بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب در آمدی بر عرف,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - در آمدى بر عرف
     02 - در آمدى بر عرف
     03 - در آمدى بر عرف
     04 - در آمدى بر عرف
     05 - در آمدى بر عرف
     06 - در آمدى بر عرف
     07 - در آمدى بر عرف
     08 - در آمدى بر عرف
     09 - در آمدى بر عرف
     10 - در آمدى بر عرف
     11 - در آمدى بر عرف
     12 - در آمدى بر عرف
     13 - در آمدى بر عرف
     fehrest - در آمدى بر عرف
 

 

 
 

اركان و عناصر عرف

پيش از اين گفته شد كه پديده‏ى عرف داراى معنايى روشن و آشكار است. اكنون‏بايد دانست كه اين پديده باتمام وضوح معنايى‏اش خالى از پيچيدگى و ظرافت‏نيست. لذا است كه گاه تشخيص و دريافت آن در ميانرفتارهاى اجتماعى بسيارسخت و دشوار مى‏نمايد و چه بسا كسانى‏كه به جهت عدم توجه به اين نكته گامدربى‏راهه پوييدند. بدين جهت دانش حقوق با نظرداشت اين نكته براى تسهيل دردريافت پديده‏ى عرف وجودعناصرى را در تكوين اين پديده لحاظ كرده است كه‏مى‏توان با دريافت وجود آن عناصر در هر رفتار اجتماعى بهپديده‏ى عرف دست‏يافت. اگر چه اين روش در تشخيص و دست‏يافت پديده‏ى عرف روش قطعى وخالى از اشكالنمى‏باشد; ليك از يك سو عدم وجود روشى كامل و قطعى و ازديگر سو كارگشا بودن اين روش در بسيارى ازموارد آن را به عنوان روشى قابل‏پذيرش در برابر آدمى قرار داده است. عناصرى كه در دانش حقوق براىتكوين‏پديده عرف لحاظ شده - كه به وسيله‏ى دريافت وجود آن‏ها مى‏توان پديده‏ى عرف رادر ميان رفتارهاىاجتماعى بازيافت - عبارتند از:

الف) عمل معين (گفتار، كردار).

ب) تكرار آن عمل معين.

ج) فراوانى تكرار عمل; به گونه‏اى كه به صورت غالب يا عام درآيد، يعنى همه‏يا اغلب موارد را فراگيرد.

د) ارادى بودن عمل; يعنى عمل مذكور غريزى نباشد. (1) .

آن چه تاكنون گفته شد تنها درباره‏ى نفس شكل‏گيرى پديده‏ى عرف به عنوان‏يك رفتار اجتماعى مى‏باشد ومسلم است كه اين پديده در گذر از يك رفتار اجتماعى‏صرف به سوى قاعده‏اى حقوقى - گذشته از احراز عناصرنام برده شده - به وجودچيز ديگرى كه حقوقى بودن عرف به آن وابسته است، نيازمند است. ازپايگاه‏جامعه‏شناسى، محتواى يك رابطه‏ى اجتماعى تنها هنگامى مبين «اقتدار» (2) خواهد بودكه بتوان رفتار رابه‏طور تقريبى به سمت‏برخى «اصول متعارف‏» و قابل شناخت‏«جهت‏گيرى‏» (3) كرد. چنين اقتدارى تنها هنگامىاعتبار كسب مى‏كند كه جهت‏گيرى‏به سمت اصول مزبور حداقل شامل اين شناخت‏باشد كه آن اصول براىفردتعهدآفرين است. (4) آن‏گاه كه اين اقتدار اعتبارش از بيرون توسط اين احتمال تضمين‏گردد كه انحراف از آندر درون يك گروه اجتماعى قابل تعين، با مخالفتى نسبتاهمگانى كه اهميت محسوسى هم دارد، روبه‏رو خواهدشد و نيز رفتار غير عادى‏افراد توسط گروهى كه براى رسيدگى به اين نوع رفتار اقتدار ويژه‏اى دارد، بافشارهاىروحى و جسمى روبه‏رو مى‏شود كه هدفش تحميل «همنوايى‏» (5) به افراد ومجازات نافرمانى است، اين چنيننظام اقتدارى، حقوقى تلقى مى‏شود. (6) بر اين‏اساس دانش حقوق احراز دو ركن اساسى مادى و معنوى را براىحقوقى بودن‏پديده‏ى عرف ناگزير مى‏داند. (7) .

الف) ركن مادى

ركن مادى عرف كه در واقع ظرف قواعد عرفى است، (8) عبارت از عادت يا عمل وروشى است كه به مدتطولانى بين مردم مرسوم شود و همه در برابر واقعه‏اى معين‏آن را به كار بندند. (9) اين ركن در صورتى كاملاست كه عمومى و پايدار باشد (10) منظوراز عمومى بودن اين نيست كه حتما تمام مردم جامعه به آن خو گرفتهباشند، بلكه‏منظور اين است كه بيشتر كسانى كه در قلمرو آن قرار دارند، از آن متابعت نمايند; (11) زيرا بسيارى ازعرف‏ها مخصوص محل يا گروهى معين از اشخاص است، البته دراين صورت نيز بايد در ميان همان گروه معينجنبه‏ى عمومى پيدا كرده باشد. (12) يعنى‏اندازه‏اى رعايت‏شود كه بتوان گفت تقريبا همه آن را پذيرفته ومحترم‏مى‏شمارند. مثلا اگر عادتى به عنوان عرف در تجارت كالايى مورد استناد قرارمى‏گيرد، بايد در ميانبازرگانان آن كالا چنان مرسوم باشد كه همه تخلف از آن راموردى استثنايى بشمارند و در وجود آن عرفترديدى نباشد. از اين نكته نيز نبايدفروگذار بود كه معمول‏به مستمر بودن عرف، الزام قديمى بودن آن راآن‏گونه كه‏برخى بر آن‏اند، (13) در پى ندارد. زيرا با احراز عناصر سامان دهنده‏ى عرف ديگر جايى‏براى ترديد درتحقق و اعتبار آن باقى نمى‏ماند. (14) گذشته بر اين چه بسياراندعرف‏هايى كه داراى تازگى مى‏باشند. توجه وبررسى پديده‏ى عرف به ويژه درحقوق بين‏الملل بر درستى اين سخن گواه است.

از آن چه تاكنون درباره‏ى ركن مادى عرف كه گاه با عنوان ركن و عامل عملى نيزنام برده مى‏شود، (15) گفته آمد،روشن مى‏گردد كه اين ركن همان تكرار، پايدارى وفراگيرى و عموميت‏يك عمل معين است كه پيش از اين درمبحث عناصر عرف‏درباره‏ى آن سخن گفته شد. (16) .

