بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 2, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     hs~ALMIZA01 -
     hs~ALMIZA02 -
     hs~ALMIZA10 -
     hs~ALMIZA12 -
     hs~ALMIZA14 -
     hs~ALMIZA15 -
     hs~ALMIZA16 -
     hs~ALMIZA17 -
     hs~ALMIZA18 -
     hs~ALMIZA19 -
     hs~ALMIZA20 -
     hs~ALMIZA21 -
     hs~ALMIZA22 -
     hs~ALMIZA23 -
     hs~ALMIZA24 -
     hs~ALMIZA25 -
     hs~ALMIZA26 -
     hs~ALMIZA27 -
     hs~ALMIZA28 -
     hs~ALMIZA29 -
     hs~ALMIZA30 -
     hs~ALMIZA31 -
     hs~ALMIZA32 -
     hs~ALMIZA33 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و ديگر اينكه نسبت تمامى اموال با آن دو مساوى است ، پس هر كسى آندو را داشته باشدگوئى همه چيز را دارد، ولى اگر كسى يك مقدار پارچه داشته باشد، تنها يك جامه داردنه همه چيز، و اگر صاحب جامه احتياج به غذا پيدا كند به آسانى نمى تواند نان نانوارا با جامه خود معاوضه كند، چون بسيار مى شود كه نانوا احتياجى به جامه ندارد، بلكهمثلا او فعلا محتاج به يك گاو است ، (پس او ناچار بايد جامه را به دارنده گاوى كهمحتاج به جامه است بدهد، و گاو او را گرفته به صاحب نان بدهد، و از او نان بگيرد،و چنين چيزى به سهولت انجام نمى شود (مترجم )، ناگزير محتاج است به چيزى كهاگر آن را داشته باشد مثل اينكه همه چيز را دارد، و حتما آن چيز بايد از نظرشكل و صورت داراى خاصيت نباشد، و از نظر كانه همه چيز باشد، چون چيزى مى تواندنسبت متساوى با اشياى مختلف داشته باشد كه خودش ‍ صورتى خاص نداشته باشد،
نظير آينه كه خودش هيچ رنگى ندارد، ولى همه رنگها را نشان مى دهد، طلا و نقره همهمينطورند، يعنى خودشان به آن جهت كه طلا و نقره اند نه غذا هستند، نه دوا، و نه غير آن، ولى وسيله اى براى به دست آوردن هر غرضى واقع مى شوند.
مثال ديگر طلا و نقره حروفى چون (از - تا - در - بر) وامثال آن است كه خودشان معنائى ندارد، ولى اگر با غير خود تركيب شده و جملهتشكيل شود معنا مى دهند.
اين بود دوتا از حكمت هائى كه در خلقت طلا و نقره است ، البته حكمتهاى ديگرى نيز هستكه اگر بخواهيم همه را ذكر كنيم طولانى مى شود.
غزالى سپس مطلبى ديگر اضافه مى كند، كه حاصلش اين است : طلا و نقره از آنجا كهبه خاطر حكمت هاى نامبرده از نعمت هاى خداى تعالى هستند، اگر كسى در آن دو عملى انجامدهد كه منافى با حكمتهائى باشد كه در خلقتش منظور بود، در حقيقت به نعمت خدا كفرورزيده است .
و از اين بيان نتيجه گرفته كه پس ذخيره كردن طلا و نقره ظلم ، و باعثابطال حكمتى است كه در خلقت آن دو است ، براى اينكه ذخيره كردن طلا و نقره ، زندانىكردن حاكمى است كه بايد بين مردم حكومت كند، وقتى با زندانى كردن آن از حكومتشجلوگير شد، هرج و مرج بين مردم پيدا مى شود، چون ديگر كسى نيست كه مردم به عنوانداورى عادل به وى مراجعه كنند.
آنگاه اين نتيجه را هم گرفته كه تهيه كردن ظرفهاى طلائى و نقره اى حرام است ، چونمعناى اين عمل اين است كه به طلا و نقره نظرى استقلالى داشته باشيم ، در حالى كه طلاو نقره مقصود با لذات نيستند بلكه براى ساير اغراض ، به كار مى روند و خلاصههدف نيستند، بلكه وسيله اند، و چنين عملى ظلم است ، ومثل اين مى ماند كه اهل يك كشور حاكم خود را به بافندگى وادارند، يا به گرفتنماليات گمرگ و ساير كارهائى كه طبقات بى سواد و ناآگاه هم مى توانند انجامش دهند.
نتيجه ديگرى از بيان خود گرفته و آن حرمت معاملات ربوى در خصوص درهم و دينار است، و گفته است : اين عمل كفر به نعمت خدا و ظلم است ، براى اينكه ظلم عبارت است ازاينكهچيزى را در غير آن مورد كه براى آن خلق شده ، مصرف كنند، و طلا و نقره خلق شده اند تاوسيله باشند نه هدف ، چون غرضى كه در خود آنها نيست تا هدف قرار گيرد، پايانگفتار غزالى .
ما در گفته غزالى نقطه نظرهائى داريم هم در اساسى كه در براى بحث پى ريزى كرده، و هم در بنائى كه روى آن پايه چيده ، و نتايجى كه از آن بحث گرفته است .
اشكالاتى بر نظريات غزالى در باره طلا و نقره و مسئله ربا 
اما نقطه نظر ما: در اساسى كه غزالى براى بحث ريخته چنداشكال است : اول اينكه : اگر مطلب آنطور باشد كه وى گفته ، يعنى خلقت طلا و نقرهبراى اين بود كه وسيله باشد نه هدف ، و هيچ غرضى در خود آنها نيست ، چگونه ممكناست چيزى كه خودش ارزش ندارد، وسيله ارزيابى چيرهاى ديگر شود، و چگونه ممكن استچيزى اجناس و كالاها را با معيارى اندازه گيرى كند، كه خودش آن معيار را ندارد، آيا ممكناست طول مسافت بين دو نقطه را با چيزى به دست آورد كه خودشطول ندارد؟ و يا سنگينى و وزن يك گونى برنج رابا چيزى معين كرد كه خودش وزنندارد؟.
اشكال دوم اينكه : خودش از يك طرف ميگويد: هيچ غرضى در خود طلا و نقره نيست ، ازطرفى ديگر مى گويد طلا و نقره كمياب هستند، و اين تناقضى است آشكار، براى اينكهكمياب بودن تصور ندارد مگر در چيزى كه مردم آن را طالبند، عزت وجود بدون مطلوبيتتصور ندارد.
اشكال سوم اين ا ست كه : اگر طلا و نقره مقصود بالذات نباشند بلكه مقصود للغيرباشند، بايد بين طلا و نقره فرقى نباشد، و هر دو يك قيمت داشته باشند، وحال آنكه مى بينيم عقلا، بهاى نقره را كمتر از طلا اعتبار كرده اند.
اشكال چهارم اينكه : در اينصورت بايد ساير پولها چه مسى و چه كاغذى با طلا و نقرهيك ارزش داشته باشد، و نيز بايد جنس ها بهاى جنس ديگر قرار نگيرند با اينكه ما باچرم ، نمك و يا چيز ديگر مى خريم .
و اما نقطه نظرهاى ما در نتايجى كه از بحث گرفته :
1 - اينست كه حرمت ذخيره كردن طلا و نقره براى اين نيست كه اينعمل طلا و نقره را مقصود بالذات مى كند، و به آن دو ارزشى استقلالى مى دهد، بلكه ازآيه شريفه : (والذين يكنزون الذهب و الفضه ، و لا ينفقونها فىسبيل اللّه ...) برمى آيد كه علت آن محروميت فقرا از روزى خوردن است ، يعنى طلا ونقره بايد در راه برآوردن حوائج كه خود نياز به كار و فعاليت دارد مصرف شود، وفقرا آن را در برابر سعى و كوشش خود بگيرند، و در راه تاءمين حوائج شخصى خودمصرف كنند، كه توضيح بيشترش در تفسير آيه نامبرده كه آيه 35 از سوره توبه استخواهد آمد.
2 اينكه و ى ساختن و مصرف كردن ظرفهاى طلائى و نقره اى را از اين جهت حرام دانست كهظلم و كفر به نعمت خدا است ، اگر علت حرمت نامبرده اين باشد بايد گلوبند و دست بندطلائى و نقره اى زنان نيز حرام باشد، چون اينعمل هم طلا و نقره را مقصود بالذات مى كند، و نيز بايد خريد و فروش طلا و نقره نيزحرام باشد، و حال آنكه در شرع اسلام اينگونهاعمال نه ظلم خوانده شده و نه كفر، و نه معامله طلا به نقره و زيور كردن به آن دو حرامشده است ، پس علت چيز ديگرى است .
3 - اينكه مفسده اى كه براى ربا ذكر كرد و حرمت ربا را به خاطر آن مفسده دانست درتمامى معاملاتى كه روى نقدينه ها انجام مى گيرد هست ، هزار تومانپول مسى دادن و هزار و صد تومان گرفتن همين مفسده را دارد، پس چرا غزالى مساله رامنحصر در طلا و نقره كرد، و نيز ده من گندم دادن و يازده من گندم گرفتن نيز حرام است ، وانحصارى به طلا و نقره ندارد،پس گفتار وى نه جامع است نه مانع ، اما جامع نيست براىاينكه شامل رباى در گن دم و جو و ساير چيرهائى كهقابل وزن و پيمانه كردن هستند نمى شود، و اما مانع نيست براى اينكهشامل استعمال گلوبند و ساير زيور آلات مى شود، وحال آنكه نبايد بشود.
از همه اينها گذشته ، علت حرمت ربا در خود آيه شريفه آمده مى فرمايد: (و ما آتيتم منربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند اللّه ، و ما آتيتم من زكوه تريدون وجهاللّه ، فاولئك هم المضعفون ) و ربا را عبارت دانسته از زياد شدناموال مردم ، و ضميمه كردن اموال ديگران بهمال افرادى انگشت شمار و اين همان است كه ما در بيان خود آورديم ، و گفتيم همانطور كهتخم گياه موادى را از زمين بعنوان تغذيه مى گيرد، و ضميمه خود مى كند، و بزرگ مىشود، همچنين رباخوار اموال مردم را ضميمه مال خود نموده ، لذا ازمال مردم كم و به مال او افزوده مى شود تا جائى كه اكثريت مردم تهى دست ، و رباخوارصاحب اموالى متراكم گردد، و با اين بيان روشن مى شود كه مراد از جمله : (و ان تبتمفلكم رؤ س اموالكم ، لا تظلمون و لا تظلمون ...) اين است كه نه شما به مردم ظلم كنيدو نه از طرف مردم و يا از ناحيه خدا به شما ظلم شود، پس ربا ظلم به مردم است .
آيات 283 282 بقره 


