بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب یادنامه آیة الله العظمی اراکی,   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     002 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     004 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     006 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     008 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     009 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     010 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     011 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     012 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     013 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     014 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     015 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     018 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     019 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     021-1 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     021-3 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     022-1 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     022-2 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     022-3 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     023 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     025 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     027 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     028 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     029 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     030 - يادنامه آية الله العظمى اراكى
     fehrest - يادنامه آية الله العظمى اراكى
 

 

 
 

next page index page back page

گزارش ديدار رياست محترم جمهور آقاى هاشمى رفسنجانى با آيت‏الله العظمى اراكى وتوصيه‏هاى آن مرجع فقيد

آقاى رئيس جمهور: سلام‏عليكم، احوال شريف چطور است؟

آيت‏الله العظمى اراكى: خدا خير دنيا و آخرت به همه‏تان مرحمت كند،خيلى محبت فرموديد، خيلى محبت فرموديد.

رئيس‏جمهور: احوال شما خوب است؟

- الحمدلله، اگر شما خوب باشيد من هم خوبم.

- خيلى ممنون، توفيقى بود شما را زيارت كرديم.

- خدا شما را براى اسلام و اسلاميان نگهدارد امروزه نعمت‏بزرگ، براى‏اسلام و اسلاميان وجود مبارك سركار عالى استكه اسلام و اسلاميان را در تحت‏حفظ و حمايت‏خود قرار داديد و نمى‏گذاريد مثل زمان آن دو تا طاغوتى كه آمده‏بودند ومى‏خواستند انقلاب سفيد و انقلاب سياه راه بيندازند، بشود.

وليكن امروزه بيشتر از زمان طاغوت بايد امتحان داد، زمان طاغوت نظيرمثالى است كه مرحوم آقاى حاج شيخمى‏فرمود كه ملت اسلام و ملت كفر ماننددوتا لباس است كه يكى سياه است در تمام سياهى و يكى سفيد كه از برفسفيدتراست آن لباس سياه هرچه گرد و غبار در او بنشيند هيچ تاثيرى در آن نيست وليكن‏اين لباس كه مثل برف سفيداست اگر قدرى غبار روى آن بنشيند نمايش مى‏دهد.نمايش خلاف شرع در زمان آن دو تا مثل لباس سياه بود و امروزهمثل لباس سفيدمى‏ماند، امروزه اگر امتحان سخت‏تر نباشد آسانتر نيست‏يعنى امروزه لباس بر بدن‏اهل اسلام، لباسروحانيت و اسلاميت است الحمدلله ولله المنه يك رئيس خوبى‏براى اينها انتخاب فرموده خدا نگهدارد او را براى اسلام واسلاميان وليكن امتحان‏بايد داد، امتحان بزرگتر و بيشتر از زمان آن دو تا طاغوت، زمان آن دو تا طاغوت‏لباس سياه سياهبود هرچه گرد و غبار در او مى‏نشست اثر نمى‏كرد وليكن امروزه‏لباس سفيد، سفيدتر از برف بر بدن اسلام و اسلاميانوارد شده اگر فى‏الجمله گردو غبارى به آن بنشيند اثر خود را ظاهر مى‏كند پس امتحان امروزه بيشتر از امتحان‏قبلاست، آن روز امتحان لباس سياه بود ولى امروزه امتحان لباس سفيد است.فى‏الجمله خلاف شرعى اگر واقع شود به پاىروحانيت تمام مى‏شود، آن وقت‏به‏حساب روحانيت تمام نمى‏شد. ولى امروزه اگر كار خلاف شرعى بشود بهاى‏روحانيت‏حساب مى‏شود امتحان امروزه سخت‏تر از امتحان روز قبل است‏خداوندباقى بدارد وجود سركار را كه مايهافتخار همه هستيد و باعث انقلاب سفيد شديدو انقلاب سياه را مبدل كرديد به انقلاب سفيد وليكن خداوند به داد همهبرسد اگرخلاف شرعى سربزند همه آن پاى روحانيت تمام مى‏شود و امتحان بزرگى است‏اين امتحان، امروزه خلافشرعش غير از خلاف شرع روز قبل است. امتحان‏خلاف شرع روز قبل مثل گردى است كه بر لباس سياه بنشيند تاثيرىدر آن نيست‏اما امروزه خلاف شرعش مثل گرد و غبارى است كه بر لباس سفيدتر از برف بنشيندفى‏الجمله گرد و غبار اثرخود را ظاهر مى‏كند و به پاى اسلام و اسلاميت و شرع‏و شريعت‏حساب مى‏شود.

رئيس‏جمهور: حرفهاى خوبى زديد، استفاده كرديم.

آقاى‏مصلحى: الآن مصادرامور، الحمدلله همه‏روحانى‏هستند از مقام رهبرى،رئيس مجلس و مجلسيان و رئيس‏جمهور، وتوقع مردم اين است كه واقعا اسلام‏پياده شود و توقع بجايى است و همان‏طور كه فرموديد (خطاب به آيت‏اللهالعظمى‏اراكى) اگر خلاف شرعى واقع شود بدعت‏حساب مى‏شود و به اسلام مى‏چسبد.

رئيس‏جمهور: ما از قديم كه شما اينجا با آيت‏الله مرحوم خوانسارى اينقدرصميمى بوديد خيلى به شما ارادت داشتيم.چون ما عشق داشتيم به مرحوم‏آسيدمحمدتقى مى‏ديديم شما خيلى علاقه داريد به ايشان، ادبى كه بين شماو ايشان بودبراى ما نمونه بود من هميشه توى صحن منتظر مى‏ماندم شما مى‏آمديدپهلوى قبر مرحوم قطب راوندى ظاهرا كه شمامقيد بوديد آنجا فاتحه بخوانيد و باآقاشيخ حسن (64) مى‏آمديم و مى‏ديديم كه شما مقيديد براى ما جالب بود.

آقاى مصلحى: از علت اينكه شما سر قبر مرحوم قطب راوندى فاتحه‏مى‏خوانديد سؤال مى‏كنند؟

رئيس‏جمهور: شما مقيد بوديد كه هروقت از صحن و قبر مرحوم راوندى‏عبور مى‏كرديد آنجا فاتحه مى‏خوانديد.

آية‏الله اراكى: يك حاج شيخ محمدحسنى بود در خوانسار معروف بود به‏وثوق و اطمينان، اهل خوانسار بود، آقاىخوانسارى فرمود يك آقا شيخ‏محمدحسنى جلوتر از او بود اين حاج شيخ محمدحسن عقب‏تر بود، اين زمان ما راادراككرد و جلويى زمان قبل را ادراك كرد. زمانى كه صدراعظم داشت صحن نو رامى‏ساخت و همه قبور را خراب كرده بود ورسيده بود به قبر قطب و آن را هم مثل‏ساير قبور به هم زد اين آقا شيخ محمدحسن دومى، عادتش اين بود سالى يكمرتبه‏كه مشرف مى‏شد به قم سر قبر قطب مى‏رفت و فاتحه مى‏خواند، اين بار هم آمدو ديد كه به هم خوردگى پيدا كردهو يك سوراخى براى قبر گذاشته‏اند و آجرى ياسنگى جلوى روزنه گذاشته‏اند آمد و آجر را برداشت و سرش [را نزديك برد] ديددو قبه زانو پيدا شد.

سر را قدرى برد تو و لب گذاشت‏به دو قبه زانو كه مقابل روزنه بود و بوسيدآقا شيخ محمدحسن دومى خودش نقل كردهبعد از اين همه مدت هفتصد هشتصدسال گذشته و هنوز پوسيده نشده و بدن قطب هنوز سالم است.

آقاى مصلحى: خودتان از آقا شيخ محمدحسن شنيديد؟

آيت‏الله اراكى: خودم از آشيخ محمدحسن شنيدم.

آقاى رئيس‏جمهور: من يك مدتى درس جنابعالى مى‏آمدم، در مدرس‏مدرسه فيضيه كه درس مى‏داديد، استفاده كرديم،هنوز از نكاتى كه شما آن موقع‏مى‏فرموديد يادم هست... .

خوب من مى‏ترسم كه توى اين گرما آقا را اذيت كنيم ديگر، اجازه مرخصى‏به ما مى‏دهيد، ما را دعا بفرماييد كه خدا ما رااز زلات دور بدارد .

آيت‏الله اراكى: دعاگوى شما بودم و هستم.

ديدار شاعران و اهل قلم با آية‏الله‏العظمى اراكى

حضرت آيت‏الله العظمى اراكى در جلسه ديدار تنى چند از شاعران‏و اهل قلم كه به محضر آن بزرگمرد اجتهاد و دين وفقاهت، بار يافته‏بودند مواعظ سودمندى در جهت ارائه طريق و ارشاد آنان بيان كرده‏اند كه‏در ذيل مى‏خوانيد. (65)

و چه دلنشين و روح‏فزاست ديدار مردان خدا همانانكه به مدد تهذيب‏و تزكيه از قيد هوى رسته‏اند و به جهان حقيقتپيوسته، دلشان گنجينه اسرار است‏و جانشان مشرق انوار، و اين معنى را آن‏كس در مى‏يابد كه روزى توفيق چنين‏ديدارىرا يافته باشد و به چنين موهبتى مفتخر آيد.

در خلال شبهاى شعر فيضيه به پايمردى مسؤولان مؤسسه نشر آثار حضرت‏امام به محضر حضرت آيت‏الله العظمى اراكىدامت‏بركاته مشرف شديم، چه‏ديدارى سخت‏بهجت‏خيز و عبرت‏انگيز، ديدار مردى بزرگ كه آثار گذشت زمان برسيماىمباركش پديدار بود و انوار معنويت از پيشانى روشنش ساطع، او مظهرروحانيت‏سخت‏كوش شيعه مى‏باشد كه در طولقرنها پاسدار مرز شريعت و آيين‏بوده‏اند، در اطاقى محقر و ساده‏تر از ساده، آن بزرگ را ديدار كرديم كه با ضعف‏مفرطمزاج لباس رسمى پوشيده و بر روى چهارپايه‏اى استقرار يافته بود.

پس از بجاى آوردن معارفه، از محضر ايشان تقاضا شد كه سخنانى در جهت‏ارشاد و ارائه طريق شاعران و اهل‏قلم بيانكنند و آن بزرگ كه علم و عرفان و انديشه‏و احساس را به هم آميخته است‏سخنانى مبسوط و مواعظى رسا و بليغ ايرادكرد،كه همگان را سخت متاثر ساخت كه از تاثير بيانات ايشان اكثر حاضران سرشك ازديدگان جارى ساختند ايشان پساز حمد و سپاس خداوند اين آيه كريمه قرآن راتلاوت كردند:

«يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا.»

گفتند خداوند مى‏فرمايد اى مردمان از سوى پروردگارتان براى شما حجت‏و برهانى آمده و ما نورى آشكار بر شمافروفرستاديم آنگاه به توضيح گفتند: مراد ازبرهان، عقل است كه چراغ راه آدمى است و انسان را بسوى صلاح و سدادرهنمون‏مى‏كند و بطريق رستگارى و صواب مى‏خواند: متابعت از فرمان عقل موجب فلاح‏ونيك‏بختى‏است، و مقصود ازنور مبين،قرآن عزيز است كه همه نور است وروشنى‏و نسخه سعادت و نيك‏بختى، و خداوند خود نور است، نورى كهجهان هستى رافروزان ساخته، نورى كه از شدت ظهور مخفى است و آشكارتر از هرچيز است.

و از اين موضع بود كه سخنان آن مرد خدا شور و اوج زائدالوصفى يافت‏و مكرر به ابياتى از عارفان صاحبدل از جمله شيخشيراز و شيخ شبسترى و شيخ‏بهائى استشهاد و استناد مى‏فرمود و خود مى‏گريست در شدت ظهور ذاتمقدس‏بارى‏تعالى مكرر بدين بيت از گلشن‏راز تمثل جست و فرمود:

زهى نادان كه‏او خورشيدتابانبنور شمع جويد در بيابان

سپس به فرازهايى از دعاى عرفه سالار شهيدان و سرور آزادگان امام حسين‏عليه‏السلام اشارت فرمود:

«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك.»

و ديگر بار شعر گلشن‏راز را انشاء فرمود. آنگاه در عظمت و شان و حرمت‏قرآن كريم گفتند كه اين كتاب نور است، نورىجاويدان، سپس شعر شيخ شيراز راقرائت كردند كه:

به چه‏كار آيدت ز گل‏طبقى از گلستان من ببر ورقى گل همين پنج روز و شش باشداين گلستان هميشه خوش باشد

گلستان پرطراوت و شاداب قرآن است كه از تطاول خزان مصون مى‏باشد و هرگزافسرده و پژمرده نمى‏گردد، با قرآنمانوس شويد و از آن اكتساب نور كنيد.

آنگاه‏بدين‏معنى‏دقيق‏پرداخته‏گفتندعلم‏نورى‏است‏كه خداوند در دل هركس‏كه مشيتش اقتضاء كند مى‏اندازد و اصل همهصلاحها تهذيب است و علم اگر توام‏با تهذيب نباشد مفيد نخواهد بود.

در اين مقام بدين ابيات از آثار شيخ بهايى استناد جستند:

علم رسمى سربسر قيل‏است وقالنه از او كيفيتى حاصل نه حالعلم نبود غير درس عاشقىمابقى تلبيس ابليس شقىدل منور كن به انوار جلىچند باشى كاسه ليس بوعلى

و نيز:

علمى كه مجادله را سبب استنورش ز چراغ ابى‏لهب استتا چند شفا ز شفا طلبىوز كاسه زهر دوا طلبى

سپس مرز ميان عشق حيوانى و عشق ملكوتى را ترسيم كرده گفتند:

آنانكه از مرحله حيوانيت فراتر نرفته‏اند تنها به ماكولات و ملبوسات‏و مشمومات و منكوحات و از اين قبيل، اشباع وارضاء مى‏شوند و بدين امورسخت دلبستگى دارند كه اين جهان خصلت‏حيوانى است، اما اولياء خدا كه جلال‏و كبريا وجمال ربوبى را درك كرده‏اند از قيد اين تعلقات رسته‏اند و از پى كسب‏رضاى دوست از سر و جان و جهان برخاسته‏اند ويك جهت در نور قاهر آن ذات‏متعال فانى شده‏اند.

سپس بدين داستان تمثل جستند كه شنيده‏ايد در مجلس زليخا زنان مصرآنگاه كه جمال دل‏آراى يوسف را نگريستندآنچنان از خود بيخود شدند كه دستهاى‏خويش را بريدند و از آن آگاه نبودند حال آنكه اين حسن و جمال مخلوقىازمخلوقات خداوند بود. پس آنكس كه اصل جمال و سرچشمه همه زيباييها را ناظراست چگونه خواهد بود، حسينعليه‏السلام شاهد آن جمال بود كه هرچه داشت‏در راه رضاى دوست فدا كرد و مكرر اين بيت را انشاء كردند و گريستند:

تركت الخلق طرا فى هواكاو ايتمت العيال لكى اراكا

آنگاه گفتند: آيت‏الله خمينى رضوان‏الله تعالى عليه مجدد آئين و شريعت‏بود و باانقلاب اسلامى ديگر بار دين را زنده كردو اين سنت‏خداست كه در آغاز هر قرنى‏مجددى را برمى‏انگيزد تا شريعت و آيين خداى را زنده كند، پس از انقلابنخستين‏اسلام در قرن اول كه وسيله رسول‏خدا به انجام رسيد در قرن دوم امام همام‏حضرت باقر و در قرن سوم حضرترضا عليه‏السلام مجدد آئين اسلام گشتند و پس‏از آن در زمان غيبت در آغاز هر قرنى خداوند بزرگى را برانگيخت تا مرزآيين راپاسدار باشد و حقيقت‏شريعت را تجديد كند كه از قرن چهارم از كلينى آغاز شدو بعد شيخ طوسى و ابن‏ادريس وشهيد ثانى و شيخ بهائى و مجلسى و بهبهانى‏و سيد مجاهد و شيرازى (66) تا سرانجام بظهور امام خمينى آئين زنده گشتو آب رفته‏شريعت ديگر بار بجوى باز آمد و او مجددى بزرگ براى دين بود كه با انقلاب‏خويش اسلام را زنده كرد، امام وديگر بزرگانى چون ايشان همگام و همكار انبياءو اوليايند و همان راهى را مى‏سپرند كه آن برگزيدگان پيمودند، اينك برماست كه ازاين انقلاب و ارزشهاى آن پاسدارى كنيم و آن را با جان و دل حافظ باشيم.

در خاتمه سخنان خويش را با دعا بپايان بردند و براى خدمتگذاران به دين‏و مردم دعا كردند.

حضار از اين مجلس روحانى و محفل نورانى با اندوخته و توشه‏ى از حقايق‏و معارف بيرون آمدند و با افسوس و دريغ ازتنگى مجال محضر آن بزرگ را ترك‏گفتند، خداوند سايه چنين مردان الهى را بر سر مسلمانان و شيفتگان آيين وحقيقت‏مستدام بدارد. آمين

آية‏الله‏العظمى اراكى، در تاريخ 16/2/64 به تقاضاى برخى از طلاب، بياناتى به اين شرح فرمودند:

خدا به ما دو تا نعمت‏باطنى داده يك گوش دل، يكى چشم دل، پس بايد ما به‏گوش سر و چشم سر قناعت نكنيم در دنياآوازهايى هست كه خيلى انسان را خوش‏مى‏آيد، مناظر حسنه‏اى هست كه به چشم ما خيلى تاثير مى‏كند و چشم و گوشسرما به همين مناظر حسنه و اصوات حسنه قناعت مى‏كند و همچنين ذائقه ما، به‏همين طعامهاى لذيد و اطعمه واشربه لذيذه اكتفا مى‏كند و همچنين مثلا آن دو قوه‏ديگر لامسه و شامه اين پنج‏حس ما، و تمام قوه مصروف مى‏شود درمبصرات‏و مسموعات و مطعومات و مشروبات و ملموسات و مشمومات طيبه و لذيذه. آن‏وقت‏خدا قرار داده در قلب ماچشم و گوش و ذائقه و شامه و لامسه كه بايد صرف‏امورى گردد كه عقل را خوش مى‏آيد و خدا را و پيغمبرانش را خوشمى‏آيد، مثلا باچشم دل معجزات را ببينم و چشم ما چشم معجز بين بشود. مثلا وقتى كه مى‏رويم‏در باغ يا وقت‏بهار ووقتى كه گلها و رياحين و سبزه‏زارها و باغستانها بيرون آمده،چشم دو چشم است. يك چشم، چشم خر و گاو و گوسفنداست از همين گلهاو رياحين استلذاذ مى‏برد و يك چشم، چشم پيغمبر و امام و سلمان و ابوذر و امثال‏اينها هست، اينها همنگاه مى‏كنند به اين گلها و رياحين ولى آن حيوان مى‏گويدعجب سبزه‏زار خوبى است‏براى خوابيدن اينجا و خوردن اينها،ولى ديگرى كه باچشم دل نگاه مى‏كند مى‏گويد:

برگ درختان سبز در نظر هوشيار هر ورقش دفترى است معرفت كردگار

از اينها بايد پى به خدا برد و خدا را بايد شناخت و همچنين در گوش و آوازها آن‏يكى مى‏گويد عجب آواز خوبى است‏بايداشباع كرد و از آن لذت برد ديگرى‏مى‏گويد عجب صانعى است چه جور قدرت نمايى كرده -آخر غذا خوردن كجا؟غذا وآب كجا؟ قوه سامعه كجا؟ از اين آب و غذا قوه سامعه پيدا مى‏شود قوه باصره‏پيدا مى‏شود اگر آب و غذا نخوردى قوهسامعه و قوه باصره ضعيف مى‏شود از بين‏مى‏رود- قدرت نمايى خدا را ملاحظه كن به واسطه اينها خدا را مى‏شناسى.حاصلش ما آمديم اينجا براى اينكه منعم مدبر را بشناسيم خداوند توفيق بدهد كه‏صرف گفتنى نباشد.

