|
|
|
|
|
|
00" vlink="#00" alink="#FF0000"> سوره آل عمران ، آيات 121 _ 129
و اذغدوت من اهلك تبوّى المؤ منين مقاعد للقتالو اللّه سميع عليم (121) اذ همّت طائفتان منكم ان تفشلا و اللّه وليهما و على اللّهفليتوكّل المؤ منون (122) و لقد نصركم اللّه ببدر و انتم اذلّه فاتّقوا اللّه لعلّكمتشكرون (123) اذ تقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدّكم ربّكم بثلاثة الاف من الملئكهمنزلين (124) بلى ان تصبروا و تتّقوا و ياتوكم من فورهم هذا يمددكم ربّكم بخمسةالاف من الملائكه مسوّمين (125) و ما جعله اللّه الا بشرى لكم و لتطمئن قلوبكم به و ماالنّصر الا من عنداللّه لعزيز الحكيم (126) ليقطع طرفا من الّذين كفروا او يكبتهمفينقلبوا خائبين (127)ليس لك من الامر شى ء او يتوب عليهم او يعذّبهم فانّه م ظلمون(128) وللّه ما فى السموات و ما فى الارض يغفر لمن يشاء و يعذّب من يشاء واللّه غفوررحيم (129).
|
ترجمه آيات بياد آر اى پيغمبر به ياد آور سحرگاهى را كه از خانه خود به جهت صف آرائى مؤ منانبراى جنگ بيرون شدى ، و خدا به همه گفتار و كردار تو شنوا و دانا بود (121). وآنگاه كه دو طايفه از شما بددل و ترسناك و در انديشه فرار از جنگ بودند و خدا يارآنها بود آنان را دلدار نمود و هميشه بايد اهل ايمان به خداتوكل كنند تا دلدار و نيرومند باشند (122). و به حقيقت خداوند شما را در جنگ بدر يارىكرد و غلبه بر دشمن داد با آنكه شما از هر جهت درمقابل دشمن ضعيف بوديد، پس راه خداپرستى و تقوا پيش گيريد باشد كه شكر نعمتهاىاو به جاى آوريد (123). (اى رسول ) بياد آر آن هنگام را كه به مؤ منين گفتى : آياخداوند به شما مدد نفرمود كه سه هزار فرشته به يارى شما فرستاد؟ (124). بلىاگر شما صبر و مقاومت در جهاد پيشه كنيد و پيوسته پرهيزكار باشيد چون كافران برسر شما شتابان و خشمگين بيايند خداوند براى حفظ و نصرت شما پنج هزار فرشته رابا پرچمى كه نشان مخصوص سپاه اسلام است به مدد شما مى فرستد (125). و خدا آنفرشتگان را نفرستاد مگر براى اينكه به شما مژده فتح دهند ودل شما را به نصرت خدا مطمئن كنند و فتح و پيروزى نصيب شما نگشت مگر از جانبخداوند تواناى دانا (126). تا گروهى از كافران را هلاك گرداند ياذليل و خوار كند كه از مقصود خود (كه از ميان بردن اسلام و مسلمين است ) نااميد بازگردند (127). اى پيغمبر (خدا را اختيار مطلق است ) به دست تو كارى نيست اگر بخواهدبه لطف خود از آن كافران درگذرد و اگر بخواهد به جرم آن كه مردمى ستمگرند آنها راعذاب كند (128). هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است همه ملك خدا است هر كه را خواهدببخشد و هر كه را خواهد عذاب كند، خدا نسبت (به خلق بسيار) آمرزنده و مهربان است . بيان آيات از اينجا سياق آيات سياقى ديگر شده ، و به مطلبى كه در آغاز سوره ذكر شده بودبرگشته ، در آنجا مؤ منين را به موقعيت و موقف دشوارى كه دارند هشدار مى داد، و نعمتهائى را كه به ايشان ارزانى داشته بود (ازقبيل ايمان و نصرت و كفايت شرّ دشمنان را) به يادشان مى آورد، و رموزى را تعليمشانمى داد كه به وسيله آن به مقصد شريفشان برسند، و به دستوراتى هدايتشان كرد كهسعادتشان را هم در زندگى و هم بعد از مردن تاءمين كند. در اين آيات داستان جنگ احد نيز آمده ، و اما آياتى كه اشاره اى به داستان جنگ بدر دارددر حقيقت ضميمه اى براى تكميل داستان جنگ بدر است ، و جنبه شاهد براى آن قصه دارد،نه اينكه مقصود اصلى طرح داستان بدر باشد، كه ان شاءاللّه باز هم در تفسير آياتشسخن خواهيم گفت .
و اذ غدوت من اهلك تبوّى ء المؤ منين مقاعدللقتال
|
كلمه (اذ) ظرفى است متعلق به چيزى كه حذف شده ، و در ظاهر كلام نيامده ازقبيل : (به يادآور) و امثال آن ، و فعل (غدوت ) از مصدر (غين -دال - واو) گرفته شده ، كه به معناى بيرون شدن در پگاه است و كلمه (تبوى) از مصدر (تبوئه ) گرفته شده ، كه به معناى تهيه مكان براى غير، و يا اسكانغير در مكان و متوطن كردن او در آن است ، و كلمه (مقاعد) جمع مقعد معناى اهل مراد از اهلرسول خدا (ص ) و كلمه (اهل ) به طورى كه راغب گفته به معناى هر آنكس و يا كسانى است كه نسبت ويا خاندان و يا غير آن دو از قبيل دين و شهر و يا صنعت ايشان را يكى مى كند، مثلا مىگويند اهل فلان شخص ، يعنى زن و بچه و خادم و ساير كسانى كه از او مى خورند، وباز مى گويند اهل فلان شخص ، يعنى همه كسانى كه به او منسوبند،مثل عشيره و نوه و نتيجه هاى او كه عترت اويند، و باز گفته مى شوداهل همدان ، يعنى همه كسانى كه در شهر زندگى مى كنند، (و يك نقطه از زمين همه را درخود گنجانيده ، و وحدتى ميان آنان برقرار كرده )، و باز گفته مى شوداهل فلان دين ، يعنى همه افرادى كه متدين به آن دينند، (و وحدت دين همه را يكى كرده ، ووحدتى به كثرتشان داده )، و نيز گفته مى شوداهل كارخانه پارچه بافى ، و يا اهل صنعت كه داشتن صنعت وحدتى به آنها داده ، و يااهل فلان صنعت خاص ، كه شامل همه اساتيد آن صنعت مى شود، و كلمهاهل از كلماتى است كه در مذكر و مؤ نث فرقى نمى كند، و همچنين در مفرد و جمع تغييرشكل نمى دهد، هم به يك نفر مى گويند اهل فلانى ، و هم به چند نفر، و البته استعمالشمخصوص به مورد انسان است ، بچه هاى يك حيوان را هيچگاهاهل آن حيوان نمى گويند. و مراد از اهل رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، خواص آن جناب است ، كهشامل جمع دودمانش مى شود و مراد از آن در خصوص آيه شخص واحد نيست ، بهدليل اينكه فرموده : (غدوت من اهلك ) چون وقتى مى توان گفت (از ميان اهلت خارجشدى ) كه منظور از اهل ، جمعيت خانواده و خويشاوندان باشد، اما اگر منظور يك نفر باشد مثلا تنها همسر و يا مادرباشد نمى توان گفت : (از ميان اهلت خارج شدى )، و همين كه مى بينيم در آيه موردبحث فرموده : (غدوت من اهلك ) خود دليل بر اين است كه مراد ازاهل جمع است نه يك نفر، و لذا مى بينيم بعضى از مفسرين كهاهل را به يك نفر تفسير كرده اند، ناگزير شده اند در آيه تقديرى بگيرند، و بگويند:تقدير آيه (غدوت من بيت اهلك ) است ، يعنى وقتى كه از خانه اهلت خارج شدى ، ليكندر كلام هيچ دليلى نيست كه بر آن مطلب دلالت كند. خطاب در آيه (اذ غدوت من اهلاك ...) خطاب به عموم مؤ منين است سياق و روال آيات مورد بحث بر اساس خطاب كردن به عموم مؤ منين است ، در اين آيات مؤمنين را به مفاد آيات قبل و بعد مخاطب قرار داده پس مى توان گفت در جمله : (و اذغدوت...) كه خطاب بخصوص رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) است ، التفاتى از خطابعموم به خطاب آن جناب شده است ، و گويا وجه در اين التفات لحن عتابى است كه ازآيات ظاهر مى شود، چون اين آيات از شائبه ملامت و عتاب و اءسف بر جريانى كه واقعشده (يعنى آن سستى و وهنى كه در تصميم درعمل قتال از ايشان سر زده ) خالى نيست ، و براى اينكه به آنان چوب كارى كرده باشدخطاب را از آنان برگردانيده و متوجه شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نموده است ، عملى كه از شخص آن جناب سر زد، يعنىبيرون شدن از ميان اهل را بهانه قرار داد، و فرمود: (به ياد آن زمانى را كه از بيناهل خود خارج مى شدى )، و نيز فرمود: آن زمان كه به مؤ منين مى گفتى : (الن يكفيكم...)، همچنين فرمود: (ليس لك من الامر شى ء) و نيز فرمود:(قل انّ الامر كلّه للّه ). و نيز فرمود: (فبما رحمة من اللّه لنت لهم ، و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم). علت مفرد و جمع آمدن خطاب در آيات بر اساس هدف و غرض از خطاب و نيز فرمود: (و لاتحسبنّ الّذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا)، با اينكهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هرگز نمى پندارد كه شهدا مرده اند مع ذلك بهخاطر همان چوب كارى كه گفتيم خطاب و عتابى كه متوجه مردم است متوجه آن جناب نموده ومى فرمايد: (هرگز نبايد بپندارى كه كشتگان در راه خدا مرده اند...). به جهتى كه گفته شد خطاب جمع در اين موارد راتبديل به خطاب مفرد كرد، و موارد نامبرده از مواردى است كه وقتى سخن گوينده به آنموارد كشيده مى شود او را دچار تندى و هيجان نموده در نتيجه نمى گذارد گفتارش را ادامهدهد، به خلاف مواردى مثل آيات بعدى اين سوره يعنى آيه 144 كه مى فرمايد: (و مامحمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل ، افان مات اوقتل انقلبتم )، و آيه 153 كه مى فرمايد: (والرسول يدعوكم فى اخريكم )، كه عتاب در آنها با خطاب جمع آمده ، چون خطاب جمع مؤثرتر از خطاب مفرد بود، و باز به خلاف آيه 164 همين سوره كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آن غايب فرض شده ، چون در مقام منت گذارى بر مؤمنين است به خاطر اين نعمت كه بر ايشان پيغمبرى مبعوث كرده ، غايب گرفتن او بيشتردر دلها مى نشيند و در نفوس مؤ ثر مى افتد و از توهم هاى پوچ و خيالهاىباطل دورتر است ، خواننده عزيز اگر در آيات شريفه دقت كند، به صحت گفتار ما پىمى برد. معناى آيه (و اذ غدوت من اءهلك ...) و معناى آيه اين است كه به ياد آر آن زمان را كه در غداة _ صبح _ از اهلت خارجشدى ، تا براى مؤ منين لشگرگاهى آماده سازى ، _ و يا در آنجا اسكانشان دهى تااطراق كنند، و خدا شنوا است نسبت به آنچه در آنجا گفته شد و نيز نسبت بدان چه در دلهاپنهان كرده بودند دانا است . از جمله : (و اذغدوت من اهلك ...) چنين برمى آيد كه معركهجنگ به منزل آن جناب نزديك بوده ، و اين خوددليل است بر اين كه دو آيه مورد بحث ناظر به داستان جنگ احد است ، در نتيجه اين دو آيهمتصل است به آياتى كه درباره جنگ احد نازل شده است ، چون مضامين و مفاهيم آنها با اينجريان تطبيق مى كند، و از همين جا روشن مى شود كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفتهاند دو آيه مورد بحث درباره جنگ بدر نازل شده درست نيست ، و همچنين گفتار آنهائى كهگفته اند: مربوط به جنگ احزاب است سخن ضعيفى است ، و وجه ضعف آن دو روشن است .
يعنى خداى تعالى شنواى آن سخنانى است كه در آنجا گفتند، و داناى به آن نيات واسرارى است كه در دلهاى خود پنهان داشتند، و اين جمله دلالت دارد بر اينكه در آن واقعهسخنانى در بين مؤ منين رد و بدل شده ، و نياتى را هم در دلهاى خود پنهان داشته اند، واز ظاهر كلام بر مى آيد كه جمله : (اذ همت ) متعلق به هر دو وصف است .
