|
|
|
|
|
|
و نيز در الدرالمنثور است كه واحدى در ذيل اين آيه از طريق سدى از ابى مالك از ابنعباس روايت كرده كه گفته : آيه (و لامة مؤ منة خير من مشركة ) درباره عبد اللّه بنرواحه نازل شد، كه كنيزى سياه داشت ، روزى بركنيز خود خشم كرد، و او را لطمه اى زد،پس از آنكه خشمش فرو نشست ، نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شد، وداستان خود را عرضه داشت ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد وضعكنيزت چگونه است ؟ عرضه داشت روزه مى گيرد، و نماز مى خواند، و وضو را نيكو مىگيرد، و شهادت به وحدانيت خدا و رسالت تو مى دهد، فرمود: اى عبداللّه كنيز تو مؤ منهاست ، عبداللّه گفت حال كه او را مؤ منه مى دانى به آن خدائى كه تو را به حق مبعوثفرموده : آزادش مى كنم ، و با او ازدواج مى نمايم ، و همين كار را كرد، مردم كه اين را شنيدند او را ملامت كردند، (كهتو با كنيزى ازدواج كردى )؟ و اين مردم ازدواج با زنان و مردان مشرك را به خاطر اينكهحسب و نسبى معين دارند دوست مى داشتند، خداى تعالى اين آيه را فرستاد، و در آن فرمود:(كنيز با ايمان بهتر است از زن آزاد مشرك ). و نيز در آن كتاب از مقاتل روايت كرده كه در ذيل جمله : (و لامة مؤ منة ) گفته است : بهما چنين رسيده كه منظور از امه نامبرده كنيزى از حذيفه بود كه حذيفه او را آزاد كرد و بااو ازدواج نمود. مولف : ميان اين روايات كه در شاءن نزول آيه وارد شده منافات نيست ، چون ممكن است چندنفر با كنيز خود ازدواج كرده باشند، و مورد ملامت واقع شده باشند آنگاه اين آيه درپاسخ همه ايراد كنندگان نازل شده باشد. البته در اين ميان روايات متعارضه اى هست كه در خصوص جمله (و لا تنكحوا المشركاتحتى يؤ من ...) وارد شده مبنى براينكه اين جمله ناسخ آيه : (والمحصنات من االذينّاوتوا الكتاب من قبلكم )، و يا منسوخ آن است ، كه ان شاء اللّه در تفسير سوره مائده ازنظر خواننده خواهد گذشت . سوره بقره ، آيات 223 222
ويسلونك عن المحيض قل هواذى فاعتزلوا النساء فى المحيض و لا تقربوهن حتى يطهرنفاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم اللّه ان اللّه يحب التوبين و يحب المتطهرين .(222)نسائكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم و قدموا لانفسكم و اتقوا اللّه و اعلموا انكمملاقوه و بشر المؤ منين .( 223)
|
ترجمه آيات از تو از مساءله حيض مى پرسند بگو آن آزارى است براى زنان پس بايد كه از زنان درحال حيض كناره گيرى كنيد و با ايشان نزديكى جنسى ننمائيد تا وقتى كه پاك شوندپس همينكه غسل كردند مى توانيد آنطور كه خدا دستورتان داده با ايشان نزديكى كنيد كهخدا مردم تائب را دوست مى دارد و آنهائى را هم كه در پى پاك شدن هستند دوست مىدارد.(222) زنان شما كشتزار شمايند از هر طرف خواستيد به كشتزار خود درآئيد و در صدد پديدآوردن يادگارى و نسلى براى خود برآئيد و از خدا پروا كنيد و بدانيد كه شما او راديدار خواهيد كرد و مؤ منين را بشارت ده .(223) بيان آيات
ويسئلونك عن المحيض قل هواذى ...
|
معناى (محيض ) و (اذى ) و وجه اينكه قرآن محيض را اذى خوانده است كلمه (محيض ) مانند كلمه (حيض ) مصدر (حاضت المراءة - تحيض ) است ، و معنايش جريانخون معروفى است كه صفات مخصوصى دارد، و زنان حائض آن صفات را مى شناسند، وچون اين مصدر مختص زنان است لذااسم فاعل آن را مذكر هم مى آورند، و مى گويند زنحائض ، همچنانكه مى گويند زن حامل . و كلمه (اذى ) - بطوريكه گفته اند - به معناى ضرراست ، ليكن اين حرفقابل خدشه است ، چون اگر اذيت ضرر بود، بايد صحيح باشد درمقابل نفع استعمال شود، همانطور كه كلمه ضرر درمقابل كلمه نفع استعمال مى شود، و معلوم است كه هيچ وقت به جاى دواى مضر نمى گوئيم: دواى موذى ، چون موذى يك معناى ديگرى غير مضر را افاده مى كند و بهمين جهت است كهخداى تعالى فرموده : (لن يضروكم الا اءذى ). و اگر فرموده بود: (لن يضروكم الا ضررا) كلام فاسد مى شد، و نيز اگر كلمه(اذيت ) را به معناى ضرر بگيريم آنگاه در امثال آيه : (ان الذين يوذون اللّه و رسوله) و آيه : (لم توذوننى و قد تعلمون انىرسول اللّه اليكم ) دچار اشكال مى شويم چون در اينگونه آيات كلمه (اذيت ) ظهورى درمعناى ضرر ندارد، پس ظاهر اين است كه كلمه (اذى ) به معناى هر عارضه اى باشد براىچيزى كه ملايم با طبع آن نباشد، كه اين معنا به وجهى منطبق با معناى ضرر نيز هست . و اينكه محيض رااذى خوانده ، به همان معنائى است كه گفتيم ، چون خون حيض كه به عادتزنان مربوط است ، از عمل خاصى حاصل مى شود كه طبيعت زن در مزاج خون طبيعى زنانجام مى دهد، و مقدارى از خون طبيعى او را فاسد، و ازحال طبيعى خارج نموده ، و به داخل رحم مى فرستد، تا بدين وسيله رحم را پاك كند، و يااگر جنين در آن باشد، با آن خون جنين را غذا دهد، و يا اگر بچه بدنيا آمده ماده اصلىبراى ساختن شير جهت كودك را آماده سازد. و بنابر آن تفسيرى كه كلمه (اذى ) را به معناى ضرر گرفتند، محيض را هم به معناىجمع شدن با زنان در حال حيض گرفته ، و در معناى آيه گفته اند: از تو مى پرسند آيادر چنين حالى جايز است با زنان جمع شد؟ جواب داده شده اينعمل ضرر است ، و درست هم هست چون پزشكان گفته اند: طبيعت زن درحال حيض سرگرم پاك كردن رحم ، و آماده كردن آن براى حامله شدن است ، و جماع در اينحال نظام اين عمل را مختل مى سازد، و به نتيجه اينعمل طبيعى يعنى به حمل (و به رحم زن ) صدمه مى زند.
