپيدايند و نور وجود الهى است كه بر آنها مى تابد و خود را نشان مى دهد. و از يك
1. سوره شورى، آيه 11.
[79]
نظر شبيه ذرّات غبارى هستند كه در هوا معلّق مى باشند و ناپيدا; ولى هنگامى كه از روزنه اى، نورِ آفتاب به درون اتاق بتابد، ذرّات غبار معلّق در هوا نمايان مى شود.
اينكه در بخش دوم اين توصيف، مى فرمايد: «هر پنهانى جز او آشكار نيست» اشاره به اين حقيقت است كه در عين پنهان بودنِ كنهِ ذاتِ خداوند از همه موجودات، و خارج بودن از دسترسِ عقولِ تمامِ انسانها - حتّى اوليا و انبيا، - آثار او همه جا را گرفته و در عين پنهانى، آشكار است; در حالى كه موجودات ديگر اگر پنهان باشند، آشكار نيستند و اگر آشكار باشند، پنهان نيستند. مثلا انسانى كه مستور و در حجاب است، برهنه نيست و آن كس كه آشكار است، مستور و در حجاب نيست; ولى خداوند با اينكه ذاتش كاملا مستور است، وجودش كاملا آشكار است و در عين پنهانى، ظاهر است.(1)
قرآن مجيد در آيه «سه» سوره «حديد» مى فرمايد: هُوَ الاَْوَّلُ و الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ و الْبَاطِنُ; او آغاز است و پايان، آشكار است و پنهان»
1. در تعدادى از نسخه هاى «نهج البلاغه» جمله بالا به اين صورت آمده است: «وَ كُلُّ ظَاهِر غَيْرُهُ غَيْرُ بَاطِن وَ كُلُّ بَاطِن غَيْرُهُ غَيْرُ ظَاهِر» و جمعى از شارحان نهج البلاغه اصرار بر اين دارند كه «غير» در هر دو جمله (...غير باطن.... غير ظاهر) يا بايد وجود داشته باشد و يا در هر دو حذف شود! حتّى بعضى ادّعاى قطع و يقين كرده اند كه نسخه «صبحى صالح» كه در جمله اوّل، غير ندارد و در جمله دوم دارد، نادرست است و البته قرينه وحدت سياق نيز چنين اقتضايى را دارد ولى همانگونه كه در بالا آمد، نمى توان ادّعا كرد كه اين نسخه غلط است و تفسير قابل توجّهى دارد كه به آن اشاره شده است.
[80]
[81]
بخش دوم
لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَان، وَ لاَ تَخَوُّف مِنْ عَوَاقِبِ زَمَان، وَ لاَاسْتِعَانَة عَلَى نِدٍّ مُثَاوِر، وَ لاَ شَرِيك مُكَاثِر، وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِر; وَلكِنْ خَلَائِقُ مَرْبُوبُونَ، وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ، لَمْ يَحْلُلْ فِي الاَْشْيَاءِ فَيُقَالَ: هُوَ كَائِنٌ، وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ. لَمْ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، و لاَ تَدْبِيرُ مَاذَرَأَ، وَ لاَ وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ، وَ لاَ وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ، بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ، وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ، وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ. الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ، الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ.
ترجمه
خداوند مخلوقات را نيافريده، تا پايه هاى حكومت خود را تحكيم بخشد و نه براى بيم از حوادث آينده بوده و نه براى اين كه در مبارزه با همتاى خود، ياريش دهند و نه به خاطر اين كه از فخر و مباهاتِ شريكانِ فزون طلب و مخالفانِ برترى جويى، جلوگيرى نمايد; بلكه همه آنها مخلوق او هستند و در سايه لطفش پرورش مى يابند و بندگانى خاضع اند. در موجودات حلول نكرده تا گفته شود: در آنها (محصور) است و از آنها فاصله نگرفته تا گفته شود: از آنان جداست. آفرينش موجودات در آغاز بر او سنگين نبوده است، (و در ادامه راه) از تدبير آنچه ايجاد كرده است باز نمانده، و عجز و ناتوانى، او را از آفرينشِ (جديد) باز نداشته است. در آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته، ترديدى به او راه نيافته (تا در كار خود شك كند) بلكه فرمانش متين، و علمش محكم، و كارش صحيح و بى خلل است. او كسى است
[82]
كه (همگان) در بلاها و مشكلات چشم اميد به او دوخته اند و در نعمت ها از او بيم دارند. (كه مبادا كفران، مايه سلب نعمت گردد).
شرح و تفسير
جلوه هاى جلال و جمال او
در بخش دوم - كه بخشِ آخرين اين خطبه است - نيز همچنان اوصاف پروردگار، يكى بعد از ديگرى تشريح مى شود و با تعبيراتى كوتاه و بسيار پر معنا و لطيف، دقايق صفات الهى توضيح داده مى شود. در اين بخش، هشت وصف از اوصاف الهى كه توجّه به آنها در تربيت انسانها بسيار مؤثّر است مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.
نخست مى فرمايد: «خداوند مخلوقات را نيافريده تا پايه هاى حكومت خود را تحكيم كند، و نه براى بيم از حوادث آينده بوده، و نه براى اين كه در مبارزه با همتاى خود ياريش دهند، و نه به خاطر اين كه از فخر و مباهاتِ شريكانِ فزون طلب و مخالفان برترى جوى، جلوگيرى نمايد» (لَمْ يَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِيدِ سُلْطَان وَ لاَ تَخَوُّف مِنْ عَوَاقِبِ زَمَان، وَ لاَ اسْتِعَانَة عَلَى نِدٍّ(1) مُثَاوِر،(2) وَ لاَ شَرِيك مُكَاثِر،(3) وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِر(4)).
از آنجا كه ما همه چيز را با مقياس وجود و صفات و افعال خود اندازه مى گيريم،
1. «نِدّ» (بر وزن ضدّ) در اصل به معناى مقابل و مخالف چيزى يا كسى است و به تعبير ديگر: به معناى همانندى است كه به مقابله بر مى خيزد; لذا گاهى آن را به «ضدّ» نيز تفسير كرده اند.
2. «مُثاوِر» در اصل از مادّه «ثَور» به معناى هيجان آمده است و لذا «اِثاره» به معناى پراكندن چيزى است و «مُثاوره» به معناى هيجان دو شخص يا دو چيز بر ضد يكديگر است; از اين رو به معناى «محاربه» نيز گفته شده است.
3. «مُكاثر» از مادّه «كثرت» به معناى فزونى است و «مُكاثر» به كسى گفته مى شود كه فزون طلب است و يا به خاطر داشتن مال و قدرتِ زياد، فخرفروشى مى كند.
4. «مُنافر» از مادّه «نفرت» به معناى دورى گزيدن و ناخوش داشتن چيزى است.
[83]
گاه در صفات جمال و جلال پروردگار نيز، گرفتار اين اشتباه بزرگ مى شويم و مثلا فكر مى كنيم همانگونه كه ما در اعمالمان دنبال هدف و سودى هستيم كه به ما باز مى گردد، افعال خداوند نيز همين گونه است! در حاليكه او وجودش از هر نظر كامل و بى نهايت و هستى مطلق استو به همين دليل، جامعِ تمام كمالات مى باشد و هيچ نقصان و كمبودى در ذات پاك او راه ندارد. با توجّه به اين حقيقت، اَفعال او رنگ ديگرى به خود مى گيرد و از آنجا كه فاعلِ حكيم، كارى بى هدف انجام نمى دهد، بايد هدف افعال او را در بيرون از وجود او و نسبت به بندگانش جستجو كنيم.
توصيف بالا به طور دقيق، اشاره به همين نكته است و تمام اهدافى را كه نشانه رفع كمبودهاست، از افعال خداوند نفى مى كند!
هدف ما در بسيارى ازكارهايمان اين است كه قدرت خود را بيشتر كنيم و بر توان خود بيفزاييم. گاه هدف اين است كه با آينده نگرى، از عواقب بدى كه ممكن است در پيش باشد خود را بركنار داريم. و گاه آن است كه بر افراد هم طرازِ ستيزه جو، كه از برون قصد نابودى يا تضعيف ما را دارند، غلبه كنيم.
گاه براى اين است كه در برابر همتاى فزون طلب، كه از درونِ زندگى ما، با ما مبارزه مى كند، ايستادگى كرده و او را بر سرجايش بنشانيم.
و گاه وجود اَضداد، مانع را ه ما مى شوند و مى خواهيم با تلاش و كوشش، موانع را از سر راه برداريم. از اين رو، افعال ما درست در اين راستا و به همين منظور صورت مى گيرد.
در توصيف بالا از خداوند، بر اين معنا تأكيد شده است كه اهداف پنج گانه بالا در افعال او مورد توجّه نيست: نه كمبودى در قدرت دارد و نه از حوادث آينده مى ترسد، نه شبيه و نظيرى دارد كه جاى او را بگيرد و نه همتايى كه در برابر او فزون طلبى كند و نه ضدّ و مانعى كه بر سر راه او بنشيند و قصد نابودى او را داشته باشد.
[84]
اين ما هستيم كه كه به خاطر نقصان وجودى و كمبودهاى ذاتى، گرفتار اين امور مى شويم.
حال اين سؤال پيش مى آيد كه اگر تمام اين امور منتفى است، پس خداوند آفرينش را با چه هدفى آغاز كرده است؟ پاسخ اين سؤال در جمله هاى بعد آمده، مى فرمايد: «بلكه همه اشيا و انسانها مخلوق او هستند و در سايه لطفش پرورش مى يابند و بندگانى خاضع اند» (وَ لكِنْ خَلاَئِقُ مَرْبُوبُونَ، وَ عِبَادٌ دَاخِروُنَ).(1)
آرى هدف آفرينش اين نبوده كه خداوند «سودى» كند بلكه هدف اين بوده است كه بر بندگان «جودى» كند. تعبير «مربوبون» با توجه به اينكه از مادّه «ربّ» - كه به معناى پرورش دادن و تكامل بخشيدن است - گرفته شده، دقيقاً اشاره به همين معنا است و جمله «عِبَادٌ دَاخِرُونَ» (بندگان خاضعى هستند) نيز اشاره لطيف ديگرى به همين معنا مى باشد; زيرا تكامل وجود انسانها جز از طريق بندگى خدا ممكن نيست.
بنابراين، بندگان و مخلوقات نه تنها همتا و شبيه و ضدّ پروردگار نيستند، بلكه از فيض رحمت او بهره مند مى شوند و تمام سود خلقت و آفرينش به آنها باز مى گردد.
در بيان دومين و سومين صفت اشاره به سعه وجودى خداوند كرده، مى فرمايد: «در موجودات حلول نكرده تا گفته شود: در آنها (محصور) است و از آنها فاصله نگرفته، تا گفته شود: از آنان جداست» (لَمْ يَحْلُلْ فِى الاْشْيَاءِ فَيُقَالَ: هُوَ كَائِنٌ(2)، وَ لَمْ يَنْأَ(3) عَنْهَا فَيُقَالَ: هُوَ مِنْهَا بَائِنٌ).
با توجّه به اين كه ذات پاكش برتر از زمان و مكان است و محلّى براى او وجود
1. «داخرون» از مادّه «دُخور» (بر وزن حضور) به معناى ذلّت و كوچكى است، كه گاه در امور مثبت به كار مى رود و گاه در امور منفى. هنگامى كه بندگان خدا به عنوان «داخر» توصيف مى شوند به معناى تسليم و تواضع در برابر حق است.
2. در بسيارى از نسخه هاى «نهج البلاغه» كه در دست شارحان بوده است، جمله فوق به اين صورت است: «فَيُقَالَ: هُوَ فِيهَا كَائِنٌ» و شك نيست كه مفهوم جمله، مطابق اين نسخه روشنتر است و در نسخه اى كه در متن آمده، نيز، كلمه «فيها» در تقدير است.
3.«يَنْأَ» از مادّه «نَأْى» (بر وزن رأى) به معناى دور شدن است و بعضى آن را به معناى «فاصله گرفتن از چيزى و به سوى نقطه دوردستى حركت كردن» تفسير كرده اند.
[85]
ندارد، اين دو وصف از نتايج حتمى آن محسوب مى شود. كسى كه فوق زمان و مكان است، محلّى ندارد كه در آن حلول كند و به آن نيازمند باشد. به همين دليل دورى و نزديكى، جدايى و بيگانگى درباره او تصوّر نمى شود; تمام اين امور در اشيايى صدق مى كند كه محدود باشند; در يك نقطه حلول مى كنند، به چيزى نزديكند و از چيزى دورند; ولى «ذات لا يتناهى خداوند» در همه جا حاضر، به همه چيز نزديك است و در عين حال، محلّ و مكانى ندارد. همانگونه كه در قرآن مجيد آمده است: «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَمَا كُنْتُمْ وَ اللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ; هر جا باشيد او با شماست و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست.»(1) و نيز مى فرمايد: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ; و ما به او (انسان) از رگ قلبش نزديك تريم.»(2) و همچنين مى فرمايد: «فَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأيْنَماَ تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِيمٌ; مشرق و مغرب از آنِ خداست و به هر طرف روكنيد، خدا آنجاست، خداوند بى نياز و داناست».(3)
روشن است اعتقاد به اين اوصافِ كماليه خداوند، اثر تربيتى فوق العاده ى نيز دارد; چرا كه انسان همه جا خود را با او مى بيند و تمام جهان هستى را محضر او مى شمارد و باور مى كند، خدا در خلوت و جلوت، با اوست و با اين حال شرم مى كند به سراغ نافرمانى و عصيان و گناه برود.
در بيان چهارمين و پنجمين اوصاف او، مى فرمايد: «آفرينش موجودات، در آغاز بر او سنگين نبوده (و در ادامه راه) از تدبير آنچه ايجاد كرده، بازنمانده، و عجز و ناتوانى، او را از آفرينشِ (جديد) باز نداشته است.» (لَمَ يَؤُدْهُ خَلْقُ مَا ابْتَدَأَ، و لاَ تَدْبِيرُ مَاذَرَأَ، وَ لاَ وَقَفَ بِهِ عَجْزٌ عَمَّا خَلَقَ).
در عبارت بالا، به چند نكته اشاره شده است كه همه آنها به قدرت بى پايان پروردگار باز مى گردد: نخست اينكه، آفرينش موجودات در آغاز كار كه قدرت بيشترى را مى طلبد هرگز بر او سنگين نبوده (توجّه داشته باشيد «لَمْ يَؤُدْهُ» از مادّه «أَوْد» (بر وزن عود) به معناى سنگينى است) ديگر اينكه، در ادامه راه، ربوبيّت و
1. سوره حديد، آيه 4.
2. سوره ق، آيه 16.
3. سوره بقره، آيه 115.
[86]
تدبير آنها مشكلى براى او ايجاد نكرده است و سوم اينكه، با آفرينش اين همه موجودات، قدرت او پايان نيافته، بلكه مى تواند با فرمان «كُن» عالَمى ديگر، بلكه ميليونها و هزاران ميليون عالم، شبيه جهانى كه آفريده است، بيافريند: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ; فرمان او چنين است كه هر گاهى چيزى را اراده كند تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود!».(1)
جمله اخير، معناى ديگرى نيز مى تواند داشته باشد و آن اينكه آفرينش موجودات او را از اداره آنها عاجز نساخته است; در اين صورت مفهوم اين جمله، تأكيدى مى شود بر آنچه در جمله قبل گذشت!
اين اوصاف نيز از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مى گيرد. زيرا عجز و ناتوانى و خستگى و سنگينى در مورد كسى تصوّر مى شود كه قدرتش محدود باشد و بخواهد بيش از آنچه در توان دارد، انجام دهد; ولى براى كسى كه قدرتش نامحدود است، كوچك و بزرگ، سنگين و سبك، آسان و سخت، مفهوم ندارد.
در ششمين وصف از اين سلسله اوصاف، اشاره به جلوه ديگرى از علم بى پايان پروردگار مى كند و مى فرمايد: «آنچه فرمان داده و مقدّر ساخته، ترديدى به او راه نيافته (تا در كار خود شك كند)، بلكه فرمانش متين و علمش محكم و كارش صحيح و بى خلل است» (وَلاَ وَلَجَتْ عَلَيْهِ شُبْهَةٌ فِيمَا قَضَى وَ قَدَّرَ، بَلْ قَضَاءٌ مُتْقَنٌ، وَ عِلْمٌ مُحْكَمٌ، وَ أَمْرٌ مُبْرَمٌ).
انسانها با علم محدودى كه دارند گاه تصميم مهم و محكمى مى گيرند; ولى در ادامه راه، حقايقى بر آنها كشف مى شود كه آنها را نسبت به تصميم خود، متزلزل مى سازد و گاه به كلّى به اشتباه خود پى مى برند و از وسط راه باز مى گردند. امّا آن كس كه علمش بى پايان است و در تمام عالم هستى چيزى بر او مخفى نيست و مطلب تازه اى براى او كشف نمى شود، از ازل تا ابد را مى داند و همه چيز، در هر زمان و هر مكان، در برابر ذات پاك او حضور دارند، او هرگاه تدبيرى كند و فرمانى دهد و چيزى را مقدّر فرمايد، هيچ گونه شك و شبهه اى به آن راه پيدا نمى كند.
1. سوره يس، آيه 82.
[87]
باز در اينجا مى بينيم كه اين وصف الهى نيز، از نامتناهى بودن ذات و صفات او سرچشمه مى گيرد; آرى محور اصلى صفات او «بى پايان بودنِ ذات و صفات» اوست.
در هفتمين و هشتمين وصف از اوصاف الهى، كه خطبه با بيان آن پايان مى گيرد، مى فرمايد: «او كسى است كه در بلاها و ناكامى ها و مشكلات (همگان) چشم اميد به او دوخته اند; و در نعمت ها از او بيم دارند (اميد براى حل مشكل و بيم از بازستاندن نعمت ها بر اثر كفران» (الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ، الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ).
در آيات قرآن مجيد نيز، كراراً به اين مسايل اشاره شده است; در يك جا مى فرمايد: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً; به يقين با سختى آسانى است و به يقين با سختى آسانى است»(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: «أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَ هُمْ نَائِموُنَ * أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحىً وَ هُمْ يَلْعَبُونَ; آيا ساكنان آبادى ها از اين ايمن اند كه عذاب ما شبانه به سراغ آنها بيايد، در حالى كه در خواب باشند و آيا اهل آبادى ها از اين ايمن اند كه عذابِ ما هنگام روز، به سراغشان بيايد در حالى كه سرگرم بازى هستند؟!».(2)
آرى مشكلات هر چند سخت و پيچيده و خطرناك باشد، باز حلّ آن، در برابر لطف خدا، ساده و آسان است و نعمت ها هر چند گسترده و بى حساب باشد، برچيدن آن در برابر اراده خدا مشكل نيست; بنابراين، نه در بلا و نقمت مى توان مأيوس شد و نه در آسايش و نعمت مى توان غافل ماند. به همين دليل مؤمنان راستين، هميشه در ميان خوف و رجا - كه عامل اصلى تربيت انسانهاست - قرار دارند.