بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب آیا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبکر بود ؟, نجاح الطّائى ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     02 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     03 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     04 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     05 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     06 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     07 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     08 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     09 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     10 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     11 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     12 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     13 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     14 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     15 - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
     fehrest - آيا مصاحب و همراه رسول خدا در غار أبوبكر بود ؟
 

 

 
 

فصل سوّم :

شكنجه و آزار مسلمانان

أبوبكر و عمر كسانى نبودند كه مانند سايرمسلمانان شكنجه ديده باشند ، بلكه عمر بن الخطّاب ، قبل از اسلام آوردن ، خودمسلمانان را شكنجه مى نمود ، و در آزار رساندن به زنان مسلمان از مهارت خاصّىبرخوردار بود .

عمر بن الخطّاب در دوران جاهليّت هموارهبا زنان مسلمان ستيزه جوئى مى كرد ، و شكنجه دادن زنان مؤمن ضعيفى را كهياورى در دفاع از خويش نمى يافتند ، به عهده داشت .

روزى أبوبكر به عمر برخورد نمود ، درحالى كه وى كنيز مسلمان بنى مؤمّل (75)را شكنجه مى داد تا دست از اسلام بردارد ، عمر در آنزمان مشرك بود و او رامى زد و چون خسته شد گفت : من از تو معذرت مى خواهم فقط بخاطر خستگىرهايت كردم (76) .

و عمر از وضعيّت خود قبل از مسلمان شدنچنين پرده بر مى دارد :

از اسلام دورى مى جستم و در جاهليّتاز شراب جدا نمى شدم و شراب را بسيار دوست داشتم و مايه سرور و نشاط من بود (77).

امّ عبدالله ، دختر حشمة از روش عمر درزمان جاهليّت چنين مى گويد : از او بلاء و اذيّت و خشونت به ما مى رسيد (78).

و از كارهاى ديگر او در اين ميدان كهنشانگر سر دسته بودن او در طومار شكنجه گران مسلمانان مى باشد اين است كه ،چون « حتنه » مسلمان شد بسويش حمله برد و او را بشدّت لگدكوب كرد ، و چنانضربه اى به صورت خواهر مسلمانش زد كه چهره او غرق در خون شد (79).

فصل چهارم :

آيا رسول خدا صلّى الله عليه و آله به أبوبكر علاقه داشت ؟

زيركان قريش در دو زمينه حسّاس براىمبارزه با پيامبر صلّى الله عليه و آله و اسلام به تلاش برخاستند :

أوّلين زمينه ، مبارزه با پيكر و جانپيامبر صلّى الله عليه و آله كه به صورت آزار رساندن به او ، خويشاوندان و همراهانوى و محاصره اقتصادى قبيله او شكل مى گرفت .

و دوّمين زمينه ، وارد شدن دروغين گروهىاز انديشمندان قريش به اسلام تا با روى گردانى از اخلاق اسلامى و مخالفت با ميراثو مقاصد اسلام آنرا از درون از هم بپاشند .

و اين قريشى ها دوبار به دروغ به اسلامروى آوردند : بار أوّل قبل از هجرت بود و روى آوردنشان از روى فريب ، و به اختياربود ; و بار ديگر بعد از فتح مكّه ، كه اين بار از روى اجبار و نيرنگ بود .

و درباره ازدواج با سرور زنان جهان ،أبوبكر در مدينه منوّره كوشش مى كرد بواسطه روابط خانوادگى به رسول خدا صلّىالله عليه و آله نزديك شود ، ولى رسول خدا دست رد به سينه او زد ، و همچنين عمر بنالخطّاب را نيز رد كرد و فرمود :

امر ازدواج او در دست خداوند سبحان است

و چون أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالبعليه السّلام از وى خواستگارى نمود ، پيامبر صلّى الله عليه و آله رضايت داد وفرمود : تو دجّال نمى باشى (80)و آنگاهكه أبوبكر و عمر در ازدواج با فاطمه سلام الله عليها يگانه دختر رسول خدا صلّىالله عليه و آله ناكام ماندند ، به روشى ديگر براى نزديك شدن به رسول خدا صلّىالله عليه و آله و بوجود آوردن روابط خانوادگى روى آوردند ، كه با عرضه كردندختران خود براى ازدواج با وى آشكار گرديد .

پس أبوبكر دختر خود عايشه را بر خاتمالأنبياء عرضه كرد ، و از آن حضرت درخواست نمود تا با وى ازدواج نمايد ، و پيامبرصلّى الله عليه و آله نيز راضى گرديد .

و عمر نيز دختر خود حفصه را بر خاتمالأنبياء عرضه نمود و از حضرت درخواست كرد تا با دختر او ازدواج نمايد ، و پيامبرصلّى الله عليه و آله نيز راضى گرديد (81).

و اشعث بن قيس زيرك نيز براى نزديك شدنبه رسول خدا صلّى الله عليه و آله همين نقشه را كشيد ، و خواهر خود قتيله را برپيامبر صلّى الله عليه و آله عرضه كرد و پيامبر نيز به ازدواج با وى راضى شد . پساز آن اشعث به اسلام پشت كرد و مرتد گرديد و قتيله نيز همين راه را در پيش گرفتو پيامبر صلّى الله عليه و آله با وى ازدواج نكرد (82).

بنابراين رابطه پيامبر صلّى الله عليه وآله با أبوبكر و عمر و اشعث رابطه محكمى نبود ، بلكه رابطه اى در حدّ روابطبا ديگر مردانى بود كه دختران خويش را به پيامبر عرضه مى نمودند و حضرت نيزقبول مى كرد ، يا در حدّ زنانى بود مانند : ليلا بنت الخطيم اوسى كه خود رابراى ازدواج بر پيامبر صلّى الله عليه و آله عرضه مى نمودند (83).

و أبوسفيان از روى نيرنگ ، در به ازدواجدر آوردن دخترش امّ حبيبه با پيامبر صلّى الله عليه و آله سعى نمود ، بعد از آنكههمسر وى در حبشه به كيش مسيحيّت در آمد . و در اين مطلب كامياب شد .

و زينب بنت جحش بعد از آنكه از زيد بنحارثه طلاق گرفت از پيامبر صلّى الله عليه و آله درخواست كرد با او ازدواج كند ، وپيامبر صلّى الله عليه و آله قبول كرد و درخواست او را رد ننمود ، و رابطه همسرىپيامبر صلّى الله عليه و آله با عايشه و حفصه در مدينه ، بعد از هجرت واقع شد ، وقبل از آن هيچ گونه ارتباطى در مدينه بين پيامبر صلّى الله عليه و آله و خانوادهأبوبكر و عمر وجود نداشت ، زيرا عايشه در مكّه دخترى خردسال و حفصه در ازدواجخنيس بن حذافه بود .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله عايشه وحفصه را بخاطر كارهاى ناروايشان در حقّ وى طلاق داد و پس از آن باز گرداند (84).

و عمر چون شنيد پيامبر صلّى الله عليه وآله حفصه را بخاطر اخلاق نادرستش طلاق داده بر سر خود خاك ريخت (85).

و رابطه پيامبر صلّى الله عليه و آله باعثمان نيز چه در مكّه و چه در مدينه رابطه مستحكمى نبود ، و عثمان كه در مكّهاسلام آورد و از آنجائى كه عثمان مثل ابن مسعود و ابوذر كه اسلام خود را آشكارمى كردند و به آن شهادت مى دادند و علناً قرآن را در مكّهمى خواندند با مشركين برخورد نكرد ، بخاطر اسلام آوردن هيچ گونه آزار وشكنجه اى نديد .

و بخاطر روابط صميمانه عثمان با أبوسفيانو عتبه و شيبه دو فرزند ربيعه و حكم بن أبى العاص و سعيد بن العاص و بخاطر انتساباو به بنى اميّه ، پيامبر صلّى الله عليه و آله در مكّه و مدينه كارهاى مهم وراهبردى را به وى نمى سپرد .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله روابطآشكار و روشنى داشت ، او جعفر بن أبى طالب را بخاطر سبقت در اسلام و سازش ناپذيزىاو در دين و علاقه وافر پيامبر به وى به رياست مسلمانان مهاجر بسوى حبشه گماشت ،و در همان حال عثمان در ميان آنها بود .

اما در مكّه : رسول خدا صلّى الله عليه وآله على عليه السّلام را در بستر خود گذاشت و وى را وكيل خود در باز گرداندنامانات مردم نمود ، و مورد اعتماد و اطمينان خود در رساندن فاطمه سلام الله عليهابه مدينه دانست ، و در همان حال هيچ گونه مسئوليّت حسّاس و خطيرى بهأبوبكر و عمر و عثمان نداد ، و بلكه خود با ساير مسلمانان به مدينه مهاجرتكردند (86) .

و رسول خداصلّى الله عليه و آله درمكّهبه افراد معروفى اعتماد مى كرد ، افرادى كه در أميرالمؤمنين علىّ بن أبى طالبو جعفر بن أبى طالب و بزرگ سرزمين أبطح ، أبوطالب و حمزه بن عبد المطلّب وخالد بن سعيد بن العاص و عمّار بن ياسر و مقداد بن عمرو و زيد بن حارثه و عبداللهبن مسعود و مصعب بن عمير خلاصه مى شدند .

اما دست ناپاك سياست ، فضائل و مناقببسيارى را از آنها ربود ، و همان فضائل و مناقب را به ناحق به توطئه گرانسقيفه سپرد .

أبوطالب ، بزرگ سرزمين أبطح از أوّلينمسلمانان معتقد به اسلام بود كه اسلام خود را آشكار نمى كرد و همين مخفىنمودن ايمان ، وى را قادر ساخت تا مدّتى طولانى در جايگاه خود به عنوان رئيس قريشباقى بماند .

و فرمان پيامبر صلّى الله عليه و آله دراينكه بعضى از مردم اسلام خود را پنهان نمايد و بعضى ديگر علنى كنند آشكار بود ، واتّخاذ چنين روشى در برابر قريش موفقيّت آميز بود ، و به همين جهت أبوطالب مسلمان، سالهاى طولانى در پست زمامدارى مكّه باقى ماند ، تا آنكه زمامدارى كفر از تمايلوى به اسلام پرده برداشت و به مسلمان بودن او واقف شد ، پس او را از رياست قريشدور نمود .

و چون مشركين از اين ابتكار عمل پيامبرصلّى الله عليه و آله آگاه شدند ، بر محاصره مسلمانان در شعب أبى طالب به مدّت سهسال پيشى گرفتند ، و اگر معجزه الهى در مسلّط شدن موريانه بر خوردن عهدنامه مشركينو باقى گذاشتن نام خداوند تعالى از آن نبود محاصره مسلمانان ، سالهاى زيادىطول مى كشيد .

و أحاديث نبوى كه نشانگر دشمنى أبوبكر باپيامبر صلّى الله عليه و آله ، و أحاديثى كه در آن رسول أعظم ، أبوبكررا مذمّت كرده است بسيار مى باشند ، و در اينجا به چند حديث اشارهمى نمائيم :

حذيفة بن اليمان روايت مى كند كه :ابابكر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن أبى وقّاص مى خواستند پيامبر صلّىالله عليه و آله را بكشند و تصميم گرفتند او را از گردنه كوهستانهاى تبوك به درّهپرتاب نمايند(87) .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله سرپيچىكنندگان از لشكر اسامه را مورد لعن قرار داد ، كه در ميان سرپيچى كنندگان أبوبكر وعثمان و اسيد بن حضير (88) به چشم مى خوردند .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله زنان خودرا از عمر و أبوبكر و ديگر كسانى كه در روز شهادت وى مى گفتند او هذيانمى گويد ، بهتر دانست و فرمود : اين زنان از شما بهترند (89).

رسول خدا صلّى الله عليه و آله در روزشهادت خود أبوبكر و عمر و همراهانشان را از منزل بيرون كرد و فرمود :

بلند شويد ( خارج شويد ) (90).

أبوبكر و عمر در جنگ بدر ، مشركين قريشرا ستايش كردند ، و پيامبر صلّى الله عليه و آله از آنان روى گرداند ، و سعدبن عبادة پس از آن سخن گفت و پيامبر صلّى الله عليه و آله را مسرور نمود (91).

و در جنگ احد ، أبوبكر و عمر و عثمان از ميدانفرار كردند ، و رسول خدا صلّى الله عليه و آله را تنها گذاشتند (92).

رسول خدا صلّى الله عليه و آله دربارهشهداى احد فرمود : بر اين گروه شهادت به نيكى و خير مى دهم .

أبوبكر گفت : آيا ما برادران ايناننيستيم ؟ ما چون اينان اسلام آورديم و چون اينان جهاد كرديم .

رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود :آرى ، لكن نمى دانم بعد از من چه خواهيد كرد .

أبوبكر پى در پى گريه كرد و پس از آن گفت: آيا ما بعد از شما زنده هستيم (93)؟ و اين از معجزات رسول خدا صلّى الله عليه و آله در برابر أبوبكر و اصحاب وىمى باشد ، و بيان كننده اين مطلب است كه وى قبل از آنها رحلت مى نمايد وآنها كارهاى ناشايسته بسيارى انجام مى دهند .

و أبوبكر مسلمانان را در جنگ حنين موردحسد قرار داد و گفت : امروز از اين گروه اندك ، شكست نمى خوريم (94).

پس خداوند تعالى حسد وى را با اين آيهبيان فرمود :

... وَ يَوْمَ حُنَيْن إذْ أعْجَبَتْكُمْكَثْرَتُكُمْ (95)

يعنى : ... در روز جنگ حنين آن زمانى كهافزونى جمعيّت ، شما را به تعجّب وا داشت .

و چون أبوبكر مسلمانان را مورد حسدورزىخود قرار داد ، در جنگ شكست خوردند ، پس خداوند تعالى بخاطر دعاى رسول خدا صلّىالله عليه و آله اين هزيمت را به نصرت و ظفر تبديل كرد .

و أبوبكر در جنگ حنين فرار نمود (96)و أبوبكر در مراسم تدفين پيامبر صلّى الله عليه و آله شركت نكرد ، و براى غصبخلافت شرعى وى كه اختصاص به علىّ بن أبى طالب عليه السّلام داشت ، راهى سقيفه شد (97).

و أبوبكر فرمان داد تا به خانه فاطمهسلام الله عليها دختر پيامبر صلّى الله عليه و آله حمله كنند ، و اين حملهمسلّحانه ، به كشته شدن وى و فرزندش محسن منجر گرديد (98).

و مدّتى بعد ، أبوبكر بخاطر اين جنايتننگين پشيمان شد (99) و چنين گفت : كاش خانه فاطمه رارها مى كردم ، و مردان را وارد بر آن خانه نمى نمودم (100) .

و عايشه از كارهاى خود پشيمان شد و گفت :

اى كاش درختى بودم (101) . و در جاى ديگر مى گويد: اى كاش پاره سنگى بودم (102). و اى كاش خون حيضى بودم كه دور انداخته مى شدم (103) .

و عمر از روى ندامت و پشيمانى بر اعمالننگين خود كه در حقّ مؤمنين روا داشته بود چنين گفت : اى كاش بكلّى فراموشمى شدم ، كاش مادر مرا نمى زائيد (104)و خداوند تعالى در قرآن كريم ، گفتار اين پشيمان از كارهاى گذشته را ذكر كرده و مىفرمايد :

... يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً اى كاشخاك بودم (105) .

باب دوّم :

هجرت رسول خدا صلّى الله عليه و آله

از خانه خود بسوى غار

فصل أوّل :

پيامبر صلّى الله عليه و آله در هجرت بر اختفاء تكيه كرد

مشركين قريش براى نابود كردن رسول خدادست به توطئه خطرناكى زدند و در آن ، تمام قواى مالى و جانى خود را بسيج نمودند ،و با تمام نيروهاى شيطانى خود سعى در كشتن پيامبر خاتم صلّى الله عليهو آله و دور كردن وى از رسيدن به مدينه منوّره نمودند ، رهبرى مكّه خوبمى دانست رسيدن پيامبر صلّى الله عليه و آله به مدينه و گرفتن زمام امورانصار و مهاجرين چقدر حسّاس و خطير است ، و ارزش جغرافيائى يثرب را در راه تجارتخويش به شام خوب مى دانست ، اضافه بر اين كه يثرب از نيروى انسانى و اقتصادىبسيار بالائى بهره مى برد .

و شيطان با لشكريان قريشى خود در فراهمكردن نقشه هاى لازم براى خاتمه دادن به حيات رسول خدا صلّى الله عليه و آله ونابود كردن نشانه هاى رسالت آسمانى شركت نمود ، و در برابر اين لشكركشى بزرگو برنامه هاى خصمانه ، پيامبر خاتم صلّى الله عليه و آله براى نجات از اين توطئه ،به قدرت الهى اعتماد كامل نمود ، و با نهايت اختفاء قدم در اين راه گذاشت .

و بنابراين روش مبتنى بر كتمان اسرار واختفاء ، تا جائى كه ممكن بود تعداد كمترى در اين برنامه شركت كردند ، و بر گوشههاى پنهان هجرت كسى جز پيامبر صلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام و عبداللهبن أريقط بن بكر (106)اطّلاع پيدا نكرد .

و اما على عليه السّلام وصىّ رسول خداصلّى الله عليه و آله و مورد اعتماد وى در برگرداندن امانتها به صاحبانشان و آوردنفاطمه سلام الله عليها به مدينه بود و ابن أريقط بن بكر راهنماى پيامبر صلّى اللهعليه و آله بود كه آن حضرت وى را براى محافظت از جان خود و رساندن وى به مدينه بهسلامتى و عافيت برگزيده بود . و عبدالله ابن أريقط بن بكر در كوه ثور به چوپانىگوسفندان اشتغال داشت و به زمينهاى مكّه و راه هاى رسيدن به مدينه بخوبى آگاه بودو چون مشركين قريش از وجود روابط جديد بين رسول خدا صلّى الله عليه و آله وعبدالله بن أريقط ابن بكر آگاهى نداشتند ، مى توانست رسول خدا صلّى الله عليهو آله را در غار خود زيارت و از شير گوسفندان گلّه خويش ، وى را سيراب نمايد، و برايش غذا بياورد و بدون هيچ مانعى از جانب مشركين قريش خبر رسانى بين محمّدصلّى الله عليه و آله و على عليه السّلام را انجام دهد .

و درباره اين گفتار كه گفته مى شود: خبر هجرت بين أبوبكر و برده او ابن فهيره و فرزندان او عبدالله و عايشه و أسماءو همسر او امّ رومان و پسر عموى او طلحة بن عبدالله و زبير بن عوام و صهيبرومى و عثمان بن عفان پخش شده بود، مى گوييم اين خبر از دروغ هاى بزرگدولت امويان است كه بدون هيچ منطقى فقط بخاطر علاقه شديدشان به اين گروه ، فضائلىرا چون فضائل اهل بيت عليه السّلام برايشان درست مى كردند ، درحالى كه طلحه در شام بود (107)و اسماء دختر أبوبكر به همراه شوهر خود ، زبير بن العوام در حبشه بسر (108) مى برد .

فصل دوّم :

هجوم مسلّحانه بر خانه رسول خدا صلّى الله عليه و آله

بعد از سايه افكندن شب ، گروه قريش ازتمام اطراف به خانه رسول خدا يورش بردند ، و در خانه رسول خدا صلّى الله عليه وآله تنها دختر وى فاطمه سلام الله عليها و على عليه السّلام و زنانى ديگر حضورداشتند .

و چون آن گروه سلاح به دستمى خواستند از ديوار بالا روند فرياد زنان بلند شد ، عدّه اى از مهاجمينديگران را از اين كار باز داشتند و گفتند : عربها بالا رفتن شبانه از ديواردختران عمو را كه فرياد مى زنند و كمك مى طلبند ، ننگ و دشنامى آشكارمى دانند .

در اينجا مهاجمين قرار گذاشتند محاصرهخانه را تا صبح بسيار شديد نموده و چون صبح طلوع كند به خانه وارد شوند .

« و قريش بر قتل رسول خدا صلّى الله عليهو آله هم آهنگ شدند و گفتند امروز ديگر كسى كه تاب و توان نصرت او را داشته باشدوجود ندارد زيرا أبوطالب از دنيا رفته است » . پس همگى بر آن شدند تا از هر قبيلهجوانى نورس آورده و اطراف رسول خدا صلّى الله عليه و آله گرد آورند و با همضربه اى چون ضربه شمشير يك مرد بر او وارد آورند ، تا بنى هاشم قدرتى بردشمنى با تمام قريش نداشته باشد .

پيامبر صلّى الله عليه و آله از على درخواست نمود تا در رختخواب وى با همان رو أنداز و در همان جاى خواب بخوابد ، تامشركين فكر كنند او رسول خدا صلّى الله عليه و آله است ، و كسانى كه به خانه رسولخدا هجوم بردند : أبوجهل و حكم بن أبى العاص و عتبة بن أبى معيط و نضر بن حارث واميّة بن خلف و ابن الغيطلة و زمعة بن الأسود و طعيمة بن عدى و أبولهب و أبى بنخلف و نبيه و منبه دو فرزند حجّاج و عمرو بن العاص و خالد بن وليد و عكرمه بن أبىجهل و معاوية بن أبى سفيان بودند .

و وسيله كشتن ، آسان ترين روش ظالمانهبراى رسيدن مجرمان به اهداف خود و سريع ترين روش براى نابود كردن صداى حق وعدالتبود .

روش قريش در پايان دادن به حيات رسول خداصلّى الله عليه و آله شبيه به روش يهود در قتل عيسى عليه السّلام بود و اين همانروش فريبكارانه يهود جزيرة العرب براى كشتن رسول خدا صلّى الله عليه و آلهمى باشد .

در اينجا يك علامت سؤال ذهن رابه خودمشغول مى نمايد :

چرا مهاجمين تا صبح صبر كردند و شبانههجوم نبردند ؟

جواب سؤال فوق اين است كه :

عدّه اى به ديگران گفتند : كه درعرب لكّه ننگى است كه درباره ما اين سخن گفته مى شود كه از ديوار خانه دخترانعمو بالا رفته ايم (109)زيرافاطمه سلام الله عليها در خانه پيامبر صلّى الله عليه و آله بود .

بنابراين فاطمه سلام الله عليها دو بارشاهد هجوم بر خانه خود بود ، يك بار در مكّه و به رهبرى أبوجهل و بار ديگر درمدينه ، به رهبرى عمر و عدّه اى از مهاجمين چون معاويه بن أبى سفيان وابن العاص و خالد بن وليد و عكرمه بن أبى جهل در هر دو حمله شركت داشتند .

و حضرت زهرا سلام الله عليها در حملهأوّل نجات يافت ، لكن در ديگرى به شهادت رسيد (110).

پيامبر أكرم صلّى الله عليه و آله اصحابخود را فرمان داده بود تا به مدينه هجرت نمايند و أوّلين نفرى كه به مدينه رسيدأبوسلمه بن عبد الأسد بود و بعد از او عامر بن ربيعة هم پيمان بنى عدى و همسرشليلى بنت أبى حشمة مهاجرت نمودند و سپس عبدالله بن جحش به همراه برادرش أبو أحمد وتمام خاندان خود .

و بدين صورت در خانه آنها در مكّه بستهشد و به همين ترتيب اصحاب پى در پى بسوى مدينه رهسپار شدند ، آنگاه عمر بن الخطّابو عياش بن أبى ربيعة هجرت كردند و در قبيله اى به نام بنى عمرو بن عوف منزلكردند (111) .

أبوجهل بن هشام و حارث بن هشام برادرانعيّاش از طرف مادر بودند ، در مدينه نزد وى آمدند و از روى فريب گفتند :

مادرت نذر كرده است تا زمانى كه برنگشته اى زير سايه نرود و شانه بر موى خود نزند . عيّاش از سخن برادران خودمتأثّر شد و بازگشت ، پس آن دو او را به زندان افكندند و شكنجه دادند و اصحاب بههجرت مشغول بودند (112) .

فصل سوّم :

خوابيدن على عليه السّلام در بستر پيامبر صلّى الله عليه و آله

على عليه السّلام بر تخت خواب رسول خداصلّى الله عليه و آله خوابيد و كفّار مهاجم مشغول سنگ انداختن به وى شدند و علىعليه السّلام زير رو انداز رسول خدا صلّى الله عليه و آله به راست و چپ مى غلطيد، و در همان شب خداوند تعالى به جبرئيل و ميكائيل وحى نمود كه براى يكى از شما دونفر مردن را مقدّر كردم كدام يك از شما ديگرى را بر خود مقدّم مى داردو خود را فداى ديگرى مى كند ؟ پس هر دو زنده بودن خود را برگزيدند.

خداوند وحى نمود چرا مانند على بن أبىطالب نمى باشيد ؟

بين او و محمّد برادرى برقرار كردم و عمريكى را بيشتر از ديگرى قرار دادم ، پس على مردن را انتخاب كرد و ماندن را براىمحمّد صلّى الله عليه و آله ترجيح داد و در جايگاه وى خوابيد ، فرود آئيد و او رااز گزند دشمن محافظت نمائيد .

آنگاه جبرئيل و ميكائيل فرود آمدند و يكىاز آن دو نزديك سر و ديگرى نزديك پاى حضرت نشستند و مشغول محافظت از وى دربرابر دشمن شدند و سنگها را از وى دور مى كردند در حالى كه جبرئيلمى گفت : خوشا به حال تواى فرزند أبوطالب ، چه كسى مانند توست ؟ خداوند به خاطرتو بر ملائكه هفت آسمان مباهات مى نمايد .

و پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى غاررفت و در همان جا مخفى شد ، و مشركين قريش نزديك رختخواب پيامبر صلّى اللهعليه و آله آمدند و على را هدف پرتاب سنگهاى خود نمودند همانگونه كه پيامبر صلّىالله عليه و آله را با سنگ مى زدند ، وى سر خود را در جامه پيچيده بود و خارج نمىكرد و به طرف راست و چپ مى غلطيد تا آنكه سپيده صبح طلوع نمود آنگاهبسوى او هجوم آوردند .

وقتى على عليه السّلام چشم باز كرد و ديدخالد بن وليد از پيش و بقيّه پشت سر او با شمشيرهاى برهنه حركت مى كنند ، ازجاى برخاست و خالد را به گوشه اى برد و دست او را گرفت در حالى كهخالد مانند شتر بچه اى دست و پا مى زد و چون شتر فرياد مى كشيد پسعلى عليه السّلام شمشير را از دستش گرفت و با همان شمشير بر آنان حمله كرد و آنهاچون گوسفندان به بيرون خانه فرار كردند ، و چون در چهره او نگاه كردند متوجّه شدنداو على عليه السّلام است .

گفتند : تو كه على هستى !

حضرت فرمود : من على هستم .

گفتند : ما با تو كارى نداريم رفيق توكجاست ؟

فرمود : به او گفتيد از ما دور شو او هماز شما دور شد (113) .

خطيب مى گويد : خوابيدن على عليهالسّلام بر رختخواب محمّد صلّى الله عليه و آله و پوشيدن لباس او و عمل كردن بهنحوى كه نشان دهد او رسول الله صلّى الله عليه و آله است بزرگترين دليل بر خلافت وجانشين بودن على عليه السّلام براى خاتم أنبياء مى باشد (114) .

و اين آيه درباره خوابيدن على عليهالسّلام بر رختخواب پيامبر صلّى الله عليه و آله نازل شد :

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَ اللهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ(115)

يعنى : بعضى مردانند كه از جان خود درراه رضاى خدا در گذرند و خدا دوستدار چنين بندگان است .

و علماء تائيد كرده اند كه اين آيهدر شأن على عليه السّلام نازل شده است (116).

و على عليه السّلام خود را براى كشته شدنآماده كرده بود (117) .

فصل چهارم :

خروج پيامبر صلّى الله عليه و آله بسوى غار

و در همان شب خداوند تعالى به رسول خوداجازه داد تا هجرت نمايد و در اين ميدان وى را مساعدت و يارى نمود .

و چون مى خواست خارج شود آياتى ازسوره ياسين را تلاوت نمود :

وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أيْديهِمْسَدّاً ، وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً ،

فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْلا يُبْصِرُونَ (118).

و از منزل خارج شد در حالى كه او رانمى ديدند ، حضرت مقدارى خاك بر سر محاصره كنندگان منزل خود ريخت ، و اين بزرگترينمعجزه پيامبر صلّى الله عليه و آله است كه در آن ايّام مشاهده شد ، و بخاطر آن ذهنمشركين قريش حيران و عقل آنان از تفسير آن عاجز گرديد ، زمانى كه محاصره كنندگانمنزل رسول خدا صلّى الله عليه و آله طغيانگران و بزرگان مكّه بودند ، يعنى همانكسانى كه قريش لحظه اى در پيرويشان از كفر شك نمى كردند ، چگونهچنين مطلبى پيش آمد ؟ .

پيامبر صلّى الله عليه و آله به تنهائىبه غار ثور مى روند ، و هيچگونه تمايلى به همراه بردن احدى از مسلماناننداشتند ، و با وجود داشتن معجزه اى عظيم كه بصورت پوشيده ماندن از ديده هانمودار مى شد هيچ احتياجى به همراه بردن كسى پيدا نمى كردند .

و أخبار اتّفاق دارند كه رسول خدا صلّىالله عليه و آله شبانه بسوى غار رفت (119).

امّ هانى دختر أبوطالب عليه السّلاممى گويد :

رسول خدا صلّى الله عليه و آله بدون آنكهكسى متوجّه وى شود از خانه خود خارج گرديد ، و خاك را بر سر مشركين قريش ريخت ، وبه خانه من وارد شد ، و چون صبح شد پيامبر صلّى الله عليه و آله رو به من كرد وفرمود :

بشارت يابى ، اى امّ هانى ! اين جبرئيلاست كه خبر مى دهد خداوند على عليه السّلام را از دست دشمن خود نجات داد .

و رسول خدا صلّى الله عليه و آله صبحدمبه غار ثور تشريف برد و در آنجا سه روز اقامت گزيد ، و چون مشركين از جستجوى او درمانده شدند پيامى براى على عليه السّلام فرستاد و در آن اوامر و دستورات خويش رابيان فرمود (120) .

اين روايت بيان مى كند كه خاتمأنبياء صلّى الله عليه و آله از خانه خود به خانه امّ هانى رفته و پس از مدّتى بهتنهائى از آنجا به غار ثور رفت و أبوبكر هم با وى همراه نبود ، و در ظلمت وتاريكى هوا بى آنكه احدى او را ديده باشد از خانه امّ هانى خارج شد .

و ذكر شده است كه امّ هانى بعد از وفاتپدرش أبوطالب در خانه وى سكونت نمود ، اين خانه همان خانه اى است كه در زمانأبوطالب ، بزرگ سرزمين أبطح ، مركزى براى اسلام و مسلمين بود ، و تا زمان ازدواجمبارك رسول خدا صلّى الله عليه و آله با خديجه سلام الله عليها آن حضرت در همانخانه بسر مى برد .

و در همين خانه ، على بن أبى طالب وبرادرش جعفر ، قبل از هجرتش به حبشه پرورش يافتند .

امّ هانى دختر أبوطالب ، از غارى كه سيّدرسولان در آن مخفى شده بود و از محلّ آن اطّلاعى نداشت و نمى دانست راهى كه پيامبرصلّى الله عليه و آله براى رسيدن به مدينه طى كرد كدام راه بود ، و حتى از وقتدقيق هجرت مبارك وى نيز سؤالى نكرد .

پيامبر صلّى الله عليه و آله در آخر ماهصفر از مكّه هجرت نمود به نحوى كه در آسمان روشنى ماه به چشم نمى خورد . اما دراين كه سيّد رسولان در آن تاريكى سهمگين چگونه كوچه هاى باريك شهر را مى ديد، بايد به قدرت شريف آن حضرت ، در ديدن شبانه او كه همانند ديدن در روز بود مراجعهكرد (121) .

و سيّد رسولان صلّى الله عليه و آله پشتسر را مى ديد به همان نحو كه مقابل را مشاهده مى نمود و اين از معجزاتعظيمى است كه خداوند به رسول خود عطا كرده بود (122)و چون طغيانگران مكّه فكر مى كردند پيامبر صلّى الله عليه و آله در خانه و دربستر خويش خوابيده است و تاريكى هوا هم مانع از ديدنشان مى شد ، رسول خداصلّى الله عليه و آله به تنهائى كوچه هاى مكّه را طى مى كرد و به خانهأبوطالب سرى زد و به تنهائى بسوى غار خارج شد .

بنابراين دو خبر كه درباره رفتن آن حضرتاز خانه خويش بسوى غار موجود است و از اين نظر كه پيامبر صلّى الله عليه و آلههمراهى نداشت متّفق مى باشند ، لكن يكى از آن دو مى گويد كه حضرت گذرىنيز به خانه امّ هانى داشته است .

و جمع بين اين دو خبر ، اين اعتقاد را كهحضرت شبانه بسوى غار رفته دفع مى نمايد . و از طرفى چون مشركين به دنبال حضرتبودند و تلاش جدّى در دستيابى به وى را داشتند ، وقت صبح هم در مكّه حضورنداشت . و به اتّفاق أخبار ، أبوبكر نمى دانست رسول خدا صلّى الله عليه و آلهمى خواهد در اين شب خارج شود (123)و در آن زمان أبوبكر از مهاجرين مكّه بود كه همراه با عمر بن الخطّاب و ديگرمسلمانان بدان شهر هجرت نموده بود و در مكّه حضور نداشت (124)و معمولا أبوبكر و عمر بايكديگر به اينجا و آنجا سر مى زدند و تا مى توانستند از يكديگر جدانمى شدند .


[75] ـ گروهى از بنى كعب بودند .

[76] ـ سيره ابن دحلان 339 ج 1 ، سيره ابن هشام 211 ج 1 ، ألسّيرة الحلبيّه، 300 ج 1 ، ألمحبر 184 ، سيره ابن كثير 493 ج 1 .

[77] ـ سيره ابن دحلان 371 ج 1 .

[78] ـ عبقريّة عمر ، ألعقّاد ، 32 .

[79] ـ طبقات ابن سعد 191 ج 2 .

[80] ـ مجمع الزّوائد ، هيثمى 204 ج 9 طبقات ابن سعد 12 ج 8 ، ألإصابه 374ج 8 .

[81] ـ اُسد الغابه ، ابن أثير ، 65 ج 7 .

[82] ـ طبقات ابن سعد 148 ج 8 .

[83] ـ طبقات ابن سعد 150 و 151 ج 8.

[84] ـ اُسد الغابة ، ابن أثير ، 65 ج 7 ، عيون الأثر 384 ج 2 ، أنسابالأشراف 561 ج 2 .

[85] ـ اُسد الغابة 66 ج 7 .

[86] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[87] ـ كتاب المحلّى ، ابن حزم اندلسى 225 ج 11 .

[88] ـ شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 52 ج 6 .

[89] ـ كنز العمّال ، متّقى هندى 138 ج 3 .

[90] ـ مسند أحمد 225 ج 1 ، صحيح مسلم در آخر وصاياى پيامبر 232 ج 1 ، صحيحبخارى باب جوائز الوفد از كتاب جهاد و سير 118 ج 2 .

[91] ـ ألسّيرة النّبويّه ، ابن كثير 391 و 395 ج 2 ، دلائل النّبوه 106 ج3 ، سيره ابن دحلان 313 ، ج 1 ، صحيح مسلم 1403 و 1404 ج 3.

[92] ـ شرح نهج البلاغه ، ابن أبى الحديد 293 ج 13 و 15 ج 22 ، تفسير روحالمعانى آلوسى 99  ج 4 ، طبقات ابن سعد 155 ج 3 ، تاريخ الإسلام ، ذهبى ،كتاب ألمغازى 191 .

[93] ـ ألموطأ ، مالك بن أنس 236 ، كتاب الجهاد ، باب الشّهداء فى سبيلالله ، حديث 995 .

[94] ـ مغازى الواقدى 890 ج 2، تفسير كشّاف، زمخشرى 259 ج 2، تاريخ أبىالفداء 208 ج1.

[95] ـ سوره توبه ، آيه 25 .

[96] ـ مغازى ألواقدى 904 ج 2 ، ألبداية و النّهاية 374 ج 4 ، تاريخ الخميس102 ، ألسّيرة الحلبيّه ، ألشّافعى 109 ج 3 .

[97] ـ مسند أحمد 62 ج 2 سنن البيهقى 409 ج 3 .

[98] ـ ألعقد الفريد 259 ج 4 ، تاريخ أبى الفداء 156 ج 1 .

[99] ـ تاريخ يعقوبى 137 ج 2 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد 15 ج 6 ،ألإمامة و السّياسة 18  ج 1 ، ألشّيخان ، البلاذرى 232 .

[100] ـ تاريخ طبرى 3 ج 4 ، ألصّراط المستقيم ، علىّ بن يونس العاملى 2962 .

[101] ـ مسند ابن راهويه 40 ج 2 .

[102] ـ شرح الأخبار ، قاضى مغربى صفحه 71 ج 2.

[103] ـ مستدرك سفينة البحار ، نمازى صفحه 479 ج 2.

[104] ـ ألكافئه ، شيخ مفيد ، صفحه 46 ، بحار الأنوار 95 ج 31 ، كنز العمّال345 ج 6 .

[105] ـ سوره نبأ ، آيه 40 .

[106] ـ راهنماى راه رسول خدا صلّى الله عليه و آله .

[107] ـ طبقات ابن سعد 173 ج 3 .

[108] ـ ألثّقات ، ابن حبّان 23 ج 3 .

[109] ـ ألرّوض الأنف 229 ج 2 ، ألسّيرة الحلبيّه 28 ج 2 ، سيره ابن هشام127 ج 2 ، تاريخ الهجرة النّبويّه ، ألبيلاوى 116 .

[110] ـ به كتاب نظريّات الخلفتين اثر همين نويسنده ج 1 ، باب بيت فاطمهسلام الله عليها مراجعه نماييد .

[111] ـ سيره ابن هشام 121 ج 2 .

[112] ـ تاريخ ابن أثير ، 101 ، 102 ، 103 .

[113] ـ أمالى شيخ صدوق 82 ج 2 ، 83 ، تاريخ يعقوبى 39 ج 2 ، ألنّور والبرهان ، ابن صباغ مالكى چاپ كراچى .

[114] ـ علىّ بن أبى طالب ، عبدالكريم الخطيب ، 106 و 105 .

[115] ـ سوره بقره ، آيه 207 .

[116] ـ سوره بقره ، آيه 207 ، شرح نهج البلاغه ابن أبى الحديد ، 262 ج 13 .

[117] ـ أمالى شيخ طوسى 62 ج 2 و بحار الأنوار 56 ج 19 .

[118] ـ سوره يس ، آيه 9 .

[119] ـ مسند أحمد 103 ج 3 ، تاريخ طبرى 102 ج 2 ، تفسير قرطبى 21 ج 3 .

[120] ـ حلية الأبرار ، هاشم بحرانى ، 106 ج 2 .

[121] ـ ألوفاء بأحوال المصطفى ، 349 ، تاريخ الإسلام ، 272 ج 2 ، دلائلالنّبوه ، بيهقى ، 75 ج 6 ، صحيح بخارى ، 184 ج 1 ، سنن نسائى ، 92 ج 2 ، حليةالأولياء 309 ج 6 ، مسند أحمد ، 3103 .

[122] ـ همان مصادر .

[123] ـ تفسير قرطبى 21 و 25 ج 3 ، ألبحر المحيط ، أبوحيّان 108 و 122 ج 2 ،تاريخ طبرى 102 ، ج 2 .