بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبکر بود ؟, نجاح الطّائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     02 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     03 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     04 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     05 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     06 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     07 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     08 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     09 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     10 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     11 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     12 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     13 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     14 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     15 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     fehrest - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
 

 

 
 

فصل هشتم :

نگاهى به كلمه حزن در آيه

آيات قرآنى فراوانى در گفتگو با پيامبرانو پدران و مادران آنان وجود دارد كه در آنها از كلمه « حزن » استفاده شده است .

خداوند سبحان از لوط پيامبر عليه السّلامخواست تا از خانه و شهر خود بعد از هفت روز خارج شود ، و كسى بجز همسر وى به پشتسر نگاه نكند ، در آيه چنين آمده است :

وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إنّامُنَجُّوكَ وَ أهْلَكَ إلاَّ امْرَأتَكَ(340)

فرشتگان گفتند نترس و محزون نباش ما تو وخاندانت را بجز همسرت

نجات مى دهيم .

و يعقوب پيامبر عليه السّلام بر فرزندخود يوسف عليه السّلام از كشته شدن ترسيد ، و قرآن درباره اين موضوعمى فرمايد :

قالَ إنّى لَيَحْزُنُنى أنْ تَذْهَبُوابِهِ(341)

يعقوب گفت : من از آنكه او را ببريدترسان و محزون هستم

و حزن و اندوه او استمرار يافت .

وَ ابْيَضَّتْ عَيْناهُ مِنَ الْحُزْنِ(342)

از شدّت حزن دو چشم او كور گرديد .

و يعقوب ، حالت خود را با اين جمله توصيفنمود .

قالَ إنَّما أشْكُوا بَثّى وَ حُزْنىإلَى اللهِ(343)

يعقوب گفت : من غم و اندوه خود را به خدامى گويم .

و در هنگامى كه حمله فرعونى براىكشتن اطفال شدّت گرفت ، خداوند به مادر موسى عليه السّلام چنين خطاب فرمود :

فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقيهِ فِىالْيَمِّ وَ لا تَخافى وَ لا تَحْزَنى(344)

و چون بر او ترسان شدى او را بدريا بيفكنو ديگر بر او مترس

و محزون نباش .

فَرَجَعْناكَ إلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهاوَ لا تَحْزَنَ(345)

پس ما تو را به مادرت بر گردانديم تا چشممادرت روشن گشته

و محزون نباشد .

فَرَدَدْناهُ إلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّعَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ(346)

پس ما او را به مادرش باز گردانديم تاچشم مادرش روشن شود

و محزون نگردد .

و مادر موسى واقعاً بر فرزند دلبند خودترسيد ، و با تمام صورتهاى ممكن براى حفظ او از سلطه فرعون سعى نمود ، و بخاطر اومحزون گرديد .

و خداوند تعالى در خطاب به مؤمنين چنينفرمود :

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَأنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ

إنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ(347)

و شما مسلمانان هرگز سست نشويد و محزوننگرديد زيرا شما بالاترين

مردم هستيد ...

و درباره مريم سلام الله عليها چنين آمدهاست :

فَناداها مِنْ تَحْتِها ألاّ تَحْزَنىقَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا(348)

پس مريم را از زيراو ندا داد كه محزوننباش كه پروردگارت

در زيرت نهرى قرار داد .

و مريم واقعاً ترسان و بيم ناك بود .

پس خداوند باريتعالى او را آرامش داد .

و خداوند سبحان به رسول خويش خطاب نمود :

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فىضَيْق مِمّا يَمْكُرُونَ(349)

اى رسول بر آنان محزون نباش و از مكرآنان دلتنگ مباش .

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْفى ضَيْق مِمّا يَمْكُرُونَ(350)

اى رسول بر آنان محزون مشو و از مكر آناندلتنگ مشو .

يا أيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَالَّذينَ يُسارِعُونَ فِى الْكُفْرِ(351)

اى رسول از كسانى كه در كفرمى شتابند محزون نباش .

