بنابراين هر گروه منحرف و ملت ستم پيشه اى چنين سرنوشتى در انتظاراوست گاهى زير باران سنگريزه ها و گاهى زير ضربات بمبهاى آتش زا و زمانى زيرفشارهاى اختلافات كشنده اجتماعى , و بالاخره هركدام به شكلى و به صورتى .
(آيه ) ولى اين سنگها, سنگهاى معمولى نبودند بلكه ((سنگهايى بودندنشاندار, نزد پروردگار تو)) (مسومة عند ربك ).
امـا تـصـور نـكـنـيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند ((آنها از هيچ قوم وجمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند)) (وما هى من الظالمين ببعيد).
ايـن قـوم مـنحرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان , هم سرنوشت ملتشان را به بازى گرفتند و هم ايمان و اخلاق انسانى را.
تحريم همجنس گرايى ـ.
هـمجنس گرايى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسياربزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است .
رواياتى كه در مذمت همجنس گرايى از پيشوايان اسلام نقل شده آنقدر زياد وتكان دهنده است كه بـا مـطالعه آن هركس احساس مى كند كه زشتى اين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد.
از جمله در حديثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم كه پيامبر(ص ) فرمود:((هركس با نوجوانى آميزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مى شود,آن چنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كـرد, و خداوند او را غضب مى كند واز رحمت خويش دور مى دارد و دوزخ را براى او آماده ساخته اسـت و چـه بـدجـايـگـاهـى اسـت )) سـپـس فرمود: ((هرگاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد)).
(آيه ).
مدين سرزمين شعيب :.
با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم ((شعيب )) و مردم ((مدين )) مى رسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك وبت پرستى سرگردان شدند, نه تنها بت كـه درهـم و ديـنـار و مال و ثروت خويش رامى پرستيدند, و به خاطر آن , كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب وكم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند.
در آغاز مى گويد: ((و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم )) (والى مدين اخاهم شعيبا).
كلمه ((اخاهم )) (برادرشان ) به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود بازگو كند.
((مـدين )) در مشرق ((خليج عقبه )) قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند, و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند.
اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همان گونه كه شيوه همه پيامبران در آغازدعوت بود نخست آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى ((توحيد)) دعوت كرد و ((گفت : اى قوم من ! خداوند يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى براى شمانيست )) (قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ).
آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و در آن زمان در ميان اهل ((مدين )) سخت رايج بود اشاره كرده و گفت : ((به هنگام خريد و فروش , پيمانه و وزن اشيا را كم نكنيد)) (ولا تنقصوا المكيال والميزان ).
اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:.
نـخـسـت مـى گويد: قبول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود, پيشرفت امر تجارت , پايين آمدن سطح قيمتها, آرامش جامعه ,خلاصه ((من خيرخواه شما هستم )) (انى اريكم بخير) و مطمئنم كه اين اندرز نيزسرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود.
ايـن احـتـمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: ((من شمارا داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مى بينم )) بنابراين دليلى ندارد حقوق مردم راضايع كنيد.
ديگر اين كه : ((من ازآن مى ترسم كه (اصرار بر شرك وكفران نعمت وكم فروشى )عذاب روز فراگير, همه شما را فرو گيرد)) (وانى اخاف عليكم عذاب يوم محيط).
(آيـه ) ايـن آيـه مـجـددا روى نـظام اقتصادى آنها تاكيد مى كند و اگر قبلاشعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده , مى گويد: ((و اى قوم من ! پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد)) (وياقوم اوفوا المكيال والميزان بالقسط).
و اين اصل يعنى ((اقامه قسط و عدل )) و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسرجامعه شما حكومت كند.
سـپـس قدم از آن فراتر نهاده , مى گويد: ((و بر اشيا (و اجناس ) مردم عيب نگذاريد, و از حق آنان نكاهيد)) (ولا تبخسوا الناس اشياهم ).
در پـايـان آيـه باز هم از اين فراتر رفته , مى گويد: ((و در روى زمين به فسادنكوشيد)) (ولا تعثوا فى الا رض مفسدين ).
دو آيـه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساله اعتقاد به توحيد, يك اقتصاد سـالـم از اهـمـيـت ويژه اى برخوردار است , و نيز نشان مى دهد كه به هم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.
(آيـه ) سـرانـجـام بـه آنـها گوشزد كرد كه افزايش ثروت ـثروتى كه از راه ظلم وستم و استثمار ديـگـران بـه دسـت آيدـ سبب بى نيازى شما نخواهد بود, بلكه ((سرمايه حلالى كه براى شما باقى مـى مـانـد (هـر چـند كم و اندك باشد) اگر ايمان به خدا و دستوراتش داشته باشيد بهتر است )) (بقيت اللّه خير لكم ان كنتم مؤمنين ).
سـپس گفت : وظيفه من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم ((و من مسؤول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم )) (وما اناعليكم بحفيظ).
نـكـته : بارها گفته ايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشدمفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر ووسيع تر, تطبيق شود.
لذا درآيه مورد بحث , گرچه مخاطب قوم شعيبند, و منظور از ((بقيت اللّه )) سود وسرمايه حلال و يـا پـاداش الـهـى است , ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد, ((بقيت اللّه )) محسوب مى شود.
و از آنـجـا كـه مـهـدى مـوعـود(عـج ) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس ازقيام پيامبر اسـلام (ص ) اسـت يكى از روشنترين مصاديق ((بقية اللّه )) مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر اسـت , بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است و در روايات متعددى به آن اشاره شده است .
(آيه ).
منطق بى اساس لجوجان :.
اكسنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس العملى نشان داد .
آنـهـا كـه بتها را آثار نياكان و نشانه اصالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و ازكم فروشى و تقلب در مـعـامـلـه سـود كلانى مى بردند, در برابر شعيب چنين ((گفتند: اى شعيب ! آيا اين نمازت به تو دسـتـور مـى دهـد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدندترك گوييم )) ؟! (قالوا يا شعيب اصلوتك تامرك ان نترك ما يعبد آباؤنا).
((و يـا (آزادى خـود را در اموال خويش از دست دهيم و) نتوانيم به دلخواه مان در اموالمان تصرف كنيم ))؟ (او ان نفعل فى اموالناما نشؤا).
قـوم شـعيب گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچ كس نمى تواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود در حالى كه هميشه امور مالى بايدتحت ضوابط صحيح و حساب شده اى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند قرارگيرد و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد .
((تـو كـه آدم بردبار, پرحوصله و فهميده اى )), از تو چنين سخنانى بعيد است !(انك لا نت الحليم الرشيد).
شـايـد آنها فكر مى كردند نماز, اين حركات و اذكار چه اثرى مى تواند داشته باشد در حالى كه اگر آنـهـا درسـت انـديـشـه مـى كـردند, اين واقعيت را درمى يافتند كه نماز حس مسؤوليت و تقوا و پـرهـيـزكارى و خداترسى وحق شناسى را در انسان زنده مى كند, او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد.
و بـه هـمين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و ازكم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد.
(آيـه ) امـا شعيب در پاسخ آنها كه سخنانش را حمل بر سفاهت و دليل بربى خردى گرفته بودند ((گـفـت : اى قوم من ! (اى گروهى كه شما از منيد و من هم ازشما, و آنچه را براى خود دوست مـى دارم بـراى شما هم مى خواهم ) هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق و مـوهـبت خوبى به من داده باشد)) آيامى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟ (قال يا قوم اريتم ان كنت على بينة من ربى ورزقنى منه رزقا حسنا).
سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند: ((من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما رااز آن باز مى دارم , خودم مرتكب شوم )) ! (وما اريد ان اخالفكم الى ما انهيكم عنه ).
بـه شـما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد, اماخودم با انجام اين اعمال ثـروتـى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خوددر برابر آنها سر تعظيم فرود آورم , نه هرگز چنين نيست .
سرانجام به آنها مى گويد: ((من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما وجامعه شماست تا آنجا كه در قدرت دارم )) (ان اريد الا الا صلا ح ما استطعت ).
اصلاح عقيده , اصلاح اخلاق , اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى .
وبراى رسيدن به اين هدف ((تنهااز خدا توفيق مى طلبم )) (وما توفيقى الا باللّه ).
و بـه همين دليل براى انجام رسالت خود, و رسيدن به اين هدف بزرگ ((تنهابر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم )) (عليه توكلت واليه انيب ).
بـراى حـل مـشـكـلات , بـا تـكـيه بر يارى او تلاش مى كنم , و براى تحمل شدايداين راه , به او باز مى گردم .
(آيـه ) سپس آنها را متوجه يك نكته اخلاقى مى كند و آن اين كه بسيار مى شود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى , و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى , تمام مصالح خويش را ناديده مى گيرد, و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد, به آنها مى گويد: ((و اى قوم من ! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصيان و سركشى وا دارد)) (ويا قوم لا يجرمنكم شقاقى ) .
((مـبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهايى كه به قوم نوح يا قوم هوديا قوم صالح رسيد به شما هم برسد)) (ان يصيبكم مثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح ).
((و قـوم لوط (با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن ) از شما چندان دور نيستند)) (وما قوم لوط منكم ببعيد).
نـه زمـان آنـهـا از شـمـا چـندان فاصله دارد, و نه مكان زندگيشان و نه اعمال وگناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!.
(آيـه ) و سـرانـجـام دو دسـتور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين اواست به اين قوم گمراه مى دهد.
نخست اين كه : ((از خداوند آمرزش بطلبيد)) (واستغفروا ربكم ).
تا ازگناه پاك شويد, واز شرك وبت پرستى وخيانت درمعاملات بر كنارگرديد.
((و پس از پاكى از گناه به سوى او بازگرديد)) (ثم توبوا اليه ).
كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت .
در واقع استغفار, توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست كه وجودى است بى انتها.
و بـدانـيـد گـناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد, راه بازگشت به روى شما بازاست ((چرا كه پروردگار من , هم رحيم است و هم دوستدار بندگان )) (ان ربى رحيم ودود).
(آيه ).
تهديدهاى متقابل شعيب و قومش :.
شـعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين به عنوان خطيب الانبيا لـقب گرفته , گفتارش را با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد, اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.
آنها با چهار جمله كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بى خبرى مى كردجواب دادند نخست اين كه : ((گفتند: اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو رانمى فهميم )) (قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول ).
اساسا سخنان تو سر و ته ندارد ! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه مابخواهيم پيرامون آن بينديشيم !.
ديگر اين كه : ((ما تو را در ميان خود ضعيف و ناتوان مى بينيم )) (وانا لنريك فينا ضعيفا).
گـمان مكن اگر ما حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت توست , ((اگرملاحظه قوم و قـبـيله ات (و احترامى كه براى آنها قائل هستيم ) نبود (تو را به بدترين صورتى به قتل مى رسانديم يعنى ) تو را سنگباران مى كرديم )) ! (ولولا رهطك لرجمناك ).
سرانجام گفتند: ((تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى )) (وماانت علينا بعزيز).
(آيه ).
شعيب بدون اين كه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود, با همان منطق شيوا و بيان رسا بـه آنـهـا چـنـيـن پـاسـخ ((گـفـت : اى قوم ! آيا اين چند نفر قوم وقبيله من نزد شما از خداوند عزيزترند))؟ (قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من اللّه ).
شـمـا كـه بـه خـاطر فاميل من كه به گفته خودتان به من آزار نمى رسانيد چرابه خاطر ((خدا)) سخنانم را نمى پذيريد؟.
آيـا شـما براى خدا احترام قائليد ؟ ((با اين كه او و فرمان او را پشت سرانداخته ايد)) ؟ (واتخذتموه وراكم ظهريا).
و در پـايـان مـى گـويد: فكر نكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان رانمى شنود, يقين بـدانيد كه : ((پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد, احاطه دارد)) (ان ربى بما تعملون محيط).
(آيـه ) از آنـجـا كه مشركان قوم شعيب در آخر سخنان خود, او را تهديدضمنى به سنگسار كردن نمودند, شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند: ((اى قوم من ! (هر چه در قـدرت داريـد مضايقه ننمايد و) هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد)) (ويا قوم اعملوا على مكانتكم ).
((من نيز كار خودم را مى كنم )) (انى عامل ).
((امـا بـه زودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خواركننده خواهد شد (من ياشما) و چه كسى دروغگوست )) من يا شما ؟ (سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه ومن هو كاذب ).
((و حـال كـه چنين است , شما در انتظار بمانيد, من هم در انتظارم )) (وارتقبواانى معكم رقيب ) شـمـا در انتظار اين باشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت ونفوذتان بر من پيروز شويد من هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى به زودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحه گيتى براندازد!.
(آيه ).
پايان عمر تبهكاران مدين سس :.
سـرانـجام مرحله نهايى فرارسيد, چنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج ) فرا رسيد, نخست شعيب وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند بـه بـركـت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم )) (ولما جا امرنا نجينا شعيبا والذين آمنوا معه برحمة منا).
((سـپس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين , ظالمان و ستمگران را فروگرفت )) (واخذت الذين ظلموا الصيحة ).
و بـه دنـبال آن مى فرمايد: ((قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه هاى خود به رو افتادند و مـردنـد)) و اجساد بى جانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ).
(آيـه ) آنـچـنـان طـومـار زنـدگى آنها در هم پيچيده شد كه ((گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند)) (كان لم يغنوا فيها).
سـرانـجـام هـمـان گـونـه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد,مى فرمايد: ((دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همان گونه كه قوم ثمود دور شدند)) (الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود).
(آيه ).
قهرمان مبارزه با فرعون !.
بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشه اى از سرگذشت ((موسى بن عمران )) و مبارزاتش با فرعون مى كند و اين هفتمين داستان پيامبران دراين سوره است .
سـرگـذشت موسى (ع ) از تمام پيامبران درقرآن بيشتر آمده است , زيرا دربيش ازسى سوره بيش از صد بار به ماجراى موسى وفرعون وبنى اسرائيل اشاره شده است .
ويـژگـى سـرگـذشت موسى نسبت به پيامبران ديگر اين است كه آنها بر ضداقوام گمراه , قيام كـردنـد, ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامه اى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود.
ولـى بـايـد تـوجـه داشـت كـه در اين قسمت از سرگذشت موسى , تنها يك گوشه را مى خوانيم گوشه اى كه در عين كوچكى , پيام بزرگى براى همه انسانها دارد.
نـخـسـت آيـه مـى گـويـد: ((ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم ومنطقى قوى و نيرومند فرستاديم )) (ولقد ارسلنا موسى با ياتنا وسلطان مبين ).
(آيـه ) موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند ((به سوى فرعون و ملا او فرستاديم )) (الى فرعون وملا ئه ).
امـا اطرافيان فرعون كه با قيام موسى , منافع نامشروع خود را در خطرمى ديدند, حاضر نشدند در بـرابـر او و مـعجزات و منطقش تسليم گردند ((لذا از فرمان فرعون پيروى كردند)) (فاتبعوا امر فرعون ).
((اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مايه رشد و نجات نبود)) (وماامر فرعون برشيد).
(آيـه ) از آنـجـا كـه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش ,وارد محشر مى شوند و پـيـشـوايـان ايـن جهان , پيشوايان آن جهانند ((فرعون (نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود) در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مى شود)) (يقدم قومه يوم القيمة ).
امـا به جاى اين كه اين پيشوا پيروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمه گوارايى از آب زلال ببرد ((آنها را به آتش دوزخ وارد مى سازد)) (فاوردهم النار).
((و چه بدآبشخورى است (آتش ) كه بر آن وارد مى شوند)) ! (وبئس الوردالمورود).
همان چيزى كه به جاى تسكين عطش , تمام وجود انسان را مى سوزاند و در عوض سيراب كردن بر تشنگيش مى افزايد.
(آيه ) سپس مى گويد: ((آنها در اين جهان به لعنت خدا محلق گشتند (و به مجازات و كيفرهاى سخت او گرفتار شدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند) و در روز رستاخيز نيز از رحمت خدا دور خواهند بود)) (واتبعوا فى هذه لعنة ويوم القيمة ).
نام ننگين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مى گردد, بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر.
((و چـه بـد عـطـايـى اسـت (لـعن و دورى از رحمت خدا) كه نصيب آنان مى شود)) (بئس الرفد المرفود).
(آيه ) در آيات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد.
در ايـنـجـا بـه تـمـام آن داستانها اشاره كرده , به صورت يك جمع بندى مى فرمايد: ((اين ماجراها گـوشه اى از اخبار شهرها و آباديهاست كه ما داستانش رابراى تو بازگو مى كنيم )) (ذلك من انبا القرى نقصه عليك ).
هـمـان شـهرها و آباديهايى كه ((قسمتى از آن هنوز برپاست , و قسمتى همچون كشتزار درو شده بكلى ويران گشته است )) (منها قائم وحصيد).
(آيه ) ((اما ما به آنها ستم نكرديم ; بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم رواداشتند)) (وما ظلمناهم ولكن ظلموا انفسهم ).
آنـهـا بـه بـتـهـا و خـدايـان دروغينشان پناه بردند ((و هنگامى كه فرمان مجازات الهى فرارسيد, مـعبودانى را كه غير از خدا مى خواندند آنها را يارى نكردند)) (فمااغنت عنهم آلهتهم التى يدعون من دون اللّه من شى لما جا امر ربك ).
آرى ! اين خدايان قلابى ((جز بر هلاكت آنها نيفزودند)) (وما زادوهم غيرتتبيب ).
(آيـه ) آرى ((ايـن چنين بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها وآباديهايى كه ستم مى كردند هنگامى كه آنها را تسليم هلاكت كرد)) (وكذلك اخذربك اذا اخذ القرى وهى ظالمة ).
((مسلما مجازات پروردگار دردناك و شديد است )) (ان اخذه اليم شديد).
ايـن يـك قـانون عمومى الهى است , يك سنت و برنامه هميشگى است كه هرقوم و ملتى دست به ظـلـم و سـتم بيالايند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمايى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سرانجام سخت مى گيرد و در پنجه عذاب مى فشارد.
(آيه ) و از آنجا كه اين يك قانون كلى و عمومى است بلافاصله مى فرمايد: ((در اين (سرگذشتهاى عـبـرت انـگيز و حوادث شوم و دردناكى كه برگذشتگان گذشت ) علامت و نشانه اى است (براى يافتن راه حق ) براى كسانى كه ازعذاب آخرت مى ترسند)) (ان فى ذلك لا ية لمن خاف عذاب الا خرة ).
چـرا كـه دنـيـا در برابر سراى ديگر همه چيزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها و عذابهايش و جـهـان ديـگر از هر نظر وسيعتر مى باشد, و آنها كه ايمان به رستاخيز دارند با ديدن هر يك از اين نمونه ها در دنيا تكان مى خورند.
در پـايـان آيـه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده , مى گويد: ((آن روزى است كه همه مردم براى آن جمع مى شوند)) (ذلك يوم مجموع له الناس ).
((و آن روزى است كه مشهود همگان است )) (وذلك يوم مشهود).
آنچنان كه تمام انسانها در آن حاضر مى شوند و آن را مى بينند.