فاعتزلوا النساء فى المحيض ، و لا تقربوهن ...
|
كلمه (اعتزال ) كه جمله (فاعتزلوهن ) امر از آن است ، به معناى عزلت گرفتن ، و دورىگزيدن از معاشرت است ، و نيز وقتى گفته مى شود: (عزلت نصيبه )، معنايش اين استكه من سهم او را مشخص نموده ، و از ساير سهام جدا كردم ، و كنار گذاشتم و كلمه (قرب )در مقابل كلمه (بعد) است ، و اين كلمه هم به خودى خود متعدى مى شود، و هم با حرف (من )،و مراد از اعتزال ترك نزديكى از محل خون است ، كه بيانش خواهد آمد. آراء طوائف و مذاهب مختلف در مساءله محيض ورعايتاعتدال در نظريه اسلام در اين باره طوائف مختلف مردم در مساءله محيض آراء و مذاهبى مختلف دارند، يهود در اين مساءله شدتعمل به خرج مى داد، و در حال حيض زنان ، حتى از غذا و آب ومحل زندگى و بستر زنان دورى مى كرد، و در تورات نيز احكامى سخت درباره زنانحائض و كسانى كه در محل زندگى و در بستر و غيره با ايشان نزديكى مى كنند وارد شده. و اما نصارا، در مذهب ايشان هيچ حكمى درباره اجتماع با زنان حائض ، و نزديك شدن بهايشان نيامده ، و اما مشركين عرب ، آنان نيز دراين باره هيچ حكمى نداشتند، جز اينكهساكنين مدينه و دهات اطراف آن ، از اين كار اجتناب مى كردند، و اين بدان جهت بود كه آدابو رسوم يهوديان در ايشان سرايت كرده بود، و همان سخت گيريهاى يهود را در معاشرتبا زنان حائض معمول مى داشتند، و اما عربهاى ديگر، چه بسا اينعمل را مستحب هم مى دانستند، و مى گفتند جماع با زنان درحال حيض باعث مى شود فرزندى كه ممكن است پديد شود خونخوار باشد، و خونخوارىدر ميان عشاير صحرانشين صفتى پسنديده بوده است . و به هر حال پس اين كه فرمود: (از زنان درحال حيض كناره گيرى كنيد) هر چند ظاهرش امر به مطلق كناره گيرى است همانطور كهيهوديان مى گفتند، و هر چند كه براى تاءكيد اين ظاهر بار دوم هم فرمود:(و لاتقربوهن )، و ليكن جمله : (فاتوهن من حيث امركم الله )، با در نظر داشتن اينكهمنظور از (آنجائى كه خدا دستور داده ) همان مجراى خون است ، كه در آخر آيه است ، خودقرينه است بر اينكه جمله : (فاعتزلوا)، و جمله دوم يعنى (و لا تقربوهن ) جنبه كنايهدارند، نه تصريح ، و مراد از آمدن زنان و نزديكى با ايشان نزديكى ازمحل خون است فقط، نه مطلق مخالطت و معاشرت ، و نه مطلق تمتع و لذت گيرى از آنان . پس معلوم شد اسلام در مساءله حيض زنان راه وسط را اتخاذ كرده ، راهى ميانه در بينتشديد تمامى كه يهود اتخاذ كرده ، و در بيناهمال مطلقى كه نصارا پيش گرفته اند، و آن راه ميانه اين است كه مردان در هنگام عادتزنان از محل ترشح خون نزديكى نكنند، و تمتعات غير اين را مى توانند ببرند، و در جمله: (فى المحيض ) اسم ظاهر در جاى ضمير به كار رفته چون مى توانست بفرمايد:(فاعتزلوا النساء فيه ) و نكته اين تبديل اين است كه منظور از محيضاول معناى مصدرى كلمه است ، و از محيض دوم زمان حيض است ، پس كلمه دوم غير كلمهاول است ، و اگر ضمير مى آورد، قهرا به مرجعى بر مى گشت كه معناى آن منظور نبود.
حتى يطهرن فاذا تطهرن فاتوهن من حيث امركم اللّه
|
كلمه (طهارت - پاكى ) كه در مقابلش كلمه (نجاست - پليدى ) قرار دارد از كلماتى استكه معنايش در ملت اسلام داير است ، و احكام و خواصى براى آنها تشريع شده ، و قسمتعمده اى از مسائل دينى را تشكيل مى دهد، و اين دو كلمه به خاطر اينكه بسيار بر سرزبانها است ، حقيقتى شرعى و يا حداقل حقيقت متشرعه اى گرديده است كه معناى اين دوجورحقيقت در فن اصول بيان شده . معناى طهارت و بررسى منشاء پيدايش مفهوم طهارت و نجاست در بين مردم و اما معناى طهارت ، چيزى است كه همه مردم با وجود اختلافى كه در زبانهايشان هست مىدانند، و از همينجا بايد دانست كه طهارت از آن معانى است كه اختصاص به يك قوم و دوقوم يا يك عصر و دو عصر ندارد، بلكه تمامى انسانها در زندگى خود با آن سروكاردارند. چون اساس زندگى بر تصرف در ماديات ، و بوسيله آنها رسيدن به هدفهاى زندگىاست ، بايد از ماديت استفاده كند تا به مقاصد زندگى خود برسد، آرى انسان هر چه راكه مى خواهد و طبعش متمايل به آن مى شود بدين جهت است كه در آن فايده و خاصيتىسراغ دارد، و به خاطر آن فايده به سوى آن چيز جذب مى شود، و از همه فوايدى كهآدمى دارد، فايده هاى مربوط به تغذى و توليد دامنه دارتر است ، و با خيلى چيرهاسروكار دارد. و اين چيرهائى كه مورد استفاده خوردن و توليد واقع مى شود، گاهى مورد هجومعوارضى واقع مى شود، كه آن صفات رغبت انگيزش را كه بيشتر رنگ و بو و طعم است ازدست مى دهد، و ديگر انسان به آن چيرها رغبتى پيدا نمى كند، بلكه طبع آدمى از آن متنفرمى شود، آن حالت اولى طهارت ، و حالت دومى نجاست ، ناميده مى شود پس طهارت ونجاست دو صفت وجودى است كه در اشيا هست ، اگر صفت اولى در چيزى وجود داشت ، و مايه رغبت انسان در آن شد، آن چيز طاهر است واگر صفت دومى پيدا شد، آن چيز پليد است . واولين بارى كه انسان متوجه اين دو معنا شد، در محسوسات به آن برخورد، آنگاه آن دورا در معقولات هم استعمال كرد، و لفظ در هر دو جور طهارت و نجاست بكار برد، چهطهارت و نجاست مادى و محسوس ، و چه طهارت و نجاست معنوى مثلا طهارت حسب و نسب ، وطهارت در عمل ، و طهارت در اخلاق ، و عقايد، واقوال ، و نجاست در آنها. كلماتى كه بر طهارت و نجاست مادى و معنوى دلالت دارند، و اينكه اسلام هر دوقسمطهارت و نجاست را معتبر شمرده است اين خلاصه گفتارى است كه در معناى طهارت و نجاست از ديدگاه مردم بايد دانست ، و امانظافت ، و نزاهت ، و قدس ، و سبحان ، الفاظى هستند كه از نظر معنا با لفظ طهارتنزديكند، چيزى كه هست نظافت به معناى طهارتى است كه بعد از پليدى در چيزىحاصل مى شود، (مثلا لباس بعد از شسته شدن نظيف مى شود، و بهمين جهت ) كلمه نظافتبخصوص در محسوسات استعمال مى شود. و اما كلمه (نزاهت ) در اصل به معناى دورى بوده ، و اگر در طهارتاستعمال شود، بطور استعاره استعمال شده است . و كلمه (قدس ) و (سبحان ) تنها مخصوص طهارت معنوى است . و همچنين كلمات (قذارت ) و (رجس ) قريب المعناى با كلمه (نجاست ) است . ليكن قذارت دراصل به معناى دورى بوده : مثلا مى گفتند: (ناقه قذور)، يعنى شترى كه ، هميشه از گلهشتران دورى مى كند، و يا مى گفتند: (رجل قاذوره ) يعنى مردى كه به خاطر بدخلقيش بامردم نمى جوشد، و از مردم دورى مى كند و حاضر نيست با آنان يك جا جمع شود، و(رجل