اذ همّت طائفتان منكم ان تفشلا و اللّه وليهما
|
ماده (ها _ ميم و ميم ) كه فعل ماضى مؤ نث غايب (همت ) از آن مشتق شده به معناىتصميم و عزمى است كه در دل براى كارى جزم كرده باشى ، و كلمه(فشل ) به معناى ضعف توام با ترس است . بيان مراد از جمله (واللّه وليّهم ) در آيه شريفه و رد گفته يكى از مفسّريندرذيل اين جمله و جمله : و اللّه وليهما حال از جمله قبل است ، وعامل در آن فعل همت است ، و زمينه كلام زمينه عتاب و توبيخ است ، و همچنين جمله :
و على اللّه فليتوكل المؤ منون
|
حالى ديگر از آن جمله است ، و معنايش اين است كه : اين دو طايفه تصميم گرفتند از كارجنگ منصرف شوند، و آن را سست بگيرند، در حالى كه خداى تعالى ولى آن دو طايفه است، و اين براى مؤ من سزاوار نيست ، كه با اينكه معتقد است خدا ولى او است در خودفشل و سستى و ترس راه دهد، و بلكه سزاوار است امر خود را به خدا واگذار كند كههركس بر خدا توكل كند خدا وى را كافى خواهد بود. از اينجا ضعف گفتار زير روشن مى شود كه بعضى گفته اند: اين هم ، هم خطورى است ،نه عزمى و با تصميم قاطع ، چون خداى تعالى اين دو طايفه را ستوده و خبر داده كه اوولى ايشان است ، پس اگر هم آنان هم قطعى بود، و در نتيجه برفشل و سستى تصميم قاطعانه گرفته بودند، بايد مى فرمود: (شيطان ولى ايشاناست ) نه اينكه با عبارت فوق مدحشان كند. و من نفهميدم منظور اين مفسر از عبارت (هم خطورى است ، نه هم عزمى و با تصميم قطعى) چه بود؟ اگر منظورش اين بوده كه دو طايفه مورد بحث تنها تصورفشل كرده اند، و به قلبشان خطور كرده كه مثلا چطور استفشل و سستى كنيم ، كه اين تصور اختصاصى به دو طايفه از مؤ منين نداشته ، معلوم استكه تمامى افراد حاضر در آن صحنه چنين تصورى را داشته اند، و اصلا معنا ندارد كهاين خطور جزء حوادث اين قصه شمرده شود، علاوه بر اين خطور قلبى را در لغت هم وتصميم نمى گويند، مگر اينكه منظورش از خطور، خطور تصورى تواءم با مختصرىتصديق و خلاصه خطورى باشد آميخته با مقدارى تصديق ، زيرا اگر غير از اين بودهباشد ساير طوائف و گروههاى مسلمين از فشل اين دو طايفه خبردار نمى شدند، لابد علاوهبر خطور قلبى اثر عملى هم بر طبق آن داشته اند كه سايرين از حالشان با خبر شدهاند، علاوه بر اين كه ذكر ولايت خدا و اين كه خداى تعالى ولى اين دو طايفه است و نيزاين كه بر مؤ من واجب است ، كه توكل بر خدا كند، با همى سازش دارد كه تواءم با اثرىعملى باشد، نه صرف خطور و تصور، از اين كه هم بگذريم اين كه گفت جمله : (واللّهوليهما...) مدح است حرف صحيحى نيست ، بلكه به طورى كه از سياق برآمد ديديد كهاين جمله ملامت و موعظت است . و شايد منشاء اين گفتار روايتى باشد كه از جابر بن عبداللّه انصارى نقل شده كه گفت : اين آيه درباره ما نازل شده ، و هيچ دوست نمى دارم كهنازل نمى شد، براى اينكه خدا را ولى ما خوانده ، و فرموده : (و اللّه وليهما). مفسر نامبرده از اين روايت چنين فهميده كه جابر آيه را در مقام مدح دانسته است . و بهفرضى كه روايت صحيح باشد منظور جابر اين نبوده كه آيه همه اش در مقام مدح است ،بلكه خواسته است بگويد: خداى تعالى ايمان ما را تصديق كرده ، و ما را جزء مؤ منينىدانسته كه به حكم (اللّه ولى الّذين آمنوا...)، (و الّذين كفروا اوليائهم الطاغوت...) در تحت ولايت اويند، و نخواسته است عتاب و توبيخ آيه را نسبت به آن دو طايفهانكار كند.
و لقد نصركم اللّه ببدر و انتم اذلة
|
از ظاهر سياق برمى آيد كه آيه شريفه در اين مقام است تا شاهدى باشد براى اين كهعتاب قبلى را تكميل و تاءكيد كند، در نتيجه معناىحال را افاده مى كند، همانطور كه جمله (واللّه وليهما...)حال را افاده مى كرد، در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: اين سزاوار نبود كه از شما مؤ منينآثار فشل مشاهده شود، با اينكه ولى شما خدا است ، و با اينكه خدا شما را كه در بدرذليل بوديد يارى فرمود، و بعيد نيست كه آيه شريفه كلامىمستقل باشد در اين زمينه كه بخواهد بر مؤ منين منت بگذارد به آن نصرت عجيبى كه در جنگبدر از ايشان كرد، و ملائكه را به ياريشان فرستاد. و چون يارى آنان در روز بدر را يادآور شد، و آنرا درمقابل حالتى كه خود مؤ منين داشتند قرار داد، _ با در نظر گرفتن اين كه هر كسعزتى به خرج بدهد به يارى خدا و عون او داراى عزت شده ، چون انسان از ناحيه خودشبه جز فقر و ذلت چيزى ندارد، _ لذا در بيان حالى كه مؤ منين داشتند فرمود:
توضيحى در مورد جمله (و انتم اذله ) در آيه شريفه از اينجا معلوم مى شود كه جمله (و انتم اذلّه ) هيچ منافاتى با آياتى كه عزت را از آنخدا و مؤ منين مى داند ندارد، نظير آيه : (وللّه العزّة و لرسوله و للمؤ منين )، چونعزت مؤ منين هم به عزت خدا است و همچنان كه فرموده : (فانّ العزّة للّه جميعا) و خداكه همه عزت ها از او است وقتى مى خواهد مؤ منين را عزت بدهد ياريشان مى كند، همچنان كهدر جاى ديگر فرموده : (و لقد ارسلنا من قبلك رسلا الى قومهم ، فجاؤ هم بالبيّناتفانتقمنا من الّذين اجرموا و كان حقا علينا نصرالمؤ منين )، پس وقتى كه موقعيت يك چنين موقعيتى باشد كه اگر مؤ منين بدان جهت كه مؤ منين هستند، وبا صرف نظراز يارى و عزت خدائى در نظر گرفته شوند، به جز ذلت چيزى نخواهندداشت . علاوه بر اينكه از نظر واقعه خارجى هم مؤ منين در آن روز در ذلت بودند، براى اين كهعدد و نيرويشان بسيار اندك و قوت و شوكت و زينت دشمن بسيار زياد بود، و چه مانعىدارد كه اين ذلت نسبى را به كسانى بدهيم كه در واقع عزيزند، همچنان كه مى بينيمخداى تعالى ذلت را به مردمى نسبت داده كهكمال مدح را از ايشان كرد چنانچه فرمود: (فسوف ياتى اللّه بقوم يحبّهم ، و يحبّونه ،اذلّة على المؤ منين اعزّه على الكافرين ...). مصداق وعده به نصرت با ملائكه به مؤ منين در آيهاذتقول للمؤ منين الن يكفيكم ان يمدّكم ... كلمه (امداد) كه فعل (يمد) از آن مشتق است از مصدر ثلاثى مجرد (ميم _دال - دال ) گرفته شده ، كه به معناى رساندن مدد بنحواتصال است . (بلى ان تصبروا و تتّقوا و ياتوكم من فورهم هذا...) كلمه (بلى ) كلمه تصديق وكلمه فور و فوران به