(آيـه ) واز آنـجـا كـه مـمكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است ومعلوم نيست كى فرا مـى رسـد, لـذا قـرآن بـلافـاصـلـه مى گويد: ((و ما آن (مجازات ) را جزتا زمان محدودى , تاخير نمى اندازيم )) (وما نؤخره الا لا جل معدود).
آن هم براى مصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش وپرورش را ببينند, و آخرين برنامه انبيا پياده شود.
(آيه ).
سعادت و شقاوت !.
در آيـات گذشته اشاره اى به مساله قيامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود در اينجا گوشه اى از سرنوشت مردم را در آن روز بيان كرده , نخست مى گويد: ((هنگامى كه آن روز فرا رسد هيچ كس جز به اراده پروردگار سخن نمى گويد)) (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ).
مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويژگيهايى دارد,در پاره اى از مراحل هيچ گونه پرسش و سؤالى از آنها نمى شود و حتى مهر بردهانشان مى نهند, فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند بازبان بى زبانى سخن مى گويند, اما در مراحل ديگر قفل از زبـانشان برداشته مى شود وبه اذن خداوند به سخن مى آيند و به گناهان خود اعتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن ديگرى نهند!.
به هر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده , مى گويد:((گروهى در آنجا شقى و گروهى سعيدند, گروهى خوشبخت و گروه ديگرى بدبختند)) (فمنهم شقى وسعيد).
اين شقاوت و آن سعادت چيزى جز نتيجه اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست .
(آيـه ) سـپـس حـالات شـقـاوتـمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده وگويايى چنين شرح مـى دهـد: ((اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ ((زفير)) و((شهيق )) دارند و ناله و نعره و فرياد سر مى دهند)) (فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير وشهيق ).
و ايـن هر دو صداى فرياد وناله كسانى است كه از غم واندوه ناله سر مى دهند,ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانه نهايت ناراحتى و شدت عذاب است .
(آيـه ) و اضافه مى كند: ((آنها جادوانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين برپاست )) (خالدين فيها مادامت السموات والا رض ).
((مگر آنچه پروردگارت اراده كند)) (الا ماشا ربك ).
((چرا كه خداوند هر كارى را اراده كند انجام مى دهد)) (ان ربك فعال لمايريد).
(آيه ) ((و اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند, تاآسمانها و زمين برپاست )) (واما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السموات والا رض ).
((مگر آنچه پروردگار تو اراده كند)) (الا ماشا ربك ).
((اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود)) (عطا غيرمجذوذ).
سباب سعادت و شقاوت ـ.
سـعـادت كه گم شده همه انسانهاست بطور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تكامل براى يك فرد يا يك جامعه , و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه عبارت از نامساعد بودن شرايط پيروزى و پيشرفت و تكامل است .
ولـى بـايد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت , اراده و خواست خود انسان است اوست كه مـى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد, و اوست كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود.
در مـنـطق انبيا سعادت و شقاوت چيزى نيست كه در درون ذات انسان باشد, و حتى نارسائيهاى مـحـيط و خانوادگى و وراثت در برابر تصميم و اراده خودانسان , قابل تغيير و دگرگونى است , مگر اين كه ما اصل اراده و آزادى انسان را انكاركنيم و او را محكوم شرايط جبرى بدانيم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و يا مولودجبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبيا و همچنين مكتب عقل محكوم است .
جـالـب ايـن كـه در روايـاتـى كه از پيامبر(ص ) و ائمه اهل بيت (ع ) نقل شده ,انگشت روى مسائل مـختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شقاوت گذارده شده كه مطالعه آنها انسان را به طرز تـفـكر اسلامى در اين مساله مهم , آشنا مى سازد وبه جاى اين كه براى رسيدن به سعادت و فرار از شـقـاوت بـه دنـبال مسائل خرافى وپندارها وسنتهاى غلط برود به دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت .
امام صادق (ع ) از جدش اميرمؤمنان (ع ) چنين نقل مى كند: ((حقيقت سعادت اين است كه آخرين مـرحـلـه زندگى انسان با عمل سعادتمندانه اى پايان پذيرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد)).
و نـيـز پـيـامبر اسلام (ص ) مى فرمايد: ((چهار چيز از اسباب سعادت و چهار چيزاز اسباب شقاوت اسـت ; امـا آن چـهـار چـيز كه از اسباب سعادت است : همسر صالح ,خانه وسيع , همسايه شايسته و مركب خوب است .
و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است : همسايه بد و همسر بد و خانه تنگ و مركب بد است )).
اگـر اسبابى را كه براى سعادت و شقاوت در دو حديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيت همه آنها و نـقـش مؤثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى در عصر ما, عصر اتم و فضا گـروه زيـادى بـه آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مى رسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است .
هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى , روز سيزده را سبب بدبختى پريدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى , و آوازخواندن مرغ را سبب بدبختى پاشيدن آب را پـشـت سر مسافر سبب خوشبختى ورد شدن زير نردبان را سبب بدبختى , و حتى آويزان كردن خرمهره را به خود يابه وسيله نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نشانه بدبختى در انجام كار مورد نظرمى دانند و امثال اين خرافات كه در شرق و غرب در ميان اقوام و ملل مختلف فراوان است .
و چـه بـسيار انسانهايى كه بر اثر گرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت درزندگى بازمانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند.
اسـلام بـر تـمام اين پندارهاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فعاليتهاى مـثـبـت و مـنـفـى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر و عقيده هر كس مى داند.
(آيه ) يكى از نتائج مهمى كه از شرح داستانهاى اقوام پيشين گرفته مى شود همين است كه پيامبر و بـه دنبال او مؤمنان راستين از انبوه دشمنان نهراسندو در شكست قوم بت پرست و ستمگرى كه با آن روبرو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.
لـذا بـه پيامبر خود, مى فرمايد: ((شك و ترديدى در مورد چيزى كه اينهاپرستش مى كنند به خود راه مـده كه اينها (هم از همان راهى مى روند كه گروهى ازپيشينيان رفتند و) پرستش نمى كنند مـگـر هـمان گونه كه با نياكانشان از قبل مى پرستيدند)) بنابراين سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت (فلا تك فى مرية ممايعبد هؤلا ما يعبدون الا كما يعبد آباؤهم من قبل ).
و لـذا بـلافاصله مى گويد: ((ما حتما نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست (ازمجازات و عذاب ) خـواهيم داد)) و چنانچه به راه حق بازگردند, نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است (وانا لموفوهم نصيبهم غير منقوص ).
در حـقـيـقت اين آيه , اين حقيقت را مجسم مى كند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين خوانديم , اسـطـوره و افسانه نبود, و نيز اختصاصى به گذشتگان نداشت ,سنتى است ابدى و جاودانى و در باره تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا گرچه به صورتهاى مختلفى انجام مى گيرد.
(آيـه ) بـاز بـراى تسلى خاطر پيامبر(ص ) اضافه مى كند: اگر قوم تو در باره كتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جويى مى كنند, ناراحت نباش ; زيرا ((ما به موسى كتاب آسمانى (تورات ) داديم سپس در آن اختلاف شد)) بعضى پذيرفتند وبعضى منكر شدند (ولقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ).
و اگـر مـى بـينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمى كنيم , به خاطر اين است كه مصالحى از نظر تعليم و تربيت و هدايت اين قوم , چنين ايجاب مى كند ((و اگر (اين مصلحت نبود و) برنامه اى كه پـروردگـار تـو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تاخير نمى كرد, در ميان آنها داورى لازم مى شد و مجازات دامانشان را مى گرفت ))(ولولا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ).
((هـر چند آنها (اين حقيقت را هنوز باور نكردند و همچنان ) نسبت به آن در شك وترديدند شكى آميخته با سؤظن و بدبينى )) (وانهم لفى شك منه مريب ).
(آيـه ) در ايـن آيـه بـراى تـاكـيـد بيشتر اضافه مى كند: ((و پروردگارت هر يك ازاين دو گروه (مـؤمـنان و كافران ) را به پاداش اعمالشان بطور كامل مى رساند و اعمال آنها را بى كم و كاست به خودشان تحويل مى دهد)) (وان كلا لما ليوفينهم ربك اعمالهم ).
و اين كار هيچ گونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد ((زيرا او (به همه چيزآگاه است و) از هر كارى كه انجام مى دهند با خبر مى باشد)) (انه بما يعملون خبير).
جـالـب ايـن كه مى گويد: اعمالشان را به آنها مى دهيم و اين اشاره ديگرى برمساله تجسم اعمال اسـت و ايـن كـه پـاداش و كـيفر در حقيقت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد و به او مى رسد.
(آيه ).
استقامت كن استقامت !.
پـس از ذكـر سـرگذشت پيامبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها وپس از دلدارى و تـقـويـت اراده پـيامبر از اين طريق در اين آيه , مهمترين دستور را به پيغمبر اكرم (ص ) مى دهد و مى گويد: ((استقامت كن همان گونه كه به تو دستور داده شده است )) (فاستقم كما امرت ).
اسـتـقامت كن در راه تبليغ و ارشاد, استقامت كن در طريق مبارزه و پيكاراستقامت كن در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن .
ولـى ايـن اسـتـقامت نه به خاطر خوشايند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر وريا, و نه براى كسب عـنوان قهرمانى ونه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت , بلكه تنها به خاطر فرمان خدا و آن گونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد.
امـا ايـن دسـتـور تـنها مربوط به تو نيست , هم تو بايد استقامت كنى ((و همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند)) بايد استقامت كنند (ومن تاب معك ).
اسـتـقـامـتـى خـالـى از افـراط و تفريط, و زياده و نقصان ((و طغيان نكنيد)) (ولا تطغوا) يعنى , استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد.
((چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است )) (انه بما تعملون بصير).
و هيچ حركت و سكون و سخن و برنامه اى بر او مخفى نمى ماند.
آيه اى پرمحتوا و طاقت فرسا!.
در حـديـث مـعـروفـى از ابـن عباس چنين مى خوانيم : ((هيچ آيه اى شديد ومشكلتر از اين آيه بر پـيـامـبر(ص ) نازل نشد و لذا هنگامى كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان , گشته , فرمودمرا سوره هود و واقعه پير كرد!.
و در روايـت ديگرى مى خوانيم : هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر فرمود:شمروا, شمروا, فمارئى ضـاحـكا: ((دامن به كمر بزنيد, دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار و تلاش است ) و از آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد))!.
دلـيـل آن هم روشن است , زيرا چهار دستور مهم در اين آيه وجود دارد كه هركدام بار سنگينى بر دوش انسان مى گذارد.
امـروز هـم مـسـؤولـيت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه مى شود استقامت , اخلاص , رهبرى مؤمنان و عدم طغيان وتجاوز, و بدون به كار بستن اين اصول , پـيروزى بر دشمنانى كه از هر سو از داخل وخارج ما را احاطه كرده اند و از تمام وسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى واجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره گيرى مى كنند امكان پذير نمى باشد.
(آيه ).
تكيه بر ظالمان و ستمگران :.
اين آيه يكى از اساسى ترين برنامه هاى اجتماعى و سياسى و نظامى وعقيدتى را بيان مى كند, عموم مسلمانان را مخاطب ساخته , و به عنوان يك وظيفه قطعى مى گويد: ((به كسانى كه ظلم و ستم كرده اند, تكيه نكنيد)) (ولا تركنوا الى الذين ظلموا) و اعتماد و اتكاى كار شما بر اينها نباشد.
((چرا كه اين امرسبب مى شود كه عذاب آتش , دامان شما را بگيرد)) (فتمسكم النار).
((و غير از خدا هيچ ولى و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت )) (وما لكم من دون اللّه من اوليا).
با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد ((و يارى نمى شويد)) (ثم لا تنصرون ) .
در چه امورى نبايد به ظالمان تكيه كرد؟.
بـديـهـى اسـت كـه در درجـه اول نبايد در ظلمها و ستمگريهايشان شركت جست و از آنها كمك گـرفـت , و در درجـه بعد اتكا بر آنها در آنچه مايه ضعف وناتوانى جامعه اسلامى و از دست دادن اسـتـقـلال و خودكفايى و تبديل شدن به يك عضو وابسته و ناتوان مى گردد بايد از ميان برود كه اين گونه ركونها جز شكست وناكامى و ضعف جوامع اسلامى , نتيجه اى نخواهد داشت .
و اما اين كه : فى المثل مسلمانان با جوامع غيرمسلمان , روابط تجارى ياعلمى براساس حفظ منافع مسلمين و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند, نه داخل در مفهوم ركون به ظالمين است و نه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پيامبر(ص ) و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است .
(آيه ).
((نماز)) و ((صبر)):.
در اين آيه و آيه بعد انگشت روى دو دستور از مهمترين دستورات اسلامى كه در واقع روح ايمان و پـايـه اسلام است گذارده شده ; نخست فرمان به اقامه نمازداده , مى گويد: ((نماز را در دو طرف روز, و در اوائل شب برپا دار)) (واقم الصلوة طرفى النهار وزلفا من الليل ).
ظـاهـر تعبير ((طرفى النهار)) (دو طرف روز) اين است كه نماز صبح و مغرب را بيان مى كند, كه در دو طرف روز قرار گرفته و ((زلف )) منطبق بر نماز عشا مى باشد.
سپس براى اهميت نماز روزانه خصوصا و همه عبادات و طاعات و حسنات عموما چنين مى گويد: ((حسنات , سيئات را از ميان مى برند)) (ان الحسنات يذهبن السيئات ).
((واين تذكر ويادآورى است براى آنها كه توجه دارند)) (ذلك ذكرى للذاكرين ).
آيـه فـوق همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن تاثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سؤ اعمال بد بيان مى كند, كار نيك كه از انگيزه الهى سرچشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مى بخشد كه آثار گناه را مى تواند از آن بشويد و تيرگيهاى گناه رابه روشنايى مبدل سازد.
اهميت فوق العاده نمازـ.
در روايـات مـتعددى كه ذيل آيه فوق از پيامبر(ص ) و ائمه معصومين (ع ) نقل شده تعبيراتى ديده مى شود كه از اهميت فوق العاده نماز در مكتب اسلام پرده برمى دارد.
(آيه ) ولى اين سنگها, سنگهاى معمولى نبودند بلكه ((سنگهايى بودندنشاندار, نزد پروردگار تو)) (مسومة عند ربك ).
امـا تـصـور نـكـنـيد كه اين سنگها مخصوص قوم لوط بودند ((آنها از هيچ قوم وجمعيت و گروه ستمكار و ظالمى دور نيستند)) (وما هى من الظالمين ببعيد).
ايـن قـوم مـنحرف هم بر خويش ستم كردند و هم بر جامعه شان , هم سرنوشت ملتشان را به بازى گرفتند و هم ايمان و اخلاق انسانى را.
تحريم همجنس گرايى ـ.
هـمجنس گرايى چه در مردان باشد و چه در زنان در اسلام از گناهان بسياربزرگ است و هر دو داراى حد شرعى است .رواياتى كه در مذمت همجنس گرايى از پيشوايان اسلام نقل شده آنقدر زياد وتكان دهنده است كه بـا مـطالعه آن هركس احساس مى كند كه زشتى اين گناه به اندازه اى است كه كمتر گناهى در پايه آن قرار دارد.
از جمله در حديثى از امام صادق (ع ) مى خوانيم كه پيامبر(ص ) فرمود:((هركس با نوجوانى آميزش جنسى كند روز قيامت ناپاك وارد محشر مى شود,آن چنان كه تمام آبهاى جهان او را پاك نخواهند كـرد, و خداوند او را غضب مى كند واز رحمت خويش دور مى دارد و دوزخ را براى او آماده ساخته اسـت و چـه بـدجـايـگـاهـى اسـت )) سـپـس فرمود: ((هرگاه جنس مذكر با مذكر آميزش كند عرش خداوند به لرزه در مى آيد)).
(آيه ).
مدين سرزمين شعيب :.
با پايان يافتن داستان عبرت انگيز قوم لوط نوبت به قوم ((شعيب )) و مردم ((مدين )) مى رسد همان جمعيتى كه راه توحيد را رها كردند و در سنگلاخ شرك وبت پرستى سرگردان شدند, نه تنها بت كـه درهـم و ديـنـار و مال و ثروت خويش رامى پرستيدند, و به خاطر آن , كسب و تجارت با رونق خويش را آلوده به تقلب وكم فروشى و خلافكاريهاى ديگر مى كردند.در آغاز مى گويد: ((و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم )) (والى مدين اخاهم شعيبا).
كلمه ((اخاهم )) (برادرشان ) به خاطر آن است كه نهايت محبت پيامبران را به قوم خود بازگو كند.
((مـدين )) در مشرق ((خليج عقبه )) قرار داشته و مردم آن از فرزندان اسماعيل بودند, و با مصر و لبنان و فلسطين تجارت داشته اند.
اين پيامبر اين برادر دلسوز و مهربان همان گونه كه شيوه همه پيامبران در آغازدعوت بود نخست آنها را به اساسى ترين پايه هاى مذهب يعنى ((توحيد)) دعوت كرد و ((گفت : اى قوم من ! خداوند يگانه را بپرستيد كه جز او معبودى براى شمانيست )) (قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ).
آنگاه به يكى از مفاسد اقتصادى كه از روح شرك و بت پرستى سرچشمه مى گيرد و در آن زمان در ميان اهل ((مدين )) سخت رايج بود اشاره كرده و گفت : ((به هنگام خريد و فروش , پيمانه و وزن اشيا را كم نكنيد)) (ولا تنقصوا المكيال والميزان ).
اين پيامبر بزرگ پس از اين دستور بلافاصله اشاره به دو علت براى آن مى كند:.
نـخـسـت مـى گويد: قبول اين اندرز سبب مى شود كه درهاى خيرات به روى شما گشوده شود, پيشرفت امر تجارت , پايين آمدن سطح قيمتها, آرامش جامعه ,خلاصه ((من خيرخواه شما هستم )) (انى اريكم بخير) و مطمئنم كه اين اندرز نيزسرچشمه خير و بركت براى جامعه شما خواهد بود.
ايـن احـتـمال نيز در تفسير اين جمله وجود دارد كه شعيب مى گويد: ((من شمارا داراى نعمت فراوان و خير كثيرى مى بينم )) بنابراين دليلى ندارد حقوق مردم راضايع كنيد.
ديگر اين كه : ((من ازآن مى ترسم كه (اصرار بر شرك وكفران نعمت وكم فروشى )عذاب روز فراگير, همه شما را فرو گيرد)) (وانى اخاف عليكم عذاب يوم محيط).
(آيـه ) ايـن آيـه مـجـددا روى نـظام اقتصادى آنها تاكيد مى كند و اگر قبلاشعيب قوم خود را از كم فروشى نهى كرده بود در اينجا دعوت به پرداختن حقوق مردم كرده , مى گويد: ((و اى قوم من ! پيمانه و وزن را با قسط و عدل وفا كنيد)) (وياقوم اوفوا المكيال والميزان بالقسط).
و اين اصل يعنى ((اقامه قسط و عدل )) و دادن حق هر كس به او بايد بر سراسرجامعه شما حكومت كند.
