فصل سّوم :
فضائل دروغين براى اصحاب أبوبكر
صُهيب به تاريخ هجرت پيامبر صلّى اللهعليه و آله آگاه نبود ، و از خواص پيامبر صلّى الله عليه و آله نيز به شمار نمىرفت ، لكن سياست مردان حزب قريش ، براى وى و اصحاب أبوبكر در بدست گرفتن قدرت ،مناقب و فضائل دروغين بسيارى فراهم ساختند (296).او يكى از رجال جبهه معارض اهل بيت بود (297) و در قتل عمر گريه مى كرد، و او همان شخصى بود كه عمر وصيّت كرد بر جنازه اش نماز بخواند ، و سه روزامامت جماعت را به عهده گيرد ، تا آنكه خليفه جديد انتخاب گردد ، و او يكى از تولديافتگان مؤسّسه فحشاء مشهور ابن جذعان تيمى بود (298).و او از بيعت با امام على عليه السّلامدر خلافت نيز امتناع مى كرد (299)و يكىاز افراد حزب قريش بود كه به شدّت با اهل بيت دشمنى مى نمود.و از صُهيب اين روايت دروغين را نقلكرده اند : مشركين هنگامى كه اطراف رسول خدا صلّى الله عليه و آله را گرفتند، و به غار روى آوردند ، و بعد بازگشتند ، پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود :« وا صُهيباه و لا صُهيب لى » كه اين سخننشان از علاقه بسيار شديد پيامبر صلّى الله عليه و آله به صُهيب دارد .و پيامبر صلّى الله عليه و آله أبوبكر راقبل از رفتن به غار دو يا سه بار به نزد صُهيب فرستاد ، و چون او را در حال نمازديد ، نمازش را قطع نكرد ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله به أبوبكر فرمود: كار درستى كردى (300) و از آنجا كه صُهيب رومى ،مردى مخلص براى حزب قريش بود ، و در پشتيبانى افراد سقيفه سعى و كوشش بسيارمى نمود ، و دشمنى سرسختى نسبت به اهل بيت عليهم السّلام و انصار داشت ،سياست مردان حزب قريش تلاش وافرى در داخل كردن وى در موضوع غار ، و قرار دادن وىدر زمره صاحبان مناقب عظيم نمودند .وى از ياران نظام در روزگار أبوبكر و عمرو عثمان بود ، به همين جهت از روى ظلم و جور او را در ماجراى غار داخل نمودند .در زمانى كه راويان و داستان سرايان سعىمى كردند فضائل بسيار زياد عبدالله بن أريقط بن بكر را در هجرت سلب نمايند ،رجال حزب قريش از روى دروغ روايت كردند كه :پيامبر صلّى الله عليه و آله و أبوبكر درهجرت خود به مدينه با طلحه ديدار نمودند . وى لباسهاى سفيد رنگى به آن دو هديهنمود ، پس آن دو پوشيدند و به مدينه وارد شدند (301)در حالى كه طلحة بن عبيد الله با بقيّه صحابه قبلا به مدينه هجرت كرده بود (302) .فرزندان زبير بن عوام ، نيز خواستند ازاين فرصت به نفع خود ، و پدرشان استفاده نمايند ، پس از روى دروغ چنين روايتكردند : زبير بن عوام رسول خدا صلّى الله عليه و آله و أبوبكر را در هجرتشانملاقات نمود و لباس سفيد به آنان پوشانيد (303)درحالى كه زبير به همراه همسر خود اسماء دختر أبوبكر در حبشه بسر مى برد (304) . و اين چنين ، فرزندان زبيرفضائل مهم و حسّاسى را براى پدر و مادر خود در قضيّه غار تراشيدند ، و غذاى رسولخدا صلّى الله عليه و آله را از دست مادر خود و بسته به كمربند وى نمودند ، و ناماو را زن داراى دو كمربند ناميدند ! و چيزى جز لباسهاى پيامبر صلّى الله عليه وآله نماند كه براى آنها هم چنين گفتند : زبير به رسول خدا صلّى الله عليه و آلهلباسهاى سفيد پوشانيد (305).پس غذا و لباس رسول خدا صلّى الله عليه وآله از آن خاندان زبير گرديد . بنابراين مستحقّ خلافت و سلطنت در جهان اسلامگرديدند ، گرچه به قيمت چندين بار سوزاندن كعبه باشد ، و طلحة بن عبيدالله فراموشنمى كند كه به رسول خدا صلّى الله عليه و آله لباس خود را پوشانيده است ، تا بدينوسيله ، فضيلت استحقاق رسيدن به قدرت را كسب نمايد ، پس همين مطلب را روايت نمود ،و در راه رسيدن به خلافت مبارزه سختى كرد ، لكن زبير و طلحه در جنگ جمل كشته شدند، و قربانى عشق شديد رسيدن به حكومت گرديدند .در حالى كه رسول خدا صلّى الله عليهو آله راه سخت و دور از راه عمومى را طى كرد ، كه تجّار از آن عبور نمى كردند .و بخارى سعى كرد فضائلى را براى عبدالرّحمن بن أبى بكر كه در جاهليّت ، عبدالعزّى نام داشت ، ايجاد نمايد ، لذا بهنقل از وى چنين روايت نمود : « از آن غار كسى بجز من آگاه نيست » (306) .