مادرون را بنگريم و حال رانى برون را بنگريم و قال را

خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد اصحاب حال قرار بدهد.

آقاى رازى نقل كرد براى بنده و گفت كه از آقاى سيد نصرالله بنى‏صدر (67) شنيدم -آسيد نصرالله بنى‏صدر ما [در همدان]مكرر خدمت ايشان رسيديم با آقاى‏حاج سيدمحمدتقى خوانسارى- كه به او گفتم شما يك چيز تازه‏ايى نداريدمى‏خواهمدر كتابم بنويسم. گفت من هم در كربلا رسيدم به يك آشنايى و دوستى‏كه در حرم مطهر حضرت سيدالشهداعليه السلامسجاده برايش مى‏انداختند و نمازجماعت مى‏خواند. سيدى بود از او همين سؤال شما را كردم، گفتم شما چيزتازه‏اىنديده‏ايد، گفت‏يك تازه تازگى ديدم كه مرا به خود مشغول كرده است‏شب‏و روز مشغول او هستم، گفتم چى؟ گفت‏يكروز نشسته بودم توى حرم يك شخص‏عادى با لباس متحدالشكلى نه لباس آخوندى، آمد پيش من اسم مرا برد،فت‏يك‏منزلى سراغ ندارى ما زواريم برويم منزل كنيم.

من پيش خودم گفتم مگر من دلالم، آمده‏اى پيش من گفتم يك زنى هست درهمسايگى ما يك بالاخانه‏اى دارد بعضىوقتها به زوار مى‏دهد بيا برويم ببينم خالى‏هست‏يا نه؟ رفتيم ديديم اتفاقا خالى است آنجا منزل كرد- بعد يك روز آمدپيش‏من گفت كه ميل دارى برويم به زيارت حضرت حر، -يك فرسخى كربلا، است آنجاگنبد و بارگاه و صحن و سرا دارد-گفتم عيبى ندارد بيا برويم گفتم كه دو راه هست‏يك راه توى باغ است و يك راه از غير باغ است. گفت‏بيا از توى باغ برويم.همينطوركه رفتيم از توى باغ ديديم يك اژدهاى بزرگى از دور پيدا شد من ترس و لرز گرفتم‏رنگ باختم. آن شخص گفت: چرا اينجورى شدى؟ گفتم مگر نمى‏بينى اژدها را،گفت: اين چيزى نيست، گفتم چطور دارد به سمت ما مى‏آيد.گفت اىمار بمير به‏اذن خدا، مار افتاد: گفتم يعنى چه؟ مار مثل چوپ خشك افتاده است آنجا ردشديم: رفتيم به يك جويىرسيديم، او گفت: شما وضو دارى؟ گفتم نه؟ گفت از اين‏آب وضو بگير. من پاهايم نعلين بود اطرافش هم گل بود اينطرفو آنطرف مى‏رفتم،ديدم رفت‏سر آب با كفش گلى و ايستاد آنجا بنا كرد وضو گرفتن، آب بايد فرو برود،نمى‏رود، رفتيمزيارت كرديم و برگشتيم بعد گفت ميل دارى برويم به زيارت،وادى‏السلام نجف گفتم برويم: گفت چشمت را هم بگذار،ديدم وادى‏السلام هستم‏آنجا را هم زيارت كرديم گفت صحيح است كه زيارت وادى‏السلام برويم، و زيارت‏حضرت اميرنرويم گفتم: كه آخر من آدم نشناسى نيستم، شناسايم، وقتى مى‏رويم ازمن مى‏پرسند به چه وسيله آمده‏اى چه جواببدهم؟ گفت نترس كسى ما رانمى‏بيند رفتيم زيارت حضرت امير مشرف شديم باز دوباره به همين طور به‏طى‏الارضآمديم به كربلا، بعد يك روز به او گفتم ترا به خدا بگو ببينم به چه وسيله‏به اين مقام رسيديد گفت: هيچ چيز، همانى كهشما به ما ياد داديد. ترك محرمات،فعل واجبات. بعد يك روزى اول صبح خواستم به ديدنش بروم رفتم در خانه،زن‏صاحب خانه آمد گفت اين چه كسى هست آوردى اينجا؟ گفتم چطور؟ گفت اولاشبها از سر شب تا صبح اطاق روشناست، چراغ نيست ولى روشن است و ثانياامروز برايش صبحانه بردم افتاده است مرده است. گفتم: مرده است گفت‏بلهرفتم‏ديدم مرده است.

اين را آقا شيخ محمد رازى از قول آقاى سيدنصرالله بنى‏صدر و بنى‏صدر ازقول آن سيد، امام جماعت كه در حرم حضرتسيدالشهدا بوده است نقل كرد.

برخى از طلاب: آقا ماه مبارك رمضان دارد مى‏آيد چه كار كنيم؟

آية‏الله‏العظمى اراكى: نهايت استفاده را از ماه مبارك رمضان ببريم!

قرآن بهترين چيزها است، بهار قرآن است ماه رمضان، بهار قرآن است ولى‏قرآن خواندن داريم تا قرآن خواندن.

برخى از طلاب: آقا چه كار كنيم كه قرآن به قلبمان اثر كند؟

آية‏الله‏العظمى اراكى:

تو كه قرآن به اين نمط خوانى چه برى سود از مسلمانى (68)

اين طور كه ما مى‏خوانيم ور ور ور... .

«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها». تدبر بايد كرد تدبر بايد كرد قوه‏مهمى كه هر كسى دارد، قوه فهم، خودش بايدتدبر كند. آيه‏اى كه براى فرعون آمده‏بگويد من خودم هستم. به من است. من فرعونم. آيه‏اى كه براى مشركينآمده‏بگويد من هستم به خودش توجه بدهد، خودش را مريض بداند اين دواى خودش‏است دواى مريض است. بگويدخدايا كارى بكن كه در من اثر كند فرعون نشوم‏مشرك نشوم هر چه آيه بد است‏به خودش توجه بدهد بگويد مصداقهمه آيه‏هاى‏بد من هستم خودم هستم از خدا استغاثه كند كه خدايا مرا از اين بليه نجات بده‏و آن آياتى كه آيات خيراست از خدا بخواهد كه خدايا مرا داخل در اين آيه بنما.همين بايد تدبر كند.

يكى از طلاب: آقا مدتى دعاى كميل را مى‏خواندم خيلى با حال، و گريه‏مى‏كردم ولى يك موقع متوجه شدم كه اينها كهحضرت مى‏فرمايد:

الهى ا تسلط النار على...

اين كلمات را كه حضرت على‏عليه السلام فرموده خودش اينجور بوده من كه اينجور نيستم.از آن وقت كه متوجه اينمطلب شده‏ام ديگر دعاى كميل را مى‏خوانم گريه نمى‏كنم‏و خيلى هم سرد شده‏ام وقتى كه مى‏بينم آن كلماتى كهحضرت آنجا فرموده من‏خودم داراى آن واقعيت نيستم اصلا به خودى خود سرد شده‏ام از دعاى كميل.

آية‏الله العظمى اراكى: نظير اين را بنده از آشيخ محمدحسن شنيدم- آشيخ‏محمدحسنى داشتيم امرآبادى -امرآباد يكىاز دهات فراهان است. پيرمردى بود،ريشهاى قرمزى داشت، با آقا شيخ محمود علمى (69) دوست‏بود.

اين آشيخ محمدحسن كه از معاصرين حاج شيخ عبدالكريم و از نجف بود به‏بنده گفت من هر شب‏جمعه دعاى كميلمى‏خواندم يك شب به اين جمله كه‏رسيدم هب لى صبرت على حرنارك فكيف اصبر على فراقك گفتم من چه‏جورم‏اينچى است آيا من اينطورم با خدا؟ من با خدا اينجوريم كه فراق خدا از آن آتش به‏من سخت‏تر است من چه كار كنم اين بهكله‏ام آمد، آخر رفتم پيش آخوندملافتحعلى سلطان آبادى گفتم آقا اين مطلب به سرم آمده و مرا منصرف كرده است‏ازخواندن دعاى كميل. ايشان متوحش شد، گفت: نه، نه نكنيد اين كار را. اين كارشيطان است اين خيال از شيطان بودهاست‏خواسته تو را منصرف كند مبادا ترك‏كنى اوقاتش تلخ شد و گفت نكنيد اين كار را اين شيطان بوده خيال شيطانىبوده‏آمده در دل تو، گفت‏بخوان، بخوان، خيلى مرا توبيخ كرد كه نكنى اين كار را، چكاردارى تو دعا را بخوان، هر كس بهاندازه خودش.

مرحوم ميرزاى قمى در جايى از جامع‏الشتات (70) فرموده است: من خودم‏نديدم ولى از استادم -يعنى مرحوم آقا باقربهبهانى- شنيدم كه فرمود: «اطلب‏العلم ولو لغيرالله فانه ينجر الى‏الله‏» الكلام يجر الكلام.

آقاى فريدى (71) داشتيم ايشان، گفت‏يك شخصى از تجار عراق مى‏آيد پيش‏حاج آقا محسن جد ايشان مى‏گويد من يكخوابى ديده‏ام مربوط است‏به شما،گفت چه خوابى؟ گفت من حضرت صادق‏عليه السلام يا حضرت هادى را در خوابديدم‏كه امر كرد كه برو به حاج آقا محسن بگو كه آن خبرى كه پى سندش مى‏گردى كه‏صحيح است‏يا نه از ما است.نمى‏خواهد بگردى، من رفتم و گفتم كه خوابى‏اينجورى ديدم گفت: عجب، من يك خبرى ديده‏ام و بس كه آن خبر درمن اثر كرده‏است پى سندش مى‏گشتم: «من مات فى طلب‏العلم كان بينه و بين‏الانبياء درجه‏»خواستم ببينم كه اينسندش صحيح هست‏حالا شما گفتيد.

همچه شنيدم كه آخوند همدانى (72) در مكه به مسجدالحرام مشرف مى‏شودو يك قرآن خيلى خيلى خوش خطى، خوشچاپى داشته است و مشغول خواندن‏او بوده است در مسجدالحرام مى‏بيند يك عربى پيدا مى‏شود نگاهش به اينقرآن‏مى‏افتد مى‏گويد اين قرآن را به من مى‏دهى مى‏گويد نه، مى‏بيند چيزى زير بغلش‏است مى‏گويد اين چى است؟مى‏گويد ديوان يزيد است -يزيد هم يك ديوانى‏دارد- من بالاخره راضى شدم آن ديوان را با اين قرآن عوض كنم، خيلىدلم‏مى‏خواست اشعار يزيد را ببينم، از آن به بعد ديگر توفيق تلاوت قرآن از من سلب‏شد هر چه خودم را مهيا مى‏كردم كهقرآن بخوانم اسباب فراهم نمى‏شد. (73)

خودش يك توفيقى است‏شما دعاى كميلت‏يك توفيقى است چرا ترك‏كردى؟

اما اينها را در اين دعاها كه مى‏خوانيم قصد انشا بكنيم يا حكايت الفاظى كه‏ائمه خوانده‏اند. ما خودمان را شبيه آنهامى‏كنيم بلكه مثل آنها بشويم.

«احب الصالحين و لست منهم.»

قرآن در نماز كه مى‏خوانيم اياك نعبد و اياك نستعين ما همچه آدمى هستيم؟اياك نعبد و اياك نستعين پس بايد نمازهم نخوانيم؟

يكى از طلاب: آقا آن صحبتى كه با آقاى خمينى كرديد در كربلا در حرم‏حضرت ابوالفضل آن شعرى كه براى ايشانخوانديد در اولين ملاقات آن را دلشان‏مى‏خواهد بشنو.

آية‏الله‏العظمى اراكى: ما مشرف شديم به عتبات عاليات در حرم حضرت‏ابوالفضل‏العباس توى رواق بوديم جمعيت جمعبود و پشت در پشت هم بودند.

گفتند اين آقاى خمينى است گفتم: كو آقاى خمينى؟ گفتند اينجا است نگاه‏كردم ديدم بله آقاى خمينى با يك نفر ديگرهست مثل اينكه افغانى بود. رسيديم مابه هم و معانقه كرديم.

اين اولين ملاقات بود بعد از مدت مديدى كه همديگر را ملاقات نكرده‏بوديم گفتم هر كه با سادات درافتاد ورافتاد ايشان(آقاى خمينى) گفتند: با آل على‏بگو، با آل على هر كه درافتاد ورافتاد. (74)

اين را من (آقاى اراكى) گفتم و گفتم كه من خودم را عبد نمى‏دانم ولى پدرم راعبد مى‏دانم، پدرم به هر سيدى مى‏رسيدمى‏گفت من عبد عبيد كليه ساداتم، «من‏هم عبد عبيدزاده كليه ساداتم‏» تا اين را گفتم، آقاى خمينى دست‏بنده را گرفت‏وفشار زيادى داد و تندى رفت. بعد آقاى شهاب‏الدين اشراقى دامادش آمد درمنزلمان به ما گفت آقاى خمينى فرمودندمن اين كلمه را كه از ايشان (آقاى اراكى)شنيدم گريه گلويم را گرفت -نتوانستم بايستم- زود حركت كردم.

ديدار با برخى از طلاب عزيز در تاريخ 20/2/1364

يكى از طلاب: نصيحت‏بفرماييد.

آية‏الله العظمى اراكى: نصيحت دو چيز مى‏خواهد، يكى از آن خدا است‏يكى از آن بنده، نصيحت‏يعنى راه حق، تميز دادنراه حق از راه باطل، راه حق يك‏راه است، راه باطل حساب ندارد. اين طرف، آن طرف، آن طرف، آن طرف، راه حق‏راهراست، خط راست‏يكى است و راه باطل اين طرف و آن طرف زياد خيلى، شايدبه شماره نيايد، اين ور، آن ور كج و معوجهمه راه باطل است، راه راست، يكى‏است‏يكى است. نصيحت معنيش اين است كه راه راست را از راه چپ و كج‏و معوجتميز بدهد و آن راه را كه تميز داده‏اى تبعيت‏بكنى نه عالم بى‏عمل باشى‏و راه را فهميده باشى و معذالك بر خلافش بروىمثل ابن‏سعد، يزيد، معاويه‏و عمروعاص. اينها راه حق را مى‏دانستند عمروعاص كه دست راست و چپ‏معاويه بود، وزير وهمه‏كاره معاويه بود. پيش از اينكه با معاويه همدست‏بشود.يكى از دوستان خاص و خالص حضرت اميرعليه السلام بود باوجودى كه ابوبكر و عمرو عثمان اينها جلو افتاده بودند معذالك اين مداح اميرالمؤمنين بود و آنچه كه براى‏آن حضرتمعتقد بود براى ابوبكر و عمر و عثمان معتقد نبود - عقيده‏اش عقيده‏حق بود -مى‏گفت على در است و طلاى مصفا و تماممردم همشان خاكند يعنى‏ابوبكر و عمر و عثمان خاكند، (75) على است كه در است و طلاى مصفا و طلايى كه ازغل و غشبيرون آمده پشت‏سر او مى‏گفت مى‏دانيد على كى هست؟ على آن كسى‏است كه شبها در محراب بكاء است زياد گريهمى‏كند مى‏دانيد على كى هست؟على آن كسى است كه وقتى كه جنگ مغلوبه شد درهم شد، ضحاك است. ترسونيست‏بههيچ وجه، هر چه شديدتر مى‏شود جنگ، رويش بر افروخته تر مى‏شود.اطمينان قلبش و شجاعتش بيشتر مى‏شود وشمشير زدنش محكمتر مى‏شود به‏عكسش شب، گريه‏اش از همه بيشتر است.

از اين جور شعرها گفته است. مرحوم حاج شيخ عبدالكريم اعلى‏الله مقامه‏مى‏فرمود اگر آن مقدسترين زمان ما، كه از آنمقدس‏تر ديگر نباشد بخواهد براى‏اميرالمؤمنين مدح بگويد از اين بهتر كه عمروعاص گفته نمى‏تواند بگويد اينقدرفضايل و مناقب براى اميرالمؤمنين گفته در اشعارش، آخرش هم با معاويه است،بعد از آنكه معاويه روى كار آمد.كاغذ نوشت كه بيا همراهى با من بكن. و مى‏دانداگر برود آنجا آخورش چال مى‏شود. همه چيز بهش مى‏دهند خانهمى‏دهند زن‏مى‏دهند شام و نهار مى‏دهند همه چى دارد. همه چيزش چرب و خوب است‏بالاخره جواب نامه معاويه رانوشت. نوشت تو مى‏دانى مرا به چه چيز دعوت‏مى‏كنى؟ مرا دعوت مى‏كنى كه روگردان بشوم از كسى كه در غدير خمپيغمبرفرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه. تو مى‏دانى به چه چيز دعوت مى‏كنى.دعوت مى‏كنى روگردان بشوم ازكسى كه پيغمبر خدا فرمود: على منى و انا من على‏مى‏دانى تو مرا به چه چيز دعوت مى‏كنى. دعوت مى‏كنى به اينكهروگردان بشوم ازكسى كه فرمود كه: على منى بمنزله هارون من موسى، يك يك مناقب اميرالمؤمنين‏را مى‏شمرد تاآخرش، بالاخره تو مرا دعوت مى‏كنى كه ريسمان ايمان را از گردن‏بيرون ببرى، ريسمان ايمان از گردن بيرون بيندازم منبا تو جفت‏بشوم آيا همچه‏چيزى ممكن است؟ اين جواب را براى معاويه نوشت، آن شعرها را گفت و اين‏جواب را براىمعاويه نوشت‏بالاخره زير زيركى معاويه او را كشاند به سمت‏خودو رفت دست راست و چپ معاويه شد. دنيا اينجور است.كسى كه مادح‏اميرالمؤمنين است. يك مرتبه مى‏شود مخلص و خالص دشمن او معاويه، دنيا اين‏جورى است. پس بايدخيلى به خود ترسيد و لرزيد كه مبادا دنيا به جايى برسد كه‏انسان را پالانش را كج كند. مثل عمروعاص.