معناى غليان و جوشش است ، وقتى گفته مى شود فاد القدربكسره قاف معنايش اين است كه ديگ به جوش آمد، و به عنوان استعاره و مجاز در موردسرعت و عجله به كار مى رود، و امرى را كه مهلت و درنگ در آن نيست امر فورى مىگويند، پس معناى اين كه فرمود: (من فورهم هذا) همين (ساعت ) است . و ظاهرا مصداق آيه شريفه ، واقعه روز بدر است ، و البته اين وعده را به شرط صبر وتقوا داده و فرموده است كه : (ان تصبروا و تتّقوا و ياتوكم من فورهم هذا). و اما از كلام بعضى از مفسرين ظاهر مى شود كه خواسته اند بگويند در جمله مورد بحثخداوند وعده بر نازل كردن ملائكه را داده است در صورتى كه كفار بعد از اين فوريتبرگردند، و در نتيجه خواسته اند بگويند كه مراد از جمله (فورهم ) خود روز بدراست ، نه آمدن آنان در روز بدر، و همچنين اينكه از كلام بعضى ديگر برمى آيد كهخواسته اند بگويند: آيه شريفه وعده اى است بهنازل كردن ملائكه در ساير جنگهائى كه بعد از بدر اتفاق مى افتد (نظير احد و حنين واحزاب ) سخنانى است كه هيچ دليلى از لفظ آيه بر آن نيست . و اما درباره روز جنگ احد در آيات قرآنى هيچ محلى ديده نمى شود كه بتوان از آن استفادهكرد كه در آن روز نيز ملائكه سپاه اسلام را يارى كرده باشند، و اين خود روشن است ، واما در مورد روز احزاب و روز حنين هم هر چند در غير آيات مورد بحث آياتى است كه دلالتدارد بر نزول ملائكه ، مانند آيه : (اذ جائتكم جنود فارسلنا عليهم ريحا و جنودا لمتروها) كه درباره جنگ احزاب است . (و آيه : و يوم حنين ... وانزل جنودا لم تروها) كه درباره جنگ حنين است ، الا اين كه لفظ آيه مورد بحث كه مىفرمايد: (بلى ان تصبروا و تتّقوا و ياتوكم من فورهم هذا) قاصر است از اين كهدلالت كند بر يك وعده عمومى درباره همه جنگها. و اما نزول سه هزار ملك در روز بدر منافاتى با آيه سورهانفال ندارد، كه مى گويد:(فاستجاب لكم انى ممدكم بالف من الملائكه مردفين )براى اين كه كلمه (مردفين ) به معناى پشت سر هم است ، و آيه را چنين معنا مى دهد كهبا چند هزار ملك كه هر هزارش دنبال هزارى ديگر باشد مدد خواهم كرد، كه توضيح اينمعنا در تفسير سوره انفال آمده است .
و ما جعله اللّه الا بشرى لكم ...
|
ضمير در (جعله ) به امدادى كه از فعل (يمددكم ) استفاده مى شود بر مى گردد، وكلمه (عند) در جمله (الا من عنداللّه )، ظرفى است كه معناى حضور را افاده مى كند،چون اين كلمه در آغاز در قرب و حضور مكانى كه مختص به اجسام استاستعمال مى شده ، براى اين وضع كرده اند كه مثلا بگويند: (كنت قائما عند الكعبه )نزد كعبه ايستاده بودم و بتدريج استعمالش توسعه يافت و در قرب زمانى نيزاستعمال شد، مثلا گفتند: (رايت فلانا عند غروب الشمس ) و سپس كار به جائى رسيدكه در تمام موارد قرب و نزديك (اعم از زمانى ، مكانى و معنوى )استعمال كردند مثلا گفتند (عند الامتحان يكرمالرجل او يهان ). و آنچه در اين مقام از جمله (و ما النصر الا من عند اللّه العزيز الحكيم ) با در نظرگرفتن جمله قبلش كه مى فرمود: (و ما جعله اللّه الا بشرى لكم و لتطمئنّ قلوبكم به) استفاده مى شود، اين است كه : منظور از كلمه (عند) مقام ربوبى است ، كه تمامى اوامر و فرامين بدان جا منتهى مىشود، و هيچ يك از اسباب از آن مستقل و بى نياز نيست ، پس با در نظر گرفتن اين نكته ،معناى آيه چنين مى شود: ملائكه مددرسان ، در مساءله مدد رساندن و يارى كردن هيچ اختيارىندارند، بلكه آنها اسباب ظاهريه اى هستند كه بشارت و آرامش قلبى را براى شما مىآفرينند، نه اين كه راستى فتح و پيروزى شما مستند به يارى آنها باشد، و يارى آنهاشما را از يارى خدا بى نياز كند، نه ، هيچ موجودى نيست كه كسى را از خدا بى نياز كند،خدائى كه همه امور و اوامر به او منتهى مى شود، خداى عزيزى كه هرگز و تا ابد مغلوبكسى واقع نمى شود، خدا حكيمى كه هيچگاه دچارجهل نمى گردد.
ليقطع طرفا من الّذين كفروا او يكبتهم ...
|
تا آخر آيات مورد بحث ، حرف (لام ) در اول آيه متعلق است به جمله (و لقد نصركماللّه )، و قطع طرف كنايه است از كم كردن عده و تضعيف نيروى كفار به كشتن و اسيرگرفتن ، همان طور كه ديديم در جنگ بدر اتفاق افتاد، مسلمانان هفتاد نفر را، كشتند، وهفتاد نفر ديگر را اسير كردند، و كلمه (كبت ) به معناى خوار كردن و به خشم درآوردناست . و جمله : (ليس لك من الامر شى ء) جمله اى است معترضه ، و فايده اش بيان اين معنا استكه : زمام مساءله قطع و كبت بدست خداى تعالى است ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در آن دخالتى ندارد، تا وقتى بر دشمن ظفر يافتندو دشمن را دستگير نمودند او را مدح كنند و عمل و تدبير آنجناب را بستايند، و برعكساگر مثل روز احد از دشمن شكست خوردند و گرفتار آثار شوم شكست شدند آن جناب راتوبيخ و ملامت كنند، كه مثلا امر مبارزه را درست تدبير نكردى ، همچنان كه همين سخن را درجنگ احد زدند، و خداى تعالى گفتارشان را حكايت كرده است . و جمله : (او يتوب عليهم ) عطف است بر جمله (يقطع ...)، و وقتى جمله معترضه :(ليس لك من الامر شى ء) را كنار بگذاريم گفتار در دو آيه گفتارى استمتصل ، و چون در آيه مورد بحث سخن از توبه شد، در آيه بعدش امر توبه و مغفرت رابيان نموده و فرموده : (و للّه ما فى السموات و ما فى الارض ...) و معناى هر سهآيه اين است كه اين تدبير متقن از ناحيه خداى تعالى براى اين بود كه باقتل و اسير كردن كفار عده آنان را كم ، و نيرويشان راتحليل ببرد، و يا براى اين بود كه ايشان را كبت كند، يعنى خوار و خفيف نمودهتلاشهايشان را بى ثمر سازد، و يا براى اين كه موفق به توبه شان نموده و يابراى اين بود كه عذابشان كند، اما قطع و كبت از ناحيه خداى تعالى است ، براى اين كهامور همه به دست او است نه به دست تو، تا اگر خوب از كار در آمد ستايش و در غير اينصورت نكوهش شوى ، و اما توبه و يا عذاب به دست خدا است ، براى اين كه مالك هر چيزى او است پس او استكه هر كس را بخواهد مى آمرزد و هر كه را بخواهد عذاب مى كند، و با اينحال مغفرت و رحمتش بر عذاب و غضبش پيشى دارد، پس او غفور و رحيم است . و اگر ما جمله :(و للّه ما فى السموات و الارض ...) را در مقامتعليل براى هر دو فقره اخير يعنى جمله (او يتوب ...) گرفتيم ، براى اين بود كهبيان ذيل آن يعنى جمله (يغفر لمن يشاء، و يعذب من يشاء...) اختصاص به آن دو فقرهداشت ، در نتيجه مفاد آيه چنين مى شود:(اللّه يغفر لمن يشاء، و يعذب من يشاء، لان ما فىالسموات و الارض ملكه ). مفسرين در اتصال جمله : (ليقطع طرفا...) و همچنين در اينكه عطف جمله (او يتوبعليهم او يعذبهم ...) به ماقبل چه معنائى مى دهد، و همچنين در اين كه جمله : (ليس لك منالامر شى ء) چه چيزى را تعليل مى كند، و جمله : (و للّه ما فى السموات و الارض...) در مقام تعليل چه مطلبى است ؟ وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه ما از تعرض وبگومگوى در پيرامون آن صرف نظر كرديم ، چون ديديم فايده اش اندك است (علاوهبر اين كه به فرض هم كه فايده اش چشم گير بود) با آنچه از ظاهر آيات به كمكسياق جارى در آن استفاده مى شود مخالفت داشت ، و اگر از خوانندگان محترم كسى بخواهدبا آن اقوال آگاه گردد بايد به تفسيرهاى طولانى مراجعه نمايد. بحث روايتى (درباره جنگ احد) در تفسير مجمع البيان از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: سبب برپاشدن جنگ احد اين بود كه قريش بعد از برگشتن از جنگ بدر به مكه و مصيبت هائى كه درآن جنگ ديدند، (چون در آن جنگ هفتاد كشته و هفتاد اسير داده بودند) ابوسفيان در مجلسقريش گفت : اى بزرگان قريش اجازه ندهيد زنانتان بر كشته هايتان بگريند براىاينكه وقتى اشك چشم فرو مى ريزد اندوه و عداوت با محمد را هم از دلها پاك مى گرداند(پس بگذاريد اين كينه در دلها بماند تا روزى كه انتقام خود را بگيريم ، و زنان درآنروز بر كشتگان در بدر گريه سر دهند). اين بود تا آنكه تصميم به انتقام گرفتند، و به منظور جمع آورى لشگرى بيشتر بهزنان اجازه دادند تا براى كشتگان در بدر گريه كنند، و نوحه سرائى نمايند، در نتيجهوقتى از مكه بيرون مى آمدند سه هزار نفر نظامى سواره و دوهزار پياده داشتند، و البتهزنان خود را هم با خود آوردند. از سوى ديگر وقتى خبر اين لشگركشى قريش بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد اصحاب خود را جمع نموده ، بر جهاد در راه خداتشويقشان كرد، عبداللّه بن ابى بن سلول (رئيس منافقين ) عرضه داشت يارسول اللّه از مدينه بيرون مرو تا دشمن بهداخل مدينه بيايد و ما در كوچه و پس كوچه هاى شهر بر آنها حمله ور شويم ، خانه هاىخود را سنگر كنيم ، و در نتيجه افراد ضعيف و زنان و بردگان هم از زن و مردشان همهنيروى ما شوند، و در سر هر كوچه و بر بالاى بامها عرصه را بر دشمن تنگ كنيم ،چون (من تجربه كرده ام ) هيچ دشمنى بر ما در خانه ها و قلعه هايمان حمله نكرد مگرآنكه از ما شكست خورد، و سابقه ندارد كه ما از آنها شكست خورده باشيم و هيچگاه نشد كهاز خانه به طرف دشمن درآئيم و پيروز شده باشيم ، بلكه دشمن بر ما پيروز شده است. سعد بن عباده و چند نفر ديگر از اوس بپا خاسته ، عرضه داشتند: يارسول اللّه آن روز كه ما مشرك بوديم احدى از عرب به ما طمع نبست ، چگونه امروز طمعببندد با اين كه تو در بين مائى ؟ نه ، به خدا سوگند هرگز پيشنهاد عبداللّه را نمىپذيريم ، و آرام نمى گيريم تا آنكه به سوى دشمن برويم ، و با آنان كارزار كنيم ،و چرا نكنيم ، اگر كسى از ما كشته شود شهيد است ، و اگر نشود در راه خدا جهاد كرده است. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) راءى او را پذيرفت ، و با چند نفر از اصحاب خود ازمدينه بيرون رفت ، تا محل مناسبى براى جنگ تهيه كند، همچنان كه قرآن كريم فرمود:(و اذ غدوت من اهلك ) و عبداللّه بن ابى بنسلول از يارى رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) دريغ ورزيد، و جماعتى از خزرج (كههم قبيله او بودند و او بزرگ ايشان بود) از راءى او پيروى كردند. صف آرائى لشكر اسلام و كفر در جنگ احد در اين مدت لشكر قريش همچنان به مدينه نزديك مى شد، تا به احد رسيد، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اصحاب خود را كه هفتصد نفر بودند بياراست وعبداللّه بن جبير را به سركردگى پنجاه نفر تيرانداز از ماءمور حفاظت از دره كرد، وآنان را بر دهانه دره گماشت ، و تاءكيد كرد كه مراقب باشند تا مبادا كمين گيران دشمن از آنجا بر سپاه اسلام بتازند،و به عبداللّه بن جبير و نفراتش فرمود: اگر ديديد، لشكر دشمن را شكست داديم ، حتىاگر آنها را تا مكه تعقيب كرديم ، مبادا شما از اينمحل تكان بخوريد، و اگر ديديد دشمن ما را شكست داد و تاداخل مدينه تعقيبمان كرد باز از جاى خود تكان نخوريد، و همچنان دره را در دست داشتهباشيد. در لشكر قريش ، ابوسفيان خالدبن وليد را با دويست سواره در كمين گمارد و گفت هروقت ديديد كه ما با لشكر محمد در هم آميختيم ، شما از اين دره حمله كنيد، تا در پشت سرآنان قرار بگيريد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اصحاب خود را آماده نبرد ساخته ، رايت (پرچم ) جنگرا به دست اميرالمؤ منين (عليه السلام ) داد، و انصار بر مشركين قريش حمله ور شدند كهقريش به وضع قبيحى شكست خورد، اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به تعقيبشان پرداختند، خالد بن وليد با دويست نفرسواره راه دره را پيش گرفت ، تا از آنجا به سپاه اسلام حمله ور شود، ليكن به عبد اللّهبن جبير و نفراتش برخورد، و عبداللّه نفرات او را تيرباران كرد، خالد ناگزيربرگشت ، از سوى ديگر نفرات عبداللّه بن جبير اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را ديدند كهمشغول غارت كردن اموال دشمنند. به عبداللّه گفتند ياران همه به غنيمت رسيدند، و چيزىعايد ما نشد؟ عبداللّه گفت : از خدا بترسيد كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) قبل از شروع جنگ به ما دستور داد از جاى خود تكاننخوريم ، ولى افرادش قبول نكرده ، يكى يكى سنگر را خالى نمودند، و عبداللّه بادوازده نفر باقى ماند. از سوى ديگر رايت و پرچم قريش كه با طلحه بن ابى طلحه عبدى (كه يكى از افرادبنى عبدالدار بود) به دست على (عليه السلام ) بهقتل رسيده و رايت را ابو سعيد بن ابى طلحه به دست گرفت كه او نيز به دست على(عليه السلام ) كشته شد و رايت به زمين افتاد اينجا بود كه ، مسافح بن ابى طلحه آنرا به دست گرفت و او نيز به دست آن جناب كشته شد تا آنكه نه نفر از بنى عبدالداركشته شدند، و لواى اين قبيله به دست يكى از بردگان ايشان (كه مردى بود سياه بهنام صواب افتاد على (عليه السلام ) خود را به او رسانيد، و دست راستش را قطع كرد،او لوا را به دست چپ گرفت ، على (عليه السلام ) دست چپش را هم قطع كرد، صواب بابقيه دو دست خود لوا را به سينه چسبانيد، آنگاه رو كرد به ابى سفيان و گفت آيا نان ونمك بنى عبدالدار را تلافى كردم ؟ در همين لحظه على (عليه السلام ) ضربتى برسرش زد و او را كشت ، و لواى قريش به زمين افتاد، عمره دختر علقمه كنانيه آن رابرداشت ، در همين موقع بود كه خالد بن وليد از كوه به طرف عبداللّه بن جبير سرازيرشد، و ياران او فرار كردند، و او با عده كمى پايمردى كرد، تا همه در همان دهنه دره كشتهشدند، آنگاه خالد از پشت سر به مسلمانان حمله كرد، و قريش درحال فرار رايت جنگ خود را ديد كه افراشته شده ، دور آن جمع شدند، و اصحابرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) پا به فرار گذاشتند، و شكستى عظيم خوردند،هركس به يك طرف پناهنده مى شد، و بعضى به بالاى كوه ها مى گريختند. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وقتى اين شكست و فرار را ديد كلاه خود از سربرداشت و صدا زد (انا رسول اللّه الى اين تفرون عن اللّه و عن رسوله )؟ در اين هنگامهند دختر عتبه در وسط لشكر بود، و ميل و سرمه دانى در دست داشت ، هر گاه مردى ازمسلمانان را مى ديد كه پا به فرار گذاشته آنميل و سرمه دان را جلو او مى برد، كه بيا سرمه بكش ، كه تو مرد نيستى . هند جگرخوار و عمل وحشيانه او حمزه بن عبدالمطلب مرتب بر لشكر دشمن حمله مى برد، و دشمن از جلو شمشيرش مىگريختند، و احدى نتوانست با او مقابله كند، در اين بين هند 0همسر ابوسفيان ) به مردىبه نام وحشى قول داده بود كه اگر محمد و يا على و يا حمزه را بهقتل برسانى فلان جايره را به تو مى دهم ، و وحشى كه برده اى بود از جبير بن مطعم، و اهل حبشه با خود گفت : اما محمد را نمى توانم بهقتل برسانم ، و اما على را هم مردى بسيار هوشيار يافته ام كه بسيار به اطراف خودنظر مى اندازد، و از ضربت دشمن بر حذر است ، اميدى به كشتن او نيز ندارم ، بناچاربراى كشتن حمزه كمين گرفتم ناگهان در زمانى كه داشت مردم را فرارى مى داد، و ازكشته پشته مى ساخت ، از پيش روى من عبور كرد، و پا به لب نهرى گذاشت ، و به زمينافتاد من حربه خود را گرفتم و آن را دور سرم چرخانده و به سويش پرتاب كردم ،حربه ام در خاصره او فرو رفت ، و از زير سينه اش برون شد و به زمين افتاد من خودرا به او رسانده ، شكمش را دريدم و جگرش را بيرون آورده نزد هنده بردم ، گفتم : اينجگر حمزه است ، هنده آن را از من گرفت ، و در دهان خود نهاده گاز گرفت ، و خداى تعالىجگر حمزه را در دهان آن پليد مانند داعضه (استخوان سر زانو) سخت و محكم كرد، هندهقدرى آنرا جويد و بعد بيرون انداخت ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداىتعالى فرشته را واداشت تا آن جگر را به بدن حمزه ملحق كند. وحشى مى گويد: هنده بعد از اين كار كنار جسد حمزه آمد، عبداللّه بن جبير سرازير شد، گوش و دست ترجمه و پاى حمزه را قطع كرد. نداى آسمانى لا فتى الا على لا سيف الا ذولفقار در اين گيرودار غير از ابودجانه و سماك بن خرشه و على (عليه السلام ) كسى بارسول خدا نماند، و هر طايفه اى كه به طرفرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حمله مى كرد على به استقبالشان مى رفت ، و آنها رادفع مى كرد تا به جائى كه شمشير آن جناب تكه تكه شدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شمشير خود را (ذوالفقار را) به او داد و خود را بهطرف كوه كشيد، - و در آنجا ايستاد و على پيوستهقتال مى كرد تا جائى كه عدد زخمهائى كه بر سر و صورت و بدن و شكم و دو پايشوارد شده بود به هفتاد رسيد، (نقل از تفسير على بن ابراهيم ). اينجا بود كه جبرئيل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گفت : مواسات يعنى اين ، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: او از من است و من از اويم ،جبرئيل گفت : و من از هر دوى شمايم . امام صادق (عليه السلام ) فرموده : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بهجبرئيل نگريست كه بين زمين و آسمان بر تختى از طلا نشسته و مى گويد: (لاسيف الا ذوالفقار، و لافتى الا على ). و در روايت قمى آمده كه نسيبه دختر كعب مازنيه نيز بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود، او در همه جنگها بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شركت داشت ، و زخمى ها را مداوا مى كرد، پسرش همبا او بود وقتى خواست (مانند سايرين ) فرار كند، مادرش بر او حمله كرد، و گفت :پسرم به كج ...؟ آيا از خدا و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرار مى كنى ؟ و او رابه جبهه برگرداند و مردى از دشمنان بر او حمله كرد و به قتلش رساند، نسيبه شمشيرپسرش را گرفت و به قاتل او حمله برد و ضربتى بر ران او زد و به درك فرستاد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: (بارك اللّه فيك يا نسيبه ) و اين زن باسينه و پستان خود خطر را از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) برمى گردانيد، بهطورى كه جراحات بسيارى برداشت . از حوادث ديگر اين واقعه اين است كه مردى به نام ابن قمئه بررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) حمله كرد، در حالى كه مى گفت محمد را به من نشاندهيد نجات نيابم اگر او نجات يابد، و حربه خود را بر رگ شانه آن جناب فرود آورد، و فرياد زد به لات و عزى سوگند ترجمه كه محمد را كشتم . تقدير و بررسى مضمون روايت مزبور مؤ لف قدس سره : در داستان جنگ احد رواياتى ديگر نيز هست ، كه اى بسا در بعضى ازفقراتش مخالف با اين روايات باشد، يكى از آنها مطلبى است كه در اين روايت آمده ، كهعدد مشركين در آن روز پنج هزار نفر بوده ، چون در غالب روايات سه هزار نفر آمده . يكى ديگر اين است كه در اين روايت آمده بود همه نه نفر پرچمداران جنگ را بهقتل رسانيد، كه البته رواياتى ديگر نيز كه ابن اثير آنها را دركامل آورده موافق آن است ، و بقيه روايات ، قتل بعضى از آن سرداران مشرك را به ديگراننسبت داده ، ولى دقت در جزئيات اين داستان روايت بالا را تاءييد مى كند. نكته سومى كه در اين روايت آمده ، اين بود كه : هند در مورد كشتن حمزه ، و عده اى بهوحشى داده بود، اما در روايات اهل سنت آمده است كه : وعده را هنده نداد بلكه خود جبير بنمطعم مولاى وحشى به وى داد، و آن وعده اين بود كه اگر حمزه را بهقتل برساند او را آزاد خواهد كرد، ولى آوردن وحشى جگر حمزه را به نزد هند، مويد روايتمورد بحث ما است . نقطه نظر چهارم اين است كه در روايت مورد بحث آمده بود كه : تمام مسلمانان از پيرامونرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) متفرق گرديده و گريختند مگر على و ابودجانه و اينمطلبى است كه تمامى روايات در آن اتفاق دارند، چيزى كه هست در بعضى از رواياتاشخاصى ديگر نيز علاوه بر دو نفر نامبرده ذكر شده ، حتى بعضى ها ثابت قدمان را تاسى نفر شمرده اند، ليكن خود آن روايات با يكديگر معارضه دارند، و در نتيجه يكديگررا تكذيب مى كنند و تو خواننده عزيز با دقت دراصل داستان ، و قرائنى كه بيانگر احوال داستان است ، مى توانى حق مطلب را عريانبفهمى ، براى اينكه اينگونه داستانها و روايات ، مواقف و مواردى را حكايت مى كنند كهبراى بعضى موافق و براى بعضى ديگر مخالفميل است ، و اين روايات در طول چندين قرن از جوهاى تاريك و روشن عبور كرده تا به مارسيده است . نقطه نظر پنجم كه در اين روايت آمده بود عبارت از اين بود كه : خداى تعالى فرشتهاى را گماشت تا جگر حمزه را به بدن آن جناب ملحق سازد، و او جگر را در جاى خود قرارداد، و اين قسمت در غالب روايات نيامده ، و به جاى آن مطلبى ديگر آمده كه از نظرخواننده مى گذرد: الدرالمنثور از ابن ابى شيبه ، و احمد، و ابن منذر، از ابن مسعود روايتى آورده اند كه درضمن راوى آن گفته : ... سپس ابوسفيان گفت : هر چند كه عمل زشت مثله در كشتگان اسلام واقع شد، ولى اين عمل از سرشناسان ما سر نزد، و من در اين باره هيچ دستورى نداده بودم ، نهامرى و نه نهيى ، نه از اين عمل اظهار خرسندى كردم و نه اظهار كراهت ، نه خوشم آمد ونه بدم ، آنگاه راوى گفته نظر به حمزه كردند ديدند كه شكمش پاره شده و هند جگرشرا برداشته و به دندان گرفته است ، ولى نتوانست آنرا بخورد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) پرسيد: آيا چيزى از كبد حمزه را خورد؟ عرضهداشتند: نه ، فرمود: آخر خداى تعالى هرگز چيزى از بدن حمزه راداخل آتش نمى كند، (تا آخر حديث ). و در روايات اماميه و غير ايشان آمده كه رسول خدا در آن روز زخمى از ناحيه پيشانىبرداشت و در اثر تيرى كه مغيره به سويش انداخت دندانهاى پيشين مباركش شكست ، وثنايايش به در آمد. روايتى ديگر در داستان جنگ احد و در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق ، و عبد بن حميد، و ابن جرير، و ابن منذر، از ابنشهاب ، و محمد بن يحيى بن حبان ، و عاصم بن عمرو بن قتاده ، و حصين بن عبدالرحمانبن عمرو بن سعد بن معاذ، و غير ايشان هر يك قسمتى از اين حديث را از جنگ احد روايت كردهاند. از آن جمله گفته اند: وقتى قريش و يا آسيب خوردگان از كفار قريش در جنگ بدر آنآسيب ها را ديدند، و شكست خورده به مكه برگشتند، و ابوسفيان هم با كاروان خود بهمكه برگشت ، عبداللّه بن ابى ربيعه و عكرمه بن ابىجهل و صفوان بن اميه به اتفاق چند تن ديگر از قريش از آنهائى كه يا پدر يافرزندان و يا برادران خود را در جنگ بدر از دست داده بودند نزد ابى سفيان بن حرب وساير كسانى كه در كاروان ابوسفيان مال التجاره اى داشتند رفته گفتند: اى گروهقريش ، محمد خونهاى شما را بريخت ، و نامداران شما را بكشت ، بيائيد و با اينمال التجاره تان ما را در نبرد با او كمك كنيد، تا شايد بتوانيم درمقابل كشته هاى خود انتقامى از او بگيريم ، ابوسفيان و ساير تجارقبول كردند، و قريش براى جنگ با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به جمع آورىافراد پرداخته و با زنان خود بيرون شدند تا هم به انگيزه ناموس پرستى ، بهترنبرد كنند و هم از جنگ فرار نكنند و ابوسفيان را به عنوان رهبر عمليات برداشته به راهافتادند تا در دامنه كوهى در بطن سنجه به دو حلقه از يك قنات رسيدند، كه در كناروادى قرار داشت . اين خبر به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد، و آن جناب به اطلاع مسلمانانرسانيد كه مشركين در فلان نقطه اطراق كرده اند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: من در خواب ديدم گاوى را نحر كردند: و نيزديدم كه لبه شمشيرم شكافى برداشته ، و باز در خواب ديدم كه دست خود را در زرهىبسيار محكم فرو بردم ، خودم اين زره حصين را به مدينهتاءويل كردم حال اگر شما صلاح مى دانيد در مدينه بمانيد، و مشركين را بهحال خود واگذاريد، هر جا را خواستند لشكرگاه كنند، چون اگر همان جا بمانند بدترينجا مانده اند، و اگر داخل شهر ما شوند، در همين شهر با آنان كارزار مى كنيم . از آن سو قريش همچنان پيش مى آمد، تا در روز چهار شنبه در احد پياده شدند، پنج شنبهو جمعه را هم به انتظار لشكر اسلام ماندند، روز جمعهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بعد از نماز جمعه به طرف احد حركت كرد، و روزشنبه نيمه شوال سال سوم هجرت جنگ آغاز شد. در آن نظر خواهى كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرد عبداللّه بن ابى نظرش موافق با نظررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بود، نظرش اين بود كه از شهر بيرون نشوند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم از بيرون شدن كراهت داشت ، ليكن عده اى ازمسلمانان كه خداى تعالى در اين جنگ به فيض شهادتشان گرامى داشت ، و جمعى ديگرغير ايشان كه در جنگ بدر نتوانسته بودند شركت كنند، عرضه داشتند: يارسول اللّه ما را به طرف دشمنانمان حركت بده ، تاخيال نكنند از آنها ترسيديم ، و توانائى نبرد با ايشان را نداريم از سوى ديگرعبداللّه بن ابى عرضه داشت : يا رسول اللّه اجازه بده در مدينه بمانيم ، و به سوىدشمن حركت مكن ، به خدا سوگند اين براى ما تجربه شده كه هرگز از مدينه به طرفدشمنى بيرون نرفته ايم مگر آنكه شكست خورده ايم ، و هيچگاه دشمنداخل شهر ما نشده مگر آنكه از ما شكست خورده است ، دشمن را بهحال خود واگذار، اگر همان جا ماندند كه جز شرّ چيزى عايدشان نمى شود، و اگرداخل شهر شدند مردان و زنان و كودكان همه با آنها كارزار خواهند كرد، حتى از بالاى بامسنگ ، بارانشان خواهند ساخت ، و اگر هم از همان راه كه آمده اند برگردند با نوميدى ودست از پا درازتر برگشته اند. ليكن آنهائى كه علاقمند بودند به طرف دشمن حركت كنند همواره ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) درخواست مى كردند كه با پيشنهادشان موافقت نمايد. تا آن كه رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله ) به عزم حركت داخل خانه شد، و لباس رزم را به تن كرد، واين جريان روز جمعه بعد از فراغت از نماز جمعه بود، آنگاه از خانه در آمد، تا به طرفاحد حركت كند، ليكن مردم پشيمان شده بودند، و عرضه داشتند يارسول اللّه گويا، نظريه خود را بر جناب عالىتحميل كرده ايم ، و اين كار درستى نبوده كه كرديمحال اگر از حركت كراهت داريد در شهر بمانيم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اين براى هيچ پيغمبرى سزاوار نيست كه بعداز آن كه جامه رزم به تن كرد، درآورد، بايد كار جنگ را تمام كند، آن گاه لباس رزم راترك گويد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به ناچار با هزار نفر از اصحاب خود حركت كرد، تابه محلى به نام شوط كه بين مدينه و احد، واقع شده است رسيدند در آنجا عبد اللّه بنابى يك سوم مردم را برگردانيد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با بقيه نفراتبراه خود ادامه داد، تا به سنگلاخ بنى حارثه رسيد، در آنجا اسبى كه با دم خود مگسپرانى مى كرد دمش به نوك غلاف شمشير كسى گير كرد و آن را از غلاف بيرون كشيد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كه هموارهفال زدن را دوست مى داشت ، و از آن اظهار نفرت نمى كرد _ به صاحب شمشيرفرمود: شمشيرت را غلاف مكن ، كه مى بينم امروز شمشيرها كشيده مى شود، آنگاه بهحركت ادامه داد، تا بدره اى از احد فرود آمد، دره اى كه از لبه وادى شروع و به كوه احدمنتهى مى شد، و كوه را پشت خود و پشت لشكر قرار داد، و با هفتصد نفر آماده كارزار شد. عبداللّه بن جبير را فرمانده تيراندازان كرد، كه پنجاه نفر بودند، و به او فرمود: باتيراندازى خود و نفراتت دشمن را از آمدن به طرف كوه دور كن ، كه دشمن از عقب بر مانتازد، و هيچگاه اين سنگر را رها مكن ، چه سرنوشت جنگ به نفع ما باشد و چه به ضررما، و حتما بدان كه اگر دشمن بر ما چيره و غالب شود از ناحيه تو شده است ، و در آنروز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دوتا زره روى هم پوشيده بود، و با دو زرهلشگر را پشتيبانى مى كرد. و نيز در الدرالمنثور است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه در حديثى گفته :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با هزار مرد جنگى به طرف احد حركت كرد، و قبلانويد پيروزى را به ايشان داده بود، البته به شرطى كه صبر كنند، ولى عبداللّه بنابى با سيصد نفر كه از او پيروى مى نمودند، برگشتند،دنبال سر آنان ابوجابر سلمى صدايشان زد، و به شركت در جنگ دعوتشان نمود، ولىخسته اش كردند، و گفتند: ما قتالى نمى بينيم ، اگر به حرف ما بروى تو هم با مابر مى گردى . و خداى تعالى در اين باره فرمود: (اذ همت طائفتان منكم ان تفشلا)، و اين دو طايفه يكىبنوسلمه بود، و ديگرى بنو حارثه ، كه تصميم گرفتند باعبداللّه بن ابى كه داشت برمى گشت برگردند، ولى خداحفظشان كرد، و در نتيجه از آن هزار نفر هفتصد نفر بارسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) باقى ماندند. مؤ لف قدس سره : بنوسلمه و بنوحارثه دو قبيله از انصار بودند، بنوسلمه از خزرج ،و بنوحارثه از اوس بودند. و در مجمع البيان است كه ابن ابى اسحاق و سدى و واقدى و ابن جرير و غير ايشانروايت كرده اند كه مشركين روز چهارشنبه اى از ماهشوال سال سوم هجرت در احد پياده شدند، و روز جمعهرسول خدا وارد احد شد، و روز شنبه نيمه ماه جنگ شروع شد، و در اين جنگ دندانهاىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) شكست ، و زخمى از ناحيه صورت برداشت ، و مهاجرينو انصار بعد از فرار كردن برگشتند، اما بعد از آن كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تنها گذاشته و هفتاد نفر از اصحاب كشته شدند، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) با چند نفرى كه باقى مانده بودند دشمن را شكستدادند، و مشركين ، اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و از آن جمله حمزه را مثلهكردند، و به بدترين وجهى مثله كردند. اقسام آياتى كه پيرامون جنگ احد نازل گشته است مؤ لف قدس سره : روايات در داستان جنگ احد بسيار زياد است ، و ما در اينجا و در آيندهجز اندكى از آنها را نقل نكرديم و تنها آن مقدارى را آورديم كه فهم معانى آياتى كه درشاءن اين داستان نازل شده متوقف بر اطلاع از آنها بود. پس آياتى كه در شاءن اين قصه نازل شده چند قسم است . 1 - آياتى كه تنها متعرض فشل و شكست بعضى از مسلمانان شده ، و يا آن عده اىكه تصميم گرفتند برگردند ولى برنگشتند، و خداى تعالى دستگيريشان كرد. 2 - آياتى كه با لحن عتاب و ملامت در شان آن عده اىنازل شده كه آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تنها گذاشته و از ميدان جنگگريختند، با اينكه خداى تعالى فرار از جنگ را قبلا بر آنان حرام كرده بود. 3 - آياتى كه متضمن ستايش كسانى است كه در اين واقعهقبل از شكست به شهادت رسيدند، و قدمى به سوى فرار ننهاده ، آن قدر پايمردىكردند تا كشته شدند.
|
|
|
|
|
|
|
|