بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 4, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
 

 

 
 
00" vlink="#00" alink="#FF0000">

 

next page

fehrest page

back page

بعيد نيست كه از سياق آيات استفاده شود كه گويا كفار بعد از داستان جنگ احد و درروزهائى كه اين آيات نازل مى شده يكى يكى مؤ منين را مى ديدند، و اين مطلب را بهعنوان خيرخواهى به آنان القا مى كردند كه مثلا جنگ با كفار قريش در احد اشتباه بوده ، واز اين به بعد بطور كلى اين كار صلاح نيست ، و كوتاه سخن اينكه مؤ منين چيرهائى مىگفتند كه در آينده حاضر به قتال نشوند، و نيز مطالبى در ميان مى آورده اند كه باعثنزاع و تفرقه و تشتت كلمه و اختلاف بين آنان شود. و چه بسا كه جمله آخر اين آيات كهمى فرمايد: (الّذين قال لهم النّاس ان النّاس قد جمعوا لكم فاخشوهم ... ذلكم الشيطانيخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤ منين ) اين استفاده را تاءييد كند.
ليكن چه بسا گفته اند: آيه شريفه به سخن يهود و منافقين اشاره دارد كه در روز جنگاحد گفته بودند: محمد (صلى اللّه عليه و آله ) كشته شد، به سوى عشاير و قوم و قبيلهخود برگرديد، ليكن اين سخن قابل اعتنا نيست .
خداى تعالى بعد از آنكه در آيه اول بيان كرد كه اطاعت مسلمانان از كفار وميل به دوستى آنان ، ايشان را به خسران (كه همان برگشتن به كفر قبلى و عقب گردباشد) مى كشاند. در آيه دوم با آوردن كلمه (بل ) از ولايت داشتن كفار اعراض نموده ،فرمود: بلكه اللّه مولاى شما است ، و او از بهترين يارى دهندگان است .
مرعوب گشتن دشمنان رسول الله (ص ) از خصائص آن نبى گرامى است


سنلقى فى قلوب الّذين كفروا الرعب بما اشركوا باللّه ...


اين آيه وعده اى است به مؤ منين و، مايه دل خوشى آن است ،
به اينكه خداى تعالى بزودى از طريق رعب و وحشتى كه از آنان بردل كفار مى اندازد ياريشان خواهد كرد و همانطورى كه در روايات شيعه و سنى آمده ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مساءله رعب را يكى از خصايص خود دانسته ، ازخصايصى كه خداى تعالى در بين همه انبيا (عليهم السلام ) تنها به آن جناب داده و بهوسيله آن ، او را يارى و دشمنانش را از بين برده است .
و جمله (بما اشركوا...) معنايش اين است كه مشركين به جرم شركى كه ورزيدند دچاراين رعب شدند، شركى كه هيچ برهان خدائى بر آن نداشتند و يكى از چيرهائى كه درقرآن مكرر آمده همين است كه ادعاى شريك داشتن خدا هيچ سلطانى يعنى هيچ دليلى از ناحيهخدا ندارد، البته يكى از شاخه هاى شرك نيز اين است كه كسى بگويد اصلا خدائى نيست، چون چنين كسى هر اثر و تدبيرى را به دهر و ماده مستند مى كند كه اين هم خود شركاست .


و لقد صدقكم اللّه وعده اذ تحسونهم ...


كلمه (حس ) - به فتحه حا - به معناىقتل بر وجه استيصال است ، كشتنى كه انقراض بياورد.
روايات بر اين مساءله اتفاق دارند و تاريخ هم در داستان جنگ احد ضبط كرده است كهلشكر اسلام در آغاز بر لشكر شرك غلبه نموده و همه را تار و مار كردند، به غارتاموالشان نيز پرداختند، تا آنكه تيراندازان ماءمور حفظ دره ، كمين گاه خود را رها كردند،و خالد بن وليد با نفرات و افرادش به عبداللّه بن جبير و نفرات باقيمانده او حمله كردهو همه را كشت ، و از پشت سر به لشكر اسلام تاختن گرفت و مشركين بعد از فرار دوباره برگشتند و هفتاد نفر از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را كشتند وبقيه را به بدترين وجهى فرارى دادند.
پس اينكه فرموده : (و لقد صدقكم اللّه وعده )، مى خواهد صدق وعده اى را كه از پيشداده بود (كه شما اگر تقوا و صبر به خرج دهيد سرانجام غلبه مى كنيد) تثبيت كند، وجمله : (اذ تحسونهم باذنه ...) مى تواند ناظر به فتحى باشد كه در آغاز جنگ خداىتعالى نصيب مسلمين كرد، و جمله : (حتى اذا فشلتم و تنازعتم فى الامر و عصيتم من بعد مااريكم ما تحبون ) ناظر باشد به عملى كه تيراندازان كردند و در بين خود نزاع بهوجود آورده يك عده گفتند بايد فرمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را اطاعت كرد،
عده اى ديگر گفتند بايد خود را به همراهانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برسانيم ، تا غنيمتى به چنگ آوريم و اين بگو مگوايشان را سست نموده و در آخر بيشترشان از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )نافرمانى نموده و مراكز خود را خالى كردند، و بنابر اين بناچار بايد كلمه (فشلتم) را به ضعف راى تفسير كنيم چون تفسير آن به ترس با وضع آن روز تيراندازانتطبيق نمى كند چرا كه ترس آنان را به اين كار وادار نكرد، بلكه طمع به غنيمت بودكه از جاى خود حركتشان داد و اگر فشل را به معناى ترس بگيريم بايد بگوئيم خطاب(فشلتم ) به همه مسلمين بوده و در اين صورت كلمه (ثم ) در جمله : (ثمصرفكم ) تراخى رتبى را مى رساند، نه زمانى را (چون منصرف شدن مسلمانان ازدشمن و سرگرم جمع آورى غنيمت شدن آنان از نظر زمانقبل از گرفتار شدن به ترس ‍ بود، نخست آنان از جنگ منصرف شدند، بعدا طمعتيراندازان هم تحريك شده مراكز خود را رها كردند، آن وقت با حمله خالد بن وليد از پشتسر، همه گرفتار ترس گشتند و تراخى رتبى معنايش اين است كه درنقل داستان قسمتى كه مورد عنايت بيشتر است اول ذكر شود، و ساير قسمت ها بعدا و درمورد ما اول مساءله حس و سپس داستان ترس و تنازع را آورده و در آخر به اين نكته اشارهمى كند كه مساءله صرف و انصراف شما از جنگ و سرگرم غنيمت شدنتان را كه ما پيشآورديم از باب امتحان بود (مترجم ).
كلمه (تنازعتم ) خود دليل بر اين است كه همگى بر مساءلهفشل و ارتكاب معصيت متفق نبودند، بلكه بعضى اصرار داشته اند به اينكه اطاعت كنند، وبر فرمانبرى خود ثابت قدم باشند و به همين جهت است كه مى بينيم در آيه شريفهجمعيت مسلمانان در صحنه احد را دو دسته كرده مى فرمايد بعضى از شما دنيا را مى خواهدو بعضى آخرت را.


