بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

محمد بن سنان مى گويد: و يكى از علل اين حكم كه يك مرد مى تواند چهار زن آزاده بگيرداين است كه آمار زن بيش از مردان است كه اگر در آيه شريفه : (فانكحوا ما طاب لكم منالنّساء مثنى و ثلاث و رباع ) نظر شود، _ هر چند خدا داناتر است _ ولى چنينبه نظر مى رسد كه گويا خداى تعالى خواسته است همين واقعيت را نشان دهد و دستافراد غنى و فقير را به قدر وسعشان باز بگذارد، تا هر كس به قدر توانائى خود بازنان ازدواج كند (تا آخر حديث ). و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهدر ضمن حديثى فرمود: و غيرت را به مردان داد و به همين جهت بر زنان تحريم كرد كهبا غير همسرش رابطه داشته باشد، ولى براى مردان چهار زن راحلال كرد براى اينكه خداى عزوجل ، كريم تر و بزرگوارتر از آن است كه زنان را ازيك سو گرفتار غيرت كند و از سوى ديگر به شوهران اجازه دهد كه به غير ايشان سهزن ديگر بگيرند.
غيرت يكى از فضايل اخلاقى است
مؤ لف قدس سره : از روايت مذكور روشن مى شود كه غيرت يكى از اخلاق حميده و ملكاتفاضله است و آن عبارت است از دگرگونى حالت انسان از حالت عادى واعتدال ، بطورى كه انسان را براى دفاع و انتقام از كسى كه به يكى از مقدساتش اعم ازدين ، ناموس و يا جاه و امثال آن تجاوز كرده ، از جاى خود مى كند و اين صفت غريزى ،صفتى است كه هيچ انسانى به طور كلى از آن بى بهره نيست هر انسانى را كه فرضكنيم _ هر قدر هم كه از غيرت بى بهره باشد _ باز در بعضى از موارد غيرترا از خود بروز مى دهد پس غيرت يكى از فطريات آدمى است و اسلام هم دينى است كه براساس فطرت تشريع شده و در آن امور فطرى را گرفته وتعديل مى كند آن مقدارش را كه در حيات بشر لازم و ضرورى است معتبر و واجب مى سازد وآنچه نقص و خلل كه در آن هست و بشر در زندگيش نيازى بدان ندارد حذف نموده و ازاعتبار مى اندازد و همچنانكه مى بينيم همين روش را در فطرياتى چون علاقه به جمعمال و به دست آوردن خوراك و شراب و لباس و همسران و غيرهمعمول داشته است .
اگر ما مى بينيم كه خداى عزوجل براى مردان با داشتن يك زن ، سه زن ديگر راحلال كرده _ با در نظر گرفتن اينكه اسلام رعايت حكم فطرت را نموده است _لازمه اش اين مى شود كه نفرت و انزجارى كه از زنان نسبت به هو و مشاهده مى كنيم حسدباشد، نه غيرت و به زودى در بحث آينده كه راجع به تعدد زوجات است توضيحبيشترى مى دهيم و اثبات مى كنيم اين حالت در زنان امرى است عرضى و حالتى است غيرفطرى ، كه به آنان دست مى دهد (و زنان موظفند با آن مبارزه كنند، آنچنانكه با هر هوائىنفسانى ديگر بايد مبارزه كنند (مترجم ) ).
و در كافى به سند خود از زراره از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: مردنمى تواند آنچه را كه به همسرش بخشيده از آن برگردد، زن نيز نمى تواند آنچه راكه به شوهرش بخشيده پس بگيرد چه تحويلش داده باشد و يا نداده باشد.
(در نسخه عربى كلمه (جيزت او لم تجز...) با (جيم ) آمده ولى دروسائل با حرف (حا) آمده كه به معناى حيازت است (مترجم ) ).
مگر اين خداى تعالى نيست كه درباره مردان مى فرمايد: (و لا تاخذوا ممّا آتيتموهنشيئا)؟ و درباره زنان مى فرمايد: (فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئامريئا)؟ و اگر زنان چيزى از آن مهريه را با طيب نفس به شما بخشيدند مى توانيد آنرابا گوارائى بخوريد و اين دو آيه هم بر مهريهشامل مى شود و هم بر بخشش .
نسخه شفابخش اميرالمؤ منين (ع ) درباره درد شكم
و در تفسير عياشى از عبداللّه بن قداح از امام صادق (عليه السلام ) از پدرش صلواتاللّه عليه روايت كرده كه فرمود: مردى به حضور اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آمد وعرضه داشت : يا اميرالمؤ منين من دردى در ناحيه شكم دارم حضرت فرمود: آيا همسر دارى ؟عرضه داشت : آرى ، فرمود: از او بخواه تا چيزى ازمال شخصيش به تو ببخشد البته با طيب خاطر ببخشد و با آن عسلى بخر و آنعسل را در آب باران حل كن و بنوش تا بهبود يابى چون من از خداىعزوجل شنيده ام كه درباره آب آسمان مى فرمايد: (و نزلنا من السماء ماء مباركا) ودرباره عسل مى فرمايد: (يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للنّاس ) ودرباره مال زنان مى فرمايد: (فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا) و آنمرد اين دستور العمل را به كار بست و شفا يافت .
مؤ لف قدس سره : صاحب الدرالمنثور هم اين روايت را از عبدبن حميد و ابن منذر و ابن ابىحاتم از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده و اين استفاده اى كه آنجناب از آيات قرآنىكرده استفاده اى است لطيف ، كه البته اساسش توسعه دادن در معناى كلام است و از اينقبيل توسعه ها در اخبارى كه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده زياد ديده مى شود كهانشاءالله بعضى از آنها را در مواردى كه مناسب باشد ايراد مى كنيم .
و در كافى از امام باقر (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: هرگاه براى شماحديثى كردم و سخنى گفتم دليل و شاهد قرآنى آنرا از من بپرسيد آنگاه در بعضى ازكلماتش فرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مردم را نهى كرد ازقيل و قال و از فساد مال و كثرت سؤ ال شخصى پرسيد: يا بنرسول اللّه همين سخن در كجاى قرآن است ؟ فرمود: خداىعزوجل درباره قيل و قال فرموده : (لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقه اومعروف او اصلاح بين النّاس ) و درباره فسادمال فرموده : (و لاتوتوا السفهاء جعل اللّه اموالكم التىجعل اللّه لهم قياما)
و درباره كثرت سؤ ال فرموده : (لا تساءلوا عن اشياء ان تبد لكم تسوءكم ).
رواياتى در زيل آيه (و لاتؤ تو السفها اموالكم )
و در تفسير عياشى از يونس بن يعقوب روايت آورده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) در مورد آيه : (و لا توتوا السفهاء اموالكم ) پرسيدم كه منظور از سفها چهكسانى هستند؟ فرمود: كسى كه به او وثوق و اعتماد نداريد.
و در همان كتاب از ابراهيم بن عبد الحميد روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليهالسلام ) از معناى آيه : (و لا توتوا السفهاء اموالكم سؤال ) نمودم فرمود: هر كسى كه شراب بنوشد او نيز سفيه است .
و در همان كتاب از على بن ابى حمزه از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه گفت :از آنجناب از آيه : (و لا توتوا السفهاء اموالكم ) پرسيدم فرمود: منظور از سفيهانايتامند، اموال آنان را در اختيارشان نگذاريد تا وقتى كه رشد را از آنان ببينيد عرضهداشتم : پس چرا اموال ايتام را اموال خود ما خوانده و فرموده (اموالتان را به سفيهانندهيد) فرمود: خطاب به كسانى است كه وارث ايتام باشند.
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه مورد بحث فرموده : وقتى مردى تشخيص دهد كه همسرش و يا فرزندش سفيه وفساد انگيز است ، نبايد هيچيك از آنها را بر مال خودش مسلط كند، چون خداى تعالىمال را وسيله قوام زندگى او قرار داده ، سپس فرمود: منظور از (قوام زندگى ) معاشاست (تا آخر حديث ).
مؤ لف قدس سره : روايات در اين باب بسيار زياد است و اين روايات مؤ يد مطلبگذشته ما است كه گفتيم سفاهت معنائى وسيع دارد و داراى مراتبى است مانند سفاهتى كهباعث حجر و ممنوعيت از تصرف مى شود و نيز سفاهت كودكقبل از رسيدن به حد رشد و مرتبه ديگرش سفاهت زنى است كه هوسران است مرحلهديگرش سفاهت شارب الخمر و مرتبه ديگرش مطلق كسانى است كه مورد اعتماد نباشند وبحسب اختلاف اين مراحل و مصاديق معناى
(دادن مال به آنها) و نيز معناى (اضافهمال به ضمير خطاب ) در (اموالكم ) فرق مى كند كه تطبيق و اعتبار آن با خودخواننده محترم است .
و اينكه در روايت ابى حمزه فرمود: (خطاب به كسانى است كه وارث يتيم باشند)اشاره است به همان حقيقتى كه قبلا ما به آن اشاره كرديم كه اولا تماماموال موجود در عالم هستى از آن جامعه بشرى است و در مرحله دوم ملك اشخاص مى شود وبه مصالح خصوصى تعلق مى گيرد و اصولا اشتراك جامعه درمال باعث شده است كه از اين به آن منتقل گردد.
و در كتاب فقيه از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: وقتى يتم يتيم تماممى شود و از يتيمى درمى آيد كه به حد احتلام برسد تعبير به (اشده ) نيز به همينمعنا است و اگر محتلم بشود ولى رشدى از او ديده نشود و همچنان سفيه و ضعيف باشد،ولى او بايد مال او را نگهدارى كند.
و در همان كتاب از آنجناب روايت آورده كه درذيل آيه شريفه : (و ابتلوا اليتامى ...) فرمود: (ايناس رشد) به معناى اين است كهبتواند مال خود را حفظ كند.
مؤ لف : وجه اينكه آيه شريفه چگونه بر اين معنا دلالت مى كند قبلا گذشت .
رواياتى در ذيل (و من كان فقيرا فلياءكل بالمعروف )
و در كتاب تهذيب از آن جناب روايت آورده كه درذيل آيه : (و من كان فقيرا فلياكل بالمعروف ) فرمود: اين كسى است كه به خاطرفقر نمى تواند هر چيزى بخرد و ناگزير است جلوى خواسته هاى خود را بگيرد پس اومى تواند بطور شايسته و خداپسندانه از مال يتيم بخورد و اين وقتى است كه ارتزاقشاز مال يتيم و سرپرستيش نسبت به اموال او به صلاح و به نفع يتيم باشد بنابرايناگر مال يتيم اندك است نبايد از آن چيزى بخورد.
و در الدرالمنثور است كه احمد و ابوداود و نسائى و ابن ماجه و ابن ابى حاتم و نحاس (دركتاب ناسخ خود) از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : مردى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: من از خودم مالى ندارم و سرپرستى يتيمى رابه عهده دارم آيا مى توانم از مال آن يتيم ارتزاق كنم ؟ فرمود: ازمال يتيمت بخور ولى اسراف و ريخت و پاش مكن و بامال يتيم ثروت نيندوز و مال او را سپر بلا و وسيله حفظمال خودت مكن .
مؤ لف قدس سره : در اين معانى روايات بسيار زيادى رسيده هم از طرق ائمهاهل بيت (عليهم السلام )
و هم از ديگران و البته در اين باره مباحث فقهى و اخبارى ناظر به آن مباحث هست كه اگركسى بخواهد از آن اطلاع يابد بايد به جوامع حديث و كتب فقهى مراجعه كند.
و در تفسير عياشى از رفاعه از آن جناب روايت شده كه درذيل آيه : (فلياكل بالمعروف ) فرموده : پدرم بارها مى فرمود اين آيه نسخ شده است.
و در تفسير الدرالمنثور است كه ابو داود و نحاس هر دو در كتاب ناسخ خود و ابن منذر ازطريق عطا از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه : (و من كان فقيرافلياكل بالمعروف ) بوسيله آيه (ان الّذين ياكلوناموال الى تامى ظلما...) نسخ شده است .
مؤ لف قدس سره : بايد گفت كه منسوخ شدن آيه با معيارها و موازين نسخ سازگار نيستزيرا در ميان آيات قرآن كريم ، آيه اى نيست كه نسبتش با اين آيه نسبت ناسخ با منسوخباشد و مضمون آيه شريفه : (ان الّذين ياكلوناموال اليتامى ظلما...) با مضمون آيه مورد بحث(فلياكل بالمعروف ) منافات ندارد تا بگوئيم ناسخ آن است ، زيرا خوردنمال يتيم در آيه مورد بحث مقيد به معروف و خوردنى كه خداپسندانه باشد شده است مثلاعنوان (اجرت در برابر حفظ مال ) او را داشته باشد و در آيه اى كه مى گويند ناسخاست ، خوردن مال يتيم مقيد به قيد (ظلم ) شده است و اينكه هيچ مجوزى براى خوردنشنداشته باشد و معلوم است كه بين آن (جوازاكل ) و اين (منع اكل ) منافاتى نيست ، پس حق مطلب اين است كه آيه مورد بحث نسخنشده و دو روايت بالا علاوه بر اينكه ضعيف است به خاطر مخالفتى كه با كتاب داردطرح مى شود.
و در تفسير عياشى از عبداللّه بن مغيره از جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) روايت آورده كهدر ذيل آيه : (فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم ) فرموده اند اگر ديديدآل محمد را دوست مى دارند ايشان را به درجه اى بالا برده و بلند مرتبه اش گردانيد.
مؤ لف قدس سره : اين معنا از باب تطبيق مفاهيم باطن قرآن بر مصاديق است ، نه معناىتحت اللفظى آيه ، در حقيقت در اين روايت عموم مردم را ايتامآل محمد و آل محمد را پدران ايشان خوانده كه مى فرمايد: اگر مردمآل محمد را دوست بدارند اينگونه مردم را بيشتر احترام كنيد، چون رشد يافته اند و بايدكه معارف را كه ارث پدران ايشان است به ايشان بدهيد و گرنه سفيهند و ميراثپدرانشان را تعليمشان نكنيد.
بحثى علمى در چند فصل
1_ نكاح و ازدواج يكى از هدفهاى طبيعت است :
اصل پيوستگى بين زن و مرد امرى سفارشى و تحميلى نيست ، بلكه از امورى است كهطبيعت بشرى بلكه طبيعت حيوانى با رساترين وجه آن را توجيه و بيان مى كند و از آنجاكه اسلام دين فطرت است طبعا اين امر را تجويز كرده است (و بلكه مقدار طبيعيش را موردتاكيد هم قرار داده ).