ب) ركن معنوى

منظور از ركن معنوى عرف كه گاه از آن با عنوان عنصر و عامل روحى و روانى نام‏برده مى‏شود، پذيرش معنوىمردم و جامعه است كه به آن ويژگى الزام و ضمانت‏اجرا مى‏بخشد. اين احساس و اعتقاد به رعايت پديده‏ى عرفو تنظيم رفتار براساس‏آن بدون اين كه در مجموعه‏ى قانون يا نظام نامه و آيين نامه‏اى ثبت و ضبط شده باشد،است كه آن را الزام‏آور و موجد تعهد و تكليف ساخته و در شمار و زمره‏ى قواعدحقوقى قرار مى‏دهد. به‏گونه‏اىكه گاه دولت‏ها خود را ملزم به حمايت از آن مى‏بينندو محاكم نيز استناد به آن را مورد پذيرش قرار مى‏دهند.اين ركن كه تشخيص آن‏خالى از صعوبت و دشوارى نيست، همه‏ى نيروى عرف حقوقى در آن نهفته است وعرفبه وسيله‏ى آن ضمانت اجرا يافته و از عادات و رسوم جارى در زندگى‏اجتماعى باز شناخته مى‏شود. بدين جهتاست كه به بسيارى از اعمال و عادت‏ها كه‏مدت‏ها تكرار شده و جنبه عمومى پيدا كرده ولى از ديدگاه و نظرمردم اجبارى‏نيستند و مردم آن را همانند يك قاعده‏ى حقوقى محترم نمى‏دارند، عرف اطلاق‏نمى‏گردد و تنهاجزو آداب و رسوم و نزاكت‏هاى اجتماعى به‏شمار مى‏آيند. همانندآدابى كه توده‏ى‏مردم در طرز معاشرت وبرخورد با هم رعايت مى‏كنند يا مراسم‏محلى كه در پاره‏اى از جشن‏ها و سوگوارى‏ها برپا مى‏سازند. (17) .

بنابراين تنها هنگامى رفتار اجتماعى به عنوان پديده‏ى عرف شناخته خواهد شدكه وجود دو ركن اساسى مادىو معنوى در آن احراز گردد. اين عناصر و اركان‏تشكيل‏دهنده‏ى عرف حقوقى با وجود تعدد گونه‏هاى عرفهمواره و در همه‏ى‏موارد يكسان بوده و با اختلاف زمان و مكان تغيير نمى‏يابد. (18) .

تاكنون درباره‏ى اركان عرف و نيروى الزام‏آور عرف حقوقى سخن گفته آمد.اكنون سخن بر اين است كه عرفاين نيروى الزام‏آور را از كجا بدست آورده است؟به ديگر سخن منشا الزام و ركن معنوى عرف چيست؟ البته اينبحث را نبايد بامبحث منشا عرف كه سعى در كشف و يافتن سرچشمه‏هاى پيدايش عرف دارد و نيزنبايد بامبحث اعتبار عرف كه درباره‏ى مشروعيت و حجيت عرف به سخن‏مى‏نشيند، درآميخت; زيرا بحث منشا نيروىالزام‏آور عرف بحث در باره‏ى اقتدار ومقبوليت عرف است و نه بحث درباره‏ى مشروعيت و يا ريشه‏هاى پيدايش وتحقق‏آن. درباره‏ى اين‏كه عرف نيروى الزام‏آور خود را از كجا به دست آورده است،ديدگاه‏هاى گوناگونى وجوددارد كه به عمده‏ترين و مشهورترين آن‏ها اشاره مى‏شود.

1) قانون، منشا نيروى الزام‏آور عرف. (19) .

اين ديدگاه كه به انديشه‏ى منوط بودن اعتبار عرف به تصريح از سوى قانون‏وابسته است، بر اين سخن استواراست كه با وجود مرجع قانون‏گذارى، نمى‏توان‏براى حقوق منبعى غير از قانون قايل گرديد. لذا عرف حقوقى كهاز نظم و ترتيب واستحكام و صراحت قانونى بى‏بهره است، تنها هنگامى الزام‏آور خواهد بود كه‏قانون گذار طىمصوبات خود آن‏را تصويب و به آن نيروى الزام‏آور قانون را اعطاكند. بنابراين قانون منشا نيروى الزام‏آور عرفاست. (20) .

در برابر اين ديدگاه برخى از دانشيان با بيان اين سخن كه قانون منبع اصلى حقوق‏نيست، بلكه تنها ادراك و و عرف نه تنها نيروى الزام‏آور در خود دارد،بلكه نيروى الزام‏آور قانون نيز به‏شمار مى‏آيد، (22) بههنگام نقد ديدگاه مذكور گويند اين‏ديدگاه داراى دو نتيجه‏ى غير منطقى مغاير با واقعيت‏هاى خارجى است.نخست‏اين‏كه به جز عرف‏هاى منعكس در قانون كه قانون گذار اجراى آن را تجويز كرده،ديگر عرف‏هاى موجودو متداول در جامعه كه بسيارى از روابط حقوقى مردم براساس آن‏ها تنظيم مى‏گردد، از درجه‏ى اعتبار ساقطمى‏شوند و دشوارى حاصل ازبى‏اعتبار دانستن اين گونه عرف‏ها و بى‏نظمى مترتب بر آن ناگفته پيدا است. دوديگراين‏كه پيش از پديد آمدن شيوه‏ى «قانون مكتوب‏» (23) عرف با همه‏ى آثار و نتايج قهرى‏خود وجود داشته وبدون هيچ‏گونه ترديدى از نيروى الزام‏آور بهره‏مند بوده است وهنوز نيز با وجود گسترش و رواج شيوه‏ىقانون‏گذارى، در برخى زمينه‏ها به جهت‏نبودن قانون تنها عرف حاكميت دارد و از نيروى الزام‏بخش نيزبرخوردار است.بنابراين چگونه مى‏توان نيروى الزام‏آور عرف را متكى بر قانون دانست؟ (24) .

2) نيروى الزام‏آور عرف حقوقى ناشى از اصول بنيادى حقوقى است كه تكيه‏گاه‏آن به شمار مى‏آيد.

روشن است كه در وراى آن چه كه در جامعه به عنوان حقوق شناخته شده،اصولى است كه اگرچه مستقيما قابلدرك نيستندو از آزمايش گريزان‏اند، ولى ذهن باتجزيه و تحليل به وجود آن‏ها پى مى‏برد. اين اصول كه وجودآن‏ها قطعى و دوام وقوام جوامع بشرى نيز به مراعات آن‏ها منوط مى‏باشد، اعتبار عرف حقوقى نيزوابسته بهآن است.

ايراد اين نظريه در اين است كه سخن قابل پذيرشى درباره اصول مورد نظر ارايه‏نداده است. گذشته بر اين كه برغير قابل درك بودن و غير واقعى بودن آن نيز معترف‏است. (25) .

3) اعتقاد همگانى و احساس حقوقى مشترك. (26) .

عرف زاييده‏ى انديشه‏ى شخص معينى نيست، بلكه افراد غير قابل احصا ونامعلوم بنا به ضرورت و نيازاجتماعى و بر اساس احساس حقوقى عام و مشترك‏براى تنظيم روابط حقوقى خود شيوه و طرز مخصوصى راكه به عرف مشهورگرديده، بر مى‏گزينند. بنابراين بايد نيروى الزام‏آور عرف را در اين احساس حقوقى‏مشتركهمگانى جستجو كرد. (27) .

در نقد اين ديدگاه گفته شده: تصور اعتقاد همگانى و مشترك در همه‏ى حالات به‏ويژه عرفى كه شامل گروه‏هاىمتعدد و مختلف مى‏گردد، دور از واقعيت است; زيرابه مناسبت وجود اختلاف اساسى در شرايط زيست اينگروه‏ها به طبع عقايد آنان كه‏تحت تاثير اين شرايط متفاوت است، نمى تواند يك‏رنگ و هماهنگ باشد و حالآن‏كه امكان وجود عرف واحد در ميان چنين گروه‏هاى متفاوتى موجود است. (28) .

4) طبيعت و نظم اشيا و امور، نيروى الزام‏آور عرف حقوقى. (29) .

پيروان اين ديدگاه با ناكافى دانستن راه‏ها و روش‏هاى پيشين بر اين باوراندكه براى يافتن نيروى الزام‏آور عرفحقوقى بايد هرچه بيشتر به طبيعت‏خالص‏آن نفوذ كرد و ماهيت آن را به درستى شناخت و نشان داد كه چگونهبه طوردايم پاسخ‏گوى ضرورت واقعى اجتماعى و در عين حال هماهنگ با غرايز وخصايص عميق درونى بشرمى‏باشد و به لحاظ شرايط وجودى خود همه‏ى منافعى‏را كه از سازمان حقوقى انتظار مى‏رود، تامين مى‏نمايد. (30) ظاهرا پيروان اين ديدگاه‏استدلالى براى گفته خود ارايه نداده و تنها به بيان و توضيح ديدگاه خودبسنده‏كرده‏اند.

5) عرف داراى نيروى الزام‏آور نيست، بلكه تنها مانند قوانين طبيعى داراى‏ارزش است.

پيروان اين ديدگاه با ارايه اين سخن كه حقوق همواره الزام‏بخش نيست،بلكه‏داراى مجوز و نيروى خاصى استكه به آن ارزش مى‏بخشد،فرض نيروى الزام‏آوربراى عرف را مردود مى‏دانند و بر اين باوراند كه بايد عرف را تنهاداراى ارزش‏دانست. (31) .

به نظر مى‏رسد، در نزد پيروان اين ديدگاه نيروى الزام‏آور اصل حقوقى با مساله‏ارزش آن مشتبه گرديده و ايندو مفهوم با يك‏ديگر در آميخته‏اند. حال آن كه نيروى‏الزام‏آور عرف حقوقى مستقل از ارزش و وابسته به عواملتشكيل‏دهنده وايجادكننده‏ى آن مى‏باشد; زيرا حقوق علمى است كه مى‏كوشد قواعد بهترين شيوه‏ى‏سلوكاشخاص را در روابط حقوقى خود تا حدى كه ممكن است، ترسيم و آدمى راوادار به متابعت از آن قواعد كند.روشن است كه براى تحريض و تشويق اراده‏ى‏انسان، گذشته از پديده ارزش، عامل ديگرى نيز لازم است تا روابطحقوقى او را زيرنفوذ گيرد و او را در مسير صحيح به حركت درآورد. اين عامل جز نيروى الزام‏آور كه‏از ارزشمتمايز است، چيز ديگرى نيست. از آثار اين نيرو آن است كه هرگاه شخصى‏عليه آن رفتار كند،گذشته از آن‏كه درخود احساس شرمندگى و حقارت‏مى‏كند،موجب تحريك احساسات اعضاى جامعه و بروز عكس‏العملمنظم‏اجتماعى عليه خود مى‏گردد. (32) .

درباره‏ى منشا نيروى الزام‏آور عرف در حقوق اسلام به طور خلاصه چنين‏مى‏توان گفت كه با توجه به آزادى واختيارى كه از سوى خداوند براى اداره‏ى امورزندگى اجتماعى به آدمى اهداگرديده و نيز با توجه به ضرورتوجودى عرف كه‏آدميان وجود آن را در راستاى اجراى عدالت‏براى اداره‏ى جامعه لازم و ضرورى‏دانسته‏اند،نيروى الزام‏آور عرف از پذيرش و توافق همگانى جامعه نشات يافته‏است.

منشا عرف

دانشيان فقه و حقوق را درباره منشا پيدايش عرف انديشه‏ها و باورهاى مختلف‏و دور از هم مى‏باشد. به گونه‏اىكه گاه برخى منشا عرف را بسيار محدود و در مقابل‏برخى ديگر آن را بسيار گسترده دانسته و براين باور تاكيددارند كه مى‏توان هر عامل‏حقوق ملل را منشا عرف و حقوق عادى شمرد. (33) در اين‏جا سعى شده باوجوداختلاف فراوان درباره‏ى منشاعرف به عمده‏ترين و مشهورترين باورها و گرايش‏هااشاره شود.

1) قانون گذاران و در سخنى آشكارتر متصديان حكومت و يا كسانى كه اداره وهدايت افراد و جامعه و نيز نيروىاجبار و الزام‏آور را در دست دارند.

اين باور كه ظاهرا در ارتباط با انديشه‏ى منوط بودن اعتبار عرف به تصريح ازسوى قانون و شرع مى‏باشد،سخنگفتن از ضمير، شعور و اراده و ايمان جامعه رابى‏مورد مى‏شمارد و بر اين سخن است كه عرف‏ها از اراده و تمايلگروه خاصى كه‏درطول تاريخ به اشكال گوناگون همچون انبيا، حكام و سلاطين، نظام‏هاى سياسى،ادارى وحقوقى و مقامات و مناصب دولتى و قانونى نمود پيدا كرده‏اند، ناشى گرديده‏و صرفا آمره بوده‏اند كه به تدريج‏باگذشت زمان و بر اثر تكرار در افكار و انديشه‏ى‏افراد جامعه ريشه دوانيده به گونه‏اى كه رعايت آن براى حفظنظام زندگى اجتماعى‏ضرورت يافته است. (34) اين سخن اگر چه تا اندازه‏اى مى‏تواند با حقيقت همراه باشدولى باحقايق تاريخى منافات دارد; زيرا در همه‏ى ملت‏ها قواعد عرف پيش از قانون‏وجود داشته همان گونه كه درحكومت‏هاى كنونى نيز منشا عرف و قانون يكى‏نيست. (35) .

2) وجدان و اراده‏ى عمومى مردم.

اين ديدگاه «وجدان و اراده‏ى عمومى‏» مردم را منشا عرف مى‏شمارد و براين‏سخن است كه عرف محصولمستقيم اراده‏ى عمومى مردمان است، چه اين كه‏حقوق بالاصاله يك منبع بيش ندارد و آن اراده‏ى جامعه استكه بر اراده‏ى افرادتحميل مى‏شود. اين اراده هر گاه مستقيما به ايجاد حقوق بپردازد در شكل عرف وعادت تجلىمى‏كند. (36) .

بايد دانست كه «وجدان عمومى‏» مفهومى مجرد و ذهنى است كه به آسانى‏نمى‏توان مظهر خارجى آن را پيداكرد، لذا است كه بيشتر نظريه‏هايى كه بر مبناى‏اراده‏ى عمومى وظايف و حقوق دولت را معين مى‏كند، باحقايق خارجى تفاوت‏فراوان دارند. (37) .

3) نيازها و ضرورت‏هاى اجتماعى و خواسته‏هاى طبيعى انسان.

در اين ديدگاه عرف پديده‏اى است اجتماعى كه منشا آن نيازها و ضرورت‏هاى‏جامعه مى‏باشد كه آدميان بهحكم فطرت خود آن نيازها و ضرورت‏ها را دريافته وبدون اين كه با آن‏ها به مخالفت‏برخيزند، وجود آن قواعد ومقررات عرفى را براى‏حفظ نظام زندگى ضرورى مى‏شمارند. (38) دخالت عنصر فطرت در ادراك اين دستهازنيازها و ضرورت‏هاى اجتماعى، پاره‏اى از دانشيان را برآن داشته تا در نوشته‏هاى‏خود فطرت را به عنوان منشاعرف بشمارند. (39) اين قواعد عرفى نشات يافته از نيازهاو ضرورت‏هاى اجتماعى كه به حكم فطرت اجتماعىآدميان دريافت مى‏گردند و براثر تكرار و در نتيجه ايمان و اعتقاد به لزوم و اهميت آن به صورت قواعد الزام‏آوردرروابط افراد اجتماع مورد پذيرش واقع مى‏شود، گاه تا آن مقدار در جامعه و انديشه‏ى‏افراد آن نفوذ مى‏كند كهجعلى بودن آن به فراموشى سپرده مى‏شود. (40) ناگفته نماند كه‏نيازها و ضرورت‏هاى مذكور مورد بحث‏بر حسباوضاع طبيعى، اقليمى، اجتماعى،اقتصادى، فرهنگى، دينى، نظام‏هاى سياسى، ادارى و حقوقى و...در جوامعمختلف‏بشرى متفاوت‏اند. (41) .

4) عوامل و ارتكازات فرهنگى و دينى همچون عواطف و اعتقادات دينى ومذهبى، اصول عاليه و خصوصياتاخلاقى و روح ملى، قومى، طايفه‏اى و قبيله‏اى‏مردم، حس تقليد، احترام به يادگار اسلاف و گذشتگان. (42) .

چند نكته

1) گذشته از آن چه به عنوان منشا عرف گفته شد، از سوى دانشيان فقه و حقوق‏موارد ديگرى نيز به عنوانمنشا عرف بيان گرديده كه به جهت عدم وجود ضرورت،از بيان آن‏ها پرهيز گرديد.

2) منشا عرف در حقوق بين‏الملل.

در حقوق بين‏الملل منشا عرف بدين گونه بيان شده است:

الف) برخى از دانشيان رضايت دول و مقامات صلاحيت‏دار بين‏المللى يا دولى‏را به عنوان منشا عرف بين‏المللمى‏شمارند. بنابر باور اينان قواعد عرفى و عادى‏بين‏المللى بر اثر رضايت دول و مقامات صلاحيت‏دار بين‏المللى يادولتى شكل‏مى‏گيرند.

ب) گروهى ديگر را باور براين است كه قواعد عرفى بين‏المللى خارج از نفوذ واراده‏ى دول و برتر از اراده‏ى آن‏هامى‏باشد. بنابر باور اين دسته از حقوق‏دانان اساس‏و منشا عرف را بايد در مقتضيات زندگى بين‏المللى جستجوكرد; چه اين كه عرف‏مولود مقتضيات زندگى اجتماعى است. (43) .

3) اگر چه برخى كوشيده‏اند تا براى عرف منشا واحدى را نام برند، ولى حق اين‏است كه نمى‏توان عرف را الزاماداراى منشا واحدى دانست. بررسى «قواعد عرفى‏» (44) موجود درستى اين سخن را گواه است.

تعريف عادت

الف) تعريف لغوى عادت

«عادت‏» واژه‏اى است تازى از ريشه «عود» به معناى «بازگشت‏». در دانش لغت‏واژه‏ى «عود» را اين‏گونهشناسانده‏اند:

«العود: الرجوع الى الشى‏ء بعد الانصراف عنه‏». (45) .

در تعريف واژه‏ى «عادت‏» گفته شده:

«العادة اسم لتكرير الفعل و الانفعال حتى يصير ذلك سهلا تعاطيه كالطبع. ولذلك قيل:العادة طبيعة ثانية‏». (46) .

«جرجانى‏» در تعريف آن مى‏نويسد:

«العادة ما استمرالناس عليه على حكم المعقول و عادوا اليه مرة بعد اخرى‏». (47) .

بنابراين در دانش لغت، هر گاه كارى در اثر تكرار چنان در طبع آدمى جاى‏گزين وپذيرفته شود كه انجام هموارهو پى‏درپى آن آسان، خوشايند و در نتيجه ترك آن نيزدشوار و ناخوشايند گردد و به اصطلاح بر اثر تكرار جزوطبيعت آدمى درآيد، گوينددر اين كار عادت صورت بسته است. امروزه در زبان پارسى گاه از اين واژه باعنوان‏«خوى‏» تعبير آورده مى‏شود.

ب) تعريف عادت در فقه و حقوق (48)

گاه ديده مى‏شود كه برخى از دانشيان فقه و حقوق در نوشته‏هاى خود عادت را درمعناى كلى آن، روشىدانسته‏اند كه همه يا گروهى از مردم بدان خوگرفته و آن راشيوه‏ى خود ساخته‏اند. (49) .

نويسنده‏اى در تعريف عادت كه بسيار به تعريف عرف نزديك مى‏باشد،مى‏نويسد:

«ان العادة ماخوذة من‏المعاودة فهى بتكررها ومعاودتها مرة بعد اخرى صارت معروفة‏مستقرة فى النفوس والعقول متلقاة بالقبول من غير علاقة ولاقرينة‏». (50) .

اصطلاح عادت به گواهى كاربرد آن در فقه، داراى معنايى جداگانه از عرف‏مى‏باشد. (51) چنان‏كه دانش لغت نيزبراى هر يك از اين دو واژه معنايى جداگانه ارايه‏داده است. براين اساس دانشيان فقه و حقوق به ارايه‏ى تعريف ومعناى مستقل براى‏اين واژه دست‏يازيده‏اند و آن را در ضمن تعريفى كه نوعا مورد پذيرش همگان‏مى‏باشد،چنين شناسانده‏اند:

«هى الامر المتكرر من غير علاقة عقلية‏» (52) .

از نظر اينان عادت اصطلاح براى امرى است كه بدون علاقه‏ى عقلى تكرارمى‏شود و دامنه‏ى آن به گونه‏اىوسيع است كه تمامى كردارها و گفتارهايى كه بدون‏تلازم عقلى تكرار مى‏شوند، را در برمى‏گيرد. خواه اينكردارها و گفتارها داراى‏جنبه‏ى فردى باشند و يا اجتماعى و خواه منشا آن‏ها امر طبيعى يا عقلى يا هواى نفس‏ويا امر حادث خاصى باشد. (53) اينان تكوين عادت را تنها نيازمند به دو عنصر تكرار ونبودن تلازم و علاقه‏ى عقلىمى‏دانند.

درباره‏ى تعريف ارايه شده كه ظاهرا مورد پذيرش همگان نيز قرار گرفته است،اين سخن شايان گفت است كهتوجه و بررسى موارد كاربرد عادت در فقه اين نكته راروشن مى‏سازد كه دليلى براى پذيرش و قيد «عدم تلازم وعلاقه‏ى عقلى‏» در تعريف‏عادت وجود ندارد; البته نبايد اين نكته را با آن چه كه روان‏شناسان و جامعه‏شناسانازآن با عنوان گذر عمل و رفتار از منطقه‏ى خودآگاهى به حوزه‏ى ناخودآگاهى (54) و ياانجام بدون اراده و شعور (55) ياد مى‏كنند، اشتباه گرفت. بنابراين عادت حالت روانى‏خاصى است كه بر اثر ممارست و تكرار حاصل مى‏شود.اين حالت پس از حصول آن‏براى انجام كارى كه عادت شده نيازى به اراده‏ى صريح ندارد و هر گاه شرايطآن‏فراهم آيد خود به خود و بر طبق سابقه جريان مى‏يابد. (56) شايد بتوان بهترين تعريف راتعريفى دانست كه«عبدالله بن احمد نسفى‏» براى آن ارايه داده است:

«العادة مااستمروا عليه و عادوا له مرة بعد اخرى‏» (57) .

ج) تعريف عادت در جامعه شناسى

و «عادت اجتماعى‏» (59) فرو كاسته و براى هر يكتعريفى جداگانه ارايه مى‏دهد; در سطح فردى،عادت آمادگى مكتسب به پذيرش رفتارى خاص و يا انجام عملىاز طريق‏تكرار افعالى يكسان است. عادت مستلزم يك طرز تلقى پايا و گرايش به انجام‏عملى به شيوه‏اى مشابه باسهولتى خاص و بدون دخالت مستقيم و معتنابه‏ى‏اراده و شعور و آگاهى است. عادات اجتماعى عبارت ازآمادگى‏هايى مكتسب‏توسط اعضاى يك جامعه جهت‏به انجام رساندن رفتارهايى مشابه در طول‏زمانى طولانىمى‏باشند، در الگوهاى كلى اجتماعى جنبه‏ى رسمى و تا حدى‏عينى كردارهاى يكسان، مورد تشريح قرارمى‏گيرند و عادات اجتماعى از اين‏نظر كه در زندگى روزمره وارد مى‏شوند، به صورت الگوهاى كلى اجتماعى‏درمى‏آيند. (60) .

بنابراين با در نظرداشت اين نكته كه عادات به دو گونه‏ى فردى و اجتماعى‏فروكاسته شده، هرچند اگر نمود آندر سطح فردى بيشتر و چشم‏گيرتر است، طرح واختصاص عادت به جنبه‏ى فردى، آن‏گونه كه برخى ازنويسندگان برآن‏اند، (61) سخنى‏غيرقابل پذيرش خواهد بود. (62) .

منشا عادت

اگر اندك درنگى درباره تعريف و معناى عادت صورت پذيرد، اين مطلب‏هويدا مى‏گردد كه عادات را منشاهاىگوناگونى است كه گاه در رفع يك نياز عمومى‏وعنوان پديده‏اى نو و ديگرگاه در عوامل طبيعى و اقليمى و گاهديگر در هوى و هوس‏و يا در امورى ديگر نمود مى‏يابد كه هر يك به تناسب خود براى تحقق يك عادت‏نقشمنشا را پذيرا مى‏گردند و اين جا است كه گونه‏هاى متعددى براى عادت‏شكل مى‏پذيرد. (63) .

فرق عرف و عادت

در نوع نوشته‏هاى فقهى در مواردى كه عرف مورد توجه و مرجع شناخت‏قرارگرفته است، گاه عرف به همراهعادت و گاه جداى از آن به كار رفته است. اين‏دوگانگى در كاربرد، دانشيانى كه درباره‏ى عرف به پژوهش نشستهبودند رابرآن‏داشت تا به سنجش عرف و عادت و بحث درباره‏ى فرق و نسبت‏بين آن دوروى آورند. جاى هيچشكى نيست، پديده‏ى عادت - كه غير از پديده‏ى عرف‏مى‏باشد - در موارد لزوم در دانش فقه داراى اعتبار و دربرخى از تكاليف و احكام‏مؤثر، مورد اعتنا و مرجع مى‏باشد. (64) البته اعتبار اين دسته از عادات بر پايه‏هايى غيرازپايه‏هاى اعتبار عرف استوار است كه به جهت‏خارج بودن از حوصله‏ى اين نوشتار ازپرداخت‏به آن پرهيزمى‏گردد. آن‏چه در اين بخش از نوشتار مورد نظر است، بررسى‏وجود يا عدم دوگانگى عرف و عادت به هنگامكاربرد دوگانه‏ى آن دو و نيز سنجش وبيان فرق‏هاى بين آن دو در صورت وجود چنين دوگانگى مى‏باشد. ناگفتهنماندبرخى از دانشيان به هنگام طرح اين بحث‏بدون اين كه در برابر اين دوگانگى دركاربرد سخنى را ارايه دهند، تنها به بيان نسبت و فرق‏هاى موجود بين عرف و عادت‏بسنده كرده‏اند. درباره‏ى وجود يا عدم دوگانگى عرف وعادت و نيز فرق و نسبت‏موجود بين عرف وعادت در بين دانشيان فقه و حقوق ديدگاه‏ها و گرايش‏هاى‏گوناگونىوجود دارد كه به آن‏ها اشاره مى‏شود:

ديدگاه نخست

گروهى از دانشيان فقه و حقوق كه تعداد قابل توجهى از اين دانشيان رادر بر مى‏گيرد، براين باوراند كه عرف وعادت پديده‏اى واحد و دو واژه‏ى عرف وعادت هم معنا و نسبت‏بين آن دو تساوى است. تفسيرهاى يگانگىپديده در دوواژه‏ى عرف و عادت دو گرايش را در بين پيروان اين ديدگاه پديد آورده است.

1) برخى از اين دانشيان با پذيرش يگانگى پديده در اين دو واژه بر اين باوراند كه‏اگر چه اين دو واژه بيان‏گروجود پديده‏ى خارجى واحدى هستند; ولى هر يك‏مفهومى متفاوت از ديگرى را ارايه مى‏دهد. به ديگر سخناين گروه قايل به فرق‏عرف و عادت در مفهوم‏اند. بدين‏گونه كه عرف را از حيث مفهوم از عادت جدامى‏شمارند;ولى از حيث مصداق با آن يكى مى‏دانند. اينان نوعا از چگونگى فرق‏مفهومى بين عرف و عادت سخنى به مياننياورده‏اند. (65) تنها عده‏اى به هنگام بيان اين‏گرايش كوشيده‏اند لحاظ ويژگى عقلانى بودن در عرف و عدم لحاظاين ويژگى درعادت را به عنوان فرق مفهومى اين دو واژه ارايه دهند. (66) البته بايد گفت عدم ارايه‏ى‏دليل ومدرك براى اين سخن و انتساب، با توجه به اختلافى بودن لحاظ ويژگى‏عقلانى و نيز حقيقى نبودن تعاريف ارايهشده، پذيرش آن چه كه نويسنده در صدد آن‏بوده است را دشوار و بلكه ناممكن ساخته است.

2) برخى ديگر كه گرايش دوم اين رويكرد را سامان داده‏اند، با ارايه‏ى تعاريفى‏همگون براى دو واژه‏ى عرف وعادت براين باوراند كه يگانگى پديده در دو واژه‏ى‏عرف و عادت هم از حيث مفهوم و هم از حيث مصداقمى‏باشد. (67) لذا با توجه به اين‏باور كه عرف و عادت در فقه و حقوق به يك معنا - از جهت مفهوم و مصداق - بهكاررفته است، تكرار واژه‏ى عادت را در پى عرف تنها براى تاكيد و نه تاسيس مى‏دانند. (68) .

ناگفته نماند در ميان اين گروه هستند افرادى كه به هنگام ارايه‏ى تفسير يگانگى‏پديده‏ى عرف وعادت بهگرايش پيشين نظر داشته و براى جمع بين اين دو گرايش ازخود تمايل نشان داده‏اند. بدين گونه كه گويند:عادت در واقع اعم از عرف است; اما ازآن‏جا كه عادت مورد سخن از آن مفهوم خاص خود اعراض نموده است، لذابا عرف‏اصطلاحى متحد و يگانه شده است. (69) .

برخى از دانشيان پيرو گرايش اخير دليل بريگانگى معناى عرف و عادت را دراين دانسته‏اند كه عادت در معناىكلى به روشى گفته مى‏شود كه مردم همه، اغلب ياگروهى از آنان نخست‏با تقليد از نظر صاحبان خرد وبيعت‏سالم و سپس در اثرتكرار به آن خوگرفته و آن را شيوه‏ى خود ساخته‏اند. (70) .

اين ديدگاه و تعليل ارايه شده اگر چه براى كاربرد توامان عرف و عادت پذيرفتنى‏مى‏نمايد، ولى براى سنجش وبيان نسبت‏بين دو پديده‏ى عرف و عادت غير قابل‏پذيرش است. دليل را اين سخن بسنده است كه پيروان و ارايهدهندگان اين ديدگاه‏هيچ تحليل و سخنى در برابر اختلاف و دوگانگى پديده‏ى عرف و عادت در فقه وحقوق كهامرى مسلم و آشكار است، ارايه نداده‏اند. لذا دريافت اين مشكل اساسى‏است كه پاره‏اى از دانشيان را بر آنداشته تا با وجود بيان اشاره‏وار و پذيرش ضمنى‏آن، نخست اين مشكل را به تعريف‏هاى ارايه شده براى اين دوواژه معطوف دارد وآن‏گاه اين گونه به حل اشكال بپردازد كه مشاهده‏ى وجود مواردى اختلاف درتعريف عرف وعادت همانند كاربرد ويژگى و واژه‏ى «استقرار» در تعريف عرف وكاربرد ويژگى و واژه‏ى «تكرار» در تعريف واژه‏ىعادت نشانه‏ى وجود دو ويژگى‏مخالف نيست; زيرا واژه‏ى عادت از واژه‏ى معاودت اشتقاق يافته كه نتيجه‏ىآن‏تحقق شى‏ء به طور مكرر مى‏باشد تا در نفوس مستقر گردد بنابراين بازگشت استقرارو تكرار به معناى واحدمى‏باشد. (71) .

اما حق اين است كه اين‏گونه به شتاب شتافتن سوى بحث لغوى و ادبى تنهانشان‏دهنده‏ى گريز از مشكل وبيان‏گر ناتوانى در چاره سازى آن است. روشن است‏كه نتيجه‏ى اين دستاويز جز رها شدن مشكل به حال خود وبر جاى ماندن آن به‏صورت حل‏نشده، نخواهد بود.

ديدگاه دوم

گروهى از دانشيان فقه و حقوق به هنگام سنجش عرف و عادت اين‏سخن را برگزيده‏اند كه بين عرف و عادتنسبت عموم و خصوص مطلق برقراراست. وجود دو تفسير مختلف درباره‏ى چگونگى نسبت‏بين عرف وعادت‏دوگرايش را در ميان پيروان اين رويكرد سامان داده است‏بدين گونه كه‏گرايش نخست عرف را عام و عادت را خاصمى‏شمارد. پيروان اين گرايش دليل‏خود را بر اين گزينش در منحصر بودن عادت به جنبه‏ى عمل و شمول عرفنسبت‏به گفتار و كردار مى‏دانند. لذا در نزد اينان عادت يكى از گونه‏هاى عرف وعرف جنس‏اعم مى‏باشد. (72) .

اما گرايش ديگر اين سخن را دنبال مى‏كند كه عادت عام و عرف نسبت‏به آن‏خاص است; يعنى هر عرفى رامى‏توان در زمره عادت دانست، ولى نمى‏توان عنوان‏عرف را بر هر عادتى همپوشى داد. (73) برخى از دانشيان پيرواين گرايش علت ارايه اين‏تفسير را در شمول عادت نسبت‏به جنبه‏هاى فردى و اجتماعى دانسته‏اند. چه اين كه‏درنزد اين دسته عرف تنها داراى جنبه‏ى جمعى و اجتماعى است و جنبه‏ى فردى‏درباره‏ى آن معناپذير نيست. (74) در اين‏جا جاى بسى شگفتى است كه چگونه برخى ازنويسندگان با وجود ذكر امتياز عنصر تكرار براى عادت واختصاص دادن فرق عرف‏و عادت به اجتماعى بودن نخستين و فردى بودن ديگرى، ادعاى نسبت عموموخصوص براى عرف و عادت نموده است! اين نويسنده براى هيچ‏يك از اين‏گفته‏هاى خود هيچ‏گونه دليل وتفسيرى ارايه نداده است. (75) .

ديدگاه سوم

اين ديدگاه را كه برخى از نويسندگان معاصر ارايه مى‏دهد، بر اين باور استواراست كه نسبت‏بين عرف و عادتعموم و خصوص من‏وجه است; زيرا از يك سوعادت تنها دربرگيرنده‏ى افعال و منحصر به آن است. يعنى عادتبه حوزه‏ى مباحث‏الفاظ وارد نشده است; ولى عرف دايره‏ى شمول آن گسترده‏تر مى‏باشد و گذشته ازافعال،گفتار را نيز در برمى‏گيرد. از ديگر سو عرف تنها داراى جنبه‏ى جمعى واجتماعى است، ولى عادت گذشته ازجنبه‏ى مشترك جمعى و اجتماعى جنبه‏هاى‏فردى را نيز در برمى‏گيرد. بنابراين مى‏توان گفت‏بين اين دو واژهاز حيث‏حوزه‏ى‏معنايى نسبت عموم و خصوص من‏وجه برقرار است. (76) .

ديدگاه چهارم

ديدگاه چهارم، اين سخن را دنبال مى‏كند كه هر يك از دو واژه‏ى عرف و عادت‏داراى دايره‏ى شمول مستقل ومفهوم جداگانه‏اى است.به عبارتى روشن‏تر، بين‏عرف و عادت نسبتى جز تباين وجود ندارد. ديدگاه مذكور اينپندار را به عنوان دليل‏ارايه مى‏دهد كه عرف امرى محدود به الفاظ و عادت منحصر به افعال مى‏باشد. (77) .

روشن است كه اين رويكرد راه به‏خطا پوييده است; زيرا گذشته از تصريح‏بسيارى از دانشيان به‏وجود عرف درافعال، جنبه‏ى عملى عرف امرى است چنان‏آشكار و مسلم كه در دانش فقه و حقوق يكى از عناصر و اركاناساسى تكون عرف‏دانسته شده به‏گونه‏اى كه عرف بدون وجود آن تكون و تحقق نمى‏پذيرد. هم‏چنين به‏يكتعبير مى‏توان گفت كه عرف در الفاظ خود به‏افعال برگشت دارد; چه اين كه گفتارخود نوعى عمل است.بدين‏گونه كه در موارد تشخيص دلالت الفاظ و مفاهيم‏محاوره‏اى كه عرف به‏عنوان يك اصل و دليل قابل پذيرشمورد استناد قرار مى‏گيرد،اين عرف در الفاظ همان عمل اكثريت مردم بر طبق اصول و ضوابط دلالت‏هاىلفظى‏است. (78) .

در يك نگاه و بررسى كلى بايد گفت هيچ‏يك از تفاوت‏هاى بيان شده براى عرف‏و عادت خالى از اشكال نيست.اگرچه برخى از گفته‏هاى آنان فى‏الجمله درست وقابل پذيرش است. سه رويكرد اخير سخنى درباره‏ى كاربردتوامان عرف و عادت‏ارايه نداده‏اند و رويكردهاى دو و سه از وجود عادات فردى در حوزه‏ى محاورات والفاظ كهامرى مسلم و آشكار است، غفلت ورزيده‏اند.

گاه برخى از عادات اجتماعى بسيار به عرف همانند مى‏گردند. بدين جهت‏برخى‏از دانشيان حقوق بدون بياننسبت عرف و عادت تفاوت آن دو را در ركن معنوى‏عرف يعنى همان جنبه‏ى الزام و اجبار نهفته در هر قاعده‏ىعرفى دانسته‏اند. از اين روبسيارى از رفتارهاى اجتماعى كه مدت‏ها تكرار شده و جنبه‏ى عمومى نيز يافتهاست‏ولى در نزد مردم الزامى و اجبارى نيستند، عرف نمى‏شمارند، بلكه در شمار عادات وآداب و رسوم اجتماعىمحسوب مى‏دارند. (79) .

آرى، از پاره‏اى نوشته‏ها اين مطلب قابل استفاده است كه گويا بايد ويژگى عقلانى‏بودن عرف را وجه مميزه وتفاوت بين عرف و عادت دانست. (80) لكن پيش از اين گفته‏آمد كه ذكر اين قيد در تعريف و معناى عرف و نيزلزوم پذيرش اين ويژگى براى‏عرف محل ترديد است.

با توجه به‏بررسى كاربرد عرف و عادت در فقه و حقوق و نيز با نظرداشت تحليل‏جامعه‏شناختى اين دو واژه وهم‏چنين حقيقى نبودن تعاريف ارايه شده براى اين دوواژه، نمى‏توان معناى عرف و عادت را يكسان و مترادفدانست; ولى بسيار قابل‏پذيرش خواهد بود اگر اجبار و الزام‏آور بودن عرف وجه مميزه و فرق عرف وعادت‏قرارداده شود. از اين سخن نيز نبايد فروگذار بود كه اگرچه در فقه در پاره‏اى موارد دوواژه‏ى عرف و عادتبا هم و دريك معنا به‏كار برده مى‏شود; (81) ليك بايد دانست كه‏كاربرد جداگانه‏ى واژه‏ى عرف به‏مراتب بيش ازكاربرد جداگانه‏ى عادت ويا كاربردتوامان عرف و عادت است. كاربرد توامان اين دو واژه (عرف و عادت)در حقوقوقانون مدنى‏نيز كاملا به‏جهت متابعت از فقه اسلام بوده و به‏همين دليل از به كاربردن‏واژگانى همانند رسم،رسوم و مرسوم پرهيز و به‏جاى آن‏ها از واژه‏ى عادت استفاده‏گرديده است. (82) كاربرد توامان عرف وعادت در ايننوشتار نيز هرگز به معناى پذيرش‏يگانگى دو پديده‏ى عرف و عادت نيست، بلكه تنها به‏جهت پيروى از روشمشهورفقها و گاه از باب تاكيد براى مفهوم پديده‏ى عرف صورت پذيرفته است.

پى‏نوشتها:

1) مكتب‏هاى حقوقى در حقوق اسلام، ص 87; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 59; مقدمه عمومى علم حقوق،ص50 - 51 .

2) Authority .

3) Orientation .

4) مفاهيم اساسى جامعه‏شناسى، ص 88 .

5) Conformity .

6) مفاهيم اساسى جامعه‏شناسى، ص 93 - 94.

7) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 67 .

8) همان، ص 68 .

9) الاصول العامة للفقه المقارن، ص 197.

10) ترمينولوژى حقوق، ص 448; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 313; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 50 .

11) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 50 .

12) به عنوان نمونه رك. مجموعة رسائل ابن‏عابدين، ج 2، ص 134.

13) حقوق مدنى (شايگان)، ص 29.

14) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 69 .

15) زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 313.

16) برخى از دانشيان حقوق عناصر مادى را به دوگونه ايجابى و سلبى يا منفى فروكاسته‏اند.آن‏چه تاكنون‏بيانگرديد از عناصر ايجابى يا مثبت‏سامان دهنده عرف حقوقى شمرده مى‏شود. دانشيان حقوق گذشته‏از عناصرمنفى از شرايطى نيز با عنوان شرايط منفى كه از شرايط كاربرد عرف شمار مى‏گردد، نام برده‏اند.منظور ازشرايط و عناصر منفى، تعيين و تشريح موردى است كه در صورت تحقق يافتن مانع عمل ياتحقق عرف حقوقىمى‏گردند.(نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 73) از مهم‏ترين عناصر سلبى كه مانع‏بروز عرف حقوقىمى‏گردد مى‏توان به سه مورد زير اشاره داشت:

الف) عناصر چهارگانه مذكور بايد به صورت قانون نوشته درنيامده باشد; زيرا در اين صورت عنوان‏قانون نهعرف حقوقى بر آن همپوشى خواهد داشت.

ب) عرف بايد پايه‏اى در انديشه‏ى نيك داشته باشد تا بتواند منبع حقوق گردد.(مقدمه‏ى عمومى علم‏حقوق،ص 51) زيرا در غير اين صورت با منافع واقعى كسانى كه در قلمرو آن قرار دارند مباينت جدى‏خواهد داشت وحال آن‏كه عرف نبايد با منافع كسانى كه در قلمرو آن قرار دارند، در تباين باشد. (نقش‏عرف در حقوق مدنىايران، ص 68).

ج) عرف نبايد با نظم عمومى، عقل سليم و اخلاق حسنه مخالفت و مغايرت داشته باشد.(نقش عرف درحقوقمدنى ايران، ص 73).

17) درآمدى برحقوق اسلامى، ج 1، ص 366; ارزيابى حقوق اسلام، ص 172; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص313;مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 178 - 181 و ص 184; مقدمه‏ى علم حقوق، ص 188 - 189;كليات‏حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 104; ترمينولوژى حقوق، ص 448 - 449; ديباچه‏اى بردانش حقوق، ص351;نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 70 - 71.

18) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 86 .

19) ظاهرا اين ديدگاه كه پيروان انديشه‏ى «اصالت فرد» در فرانسه آن را ارايه داده‏اند، ريشه‏هاى آن ازانقلابفرانسه نشات گرفته و در افكار رايج قرن نوزدهم بر آن كشور رخ نمايانده است. (نقش عرف درحقوق مدنى ايران، ص 87).

20) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 88 - 89 .

21) مبانى حقوق، ج 2، ص 107.

22) مقدمه‏ى عمومى علم حقوق، ص 31.

23) Written Law .

24) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 89 .

25) همان، ص 99.

26) اين ديدگاه كه در آن نيروى الزام‏آور عرف حقوقى بر مبناى اعتقاد همگانى استوار گرديده، از سوى‏برخىحقوق‏دانان آلمانى پيرو مكتب تاريخى حقوق كه نظريات خود را بر اساس انديشه «اصالت‏اجتماع‏» قرار داده‏اند،ترويج مى‏گرديد. (مبانى حقوق، ج 2، ص 41).

27) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 63 .

28) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 93.

29) اين ديدگاهى است كه نوعا پيروان مكتب «حقوق طبيعى‏» آن را ارايه داده‏اند. (نقش عرفدرحقوق‏مدنى‏ايران، ص 98).

30) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 98.

31) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 94. گفتنى است كه در نزد اين گروه ارزش محصول فعاليتروانى‏است كه در آن هيچ عنصر ماوراى طبيعى‏اى نهفته نيست و از وجدان مدرك آن مستقل است.ارزش‏واقعيتى است وابسته به اشياى خارجى كه ضمير آدمى هنگام مطالعه و مقايسه‏ى نمودهاى گوناگون،آن‏را درك و بيان مى‏كند. بنابراين در نزد اين گروه ارزش، امرى انتزاعى است كه منشا انتزاع آن خارج ازوجدانآدمى است. (نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 95).

32) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 96 - 97.

33) مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 184.

34) مبانى حقوق، ج 3، ص 358; حقوق بين‏الملل عمومى، ص 184; المدخل الفقهى العام، ص 554;فوائدالاصول، ج 3، ص 192.

35) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 192.

36) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج 2، ص 102; ديباچه‏اى بر دانش حقوق، ص 349; مقدمه‏ى علم حقوق،ص 192;حقوق مدنى (شايگان)، ص 27.

37) مقدمه‏ى علم حقوق، ص 192.

38) كليات مقدماتى حقوق، ص 204; اطلاعات حقوقى، ص 19; مقدمه علم حقوق، ص 193; فوائد الاصول،ج 3،ص 193; المدخل الفقهى العام، ص 554; نقش عرف در حقوق مدنى ايران‏ص 52; حقوق مدنى(شايگان)، ص52 .

39) به عنوان نمونه رك. فوائد الاصول، ج 3، ص 193; دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 277.

40) كليات مقدماتى حقوق، ص 203; اطلاعات حقوقى‏ص 19.

41) المدخل الفقهى العام، ص 554; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 30.

42) دروس فى علم الاصول، ج 1، ص 277; فلسفه‏ى قانون‏گذارى در اسلام، ص 225; المدخل الفقهى العام،ص554; كليات مقدماتى حقوق، ص 209; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 30 - 31; حقوق مدنى(امامى)، ج 4، ص 143; حقوق مدنى (شايگان)، ص 52 .

43) مقدمه‏ى حقوق بين‏الملل عمومى، ص 174 و 176 - 178.

44) Customary Rules .

45) المفردات فى غريب القرآن، ص 351.

46) همان، ص 352.

47) التعريفات، ص 63 - 64 .

48) آن چه از عادت در اين‏جا مورد نظر است، چنان كه از گفته‏هاى آينده نيز آشكار مى‏گردد، عادتى است كه‏دربرابر عرف قرار گرفته و جنبه‏ى الزام موجود را دارا نمى‏باشد; نه عادتى كه در برابر عبادت قرار دارد وبه وسيله‏ىنيت از عبادت باز شناخته مى‏شود. (رك. الموافقات، ج 2، ص 169; كشف الاسرار، ج 2،ص 261; الاشباه والنظائر(سيوطى)، ص 12; دانشنامه‏ى حقوقى، ج 2، ص 59) مرحوم «شيخ محمودشبسترى‏» در ابيات زير عادت را درهمين معناى اخير به كار برده است:

ولى از صحبت نااهل بگريز.

عبادت خواهى از عادت بپرهيز.

نگردد جمع با عادت، عبادت.

عبادت مى‏كنى، بگذار عادت.

رك. گلشن‏راز، ص 105، ابيات 925 - 926.

49) فلسفه‏ى قانون گذارى در اسلام، ص 225.

50) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 114.

51) برخى از دانشيان نيز در نوشته‏هاى خود اين دو را برابر يك‏ديگر قرار داده‏اند. به عنوان نمونه رك.احكامالفصول فى احكام الاصول، ج 2، ص 772; تمهيد القواعد، ص 211 و 212.

52) مجموعة رسائل ابن‏عابدين، ج 1، ص 44 و ج 2، ص 114; المدخل الفقهى العام، ص 836 .

53) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 114; العرف والعادة فى راى الفقهاء، ص 10.

54) روانشناسى از ديدگاه غزالى و دانشمندان اسلامى، ص 111.

55) فرهنگ علوم اجتماعى، ص 358.

56) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 53.

57) كشف الاسرار، ج 2، ص 593.

58) Individual Habit .

59) Social Habit .

60) فرهنگ علوم اجتماعى، ص 358 - 359. برخى از دانشيان حقوق با توجه به بعد جامعه‏شناختى عادت‏هردو گونه‏ى عادت را در تعريفى‏عام چنين مى‏شناسانند: «استعداد اكتسابى صدور حركات يا تحمل‏تاثيراتى معينرا عادت مى‏نامند». (رك. زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 311، 313).

61) رك. كيهان انديشه، ش 48، ص 130.

62) نمونه‏هايى از كاربرد عادت در سطح اجتماعى را مى‏توان در كتاب «الموافقات‏» ديد.

63) العرف والعادة فى راى الفقهاء، ص 10; المدخل الفقهى العام، ص 836; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 313.

64) از اين دسته از عادات به عنوان نمونه مى‏توان به عادات طبيعى مربوط به بلوغ، زنان و...كه نوعا درابوابعبادات و احوال شخصيه نمود بيشترى دارند، اشاره داشت. براى آگاهى بيشتر رجوع شود به‏كتاب «الموافقات‏»بخش عادات.

65) مجموعة رسائل ابن عابدين، ج 2، ص 114.

66) منابع اجتهاد، ص 392.

67) العرف والعادة فى راى الفقهاء، ص 11; مجموعة بحوث فقهيه، ص 26; علم اصول الفقه، ص 99;كليات‏مقدماتى حقوق، ص 203; فلسفه‏ى قانون گذارى در اسلام، ص 228; منابع اجتهاد، ص 394.

68) مجموعة بحوث فقيهه، ص 26.

69) منابع اجتهاد، ص 395.

70) كليات مقدماتى حقوق، ص 203.

71) العرف و العادة فى راى الفقهاء، ص 13.

72) العرف و العادة فى راى الفقهاء، ص 11; الاجتهاد اصوله و احكامه، ص 83 . به نظر مى‏رسد اين گرايش‏متاثراز سخنى است كه «ابن نجيم‏» آن را در كتاب خود «الاشباه والنظائر» بيان داشته است، او در كتاب خودگويد:«ليست العادة الا عرفا عمليا» ولى باتوجه به آن چه او پيش از اين سخن بيان داشته است اين مطلب‏دريافتمى‏گردد كه منظور او از بيان اين سخن تفسير واژه‏ى به كار رفته‏ى «عادت‏» بوده است و نه بيان‏نسبت‏بين عرفو عادت. متن نوشته‏ى «ابن نجيم‏» چنين است: «...و جواب الزيلعى بانه عرف علمى‏فلايطلح مقيدا بخلافاللفظى فقد رده فى فتح القدير بقولهم فى الاصول: الحقيقة تترك بدلالة العادة‏اذليست العادة الا عرفا عمليا.»(الاشباه و النظائر، ص 98).

73) العرف و العادة فى راى‏الفقهاء، ص 11; المدخل‏الفقهى‏العام، ص 559; نقش عرف در حقوق مدنى ايران،ص32; زمينه‏ى حقوق تطبيقى، ص 313; الاجتهاد اصوله و احكامه، ص 82 .

74) منابع اجتهاد، ص 395; فقه سياسى، ج 2، ص 217; مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 252; زمينه‏ىحقوق‏تطبيقى، ص 313; الاجتهاد اصوله و احكامه، ص 83 .

75) كيهان انديشه، ش 48، ص 130.

76) مبانى استنباط حقوق اسلامى، ص 255.

77) العرف والعادة فى راى الفقهاء، ص 11.

78) فقه‏سياسى، ج 2، ص 217.

79) كليات حقوق (كاتوزيان)، ج‏2، ص‏104; مقدمه‏ى علم حقوق، ص‏188 - 189; نقش عرف در حقوقمدنى‏ايران، ص‏70 - 71.

80) به عنوان نمونه رك. العرف و العادة فى راى الفقهاء، ص 10; نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 32 - 33.

81) نمونه‏هايى از كاربرد توامان اين دو واژه را مى‏توان در جامع الشتات، ج 2، ص 113، 115، 435، 485ديد.

82) نقش عرف در حقوق مدنى ايران، ص 5 ، 143، 146.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation