قال الامام المتحقق فى مشاهدة الذات البحت المحقق و الوجود المطلق، ابوالوقت و الحال بالسابق و الامال، مقدم الال حجة الله تعلى على العالمين امير المومنين و امام العارفين الموحدين خاتم النبيين صلى الله عليه و آله ليت نبى غالب امام الثقلين زوج البتول ابوالحسنين ابوتراب الحيدر على بن ابيطالب حاكيا عن تحققه بالاسماء الحسنى.
و قال عليهالسلام: انا الذى عندى مفاتيح الغيب لا يعلمها بعد محمد (صلى الله عليه و آله) غيرى.
چون اقفال خزاين وجود و ابواب فيض وجود بر روى ماهيات عدميه اولا بر چهره حقايق امكانيه كه اعيان ثابتهاند ثانيا به مفاتيح غيب گشوده شد كه آن مفاتيح ائمه را مفاتيح غيب از آن گويند كه باب غيب بر روى شعور و اشعار و ظهور و اظهار گشودهاند و تحقق به حقايق اين اسماء چنانچه در اعلى درجه حب فرايض باشد موجب تخلقوا با خلاق الله به وراثت اسماء محمد مصطفى صلى الله عليه و آله جز صاحب سر آن حضرت على بن ابيطالب عليهالسلام را نبود پس به موجب (و اما بنعمة فحدث) خبر از آن مىدهد كه مفاتيح غيب كه ائمه ائمه اسماء الهى اند كه از محتد محمدى صلى الله عليه و آله اين نوع تحقق در هيچ مظهرى از مظاهر علمى ندارد در غير من، زيرا كه من مظهر جميع تعينات ادوارى و اكوارىام، اما در عوالم اربعه چون هيچ موجودى از ممكنات خارج از تاثير اين ائمه نيستند و اين ائمه در حقيقت من اندراج دارند از روى تحقق من در تخلق به آنها پس از احوال جميع موجودات امكانى آگاه باشم و از اين روى ((سلونى)) گفتن، حق من باشد كه هندسه ظاهرم به تابعيت نبوت محمدى صلى الله عليه و آله مشتمل بر تمام اشكال جمالى است در تمام عوالم و جميع ادوار ظهور آن و تعين باطنم به مظهريت ولايت محمدى محتوى بر جميع حقايق جلالى است در تمام اكوار بطون آن عوالم و اصل حقيقتم با حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله متحد است پس مرتبه جمع الجمع اطلاقى بزمگاه عشرت شهودى من است و به موجب حديث ((على منى و انا من على)) و ((لا يودى عنى الا انا او على)) اسرار حقايق اين مفاتيح را به اهل قابليت و استعداد ذاتى مىرسانم كه عالم بآنم بعد از محمد مصطفى صلى الله عليه و آله يعنى حضرت خاتم الانبياء صدر نشين پيشگاه كبريائى كه خداوند هر دو سراى محمد مصطفى فحواى آن مفاتيح را به بيان تنزيل و لسان تشريع كه لازم نبوت است اظهار فرموده و من مرموزات ظهورات آنرا مع مايندرج فيها به زبان تاويل و تبيان حقيقت كه شان ولايت است آشكارا دارم و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا بكل شىء عليم.
اخبارى مىفرمايند - سلام الله عليها - كه علم محيط است به جميع اشياء و من موجب ((تخلقوا با خلاق الله)) تحقق در اعلى مراتب حب فرايض يافتهام و علم من از مغايرت با علم الله من حيث وجود البشريه پاك شده چه فناء فى الله و الاندماج فى وجود الله در مرتبهاى كه فوق طور بشريت است مرا حاصل است و من حيث البقاء بالله اتحاد با علم از لى قديم يافته پس من به هر چيز كه هست و بود و باشد دنا باشم چه من عين علم از ليم و از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام مروى است كه فرمود:
علمنا غاير و مذبور و نكث فى القلوب و تقر فى الاسماع و عند نا
الجفر و الاحمر و الجفر الابيض و مصحف فاطمة عليهالسلام
و از خوشه چينان خرمن آن جناب ولايت مآب منقولست كه: عالم نزد عارف چون سفره است پيش نظراش انداخته، و از قدوة الاولياء خواجه بهإ؛.. الدين نقشبند منقولست كه: عالم نزد عارف چون سفره است پيش نظرش انداخته، و از قدوه الاوليا خواجه بها الدين نقشبند منقولست كه: عالم نزد عارف چون پشت ناخن اوست، و از سيد التابعين اويس قرنى (رضى الله عنه) روايت آمده كه گفت: (( من عرف الله لا يخفى عليه شىء))، و از حضرت قطب الاولياء العارفين المحققين الشيخ الحاج محمد بن ابى النجم الخنجى - قدس الله روحه العزيز - آمده كه: بر اوليا امت محمد سر خلقت پشه پوشيده نيست و هرگاه حال خوشه چينان اين باشد چه گمان مىرود در حق صاحب خرمن كه وجودش من حيث الاتحاد بالحقيقه المحمديه صلى الله عليه و آله شامل جميع جزئى و كلى ممكنات است و روحش آيينه تجلى ذات مع جميع الاسماء و الصفات و از شان خود خبر داده كه مفاتيح غيب ((اسم العليم)) است كه امام الائمه است و شامل جميع عوالم وجوب و امكان و امتناع چه شكى نيست كه آنحضرت عليهالسلام اعرف خلق است بخداى سبحانه پس اعرف است بنفس خود، و چون نفس خود را دانسته جميع مندرجات نفس را نيز دانسته، پس جميع اشياء را دانسته و از اين خبر فرموده:
اتزعم انك جرم صغير - و فيك انطوى العالم الاكبر
و بعضى از محققين عرفاء گفتهاند
ليس على الله بمستنكر - ان يجمع العالم فى واحد
و قال عليهالسلام: انا الذى قال خير رسول الله: ((انا مدينه العلم و على بابها)).
و در اين حديث شريف اشاره ايست لطيف كه از خود خبر داده، همچنانكه مدينه شامل جميع سكنه است من شامل جميع علمم، پس محيط و عالم به جميع معلومات باشم به طريق جمع، و على عليهالسلام دروازه آن مدينه است پس او عالم جميع افراد آن معلومات باشد به طريق تفرقه و امتياز، چه سكنه مدينه البته رجوع به در دارند داخلا و خارجا. لكن متفرقه، پس تفصيل آنجه در من مجمل است نزد على عليهالسلام است پس هر چه از چهت ولايت به من در مىآيد و از من بر مىآيد البته به على عليهالسلام مىرسد و على عليهالسلام او را مىشناسد زيرا كه حقيقت خود را مىشناسد و به موجب: ((انا من الله و الخلق منى)) هيچ حقيقت جوهرى و عرضى خارج از حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله نيست و على عليهالسلام بالحقيقه با آن حضرت متحد است و آيه مباهله نيز مبين آن اتحاد است، پس آن داناى حقايق وجوه نيز بالحقيقه حاوى جميع بلكه عين حقيقه الحقايق باشد، والله اعلم.
و قال: انا ذوالقرنين المذكور فى الصحف الاولى.
در اين كلام خبر از مقام خود مىدهد كه من برزخ البرازخم چه مراد بذوالقرنين برزخ متقابلين است و مراد از صحف اولى، يا نشئات وجودى امكانى است، يا عوالم خمسه، يا ادوار و اكوار اين نشاة، يا اشياء متقدمه بالوجود، يا ادوار ثلاثه جبروتى و ملكوتى و مثالى كه بر ملكى تقدم دارند.
پس تاويل كلام حقيقت اعلام آن امام كل انام - عليه من الله تعالى السلام - اين است كه من برزخ وجود و عدمم و برزخ وجوب و اماكنم و برزخ غيب و شهادتم و برزخ تمام اين برازخم، و مجمع حقايق الهى و كونىام و مجمع تضاد و متقابلاتم و محتد اسرار نبوت و ولايت و مقسم سعادت و شقاوتم و مطلق نور و ظلمتم و سور مضروب و مالك اعرافم و مراكز دوائر طلوع و غرب كواكب حقايقم و حاوى اسرار ظاهر و باطنم و مرتبه جامع تمام نشئات و ادوارم و اين نسبت در جميع مراتب سابقه و لاحقه مرا ثابت است، به تحقيق حقيقت من در آن مرتبه و جمع الجوامع اين مجموعم، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الحجر المكرم التى يتفجر منه اثنتا عشرة عينا.
تاويل اين كلام به انحاء متنوعه ميسر است. لكن تاويلى كه اخصر و انسب الى المقام و اقرب الى الافهام باشد اين است كه، حجر مكرم مرتبت احديت ذاتيه باشد كه اجزاى اسماء و صفات آنجا منتجة التمايز و متماسك الاعتبارند، كه چون كليم شان الوهيت به عصاى مشيت آنرا زده و دوازده عين از منفجر شده، چهار چشمه جبروتى و چهار چشمه ملكى روان شدند.
اما چهار چشمه جبروتى: اول حيات سارى در مجارى اشياء، دوم علم محيط بر تمام حقايق وجودى، سيم قدرت شامله، چهارم اراده مخصصه، و اين چهار چشمه بسوى حياض عالم اسماء جارى آمدند.
و چهار ملكوتى: اول منبع ارواح، دوم معدن عقول، سيم محتد نفوس، چهارم منشا طبايع، و اين چهار در جويبار عالم افعال روان گشتند.
و چهار ملكى: كيفيات اربعه كه جريان آنها در مرز و بوم عالم آثار بظهور، پيوست يا آنكه مراد از حجر مكرم مركز عالم باشد، و دوازده چشمه: اول هيولى، دوم صورت، سيم عرش، چهارم كرسى، پنجم افلاك، ششم اثير، هفتم هوا، هشتم آب، نهم خاك، دهم معدن، يازدهم نبات، دوازدهم حيوان، يا اينكه حجر مكرم حقيقت ولايت مطلقه باشد، كه از آن دوازده چشمه شخصى كه حضرت امير المومنين و يازده امام كه از اهل بيت طاهرينند (عليهالسلام) بجويبار ظهور روان آمده. و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى عندى خاتم سليمان.
خبر مىفرمايد: كه من آن كس ام كه متحققم بر جلوس به تخت اطلاق بر فوق ابر عالى به سليمان حقيقه الحقايق كه نبى صلى الله عليه و آله است از غيب مطلق بشهادت مطلق و پادشاه است بر عالم نورانى و اشخاص عالم روحانى ملكى و انسانى و طيور عالم علوى و بر جن هيولائى مادى و ديو و پرى حجب ظلمانى و حيوانات عالم سفلى و بر سويداى اقليم كه نگين خاتم تشخص من است اسم اعظم مخزون در خزاين غيب الغيب كه انتقاش دارد و در هر نشاة از نشئات وجود كه ماهى جلال احديت آن خاتم را فرو برده به باطن بعد ولايت مختفى مىشود،
باز بعد از انقضاى دوره اختفاى تجدد سليمانى وجودى و خاتمى نورى مىآيد و در عالم ظهور بر تخت نشاة از نشئات انسانى متحقق مىشود و اين همه تعينات حقيقت من است در اطوار عينى شهادتى. (بل هم فى لبس من خلق جديد) يا اينكه آن خاتمى كه سليمان را جن و انس و وحش و طير و ابر و باد مسخر داشت به امر الهى، من حقيقت آن خاتم و سر آن سليمانم كه قدسيان لاهوتى و كروبيان جبروتى و انسيان ملكوتى و روحانيون ملكى و ساكنان عالم سفلى و متحركان علوى و جهان حقايق معانى در تحت حقيقت من مندرجند و در ضمن تشخص من مسخر. و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى اتولى حساب الخلايق.
ظاهر مفهوم اين الفاظ به حسب تتبع اخبار نبوى عليهالسلام معتقد اهل ايمان و ارباب ايقان است. لكن آنكه مطلوب و مقصود ذوى القول است از اسرار و باطن اديان، خبر حقيقت اثر از احتمال آنست كه مىفرمايد: من آنم كه بقوت ولايت، كه حقيقت مطلقه آن است، متولى و متصدى، حساب و جمع و خرج و فاضل و بافى ارباب التمايل سر كار و وجودم چع تعين ماهيات كه تحول وهله اولى است همه ممكنات را از خزانه وجود و تعين لوازم ماهيات كه تحول ثانى است مر آن ماهيات را از خازن فيض و قهرمان وجود در دفتر سر حقيقت من ثبت است و آن ماهيات و استعدادات كل واحد از سر دفتران اجناس و سر كار داران انواع در روز نامجات كليت من مندراج اند و خرج كمالات كليات وجودى، به ضروريات كارخانه تشخص افراد، بوقوف قهرمان علم حقيقت من است و اخراجات يوميه عاملان كارگاه زمان از ادوار حال به حضور حقيقت من است و او در دفتر شعورم ابواب دخل و خرج هر يك عين از اعيان ثابته تا مرتبه جمع تشخص در تحت مد نظر مفصلا احوال عينى و شهادتى (آن فرد را اعلى الوجه الاتم بر لوح اظهار) هر يك مىنگارد و حكم علمم يك يك جزء از اجزاء تشخص وجود بر صفحه عيان آشكار مىدارد و نقيب بيانم كل واحد را به مرتبه لائق آن بزمگاه جاى مىدهد و حساب ادهار جمالى و اكوار جلالى و ادهال جمعى نشئات يك يك متولى قوت ناطقهام كافل است و محاسبات عوالم اربعه بطريق اجمال در طومار سير من در اطوار مثبت شده علما و عينا، زيرا كه علم من از علم محمد صلى الله عليه و آله است و حقيقت من حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله است. كما قال ابن عباس - صلى الله عليه و آله - على علم علما علمه اياه رسول الله و رسول الله تعالى فعلم النبى صلى الله عليه و آله من عليم الله و علم على عليهالسلام من علم النبى صلى الله عليه و آله و علمى من علم على و ما علمى و علمى اصحاب محمد صلى الله عليه و آله فى علم على عليهالسلام الا كقطره فى بحر رواها صاحب درر السبطين و الله اعلم. و قال عليهالسلام: انا اللوح المحفوظ.
پوشيده نماند كه چون سلسله ارتباط و تناسب فقرات اين خطبه با يكديگر در تقديم و تاخير در نظر صافى صاحب فطنت ظاهر است به فى الجمله تاملى، پس قصدا، للاختصار در صدد اظهار آن نمىآيد و نزد اهل تحقيق لوح محفوظ را شايد عبارت است از نفس كليه كه بانوى خانه عقل كل استو آن كدخداى خانه وجود عام مفاض است كه آن خانه نگارستان مهندس شئون الوهيت است و اين نفس كليه مربى افراد عالم هيولائى است و حصول طبيعت كليه اثر تربيت اوست اكنون اين پادشاه اقليم ولايت عليهالسلام مىفرمايد كه چون جميع اجزاى شخص من بحسب اقتضاى حقيقت من خواه اجزاى ملكى من و خواه اجزاء ملكوتى من همه در مرتبه كلى خود تحقق دارند، پس نفس من نفس كلى است كه لوح محفوظ است كه جميع جزئيات و وجودى بر وجه كلى در آن مرقوم و ثبت است همچنانكه عقل كل است كهام الكتاب كتب وجودى است و چون دو مرتبه جمع شمع بزم الهى اتحاد جزوى و كلى تحقق دارد پس از جزء خود به انا تعبير فرموده. و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا مقلب القلوب و الابصار (ان الينا ايابهم ثم ان علينا حسابهم).
اين كلام هدايت اعلام را تاويلات حقيقت انتظام است كه اندكى از بسيارش صورت تحرير مىيابد اول آنكه تقلب قلوب ارباب استعداد و ابصار اهل قابليت را از اندك مرائى كونى و مشاهده مظاهر خلقى بسوى دريافت تجلى و معانيه ظهور خفى اختصاص به من دارد هر كه اين نسبت يافته از من يافته زيرا كه من ساقى كوثر و قسيم جنت و نارم و ديگر آنكه وجود كونى من بوجود حقانى من تبديل يافته فانى من باقى بالله شده در تحقق باخلاق الله بر مسند حب فرايض تكيه كردهام پس جميع صفات الله حليه شاهد حقيقت من باشد.
قال الامام الحجه الاسلام ابو حامد محمد الغزالى سمعت شيخى ابا على الفارندى انه قال:
ان الاسماء التسعه و التسعين مغير اوصافا للعبد و هو بعد غير و اصل
شيخ برهان الدين در شرح خود چنين آورده است كه: احصاء در لغت شماره كردن است. و سيد طائفه فرموده كه احصاء خواندن و معنى آن دانستن و توجه نمودن است.
عنى القضات همدانى در تمهيدات 345 آورده است كه: ان الله تعسة و تسعين خلقا و من تخلق بها دخل الجنة و: ان لله تسعة و تسعى خلقا من تخلق بواحد منها دخل الجنة.
در فوق نيز گفتيم كه تخلقوا باخلاق الله بدين معنى است رزقناالله و اياكم. انتهى،
پس شخص كامل مطلق متصف بجميع صفات غير وجوب ذاتى باشد.
قال الحسين بن منصور الحلاج: لافرق بينى و بين ربى الا بصفتين وجودنا منهو قيامنا به. و ايضا قال:
بينى و بينك انى يناز عنى - فارفع بلطفك انى من البين
تاويلى ديگر آنكه من در وقت خود مركز وجود و ابوالوقتم و در هر آن متحقق به آن شان از شئون الهى كه اختصاص به آن يافته و آينه تجليات آنى شانى روح من است كه غايت وجود زمان خود است و باقى موجودات متطفلاند پس آن تقلبى كه مرا در شهود تجليات شانى (كل يوم هو فى شان) حاصل است سرايت در ذوى العقول و الولى بصار مىكند چه تشخيص وجودى عالم تابع تشخص وجود مركز است كه غوث الاعظم است پس بعين آن تقلب من قلوب و ابصار تقليب يابند بسرايت حال من در آنها و بحسب استعداد ذاتى و مناسبت فطرى با آن حال كه من در آن تحقق دارم اثر در ايشان ظهور يابد پس بنابراين وجود بازگشت احوال من حيث الحقيقه بسوى حال ما باشد و حسنات و تعين مراتب همه در تحقق بدا حال و تقلب ايشان در آن اطوار تجليات بر ما، چه حالت متحقق ما در آن تجلى آنى، حقيقت حال همه است و شكى نيست كه ((كل شىء يرجع الى اصله))
خواجه احرار قدس سره حكايت كردهاند كه: در امرى از جمع حيوانات اسرار بلند و سخنان حقيقت پيوند استماع مىافتاد و ايشان اهل آن نبودند و تعجب روى مىداد كه منشا ظهور اين اسرار از غير اهل چه بوده باشد پس ظاهر شد كه به واسطه صفاى طبيعى احوال سيد قاسم تبريزى - قدس سره - در ايشان سرايت كرده بدان الفاظ به ظهور مىآمده، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا الذى قال رسول الله صلى الله عليه و آله آنحضرت را بدين برزخيت ستوده چه مراد از صراط اينجا حقيقت كليه اعتداليه است كه جامع جميع انواع مراتب اعتدال است كه انسان اكمل جامع آنست و مزاج معتدل صورت آن و هر خط فاصله ميانه در طرف صراط است و برزخ اين صراط حقيقتى است معقوله در ميان طرفين متقابلين مثل: نور و ظلمت و علم و جهل و افراط و تفريط و ظاهر و باطن، پس حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله اين شخصى كامل مطلق و برزخ حقيقى را خبر داده از مقام خود كه يا على صراط از روى تحقيق و حقيقت همين است كه تو بر آنى چه نشا عنصرى بشرى را زياده بر اين ممكن نيست و چون تحقق تو در اين مرتبه است از اعتدال و استقامت صراط پس در جميع محشرها كه در ادوار و نشئات مىشود موقف تو باشد كه آن مركز حقيقى دواير وجودى جمالى و جلالى است و آنكه فرموده كه: ((انا النقطه تحت الباء)) اشارت به اين مركزيت است، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام عليهالسلام: انا الذى عنده علم الكتاب على ما كان و مايكون.
مىفرمايد: منم آنكه چون بوجود خودم پردازم و حقيقت خود را كتاب مطلق جامع جميع كتب وجودى نشئات و كتب علمى ادوار و اكرار و كتب كلامى شهادى و كتب معنوى غيبى عوالم الهى بينم، از صور آن حقايق مراتب كليه وجود و از آيات آن اسرار ظهور و بطون علم و قدرت و از كلمات آن تجليات شئون كليه الهيه و غايات آن مطالعه نمايم، پس علم قرون و ادوار ماضيه نزد من باشد كه مصداق كريمه:
علمها عند ربى فى كتاب لا يضل ربى و لا ينسى
منم و علم نشئات مستقبله را حاوى باشم كه كواكب اسماء الهى در فلك حقيقت من سير و دور و قرانات سباعى و غيره و اتصالات و انظار دارند و حال من در تحقق در جميع شهود است، و الله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا آدم الاول، انا نوح الاول. انا ابراهيم الخليل حين القى فى النار. انا موسى مونس المومنين.
بدان ايدك الله تعالى و ايانا بدرك الحقائق، كه ادراك اين كلام حقيقت مقام بر نهجى كه مطابق عقل و نقل باشد و شك و وهم را در آن تصرفى نرسد موقوف است بر تحقيق مقدمهاى و آن بطريق تمثيل اينست كه شكى نيست كه حقيقت نوعيه انسانيه كه در نشاة عنصرى بصور افراد كامله و متوسط و ناقصه متشخص و ظاهر است حقيقتى است وجودى و تحقق وجودش نزد محققين كامل عينى است و نزد مستدلين فاضل عملى، پس على ايحال موجودى حقيقى است اعم از هر دوقول.
اكنون ما فرض وجود عنيى آن كنيم بجهت ادراك معنى اين كلام پس گوئيم بنابر قول كاملا محقق، اگر حقيقت نوعيه انسانيه حقيقى موجوده عينيه ظاهره در مرائى تشخصات فرديه كامله و متوسطه و ناقصه باشد و از حضرت آدم عليهالسلام با انقضاء نشاة عنصريه انسانيه تمام صور صفات مندرجه در ذات آن حقيقت باشد پس صحيح و حق است كه اطلاق آن حقيقت بر كل افراد كنند كه گويند مر آن حقيقت را كه او و نوح عليهالسلام و اوست محمد و على عليهالسلام و اوست فرعون و شداد و اوست زيد و عمر و اوست صالح و فاسق يعنى ظاهر از مرائى افراد همان حقيقت است و چون اين اطلاق حق و صدق است پس اگر فردى اكمل خود را در مرتبه آن حقيقت متحقق بيند مر او را رسد كه نسبت به حقيقت و ذات خويش همين اطلاق نمايد و قولش حق و صدق باشد و نشاة نهايت تحقق در مرتبه حقيقت كليه خويش و انخلاع از وجود شخصى بشرى آنستكه از موثرات شعورى متاثر نشوند، چنانكه بدن مباركش را - سلام الله عليه - در اثناء نماز شكافته و پيكان را بر آوردند و خبر نداشت و چون اين مقدمه در اعتقاد ثبوت يافت پس همين نسبت فردى را كه با حقيقت نوعيه ادراك نمودند نسبت با حقيقه الحقائق بايد ادراك نمود كه جنس الاجناس است و حقايق نوعيه را بجاى افراد، فرد بايد گرفت، و بدانكه فرد اول هر نوع از انواع موجودات آدم آن نوع و الف آن نوع است و باقى افرد باقى افراد باقى حروف. و باز آدم اول عبارت است از حقيقت نوعيه و آنرا آدم معنوى نيز گويند و فرد اول كه آدم نوعى است آنرا آدم ثانى و صورى مىگويند و چون حضرت امير المومنين و امام المشارق و المغارب على بن ابيطالب عليهالسلام حقيقت ولايت مطلقه است، از اين روى آنحضرت را آدم ولايت مىگويند. كه شخص اول حقيقت مطلقه ولايت است و چون اين مقدمه يافته شد، پس مفاد كلام حقيقت انتظام آن را سر الانبياء ظاهر شد كه من آدم اولم معنوى است متعين شدهام، و ثانى الحال در مرتبه آدم صورى كه ابوالبشر است چون شاهد از آينه به جلوه انطباع نمايان آمدم. و نوح اول به همين معنى است و غرض اندراج حقيقت همه است در حقيقت واحده و اين حكم بر انحصار در فرد بشرى خودش - عليهالسلام - نفرموده بلكه خبر از تحقيق خود در اين مرتبه مىدهد بالاصاله به حكم اتحاد نورى با حضرت محمد رسول الله صلى الله عليه و آله نه بالتبع و سر اينكه حضرت ابراهيم عليهالسلام را تخصيص فرموده ((بحين القى فى النار)) يحتمل اين باشد كه در اين حين حضرت خليل تحقيق در مقام توحيدى وجودى داشت كه به حضرت جبرئيل عليهالسلام گفت: كه بتو حاجتى ندارم و علم حق را پسنديده بر جاى سئوال خويش و اين مرتبه ظهور سر ولايت است و به نبوت تعلق ندارد چه توحيد نبوى عند الهيجان از جميع ذرات موجودات سئوال مىكند و به همه اشياء محتاج است پس چون در آن حين حكم ولايت بر حضرت خليل الرحمن عليهالسلام غلبه و هيجان داشت شاه اقليم ولايت تخصيص به همان وقت فرموده حضرت موسى را با مونس المومنين، سرش مىتواند اين باشد همچنانكه بموجب كريمه: (انس من جانب الطور) از آفرينش جهان ادراك و اطلاق فاعليت بر غايت شىء صادق است، والله اعلم.
و قال عليهالسلام: انا مفجر العيون، انا المطرد الانهار.
مىفرمايد: كه من گشاينده چشمههاى معارف و علوم و حقائقم از ينابيع قلوب اهل استعداد و قابليت، همچنانكه منشىء سحاب غيب بودم بر مزارع شهادت، و از اين روى سقايت كوثر بمن اختصاص دارد، كه آن صورت اين است و اين معنى آن. و چون اينحال مرا دائمى است پس من پيوسته دارنده جويهاى روانم از درياى حقيقت بر ساحل دلهاى تشنگان باديه طلب، چه از درياى حقيقت من كه حقيقت تمام درياها است عيون حيات و علم و قدرت و اراده سمع و بصر و كلام به جانب شخم زار امكان روان است و غايتش بار آوردن معرفت شخصى من كه منبع ينابيع معارف و و علوم است. .