بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبکر بود ؟, نجاح الطّائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     02 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     03 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     04 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     05 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     06 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     07 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     08 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     09 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     10 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     11 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     12 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     13 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     14 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     15 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     fehrest - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
 

 

 
 

فصل دوّم :

تغيير احكام شرعى

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :من شهر علم مى باشم و على دروازه اوست (535).

و بعد از شهادت رسول خدا صلّى الله عليهو آله و كنار گذاشتن امام علىّ بن أبى طالب عليه السّلام از خلافت توسّط حزب قريشاز نظر احكام شرعى ضعف و ناتوانى شديدى نمودار گرديد . و در كوفه مسلمانان بر نمازنادرست سعد بن أبى وقاص اعتراض كردند . و باز در كوفه عبدالله بن مسعود فتوى دادمرد مى تواند با مادر زن خود ازدواج كند ، در صورتى كه دختر او را قبل ازدخول طلاق دهد ، در حالى كه چنين حكمى باطل است .(536)

و عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » و عبداللهبن مسعود و معاويه احكام ربا را نمى دانستند (537).

و عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو بنالعاص فتوى دادند : آب دريا در وضو و غسل جنابت كفايت نمى كند (538) و اين فتوى باطلى مى باشد. و عمر پسرش عبدالله را رسوا نمود زيرا بلد نبود زنش را طلاق دهد ، بخاطر آنكه اورا در طُهر مُواقعه طلاق داده بود (539)و مسلّماً چنين طلاقى صحيح نمى باشد .

فصل سوّم :

نابود كردن كتابهاى علمى و دينى

أبوبكر و عمر فرمان دادند احاديث پيامبرصلّى الله عليه و آله سوزانده شوند ، اما چنين فرمانى در سوزاندن كتابهاى اهل كتابندادند .

و از اين كتابها مى توان بهكتابهائى اشاره كرد كه مسلمانان در جنگ يرموك بدست آوردند و در دو محموله پر ازكتابهاى اسرائيليات خلاصه مى شد (540). و أبوبكر و عمر و عثمان و معاويه بر منع از بيان حديث نبوى و نوشتن آن ونابود كردن احاديث نوشته شده اصرار شديدى روا داشتند ، كه اين عظيم ترين نقشه حزبقريش براى مبارزه با ميراث محمّدى اسلامى به شمار مى رود .

و با همين نابود كردن احاديث صحيحتوانستند ، عدّه اى را با حديث دروغين حضور أبوبكر در غار قانع نمايند .

و صليبيّون كتابهاى اسلامى را در شامسوزاندند ، و پس از آن كتابها را در طرابلس به آتش كشيدند ، كه بالغ بر بيش از سهميليون جلد كتاب بود (541).

و اسپانيائى ها كتابهاى مختلف مسلمانانرا سوزاندند ، و بدون در نظر گرفتن موضوع علمى آنها سوزاندن چنين كتابهائى را ازاهداف خود قرار دادند .

و اسقف تليدو « طليطيليّه » بيش از هشتادهزار كتاب را به آتش كشيد و فرنگيان بيش از يك ميليون كتاب را آتش زدند (542) .

فصل چهارم :

تلاش براى بدنام كردن رسول خدا

قهرمانان جيره خوار داستان سرائى و گفتنروايات دروغين در پى دو هدف در موضوع غار و هجرت سعى و تلاش مى كردند :

أوّلا : مى خواستند أبوبكر را بهوسيله تمام راههاى موجود مكر و حيله در اين باب محشور نمايند ، و فرزندان وخدمه و خويشان و حتى گوسفندان او را نيز در همين قضيّه حشر كنند ، تا به مناقبىدست يابند . و اين موضوع به نحوى در اختيار رهبرى و كفايت و رفتارشان قرار گيرد تاموضوع غار همچون ميدانى باشد كه اين قوم در آن بهر نحوى كه بخواهند بازى كنند ، وبه حساب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و باقى صحابه ثبت نمايند .

و از جمله روايات ساختگى كه زهرى و استادوى عروة بن زبير وضع كردند ، اين روايت مى باشد : وقتى رسول خدا صلّى اللهعليه و آله به مدينه رسيد ساكت نشست ، و گروهى از انصار كه رسول خدا صلّى اللهعليه و آله را نديده بودند فكر كردند آن حضرت أبوبكر مى باشد (543) .

و اين نفس و بازدم كافرانه ، امتداد همانشيوه حزب قريش است كه مبتنى بر مبارزه با رسول خدا صلّى الله عليه و آله به تمامصورتهاى ممكن مى باشد .

و حديث ديگرى نيز آمده است كه : و چوننبىّ خدا محمّد صلّى الله عليه و آله به مدينه رسيد ، انصارى كه رسول خدا صلّىالله عليه و آله را نديده بودند به أبوبكر خوشامد مى گفتند ، و رسول خدا صلّىالله عليه و آله را تنها گذاشتند ، تا آنكه آفتاب آن حضرت را آزار داد ، پس أبوبكرپيش آمد و با عباى خود سايه بر سر آن حضرت انداخت ، و در اين هنگام مردم رسول خداصلّى الله عليه و آله را شناختند .

