جمله (وَيْلُ اُمِّه) - با توجه به اين كه كلمه «وَيْل» گاه به عنوان دعاى شرّ به كار مى رود و گاه به عنوان ترحّم يا تعجّب است - از سوى مفسّران «نهج البلاغه» دوگونه تفسير شده است; گاه گفته اند كه منظور تأسّفِ آن حضرت، نسبت به زحماتى است كه در حقّ آن جمعيّتِ نااهل كشيد; و گاه گفته اند كه منظور نفرين در حق منافقانى است كه پيوسته در حكومت آن حضرت، مشغول فسادانگيزى بودند; معناى دوم مناسب تر به نظر مى رسد.
* * *
نكته ها
1- نخستين كسى كه ايمان آورد على(عليه السلام) بود
نه تنها در اين خطبه، بلكه در بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه نيز به اين معنا تصريح شده است كه على(عليه السلام) نخستين كسى بود كه به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ايمان آورد (البتّه حضرت خديجه(عليها السلام) از ميان زنان اوّلين نفر بود).
بعضى ار متعصّبان «اهل سنّت» مانند نويسنده كتاب «البداية و النهاية» خواسته اند اين مطلب را - كه هم از نظر تاريخى مسلّم است و هم از نظر روايات اسلامى - به بهانه هايى انكار كنند; ولى همان گونه كه در بالا اشاره شد هم روايات اين مطلب را تأييد مى كند و هم تاريخ اسلام.
مرحوم «علاّمه امينى» در جلد سوم «الغدير» حدود «يك صد» حديث در اين باره از منابع اهل سنّت نقل كرده است، كه بعضى از آنها شخص رسول الله(صلى الله عليه وآله) است و بعضى از صحابه، يا تابعين. از جمله:
[170]
1- در حديثى از «پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)» مى خوانيم كه فرمود: «أَوَّلُكُمْ وَارِداً عَلَىَّ الْحَوْضَ أَوَّلُكُم إِسْلاَماً عَلِىُّ بْنُ أَبِى طَالِب; نخستين كسى كه در حوض كوثر بر من وارد مى شود، نخستين كسى است كه اسلام آورده است و او علىّ بن ابى طالب است»(1)
2- «ابن عبّاس» از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند: «إنَّ أَوَّلَ مَنْ صَلَّى مَعِي عَلِيٌّ;نخستين كسى كه با من نماز خواند على(عليه السلام) بود».(2)
3- خود «على(عليه السلام)» كه سخنش براى همه مسلمين مقبول است، در حديثى مى فرمايد: «أَنَا عَبْدُ اللّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اللّهِ وَ أَنَا الصِّدِّيقُ الاَْكْبَرُ، لاَ يَقُولُهَا بَعْدِي إلاَّ كَاذِبٌ مُفْتَر، وَ لَقَدْ صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قَبْلَ النَّاسِ بِسَبْعِ سِنِينَ، وَ أَنَا أَوَّلُ مَنْ صَلَّى مَعَهُ; من بنده خدا، برادر رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و صدّيق اكبر (تصديق كننده بزرگ) هستم و اين ادّعا را بعد از من هيچ كس نمى كند، جز دروغگو و تهمت زن; من با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)هفت سال پيش از ديگران نماز خواندم و نخستين كسى هستم كه با او به نماز ايستادم».(3)
4- «امام حسن مجتبى(عليه السلام)» در مجلس «معاويه» از جمله سؤالاتى كه از او و اطرافيانش كرد اين بود: «أُنْشِدُكُمْ بِاللّهِ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّهُ أَوَّلُ النَّاسِ إِيمَاناً; شما را به خدا سوگند مى دهم آيا شما مى دانيد كه على(عليه السلام) نخستين كسى بود كه ايمان را پذيرفت»(4)
5- در بسيارى از منابع معتبر از «انس بن مالك» كه خادم پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بود نقل
1. اين حديث را «حاكم» در «مستدرك» جلد 3، صفحه 136 و «خطيب بغدادى» در «تاريخ» خود، جلد2، صفحه 81 و جمعى ديگر نقل كرده اند.
2. اين حديث را «فرائد السّمطين» از چهار طريق نقل كرده است.(باب 47).
3. اين حديث را عدّه زيادى از شخصيت هاى معروف اهل سنت، با اَسناد معتبر نقل كرده اند; از جمله: «نسايى» در «خصائص» صفحه 3; «حاكم» در «مستدرك» جلد 3، صفحه 112; «ابن ماجه» در «سنن» خود، جلد 1، صفحه 57، «طبرى» در «تاريخ» معروفش، جلد 2، صفحه 213 و گروه زياد ديگر.
4- اين حديث را «ابن ابى الحديد» در جلد دوم، صفحه 101 نقل كرده است.
[171]
شده است كه مى گفت: «نُبِّىءَ النَّبِىُّ يَوْمَ الإِثْنَيْنِ وَ أَسْلَمَ عَلِىٌّ يَوْمَ الثَّلاَثَاءِ; پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه مبعوث به نبوّت شد و على(عليه السلام) روز سه شنبه ايمان آورد»(1)
6- «ابن عبّاس» مى گويد: نزد عمر بودم سخن از پيشگام در اسلام پيش آمد عمر گفت: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) امتيازاتى براى على(عليه السلام) در برابر من و ابوعبيده و ابوبكر كه حضور داشتند، بيان فرمود كه اگر يكى از آن افتخارات را من داشتم، از آنچه آفتاب بر آن مى تابد براى من بهتر بود. از جمله دست بر شانه على(عليه السلام) گذاشت و فرمود: «يَا عَلِىُّ! أَنْتَ أَوَّلُ المُسْلِمينَ إِسْلاَماً وَ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ إِيمَاناً، وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى; اى على! تو نخستين مسلمان و نخستين مؤمنى و تو نسبت به من همچون هارون، نسبت به موسى هستى (وزير من و خليفه منى)»(2)
7- «احمد حنبل» يكى از ائمّه چهارگانه معروف اهل سنّت، در كتاب «مسند» خود از على(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «لَقَدْ صَلَّيْتُ قَبْلَ أَنْ يُصَلِّيَ أَحَدٌ، سَبْعاً; من هفت سال (با پيامبر اكرم) نماز گزاردم، پيش از آنكه احدى از مردم نماز بگزارد»(3).
همانگونه كه در بالا اشاره شد، در اين زمينه احاديث بسيار زيادى نقل شده است كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد. مرحوم «علامه امينى» اين احاديث را طبقه بندى كرده (احاديث رسول الله، احاديث على(عليه السلام) احاديث امام حسين(عليه السلام) و احاديث صحابه و سخنان صحابه و تابعين و اشعار فراوانى كه گروه زيادى از شعرا در اين زمينه سروده اند) و همچنين گواهى مورّخانى همچون: «طبرى» در «تاريخ» خود، «ابن اثير» در «كامل» و «نصربن مزاحم» در «صفّين» را آورده است. (كسانى كه مى خواهند از مجموع اين احاديث آگاهى يابند، مى توانند به جلد سوم الغدير، صفحه 218 به بعد، مراجعه نمايند).
1- اين حديث را «ترمذى» در كتاب «جامع» جلد 2، صفحه 214 و «حاكم» در «مستدرك، جلد 3، صفحه 112 و گروه زياد ديگرى نقل كرده اند.
2- بحارالأنوار جلد 37، صفحه 268.
3- مسند احمد، جلد 1، صفحه 99 (طبع دار الصادق).
[172]
«ابن ابى الحديد» نيز احاديث مربوط به اين موضوع را از منابع اهل سنّت در شرح نهج البلاغه خود نقل كرده است.(1)
2- پاسخ به يك سؤال
نكته قابل توجّه اين كه بعضى از متعصّبان كه نتوانسته اند اين فضيلت بزرگ را از نظر تاريخ و منابع انكار كنند، به بهانه هايى براى نفى آن متشبّث شده اند كه مهمترين آنها اين است:
مى گويند: على(عليه السلام) در آن زمان كه اسلام آورد، ده ساله بود و اسلام كودك ده ساله پذيرفته نيست; اين بهانه جويى به قدرى در ميان مخالفان فضائل على(عليه السلام)گسترده شده است، كه باور كرده اند يك اشكال مهم و غير قابل پاسخ است; در حالى كه:
اوّلاً: مناسب است گفتگويى را كه در ميان «مأمون» خليفه عبّاسى كه با يكى از علماء اهل سنّت در عصر او به نام «اسحاق» صورت گرفت، بياوريم (اين حديث را «ابن عبد ربّه» در «عقد الفريد» آورده است).
«مأمون» به او گفت: آن روز كه پيامبر اكرم(عليه السلام) مبعوث شده از تمام اعمال چه عملى افضل بود؟
«اسحاق» گفت: اخلاص در شهادت به توحيد و رسالت پيامبر(عليه السلام).
«مأمون»: آيا كسى را سراغ دارى كه بر على(عليه السلام) در اسلام پيشى گرفته باشد؟
«اسحاق»: على(عليه السلام) اسلام آورد، در حالى كه كم سن و سال بود و احكام الهى بر او جارى نمى شد!
«مأمون»: آيا اسلام على(عليه السلام) به دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نبود؟ آيا پيامبر(عليه السلام) اسلامش را نپذيرفت؟ چگونه ممكن است پيامبر(عليه السلام) كسى را به اسلام دعوت كند، كه اسلامش پذيرفته نيست؟!
«اسحاق» پاسخى نداشت كه بدهد.(2)
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 4، صفحه 116 به بعد.
2.عقد الفريد، جلد 3، صفحه 43 (با تلخيص).
[173]
مرحوم «علاّمه امينى(رحمه الله)» بعد از نقل اين داستان از «عقد الفريد» مى افزايد: ابو جعفر اسكافى معتزلى متوفاى سال 240 در رساله خود مى نويسد كه همه مردم مى دانند كه على(عليه السلام) افتخار پيشگامى به اسلام را داشت، پيامبر(صلى الله عليه وآله) روز دوشنبه مبعوث شد و على(عليه السلام) روز سه شنبه ايمان آورد، و مى فرمود: من هفت سال قبل از ديگران نماز خواندم! و پيوسته مى فرمود: «من نخستين كسى هستم كه اسلام آوردم، و اين مسأله از هر مشهورى مشهورتر است، و ما كسى را در گذشته نيافتيم كه اسلام على(عليه السلام) را سبك بشمرد، يا بگويد او اسلام آورد در حالى كه كودك خردسالى بود، عجب اين كه افرادى مثل «عباس» و «حمزه» براى پذيرفتن اسلام، منتظر عكس العمل «ابوطالب» بودند، ولى فرزند ابوطالب هرگز منتظر پدر ننشست و ايمان آورد».(1)
كوتاه سخن اين كه: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، اسلام على(عليه السلام) را پذيرفت و كسى كه اسلام او را در آن سن و سال معتبر نداند، در واقع ايراد به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى گيرد.
ثانياً: در روايات معروف داستان «يوم الدّار» آمده است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) غذايى آماده كرد و بستگان نزديكش را از قريش دعوت نمود و آنها را به اسلام فرا خواند و فرمود: نخستين كسى كه دعوت او را براى دفاع از اسلام بپذيرد، برادر و وصىّ او، و جانشين او خواهد بود. هيچ كس دعوت آن حضرت را نپذيرفت جز علىّ بن ابيطالب(عليه السلام)كه گفت: من تو را يارى مى كنم و با تو بيعت مى نمايم، و پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود تو برادر و وصىّ من و جانشين منى.(2)
آيا كسى باور مى كند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كسى را كه در آن روز نيز به حد بلوغ نرسيده بود و به گفته بهانه جويان، اسلامش پذيرفته نبود، به عنوان برادر و وصىّ و
1.الغدير، جلد 3، صفحه 237.
2. اَسناد اين روايت را به طور مشروح در ذيل حديث «يوم الدّار» در پيام قرآن، آورديم (جلد 9، صفحه 326).
[174]
جانشين خود معرفى كند و ديگران را به پيروى از او دعوت نمايد، تا آنجا كه سران شرك از روى تمسخر به ابوطالب بگويند: «تو بايد پيرو فرزندت باشى.»
بدون شك، سن بلوغ شرط پذيرفتن اسلام نيست; هر نوجوانى كه عقل و تميز كافى داشته باشد و اسلام را بپذيرد - به فرض كه پدرش هم مسلمان نباشد - از او جدا مى شود و در زمره مسلمين قرار مى گيرد.
ثالثاً: از قرآن مجيد استفاده مى شود كه حتّى بلوغ شرط نبوّت نيست و برخى از پيامبران در طفوليّت به اين مقام رسيدند، چنانچه درباره حضرت يحيى(عليه السلام)مى فرمايد: «وَ آتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً; ما فرمان نبوّت را در طفوليّت به او داديم».(1)
و در داستان عيسى(عليه السلام) نيز آمده است كه به هنگام كودكى با صراحت گفت: «إِنِّي عَبْدُاللهِ آتَانِىَ الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيّاً; من بنده خدا هستم، كتاب آسمانى به من بخشيده و مرا پيامبر قرار داده است».(2)
فراتر از همه اينها، همان است كه پيامبر، اسلامِ على(عليه السلام) را پذيرفت. حتّى در داستان «يوم الدّار» او را به عنوان برادر و وصى و وزير و جانشين خويش معرّفى فرمود.
به هر حال، رواياتى كه مى گويد على(عليه السلام) نخستين كسى بود كه دعوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)را پذيرفت، فضيلتى بى مانند براى آن حضرت در بر دارد، كه هيچكس در آن با او برابرى ندارد، و به همين دليل، او شايسته ترين فردِ امّت، براى جانشينى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوده است.
* * *
1. سوره مريم، آيه 12.
2. سوره مريم، آيه 30.
[175]
نهج البلاغه
خطبه 72
خطبه 72(1)
و من خطبة له عليه السّلام
علّم فيها الناس الصلاة على النّبى صلّى اللّه عليه و آله و فيها بيان صفات اللّه سبحانه و صفة النبى و الدّعاء له
در اين خطبه امام(عليه السلام) طرز فرستادن صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و آل او(عليهم السلام) را به مردم ياد مى دهد و در عين حال، بخشى از صفات خداوند سبحان و صفات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و دعاى براى آن حضرت نيز آمده است.
خطبه در يك نگاه
اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل مى شود:
بخش اوّل: كه بسيار كوتاه است، بيان قسمتى از صفات خداوند متعال است كه به عنوان مقدّمه براى تقاضاى رحمت و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) ذكر شده است.
1. سند خطبه: اين خطبه را گروه زيادى نقل كرده اند كه عده اى از آنها قبل از «سيد رضى» رحمة الله عليه مى زيسته اند: از جمله در «صحيفه علويه» و در «تذكره ابن جوزى» و در «الامالى بغدادى» و «غريب الحديث ابن قتيبه» و «الغارات ثقفى» آمده است و بعضى جمله هايى از آن را ذكر و تفسير كرده اند مانند «ابن اثير» در «نهايه»، «زمخشرى» در «فائق» و «ابن منظور» در «لسان العرب» (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 70).
[176]
بخش دوم: چگونگى درود فرستادن بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تعليم داده شده و بسيارى از صفات آن بزرگوار و خدمات بزرگ و بى مانندى كه به جامعه انسانيّت و آيين حق فرمود، ذكر شده است و در واقع گوياى اين حقيقت است كه اگر ما بهترين درود و صلوات را بر آن بزرگوار مى فرستيم به خاطر اين خدمات بزرگ و بى مانند او است.
بخش سوم: در برگيرنده مجموعه اى از دعاهاى پر معنا درباره آن حضرت است كه در ضمن، از خداوند نيز تقاضا شده كه رابطه ما با آن بزرگوار همواره برقرار باشد و در بهشت جاويدان در سايه آن حضرت باشيم.
* * *
[177]
بخش اوّل
الّلهُمَّ دَاحِىَ الْمَدْحُوَّاتِ، وَ دَاعِمَ الْمَسْمُوكَاتِ، وَ جَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا: شَقِيِّهَا وَ سَعِيدِهَا
ترجمه
بار خدايا! اى گستراننده گسترده ها، و اى نگهدارنده آسمان هاى رفيع، و اى كسى كه دلها را با فطرت هاى ويژه آفريدى: هم آنان كه سرانجام به بدبختى گراييدند و هم آنان كه سعادتمند شدند.
شرح و تفسير
اى نگهدارنده آسمانهاى رفيع
در اين بخش از خطبه امام(عليه السلام) خداوند را به سه صفت از صفات والايش مى ستايد، عرضه مى دارد: «بار خدايا! اى گستراننده گسترده ها، و اى نگهدارنده آسمان هاى رفيع، و اى كسى كه دلها را با فطرت هاى ويژه آفريدى: هم آنان كه سرانجام به بدبختى گراييدند و هم آنان كه سعادتمند شدند.
(اَلّلهُمَّ دَاحِىَ(1) الْمَدْحُوَّاتِ، وَ دَاعِمَ(2) الْمَسْمُوكَاتِ(3)، وَ جَابِلَ(4) الْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا: شَقِيِّهَا وَ سَعِيدِهَا)
1. «داحى» از مادّه «دَحْو» (بر وزن محو) به معناى گسترش دادن است و «دَحْوُ الاَْرْض» اشاره به زمانى است كه خشكى ها تدريجاً از زير آب بيرون آمدند و گسترش يافتند.
2. «داعم» از مادّه «دَعْم» (بر وزن فهم) به معناى صاف كردن كژى ها است و از همين رو، واژه «دعامه» به معناى ستون به كار مى رود.
3. «مسموكات» از مادّه «سَمْك» (بر وزن سقف) به معناى برپا كردن و بلند نمودن است و به همين جهت اين واژه بر سقف نيز اطلاق مى شود.
4. «جابل» از مادّه «جَبْل» (بر وزن جبر) به معناى آفريدن است.
[178]
جمله اوّل اشاره به آغاز آفرينش آسمانها و زمين است. مى دانيم طبق نظريات معروف در ميان دانشمندان، جهان هستى و كرات و اجرام آسمانى در آغاز به صورت توده واحدى بوده است كه به علل معلوم و نامعلومى از هم جدا شده و گسترش يافته و امروز همچنان رو به گستردگى پيش مى رود.
زمين نيز در آغاز زير آب فرو رفته بود. آب ها تدريجاً در مناطق عميق و شكاف هاى زمين قرار گرفتند و خشكى ها پديدار شدند و با گذشت زمان، گسترش يافتند، تا اين كه وضع خشكى ها و درياها تثبيت شد و امروز نيز بر اثر جذب سنگ هاى آسمانى، زمين به آرامى گستردگى بيشترى پيدا مى كند. قرآن مى فرمايد: «وَ السَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْد وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ * وَ الاَْرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ; و ما آسمان را با قدرت بنا كرديم و همواره آن را وسعت مى بخشيم و زمين را گسترديم و چه خوب گستراننده اى هستيم»(1).
تعبير به «دَاعِمَ الْمَسْمُوكَاتِ» اشاره به نگهدارى كرات آسمانى اعم از سيّارات و ثوابت و كهكشان ها، بوسيله نيروى جاذبه -كه در واقع يك ستون نامريى است- مى باشد; نيرويى كه چنان آنها را در جاى خود نگه مى دارد كه گاه ميليون ها سال مى گذرد و فواصل موجود بين كرات منظومه شمسى، تغيير پيدا نمى كند.
قرآن مجيد مى گويد: «إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضَ أَنْ تَزُولاَ وَ لَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَد مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً; خداوند آسمان ها و زمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه منحرف گردند كسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد، او بردبار و غفور است».(2)
جمله «وَ جـَابِلَ الْقُلُوبِ...» اشاره به علوم فطرى و الهى و غرائز و تمايلات ثمربخشى است كه خداوند در درون جان انسانها قرار داده; علوم و غرايز و اميالى كه
1. سوره ذاريات آيات 47-48.
2. سوره فاطر، آيه 41.
[179]
به منزله ابزارى هستند كه انسان در مسير تكامل و پيمودن طرق پيشرفت مادّى و معنوى و سير الى اللّه از آن بهره مى گيرد و بدون آنها تلاشها و كوشش هايش يا متوقّف، و يا كم اثر مى شود.
ممكن است كسانى از جمله بالا چنين استفاده كنند كه خداوند شقاوت و سعادت را ذاتى انسانها قرار داده; گروهى ذاتاً سعادتمندند، و گروه ديگرى ذاتاً شقاوتمند; در حالى كه جمله بالا چنين مطلبى را القا نمى كند، بلكه مى گويد: خداوند به همه انسانها اعم از كسانى كه سرانجام سعادتمند، يا شقاوتمند مى شوند، علوم فطرى و غرائز ضرورى را مرحمت فرموده، هر چند گروهى از آن استفاده كرده و مسير سعادت را با آن طىّ مى كنند و گروه ديگرى با سوء استفاده، خود را در پرتگاه شقاوت مى افكنند، حديث معروف: «كُلُّ مَوْلُود يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ...; همه انسانها بر فطرت توحيد از مادر متولّد مى شوند (و انحراف از اين فطرت، بر اثر تعليم و تربيت نادرستى است كه بعداً حاصل مى شود)»(1) نيز اشاره به همين معنا است.
واضح است كه اگر سعادت و شقاوت ذاتى باشد و هركس مجبور باشد كه در همان مسير از پيش تعيين شده، گام بردارد، آمدن پيامبران و نزول كتاب هاى آسمانى و تكليف و مسئوليّت و احكام الهى و ثواب و عقاب، و در يك كلمه، تمام مسايل مربوط به تعليم و تربيت و آثار و نتايج آن، بى معنا خواهد شد; نه عقل چنين چيزى را مى پذيرد و نه شرع.
قرآن مجيد مى گويد: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً; ما انسان را به راه صحيح هدايت كرده ايم، خواه شاكر باشد و پذيرا شود و يا كفران كند و رها سازد»(2).
و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ نَفْس وَ مَا سَوَّيهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْويهَا; و قسم
1. مضمون اين حديث در روايات متعددى آمده است كه شايد بالغ بر «بيست» حديث مى شود و مرحوم «علاّمه مجلسى» آنها را در بحار الانوار، جلد 3، كتاب التوحيد، صفحه 276 تا 281 آورده است.
2. سوره دهر، آيه 3.
[180]
به جان آدمى! و آن كس كه آن را آفريده (و) منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است»(1).
در واقع راه و چاه و عوامل سعادت و شقاوت را به او نشان داده است، بى آن كه او را مجبور به پذيرش چيزى كند، او در پيمودن هر دو راه مختار است و به همين دليل، در برابر خداوند و وجدان خويش مسئوليّت دارد.
* * *
1. سوره شمس، آيات 7-8.
[181]
بخش دوم
اجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِكَ، وَ نَوَامِيَ بَرَكَاتِكَ،عَلَى مُحَمَّد عَبْدِكَ و َرَسُولِكَ الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ، وَالْفَاتِحَ لِمَا انْغَلَقَ، وَالْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ، وَالدَّافِعِ جَيْشَاتِ الاَْبَاطِيلِ، وَالْدَّامِغِ صَوْلاَتِ الاَْضَالِيلِ، كَمَا حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ، قَائِماً بَأَمْرِكَ، مُسْتَوْفِزاً فِي مَرْضَاتِكَ، غَيْرَ نَاكِل عَنْ قُدُم، وَلاَ وَاه فِي عَزْم، وَاعِياً لِوَحْيِكَ، حَافِظاً لِعَهْدِكَ، مَاضِياً عَلَى نَفَاذِ أَمْرِكَ; حَتَّى أَوْرَى قَبَسَ الْقَابِسِ، وَأَضَاءَ الطَّرِيقَ لِلْخَابِطِ، وَ هُدِيَتْ بِهِ الْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ الْفِتَنِ وَالاْثَامِ، وَأَقَامَ بِمُوضِحَاتِ الاَْعْلاَمِ، وَ نَيِّرَاتِ الاَْحْكَامِ، فَهُوَ أَمِينُكَ الْمأْمُونُ، وَ خَازِنُ عِلْمِكَ الْـمَخْزُونِ، وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ، وَ بَعِيثُكَ بِالْحَقِّ، وَ رَسُولُكَ إِلَى الْخَلْقِ.
ترجمه
(خداوندا) گرامى ترين درودها و پربارترين بركاتت را بر محمّد(صلى الله عليه وآله) بنده ات و رسولت بفرست! همان كسى كه خاتم پيامبران پيشين بود، كسى كه درهاى بسته را گشود و حق را با حق آشكار ساخت. غوغاى باطل را دفع كرد و حملات گمراهى ها را درهم شكست و با تمام قدرت بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد، اين در حالى بود كه به فرمانت قيام كرد و در طريق رضا و خشنودى تو با سرعت گام برمى داشت، هرگز در اين مسير ترديد به خود راه نداد و عقب گرد، نكرد و عزم و اراده اش به سستى نگراييد. وحى تو را با آگاهى گرفت و عهد تو را پاسدارى كرد و در انجام
[182]
فرمانت (با قدرت و جديّت) پيش رفت، تا آنجا كه شعله هاى حق را براى طالبانش برافروخت و راه را براى ناآگاهان روشن ساخت و دلهايى كه در فتنه ها و گناهان فرو رفته بود، به بركت وجودش هدايت شد. او پرچم هاى آشكار كننده حق را برافراشت و احكام نورانى اسلام را برپا ساخت. آرى، او امينِ معتمد و گنجينه دار مخزنِ علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخيز و برانگيخته ات براى بيان حقايق و فرستاده ات به سوى خلايق است.
شرح و تفسير
درود بر چنين پيامبرى
امام(عليه السلام) در آغاز اين فراز از خطبه، بهترين درود و بركات الهى را نثار روان پاك پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كرده و آن حضرت را به بيش از بيست وصف از اوصاف برجسته اش، كه او را شايسته اين درود و صلوات مى كند، ياد مى فرمايد و مى گويد: (خداوندا!) «گرامى ترين درودها و افزونترين و پربارترين بركاتت را بر محمد(صلى الله عليه وآله)بنده ات و رسولت بفرست» (اجْعَلْ شَرَائِفَ(1) صَلَوَاتِكَ وَ نَوَامِىَ(2) بَرَكَاتِكَ عَلى مُحَمَّد عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ)
صلوات، همان رحمت هاى الهى است; و بركات، انواع نعمت هاى پروردگار را شامل مى شود و مجموعه صلوات و بركات چنان فراگير است كه هيچ خير و سعادتى از آن بيرون نخواهد بود.
در اين قسمت از سخن امام(عليه السلام)، دو وصف معروف و مهم، كه در واقع مهمترين اوصاف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است بيان شده: نخست، مسأله عبوديّت و دوم، رسالت.
عبوديّت بزرگترين افتخار يك انسان است كه تسليم محض در برابر خداوند
1. «شَرائف» جمع «شريفه» به معناى با ارزش است.
2. «نَوامى» جمع «ناميه» از مادّه «نموّ» به معناى رشد و افزايش است.
[183]
باشد، همه چيز را از آنِ او بداند و چشم و گوش بر امر و فرمانش نهد; حتّى اموالى را كه ظاهراً ملك او است، امانت الهى در دست خود بشمرد و حداكثر تلاش را در جلب رضاى او انجام دهد و در عين حال خود را به او بسپارد، همان گونه كه اميرمؤمنان(عليه السلام) به پيشگاه خداوند عرض مى كند: «إِلهي كَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبّاً; خدايا اين عزّت براى من بس است كه بنده تو باشم و اين افتخار براى من كافى است كه تو پروردگار من باشى»(1).
در سومين توصيف به مسأله خاتميّت اشاره مى كند و مى فرمايد «پيامبرى كه خاتم پيامبران پيشين بود» (الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ).
در صورتى كه (ما) در اينجا به معناى «ذَوِى الْعُقُول» باشد اشاره به پيامبران پيشين است، كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) «خاتم النّبيين» بود. و اگر به معناى «ذوى العقول» نباشد، اشاره به پايان گرفتن شرايع پيشين، به دست پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است.
و در چهارمين و پنجمين توصيف مى فرمايد: «كسى كه درهاى بسته را گشود و حقّ را با حقّ آشكار ساخت» (وَ الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ، وَ الْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ).
منظور از پيچيدگى ها و درهاى بسته، ابواب علوم و دانشها و مسايل پيچيده اخلاقى و اجتماعى انسانها است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دين و آيين و هدايت هاى خود، آنها را به روى انسانها باز كرد و منظور از آشكار ساختن حق به حق، ممكن است اشاره به معجزات باشد كه حقّانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تبيين كرد و يا اشاره به بيانات منطقى او باشد كه حقايق را شرح داد و يا اشاره به جنگ ها و غزواتى است كه دشمنان حق را كنار زد تا مردم چهره حق را ببينند و يا روشن ساختن حقايق به قرينه يكديگر مى باشد همان گونه كه آيات قرآن را به كمك يكديگر تفسير مى كنند; هيچ مانعى ندارد كه تمام معانى چهارگانه فوق، در اين جمله جمع باشد.
1. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 400.
[184]
در ششمين و هفتمين توصيف مى فرمايد: «همان كسى كه غوغاى باطل را دفع كرد و حملات گمراهى ها را درهم شكست» (وَ الدَّافِعِ جَيْشَاتِ(1) الاَْبَاطِيلِ، وَ الدَّامِغِ(2)صَوْلاَتِ(3) الاَْضَالِيلِ).
جالب اين كه در مورد باطل تعبير به سر و صدا و غوغا مى كند (جَيْشات) و در مورد عوامل گمراهى تعبير به حملات (صولات) كه دقيقاً هر كدام منطبق با وضعيّت آنهاست. باطل پر سر و صدا است و عوامل گمراهى نيز، همواره به مردم بى دفاع حملهور مى شوند.
در هشتمين توصيف كه در واقع به منزله بيان علّت براى تقاضاى اين درود وافر و گسترده است، مى فرمايد: «به دليل اين كه با تمام قدرت بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد» (كَمَا حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ(4)).
در اينجا(كما) به منزله تعليل است و معناى «لاِنَّه» مى دهد. در واقع قبول اين مسئوليّت بزرگ و تحمّل آن با قوّت و قدرت، يكى از مهمترين ويژگى هاى پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) است كه او را شايسته هر گونه درودى مى كند.
در نهمين و دهمين توصيف آمده است كه: «آن حضرت به فرمانت قيام نمود و در طريق رضا و خشنودى تو، با سرعت گام بر مى داشت» (قَائِماً بِأَمْرِكَ، مُسْتَوْفِزاً(5) فِي مَرْضَاتِكَ).
1. «جَيْشات» جمع «جَيْشَة» از مادّه «جَيْش» (بر وزن عيش) به معناى جوش و خروش است و به همين جهت، به لشكر كه داراى جنب و جوش فراوانى است «جيش» گفته مى شود.
2. «دامغ» از مادّه «دَمْغ» (بر وزن ضَرب) به معناى كوبيدن سر، و شكستن جمجمه است.
3. «صَوْلات» جمع «صَوْله» به معناى حمله كردن براى چيره شدن است و در مورد گاز گرفتن شتر نيز اين واژه به كار مى رود.
4. «اِضْطَلَعَ» از مادّه «اِضطِلاع» به معناى قوّت و قدرت داشتن بر انجام كارى است. در اصل از مادّه «ضِلع» (بر وزن جسم) به معناى دنده گرفته شده كه استخوانى است مقاوم در مقابل حوادث مختلف، سپس مادّه «ضَلْع» (بر وزن منع) به معناى قوّت و قدرت يافتن اطلاق شده است.
5. «مُسْتَوفِز» از مادّه «استيفاز» به معناى عجله كردن و سرعت نمودن است.
[185]
«قيامِ به امر»، اشاره به جدّى گرفتن اوامر الهى است; زيرا انسان براى كارهاى جدّى بر مى خيزد. به همين دليل، قيامِ به چيزى، اشاره به برخورد جدّى با آن است.
اين دو تعبير نشان مى دهد كه آن بزرگوار نه تنها گوش بر فرمان الهى بود، بلكه هر جا رضاى او را - حتّى بدون فرمان نيز- كشف مى كرد، به سرعت به سوى انجام آن مى شتافت.
در يازدهمين و دوازدهمين توصيف مى فرمايد: در گام هايى كه (به سوى انجام اوامر تو) بر مى داشت، ترديد به خود راه نداد و عقب گرد، نكرد، و عزم و اراده اش به سستى نگراييد» (غَيْرِ نَاكِل(1) عَنْ قُدُم(2)، وَلاَ وَاه فِي عَزْم).
بسيارند كسانى كه در تصميم گيرى ها و شروع كار جدّى هستند، ولى در ادامه راه ترديد و سستى به خود راه مى دهند. مهمّ آن است كه انسان از آغاز تا پايان محكم بايستد و به راه خود ادامه دهد. تاريخ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نشان مى دهد كه او هرگز در برابر وسوسه ها و فشارها تسليم نشد و هر پيشنهاد انحرافى را كه به آن حضرت كردند، با صراحت ردّ نمود تا آنجا كه مى فرمود: «اگر خورشيد آسمان را در يك دستم بگذارند و ماه را در دست ديگرم، حاضر نيستم مسير خود را تغيير دهم.»(3)
در سيزدهمين تا پانزدهمين وصف مى فرمايد: «اين در حالى بود كه وحى تو را با آگاهى گرفت و عهد تو را پاسدارى كرد و در انجام فرمانت (با قدرت و جدّيت) پيش رفت» (وَاعِياً(4) لِوَحْيِكَ، حَافِظاً لِعَهْدِكَ، مَاضِياً عَلَى نَفَاذِ أَمْرِكَ).
سپس آن حضرت در ادامه اين سخن، نتيجه تلاش ها و كوشش ها و فداكارى هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را، ضمن بيان اوصاف ديگرى بازگو مى كند، امام(عليه السلام) در شانزدهمين تا
1. «ناكل» از مادّه «نُكول» به معناى بازگشت نمودن و ترسيدن است.
2. «قُدُم» در اينجا معناى مصدرى دارد و به معناى تقدّم يافتن و پيشروى كردن است.
3. كامل ابن اثير، جلد 1، صفحه 489. (اين سخن در سيره ابن هشام و تاريخ طبرى نيز آمده است).
4. «واعى» از مادّه «وَعْى» (بر وزن وقت) به معناى درك كردن و فهميدن و حفظ كردن چيزى است.
[186]
هجدهمين وصف مى فرمايد: «او همچنان در اين راه به پيش رفت تا شعله حق را براى طالبانش برافروخت و راه را براى ناآگاهان روشن ساخت، دل هايى كه در فتنه ها و گناهان فرو رفته بود، به بركت وجودش هدايت شد» (حَتَّى أَوْرَى(1) قَبَسَ(2)الْقَابِسِ، وَ أَضَاءَ الطَّرِيقَ لِلْخَابِطِ،(3) وَ هُدِيَتْ بِهِ الْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ(4) الْفِتَنِ وَ الاْثامِ).