ثم صرفكم عنهم ليبتليكم


يعنى سپس شما را از نبرد با مشركين باز داشت ، و اين بعد از پيدا شدنفشل و تنازع و نافرمانى بود، و خلاصه بعد از وقوع اختلاف بين شما وجود داشت وغرض از اين باز دارى اين بود كه شما را امتحان كند و ايمان و صبرتان در راه خدا رابسنجد چرا كه قوى ترين عامل براى امتحانهاى عمومى همانا اختلاف دلها است اينجا استكه بايد بلائى عمومى بيايد تا مؤ من از منافق و مؤ من راسخ الايمان هم از مؤ من متلون ورنگارنگ سست ايمان متمايز گردد و معلوم شود آنكه منافق است كيست و آنكه مؤ من استايمان قلبيش ‍ در چند درجه از فشار از بين مى رود و با همه اين حرفها خداى تعالى بهفضل و كرمش از خطاى آنان صرف نظر كرد، و همه را بخشيد (و لقد عفا عنكم ...)
مصدر باب افعال(اصعاد) كه فعل مضارع (تصعدون ) از آن گرفته شده ، به معناى رفتن بهطرف كرانه افق و از نظرها دور شدن است به خلاف كلمه (صعود) كه مصدر ثلاثىمجرد آن است و به معناى بالا رفتن به نقطه اى بلند چون كوه وامثال آن است وقتى گفته مى شود: (فلان اصعد فى جانب البر) معنايش اين است كهفلانى يك طرف بيابان را گرفت و رفت و رفت تا از نظر دور شد و وقتى گفته مىشود: (صعد فى السلم ) معنايش اين است كه پله هاى نردبان را يكى يكى بالا رفتبعضى هم گفته اند بسا مى شود كه اصعاد در مورد صعود و به آن معنااستعمال مى شود.
ظرف (اذ - زمانى كه ) متعلق است بهفعل تقديرى و آن امر (اذكروا _ به ياد آريد) است ، مى فرمايد: به ياد آريد آنزمانى را كه راه بيابان را پيش گرفتيد، ممكن هم هست متعلق باشد بهفعل (صرفكم ) و يا به فعل (ليبتليكم )، بعضى آنطور گفته اند، و بعضىاينطور، و جمله : (و لا تلوون ...) از ماده (ل ى ى ) است و كلمه (لى ) به معناىالتفات و متمايل شدن به اين سو و آن سو است .
صاحب مجمع مى گويد اين ماده جز در جمله منفى نمى آيد مثلا گفته نمى شود: (لويت علىكذا - من به سوى فلان چيز يا فلان طرفمتمايل شدم ).
كلمه (اخرى ) در جمله : (و الرسول يدعوكم فى اخريكم )مقابل اولى است و صدا زدن رسول مسلمانان را آنهم از آخر آنها مى فهماند كه لشكر ازپيرامون آن جناب متفرق شده بودند و بدون اينكه توجه به اين سو و آن سو كنند چهاول و چه آخر جمعيتشان راه فرار را پيش گرفته بودند و مى رفتند ورسول از پشت سر صداشان مى زده ، ولى آنانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را در بين مشركين رها كرده از ترس كشته شدن راهبيابان را پيش گرفته بودند.
بله جمله : (و سيجزى اللّه الشاكرين )، كه كمىقبل از اين آيه بود و تفسيرش گذشت به ما مى فهماند كه مسلمين تا آخرين نفرشاننگريختند، بلكه كسى در بين آنان بوده كه هيچ تزلزلى در اراده اش رسوخ نكرده ، وقدمى جهت فرار برنداشته است ، نه در اول شكست و نه بعد از انتشار خبرقتل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه آيه : (افان مات اوقتل ...) بر آن دلالت مى كرد.
و از جمله : (و لا تلوون على احد و الرسول يدعوكم فى اخريكم )
نيز فهميده مى شود كه خبر كشته شدن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از شكستو فرار كردن مسلمانان منتشر شده (چون با شنيدن صداىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) معنا نداشته است كهاحتمال دهند كه آن جناب كشته شده و يا اين خبر را باور كنند).


فاثابكم غما بغم لكيلا تحزنوا على ما فاتكم و لا ما اصابكم ...


يعنى سپس خداى تعالى به تلافى و پاداش غمى كه داشتيد (كه چرا غنيمت ها از دستمانرفت ؟ و چرا اين همه كشته داديم )؟ غمى ديگر به شما داد و آن اندوه از اين بود كه چرابه مال دنيا طمع بستيم ؟ و رسول را يارى نكرديم ؟ اين اندوه را به شما داد تا از آناندوه منصرف شويد، و از اينكه فرمود (اثابكم _ پاداشتان داد) معلوم مى شود غماولى نعمتى از ناحيه خداى تعالى بوده بهدليل اينكه فرمود: اين غم را به شما داديم تا غم مخوريد بر آنچه از دست داده ايد، و برآنچه بر سرتان آمده ، چون خداى تعالى در كتاب مجيدش اين قسم اندوه را مذمت كرده وفرموده : (لكيلا تاسوا على ما فاتكم ).
پس اين غمى كه ايشان را از آن اندوه ناپسند منصرف ساخت نعمت و موهبتى بوده است وعبارت بوده از اندوه ندامت از اعم الى كه كرده اند و حسرتى كه از فوت نصرت ناشىاز فشل به ايشان دست داد و در اين صورت غم دوم در جمله : (غما بغم غم ) ناشى ازاندوه نامبرده است و حرف (با) در آن بدليه است و معناى عبارت اين است كه خداىتعالى اين پاداش را به شما داد، كه اندوه ناشى از فوت نصرت و ورود مصيبت هايتان رامبدل كرد به اندوه ناشى از ندامت و حسرت از آنفشل و فرار كه مرتكب شديد.
و نيز ممكن است كه جمله :( فاثابكم ) متضمن معناىابدال باشد كه در نتيجه معنا چنين مى شود: (پس خداى تعالى غم حزن شما رامبدل كرد به غم ندامت و حسرت تا پاداشتان داده باشد) و در اين صورت معناى دو غمبر عكس مى شود، (يعنى غم اول غم ثواب و نعمت و موهبت و غم دوم غم حزن مى شود).
و بنابر هر دو معنا، جمله : (فاثابكم ...) فرع قرار گرفته براى جمله : (و لقدعفا عنكم ...) و جمله بعديش هم كه مى فرمايد: (ثمانزل عليكم ) به بهترين وجه اتصال و ترتيب دارد، بدين قرار كه خداى تعالى ازشما عفو كرد و در نتيجه غمى را به عوض غمى ديگر به شما پاداش داد تا شما را ازاندوهى كه برايتان نمى پسندد محفوظ بدارد و در آخر و بعد از دادن غم پسنديده ، آرامش وچرتى را هم بر شما نازل فرمود.
البته در اين ميان وجهى ديگر هست كه ظهور سياق در تفريع جمله : (فاثابكم ...) برما قبل با آن مساعدتر است و آن اين است كه غم عبارت باشد از همان معنائى كه جمله : (اذتصعدون ...) متضمن آن است و مراد از كلمه : (بغم ) نتيجه اى باشد كه از تنازع ونافرمانى تيراندازان حاصل شد يعنى مسلط شدن مشركين از پشت سر بر مسلمانان وحرف (با) در كلمه (بغم ) سببيت باشد، و اين معناى خوبى است و بنابر آن معنامراد از جمله : (لكيلا تحزنوا...) اين خواهد بود كه ما حقيقت امر را براى شما بيان مىكنيم ، تا محزون نشويد...، همچنان كه نظير اين معنا را صريحا در آيه زير بيان نموده ،مى فرمايد: (ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب منقبل ان نبراها، ان ذلك على اللّه يسير، لكيلا تاسوا على ما فاتكم ، و لا تفرحوا بماآتيكم )
با اين معنائى كه ما براى آيه كرديم نظم آيه و همسياقى جمله هاى پشت سرهم آن درستمى شود، ولى مفسرين احتمالهاى بسيارى در آيه شريفه داده اند، هم از حيث اينكه جمله(فاثابكم ...) به كجا عطف شده ؟ و هم از حيث اينكه معناى غماول و دوم چيست ؟ و هم در اينكه حرف (با) چه معنا دارد؟ و هم اينكه جمله (لكيلا...)چه ارتباطى به ما قبل خود دارد؟ ولى نتوانسته اند معناى مستقيمى ارائه دهند و چون درنقل آن اقوال و بحث پيرامونش فايده اى نبود از آن صرف نظر كرديم .
و بنابراين دو معنائى كه ما احتمال داديم مراد از (مافات ) در جمله : (لكيلا تحزنواعلى ما فاتكم ) غلبه و غنيمت و مراد از جمله (ما اصابكم ) كشته شدن و مجروح گشتناست .
معناى (اءمنة ) و (نعاس ) و احاطه شدن طائفهاى از مسلمانان آندو در جنگ احد