مقذر) با فتحه ميم ، يعنى مردى كه مورد نفرت و اجتناب مردم است . و نيز مى گفتند: (قذرت الشى ء)، و يا (تقذرت الشى ء)، و يا (استقذرت الشى ء) كهدر هر سه عبارت معنا اين است كه من از فلان چيز بدم مى آيد، و بنابرايناستعمال قذارت در معناى نجاست در اصل استعمالى مجازى بوده چون نجاست هر چيزىمستلزم آن است كه انسان از آن دورى كند. و همچنين كلمه (رجس )، و كلمه (رجز) به كسره را، و گويااصل در معناى رجز هول و وحشت بوده ، پس دلالت آن بر نجاست نيز به استعاره است . واسلام معناى طهارت و نجاست را معتبر شمرده ، و همچنين طهارت و نجاست مادى و معنوى هر دورا پذيرفته ، بلكه در معارف كليه و در قوانين مقرره نيز سرايت داده ،بعضى قوانين راطاهر، و بعضى را نجس خوانده ، از آن جمله مى فرمايد: (و لا تقربوهن حتى يطهرن )كه منظور از اين طهارت پاكى از حيض است ، (و ثيابك فطهر و لكن يريد ليطهركم ) (اولئك الذين لم يرد اللّه ان يطهرقلوبهم ) (لا يمسه الا المطهرون ). شريعت اسلام همچنين يك عده چيرهائى را نجس شمرده ، مانند خون ، وبول ، و غائط، و منى ، از انسان (و بعضى حيوانات )، و پاره اى حيوانات زنده چون خوك، و حكم كرده به اينكه در نماز و خوردن و نوشيدن از آنها اجتناب شود و امورى را همطهارت خوانده ، مانند شستشوى جامه و بدن از نجاستى كه به آنها برخورده كه آن راطهارت خبيثيه خوانده ، و طهارت با وضو و غسل آنطور كه در كتب فقهى شرح داده شدهبه دست مى آيد و آن را طهارت حدثيه خوانده . اسلام دين توحيد است و تمام فروغ آن بههماناصل بر مى گردد. اصل توحيد طهارت و بقيه معارف آن نيز طهارتهاهستند و در سابق هم گذشت كه بيان كرديم اسلام دين توحيد است ، و تمامى فروع آن به هماناصل واحد بر مى گردد، و آن اصل واحد است ، كه در تمامى فروع دين منتشر شده است . ازاينجا روشن مى گردد كه اصل توحيد، طهارت هم هست ، طهارت كبرا نزد خداى سبحان ،وبعد از اين طهارت كبرا و اصلى ، بقيه معارف كليه نيز طهارت هائى است براى انسان ،و بعد از آن معارف كليه اصول اخلاق فاضله نيز طهارت (باطن ازرذائل ) است ، و بعد از اصول اخلاقى احكام عملى نيز كه به منظور صلاح دنيا و آخرتبشر تشريع شده طهارت هائى ديگر است ، و آيات مذكوره نيز بر همين مقياس انطباقدارد، هم آيه (يريد ليطهركم ) و هم آيه : (ويطهركم تطهيرا) و هم آيات ديگرىكه در معناى طهارت وارد شده . حال برگرديم به مطلبى كه داشتيم ، و مى گوئيم طهارت در جمله : (حتى يطهرن ) بهمعناى قطع شدن جريان خون از زنان است ، و در جمله : (فاذا تطهرن ) يا به معناى شستنمحل خون است ، و يا به معناى غسل كردن است ، و جمله : (فاتوهن من حيث امركم اللّه ...)،امرى است كه تنها جواز را مى رساند، و دلالت بر وجوب ندارد، چون بعد از نهى واقعشده ، و مى خواهد بطور كنايه بفهماند: بعد از پاك شدن ، و ياغسل كردن زن ، نزديكى كردن با او جايز است ، و اين ادبى است الهى و لايق به قرآنكريم ، و اگر امر نامبرده را مقيد كرد به قيد (امركم اللّه ) براى اين بود كه آن ادب راتكميل كرده باشد چون عمل جماع در نظر بدوى امرى است لغو، و لهو، لذا آن را مقيد كرد به امر خدا، و با اين قيد از امورى قرارش داد كه خدا تكوينا بهآن امر كرده ، تا دلالت كند بر اينكه جماع يكى از امورى است كه تماميت نظام نوعانسانى هم در حياتش و هم در بقايش منوط به آن است ، پس سزاوار نيست چنين امرى رابازيچه قرار داد، بلكه بايد از ديدگاه يكى ازاصول نواميس تكوينيش نظر كرد. و آيه شريفه : (فاتوهن من حيث امركم اللّه ) از نظر سياق شباهت به آيه شريفه :(فالان باشروهن و ابتغوا ما كتب اللّه لكم ). و آيه : (فاتوا حرثكم انى شئتم ، و قدموا لانفسكم ) دارد، پس از اين شباهت چنين بهنظر مى رسد كه مراد از امر به آمدن در آيه مورد بحث ، امر تكوينى است ، كه خلقت وتكوين انسان هم بر آن دلالت دارد، چون خلقتش مجهز به اعضائى است كه اگر مساءلهتناسل نبود اعضائى زايد و بيهوده بود، و نيز مجهز به قوائى است كه انسان را بهعمل زناشوئى دعوت مى كند، تا نسل بشر قطع نگردد، پس امر نامبرده امر شرعى نيست ،همچنانكه منظور از كتابت در جمله : (و ابتغوا ما كتب اللّه لكم ) نيز همين مساءله توالد وتناسل است ، و اين معنا به خوبى از آيه مى شود. البته ممكن است بگوئيم : مراد از امر دستور شرعى است ، و مى خواهد مساءله ازدواج وتناسل را بطور كفائى واجب كند، به اين معنا كه بر عموم انسانها واجب است نسلى براىبعد از خود درست كنند، اگر چند نفر اين كار را كردند، تكليف از ديگران ساقط است ،مانند ساير واجبات كفائى ، كه زندگى جز با انجام آنها تاءمين نمى شود، ليكن ايناحتمال بعيد است . بررسى گفتارى برخى مفسرين در استدلال به آيه (فاءتوا حرثكم انى شئتم ) بعضى از مفسرين به اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه جمع شدن با زنان از عقب حراماست ، ولى استدلال بسيار سست و ناپسند است ، براى اينكه منشا و اساس آن يكى از دوپندار است ، كه هر دو غلط است ، يا گمان كرده اند كه مفهوم (پس نزد ايشان شويد ازآنجا كه خدا دستور داده )، اين است كه از عقب نزديك نشويد، كه اين مفهوم لقب است ، وقطعا حجت نيست (و اين عبارت كه فرمان تكوينى خدا به اينكه بايدنسل بشر حفظ شود با نزديكى از جلو اطاعت مى شود)، هيچ ربطى به حليت و حرمت سايراقسام نزديكى ندارد. و يا اينكه پنداشته اند: امر به هر چيزى دلالت دارد بر نهى از ضد آن ، كه نيز قطعداريم بر ضعف چنين دلالتى . علاوه بر اينكه اگر بطور كلى صيغه امر دلالت بر وجوب كند، در خصوص جمله موردبحث دلالت ندارد، براى اينكه امر در آن بعد از نهى واقع شده (و در علماصول مسلم شده كه امر به دنبال نهى تنها مى فهماند حالا ديگر نهيى نيست ، و آنعمل در اين صورت جايز است ) اين در صورتى است كه خواسته باشند به امر در(فاتوهن ) استدلال كنند، و اگر به امر در جمله (من حيث امركم اللّه )استدلال كنند، بايد پرسيد: آيا امر نامبرده را امر تكوينى مى دانيد، يا تشريعى اگرتكوينى باشد، كه از دلالت لفظى خارج است ، زبان ندارد، تا با آناستدلال شود، و اگر تشريعى باشد، تازه بر وجوب كفائى دلالت مى كند و ما برفرض كه در مساءله (آيا امر به هر چيز دلالت بر نهى از ضد آن دارد يا نه )قائل شويم كه دلالت دارد، در اوامرى قائل مى شويم كه بخواهد تكليفى را بطور عينىو مولوى واجب كند، نه بطور كفائى و يا ارشادى .
ان اللّه يحب التوابين و يحب المتطهرين
|
معناى توبه و وجه اينكه توابين و متطهرين در آيه شريفه ان اللّه يحب التوابين ويحبالمتطهرين به صورت مطلق آمده است توبه به معناى برگشتن به سوى خداى سبحان است و تطهر به معناى پذيرفتن وشروع به طهارت است ، يا بگو صرفنظر كردن جدى از پليدى و برگشتن بهاصل (يعنى طهارت ) است ، پس در نتيجه هر دو عنوان توبه و تطهر در مورد اوامر ونواهى خدا، و مخصوصا در مورد طهارت و نجاست صادقند، چون گردن نهادن به اوامر خداو دست بردارى از هر چيز كه خدا نهى كرده ، هم تطهر از قذارت است ، كه مخالفاصل و مفسده آور است ، و هم توبه و بازگشت به سوى خدا است ، و بهمين مناسبت بودهكه خداى تعالى حكم در آيه را با جمله : (ان اللّه يحب التوابين و يحب المتطهرين ...)تعليل نموده . چون لازم است ميان حكم و علتى كه براى آن ذكر مى شود مناسبت و انطباقى باشد، و درآيه مورد بحث چند حكم آمده ، يكى دورى كردن از جماع درحال حيض ، و يكى انجام اين عمل در غير آن حال ، و از آنجائى كه توابين و متطهرين در جملهمورد بحث مطلق آمده ، تمامى مراتب توبه و طهارت را به بيانى كه گذشتشامل مى شود. و چون كلمه (توابين ) صيغه مبالغه و به معناى كسى است كه بسيار توبه مى كند،بعيد نيست اين مبالغه را از كلمه (متطهرين ) نيز استفاده كنيم ، در نتيجه كثرت در توبه وطهارت از هر جهت استفاده شود، هم كثرت از جهت نوع توبه و طهارت ، و هم از جهت عدد آندو، آن وقت معنا چنين مى شود كه خدا همه انواع توبه را دوست مى دارد، چه اينكه بااستغفار باشد و چه اينكه با امتثال همه اوامر و نواهى او باشد، و چه با معتقد شدن بههمه اعتقادات حقه باشد، و نيز خدا همه انواع تطهر را دوست مى دارد، چه اينكه با گرفتنوضو و انجام غسل باشد، و چه اينكه با انجام اعمال صالحه باشد، و چه اينكه با كسب علوم حقه باشد، هم همه اينانواع توبه و تطهر را دوست مى دارد، و هم تكرار آن دو را.
نساوكم حرث لكم ، فاتوا حرثكم انى شئتم
|
كلمه (حرث ) مصدر و به معناى زراعت است ، و مانند زراعت بر زمينى هم كه در آن زراعت مىشود اطلاق مى گردد، هم مى گويند: (اين گندمها كشت و زرع فلانى است )، و هم مىگويند: (اين زمين زراعت فلانى است )، و كلمه (انى ) از اسماى شرط است ، كه مانند كلمه(متى ) در خصوص زمان استعمال مى شود، البته گاهى در مكان هم بكار مى رود همچنانكهدر قرآن آمده : (يا مريم انى لك هذا، قالت هو من عند اللّه ). حال اگر در آيه مورد بحث به معناى مكان باشد، معنا چنين مى شود (شما به كشتزار خودوارد شويد، از هر محلى كه خواستيد)، و اگر به معناى زمان باشد معنايش اين مى شود(شما هر وقت خواستيد به كشتزار خود برويد). معناى آيه (فاتوا حرثكم انى شئتم ) با توجه به كاربرد دو گانه انى در زمان ومكان و به هر معنا كه باشد مى خواهد اطلاق را برساند، مخصوصا با قيد (شئتم ) اين اطلاقروشن تر به چشم مى خورد، و اين همان مانعى است كه نمى گذارد جمله (فاتوا حرثكم )دلالت بر وجوب كند، چون معنا ندارد عملى را واجب كنند و به دنبالش اختيار انجام آن رابه خود واگذار نمايند. اين را هم بايد بدانيم كه آوردن جمله : (زنان شما كشتزار شمايند)قبل از بيان (فاتوا حرثكم ) و نيز تعبير از زنان براى بار دوم به (كشتزار) خالى ازاين دلالت نيست ، كه مراد توسعه و آزادى دادن درعمل زناشوئى است ، يا از نظر مكان و يا از نظر زمان البته مكانى كه زنان انتخاب كنند،نه آنجائى كه مردان از زنان انتخاب كنند، حال اگر اطلاق تنها از نظر مكان باشد، ديگرآيه شريفه متعرض اطلاق نيست ، و در نتيجه آيه قبلى كه مى فرمود: (فاعتزلوا النساءفى المحيض )، و جمله و (لا تقربوهن حتى يطهرن ...) تعارضى ندارد. و اگر اطلاق آيه تنها از نظر زمان باشد، آن وقت اين اطلاق بوسيله محيض تخصيص مىخورد، براى اينكه آيه محيض مشتمل بر كلمه اى است كه نمى گذارد آيه بوسيله آيهحرث نسخ شود، و آن كلمه (اذى ) است ، كه مى فهماند محيض آزارى است ، و اصلا علتتشريع حرمت نزديكى با زنان در حيض همين آزار بودن حيض است ، و معلوم است مادام كهحيض هست آزار هم هست ، و اين نسخ بردار نيست . و نيز علت ديگرى كه نمى گذارد نسخ نامبرده صورت بگيرد، اين است كه آيه محيضدلالت دارد بر اينكه حرمت اجتماع با زنان درحال حيض خود نوعى تطهير زنان از پليدى است ، و خداى سبحان هميشه تطهير را دوست مى دارد، و بربندگان خود منت مى گذارد، كهتطهيرشان كرده مى فرمايد: (ما يريد اللّهليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم ، و ليتم نعمته عليكم ). و معلوم است كه اين معنا قابل نسخ نيست ، و نمى شود آن را باامثال آيه : (نساءكم حرث لكم ، فاتوا حرثكم انى شئتم ...)، مقيد كرد چون اين آيهاولا مى خواهد آزادى دهد، و علت آزاد شدن مردم با علت تحريم يعنى آزار بودن حيض جمعمى شود، و در نتيجه در برداشتن حرمت كارى نمى تواند بكند، و ثانيا آيه حرثمشتمل بر جمله : (و قدموا لانفسكم ...) است ، كه به خوبى از آن استفاده مى شود كهحرث بودن زنان نمى تواند ناسخ آيه محيض باشد، چه بعد از آن آيهنازل شده باشد، و چه قبل از آن حاصل كلام در معناى جمله (زنان شما كشتزار شمايند) پس حاصل كلام در معناى آيه اين شد كه نسبت زنان به جامعه انسانى نسبت كشتزار استبه انسان كشت كار، همانطور كه كشتزار براى بقاى بذر لازم است ، و اگر نباشد بذرهابه كلى نابود مى شود، و ديگر غذائى براى حفظ حيات و ابقاى آن نمى ماند، همچنيناگر زنان نباشند نوع انسانى دوام نمى يابد، و نسلش قطع مى شود، آرى خداى سبحانتكون و پديد آمدن انسان ، و يا بگو به صورت انسان درآمدن ماده را تنها در رحم مادرانقرار داده ، و از سوى ديگر طبيعت مردان را طورى قرار داده كهمتمايل و منعطف به سوى زنان است با اينكه مقدارى از آن ماده اصلى در خود مردان هم وجوددارد، و در نتيجه ميان دو دسته از انسانها مودت و رحمت قرار داده و چون چنين بوده قطعاغرض از پديد آوردن اين جذبه و كشش ، پديد آوردن وسيله اى بوده براى بقاى نوع ،پس ديگر معنا ندارد، آن را مقيد به وقتى و يا محلى معين نموده ، از انجام آن در زمانى ومكانى ديگر منع كند، بله مگر آنكه در يك موردى خاص انجام اينعمل مزاحم با امرى ديگر شود، امرى كه فى نفسه واجب بوده ، و اهمالش جايز نباشد، وبا اين بيان معناى جمله : (و قدموا لانفسكم ) به خوبى روشن مى شود. يكى از تفسيرهاى عجيب و غريب استدلالى است كه بعضى به جمله (نساوكم حرث لكم...) كرده اند، بر اينكه در هنگام جماع عزل (يعنى بيرون ريختن نطفه ) جايز است ، بااينكه آيه شريفه هيچ نظرى به اين جهت ندارد، تا اطلاقششامل آن شود، نظير اين حرف تفسير ديگرى است كه گفتن بسم اللّهقبل از جماع را از جمله : (و قدموا لانفسكم ...)كرده است .
و قدموا لانفسكم ، و اتقوا اللّه ، و اعلموا انكم ملاقوه ، و بشرال مؤ منين ...
|
امر به ازدواج و تناسل و ديگر دستوراتى كه مربوط به زندگانى دنيوى است بهامربه عبادت و ذكر خدا منتهى مى شوند گفتيم : مراد از اينكه فرمود: (قدموا لانفسكم ) - كه يا خطاب به مردان است ، و يا بهمردان و زنان هر دو، - واداشتن انسانها به ازدواج وتناسل است ، تا نوع بشر در زمين باقى بماند، و اين هم معلوم است كه غرض خداىسبحان از بقاى نوع بشر در زمين ، بقاى دين او، و ظهور توحيد و پرستش او است ، وبراى اين است كه جوامع بشرى باشند تا با تقواى عمومى خود او را بپرستند، همچنانكهفرمود: (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ). بنابراين اگر دستوراتى مى دهد كه با حيات آنان و بقايشان مرتبط است ، براى ايناست كه به اين وسيله آنان را به عبادت پروردگارشان برساند، نه براى اينكهبيشتر به دنيا بگروند، و در شهوات شكم و فرج فرو رفته ، در وادى غى و غفلتسرگردان شوند. پس مراد از جمله (و براى خود مقدم بداريد) هر چند مساءله توالد و تقديم داشتن افرادىجديد الوجود به بشريت و جامعه است ، بشريتى كه همه روز افراد زيادى از آن دستخوشمرگ و فنا مى شود، و به مرور زمان عددش نقصان مى پذيرد، و ليكن اين مطلوبيت فىنفسه نيست غرض به خود توالد تعلق نگرفته ، بلكه براى اين است كه با توالد وآمدن افرادى جديد به روى زمين ذكر خداى سبحان در زمين باقى بماند، و افراد صالحىداراى اعمال صالح پديد آيند، تا خيرات و مثوباتشان هم عايد خودشان شود، و هم عايدپدرانى كه باعث پديد آمدن آنان شدند، همچنانكه فرمود: (و نكتب ما قدموا و آثارهم ). بيانى كه از نظر خواننده گذشت اين احتمالرا تاءييد مى كند كه مراد از تقديم براى خود از پيش فرستادناعمال صالح است ، براى روز قيامت ، همچنانكه در جائى ديگر فرموده : (يوم ينظرالمرء ما قدمت يداه ) و نيز فرموده : (و ما تقدموا لانفسكم من خير، تجدوه عند الله هو خيراو اعظم اجرا). پس جمله : (و قدموا لانفسكم و اتقوا اللّه و اعلموا انكم ملاقوه ) از نظر سياق نظير آيه: (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ، و لتنظر نفس ما قدمت لغد، و اتقوا اللّه ان اللّه خبيربما تعملون ) مى باشد. پس مراد از جمله مورد بحث (و خدا داناتر است ) تقديمعمل صالح و تقديم اولاد به اين اميد است كه اولاد نيز افرادى صالح براى جامعهباشند، و مراداز جمله : (و اتقوا اللّه ...) تقوا به صورتعمل صالح در خصوص نزديكى با حرث است ، و خلاصه مى خواهد بفرمايد در نزديكىبا زنان از حدود خدا تعدى نكنيد و پاس حرمت خدا را بداريد، و محارم خدا را هتك مكنيد و مراداز جمله : (و اعلموا انكم ملاقوه ...) تشويق به تقوا و شكافتن معناى آن است ، مىفرمايد از روز لقاى اللّه و سوء حساب بترسيد، همچنانكه در آيه سوره حشر هم كه مىفرمود: (و اتقوا اللّه ان اللّه خبير بما تعملون ...) تقوا به معناى ترس از خداست ، واطلاق كلمه (بدانيد) و اراده لازمه آن كه همان مراقبت و تحفظ و اتقا باشد، امرى است كهدر كلام شايع است ، از آن جمله خداى عزوجل فرموده : (و اعلموا ان اللّهيحول بين المرء و قلبه ) كه منظور از آن لازمه آن است ، كه همان تقوا باشد، يعنىبترسيد و پروا داشته باشيد، از حائل شدن خدا ميان شما و دلهايتان ، و چونعمل صالح و ترس از روز حساب از لوازم خاصه ايمان بود، لذا در آخر كلام فرمود: (وبشر المؤ منين )، همانطور كه ديديم در آيه سوره حشر عنوان مؤ منين را دراول آيه آورده فرمود: (يا ايها الذين آمنوا). بحث روايتى (در ذيل آيات گذشته مربوط به حيض ، طهارت ...) در الدرالمنثور است كه احمد. و عبد اللّه بن حميد. و دارمى ، و مسلم ، و ابو داود، و ترمذى ،و نسائى ، و ابن ماجه ، و ابو يعلى ، و ابن منذر، و ابو حاتم ، و نحاس . (در كتابناسخش )، و ابو حيان ، و بيهقى (در سنن خود)، همگى از انس روايت كرده اند كه يهودوقتى زنانشان حيض مى شدند او را از خانه بيرون مى كردند، و در خوردن و نوشيدن بااو شركت نمى كردند، و در يك خانه با او بسر نمى بردند، مساءله ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) سؤال شد، در پاسخ اين آيه نازل شد، (و يسئلونك عن المحيض ،قل هو اذى فاعتزلوا النساء فى المحيض ...)،رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: با زنان حائض در يك خانه زندگىبكنيد، و هر كار ديگرى انجام بدهيد الا جماع ، اين معنا به گوش يهود رسيد، گفتند اين مردمثل اينكه تصميم گرفته هر چه را كه ما داريم با آن مخالفت كند، بهدنبال اين سخن اسيد بن خضير، و عباد بن بشر، نزدرسول خدا شده گفتند: يهود چنين و چنان گفتند، آيا ما به گفته آنان از اجتماع با زناناجتناب كنيم ؟ چهره رسول خدا از شنيدن اين سخن متغير شد بطوريكه ما گمان كرديم برآن دو نفر خشم گرفته ، ولى وقتى آن دو نفر بيرون مى رفتند، شخصى ظرفى شيرجهت آن جناب هديه مى آورد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پى آن دو نفرفرستاد، تا از آن شير بنوشند آن دو فهميدندرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آنان خشمگين نشده . و در الدر المنثور از سدى روايت كرده كه در تفسير آيه : (و يسئلونك عن المحيض )گفته : اين آيه در پاسخ ثابت بن دحداح نازل شد، چونسائل او بوده . مولف : نظير اين روايت از مقاتل هم نقل شده . رواياتى از امام صادق (ع ) درباره احكام حائص و مفاد آيه (فاتوهن من حيث امركم الله...)و (ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين ) و در تهذيب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه در ضمن آن در باره جمله:(فاتوهن من حيث امركم اللّه ...)، فرموده : اين جمله درباره طلب فرزند است ، مىفرمايد: فرزند را از راهى كه خدا دستور داده طلب كنيد. و در كافى است كه از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدند، مردى كه زنش حائض است چهبهره اى از او مى تواند داشته باشد؟ فرمود: همه چيز الا جلو بعينه . و نيز در همان كتاب از آن جناب پرسيدند: زنى كه در آخرين روز عادت خون حيضش قطعشده چه حكمى دارد؟ فرمود: اگر همسرش دچار طغيان شهوت شود بايد دستورش دهدمحل خون را بشويد، آنگاه اگر خواست مى تواندقبل از غسل با او نزديكى كند، و در روايتى ديگر آمده كه اضافه فرمود: ولىغسل كردن بهتر است . مولف : روايات در اين معانى بسيار زياد است ، و اين روايات قرائت آيه را به صورت(يطهرن ) بدون تشديد تاءييد مى كند، چون بطوريكه گفته اند كلمه نامبرده به معناىقطع جريان خون زنان است ، به خلاف (يتطهرن ) با تشديد ها كه به معناىقبول طهارت است ، كه در آن معناى اختيار خوابيده ، و در نتيجه باغسل كردن كه يك عمل اختيارى است مناسب است ، به خلاف قطع جريان خون ، كه به اختيارزن نيست . و مراد از تطهر اگر غسل به فتحه غين - شستشو - باشد، آيه شريفه دلالت مى كند براستحباب شستشو، و اگر غسل به ضمه غين باشد دلالت بر استحبابغسل مى كند، همچنانكه امام هم فرمود: غسل بهتر است ، و در هر تقدير دلالت بر حرمت جماعقبل از غسل بفتحه غين يا غسل بضمه غين ندارد، چون اگر حرام بود، ديگر معنا نداشتغسل و يا غسل غايت و منتهى اليه نهى بوده باشد. (دقت فرمائيد) و نيز در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درذيل جمله : (ان اللّه يحب التوابين ، و يحب المتطهرين ) فرموده مردم در جاهليت خود را باپنبه و سنگ پاك مى كردند، سپس رسم شد كه خود را شستشو كنند، و چون كار پسنديدهاى بود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) همه را موظف كرد چنين كنند، خود نيز چنينكرد، و خدا در كتابش نازل كرد كه (ان اللّه يحب التوابين و يحب المتطهرين ). مولف : اخبار در اين معنا بسيار است ، و در بعضى از آنها آمده : اولين كسى كه باآبطهارت گرفت ، براء بن عازب بود، كه بهدنبال عمل او آيه شريفه نازل شد، و استنجاى با آب سنت گرديد. روايتى از امام باقر (ع ) درباره حالتهاىمختلفدل انسان و اينكه آيا بعضى موارد مورد ابتلاء مؤ منين نفاق محبوب مى شوديا خير؟! باز در همان كتاب از سلام بن مستنير روايت آورده كه گفت : نزد امام ابى جعفر (عليهالسلام ) بودم ، كه حمران بن اعين داخل شد، و چند مساءله پرسيد همينكه حمران خواستبرخيزد به امام عرضه داشت : اين را خدمت شما عرضه بدارم خدا بقايت را طولانى كند وما را از وجودت برخوردار فرمايد كه ما هر وقت خدمت شما شرفياب مى شويم بيرون نمىرويم مگر در حالى كه دلهايمان رقت و خاطرمان آسايش و امنيت يافته ، بطوريكه ديگرهيچ غمى از دنيا در دلمان نمى ماند،و آنچه ازمال دنيا كه در دست مردم است چون پر كاهى به نظرمان مى رسد ولى وقتى از حضورتانبيرون مى شويم ، و با مردم و تجار همنشين مى گرديم ، دنيا در نظرمان محبوب مى شود،سر اين چيست ؟ امام ابى جعفر (عليه السلام ) فرمود: اين مربوط به دلهااست كه گاهىنرم است و گاهى سخت ، آنگاه فرمود: آگاه باشيد كه وقتى اصحابرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آن جناب عرضه داشتند از خطر نفاق برخود مى ترسيم ، امام اضافه كرد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيد: چرااز آن مى ترسيد؟ عرضه داشتند: براى اينكه هر وقت در حضور شما هستيم ، و شما ما رابه عذاب خداتذكر مى دهيد: و به ثوابش ترغيب مى كنيد. در نتيجه دلمان نرم مى شود، ودنيا را فراموش مى كنيم ، و نسبت به آن زاهد و بى رغبت مى شويم ، بحدى كه گوئىآخرت رامى بينيم ، و آتش و بهشت را مشاهده مى كنيم ، اما اين تا لحظه اى است كه نزدتوايم ، همينكه از تو دور مى شويم ، داخل اين خانه هاشده فرزندان را مى بوئيم ، زن واهل خود را مشاهده مى كنيم آن حالتمان كه نزد تو داشتيم بر مى گردد، بطوريكه گوئىاصلا چنان حالتى نداشته ايم ، آيا جا دارد اين معنا را در خود نوعى نفاق بشماريم ، و ازآن بترسيم ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در پاسخشان فرمود: ابدا، اينپندارها گامهاى شيطان است ، كه مى خواهد شما رامتمايل به دنيا كند به خدا سوگند اگر دائما آن حالتى را كه نزد من داريد داشتهباشيد ملائكه به مصافحه شما مى آيند: آن وقت مى توانيد روى آب قدم بزنيد، و اگرشما نبوديد كه گناه كنيد و به دنبالش از خدا آمرزش بطلبيد خداى تعالى خلقى ديگرمى آفريد كه گناه كنند، و به دنبالش طلب مغفرت نمايند، و او هم ايشان را بيامرزد، آرىمؤ من هم بسيار دچار فتنه مى شود وهم بسيار به خدا بازگشت مى كند، مگر نشنيدى كلامخداى تعالى را كه فرمود: (ان اللّه يحب التوابين ، و يحب المتطهرين )، و نيز فرموده: (استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ). توضيح و تفسير برخى قسمتهاى روايت مذكوره مولف : نظير اين روايت را عياشى هم در تفسير خودنقل كرده است ، و اينكه فرمود: (اگر دائما آن حالتى را كه نزد من داريد داشته باشيد...)اشاره است به مقام ولايت ، مقامى كه دارنده اش به كلى از دنيا منصرف مى شود، و بهآنچه نزد خدا است مشرف گشته ، و مى انديشد، و ما در بحث پيرامون آيه : (الذين اذااصابتهم مصيبه ) پاره اى مطالب دراين باره تقديم داشتيم . و اينكه فرمود: (اگر شما نبوديد كه گناه كنيد...) اشاره است بر قدر، يعنى جريان حكماسماى الهى به مرتبه افعال و جزئيات حوادث بر طبق اقتضائاتى كه مفاهيم اسما داردكه توضيح آن در ذيل آيه شريفه (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه ، و ما ننزله الا بقدرمعلوم ) خواهد آمد، و همچنين گفتار درباره آن درذيل ساير آيات قدر مى آيد. جمله : مگر نشنيدى كلام خداى تعالى را كه فرموده : (ان اللّه يحب التوابين ...)، جزءكلام امام ابى جعفر (عليه السلام ) است ، و خطابش به حمران است ، مى خواهد به اينوسيله توبه و تطهر را تفسير كند، اولى را به بازگشت نمودن از گناهان به سوىخدا، و دومى را به ازاله پليدى هاى گناهان از نفس ، و تيرگى آن را از قلب ، و اين يكىاز موارد استفاده مراتب حكم است از حكم بعضى مراتب ، و نظير آن در قرآن كريم آيه : (لا يمسه الاالمطهرون ) آمده ، كه با آناستدلال كرده اند بر اينكه علم كتاب تنها نزد پاكان ازاهل بيت است ، و نيز استدلال كرده اند بر اينكه بدون وضو نمى شود دست به خطوطقرآن گذاشت (با اينكه ضمير در لا يمسه بكتاب مكنون بر مى گردد). و همانطور كه به حكم آيه شريفه : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه ) عالم خلقت ازناحيه خدا شروع شده ،و در يك قوس نزول پائين و پائين تر مى آيد، تا به پست ترينمراحل برسد همچنين ا حكام مقادير نيز نازل نمى شود مگر با مرور بهمنازل حقايق (دقت فرمائيد) و به زودى ان شاء اللّه توضيح بيشترش در تفسير آيه :(هو الّذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات ...) مى آيد. از اينجا مى توان به آنچه قبلا اشاره كرديم آشنائى بيشترى پيدا كرد، در آنجا گفتيم :مراد از توبه و تطهر در آيه شريفه - البته بنابر ظاهر لفظ، نهتاويل آن - شستشوى با آب و برگرداندن بدن پليد است -، بعد از ازاله پليدى - بهسوى خداى سبحان . و نيز معناى روايت قمى روشن مى شود كه قبلانقل كرديم ، كه فرمود خداى تعالى حنفيت يعنى طهارت را در آغاز بر ابراهيمنازل كرد، و طهارت ده قسمت است پنج قسمت آن مربوط به سر و گردن است و پنج قسمتمربوط به بدن اما آنچه مربوط به سر است ، يكى كوتاه كردن شارب ، دوم كوتاهنكردن ريش ، سوم اصلاح مو، چهارم مسواك ، پنجمخلال كردن دندان ، و اما آنچه مربوط به بدن است ،اول گرفتن موهاى بدن ، دوم ختنه كردن ، سوم ناخن گرفتن ، چهارمغسل از جنابت ، پنجم طهارت با آب ، و اين است آن حنفيت طاهره كه ابراهيم آورده ، و تاكنوننسخ نشده ، و تا قيامت نسخ نخواهد شد (تا آخر حديث ) و اخبارى كه همه اينها را مصداقطهارت مى شمارد بسيار است ، و در بعضى آمده كه نوره كشيدن نيز طهور است . رواياتى از معصومين (ع ) درباره مفاد آيه (نساءكم حرث لكم ...) و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (نساءكم حرث لكم ...) از معمر بن خلاد، از ابىالحسن رضا (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: شما درباره وطى زنان در عقب ايشانچه نظرى داريد؟ عرضه داشتم : من چنين شنيده ام كه فقهاى مدينه در آن اشكالى نكردهاند، فرمود: يهود مى گفت وقتى مرد از عقب زن نزديكى كند فرزندش لوچ بيرون مى آيد،(شايد منظور از لوچ كج فكرى باشد)، لذا خداى تعالى در رد نظريه يهود در اينمساءله اين آيه را نازل كرد، كه : (زنان شما كشتزار شمايند به كشتزار خود از هر جا خواستيد نزديكى كنيد). و باز درهمان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درذيل همين آيه فرموده ، يعنى خواه از مقابل و خواه از پشت ، در جلو او تصرف كنيد. و نيز در همان كتاب از ابى بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: مناز وى از مردى پرسيدم كه در عقب همسرش وطى مى كرد حضرت بدش آمد و فرمود: زنهاركه در روده زنان جماع مكنيد. و نيز فرمود: معناى اينكه قرآن مى فرمايد: (نساوكم حرث لكم ، فاتوا حرثكم انىشئتم ). اين است كه هر وقت خواستيد به كشتزار خود درآئيد، نه از هر جا كه خواستيد. و در آن كتاب از فتح بن يزيد جرجانى روايت كرده كه گفت نامه اى به امام رضا (عليهالسلام ) نوشته ، از چنين مساءله اى پرسيدم جواب چنين آمد كه از كسى پرسيده اى كه باكنيزش از عقب نزديكى مى كند، بايد بدانى كه زن لعبتى است كه نبايد اذيت شود، وكشتزار است همانطور كه خدا كشتزارش خوانده . مولف : روايات در اين معانى از ائمه اهل بيت (عليه السلام ) بسيار زياد است كه در كتابهاى كافى و تهذيب و دو تفسير عياشى و قمى آمده و همه دلالت بر اين دارند، كه آيهبيش از اين نمى رساند، كه نزديكى با زنان از جلو آزاد است ، و بنابراين ممكن است كلامامام صادق (عليه السلام ) را در روايت عياشى از عبد اللّه بن ابى يعفور بهمين معناحمل كنيم ، چون در آن روايت آمده من از امام صادق (عليه السلام ) از نزديكى با زنان در عقبايشان پرسيدم ، فرمود: اشكال ندارد و دنبالش اين آيه را تلاوت فرمود: (نساوكمحرث لكم ، فاتوا حرثكم انى شئتم ). مولف : ظاهرا مراد از نزديكى با زنان در عقب ايشان اين است كه از عقب در جلو ايشان وطىشود، و استدلال به آيه هم بر اين اساس بوده همچنانكه ، خبر معمر بن خلاد گذشته برآن شهادت مى دهد. روايتى از اهل سنت در شاءن نزول (نساوئكم حرث لكم ...) وبياناقوال مختلف در استدلال به آن و درالدر المنثور است كه ابن عساكر از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كه گفت : انصارتنها بطور مضاجعه با زنان نزديكى مى كردند: ولى قريش اين كار را به صورتهاىگوناگون انجام مى دادند، اتفاقا مردى از قريش با زنى از انصار ازدواج كرد، وخواست با او نزديكى كند زن گفت : حاضر نيستم مگر به همان صورت معموليش ،نزاعشان به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيد، آيه شريفه : (فاتوا حرثكم انى شئتم )نازل شد، يعنى چه در حال ايستاده ، و چه نشسته چه خوابيده اما در هرحال تنها از يك صمام . مولف : اين معنا به چند طريق از صحابه روايت شده ، كه سببنزول آيه اين بوده ، و روايتى هم از حضرت رضا (عليه السلام ) مطابق آن گذشت . و اينكه فرمود: از يك صمام معنايش از يك مجرا و سوراخ است كنايه از اينكه تنها از فرجباشد، چون روايات بسيارى از طرق اهل سنت وارد شده كه نزديكى با زنان از مجراى پشترا تحريم كرده ، و اين معنا را به چند طريق از عده اى از صحابهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند، وقول ائمه اهل بيت هر چند جواز با كراهت شديد است ، بطوريكه اصحاب اماميه به طرقخود كه تا ائمه دارند آن را روايت كرده اند، الا اينكه همانطور كه گفتيم هيچ يك از ائمهدر حكم مساله به آيه : (نساوكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم ...) تمسك نكردهاند، بلكه به گفتار لوط پيغمبر تمسك كرده اند، كه فرمود: (ان هولاء بناتى ان كنتمفاعلين ) تمسك كرده اند، چون لوط با اينكه مى دانست قومش جز لواط را نمى خواهنددختران خود را عرضه كرد، و در قرآن كريم آيه اى براى نسخ اين حكم نيامده . و با اين حال مساله در روايات صحابه مورد اختلاف است ، از عبد اللّه بن عمر و مالك بنانس ، و ابى سعيد خدرى ، و جمعى ديگر روايت شده كه به جواز آن فتوا مى دادند، و بهآيه (نساوكم حرث لكم ...) تمسك مى كردند، حتى از ابن عمر روايت شده كه گفته است:اصلا آيه نامبرده براى همين جهت نازل شده . در الدر المنثور از دار قطنى (در كتاب غرائب مالك ) و او با ذكر سند از نافع روايت كردهكه روزى ابن عمر به من گفت : اى نافع اين قرآن را نگه دار، و گوش بده تا بخوانم ،و از حفظ خواند تا رسيد به آيه : (نساوكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم ) دراينجا به من گفت : اى نافع مى دانى درباره چه كسىنازل شده ؟ گفتم : نه ، گفت : درباره مردى از انصار كه با زنش از عقب او وطى كردهبود، و در بين مردم عملى زشت تلقى شده بود، خدا اين آيه را فرستاد، گفتم : يعنى مىخواهى بگوئى از عقب در جلو همسرش قرار داده بود گفت نه رسما در عقب او. رواياتى چند از اهل سنت و بيان فتواى آنان بر جواز وطى از پشت همسر مولف : در الدر المنثور اين معنا را از ابن عمر به چند طريق روايت كرده ، آنگاه مى گويد:ابن عبدالبر گفته : روايت به اين مضمون كه از عبد اللّه بن عمرنقل شده معروف و مشهور و سند آن صحيح است . و نيز در الدر المنثور آمده كه ابن راهويه ، و ابو يعلى ، و ابن جرير، و طحاوى ، دركتاب مشكل الاثار، و ابن مردويه ، همگى با سندى حسن از ابى سعيد خدرى روايت كرده اندكه گفت : مردى همسرش را از عقب نزديكى كرده مردم او را سرزنش كردند، آيه شريفه :(نساوكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم ...)،نازل شد. و نيز در همان كتاب است كه خطيب در روايت مالك از ابى سليمان جوزجانىنقل كرده كه گفت : من از مالك بن انس از وطى در عقب همسران پرسيدم او به من گفت : همالان از اين عمل غسل سر و گردن كرده ام . و نيز در همان كتاب آمده كه طحاوى از طريق اصبغ بن فرج ، از عبد اللّه بن قاسم روايتكرده كه گفت : من هيچ استادى كه در دينم از آنها تقليد مى كنم نديدم ، مگر آنكه اينعمل (وطى آنان در عقبشان ) را حلال مى دانست آنگاه اين آيه را قرائت كرد، كه (نساوكمحرث لكم )، سپ س گفت : ديگر روشن تر از اين چه بيانى ؟. و در سنن ابى داود از ابن عباس روايت كرده كه گفت : عبد اللّه بن عمر كه خدا از گناهانشبگذرد - خيال كرده زن و شوهرى بودند از دو طايفه ، آن يكى يعنى زن از طايفه انصار واز بت پرستان بوده ، در حالى كه شوهرش از قريش بوده ، و انصار از يهوديان تقليدمى كردند كه اهل كتاب بودند و براى خود فضيلتى در علمقائل بودند و بسيارى از غير يهود از عمل يهود تقلى د و پيروى مى كردند و از جملهخصايص ايشان اين بود كه با زنان از يك مجرا نزديكى مى كردند، و اين بسى مايهخوشحالى زنان است و آن قبيله قريش با زنان به هر شكلى آميزش مى كردند از عقب و ازجلو خوابيده و ايستاده ، همينكه مهاجرين قريش به مدينه آمدند، مردى از ايشان با زنى ازانصار ازدواج كرد و رفت كه با او نيز همين كارها را بكند، زن نپذيرفت ، و گفت رسم مااين است كه تنها يك جور، و در يك مجرا، مى خواهى بخواه نمى خواهى دورى كن ، ايننزاعشان علنى شد، و به رسول خد ا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد خداى تعالىاين آيه را نازل كرد: (نساوكم حرث لكم فاتوا حرثكم انى شئتم )، يعنى چه از جلوو چه از عقب ، چه خوابيده و چه غير آن . اما منظور اين است كه در همه اين احوال از مجراى فرزند باشد. مولف : اين روايت را سيوطى هم در در المنثور به چند طريق از مجاهد از ابن عباسنقل كرده . و نيز در همان كتاب است كه ابن عبد الحكم نقل كرده كه شافعى با محمد بن حسن در اينمساله مناظره كرد، محمد عليه او استدلال كرد به اينكه تنها فرج زن كشتزار است ، و آنجااست كه فرزند تكون مى يابد، شافعى گفت پس به گفته تو بايد غير فرج حرامباشد، محمد ملتزم شد كه آرى همينطور است ، شافعى گفتحال بگو ببينم : اگر با ساق زن و يا گوشت شكم او اين كار را بكند چطور است ، آياساق و گوشت شكم هم كشتزار است ، و اولاد درست مى كند گفت : نه ، گفت : چون كشتزارنيست بايد حرام باشد؟ گفت : نه ، شافعى گفت پس چطور با كلمه (كشتزار)استدلال مى كنى . استدلال ابن عباس درباره محيض و بررسى استدلال او
|
|
|
|
|
|
|
|