يايها الذ ين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتببالعدل و لاياب كاتب ان يكتب كما علمه اللّه فليكتب وليملل الّذى عليه الحق و ليتق الله ربه و لا يبخس منه شيا فان كان الّذى عليه الحقسفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل وليهبالعدل و استشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم يكونا رجلينفرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء انتضل احدئهما فتذكر احدئهما الاخرى و لا ياب الشهداء اذا ما دعوا و لا تسموا ان تكتبوهصغيرا او كبيرا الى اجله ذلكم اقسط عند اللّه و اقوم للشهده و ادنى الا ترتابوا الا انتكون تجرة حاضرة تديرونها بينكم فليس عليكم جناح الاتكتبوها و اشهدوا اذا تبايعتم ولايضار كاتب و لا شهيد وان تفعلوا فانه فسوق بكم و اتقوا اللّه و يعلمكم اللّه و اللّهبكل شى ء عليم .(282) و ان كنتم على سفر و لم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة فان امنبعضكم بعضا فليود الذى اوتمن امنته و ليتق اللّه ربه و لا تكتموا الشهادة و من يكتمهافانه آثم قلبه والله و بما تعملون عليم .(283)


ترجمه آيات
شما اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر گاه به يكديگر وامى تا مدت معينى داديد آنرابنويسيد، نويسنده اى در بين شما آن را به درستى بنويسد، و هيچ نويسنده اى نبايد ازآنچه خدايش آموخته دريغ كند، پس حتما بنويسيد، و بايد كسى كه حق به عهده او است وبدهكار است ، املا كند،(نه طلبكار)، و بايد كه از خدا و پروردگارش بترسد، و چيزىكم نكند و اگر بدهكار سفيه و يا ديوانه است ، و نمى تواند بنويسد سرپرستش بهدرستى بنويسد، و دو گواه از مردان و آشنايان به گواهى بگيريد، و اگر به دو مرددسترسى نبود، يك مرد و دو زن از گواهانى كه خود شما ديانت و تقوايشان را مىپسنديد، تا اگر يكى از آن دو يادش رفت ديگرى به ياد او بياورد، و گواهان هر وقتبه گواهى دعوت شدند نبايد امتناع ورزند و از نوشتن وام چه به مدت اندك و چه بسيار،ملول نشويد، كه اين نزد خدا درست تر و براى گواهى دادن استوارتر، و براى ترديدنكردن شما مناسب تر است ، مگر آنكه معامله اى نقدى باشد، كه ما بين خودتان انجام مىدهيد، پس در ننوشتن آن حرجى بر شما نيست ، و چون معامله اى كرديد گواه گيريد، ونبايد نويسنده و گواه را زيان برسانيد، و اگر رسانديد، ضررى به خودتان است ، ازخدا بترسيد خدا شما را تعليم مى دهد، كه او به همه چيز دانا است .(282)
و اگر در سفر بوديد و نويسنده اى نيافتيد، بايد گروى گرفته شود، و اگر بعضىاز شما بعضى ديگر را امين شمرد، امانت دار بايد امانت او را بدهد، و از خدا و پروردگارخويش بترسد، و زنهار! نبايد گواهى را كتمان كنيد، و با اينكه ديده ايد، بگوئيد: نديدهام ، كه هر كس شهادت را كتمان كند دلش گنهكار است ، و خدا به آنچه مى كنيد دانا است(283)
بيان آيات 
بيان و توضيح دو آيه شريفه مربوط به احكام قرض و رهن 


ياايها الذين آمنوا اذا تداينتم ...


كلمه (تداين ) كه مصدر (تداينتم ) است به معناى قرض دادن و قرض گرفتن است، و كلمه املال و كلمه املاء هر دو به معناى اين است كه شما بگوئيد و ديگرى بنويسد، وكلمه بخس به معناى كم گذاشتن و حيف و ميل كردنمال مردم است ، و كلمه (سامة ) كه مصدر (تساموا) است به معناى خسته شدن است ، وكلمه (مضاره ) كه مصدر (لا يضار) است به معناى ضرر زدن طرفين ى است كه همدر مورد دو نفر استعمال مى شود، و هم در مورد جمعيت ، و كلمه (فسوق ) به معناى خارجشدن از اطاعت است ، و كلمه (رهان ) به معناى مالى است كه به گرو گيرند، و بهجاى آن ، كلمه (رهن ) (به ضمه راء و ضمه هاء) نيز قرائت شده ، و (رهن ) جمع(رهن ) است كه آن نيز به معناى مالى است كه به گرو گيرند.
و در جمله : (فان كان الّذى عليه الحق سفيها) مى توانست بفرمايد: (فان كانسفيها)، چون ضمير (كان ) به (الّذى عليه الحق ) كه در سابق آمده بود بر مىگشت ، و حاجت به تكرار آن نبود، و اگر آن را تكرار كرده براى اين بوده كه اشتباهىپيش نيايد، و كسى خيال نكند مرجع ضمير، كلمه كاتب است ، كه آن نيز در سابق ذكر شدهبود.
و ضمير (هو) كه در جمله (ان يمل هو) آشكارا آمده ، با اينكه ممكن بود مستتر و درتقدير بيايد، يعنى بفرمايد: (ان يمل )، براى اين است كه ولى سفيه و ديوانه و بىسواد را با خود آنان در املا شركت دهد، چون اين فرضيه با دو فرضيه قبلى فرق دارد،در آن دو فرض بدهكار خودش مستقلا مسؤ ول بود، و اما در اين صورت بدهكار باسرپرستش در عمل شريك است ، پس گويا فرموده است : هر قدر ازعمل املا را مى تواند انجام بدهد، و آنچه را نمى تواند بر ولى او است كه انجام دهد.
در جمله :(ان تضلاحديهما) كلمه (حذر - مبادا) در تقدير است ، و معنايش اين است كه : (تا مبادا يكى ازآندو فراموش كند)، و در جمله (احديهما الاخرى )، دوباره كلمه (احديهما) ذكر شده، و اين به آن جهت است كه معناى آن در دو مورد مختلف است :
منظور از اولى يكى از آن دو نفر است ، بدون تعيين ، و منظور از دومى يكى از آن دو نفراست بعد از فراموش كردن ديگرى ، و يا به عبارت ديگر آن كسى است كه فراموشنكرده ، پس معناى اين كلمه در دو مورد مختلف است ، و گرنه دومى را ذكر نمى كرد و بهضمير آن اكتفا مى نمود.
استفاده نادرستى كه از جمله (اتقوالله و يعلم كم الله )شده است 
و منظور از كلمه : (و اتقوا) اين است كه مسلمانان از خدا بترسند و اوامر و نواهى ذكرشده در اين آيه را به كار ببندند، و اما جمله : (و يعلمكم اللّه و اللّهبكل شى ء عليم ) كلامى است نو، كه در مقام منت نهادن ذكر شده ، همچنانكه در آيه ارثمنت نهاده مى فرمايد: (يبين اللّه لكم ان تضلوا) پس مراد از جمله مورد بحث ، منت نهادنبر مردم در مقابل اين نعمت است كه شرايع دين ومسائل حلال و حرام را براى آنان بيان فرموده .
و اينكه بعضى گفته اند: جمله (واتقوا اللّه ) و (يعلمكم اللّه ) دلالت دارد براينكه تقوا سبب تعليم الهى است ، درست نيست ، براى اينكه هر چند مطلب صحيح است ، وبه حكم كتاب و سنت ، تقوا سبب تعليم الهى است ، اما آيه مورد بحث در صدد بيان اينجهت نيست ،
براى اينكه واو عطفى كه بر سر آن آمده ، نمى گذارد آيه چنين دلالتى داشته باشد،علاوه بر اينكه اين معنا با سياق آيه و ارتباطذيل آن با صدرش سازگار نيست .
مؤ يد گفتار ما اين است كه كلمه (اللّه ) دو بار تكرار شده ، و اگر جمله مورد بحث ،كلامى جديد نبود حاجت به تكرار كلمه (الله ) بود، بلكه سياق و سبك كلام اقتضا مىكرد بفرمايد: (و اتقوا اللّه يعلمكم - از خدا بترسيد تا تعليمتان دهد) پس مى بينيماسم (اللّه ) را دو بار آورده ، براى اينكه در دو كلاممستقل مى باشد، و براى بار سوم نيز ذكر كرده تا علت را برساند، و بفهماند خدا كهشما را تعليم مى دهد به اين جهت است كه او به هر چيزى دانا است ، و اگر او به هرچيزى دانا است ، براى اين است كه اللّه است .
اين را هم بايد دانست كه اين دو آيه دلالت دارند بر قريب بيست حكم ازاصول احكام قرض و رهن و غير آن دو، و اخبار درباره اين احكام و متعلقات آن بسيار زياداست ، و چون بحث درباره آنها مربوط به علم فقه بود، ما از بحث در آنها صرفنظركرديم ، كسانى كه مايل باشند به آن مسائل آگاهى يابند مى تانند به كتب فقه مراجعهنمايند.
آيه 284 بقره 
سوره بقره ، آيات 248


لله ما فى السموات و ما فى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم بهاللّه فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء و اللّه علىكل شى ء قدير.(284)


ترجمه آيه
آنچه در آسمانها وآنچه در زمين است ، ملك خدا است ، و شما آنچه دردل داريد چه آشكار كنيد و چه پنهان بداريد خدا شما را با آن محاسبه مى كند، پس هر كهرا بخواهد مى آمرزد، و هر كس را بخواهد عذاب مى كند، و خدا به هر چيز توانا است.(284)
بيان آيه


لله ما فى السموات و ما فى الارض


اين جمله دلالت دارد بر مالكيت خداى سبحان نسبت به عالم ، يعنى آنچه در آسمانه و زميناست و منظور از آن ، زمينه چينى است براى جمله بعد، كه
مى فرمايد: (و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه ) و مى خواهدبفرمايد آنچه در آسمانها و زمين است ، كه از آن جمله ، شما انسانها واعمال شما است ، و آنچه كه دلهاى شما كسب مى كند همه و همه ملك خدا است ، و خدا محيط بهشما و مسلط و مشرف بر اعمال شما است ، و براى او هيچ تفاوتى ندارد كه شما اعمالتانرا علنى انجام دهيد، و يا پنهانى ، هر جور انجام دهيد، خداوند شما را به آن محاسبه مىكند.
و چه بسا مى توان نكته اى را از ظاهر آيه دريافت ، و آن اين است كه در آيه شريفه بينچهار چيز دو به دو مقابله افتاده ، يعنى بين زمين و آسمان يك مقابله ، و بين صفات درونىو اعمال ظاهرى يك مقابله شده ، در نتيجه آسمان هم سنخ و هم طرازاعمال نفس ، و صفات درونى است ، و زمين ، هم سنخاعمال بدنى قلمداد شده ، پس وقتى مى فرمايد: آنچه در آسمانها است ملك خدا است ، نتيجهمى دهد پس صفات نفسانى بشر نيز ملك او است ، و وقتى مى فرمايد: (و ما فى الارض) نتيجه مى دهد كه پس اعمال انسانها نيز ملك او است ، و در آخر نتيجه مى دهد: آنچه دردلهاى آنان پوشيده هست ، چه اظهار بشود و چه نشود ملك خدا است ، و به زودى خداىتعالى با محاسبه خود در اين ملك تصرف خواهد كرد.
توضيح معناى : (و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه )و بيان اينكه خداوند انسانهارابه جهت احوال و ملكات نفسانى منشاء اعمال محاسبه مى كند


وان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه


كلمه : (ابداء) به معناى اظهار است ، در مقابل (اخفا)، كه به معناى پنهان كردن است، و معناى كلمه (ما فى انفسكم ) (ما استقر فى انفسكم ) است ، يعنى آنچه در دلهاىشما جايگزين شده ، چون هم عرف و هم لغت از آن عبارت اين معنا را مى فهمد، و معلوم استكه در نفس چيزى به جز ملكات و صفات چهفضائل و چه رذائل مستقر نمى شود.
آرى آنچه در نفس مستقر مى شود صفاتى چون ايمان و كفر و حب و بغض و عزم و غير اينهااست ، اينها است كه هم مى توان اظهارش كرد و هم پنهانش داشت ، اما مى توان اظهار كردچون صفات اصولا در اثر تكرار، افعال مناسب با خود پيدا مى كند، و وقتى فعلى ازكسى صادر شد، عقل هر كس از آن فعل كشف مى كند كه فلان صفتى كه مناسب با اينفعل است در نفس فاعل وجود دارد. چون اگر اين صفات و ملكات در نفس مستقر نبود،افعال مناسب با آن از جوارح صادر نمى شود.
پس با صدور اين افعال براى عقل روشن مى شود كه منشاى براى اينافعال در نفس فاعل هست ، و اما مى توان اخفا كرد براى اينكه ممكن است انسان آن كارى كهدلالت بر وجود منشاش در نفس دارد انجام ندهد.
و كوتاه سخن اينكه ظاهر جمله : (ما فى انفسكم ) ثبوت و استقرار در نفس است ، البتهمنظور ما از اين حرف اين نيست كه از ظاهر عبارت نامبرده مى فهميم كه منظور، استقرارصفات ، به نحوى است كه نظير ملكات راسخه نتوان آن را از نفسزايل نمود، بلكه منظور ما ثبوت و استقرار تامى است كه مى توان صدورفعل را مستند به آن كرد، و ظهور اين معنا از جمله ، (ان تبدوا) و جمله (او تخفوه )قابل انكار نيست ، براى اينكه خود ابدا و اخفا دلالت دارد بر اينكه آنچه در نفس هستطورى است كه هم ممكن است منشا اظهار باشد، و هم ممكن است منشا اظهار نباشد، (پس باملكات راسخه اى كه نمى شود از بروز و ظهورش جلوگيرى كرد، فرق دارد)، پس آيهشريفه به احوال نفس نظر دارد، نه به ملكات راسخه در نفس .
و اما خاطراتى كه گاهى بى اختيار در نفس خطور مى كند، و همچنين تصورات ساده اى كهدنبالش تصديق نيست ، از قبيل صورت و قيافه گناهى كه در نفس تصور مى شود،بدون اينكه تصميم بر آن گناه گرفته شود، لفظ آيه به هيچ وجهشامل آنها نيست ، چون توجه فرموديد كه اينگونه تصورات ، استقرارى در نفس ندارند،و منشا صدور هيچ فعلى نمى شوند.
پس حاصل كلام اين شد كه آيه شريفه تنها براحوال و ملكات نفسانيه اى دلالت دارد كه منشا صدورافعال هستند، چه فعل اطاعت و چه معصيت ، و خداى سبحان انسان ها را با آناحوال و ملكات محاسبه مى كند. در نتيجه آيه شريفه همان سياقى را دارد كه آيه : (لايواخذكم اللّه باللغو فى ايمانكم ، و لكن يوآخذكم بما كسبت قلوبكم ) و آيه :(فانه آثم قلبه ) و آيه : (ان السمع و البصر و الفوادكل اولئك كان عنه مسئولا) دارند، چون همه اين آيات دلالت دارند بر اينكه قلوب كه مراداز آن ، همان نفوس است احوال و اوصافى دارد، كه آدمى با آناحوال محاسبه مى شود.
و نيز آيه شريفه : (ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليمفى الدنيا و الاخرة ) كه ظهور در اين دارد كه عذاب تنها و تنها به خاطر دوست داشتناشاعه فحشا است ، و معلوم است كه دوستى حالتى قلبى است . (دقت فرمائيد)
اين بود ظاهر آيه ، و لازم است دانسته شود كه آيه شريفه تنها دلالت دارد بر اينكهمحاسبه بر معيار حالات و ملكات قلبى است ، چه اظهار بشود، و چه نشود، و اما اينكهجزاى آن ، در دو صورت اظهار و اخفا يك جور است يا نه ؟ و به عبارت ديگر آيا جزا تنهابستگى به تصميم دارد؟ خواه عمل را هم انجام بدهد يا ندهد؟ و خواه مصادف با واقع همبشود يا نشود؟ و كاسه اى كه شراب تشخيص داده بنوشد، بعد معلوم شود آب بوده ،آيه شريفه ناظر به اين جهات نيست .
اقوال نادرستى كه در تفسير آيه : (ان تبدو ما فى انفسكم ..و)گفته شده است 
اين بود نظريه ما در تفسير آيه مورد بحث ، ولى مفسرين در تفسير آن به راههاى مختلفىرفته اند، چون خيال كرده اند كه آيه دلالت مى كند بر اينكه تمامى خاطراتى كه درنفس خطور مى كند چه در نفس مستقر بشود و دل آن را بپذيرد و چه نپذيرد مورد مؤ اخذهقرار مى گيرد در حالى كه اگر چنين باشد در حقيقت آيه شريفه تكليفى طاقت فرساكرده ، براى اينكه همه مى دانيم دل آدمى در و دروازه ندارد، هر خيالى و خاطره اى در آنوارد مى شود، و اين امرى نيست كه بتوان از آن اجتناب كرد مفسرين خودشان متوجه ايناشكال شده ، بعضى به آن ملتزم شده اند، و بعضى در مقام خلاصى از آن وجوهى ذكركرده اند.
بعضى گفته اند: آيه شريفه دلالت دارد بر اينكه آنچه وارددل مى شود به حساب مى آيد، و اين تكليفى است خارج از قدرت ، و به همين جهت آيه اىديگر كه بعد از آن قرار دارد، آن را نسخ كرده مى فرمايد: (لا يكلف اللّه نفساالاوسعها...)
و اين پاسخ صحيح نيست ، زيرا اولا: آيه چنين عموميتى ندارد. و در ثانى تكليف به ما لايطاق و طاقت فرسا از خداى حكيم بدون شك ، جايز نيست ، و در ثالث خود خداى تعالىفرموده : كه در دين هيچ حرجى بر شما نيست ، (و ماجعل عليكم فى الدين من حرج ).
بعضى ديگر گفته اند كه : آيه شريفه مخصوص كتمان شهادت و مربوط به آيهقبل است ، كه درباره قرض سخن مى گفت ، ليكن اين پاسخ هم درست نيست ، همچنانكه سخنبعضى ديگر كه گفته اند: مخصوص ‍ كفار است ، صحيح نيست .
بعضى ديگرگفته اند: معناى آيه اين است كه اگر بااعمال خود بدى هاى نهفته در دلهايتان را بروز دهيد، يعنى آن را علنى كنيد، و چنين اعمالىرا در انظار عموم مرتكب شويد، و يا در خلوت و پنهان از انظار عموم انجام دهيد، در هر دوحال خدا آن اعمال را به حسابتان محاسبه خواهد كرد
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آيه شريفه مطلق خاطرات است ، اما مراد از محاسبه ، معناىمعمولى آن نيست ، بلكه خبر دادن است ، مى فرمايد: هر چه به خاطر شما خطور كند چهاظهارش بكنيد و چه نكنيد، خدا در روز قيامت شما را از آن خبر خواهد داد، و به گفته اينمفسر آيه شريفه همان معنا را مى خواهد برساند كه آيه (فينبئكم بما كنتم تعملون ) آنمعنى را مى رساند و اين وجه و وجه قبليش بهدليل اينكه خلاف ظاهر آيه است كه بيانش گذشت مردود است .


فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء، و اللّه علىكل شى ء قدير


در آيه شريفه ، مغفرت الهى و يا عذاب او فرع بر مالكيت خدا و احاطه اش بهاعمال مردم ، شده ، و اين مطلب اشاره به اين است كه مراد از جمله : (ما فى انفسكم )،صفات و احوال بد درونى است ، گو اينكه كلمه مغفرت گاهى در قرآن كريم در غير موردگناهان نيز استعمال مى شود، ولى اين استعمال خيلى نادر و كم است ، كه احتياج به كمكقرائن دارد، قرائنى كه بفهماند منظور نوع خاصى از مغفرت است ، نه مغفرت معمولى كههمان آمرزش گناهان باشد، و جمله : (و اللّه علىكل شى ء قدير) تعليلى است راجع به مفهوم جمله اخير و يا به مفهوم همه آيه .
بحث روايتى 
بحث روايتى : (روايات مختلف و معارضى كه در باره نسخ يا عدم نسخ آيه (انتبدو:)آمده است
در صحيح مسلم از ابى هريره روايت كرده كه گفت : وقتى آيه : (لله ما فى السموات وما فى الارض ، و ان تبدوا ما فى انفسكم ، او تخفوه يحاسبكم به اللّه ) بررسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) نازل گرديد، اصحاب را سخت گران آمد، لذانزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله وسلم ) آمده به زانو نشستند، و عرضه داشتند: يارسول اللّه هر عملى از قبيل نماز و روزه و جهاد و صدقه كه براى ما مقدور باشد بر ماتكليف بكن ، ولى اين آيه از طاقت ما بيرون است .
رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: آيا مى خواهيد همان را بگوئيد كهقبل از شما اهل كتاب گفته بودند، كه (سمعنا و عصينا - شنيديم ولى نافرمانى كرديم)؟، نه اينطور نگوئيد، بلكه بگوئيد: (سمعنا و اطعنا، غفرانك ربنا و اليك المصير -يعنى شنيديم و اطاعت كرديم ، پروردگارا! از تو آمرزش مى جوئيم و بازگشت به سوىتواست ) و چون مردم اين را مكرر گفتند تا زبانشان به گفتن آن رام شد،
دنبالش خداى تعالى اين آيه را نازل كرد: (آمنالرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منون ...) و چون مردم به مضمون اين آيهعمل كردند، و به خدا و ملائكه و كتب و رسولان خدا ايمان آوردند، خداوند آيه قبلى را كهمى فرمود: (ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه ) را با جمله :(لا يكلف اللّه نفسا الاوسعها... نسخ فرمود.
مولف : اين روايت را الدرالمنثور هم از احمد، و نيز از مسلم و ابى داود (در كتاب ناسخش )،و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابى هريره آورده ، و قريب به اين مضمون رابه چند طريق از ابن عباس نقل كرده ، و مساله نسخ را به چند طريق از غير ابن عباس مانندابن مسعود و عايشه نيز نقل كرده است .
و از ربيع بن انس نقل كرده كه گفته : آيه مورد بحث محكم است ، يعنى نسخ نشده ، چيزىكه هست منظور از محاسبه (اين نيست كه در قيامت در برابر نيت ها و يا صفات بد هم كيفرخواهد بود، بلكه مراد) اين است كه خداى تعالى در قيامت (ازاحوال و اوصاف درونى ) و از اعمال شما خبر مى دهد.
و از ابن عباس به چند طريق نقل كرده كه گفته است : آيه شريفه مخصوص كتمان شهادتواداى آن است ، پس آيه از آيات محكمه است و نسخ نشده .
و از عايشه هم روايت كرده كه گفت : منظور از محاسبه اى كه در آيه آمده ، غم و اندوهى استكه به شخص عازم به گناه در اثر ترك آن گناه مى رسد، پس آيه به حكم اين روايتمحكم است نه منسوخ .
و از طريق على (عليه السلام ) از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه : (و ان تبدواما فى انفسكم او تخفوه ) گفته ، اين آيه درباره ظاهر و باطن شما است ، مى فرمايد:خداوند با آن دو به حساب شما مى رسد، پس اين آيه نسخ نشده ، ولى وقتى خدا خلائق رادر قيامت جمع مى كند، مى فرمايد: من شما را به آنچه دردل پنهان مى كرديد، و حتى ملائكه من هم از آنها خبردار نشدند، خبر مى دهم ، و اما خداوند مؤمنين را بعد از خبر دادن در مورد آنچه به دل گذرانده اند مى آمرزد، و امااهل شك و ترديد را خبر مى دهد به تكذيبى كه دردل نهان داشتند، (ولكن يواخذكم بما كسبت قلوبكم ).
نقد روايات مذكوره و اثبات بطلان قول به منسوخ شدن به آيه كريمه (انتبدو)
مؤ لف : اين روايات با همه اختلافاتى كه در مضامينش هست ، در اين كه مخالف با ظاهرقرآنند مشتركند، چون قبلا گفتيم ظاهر آيه اين است كه محاسبه بر روى اوصافى است كهدل ها يا مستقلا و يا از طريق اعضا كسب كرده باشد، وحال ، چه اين كسب به وسيله عمل ظاهرى باشد، و چه درونى و پنهانى ، و چه انسان مؤ منباشد، و چه كافر اما خطورات نفسانى كسب نيست و ظاهر محاسبه ، محاسبه به جزا است ،نه خبر دادن به اينكه چه چيرهائى از دل شما گذشته ، و چه تصميم هائى گرفته ايد،و آنچه ما گفتيم ، هم خود آيه مورد بحث بر آن دلا لت دارد و هم آياتى ديگر كه گذشت .
و اما مساله خود نسخ اشكالجداگانه اى دارد، و آن وجوهى از خلل است كه باعث مى شود از حجيت ساقط شود.
اول اينكه : نسخ خلاف ظاهر قرآن است ، كه بيانش گذشت .
دوم اينكه : مستلزم اين است كه تكليف به چيزى كه خارج از طاقت انسان است جايز باشد، وحال آنكه عقل در بطلان آن هيچ ترديدى ندارد آن هم تكليفى كه از ناحيه خداى تعالىباشد، حال چه اين تكليف بعدا نسخ بشود يا نشود، بلكه تكليف كردن به چيزى كه مافوق طاقت است و سپس نسخ كردن ، اشكالى علاوه دارد، و آن اين است كه به حكم روايتآيه شريفه قبل از اينكه مورد عمل قرار گيرد نسخ شده ، و اين خود اشكالى است جداگانه(چون معنايش اين است كه خداى تعالى هم العياذ باللّه ، سخن نسنجيده اى گفته ، و سپسپشيمان شده باشد، بر خلاف نسخ بعد از عمل كه معنايش اين است كه حكمى كه نسخ شدهتا امروز مصلحت داشته و از اول موقت بوده است ).
سوم اينكه : خواننده عزيز به زودى در تفسير دو آيه بعد خواهد ديد كه جمله : (لا يكلفاللّه نفسا الا وسعها) اصلا نمى تواند ناسخ چيزى باشد، بلكه تنها دلالت دارد براين كه هر نفسى در قيامت به بدى هائى كه خودش كسب كرده ، خواهد رسيد، چه اينكهتحملش آسان باشد و چه دشوار، و ما فوق طاقت (چون او خودش آن را براى خود درستكرده نه خداى تعالى )، پس اگر كسى چيزى را بر خودتحميل كند كه طاقتش را نداشته باشد، و يا به دست خود، زنجيرى بپاى خود ببنددسرنوشتى است كه خودش براى خود درست كرده ، و غير از خود كسى را ملامت نكند، پسجمله : (لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها) به منزله جمله معترضه اى است كه مى خواهدتوهمى را دفع كند.
چهارم اينكه : به زودى خواهد آمد كه اصلا تكيه كلام در دو آيه شريفه بر مسالهخطورات نفسانى نيست ، و در مساله نسخ حتما بايد ناسخ تكيه بر منسوخ داشته و به آننظر داشته باشد،
و دو آيه (آمن الرسول ...) غرض ديگرى رادنبال مى كند غير آن غرضى كه آيه : (لله ما فى السموات و ما فى الارض ...) درصدد بيان آن است ، و انشاء اللّه به زودى مطلب روشن تر خواهد شد.
آيات 286 285 بقره 
سوره بقره ،آيات 286 285


آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منونكل آمن باللّه و ملئكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانكربنا و اليك المصير.(285) لا يكلف اللّه نفسا الا وسعهالها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربنالا تواخذنا ان نسينا او اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلناربنا و لا تحملنا ما لا طاقه لنا به واعف عنا واغفر لنا وارحمنا انت مولينا فانصرنا علىالقوم الكفرين .(286)


ترجمه آيات
پيامبر به آنچه خدا بر او نازل كرد ايمان آورده و مؤ منان نيز همه به خدا و فرشتگانخدا و كتب و پيغمبران خدا ايمان آوردند و (گفتند) ما ميان هيچيك از پيغمبران خدا فرق نمىگذاريم ، و همه يك زبان و يك دل در قول و عمل اظهار كردند كه ما فرمان خدا را شنيده واطاعت كرديم ، پروردگارا!، آمرزش تو را مى خواهيم و مى دانيم كه بازگشت همه بهسوى تو است .(285)
خدا هيچ كس را تكليف نكند مگر به قدر توانائى او (و روز جزا) نيكى هاى هر شخصى بهسود خود او و بديهايش نيز به زيان خود او است . بار پروردگارا! ما را بر آنچه كه ازروى فراموشى يا خطا انجام داده ايم مؤ اخذه مكن ، بار پروردگارا! تكليف گران و طاقتفرسا چنانكه بر گذشتگان نهادى بر ما نگذار، بار پروردگارا! بار تكليفى فوقطاقت ما را به دوش منه و بيامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرم ا تنها سلطان ما ويار و ياور ما توئى ، ما را بر (مغلوب كردن ) گروه كافران يارى فرما.(286)
بيان آيات 
توضيح معنايى كه اين دو آيه در صدد بيان آن هستند 
گفتار در اين دو آيه خلاصه مطالبى است كه غرضى را بطورمفصل بيان مى كرد، در سابق هم گفته بوديم كه غرض اين سوره بيان اين معنا است كهحق عبادت خداى تعالى اين است كه عبد، به تمامى آنچه او به زبان پيامبرانش بربندگانش نازل كرده ايمان آورد، بدون اينكه ميان پيامبران او فرقى بگذارند و اينغرض ، همان غرضى است كه آيه اولى تا كلمه (من رسله ) ايفا نموده ، و در سورهقصص هم مخالف اين دستور را از بنى اسرائيل حكايت مى كند كه با اينكه انواعى ازنعمتها از قبيل كتاب و نبوت و ملك و غير آن را به ايشان داده بود، آنان اين نعمت ها را با عصيانو تمرد و شكستن ميثاقها و كفر، تلافى كردند، و اين همان معنائى است كهذيل آيه اول و همه آيه دوم به آن اشاره نموده ، مى فرمايد: بايد بندگان براى اجتناباز آنها به خدا پناه ببرند، بنابراين ، آخر آيه به اولش و خاتمه اش به آغازش برمىگردد.
از اينجا خصوصيت مقام بيان در اين دو آيه روشن مى ش ود، توضيح اينكه خداى سبحانسوره را با صفتى شروع كرد كه واجب است هر فرد با تقوائى متصف به آن صفت بودهباشد، و آن صفت عبارت است از اينكه بر بنده خدا واجب است از عهده حق پروردگار برآيد.
مى فرمايد: بندگان با تقواى او، به غيب ايمان دارند و نماز را بپا مى دارند، و از آنچهخدا روزيشان كرده انفاق مى كنند، و به آنچه بر پيامبر اسلام و ساير رسولاننازل كرده ، ايمان مى آورند، و به آخرت يقين دارند. و بهدنبال چنين صفتى است كه خدا آنان را مورد انعام قرار داده و هدايت قرآن را روزيشان كرد، ودنبال اين مطلب به شرح حال كفار و منافقين پرداخت ، و سپس بطورمفصل ، وضع اهل كتاب و مخصوصا يهود را بيان كرد، و فرمود كه خداى تعالى با هدايتكردن آنان بر ايشان منت نهاد، و با انواعى از نعمت ها گرامى شان داشت ، و مورد عناياتعظيمى قرار داد، ولى در مقام تلافى ، جز با طغيان و عصيان نسبت به خدا و كفران نعمت هاو انكار او و رسولانش و دشمنى با فرشتگانش و تفرقه انداختن ميان رسولان و كتب او برنيامده ، و عكس العملى نشان ندادند، خداى تعالى هم همانگونه با آنان مقابله كرد، كه باتكاليفى دشوار و احكامى سخت ، از به جان هم افتادن ، و يكديگر را كشتن و به صورتميمون و خوك مسخ شدن ، و با صاعقه و عذاب آسمانى معذب نمودن ، محكومشان نمود.
سپس در خاتمه سوره ، به همين مطالب برگشته ، بعد از بيان وصفرسول و مؤ منين به او مى فرمايد: اينها بر خلاف آنان هستند، اينان هدايت و ارشاد خداراتلقى به قبول و اطاعت كرده ، به خدا و ملائكه و كتب و رسولان او ايمان آوردند، بدوناينكه ميان هيچ يك از پيامبران فرق بگذارند، و با اين طرز رفتار، موقف خود را كه هماناموقف بندگى است كه ذلت عبوديت و عزت ربوبيت بر آن احاطه دارد، حفظ كردند، چون مؤمنين در عين اينكه به تمام معنا دعوت حق را اجابت كرده اند، به اين مطلب اعتراف دارند كهاز ايفاى حق بندگى و اجابت دعوت خدا عاجزند، چون اساس و پايه هستيشان بر ضعف وجهل است .
و به همين جهت گاهى از تحفظ نسبت به وظائف و مراقبت از آن كوتاهى مى كنند، يافراموش مى كنند، يا دچار خطا مى شوند، و يا در انجام واجبات الهى كوتاهى نموده ،نفسشان با ارتكاب گناهان به ايشان خيانت مى كند، و ايشان را به ورطه غضب و مؤ اخذهخدا نزديك مى سازد، همانطور كه اهل كتاب راقبل از ايشان به آن نزديك ساخت ، از اين جهت به ساحت مقدس خدا و به عزت و رحمت اوپناه مى برند از اينكه ايشان را در صورت خطا و نسيان مؤ اخذه فرمايد، و در خواست مىكنند به خاطر خطا و نسيان ما را به تكاليف دشوار مكلف مفرما، و به عذاب هائى كهطاقتش را نداريم معذب مدار، و ما را عفو كن ، و بيامرز، و بر قوم كفار پيروز كن .
اين آيات در مقام نسخ آيه قبل نيستند 
پس اين است آن معنائى كه آيات مورد بحث در صدد بيان آن هستند، و بطوريكه ملاحظه مىفرمائيد، همين معنا موافق با غرضى است كه آن رادنبال كرده ، نه آن معنائى كه مفسرين براى آيه كرده و گفته اند، مضمون اين دو آيهوابسته و مربوط به مضمون آيه قبل است ، مى خواهد آيهقبل را كه مشتمل بود بر تكليف طاقت فرسا و ما لا يطاق ، نسخ كند، آيه اولى يعنى (آمنالرسول ...) حكايت گفتار مردمى است كه به ما لا يطاق مكلف شده اند، و آيه دومىناسخ آن تكليف است .
آرى گفتار ما با رواياتى هم كه در شاءن نزول سوره وارد شده ، مناسب تراست ، چون درشاءن نزول گفته اند: اين سوره در مدينه نازل شد، زيرا هجرت رسولخدا (صلى اللهعليه و آله و سلم ) به مدينه و مستقر شدنش در آن شهر مقارن است بااستقبال كامل مؤ منين آن شهر، كه انصار دين الهى بودند، و با جان ومال خود به نصرت رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) قيام كردند، و نيز مقارنبود با از خود گذشتگى هاى اهل مكه ، كه به خاطر خدا دست از زن و فرزند ومال و وطن خود شستند، و به رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پيوستند، چنينموقعيتى ايجاب مى كرد كه خداى تعالى از دو طائفه تشكر و ستايش كند،
كه دعوت او و پيامبرش را اجابت كردند،(دقت فرمائيد) البته آخر آيه هم كه مى فرمايد:(انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين )، تا اندازه اى بر اين معنا دلالت دارد،چون اشاره مى كند كه درخواست آنان در اوائلشكل گيرى اسلام بوده است .
و در آيه شريفه نكاتى عجيب از اجمال و تفسير و اختصارگوئى بجا، و اطاله به مورد، ورعايت ادب عبوديت ، و بياناتى جامع در آنچه مايه سعادت وكمال است ، بكار رفته .


آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ، و المؤ منون


اين قسمت از آيه ، ايمان پيامبر و مؤ منين را تصديق مى كند، و اگر پيامبر را جداى از مؤمنين ذكر كرد، و فرمود: رسول به آنچه از ناحيه پروردگارشنازل شده ايمان دارد، و آنگاه مؤ منين را به آن جناب ملحق كرد، براى اين بود كه رعايتاحترام آن جناب را فرموده باشد، و اين عادت قرآن است ، كه هر جا مناسبتى پيش بيايد ازآن جناب احترامى به عمل مى آورد، و او را جداى از ديگران ذكر نموده ، سپس ديگران را بهاو ملحق مى سازد، مانند مورد زير كه مى فرمايد:(فانزل اللّه سكينته على رسوله و على المؤ منين ) (يوم لا يخزى اللّه النبى ، والذين آمنوا).


كل آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله


اين جمله تفصيل آن اجمالى است كه جمله قبل بر آن دلالت مى كرد، چون جملهقبل اجمالا مى گفت كه : رسول و مؤ منين به آنچهنازل شده ايمان آوردند، ولى شرح نمى داد كه آنچهنازل شده به چه چيز دعوت مى كند جمله مورد بحث شرح مى دهد كه كتابنازل بر رسولخدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) مردم را به سوى ايمان و تصديق همهكتب آسمانى و همه رسولان و ملائكه خدا كه بندگان محترم او هستند دعوت مى كند، هر كسبه آنچه بر پيامبر اسلام نازل شده ايمان داشته باشد، در حقيقت به صحت همه مطالبنامبرده ايمان دارد0


لا نفرق بين احد من رسله


اين جمله حكايت گفتار مؤ منين است ، بدون اينكه بفرمايد (مؤ منين گفتند:...) و ما درتفسير آيه شريفه : (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت واسمعيل : ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم )
يكى از زيباترين سبك هاى قرآنى (نقلقول بدون آوردن كلمه گفت ياگفتند)
نكته عمومى اين طرز حكايت را بيان كرده و گفتيم : اين طرز بيان از زيباترين سبكهاىقرآنى است ، و اما نكته اى كه مخصوص آيه مورد بحث است ، (علاوه بر اينكه بيانگرحالت و گفتار مؤ منين است ) اين است كه از خصوصحال مؤ منين گرفته شده ، حالى كه در ايمانشان به آنچه خدانازل كرده ، داشته اند، بنابراين جمله مورد بحث زبانحال ايشان است نه زبان قال ، و به فرض اينكه گفته باشند، هر كسى دردل خود آن را گفته است .
و سبك زيبائى كه در اين آيه بكار رفته اين است كه يك گفتار را كه از مؤ منين حكايتكرده ، نيمى از آن يك شكل است ، و نيم ديگرششكل ديگرى دارد، و آن جمله : (لا نفرق بين احد منهم ) و جمله (و قالوا سمعنا واطعنا...) است ، كه اولى را بدون (قالوا - گفتند) آورده ، و دومى را با آن ، با اينكههر دو گفتار مؤ منين در پاسخ دعوت پيامبر است .
حال بايد ديد وجه آن چيست ؟ وجهش همان است كه در گذشته نيز گفتيم ، جمله اولى كهكلمه گفتند ندارد زبان حال ايشان و جمله بعدى كه آن كلمه را دارد زبانقال و گفتار ايشان است .
قبلا خداى تعالى از حال يك يك آنان بطور جداگانه خبر داده و فرموده بود(كل آمن باللّه ) ولى در جمله مورد بحث از آن سياق ، به سياق جمع برگشته فرمود:(لا نفرق بين احد) تا آخر دو آيه ، و اين ، براى آن است كه دراهل كتاب امور نامبرده ، بطور دسته جمعى واقع مى شد، يهود ميان موسى و عيسى و محمد، ونصارا ميان موسى و عيسى و محمد فرق مى گذاشتند، و به همين جهت دسته دسته شدند، واديان جداگانه اى درست كردند، با اينكه خدا همگى آنان را به يك امت و يك دين كه ، دينفطرت است خلق كرده بود.
و همچنين درخواست مؤ اخذه نكردن و حمل و تحميل ننمودن را به جماعت آنان نسبت داد، و نيز درآخر آيه در خواست نصرت دادن به ايشان عليه كفار را به همه نسبت داد، نه تك تكافراد، بر خلاف ايمان كه چون در حقيقت قائم به تك تك افراد است به افراد منسوبنمود.


و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير


جمله (سمعنا و اطعنا) انشا است ، نه اخبار، نمى خواهند خبر دهند كه ما شنيديم و اطاعتكرديم ، بلكه مى خواهند به تعبير فارسى بگويند (بچشم ، اطاعت ) و اين تعبيركنايه است از اينكه دعوت تو را اجابت كرديم ، هم با ايمان قلبى ، و هم باعمل بدنى ، چون كلمه (سمع ) در لغت كنايه گرفته مى شود ازقبول و اذعان به قلب و كلمه اطاعت استعمال مى شود در رام بودن درعمل ،
پس با مجموع دو كلمه (سمع و طاعت ) امر ايمان تمام وكامل مى گردد و جمله (سمعنا و اطعنا) از ناحيه بنده ، انجام دادن همه وظائفى است كه دربرابر مقام ربوبيت و دعوت خدا دارد، و اين وظائف و تكاليف همه آن حقى است كه خدابراى خود به عهده بندگان گذشته ، كه در كلمه (عبادت ) خلاصه مى شود،همچنانكه فرمود: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ما اريد منهم من رزق ، و ما اريد انيطعمون ).
حق خدا بر بندگان و حق بندگان بر خداى سبحان 
و نيز فرمود: الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان ، انه لكم عدو مبين ، و اناعبدونى ).
و خداى تعالى در برابر اين حقى كه براى خود قرار داده حقى هم براى بنده اش بر خودواجب ساخته ، و آن آمرزش است ، كه هيچ بنده اى در سعادت خود از آن بى نياز نيست ، ازانبيا و رسولان بگير تا پائين تر، و لذا به ايشان وعده داده كه در صورتى كه اطاعتشكنند، و بندگيش نمايند، ايشان را بيامرزد، همچنانكه در اولين حكمى كه براى آدم وفرزندانش تشريع كرد، فرمود: (قلنا اهبطوا منها جميعا، فاما ياتينكم منى هدى فمنتبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون ) و اين نيست مگر همان آمرزش .
و چون مؤ منين با گفتن (سمعنا و اطعنا) بطور مطلق و بدون هيچ قيدى اعلان اطاعت داده ،در نتيجه حق مقام ربوبيت را ادا كردند، لذا بهدنبال آن ، حقى را كه خداوند متعال براى آنان بر خود واجب كرده بود، مسئلت نموده وگفتند: (غفرانك ربنا و اليك المصير) كلمه مغفرت و غفران به معناى پوشاندن است ، وبرگشت مغفرت خداى تعالى به دفع عذاب است ، كه خود پوشاندن نواقص بنده درمرحله بندگى است ، نواقصى كه در قيامت كه بنده به سوى پروردگارش بر مى گرددفاش و هويدا مى شود.


لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها، لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت


كلمه (وسع ) به معناى توانائى و تمكن است ، واصل در آن وسعت مكانى بوده ، و بعدها قدرت آدمى چيزى نظير ظرف تصور شده ، كهافعال اختيارى آدمى از آن صادر مى شود، در نتيجه كارهائى كه از آدمى سر مى زند درحدود قدرت و ظرفيت او است ، حال يا كم است و يا زياد، و آنچه از آدمى سر نمى زندظرفيتش را نداشته ، درنتيجه اين استعمال ، معناى وسعت به طاقت منطبق شده ، و در آخرطاقت را وسع ناميده ، گفتند: (وسع آدمى ) يعنى طاقت و ظرفيت قدرت او.
تكليف نكردن به آنچه كه در قدر و اختيار انسان نيست سنت خداوند در بين بندگاناست
خواننده عزيز توجه فرمود كه تمام حق خدا بر بنده اين است كه سمع و طاعت داشتهباشد، و معلوم است كه انسان تنها در پاسخ فرمانى مى گويد: (طاعة ) كه اعضاىجوارحش بتواند آن فرمان را انجام دهد، چون اطاعت به معناى مطاوعه است ، يعنى تاءثرپذيرى قوا و اعضاى آدمى در اثر فرمان كسى كه به او امر مى كند و اما چيزى كهمطاوعه بردار نيست ، مثل اينكه مثلا به كسى امر كنند كه با چشم خود بشنود، و با گوشخود ببيند، و يادر آن واحد در چند مكان دور از هم حاضر شود، و يا براى بار دوم از پشتپدر عبور كرده ، در رحم مادر قرار گيرد، و دوباره از مادر متولد شود، چنين چيزى نهقابل اطاعت است ، و نه آمر حكيم تكليفى مولوى درباره آن صادر مى كند، پس اجابت نمودنفرمان خدا با سمع و طاعت ، تحقق نمى پذيرد، مگر در چهارچوب قدرت و اختيار انسان واين افعال مقدور و اختيارى است كه انسان به وسيله آن براى خود نفع و يا ضرر كسب مىكند، پس كسب ، خود بهترين دليل است بر اينكه آنچه آدمى كسب كرده و متصف به آن شده ،وسع و طاقت آنرا داشته است .
پس از آنچه گفتيم اين معنابه خوبى روشن شد كه جمله (لا يكلف اللّه ... ) كلامى استمطابق با سنتى كه خداوند دربين بندگانش جارى ساخته ، و زبان همان سنت است ، و آنسنت اين است كه از مراحل ايمان آن مقدار را بر هر يك از بندگان خود تكليف كرده كه درخور فهم او باشد، و از اطاعت آن مقدارى را تكليف كرده كه در خور نيرو و توانائى بندهباشد، و نزد عقلا و صاحبان شعور نيز همين سنت و روشمعمول و متداول است ، و نيز روشن گرديد كه معناى جمله نامبرده درست با كلامى كه در آيهقبل از رسول و مؤ منين حكايت كرد كه گفتند: (سمعنا و اطعنا) منطبق است ، نه چيزى از آنكم دارد و نه زياد.
و نيز معلوم شد كه مضمون جمله نامبرده يعنى (لا يكلف اللّه نفسا...) هم به آيهقبل از خود ارتباط دارد و هم به آيه بعد از خود.
اما نسبت به ما قبلش ، براى اينكه اين جمله مى فهماند خداى تعالى بندگان خود را بهبيش از امكاناتشان در سمع و طاعت تكليف نمى كند پس سمع و طاعتى كه در آيهقبل ى بود همان وسع در اين آيه است .
خطا و نسيان از اخيار آدمى خارج است ولى مقدمات خطا و نسيان اختيارى است 
و اما نسبت به جمله هاى بعدى براى اينكه جملات بعدى اين معنا را مى رساند كه درخواسترسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مؤ منين كه خدا بر خطا و نسيان آنها را مؤ اخذهنكند، و چيزى را كه طاقتش ‍ را ندارند بر آنانتحميل نفرمايد، هر چند درخواست بخشش از امورى بيرون از توان انسان است ، ليكن ازباب تكليف به امورى نيست كه در وسع آدمى نباشد، چون قبلا هم گفتيم منظور عذابهائىاست كه ممكن است در برابر تمرد و نافرمانى بر آنانتحميل كند، خواهيد گفت خطا و نسيان ، تمرد نيست ، چون از اختيار آدمى خارج است ، درپاسخ مى گوئيم درست است ، و ليكن مقدمات خطا و نسيان اختيارى است ، و ممكن است باجلوگيرى از مقدمات آن و يا تحفظ از آن از پيش آمد آن جلوگيرى نمود، پس خطا و نسيانبه اين ملاحظه امرى اختيارى است ، مخصوصا در مواردى كه ابتلاى آدمى به آنها به خاطرسوء اختيار خود آدمى باشد.
اين مطلب عينا در مورد (اصر) هم مى آيد، چون (اصر) يعنى اينكه خداوند مردمى راكه از تكاليف آسان او تمرد و سرپيچى كرده اند به عنوان كيفر تكاليفى دشوار برايشان وضع كند. و اين كار بر خلاف حكمت نيست تا انجام آن از خداوند قبيح باشد، زيرامقدمات آن را خود انسان ها، با اختيار خود انجام داده اند. پس در نسبت دادن آن به خدا هيچمحذورى ندارد.


ربنا لا تواخذنا ان نسينا او اخطانا


next page

fehrest page

back page