ثم انزل عليكم من بعد الغم امنه نعاسا يغشى طائفه منكم


كلمه (اءمنه ) با فتحه همزه و فتحه ميم و نيز فتحه نون به معناى آرامش خاطر از جهتداشتن امنيت است ، و كلمه : (نعاس ) به معناى گرم شدن پلك چشم و سست شدن بدنقبل از خواب رفتن است كه در حقيقت خوابى خفيف است و در فارسى آن را چرت زدن مىگوئيم ، و اين كلمه در آيه مورد بحث بدل است از كلمه (اءمنه )، چون عادتا ملازمه هستميان امنيت و نعاس ، و چه بسا احتمال داده باشند كه كلمه : (امنه ) جمع كلمه (آمن )است مانند كلمه (طلبه ) كه جمع كلمه (طالب ) است و در اين صورتحال از ضمير در (عليكم ) خواهد بود و كلمه (نعاسا)مفعول كلمه (انزل ) است و مصدر (غشيان ) كهفعل (يغشى )
مشتق از آن است به معناى احاطه است ، و معناى آيه بنابر اينكه كلمه (امنه ) به معناىامنيت باشد اين مى شود كه خداى تعالى پس ‍ ازمبدل كردن اندوهتان به اندوهى ديگر، امنيتى بر شمانازل كرد كه دنبالش خواب بر طايفه اى از شما مسلط شد، و بنابراين كه كلمه (امنه) جمع اسم فاعل باشد معنا چنين مى شود: خداى تعالى پس ازمبدل كردن اندوهتان به اندوهى ديگر در حالى كه شما ايمن بوديد نعاسىنازل كرد كه بر طايفه اى از شما احاطه يافت .
و اين آيه دلالت دارد بر اينكه نعاسى كه در گيراگير اين جنگنازل شده ، همه افراد را نگرفته بلكه بعضى از ايشان را گرفته است چون مىفرمايد: (به طايفه اى از شما احاطه يافت ) و اين طايفه همانهائى بوده اند كه بعداز فرار و دور شدن به سوى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشتند، چون ازعمل خود پشيمان و از حفظ نكردن موقعيت حسرت خوردند و حاشا بر خداى تعالى كه ازايشان در حالى كه از جنگ فرار كرده بودند در گذرد، چون فرار از زحف يكى از گناهانكبيره است ، و آدمى را از رحمت خدا دور مى سازد و خداى تعالى در همين آيه فرموده : (ولقد عفا عنكم و اللّه ذو فضل على المؤ منين ) وفضل خود را خاص مؤ منين دانسته و حاشا بر آن جناب كه عنايت وفضل خود را شامل حال مرتكب فحشا و منكر آن هم درحال ارتكاب و قبل از توبه بسازد بلكه عفو و رحمت خود را وقتىشامل حال ايشان كرد كه نخست غم بيهوده و بى اءجرشان رامبدل كرد به غمى صحيح تا دلهايشان به اندوه ناخوشايند خدا آلوده نگردد، كه بيانشگذشت .
پس امنيت و نعاس شامل حال اين طايفه شد يعنى اينهائى كه از فرار خود پشيمان شدند واز اين عمل نكوهيده خود غمگين گشته به طرفرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برگشتند، و دور آن جناب را گرفتند، و كانه اين درلحظه اى بوده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از جمعيت فشرده مشركين جدا شده وبدره كوه برگشته بود و برگشتن فراريان هم بعد از آن بوده كه يقين كرده اند كه آنجناب كشته نشده .
در مقابل اين طايفه از مسلمين بعضى ديگرند كه خداى تعالى با جمله (و طائفه قد اهمتهمانفسهم ...) متعرض حالشان شده .


و طائفه قد اهمتهم انفسهم


اينها طايفه ديگرى از مؤ منين هستند و منظور از مؤ من بودنشان تنها همين است كه جزءمنافقين كه خداى تعالى در آخر گفتار با جمله (و ليعلم الّذين نافقوا وقيل لهم تعالوا قاتلوا فى سبيل اللّه او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعناكم ...) بهشرح حالشان پرداخته نبودند، منافقين آنهائى بودند كه از هماناول امر و قبل از شروع جنگ از مؤ منين جدا شدند و خود را كنار كشيدند منافقين اينها بودندكه وضعى ديگر دارند كه خداى تعالى بزودى از وضع آنان خبر مى دهد.
به فكر جان خود بودن و ديد جاهليت داشتن ؛ اوصاف فراريان از جنگ احد
و خداى تعالى اين طايفه دوم را كه در جمله مورد بحث اينطور توصيفشان كرده (كه درفكر جان خود بودند) به آن كرامتى كه طايفهاول را گرامى داشته ، گرامى نداشت ، يعنى عفو وتبديل غم و امنيت و نعاس را به آنان نداد بلكه به خودشان واگذارشان كرد و در نتيجهفقط به فكر جانشان افتادند و همه چيز را از ياد بردند.
و خداى تعالى از ميان اوصاف آنان تنها دو صفت را آورد، هرچند كه برگشت آن دو هم بهيك صفت است چون آن ديگرى از لوازم و فروعات اولى است يكى به فكر خود بودن وديگرى داشتن ديد جاهليت ، اما به فكر خود بودن معنايش اين نيست كه تنها به فكرسعادت حقيقى خويش بوده باشند چون مؤ منين هم جز اين را نمى خواهند و اصولا هر انسانصاحب اراده و همتى غير از خودش ‍ هيچ هم ديگرى ندارد، پس مراد اين نيست بلكه مراد ايناست كه اين طايفه هيچ همى جز حفظ حيات مادى و دنيائى خود نداشتند و به همين جهت بودهكه نمى خواستند خود را در دام قتل بيندازند، پس اين طايفه نه دينى در نظر داشتند و نهسعادت واقعى را، تنها همشان كامروا كردن خود در دنيا بوده است و اگر خود را بدينچسباندند براى اين بوده كه مى پنداشتند دين همواره غالب است و هيچگاه مغلوب واقع نمىشود، چون خدا به اين شكست و به غلبه دشمنانش راضى نيست ، هر چند كه اسباب ظاهرىبا دشمنان او باشد پس اين طايفه (نمى خواستند بدين خدا خدمت كنند)، بلكه مى خواستنداز پستان دين بدوشند تا چندى كه برايشان استفاده داشته باشد از آن دم بزنند ولى هروقت وضع برگشت و به هدفهائى كه گفتيم نرسيدند، به عقب برگردند و سيرقهقرائى را پيش ‍ گيرند.