در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليهو آله مشهورترين انسان شبه جزيرة العرب و كشورهاى همسايه بود ، كه تمام پادشاهان وعلماء و عامّه مردم او را مى شناختند ، و حضرت خود را به قبائلى كه براى حجمى آمدند نشان مى داد ، و مردم در يمن و مدينه و بحرين و عمّان ونجد و طائف ، به خوبى وى را مى شناختند ، لكن أبوبكر مردى گمنام و از بردگانآزاد شده عبدالله بن جذعان و تربيت شده مؤسّسه فحشاء او بود كه براى مردم مكّهاحترامى نداشت ، و مردم شهرهاى ديگر نيز او را نمى شناختند (544).

و بر همين اساس همگى انصار در سقيفه ،زعامت و رهبرى أبوبكر را نپذيرفتند ، و جمله پر طنين و مشهور خود را بيانكردند كه : لا نبايع الاّ عليّاً يعنى فقط با على بيعت مى كنيم (545) .

فصل پنجم :

آيا پيامبر در انتخاب اصحاب خود اشتباه كرد ؟

خاتم الأنبياء صلّى الله عليه و آله نسبتبه قضيّه انتخاب رفقاى راه خود اهتمام مىورزيد ، و در سالهاى عبادت خود در غار نور، علىّ بن أبى طالب مصاحب و همراه او بود ، و خداوند سبحان را به همراه وى عبادتمى كرد ، و در همان مكان على عليه السّلام با رسول خدا بسر مى برد .(546)

و در قضيّه هجرت به مدينه رسول خدا صلّىالله عليه و آله بخاطر چند امر نمى توانست على عليه السّلام را به همراه خودببرد ، كه آن امور در اين چند امر خلاصه مى شوند :

1 ـ پيامبر صلّى الله عليه و آله احتياجداشت شخصى در بستر او بخوابد تا كفّار محاصره كننده خانه خود را به اشتباه بيندازد، و جز على عليه السّلام كسى نبود كه در راه پيامبر صلّى الله عليه و آله حاضر بهچنين فداكارى باشد .

2 ـ پيامبر صلّى الله عليه و آله اضطرارداشت على عليه السّلام را در مكّه باقى بگذارد تا امانت ها را به صاحبانشانبرگرداند ، و احدى جز على نمى توانست به اين امر مهم و خطير قيام نمايد .

3 ـ و رسول خدا احتياج به مردى شجاع وامين داشت ، تا فاطمه سلام الله عليها را قبل از آنكه گردنكشان مكّه او را بهاسارت بگيرند ، و او را گروگانى براى رسيدن به اهداف دشمنانه خويش به شمار آورند ،از مكّه به مدينه بياورد ، و جز على عليه السّلام ، هيچ انسانى توان قيام و اقدامبه چنين امر دشوارى را نداشت .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله در حملهطولانى مدّت تبوك بر اصحاب مخلص خود حذيفه بن اليمان و عمّار ياسر اعتماد نمود ، واين دو نفر از جان گذشته در مقابل هجوم توطئه گران بر قتل حضرت كه عبارت بودند ازأبوبكر و عمر و عثمان و معاويه و عمر بن العاص و مغيرة بن شعبه و أبوموسى اشعرى وطلحة بن عبيدالله و أبوعبيدة بن الجرّاح و عبدالرّحمان بن العوف ، دفاعىجانانه مى نمودند (547).

و معقول نيست كه رسول خدا صلّى الله عليهو آله أبوبكر را در قضيّه هجرت خود انتخاب كند ، همان مردى كه در جنگهاى احد وخيبر و هوازن از كنار حضرت فرار كرد ، و در جنگ تبوك براى قتل رسول خدا صلّى اللهعليه و آله توطئه چينى كرد (548).

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله بهشخصيّت افراد مردم و اعمال آينده آنها هرگاه مى خواست از جانب خداوند سبحانآگاهى داشت . ولى عملا أبوبكر و ياران او در ابتداى سال يازدهم هجرى موفّق به قتلرسول خدا صلّى الله عليه و آله شدند (549).

و پيامبر صلّى الله عليه و آله شناختكاملى نسبت به اصحاب و جهت گيرى و اخلاص آنان نسبت به خود و اسلام داشت ، أبوبكردر اواخر ، بعد از اسلام آوردن پنجاه نفر (550)و با فاصله كوتاهى قبل از هجرت ، اسلام آورد . و در دنيا از هيچ رهبر عاقلى معقولنيست در كار مهم و خطيرى چون هجرت ، بر مردى خالى از اخلاص اعتماد نمايد .

و تمام رهبران جهان چه مؤمن و چه غيرمؤمن در جهت انتخاب رفيقان سفر ، خود را به زحمت مى انداختند ، و اين اهتمامدر سفرهاى خطير و مهم بسيارى جدّى مى شد ، پس هرگاه رفيق مخلص و با وفا پيدامى كردند ، او را به همراه مى بردند و اگر نمى يافتند به تنهائى سفرمى نمودند ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله مطلبى را بيان فرمودند ، كه بهوضوح معرفت وى را به سرنوشت و اعمال آينده مردم آشكار مى كند . حضرت فرمودند:

لتحذون حذو الّذين قبلكم من اليهود والنّصارى حذو القذة بالقذة

و حذو النّعل بالنّعل فلو دخلوا جحر ضبّدخلتموه

شما چون يهود و نصارا ، پيش از خود بهپيش مى رويد ، و هر كارى كردند

شما هم خواهيد كرد

تا جائى كه اگر آنان در لانه سوسمارىوارد شده باشند ، شما هم

وارد مى شويد (551)

باب يازدهم :

قصّه گويان و تحريف حديث

فصل أوّل :

قصّه گويان و نشر أحاديث ساختگى

خواننده اين باب :

اوضاعى را كه مسلمانان در قرن أوّل اسلامدر آن بسر مى بردند ، و جوّ مساعد براى نشر احاديث دروغين مانند حديثصحبت و همراهى أبوبكر در غار و در هجرت را با رسول خدا صلّى الله عليه و آله بهخوبى در مى يابد . و اكنون سؤال مطرح شده اين است كه آيا رخنه كنندگان دراسلام توانستند افكار و احاديث و قصّه هاى خود را در ميراث اسلامى ترويج كنند ؟ واين كار را چگونه و در چه زمانى انجام دادند ؟

اين قصّه گويان به عنوان وسيله اىنيرومند در دست دولت قرار گرفتند ، تا دولت اهداف خود را به اثبات رسانده ، ودشمنان خود را متوقّف و افكار خود را ترويج نمايد ، و اين مطلب به حدّى قوّت گرفتكه معاويه در روزى كه به جنگ امام حسن عليه السّلام بسوى كوفه رفت ، همين قصّهگوها را به همراه برد (552).

و اين مسأله روشنگر اهميّت اين گروهگمراه و اعتماد معاويه بر اين گروه براى محقّق كردن اهداف خويش مى باشد .

و كعب الأحبار و تميم دارى و عبدالله بنسلام از همين قصّه گويان مى باشند ، كه هميشه مترصّد ضربه زدن به اسلام بودند، و در همان زمان از مقرّبان جدّى عمر و عثمان بشمار مى رفتند (553) .

و عمر به اقوال كعب الأحبار عملمى نمود (554) .

يهوديان بعد از اسلام آوردن ، سعى درنابود كردن اسلام نمودند ، و عبدالله بن سلام از رسول خدا صلّى الله عليه وآله در خواست كرد تا بر روز شنبه باقى بماند ، و در نماز از توراة قرائت كند ، وپيامبر صلّى الله عليه و آله به او اذن و اجازه نداد (555).

و اين قصّه گويان بسيار شدند ، و از جملهآنها عبيد بن عُمر مى باشد  .

و معاويه بعد از نماز صبح به همين قصّهگوها گوش فرا مى داد ، و پاى منبر آنان مى نشست . و عمر بن عبدالعزيزنيز بر همين شيوه پيش رفت ، و قصّه گوى او محمّد بن قيس بود (556) و تبيع بن عامر پسر زن كعبالأحبار يهودى نيز از همين قصّه گويان بود (557). و أبوهريره شاگرد كعب الأحبار قصّه گو بود . و مادر حسن بصرى براى زنان قصّهمى گفت (558) .

و اين قصّه گويان در مساجد مسلمينپراكنده شدند (559) .

و مادر امام أبوحنيفه گفتار قصّه گو رابر فتواى پسرش ترجيح مى داد (560)، در حالى كه خداوند سبحان با قصّه گويان دروغگو مبارزه نمود و چنين فرمود :

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أحْسَنَالْقَصَصِ بِما أوْحَيْنا إلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ

وَ إنْ كُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَالْغافِلينَ(561)

ما بهترين حكايات را بوحى اين قرآن بر تومى گوئيم ، هر چند

پيش از اين وحى از آن آگاه نبودى .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله كارقصّه گويان را ناپسند شمرد ، و چنين فرمود : بعد از من قصّه گويانى بوجودمى آيند كه خداوند تعالى نگاه رحمت به آنان نمى كند (562).

و أميرمؤمنان على عليه السّلام به يك نفرقصّه گو فرمود : آيا فرق ناسخ را از منسوخ مى شناسى ؟ .

گفت : نه !

على عليه السّلام فرمود : تو أبو اعرفونى(563) مى باشى (564) .

و اصحاب كه در ضمن آنها عبدالله بن مسعوداست اين قصّه گويان را تكذيب نمودند (565).

و احمد ابن حنبل قصّه گويان را تكذيبنمود (566) .

و شعبى از تكذيب كنندگان قصّه گويان بود (567) .

و از دروغهاى اين قصّه گويانمى توان به قصّه غرانيق و قصّه داود و أوريا (568)اشاره نمود .

فصل دوّم :

نقش كعب الأحبار در تحريف سيره و حديث

عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) محبوبترينمسلمان براى يهوديان بود! (569)

و اين رابطه از هر دو طرف تقويت پيدا كرد. و به همين جهت كعب در زمان عمر اسلام آورد .

او زمانى كه مى خواست به بيتالمقدّس برود از حجاز و شام عبور كرد تا به اوضاع آنجا پى ببرد ، و چون گذرش بهمدينه افتاد عمر نزد وى آمد و گفت : اى كعب اسلام بياور .

كعب گفت : آيا شما در كتاب خود نمىخوانيد كه :

«مَثَلُ الَّذينَ حُمِّلُواالتَّوْراةَثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أسْفاراً(570)

وصف حال آنان كه تحمّل ( علم ) توراةكرده و خلاف آن عمل نمودند

و در مثل به الاغى ماند كه بار كتابها برپشت كشد

و من توراة را تحمّل كرده و ترك نمودم ،سپس از آنجا خارج شد و به حمص رفت (571). و كعب با معاويه بن أبى سفيان والى شام ملاقات كرد ، و در آنجا توافق كاملى بينآن دو حاصل شد ، كه كعب اسلام خود را اعلان كند تا بتواند به آسانى اهداف يهودىخود را تطبيق دهد .

و روابط اين دو نفر قديمى بود زيرا قبلاز فتح مكّه و در همان زمان همكارى علنى بين گردنكشان مكّه و يهود براى مبارزه بااسلام ، معاويه در يمن (572)بسر مى برد ، و از همان جا نامه اى براى پدرش أبوسفيان فرستاد و در آن ،وى را از عاقبت مسلمان شدن ترسانيد ، و در آن نامه آمده است كه اى صخر (أبوسفيان ) مبادا روزى اسلام بياورى ، و بعد از كسانى كه در جنگ بدر تكه تكه شدندرسوايمان كنى (573) .

پس از آن كعب به مدينه بازگشت ، و بعد ازقبول نكردن دعوت سابق و علنى عمر بن الحطّاب ( ألخطّاب ) اين بار اسلام آوردن خودرا اعلان كرد ، و از همان روز بين معاوية بن أبى سفيان و كعب الأحبار براى تسلّطبر حكومت اسلامى و نابود كردن ميراث آن و بازگشت يهود به فلسطين ، همكارى و توافقواضحى شروع شد (574) .

و در زمان عمر بن الحطّاب ( ألخطّاب )عدّه اى از يهوديان به دروغ ادّعاى اسلام مى نمودند ، كه أوّلين آنهاكعب الأحبار و بعد از او عبدالله بن سلام و وليد بن عقبة بن أبى معيط (575) و زيد بن ثابت و محمّد بنمسلمه (576) مى باشند .

و كعب سعى كرد به عمر تقرّب پيدا كند لذابه عمر چنين گفت : اى أميرمؤمنان آيا در خواب چيزى مى بينى ؟

عمر با تندى كعب را از اين سخن بازداشت .پس كعب گفت : ما مردى را مى شناسيم كه امر امّت را در خواب مى بيند (577) .

و كعب الأحبار نمونه و مصداق اين دو آيهقران است :

وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أهْلِ الْكِتابِ لَوْيَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّاراً حَسَداً

مِنْ عِنْدِ أنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ماتَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ (578)

بسيارى از اهل كتاب ميل و آرزو دارند شمارا بكفر برگردانند (579) به سبب

رشك و حسدى كه در طبيعت خود بر ايمان شمامى برند ، پس از آنكه

حق بر آنها آشكار شد .

و آيه

يا أهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَالْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ

وَ أنْتُمْ تَعْلَمُونَ(580)

اى اهل كتاب چرا حق را به باطل مشتبهمى سازيد و حق را كتمان مى كنيد

در صورتيكه به حقانيّت آن آگاهيد

و از همان زمان ، همكارى جدّى بين كعب وعمر و معاويه شروع شد ، و كعب در سال هفدهم هجرى بعد از فتح شام و تعيين معاويه برولايت آن شهر و ملاقات با معاويه در شام و توافق آن دو بر بازگشت كعب به مدينه واعلان دروغين مسلمان شدن ، مسلمان شد .

و در عمل كعب الأحبار از شام به مدينهبازگشت و اسلام خود را علنى نمود .

كعب الأحبار داراى شخصيّت با ذكاوت وتمايلاتى شيطانى بود ، و در ابتداء اين حبر اعظم ، دين محمّد صلّى الله عليه و آلهرا نپذيرفت ، و با آن معارضه و مبارزه نمود ، و چون اسلام در جبهه شام پيروزشد ، و مسلمانان فلسطين را فتح نموده ، و از تسلّط روم آزاد كردند ، كعب از غفلتخود بيدار شد يا به عبارت بهتر ، كعب اين فرصت بدست آمده را غنيمت شمرد . زيرامسلمانان ساده و بى آلايش بوده و به خاطر ديندار بودن ، سخت گيرى نمى كردند . لذابازگشت يهوديان به فلسطين كه به امر روميان از آنجا رانده شده بودند آسان و ممكنمى گرديد ! و از طرفى مسيحيان بر شام سلطه اى نداشته ، و قدرتى بر آزارو شكنجه يا باز داشتن يهوديان از داخل شدن به بيت المقدّس را چون گذشته نداشتند .و سبب ديگر در اين فرصت طلائى رسيدن معاويه بن أبى سفيان به منصب والى اسلامى درشام بود . و معاويه و أبوسفيان هر دو نزد يهوديان مشهور به كفر بوده و رابطهپايدار و محكمى با آنان داشته اند .

و سبب ديگر آن بود كه يهوديان رغبتى برماندن در حجاز نداشتند زيرا در نظرشان حجاز تقدّس خاصّى نداشت و خيرات زيادى همنداشته و در آنجا حركاتشان هم مدّ نظر قرار مى گرفت .

و بعد از پيروزى پيامبر صلّى الله عليه وآله بر آنان در جنگ هاى مختلف منابع مالى آنان اندك و زمينهايشان نيز محدود و كوچكگرديد ، و از طرفى عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) بر خلاف پيامبر صلّى الله عليه وآله به توراة و يهوديان احترام مى گذاشت ، و در شنيدن اخبار كتابهاى يهودياندرباره گذشته و حال و آينده رغبت داشت .

و علماء و محقّقان اسلام آوردن كعبالأحبار را در زمان عمر تأييد كرده اند (581)و كعب با وجود آنكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله را نديده بود ، و نسبت به آنحضرت و اسلام بغض و كينه شديدى داشت ، لكن دنيا را با احاديث خود كه از هيچ گونهصحّتى برخوردار نبود پر كرد .

ذهبى در كتاب تذكرة الحفّاظ مى گويد: در زمان دولت أميرالمؤمنين عمر ، كعب الأحبار از يمن به مدينه آمد ، و صحابهو ديگران از او اخذ حديث مى كردند ، و جماعتى از تابعين از وى روايتمى كردند ، و بعد از آنكه شام و ساير بلاد اسلامى را با روايات وقصّه هاى خود كه از أخبار « يهوديّت » استمداد مى گرفت پركرد ، همانطورىكه تميم دارى در اخبار نصرانيّت انجام مى داد ، در سال 33 هجرى در حمص درگذشت.

و از ديگر كسانى كه به دروغ اسلام آوردندعبدالله بن سلام حبر بود (582)كه اسلام او چون اسلام كعب الأحبار دروغين بود ،و هيچ يك از قدما كعب الأحباررا توثيق نكرده است (583) .

فصل سوّم :

انگيزه هاى عمر در استخدام كعب و تميم و امثال آنها

و عمر بن الحطّاب ( الخطّاب ) به خاطراسباب متعدّدى ناگزير به استفاده از كعب الأحبار و تميم دارى و عبدالله بن سلامگرديد ، كه مى توان به اسباب زير اشاره نمود :

1 ـ آنان ادّعا مى كردند اسلامآورده اند و تصريح مى كردند ، كه تمام علوم اهل كتاب را دارامى باشند .

2 ـ گفتار فريبنده كعب كه مى گفت :هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است (584) .

3 ـ بعضى از أحبار و راهبان داراى هوش وذكاوتى بالاتر از هوش و ذكاوت انديشمندان قريش بودند ، كه همين باعث شد عمر وديگران با كمال تقدير و احترام با آنان نگاه كنند .

4 ـ سؤالهاى بسيارى كه از طرف مردم برعمر سرازير مى شد ، او را در وضعيّت سختى قرار مى داد ، زيرا به علومدين آشنا نبود ، به همين جهت ناگزير شد براى پاسخ به اين سؤالات بسيار و مشكل اينگروه را براى پاسخگوئى روانه كند .

و اين مطلب علّت اقدام تميم را به گفتنقصّه ها در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آله و خواندن خطبه ، در هر جمعه را (585) تفسير مى نمايد (586) .

و اضطرار و ناچارى عمر در پرسيدن از امامعلى عليه السّلام براى حلّ بعضى از معضلات و مشكلات دينى و علمى و قضائى گوياىحقيقت اين موضوع مى باشد ، و به خوبى خلاء بزرگى را كه در اثر دور نمودن اهلالبيت عليهم السّلام يا ثقل دوّم بوجود آمده بود ، آشكار مى نمايد .

5 ـ رفت و آمدهاى عمر با اهل كتاب قبل ازاسلام و در زمان رسول خدا صلّى الله عليه و آله براى بدست آوردن بسيارى از مزايابراى عمر ، استخدام اين گروه را كه بعداً اسلام آوردند ، بسيار آسان نمود .

6 ـ عمر تمايل داشت مردم هوشمند و زيركرا استخدام كند ، زيرا فكر مى كرد فاسق قوىّ بهتر از مؤمن ضعيف است (587) .

7 ـ پيمان قريشى ـ يهودى از قبل موجودبود ، و بعد از داخل شدن منافقانه كفّار در اسلام ، اين پيمان به پيمان منافقين بايهود تبديل شد . زيرا يهوديان براى مبارزه با مسلمانان در مكّه با أبوسفيان و درمدينه با زعيم منافقين ابن أبى پيمان بسته بودند .

و بعد از فتح مكّه ، يهوديان با رجال حزبقريش براى تسلّط بر خلافت اسلامى پيمان بستند .

و بعد از تسلّط حزب قريش بر خلافت ،يهوديان ، عمر را بر أبوبكر و ساير مسلمانان ترجيح مى دادند (588) و او را در نقشه هدفدار كشتنأبوبكر يارى دادند ، و موفّق هم شدند . و بر امتياز موعظه دينى در مسجد پيامبرصلّى الله عليه و آله دست يافتند ، اما چون مردم بر عمر خشم گرفتند ، يهوديان سعىكردند گام ديگرى بردارند لذا از طرف عمر با امويان براى رساندنشان به قدرت و بازگرداندن تمام امور به مرحله قبل از اسلام پيمان بستند ، و در اين گام نيز موفّقشدند (589) . پس مسلمانان وضعيّت را دركنموده ، و به عثمان لقب نعثل (590)يهودىدادند ، و او را كشتند و در حش كوكب كه گورستان يهوديان بود دفن كردند (591) .

فصل چهارم :

چه كسى از كعب خواست در مدينه بماند ؟

أوّلين شخصى كه از كعب الأحبار خواست تادر مدينه ساكن شود خليفه دوّم عمر بن الخطّاب بود . عمر از كعب خواست در مدينهبماند ، و دائماً در مجلس ، كعب را به خود نزديك مى كرد ، و به عنوان عالمدينى معرفى مى نمود (592).

و بعد از آنكه عمر اهل البيت عليهمالسّلام را به عنوان مرجع دينى و فقهى كنار گذاشت ، و به حاشيه برد ، از كعبالأحبار و ديگران درخواست كرد تا به جاى اهل البيت عليهم السّلام بنشينند و زمانعمر، بخاطر به شهادت رساندن رسول خدا صلّى الله عليه و آله و عزل اهل البيت عليهمالسّلام ، شاهد اختلال بزرگى در مرجعيّت بود . و اين مطلب همان چيزى بود كه عمر رابر آن داشت تا كعب را در مدينه نگهدارد . و به همراه خود به شام ببرد ، وبرايش مجالس موعظه برپا نمايد تا از وجود او استفاده شود .

و عمر مدّتى به خواندن توراة مأنوس شد ،و سعى كرد در مقابل پيامبر صلّى الله عليه و آله توراة بخواند ، اما پيامبر صلّىالله عليه و آله غضبناك شدند و چون عمر متوجّه غضب آن حضرت نشد ، أبوبكر ناچارگرديد به عمر چنين بگويد : مادرت به عزايت بنشيند ، آيا به چهره رسول خدا صلّىالله عليه و آله نگاه نمى كنى ؟ عمر گفت : از غضب خدا و رسول او به خدا پناهمى برم .

پس حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : منتوراة را براى شما به صورتى سفيد و پاكيزه و بى آلايش آوردم ، از آنان درباره چيزىسؤال نكنيد زيرا آنان شما را هدايت نمى كنند ، و خود گمراه گرديدند ، و محقّقاًاگر موسى عليه السّلام در ميان شما زنده بود ، بر او حلال نبود مگر آنكه از منپيروى كند (593) .

و با وجود غضب پيامبر صلّى الله عليه وآله بر عمر و خواستن حضرت صلّى الله عليه و آله از مسلمانان كه از يهوديان دربارهچيزى سؤال نكنند ، عمر در زمان خلافت خود دو لنگه درهاى سؤال را از يهوديان بازنمود .

و كعب مرجع مهم مسلمانان گرديد ، كهدرباره هر مسأله اى از توحيد گرفته تا معاد و آخرت از او سؤال مى كردند! در همين فصل به سؤالهاى فراوان عمر از كعب پى خواهيم برد . و با وجود آنكه ابنعوف حديثى از پيامبر صلّى الله عليه و آله ذكر نمود ، كه در آن حديث امثال كعب رابه فريب كارى و حيله گرى توصيف (594)مى كرد ، لكن عمر به كعب اجازه داد در مسجد النّبى صلّى الله عليه و آلهمشغول قصّه گوئى شود . و از آن پس آن چنان احاديث كعب و تميم دارى منتشر گرديدند ،كه اين دو بجاى اهل البيت عليهم السّلام به ثقل دوّمى در كنار قرآن كريم تبديلشدند . در حالى كه اين مطلب مخالف قول معروف عمر است كه مى گفت :

« حسبنا كتاب الله » يعنى فقط كتاب خداما را بس است .

و عمر به واسطه كعب و تميم موفّق شد ازسؤالات بسيارى كه مسلمانان از وى پرسيده بودند نجات يابد .

و راه ديگرى كه عمر براى فرار از سؤالهادر پيش گرفت ، منع كردن از اين سؤالها بود ، چه سؤالها از تفسير قرآن باشد يا ازعقايد دينى و همانطورى كه در جاى خود گفته ايم عمر مردى را كه درباره تفسيرقرآن سؤال كرد كتك زد (595). در حالى كه على عليه السّلام به مردم مى فرمود : از من سؤال كنيد بهخدا سوگند از من سؤال نمى كنيد از چيزى كه تا روز قيامت باشد ، مگر آنكه پاسخ آنرابگويم ، درباره كتاب خدا سؤال كنيد ، به خدا سوگند آيه اى نيست ...و چون صبيغ بخاطر سؤال خود درباره آيه « والذّاريات ذرواً » روزهاى متعدّدىاز خليفه به شدّت كتك خورده بود ، ابن كوّاء (596)از امام على عليه السّلام درباره آيه و الذّاريات ذرواً سؤال كرد . و تصوّرمى كرد على عليه السّلام نيز همانند عمر كه سؤال كننده را به شدّت كتك زد و ازسؤال او منع نمود ، جواب خواهد داد . پس على عليه السّلام فرمود : ذارياتبادهائى هستند كه گندم و جو را وقتى مى رسند به حركت در مى آورد .

ابن كوّاء گفت : معنى و الجاريات يسراًچيست ؟

حضرت فرمود : كشتى ها !

ابن كوّاء گفت : معنى المقسّمات أمراًچيست ؟

على عليه السّلام فرمود : ملائكه (597) .

و از جمله اسبابى كه موجب توجّه خليفه واهتمام او به كعب و تميم دارى و عبدالله بن سلام شد آن است كه : عربهاى قبل ازاسلام به يهوديان و مسيحيان ، چون صاحب فرهنگ و دين بودند توجّه مى كردند وهمين توجّه در بعضى از مسلمانان استمرار يافت ، همانطورى كه عمر انديشمندان حيلهگر را بخود نزديك مى كرد ، و با آنها مشورت مى نمود و از رأيشان استفادهمى كرد . و كعب يكى از همين انديشمندان بود كه در كنار ابن العاص و مغيره ومعاويه و عبدالله بن أبى ربيعه قرار مى گرفت .

و اين حيله گران شريعت را تحريف كرده وفتنه ها را رواج داده ، و فساد را منتشر كرده و شهرها را تخريب نمودند . زيرااساس انهدام اسلام را از نظر سياسى و اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى پى ريزى كردهبودند .


[535] ـ تهذيب الكمال 77 ج 18 ، تذكرة الحفّاظ 1231 ج 4 ، تاريخ دمشق 387 ج42 ، اُسد الغابه ، 22 ج 4 .

[536] ـ ألسّنن الكبرى ، 159 ج 7 ، ألمنصف صنعانى ، 273 و 274 ج 6.

[537] ـ ألمصنف صنعانى ، 123 ـ 126 ج 8 ، ألسّنن الكبرى ، 23 ج 3 ، مجمعالزّوائد ، 282  ج  5 و 116 ج 4 .

[538] ـ ألمغنى ابن قدامة 8 ج 1 ، نيل الأوطار 20 ج 1 ، ألجامع لأحكامالقران 53 ج 13 ، ألمنصف ، صنعانى 93 ج 1 ، ألمحلّى ، ابن حزم 231 ج 1 ، ألمنصفابن أبى شيبة 88 ج 1 .

[539] ـ مسند احمد 51 ، 61 ، 64 ، 74 ، 80 ، ج 2 صحيح بخارى 76 ج 8 ،ألصّواعق المحرقه 62 ، صحيح مسلم 18 ج 4 .

[540] ـ ألإسرائيليات و اثرها فى كتب التّفسير ، 91 ، 92 ، 111 ، 146 ، 147، 153 ، 207 ـ ألبداية و النّهاية 24 ج 1 ، تذكرة الحفّاظ 42 ج 3 ، تفسير القرآنالعظيم 102 ج 3 .

[541] ـ تاريخ التّمدن الإسلامى 51 ج 3 .

[542] ـ ألتّراتيب الإداريّة 454 ج 2 .

[543] ـ ألمنصف 396 ج 5 ، حديث خيثمة بن سليمان 135 .

[544] ـ به موضوع منزلت و شأن أبوبكر در همين كتاب مراجعه كنيد .

[545] ـ تاريخ طبرى 443 ج 2 ، تاريخ ابن أثير 325 ج 2 ، تارخ يعقوبى 123 و140 ج 2 .

[546] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 248 ج 13 .

[547] ـ ألمحلّى ، ابن حزم أندلسى 225 ج 11 ، تفسير ابن كثير 605 ج 2 ، چاپدار احياء التّراث العربى ـ بيروت ، منتخب التّواريخ ، خراسانى 63 .

[548] ـ همان مصدر .

[549] ـ به كتاب هل اغتيل النّبى صلّى الله عليه و آله از همين مؤلّف مراجعهشود .

[550] ـ ألبداية و النّهاية 38 ج 2 ، تاريخ طبرى 60 ج 2 .

[551] ـ علل الشّرايع ، شيخ صدوق 209 ج 1 ، ألسّقيفه ، سليم ابن قيس 163 ،مدينه المعاجز هاشم بحرانى 10 ج 2 .

[552] ـ تاريخ بغداد 208 ج 1 ، سيرة أعلام النّبلاء 146 ج 3 .

[553] ـ به كتاب هل اغتيل أبى بكر و السّيّده عائشه از همين مؤلّف مراجعهشود .

[554] ـ تاريخ بغداد 52 ج 1 .

[555] ـ ألسّيرة الحلبيّه 230 ج 1 .

[556] ـ ألقصاص و المذكّرين 33 ، ألتّراتيب الإداريه 348 ج 2 ، ألجرح والتّعديل 63 ج 8 ، ألتّاريخ الكبير 212 ج 1 ، تاريخ ابن معين 166 .

[557] ـ تهذيب الكمال 314 ج 4 .

[558] ـ ألتّراتيب الإداريه 338 ج 2 .

[559] ـ ألقصاص و المذكّرين 16 .

[560] ـ ألقصاص و المذكّرين 90 ، تاريخ بغداد 366 ج 3 .

[561] ـ سوره يوسف ، آيه 3 .

[562] ـ كنز العمّال 172 ج 10 .

[563] ـ ظاهراً به كسى گفته مى شود كه مى خواهد خود را مطرح كند .

[564] ـ كنز العمّال 171 ج 10 ، ربيع الأبرار 588 ج 3 .

[565] ـ مجمع الزّوائد ، هيثمى 189 ج 1 .

[566] ـ ألقصاص و المذكّرين 90 ، طبقات الحنابله 253 ج 1 ، تاريخ بغداد 366ج 3 .

[567] ـ ألسّنّة قبل التّدوين 211 .

[568] ـ ألقصاص و المذكّرين 85 .

[569] ـ تفسير ابن كثير ، 205 ج 1 .

[570] ـ سوره جمعه ، آيه 5 .

[571] ـ ألدّر المنثور 169 ج 2 ، سوره نساء ، 47 .

[572] ـ محل زندگى كعب .

[573] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 102 ج 2 .

[574] ـ به كتاب ألمفاخرات زبير بن بكّار و كتاب أضواء على السّنةالمحمّديّه ، نوشته عالم ألأزهر ، محمود أبوريّه مراجعه كنيد .

[575] ـ مروج الذّهب مسعودى 336 ج 3 .

[576] ـ به كتاب : صحابة بثوب الإسلام ، از همين مؤلف مراجعه نمائيد .

[577] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 287 ج 18 .

[578] ـ سوره بقره ، آيه 109 .

[579] ـ بعد از آنكه ايمان آورديد .

[580] ـ سوره آل عمران ، آيه 71 .

[581] ـ ألدّر المنثور ، سيوطى 169 ج 2 .

[582] ـ او از يهوديان بنى قينقاع مدينه بود ، و گفته شده است دو سال قبل ازوفات پيامبر صلّى الله عليه و آله به دست آن حضرت اسلام آورد . برقى در اصابه ،همين مطلب را نقل كرده ، ابن حجر 320 ج 2 ، و ظاهراً اصحاب ، همانطورى كه خبر زيردلالت مى كند به سخن او گوش فرا نمى دادند . عبدالله بن سلام نزد عثمان كه ازهرطرف محاصره شده بود آمد          ----         پس عثمانگفت : چرا آمدى . گفت : براى ياريت آمده ام ، عثمان گفت : نزد مردم بروو آنها را از من دور كن زيرا اگر خارج شوى بهتر از آن است كه نزد من باشى . پسعبدالله خارج شد و گفت : در جاهليّت اسم من فلان بود و رسول خدا صلّى الله عليه وآله مرا عبدالله ناميد ... خدا را خدا را در اين مرد مبادا او را بكشيد ، بخداسوگند اگر او را بكشيد ملائكه همسايه خود را مى رانيد و شمشير در نيام خدابرايتان از نيام كشيده مى شود و تا روز قيامت در نيام نخواهد رفت ، پس مردم فريادبر آوردند كه : يهودى را بكشيد و عثمان را بكشيد ، اسد الغابه ابن أثير 246 ج 3 ،و در اينجا ملاحظه مى كنيم كه صحابه شهادت دادند ابن سلام هنوز بر يهوديّتخود باقى است و از طرفى عثمان از ماندن ابن سلام در خانه خود ترسيد ، زيرامسلمانان هيچ اعتمادى بر وى نداشتند و عبدالله بن سلام در فتح بيت المقدّسهمراه عمر بود ، مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 246 ج 2 ، بنابراين عبدالله بن سلام وكعب الأحبار هر دو همراه عمر در سفر به شام بودند .

[583] ـ به كتابهاى ألدّر المنثور 169 ج 2 ، و ضحى الإسلام 97 ج 2 ، و اضواءعلى السّنة المحمّديّه 148 و سير أعلام النّبلاء ، ذهبى 490 ج 3 و تاريخ أبى زرعه544 ج 1 ، و سنن بخارى 281 و 282 ج 13 مراجعه كنيد .

[584] ـ أضواء على السّنة المحمّديّه ، محمود أبوريّه 165 .

[585] ـ قبل از خطبه نماز جمعه .

[586] ـ تاريخ المدينة المنوّره ، ابن شبة 7 ، 8 ، 11 ج 1 چاپ مكّه مكرّمه ،الإصابه ، ابن حجر ، 256 ج 1 ، ألإستيعاب در حاشيه اصابه ، ابن عبدالبرّ 184 ج 1 .

[587] ـ ألإستيعاب ، ابن عبدالبرّ 472 ج 3 .

[588] ـ تفسير ابن كثير ، 205 ج 1 .

[589] ـ به كتاب : هل اغتيل النّبى محمّد صلّى الله عليه و آله و كتاب :اغتيال الخليفه أبوبكر ، از همين مؤلّف مراجعه كنيد .

[590] ـ پير خرفت .

[591] ـ تاريخ طبرى ، 143 ج 5 ، ألملل و النّحل شهرستانى 92 ، مجمع الزّوائد95 ج 9 ، ألفتنه ، سيف بن عمر 84 .

[592] ـ ألطبقات الكبرى ، ابن سعد 358 ج 2 چاپ بيروت .

[593] ـ سنن الدّارمى 115 ج 1 ، چاپ دمشق ، مسند احمد 387 و 470 ج 3 .

[594] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور 186 ج 2 .

[595] ـ العمّال 150 ج 2 ، حديث 4169 ، ألمصاحف ، ابن الأنبار ، و نصرالمقدسى فى الحجّة .

[596] ـ كه بعداً از خوارج شمرده مى شد .

[597] ـ كنز العمّال 357 ج 2 ، تفسير ابن كثير 231 ج 4 ، چاپ مصر ، فتحالبارى 221 ج 10 ، چاپ مصر ، تفسير طبرى 116 ج 26 ، چاپ مصر با افست بيروت .