سؤال: پس من چه كار بكنم؟

جواب: آدم بايد سعيش را بكند، هميشه پناه به خدا بايد برد. يعنى ماه‏مبارك كه مى‏آيد وقت افطار وقت‏سحر كه وقتاستجابت دعا است از خدابخواهد كه خدايا ما مثل عمروعاص نشويم و ايمان مان را كه حقيقى هست،دوستاميرالمؤمنين و يازده فرزندش هستيم باقى بماند تا نفس آخر اين دوستى‏باقى بماند معاويه نفس اماره و شيطان ما راعمروعاص نكند، ما را از دوستى‏اميرالمؤمنين‏عليه السلام و يازده فرزندش بر نگرداندبه غير آنها، به غير آنها مايل نشويم.اين بايد عمده حاجت ما در هر وقت‏باشد هر وقتى از اوقات كه وقت‏حال‏و مشاهد مشرفه و مشهد رضوى صلوات‏الله عليهو يا مشهد حضرت معصومه‏عليها السلام‏و ساير مشاهد مثل حضرت عبدالعظيم هر يك از اين مشاهد كه خدا توفيق‏دادبه ما بهترين حاجت كه بخواهيم عافيت در دين است كه ما را در دين‏محفوظ بدارد از شر شيطان و نفس اماره و هوا وهوس و دنيا ما را به سمت‏خود نكشد.

اين نصيحت است، نصيحت است.

يكى از طلاب: آقا يك سؤال داريم اينكه نفس در «من عرف نفسه فقد عرف‏ربه‏» چى هست كه آدم وقتى نفسش رابشناسد خدا را هم شناخته است. اين راتوضيح بيشترى بفرماييد.

آية‏الله‏العظمى اراكى: خوب مشابهات زيادى هست‏بين اين و بين او،اشخاصى كه ملحدند شيطان انسى هستند.

اى بسا ابليس آدم رو كه هستپس به هر دستى نبايد داد دست

شيطانهاى آدم رو مى‏آيند به انسان مى‏گويند كه آخر اين آخوندها چه چيز به شمامى‏گويند. مى‏گويند خدا را بشناسخدا آخر نه بو دارد نه رنگ دارد نه طعم دارد.چشم نمى‏بيندش، گوش صدايش را نمى‏شنود و رنگ ندارد، چيزى كه هيچچيزنيست چطور به آن عقيده پيدا بكنى.

مى‏گوييم خوب روح را بگو. روح انگشت است؟ نيست. مرده انگشت داردروح ندارد: روح چشم است؟ مرده چشم داردروح ندارد: تمام سر تا قدم مرا يك به‏يك اعضاى اندرونى، اعضاى بيرونى همه را تشريح بكنى آيا يك مويى، يك تارمويىمن زيادى دارم از او؟ او مرده است من زنده‏ام، پس روح، نه بو دارد، نه رنگ‏دارد و نه طعم دارد هيچ چيز ندارد. اما روحهست پس نبايد يك چيزى كه هست.تو ملحد. توشيطان آدم رو. من را بخواهى اضلال كنى. بگى آخوندها چهمى‏گويندبه تو. مى‏گويند خدا را بشناس. خدا هيچ يك از اينها را ندارد پس وجود ندارد. اين‏روح لابد هست اما جسمنيست. جسمانى هم نيست. يعنى جسم نيست طول‏و عرض و عمق ندارد جسمانى هم نيست. رنگ و بو و طعم و اينها راندارد. اين‏نشانه‏ها را ندارد ولى معذالك هست. از كجا مى‏گويى هست؟

از اينجا كه، با مرده هرچه حرف مى‏زنى جواب نمى‏دهد، سلام مى‏دهى‏جواب نمى‏دهد. مى‏گويى آقا، آقاى فلان چقدر ازشما طلب دارد؟ جواب نمى‏دهدشما از فلان كس چقدر طلب دارى؟ جواب نمى‏دهد. هر چه بگويى جواب‏نمى‏دهد اما ازيك زنده وقتى بپرسى جواب مى‏دهد پس از اين آثار پى مى‏برى كه‏روح هست از آثار پى مى‏برى كه روح هست اينجا همشب مى‏آيد روز مى‏رود،آفتاب مى‏آيد ماه مى‏آيد، اين گردش فلك، دستى مى‏خواهد كه آن را بگرداند ازاينجا پى مى‏برىكه خدا هست.

روح تدبير مى‏كند امور بدنرا، دستت‏حركت مى‏كند. پايت‏حركت مى‏كند.زبانت‏حرف مى‏زند. چشمت مى‏بيند، گوشتمى‏شنود، همه به تدبير روح است.وقتى كه روح رفت همه‏اش از بين مى‏رود.

پس روح چيز ديگرى هست و اوست كه همه كاره است. شنونده اوست،بيننده اوست، بو كننده اوست، همه كاره اوست،اين بدن هيچكاره است. حرف‏زننده اوست. پس همه كاره خدا است. اين آفتاب و ماه و ستاره و خورشيد و فلك‏و اينهاهيچكاره‏اند پس هر كه روح خودش را شناخت‏خدا را مى‏شناسد. اى ملحدتو به من چه مى‏گويى اين آخوندها چه به تومى‏گويند؟ اگر خواستند تو را از راه‏بيرون كنند تو اين طور بگو، بگو: «من عرف نفسه فقد عرف ربه.»

آقا ان‏شاءالله كه خدا به شما طول عمر بدهد در مناجات شعبانيه داريم كه‏عرض مى‏كند. الهى هب لى كمال الانقطاعاليك.

اين چگونه، براى آدم حاصل مى‏شود به وجود مى‏آيد كه آدم انقطاع را درخودش به وجود بياورد.

آية‏الله‏العظمى اراكى: اگر در محلى واقع شدى كه شترها ايستاده‏اند اينجا شترآنجا شتر. تمام شتر. همه شتر. فقط يكنفر آدميزاد است‏شما آب مى‏خواهيد. به‏اين شترها مى‏گويى آى شتر آب بده.

نان مى‏خواهى به شتر مى‏گويى نان بده. از آن آدم كه ايستاده آنجا نان‏مى‏خواهى. آب مى‏خواهى هر حاجتى دارى به اومى‏گويى.

اگر روح توحيد در انسانى پيدا شد تمام خلق نزد او مثل شترها مى‏ماند فقطيك دانه است. همه كاره يك دانه است پستمام انقطاع به او است. تمام توجهش‏به او است. نان مى‏خواهى از او بخواه. آب مى‏خواهى از او بخواه. هر حاجتى دارى‏بهاو بگو. جسمى، باطنى، ظاهرى، دنيوى و اخروى. هى بگو اى خدا. اى خدا. اى‏خدا. اگر بگويى اى زيد مثل اين است كهبگويى اى ديوار. به ديوار مى‏شود گفت؟به در مى‏شود گفت؟ به شيشه مى‏شود گفت؟ به قالى مى‏شود گفت‏به عبامى‏شودگفت؟ به قبا مى‏شود گفت؟ به پنجره مى‏شود گفت؟ زيد هم مثل آنها است. هيچ‏كاره است. بحسب ظاهر زور وقوه در آمريكا و روس است. خوب گاو هم خيلى قوه‏و زور دارد. گاوميش هم قوه‏اش از گاو بيشتر است. فيل از همه،كرگدن از فيل بيشتراست. شير و ببر و گرگ و پلنگ، اينها هم خيلى قوه دارند ولى هيچكاره‏اند پس اواست همه كاره،شير را او شير كرده، پلنگ را او پلنگ كرده، آمريكا را او آمريكاكرده و روس را او روس كرده. اينها خودشان قدرت نفسكشيدن، بالا بردن نفس‏و پايين آوردن نفس خودشان را براى خود ندارند، چگونه قوه كاذبه دارند، اگرنفس روس برودپايين بخواهد بياورد بالا، خدا خواسته باشد بالا نيايد نمى‏تواندبالا بياورد. اگر نفسش بالا آمد بخواهد پايين برود تا خدانخواسته باشد نمى‏تواندپايين ببرد.

پس كيست همه‏كاره، بايد انقطاع به او پيدا كنى. توجه به او پيدا كنى و تمام‏همت معطوف به او باشد. هر چه مى‏خواهىاز او بخواهى.

اينها همه‏شان مثل شترند چطور از شتر چيز نمى‏خواهى از آدم مى‏خواهى،اگر روح توحيددر شما پيدا شد همه خلقمثل شتر مى‏شود و همان يكى همه كاره ،حى قيوم. كريم تا هزار اسم -دعاى جوشن‏كبير- هزار و يك اسم دارد حفيظ،عليم،فتاح تا آخر هزار و يك اسم، شبهاى ماه مبارك رمضان موفق بشويد بخوانيد پس‏اينها به ما ياد مى‏دهد. اين دعاىجوشن كبير به ما ياد مى‏دهد تو براى چه به‏ديگرى مى‏چسبى براى فتاحيتش، او فتاح است، براى فياضيتش، او فياضاست،براى خلاقيتش، او خلاق است و براى رزاقيتش، او رزاق است. هزار و يك اسم. تاآخر دارد صد فصل است جوشنكبير هر فصلى ده اسم است صدتا ده تا، هزار تااسم است در جوشن‏كبير - انقطاع به خدا پيدا كن اگر همه اسمها پيشخدا است‏هر اسمى كه نظر بگيرى و مى‏خواهى او در خدا است پس از غير خدا متوجه‏مى‏شويد به خدا. تمام انقطاعت،تمام توجهت‏به خدا باشد:

يكى از طلاب: خاطره‏اى با امام خمينى نداريد؟

آية‏الله‏العظمى اراكى: آقاى خمينى مرد جليلى است ما تاشناخته‏ايم‏و ديده‏ايم ايشان را شناخته‏ايم به پاكى و دلسوزىبراى دين. يك مثل معروف است‏كه دل بسوزد يا دامن بسوزد، دلش مى‏سوزد نه دامنش، دلش مى‏سوزد براى دين.دلشمى‏سوزد، دلسوز است نه دامن سوز است.

يكى از طلاب: آقا چه كار كنيم ما هم به آنجاها برسيم.

آية‏الله‏العظمى اراكى: از قرآن بگيريد هر كس به هر جا رسيد از قرآن رسيد به‏جهت اينكه تمام نعمتها به دست اوست.بقيه مثل در و ديوارند. همه كارها به‏دست او است همين كه او يك بنده‏اى را ديد كه حقيقتا طالب است. امساك‏نمى‏كندبخل نمى‏كند [اگر] حقيقتا به درگاه او رفتى از روى حقيقت و از ته دل‏و سويداى قلب با او مناجات كردى و از او خواستىاو داناى كل است. عالم غيب‏و شهادت است دانست كه او از ته دل مى‏خواهد بخل نمى‏كند مى‏دهد. بلاشك‏مى‏دهد. شكو شبهه ندارد لاكن عمده آن است كه از روى حقيقت‏باشد نه سرزبانى و دروغى، به او نمى‏شود چاپ (76) زد. چاپ برنمى‏دارد، بنده‏ها چاپ برمى‏دارند دست‏به سينه‏ات مى‏گذارى و مى‏گويى بنده بندگان آقا هستم او هم خيلى‏خوششمى‏آيد هيچوقت آدم بنده بندگان او نيست ولى او خوشش مى‏آيد ولى ازاينها خدا را خوش نمى‏آيد كلاه سر خدا نمى‏شودبگذارى. خدا را نمى‏شود بازى‏داد. چاپ نمى‏شود با خدا، دروغ نمى‏شود با خدا، خط به خدا نمى‏شود داد،راستت‏بايد گفت، راستى موجب رضاى خدا است. راستى، از روى حقيقت درشبهاى ماه مبارك در افطارها در سحرها خصوصا ليالىقدرش. اولين حاجتت‏همين باشد.

يكى از طلاب: آقا چكار كنيم كه حقيقتا بخواهيم حقيقتا.

آية‏الله‏العظمى اراكى: بگو خدا يا تو كارى بكن كه دروغ نباشد راستى باشد ازروى حقيقت‏باشد نه مثل عمروعاص كه آخرنداشته باشد. آخر هم داشته باشد.تتميم كن اول احسانت را به آخر احسان نه اينكه اول احسان باشد و آخرش نباشد.اولو آخرش را تتميم كن هر دو اين را از خدا بخواه.

آقاى مستنبط داماد آقاى خوئى (77) سابقه قم داشت‏با ما دوست‏بود نقل‏مى‏كرد از حاج ميرزامهدى بروجردى كه همه‏كارهآقاى حاج شيخ عبدالكريم بود اوگفت اين قضيه صحيح است. من از خود حاج شيخ شنيدم. آقاى حاج شيخ‏عبدالكريمفرموده بوده است‏يك روز رفتم حرم سيدالشهداعليه السلام كه آنجا دعامستجاب است. بله تحت قبه حضرت دعامستجاب است، در عوض شهادتش سه‏چيز به او دادند: استجابة‏الدعا تحت قبته و الامامة فى ذرية و الشفاء فى تربته اينهاراعوض شهادت به او دادند. تحت قبه او استجابت دعا دادند. در تربت او شفادادند. در ذريه او امامت قرار دادند عوضشهادتش بود.

حاج شيخ عبدالكريم فرمود تحت قبه حضرت سيدالشهداعليه السلام يك علم‏معنوى خواستم، حالا يك علم صورى فقه واصول به ما مرحمت‏شده است.و لاكن علم معنوى هم مرحمت‏بشود به ما. خواب ديدم حضرت فرمود برو نزد آن‏گدايى كهسر قبر حبيب نشسته است.

وقتى مى‏خواهى مشرف شوى به حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام پيش رو كه‏وارد مى‏شوى در رواق آنجا يكضريحى هست مال حبيب‏بن مظاهر پاى آن ضريح‏حضرت حبيب يك گدايى است كور است‏حضرت فرمود برو از آن گدابگير از آن‏كور. بعد حاج شيخ عبدالكريم بيدار مى‏شود مى‏رود پيش آن كور و مى‏گويد از آن‏چيز كه خدا به تو داده به منهم بده.

مى‏گويد: هنوز به من كسى كه چيزى نداده است.

شيخ مى‏گويد: نه بابا من پول نمى‏خواهم.

كور: پس چه مى‏خواهى؟

شيخ مى‏گويد: حضرت من را حواله كرده است‏به تو علم معنوى به من بده.

كور: ها، علم معنوى، فردا صبح بيا منزل من تا به تو بدهم.

شيخ: من منزلت را بلد نيستم.

كور: بيا با هم برويم به شما ياد بدهم.

با هم مى‏روند كوچه‏هاى كربلا را يك يك طى مى‏كنند تا مى‏رسند بيرون شهرآنجا يك خرابه‏هايى هست توى يكى ازخرابه‏ها يك منزلى هست، تا فردا حاج‏شيخ عبدالكريم ساعت‏شمارى مى‏كرده است. كه كى مى‏شود بروم آنجا كهعلم‏معنوى به من دهد. صبح اول آفتاب حركت مى‏كند مى‏رود آنجا تا نزديكهاى‏خرابه‏ها كه مى‏رسد. مى‏بيند اين زنهاىعرب يك به يك مى‏گويند مات‏الاعمى آن‏وقت‏حاج شيخ عبدالكريم در مقام تشييعش بر مى‏آيد. غسلش مى‏دهدكفنش‏مى‏كند، دفنش مى‏كند. بله يك كورى اينجور است در دستگاه حضرت‏سيدالشهداعليه السلام.

بيانات اخلاقى آية‏الله‏العظمى اراكى(ره)

ما افراد بشر بايد فكر كنيم كه براى چه در اين دار دنيا، آمده‏ايم؟ يك قطره گنديده‏بوده ايم، بعد داراى همه مشاعر وحواس ظاهرى و حواس باطنى و قوه عاقله و قوه‏تدبير شده ايم كه گاهى دنيا را آتش مى‏زند و گاهى دنيا را پاك و منزه ومنظم مى‏كند.آن دست قدرتى كه اينطور قدرت‏نمايى كرده و خلاقيت فرموده روى چه هدفى، به‏چه غرضى؟ كارشسفيهانه بوده؟ كودكانه بوده؟ هيچ غرضى نداشته جز اينكه‏بازى كند -نعوذ بالله- مثل بچه‏ها كه بازى مى‏كنند، خانهگلى مى‏سازند پنج‏شش‏دقيقه، هفت هشت ده دقيقه‏اى بعد خرابش مى‏كنند، مى‏روند پى كارشان. اين‏آسمان و زمين وماه و خورشيد و ستاره‏ها و فصول اربعه و هفته و ماه و سال شمسى‏و قمرى و اين همه خلقها و مخلوقات جوى، ارضى،بحرى، درنده، چرنده، پرنده،انسان، حيوان، جماد و بنات اين خلقت و آفرينش كه از دست قدرت يك قادرحكيمى بيرونآمده است‏به چه غرضى بوده است؟ آيا فقط غرض اين بوده است‏كه چند صباحى بيايند در اين دار دنيا و پيرو نفس اماره وهوا و هوس باشند، نفس‏اماره از يك طرف كار شيطان را مى‏كند يعنى تدليس و تسويل مى‏كند، كارهاى قبيح‏را زينتمى‏دهد، آرايش مى‏دهد به نظر آدمى زاد، كار بد را خوب مى‏نمايد، كارنفس همان كار شيطان است، اين نفس شيطانداخلى است. آن ابليس شيطان‏خارجى است. او را خدا قدرت داده كه در رگ و ريشه و خون انسانى و در تفكرات‏او دستدخالت داشته باشد.

شيطان خارجى با شيطان داخلى هم‏دست مى‏شوند. و از يك طرف هم‏هواى نفس يعنى فرط ميلى كه نفس دارد بهمشتهيات، مستلذات از ماكولات‏و مشروبات و منكوحات اينها هم از يك طرف، اين سه تا از يك طرف آن يك هم‏يعنىدنيا هم مثل عروس خودش را زينت مى‏كند، آرايش مى‏دهد جلوه مى‏دهد به‏نظر اين آدم كه داراى نفس است و شيطانو هوا و مى‏گويد بيا به سمت من بيا، بيا،اين دو روزه‏اى كه دو روز عمر تو است‏بيا و غنيمت‏بشمار پيش از اينكه عمرت به‏فنابرسد تا مى‏توانى با من عشق ورزى كن و از من استلذاذ و استمتاع بجو تامى‏توانى، يك طرف هم نفس خود انسانركت‏با شيطان مى‏كند و از يك طرف‏هم فرط ميل و هوا و هوس كه تمايل به سمت عشق ورزى به دنيا دارد كه آنچه راكه‏او مى‏گويد اين «قبلت‏» و «رضيت‏» مى‏گويد، مثل ايجاب و قبول است او مى‏گويد بيابه سمت من اين هم مى‏گويد: قبلتو رضيت‏با كمال منت دنيا و شيطان با هم‏همدستند، اينها، اين چهار دشمن قوى به جان بنى‏آدم در اين چهار روزعمرافتاده‏اند، يك دسته گول و فريب اينها را مى‏خورند و تمام عمرشان را به اينها صرف‏مى‏كنند. فرعون و شد اد و نمرود واحزابشان من الاولين و الآخرين، كه:

اهل دنيا از مهين و از كهينلعنة‏الله عليهم اجمعين

اهل دنيا بوده‏اند اينها با دنيا سروكار داشته‏اند فكرشان همين بود و بس، همشان‏همين بود و بس، هم ديگرى در دلشاننبود، فكر ديگرى در مغزشان نبود فقطهمين بود و بس، چيز ديگرى نبود، اينها مورد لعن [واقع]شدند.

اهل دنيا از كهين و از مهينلعنة‏الله عليهم اجمعين

از آن طرف برجى مقابل اين بار و يا بارويى مقابل اين برج قرار گرفته كه استحكام آن‏به مراتب و درجات بالاتر از آن برجاست اين يكى خيلى خيلى در كمال استحكام‏و در كمال احكام و ابرام است‏خيلى مبرم و محكم و مستحكم است از فولاد وآهن‏محكمتر و مستحكمتر است آن چيست؟ آن آيات خدا است. در عين حال كه اين‏دنيا اينطور است و نفس امارهآن‏طور است و هوا و هوس آن‏طور است و شيطان‏خارجى آن‏طور است.