اين تلاشى از ناحيه بخارى مى باشد ،تا بيان كند عبدالعزّى در فضيلت غار و در حمايت از رسول خدا صلّى الله عليه و آلهروزى كه در كوه ثور حضور داشت شريك بوده است . بخارى مى خواهد بگويد بعد ازمردن عبدالله بن أبى بكر و ابن فهيره و أبوبكر و بعد از رحلت رسول خدا صلّى اللهعليه و آله تنها عبدالعزّى در تمامى دنيا به محل غار آگاه بود ، زيرا براى بخارىبسيار مشكل بود كه از عبدالعزّى بخاطر كافر بودنش ، فضيلت مشاركت در غار را سلبنمايد ، لذا با يك روش هنرمندانه اى وى را در آن منقبت داخل نمود ، تا غارثور مركزى براى اجتماع فرزندان أبوبكر و اصحاب وى باشد ، و فضيلت و منقبتىبرايشان ايجاد گردد ، در حالى كه در زمان هجرت ، اغلبشان از كفّار بودند .فصل چهارم :
تكفير كسانى كه حديث غار را تكذيب مى نمودند
رجال حزب قريش ، سعى در اجراىبرنامه اى خطير در نقشه توطئه گرانه خود براى تغيير دادن سنّت نبوى و احاديثپيامبر صلّى الله عليه و آله نمودند ، كه در تكفير و قتل مخالفين با طرحهاى خودشكل مى گرفت .و در اين روش معروف ، دهها هزار تن ازمؤمنان به قتل رسيدند ، معاوية بن هند « ابن أبى سفيان » ، صحابى جليل القدر ، حجربن عدى و اصحاب وى و عمرو بن حمق خزاعى را به كفر متّهم نمود ، و به قتلرسانيد .و حجّاج بن يوسف ثقفى ، تابعى جليل القدر، سعيد بن جبير و شصت هزار مؤمن ديگر را متّهم به كفر نمود ، و به قتل رسانيد (307) .و در راستاى همين برنامه و نظريّه فاسد ،فرمانى از جانب حكومت صادر گرديد ، تا هركس را كه منكر مصاحبت أبوبكر در غار وهجرت باشد ، به قتل برسانند .و در روايت آمده است كه هركس منكر مصاحبتصدّيق « أبوبكر » يا معتقد به خداوندى درباره على عليه السّلام باشد ، كافر گرديدهاست (308) .و « قارى » مى گويد : هركس منكرمصاحبت أبوبكر گردد كافر شده است (309).و در پى اين فتواى ظالمانه ، تكفير و قتلبسيارى از اصحاب پيامبر صلّى الله عليه و آله در اين راه حسّاس و خطير صورت تحقّقبه خود گرفت . و به سبب همين فتواهاى فاسد و با به راه انداختن حمّام هاى خونمشهود ، حضور دروغين أبوبكر در غار را وارد روايات ذكر شده در كتابهاى سيره وتاريخ نمودند . و هر مسلمانى از طوفانهاى شكست و تندبادهاى اجبارى كه بر عالم اسلام وزيدن گرفت ، و حقائق را به صورت دروغ و دروغها رابه صورت حقيقت براى بعضى از مسلمانان جلوه داد ، بسيار متألّم و محزونمى گردد .و علماى دربار و ثروت ، كه چنين فتواهاىننگين و زشت را صادر مى نمودند ، هرگز كسانى را كه به رسول خدا صلّى اللهعليه و آله اهانت نموده ، و در روز شهادت ، وى را به هذيان و ديوانگى متّهمكردند ، به كفر نسبت ندادند (310).و اين علماء هجوم آورندگان به خانه فاطمهسلام الله عليها دختر محمّد صلّى الله عليه و آله و مسبّبان قتل وى را متّهم بهكفر نكردند ، و اين علماء قاتلان عمّار ياسر و أبوذر و عبدالله بن مسعود ، اصحابرسول خدا صلّى الله عليه و آله را تكفير نكردند .و علماء و حكّام جور ، أبوهريره كذّاب درحديث نبوى و تغيير دهنده سيره اصحاب و تغيير دهنده در شرح زندگى آنان را به كفرنسبت ندادند .بنابراين ، اين همه اصرار در مجبور كردنمسلمانان به تصديق داستان ساختگى حضور أبوبكر در غار براى چيست ؟و چون از علّت و سببى كه موجب صدور چنينفتوائى شده جستجو كنيم در مى يابيم كه ، رجال حزب قريش قضيّه دروغين حضورأبوبكر در غار و هجرت را به عنوان اساسى ترين سنگ بناى خلافت أبوبكر قرارداده اند .و در صورت روشن شدن فساد اين موضوع ،فساد خلافت أبوبكر ثابت مى گردد ، و روشن مى شود كه خلافت وى غاصبانهاست .و به همين جهت حكومت هاى ظالم ، به كفر وقتل اصحاب و تابعينى كه فريادگر دروغين بودن قضيّه حضور أبوبكر در غار و هجرتبودند ، فتوى دادند .و صدور اين قبيل فتواها در زمانها ومكانهاى مختلف ادامه پيدا كرد ، و بى گناهان بسيارى بخاطر اصرار بر حقيقت و عشق بهسيره واقعى به شهادت رسيدند .و ما از اين فتاوى و وقايع تأثر برأنگيزبخوبى درمى يابيم تعداد اصحاب و تابعينى كه معتقد به عدم حضور أبوبكر در غارو هجرت بودند چقدر زياد مى باشد .و اين اكثريّت عظيم از صحابه و تابعين ،تنها در زير ضربه هاى شمشير و تاريكى زندانها تبديل به أقليّتى اندك گرديد .فصل پنجم :
نگاهى به راويان حديث حضور أبوبكر در غار
حديث غار از ايّوب بن نافع از ابن عمرروايت شده است .احمد بن أبى جعفر قطيعى خبر داد كه محمّدبن عدى بصرى در كتاب خود خبر داد كه أبوعبيد الله محمّد بن على آجرى خبر داد ،و گفت : از أبوداود ، سليمان بن الأشعث شنيدم كه مى گفت : خالد بن خداشاز حمّاد بن زبير از ايّوب از نافع از ابن عمر ، حديث غار را شنيدم و سليمان بنحرب را ديدم كه اين حديث را بر وى انكار مى كرد (311)و مى گفت: اين حديث از او قبول نمى شود (312).عبدالله بن على مداينى مى گويد ،شنيدم پدرم مى گويد خالد بن خداش و محمّد بن معاويه نيشابورى هر دو ضعيفمى باشند (313) .و زكريّا بن يحيى السّاجى مى گويد :در خالد بن خداش المهلبى ضعف وجود دارد (314).و رواياتى كه در تكذيب حديث غار گفته شدهاست بسيار و بدنامى و رسوائى راويان حديث دروغين حضور أبوبكر در غار افزونگشت .و از طرفى ديگر ، رجال حزب قريش رواياتصحيح غار و هجرت را در زير پوششى محو و نابود مى كردند .أبوبكر محمّد بن الحدّاد مى گويد :از أبوعبد الرّحمن نسوى شنيدم كه مى گفت : اگر احمد بن سعيد همدانى از حديثبكير بن الأشج كه درباره غار است برگردد ، از وى نقل حديث مى كردم (315) .و عبدالغنىّ بن سعيد بن حافظ از حمزه بنمحمّد الكنعانى الحافظ ذكر كرد كه ، احمد بن محمّد بن الحجّاج بن رشدين ، همان كسىبود كه حديث بكير بن الأشج از نافع از ابن عمر كه همان حديث غار است (316)بر احمد بن سعيد همدانى معروفبه ابن عقده داخل نمود .و او زيدى و جارودى و از اهل كوفهمى باشد (317) .و نسائى درباره احمد بن سعيدمى گويد : اگر از حديث غار كه از طريق بكير بن الأشج نقل كرده است رجوع مىكرد از وى نقل حديث مى نمودم (318).و « مرّة » درباره وى مى گويد : درنقل حديث قوى نمى باشد (319). و در مطالبى كه اختصاص به ابراهيم بن الهيثم البلوى مى باشد چنينمى گويد :دار قطنى و خطيب او را توثيق كرده اند، و ابن عدى در كتاب « ألكامل » از او نام برده و مى گويد : تماماحاديث او از استقامت برخوردار است ، بجز حديث غار كه مردم آن را تكذيبكرده اند ، و با آن برخورد نموده اند ، كه أوّلين آنان برديجىمى باشد (320) .و دو نفر از موثّقين درباره حديث غار ازوى پيروى نمودند (321) .وى از عبد الرّحمن راسبى از مالك ، خبرطولانى باطلى نقل كرد كه خود متّهم به جعل آن است .و از فرات بن السّائب از ميمون بن مهراناز ضمّة بن محصن از أبوموسى ، قصّه غار را نقل نمود (322).و مسلم بن ابراهيم ، از عون از عمرو نقلمى كند كه ، از أبومصعب شنيدم كه درباره پيامبر صلّى الله عليه و آله در شبغار سخن مى گفت ، پس حديث غار را ذكر نمود (323)و در آن حضور أبوبكر را در غار بيان كرد « مرّه » در ادامه مى گويد :أبومصعب مكى را كسى نمى شناسد (324)و عقيلىمجهول مى باشد .و محمّد بن الوليد از راويان حديث اززبير از پيامبر صلّى الله عليه و آله مى باشد . ابن عدى در باره اشمى گويد : حديث وضع مى كرد .أبوعروبه مى گويد : او دروغگو وكذّاب مى باشد .وى محمّد بن الوليد بن ابان أبوجعفرقلانسى مخرمى مى باشد كه ، از روح بن عبادة و مكّى و يزيد بن هارون نقل حديثمى كرد ، و به او « بسرى » مى گفتند .و أبوحاتم مى گويد : او راستگو نيست.و دار قطنى مى گويد : او ضعيف است (325) .و عبد الرّحمن بن أبى اويس ، عبدالله بنعبدالله ، أبوبكر مدنى را كه برادر اسماعيل است ، ابن معين و ديگران توثيقكرده اند . اما ازدى درباره اش چنين گفته است : حديث وضع مى كرد .ذهبى مى گويد : و اين لغزشى زشت از او « يعنى ازدى » مى باشد .و دار قطنى مى گويد : او خبر باطلطويلى نقل كرده است و خود متّهم به وضع آن مى باشد .و از فرات بن السّائب از ميمون از مهراناز ضبّة بن محصن از أبوموسى قصّه غار را نقل نمود ، و اين حديث شبيه به احاديثساختگى طرقيان است .بنابراين علاّمه ازدى ، به دروغعبدالحميد بن أبى اويس ، در روايت غار دست يافته بود . به همين جهت ذهبى بخاطر اينرسوائى خطير درباره حزب قريش و اسرار و رموز آن حزب ، در غضب شد و پوشاندن اكاذيبو مخفى ماندن حقايق را خواستار گرديد .و ذهبى در نوشته هاى خود معروف به همينشيوه بوده است ، و او در قريشى و اموى بودن حتى از قريشيان و امويان نيز بالاتربود .فصل ششم :
ساختن قصّه دروغين حضور أبوبكر و ... در غار
همانگونه كه تجاوز فريادگر بر رسول خداصلّى الله عليه و آله كه منجر به قتل وى گرديد (326)سبك شمردن سيره و سنّت رسول صلّى الله عليه و آله سبب گرديد تا قضيّه اعتداء وتجاوز بر هجرت شريف وى و تغيير مبدء سال هجرى از ماه هجرت ، ربيع الأوّل به ماهمحرّم آسان گردد .پس حكومت زمينى ، روايات دروغينى بوجودآورد ، آنگاه فريبكارى هاى مشهودى در ملحق نمودن أبوبكر به قضيّه غار و هجرتو ملحق كردن گردانندگان حكومت مثل عثمان بن عفّان به آن ، آشكار و ظاهرگرديد .و از جمله اين مخالفتهاى با حقيقت ملحقكردن افراد خانواده أبوبكر و خويشاوندان و اصحاب وى در اين ماجرامى باشد .پس داستان سرايان شروع به نقل خدماتعايشه و أسماء و عبدالله بن أبى بكر در هجرت نمودند . و از مشاركت طلحة بنعبيدالله و صُهيب رومى و خادم أبوبكر و گلّه گوسفندان وى در يارى رساندن بههجرت سخن گفتند (327) .لكن تجاوز و اعتداى عمر بن الحطّاب «ألخطّاب » بر هجرت نبوى با اين وضع آشكار و بى پرده ، بى احترامى رجال حزب قريش رابه هجرت ، و وقايع آن و رغبت آنان را در خاموش كردن درخشش و تحريف معجزات ، وفرونشاندن برق هجرت را با ساختن قضاياى دروغين ، كه اصلا در غار وجود نداشت ، و درحضور أبوبكر و عنكبوت و كبوتر در غار نمايان مى شد ، بخوبى بيان نمود .در حالى كه غار ثور أبداً شاهد حضور أبوبكر و كبوتر و عنكبوت نبود ، و غارثور بسيار كوچك است و تحمّل حضور اين همه موجودات را در كنار رسول خدا صلّى اللهعليه و آله ندارد .اين غار ، همانند غار حرا مى باشدكه رسول خدا صلّى الله عليه و آله در آن به عبادت مى پرداخت ، و مساحت آن فقطدو متر مربع مى باشد ، و اين مطلب تمام اكاذيب بنى اميّه و ديگران را كه دراين زمينه براى مصالح سياسى ساخته بودند ، رسوا مى نمايد .و چون عمر ، ماه هجرت پيامبر صلّى اللهعليه و آله را تغيير داد ، و آن را سبك شمرد ، تغييرات متعدّدى در زمان وقوعبسيارى از روايات كه از سيره نبوى شريف و سيره مسلمانان سخن مى گفت بوجود آمد.و همين تجاوز پرهياهو و مشهود بر هجرترسول خدا صلّى الله عليه و آله اعمال هدفدار ديگرى را آسان نمود ، كه منجر بهتغيير حوادث هجرت گرديد .و قضيّه عنكبوت را از روايت داود پيامبرصلّى الله عليه و آله بدست آوردند ، زيرا موقعى كه جالوت در طلب او حركتمى كرد عنكبوت بر غار محلّ اختفاى او تار تنيد (328).و أميرالمؤمنين على عليه السّلام مىفرمايد : خانه هاى خود را از تار عنكبوت پاك كنيد ، زيرا وجود آن در خانه ها موجبفقر مى گردد (329) .و همانطورى كه معلوم است از تار عنكبوتىكه مانع از ديدار ، در يك غار كوچك نمى شود چه نفعى بدست مى آيد . درحالى كه نور از دو روزنه ، در غار ثور وارد مى شد ، و به آسانى غار رادائماً روشن مى كرد .و هركس اين غار شريف را از نزديك زيارتنمايد به سادگى و بدون هيچ سختى و بدون نياز به تار عنكبوت و لانه كبوتر ، مطلبفوق را در مى يابد .و روايات « راويان » قضيّه عنكبوت در غارو حضور أبوبكر و كبوتر در آن ، از طرف داستان سرايان مساجدى كه آنان را حكومت براىگفتن اين گونه دروغها براى مسلمانان معيّن كرده بود بوجود آمد .و قضيّه كبوتر وحشى و تخم گذاشتن در غارنيز فايده اى ندارد ، زيرا مشركين قريش كه در كنار دهانه غار ايستاده بودند ،در همان وقتى كه كبوتر را در غار مى ديدند مى توانستند به داخل غار نگاه كنند ، وساكن غار را مشاهده نمايند . پس كبوتر اصلا مانع رؤيت آنان نمى شد . اما اگر غاردهها متر عمق داشت ممكن بود بگوئيم احتمالا بازگشت آنان بخاطر ديدن كبوتر در مدخلغار بوده ، و به همين جهت وارد غار نشدند .و چون غارى كه از دو متر مربع تجاوز نمىكند ، بسيار كوچك است ، هيچ احتياجى به عنكبوت و كبوتر در ايجاد مانع از رؤيت وجودندارد .و اين داستان سرايان قضيّه حضور أبوبكر وعنكبوت و كبوتر را در غار بوجود آوردند و آن قصّه را به عظمت ياد كردند، تا فضيلتو منقبت دروغينى براى أبوبكر در غار بوجود آوردند ، كه بتواند با منقبت على بن أبىطالب عليه السّلام كه در بستر رسول خدا صلّى الله عليه و آله خوابيد مقابله نمايد. زيرا هجوم آوردن گردنكشان قريش بر خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله و احاطه بربستر وى و آشكار شدن خوابيدن على عليه السّلام بجاى او و نازل شدن آيه قرآن در شأنآن حضرت ، حكومت را بر آن داشت ، تا فضيلتى (330)براى خليفه بوجود آورند ، كه با آن منقبت برابرى نمايد .و در همين راستا دولت ، موضوع حضورأبوبكر در غار ثور و هجوم مشركين بر وى را به دروغ بوجود آورد .و اينجا دو احتمال در مورد رسيدن مشركانبه غار ثور وجود دارد : احتمال أوّل آن است كه آنان هرگز به غار ثور نرسيدند ، وآنچه در اين باره گفته شده از ساخته هاى سياست مى باشد ، و اين احتمالضرورتاً آيه غار را انكار نمى نمايد « در روزى كه به مصاحب و همراه خودفرمود : لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا » يعنى محزون مباش زيرا خداوند باماست .بلكه مى شود رسول خدا صلّى الله عليه وآله اين سخن را به مصاحب خود عبدالله بن أريقط بن بكر بدون آنكه هجوم قريش بر غارتحقّق يابد فرموده باشد ، زيرا در هر لحظه اى از لحظات روزهائى كه در غار بسرمى بردند ، و روزهائى كه در حال هجرت مبارك بودند ، توقّع هجوم گردنكشان قريشرا بر خود داشتند .و طبيعى است پيامبر صلّى الله عليه و آلهبراى آرام كردن وى و نازل نمودن تسكين بر قلب او بفرمايد « لا تَحْزَنْ إنَّ اللهَمَعَنا » يعنى اندوهگين مباش زيرا خدا با ماست .و رسيدن مشركين قريش به غار كوه ثور ، كهپنج كيلومتر از خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله دور مى باشد ، با دنبالكردن اثر پاى مبارك پيامبر صلّى الله عليه و آله ، سخت و دور از انتظار به نظرمى رسد . سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله قبل از رسيدن به كوه ثور ، از كوههاى متعدّدى عبور نمود ، و صخره هاى صاف كوهها اثر هيچ پائى را بر خود ظاهر نمىكند ، پس چگونه توانستند در پى حضرت حركت نمايند ؟ بعلاوه خاتم پيامبران صلّى اللهعليه و آله بخوبى قضيّه آمدن مشركان را به دنبال خود مى دانستند ، پس چرا اثرپاى خود را برايشان باقى گذارد ، تا به دنبال او بيايند ؟و پيامبر صلّى الله عليه و آله به همراهابن أريقط بن بكر همانطورى كه سابقاً از مكّه به كوه ثور كوچ كرده بود ، از مكّهبه طرف مدينه در كوههائى حركت نمود كه هيچ اثرى را براى جستجو كنندگان بجاى نمىگذاشت و مردم قدرت بعضى از مردان را در دنبال كردن جاى پاهاى ديگران بخوبىمى دانستند ، پس چگونه سيّد عارفان ، محمّد صلّى الله عليه و آله بر اين امرواقف نباشد ؟و به دنبال اين دو احتمال درمى يابيم كه براى أبوبكر و عنكبوت و كبوتر بهره اى در قضيّه غاروجود ندارد .و مى گويند ريسمان دروغ كوتاه است ،و خداوند سبحان دروغگو را رسوا مى نمايد ، لذا داستان سرايان و راويان دولتىروايت كردند ، عامر بن فهيره ، در دامنه كوه منتظر مى ماند ، و براى محو آثارپاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله در كوه ثور صبح و شب گوسفندان أبوبكر را حركتمى داد ، و به چراگاه مى برد (331).بنابراين چگونه گردنكشان قريش در پى اثرپاى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به غار ثور رسيدند ؟ ـ احتمال دوّم آن است كه كفّار بهغار رسيدند ، و در جستجوى رسول خدا صلّى الله عليه و آله به داخل آن نگاه كردند ،لكن خداوند تعالى چشم آنان را كور نمود ، همچنانكه بر در خانه رسول خدا صلّى اللهعليه و آله آنان را از ديدن باز داشته بود ، و حضرت رسول صلّى الله عليه و آله ازخانه خود خارج شد و مشركان اطراف خانه را گرفته بودند (332) و حضرت را نمى ديدند ، پس خاكبر سر آنان ريخت ، اينجا نيز آنان را از ديدن باز داشت .و در هنگام رسيدن كفّار به غار ، رسولخدا صلّى الله عليه و آله به همراه رفيق خود ابن بكر بسر مى برد ، وباريتعالى كافران را از ديدن بازداشت ، پس آن دو را نديده و از راهى كه آمده بودندبه مكّه بازگشتند ، و اين احتمال بخاطر روايات صحيحى كه دارد بنظر بهترمى آيد .فصل هفتم :
دروغ هجرت پيامبر از خانه أبوبكر به غار در روز
چون رجال حزب قريش به اهميّت قضيّه غاردر مسأله خلافت پى بردند ، توجّه خاصّى بدان نموده ، و براى آن هر روايتى را كهمى خواستند وضع كردند .و از جمله رواياتى كه در اين راه ساختهشد ، قضيّه آمدن پيامبر صلّى الله عليه و آله در روز هجرت به خانه أبوبكر ، و خارجشدن آن دو با يكديگر و رفتن بسوى غار مى باشد ، مانند اين روايت كه عروةاز عايشه نقل مى كند : در روز هجرت ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله در وقتىبه خانه ما آمد كه معمول نبود در چنين وقتى بيايد ، و چون أبوبكر حضرت را ديد گفت: رسول خدا صلّى الله عليه و آله در اين ساعت نيامده است مگر براى امر مهمّى كهحادث شده است .عايشه ادامه مى دهد كه : چون داخلشد ، أبوبكر از جاى خود عقب رفت ، پس رسول خدا صلّى الله عليه و آله نشست ، و نزدأبوبكر جز من و خواهرم اسماء ، دختر أبوبكر هيچ كس حاضر نبود .رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :كسانى را كه در خانه هستند خارج كن ، أبوبكر گفت : اى رسول خدا ، آن دو دختران منهستند چه شده ؟پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود :خداوند براى خارج شدن و هجرت به من اذن داد .أبوبكر گفت : اى رسول خدا ، به همراه شمابيايم و مصاحب شما شوم .رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :مصاحب شو .عايشه مى گويد : به خدا سوگند تا آنروز هرگز احساس نكرده بودم كسى از روى شادى گريه كند ، تا آنكه در آن روز ديدمأبوبكر گريه مى كند (333) .لكن بطلان اين روايت بخاطر أدّله فراوانىواضح است .1 ـ همه امّت ، اجتماع و اتّفاق نظردارند كه ، رسول خدا صلّى الله عليه و آله شبانه و تنها و بدون هيچ همراهى از خانهخود بسوى غار رفت (334) .در حالى كه اين روايت دروغين عليرغممخالفت با تمام حقائق معروف درباره هجرت ، تصريح دارد بر اينكه ، آن حضرت در روز واز خانه أبوبكر و از مقابل گروه قريش خارج شده است .2 ـ اين روايت ساختگى تصريح مى كندبر آنكه در هنگام آمدن رسول خدا صلّى الله عليه و آله به خانه أبوبكر، أسماء دخترأبوبكر نيز در خانه بوده است ، لكن حقيقت تصريح مى كند كه أسماء دختر أبوبكر، به همراه شوهرش زبير ، در حبشه بسر مى برد (335)و أسماء قبلا به سبب ازدواج با زبير از خانه أبوبكر بيرون رفته بود .3 ـ خانه أبوبكر ، همواره أبوبكر و دوپسرش عبدالله و عبد الرّحمن و عايشه و مادرشان امّ رومان را در خود داشت وعبد الرّحمن ، عبدالعزّى ناميده مى شد ، كه خود كافرى لجوج و محارب با اسلامشمرده مى شد (336) پس چگونه رسول خدا صلّى اللهعليه و آله به خانه عبدالعزّى كه يكى از دنبال كننده گان وى بود پناهمى آورد ؟4 ـ روايات ساختگى و بى أساس رجال حزبقريش تصريح مى كنند كه قريش براى قتل و اسارت پيامبر صلّى الله عليه و آله وأبوبكر جايزه اى قرار دادند ، و گردنكشان مكّه در جستجوى پيامبر صلّى اللهعليه و آله و أبوبكر به خانه أبوبكر آمدند .حال اگر اين مطلب حقيقت داشت ، چگونهرسول خدا صلّى الله عليه و آله در روز روشن براى فرار از مشركين قريش كه در جستجوىوى بودند ، به اين خانه پناه آورده باشد ؟و أبوجعفر اسكافى انكار كرد كه ، قريش صدشتر براى قتل أبوبكر قرار داده است (337).5 ـ نمله دختر عبدالعزّى ، همسر أبوبكر ومادر عبدالله ابن أبى بكر زنى كافر و پسرش نيز كافر بود ، و أبوبكر بعد از هجرت بهمدينه و بعد از نزول آيه « وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِر (338) يعنى « و هرگز به حفاظت كافرانمتوسّل نشويد » او را طلاق داد .و پدر وى أبوقحانه ، و فرزندش عبدالعزّى« عبد الرّحمن » و خواهرش امّ فروه در خانه أبوبكر سكونت داشتند و از كافران بودند(339)پس چگونه پيامبر صلّى الله عليهو آله از خانه أبوبكر خارج شد در حالى كه همين كافران به دنبال آن حضرتمى گشتند و با او جنگ داشتند .6 ـ كسى كه در اين روايت دقّت نمايد ،بخوبى در آن چيزى مى يابد كه با اخلاق رسول خدا صلّى الله عليه و آله هيچنزديكى و سازشى ندارد .
[296] ـ طرائف المقال ، بروجردى 139 ج 2 .[297] ـ به بحار الأنوار 96 ـ 111 ج 28 مراجعه شود ، ألسّقيفه ، سليم ابنقيس 168 .[298] ـ مجمع الزّوائد ، ابن حجر 12 ج 10 ، اُسد الغابة 33 ج 3 ، نقدالرّجال ، تفرشى 425 ج 2 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 28 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبىالحديد 50 ج 9 ، تاريخ خليفه 110 .[299] ـ تاريخ طبرى 484 ج 3 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 50 ج 9 ،ألمعجم الكبير ، طبرانى 28 ج 8 ، مجمع الزّوائد ابن حجر 12 ج 10 ، تاريخ خليفه 110، نقد الرّجال ، تفرشى 417 ج 2 ، تهذيب الكمال مزّى 317 ج 21 .[300] ـ مختصر تاريخ دمشق 227 ج 24 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 38 ج 8 .[301] ـ طبقات ابن سعد 173 ج 3 .[302] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .[303] ـ عيون الأثر 244 ج 1 .[304] ـ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .[305] ـ عيون الأثر 244 ج 1 .[306] ـ ألتّاريخ الكبير ، بخارى 242 ج 5 .[307] ـ ألايضاح ، 91 ، العلل ، احمد بن حنبل ، 428 ، تهذيب الكمال ، مزى365 ج 1 .[308] ـ فيض القدير ، مناوى 119 ج 1 ، حاشيه ردّ المختار ، ابن عابدين 423 ج4 ، حواشى الشّروانى 89 ج 9 ، اعانة الطّالبين 155 ج 4 .[309] ـ تحفة الأحوذى ، مباركفورى 106 ج 10 .[310] ـ صحيح بخارى ، باب جوائز الوافد ، از كتاب الجهاد و السير 118 ج 2 ،مسند أحمد 1181 ، 325 ج 1 ، شرح نهج البلاغه 114 ج 2 ، ألكامل فى التّاريخ 320 ج 2.[311] ـ تاريخ بغداد 302 ج 8 .[312] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .[313] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .[314] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .[315] ـ تهذيب الكمال مزّى 314 ج 1 .[316] ـ تهذيب الكمال 314 ج 1 ، تهذيب التّهذيب ، ابن حجر 27 ج 1 ، لسانالميزان ، ابن حجر 257 ج 1 ، تاريخ مدينه دمشق 235 ج 5 .[317] ـ من لايحضره الفقيه ، شيخ صدوق 91 ج 3 .[318] ـ سير أعلام النّبلاء 232 ج 12 ، ألميزان الإعتدال 100 ج 1 .[319] ـ سير أعلام النّبلاء 232 ج 12 ، ميزان الإعتدال 100 ج 1 ، تهذيبالتّهذيب 31 ج 1 .[320] ـ ميزان الإعتدال، ذهبى73ج1، چاپ أوّل، دار المعرفة بيروت، سير أعلامالنّبلاء412ج13.[321] ـ لسان الميزان ، ابن حجر 123 ج 1 .[322] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 545 ج 2 .[323] ـ لسان الميزان ، ابن حجر 388 ج 4 .[324] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 308 ج 3 .[325] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 58 ، 59 ، 60 ج 4 .[326] ـ به كتاب هل اغتيل النّبى صلّى الله عليه و آله ، از همين مؤلّفمراجعه شود .[327] ـ تاريخ طبرى 105 ج 2 ، ألبداية و النّهاية 209 ج 3 ، طبقات ، ابن سعد173 ج 3 .[328] ـ تفسير قرطبى 346 ج 13 .[329] ـ تفسير قرطبى 346 ج 13 .[330] ـ أمالى طوسى 82 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 .[331] ـ معيون الأثر ، سيّد النّاس 240 ج 1 .[332] ـ امالى ، طوسى 82 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 .[333] ـ سيره ابن هشام 129 ج 2 .[334] ـ مسند أحمد 331 ج 1 ، مستدرك 133 ج 3 ، فتح البارى 8 ج 7 ، سننالكبرى ، نسائى 113 ج 5 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 77 ج 12 ، شواهد التّنزيل ،حسكانى 135 ج 1 ، تاريخ دمشق 98 ج 42 .[335] ـ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .[336] ـ تاريخ ابن عساكر ، 280 ج 13 .[337] ـ شرح نهج البلاغه ، 268 ج 13 .[338] ـ سوره ممتحنه ، آيه 10 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، 270 ج 3، چاپ عيسى حلبى و شركاء 1960 ـ مصر .[339] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 270 ج 13 .
[296] ـ طرائف المقال ، بروجردى 139 ج 2 .[297] ـ به بحار الأنوار 96 ـ 111 ج 28 مراجعه شود ، ألسّقيفه ، سليم ابنقيس 168 .[298] ـ مجمع الزّوائد ، ابن حجر 12 ج 10 ، اُسد الغابة 33 ج 3 ، نقدالرّجال ، تفرشى 425 ج 2 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 28 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبىالحديد 50 ج 9 ، تاريخ خليفه 110 .[299] ـ تاريخ طبرى 484 ج 3 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 50 ج 9 ،ألمعجم الكبير ، طبرانى 28 ج 8 ، مجمع الزّوائد ابن حجر 12 ج 10 ، تاريخ خليفه 110، نقد الرّجال ، تفرشى 417 ج 2 ، تهذيب الكمال مزّى 317 ج 21 .[300] ـ مختصر تاريخ دمشق 227 ج 24 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 38 ج 8 .[301] ـ طبقات ابن سعد 173 ج 3 .[302] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .[303] ـ عيون الأثر 244 ج 1 .[304] ـ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .[305] ـ عيون الأثر 244 ج 1 .[306] ـ ألتّاريخ الكبير ، بخارى 242 ج 5 .[307] ـ ألايضاح ، 91 ، العلل ، احمد بن حنبل ، 428 ، تهذيب الكمال ، مزى365 ج 1 .[308] ـ فيض القدير ، مناوى 119 ج 1 ، حاشيه ردّ المختار ، ابن عابدين 423 ج4 ، حواشى الشّروانى 89 ج 9 ، اعانة الطّالبين 155 ج 4 .[309] ـ تحفة الأحوذى ، مباركفورى 106 ج 10 .[310] ـ صحيح بخارى ، باب جوائز الوافد ، از كتاب الجهاد و السير 118 ج 2 ،مسند أحمد 1181 ، 325 ج 1 ، شرح نهج البلاغه 114 ج 2 ، ألكامل فى التّاريخ 320 ج 2.[311] ـ تاريخ بغداد 302 ج 8 .[312] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .[313] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .[314] ـ تاريخ بغداد 303 ج 8 .[315] ـ تهذيب الكمال مزّى 314 ج 1 .[316] ـ تهذيب الكمال 314 ج 1 ، تهذيب التّهذيب ، ابن حجر 27 ج 1 ، لسانالميزان ، ابن حجر 257 ج 1 ، تاريخ مدينه دمشق 235 ج 5 .[317] ـ من لايحضره الفقيه ، شيخ صدوق 91 ج 3 .[318] ـ سير أعلام النّبلاء 232 ج 12 ، ألميزان الإعتدال 100 ج 1 .[319] ـ سير أعلام النّبلاء 232 ج 12 ، ميزان الإعتدال 100 ج 1 ، تهذيبالتّهذيب 31 ج 1 .[320] ـ ميزان الإعتدال، ذهبى73ج1، چاپ أوّل، دار المعرفة بيروت، سير أعلامالنّبلاء412ج13.[321] ـ لسان الميزان ، ابن حجر 123 ج 1 .[322] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 545 ج 2 .[323] ـ لسان الميزان ، ابن حجر 388 ج 4 .[324] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 308 ج 3 .[325] ـ ميزان الإعتدال ، ذهبى 58 ، 59 ، 60 ج 4 .[326] ـ به كتاب هل اغتيل النّبى صلّى الله عليه و آله ، از همين مؤلّفمراجعه شود .[327] ـ تاريخ طبرى 105 ج 2 ، ألبداية و النّهاية 209 ج 3 ، طبقات ، ابن سعد173 ج 3 .[328] ـ تفسير قرطبى 346 ج 13 .[329] ـ تفسير قرطبى 346 ج 13 .[330] ـ أمالى طوسى 82 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 .[331] ـ معيون الأثر ، سيّد النّاس 240 ج 1 .[332] ـ امالى ، طوسى 82 ج 2 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 .[333] ـ سيره ابن هشام 129 ج 2 .[334] ـ مسند أحمد 331 ج 1 ، مستدرك 133 ج 3 ، فتح البارى 8 ج 7 ، سننالكبرى ، نسائى 113 ج 5 ، ألمعجم الكبير ، طبرانى 77 ج 12 ، شواهد التّنزيل ،حسكانى 135 ج 1 ، تاريخ دمشق 98 ج 42 .[335] ـ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .[336] ـ تاريخ ابن عساكر ، 280 ج 13 .[337] ـ شرح نهج البلاغه ، 268 ج 13 .[338] ـ سوره ممتحنه ، آيه 10 ، شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد ، 270 ج 3، چاپ عيسى حلبى و شركاء 1960 ـ مصر .[339] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 270 ج 13 .