و عمل توليد نسل و همچنين جوجه گذارى كه از اهداف و مقاصد طبيعت است خود تنهاعامل و سبب اصلى است كه اين پيوستگى را در قالب ازدواج ريخته و آن را از اختلاطهاىبى بند و بار و از صرف نزديكى كردن در آورده تاشكل ازدواج تواءم با تعهد به آن بدهد. و به همين جهت مى بينيم حيواناتى كه تربيتفرزندشان به عهده والدين است ، زن و مرد و به عبارت ديگر نر و ماده خود را نسبت بهيكديگر متعهد مى دانند، همانند پرندگان كه ماده آنها مسؤول حضانت و پرورش تخم و تغذيه و تربيت جوجه است و نر آنها مسؤول رساندن آب و دانه به آشيانه .
و نيز مانند حيواناتى كه در مساءله توليد مثل و تربيت فرزند احتياج به لانه دارند ماده، آنها در ساختن لانه و حفظ آن نياز به همكارى نر دارد كه اينگونه حيوانات براى امرتوليد مثل روش ازدواج را انتخاب مى كنند و اين خود نوعى تعهد و ملازمت و اختصاص بيندو جفت نر و ماده را ايجاب مى كند و آن دو را به يكديگر مى رساند و نيز به يكديگرمتعهد مى سازد و در حفظ تخم ماده و تدبير آن و بيرون كردن جوجه از تخم و همچنينتغذيه و تربيت جوجه ها شريك مى كند و اين اشتراك مساعى همچنان ادامه دارد تا مدتتربيت اولاد به پايان رسيده و فرزند روى پاى خود بايستد و از پدر و مادر جدا شود ودوباره نر و ماده ازدواج نموده ماده مجددا تخم بگذارد و...
پس عامل نكاح و ازدواج همانا توليد مثل و تربيت اولاد است و مساءله اطفاى شهوت و يااشتراك در اعمال زندگى چون كسب و زراعت و جمع كردنمال و تدبير غذا و شراب و وسايل خانه و اداره آن امورى است كه از چهار چوب غرضطبيعت و خلقت خارج است و تنها جنبه مقدميت داشته و يا فوايد ديگرى غير از غرض اصلىبر آنها مترتب مى شود.
از اين جا روشن مى گردد كه آزادى و بى بند و بارى در اجتماع زن و مرد به اينكه هرمردى به هر زنى كه خواست درآويزد و هر زنى به هر مردى كه خواست كام دهد و اين دوجنس در هر زمان و هر جا كه خواستند با هم جمع شوند و عينا مانند حيوانات زبان بستهبدون هيچ مانع و قيد و بندى نرش به ماده اش بپرد همانطور كه تمدن غرب وضع آنانرا به تدريج به همين جا كشانيده زنا و حتى زناى با زن شوهردارمتداول شده است .
و همچنين جلوگيرى از طلاق و تثبيت ازدواج براى ابد بين دو نفرى كه توافق اخلاقىندارند و نيز ممنوع كردن زن از اينكه همسر مثلا ديوانه اش را ترك گفته ، با مردىسالم ازدواج كند و محكوم ساختن او كه تا آخر عمر با شوهر ديوانه اش بگذارند.
و نيز لغو و بيهوده دانستن توالد و خوددارى از توليدنسل و شانه خالى كردن از مسؤ وليت تربيت اولاد و نيز مساءله اشتراك در زندگى خانهرا مانند ملل پيشرفته و متمدن امروز زيربناى ازدواج قرار دادن و نيز فرستادنشيرخواران به شير خوارگاههاى عمومى براى شير خوردن و تربيت يافتن همه و همهبر خلاف سنت طبيعت است و خلقت بشر به نحوى سرشته شده كه باسنت هاى جديدمنافات دارد.
بله حيوانات زبان بسته كه در تولد و تربيت ، به بيش از آبستن شدن مادر و شير دادنو تربيت كردن او يعنى با او راه برود و دانه برچيدن و يا پوزه به علف زدن را به اوبياموزد، احتياجى ندارند طبيعى است كه احتياجى به ازدواج و مصاحبت و اختصاص نيز نداردماده اش هر حيوانى كه مى خواهد باشد و نر نيز هر حيوانى كه مى خواهد باشد، چنينجاندارانى در جفت گيرى آزادى دارند البته اين آزادى هم تا حدى است كه به غرض طبيعتيعنى حفظ نسل ضرر نرساند.
آزاديهاى جنسى برخلاف سنت طبيعت است
مبادا خواننده عزيز خيال كند كه خروج از سنت خلقت و مقتضاى طبيعت اشكالى ندارد چوننواقص آن با فكر و ديدن برطرف مى شود و در عوض لذائذ زندگى و بهره گيرى ازآن بيشتر مى گردد و براى رفع اين توهم اين توهم از بزرگترين اشتباهات است ، زيرااين بنيه هاى طبيعى كه يكى از آنها بنيه انسانيت و ساختمان وجودى او است مركباتى استتاءليف شده از اجزائى زياد كه بايد هر جزئى در جاى خاص خود و طبق شرايطمخصوصى قرار گيرد طورى قرار گيرد كه با غرض و هدفى كه در خلقت و طبيعت مركبدر نظر گرفته شده سازگار باشد و دخالت هر يك از اجزا در بدست آمدن آن غرض وبه كمال رساندن نوع نظير دخالتى است كه هر جزء از معجون و داروهاى مركب دارد وشرايط و موفقيت هر، جزء نظير شرايط و موفقيت اجزاى دارو است كه بايد وصفى خاص ومقدارى معين و و وزن و شرايطى خاص داشته باشد كه اگر يكى از آنچه گفته شدنباشد و يا كمترين انحرافى داشته باشد اثر و خاصيت دارو هم از بين مى رود (و چهبسا در بعضى از موارد مضر هم بشود).
از باب مثال انسان موجودى است طبيعى و داراى اجزائى است كه بگونه اى مخصوصتركيب يافته است و اين تركيبات طورى است كه نتيجه اش مستلزم پديد آمدن اوصافى درداخل و صفاتى در روح و افعال و اعمالى در جسمش مى گردد و بنابراين فرض اگربعضى از افعال و اعمال او از آن وصف و روشى كه طبيعت برايش معين كرده منحرف شود وخلاصه انسان روش عملى ضد طبيعت را براى خود اتخاذ كند، قطعا در اوصاف او اثر مىگذارد و او را از راه طبيعت و مسير خلقت به جائى ديگر مى برد و نتيجه اين انحرافبطلان ارتباطى است كه او با كمال طبيعى خود و با هدفى كه دارد، به حسب خلقت درجستجوى آن است .
و ما اگر در بلاها و مصيبتهاى عمومى كه امروز جهان انسانيت را فرا گرفته واعمال و تلاشهاى او را كه به منظور رسيدن به آسايش و سعادت زندگى انجام مى شودبى نتيجه كرده و انسانيت را به سقوط و انهدام تهديد مى كند بررسى دقيق كنيم خواهيمديد كه مهمترين عامل در آن مصيبتها، فقدان و از بين رفتن فضيلت تقوا و جايگزينى ، بهبى شرمى و قساوت و درندگى و حرص است و بزرگترينعامل آن بطلان و زوال و اين جايگزينى همانا آزادى بى حد و افسار گسيختگى و ناديدهگرفتن نواميس طبيعت در امر زوجيت و تربيت اولاد است ، آرى سنت اجتماع در خانه و تربيتفرزند (از روزى كه فرزند به حد تميز مى رسد تا به آخر عمر) در عصر حاضرقريحه راءفت و رحمت و فضيلت عفت و حيا و تواضع را مى كشد.
فكر و رؤ يت نمى تواند آثار شوم نامبرده را از بين ببرد
و اما اينكه توهم كرده بودند كه ممكن است آثار شوم نامبرده از تمدن عصر حاضر را بافكر و رؤ يت از بين برد، در پاسخ بايد گفت : هيهات كه فكر بتواند آن آثار را از بينببرد، زيرا فكر هم مانند ساير لوازم زندگى وسيله اى است كه تكوين آن را ايجاد كردهو طبيعت آن را وسيله اى قرار داده ، براى اينكه آنچه از مسير طبيعت خارج مى شود به جايشبرگرداند نه اينكه آنچه طبيعت و خلقت انجام مى دهد باطلش سازد و با شمشير طبيعت خودطبيعت را از پاى در آورد، شمشيرى كه طبيعت در اختيار انسان گذاشت تا شرور را از آندفع كند و معلوم است كه (اگر) فكر كه يكى ازوسايل طبيعت است در تاءييد شؤ ون فاسد طبيعت بكار برود خود اين وسيله هم همانند ديگروسايل فاسد و منحرف خواهد شد و لذا مى بينيد كه انسان امروز هرچه با نيروى فكرآنچه از مفاسد را كه فسادش ‍ اجتماع بشر را تهديد كرده ، اصلاح مى كند. همين اصلاحخود نتيجه اى تلخ ‌تر و بلائى دردناك تر را بهدنبال مى آورد، بلائى كه هم دردناك تر و هم عمومى تر است .
بله ، چه بسا گوينده اى از طرفداران اين فكر بگويد كه :
صفات روحى كه نامش را (فضائل نفسانى ) مى نامند چيزى جز بقاياى دوران اساطيرو افسانه ها و توحش نيست و اصلا با زندگى انسان مترقى امروز هيچ گونه سازشىندارد از باب نمونه : (عفت )، (سخاوت )، (حيا)، (رافت ) و (راستگوئى )را نام مى بريم ، مثلا عفت ، نفس را بى جهت از خواهشهاى نفسانى باز داشتن است و سخاوتاز دست دادن حاصل و دست رنج آدمى است كه در راه كسب و بدست آوردنش زحمتها و محنتهاىطاقت فرسا را متحمل شده است و علاوه بر اين مردم را تن پرور و گدا و بيكاره بار مىآورد. همچنين شرم و حيا ترمز بيهوده اى است كه نمى گذارد آدمى حقوق حقه خود را ازديگران مطالبه كند و يا آنچه در دل دارد بى پرده اظهار كند. و راءفت و دلسوزى كهنقيصه بودنش احتياج به استدلال ندارد، زيرا ناشى از ضعف قلب است و راستگوئى نيزامروز با وضع زندگى سازگار نيست .
و همين منطق ، خود از نتائج و ره آوردهاى آن انحرافى است كه مورد گفتار ما بود، چون اينگوينده توجه نكرده به اينكه اين فضائل در جامعه بشرى از واجبات ضروريه اى استكه اگر از اجتماع بشرى رخت بربندد بشر حتى يك ساعت نيز نمى تواند به صورتجمعى زندگى كند.
بدون فضايل نفسانى زندگى اجتماعى بشر از هم مى پاشد
اگر اين خصلت ها از بشر برداشته شود و هر فرد از انسان به آنچه متعلق بهسايرين است تجاوز نموده ، مال و عرض و حقوق آنان راپايمال كند و اگر احدى از افراد جامعه نسبت به آنچه مورد حاجت جامعه است سخا و بخششننمايد و اگر احدى از افراد بشر در ارتكاباعمال زشت و پايمال كردن قوانينى كه رعايتش واجب است شرم نكند و اگر احدى از افرادنسبت به افراد ناتوان و بيچاره چون اطفال و ديوانگان كه در بيچارگى خود هيچ گناهىو دخالتى ندارند راءفت و رحمت نكند و اگر قرار باشد كه احدى به احدى راست نگويدو در عوض همه بهم دروغ بگويند و همه به هم وعده دروغ بدهند، معلوم است كه جامعهبشريت در همان لحظه اول متلاشى گشته و بقول معروف (سنگ روى سنگ قرار نمىگيرد).
پس جا دارد كه اين گوينده حداقل اين مقدار را بفهمد كه اينخصال نه تنها از ميان بشر رخت بر نبسته ، بلكه تا ابد هم رخت برنمى بندد و بشرطبعا و بدون سفارش كسى به آن تمسك جسته ، تا روزى كه داعيه (زندگى كردندستجمعى ) در او موجود است آن خصلت ها را حفظ مى كند.
تنها چيزى كه درباره اين خصلتها بايد گفت و درباره آن سفارش و پند و اندرز كرد،اين است كه بايد اين صفات را تعديل كرده و از افراط و تفريط جلوگيرى نمود تا درنتيجه با غرض طبيعت و خلقت در دعوت انسان به سوى سعادت زندگى موافق شود
(كه اگر تعديل نشود و به يكى از دو طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد ديگرفضيلت نخواهد بود) و اگر آنچه از صفات وخصال كه امروز در جوامع مترقى فضيلت پنداشته شده فضيلت انسانيت بود، يعنىخصالى تعديل شده بود ديگر اين همه فساد در جوامع پديد نمى آورد و بشر را بهپرتگاه هلاكت نمى افكند بلكه بشر را در امن و راحتى و سعادت قرار مى داد.
حال به بحثى كه داشتيم برگشته و مى گوئيم : اسلام امر ازدواج را در موضع ومحل طبيعى خود قرار داده نكاح را حلال و زنا و سفاح را حرام كرده و علاقه همسرى وزناشوئى را بر پايه تجويز جدائى (طلاق ) قرار داده يعنى طلاق و جدا شدن زن از مردرا جايز دانسته و نيز به بيانى كه خواهد آمد اين علقه را بر اساسى قرار داده كه تاحدودى اين علاقه را اختصاصى مى سازد و از صورت هرج و مرج در مى آورد و باز اساساين علقه را يك امر شهوانى حيوانى ندانسته بلكه آن را اساسى عقلانى يعنى مساءلهتوالد و تربيت دانسته و رسول گرامى در بعضى از كلماتش فرموده : (تناكحواتناسلوا تكثروا...) (يعنى نكاح كنيد و نسل پديد آوريد و آمار خود را بالا ببريد).
2_ اسلام مردان را بر زنان استيلا داده است :
اگر ما در نحوه جفت گيرى و رابطه بين نر و ماده حيوانات مطالعه و دقت كنيم خواهيم ديدكه بين حيوانات نيز در مساءله جفت گيرى ، مقدارى و نوعى و يا به عبارت ديگر بوئىاز استيلاى نر بر ماده وجود دارد و كاملا احساس مى كنيم كه گوئى فلان حيوان نر خود رامالك آلت تناسلى ماده و در نتيجه مالك ماده مى داند و به همين جهت است كه مى بينيم نرهابر سر يك ماده با هم مشاجره مى كنند، ولى ماده ها بر سر يك نر به جان هم نمى افتند(مثلا يك الاغ و يا سگ و يا گوسفند و گاو ماده وقتى مى بينند كه نر به ماده اى ديگرپريده هرگز به آن ماده حمله ور نمى شود ولى نر اين حيوانات وقتى ببيند كه نر مادهرا تعقيب مى كند خشمگين مى شود به آن نر حمله مى كند).
و نيز مى بينيم آن عملى كه در انسانها نامش خواستگارى است در حيوانها هم (كه در هرنوعى به شكلى است ) از ناحيه حيوان نر انجام مى شود و هيچگاه حيوان ماده اى ديده نشدهكه از نر خود خواستگارى كرده باشد و اين نيست مگر به خاطر اينكه حيوانات با دركغريزى خود درك مى كنند كه در عمل جفت گيرى كه بافاعل و قابلى صورت مى گيرد، فاعل نر وقابل (مفعول ) ماده است و به همين جهت ماده خود را ناگزير از تسليم و خضوع مى داند.
و اين معنا غير از آن معنائى است كه در نرها مشاهده مى شود كه نر مطيع درمقابل خواسته هاى ماده مى گردد (چون گفتگوى ما تنها در موردعمل جفت گيرى و برترى نر بر ماده است و اما دراعمال ديگرش از قبيل بر آوردن حوائج ماده و تاءمين لذتهاى او، نر مطيع ماده است )
و برگشت اين اطاعت (نر از ماده ) به مراعات جانب عشق و شهوت و بيشتر لذت بردن است(هر حيوان نرى از خريدن ناز ماده و برآوردن حوائج او لذت مى برد) پس ريشه اين اطاعتقوه شهوت حيوان است و ريشه آن تفوق و مالكيت قوه فحولت و نرى حيوان است و ربطىبه هم ندارند.
و اين معنا يعنى لزوم شدت و قدرتمندى براى جنس مرد و وجوب نرمى و پذيرش براىجنس زن چيزى است كه اعتقاد به آن كم و بيش در تمامى امت ها يافت مى شود، تا جائى كهدر زبانهاى مختلف عالم راه يافته بطورى كه هر شخص پهلوان و هر چيز تسليمناپذير را (مرد) و هر شخص نرمخو و هر چيز تاءثيرپذير را (زن ) مى نامند، مثلامى گويند: شمشير من مرد است يعنى برنده است ، يا فلان گياه نر و يا فلان مكان نراست ، و...
و اين امر در نوع انسان و در بين جامعه هاى مختلف و امتهاى گوناگون فى الجمله جرياندارد، هر چند كه مى توان گفت جريانش (با كم و زياد اختلاف ) در امتهامتداول است . و اما اسلام نيز اين قانون فطرى را در تشريع قوانينش معتبر شمرده وفرموده : (الرجال قوامون على النساء بمافضل اللّه بعضهم على بعض ) و با اين فرمان خود، بر زنان واجب كرد كه درخواستمرد را براى همخوابى اجابت نموده و خود را در اختيار او قرار دهند.
3_ مساءله تعدد زوجات :
مساءله وحدت و تعدد همسر در انواع مختلف حيوانات ، مختلف است و خيلى روشن نيست زيرادر حيواناتى كه بينشان اجتماع خانوادگى برقرار است ، همسر يكى است و يك ماده به يكنر اختصاص مى يابد و اين بدان جهت است كه نرها در تدبير امور آشيانه و لانه و نيزدر پرورش دادن جوجه ها با ماده همكارى مى كنند و اين همكارى براى نرها مجالى باقىنمى گذارد كه به اداره يك ماده ديگر و لانه ديگر و جوجه هائى ديگر بپردازد؛ البتهممكن هم هست از راه اهلى كردن و سرپرستى نمودن آنها وضعشان را تغيير داد يعنى امرمعاش آنها را مانند مرغ و خروس و كبوتر تاءمين نمود، و در نتيجه وضعشان در همسرى نيزتغيير يابد.
و اما انسان از قديم الايام و در بيشتر امتهاى قديم چون مصر و هند و فارس و بلكه روم ويونان نيز تعدد زوجات را سنت خود كرده بود و چه بسا بعد از گرفتن يك همسر و براىاينكه او تنها نماند مصاحبانى در منزل مى آوردند تا مونس همسرشان باشند و در بعضىامتها به عدد معينى منتهى نمى شد
مثلا يهوديان و اعراب گاه مى شد كه با ده زن و يا بيست زن و يا بيشتر ازدواج مىكردند و مى گويند: سليمان پادشاه ، چند صد نفر زن داشته است .
و بيشتر اين تعدد زوجات در ميان قبائل و خاندانهائى كه زندگيشان قبيله اى است ، نظيرده نشينان و كوه نشينان اتفاق مى افتد و اين بدان جهت است كه صاحب خانه حاجت شديدىبه نفرات و همكارى ديگران دارد و مقصودشان از اين تعدد زوجات زيادتر شدن اولادذكور است تا بوسيله آنان به امر دفاع كه از لوازم زندگى آنان است بهتر و آسانتربپردازند. و از اين گذشته وسيله اى براى رياست و آقائى بر ديگران باشد، علاوه بريك همسرى كه مى گرفتند يك جمعيتى را نيز خويشاوند و حامى خود مى كردند.
و اينكه بعضى از دانشمندان گفته اند كه : انگيزه وعامل در تعدد زوجات در قبائل و اهل دهات كثرتمشاغل است يعنى يكى بايد بارها را حمل و نقل كند يك يا چند نفر به كار زراعت و آبيارىمشغول شوند، كسانى نيز به كار شكار و افرادى به كار پخت و پز و افرادى ديگربه كار بافندگى بپردازند و... اين مطالب هر چند كه در جاى خود سخن درستى است الااينكه اگر در صفات روحى اين طايفه دقت كنيم ، خواهيم ديد كه مساءله كثرتمشاغل براى آنان در درجه دوم از اهميت قرار داشته است و غرضاول در نظر قبائل و انسان بيابانى از تعدد زوجات به همان تعلق مى گيرد كه ما ذكركرديم همانطور، كه شيوع پسرخواندگى و بنوت وامثال آن در بين قبائل نيز از فروعات همان انگيزه اى است كه خاطرنشان ساختيم .
علاوه بر اين يك عامل اساسى ديگرى نيز در بين اين طايفه براىمتداول شدن تعدد زوجات بوده است و آن اين است كه در بين آنان عدد زنان هميشه بيش ازعدد مردان بوده است زيرا امت هائى كه به سيره و روشقبايل زندگى مى كنند همواره جنگ و كشتار و شبيخون و ترور و غارت در بينشان رايجاست و اين خود عامل مؤ ثرى است براى زياد شدن تعداد زنان از مردان و اين زيادى زنانطورى است كه جز با تعدد زوجات نياز طبيعى آن جامعه برآورده نمى شود (پس اين نكتهرا هم نبايد از نظر دور داشت ).
اسلام قانون ازدواج با يك زن را تشريع و با بيشتر از يك همسر يعنى تا چهار همسر رادر صورت تمكن از رعايت عدالت در بين آنها، تنفيذ نموده ، و تمام محذورهائى را كهمتوجه اين تنفيذ مى شود به بيانى كه خواهد آمد اصلاح كرده و فرموده : (و لهنمثل الّذى عليهن بالمعروف ).
چهار اشكال بر حكم (جواز تعدد زوجات ) و پاسخ بدانها
بعضى ها به اين حكم يعنى (جواز تعدد زوجات ) چنداشكال كرده اند.
اول اينكه : اين حكم آثار سوئى در اجتماع به بار مى آورد زيرا باعث جريحه دار شدنعواطف زنان مى شود و آرزوهاى آنان را به باد داده ، فوران عشق و علاقه به شوهر راخمود و خاموش مى كند و حس حبّ او را مبدل به حس انتقام مى گرداند. و در نتيجه ، ديگر بهكار خانه نمى پردازد و از تربيت فرزندان شانه خالى مى كند. و درمقابل خطائى كه شوهر به او كرده در مقام تلافى بر مى آيد و به مردان اجنبى زنا مىدهد و همين عمل باعث شيوع اعمال زشت و نيز گسترش خيانت درمال و عرض و... مى گردد و چيزى نمى گذرد كه جامعه به انحطاط كشيده مى شود.
دوم اينكه : تعدد زوجات مخالف با وضعى است كه ازعمل طبيعت مشاهده مى كنيم چون آمارگيرى هائى كه در قرون متمادى از امتها شده نشان مى دهدكه همواره عدد مرد و زن برابر بوده و يا مختصر اختلافى داشته است معلوم مى شود طبيعتبراى يك مرد. يك زن تهيه كرده ، پس اگر ما خلاف اين را تجويز كنيم بر خلاف وضعطبيعت رفتار كرده ايم .
سوم اينكه : تشريع تعدد زوجات مردان را به حرص در شهوترانى تشويق نموده و اينغريزه حيوانى (شهوت ) را در جامعه گسترش ‍ مى دهد.
و چهارم اينكه : اين قانون موقعيت اجتماعى زنان را در جامعه پائين مى آورد و در حقيقت ارزشچهار زن را معادل با ارزش يك مرد مى كند و اين خود يك ارزيابى جائرانه و ظالمانه ،است حتى با مذاق خود اسلام سازگار نيست ، چرا كه اسلام در قانون ارث و در مساءلهشهادت يك مرد را برابر دو زن قرار داده ، با اين حساب بايد ازدواج يك مرد را باد و زنتجويز كند نه بيشتر پس تجويز ازدواج با چهار زن به هرحال از عدالت عدول كردن است آن هم بدون دليل و اين چهاراشكال اعتراضاتى است كه مسيحيان و يا متمدنين طرفدار تساوى (حقوق زن و مرد) براسلام وارد كرده اند.
جواب از اشكال اول را مكرر در مباحث گذشته داديم و گفتيم كه اسلام زير بناى زندگىبشر و بنيان جامعه انسانى را بر زندگى عقلى و فكرى بنا نهاده است نه زندگىاحساسى و عاطفى در نتيجه هدفى كه بايد در اسلامدنبال شود رسيدن به صلاح عقلى در سنن اجتماعى است نه به صلاح و شايستگى آنچهكه احساسات دوست مى دارد و مى خواهد. و عواطف به سويش كشيده مى شود.
و اين معنا به هيچ وجه مستلزم كشته شدن عواطف و احساسات رقيق زنان وابطال حكم موهبتهاى الهى و غرايز طبيعى نيست ،
زيرا در مباحث علم النفس مسلم شده است كه صفات روحى و عواطف و احساسات باطنى ازنظر كميت و كيفيت با اختلاف تربيت ها و عادات مختلف مى شود همچنانكه به چشم خود مىبينيم كه بسيارى از آداب در نظر شرقى ها پسنديده و ممدوح و در نظر غربيها ناپسند ومذموم است . و به عكس آن بسيارى از رسوم و عادات وجود دارد كه در نظر غربيها پسنديدهو در نظر شرقى ها ناپسند است و هيچگاه يافت نمى شود كه دو امت در همه آداب و رسومنظر واحدى داشته باشند، بالاخره در بعضى از آنها اختلاف دارند.
و تربيت دينى در اسلام زن را بگونه اى بار مى آورد كه هرگز از اعمالى نظير تعددزوجات ناراحت نگشته و عواطفش جريحه دار نمى شود (او همينكه مى بيند خداىعزوجل به شوهرش اجازه تعدد زوجات را داده تسليم اراده پروردگارش مى شود و وقتىمى شنود كه تحمل در برابر آتش غيرت مقامات والائى را نزد خداى تعالى در پى داردبه اشتياق رسيدن به آن درجات تحمل آن برايش گوارا مى گردد (مترجم ) ).
بله يك زن غربى كه از قرون متمادى تاكنون عادت كرده به اينكه تنها همسر شوهرشباشد و قرنها اين معنا را در خود تلقين نموده ، يك عاطفه كاذب در روحش جايگير شده و آنعاطفه با تعدد زوجات ضديت مى كند. دليل بر اين معنا اين است كه زن غربى به خوبىاطلاع دارد كه شوهرش با زنان همسايگان زنا مى كند و هيچ ناراحت نمى شود، پس اينعاطفه اى كه امروز در ميان زنان متمدن پيدا شده عاطفه اى است تلقينى و دروغين .
و اين نه تنها مرد غربى است كه هر زنى را دوست داشته باشد (چه بكر و چه بيوه ، چهبى شوهر و چه شوهردار) زنا مى كند، بلكه زن غربى نيز با هر مردى كه دوست بداردتماس غير مشروع برقرار مى كند و از اين بالاتر اينكه زن و مرد غربى با محرم خودجمع مى شوند و مى توان ادعا كرد كه حتى يك انسان غربى از ميان هزاران انسان رانخواهى يافت كه از ننگ زنا بر حذر مانده باشد (چه مردش و چه زنش ) انسان غربى بهاين هم قانع نيست بلكه عمل زشت لواط را هم مرتكب مى شود و شايد مردى يافت نشود و ياكمتر يافت شود كه از اين ننگ سالم مانده باشد و اين رسوائى را بدانجا رساندند كهدر چند سال قبل از پارلمان انگليس خواستند تاعمل لواط را برايشان قانونى كند چون آنقدر شايع شده بود كه ديگر جلوگيريش ممكننبود و اما زنان و مخصوصا دختران بكر و بى شوهر كه فحشاء در بينشان به مراتبزننده تر و فجيع تر بود.
و جاى بسيار شگفت است كه چگونه زنان غربى از اين همه بى ناموسى كه شوهرانشانمى بينند متاءسف نگشته ، دلها و عواطفشان جريحه دار نمى شود،
و چگونه است كه احساسات و عواطف مردان از اين كه در شب زفاف همسرشان را بيوه مىيابند ناراحت نشده و عواطفشان جريحه دار نمى گردد؟ و نه تنها ناراحت نمى شود بلكههر قدر همسرش بيشتر زنا داده باشد و مردان بيشترى از او كام گرفته باشند، او بيشترمباهات و افتخار مى كند و منطقش اين است كه من همسرى دارم كه عاشق هاى زيادى دارد وشيفتگانش بر سر همخوابى با او با يكديگر جنگ و ستيز دارند همسر من كسى است كه دهها و بلكه صدها دوست و آشنا دارد.
ولى اگر آن نكته كه خاطرنشان كرديم در نظر گرفته شود، اين شگفتى ها از بين مىرود گفتيم عواطف و احساسات با اختلاف تربيت ها مختلف مى شود ايناعمال نامبرده از آنجا كه در سرزمين غرب تكرار شده و مردم در ارتكاب آن آزادىكامل دارند دلهايشان نسبت به آن خو گرفته است تا جائى كه عادتى معمولى و مالوفشده و در دلها ريشه دوانده به همين جهت عواطف و احساسات به آنمتمايل و از مخالفت با آن جريحه دار مى شود.
و اما اينكه گفتند: تعدد زوجات باعث دلسردى زنان در اداره خانه و بى رغبتى آنان درتربيت اولاد مى شود و نيز اينكه گفتند: تعدد زوجات باعث شيوع زنا و خيانت مى گردددرست نيست زيرا تجربه خلاف آن را اثبات كرده است .
در صدر اسلام حكم تعدد زوجات جارى شد و هيچ مورخ واهل خبره تاريخ نيست كه ادعا كند در آن روز زنان به كار كردن در خانه بى رغبت شدند وكارها معطل ماند و يا زنا در جامعه شيوع پيدا كرد بلكه تاريخ و مورخين خلاف اين رااثبات مى كنند.
علاوه بر اينكه زنانى كه بر سر زنان اول شوهر مى كنند، در جامعه اسلامى و سايرجامعه هائى كه اين عمل را جايز مى دانند با رضا و رغبت خود زن دوم يا سوم يا چهارمشوهر مى شوند و اين زنان ، زنان همين جامعه ها هستند و مردان آنها را از جامعه هاى ديگر وبه عنوان برده نمى آورند و يا از دنيائى غير اين دنيا به فريب نياورده اند و اگر مىبينيم كه اين زنان به چنين ازدواجى تمايل پيدا مى كنند به خاطر عللى است كه در اجتماعحكم فرما است و همين دليل روشن است بر اينكه طبيعت جنس زن امتناعى از تعدد زوجات نداردو قلبشان از اين عمل آزرده نمى شود بلكه اگر آزردگى اى هست از لوازم و عوارضى استكه همسر اول پيش مى آورد زيرا همسر اول وقتى تنها همسر شوهرش باشد دوست نمى داردكه غير او زنى ديگر به خانه اش وارد شود زيرا كه مى ترسد قلب شوهرش ‍متمايل به او شود و يا او بر وى تفوق و رياست پيدا كند و يا فرزندى كه از او پديدمى آيد با فرزندان وى ناسازگارى كند و امثال اين گونه ترس ها است كه موجب عدمرضايت و تاءلم روحى زن اول مى شود نه يك غريزه طبيعى .
پاسخ اشكال دوم به مسئله تعدد زوجات
اما اشكال دوم : كه تعدد زوجات از نظر آمار زن و مرد عملى غير طبيعى است ، جوابش ايناست كه اين استدلال از چند جهت مخدوش و نادرست است .
1- امر ازدواج تنها متكى به مساءله آمار نيست (تا كسى بگويد بايد زن هم جيرهبندى شود و گرنه اگر مردى چهار زن بگيرد سه نفر مرد ديگر بى زن مى ماند(مترجم ) ). بلكه در اين ميان عوامل و شرايط ديگرى وجود دارد كه يكى از آنها رشدفكرى است كه زنان زودتر از مردان رشد يافته و آماده ازدواج پيدا مى شوند سن زنانمخصوصا در مناطق گرمسير وقتى از نه (9) سالگى بگذرد صلاحيت ازدواج پيدا مىكنند، در حالى كه بسيارى از مردان قبل از شانزده (16) سالگى به اين رشد و اينآمادگى نمى رسند (و اين معيار همان است كه اسلام در مساءله نكاح معتبر شمرده است ).
دليل و شاهد بر اين مطلب سنت جارى و روشمعمول در دختران كشورهاى متمدن است كه كمتر دخترى را مى توان يافت كه تا سنقانونى (مثلا شانزده سالگى ) بكارتش محفوظ مانده باشد. و اين(زايل شدن بكارت ) نيست مگر به خاطر اينكه طبيعت چندسال قبل از سن قانونى اش او را آماده نكاح كرده بود و چون قانون اجازه ازدواج به اونمى داده بكارت خود را مفت از دست داده است .
و لازمه اين خصوصيت اين است كه اگر ما مواليد و نوزادان شانزدهسال قبل يك كشور را _ با فرض اينكه دخترانش برابر پسران باشد _ درنظر بگيريم ، سر سال شانزدهم از نوزادان پسر تنها يك سالش (يعنىسال اول از آن شانزده سال ) آماده ازدواج مى باشند، در حالى كه از نوزادان دختر دخترانهفت سال اول از آن شانزده سال به حد ازدواج رسيده اند يعنى نوزادانسال اول (از پسران ) تا سال هفتم (از دختران ) و اگر نوزادان بيست و پنجسال قبل كشورى را در نظر بگيريم سر سال بيست وپنجم مرحله رشد بلوغ مردان است ونوزادان ده سال از پسران و پانزده سال از دختران آماده ازدواج شده اند و اگر در گرفتننسبت حد وسط را معيار قرار دهيم براى هر يك پسر دو دختر آماده ازدواجند و اين نسبت راطبيعت پسر و دختر برقرار كرده است .
گذشته از آن آمارى كه از آن ياد كردند خود بيانگر اين معنا است كه زنان عمرشان ازمردان بيشتر است و لازمه آن اين است كه در سال مرگ همين پسران و دخترانى كه فرضكرديم عده اى پير زن وجود داشته باشد كه در برابر آنها پيرمردانى وجود نداشتهباشند (مؤ يد اين معنا آمارى است كه روزنامه اطلاعات تهران مورخه سه شنبه يازدهم دىماه هزاروسيصد و سى وپنج شمسى از سازمان آمار فرانسهنقل كرده ) و خلاصه اش اين است كه :
و چگونه است كه مولود دختر صد و پنج پسر متولد مى شود و با اينحال روز به روز آمار زنان از مردان بيشتر مى شود و ازچهل ميليون نفوس فرانسه كه بايد بيش از بيست ميليونش مرد باشد، عدد زنان(1765000) يك ميليون و هفتصد و شصت وپنج هزار نفر از مردان بيشتر است و علتاين امر اين است كه پسران و مردان مقاومتشان در برابر بيماريها كمتر از دختران و زناناست . و به همين جهت از ولادت تا سن 19 سالگى ، پسران پنج درصد بيش از دختران مىميرند.
آنگاه اين مؤ سسه شروع مى كند به گرفتن آمار در ناحيه نقص و اين آمار را از سن 25- 30 سالگى شروع مى كند تا سن 60 _ 65 سالگى و نتيجه مى گيرد كهدر سن 60 - 65 سالگى در برابر يك ميليون و پانصد هزار زن بيش از هفتصد وپنجاه هزار نفر مرد باقى نمى ماند.
طبيعت و خلقت به مردان اجازه داده تا از ازدواج با يك زن فراتر رود
از اين هم كه بگذريم خاصيت توليد نسل و يا به عبارت ديگر دستگاه تناسلى مردعمرش بيشتر از دستگاه تناسلى زن است ، زيرا اغلب زنان در سن پنجاه سالگى يائسهمى شوند و ديگر رحم آنان فرزند پرورش نمى دهد در حالى كه دستگاه تناسلى مردسالها بعد از پنجاه سالگى قادر به توليدنسل مى باشد و چه بسا مردان كه قابليت توليدشان تا آخر عمر طبيعى كه صدسالگى است باقى مى ماند در نتيجه عمر مردان از نظر صلاحيت توليد، كه تقريباهشتاد سال مى شود، دو برابر عمر زنان يعنىچهل سال است .
و اگر ما اين وجه را با وجه قبلى روى هم در نظر بگيريم اين نتيجه به دست مى آيد كهطبيعت و خلقت به مردان اجازه داده تا از ازدواج با يك زن فراتر رود و بيش از يكى داشتهباشد و اين معقول نيست كه طبيعت نيروى توليد را به مردان بدهد و در عينحال آنانرا از توليد منع كند، زيرا سنت جارى درعلل و اسباب اين معنا را نمى پذيرد.
علاوه بر اينكه حوادثى كه افراد جامعه را نابود مى سازد، يعنى جنگها و نزاعها وجنايات ، مردان را بيشتر تهديد مى كند تا زنان را به طورى كه نابود شوندگان ازمردان قابل مقايسه با نابود شوندگان از زنان نيست ، قبلا هم تذكر داديم كه همين معناقوى ترين عامل براى شيوع تعدد زوجات در قبائل است و بنابراين زنانى كه به حكممطلب بالا شوهر را از دست مى دهند، چاره اى جز اين ندارند كه يا تعدد زوجات رابپذيرند و يا تن به زنا و يا محروميت دهند چون با مرگ شوهران غريزه جنسى آنان نمىميرد و باطل نمى شود.
و از جمله مطالبى كه اين حقيقت را تاءييد مى كند جريانى است كه چند ماهقبل از نوشتن اين اوراق در آلمان اتفاق افتاد و آن اين بود كه جمعيت زنان بى شوهرنگرانى خود را از نداشتن شوهر طى شكايتى به دولت اظهار نموده و تقاضا كردند كهبراى علاج اين درد مساءله تعدد زوجات در اسلام را قانونى ساخته ، به مردان آلماناجازه دهد تا هر تعداد كه خواستند زن و چگونه است كه زيرا كليسا او را از اين كاربازداشت .
آرى كليسا راضى شد زنا و فساد نسل شايع شود ولى راضى نشد تعدد زوجات اسلامدر آلمان رسميت پيدا كند.
2- استدلال به اينكه (طبيعت نوع بشر عدد مردان را مساوى عدد زنان قرار داده )،با صرفنظر از خدشه هائى كه داشت زمانى استدلال درستى است كه تمامى مردان چهارزن بگيرند و يا حداقل بيش از يك زن اختيار كنند در حالى كه چنين نبوده و بعد از اين نيزچنين نخواهد شد براى اينكه طبيعت چنين موقعيتى را در اختيار همگان قرار نداده و طبعا بيشاز يك زن داشتن جز براى بعضى از مردان فراهم نمى شود، اسلام نيز كه همه دستوراتشمطابق با فطرت و طبيعت است چهار زن داشتن را بر همه مردان واجب نكرده ، بلكه تنهابراى كسانى كه توانائى دارند جايز دانسته (نه واجب ) آن هم در صورتى كه بتوانندبين دو زن و بيشتر به عدالت رفتار كنند.
و يكى از روشن ترين دليل بر اينكه لازمه اين تشريع ، حرج و فساد نيست ،عمل مسلمانان به اين تشريع و سيره آنان بر اين سنت است و همچنين غير مسلمانان اقوامىكه اين عمل را جايز مى دانند و نه تنها مستلزم حرج و قحطى و نايابى زن نيست بلكه بهعكس ، ممنوعيت تعدد زوجات در اقوامى كه آن را تحريم كرده اند، باعث شده هزاران زن ازشوهر و اجتماع خانوادگى محروم باشند و به دادن زنا اكتفا كنند.
3- استدلال نامبرده ، صرفنظر از خدشه هائى كه داشت در صورتى درست بوده وبر حكم تعدد زوجات وارد است كه حكم نامبرده (تعدد زوجات ) اصلاح نشده و با قيودىكه محذورهاى توهم شده را اصلاح كند، مقيد وتعديل نشود. ولى اسلام همين كار را كرده و بر مردانى كه مى خواهند زنانى متعدد داشتهباشند شرط كرده كه در معاشرت با آنان رعايت عدالت را بكنند و بستر زناشوئى رابين آنان بالسويه تقسيم كنند. و نيز واجب كرده كه نفقه آنان و اولادشان را بدهند ومعلوم است كه رعايت عدالت در انفاق و پرداخت هزينه زندگى چهار زن و اولاد آنها و نيزرعايت مساوات در معاشرت با آنان جز براى بعضى از مردان فهميده و ثروتمند فراهمنمى شود. و اين كار براى عمومى مردم فراهم و ميسور نيست .
علاوه بر اين ، در اين ميان راههاى دينى و مشروع ديگرى است كه با به كار بستن آن ، زنمى تواند شوهر خود را ملزم سازد كه زن ديگرى نگيرد و تنها به او اكتفا كند.
پاسخ به اشكال سوم
و اما اشكال سوم : كه مى گفت : (تجويز تعدد زوجات ، مردان را به شهوترانى ترغيبنمودن و همچنين نيروى شهوت را در جامعه تقويت كردن ) است ،
در پاسخ اين اشكال بايد گفت كه : صاحب ايناشكال اطلاع و تدبرى در تربيت اسلامى و مقاصدى كه اين شريعتدنبال مى كند ندارد و نمى داند كه تربيت دينى نسبت به زنان در جامعه اسلامى دين_ پسند اين است كه زنان را با پوشيدن خود باعفاف و باحيا بار مى آورد و زنان راطورى تربيت مى كند كه خود به خود شهوت در آنان كمتر از مردان مى شود (بر خلافآنچه مشهور شده كه شهوت نكاح در زن بيشتر و زيادتر از مرد است . واستدلال مى كنند به اينكه زن بسيار حريص در زينت وجمال و خودآرائى است و وجود اين طبيعت در زندليل بر آن است كه شهوت او زيادتر از مرد است ) و ادعاى ما آنقدر روشن است كه مردانمسلمانى كه با زنان متدين و تربيت شده در دامن پدر و مادر ديندار ازدواج كرده اند،كمترين ترديدى در آن ندارند، پس روى هم رفته ، شهوت جنسى مردانمعادل است با شهوتى كه در يك زن ، بلكه دو زن و سه زن وجود دارد.
از سوى ديگر دين اسلام بر اين معنا عنايت دارد كهحداقل و واجب از مقتضيات طبع و مشتهيات نفس ارضا گردد. واحدى از اينحداقل ، محروم نماند و به همين جهت اين معنا را مورد نظر قرار داده كه شهوت هيچ مردى درهيچ زمانى در بدن محصور نشود و وادارش نكند به اينكه به تعدى و فجور و فحشاآلوده گردد.
و اگر مرد به داشتن يك زن محكوم باشد در ايامى كه زن عذر دارد يعنى نزديك به يكثلث از اوقات معاشرتش كه ايام عادت و بعضى از ايامحمل و وضع حمل و ايام رضاعش و امثال آن است او ناگزير از فجور مى شود، چون ما درمباحث گذشته اين كتاب مطلبى را مكرر خاطرنشان كرديم كه لازمه آن لزوم شتاب در رفعاين حاجت غريزى است . و آن مطلب اين بود كه گفتيم اسلام اجتماع بشرى را بر اساسزندگى عقل و تفكر بنا نهاده ، نه بر اساس زندگى احساسى و بنابراين باقى ماندنمرد بر حالت احساس ‍ حالتى كه او را به بى بند و بارى درخواسته ها و خاطرات زشتمى كشاند، نظير حالت عزب بودن و امثال آن از نظر اسلام از بزرگترين خطرهائى استكه انسان را تهديد مى كند.
و از سوى ديگر يكى از مهم ترين مقاصد و هدفها در نظر شارع اسلام زياد شدننسل مسلمانان و آباد شدن زمين به دست آنان است .
آرى جامعه مسلمانان كه آباد شدن زمين به دست او، آبادى صالحى و آبادى مخصوصىاست كه ريشه شرك و فساد را مى زند.

next page

fehrest page

back page