سـپـس قدم از آن فراتر نهاده , مى گويد: ((و بر اشيا (و اجناس ) مردم عيب نگذاريد, و از حق آنان نكاهيد)) (ولا تبخسوا الناس اشياهم ).
در پـايـان آيـه باز هم از اين فراتر رفته , مى گويد: ((و در روى زمين به فسادنكوشيد)) (ولا تعثوا فى الا رض مفسدين ).
دو آيـه فوق اين واقعيت را به خوبى منعكس مى كند كه بعد از مساله اعتقاد به توحيد, يك اقتصاد سـالـم از اهـمـيـت ويژه اى برخوردار است , و نيز نشان مى دهد كه به هم ريختگى نظام اقتصادى سرچشمه فساد وسيع در جامعه خواهد بود.
(آيـه ) سـرانـجـام بـه آنـها گوشزد كرد كه افزايش ثروت ـثروتى كه از راه ظلم وستم و استثمار ديـگـران بـه دسـت آيدـ سبب بى نيازى شما نخواهد بود, بلكه ((سرمايه حلالى كه براى شما باقى مـى مـانـد (هـر چـند كم و اندك باشد) اگر ايمان به خدا و دستوراتش داشته باشيد بهتر است )) (بقيت اللّه خير لكم ان كنتم مؤمنين ).
سـپس گفت : وظيفه من همين ابلاغ و انذار و هشدار بود كه گفتم ((و من مسؤول اعمال شما و موظف به اجبار كردنتان بر پذيرفتن اين راه نيستم )) (وما اناعليكم بحفيظ).
نـكـته : بارها گفته ايم آيات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشدمفاهيم جامعى دارد كه مى تواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى كلى تر ووسيع تر, تطبيق شود.
لذا درآيه مورد بحث , گرچه مخاطب قوم شعيبند, و منظور از ((بقيت اللّه )) سود وسرمايه حلال و يـا پـاداش الـهـى است , ولى هر موجود نافع كه از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مايه خير و سعادت او گردد, ((بقيت اللّه )) محسوب مى شود.
و از آنـجـا كـه مـهـدى مـوعـود(عـج ) آخرين پيشوا و بزرگترين رهبر انقلابى پس ازقيام پيامبر اسـلام (ص ) اسـت يكى از روشنترين مصاديق ((بقية اللّه )) مى باشد و از همه به اين لقب شايسته تر اسـت , بخصوص كه تنها باقيمانده بعد از پيامبران و امامان است و در روايات متعددى به آن اشاره شده است .
(آيه ).
منطق بى اساس لجوجان :.
اكسنون ببينيم اين قوم لجوج در برابر اين نداى مصلح آسمانى چه عكس العملى نشان داد .آنـهـا كـه بتها را آثار نياكان و نشانه اصالت فرهنگ خويش مى پنداشتند و ازكم فروشى و تقلب در مـعـامـلـه سـود كلانى مى بردند, در برابر شعيب چنين ((گفتند: اى شعيب ! آيا اين نمازت به تو دسـتـور مـى دهـد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدندترك گوييم )) ؟! (قالوا يا شعيب اصلوتك تامرك ان نترك ما يعبد آباؤنا).
((و يـا (آزادى خـود را در اموال خويش از دست دهيم و) نتوانيم به دلخواه مان در اموالمان تصرف كنيم ))؟ (او ان نفعل فى اموالناما نشؤا).
قـوم شـعيب گرفتار اين اشتباه بودند كه هيچ كس نمى تواند كمترين محدوديتى براى تصرف در اموال نسبت به مالكين قائل شود در حالى كه هميشه امور مالى بايدتحت ضوابط صحيح و حساب شده اى كه پيامبران الهى بر مردم عرضه كرده اند قرارگيرد و گرنه جامعه به تباهى خواهد كشيد .
((تـو كـه آدم بردبار, پرحوصله و فهميده اى )), از تو چنين سخنانى بعيد است !(انك لا نت الحليم الرشيد).
شـايـد آنها فكر مى كردند نماز, اين حركات و اذكار چه اثرى مى تواند داشته باشد در حالى كه اگر آنـهـا درسـت انـديـشـه مـى كـردند, اين واقعيت را درمى يافتند كه نماز حس مسؤوليت و تقوا و پـرهـيـزكارى و خداترسى وحق شناسى را در انسان زنده مى كند, او را به ياد خدا و به ياد دادگاه عدل او مى اندازد.
و بـه هـمين دليل او را از شرك و بت پرستى و تقليد كوركورانه نياكان و ازكم فروشى و انواع تقلب باز مى دارد.
(آيـه ) امـا شعيب در پاسخ آنها كه سخنانش را حمل بر سفاهت و دليل بربى خردى گرفته بودند ((گـفـت : اى قوم من ! (اى گروهى كه شما از منيد و من هم ازشما, و آنچه را براى خود دوست مـى دارم بـراى شما هم مى خواهم ) هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم و رزق و مـوهـبت خوبى به من داده باشد)) آيامى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟ (قال يا قوم اريتم ان كنت على بينة من ربى ورزقنى منه رزقا حسنا).
سپس اين پيامبر بزرگ اضافه مى كند: ((من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما رااز آن باز مى دارم , خودم مرتكب شوم )) ! (وما اريد ان اخالفكم الى ما انهيكم عنه ).
بـه شـما بگويم كم فروشى نكنيد و تقلب و غش در معامله روا مداريد, اماخودم با انجام اين اعمال ثـروتـى بيندوزم و يا شما را از پرستش بتها منع كنم اما خوددر برابر آنها سر تعظيم فرود آورم , نه هرگز چنين نيست .
سرانجام به آنها مى گويد: ((من يك هدف بيشتر ندارم و آن اصلاح شما وجامعه شماست تا آنجا كه در قدرت دارم )) (ان اريد الا الا صلا ح ما استطعت ).
اصلاح عقيده , اصلاح اخلاق , اصلاح عمل و اصلاح روابط و نظامات اجتماعى .
وبراى رسيدن به اين هدف ((تنهااز خدا توفيق مى طلبم )) (وما توفيقى الا باللّه ).
و بـه همين دليل براى انجام رسالت خود, و رسيدن به اين هدف بزرگ ((تنهابر او تكيه مى كنم و در همه چيز به او باز مى گردم )) (عليه توكلت واليه انيب ).
بـراى حـل مـشـكـلات , بـا تـكـيه بر يارى او تلاش مى كنم , و براى تحمل شدايداين راه , به او باز مى گردم .
(آيـه ) سپس آنها را متوجه يك نكته اخلاقى مى كند و آن اين كه بسيار مى شود كه انسان به خاطر بغض و عداوت نسبت به كسى , و يا تعصب و لجاجت نسبت به چيزى , تمام مصالح خويش را ناديده مى گيرد, و سرنوشت خود را به دست فراموشى مى سپارد, به آنها مى گويد: ((و اى قوم من ! مبادا دشمنى و عداوت با من شما را به گناه و عصيان و سركشى وا دارد)) (ويا قوم لا يجرمنكم شقاقى ) .
((مـبادا همان بلاها و مصائب و رنجها و مجازاتهايى كه به قوم نوح يا قوم هوديا قوم صالح رسيد به شما هم برسد)) (ان يصيبكم مثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح ).
((و قـوم لوط (با آن بلاى عظيم يعنى زير و رو شدن شهرهايشان و سنگباران شدن ) از شما چندان دور نيستند)) (وما قوم لوط منكم ببعيد).
نـه زمـان آنـهـا از شـمـا چـندان فاصله دارد, و نه مكان زندگيشان و نه اعمال وگناهان شما از گناهان آنان دست كمى دارد!.
(آيـه ) و سـرانـجـام دو دسـتور كه در واقع نتيجه تمام تبليغات پيشين اواست به اين قوم گمراه مى دهد.
نخست اين كه : ((از خداوند آمرزش بطلبيد)) (واستغفروا ربكم ).
تا ازگناه پاك شويد, واز شرك وبت پرستى وخيانت درمعاملات بر كنارگرديد.
((و پس از پاكى از گناه به سوى او بازگرديد)) (ثم توبوا اليه ).
كه او پاك است و بايد پاك شد و به سوى او رفت .
در واقع استغفار, توقف در مسير گناه و شستشوى خويشتن است و توبه بازگشت به سوى اوست كه وجودى است بى انتها.
و بـدانـيـد گـناه شما هر قدر عظيم و سنگين باشد, راه بازگشت به روى شما بازاست ((چرا كه پروردگار من , هم رحيم است و هم دوستدار بندگان )) (ان ربى رحيم ودود).
(آيه ).
تهديدهاى متقابل شعيب و قومش :.
شـعيب اين پيامبر بزرگ كه به خاطر سخنان حساب شده و رسا و دلنشين به عنوان خطيب الانبيا لـقب گرفته , گفتارش را با صبر و حوصله و متانت و دلسوزى تمام ايراد كرد, اما ببينيم اين قوم گمراه چگونه به او پاسخ گفتند.آنها با چهار جمله كه همگى حكايت از لجاجت و جهل و بى خبرى مى كردجواب دادند نخست اين كه : ((گفتند: اى شعيب ما بسيارى از حرفهاى تو رانمى فهميم )) (قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول ).
اساسا سخنان تو سر و ته ندارد ! و محتوا و منطق با ارزشى در آن نيست كه مابخواهيم پيرامون آن بينديشيم !.
ديگر اين كه : ((ما تو را در ميان خود ضعيف و ناتوان مى بينيم )) (وانا لنريك فينا ضعيفا).
گـمان مكن اگر ما حساب تو را نمى رسيم به خاطر ترس از قدرت توست , ((اگرملاحظه قوم و قـبـيله ات (و احترامى كه براى آنها قائل هستيم ) نبود (تو را به بدترين صورتى به قتل مى رسانديم يعنى ) تو را سنگباران مى كرديم )) ! (ولولا رهطك لرجمناك ).
سرانجام گفتند: ((تو براى ما فردى نيرومند و شكست ناپذير نيستى )) (وماانت علينا بعزيز).
(آيه ).
شعيب بدون اين كه از سخنان زننده و توهينهاى آنها از جا در برود, با همان منطق شيوا و بيان رسا بـه آنـهـا چـنـيـن پـاسـخ ((گـفـت : اى قوم ! آيا اين چند نفر قوم وقبيله من نزد شما از خداوند عزيزترند))؟ (قال يا قوم ارهطى اعز عليكم من اللّه ).
شـمـا كـه بـه خـاطر فاميل من كه به گفته خودتان به من آزار نمى رسانيد چرابه خاطر ((خدا)) سخنانم را نمى پذيريد؟.
آيـا شـما براى خدا احترام قائليد ؟ ((با اين كه او و فرمان او را پشت سرانداخته ايد)) ؟ (واتخذتموه وراكم ظهريا).
و در پـايـان مـى گـويد: فكر نكنيد خداوند اعمال شما را نمى بيند و سخنانتان رانمى شنود, يقين بـدانيد كه : ((پروردگار من به تمام اعمالى كه انجام مى دهيد, احاطه دارد)) (ان ربى بما تعملون محيط).
(آيـه ) از آنـجـا كه مشركان قوم شعيب در آخر سخنان خود, او را تهديدضمنى به سنگسار كردن نمودند, شعيب موضع خويش را در برابر تهديد آنها چنين مشخص مى كند: ((اى قوم من ! (هر چه در قـدرت داريـد مضايقه ننمايد و) هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد)) (ويا قوم اعملوا على مكانتكم ).
((من نيز كار خودم را مى كنم )) (انى عامل ).
((امـا بـه زودى خواهيد فهميد چه كسى گرفتار عذاب خواركننده خواهد شد (من ياشما) و چه كسى دروغگوست )) من يا شما ؟ (سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه ومن هو كاذب ).
((و حـال كـه چنين است , شما در انتظار بمانيد, من هم در انتظارم )) (وارتقبواانى معكم رقيب ) شـمـا در انتظار اين باشيد كه بتوانيد با قدرت و جمعيت و ثروت ونفوذتان بر من پيروز شويد من هم در انتظار اين هستم كه مجازات دردناك الهى به زودى دامان شما جمعيت گمراه را بگيرد و از صفحه گيتى براندازد!.
(آيه ).
پايان عمر تبهكاران مدين سس :.
سـرانـجام مرحله نهايى فرارسيد, چنانكه قرآن مى گويد: ((هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين قوم گمراه و ستمكار و لجوج ) فرا رسيد, نخست شعيب وكسانى را كه با او ايمان آورده بودند بـه بـركـت رحمت خود از آن سرزمين نجات داديم )) (ولما جا امرنا نجينا شعيبا والذين آمنوا معه برحمة منا).((سـپس فرياد آسمانى و صيحه عظيم مرگ آفرين , ظالمان و ستمگران را فروگرفت )) (واخذت الذين ظلموا الصيحة ).
و بـه دنـبال آن مى فرمايد: ((قوم شعيب بر اثر اين صيحه آسمانى در خانه هاى خود به رو افتادند و مـردنـد)) و اجساد بى جانشان به عنوان درسهاى عبرتى تا مدتى در آنجا بود (فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ).
(آيـه ) آنـچـنـان طـومـار زنـدگى آنها در هم پيچيده شد كه ((گويا هرگز ساكن آن سرزمين نبودند)) (كان لم يغنوا فيها).
سـرانـجـام هـمـان گـونـه كه در آخر سرگذشت قوم عاد و ثمود بيان شد,مى فرمايد: ((دور باد سرزمين مدين از لطف و رحمت پروردگار همان گونه كه قوم ثمود دور شدند)) (الا بعدا لمدين كما بعدت ثمود).
(آيه ).
قهرمان مبارزه با فرعون !.
بعد از پايان داستان شعيب و اصحاب مدين اشاره به گوشه اى از سرگذشت ((موسى بن عمران )) و مبارزاتش با فرعون مى كند و اين هفتمين داستان پيامبران دراين سوره است .سـرگـذشت موسى (ع ) از تمام پيامبران درقرآن بيشتر آمده است , زيرا دربيش ازسى سوره بيش از صد بار به ماجراى موسى وفرعون وبنى اسرائيل اشاره شده است .
ويـژگـى سـرگـذشت موسى نسبت به پيامبران ديگر اين است كه آنها بر ضداقوام گمراه , قيام كـردنـد, ولى موسى علاوه بر اين در برابر حكومت خودكامه اى همچون دستگاه جبار فرعون قيام نمود.
ولـى بـايـد تـوجـه داشـت كـه در اين قسمت از سرگذشت موسى , تنها يك گوشه را مى خوانيم گوشه اى كه در عين كوچكى , پيام بزرگى براى همه انسانها دارد.
نـخـسـت آيـه مـى گـويـد: ((ما موسى را با معجزاتى كه در اختيار او قرار داديم ومنطقى قوى و نيرومند فرستاديم )) (ولقد ارسلنا موسى با ياتنا وسلطان مبين ).
(آيـه ) موسى را با آن معجزات كوبنده و آن منطق نيرومند ((به سوى فرعون و ملا او فرستاديم )) (الى فرعون وملا ئه ).
امـا اطرافيان فرعون كه با قيام موسى , منافع نامشروع خود را در خطرمى ديدند, حاضر نشدند در بـرابـر او و مـعجزات و منطقش تسليم گردند ((لذا از فرمان فرعون پيروى كردند)) (فاتبعوا امر فرعون ).
((اما فرمان فرعون هرگز ضامن سعادت آنها و مايه رشد و نجات نبود)) (وماامر فرعون برشيد).
(آيـه ) از آنـجـا كـه روز رستاخيز هر قوم و ملت و گروهى با رهبر خويش ,وارد محشر مى شوند و پـيـشـوايـان ايـن جهان , پيشوايان آن جهانند ((فرعون (نيز كه رهبر گمراهان عصر خود بود) در پيشاپيش قومش وارد اين صحنه مى شود)) (يقدم قومه يوم القيمة ).
امـا به جاى اين كه اين پيشوا پيروان خود را در آن گرماى سوزان به سوى چشمه گوارايى از آب زلال ببرد ((آنها را به آتش دوزخ وارد مى سازد)) (فاوردهم النار).
((و چه بدآبشخورى است (آتش ) كه بر آن وارد مى شوند)) ! (وبئس الوردالمورود).
همان چيزى كه به جاى تسكين عطش , تمام وجود انسان را مى سوزاند و در عوض سيراب كردن بر تشنگيش مى افزايد.
(آيه ) سپس مى گويد: ((آنها در اين جهان به لعنت خدا محلق گشتند (و به مجازات و كيفرهاى سخت او گرفتار شدند و در ميان امواج خروشان غرق گرديدند) و در روز رستاخيز نيز از رحمت خدا دور خواهند بود)) (واتبعوا فى هذه لعنة ويوم القيمة ).
نام ننگين آنها هميشه در صفحات تاريخ به عنوان يك قوم گمراه و جبار ثبت مى گردد, بنابراين هم در اين دنيا خسارت كردند و هم در جهان ديگر.
((و چـه بـد عـطـايـى اسـت (لـعن و دورى از رحمت خدا) كه نصيب آنان مى شود)) (بئس الرفد المرفود).
(آيه ) در آيات اين سوره سرگذشت هفت قوم از اقوام پيشين و گوشه اى از تاريخ پيامبرانشان بيان شد.
در ايـنـجـا بـه تـمـام آن داستانها اشاره كرده , به صورت يك جمع بندى مى فرمايد: ((اين ماجراها گـوشه اى از اخبار شهرها و آباديهاست كه ما داستانش رابراى تو بازگو مى كنيم )) (ذلك من انبا القرى نقصه عليك ).
هـمـان شـهرها و آباديهايى كه ((قسمتى از آن هنوز برپاست , و قسمتى همچون كشتزار درو شده بكلى ويران گشته است )) (منها قائم وحصيد).
(آيه ) ((اما ما به آنها ستم نكرديم ; بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم رواداشتند)) (وما ظلمناهم ولكن ظلموا انفسهم ).
آنـهـا بـه بـتـهـا و خـدايـان دروغينشان پناه بردند ((و هنگامى كه فرمان مجازات الهى فرارسيد, مـعبودانى را كه غير از خدا مى خواندند آنها را يارى نكردند)) (فمااغنت عنهم آلهتهم التى يدعون من دون اللّه من شى لما جا امر ربك ).
آرى ! اين خدايان قلابى ((جز بر هلاكت آنها نيفزودند)) (وما زادوهم غيرتتبيب ).
(آيـه ) آرى ((ايـن چنين بود مجازات پروردگار تو نسبت به شهرها وآباديهايى كه ستم مى كردند هنگامى كه آنها را تسليم هلاكت كرد)) (وكذلك اخذربك اذا اخذ القرى وهى ظالمة ).
((مسلما مجازات پروردگار دردناك و شديد است )) (ان اخذه اليم شديد).
ايـن يـك قـانون عمومى الهى است , يك سنت و برنامه هميشگى است كه هرقوم و ملتى دست به ظـلـم و سـتم بيالايند و پا را از مرز فرمانهاى الهى فراتر نهند و به رهبرى و راهنمايى و اندرزهاى پيامبران خدا اعتنا ننمايند خداوند آنها را سرانجام سخت مى گيرد و در پنجه عذاب مى فشارد.
(آيه ) و از آنجا كه اين يك قانون كلى و عمومى است بلافاصله مى فرمايد: ((در اين (سرگذشتهاى عـبـرت انـگيز و حوادث شوم و دردناكى كه برگذشتگان گذشت ) علامت و نشانه اى است (براى يافتن راه حق ) براى كسانى كه ازعذاب آخرت مى ترسند)) (ان فى ذلك لا ية لمن خاف عذاب الا خرة ).
چـرا كـه دنـيـا در برابر سراى ديگر همه چيزش كوچك و ناچيز است حتى مجازاتها و عذابهايش و جـهـان ديـگر از هر نظر وسيعتر مى باشد, و آنها كه ايمان به رستاخيز دارند با ديدن هر يك از اين نمونه ها در دنيا تكان مى خورند.
در پـايـان آيـه اشاره به دو وصف از اوصاف روز قيامت كرده , مى گويد: ((آن روزى است كه همه مردم براى آن جمع مى شوند)) (ذلك يوم مجموع له الناس ).
((و آن روزى است كه مشهود همگان است )) (وذلك يوم مشهود).
آنچنان كه تمام انسانها در آن حاضر مى شوند و آن را مى بينند.
(آيـه ) واز آنـجـا كـه مـمكن است بعضى بگويند سخن از آن روز نسيه است ومعلوم نيست كى فرا مـى رسـد, لـذا قـرآن بـلافـاصـلـه مى گويد: ((و ما آن (مجازات ) را جزتا زمان محدودى , تاخير نمى اندازيم )) (وما نؤخره الا لا جل معدود).
آن هم براى مصلحتى كه روشن است تا مردم جهان ميدانهاى آزمايش وپرورش را ببينند, و آخرين برنامه انبيا پياده شود.
(آيه ).
سعادت و شقاوت !.
در آيـات گذشته اشاره اى به مساله قيامت و اجتماع همه مردم در آن دادگاه بزرگ شده بود در اينجا گوشه اى از سرنوشت مردم را در آن روز بيان كرده , نخست مى گويد: ((هنگامى كه آن روز فرا رسد هيچ كس جز به اراده پروردگار سخن نمى گويد)) (يوم يات لا تكلم نفس الا باذنه ).مردم در آن روز مراحل مختلفى را مى پيمايند كه هر مرحله ويژگيهايى دارد,در پاره اى از مراحل هيچ گونه پرسش و سؤالى از آنها نمى شود و حتى مهر بردهانشان مى نهند, فقط اعضاى پيكرشان كه آثار اعمال را در خود حفظ كرده اند بازبان بى زبانى سخن مى گويند, اما در مراحل ديگر قفل از زبـانشان برداشته مى شود وبه اذن خداوند به سخن مى آيند و به گناهان خود اعتراف مى كنند و خطاكاران يكديگر را ملامت مى نمايند بلكه سعى دارند گناه خويش را بر گردن ديگرى نهند!.
به هر حال در پايان آيه اشاره به تقسيم همه مردم به دو گروه كرده , مى گويد:((گروهى در آنجا شقى و گروهى سعيدند, گروهى خوشبخت و گروه ديگرى بدبختند)) (فمنهم شقى وسعيد).
اين شقاوت و آن سعادت چيزى جز نتيجه اعمال و كردار و گفتار و نيات انسان در دنيا نيست .
(آيـه ) سـپـس حـالات شـقـاوتـمندان و سعادتمندان را در عبارات فشرده وگويايى چنين شرح مـى دهـد: ((اما آنها كه شقاوتمند شدند در آتش دوزخ ((زفير)) و((شهيق )) دارند و ناله و نعره و فرياد سر مى دهند)) (فاما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير وشهيق ).
و ايـن هر دو صداى فرياد وناله كسانى است كه از غم واندوه ناله سر مى دهند,ناله اى كه تمام وجود آنها را پر مى كند و نشانه نهايت ناراحتى و شدت عذاب است .
(آيـه ) و اضافه مى كند: ((آنها جادوانه در آتش خواهند ماند تا زمانى كه آسمانها و زمين برپاست )) (خالدين فيها مادامت السموات والا رض ).
((مگر آنچه پروردگارت اراده كند)) (الا ماشا ربك ).
((چرا كه خداوند هر كارى را اراده كند انجام مى دهد)) (ان ربك فعال لمايريد).
(آيه ) ((و اما آنها كه سعادتمند شدند در بهشت جاودانه خواهند ماند, تاآسمانها و زمين برپاست )) (واما الذين سعدوا ففى الجنة خالدين فيها مادامت السموات والا رض ).
((مگر آنچه پروردگار تو اراده كند)) (الا ماشا ربك ).
((اين بخشش و عطيه اى است كه هرگز از آنان قطع نمى شود)) (عطا غيرمجذوذ).
سباب سعادت و شقاوت ـ.
سـعـادت كه گم شده همه انسانهاست بطور خلاصه عبارتست از فراهم بودن اسباب تكامل براى يك فرد يا يك جامعه , و نقطه مقابل آن شقاوت و بدبختى است كه عبارت از نامساعد بودن شرايط پيروزى و پيشرفت و تكامل است .ولـى بـايد توجه داشت كه پايه اصلى سعادت و شقاوت , اراده و خواست خود انسان است اوست كه مـى تواند وسائل لازم را براى ساختن خويش و حتى جامعه اش فراهم سازد, و اوست كه مى تواند با عوامل بدبختى و شقاوت به مبارزه برخيزد و يا تسليم آن شود.
در مـنـطق انبيا سعادت و شقاوت چيزى نيست كه در درون ذات انسان باشد, و حتى نارسائيهاى مـحـيط و خانوادگى و وراثت در برابر تصميم و اراده خودانسان , قابل تغيير و دگرگونى است , مگر اين كه ما اصل اراده و آزادى انسان را انكاركنيم و او را محكوم شرايط جبرى بدانيم و سعادت و شقاوتش را ذاتى و يا مولودجبرى محيط و مانند آن بدانيم كه اين نظر بطور قطع در مكتب انبيا و همچنين مكتب عقل محكوم است .
جـالـب ايـن كـه در روايـاتـى كه از پيامبر(ص ) و ائمه اهل بيت (ع ) نقل شده ,انگشت روى مسائل مـختلفى به عنوان اسباب سعادت يا اسباب شقاوت گذارده شده كه مطالعه آنها انسان را به طرز تـفـكر اسلامى در اين مساله مهم , آشنا مى سازد وبه جاى اين كه براى رسيدن به سعادت و فرار از شـقـاوت بـه دنـبال مسائل خرافى وپندارها وسنتهاى غلط برود به دنبال واقعيات عينى و اسباب حقيقى سعادت خواهد رفت .
امام صادق (ع ) از جدش اميرمؤمنان (ع ) چنين نقل مى كند: ((حقيقت سعادت اين است كه آخرين مـرحـلـه زندگى انسان با عمل سعادتمندانه اى پايان پذيرد و حقيقت شقاوت اين است كه آخرين مرحله عمر با عمل شقاوتمندانه اى خاتمه يابد)).
و نـيـز پـيـامبر اسلام (ص ) مى فرمايد: ((چهار چيز از اسباب سعادت و چهار چيزاز اسباب شقاوت اسـت ; امـا آن چـهـار چـيز كه از اسباب سعادت است : همسر صالح ,خانه وسيع , همسايه شايسته و مركب خوب است .
و چهار چيز كه از اسباب شقاوت است : همسايه بد و همسر بد و خانه تنگ و مركب بد است )).
اگـر اسبابى را كه براى سعادت و شقاوت در دو حديث بالا ذكر شده با توجه بر عينيت همه آنها و نـقـش مؤثرشان در زندگى بشر با اسباب و نشانه هاى خرافى كه حتى در عصر ما, عصر اتم و فضا گـروه زيـادى بـه آن پايبندند مقايسه كنيم به اين واقعيت مى رسيم كه تعليمات اسلام تا چه حد منطقى و حساب شده است .
هنوز بسيارند كسانى كه نعل اسب را سبب خوشبختى , روز سيزده را سبب بدبختى پريدن از روى آتش را در بعضى از شبهاى سال سبب خوشبختى , و آوازخواندن مرغ را سبب بدبختى پاشيدن آب را پـشـت سر مسافر سبب خوشبختى ورد شدن زير نردبان را سبب بدبختى , و حتى آويزان كردن خرمهره را به خود يابه وسيله نقليه سبب خوشبختى و عطسه را نشانه بدبختى در انجام كار مورد نظرمى دانند و امثال اين خرافات كه در شرق و غرب در ميان اقوام و ملل مختلف فراوان است .
و چـه بـسيار انسانهايى كه بر اثر گرفتار شدن به اين خرافات از فعاليت درزندگى بازمانده اند و گرفتار مصيبتهاى فراوانى شده اند.
اسـلام بـر تـمام اين پندارهاى خرافى قلم سرخ كشيده و سعادت و شقاوت انسان را در فعاليتهاى مـثـبـت و مـنـفـى و نقاط قوت و ضعف اخلاقى و برنامه هاى عملى و طرز تفكر و عقيده هر كس مى داند.
(آيه ) يكى از نتائج مهمى كه از شرح داستانهاى اقوام پيشين گرفته مى شود همين است كه پيامبر و بـه دنبال او مؤمنان راستين از انبوه دشمنان نهراسندو در شكست قوم بت پرست و ستمگرى كه با آن روبرو هستند شك و ترديدى به خود راه ندهند و به امدادهاى الهى مطمئن باشند.
لـذا بـه پيامبر خود, مى فرمايد: ((شك و ترديدى در مورد چيزى كه اينهاپرستش مى كنند به خود راه مـده كه اينها (هم از همان راهى مى روند كه گروهى ازپيشينيان رفتند و) پرستش نمى كنند مـگـر هـمان گونه كه با نياكانشان از قبل مى پرستيدند)) بنابراين سرنوشتى بهتر از آنان نخواهند داشت (فلا تك فى مرية ممايعبد هؤلا ما يعبدون الا كما يعبد آباؤهم من قبل ).
و لـذا بـلافاصله مى گويد: ((ما حتما نصيب و سهم آنها را بدون كم و كاست (ازمجازات و عذاب ) خـواهيم داد)) و چنانچه به راه حق بازگردند, نصيب آنها از پاداش ما محفوظ است (وانا لموفوهم نصيبهم غير منقوص ).
در حـقـيـقت اين آيه , اين حقيقت را مجسم مى كند كه آنچه از سرگذشت اقوام پيشين خوانديم , اسـطـوره و افسانه نبود, و نيز اختصاصى به گذشتگان نداشت ,سنتى است ابدى و جاودانى و در باره تمام انسانهاى ديروز و امروز و فردا گرچه به صورتهاى مختلفى انجام مى گيرد.
(آيـه ) بـاز بـراى تسلى خاطر پيامبر(ص ) اضافه مى كند: اگر قوم تو در باره كتاب آسمانيت يعنى قرآن اختلاف و بهانه جويى مى كنند, ناراحت نباش ; زيرا ((ما به موسى كتاب آسمانى (تورات ) داديم سپس در آن اختلاف شد)) بعضى پذيرفتند وبعضى منكر شدند (ولقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ).
و اگـر مـى بـينى در مجازات دشمنان تو تعجيل نمى كنيم , به خاطر اين است كه مصالحى از نظر تعليم و تربيت و هدايت اين قوم , چنين ايجاب مى كند ((و اگر (اين مصلحت نبود و) برنامه اى كه پـروردگـار تـو از قبل در اين زمينه مقرر فرموده ايجاب تاخير نمى كرد, در ميان آنها داورى لازم مى شد و مجازات دامانشان را مى گرفت ))(ولولا كلمة سبقت من ربك لقضى بينهم ).
((هـر چند آنها (اين حقيقت را هنوز باور نكردند و همچنان ) نسبت به آن در شك وترديدند شكى آميخته با سؤظن و بدبينى )) (وانهم لفى شك منه مريب ).
(آيـه ) در ايـن آيـه بـراى تـاكـيـد بيشتر اضافه مى كند: ((و پروردگارت هر يك ازاين دو گروه (مـؤمـنان و كافران ) را به پاداش اعمالشان بطور كامل مى رساند و اعمال آنها را بى كم و كاست به خودشان تحويل مى دهد)) (وان كلا لما ليوفينهم ربك اعمالهم ).
و اين كار هيچ گونه مشكل و مشقتى براى خداوند ندارد ((زيرا او (به همه چيزآگاه است و) از هر كارى كه انجام مى دهند با خبر مى باشد)) (انه بما يعملون خبير).
جـالـب ايـن كه مى گويد: اعمالشان را به آنها مى دهيم و اين اشاره ديگرى برمساله تجسم اعمال اسـت و ايـن كـه پـاداش و كـيفر در حقيقت اعمال خود انسان است كه تغيير شكل مى يابد و به او مى رسد.
(آيه ).
استقامت كن استقامت !.
پـس از ذكـر سـرگذشت پيامبران و اقوام پيشين و رمز موفقيت و پيروزى آنها وپس از دلدارى و تـقـويـت اراده پـيامبر از اين طريق در اين آيه , مهمترين دستور را به پيغمبر اكرم (ص ) مى دهد و مى گويد: ((استقامت كن همان گونه كه به تو دستور داده شده است )) (فاستقم كما امرت ).اسـتـقامت كن در راه تبليغ و ارشاد, استقامت كن در طريق مبارزه و پيكاراستقامت كن در انجام وظائف الهى و پياده كردن تعليمات قرآن .
ولـى ايـن اسـتـقامت نه به خاطر خوشايند اين و آن باشد و نه از روى تظاهر وريا, و نه براى كسب عـنوان قهرمانى ونه براى بدست آوردن مقام و ثروت و كسب موفقيت و قدرت , بلكه تنها به خاطر فرمان خدا و آن گونه كه به تو دستور داده شده است بايد باشد.
امـا ايـن دسـتـور تـنها مربوط به تو نيست , هم تو بايد استقامت كنى ((و همچنين كسانى كه با تو به سوى خدا آمده اند)) بايد استقامت كنند (ومن تاب معك ).
اسـتـقـامـتـى خـالـى از افـراط و تفريط, و زياده و نقصان ((و طغيان نكنيد)) (ولا تطغوا) يعنى , استقامتى كه در آن طغيان وجود نداشته باشد.
((چرا كه خداوند از اعمال شما آگاه است )) (انه بما تعملون بصير).
و هيچ حركت و سكون و سخن و برنامه اى بر او مخفى نمى ماند.
آيه اى پرمحتوا و طاقت فرسا!.
در حـديـث مـعـروفـى از ابـن عباس چنين مى خوانيم : ((هيچ آيه اى شديد ومشكلتر از اين آيه بر پـيـامـبر(ص ) نازل نشد و لذا هنگامى كه اصحاب از آن حضرت پرسيدند چرا به اين زودى موهاى شما سفيد شده و آثار پيرى نمايان , گشته , فرمودمرا سوره هود و واقعه پير كرد!.و در روايـت ديگرى مى خوانيم : هنگامى كه آيه فوق نازل شد پيامبر فرمود:شمروا, شمروا, فمارئى ضـاحـكا: ((دامن به كمر بزنيد, دامن به كمر بزنيد (كه وقت كار و تلاش است ) و از آن پس پيامبر هرگز خندان ديده نشد))!.
دلـيـل آن هم روشن است , زيرا چهار دستور مهم در اين آيه وجود دارد كه هركدام بار سنگينى بر دوش انسان مى گذارد.
امـروز هـم مـسـؤولـيت مهم ما مسلمانان و مخصوصا رهبران اسلامى در اين چهار جمله خلاصه مى شود استقامت , اخلاص , رهبرى مؤمنان و عدم طغيان وتجاوز, و بدون به كار بستن اين اصول , پـيروزى بر دشمنانى كه از هر سو از داخل وخارج ما را احاطه كرده اند و از تمام وسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى واجتماعى و نظامى بر ضد ما بهره گيرى مى كنند امكان پذير نمى باشد.
(آيه ).
تكيه بر ظالمان و ستمگران :.
اين آيه يكى از اساسى ترين برنامه هاى اجتماعى و سياسى و نظامى وعقيدتى را بيان مى كند, عموم مسلمانان را مخاطب ساخته , و به عنوان يك وظيفه قطعى مى گويد: ((به كسانى كه ظلم و ستم كرده اند, تكيه نكنيد)) (ولا تركنوا الى الذين ظلموا) و اعتماد و اتكاى كار شما بر اينها نباشد.((چرا كه اين امرسبب مى شود كه عذاب آتش , دامان شما را بگيرد)) (فتمسكم النار).
((و غير از خدا هيچ ولى و سرپرست و ياورى نخواهيد داشت )) (وما لكم من دون اللّه من اوليا).
با اين حال واضح است كه هيچ كس شما را يارى نخواهد كرد ((و يارى نمى شويد)) (ثم لا تنصرون ) .
در چه امورى نبايد به ظالمان تكيه كرد؟.
بـديـهـى اسـت كـه در درجـه اول نبايد در ظلمها و ستمگريهايشان شركت جست و از آنها كمك گـرفـت , و در درجـه بعد اتكا بر آنها در آنچه مايه ضعف وناتوانى جامعه اسلامى و از دست دادن اسـتـقـلال و خودكفايى و تبديل شدن به يك عضو وابسته و ناتوان مى گردد بايد از ميان برود كه اين گونه ركونها جز شكست وناكامى و ضعف جوامع اسلامى , نتيجه اى نخواهد داشت .و اما اين كه : فى المثل مسلمانان با جوامع غيرمسلمان , روابط تجارى ياعلمى براساس حفظ منافع مسلمين و استقلال و ثبات جوامع اسلامى داشته باشند, نه داخل در مفهوم ركون به ظالمين است و نه چيزى است كه از نظر اسلام ممنوع بوده باشد و در عصر خود پيامبر(ص ) و اعصار بعد همواره چنين ارتباطاتى وجود داشته است .
(آيه ).
((نماز)) و ((صبر)):.
در اين آيه و آيه بعد انگشت روى دو دستور از مهمترين دستورات اسلامى كه در واقع روح ايمان و پـايـه اسلام است گذارده شده ; نخست فرمان به اقامه نمازداده , مى گويد: ((نماز را در دو طرف روز, و در اوائل شب برپا دار)) (واقم الصلوة طرفى النهار وزلفا من الليل ).ظـاهـر تعبير ((طرفى النهار)) (دو طرف روز) اين است كه نماز صبح و مغرب را بيان مى كند, كه در دو طرف روز قرار گرفته و ((زلف )) منطبق بر نماز عشا مى باشد.
سپس براى اهميت نماز روزانه خصوصا و همه عبادات و طاعات و حسنات عموما چنين مى گويد: ((حسنات , سيئات را از ميان مى برند)) (ان الحسنات يذهبن السيئات ).
((واين تذكر ويادآورى است براى آنها كه توجه دارند)) (ذلك ذكرى للذاكرين ).
آيـه فـوق همانند قسمتى ديگر از آيات قرآن تاثير اعمال نيك را در از ميان بردن آثار سؤ اعمال بد بيان مى كند, كار نيك كه از انگيزه الهى سرچشمه گرفته به روح آدمى لطافتى مى بخشد كه آثار گناه را مى تواند از آن بشويد و تيرگيهاى گناه رابه روشنايى مبدل سازد.