بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبکر بود ؟, نجاح الطّائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     02 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     03 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     04 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     05 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     06 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     07 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     08 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     09 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     10 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     11 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     12 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     13 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     14 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     15 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     fehrest - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
 

 

 
 

فصل سوّم :

شأن و منزلت عايشه در حديث و سيره

رسول خدا صلّى الله عليه و آله چون موسىعليه السّلام پنهانى و با ترس به غار و سپس به مدينه رفت ، و احدى جز علىّ بنأبى طالب عليه السّلام بر خروج وى اطّلاع نداشت ، و از آنجائى كه شمال مكّه در جهتراه مدينه بود ، خاتم الأنبياء صلّى الله عليه و آله براى مخفى كردن امر خود بهجنوب مكّه رفت . در حالى كه رجال حزب قريش اين روش استوار را تكذيب كرده، و قائل شدند سيّد أنبياء صلّى الله عليه و آله در روز ، آنهم در برابر جمعى ازبنى تيم بن مرّه كه در ميان آنان مسلمان و كافر وجود داشت عبور كرد ، و خارج شد .زيرا عايشه روايت كرد كه : رسول خدا صلّى الله عليه و آله هميشه يا أوّل روز ياآخر آن به خانه أبوبكر مى آمد ، و چون أبوبكر حضرت را در آن وقت مشاهده نمودگفت : در اين ساعت رسول خدا صلّى الله عليه و آله نيامده مگر براى امرى كه حادثشده است و داخل خانه شد .

حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : كسانىرا كه نزد تو هستند بيرون كن أبوبكر گفت : جاسوسى نداريم آنها دختران من هستند .

حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : به مناجازه خروج داده شد .

گفتم همراه و مصاحب شما باشم اى رسول خدا! حضرت صلّى الله عليه و آله فرمود : آرى مصاحب شو يا فرمود : خوب مصاحبتىمى باشد .

عايشه ادامه داد كه أبوبكر را ديدم كه ازشدّت شادى گريه مى كرد سپس هر دو خارج شدند تا به غار ثور رسيدند (480) .

عايشه سعى بسيار نمود تا فضائل متعدّدىبراى پدرش ايجاد كند ، و به وسيله آن فضائل بر اصحاب ديگر برترى يافته ومستحقّ خلافت گردد . و از همين فضائل كه هيچ اصل و اساسى ندارند ، قضيّه حضورأبوبكر در غار و هجرت وى با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و امامت جماعت وى درروز دوشنبه يعنى همان روزى كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله رحلت نمود ،مى باشند .

و عايشه در اين زمينه قدرت فوقالعاده اى داشت ، و درگير شدن او به امر سياست و اهتمام أبوبكر و عمر بدانامر وى را كمك كرد . لذا تمام وقت عايشه در خدمت خلافت و رجال آن سپرى مى شد.

و امر ديگرى كه عايشه را يارى كرد درگرفتار نبودن وى به تربيت كودكان و غذا دادن به آنها نمايان مى شد .

و قرار داشتن غرفه او در شمال مسجد نبوىاين امر را آسان مى كرد كه بر اخبار اطّلاع يابد ، و با مردان سخن گويد و بهخطبه هاى پيامبر صلّى الله عليه و آله و خلفاء و ديگران كه در مسجد ايرادمى شد گوش فرا دهد .

و از همين غرفه ذكر شده عايشه فتوى بهقتل عثمان داد ، و در اين ميدان پيروز شد .

و كار وى به آنجا كشيد كه قضيّه رضاع وشير خوردن مردان را بدروغ وضع نمود تا بتواند آزادانه با مردان سخن گويد ، زيرافتوى به جايز بودن شير خوردن مرد ، از زن داراى شير داد ، تا آن مرد فرزند رضاعىآن زن گردد ، پس جماعتى از شير خواهرش امّ كلثوم دختر أبوبكر خوردند ، و برعايشه اى كه اكنون خاله آنها شده بود وارد گرديدند (481) . او اعتقاد داشت خلافت وسياست به اين روايات دروغين احتياج دارد . و همچنين معتقد بود براى تثبيت نظام وبر گرداندن معارضين و ساكت كردن آنان وجود چنين رواياتى ضرورت دارد .

او در روزهاى آخر عمر از كارهاىگذشته اش كه در بيان احاديث بى پايه و رهبرى فتنه هاى سياسى در بصره وديگر شهرها خلاصه مى شد ، نادم و پشيمان گرديد و مى گفت : اى كاش برگىاز اين درخت بودم (482) .

و عبدالمطلّب و أبوطالب با توسّل به محمّدصلّى الله عليه و آله طلب نزول باران مى كردند ، و به همين جهت أبوطالب درحقّ پيامبر صلّى الله عليه و آله اين شعر را مى گفت :

و أبيض يستسقى الغمام بوجهه *** ربيعالتّيامى عصمة الأرامل (483)

يعنى سفيد روئى كه با آبروى او از ابرهاباران مى بارد براى يتيمان ، بهار و براى بيوه زنان ، پناهگاهمى باشد .

و در پى همان روش ، عايشه اين شعر را كهدر حقّ رسول خدا صلّى الله عليه و آله ثابت شده بود ، به نفع أبوبكر به وى نسبتداد ، زيرا عايشه پدرش را از هر مرد ديگرى بيشتر دوست مى داشت ، و براى همينراغب بود فضائل رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به پدرش نسبت بدهد تا بر وى نيزبرترى يابد .

و چون ادّعا كرد فضيلت اين شعر از آن پدرخويش است أبوبكر تعجّب كرده و منكر شد ، و ادّعا كرد اين شعر در شأن رسول خدا صلّىالله عليه و آله مى باشد (484).

و علّت اين انكار ، به اين مسأله برمى گردد ، كه تمام مردم شعر را مى دانستند و حفظ كرده بودند ، و سخنعايشه نه تنها نمى توانست حقيقت را محو نمايد ، بلكه موجب روشن شدن آن مى شد، به همين جهت أبوبكر منكر گفتار وى گرديد ، و هنگامى كه نظام سلطه در زمان پدرش ،سعد بن عبادة زعيم انصار را كه مخالف خلافت أبوبكر بود ، به قتل رسانيد ، عايشهبراى تغيير دادن اين واقعيّت تلخ و اين كار شوم يعنى قتل صحابى جليل القدرى كه دردو بيعت عقبه شركت كرده بود ، شتاب زده ادّعا نمود ، جنيّان زعيم انصار را به قتلرسانده اند ، و در اين زمينه شعرى ترتيب داد كه :

قتلنا سيّد الخزرج سعد بن عباده *** ورميناه بسهمين و لم نخط فؤآده(485)

ما بزرگ و سرور خزرج يعنى سعد بن عبادهرا به قتل رسانديم و به او دو تير زديم و در زدن قلب او خطا و اشتباه نكرديم .

و اين ساخته او ، قدرت فوقالعاده اش را در اين نوع هنر بخوبى بيان مى كند ، و عبدالله و عروه دوفرزند اسماء خواهر او اين هنر را از عايشه بارث بردند ، به گونه اى كه معاويهرا بر آن داشت تا به عروة بخاطر نوشتن احاديث نبوى دروغين و سيره نبوى كه موردرضايت بنى اميّه باشد جوائزى گرانبها عطا كند ، و عروه نيز با عجله و شتاب موافقتكرد (486) .

و معاويه ، عبدالله بن الزّبير را بخاطرفراگرفتن همين شيوه خدعه و مكر روباه ناميد .

زبير بن العوام با اهل بيت نبوّت عليهمالسّلام بود ، و عبدالله فرزند او در دامان خاله اش عايشه پرورش يافت ، و چونبا تربيت عايشه بزرگ شد با تربيت پدرش مخالف گرديد ، و اين دو شيوه تربيت شروع بهتعارض و مقابله با همديگر نمودند ، پس عبدالله بر پدرش غلبه يافت ، و از همانروز زبير پيرو برنامه دينى و سياسى عبدالله گرديد .

و چيزى كه موفقيّت عايشه را در گسترشفرهنگ خود بر خويشاوندانش بخوبى بيان مى كند ، كشاندن زبير و فرزندش عبداللهبه جنگ جمل براى مبارزه با امام زمانشان علىّ عليه السّلام بود .

و زبير قربانى همين پيروى كودكانه بود ،و در اين ميدان او يكى از كسانى بود كه در راه عايشه قربانى گرديد .

أميرمؤمنان علىّ بن أبى طالب عليهالسّلام اثر تربيت را بيان نموده مى گويد : پيوسته زبير از ما اهل البيت بود، تا آنكه فرزندش عبدالله بزرگ شد (487).

و عبدالله ، ثبات قدمى در هيچ قول و فعلىنداشت ، براى همين افراد مخلص از او دور گرديدند ، و بجاى آنها بدكاران و منافقيندور او را گرفتند ، و آن چنان در گمراهى پيش رفت تا جائى كه براى رسيدن به اهدافسلطه جويانه خود سبب سوزاندن و ويرانى كعبه گرديد (488).

و برادرش مصعب بن الزّبير نيز بر همينشيوه پيش رفت و شش هزار مسلمان را كه قبل از تسليم شدن متعهّد به امان دادن بهآنها شده بود به قتل رسانيد ، و سپس با انواع حيله ها و خدعه و نيرنگ ممارست نمودتا كشته شد .

حضرت رسول صلّى الله عليه و آلهمى فرمايد : مكر و حيله در آتش است ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله وعلى عليه السّلام در مكر وارد نشدند ، لكن دشمنانشان در مكر و حيله وارد گرديدند .حسين عليه السّلام و عبدالله بن الزّبير دو نمونه براى دو شيوه تربيت مختلف بودند، يكى تربيت شده فاطمه سلام الله عليها و ديگرى تربيت شده عايشه .

أبوجعفر اسكافى معتزلى مى گويد :معاويه گروهى از صحابه و گروهى از تابعين را برآن داشت تا أخبار ناروا و زشتى درحقّ على عليه السّلام روايت نمايند ، كه منجر به طعن و بدنامى و بيزارى از وى گردد.

و براى هركدام جايزه اى مقرّر نمودآنها نيز آنقدر حديث ناروا بوجود آوردند كه موجب رضايت وى گرديد . و از جمله اينگروه ، أبوهريره و عمرو بن العاص و مغيرة بن شعبه و از تابعين عروه بنالزّبير به چشم مى خوردند (489).

و اين رشته هنرى يكى از رشته هاى فرهنگىفرزندان زبير بن العوام گرديد كه به وسيله آن ، ثروتهاى بى كران زيادى از دولت هاىاموى بدست آوردند ، و ميراث فريبكارانه و دروغينى از خود به يادگار گذاشتند .

از ميان فرزندان شناخته شده زبير بنالعوام مصعب زبيرى و زبيربن بكّار مى باشند ، كه كتابها را با شايعات مخالف ودشمنانه با اهل بيت و مخالف با حقايق مسلّم پرنموده اند .

و از اين روايات ساختگى روايت ازدواج عمربن الحطّاب « الخطّاب » با امّ كلثوم ، دختر علىّ بن أبى طالب عليه السّلام (490) و روايت ازدواج عثمان بن عفّانبا امّ كلثوم دختر رسول خدا مى باشد (491).

و بخاطر افتراهاى زيادى كه زبيربن بكّاربه اهل بيت عليهم السّلام نسبت مى داد بارها صحابه مخلص ، تلاش براى قتل وىنمودند ، و او نيز به بغداد فرار كرد .

و غار بازيچه اى در دست داستانسرايان گرديد ، كه با نام آن هر روز و شب روايت ها مى ساختند . از جمله آنكهأبوبكر به پسر خود عبد الرّحمن گفت : اگر در بين مردم حادثه اى رخ داد ، بههمان غارى كه من و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در آن مخفى شديم رو بياور ، و درآن بمان زيرا آنجا روزى تو صبح و شب خواهد آمد (492)درحالى كه اين قصّه گويان فراموش كردند روايت غذا آوردن اسماء دختر أبوبكر براىپيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر در غار را سابقاً ساخته اند (493) .

واحدى نازل شدن طعام بر پيامبر صلّى اللهعليه و آله را در غار ، روايت نكرده است ، آيا سزاوار است در غار بر عبد الرّحمنبن أبى بكر طعام نازل شود ، و بر رسول خدا صلّى الله عليه و آله نازل نشود .

فصل چهارم :

شأن و منزلت عروة در حديث و سيره

عروة بن الزّبير تلاش وافرى براى ساختنمناقب عظيم براى مادر خود در قضيّه غار نمود كه موجب شادكامى خود و خوشحالى معاويهمى گرديد ، كه به وى ثروتهاى كلانى براى تحريف سيره حضرت رسول صلّى الله عليهو آله و ايجاد احاديث دروغين داده بود (494).

عروه اين تربيت را از خاله خود عايشه فراگرفت ، و با راهنمائى هاى پدر زن خود يعنى مغيرة بن شعبه كه « غادر (495) » يا حيله گر نام گذارى شدهبود ، ساخته هاى خود را جلا داده و صيقلى مى نمود .

اين دو نفر « عروه و مغيره » هر دو دردستگاه حكومتى معاويه دروغگوئى مى كردند و مى گويند : كبوتر با كبوترباز با باز ، كند همجنس با همجنس پرواز ، يا هر چيزى به شبيه خود مى پيوندد .

و ايندو از روايت كنندگان حضور أبوبكر درغار بودند !

و عروه از اسماء به دروغ و ناحق چنين نقلمى كند : « من طعام را براى حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و پدرممى بردم و آنها در غار بودند پس عثمان نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله آمدو عرض كرد : اى رسول خدا از مشركين در آزار رساندن به شما سخنانى مى شنوم كهاز حدّ صبر و تحمّلم بالاتر است ، پس مرا به جهتى بفرست تا بدانجا روم ، و در راهخدا از آنان دور گردم .

پيامبر فرمود : جهت تو بسوى اين مرد درحبشه باشد ، يعنى نجاشى زيرا او وفادار است و رقيّه را هم با خودت ببر . سپس درروز بعد به اسماء فرمود : عثمان و رقيّه چه كردند ؟

اسماء گفت : حركت كردند و به حبشه رفتند.

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :قسم بخدائى كه جانم در دست اوست ، او أوّلين كسى مى باشد كه بعد از ابراهيم ولوط هجرت نمود (496) .

در حالى كه عثمان از مهاجران حبشهنبود و در آن زمان در مكّه حضور نداشت ، بلكه در مدينه منوّره همراه أبوبكر و عمرو عبد الرّحمن بن عوف و حمزه (497)بسر مى برد .

و با اين وجود امويان تمام اين رواياتدروغين را درباره هجرتش به حبشه بوجود آوردند . در حينى كه روابط وى با رهبرى مكّهكه در رأس آن أبوسفيان پسر عموى وى قرار داشت بسيار عالى بود ، و هيچ داعىو انگيزه اى براى هجرت به حبشه نداشت .

و اين دوستى همچنان بين عثمان و مشركينقريش ، قبل از هجرت و بعد از آن و بعد از فتح مكّه و بعد از رسيدن عثمان بهخلافت ادامه داشت ، و به درجه اى رسيد كه مسلمانان تاب و تحمّل نياورده ، واقدام به قتل وى نمودند .

و هشام از عروه نقل مى كند كه زبيرگفت : چون رسول خدا صلّى الله عليه و آله از غار خارج شد ، أبوبكر با شتر خود بهنزد وى آمد و عرض كرد : اى رسول خدا بر اين شتر سوار شو .

و چون سوار شد رو به أبوبكر نمود و فرمود: خداوند رضوان اكبر را به تو عطا كند .

أبوبكر گفت : رضوان اكبر چيست ؟

حضرت فرمود : در روز قيامت خداوند براىبندگان خود به صورتى عام تجلّى مى كند و براى تو به صورت خاص (498) .

و ما باز دم خصمانه سياسى را در رواياتعروة بن زبير و زهرى كه سعى در راضى نمودن امويان داشتند به وضوح مى يابيم ،و در راضى نمودن آنان به هر وسيله اى دست مى يازيدند ، گرچه جبل ثور راكه از طرف كفّار محاصره شده بود ، بعنوان مقرّرى براى ملاقات أبوبكر و خويشانو اصحابش با رسول خدا صلّى الله عليه و آله و مركزى براى تردّد عثمان اموى ، قرارداده باشند .

و اشكالات موجود بر روايت أوّل بدين قرارمى باشند :

عروه روايت مى كند كه مادرش طعام رابه غار مى برد ، در حالى كه در يك روايت ساختگى نقل كرده اند كهعبدالله بن أبى بكر طعام براى آن دو مى برد (499).

و در يك روايت ساختگى ديگر عامر بن فهيرهطعام براى آن دو مى برد ، لكن صحيح آن است كه اسماء به همراه شوهرش زبير كهبا او ازدواج موقّت نموده بود در حبشه بسر مى برد (500) .

عروه مى خواست با جعل سخن رسول خداصلّى الله عليه و آله به عثمان كه او أوّلين مهاجر بعد از ابراهيم و لوط استامويان را راضى نمايد .

در حالى كه عثمان با بقيّه مسلمانانبه مدينه هجرت كرده بود .

و اسماء دختر أبوبكر با پسرش عبدالله بنزبير درباره قضيّه متعه جدال مى نمود . زيرا عبدالله بن زبير در زمانى كهحكومت حجاز را بدست گرفت در خطبه نماز جمعه مكّه قائل به تحريم ازدواج موقّتشد ، در اين هنگام حبر امّت ، عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب اعتراض نمود وكار به مشاجره انجاميد .

پس عبدالله بن عباس گفت : از مادرتدرباره حلال بودن متعه و چگونگى متولّد شدنت از طريق متعه سؤال كن .

عبدالله بن زبير از اين گفته تعجّب كرد وبا شتاب نزد مادرش رفت ، و از همين امر سؤال كرد و مادرش اعتراف كرد كه بازبير به عقد موقّت ازدواج كرده بود (501).

و عبدالله و عروه دو فرزند اسماء براىمصلحت خود و مصلحت نظام حكومت در دروغ بستن بر مادر خود حتى در قضيّه متعه ادامهدادند .

و عايشه شتر گمشده اش را در پسرخواهر خود عروة فرزند اسماء پيدا كرد . و عروه هر حديثى را براى عايشه روايتمى كرد ، گرچه معتقد به صحّت آن نبودند و فقط كافى بود كه در جهت مصالح نظامحاكم باشد و از اين قبيل احاديث ، حديث غار و حديث امامت جماعت أبوبكر در روزدوشنبه مى باشد .

و نظام سلطه در زمان أبوبكر و عمر وعثمان و دو دولت اموى عبّاسى بر اساس همان اركان حزب قريشىِ معروف ، يعنى تثبيتمناقب دروغين براى زعماى خود و محو كردن فضائل راستين رسول خدا صلّى الله عليه وآله و اهل بيت و اصحاب ، سير مى كرد .

فصل پنجم :

شأن و منزلت انس ابن مالك در حديث و سيره

و انس بن مالك از اركان حزب أبوبكر ووالى وى در بحرين بود ، و عمر او را متّهم به سرقت اموال بحرين كرد ، و او رابخاطر كينه اى كه به أبوبكر و يارانش داشت از منصب خود عزل نمود .

و انس از راويان قصّه دروغين حضور أبوبكردر غار چنين مى گويد :

أبوبكر مى گفت : به پاى مشركان نگاهكردم ، ما در غار بوديم و آنها بالاى سر ما بودند (502).

و أبوحنيفه درباره انس بن مالك بدگوئى وطعن نموده ، و به حديث او و ابن عمر و أبوهريره عمل نمى كرد (503) .

و انس ابن مالك ساقى شراب مجلس مشهورمدينه بود ، كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله از رسوائى آن مجلس پرده برداشت (504) .

فصل ششم :

شأن و منزلت عبدالله بن عمر در حديث و سيره

عبدالله بن عمر در نقل روايت حضور أبوبكردر غار و مصاحبت با رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرت شتاب كرد ، تا بتوانداركان قدرت حاكمه را پشتيبانى كند ، و حكومت پدر خود را تثبيت نمايد . لذا ابن عمراز رسول خدا صلّى الله عليه و آله روايت كرد كه فرمود : تو مصاحب من در حوض ومصاحب من در غار مى باشى .

ألألبانى مى گويد : اين حديث از نظرروايت ضعيف و غير معتبر است (505).

نافع از عبدالله بن عمر نقل مى كندكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود : در حالى كه سه نفر با همديگر راهمى رفتند حديث غار ذكر شد ، شيخ گفت : غير از ليث بن سعد كسى را نمى شناسم كهاين حديث را از ابن عمر روايت كند .

و جماعتى از ابن زغبه از ابن ليث مثلهمين حديث را روايت كرده اند (506).

و أبوداود مى گويد : خالد بن خداشاز حماد بن زيد از ايوب بن نافع از ابن عمر حديث غار را روايت كرد ، و سليمان بنحرب را ديدم كه حديث را بر ابن عمر انكار مى كرد (507) .

و امام علىّ بن أبى طالب عليه السلامدرباره او مى فرمايد : اما ابن عمر در دين خود ضعيف است (508) .

و عبدالله بن عمر از شاگردان كعب الأحباريهودى بود ، و آن دانشمند يهودى احاديث يهودى دروغين را به ابن عمر و أبوهريرهو عبدالله بن عمرو بن العاص ياد مى داد ، و آنان همان احاديث را به اسماحاديث نبوى براى مردم نقل مى كردند (509).

و عبدالله بن عمر با رسول خدا صلّى اللهعليه و آله و وصىّ او علىّ بن أبى طالب مخالف بود ، و حديث تبوّل كردن رسول خداصلّى الله عليه و آله در جهت قبله يا پشت به آن را فقط بخاطر حقد و كينه او نسبتبه ساحت مقدّس پيامبر صلّى الله عليه و آله روايت نمود (510) .

و چنين مطلبى را از يهوديانى كه دائماًبر پيامبران دروغ و افترا مى بندند فرا گرفت ، و با أميرمؤمنان على عليهالسّلام در ايّام خلافت بيعت نكرد ، و امام عليه السّلام او را بحال خود گذاشت (511) و پس از مدّتى با معاويه بن أبىسفيان ويزيد فاسق و فاجر بيعت كرد . و بسيارى از علماء از جمله أبوحنيفه ، عبداللهبن عمر را تضعيف مى كردند (512).

و دوره زندگانى او انحراف فاحشى در اموردين و گمراهى وى را از راه مستقيم بخوبى آشكار مى نمايد .

فصل هفتم :

شأن و منزلت أبوهريره در حديث و سيره

و أبوهريره از راويان حديث غار بود ، وچگونه چنين نباشد و حال آنكه او يكى از واليان معاوية بن أبوسفيان و يكى ازشاگردان كعب الأحبار يهودى بود .

و أبوهريره همواره معروف به رقابت باديگران در طرح احاديث دروغين بود .

او مى گويد : بعد از بازگشت حضرترسول صلّى الله عليه و آله و أبوبكر از غار پيامبر صلّى الله عليه و آله به أبوبكرفرمود : خداوند در قيامت به صورت عمومى بر مردم تجلّى مى نمايد لكن براى توبه نحو خصوصى تجلّى مى كند (513).

و ذكر شده است كه رؤيت خداوند سبحانهمانطورى كه خودش فرموده اصلا ممكن نيست .

لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَيُدْرِكُ اْلأَبْصارَ (514)

ديده ها او را در نمى يابند لكن او ديدهها را در مى يابد .

و عمر بن خطّاب أبوهريره را تكذيب نمود (515).

و شعبه مى گويد : أبوهريره تدليسمى كرد . يعنى آنچه را از كعب و آنچه از رسول خدا صلّى الله عليه و آلهمى شنيد ، روايت مى كرد و بين اين دو فرق نمى گذاشت (516) .

ثورى مى گويد : احاديث أبوهريره رابى اشكال نمى ديدند ، و به تمام احاديث او عمل نمى كردند ، مگر أحاديثى كه در وصفبهشت و جهنم يا در ترغيب بر عمل صالح يا نهى از شر روايت كرده بود (517).

و علماء در نصوص بسيارى اين روايات ساختگىو سازندگان اين روايات را به كنارى انداخته و قبول نمى كردند .

و مى بينيم ابن حجر هيثمى در كتابصواعق و محبّ طبرى در كتاب الرّياض النّضره و عدّه ديگرى از نويسندگان از پيامبرصلّى الله عليه و آله در شأن دوستان خود أحاديثى روايت مى كنند ، كه گوشها ازشنيدنشان ابا مى كند و با منطق صحيح موافقت ندارد ، و همه آن روايات به دروغبر پيامبر صلّى الله عليه و آله وضع شده است .

و براى كسانى كه در اسناد چنين رواياتىتتبّع و تحقيق كنند ، به روشنى آشكار مى شود كه رجال اين روايات از دوستانجيره خوار بنى اميّه هستند ، كه مشهور به ناصبى بودن و دشمنى با اهل البيت عليهمالسّلام مى باشند ، و همين گروه براى ارضاى شهوات اربابان خود دروغهاى بسيارىوارد احاديث نمودند ، كه قابل شمارش نمى باشند .

فصل هشتم :

جمع آورى حديث

رسول خدا صلّى الله عليه و آله به جمع آورىو تدوين حديث نبوى و قرآن اهتمام نمود ، و براى تفسير قرآن عنايت فوقالعاده اى مبذول مى داشت .

در حالى كه عمر بن الحطّاب «ألخطّاب » به شعر و تدوين آن همّت گماشت و چنين مى گفت : شعر را فرا گيريد كهدر آن محاسنى وجود دارد كه مورد طلب است و بديهائى وجود دارد ، كه مورد اجتناباست (518) .

و از مغيرة بن شعبه « والى كوفه »درخواست كرد اشعارى را كه در دوران جاهليّت و در اسلام سروده شده اند جمعآورى و تدوين نمايد(519).

و ديدگاه عمر بر تدوين شعر و سوزاندنحديث نبوى و منع از نوشتن قرآن و تفسير آن استوار بود .

و اعراب جاهلى در بازار عكّاظ ، اهتماموافرى به شعر داشتند ، و قصيده هاى ممتاز را در كعبه آويزان مى كردند ،لذا دولت عمر به صورتى دقيق تر به اين مطلب اهتمام ورزيد ، كه در تدوين و جمع آورىاشعار جاهلى و اسلامى نمودار مى شد .

و معاويه در پيروى از جاى پاى أبوبكر وعمر در منع از حديث پافشارى كرد ، و عبدالله بن عمر ] عبّاس [ را در صورت بيانحديث نبوى تهديد به كشتن نمود (520).

و شيوه و روش حزب قريش كافر ، با موضوعحفظ و نشر حديث نبوى و تدوين آن مبارزه مى نمود ، و چنين استدلال مى كردكه نبىّ مكرّم صلّى الله عليه و آله مانند اشخاص ديگر خطا و اشتباه مى نمايد.

و أبوبكر و عمر و عثمان بر همين شيوه وديدگاه ، سير كردند ، و احاديث بسيارى نابود شدند ، كه از حضور رسول خدا صلّىالله عليه و آله در غار سخن مى گفتند .

و به علاوه ، اين ديدگاه در ظهوردروغهائى كه هيچ واقعيّتى نداشتند كمك شايانى نمود ، كه مهمتر از همه و سرآمد آنهاحديث حضور دروغين أبوبكر در غار به شمار مى رود .

و اگر أبوبكر و عمر و عثمان تمايل و رغبتبه حقيقت و نشر آن داشتند ، اجازه مى دادند حقيقت دست بدست گشته و نوشته شود، لكن آن حقايق را منع كردند ، و در پوشش نهادن بر آنها پافشارى و اصرار ورزيدند ،و چنين عملى را احدى جز انسان وحشت زده از واقعيّات انجام نمى دهد ، و از همينحقايق ، كه توسّط فرمان عمر بن الخطّاب محو گرديد ، قضيّه « حىّ على الصّلوة »مى باشد كه بر ولايت علىّ بن أبى طالب عليه السّلام تصريح مى نمود (521) .

باب دهم :

تلاش براى بدنام كردن اسلام

فصل أوّل :

تلاش براى تغيير دين مردم

و رجال حزب قريش در زمان أبوبكر و عمر وعثمان و معاويه و يزيد و مروان و فرزندان او ، تا جائى كه مى توانستد جهاتدينى و اقتصادى و اجتماعى را تغيير دادند (522). و حتى نماز در وقت خود چنان به تأخير افتاد كه حسن بصرى به اين سخن اعتراف نمود: اگر اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله سر از خاك در آوردند فقط قبله شما راخواهند شناخت(523).

و انس ابن مالك نيز در بصره چنين گفت :از چيزهائى كه ديدم فقط نماز را شناختم آنهم تضييع شد (524) و عبدالله بن عمرو بن العاصنيز همين مطلب را گفت .

و أبوالدّرداء گفت : بخدا سوگند از امرمحمّد صلّى الله عليه و آله در آنان چيزى نشناختم مگر آنكه همگى نمازمى خوانند (525) .

و در بصره ، عمران بن حصين بيست و شش سالبعد از شهادت رسول خدا صلّى الله عليه و آله پشت سر امام علىّ بن أبى طالب نمازخواند ، و سپس گفت : على عليه السّلام همان نماز محمّد صلّى الله عليه و آله رابرگزار كرد ، و مرا به ياد نماز محمّد صلّى الله عليه و آله انداخت (526).

و اين جملات مخالفت أبوبكر و عمر و عثمانرا با نماز پيامبر صلّى الله عليه و آله بيان مى نمايد !

و نسائى در سنن خود مى گويد :

آنان بخاطر دوست نداشتن على عليه السّلامبا دين مخالفت كردند ، و قول ابن عبّاس را ذكر كرد كه : خداوندا آنان را لعنتكن ، از شدّت بغض به على عليه السّلام ، سنّت را ترك كردند (527) .

و سندى كلام نسائى را بدون توضيح نگذاشتهو از روى استهزاء گفته : « يعنى نسائى حتماً مقيّد به انجام سنّت بود! » (528).

ناصبيان با صداى بلند گفتن « بسم اللهالرّحمن الرّحيم » را در نماز ترك كردند ، چون على عليه السّلام آن را با صداىبلند مى گفت ، و بر ترك آن سخت گيرى كردند ، پس ترك شد (529) .

و از همين ناصبيان حجّاج مى باشد كهمخالفت على عليه السّلام و پيروان او را با سيره عثمان علنى نمود(530) و نماز به همان حال مخالفت بانماز رسول خدا صلّى الله عليه و آله باز گشت .

و تارخ نويسان نقل مى كنند كه ،أخطل ، شاعر مسيحى بدون اذن بر مروان وارد مى شد ، در حالى كهجبّه اى از خز به تن داشت و صليبى از طلا به گردن آويخته بود ، و از ريش اوشراب مى چكيد و از اينكه يك نفر مسيحى ، مسلمانى را هجو نمايد خوددارى نمىكرد (531) .

و درباره فضائل على عليه السّلام ابن حجرمى گويد : بنى اميّه جدّيّت كردند تا نور فضائل وى را خاموش كنند ، لكن بجزظهور و انتشار چيزى بر آن نيفزودند (532).

و خوارزمى به نقل از ابن عبّاسمى گويد : اگر تمام نى ها قلم شوند و دريا مركّب و جن حساب كننده و انسنويسنده شوند نمى توانند فضائل على عليه السّلام را شمارش نمايند (533).

و ابن أبى الحديد معتزلى مى گويد :اگر أميرمؤمنان به خود و بر شمردن فضائل خود افتخار مى كرد ، و تمام گويندگانفصيح عرب وى را يارى مى كردند ، عشرى از سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آلهدر حقّ على عليه السّلام را احصاء و شمارش نمى كردند (534).


[480] ـ مصنف ابن راهويه 586 ج 2 ، صحيح ابن حبّان 180 ج 14 .

[481] ـ طبقات ابن سعد 147 ج 8 ، أزواج النّبى و بناته تحت عنوان رضاع ، ازهمين مؤلف .

[482] ـ طبقات ابن سعد 74 ج 8 ، سير أعلام النّبلاء 179 ج 2 .

[483] ـ طبقات ابن سعد 198 ج 3 .

[484] ـ مصدر سابق .

[485] ـ تاريخ الإسلام ذهبى 149 ج 3 ، ألعقد الفريد 347 ج 4 ، طبقات ابن سعد458 ج 2 .

[486] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .

[487] ـ شرح نهج البلاغه ، حميدى ، خصال صدوق 157 ، ألإستيعاب 906 ج 3 ، شرححال عبدالله بن زبير ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 167 ج 2 .

[488] ـ ألمجالس الفاخره ، شرف الدّين ، 218 .

[489] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .

[490] ـ به ج دوّم كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه كنيد .

[491] ـ به ج دوّم كتاب ألسّيرة النّبويّه از همين مؤلف مراجعه كنيد .

[492] ـ ألبداية و النّهاية 222 ج 3 .

[493] ـ مختصر تاريخ دمشق ، 150 ج 3 ، 31 ج 33 .

[494] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 358 ج 1 .

[495] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن منظور .

[496] ـ مختصر تاريخ دمشق ، ابن عساكر150 ج 3 و 31 ج 33 .

[497] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[498] ـ طبقات المحدثّين بإصبهان ،ابن حبّان 10 ج 3 .

[499] ـ كنز العمّال 680 ج 16 ، مختصر تاريخ دمشق ، 150 ج 3 .

[500] ـ محاضرات الاُدباء 214 ج 2 ، ألمسائل الصّاغانيه ، شيخ مفيد 35 ،صحيح مسلم ، موضوع متعه .

[501] ـ محاضرات الاُدباء 214 ج 2 ، ألمسائل الصّاغانيّه ، شيخ مفيد 35 ،صحيح مسلم موضوع متعه .

[502] ـ كتاب السّنّه عمرو بن أبى عاصم 562 ، منتخب مسند عبد بن حميد بن نصر30 .

[503] ـ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى 136 ج 1 .

[504] ـ فتح البارى ابن حجر عسقلانى 30 ج 10 ، صحيح مسلم 88 ج 6 ، و به كتاب: هل اغتيل النّبى محمّد صلّى الله عليه و آله از همين مؤلّف مراجعه كنيد .

[505] ـ ألمشكاة 619 ، ضعيف الجامع الصّغير 1327 ، ضعيف سنن التّرمذى ،ألألبانى 491 سنن ، ترمذى 274 ج 5 .

[506] ـ ألكامل ، عبدالله بن عدى 142 ج 4 .

[507] ـ سؤالات الأجرى ، أبى داود ، سليمان بن الأشعث 399 ج 1 .

[508] ـ ألإمامة و السّياسه ، ابن قتيبه 73 ج 1 .

[509] ـ تفسير ابن كثير 217 ج 1 .

[510] ـ ألمعجم الكبير طبرانى 268 ج 12 ، ألأحكام ابن حزم 164 ج 2 ، چاپخانهعاصمه و اين عبارت أخيراً از صحيح بخارى حذف شده است .

[511] ـ ألإمامة و السّياسه ، ابن قتيبه 73 ج 1 .

[512] ـ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى 136 ج 1 .

[513] ـ ألمجروحين ، ابن حبّان 143 ج 1 .

[514] ـ سوره أنعام ، آيه 103 .

[515] ـ ألبداية و النّهاية 117 ج 8 ، تاريخ آداب العرب 287 ج 1 ، شرح نهجالبلاغه ابن أبى الحديد 360 ج 1 .

[516] ـ ابن عساكر در كتاب ألبداية و النّهاية 118 ج 8 ، همين مطلب را ذكركرده است .

[517] ـ ألبداية و النّهايه 118 ج 8 .

[518] ـ زهرة الآداب 58 ج 1 .

[519] ـ ألخطط ، مقريزى 143 ج 4 ، ألتّراتيب الإداريّه 255 ج 2 .

[520] ـ قاموس الرّجال 17 ج 9 ، صفيّن 220 .

[521] ـ شجره طوبى ، حائرى 70 ج 1 ، ديوان أمير صنعانى 456 تا 458 .

[522] ـ شرح الموطأ زرقانى ، 221 ج 1 ، تنوير الحوالك ، 93 و 94 ج 1 .

[523] ـ جامع بيان العلم 244 ج 2 .

[524] ـ جامع بيان العلم 244 ج 2 ـ ألجامع الصّحيح ، 632 ج 4 .

[525] ـ مسند احمد بن حنبل 244 ج 6 .

[526] ـ مسند احمد 428 ج 4 ، سنن بيهقى 68 ج 2 .

[527] ـ سنن نسائى 253 ج 5 ، سنن بيهقى 113 ج 5 .

[528] ـ همان مصدر فوق .

[529] ـ تفسير نيشابورى ، چاپ شده در حاشيه جامع البيان طبرى ، 79 ج 1 .

[530] ـ ألكامل فى الأدب 207 ج 1 ، مروج الذّهب 85 ج 3 ، مكاتيب الرّسول 62ج 1 .

[531] ـ رجال الكفر و الدّعوه فى الإسلام ، أبوالحسن النّدوى 33 ج 1 .

[532] ـ ألصّواعق المحرقه 72 .

[533] ـ ألمناقب الخوارزمى ، ألطّرائف ، ابن طاووس 139 ، نهج الايمان ابنجبر 668 ، كشف اليقين علاّمه حلّى 2 .

[534] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 449 ج 2 .