چهار دشمن قوى، ما را دعوت به خود مى‏كند از آن طرف. ببين خدا چه برج‏محكم و مستحكمى در قبال اين قرار داده.

خداى ارحم‏الراحمين كه مى‏ديده است اين بلا و مصيبت‏بزرگ را بر اين‏مخلوق ضعيف خود، ارحم‏الراحمين بوده،اكرم‏الاكرمين بوده، اجودالاجودين‏بوده:

من نكردم خلق تا سودى كنمبلكه تا بر بندگان جودى كنم

براى جواد بودنش، فياض بودنش، اين كار را كرده. او مى‏آيد اين مخلوق ضعيف رادر چنگال اين دشمنهاى قوى قرار دهدو فكرى براى او نكند، حاشا و كلا بااجودالاجودينيش، با اكرم‏الاكرمينيش.

به چشم مى‏بينيم كه چه‏جور وسايل معاش و وسايل كرم را براى همين دوروزه دنياى ما فراهم آورده است از ماكول ومشروب و ساير جهات.

پس بايد چه كرده باشد؟ از يك طرف انبيا فرستاده با معجزات، از يك طرف‏كتب آسمانى فرستاده مثل قرآن كه معجزهاست، از يك طرف، اوصياى پيغمبران‏فرستاده و با هر يك هر يك كراماتى، از مرده و زنده‏شان، كراماتى و معجزاتى بروزوظهور كرده است و معجزات و كراماتى ديده‏اند. حاصل اينكه خداوند تعالى يك‏آياتى، آيات تكوينى در جلوى چشم آدمگذاشته است. كه آن آيات مى‏زنند تو مغزدنيا، مغزش را خورد مى‏كنند، مى‏زنند تو مغز شيطان، داخلى و خارجى و تومغزهوا و هوس. اگر كسى عاقل باشد- خدايا هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه راعقل ندادى چه دادى؟- عقل آناست كه ببيند اين آياتى را كه خدا قرار داده درمقابل اين چهار دشمن و اين چهار دشمن كجا مى‏توانند مقاومت كنند؟ باچوبى كه‏آن آيات تو مغزشان مى‏زند هرگز نمى‏توانند، مگر خود انسان به آنها كمك كند آن‏حرف ديگرى است، خودشبى‏عقلى كند و دشمنى خودش به خودش بيشتر باشداز آنها و لهذا در روز قيامت كه مخاصمه مى‏كنند به شيطانمى‏گويند: تو ما را اينطوركردى، او مى‏گويد نه ما سلطنت نداشتيم از ما فقط يك دعوتى بود بيش از دعوت‏نبود، زنجيربه گردن شما نينداختيم شما را به اكراه واجبار به سمت‏خود نكشانيديم‏فقط يك دعوتى كرديم مى‏خواستى نشنوى اينهمه دعوت از خدا و پيغمبر و ازامامها و از آيات قرآن و كتب آسمانى و آيات تكوينى ديدى به چشم خود، و به عقل‏خودمراجعه نكردى، آنها را پشت‏سر انداختى و نديده انگاشتى و ما را ديدى‏و بس، مى‏خواستى نكنى، تقصير خودت است‏به ماچه، پس هر كه عقل داشته‏باشد البته گوش به حرف اينها نمى‏دهد و مى‏گويد كه من آمده‏ام در اين دنيا براى‏استكمال،نيامده‏ام براى استمتاع و انتفاع و استلذاذ كه از اين لذتهاى دنيا استلذاذبكنم، از اين تمتعات دنيا استمتاع كنم همين وبس، همين و بس، اين چه حكمتى‏شد؟ اين چه تدبيرى شد؟ اين مدبر حكيم كه با اين همه تدبير و حكمت، درخلقت‏آسمانها و در خلقت‏شمس و قمر و در خلقت فصول اربعه و ماههاى شمسى‏و ماههاى قمرى و ترتيب و تدبيرى كه درشب و روز و ساعات و دقايق قرار داده‏است اين آفتاب.

اين همان چشمه خورشيد جهان افروز استكه همى تافت‏بر آرامگه عاد و ثمود

اين همان است. اين چه قدرتى است كه اين چشمه آفتاب جهان افروز را جورى‏خلق كرده كه به قدر يك نصف ثانيه بلكههزار يك ثانيه، تخلف پيدا نمى‏كند ازصدميليون سال پيش تا صد ميليون سال بعد، به قدر سر سوزنى در حركات‏و ترتيبگردشش اصلا و ابدا تغيير و تبديلى پيدا نمى‏شود، حالا آن گردش مى‏كنديا زمين اين جهتش فرق نمى‏كند، حكمت راتماشا كن، حكمت را كه چه جورحكمتى است و چه جور تدبيرى و چه‏جور اتقانى و احكامى، آيا اين آيات،شهادت نمى‏دهدكه اين قادر حكيم نمى‏آيد به اين چند روزه دنيا قناعت كندلامحاله انسان براى استكمال آمده، كانه از چهره جمال خود،برقع و پرده بر مى‏داردو با همين آيات: آسمان، زمين، خورشيد، ماه و ساير جهات تكوينيه نمايش‏مى‏دهد. اما از چهرهمبارك -نه اينكه چهره جسمانى باشد- از چهره حقيقى كه‏ملاقات او باشد پرده بر نمى‏دارد، پرده برداشتن، فرموده بعد ازمرگ است. بعد ازمرگ، آن وقت ملاقات مى‏كنيم هر يك هر يك او را، يعنى مخاطبه شفاهى ورخ به‏رخ و لب به لب با اومى‏كنى او با ما صحبت مى‏كند مى‏گويد اى بنده! تو را نيافريدم،تو را نياوردم در دنيا، به تو ترحم نكردم؟ تو هيچ ملاحظهمرا نكردى هيچ فكر مرانكردى؟ فكر اين را نكردى كه با من ملاقات خواهى كرد و من از تو سؤال و جواب‏شفاهى خواهمكرد و آنجا است كه آتش، بهشت، جهنم، مؤاخذه و حساب و كتاب‏همگى ديده مى‏شود به همين چشم سر و هذاملاقاة‏الرب.

اين ملاقات است و ليكن در اين دنيا پرده افتاده اصلا و ابدا نه خبرى از آن‏طرف هست و نه از آنهايى كه مرده‏اند خبرىاست نه، نه تلگرافى هست، نه تلفنى‏هست، نه نامه و چاپارى هست، هيچ خبرى نيست مگر يك كسى يك وقت‏يك‏خوابىببيند، يا يك مكاشفه‏اى پيدا بشود مثل مكاشفه‏اى كه براى آقا سيد مهدى‏ريحانى (كشفى) پيدا شد (78) و مثل مكاشفه‏اىكه براى حاج شيخ عباس، صاحب‏مفاتيح پيدا شد. مكاشفه حاج شيخ عباس قمى را كه خودم با گوش خودم شنيدم ازاودر منبر، خانه حاج سيدعلى بلور فروش در آنجا در ايام فاطميه منبر مى‏رفت‏گفت من در نجف اشرف كه بودم، يك روزىبا يك شخص ديگرى گويا سنش كم‏بوده، اوايل بلوغش بوده، گويا حاج سيدمحمد، پسر حاج آقا حسين قمى بوده كه‏اينمسجد موزه قم را او ساخته. او هم طفلى بوده است. در اوايل بلوغش در نجف‏اشرف يك روز ميل كردم به زيارت قبوروادى‏السلام بروم، همين كه از دروازه پابيرون گذاشتم، يك صدايى به گوشم آمد -مثل صدايى كه وقتى شترى پشتاوزخم باشد عربها رسمشان اين است كه آهن سرخ كرده به آتش را روى آن زخم‏مى‏گذارند كه آن زخم را بسوزانند، به اينوسيله خوبش كنند، وقتى روى زخم اوآهن سرخ كرده بگذارند نعره‏اى مى‏زند آن شتر- يك همچو صداى نعره‏اى كه درآن‏وقت از شتر بروز مى‏كند به گوش من رسيد، من به آن كه همراهم بود، طفلى بودگفتم صدايى به گوش من مى‏آيد، بهگوش شما هم مى‏آيد گفت نه هر چه نزديكترمى‏شديم صدا بلندتر مى‏شد تا رسيديم به قبرستان، به قبرستان كهرسيديم ديديم‏سر يك قبرى جماعتى حلقه‏اى زده‏اند و اين صدا از وسط آنها است‏باز به او گفتم‏صدا را مى‏شنوى؟ گفت نه! معلوم شد آنها يك جنازه‏اى آورده‏اند و اين صدا از آن‏جنازه است مى‏خواهند تو قبر بگذارند. اين مكاشفه‏اى بوده براىحاج شيخ عباس،پرده از گوش او برداشته شده بود ولى از گوش حاج سيدمحمد برداشته نشده بود.

يك مكاشفه ديگر هم مرحوم آقاى نراقى در «خزائن‏» نوشته، مرحوم‏ملااحمد نراقى در «خزائن‏» نوشته -«خزائن‏» كتابىاست فارسى (79) تاليف ملااحمدنراقى كاشانى- در آن كتاب نوشته -يكى از معتمدين كاشان براى من نقل كرد-يكى ازروزهاى اعياد كه به ديد و باز ديد يكديگر مى‏روند من با عده‏اى از رفقارفتيم در خانه يكى از رفقا براى ديد او يا باز ديد او،جمعيتى بوديم در را كوبيديم‏منتظر بوديم جواب از پشت در بيايد، در اين هنگام كه منتظر بوديم يك باران‏سختىگرفت كه ديديم الآن تمام بدنمان خيس مى‏شود. جلو آن خانه قبرستانى بوديك چهار طاقى هم نزديك به آن در بوددويديم توى آن چهار طاقى كه نزديك هم‏بود كه اگر جواب بيايد مى‏شنيديم دور آن قبر حلقه زديم -كاشانيها خيلىاهل‏مزاحند- يكيشان گفت: آقاى صاحب قبر حالا ما آمديم به ديدن شما پس كوتشريفات؟ آخر عيد است تشريفات عيدكو؟ يك دفعه ديديم كه صدايى از قبر آمدكه روز دوشنبه هفته آينده شما موعوديد بفرماييد تشريفات براى شماحاضرمى‏شود رنگ از صورت همه پريد اين به او نگاه كرد، آن به او گفت: شنيدى؟!اين‏گفت: بله. آن گفت‏بله: شنيدم،يقين كردند همه كه مثلا روز دوشنبه هفته آينده‏مردنى هستند. رفتند پى وسائل مردن توبه كنند و حليت‏بطلبند و كفنتهيه كنندو وصيت كنند و مهيا بودند تا آن روز، ساعت‏شمارى مى‏كردند تا برسد و همه‏انتظار مى‏كشيدند آن روز را بههمديگر خبر دادند كه پس برويم سر قبر ببينيم چه‏خبر است رفتند، ديدند قبر شكافته شد و دالانى ظاهر شد. قدم دردالان گذاشتند.از ته دالان روزنه سفيدى پيدا شد، درب باز شد و باغى ظاهر شد. چه خيابان‏بنديهايى، چه درختهايى چهوضعياتى، يك تختى هم در وسط هست، جوانى روى‏تخت نشسته، چشمش به ما افتاد گفت‏بفرماييد، خوش آمديد،خوش آمديدبفرماييد رفتيم روى تخت نشستيم گفتيم تو را به خدا اول شما بگوييد كى هستيد؟و شما به چه عمل بهاينجا رسيديد گفت: من استاد جعفر قصابم گفتيم به چه عمل‏رسيدى به اينجا؟ گفت‏به سه عمل يكى اينكه كم فروشىنكردم، هر چه گوشت‏فروختم به سنگ تمام، يكى هم تا الله‏اكبر نماز بلند مى‏شد، صبح و ظهر، مغرب‏و عشا، اگر مشترىپشت‏به پشت ايستاده بود تو ترازو گوشت گذاشته بودم ترازو راخالى مى‏كردم مى‏گفتم: آقايان معذرت مى‏خواهم وضومى‏گرفتم و مى‏دويدم[برسم به نماز]، يكى هم دروغ نگفتم، گفتيم چرا همان روز نگفتى؟ انداختى به هفته‏بعد گفت: بلهيك جهتى داشت كه نگفتم گفتم جهتش چه بوده؟ گفت: آن روزبى‏حال بودم گفتيم چرا بى‏حال بودى گفت‏يك عقربىمى‏آيد زبان مرا مى‏زند هرهفته‏اى يك بار، و تا دو روز من بى‏حالم از جهت زدن آن عقرب به زبان من، بعدكم‏كم حالم جامى‏آيد حالا امروز، روزى بود كه حالم جا آمده بود، آن روز روزى بودكه تازه عقرب زده بود، گفتيم براى چه عقرب مى‏زند؟ گفت: براى اينكه من‏همسايه‏اى داشتم و طالب دختر او بودم و خواستگارى كردم و آنها به من ندادند من‏هم گفتم حالاكه شما به من نداديد من هم نمى‏گذارم كسى خواستگارى كند آنجاايستاده بودم هر كس مى‏آمد خواستگارى كند از منجويا مى‏شدند چون من‏همسايه بودم من هم خوب نمى‏گفتم آنها را بر مى‏گرداندم از جهت اين مطلب مراعقرب مى‏زند.

حاصلش از اين جور چيزها مكاشفاتى كه كم اتفاق مى‏افتد يا مناماتى اتفاق‏بيفتد خدا رايش را چنين قرار داده اينطورىقرار داده، آيه شريفه هم بود كه اگرمى‏خواستيم اين اندازه هم از معاد بروز نمى‏داديم «ان‏الساعة لاتية اكاد اخفيها»به‏قدرى آثار ظاهره -باطنه كه زياد است- آثار ظاهريه معاد و آن دار آخرت را به‏قدرى مخفى كرده‏ام كه نزديك است كهاصلا هيچ آثارى از آن نباشد، اين مكاشفات‏و اين مناماتش هم نباشد غرض اينكه خداوند براى اتمام حجت اين طورقرارداده است.

اى كه گفتى فمن يمت‏يرنىجان فداى كلام دلجويتكاش روزى هزار مرتبه منمردمى تا بديد مى رويتمن كه ملول گشتمى از نفس فرشتگانقال و مقال آدمى مى‏كشم از براى تواحمد ار بگشايد آن پر جليلتا ابد مدهوش ماند جبرئيلگفت جبرئيلا بيا اندر پيمگفت رو رو من حريف تو نيم

آقا شيخ عبدالكريم مى‏گفت از قول آسيدمحمد فشاركى كه گفته من احتمال مى‏دهم‏كه اين چهارده نفر كه حضرتزهراعليها السلام يكى‏شان است و بقيه ائمه طاهرين اينهااختلافشان با ساير افراد بشر در جنس باشد نه در نوع، ساير بشربا اين چهارده‏تااختلاف جنسى دارند.

باده بده ساقيا ولى زخم غديرچنگ بزن مطربا ولى بياد امير


صله رحم و ارشاد

به تاريخ 21/3/1350 در تهران در جمعى از خويشاوندان فرمودند:

اعوذبالله من‏الشيطان‏الرجيم، بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم الحمدلله رب‏العالمين‏و صلى‏الله على محمد و آله‏الطاهرين ولعنة‏الله على اعدائهم اجمعين من‏الآن الى‏قيام يوم‏الدين.

خداوند تعالى به واسطه لطف عميم و كرم شاملش كه نسبت‏به افراد بشرداشته است آنها را چند صباحى در روى زمين[قرار داده] و وسايل زندگانى آنها را ازهر جهت تهيه فرموده از كرات سماوى و انواع و اقسام نباتات ارضى و اقسام اغذيه‏وساير لوازمات زندگى از هر جهت و آنها را چندصباحى در وسط اين چيزها و اين‏نعمتهاى فراوان مهلتى، داده.

و براى آنها علاوه بر عقلى كه در آنها به وديعه گذارده كه به منزله پيغمبرداخلى او را راهنمايى مى‏كند و مى‏گويد تو با اينهمه وسايلى كه از خارج براى‏زندگيت فراهم آمده است و وسايل داخلى از عقل و چشم و گوش و هوش و قواى‏ظاهر وحواس داخلى و اعضاى داخلى و اعضاى خارجى با نعمتهاى بيرون [كه‏برايت فراهم شده] از كجا آمده‏اى و براى چهآمده‏اى و به كجا مى‏روى.

عقلى كه در او قرار داده شده هميشه به حكم وجدان و فطرت از او اين‏پرسش را مى‏كند، اگر چنانكه غفلت و فرورفتن دراعماق شهوات و مستلذات دنيااو را واگذارد كه به اين حرف گوش بدهد، و عقل و فطرت خود را قبله خود قراربدهد ومطاع خود قرار بدهد.

علاوه بر اين كه در مغز او چنين پيغمبرى قرار داده است پيغمبر خارجى هم‏براى او فرستاده است، صد و بيست وچهارهزار پيغمبر، و براى او چهار كتاب‏آسمانى هم توسط آن پيغمبرها فرستاده است كه آن پيغمبرها هم تاييد مى‏كنندآن‏پيغمبر داخلى [و عقل] را و به او مى‏گويند درست مى‏گويد او كه براى اين خلقت‏و اين آسمان و اين زمين و اين وسايلكثيره كه براى زندگانى تو فراهم آمده است‏البته مدبرى هست و خالق حكيم و صانع و مدبرى هست و تا علم نباشد وحكمت‏نباشد اين نعمتها دست‏به دست هم نمى‏دهد به اين فراوانى، و به اين نظم و به اين‏روش، كه اينها [نسبت] بهيكديگر مثل دانه‏ها و حلقه‏هاى زنجير به يكديگر ارتباطپيدا كرده‏اند تا صانع حكيمى نباشد اينها دست‏به دست همنمى‏دهند آن پيغمبرهاهم با آن پيغمبر داخلى هم دست و هم داستان شده مى‏گفتند كه درست مى‏گويدگوش بده و درمقام برآكه ببينى كه از كجا آمده‏اى و به كجا مى‏روى و براى چه‏آمده‏اى اين سه پرسش كه آن پيغمبر داخلى مى‏كندپيغمبرهاى خارجى هم به اوگوشزد مى‏كنند و همچنين اين كتابها كه از طرف آن مد بر حكيم به توسط آن پيغام‏آورها بهاو رسيده است اين كتابها هم مشتمل بر همين هست از اول تا آخر همين‏مطلب را گوشزد مى‏كنند و همه گوشزدمى‏كنند كه نبايد توهم كرد كه اين خداى‏حكيم كار بيهوده و كودكانه كرده است و از اين خلقت‏به اين پهناورى وكرات‏بى‏شمار و نعمتهاى بى‏اندازه هيچ فكر حكيمانه نكرده و بى‏جهت اين همه خلق راروى زمين آورده يكى غالب و يكىمغلوب، يكى ظالم و يكى مظلوم و يكى با كمال‏صعوبت زندگانى كند و يكى با كمال رفاهيت و ارزانى نعمت زندگانى كندو اين هردو به يك سبك در روى اين زمين زندگى كنند بعد از اين خاك بشوند و بميرندو هيچ گونه ديگر از براى اينهاپرسش و سؤال و جوابى نباشد با اينكه يكى ظالم‏است و يكى مظلوم، يكى غالب است و يكى مغلوب، فقط و فقط منظورآن حكيم‏مدبر عالم‏دانا اين‏چند صباح زندگانى‏پرنقمت وپرزحمت وپرخون جگر بوده است.منظور او فقط همين بودهاست آيا هيچ عاقلى به عقل خود مى‏پسندد كه چنين كاركودكانه خارج از اصول حكمت را به چنين مدبر حكيمىسبت‏بدهد و او را چنين‏از اصول حكمت عارى و برى كند كه چنين كار سفيهانه‏اى را در اين عالم به وجودآورده و چندجمله اشخاصى (گروههايى از مردم) را به [جان] يكديگر انداخته آن،يكى را بزند، آن يكى، ديگرى را، اين بر سر آنشورش در بياورد آن ديگرى، بر سراين شورش بياورد، و يكى آتش باران كند اين را، و ديگرى در مقام انتقام برآيد.آياچنين كارى را نسبت‏به سفها، و به كسى كه سفيه‏تر از او نيست مى‏توان نسبت داد؟

آيا به چنين حكيمى كه اين همه حكمتها و اين همه اصول علم در آفرينش‏آسمان و زمين و خلقت آدمى به كار برده استمى‏توان نسبت داد اين معنى را كه‏بگوييم آنچه در كتابهاى آسمانى و در فرمايشات پيغمبران رسيده پدران ما به‏ماگفته‏اندو و ما خودمان در كتب آسمانى ديده‏ايم و شنيده‏ايم [همه هيچ]؟! پس‏بايد بگوييم كه در وراى اين عالم و پس از مرگعالم، سؤال و جوابى است و براى‏اين آمده‏ايم كه كارهايى كه در اينجا صورت مى‏گيرد در عالم ديگر در مقام حساب‏برآيندو خرده ريزه كارهايى كه در اينجا صورت مى‏گيرد در آن طرف به حساب‏درآيد و مجازات آنها هر يكى به اندازه خود و بهحساب خود رسيدگى شود كه به‏بدكار مجازات‏بد و به‏آدم نيك كار مجازات‏نيك بدهد و جز اين‏چاره ديگرى‏نيست.

پس ناچار عقل انسانى كه پيغمبر داخلى است اين مطلب را تصديق خواهدكرد علاوه بر اينكه معجزات بى‏شمار كه ازپيغمبران به ظهور رسيده و همين معجزه‏قرآن كه الساعه در دست ما هست كه به واسطه اين معجزه باقيه مى‏توانيميقين پيداكنيم به صدق پيغمبر آخرالزمان‏صلى الله عليه وآله، اگر نباشد از اين قرآن جز يك سوره كوتاه،سوره اعوذباللهمن‏الشيطان‏الرجيم انا اعطيناك‏الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك‏هوالابتر چونكه در زمان پيغمبر ماصلى الله عليه وآلهآن حضرت به بتهاى آنها و صنمهاى آنهابدگويى مى‏كرد. و مى‏فرمود خداى آسمان را بايد پرستش كرد نه اين سنگها كهشمامعبود خود قرار داده‏ايد و لهذا آنها كمر دشمنى با پيغمبر بستند و گفتند او ابتر است‏يعنى دنباله ندارد كسى كهجانشين او باشد بعداز او نيست‏بياييد چند صباحى به اومهلت‏بدهيم بعد راحت مى‏شويم كسى نيست جانشين او بشوداو ابتر است پس ازجانب خداى تعالى براى تسليت پيغمبر اين آيه رسيد كه انا اعطيناك‏الكوثر يعنى‏اى پيغمبر دل‏آزردهنشو از اين نسبتى كه به شما مى‏دهند ما به شما كوثر داديم يعنى‏خير كثير كه خير كثير عبارت است از امور بسيارىيعنى علم كثير، امت كثير، نسل‏كثير، شفاعت و نهر كوثر همه اينها در حكم كوثر داخل است انا اعطيناك الكوثر،نسلكثير هم به قرينه ذيل آيه كه مى‏فرمايد: فصل لربك و انحر يعنى در مقابل اين‏نعمت كوثر كه به شما داده‏ايم بايد يك اداىشكرى بكنى كه مناسب اين كوثريت‏باشد و مناسب با كوثريت اين است: فصل لربك وانحر يعنى هر عبادت بدنى،كه‏جامع جميع جهات بدنى باشد كه آن عبارت است از نماز كه در نماز هم بايد جبهه‏انسان و هم كف دستها و هم زانوها وهم ابهام پاها [روى زمين قرار گيرد] و هم قيام‏و هم قعود و هم سجود و هم ركوع و هم ذكر و هم ثنا و هم حمد و همتمجيد داردو آنچه كه در عبادت معتبر هست‏به تمام معنى در نماز اخذ شده، بايد چنين عملى‏انجام بدهى، اين عبادتبدنى و از آن طرف عبادت مالى كه «و انحر» كه عبادت‏مالى عبارت است از نحر كردن شتر كه آن زمان شتر قيمتشخيلى بوده و از گوسفندقيمتش بيشتر بود، هم عبادت مالى كه نحر شتر است‏بايد انجام بدهد و هم عبادت‏بدنى تا درمقابل اين نعمت كوثر [شكر كرده باشى] ان شانئك هوالابتر آن كس كه باشما دشمنى مى‏كند و نسبت ابتر به شمامى‏دهد خود او ابتر است پس از اين آيه‏استفاده مى‏شود كه نسل دشمن برافتاده مى‏شود و نسل پيغمبر در روى زمينزيادمى‏شود به‏طورى كه شايد نصف يا ثلث امت پيغمبر از سادات باشند.و صلى‏الله‏على محمد و آله.

[آقاى ابوالقاسم مصلحى گويد:] جمعه 21 خرداد 1350 كه در خانه مخلص‏درسه‏راه شميران‏افتخار حضورحضرت‏آية‏الله‏آقاى‏آشيخ محمدعلى‏مصلحى عراقى‏عموى‏محترم خودمان‏را داشتيم، اين‏آقايان نيز حضور داشتندجناب‏آقاى آل‏ياسين،جناب آقاى غلامحسين مصلحى اخوى، آقاى اسماعيل مصلحى وخانمشان، آقاى‏ابراهيم مصلحى وخانمشان، و آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عموزاده، و من‏از حضورشان تقاضا كردم بياناتى بفرمايند تا به عنوانيادگار و ياد بود روى نوارضبط شود. سلامت و بقاى عمر و عزت همگى را خواستارم.

مصاحبه‏اى ديگر (80)

س: حوزه، قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم چه وضعى داشته و وقتى ايشان آمدند چه موقعيتى داشته؟

ج: قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در قم حوزه‏اى نبوده البته علماى‏برجسته‏اى در قم مشرف بودند و ساكن بودنداز قبيل ميرزاى قمى اعلى‏الله مقامه‏و آقا شيخ ابوالقاسم زاهد و جناب آقا شيخ مهدى پايين شهرى و امثال اينها وليكن‏از،تقدير الهى نبود، قبل از زمان حاج شيخ عبدالكريم در اين شهر حوزه‏اى منعقدبشود، جهتش چه بوده؟ خدا مى‏داند بااينكه ميرزاى قمى اوليت داشته درشخصيت، علميت، صاحب كتاب قوانين بوده است، معذالك در اين شهر حوزه‏منعقدنشده، خدا مى‏داند جهتش چه بوده.

س: فتواى ايشان در سهم امام مدخليت نداشته در اين امر؟

ج: شايد از اين جهت‏بوده، فتواى ايشان در مصرف سهم امام خصوص‏سادات بوده و همچنين آقا شيخ ابوالقاسم زاهدخودش هم تصرف در سهم امام‏نمى‏كرد، اموراتش به غير سهم مى‏بايد بگذرد.

س: مدارسى كه در قم سالهاست‏ساخته شده مثل مدرسه رضويه،مدرسه فيضيه، مدرسه جهانگيرخان اينها چه وضعىداشته قبلا؟

ج: اينها در زمان صفويه بوده، در زمان صفويه كه ترويج مذهب شيعه بيشتراز آنها شده است. قاجاريه هم كه بعد از آنهاآمدند در ترويج مذهب شيعه ساعى‏بوده‏اند، و در قم مدارسى ساخته‏اند و از قديم هم مدارسى بوده است، وليكن دراينشهر حوزه منعقد نشده تاريخ نشان نمى‏دهد يك حوزه علميه اينجا منعقد شده‏باشد مثل اينكه در نجف منعقد شد تااينكه خداوند در دل حاج شيخ عبدالكريم كه‏ساكن كربلا بوده‏اند مى‏اندازد كه نذر كند زيارت حضرت ثامن‏الائمه را، بعداز اين كه‏اين نذر را مى‏كند منتظر تهيه اسباب بوده براى وفاى به نذر، تا اينكه از جانب خدايك وسيله‏اى فراهم مى‏آيد كهتا سلطان آباد اراك مسافرتى بكند و از جهت وفاى به‏نذر ملجا مى‏شود تا سلطان‏آباد برود و مسافرت كند و آمدنش بهسلطان‏آباد براى‏خاطر وفاى به نذر بوده كه اقلا نصف راه را حالا مى‏روم تا بعد خدا بزرگ است‏بقيه‏راه را هم فراهممى‏آورد و تصميم داشته بعد از آن برگردد به منزل خودش كه دركربلا بوده، منزل شخصى ملكى داشته و از اين جهت‏به اومى‏گفتند حائرى يعنى‏كربلايى. هيچ در ذهن او قصد اينكه در اينجا در ايران توقف كند ابدا نبوده تا اينكه‏وقتى واردسلطان‏آباد مى‏شود طلاب آنجا كه در مدرسه بودند اطراف ايشان رامى‏گيرند و به ايشان عرض مى‏كنند كه درس شروعكنيد، ايشان مى‏فرمايند: من‏مسافرم، قصد توقف ندارم، عرض مى‏كنند كه يك هفته، كمتر، بيشتر كه اينجاهستيد بيكارنباشيد، شروع به درس كنيد، همين كه شروع به درس مى‏كنند به‏اطراف خبر مى‏رسد كه حاج شيخ عبدالكريم (يكشخصيت علمى معروف بوده‏است) در سلطان‏آباد اراك مشغول به درس شده است از جانب خدا از اطراف:همدان، كاشان، طهران، كرمانشاه، شيراز و ساير شهرهاى ديگر جمعيت مى‏آيدو جمعيت‏بسيارى در سلطان‏آباد جمع مى‏شود به طورىكه ديگر در منزل نمى‏شده‏است درس بگويند، ايشان را حركت مى‏دهند به مدرسه مى‏برند كم‏كم او را به منبرمى‏برندمى‏گويند جمعيت زياد است‏بايد به منبر برويد. بعد از آنى‏كه حوزه در آنجامنعقد مى‏شود، براى سفر مشهد مقدسكارهاى ايشان فراهم مى‏شود و مسافرت به‏مشهد مى‏كنند و زيارت به عمل مى‏آورند و وقتى بوده است كه مرحومسيد(محمدكاظم) طباطبائى مرحوم شده بوده و بيشتر مردم مقلد مرحوم سيد بوده‏اندو بعد از فوت او محتاج بوده‏اندبه اينكه مساله بقاء بر تقليد را به ايشان مراجعه‏كنند، بعد از اين كه از مشهد مراجعت مى‏كند مى‏بيند كه به چه صورتىمراجعت‏كند به كربلا، اين حوزه به اين مهمى را چه كند، تكليف شرعى او را ملجا مى‏كند كه‏توقف كند در صورتى كه هيچقصد توقف نداشته، بعد از توقف كردن علماى قم‏تهيه مى‏بينند كه ايشان را از سلطان‏آباد حركت‏بدهند و بياورند به قم،به جهت اين‏كه قم عنوان مشهديت دارد سلطان‏آباد كه عنوان مشهديت ندارد، بالاخره ايشان رابه عنوان زيارتى شب عيدنوروز كه نيمه شعبان بوده است‏حركت مى‏دهند(و مى‏آورند به‏قم) و در اينجا به حاج شيخ محمد سلطان الواعظينتهرانى سفارش‏مى‏كنند كه در منبر مردم را تهيچ كند در حالى كه جمعيت از اطراف براى عيد نوروزدر صحن اجتماعمى‏كند براى تحويل سال، و حاج شيخ عبدالكريم را وادار مى‏كنندكه در صحن نو حضرت معصومه نماز مغرب و عشا را بهجماعت‏بخوانند و بعد ازنماز جماعت، حاج شيخ محمد سلطان‏الواعظين به منبر مى‏رود و مردم را تهيچ‏مى‏كنند كهايشان را نگه داريد حتى اينكه بعضيها مى‏گويند كه دغبل خزاعى آمد درقم و جبه امام رضا را داشت و نگذاشتيد اى اهلقم كه جبه امام رضا را از شهر شمابيرون ببرد، اين شخص علم امام رضا را آورده است نگذاريد كه او از اين شهر بيرون‏برود، بالاخره دو نفر از اهل تهران يكى حاج محمدابراهيم سكويى يكى حاج‏محمدتقى علاقمند اينها مصمم مى‏شوند كه شهريهرا بدهند كم‏كم و كم‏كم ازاطراف هم زمينه فراهم مى‏شود و اين حوزه از اراك منتقل به قم مى‏شود و كم‏كم‏و كم‏كم اينمطلب منتهى مى‏شود به پهلوى اول و او مانع بوده است از انعقاد اين‏حوزه از قرار حركاتى كه مى‏كرده است از جهتكشف حجاب و سختگيرى به اهل‏عمامه و لباس متحدالشكل و كلاه شاپو سر مردم گذاردن، حاج شيخ عبدالكريم هم‏دراثر آن حلمى كه خدا با او داده بود مصلحت نمى‏ديد كه به او به طور جنگ و به‏طور مخاصمه پيش بيايد بلكه به طورملايمت و حلم و بردبارى با او معامله مى‏كرد.

خداوند تعالى هميشه نسبت‏به قم نظر رحمت داشته است و جوابرو ستمكارانى كه قصد اذيت‏به قم داشته‏اند به هرطورى كه بوده است اذيت آنها رااز قم قطع كرده است، و اين قم حرم اهلبيت است و آشيانه آنها است و آشيانه‏شيعيانآنها است، هميشه شيعيان اهل‏بيت در قم اجتماع مى‏كردند و سكونت‏داشتند و اولاد ائمه هم نظر به اينكه اينجا مجمعشيعيان بوده است‏به اينجا توجه‏بيشتر داشته‏اند كه شيعيان در قم و در حوالى قم، كاشان، اينجاها اجتماع داشته‏اندوهمه محب اهل‏بيت‏بوده‏اند و به تمام معنى آنچه مى‏توانستند كمك مى‏كردندو اعانت مى‏كردند خصوصا به امامزاده‏هاكمال احترام و تعظيم را به جا مى‏آرودندبه خلاف ساير شهرهاى ديگر در زمان خلفاى جور مورد اذيت واقع مى‏شده‏اند،ناچار به اينجا مى‏آمده‏اند و چقدر اخبار در احترام اين شهر و مدح اين شهر و اهل‏اين شهر وارد شده است‏حتى اينكه واردشده است، كه اگر تمام اطراف را فتنه‏فرويگرد بر شما باد به قم و حوالى قم كه بلا از آن مدفوع است. چون اين جور كهبه‏چشم هم ديديم و الآن هم مى‏بينيم كه اين شهر از بلا مدفوع است، از بلامحفوظ‏است، همه شهرها را آتش اگر بگيرداينجا را آتش نمى‏گيرد، پس فرمايش معصومين‏چطورى دارد اينجا ظاهر مى‏شود، چه معجزه بزرگى است، فرمودند ازاين شهر به‏اطراف علم افاضه مى‏شود و از اينجا حجت‏بر تمام خلق تمام مى‏شود و داريم‏مى‏بينيم همين طور است وسيلهظاهرى او آقاى حاج شيخ عبدالكريم شد. حالانقدا هم آقاى خمينى است‏خداوند طول عمر به ايشان بدهد و از عمرطبيعى‏بالاتر، دو عمر طبيعى به ايشان مرحمت‏بفرمايد، كه در عمر دومى تدويم عمل كندو به طور شايسته ايران را ازچنگ دشمنان خلاصى بدهد بى‏دينى اطراف را گرفته‏است و دشمنها همه سر به جان ايران كرده‏اند و مى‏خواهند آنها رابه خودشان‏ملحق كنند و همچنان كه خودشان نه ايمان به خدا دارند و نه ايمان به پيغمبرو آخرت دارند، مى‏خواهند اهلايران هم مثل آنها بشوند، ليكن خداوند تعالى‏نخواست اين معنا را، و ساير شهرهاى ايران هم به بركت‏شهر قم كه آقاىخمينى-از شهر قم- مبعوث شد [نجات پيدا كرد] در اثر حوزه علميه‏اى كه آقاى حائرى‏منعقد كرده بود، اين يكى از آننتايج‏حوزه بود، حالا معلوم مى‏شود كه صدق‏فرمايشات اهل‏بيت چگونه دارد ظاهر مى‏شود كه فرموده‏اند كه بر شما بادبه قم‏و اطراف قم.

مرحوم حاج شيخ عبدالكريم دو دفعه به اراك تشريف آوردند، يكى در سنه‏16 تا 24 كه تقريبا 8 سال طول كشيد. در سنه24 قمرى كه طلوع مشروطيت‏شدايشان در اين امورات سياسيه مداخله نمى‏كرد خفيتا از حاج آقا محسن از اراك‏حركتكرد، يك زن كور داشت و دو تا دختر صغير; اينها را گذاشت در اراك‏و خودش تنها حركت كرد رفت و عتبات تا از اين سر وصداها و هياهوها گوشش‏خالى باشد، در كربلا هم كه رفته بود براى اين بود كه در نجف گفتگوهايى بود بين‏سيد و آخوند،مى‏خواست كه نه در طرفيت اين باشد نه در طرفيت او و در كنارى‏باشد، كتابى از سيد درس مى‏گفت و كتابى هم ازآخوند يعنى من بى‏طرفم، نجف‏نرفت كه ناچار باشد كه با اين حزب يا با آن حزب باشد، خفيتا از حاج آقا محسن [ازاراكبه عراق رفت] اگر مى‏دانستند جدا ممانعت مى‏كردند.

تمام جلد ثانى درر و مبحث اجتماع امر و نهى و مبحث ضد و مبحث نهى درعبادت در اراك نوشته شد، پس از مراجعت‏بهعتبات بقيه جلد اول را نوشتند. آن‏سفر 8 سال طول كشيد و سفر ثانى تقريبا 32 بود 32هجرى قمرى آمدند تا سنه40قمرى، اولى 8 سال بود دومى هم 8 سال شد، و در اين سفر دوم چند نفر از آقايان‏قميين مهاجرت كردند از قم بهسلطان‏آباد براى حضور درس ايشان، يكى آقاى حاج‏ميرزاحسن برقعى، يكى آقاى حاج ميرزاابوالفضل زاهدى، يكى آقاىحاج ميرزامحمود روحانى يكى آقاى آسيد محمد صدر كه به او صدرالعلما مى‏گفتند، باز هم‏بودند عده‏اى بودند اينها همدر درس حاضر مى‏شدند، از نجف هم آقاى حاج‏سيدمحمدتقى خوانسارى و آقاى حاج سيداحمد خوانسارى، و آقاى آقاسيد على‏يثربى، [البته] آقاى يثربى [بعد از مهاجرت حاج شيخ به قم از نجف به قم آمد] ولى‏آن دو تا از اراك بودند، تااينكه سنه 40 شد.

همان آقايان قميين توطئه (81) ديدند كه ايشان را حركت‏بدهند به قم و به قم‏مقيم باشند. اواخر سلطنت احمد شاه قاجاراو مسافرت كرد به قم و آقاى حاج‏شيخ رفتند به ديدن او و خيلى پذيرايى تامى از مرحوم آقاى حاج شيخ كرد واحترام‏گرفت رضا شاه ايستاده بود در مجلس حق جلوس نداشت ايستاده بود، وزير جنگ‏بود، حق جلوس نداشت احمدشاه نشسته بود و آقاى حاج شيخ با حواريين نشسته‏بودند و گفتگوهايى با هم مى‏كردند، پس از آن كم‏كم و كم‏كمرضاخان كه وزير جنگ‏بود احمد شاه را خلع كرد از سلطنت و نايب‏السلطنه شد كم‏كم و كم‏كم سلطنت راخودشمتصدى شد و به تمام معنى سلطنت پيدا كرد و يك سفر اول سلطنتش آمدبه قم و در حرم شريف خواست آقاى حاجشيخ را ملاقات كند، آقاى حاج شيخ‏مشرف شدند به حرم و در پاى ضريح حضرت معصومه‏عليها السلام تلاقى شدرضاشاه به‏آقاى حاج شيخ عرض كرد من مقلد شما هستم و شما را دوست مى‏دارم، آقاى‏حاج شيخ هم فرمود من هم تو رادوست مى‏دارم، يعنى به اين حرفى كه زد گفت‏من مقلد شما هستم، ولى دروغ مى‏گفت‏باطنا، كم‏كم و كم‏كم دروغ اوواضح شد اومى‏خواست كلاه سر آقاى حاج شيخ بگذارد به اين كلمه كه گفت من مقلد شماهستم و من شما را دوستمى‏دارم، اگر همچون نبود چرا اعلام كشف حجاب كرد،چرا به كلاه شاپو و لباس متحدالشكل مردم را ملزم مى‏كرد،چقدر روسريها را پاره‏كردند و چقدر زنها را اذيت كردند كه بعضى در اثر اذيتى كه پاسبانها مى‏كردند، وضع‏حمل كردند.رضاخان مثل گربه‏اى كه دزدى مى‏كند و از كار خودش ترسناك است‏و مى‏ترسد كه مبادا صاحبخانه ملتفت‏بشود و او را بهچوب بكشد به اين طرف و آن‏طرف نظاره مى‏كند اگر ادنى خبرى و كم‏تر اثرى از صاحبخانه پيدا شد فرار مى‏كند،اينرضاخان هم ديد با يك مملكتى چند ميليونى مى‏خواهد طرفيت كند و آنها را ازدين برگرداند و به تمام معنى دزد باشد ودزدى كند و مردم را چپاول كند، دينشان‏را، مالشان را، عرضشان را، هستيشان را به تمام معنى، چند ميليون جمعيت‏بايك‏نفر آدم مثل رضاخان كه چكاره بوده است؟ اولش تو اين اسبها بوده، اسبها را قشومى‏كرده، قشوكن اسبها بوده، كم‏كمو كم‏كم به سربازى، در سربازيش هم از قرارى كه‏شنيده شده است، شبها كه مى‏گرديده است‏شراب مى‏خورده است و دردكانهاى‏بقالى كه در را بسته بودند و رفته بودند، ساعت پنج و شش شب با سر نيزه ازشكاف در توى طغار ماست مى‏كردهو مى‏ليسيده است. چون شراب ماست‏مى‏خواهد، اينجور سربازى مى‏كرده، كم‏كم از سربازى به سرهنگى، كم‏كم وكم‏كم‏وزير مى‏شود، و با خارجيها همدست مى‏شود و آنها شروطى با او مى‏كنند كه چنين‏و چنان بكن و اگر تو چنين وچنان كردى ما تو را به سلطنت مى‏رسانيم، قول‏مى‏دهد كه مى‏كند تا اينكه آنها احمدشاه بيچاره را خلع مى‏كنند و اينمى‏شودسلطان به تمام معنى و چپوكن و دزدى به تمام معنى، روى سر چند ميليون‏جمعيت دزد به تمام معنا، مالشان،جانشان، عرضان، دنيشان، همه را چپو مى‏كردو مى‏خواست همه را به حلقوم خود به هضم رابع برساند. حاج شيخعبدالكريم‏بيچاره توى يك همچو معركه‏اى واقع شده بود، چه چاره داشت غير از اينكه‏سلم باشد.

در كف شير نر خونخواره‏اىغير تسليم و رضا كو چاره‏اى

چكار مى‏توانست‏بكند.

آقا سيدحسن مدرس اصفهانى، يك نفسى كشيد كه اين چه كار است كه‏مى‏كنى؟ فورى او را به خواف فرستاد و او را درآنجا خفه كردند.

به وكيل قم گفته بود از قرارى كه دكتر مدرسى (82) براى من نقل كرد، يعنى‏مجلسى كه آقاى حاج سيدمحمدتقى و منبودم براى او نقل كرد، وكيل قم كه يكى‏از افراد برجسته قم بود، پسر حاج سيدجواد قمى از آقايان خيلى معنون قم بوده،قدبلندى داشت معمم هم بود وكيل قم بود، دكتر مدرسى گفت او به من گفت،رضاشاه گفت اگر حاج شيخ عبدالكريمنفس مى‏كشيد يك كلمه‏اى مى‏گفت فورى‏ماشين در خانه‏اش حاضر مى‏كردم و مى‏فرستادمش آنجايى كه عرب نىمى‏اندازد،مثل آقا سيدحسن مدرس مى‏كردند، آقا شيخ عبدالكريم را هم مى‏كشتند، آن وقت‏آيا ديگر اثرى از حوزه باقىمى‏ماند، اصلا و ابدا، كسى نبود ديگر.

هيچ كس جرات نمى‏كرد نفس بزند، چكار مى‏توانست‏بكند.

ولى مرديكه از ترسش مثل گربه ترسو مى‏ترسيد از جمعيت‏بسيار مى‏ترسيد،از نماز عيد كه توى صحن خوانده مى‏شد وجمعيت پر مى‏شد جلوگيرى كرد، اول‏كارى كه كرد در فوت مرحوم آقا شيخ عبدالكريم گفت مبادا كسى مجلس بگيردازمجلس فاتحه جلوگيرى كرد. هيچكس مجلس نبايد بگيرد اين بود كه بيچاره‏ها توخانه آقاى حاج شيخ جمع شدند،عوض اينكه توى صحن، توى مسجد بالاسرجمع بشوند، يا مسجد امام، ده روز، پانزده روز فاتحه‏گيرى كنند، توىخانه‏اش‏جمع شدند آن هم طلاب، توى خانه آقا شيخ عبدالكريم، قرآن مى‏خواندند آنجا راجلوگيرى نتوانست‏بكند وگرنهآن را هم جلوگيرى مى‏كرد، يك نفر آدم، كه كارش‏قشو كردن اسبها بوده، توى طويله بوده اين آدم، يك دفعه شده شاه،اين چه سرش‏مى‏شود روحانيت‏يعنى چه؟ چه سرش مى‏شود دين يعنى چه، چه سرش مى‏شودقرآن يعنى چه، چه سرشمى‏شود خدا يعنى چه؟ چه سرش مى‏شود معاد يعنى‏چه؟ چه سرش مى‏شود سؤال قبر يعنى چه؟ چه سرش مى‏شود كهدين يعنى چه؟بجز طبيعى بودن و دهرى بودن مثل اربابهايش، اين مرديكه هم مثل آنهامى‏خواست‏بشود، دهرى وطبيعى، و چند ميليون جمعيت ايران را هم‏مى‏خواست همينطور بكند، يك آدم مهمتر خوف سرتاپايش را گرفته بود ولهذاجمعيتها را به كلى نهى مى‏كرد و جلوگيرى سخت مى‏كرد، كه بيچاره‏ها، بينواهامى‏رفتند مسجد جمكران يا توىسردابهاى خيلى تاريك براى روز عاشورا و ايام‏مصيبت روضه‏خوانى مى‏كردند، اينطور روضه‏خوانى مى‏كردند، از ترس، ازترس،در همچو موقعى حاج شيخ عبدالكريم بيچاره مبتلا شده بود.

در كف شير نر خونخواره‏اى غير تسليم و رضا كو چاره‏اى اگر نفس مى‏كشيد او را مثل آقا سيدحسن مدرس اصفهانىمى‏كرد. هى منتظر بوديك كلمه از حاج شيخ بيرون بيايد حاج شيخ يك تلگراف به او زد كه شما چرادرباره كشف حجاب،اين قدر سختگيرى مى‏كنيد، فورى جواب آمد،حجت‏الاسلام، (آيت‏الله نه) حاج شيخ عبدالكريم يزدى، اين حرف ازاراجيف‏است و كسانى كه شما را محرك بوده‏اند، تعقيبشان مى‏كنيم، آن وقت دو نفر را يكى‏آشيخ حسين قمى و يكى همحاج شيخ على‏اصغر سلامت، اينها را فرستاد به مدتى‏در كاشان، كه اينها تحريك كرده‏اند حاج شيخ عبدالكريم را،حجت‏الاسلام نوشته‏بود آيت‏الله ننوشته بود.

تا بعد از اينها [به خواست] خداوند متعال، بله، خداوند متعال، آنچه كه آن‏گربه ترسو از آن مى‏ترسيد خودش و يارانش وهم‏مسلكانش گرفتار همان شدندو همان چوبى كه مى‏ترسيدند بر سر آنها بكوبد، همان چوب بر سرشان آمد ورفتندآنجايى كه رفتند، هر دوشان، هم خودش و هم همراهانش و از عجايب اين است كه‏پسر او هم عبرت نگرفت و دنبالهمان كارهاى پدر رفت و مى‏خواست كارهاى اورا به اتمام برساند كه قضيه آقاى بروجردى پيش آمد چون آقايان ثلاثهمچوقوه‏اى نداشتند، نه آقاى حجت، نه آقاى خوانسارى، نه آقاى صدر، هيچكدام چنين‏قوه‏اى نداشتند، مثل قوه‏اى كهآقاى بروجردى داشت، قوت او سرتاسر مملكت راگرفته بود.

س: كى دعوت كرد آقاى بروجردى را؟

ج: خدا، به جهت اين كه ايشان باد فتق گرفت در بروجرد خواست‏يك‏ميزى،كه رويش كتاب بود، از اينجا بگذارد آنها، بادفتق پيچيد توى خصيتين‏او و بيچاره شد، ناچار شد حركت كند به تهران براى معالجه باد فتق، مثل آقاى‏حاج شيخ براىنذر، وقتى كه آمد به قم، در مسيرش كه سير مى‏كرد آقايان تجارتهرانى نامه‏اى نوشتند به ايشان، كه اين آقايان ثلاثملوك‏الطوايفى شده‏و ملوك‏الطوايفى اسباب تفرقه است، اين حوزه قيامش به واحد بايد باشد تا ازملوك‏الطوايفى بيرونبرود شما خوب است‏بياييد اين كار را بكنيد، تا وقتى‏كه آمد.

س: آقايان هم دعوت كرده بودند از ايشان؟

ج: آقايان هم همه مثل اينكه دعوت كردند، وقتى كه ايشان آمد، آقاى حجت‏تضمين كرد، جاى درسش را، آقاى صدرجاى نمازش را و آقاى خوانسارى نمازجمعه‏اش را، ولى ايشان قبول نكرد گفت من نماز جمعه را نخوانده‏ام نمى‏خوانم‏شماخودتان بخوانيد هر سه تسليم شدند گفتند بياييد وقتى كه او آمد خوب‏سرتاسر مملكت‏به آن يكى قيام پيدا كرد و آنمحمدرضا ديد كه حالا زورش‏نمى‏رسد، زورش به سه تايى مى‏توانست‏برسد ولى اين يكى است، آمد خضوع‏و خشوع كرد،آمد منزل ايشان وارد شد در بيرونى آقاى بروجردى حاج احمد هم‏گفت چايى شيرين مى‏خواهى يا ديشلمه مى‏خواهى،اينجور به او گفت، كم‏كم يك‏مقدارى رو پيدا كرد، رفت دفعه ديگر كه آمد رفت در حرم، به آقاى بروجردى گفت‏شما بياييددر حرم اول مى‏آمد در منزل، دوم با آن گفت‏بياييد در حرم، ايشان رفتندبه حرم، كم‏كم و كم‏كم آن شخص قوتمى‏گرفت، ايشان هم پيرمرد مى‏شدند تاوقتى كه از دنيا رحلت كردند، رحمة‏الله عليه، يك قوتى گرفت، ديد كه آن سه تاكه‏رفتند آن آقايان ثلاث كه رفتند جلوتر از آقاى بروجردى، آقاى بروجردى هم كه‏رفت، حالا ديگه كيه، يك آقا سيدمحمدرضاى گلپايگانى و يك آقاى مرعشى‏و هيچكس ديگه، ديد ميدان خالى است و خيلى خوشوقت‏شد به اين مطلبكه‏حالا مى‏تواند آن خواسته‏هاى پدر نامرحومش را انجام بدهد لهذا داشت روز به روزسلك طبيعى مذهب و دهرىمسلك را روى كار مى‏آورد و آثار و مفاخر دين و قرآن‏خدا و پيغمبر را مى‏خواست از بين ببرد. آن پدر نامرحوم و ملعونشچه‏بى‏احتراميها به حرم حضرت معصومه كرد. بدون اذن دخول وارد شد در حرم‏حضرت معصومه با آن يارانش با چكمه،چكمه را هم نكندند، با چكمه آمدندو هيچ نه سلامى نه زيارتى، حاج شيخ محمدتقى بافقى را با پس‏گردنى زدندو بيرونآوردند، و پاى ايوان آينه، توى صحن به پشت‏خواباندند و با تازيان بادست منحوس خودش بنا كرد به پشت‏حاج شيخمحمدتقى زدن و او از آن زيرمى‏گفت‏يا صاحب‏الزمان يا صاحب‏الزمان، آخرش گير افتاد، حاج شيخ محمدتقى‏را بردند توىيك محبسى كه روز و شب معلوم نبود بسكه تاريك بود و نمورهم بود جاى يك نفر هم بيشتر نبود، خوابيدن هم برايشمشكل بود، چندين‏زمان در آنجا محبوس بود بنده خدا، خدا رحم كرد كه نمرد و هر روز مى‏بردنش‏براى استنطاق وچيزى از او نتوانستند بگيرند، چه بلاها بر آن بيچاره وارد شد،خدا مى‏داند و بس.

القصه، اين توله هم بلاى پدر بر سرش آمد، يعنى مثل گربه دزد همانطورى كه‏او از كار خود ترسناك بود و آخرش چوبخدا بر سرش آمد و اين عبرت نگرفت‏اين هم، اين چوب ملت‏بر سرش آمد و بر سر هواخواهانش و همه فرار را برقراراختيار كردند، كه مبادا چوب ملت‏بر سر آنها وارد بيايد.

اين سه دفعه شد، يك دفعه حاج شيخ عبدالكريم را به نذر ملزمش كرد بيايدبه ايران كه جلوگيرى كنند از رضاشاه، يكمرتبه هم آقاى بروجردى را مبتلا كرد به‏باد فتق كه منجر بشود بعد از دعوت آقايان تهرانيها به آمدن به قم، جلوگيرىكنند ازآن پسر. يك‏مرتبه هم خداوند متعال در دل جمعيت‏سرتاسر مملكت انداخت كه‏همه بگويند مرگ بر شاه، مرگ برشاه، مرگ بر شاه، كه شنيدم بچه‏ها كه بازى‏مى‏كردند تو كوچه‏ها با هم بازى كه مى‏كردند تو سينه مى‏زدند مى‏گفتندمرگ بر شاه،مرگ بر شاه، آن وقت‏بعضى گفتند بگوييد عوض مرگ بر شاه زنده‏باد شاه، زنده‏بادشاه، آن وقت آن پاسبانخوشش آمد گفت‏بياييد ببينم چه مى‏گوييد گفته بودند،زنده‏باد شاه، آن پسر گفت كدام شاه؟ گفت: شاه نجف، شاه نجف،شاه نجف، شاه‏نجف، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، زنده‏باد آن شاه اينطور مى‏گفتند، يك طورى تمام‏مملكت، زن و مرد وكوچك و بزرگ و عالم و زاهد يك مرتبه صداى مرگ بر شاه،اين خدا انداخت تو دل مردم، مرديكه ديد الآن است كهجمعيت‏بر سر خودش‏و يارانش هجوم مى‏آورند از ترس اينكه چوب ملت‏بر سرشان فرود بيايد، خودش‏و يارانش فرار را برقرار اختيار كردند مثل گربه دزد فرار كردند، كه مبادا چوب ملت‏بر سرشان بيايد، كه اگر مانده بودند حتما پاره پاره‏شانمى‏كردند، ذره ذره، خردخردشان مى‏كردند و مى‏فرستادند همانجايى كه بايد بروند، منتهايش فرار كردند،و رفتند، حالاعجب اين است كه بعضى ديگراز ياران او در خفا كار او را مى‏كنندو پند نمى‏گيرند، عبرت نمى‏گيرند، نه از خود اين توله ونه پدرسگ اين توله، كه چه‏بلاها بر سرشان آمده و بر ياران و هواخواهانشان چه بلاها آمده، عبرت نمى‏گيرد،چشم عبرتو ديده بصيرت در آنها خلق نشده، باز بر سر همان پله اول و كرت اول‏باقى‏هستند، تعجب‏خيلى، تعجب دراين‏استكه‏اين‏اشخاص‏هيچ عبرت نمى‏گيرندو از خدا و پيغمبر و معاد [قافلند] و به كلى اينها را پشت‏سر انداختند و همه‏اشبه‏دهريت وطبيعت چسبيده‏اند وغير از دهرى وطبيعى‏چيز ديگرى سرشان نمى‏شود،بايد كه ملتفت‏باشند كه دين حقاست و قرآن حق است، قبر حق است، برزخ حق‏است،صراط حق‏است، ميزان حق‏است، سؤال وجواب حق است از كوچكوبزرگ‏حركات ما و سكنات ما و گفتار ما و كردار ما سؤال مى‏شود پس از اين عمر طبيعى ياغير طبيعى كه كرديم و ازدنيا رفتيم از ما سؤالها خواهند كرد بايد جواب تهيه كنيم.

× × ×[كسى كه باغ و باغچه‏اى را احداث كرده و گلهايى پرورانده] آيا ممكن است‏همينطور بميرد و براى اين باغچه يكفكرى نكند و نگويد من يك عمرى رازحمت كشيدم براى اين باغچه، آخر يك كسى توجه كند اين باغچه را، پيغمبرىكه‏يك عمرى براى اين دين و شرايع اسلام زحمت كشيده، يك مردم بت‏پرستى را كه‏عمرها و سالها بت‏پرستى كارشانبوده اينها را آورده و در اين دين وارد كرده است‏يك همچو عده مردم هواپرست‏بت‏پرست، دنياپرستى را بگذارد و براى ايندينى‏كه اين همه مدت زحمتها كشيده و خون جگر خورده و خونها ريخته شده، هيچ‏فكرى نكند، هيچ وصيتى نكنند،بى‏وصيت از دنيا برود و اختيار را بدهد دست‏اينها و حال اينكه خودش مى‏فرمايد كه: «يا ايهاالذين آمنوا كتب عليكم انحضراحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين‏» خودش مى‏گويد بايد وصيت كنيدآن وقت همچو كسى بى‏وصيت،مى‏گذارد دست مردم بت‏پرست، هواپرست، تازه‏مسلمان كه هر يكى يك هوايى به كله‏اش هست آيا عقل باور مى‏كندهمچو چيزى‏را، خود او اين همه توصيه به وصيت مى‏كند كه نكند شما برويد بى‏وصيت، آن‏وقت‏خودش براى يك همچومطلب مهمى كه تا قيام قيامت‏بايد استمرار داشته‏باشد و مردم بايد به اين دين هميشه متدين باشند براى اين هيچفكرى نكندو بميرد، عقل باور نمى‏كند، سنيها اينجور مى‏گويند مى‏گويند بى‏وصيت مرد پس‏آنچه صحيح است و مى‏توانبه آن اعتماد كرد، همين دوازده امامى هست و بس،هر كس كه جوياى اين نباشد مثل رضاشاه و مثل پسرش كه اينهامى‏خواستندلگدمال كننده اين دين را بكلى، بجاى اينكه هر چه قوتشان بيشتر مى‏شودحمايتشان بيشتر بشود لگدشانبه دين بيشتر مى‏شد، به واسطه قوتى كه مى‏گرفتند،بيشتر لگد مى‏زدند و حال اين كه وقتى كه قدرتشان زياد مى‏شودبايد در حمايت‏دين صرف شود.

آقاى ميرزاى مهدى آشتيانى (83) كه دخترزاده حاج ميرزامحمدحسن آشتيانى‏بوده است، او، از قرارى كه آقاى آسيدمحمد تقى [خوانسارى] نقل كرد در سفرى‏كه مى‏رفته به مشهد مقدس خوابى مى‏بيند، در مجلسى هست كه حضرترسول‏صلى‏الله عليه و آله و سلم و دوازده امام بر رديف نشسته‏اند در صدر حضرت رسول‏است، پس از آن حضرت اميراست، پس از آن حضرت مجتبى، پس از آن حضرت‏سيدالشهدا، تا آخر حضرت حجة‏ابن‏الحسن در همچو مجلسى وارد شددر چه‏زمانى، در زمان محمدرضا.

در خواب دو زانو خدمت‏حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله نشست، عرض كرد آقا به‏داد امت نمى‏رسيد كه گرفتارند،فرمود برو پيش ثامن‏الائمه، تو كه مى‏روى‏به زيارت او، برو پيش او. رفت آنجا دو زانو زد عرض كرد آقا به داد امت‏نمى‏رسى؟ حضرت ثامن‏الائمه فرمودند ما آن دجال امت، يعنى رضاشاه، را ازميان برداشتيم.

آمدند گرفتند و بردندنش، [جزيره موريس] آن وقت توى اتاقى كه داشت درهمانجايى كه حبسش كرده بودند در آنجزيره قدم مى‏زده و مى‏گفته اعلاحضرتا،قدر قدرتا آى... يعنى چطور شد آن همه... .

آنجا با يك يهودى طرف حساب مى‏شود، يهودى، گفته بود، اين دزد تو خانه‏من چكارهايى كرده است زير پله پول گذاشتهبودم، حالا آن پول نيست، اين‏دزديده، آن وقت‏برده بودنش به عدليه جزيره موريس، در آنجا براى محاسبه، بايهودى، اومى‏گفته اين دزديده، اين مى‏گفته ندزديدم، اين جور خدا گرفتارش‏مى‏كند، حالا بايد اينهايى كه طرفدار او هستند عبرتبگيرند، از اين طواغيت، ازاين دجالها ولى عبرت نمى‏گيرند.

× × ×مرحوم سيد (84) تمام سرتاسر جواهر را شش مرتبه با نظر و استدلال مطالعه‏كرده است‏شوخى نيست چنين چيزى.

حاج شيخ محمدتقى بروجردى نقل كرد آن وقت كه در عتبات بودم، مشرف‏شدم به مسجد كوفه، اوقات تعطيلى بود،تابستان بود. رفتم دم يك حجره‏اى ديدم‏مرحوم سيد يك تختى آنجا گذاشته است و دراز كشيده است روىخت‏يك‏چيزى هم دستش هست دارد مى‏نويسد. ديدم عروة است. عروة‏الوثقى. چقدر پراستعداد و پر حافظه بوده است كههمينطور خوابيدگى مى‏نويسد. شوخى نيست.انسان با تمام دقت مى‏خواهد بنويسد نمى‏تواند، او در آن حال مى‏نوشتهاست.اينها از چه مى‏شود؟ اينها آيات خدا هستند.

همينطور آخوند خراسانى او هم در فن خودش.

مرحوم حاج شيخ (در اراك، اوايل ورودش در اراك) مى‏گفتند چند نفرهستند كه از مايه مى‏خورند، ما چهار تا پيرمردهستيم. خودش را مى‏گفت،آقاى نائينى را مى‏گفت، آقاى آقا ضياء را مى‏گفت، ديگر آقاى شيخ محمدحسين[كمپانى ظ]ما چهار نفر پيرمرد هستيم. غير از ما هم كس ديگرى نيست.خبر نداشت كه خداوند حوزه قم را منعقد مى‏كند، به توسطخودش. خودش‏باعث مى‏شود.

س: شهريه آن موقع چقدر بوده است؟

ج: شهريه آن وقتها يادم مى‏آيد سه هزار تومان (85) بود.

همين آقاى منتظرى خودش براى من گفت اول ورودم در قم -حالا شايدخوشش نيايد بگويم. ولى خودش براى من نقلكرد- خيلى سنم كم بود آمدم توى‏حمام گذر خان. آقاى حاج شيخ توى رخت كن نشسته بود: از حمام بيرون آمده بود.بهايشان سلام كردم و گفتم من آمده‏ام از نجف‏آباد اصفهان اينجا درس بخوانم. گفت‏خوب دوازده قران برايش قرار داددوازده قران شهريه بود دوازده قران ملتفت‏مى‏شوى! يك تومان دو قران بالاتر. آن وقت‏به دوازده قران يك فرد ادارهمعاش‏مى‏كرد بقيه هم همينطور، ده تومانى خيلى كم بود، دوازده تومان ديگر خيلى كم‏بود. بيست تومان كه بايد خيلى،خيلى، خيلى بالا برود. مثل آقا سيدمحمدتقى‏خوانسارى كسى باشد. اينجور اشخاص باشند كه خيلى عائله دارند و اولادزياددارند و سى تومان ديگر كسى پيدا نمى‏شد. هيچ اصلا. لهذا شهريه‏ها به سه هزارتومان برگزار مى‏شد. دو نفر بودند،متعهد شده بودند، كه سه هزار تومان را نصف‏نصف بدهند و مى‏دادند، اگر يك ماهى تعطيل مى‏شد، آن وقت ناچار بودمرحوم‏حاج شيخ قرض كند از تجار قم، يك وقت هم گفتند قرض هم نشده، از تهران هم‏نرسيده است. نصفه دادند. نصفه! شهريه هر كس را نصف دادند يك ماه اين‏طورى شد. بله يك وقت هم حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى كه مقسمبود(شنيدم اين را) مى‏آمد مى‏گفت فردا اول ماه است، پول بدهيد، مرحوم حاج‏شيخ مى‏فرمود: الساعه سرمايه‏اى غير ازتوكل ندارم. هيچ چيز نيست؟ مى‏گفت‏هيچ چيز نيست؟! از همان دم در مى‏رفت مسجد جمكران. ديگر نمى‏دانمباحضرت صاحب‏الامر صلوات‏الله عليه چه صحبتهايى مى‏كرد. برمى‏گشت و شهريه‏را مى‏داد.

يك وقت هم نان خيلى سخت‏شد نان خيلى سخت‏شد. جمعيت پشت‏به‏پشت مى‏ايستادند، تا وسط خيابان جمعيتمى‏ايستادند. بعد از دو ساعت، سه‏ساعت معطلى يك نان مى‏دادند. آن هم نان نبود آجر بود. معلوم نبود چه جنسى‏بود.گندم است‏يا غير گندم. يك چيزى اعجوبه در همان موقعها بود كه درمدرسه فيضيه آن گوشه، وقتى وارد مى‏شوى دستراست، دكان خبازى‏مخصوص طلاب باز شد كه آنجا نروند توى جمعيت‏بايستند توى خيابان، ديگرطلاب اين قدر صدمهنخورند. اين كار حاج شيخ محمدتقى بافقى بود. حاج شيخ‏محمدتقى هم خيلى عنوان داشت توى اين حوزه. خيلى معنونبود و معروف‏است كه مى‏گويند كه طلبه سر درونى خود را كه به مادرش سختش بود اظهاركند، به حاج شيخ محمدتقىسهل و آسان مى‏گفت از بس كه مهربان بودبه طلاب به همه رقم با آنها همراهى مى‏كرد. حالا و مالا و همه‏جور باآنهاهمراهى داشت.

بله. اينها دست‏به دست هم دادند خداوند اسباب فراهم آورد. يكى مثل‏حاج شيخ عبدالكريم مدرس حوزه شد. شخصبرجسته‏اى شصت‏سال كمتر يابيشتر در درسهايى مثل مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى و مرحوم ميرزا محمدتقى‏شيرازى و مرحوم سيدمحمد فشاركى و مرحوم آخوند خراسانى حاضر شده،همچنين شخص برجسته‏اى پيدا شدهاست و خودش هم در عالم رؤيا نقل ازحضرت سيدالشهدا گرفته است و شيرينى بيانش از جهت همان نقل بوده است.وقتى كه وارد عتبات مى‏شود، اول ورودش خودش بوده است‏با مادرش. در حدود17 يا 18 سالش بوده است صوت بلندىداشته است. قدش هم بلند بود.چهارشانه هم بود. فاضل اردكانى از وجنات حاج شيخ عبدالكريم چيزهايى‏فهميده بودهاست كه اين مقاماتى پيدا خواهد كرد. نامه براى مرحوم حاج‏ميرزاحسن شيرازى مى‏نويسد. كه مضمون نامه‏اى بودهاست قدردانى كنيد از اين،اين خيلى مقام پيدا مى‏كند. با خواندن اين نامه حاج ميرزاحسن شيرازى، مى‏گويدشما خودتدر بيرونى، مادرت در اندرون بايد باشد. و با آقا ميرزا على آقا پسر خودآقا هم‏مباحثه مى‏شوند. ماه محرم كه پيش مى‏آيد،دهه عاشورا مرحوم حاج‏ميرزاحسن شيرازى رايش قرار مى‏گيرد كه دسته سينه‏زن از طلاب بيرون بيايد روزعاشورا. درهمان «سر من را». نوحه‏خوانش كه باشد؟ نوحه‏خوانش را حاج شيخ‏عبدالكريم قرار مى‏دهند، چون هم جوان بوده است وهم جهورى‏الصوت بوده.صوت خيلى بلندى داشته است و آن اشعارى كه مى‏خوانده است، من هم يك‏شعرش را يادم است، من نبودم ولى خودش گفت:

يا على‏المرتضى غوث الورى كهف الحجى.

اين را مى‏گفته است. يك اشعارى هم بعدش بوده است، آن اشعار بعدى راكه مى‏خوانده است، اين يكى را همه دممى‏گرفتند.

حاصل اين است كه بعد از يك مدتى كه به همين منوال مى‏گذرد خواب‏مى‏بيند، آقاى حاج شيخ، حضرت سيدالشهداصلوات‏الله عليه را يك مشت نقل به‏او دادند و از آن نقل ميل كرد. شيرينى بيانى كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم‏داشت،در اثر آن نقل بوده است.

يك روز نشسته بوديم در مجلس روضه‏خوانى همين نزديك منزل مان، يك‏مجلس روضه بود. اينجا آقاى حاج شيخنشسته بود. آن طرف هم آقاى‏سيدابوالحسن; (86) اين طرف هم من نشسته بودم. سه تايى اين حاج شيخ عبدالكريم،آنآقا سيدابوالحسن، اين هم من، پهلوى هم نشسته بوديم. يك سيدى بود،اهل قم آمد جلوى ما نشست گفت اين كيه؟[اشاره به من كرد] گفت اين كيه‏اينجا نشسته است؟ حاج شيخ فرمود فرزند من است. فرزند من است هيچ‏ديگر نگفت.

يك وقت ديگر من اوقاتم تلخ شده بود، گفتم چرا به حرف من گوش‏نمى‏دهى؟ آقاى اشراقى (87) صدايش بلند بود، ماپهلوى هم نشسته بوديم، آن‏حرف مى‏زد مرحوم حاج شيخ حرفهايش را گوش مى‏داد. اما من آهسته حرف‏مى‏زدم، صدايممثل او نبود [حاج شيخ گوش نمى‏داد] بعد از درس به او گلايه‏كردم، گفتم شما...؟ گفت چى چى مى‏گويى؟ تو صنيع منى!صنيع من هستى،يعنى، دست پرورده منى. صنيع منى. يك وقت مى‏گفت فرزند منى. خيلى به من‏لطف داشت.

س: از چه سالى وارد طلبگى شديد؟

ج: يازده سالم بود پدرم رفت مكه دامادى داشتيم اسمش آقاى عماد بود،هفت ماه صفر مكه‏اش طول كشيد آن وقتها باكجاوه مى‏رفتند، هفت ماه، ماه‏رجب حركت كرد ماه صفر مراجعت كرد. غرض اينكه اين هفت هشت ماه چون‏پدرم خيلىبه آقاى عماد حق و حقوق زيادى پيدا كرده بود خواست كه تشكركرده باشد و اداء حقوق كرده باشد اين هفت هشت ماهدرباره من [خيلى خدمت‏كرد] من بچه شيطانى بودم، همه‏اش توى كوچه‏ها با بچه‏ها، و كارم همه‏اش‏همين بى‏عارى وبى‏كارى بود. لهذا صرف وقت كرد و اين هفت هشت ماه كمال‏جديت كرد به درس و مشق من. من را وادار كرد كه يكگلستان سعدى نوشتم‏خيلى هم خطش خوب بود، مشاق بود، خيلى درس و مشق مرا مشغول كرد.وقتى پدرم از مكهآمد، اين گلستان را داد به صحاف جلد كردند، [نزد پدر بردم]گفت اين چيه؟ گفتم باز كنيد ببينيد نگاه كرد، تعجب كرد!آن بچه‏اى كه همه‏اش‏توى كوچه‏ها مى‏گرديد حالا اين را نوشته است؟ گفت من زير ناودان طلا، از خداخواستم، كه اينخيلى بچه شرى، شيطانى هست، اقلا از اين شرارت و شيطنت‏خداوند نجاتش بدهد. خيلى خوشوقت‏شد. همان آقاىعماد، ما را نزد آقاى‏حاج شيخ جعفر شيثى برد كه خيلى شخص اديبى، كاملى، عالمى، عاملى،متقى، پرهيزكار، دستپرورده حاج شيخ عبدالكريم، كه در صفر اولى كه آمده‏بود در همان سفر ايشان از تلامذه ايشان بوده است ما را با او مربوطكرد.پدرم ماهانه به او مى‏داد ماهى يك تومان، آن وقت اين درس به ما مى‏داد.درس خيلى خوب خيلى پاكيزه، او كم‏كم مارا رسانيد به مرحوم حاج شيخ‏عبدالكريم.

س: مرحوم والد شما؟ اسمشان چه بوده؟

ج: اسم اصلى او احمد بوده است ولى معروف به حاج ميرزا آقا بود چون‏وقتى كه پدرش فوت مى‏شود، قنداقى بوده استمادرش هم شش سالش بوده كه‏فوت شده بوده شش سال كه داشته نه پدر داشته است، نه مادر. در حفظ تربيت‏عمو بودهاست و اينها به او آقا جون، آقا جون مى‏گفتند، مبادا طفل يتيم كه نه پدردارد و نه مادر آزرده خاطر بشود به او هىمى‏گفتند آقا جون، آقاجون، شد ميرزا آقا،احمدش رفت، ولى مهرى كه داشت احمد بود اسم اصلى او احمد بود.

س: شما حكم اجتهادتان را از چه آقايانى گرفتيد از حاج شيخ گرفتيد؟

ج: آقاى حاج شيخ موقعى كه آمد به اراك مرحوم حاج شيخ جعفر، حاج‏شيخ جعفرى گفتم كه آقاى عماد ما را به اومربوط كرد. ما را مقلد مرحوم آقا ميرزامحمدتقى شيرازى كرد. بعد كه آقاى حاج شيخ آمد به اراك، يك روز تشريفآوردمنزل پدرم. با آقاى حاج سيدمهدى (88) بروجردى دوتايى آمدند. به پدرم گفت كه شماچرا عمامه سر اين نمى‏گذاريد،من دور سرى مى‏بستم. عمامه سرم نبود. پدرم گفت‏كه يك چيز بالاترى هست، شما او را بفرماييد. گفت چه چيزى است؟گفت اين جدگرفته است كه من عيال نمى‏خوهم گفت ا! مى‏گويد عيال نمى‏خواهد؟ گفت‏بله‏پدرم گفت من حرفى ندارمولى مادرش سختش است. اين مى‏گويد من عيال‏نمى‏خواهم. خوب دردش چيست؟ مى‏گويد من مى‏خواهم ملا بشوم.ملا يك نانى‏ندارد كه در بياورد از آن. پس خودم تنها باشم هر جورى باشد از اين موقوفه‏جات‏و مدارس و اينها برگزارمى‏شود.

ديگر اگر عيال پيدا كنم، زن و زول و بچه و اينها، از كجا بياورم، من كه‏دست‏و پاى اين كارهارا ندارم، پس زن نمى‏گيرم،حاج شيخ گفت عجب! پس يك روز بايدبيايى منزل من ببينم جهتش چيست زن نمى‏خواهى. گفتم خيلى خوب. بااينكه‏منزل ما تا منزل حاج شيخ عبدالكريم از اينجا بود تا ميدان كهنه، پياده همچنين رفتم‏اين راه را طى كردم.

رفتم منزلشان گفت چى مى‏گويى عيال نمى‏خواهى؟ دستش را همچين كرد.براى اين نمى‏خواهى؟ براى اين نمى‏خواهى؟ براى اين نمى‏خواهى؟ براى اين‏نمى‏خواهى؟ همه‏اش را جواب مى‏داد. براى روزى نمى‏خواهى، روزى اهل علم باخدا است. ما نعيت از تحصيل مى‏گويى... مى‏دانستم با قرآن استخاره نمى‏كند[گفتم اگر] روز جمعه بين‏الطلرعين با قرآن استخاركرديد راه داد حاضرم، گفت‏خيلى خوب حاضرم مى‏كنم. با اينكه استخاره نمى‏كرد. گفت‏حاضرم. گفتمخودم‏بين‏الطلوعين قرآن مى‏آورم كه شما استخاره كنيد. خودم قرآن را بردم، همين قرآنى‏كه اينجا هست‏برداشتم بردمكه هنوز چراغ روشن بود آفتاب نزده بود رسيدم به‏مسجد، نماز جماعتش و نماز صحبتش را با جماعت مى‏خوانداستخاره كرد و بازكرد و گفت ديگر چه مى‏گويى؟ گفت: بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم: گفتم خيلى خوب.

حاج محمد ابراهيم خوانسارى، صاحب مدرسه و مسجد و آب‏انبارو حمامهاى متفرقه و قلعه بزرگ فوت شده بود. يكدختر بچه‏اى از او مانده بود، ده‏سال با من تفاوت داشت كمتر بود از من سنش. من 1312 بودم او 1323 بود. مادرم‏رفته بودبه خواستگارى او، اينها سختشان بود كه بدهند. من به حاج شيخ گفتم [به‏منزل ايشان براى خواستگارى رفته‏اند] اينهاسختشان هست‏بدهند. گفت: به به! ازخودمان هم شد. از خودمان هم شد. چون عيال حاج شيخ هم دختر عيالحاج‏محمدابراهيم خوانسارى بود. خودش رفت‏خواستگارى، گفتند ما دختر كه سهل‏است، تمام هستيمان را نثار قدمشما هرچه شما بفرماييد.

آن وقت‏به ايشان عرض كرم، من در تقليد چه كار كنم؟ گفت‏شبهه حرمت‏دارد. شبهه حرمت دارد براى شما تقليد ازهمان زمان ديگر، گفت‏شبهه حرمت‏دارد تقليد كردن شما، شبهه حرمت دارد. من هم 24 سالم بود، گفت‏شبهه‏حرمت دارد.

× × ×... خيلى آدم موقرى هم بود. اين از خصيصين مخصوص مرحوم شيخ‏فضل‏الله نورى بوده است. كه به دارش زدند.

اسمشان چه بوده؟

حاج شيخ مهدى حاج شيخ مهدى مازندرانى. بله شما نديده بوديد. خيلى‏آدم موقر و اهل فضل و اهل علم و شايد مدرسهم بود. توى همان كوچه منزلش‏بود. اين را حاج حسين گفت توى مجلس بود كه جمعيت زيادى بود. شرح حال دارزدنحاج شيخ فضل‏الله نورى را مى‏گفت. گفت مردم هاى هاى گريه مى‏كردند. مثل‏روضه. مثل روضه. او يك شرح خيلىمفصلى مى‏گفت. همچنين كردند همچنين‏كردند. مردم هاى هاى گريه مى‏كردند. مثل مجلس روضه. آن طورى كه اوشرح‏مى‏داده است. من كه نبودم شرح حال حاج شيخ فضل‏الله را چگونه او را دار زدند،شبش چه جور شد و اين را از آقاىحاج شيخ (89) محمدتقى شنيدم كه آن شب كه بنابوده است‏حاج شيخ فضل‏الله را دار بزنند، همه مى‏دانستند ديگر حاجشيخ‏فضل‏الله و خانواده ايشان مى‏دانستند كه فردا اين به دار مى‏رود. همان شب پيغام‏مى‏آيد از طرف سفير روس. كه شمااجازه بدهيد يك بيرق در خانه شما بزنيم.فردا احدى جرات نمى‏كند به سايه شما بد نگاه كند. حاج شيخ فضل‏اللههم‏مى‏گويد با اين ريش سفيد. من نان و نمك اسلام خورده باشم و حالا بروم زيربيرق روس نه بگذار مرا به دار بزنند.دارش مى‏زنند. آن وقت آنچه را بايد بگويدگفت. در حالى كه مى‏خواستند دارش بزنند. گفتند خوب وصيتت را بكن.اولامهر را در آورد به رفيقش [داد] اگر مى‏خواهى بشكنى بشكن. عمامه را برداشت‏گفت‏بگير. ايستاد، بنا كرد شرح دادن.مى‏دانيد چه مى‏خواهند بكنند اينها؟مى‏خواهند زنهاى شما را بى‏حجاب كنند. مى‏دانيد چه مى‏خواهند بكنند؟مى‏خواهند كه شراب را مثل دوغ سر كوچه‏ها بفروشند دوغ چطور مى‏فروشند.همينطور علنا شراب بفروشند. مى‏دانىچه كار مى‏خواهند بكنند. همينطور تمامى‏فسادهايش را مى‏گفت و مى‏گفت و ميگفت تا آخر. دارش كه زدند، پسرشنقل‏قسمت كرد!

يك نامه هم براى مرحوم آخوند نوشت جناب آخوند، اين مشروطه‏اى كه‏شما تاسيس كرديد. همچين است، همچيناست، همچين است، و تلگرافاتى به‏شما نسبت مى‏دهند. شما تهران تلگراف كرده‏ايد، آن وقت جواب مى‏نويسد بهخطخودش، بنده زيارت كردم خط آقا را.

بسم‏الله‏الرحمن‏الرحيم. لا حول ولا قوة الا باالله‏العلى‏العظيم. مشروطه‏اى كه‏ما خواسته بوديم. مشروطه اى است كه آمربه معروف باشد، ناهى از منكر باشد.مقلل ظلم باشد. پس از آنكه جمعيت ايران تجمع كردند در تلگرافخانه‏ها وشكايتهاكردند از سلاطين جور و براى مرحوم آية‏الله حاج ميرزاحسين تهرانى، -او جلوتر ازآخوند بوده است- تلگرافاتىآمد. از تجمعات آنها.

و تلگرافاتى كه نسبت‏به اين جانب داده‏اند، اصلا اين جانب را اطلاعى ازآنها نيست. براى مقاصد خانمان ويران كنخودشان بوده است اصلا اين جانب ازآن اطلاعى ندارم. اصل خط خودش، آن طرف هم مهرش.

گفته بودند ما انگور مى‏خواستيم، انگور را تبديل به شراب كردند.حواريونش گفته‏اند، مى‏خواستيم سركه كنيم شرابشد.

آن وقت‏بنده سيوطى مى‏خواندم. اوايل تكليفم بوده، منزل حاج شيخ‏جعفر (90) بوديم، عده‏اى از مقدسين بودند. يكى ازايشان حاج شيخ حيدر (91) بود. خبرآوردند كه حاج شيخ فضل‏الله نورى را به دار زدند. آنجا گفتگو شد. بعضى ازايشان‏گفتند چرا تبعيدش نكردند؟ چرا كشتند؟ همين، فقط گفتند چرا كشتند؟مى‏خواستند تبعيد كنند. آنجا همچينين بوده. (92)

آقاى حاج شيخ مى‏فرمود كه در اوائل ورودم به كربلا، چون فاضل اردكانى (93) هم يزدى بوده. وارد به او شديم. او درسمى‏گفت من به درسش هم حاضرمى‏شدم. در درسش كه حاضر شديم، رسيد به مساله استصحاب حكم عقلى. كه‏گاهىوقتها مى‏شود كه عقل در حكمش شك مى‏كند، آن وقت جاى استصحاب‏هست‏يا نيست؟ يك طلبه‏اى به آقاى فاضلاردكانى گفت، مگر عقل در حكم‏خودش شك مى‏كند؟ مگر عقل جام جهان نما نيست؟ آقاى فاضل اردكانى به همان‏طرزلهجه يزديها: عقل من و شما جهان‏نما است؟ عقل سوراخ نما هم نيست. عقل‏من و شما جهان‏نما است، سوراخ‏نما همنيست.

حاج شيخ عبدالكريم شخص برجسته‏اى بود هم در علم برجسته بود و هم‏در عمل و هم در اخلاق....

آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى.

داراى همه اخلاق و صفات نيك نيكان و اخلاق خوب خوبان بود همه به‏سر حد تمام و كمال در او موجود بود و لذاخداوند تعالى تاج رياست‏بر سر اوگذاشت و او هرگز خيال نداشت كه در ايران توقف بكند عزم جزم داشت متوقف‏درعتبات عاليات باشد در نجف هم نبود در كربلا بود خانه ملكى داشت در كربلالهذا به او حائرى مى‏گفتند خيالش بود كههمانجا بماند تا آخر عمر و هرگز خيال‏اين نداشت كه به ايران بيايد و در ايران متوقف شود و از آن‏جايى كه خداوندتعالىمشيتش قرار مى‏گيرد به چيزى كه بنده او خلاف آن را قصد دارد لهذا[وسائل هجرت ايشان را به قم فراهم ساخت]بالاخره حوزه منتقل شد به قم‏پيش از اينكه آقاى حاج شيخ بيايد حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى در اينجابود و ايشانشخص برجسته‏اى بود اول زاهد دنيا بود به اين معنى كه از فرق‏سر تا نوك پا همه‏اش كرباس بوده عمامه كرباس پيراهنكرباس قبا كرباس‏و همه‏اش كرباس و در خانه‏اش عوض قالى زيلو بود و كاسه‏ها همه كاسه گلى‏بود حتى قاشقهايش قاشقچوبى بود و اول زاهد دنيا بود و چنان مهر داشت‏و دوستى با طلبه جماعت، و حتى معروف بود كه طلبه‏ها سر و رازىكه‏نمى‏خواهند به مادرشان بگويند به حاج شيخ محمدتقى مى‏گويند اين قدر با اينهاهمراه بود و او هم جزء حزب حاجشيخ شد و مقسم آقاى حاج شيخ شد و او هم‏در يك طرف طلاب را دلدارى مى‏داد و اگر پيشامدى مى‏شد او براىطلاب‏كارسازى مى‏كرد. (94)

پى‏نوشتها:

1) نام يكى از مجلاتى است كه در قم منتشر مى‏شود.

2) در بخش سوم همين كتاب ياد شد.

3) شيخ جعفر شيثى استاد درسهاى سطح آية‏الله‏العظمى اراكى.

4) شايد همان كتاب شيخ جعفر شوشترى باشد.

5) معالم در علم اصول فقه است، به تفسير ارتباطى ندارد.

6) در بخش شاگردان آية‏الله‏العظمى حائرى ياد شد و ايشان غير از آقا سيد حسن فريد اراكى شاگرد آخوندملا محمدكاشانى است كه داستان ديگرى درباره مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از ايشان در مجلسه‏كيهان انديشه شماره 65 نقلشده است.

7) از مراجع تقليد معاصر آية‏الله‏العظمى حاج آقاحسين بروجردى بود.

8) در يادداشت‏هاى آية‏الله مصلحى آمده: در مجلس روضه كه مرحوم والد جنب ايشان نشسته بودند،هنگام ذكر مصيبتمى‏شنيدند كه مرحوم حاج شيخ به اين شعر مترنم است:

تبكيك عينى لا لاجل مثوبةبل انما عينى لاجلك باكية

9) در بخش ششم اين كتاب ياد شد.

10) استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره).

11) يعنى عبارتى گفت كه به منزله فحش بود.

12) شايد منظور اين‏باشد كه درتحصيل جديت كردم تا فقيه‏شدم وكتاب صلاة‏را با آن كيفيت‏خوب نوشتم.

13) اين داستان در بخش سوم هم ياد شد و تكرار آن به خاطر برخى فوائد و اضافات اين نقل بود.

14) و پس از اين تاريخ چند ساله در اصفهان به تحصيل علوم پرداخت و به اراك بازگشت.

15) يا حدود بيست و چهار سال.

16) مؤلف كتاب غاية‏المسئول.

17) صاحب كتابهاى: غصب، اجاره و بدايع.

18) زن بى‏حجاب.

19) يعنى شايد دق كرده باشد.

20) همانكه بعدا از مراجع تقليد شيعه شد.

21) استاد اخلاق معروف و صاحب كتابهاى: المراقبات و اسرارالصلاة.

22) فرزند حاج ميرزا جوادآقا.

23) در بخش شاگردان آية‏الله‏العظمى اراكى ياد شدند.

24) همان.

25) آية‏الله حاج شيخ محمد فاضل دامت‏بركاته از مراجع تقليد كنونى.

26) گز.

27) آية‏الله سيد محمد محقق داماد و آية‏الله حاج سيد احمد زنجانى صاحب كتاب الكلام يجرالكلام.

28) در بخش علماى قم ياد شد.

29) در بخش هم‏مباحثه‏هاى آية‏الله‏العظمى اراكى ياد شد.

30) رضاخان و پسرش.

31) شرح حال ايشان در بخش هشتم اين كتاب ياد شد.

32) همسر مرحوم حاج شيخ احمد شيرازى دخترعموى مادر آية‏الله‏العظمى اراكى بود، اما محروميت از راه‏ديگر بودهاست.

33) در بخش سوم، شرح حال ايشان ياد شد.

34) كذا.

35) شرح حال ايشان در بخش هشتم گذشت.

36) شرح حال ايشان نيز در بخش هشتم گذشت.

37) نام يك جزوه درسى قرآن بوده است.

38) شيثى كه در بخش اساتيد آية‏الله‏العظمى اراكى ياد شد.

39) صاحب حاشيه كفاية‏الاصول.

40) شرح هردو، ضمن دو داستان، قبلا ياد شد، در اينجا هم مرحوم آية‏الله‏العظمى اراكى همان دو داستان راذكر فرمودهبودند.

41) يكى از امامزاده‏هاى مدفون در قم است و او را فرزند حضرت كاظم عليه‏السلام مى‏دانند.

42) از تاليفات ملامحسن فيض كاشانى.

43) از علماى معروف اصفهان در آن دوره.

44) شرح آن ماجرا را در كتاب «التوى‏» تاليف حضرت آقاى رازى بخوانيد.

45) قبلا اين داستان به طور خلاصه نقل شده، كه در اينجا مفصلتر مى‏خوانيد.

46) يكى از زيارتگاههاى قم مى‏باشد، كه در اين زمان داخل شهر است.

47) يكى ديگر از امامزادگان در قم مى‏باشد كه هم‏اكنون داخل شهر است.

48) واعظ معروف آن دوره و فرزند ميرزا محمد ارباب(ره).

49) در پاسخ آية‏الله‏العظمى اراكى به اين سؤال، برخى ابهامات وجود دارد كه با مطالعه مصادر ديگر، بايدحل شود.

50) بنابراين; طهارت، بيع، خيارات، ارث و اصول فقه كه از تاليفات آية‏الله‏العظمى اراكى است و چاپ شده،همه تقريراتدرس استادش بوده است.

51) شرح حالش گذشت.

52) پسر عم حاج آقا محسن نه آقا ضياء صاحب مقالات اصول.

53) ايشان هم از مهاجرين از اراك به قم بوده است.

54) در بخش پنجم ياد شد.

55) در بخش ششم ياد شد.

56) از منبريهاى معروف آن زمان.

57) ميرزا محمدحسن شيرازى.

58) فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قمى كه شرح حالش گذشت.

59) شرح حال ايشان گذشت.

60) ظاهرا آية‏الله‏العظمى اراكى به درس ايشان و نيز درس آيات‏الله كه از نجف به قم آمده بودند حاضر نشده‏است.نگارنده حدس مى‏زند كه اين به خاطر كثرت احترام و عظمتى بوده كه ايشان براى استادش حاج‏شيخ عبدالكريم(ره)قائل بوده‏اند.

61) ظاهرا عنوان حاشيه كفايه ندارد و مستقل است.

62) متاسفانه اين شعرها پيدا نشد و در كتاب الصلاة و دررالاصول چاپ سنگى كه در اختيار اينجانب بود،پيدا نشد.

63) وجود در اين عبارت، يعنى لياقت و شايستگى.

64) ظاهرا آقا شيخ محمد حسين كمپانى مقصود است.

65) ظاهرا مقصود حجة‏الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن صانعى باشد، كه هم‏مباحثه حجة‏الاسلام‏والمسلمين آقاىهاشمى رفسنجانى بوده است.

66) گزارش مكتوب اين ديدار -كه در متن آمده- به قلم جناب آقاى محمود شاهرخى در كتاب «ساغرمينايى‏» (گزارش ويادبود اولين شب شعر فيضيه) چ 2: (تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام‏خمينى(س)، 1372)، ص 31-36 چاپ شدهاست.

67) وحيد بهبهانى، و سيد محمد مجاهد و ميرزاى شيرازى.

68) از علماى معروف همدان و ابوالحسن بنى‏صدر رئيس جمهور مخلوع ايران، فرزند ناخلف او مى‏باشد.

69) ببرى رونق مسلمانى.

70) .

71) نام ديگر اين كتاب سؤال و جواب ميرزاى قمى است كه قبلا چندبار چاپ شده بود و اخيرا نيمى از آن‏توسط مؤسسهكيهان در چهار جلد چاپ شده و اينجانب در تصحيح جلد چهارم سهمى داشته‏ام.(نگارنده)

72) آية‏الله حاج آقا حسن فريد اراكى.

73) ظاهرا مقصود، مرحوم آية‏الله ملاعلى معصومى همدانى مى‏باشد كه معروف به آخوند بودند.

74) آقاى مصلحى: اين را آقاى صلواتى به نظرم مى‏گفت، آقاى اراكى: صلواتى از قول آقاى همدانى‏مى‏گفت: توفيق قرآنخواندن ديگر از من سلب شد از آن به بعد نتوانستم قرآن بخوانم.

75) مرحوم آية‏الله حاج سيدمصطفى خمينى فرزند امام خمينى(ره) گفت‏شعرش اين است:

بس تجربه كرديم در اين دار مكافات با آل على هر كه در افتاد ور افتاد 244) على‏الدر والذهب المصفى و باقى الناس كلهمتراب هوالنبا العظيم و فلك نوح و باب الله و انقطع الخطاب هوالبكاء فى المحراب ليلا هوالضحاك اذا اشتد الضراب.

76) يعنى دروغ گفت.

77) آية‏الله‏العظمى خوئى از مراجع تقليد معاصر با امام خمينى رضوان‏الله عليه، و آية‏الله مستنبط هم ازعلماى بزرگحوزه نجف بودند.

78) قبلا مكاشفه مرحوم حاج سيد مهدى كشفى ياد شد.

79) مكرر چاپ شده است.

80) با تشكر از حضرت حجة‏الاسلام فال اسيرى كه اين مصاحبه را از آرشيو بنياد تاريخ انقلاب اسلامى دراختيار ماگذاشتند.

81) يعنى مقدمه‏چينى كردند.

82) يكى از پزشگان معروف قم بود.

83) صاحب تعليفه بر شرح منظومه سبزوارى، چاپ شده است.

84) صاحب عروة‏الوثقى.

85) يعنى كل شهريه همه طلاب.

86) شايد آية‏الله رفيعى قزوينى مقصود باشد.

87) واعظ معروف و فرزند حاج ميرزا محمد ارباب قمى و پدر آية‏الله آقا شهاب‏الدين اشراقى داماد امام‏خمينى رضوان‏اللهتعالى عليه.

88) شايد حاج شيخ مهدى بروجردى ابوالزوجه آية‏الله‏العظمى گلپايگانى صحيح باشد.

89) شايد حاج سيد محمدتقى (خوانسارى) صحيح باشد.

90) شيثى.

91) قفقازى.

92) اين قبيل حكايات ما را با جو جامعه آن‏روزها آشنا مى‏سازد.

93) غاية‏المسئول شهرستانى كه در علم اصول فقه، و چاپ شده است تقريرات بحث اوست.

94) چون نسخه دست‏نويس اين مصاحبه، هم ناقص و هم شامل عباراتى مبهم بود، بخشهايى از آن رانتوانستيم نقلكنيم.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation