2. «أَوْبَه» معناى مصدرى دارد و با «إياب» كه به معناى رجوع و بازگشت است، يك مفهوم را مى رساند.
[52]
فَأَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ; چگونه به خدا كافر مى شويد! در حالى كه شما مرده (و جسم بى روحى) بوديد، او شما را زنده كرد، سپس شما را مى ميراند و بار ديگر شما را زنده مى كند، سپس به سوى او بازگردانده مى شويد.»(1)
شبيه همين معنا به تعبير بسيار روشنى در كلمات قصار آمده است، مى فرمايد: «إِذَا كُنْتَ فِي إِدْبَار وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَال فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقى; هنگامى كه تو در بازگشت (عمر) هستى و مرگ به جلو مى آيد چه زود ملاقات صورت مى گيرد.»(2)
جمعى از شارحان «نهج البلاغه» احتمال داده اند كه: منظور از «غايب» در جمله بالا انسان باشد زيرا از وطن اصلى و منزل حقيقى خود كه بايد به آن بازگردد، يعنى سراى آخرت دور مانده و غايب شده است، و شب و روز اين انسان را با سرعت به سوى منزلگاه اصلى مى راند، و به همين دليل به زودى به آن باز مى گردد.
اين تفسير با جلمه (إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) كه نشان مى دهد: «ما از سوى او آمده ايم و به سوى او باز مى گرديم» و با جمله ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در وصيّت نامه تاريخى اش به امام مجتبى(عليه السلام) كه مى فرمايد: «وَ اعْلَمْ يَا بُنَىَّ أَنَّ مَنْ كانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ، فَإِنَّهُ يُسَارُبِهِ وَ إِنْ كَانَ وَاقِفاً، وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ كَانَ مُقِيماً وَادِعاً; فرزندم بدان! آن كس كه مركبش شب و روز است، دائماً در حركت است هر چند خود را ساكن مى پندارد، و همواره قطع مسافت مى كند گر چه ظاهراً ايستاده و متوقّف است»(3)، هماهنگ است.
ولى آنچه اين تفسير را از نظر دور مى كند، اين است كه تعبير «غايب» از انسان، نيازمند به تكلّف است در حالى كه اين تعبير درباره مرگ و سرآمدِ زندگى، بسيار به ذهن نزديك است.
در چهارمين جمله كه اين بحث را تكميل مى كند مى فرمايد: «مسافرى كه با
1. سوره بقره، آيه 28.
2. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 28.
3. نهج البلاغه، نامه 31.
[53]
سعادت و خوشبختى يا با شقاوت و بدبختى فرا مى رسد بايد بهترين آمادگى را براى استقبال از او داشت» (وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَةِ لَمُسْتَحِقٌّ لاَِفْضَلِ الْعُدَّةِ)
روشن است كه منظور از «قادم» در اين جمله، انسان است كه همچون مسافرى از منزلگاهِ دنيا، به سوى سراى جاودان در حركت است و ره آوردى كه با خود دارد، يا سعادت است يا شقاوت. چه بهتر كه بهترين زاد و توشه را با خود برگيرد، تا بتواند در آن سرا سعادتمند وارد شود.
در واقع انسانها همچون مسافرانى هستند، كه سفر درازى را در پيش دارند اگر زاد و توشه خوبى همراه داشته باشند، سلامت خود را در طول سفر حفظ كرده و پر نشاط و با طراوت به مقصد مى رسند، و اگر زاد و توشه بدى با خود داشته باشند بيمار و رنجور و ناتوان و بدبخت، وارد آن سرا مى شوند.
جمعى از شارحان «قادم» را نيز به معناى مرگ و سرآمدِ عمر، تفسير كرده اند كه يا با پيام سعادت وارد مى شود يا خبر ناگوار شقاوت; و طبعاً براى ورود او بايد بهترين آمادگى را داشت.
اين تفسير از آن جهت كه هماهنگ با مفهوم جمله قبل (وَ إِنَّ غائِباً...) مى باشد، ترجيح دارد.
منظور از «أَفْضَلُ العُّدَةِ» (برترين آمادگى) همان فراهم ساختن زاد و توشه تقوا است كه در «قرآن مجيد» به عنوان «خير الزّاد» معرفى شده است (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)(1)
به همين دليل، امام(عليه السلام) در آخرين جمله اين فراز، به عنوان يك نتيجه گيرى چنين مى فرمايد: «حال كه چنين است در اين جهان، از اين جهان، براى خود زاد و توشه اى برگيريد كه فرداى قيامت خود را با آن حفظ كنيد.» (فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَكُمْ غَداً)
1. سوره بقره، آيه 197.
[54]
امام(عليه السلام) تعبير بسيار جالبى در اين عبارت فرموده، مى فرمايد: در دنيا، از خودِ دنيا، براى آخرت زاد و توشه برگيريد. اشاره به اينكه مواهب اين جهان مادّى مى تواند در عالم آخرت كه مملوّ از معنويّت است كارساز باشد، آن هم در صورتى ممكن است كه انسان از وجود خود، در دنيا بهره گيرد، و پيش از آنكه از جهان چشم بربندد، زاد و توشه لازم را فراهم سازد، و همان گونه كه زاد و توشه مسافر در دنيا، او را از خطرِ گرسنگى و مرگ حفظ مى كند، زاد و توشه تقوا نيز، انسان را در قيامت از خطرات محشر و عذاب الهى نگاه مى دارد.
در احاديث اسلامى نيز بر اين معنا تأكيد شده است; در حديثى از امام «على بن ابى طالب»(عليه السلام) تقوا به عنوان حرز مؤمن معرفى شده، مى فرمايد: (اَلتَّقْوَى حِرْزٌ لِمَنْ عَمِلَ بِهَا)(1) و در جايى ديگر، تقوا را به عنوان يك «دژ محكم» و «حصنِ حصين» معرفى فرموده، مى فرمايد: (التَّقْوَى حِصْنٌ حَصِينٌ لِمَنْ لَجَأَ إِلَيْهَا)(2) و در جاى ديگر، به عنوان «سپر محكم» ذكر فرموده است. مى فرمايد: (إِلْجَأُوا إِلَى التَّقْوَى فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مَنِيعَةٌ).(3)
1. غرر الحكم، حديث 1128.
2. غررالحكم، حديث 1558.
3. غرر الحكم، حديث 2553.
[55]
بخش سوم
فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ، فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا، وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا، إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا; فَيَالَهَا حَسْرةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَة أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ! نَسْأَلُ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا و إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لاَتُبْطِرُهُ نِعْمَةٌ وَ لاَتُقَصِّرُ [تقتصروا] بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ، وَ لاَتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ كَآبَةٌ.
ترجمه
بنده بايد از پروردگارش بترسد! خويشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چيره شود; زيرا مرگ او، از نظرش پنهان است و آرزويش او را فريب مى دهد; شيطان همواره مراقب اوست و گناه را در نظرش جلوه مى دهد، تا مرتكب شود; و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد، تا آن رابه تأخير اندازد و هنگامى كه مرگ بر او هجوم مى آورد در غافلترين حالت باشد! اى واى بر انسان غافلى كه عمرش حجتى بر ضدّ اوست! (و در قيامت گواهى مى دهد كه همه امكانات در اختيار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى كه روزگارش (كه بايد سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت كشاند! از خداوند سبحان مى خواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى سازد و هيچ هدفى آنها را
[56]
از اطاعت فرمان پروردگار باز نمى دارد و بعد از فرا رسيدن مرگ، پشيمانى و اندوه به آنان روى نمى آورد.
شرح و تفسير
واى بر انسانهاى غافل!
امام(عليه السلام) در اين بخش كه در واقع نتيجه گيرى از بخش هاى گذشته است و با «فاء» تفريع شروع مى شود مى فرمايد: «بنده بايد از پروردگارش بترسد، خويشتن را اندرز دهد، توبه را مقدّم دارد، و بر شهوات خود چيره شود» (فَاتَّقَى عَبْدٌ رَبَّهُ، نَصَحَ نَفْسَهُ، وَ قَدَّمَ تَوْبَتَهُ، وَ غَلَبَ شَهْوَتَهُ).(1)
امام در جمله اوّل، دستور به تقوا مى دهد كه در واقع توضيحى است براى جمله «فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا» كه قبلاً آمده بود; زيرا مى دانيم بهترين زاد و توشه ها زاد و توشه تقواست. و روى عنوان عبوديّت كه انگيزه تقوا است تكيه مى كند و بعد از ذكر اين اجمال، به تفصيلِ آن، در سه جمله مى پردازد: نخست اندرز دادن خويش و به دنبال آن توبه كردن و سرانجام بر شهوات غالب شدن كه مجموعاً يك نسخه كامل براى سعادت انسانهاست; انسانى كه از اندرز خويش غافل شود به سراغ توبه و جبران گذشته نمى افتد و چنين انسانى مغلوب شهوات مى شود.
سپس اشاره به مطلبى مى كند كه در حقيقت دليلى است براى آنچه در جمله قبل آمده، مى فرمايد: «زيرا مرگِ انسان، از نظرش پنهان است (ناگهان فرا مى رسد در حالى كه توبه نكرده و از اسارت شهوات رهايى نيافته) و آرزويش وى را فريب مى دهد، شيطان همواره مراقب اوست، گناه را در نظرش جلوه مى دهد تا مرتكب شود، و او را در آرزوى توبه نگه مى دارد، تا آن را به تأخير اندازد و هنگامى كه مرگ
1. «افعالى» كه در اين جمله هاست، گر چه به صورت ماضى آمده، ليكن معناى امر را در بر دارد گويا چنان شنونده مطيع فرمان است كه بدون گفتن، آنها را انجام داده است.
[57]
بر او هجوم مى آورد در غافلترين حالت باشد!» (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ، وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ، وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَهَا، وَ يُمَنِّيهِ التَّوْبَةَ لِيُسَوِّفَهَا(1)، إِذَا هَجَمَتْ مَنِيَّتُهُ عَلَيْهِ أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا).
با توجّه به اينكه «أَغْفَلَ مَا يَكُونُ عَنْهَا» در مقامِ بيانِ حال است، مجموع جمله چنين معنا مى دهد كه: «هنگام هجوم مرگ، چنين انسانى كه اسير شهوات، آرزوها و شيطان است، در غافلترين حالات به سر مى برد، و هنگامى چشم باز مى كند كه كار از كار گذشته است و در آغوش اجل قرار گرفته است.»
اين احتمال نيز وجود دارد كه «اذا» معناى شرطيّت نداشته باشد و «اذا»ى «مفاجات» باشد و آنگاه مفهوم جمله چنين مى شود: «ناگهان مرگ او فرا مى رسد، در حالى كه در غافلترين حالات است» البتّه نتيجه هر دو تعبير يكى است و آن فرا رسيدنِ مرگ، بدون هيچ گونه آمادگى است.
در ادامه اين سخن امام(عليه السلام) مى فرمايد: «اى واى بر انسان غافلى كه عمرش دليلى بر ضدّ او است (و در قيامت گواهى مى دهد كه همه امكانات در اختيار او بود امّا از آن بهره نگرفت) و واى به حال انسانى كه روزگارش (كه بايد سرچشمه سعادت او شود) او را به شقاوت كشاند!» (فَيَالَهَا حَسْرةً عَلَى كُلِّ ذِي غَفْلَة أَنْ يَكُونَ عُمُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، وَ أَنْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى الشِّقْوَةِ!)
آرى سرمايه اى عظيم تر و پربركت تر از ساعات و ايّام عمر انسان وجود ندارد; سرمايه اى است كه گاه بهره گيرى از يك ساعت آن، مى تواند انسان را از پست ترين حالات به اوج عظمت برساند و همچون «حرّ بن يزيد رياحى» از صف اشقيا درآيد و در صفوف بهترين صالحان و شهيدان جاى گيرد; يا اينكه در لحظه اى، ضربه اى بر
1. «يُسوِّفها» از مادّه «تسويف» به معناى امروز فردا كردن و تأخير انداختن كارى است و در اصل از جمله «سوف افعل كذا» (بزودى اين كار را انجام مى دهم) گرفته شده است.
[58]
پيكر كفر وارد سازد كه پاداشش برتر از عبادت جنّ و انس باشد (همانگونه كه درباره اميرمؤمنان على(عليه السلام) در روز تاريخى احزاب آمده است) و يا شبى از آن را در بستر به سر برد، در حالى كه بالاترين معامله را با خدا كرده باشد (آنگونه كه در «ليلة المبيت» واقع شد).
چنين عمرى كه ساعات و لحظاتش اين قدر گرانبها است اگر دهها سالِ آن، در اختيار انسان قرار گيرد و كمترين بهره اى از آن برندارد، آيا حسرت بار و اسف انگيز نيست و همين است كه امام(عليه السلام) در جمله هاى بالا به خاطر آن تأسّف مى خورد.
در پايان، امام(عليه السلام) با يك دعاى بسيار پرمعنا و آموزنده، خطبه را پايان مى دهد، مى فرمايد: «از خداوند سبحان مى خواهيم كه ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ نعمتى آنان را مست و مغرور نمى سازد، و هيچ هدفى آنها را از اطاعت فرمان پروردگار باز نمى دارد، و بعد از فرا رسيدن مرگ، پشيمانى و اندوه به آنان روى نمى آورد» (نَسْأَلُ اللّهَ سُبْحَانَهُ أَنْ يَجْعَلَنَا و إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لاَتُبْطِرُهُ(1) نِعْمَةٌ وَ لاَتُقَصِّرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ رَبِّهِ غَايَةٌ، وَ لاَتَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَدَامَةٌ وَ لاَ كَآبَةٌ(2)).
امام(عليه السلام) در اين سه جمله -كه در مقام دعا ذكر كرده- سه درس ديگر به همگان مى دهد; نخست اينكه: مراقب باشيد نعمتهاى الهى شما را مست و مغرور نكند; ديگر اينكه: مواظب باشيد، اهداف مادّى شما را از اطاعت خدا باز ندارد; سوم اينكه: كارى كنيد كه اگر مرگتان فرا رسد، نادم و پشيمان و اندوهناك نباشيد و آمادگى كافى براى آن به دست آورده باشيد!
1. «تُبْطِرُ» از مادّه «بَطَر» (بروزن نظر) در اصل به معناى شكافتنِ چيزى است و «بيطار» (دامپزشك) را نيز از اين جهت «بيطار» مى گويند كه بدن حيوان را با نيشتر براى معالجه مى شكافد; سپس به هرگونه طغيان و تجاوزِ از حدّ، در اظهارِ خوشحالى به هنگام روى آوردن نعمت ها، اطلاق شده است و در يك تعبير مى توان «بَطَر» را به معناى مستى و غرورِ ناشى از نعمت، تفسير كرد.
2. «كَآبه» (بر وزن خرابه) معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد و به معناى ناراحتى و دل شكستگى از غم و اندوه است و گاه گفته اند: «به ناراحتى هاى ناشى از اندوه كه آثارش در چهره ظاهر مى شود» اطلاق مى گردد.
[59]
نكته ها
1- فلسفه پنهان بودن مرگ
در اين خطبه اشاره اى به مسأله پنهان بودن مرگ شده است (فَإِنَّ أَجَلَهُ مَسْتُورٌ عَنْهُ) و اين يكى از رازهاى مهمّ خلقت است; هيچ كس نمى داند يك ساعت ديگر زنده است يا در صفِ مردگان؟ امروز «مُخبِر» است و فردا «خبر»; امروز در مجلس ياد بود دوستش شركت مى كند، و فردا دوستان ديگر در مجلس ياد بود او هستند. بى شكّ اگر پايان عمر هر كس بر او روشن بود سرچشمه مفاسد بى شمارى مى شد كه «امام صادق(عليه السلام)» در توحيد معروف «مفضّل» به آن اشاره فرموده، مى گويد:
«اى مفضّل! درباره مخفى بودن مدّتِ حياتِ انسان، بينديش! اگر انسان مقدار عمر خود را مى دانست (از دو حال خارج نبود) اگر عمرش كوتاه بود، همان مقدار از عمر به خاطر انتظارِ مرگ بر او گوارا نبود; بلكه به كسى مى ماند كه دارايى اش به پايان رسيده و پيوسته احساس فقر مى كند و در ترس و وحشت است. اين در حالى است كه فناى عمر از فناى مال مهمتر مى باشد، زيرا مال جانشين دارد امّا عمر جانشينى ندارد. و اگر عمر او طولانى بود و از آن آگاه مى شد، احساس امنيّت و بقا مى كرد و غرق معاصى و گناهان مى گرديد; به اين اميد كه بهره كافى از شهوات ببرد و هنگامى كه پايان عمرش نزديك مى شود، به توبه بنشيند. اين چيزى است كه خداوند از بندگانش نمى پسندد (به همين دليل مدّت عمر را پنهان نگه داشت تا بندگانش هميشه در ميان خوف و رجا باشند; همان حالتى كه از يك سو به انسان آرامش مى دهد و از سوى ديگر هشدار و سبب تكامل او مى گردد)»(1)
1. بحارالانوار، جلد 3، صفحه 83-84 (حديث توحيد مفضّل).
[60]
2- فريب آرزوها را نخوريد
امام(عليه السلام) در جمله ديگرى به فريب آرزوها اشاره فرموده و مى گويد: (وَ أَمَلَهُ خَادِعٌ لَهُ)
چرا و چگونه آرزوها انسان را فريب مى دهد و بهترين ساعات عمر او را در پندارها و خيالات واهى سپرى مى كند؟!
به خاطر اينكه دامنه آرزوها هرگز محدود نيست. بسيارى هستند كه گمان مى كنند اگر خانه كوچك محقّرى در تملّك آنها درآيد براى هميشه از نظر مسكن آسوده خاطر خواهند بود، ولى چيزى نمى گذرد كه خانه كوچك را بر خود تنگ مى بينند. و اگر به خانه وسيعترى برسند باز آن را محدود و ناكافى مى پندارند. ديده شده است افرادى خانه ها و قصرهاى متعدّد داشته اند ولى باز عطش درونى آنها فرو ننشسته و آرزوهاى خانه هاى بيشتر و قصرهايى مجلّل تر داشته اند; روحيّه آنان طبق آن تعبير معروف است كه: «اگر اقليم هاى هفت گانه را به پادشاهى بدهند باز در بند اين است، كه چنگ به آسمانها بيندازد و اقليم ديگرى بر آن بيافزايد.»
اين تنها در مورد مسكن بود، در مورد ساير مواهبِ زندگىِ مادّى نيز، عيناً همين است! اين آرزوهاى دور و دراز و بى انتها، صاحبان خود را لحظه اى راحت نمى گذارد و تمام نيروهاى آنها را به خود جذب مى كند، در حالى كه همه آنها انبوهى از پندارها است و اين همان چيزى است كه امام(عليه السلام) از آن تعبير به «خدعه» و «نيرنگِ آرزو» كرده است.
3- تزيين كردن شيطان!
از نكات مهمّى كه در خطبه بالا به آن اشاره شده، زينت بخشيدن معاصى به وسيله شيطان است كه در آيات قرآنى نيز به آن اشاره شده; در آيه چهل و سه سوره
[61]
«انعام» درباره گروهى از امّت هاى پيشين مى خوانيم: «وَلكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ; ليكن دل هاى آنها قساوت پيدا كرد و شيطان كارهايى را كه مى كردند براى آنان زينت داد» و در سوره «حجر» از قولِ خود شيطان مى خوانيم كه وقتى از درگاه خداوند مطرود شد و كمر به دشمنى فرزندان آدم و گمراه ساختن آنها بست، چنين گفت: «لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَْرْضِ وَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ * إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ; من (لذّات مادّى را) در زمين، در نظر آنها زينت مى دهم; همگى را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلَصت را(1)».
اين تزيين شيطانى، از طرق مختلفى صورت مى گيرد: گاه از طريق آرزوهاى دور و دراز يا پندارهاى باطل! و گاه از طريق وسوسه لذّات زود گذر و شيرينى هاى ظاهرى كه در بعضى از گناهان وجود دارد، و دقيقاً امتحان انسانها از همين جا شروع مى شود كه چگونه پرده هاى پندار و پيرايه آرزوهاى زود گذر را بدرند و به لذّت هاى ظاهرى -كه همانندِ عسلِ مسمومى، دركامِ روحِ انسان، شيرينى موقّتى ايجاد مى كند و آنگاه اَمعاى درون انسان را متلاشى مى سازد- اعتنا نكنند و در حقيقت خطر مهمّ گناهان و معاصى، همين تزيين هاى شيطانى و يا تزيين هاى نفس است.
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در بعضى از آياتِ قرآن، تزيين اعمال به خدا نسبت داده شده است اينگونه آيات با آيات بالا چگونه سازگار است؟
پاسخ اين سؤال با توجّه به آيه چهار سوره «نمل» به خوبى روشن مى شود كه مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ اَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ; كسانى كه به آخرت ايمان ندارند اَعمال (بد) آنها را براى آنان زينت مى دهيم به گونه اى كه سرگردان مى شوند».
1. سوره حجر، آيات 39 - 40.
[62]
اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه اين تزيين الهى نوعى مجازات الهى براى افراد بى ايمان و منحرف است و يا به تعبير ديگر: اعمالشان سبب مى شود كه خداوند آنها را در چنگال شيطان رها سازد و از آنان حمايت نكند. به اين ترتيب هر دو بخش از آيات به يك حقيقت اشاره مى كند و شايد تعبير (وَ الشَّيْطَانُ مُوَكَّلٌ بِهِ، يُزَيِّنُ لَهُ الْمَعْصِيَةَ لِيَرْكَبَها) كه در خطبه بالا آمده اشاره به همين باشد.
4- عمر انسانها حجّتى بر ضدّ آنهاست!
از تعبيرهاى پر معنايى كه در خطبه بالا آمده است «حجّت بودن عمر» است. چگونه عمر انسان مى تواند حجّتى بر ضدّ او باشد؟ ظاهراً نكته اش اين است كه خداوند در طولِ عمرِ انسان، به قدر كافى درسهاى عبرت به او مى دهد و حوادث بيدار كننده و هشدار دهنده را فراهم مى سازد، علاوه بر پيام هايى كه به وسيله پيامبران مرسل و اوصياى آنها براى انسان فرستاده است. از همين رو در آيه «سى و هفت» سوره «فاطر» چنين مى خوانيم: «هنگامى كه فرياد دوزخيان بلند مى شود و از پيشگاه خدا تقاضا مى كنند ما را از دوزخ خارج كن و بار ديگر به دنيا بازگردان تا اعمال صالحى غير از آنچه داشتيم انجام دهيم به آنها گفته مى شود: «أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَ جَاءَكُمُ النَّذيِرُ; آيا شما را به آن اندازه، عمر نبخشيديم كه هر كس اهليّت دارد در آن متذكّر شود و آيا انذار كننده (الهى) به سراغ شما نيامد؟!»
5- غرور و مستى نعمت!
نكته ديگرى كه در خطبه بالا به آن اشاره شده، حالتى است به عنوان «بَطَر» كه به افراد كم ظرفيت به هنگام وفور نعمت دست مى دهد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده است. در آيه «چهل و هفت» سوره «انفال» مى خوانيم: «وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا
[63]
مِنْ دِيَارِهِمْ بَطَراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ; و مانند كسانى نباشيد كه از روى غرور و مستىِ نعمت و خود نمايى و رياكارى در مقابل مردم، از خانه هاى خود بيرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مى داشتند».
واژه «بَطَر» (بر وزن نظر) همان گونه كه در قبل نيز اشاره شد، در اصل به معناى شكافتن است و سپس به معناى طغيان و غرور، به خاطر فزونى نعمت - كه سبب مى شود انسان پرده هاى تقوا و اطاعت الهى را پاره كند - اطلاق شده است و اين حالتى است كه در بسيارى از صاحبان نعمت كه ايمان و ظرفيت كافى براى فزونى نعمتهاى الهى را ندارند پيدا مى شود; حالتى شبيه حالت مستان پيدا مى كنند به گونه اى كه قادر بر كنترل حركات و سخنان خود نيستند: حالتى بسيار زشت و زننده و مايه ننگ و عار!
به همين دليل در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «يَنْبَغِي لِلْعَاقِلِ أَنْ يَحْتَرِزَ مِنْ سُكْرِ الْمَالِ وَ سُكْرِ الْقُدْرَةِ وَ سُكْرِ الْعِلْمِ وَ سُكْرِ الْمَدْحِ وَ سُكْرِ الشَّبَابِ; انسان عاقل بايد از مستى مال و مستى قدرت و مستى علم و مستى مدح مدّاحان و مستى جوانى بپرهيزد» و در پايان حديث مى افزايد: «فَإِنَّ لِكُلِّ ذلِكَ رِيَاحاً خَبِيثَةً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِّفُ الْوَقَارَ; زيرا اين مستى ها بادهاى كثيف و آلوده اى دارد كه عقل را مى ربايد و وقار انسان را از بين مى برد».(1)
آرى مستى اين امور غالباً از مستى شراب سنگين تر است، چرا كه مستى شراب يك شبه از بين مى رود ولى مستى اين امور گاهى يك عمر، همراه انسان است!
1. غرر الحكم، حديث 10948.
[64]
[65]
نهج البلاغه
خطبه 65
خطبه 65(1)
و من خطبة له عليه السّلام
و فيه مباحث لطيفة من الْعِلم الإلهي
دراين خطبه بحثهاى لطيفى از علم خداوند (و ساير صفات او) مطرح شده است
خطبه در يك نگاه
از آنجا كه ذكر خدا و توجّه به اسما و صفات او به انسان نيرو مى بخشد و او را به مسؤليت هايش در زمينه جهاد با دشمنان آشناتر مى كند، امام(عليه السلام) قبل از جنگ ها و در طول جنگ، مردم را به خداوند و صفات جلال و جمال او توجّه مى داد و اين خطبه نيز كه در آستانه جنگِ ديگرى با معاويه و ظالمان شام ايراد شده، بسيارى از دقايق صفات خداوند، مخصوصاً در زمينه علم و قدرت او را بر شمرده، تا در سايه آگاهى و توجّه بيشتر به اين صفات، نور و صفاى بيشتر، و قدرت و توان فزونترى در شنوندگان حاصل گردد.
1. سند خطبه: «شيخ صدوق» - رضوان اللّه تعالى عليه - اين خطبه را با مقدارى تفاوت، در كتاب توحيدش نقل كرده و اضافه مى كند كه: اين خطبه را زمانى امام(عليه السلام)ايراد فرمود كه مردم را جهت جنگ با معاويه براى دومين بار بسيج مى كرد. از جمله كسانى كه بخش هايى از اين خطبه را نقل كرده اند مرحوم «آمُدى» در «غرر الحكم» است; گرچه او بعد از «سيّد رضى» مى زيسته، ولى تفاوت هايى كه در تعبيرات او با «سيّد رضى» وجود دارد نشان مى دهد كه از منابع ديگرى آن را گرفته است (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 50).
[66]
[67]
بخش اوّل
الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا، فَيَكُونَ أَوَّلا قَبْلَ أَنْ يَكُونَ آخِراً، وَ يَكُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ بَاطِناً، كُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرَهُ قَلِيلٌ، وَ كُلُّ عَزِيز غَيْرَهَ ذَلِيلٌ، وَ كُلُّ قَوِيٍّ غَيْرَهُ ضَعِيفٌ، وَ كُلُّ مَالِك غَيْرَهُ مَمْلُوكٌ، وَ كُلُّ عَالِم غَيْرَهُ مُتَعَلِّمٌ، وَ كُلُّ قَادِر غَيْرَهُ يَقْدِرُ وَ يَعْجَزُ، وَ كُلُّ سَمِيع غَيْرَهُ يَصَمُّ عَنْ لَطِيفِ الاَْصْوَاتِ، وَ يُصِمُّهُ كَبِيرُهَا، وَ يَذْهَبُ عَنْهُ مَا بَعُدَ مِنْهَا، وَ كُلُّ بَصِير غَيْرَهُ يَعْمَى عَنْ خَفِىِّ الاَْلْوَانِ وَ لَطِيفِ الاَْجْسَامِ، وَ كُلُّ ظَاهِر غَيْرَهُ بَاطِنٌ، وَ كُلُّ بَاطِن غَيْرَهُ غيْرُ ظَاهِر.
ترجمه
ستايش مخصوص خداوندى است، كه هيچ وصفى از او بر وصف ديگر پيشى نگرفته (تا بتوان گفت:) پيش از آنكه آخر باشد، اوّل بوده است و قبل از آنكه باطن باشد، ظاهر بوده است (او هم اوّل است و هم آخر و هم ظاهر است و هم باطن) هر چه جز او به يگانگى توصيف شود كم ارزش است و هر عزيزى غير او ذليل است و هر قويّى، غير او ضعيف است و هر مالكى غير او، مملوك است و هر عالمى غير او، دانش آموز است و هر قدرتمندى غير او گاه توانا و گاه ناتوان است و هر شنونده اى غير او، از درك صداهاى ضعيف، ناتوان و ناشنواست و صداهاى قوى گوش او را كر مى كند و آوازهاى دور را نمى شنود، و هر بيننده اى غير او از ديدن رنگ هاى ضعيف و اجسام بسيار كوچك ناتوان است و هر آشكارى غير او پنهان است و هر پنهانى غير
[68]
او آشكار نيست (ولى خداوند با اين كه كنه ذاتش از همه پنهان است وجودش از همه آشكارتر است).
شرح و تفسير
مدح و تمجيد پروردگار
در بحث صفات خدا توجّه به اين نكته بسيار لازم است و غفلت از آن مايه گمراهى است كه صفات جمال و جلال او، هيچ شباهتى به صفات مخلوقات ندارد، او علم و قدرت دارد ولى نه همچون علم و قدرت ما. او بينا و شنواست ولى نه همچون بينايى و شنوايى ما، چرا كه او ذاتى است بى پايان از هر نظر، و برتر از جسم و عوارض جسمانى; به همين دليل هنگامى كه وارد بحث صفات خدا مى شويم با شگفتى هايى روبرو مى گرديم كه در هيچ جاى ديگر نديده ايم. از جمله اين كه صفاتى كه در عالم مخلوقات باهم متضادند در آنجا در كنار يكديگر قرار دارند; مثلا در جهان مخلوقات چيزى كه اوّل است آخر نيست و چيزى كه آخر است اوّل نيست، و چيزى كه ظاهر است باطن نيست و چيزى كه باطن است ظاهر نيست ولى در ذات پاك خداوند، اوّل و آخر و ظاهر و باطن جمع است.
گذشته از اين، در جهان مخلوقات، صفات به تدريج يكى پس از ديگرى ظاهر مى شود و تكامل مى يابد و شكل مى گيرد ولى در صفات خداوند، نه سير تدريجى ديده مى شود و نه مقدّم و مؤخّر بودن!
در نخستين جمله هاى اين خطبه، به همين حقيقت اشاره شده است. مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است كه هيچ وصفى از او، بر وصف ديگرش پيشى نگرفته است (تا بتوان گفت:) پيش از آنكه آخر باشد اوّل بوده است و قبل از آنكه باطن باشد ظاهر بوده است» (الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي لَمْ تَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالا، فَيَكُونَ أَوَّلا قَبْلَ أَنْ يَكُونَ آخِراً، وَ يَكُونَ ظَاهِراً قَبْلَ أَنْ يَكُونَ بَاطِناً).
[69]
دليل اين مطلب كه مربوط به صفات پروردگار است، مانند بسيارى از صفات ديگرش در اين نكته نهفته است كه او وجودى است ازلى و ابدى و بى پايان از تمام جهات; به همين دليل، هم آغاز است و هم انجام، هيچ وجودى قبل از او نبوده و هيچ چيزى بعد از او نخواهد بود; همانگونه كه در قرآن مجيد آمده است: «هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاْخِرُ و الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ; اوّل و آخر و پيدا و پنهان اوست»(1) و نيز مى فرمايد: «لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ كُلُّ شَىْء هَالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ; هيچ معبودى جز او نيست همه چيز جز ذات او فانى مى شود».(2)
اساساً وجودى كه ازلى و ابدى است در واقع آغاز و پايان ندارد و تعبير به اوّل و آخر درباره او به اين معنا است كه همه مخلوقات وابسته به وجود او هستند، هم در آغاز پيدايش و هم در ادامه حياتشان. امّا ظاهر و باطن بودن او، به اين معنا است كه اصل وجود و صفاتش از همه چيز آشكارتر است، چرا كه به تعداد تمام ستارگان و موجودات زنده و برگ هاى درختان و ريگ هاى بيابان بلكه به تعداد اَتُم هاى جهان - كه تعدادش را هيچ كس جز او نمى داند و نمى تواند تصوّر كند - دليل بر اثبات وجود و صفات اوست; ولى از آنجا كه كنه ذاتش بى نهايت است و هيچ انسانى نمى تواند بى نهايت را آنچنان كه هست تصور كند (چون نامحدود در محدود نمى گنجد) كنه ذات او بر همه كس، حتّى انبيا و اوليا پنهان است و از آنجا كه انسانها نخست به آثار او در پهنه جهان هستى آشنا مى شوند و سپس متوجّه ذاتِ پاكِ او مى گردند، مى توان گفت: او پيش از آن كه پنهان باشد، آشكار است و به تعبير بعضى از فلاسفه اسلامى «خفاى او به خاطر شدّت ظهور اوست». آيا آفتاب كه يكى از مخلوقات اوست غالباً از شدّت ظهورش پنهان نيست؟ آيا نگاه كردن به قرص خورشيد براى انسانها آسان است؟
1. سوره حديد، آيه 3.
2. سوره قصص، آيه 88.
[70]
سپس امام(عليه السلام) در يك مقايسه، ده صفت از اوصاف كمال و جمال او را با صفات مشابه در مخلوقات مقايسه كرده و بيگانگى صفات او را از صفات مخلوقات روشن مى سازد و نشان مى دهد كه حقيقت كمال، تنها در ذات پاك اوست و در غير او - همه چيز - در حال نقصان است!
نخست مى فرمايد: «هر چه جز او به بيگانگى و وحدت توصيف شود، كم ارزش است» (كُلُّ مُسَمًّى بِالْوَحْدَةِ غَيْرَهُ قَلِيلٌ)
اين سخن اشاره به نكته بسيار لطيفى در باب توحيد صفات و ذات خداست; زيرا وحدت درباره او حكايت از بى انتها بودن ذات و صفاتش مى كند; وحدت در آنجا به معناى بى نظير بودن و نامحدود بودن است در حالى كه وحدت، در مورد مخلوقات، وحدت عددى است و در جايى گفته مى شود كه در برابر آن كثرتى باشد و طبعاً چنين وحدتى حكايت از قِلّت مى كند، در حالى كه وحدت در ذات پاك او، حاكى از وسعتِ بى مانندِ وجود اوست، كه همه جا و در هر زمان بوده و هست و در عين حال زمان و مكانى ندارد. اين همان است كه در بالا به آن اشاره شد كه اوصاف، هنگامى كه به ذات خدا مى رسد، رنگ ديگرى مى گيرد; وحدتى كه همه جا نشانه كمبود است در آنجا به معناى وسعتِ بى نظير است.
در «توحيد صدوق» آمده است كه: «مرد عربى روز جنگ جمل برخاست و عرض كرد: اى اميرمؤمنان! آيا تو مى گويى خداوند واحد است؟ مردم از هر سو به او حمله كردند و به او گفتند اى مرد عرب! اينجا جاى اين سؤالات است؟ (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد) اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود: او را رها كنيد! مطلبى را كه اين مرد عرب مى خواهد همان چيزى است كه ما از دشمنان در اين ميدان مى خواهيم (اشاره به اينكه ما در طريق همين معارف پيكار مى كنيم)».
سپس فرمود: «يَا أَعْرَابِىُّ إِنَّ الْقَوْلَ فِي أَنَّ اللّهَ وَاحِدٌ عَلَى أَرْبَعَةِ أَقْسَام: فَوَجْهَانِ مِنْهَا لاَ يَجُوزُ عَلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ وَجْهَانِ يَثْبُتَانِ فِيهِ; اى اعرابى! اينكه گفته مى شود خداوند
[71]
يگانه است چهار معنا دارد: دو معناى آن درباره خداوند متعال جايز نيست و دو معناى آن درباره او ثابت است» سپس در شرح آن فرمودند: «آن دو معنا كه بر خدا جايز نيست، يكى واحد عددى است زيرا چيزى كه دومى ندارد (و بى مثل و مانند است) در باب اعداد داخل نمى شود... و ديگر واحدِ نوعى در جنس خود است (به اين گونه كه بگوييم نوع خداوند در جنسش يكتاست) اين نيز درباره ذات پاكِ او صحيح نيست، چون در آن نوعى تشبيه است; در حالى كه خداوند از هر گونه شبيه مبرّا است و امّا آن دو معنا كه درباره خداوند، صادق است يكى اين است كه گفته شود: او يگانه است و هيچ گونه شبيه و مانندى ندارد. آرى خدا اين چنين است. يا اينكه گفته شود: خداوند «احدىّ المعنى» است يعنى نه اجزاى خارجى دارد و نه اجزاى عقلى، و نه اجزاى ذهنى; آرى خداوند متعال چنين است!»(1)