وَ لا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إنَّالْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ(352)

گفتار آنان تو را محزون نكنيد زيرا عزتتماماً از آن خداست

و او شنوا و داناست .

و خداوند سبحان در توصيف مؤمنين چنينمى فرمايد :

و لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ اْلأَكْبَرُوَ تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ(353)

ترس بزرگ قيامت آنان را محزون نمى كند وملائكه به پيشواز

آنها مى شتابند .

تَوَلَّوْا وَ أعْيُنُهُمْ تَفيضُ مِنَالدَّمْعِ حَزَناً ألاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ(354)

آنان باز مى گردند در حالى كهچشم هايشان لبريز از اشك است كه چرا

نمى توانند خرج سفر را بدهند .

و در ماجراى غار خداوند تعالى چنين فرمود:

إلاّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباًأليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ

وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللهُ عَلىكُلِّ شَيْء قَديرٌ

إلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُإذْ أخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ

إذْ هُما فِي الْغارِ إذْ يَقُولُلِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا

فَأَنْزَلَ اللهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَأيَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها

وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُواالسُّفْلى

وَ كَلِمَةُ اللهِ هِيَ الْعُلْيا

وَ اللهُ عَزيزٌ حَكيمٌ(355)

بدانيد كه اگر در راه دين خدا براى جهادبيرون نشويد خدا شما را

 بعذابى دردناك معذب خواهد كرد

و قومى ديگر براى جهاد به جاى شما برمى گمارد و شما بخدا

زيانى نرسانده ايد

و خدا بر هر چيز تواناست .

اگر شما او را يارى نكنيد البته هنگاميكهكافران پيغمبر را از مكّه

بيرون كردند خدا ياريش كرد

آنگاه كه يكى از آن دو تن كه در غاربودند يعنى رسول خدا به رفيق

و همسفر خود گفت

مترس كه خدا با ماست آن زمان خدا و قار وآرامش خاطر بر او فرستاد .

و در جاهاى مختلف قرآن كلمه « حزن ولاتحزن » آمده است ، و مقصود از آن « لاتخف » يعنى نترس و « لاتذهل » يعنىفراموش نكن و نگران نباش و لابأس عليك يعنى بر تو باكى نيست « وأبشر بالسّرور » يعنى به شادى و مسرّت بشارت داده شده اى مى باشد (356) .

و در خبر آمده است كه چون ابراهيم عليهالسّلام كعبه را بنا نمود ، جبرئيل مناسك و حدود حرم را كه در عهد آدم عليهالسّلام موجود بود به وى ياد داد ، پس با نشانه هائى آن حدود مشخّص گرديد ، تاآنكه « قصى » آنها را تجديد نمود ، پس از آن بعضى از آن حدود فرو ريخت و رسولخدا صلّى الله عليه و آله بخاطر آنها نگران شد .

پس جبرئيل عليه السّلام نزد وى آمد و گفت: محزون نباش حدود ويران شده را از نو بنا خواهند كرد . سپس جبرئيل نزد آنان (اهلمكّه ) رفت و در ميانشان صدا زد : آيا از خداوند تعالى حيا نمى كنيد ؟

او شما را به سبب پيامبر صلّى الله عليهو آله و حرم خود گرامى داشت ، و شما حدود حرم خدا را ويران نموديد ، پس بههمين زودى ذليل و خوار خواهيد شد .

آنان نيز با شنيدن اين ندا ترسيدند و آنحدود را تجديد بنا نمودند . پس جبرئيل عليه السّلام نزد پيامبر صلّى الله عليه وآله آمد ، و خبر تجديد بنا را به ايشان رسانيد ، و خبر داد كه آن نشانه ها قرار دادهنشدند ، مگر آنكه ملائكه همراهشان بودند ، و در تعيين محل آنها هيچ خطائى ننمودند. و چون سال فتح مكّه فرارسيد ، تيم بن اسد خزاعى آنها را تجديد بنا نمود (357) .

ـ و چون حسن و حسين عليهما السّلام خارجشدند ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله عرض كرد : خداى من و مولاى من اين دو ،فرزندان من هستند از قحطى و گرسنگى خارج شدند ، خداوندا ، تو وكيل من بر آنان هستى.

پس جبرئيل نازل شد و گفت : خداوند به توسلام مى رساند ، و مى فرمايد براى آنها محزون و غمناك نباش (358) .

بنابراين خداوند تعالى پيامبران خود رابا عبارت « لاتحزن » مورد خطاب قرار داده است و چنين عبارتى براى كوچك كردن وتحقير نيست ، بلكه براى احترام و بزرگداشت مى باشد .

و به اجماع تمام مسلمانان عبدالله بنأريقط بن بكر راهنماى پيامبر صلّى الله عليه و آله بود ، و اين عبارت « لاتحزن »در حقّ او بر زبان پيامبر صلّى الله عليه و آله جارى شد ، تا وى را آرام نمايد ،زيرا ابن أريقط مى ديد قريش براى به دام انداختن خاتم پيامبران صلّى اللهعليه و آله به شدّت بر انگيخته شده ، و تمام قواى بشرى و امكانات مالى خود را براىاين منظور بكار گرفته اند .

باب هفتم :

كيفيّت ورود پيامبر به مدينه

فصل أوّل

برگزارى أوّلين نماز جمعه

بعد از آنكه رسول خدا صلّى الله عليه وآله به نواحى مدينه رسيد ، با أوّلين جمعه مصادف شد ، و مطابق مراسم عبادىمسلمانان نماز جمعه را به جماعت در مسجد جمعه اقامه نمود ، به اين صورت كه حركتپيامبر صلّى الله عليه و آله به سمت شهر مدينه در روز جمعه صورت گرفت ، و در مياندرّه اى كه متعلّق به بنى سالم بن عوف بود ، وقت نماز جمعه فرارسيد .

امروزه در محلّ نماز پيامبر صلّى اللهعليه و آله مسجدى ساخته اند ، و اين نماز جمعه أوّلين نماز جمعه اى بودكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در تاريخ اسلام برپا نمود .

حضرت در اين خطبه چنين فرمود :

ستايش مخصوص خداوند است ، او رامى ستايم و از او كمك مى گيرم و طلب آمرزش مى نمايم ، و به اوايمان مى آورم و كفر نمى ورزم ، و با كسى كه به خدا كافر است عداوت و دشمنىمى نمايم ، و شهادت مى دهم هيچ معبودى بجز خداوند يگانه وجود ندارد ،يگانه است و هيچ شريكى ندارد ، و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست. او را بر فترتى از رسولان و كمبودى از جهت علم و گمراهى از جانب مردم ، وانقطاعى از زمان و نزديك شدن از جهت ساعت قيامت و نزديك شدن اجل ، به هدايت و نورو موعظه فرستاد .

هركس خدا و رسول او را اطاعت نمايد رشديافته ، و هركس آن دو را معصيت نمايد به اغوا و افراط و گمراهى و ضلالت دورىگرفتار گرديد .

شما را به تقواى خدا سفارش مى كنم ،زيرا بهترين سفارشى كه يك مسلمان به مسلمان ديگر مى نمايد آن است كه بر كارآخرت ، وى را ترغيب و به تقواى خدا امر نمايد ، پس بر حذر باشيد از چيزى كه خداونداز آن بر حذرتان داشته ، يعنى از نفس خدا بر حذر باشيد ، و نصيحت وذكرى بهتراز اين نمى باشد .

و تقواى خدا براى كسى كه با وجل و ترس ازپروردگار خويش عمل مى كند ، ياور صادقى مى باشد بر آنچه از امر آخرت طلبمى نمائيد .

و كسى كه رابطه خود و خدا را در امر خويشدر نهان و آشكار اصلاح نمايد ، و با آن فقط وجه خدا را قصد كند ، در دنيا آبرومنداست ، و بعد از مردن يعنى زمانى كه انسان نيازمند به چيزى مى شود كه از پيشفرستاده است ، توشه و ذخيره مى يابد .

و هرچه غير اين باشد ، آرزو مى كند، فاصله دورى با آن داشته باشد .

خدا شما را از خود بر حذر مى دارد ،و خداوند نسبت به بندگان مهربان است ، و قسم به خدائى كه قول خود را تصديق و بهوعده خود عمل نمود ، اين مطلب تخلّف بردار نيست ، زيرا خداوند مى فرمايد :

ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ماأنَا بِظَلاّم لِلْعَبيدِ(359)

ديگر وعده من مبدل نخواهد شد و من ستمىبر بندگان نخواهم كرد .

نسبت به حال و آينده كار خود در نهان وآشكار تقواى خدا را داشته باشيد ، زيرا هركس تقواى خدا را داشته باشد ، سيئاتش رامى پوشاند ، و اجر وى را عظيم مى نمايد . و كسى كه تقواى الهىداشته باشد ، به رستگارى عظيمى نائل شده است ، و تقواى الهى از مقت و بغض بازمى دارد ، و از عقوبت و خشم او باز مى دارد .

و تقواى الهى چهره ها را سفيدمى كند ، و پروردگار را راضى نموده ، و درجه و مقام را بالا مى برد، بهره خود را بگيريد ، و در كنار خدا تفريط و تعدّى نكنيد ، خداوند كتاب خودرا به شما تعليم نمود ، و راه خود را برايتان برقرار كرد ، تا راستگويان ودروغگويان معلوم شوند .

پس همانگونه كه خداوند بر شما احسان كرد، احسان كنيد ، و با دشمنان خدا دشمنى كنيد ، و در راه او آنگونه كه سزاوار استجهاد نماييد ، او شما را برگزيد و مسلمان ناميد ، تا آن كس كه بايد هلاك شود ازروى حجّت و بيّنه هلاك شود ، و آن كس كه بايد حيات يابد از روى حجّت و بيّنه حياتيابد ، و جز قدرت خدا قدرتى نيست ، پس خدا را بيشتر ياد كنيد . و براى بعد ، ازامروز عمل كنيد ، زيرا هركس رابطه خود و خدا را اصلاح نمايد ، خداوند رابطه بين اوو مردم را كفايت مى نمايد ، و اين مطلب بخاطر آن است كه خداوند بر مردمقضاوت مى نمايد ، و آنان بر وى قضاوت نمى كنند ، و از مردم چيزى را مالكاست كه آنان از وى مالك نمى باشند . و خدا بزرگتر است و جز قدرت خداوند عظيم قدرتىوجود ندارد .

واين كلمات پيامبرانه و نورانى حضرت ، دردلهاى انصار نفوذ مى كرد ، و جانها را نشاط ديگرى مى بخشيد . و در واقعاين كلمات ، پايه و اساس استوار دين جديدى بود كه از آسمان نازل گرديد .

فصل دوّم

بنيان گذارى مسجد مدينه

رسول خدا صلّى الله عليه و آله روزدوشنبه هشتم ماه ربيع أوّل به مدينه رسيد ، و سپس اقدام به تهيّه زمينى براى ساختنمسجد نمود ، پس زمينى را كه متعلق به دو نفر يتيم از قبيله خزرج بود ، به ده دينارخريدارى نمود .

و مكان مسجد را شتر رسول خدا صلّى اللهعليه و آله با نشستن در آن انتخاب كرد ، و از منطقه حرّة (360) سنگهايش را فراهم كردند .

و همانطورى كه رسول خدا در ساختن كعبهشركت نمود ، در ساختن مسجد مدينه نيز شركت فرمود .

مسجد رسول خدا مقرّ عمومى حكومت اسلامى ومركز مهمّ تجمّع مسلمانان و مركز پيگيرى كارهاى سياسى و اجتماعى و اقتصادى و نظامىآنان بود .

و حضرت ، خانه همسران خود را مقابل قبلهو خانه دخترش فاطمه سلام الله عليها را در غرب مسجد ، يعنى جائى كه فعلا قبر شريفحضرت در آن مى باشد قرار داد ، چون پيامبر صلّى الله عليه و آله در خانهدخترش دفن گرديد (361)و هركدام از همسايگان مسجد نيز خانه هاى خود را ساختند ، و درِ خانه خود را به طرفمسجد باز كردند .

و اين درها همچنان بسوى مسجد باز بودند ،تا زمانى كه خداوند فرمان داد ، تمام درها بجز درِ خانه رسول خدا صلّى الله عليه وآله و على عليه السّلام بسته گردند (362).

حضرت ، تمام قبرهائى كه در آن زمين وجودداشتند ، قبل از بناى مسجد زائل نمودند ، البته اين قبرها مندرس شده بودند كه هميننشان مى دهد جايز است چنين كارى را درباره قبرها انجام داد .

در هنگام ساختن مسجد ، طول و عرض مسجد صدذراع در صد ذراع بود (363)و پس از آن بارها مساحت مسجد را افزايش دادند .

خداوند مى فرمايد :

لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْأوَّلِ يَوْم أحَقُّ أنْ تَقُومَ فيهِ(364)

مسجدى كه از همان أوّل بر پايه تقوى محكمبنا گرديده سزاوار تر است بر اينكه در آن اقامه نماز كنى .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمودند: نمازى براى همسايه مسجد وجود ندارد مگر در مسجد (365).

و هدف از اين مطلب ، جمع شدن مسلمانان درخانه هاى خداوند سبحان ، و بررسى امور و حلّ مشكلات و گسترش دادن برادرى در ميانصفوف آنان بود ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله در ابتدا مسجد قبا را بنا نمودند، و پس از آن ساختن مساجد ، در تمام اطراف مدينه منوّره ادامه پيدا كرد .

فصل سوّم

ابن بكر خانواده ابوبكر را

 از مكّه به مدينه آورد

أبوبكر همراه أوّلين گروه مهاجرين ، بهمدينه مهاجرت نمود ، و در ميان مهاجرين ، عمر بن الخطّاب نيز به چشم مى خورد (366) .

اين گروه از مهاجرين منتظر قدوم مباركرسول خدا صلّى الله عليه و آله از مكّه به مدينه بودند ، لكن همسر أبوبكر كه امّرومان نام داشت ، و دخترش عايشه در مكّه باقى ماندند . و بعد از آنكه رسول خداصلّى الله عليه و آله و عبدالله بن أريقط بن بكربه سلامتى از مكّه به مدينه هجرتنمودند ، و ابن بكر اخلاص خود را به رسول گرامى صلّى الله عليه و آله نشان داد ،ابن أريقط بن بكر به امانت و اخلاص و شناخت راههاى مكّه و كوهها و درّه هاىآن مشهور گرديد ، در اين هنگام أبوبكر از وى خواست تا همسرش امّ رومان و دخترشعايشه را به مدينه منوّره بياورد ، و به وى دو شتر اعطاء كرد (367) .

عبدالله بن أريقط بن بكر با اين درخواستموافقت نمود و براى همين منظور به مكّه بازگشت ، و عملا در آوردن امّ رومان وعايشه به شهر يثرب موفّق گرديد .

و حكايت آوردن ابن أريقط بن بكر ، همسرأبوبكر و دخترش عايشه را ، بين مسلمانان منتشر گرديد ، و اين امرى طبيعى بود ،زيرا :

أوّلا : مسلمانان در آن زمان اندك بودند.

و ثانياً : ابن أريقط بن بكر در هر دوهجرت با مسلمانان موفّق گرديده بود ، و پيروان خطّ بنى اميّه همين مطلب را براى قراردادن حضور أبوبكر در هجرت و در سياست غنيمت شمردند .

و پيروان سياست در گذر تاريخ همواره درقضيّه تحريف حقايق ، و تغيير وقايع اتّفاق افتاده ، براى رسيدن به مقاصد وغايات خود توانا بوده اند .

پس قضيّه دو شترى را كه براى آوردن امّرومان و عايشه به ابن أريقط بن بكر داده بودند ، به دروغ به نفع أبوبكر تغيير دادهو گفتند : أبوبكر دو شتر براى عبدالله بن أريقط بن بكر مهيّا نمود ، تا پيامبرصلّى الله عليه و آله و أبوبكر به وسيله آن دو شتر مهاجرت نمايند (368) .

و سياستمداران نقش عبدالله بن أريقط بنبكر را در خدمت به رسول خدا صلّى الله عليه و آله در هجرت ، و اخلاص وى را در اينزمينه بسيار محدود نمودند ، تا از اين صحابى جليل القدر ، عزيزين منقبتى را كه يكانسان مى تواند مالكش گردد ، و عالى ترين فضيلتى را كه مى تواند نگهدارى كند ، سلب نمايند .

و از روى دروغ و تزوير و تجاوز به ساحتشريف نبوى ، روايات دروغين و تغيير يافته ، اين فضيلت بزرگ را به أبوبكر چسباند ،و به همان نحوى كه أبوطالب عليه السّلام را ظالمانه به كفر متّهم نمودند ، عبداللهبن بكر را به كفر متّهم كردند .

و حزب قريش اضطراراً به نفع ماجراىساختگى حضور أبوبكر در غار و هجرت ، عبدالله بن بكر را متّهم به كفر كردند .

و مهم تر آنكه مردان سياست و حزب گرائىبه عنكبوتى ناشناخته نقشى بسيار حسّاس و مهم در غار دادند ، تا نقش شگفت انگيز ومشهود ابن أريقط بن بكر را مخفى نگهدارند .

در حالى كه اگر عبدالله بن أريقطابن بكر كافر بود ، أبوبكر هرگز از او در خواست نمى كرد تا عايشه و امّ رومان رابه مدينه بياورد .

بنابراين چه بسيار فضيلت درخشانى كه رجالسياست بخاطر روايات دروغين از كتابها حذف نمودند .

و در همين راستا دستهاى سياست به نفعأبوبكر كلمه ابن بكر را به أبوبكر تغيير دادند ، و همين گروه از قضيّه آوردن ابنبكر رسول خدا صلّى الله عليه و آله را به مدينه و آوردن خانواده أبوبكر را بهمدينه ، براى أغراض دنيوى خود نهايت استفاده را بدست آوردند ، و چنين گفتند كه ابنبكر رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر را به مدينه آورد ، و در پى اين گفتاردروغين جمعيّتهاى دنباله رو بحركت در آمدند .

فصل چهارم

تغيير تاريخ هجرى

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روزأوّل ربيع الأوّل ، كه مصادف با شب پنج شنبه بود ، شبانه با همراه مصاحب خودعبدالله بن أريقط بن بكر مهاجرت نمود (369).

و هجرت مبارك او به موفقيّت انجاميد ، ودر آن ابن أريقط بن بكر براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله خالصانه عمل نمود ، واسلام اصيل خود را كه به فداكارى و جانفشانى منجر مى شد اثبات نمود ، و دراين هجرت بى اعتنائى خود را به اموال فانى دنيا اثبات كرد . و در زمان حاكميّترسول خدا صلّى الله عليه و آله أوّل ربيع الأوّل ابتداى سال هجرى شمرده شد ،و بر همين روش استوار ، ده سال از حكومت رسول گرامى صلّى الله عليه و آله سپرىگرديد ، و هرسال براى تاريخ هجرت شريف جشن مى گرفتند (370) .

و حكومت أبوبكر نيز در مدّت دو سالحاكميّت ، بر همان تاريخ هجرت أوّل نبوى كه از ربيع الأوّل شروع مى شد ، پيشرفت (371) .

و چون عمر بن الحطّاب « ألخطّاب » بهحكومت رسيد ، صلاحديد او بر آن شد تا به همان شيوه عصر جاهليّت ، ابتداى سال هجرىرا به ماه محرّم تغيير دهد . زيرا كافران سال خود را از محرّم شروع مى كردند، و عمل پيامبر صلّى الله عليه و آله را در شروع كردن سال به ماه ربيع الأوّلرا نمى پسنديدند .

و عمر بن الخطّاب اين رغبت جاهلى را برامر نبوى در محاسبه سال هجرى ترجيح داد ، و فرمانى مبنى بر شروع سال هجرى از ماهمحرّم صادر نمود ، پس مشركان خوشحال و مسلمانان غمگين گرديدند .

بنابراين عمر با اين عمل با رسول خداصلّى الله عليه و آله و أبوبكر مخالفت نمود ، و عدم اهتمام خود را به سنّت نبىّمكرّم صلّى الله عليه و آله كه اعتماد بر ماه ربيع الأوّل در شروع سال هجرى داشت ،و سالهاى زيادى بر اين شيوه عمل مى كرد به اثبات رسانيد .

پس چگونه براى عمر جايز بود در اين مجالبدون هيچ عذرى مگر راضى نمودن مردان جاهليّت كه عادت داشتند ماه محرّم را ماه شروعسال بدانند ، با سنّت پيامبر صلّى الله عليه و آله مخالفت نمايد .

و رجال حزب قريش تلاش وسيعى نمودند ، تافضيلت تدوين تاريخ را به عمر دهند ، و اين منقبت را از رسول خدا صلّى الله عليه وآله سلب نمايند .

لكن در اين باره روايات متعدّدى از دورانرسول خدا صلّى الله عليه و آله و دوره أبوبكر نقل شده است كه در آنها تاريخهجرى با مبداء معروف آن كه ربيع الأوّل باشد ذكر گرديده است ، مثلا نامه رسول خداصلّى الله عليه و آله به نصاراى نجران كه در آن نوشتن اين جمله وارد شده است :

« به مدّت پنج سال كه از هجرت بگذرد (372) » و رسول خدا صلّى الله عليه وآله فرمود : حسين عليه السّلام در ابتداى گذشتن 60 سال از هجرتم كشته خواهد شد (373) .

بنابراين عمر ، رجال جاهليّت را با تغييرتاريخ به نفع آنان راضى نمود ، و آنان نيز در جاى خود وى را دوست داشتند ، وراضى نمودند پس چنين گفتند : عمر أوّلين نفرى مى باشد كه تاريخ مسلمانان راتدوين نمود . زيرا مى خواستند جايگاه او را در محاسبه بر محاسبات رسول خداصلّى الله عليه و آله بالاتر ببرند . در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليه وآله خود امر به تدوين تاريخ نمود .

طبرى مى گويد : چون رسول خدا صلّىالله عليه و آله در ماه ربيع الأوّل به مدينه وارد شدند فرمان به تدوين تاريخدادند (374) .

و حاكم مى گويد : رسول خدا صلّىالله عليه و آله در ماه ربيع الأوّل به مدينه وارد شدند (375) . و ابن سعد مى گويد :رسول خدا صلّى الله عليه و آله بعد از هجرت از مكّه روز دوشنبه دوازدهم ربيعالأوّل به مدينه وارد شدند ، و اين مورد اتّفاق و اجماع است (376) .

و يعقوبى مى گويد : رسول خدا صلّىالله عليه و آله در روز دوشنبه هشتم ماه ربيع الأوّل به مدينه وارد شدند (377) .


[340] ـ سوره عنكبوت ، آيه 31 .

[341] ـ سوره يوسف ، آيه 13 .

[342] ـ سوره يوسف ، آيه 84 .

[343] ـ سوره يوسف ، آيه 86 .

[344] ـ سوره قصص ، آيه 7 .

[345] ـ سوره طه ، آيه 4 .

[346] ـ سوره قصص ، آيه 13 .

[347] ـ سوره آل عمران ، آيه 139 .

[348] ـ سوره مريم ، آيه 24 .

[349] ـ سوره نحل ، آيه 127 .

[350] ـ سوره نمل ، آيه 71 .

[351] ـ سوره مائده ، آيه 41 .

[352] ـ سوره يونس ، آيه 65 .

[353] ـ سوره أنبياء ، آيه 103 .

[354] ـ سوره توبه ، آيه 92 .

[355] ـ سوره توبه ، آيات 40 ـ 38 .

[356] ـ صحاح جوهرى 907 ج 3 ، لسان العرب ابن منظور 340 ج 6 ، مختار الصّحاح، محمّد عبدالقادر 28 .

[357] ـ كشف اللثام ، فاضل هندى 310 ج 1 .

[358] ـ مناقب آل أبى طالب ، ابن شهر آشوب 190 ج 3 .

[359] ـ سوره ق ، آيه 29 .

[360] ـ منطقه حرّة منطقه اى است كه اهل مدينه و لشكر يزيد به جنگ درآن پرداختند و لشكر شام مردان را كشت و زنان را به اسارت و اموالشان را به تاراجبرد و با اهل مدينه رفتارى نمود كه مسلمانان حتى با كفّار نمى نمودند ، دلائلالبنوه بيهقى 538 ج 2 ، تاريخ طبرى 116 ج 2 .

[361] ـ مسند احمد 26 ج 2 ، مجمع الزّوائد هيثمى 12 ج 9 .

[362] ـ مسند احمد 26 ج 2 ، مجمع الزّوائد ، هيثمى 12 ج 9 .

[363] ـ تاريخ الخميس 365 ج 1 ، وفاء الوفاء 340 ج 1 .

[364] ـ سوره توبه آيه : 108 و به الروض الأنف 246 ج 2 ، فتح البارى 208 و209 ج 7 ، ألبدايه و النهايه 207 ج 3 مراجعه شود .

[365] ـ ألروض الأنف 232 ج 4 .

[366] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[367] ـ مستدرك حاكم 4 ج 4 فتح البارى ابن حجر ، 176 ج 7 ، تاريخ طبرى 400 ج2 ، ألمنتقى كازرونى، بحار الأنوار 129 ج 19 ، طبقات ابن سعد 62 ج 8 ، ألمعجمالكبير ، طبرانى 24 ج 23 ، اُسد الغابه ، 583 ج 5 ، سير أعلام النّبلاء ذهبى 152 ج2 ، ألمنتخب ، طبرى93 .

[368] ـ ألمعيار و الموازنه ، الإسكافى 74 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد165 ج 4 ، بحار الأنوار 135 ج 35 ، اوائل المقالات 13 ، ألتّبيان ، شيخ طوسى 398 ج2 ، مجمع البيان ، طبرسى 287 ج 2 .

[369] ـ بحارالأنوار 350 ج 95 .

[370] ـ ألوزراء و الكتاب 20 ، ألخطط ، مقريزى 184 ج 1 ، مختصر تاريخ دمشق32 ج 1 .

[371] ـ مختصر تاريخ دمشق ابن منظور 32 ج 1 ، بحار الأنوار 351 ج 55 .

[372] ـ ألتّراتيب الاداريه 181ج1، ألشّماريخ فى علم التّاريخ، سيوطى، 10نزهة الجليس 21 ج 1.

[373] ـ مجمع الزّوائد 190 ج 9 ، كنز العمّال 113 ج 3 ، ميزان الإعتدال 212ج 1 ، منتخب كنز العمّال ، حاشيه مسند أحمد 111 ج 5 .

[374] ـ تاريخ طبرى 110 ج 2 .

[375] ـ مستدرك حاكم 626 ج 2 .

[376] ـ طبقات ابن سعد 6 ج 2 ، سيره ابن هشام 341 ج 2 .

[377] ـ تاريخ يعقوبى 41 ج 2 .