يظنون باللّه غير الحق ظن الجاهليه ... ان الامر كله لله


مى فرمايد درباره خدا خيالى كردن كه درست و حق نبود بلكه از پندارهاى جاهليت بود، وخدا را به وصفى ستودند كه حق نبود، بلكه از اوصافى بود كهاهل جاهليت خداى را با آن مى ستودند، و اين ظن هر چه بوده مناسب و لازمه اين گفتارشان استكه گفتند: (هل لنا من الامر من شى ء؟) و دستورى هم كه خداى تعالى بهرسول خود داد كه پاسخشان را چنين بگويد: (قل ان الامر كله لله ) آنرا كشف مى كند،چون از ظاهر اين پاسخ برمى آيد كه اين طايفهخيال كرده بودند كه زمام بعضى امور به دست خودشان است ، و به همين جهت بوده كهوقتى شكست خوردند،
و كشتار دشمن از آنان زياد شد، به شك افتادند، و گفتند: (پس مگر ما هيچ كاره ايم ؟).
ردّ توهّم باطلبرخى كه پنداشته اند دين خلق هرگز شكست نمىخورد
با اين بيان روشن مى شود كه آن امرى هم كه خود را در آن مؤ ثر و يامستقل مى پنداشته اند، همان شكست دادن و غلبه بر دشمن بوده و زمام اين امر را از اين جهتبه دست خود مى پنداشتند كه به اسلام در آمده اند، پس معلوم مى شود اين طايفه چنين مىپنداشتند كه دين حق هرگز شكست نمى خورد و همچنين متدين به چنين دينى هرگز مغلوبدشمنش واقع نمى شود، چون يارى اين دين و اين متدين به عهده خدا است و براى اين پندارخود هيچ شرط و قيدى هم قائل نبودند چون خيال مى كردند كه خداى تعالى در وعدهنصرت خود هيچ قيدى را شرط نكرده .
و اشتباهشان هم همين جا بوده و ظن جاهليت همين است ، چون بت پرستان جاهليت معتقد بودند كهبراى هر صنف از اصناف حوادث ، از قبيل : رزق ، حيات ، موت عشق ، جنگ وامثال آن ، و همچنين براى هر نوع از انواع موجودات عالم ازقبيل : انسان ، زمين ، درياها و غير اينها ربّ و مدبرى جداگانه است كه امور هر يك از آنهارا رب آنها اداره مى كند و اين ارباب و خدايان در اراده خود شكست ناپذيرند.
بت پرستان اين خدايان را مى پرستند تا آنچه را كه مى خواهند به وسيله آنان به سوىخود سرازير سازند و سعادت را براى خويش ‍ جلب نمايند، و نيز شرها و بلاها را از خوددفع كنند و خداى سبحان را رب آن ارباب و به منزله پادشاهى عظيم مى دانستند، كه هرصنف از اصناف رعيت خود را به يكى از بزرگان رعيت خود سپرده ، و اختيار تام به اوداده و او در حوزه حكمرانى و منطقه نفوذ خود هر كارى بخواهد مى كند.
و اين مشرك وقتى مسلمان شد و در اسلامش خيال كرد كه دين حق در تقدم و پيشرفت ظاهرىهم هرگز شكست نمى خورد و همچنين پيامبر _ كه اولين كسى است كه مسؤ وليت ابلاغاين دين از جانب پروردگارش به دوش او نهاده شده و سنگينى آنراتحمل كرده - در ظاهر دعوتش مقهور نمى شود و ياحداقل كشته نمى شود و نمى ميرد، در حقيقت ظنى جاهلى به خود راه داده و درباره خدا ظنىغير حق نمودند چرا، كه براى خدا همتا و امثالى گرفته كه يكى از آنها پيامبر است وپيامبر را ربى پنداشته كه خداى تعالى امر پيروزى بر دشمن و غنيمت گرفتن از او رابه خود آن جناب وا گذاشته است ، با اينكه خداى سبحان واحد است و شريكى ندارد وتمامى امور به دست خود او است و احدى از خلائق اختيار هيچ امرى را ندارد. و به همين جهتبود كه وقتى در آيات گذشته فرمود: (ليقطع طرفا من الّذين كفروا او يكبتهمفينقلبوا خائبين )
ناگهان رشته سخن را قطع نموده به عنوان جمله معترضه خطاب بهرسول گرامى خود نموده و فرمود: (ليس لك من الامر شى ء) تا كسى توهم نكند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دخالتى در مساءله قطع و كبت دارد، بلكه اين خداىسبحان است كه سنت اسباب و مسببات را وضع كرده ، در بين اسباب و مسببات آن مسببى درخارج واقع مى شود كه سببش قوى تر از ساير اسباب باشدحال چه اينكه حق باشد و چه باطل چه خير باشد و چه شر چه هدايت باشد چه ضلالت ،چه عدل باشد و چه ظلم و نيز چه درباره مؤ من باشد يا كافر چه محبوب باشد چهمبغوض چه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) باشد و چه ابو سفيان .
سنت اسباب و مسببات ، عام است و امر نبوت و دعوت ، از آن مستثنا نيست
بله البته اين هست كه خداى سبحان عنايت خاصى به دين و اولياءش دارد و نظام كون واسباب جارى در آن را، طورى به جريان مى اندازد كه نتيجه اش غلبه دين و فراهم شدنزمينه براى حكومت اولياءش در زمين گشته تا عاقبت به نفع متقين باشد.
و امر نبوت و دعوت از اين سنت جاريه مستثنا نيست و لذا هر زمان كه اسباب عادى در تقدم وپيشرفت اين دين و غلبه مؤ منين دست به دست هم داده ، اين تقدمحاصل گرديده است مانند بعضى از جنگهاى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و هرزمانى كه موافق نبوده مثلا نفاق و نافرمانى امررسول و يا فشل و جزع در بين مسلمين پيدا شده ، غلبه و پيروزى نصيب مشركين گرديدهو مؤ منين شكست خورده اند و همچنين است حال در ساير انبيا با مردم ، چون دشمنان انبيا بهخاطر آنكه اهل دنيا بودند و همه تلاششان در آباد كردن دنيا و بسط قدرت و تشديد نيروو جمع آورى اجتماعات بود، غلبه ظاهرى هم همواره با آنان بوده است و هميشه انبيا مغلوببوده اند، يا مانند زكريا مقتول و يا چون يحيى مذبوح و يا چون عيسى مهجور و يا مبتلابه گرفتاريهاى ديگر بودند.
بله هر زمانى كه ظهور و غلبه حق و اثبات حقانيت آن موقوف شد و يا بشود به اينكهنظام عادى خرق و نقض شود و به عبارت ديگر هر زمان كه امر حق داير بين مرگ و حياتشود بر خداى سبحان است ، كه دين خود را يارى كند و نگذارد حجتش ضعيف و ياباطل گردد و ما قسمتى از اين بحث را در جلد اول عربى اين كتاب آنجا كه از اعجاز سخنمى گفتيم و نيز در جلد دوم آنجا كه پيرامون احكاماعمال بحث مى كرديم گذرانديم (بدانجا مراجعه شود).
و اينك بر سر سخن مذكور برمى گرديم : پس سخن طايفه اى كه گفتند: (اهمتهم انفسهم) (پس مگر ما هيچ كاره ايم ؟!)
در حقيقت اظهار شك در حقانيت دين بوده آن هم با بيانى كه روح بت پرستى را (به بيانىكه گذشت ) در آن دميده بودند، پس اينكه خداى تعالى پيامبر خود را ماءمور كرد بهاينكه پاسخشان دهد: كه (ان الامر كله لله )، با در نظر گرفتن اينكه در خطاب قبليشبه آن جناب فرموده بود: (ليس لك من الامر شى ء)، خواسته است به اين وسيله بيانكند كه ملت فطرت و دين توحيد آن ملت و دينى است كه كسى بجز خداى سبحان را مالكامر ندانسته و ماسواى اللّه را كه يكى از آنهارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است به هيچ وجه مؤ ثرمستقل نداند، بلكه همه اين سبب ها را در حيطه و سلسله اسباب و مسببات الهيه بداند كهجريانش به ناموس امتحان و ابتلا منتهى مى گردد.
جواب كسانى كه به كشته شدن مسلمانها در جنگ احد اعتراض داشتند


يخفون ف ى انفسهم ما لا يبدون لك يقولون لو كان ...


اين آيه توصيفى است از اين طايفه گوينده تر از گفتار خود آنان كه پرسيده بودند:(هل لنا من الامر من شى ء) چون اين گفتارشان تشكيكى بود به صورت سؤال و اينكه در آيه مورد بحث گفتند: (لو كان لنا من الامر شى ء ما قتلنا هيهنا) گفتارىاست كه پنهان از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دردل خود گفته و ترجيحى است كه در شكل استدلال داده اند و بدين جهت ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پنهان كردند كه در حقيقت ترجيح كفر بر اسلام بود.
لذا به رسولگرامى خود فرمان داد تا در جوابشان بفرمايد: (لو كنتم فى بيوتكم لبرز الّذين كتبعليهم القتل الى مضاجعهم و ليبتلى اللّه ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم ...)و با اين كلام دو چيز را روشن كرد.
اول اينكه : كشته شدن هر كس از شما در معركه جنگدليل بر اين نيست كه شما بر حق نيستيد و نيز آنطور كه شما پنداشته ايددليل بر اين نيست كه امر (پيروزى ) به نفع شما نيست بلكه قضاى الهى كه گريز ومفرى از آن نيست بر اين جارى شده كه اين كشته شدگان در اين نقطه از زمين به وسيلهقتل از دنيا بروند و به فرض اينكه شما براىقتال بيرون نمى آمديد باز آنهائى كه قتل بر آنان نوشته شده بود در همين نقطه كشتهمى شدند، پس هيچ گريزى از اجل مسما نيست ، نه مى توانيد ساعتى تاءخيرش بيندازيدو نه تقديمش ‍ بداريد.
نكته دوم : كه روشن كرد، اين بود كه سنت خداى تعالى بر اين جارى شده است كه ابتلاو خالص سازى عمومى باشد، هم شامل آنان شود و همشامل شما پس شما چاره اى از اين بيرون آمدنتان و وقوع اينقتال نداشته ايد، بايد اين وضع پيش مى آمد تا مقتولان شما بهقتل برسند و به درجات خود نائل گردند و شما هم هر يك وضع خاص بخود را بگيرد وبا آزمايش افكار باطنى شما و خالص سازى ايمان و شرك قلبيتان يكى از دو طرفسعادت و شقاوت برايتان متعين شود.
سخنان عجيب برخى مفسرّين در تفسير اين آيه
و از سخنان عجيبى كه در تفسير اين آيه مى خوانيم گفتار عده اى از مفسرين است كه گفتهاند: مراد از اين طايفه اى كه در آيه شريفه شرح حالشان آمده منافقين مى باشند. بااينكه ظاهر سياق اين است كه حال مؤ منين را وصف مى كند و اما منافقان يعنى اصحابعبداللّه بن ابى در همان اوائل امر كه گفتگو از جنگ بود خود را كنار كشيدند و در آياتبعد متعرض حال ايشان مى شود.
خدا مى داند مگر اينكه منظورشان از منافقين افراد سست ايمانى است كه برگشت عقايدمتناقضشان بر حسب لوازمى كه دارد به انكار قلبى حق و اعتراف به آن در زبان است واين همان طايفه اند كه خداى تعالى (در آياتى ) آنان را بيماردل ناميده ، مثلا فرموده : (اذ يقول المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرض غرّ هولاء دينهم) و نيز آنان را خبرچين و جاسوس خوانده و فرموده : (و فيكم سماعون لهم )، و يامنظورشان اين باشد كه همه منافقين با اصحاب عبداللّه بن ابى به مدينه برنگشتند.
از اين عجيب تر كلام بعضى ديگر است كه گفته اند: طايفه مورد بحث مؤ من بودند وخيال مى كردند كه مساءله نصرت و غلبه به دست خود آنان و حق ايشان است چون تابعدين حق خدا هستند و اين خيال از اينجا در آنان پيدا شد كه ديدند در جنگ بدر ملائكه بهياريشان آمدند، پس اينكه در اين جنگ يعنى جنگ احد گفتند:(هل لنا من الامر من شى ء) و نيز اينكه گفتند: (لو كان لنا من الامر شى ء...)اعترافى است از اين طايفه به اينكه امر به دست خدا است نه ، به دست ايشان و گرنهاگر بدست ايشان بود كشتار در اين جنگ آنان را از پا در نمى آورد.
از اين جهت گفتيم عجيب تر است كه بنابر اينقول پاسخ به آن دو سؤ ال نمى چسسد و معنا ندارد به كسى كه ايمان دارد به اينكه امربه دست خدا است ، پاسخ دهند كه كار همه اش به دست خدا است و يا بگويند:(قل لو كنتم فى بيوتكم ) و به همين جهت بعضى از خود صاحبان اين سخن متوجهاشكال شده براى رفع آن سخنى گفته اند، كه گفتارشان ازاصل نادرست تر است و خواننده عزيز به معناى درست آيه توجه فرمود
هر يك از گناهان ، آدمى را به سوى گناه ديگرى مى كشاند


ان الّذين تولوا منكم يوم التقى الجمعان انما استزلهم الشيطان ببعض ماكسبوا


كلمه : (استزلال ) به معناى آن است كه كسى بخواهد ديگرى را به لغزش وادارنمايد، مى فرمايد شيطان مى خواست آنان را دچار لغزش كند و اين را نخواست مگر بهسبب بعضى از انحرافهائى كه در دل و در اعمال داشتند چون گناهان هر كدامش آدمى را بهسوى ديگرى مى كشاند چون اساس گناه پيروى هواى نفس است و نفس وقتى هواى فلانگناه را مى كند هواى امثال آن را نيز مى كند.
و اما احتمال اينكه حرف (با) براى آلت باشد و منظور از (ما كسبوا _ آنچهكردند) پشت كردنشان به جنگ در روز درگيرى احتمالى است بعيد از ظاهر لفظ چونظاهر جمله : (ما كسبوا) اين است كه عملى بوده كهقبل از فرار از جنگ و استزلال شيطان ، از ايشان سر زده بوده است . و بهرحال ظاهر آيه اين است كه بعضى از گناهانى كهقبل از بپا شدن جنگ از ايشان سر زده بوده ، شيطان را بهاستزلال و اغواى آنان متمكن و مسلط ساخته و نتيجه اش پشت كردن به جنگ و فرارشان ازآن شده است و از اينجا است كه نادرستى احتمال زير روشن مى شود و آن اين است كه كسىبه پيروى بعضى از روايات بگويد: آيه ناظر است به ندائى كه شيطان در روز احدسر داد و گفت : (محمد كشته شد) چون در لفظ آيه هيچ دلالتى بر اين معنا نيست .
خداوند حليم فراريان از جنگ را مورد عفو خود قرار مى دهد


و لقد عفا اللّه عنهم ان اللّه غفور حليم


منظور از اين عفو بخشودن كسانى است كه از جنگ گريختند و دراول آيه سخن از آنان رفت و اين آيه به خاطر اينكه مطلق استشامل تمامى فراريان آن روز يعنى هر دو طايفه مى شود، چه آنها كه در آخر نعاس و چرتبر آنان احاطه يافت و چه آنهائى كه (اهمتهم انفسهم ) (_ فقط به فكر حياتمادى خود بودند) و چون اين دو طايفه در فضيلت مختلف بودند، در آيه مورد بحث (كهگفتيم شامل هر دو طايفه است ) جهات اكرام را (كه عفو مخصوص طايفهاول به بيانى كه گذشت مشتمل بر آن بود) ذكر نكرد. سخن ساده تر اينكه : نفرمود عفواز آن طايفه و اكرامشان چگونه بود.
از اينجا روشن مى شود كه عفو نامبرده در اين آيه غير از آن عفوى است كه در جمله : (ولقد عفا عنكم ) آمده و دليل بر اختلاف اين دو عفو اختلاف لحنى است كه اين دو آيه دارندچون بين اين لحن كه فرموده : (خدا هم از شما عفو كرد و خدا داراى فضلى خاص نسبت بهمؤ منين است ) و در آن سخن از راءفت و فضل خدا و ايمان افراد مورد نظر رفته و بين اينلحن كه فرمود: (و خدا هم از ايشان عفو كرد كه خدا آمرزنده و حليم است ) فرقىواضح وجود دارد چون در اين آيه هر چند سخن از عفو كرده ،
ولى از ذكر همه امتيازات طايفه اول خوددارى شده است و علاوه بر اين آيه را با ذكر حلمخدا ختم فرموده كه معنايش عجله نكردن در عقوبت است و چون با عفو ذكر شود اين معنا را مىدهد كه فعلا خشم خود را ظاهر نمى سازد و همچنان در باطن نگه مى دارد.
ممكن است كسى در اينجا بگويد: همين كه در آيه شريفه بين دو طايفه مساواتقائل شده و هر دو طايفه را مشمول عفو قرار داده (ما نيز بايدقائل به برابرى آن دو در فضيلت باشيم و يكى را بر ديگرى برترى و ترجيحندهيم ).
در جواب مى گوئيم : معناى عفو در دو مورد مختلف است و هر يك مصداقى خاص دارد هر چندكه در مفهوم يكى باشند به هر دو عفو گفته شود و هيچ دليلى نيست كه دلالت كند عفو ومغفرت و امثال اين مفاهيم در همه موارد يك سنخ دارد، بلكه ما در سابق گفتيم كه در هر موردمعناى خاصى دارند كه بيانش گذشت .
عفو و مغفرت در قرآن به چه معنا است ؟
كلمه عفو بنابه گفته راغب به معناى قصد است البته اين معنا معناى جامعى است كه ازموارد استعمال آن به دست مى آيد _ وقتى گفته مى شود: (عفاه ) و يا (اعتفاه )،يعنى قصد فلانى را كرد تا آنچه نزد او است بگيرد و وقتى گفته مى شود: (عفتالريح الدار) معنايش اين است كه نسيم قصد خانه كرد و آثارش را از بين برد.
گويا اينكه در مورد كهنه شدن خانه مى گويند: (عفت الدار) عنايتى لطيف در آن دارندو كانه مى خواهند بگويند خانه قصد آثار خودش كرد و زينت و زيبائى خودش را گرفتو از انظار ناظران پنهان ساخت و به اين عنايت است كه عفو را به خداى تعالى نسبت مىدهند كانه خداى تعالى قصد بنده اش مى كند و گناهانى كه در او سراغ دارد از او مىگيرد و او را بى گناه مى سازد.
از اينجا روشن مى شود كه مغفرت _ كه عبارت از پوشاندن است _ به حسب اعتبارمتفرع و نتيجه عفو است چون ، هر چيزى اول بايد گرفته شود بعد پنهان گردد خداىتعالى هم اول گناه بنده اش را مى گيرد و بعد مى پوشاند و گناه گناه كار را نه درنزد خودش و نه در نزد ديگران برملا نمى كند همچنانكه فرمود: (و اعف عنّا و اغفرلنا)و نيز فرمود: (و كان اللّه عفوا غفورا) كهاول عفو را ذكر مى كند بعد مغفرت را.
و از همين جا روشن گرديد كه عفو و مغفرت هر چند كه به حسب عنايت ذهنى دو چيز مختلفند ويكى متفرع بر ديگرى است و ليكن به حسب خارج و مصداق يك چيزند و معناى آندواختصاصى نيست بلكه اطلاق آن دو بر غير خداى تعالى به همان معنا صحيح است ،همچنانكه خداى تعالى عفو را در مورد انسانهااستعمال نموده مى فرمايد: (الا ان يعفون او يعفو الذى بيده عقده النكاح ).
و همچنين كلمه مغفرت را استعمال نموده مى فرمايد:(قل للّذين آمنوا يغفروا للّذين لايرجون ايام اللّه ).
و نيز مى فرمايد: (فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر...) كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد از افرادى كه مورد نظرند عفو كند وبر نافرمانى آنان مؤ اخذه و عتاب و سرزنش وامثال آن نكند و اينكه بر ايشان در آثارى كه گناه آنان براى شخص آن جناب دارد از خداطلب مغفرت كند، با اينكه آمرزش بالاخره كار خود خداى تعالى است .
و نيز اين معنا روشن شد كه معناى عفو و مغفرت منحصر در آثار تشريعى و اخروى نيستبلكه شامل آثار تكوينى و دنيائى نيز مى شود، به شهادت اينكه در قرآن كريم در همينموارد استعمال شده است ، از آن جمله فرموده : (و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم ويعفوا عن كثير) و اين آيه بطور قطع شامل آثار و عواقب سوء دنيائى گناهان نيز هست .
و معناى آيه زير نيز نظير آن است كه مى فرمايد: (و الملائكه يسبحون بحمد ربهم ويستغفرون لمن فى الارض ).
و همچنين كلام آدم و همسرش كه بنا به حكايت قرآن عرضه داشتند: (ربنا ظلمنا انفسنا و انلم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين ) بنابر اينكه منظور از ظلم آدم و حوانافرمانى از نهى ارشادى خدا باشد نه از نهى مولويش ،
(چون اگر منظور مخالفت از نهى مولوى باشد _ كه البته نيست _ آيه شريفهشاهد گفتار ما يعنى شمول دو كلمه (عفو) و (مغفرت ) نسبت به آثار تكوينى و غيرشرعى نخواهد بود).
و آيات بسيارى از قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه قرب و نزديكى به خداى تعالى ومتنعم شدن به نعمت بهشت ، موقوف بر اين است كه قبلا مغفرت الهيهشامل حال آدمى بشود و آلودگى شرك و گناهان به وسيله توبه و نظير آن پاك شدهباشد، چرك و آلودگى اى كه آيه شريفه : (بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ) وپاك شدنى كه آيه : (و من يؤ من باللّه يهد قلبه ) بدان اشاره دارند.
شرك مرگ ، و معصيت ظلم است و مغفرت ازاله مرگ و ظلمت مى باشد
و كوتاه سخن اينكه عفو و مغفرت از قبيل بر طرف كردن مانع و ازاله منافيات است ، چونخداى تعالى ايمان و خانه آخرت را حيات و آثار ايمان وافعال دارنده آن را و سيره اهل آخرت در زندگى دنيا را نور خوانده و فرموده است ؛ (او منكان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى النّاس كمن مثله فى الظلمات ليسبخارج منها)؟ و اصلا زندگى واقعى را دار آخرت دانسته و فرموده :
(و ان الدار الاخرة لهى الحيوان ) پس شرك مرگ و معصيت ظلمت است همچنان كه باز درجاى ديگر فرموده : (او كظلمات فى بحر لجى يغشيه موج من فوقه موج من فوقهسحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يريها و من لميجعل اللّه له نورا فما له من نور)، پس مغفرت در حقيقت از بين بردن مرگ و ظلمت است ومعلوم است كه مرگ بوسيله جدا و متمايز گردد،
و حيات هم عبارت است از ايمان و نور عبارت است از رحمت الهيه .
پس كافر حيات و نور ندارد و مؤ من آمرزيده ، هم حيات دارد و هم نور و مؤ منى كه هنوزگناهانى با خود دارد زنده است و ليكن نورش ‍ به حدكمال نرسيده ، با آمرزش الهى است كه به آن حد مى رسد چون خداى تعالى فرموده :(نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفرلنا).
پس از همه مطالب گذشته اين معنا روشن شد كه مصداق عفو و مغفرت وقتى در امورتكوينى به خداى تعالى نسبت داده شود معنايش ، برطرف كردن مانع به وسيله ايرادسبب است و در امور تشريعى به معناى ازاله سببى است كه نمى گذارد ارفاق و رحم مولادر مورد سعادت و شقاوت شامل حال بنده او شود، عفو و مغفرت آن مانع را برمى دارد و درنتيجه بنده داراى سعادت مى شود.
سوره آل عمران ، آيات 156_ 164


يا ايها الّذين آمنوا لاتكونوا كالّذين كفروا و قالوا لاخونهم اذا ضربوا فى الارض اوكانوا غزّى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلواليجعل اللّه ذلك حسره فى قلوبهم و اللّه يحى و يميت و اللّه بما تعملون بصير 156
و لئن قتلتم فى سبيلاللّه او متم لمغفره من اللّه و رحمة خير مما يجمعون 157
و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون 158
فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على اللّه ان اللّه يحب المتوكلين 159
ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذا الذى ينصركم من بعده و على اللّهفليتوكل المؤ منون 160
و ما كان لنبى ان يغل و من يغلل يات بما غل يوم القيمه ثم توفىكل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون 161
افمن اتبع رضوان اللّه كمن باء بسخط من اللّه و ماوئه جهنم و بئس المصير162
هم درجت عند اللّه و اللّه بصير بما يعملون 163
لقد من اللّه على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم ءايته و يزكيهم ويعلمهم الكتب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفىصلال مبين 164


ترجمه آيات
اى گرويدگان به دين اسلام شما بمانند آنان كه راه كفر و نفاق پيمودند، نباشيد كهگفتند اگر برادران و خويشان ما به سفر نرفتند و يا به جنگ حاضر نمى شدند بهچنگ مرگ نمى افتادند، اين آرزوهاى باطل را خدا حسرت دلهاى آنان خواهد كرد و خدا است كهزنده مى گرداند و مى ميراند (در هر وقت و به هر سبب كه مى خواهد) و به هر چه كنيدآگاه است (156).
اگر در راه خدا كشته شويد يا بميريد در آن جهان به آمرزش و رحمت خدانائل شويد و آن بهتر از هر چيزى است كه در حيات و زندگى دنيا انسان مى تواند براىخود فراهم آورد (157).
اگر در راه خدا بميريد يا كشته شويد (اندوهگين نشويد كه ) به رحمت ايزدى پيوسته وبه سوى خدا محشور خواهيد شد (158).
رحمت خدا تو را با خلق مهربان و خوش خوى گردانيد و اگر تندخو و سختدل بودى مردم از پيرامون تو متفرق مى شدند پس چون امت به نادانى درباره تو بد كننداز آنان درگذر و از خدا بر آنها طلب آمرزش كن و براى دلجوئى آنان در كار جنگ مشورتنما ليكن آنچه را كه خود تصميم گرفتى باتوكل به خدا انجام ده كه خدا آنان را كه بر او اعتماد كنند دوست دارد و يارى مى كند(159).
اگر خدا شما را يارى كند محال است كسى بر شما غالب آيد و اگر به خوارى واگذاردآن كيست كه بتواند بعد از آن شما را يارى كند؟ واهل ايمان تنها به خدا (و قدرت و رحمت او) بايد اعتماد كنند (.16).
و البته هيچ پيغمبرى خيانت نخواهد كرد و هر كس خيانت كند روز قيامت به كيفر آن خواهدرسيد و بطور كلى هر كس هر عمل نيك و بد در دنيا بجا آورد در قيامت تمام وكامل به جزاى آن برسد و به هيچ كس ستمى نخواهد شد (161).
آيا كسى كه با ايمان در راه رضاى خدا قدم بردارد مانند كسى است كه با كفر راه غضبخدا پيمايد؟ منزل گاه او جهنم است و بسيار بد جايگاهى است (162).
اين دو گروه مؤ من و كافر را به مراتب ايمان و كفر نزد خدا درجات مختلفه است و خداوندبه هر چه مى كنند آگاه است (163).
خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خودشان در ميان آنان بر انگيخت كه بر آنهاآيات خدا را تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك گرداند و به آنها احكامشريعت و حقايق حكمت بياموزد هر چند قبلا گمراهى آنان آشكار بود(164).
بيان آيات
چكيده سخن در مضمون آيات 164 - 156سورهآل عمران
اين آيات نيز تتمه آياتى است كه در خصوص جنگ احدنازل شده و اين آيات متعرض مساءله ديگرى است كه براى مسلمين پيش ‍ آمد و آن عبارتبود از تاءسف و حسرتى كه از كشته شدن جنگجويانشان و بزرگانشان در دلشان پرشده بود و قلم درشت كشتگان از طايفه انصار بود چون از مهاجرين _ بطورى كهگفته شده - به جز چهار نفر كشته نشدند و اين حدس انسان را قوى مى كند كهبيشتر مقاومت از ناحيه انصار و بيشتر ترس و وحشت از ناحيه مهاجرين بوده و مهاجرينقبل از انصار گريختند.
و كوتاه سخن اينكه آيات مورد بحث خطا و خبطى را كه باعث اين اسف و حسرت شد بيانمى كند و سپس به امر ديگرى اشاره مى كند كه زائيده آن اسف و حسرت بود و آن عبارتبود از سوء ظن به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و اينكه آن جناب باعث شد كهمسلمانان گرفتار آن حسرت و اسف شوند و در آن مهلكه بيفتند و اين معنا از گفتار آناناستفاده مى شود گفتارى كه آيات : (لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا...) و گفتارمنافقين در آيات آينده يعنى آيه : (لو اطاعونا ما قتلوا...) بر آن اشاره دارد چونخواسته اند بگويند: لو اطاعونا و لم يطيعوارسول اللّه اگر اطاعت ما مى كردند و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را اطاعت نمىكردند نه مى مردند و نه كشته مى شدند (پس اگر رودربايستى نبود صريحا مى گفتند)رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آنان را به كشتن داد.
و آيات مورد بحث بيان مى كند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به احدى خيانتنمى كند و اين شان او نيست بلكه او كه فرستاده اى از ناحيه خداى تعالى است شريفالنفس و كريم الاصل و عظيم الخلق است و به رحمتى از خداى تعالى داراى خوئى نرماست از خطاكاران مردم عفو مى كند، برايشان استغفار مى نمايد و در امور به دستور خداىتعالى با ايشان مشورت مى كند و خدا با فرستادن چنين پيامبرى بر آنان منت نهاده تا ازضلالت به سوى هدايت خارجشان كند.
نهى مؤ منين از هماهنگ شدن با كفار درباره شهداى جنگ احد


يا ايها الّذين آمنوا لا تكونوا كالّذين كفروا...


منظور از اين كفار (كه به مؤ منين مى فرمايدمثل آنان نباشيد) خود كفارند (چون ظاهر جمله (الّذين كفروا) همين است ) نه منافقان _كه بعضى گفته اند، _ براى اين كه نفاق بدان جهت كه نفاق است منشاء چنين سخنى_ (كه اگر با ما بودند كشته نمى شدند)
نمى شود و اگر منافق هم اين حرف را بزند _ كه البته مى زند _ به خاطركفرش مى باشد پس بايد اين سخن را به كفار نسبت دهد _ كه داده _ نه بهمنافقين .
و تعبير (ضرب فى الارض ) كنايه است از مسافرت و كلمه : (غزى ) جمع غازى(جنگجو) است ، همانطور كه كلمه (طلب ) جمع طالب و كلمه (ضرب ) جمع ضارباست و معناى جمله : (ليجعل اللّه ذلك حسره ) اين است كه خداى تعالى همين سخن را مايهحسرت دلهاى آنان قرار داد تا عذابشان كند پس اين تعبير از باب به كار بردن مقدمه درجاى نتيجه است چون حسرت مقدمه عذاب است و جمله : (و اللّه يحيى و يميت ) بيان حقيقتامر است حقيقتى كه كفار و گويندگان : (لو كانوا...) درباره آن خطا كردند و كلمه :(يميت مى ميراند) هم شامل مرگ در بستر مى شود و همشامل قتل چون در سابق هم گفتيم كه وقتى كلمه (موت ) بطور مطلق در كلام آيهشامل هر دو مى شود و جمله : (و اللّه بما تعملون بصير) در جاىتعليل بكار رفته مى خواهد نهى در (لاتكونوا...) راتعليل كند يعنى بفرمايد اگر گفتيم شما مسلمينمثل كفار نباشيد براى اين است كه خدا بدانچه مى كنيد بينا است .
و در جمله (ما ماتوا و ما قتلوا...) موت مقدم برقتل آمده ، تا نشر هم به ترتيب لف در جمله (اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزّى )باشد چون در اين جمله نيز اول مسافرت آمده كه معمولا مرگ در آن مرگ طبيعى است و بعدجنگ آمده كه معمولا مرگ در آن به كشته شدن است ، ممكن هم هست كه به اين خاطر اين موت رامقدم ذكر كرده كه مردن امرى طبيعى و عادى است و كشته شدن امرى غير طبيعى است و لذاآنكه طبيعى بود جلوتر آمده .
و خلاصه معناى آيه نهى مؤ منين است از اينكهمثل كافران باشند و درباره كسانى كه در بيرون شهر يا در غياب بستگان و يا در جنگاز دنيا بروند بگويند: اگر نزد ما مانده بودند نمى مردند و كشته نمى شدند، براىاينكه اين سخن آدمى را به سوى عذابى قلبى و شكنجه اى الهى كه همان حسرت باشدگرفتار مى كند، علاوه بر اينكه سخنى است ناشى ازجهل براى اينكه دورى فلان شخص از خانواده و بستگانش نه او را زنده مى كند و نه مىميراند و اصولا احيا و اماته از شؤ ون مختص به خداى تعالى است خداى وحده كه شريكىبراى او نيست ، پس زنهار كه شما مسلمانان مثل آن كفار نباشيد كه خدا بدانچه مى كنيدبصير و بينا است .


و لئن قتلتم فى سبيل اللّه او متم لمغفره من اللّه و رحمة خير مما يجمعون


ظاهرا مراد از (ما يجمعون ) مال و ملحقات آن است كه مهم ترين هدف در زندگى دنيا استو اگر در اين جمله قتل را جلوتر از موت ذكر كرد، براى اين بود كه كشته شدن در راه خدانزديك تر به مغفرت است تا مردن ،
پس اين نكته باعث شد كه در خصوص آيه مورد بحثقتل را جلوتر از موت بياورد و لذا در آيه بعد باز مى بينيم كه به همان ترتيب طبيعىبرگشته و موت را قبل از قتل آورده ، مى فرمايد: (و لئن متم او قتلتم لالى اللّهتحشرون ) چون نكته اى كه گفتيم در اينجا نبود.


فبما رحمة من اللّه لنت لهم ...


كلمه : (فظ) به معناى جفاكار بى رحم است و غليظ بودن قلب كنايه است از نداشتنرقت و راءفت و كلمه : (انفضاض ) كه مصدرفعل (انفضوا) است متفرق شدن است .
وجه التفات خطاب از مسلمين به پيامبر (ص ) در آيه شريفه

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation