بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برگزیده تفسیر نمونه ـ ج 2, ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_04 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_07 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_08 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_09 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_10 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_11 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_13 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_14 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_15 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_16 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_17 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_18 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_19 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_20 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_21 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_22 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_23 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_24 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_26 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_27 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_28 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_29 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_30 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_31 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_32 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_33 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_35 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_36 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
     nemn2_5F25 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 2
 

 

 
 

در اينجا قسمت ديگرى از همين ماجرا را بيان مى كند و آن اين كه وقتى نوح فرزند خود را در ميان امـواج ديـد, عـاطـفـه پدرى به جوش آمد و به ياد وعده الهى درباره نجات خاندانش افتاد, رو به درگـاه خـدا كـرد ((و صـدا زد پـروردگارا ! فرزندم ازخاندان من است (و تو وعده فرمودى كه خـانـدان مرا از طوفان و هلاكت رهايى بخشى ) و وعده تو در مورد نجات خاندانم حق است و تو از همه حكم كنندگان برترى )) و در وفاى به عهد از همه ثابت ترى (ونادى نوح ربه فقال رب ان ابنى من اهلى وان وعدك الحق وانت احكم الحاكمين ).
اين وعده اشاره به همان چيزى است كه در آيه 40 همين سوره گذشت .
(آيـه ) امـا بـلافاصله پاسخ شنيد, پاسخى تكان دهنده و روشنگر از يك واقعيت بزرگ , واقعيتى كه پيوند مكتبى را مافوق پيوند نسبى و خويشاوندى قرارمى دهد.
((خداوند گفت : اى نوح ! او از اهل تو نيست )) ! (قال يا نوح انه ليس من اهلك ).
((بلكه او عملى است غيرصالح )) (انه عمل غير صالح ).
فـرد ناشايسته اى است كه بر اثر بريدن پيوند مكتبيش از تو, پيوندخانواده گيش به چيزى شمرده نمى شود.
((حـال كه چنين است , چيزى را كه به آن علم ندارى از من تقاضا مكن )) (فلا تسئلن ما ليس لك به علم ) ((من به تو موعظه مى كنم تا از جاهلان نباشى )) (انى اعظك ان تكون من الجاهلين ).
از امـام عـلى بن موسى الرضا(ع ) نقل شده كه روزى از دوستان خود پرسيد:مردم اين آيه را چگونه تفسير مى كنند ((انه عمل غير صالح )) يكى از حاضران عرض كرد بعضى معتقدند كه معنى آن اين اسـت كـه فـرزنـد نـوح (كنعان ) فرزند حقيقى اونبود امام فرمود: ((نه چنين نيست , او به راستى فرزند نوح بود, اما هنگامى كه گناه كرد و از جاده اطاعت فرمان خدا قدم بيرون گذاشت خداوند فرزندى او را نفى كرد,همچنين كسانى كه از ما باشند ولى اطاعت خدا نكنند, از ما نيستند)).
(آيـه ) به هر حال نوح دريافت كه اين تقاضا از پيشگاه پروردگار درست نبوده است و هرگز نبايد نـجـات چـنـيـن فـرزنـدى را مشمول وعده الهى دائر بر نجات خاندانش بداند, لذا رو به درگاه پـروردگـار كرد و گفت : پروردگارا ! من به تو پناه مى برم از اينكه چيزى از تو بخواهم كه به آن آگاهى ندارم )) (قال رب انى اعوذبك ان اسئلك ما ليس لى به علم ).
((و اگـر مـرا نـبـخـشـى و مـشـمول رحمتت قرار ندهى از زيانكاران خواهم بود))(والا تغفرلى وترحمنى اكن من الخاسرين ).
(آيه ).

نوح به سلامت فرود آمد !.

در ايـن آيـه اشاره به فرود آمدن نوح از كشتى و تجديد حيات و زندگى عادى بر روى زمين شده است .
نـخـست مى گويد: ((به نوح خطاب شد كه اى نوح ! به سلامت و با بركت ازناحيه ما بر تو و بر آنها كه با تواند فرود آى )) (قيل يا نوح اهبط بسلا م منا وبركات عليك وعلى امم ممن معك ).
بـدون شك ((طوفان )) همه آثار حيات را در هم كوبيده بود, و طبعا زمينهاى آباد, مراتع سرسبز و بـاغـهـاى خـرم , همگى ويران شده بودند, و در اين هنگام بيم آن مى رفت كه نوح و يارانش از نظر ((زندگى )) و ((تغذيه )) در مضيقه شديد قرار گيرند, اماخداوند به اين گروه مؤمنان اطمينان داد كه درهاى بركات الهى به روى شما گشوده خواهد شد و از نظر زندگى هيچ گونه نگرانى به خود راه ندهيد كه محيطى ((سالم )) وپربركت براى شما فراهم است .
سـپس اضافه مى كند: با اين همه باز در آينده از نسل همين مؤمنان ((امتهايى به وجود مى آيند كه انواع نعمتها را به آنها مى بخشيم (ولى آنها در غرور و غفلت فرومى روند) سپس عذاب دردناكى از سوى ما به آنها مى رسد)) (وامم سنمتعهم ثم يمسهم منا عذاب اليم ).
(آيـه ) در ايـن آيـه كه با آن داستان نوح در اين سوره پايان مى گيرد, يك اشاره كلى به تمام آنچه گذشت مى كند و مى فرمايد: ((اينها همه از اخبار غيب است كه به تو (اى پيامبر) وحى مى كنيم )) (تلك من انبا الغيب نوحيها اليك ).
((هيچ گاه نه تو و نه قوم تو قبل از اين از آن آگاهى نداشتيد)) (ما كنت تعلمهاانت ولا قومك من قبل هذا).
با توجه به آنچه در باره نوح به تو وحى شد و آن همه مشكلاتى كه نوح دردعوتش با آن روبرو بود, و با اين حال استقامت ورزيد ((تو هم صبر و استقامت كن ,چرا كه سرانجام پيروزى براى پرهيزكاران است )) (فاصبر ان العاقبة للمتقين ).
از ايـن آيـه اسـتـفاده مى شود كه بر خلاف آنچه برخى مى پندارند, پيامبران (ازعلم غيب آگاهى داشـتـند, منتها اين آگاهى از طريق الهى و به مقدارى كه خدامى خواست بود, نه اين كه از پيش خود چيزى بدانند.
در اينجا داستان نوح را با تمام شگفتيها و عبرتهايش رها كرده و به سراغ پيامبر بزرگ ديگرى يعنى هود كه اين سوره به نام او ناميده شده است مى رويم .
(آيه ).

بت شكن شجاع !.

نخست در مورد اين ماجرا مى فرمايد: ((ما به سوى قوم عاد برادرشان هود رافرستاديم )) (والى عاد اخاهم هودا).
در اينجا از ((هود)) تعبير به برادر مى كند, اين تعبير يا به خاطر آن است كه عرب از تمام افراد قبيله تعبير به برادر مى كند و يا اشاره به اين است كه رفتار هودمانند ساير انبيا با قوم خود كاملا برادرانه بود, نه در شكل يك امير و فرمانده , و ياحتى يك پدر نسبت به فرزندان , بلكه همچون يك برادر در برابر برادران ديگر بدون هرگونه امتياز و برترى جويى .
نـخـسـتين دعوت هود, همان دعوت تمام انبيا بود, دعوت به سوى توحيد ونفى هرگونه شرك : ((هود به آنها گفت : اى قوم من ! خدا را پرستش كنيد)) (قال ياقوم اعبدوا اللّه ).
((چرا كه هيچ اله ومعبود شايسته اى جز او وجودندارد)) (ما لكم من اله غيره ).
((شـمـا (در اعـتـقـادى كه به بتها داريد در اشتباهيد و) فقط تهمت مى زنيد)) و بتهارا شريك او مى خوانيد (ان انتم الا مفترون ).
اين بتها نه شريك او هستند و نه منشا خير و شر, هيچ كارى از آنها ساخته نيست , چه افترا و تهمتى از اين بالاتر كه براى چنين موجودات بى ارزشى اين همه مقام قائل شويد.
(آيـه ) سـپس حضرت هود اضافه كرد: ((اى قوم من ! در دعوت خودم (هيچ گونه چشمداشتى از شـمـا نـدارم ) هيچ گونه پاداشى از شما نمى خواهم )) (يا قوم لا اسئلكم عليه اجرا) تا گمان كنيد فرياد و جوش و خروش من براى رسيدن به مال و مقام است , و يا شما به خاطر سنگينى بار پاداشى كه مى خواهيد براى من در نظر بگيريدتن به تسليم ندهيد.
((تـنـها اجر و پاداش من بر آن كسى است كه مرا آفريده )) (ان اجرى الا على الذى فطرنى ) به من روح و جسم بخشيده و در همه چيز مديون او هستم همان خالق و رازق من .
اصـولا مـن اگـر گـامـى بـراى هدايت و سعادت شما بر مى دارم به خاطر اطاعت فرمان اوست و بنابراين بايد اجر و پاداش از او بخواهم نه از شما.
بـه عـلاوه مـگـر شما چيزى از خود داريد كه به من بدهيد هر چه شما داريد ازناحيه او است ((آيا نمى فهميد))؟ (افلا تعقلون ).
(آيـه ) سرانجام براى تشويق آنها و استفاده از تمام وسائل ممكن براى بيدار ساختن روح حق طلبى اين قوم گمراه , متوسل به بيان پاداشهاى مادى مشروطمى شود كه خداوند در اختيار مؤمنان در ايـن جهان مى گذارد, مى گويد: ((اى قوم من !از خدا به خاطر گناهانتان طلب بخشش كنيد)) (و يا قوم استغفروا ربكم ).
((سپس توبه كنيد و به سوى او باز گرديد)) (ثم توبوا اليه ).
اگر شما چنين كنيد ((به آسمان فرمان مى دهد قطره هاى حياتبخش باران را برشما پى درپى فرو فرستد)) (يرسل السما عليكم مدرارا).
تـا كـشـت و زرع و بـاغـهـاى شما به كم آبى و بى آبى تهديد نشوند و همواره سرسبز و خرم باشند بـه عـلاوه در سـايه ايمان و تقوا و پرهيز از گناه و بازگشت به سوى خدا ((نيرويى بر نيروى شما مى افزايد)) (ويزدكم قوة الى قوتكم ).
هرگز فكر نكنيد كه ايمان و تقوا از نيروى شما مى كاهد, نه هرگز.
بنابراين ((از راه حق روى بر نتابيد و در جاده گناه قدم مگذاريد)) (ولا تتولوامجرمين ).

توحيد خمير مايه دعوت همه پيامبران ـ.

تـاريـخ انبيا نشان مى دهد كه همه آنها دعوت خود را از توحيد و نفى شركت و هرگونه بت پرستى آغـاز كـردنـد, و در واقـع هـيـچ اصلاحى در جوامع انسانى بدون اين دعوت ميسر نيست , چرا كه وحـدت جـامعه و همكارى و تعاون و ايثار وفداكارى همه امورى هستند كه از ريشه توحيد معبود سيراب مى شوند.
امـا شـرك سـرچـشـمـه هـرگـونـه پـراكندگى و تضاد و تعارض و خودكامگى وخودمحورى و انـحـصـارطـلبى است , و پيوند اين مفاهيم با شرك و بت پرستى به مفهوم وسيعش چندان مخفى نيست .
(آيه ).

منطق نيرومند هود!.

حـال بـبـيـنيم اين قوم سركش و مغرور يعنى عاد در برابر برادرشان هود(ع ) ونصايح و اندرزها و راهنماييهاى او چه واكنشى نشان دادند.
((آنـهـا گـفـتند: اى هود تو دليل روشنى براى ما نياورده اى )) (قالوا يا هود ماجئتناببينة ) ((و ما هـرگز به خاطر سخنان تو دست از دامن بتها و خدايانمان بر نمى داريم ))(وما نحن بتاركى آلهتنا عن قولك ).
((و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد)) ! (وما نحن لك بمؤمنين ).
(آيه ) و پس از اين سه جمله غيرمنطقى , اضافه كردند: ((ما (در باره تو)فقط مى گوييم : بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده (و عقلت را ربوده )اند)) (ان نقول الا اعتريك بعض آلهتنا بسؤ).
بدون شك هود ـهمان گونه كه برنامه و وظيفه تمام پيامبران است ـ معجزه يامعجزاتى براى اثبات حـقـانـيـت خويش به آنها عرضه داشته بود, ولى آنها به خاطر كبرو غرورى كه داشتند مانند ساير اقوام لجوج , معجزات را انكار كردند.
به هر حال هود مى بايد پاسخى دندان شكن به اين قوم گمراه و لجوج بدهد,پاسخى كه هم آميخته با منطق باشد, و هم از موضع قدرت ادا شود.
قرآن مى گويد: او در پاسخ آنها اين چند جمله را بيان كرد:.
((گفت : من خدا را به شهادت مى طلبم و همه شما نيز شاهد باشيد كه من ازاين بتها و خدايانتان بيزارم )) (قال انى اشهداللّه واشهدوا انى برئ مما تشركون ).
اشـاره بـه ايـن كه اگر اين بتها قدرتى دارند از آنها بخواهيد مرا از ميان بردارند,من كه آشكارا به جنگ آنها برخاسته ام چرا مرا نابود نمى كنند ؟!.
(آيه ) سپس اضافه مى كند: نه فقط كارى از آنها ساخته نيست , شما هم با اين انبوه جمعيتتان قادر بـر چـيـزى نـيستيد, ((از آنچه غير او (مى پرستيد) حال كه چنين است همگى دست به دست هم بـدهيد و هر نقشه اى را مى توانيد بر ضد من بكشيدو لحظه اى مرا مهلت ندهيد)) اما بدانيد كارى از دست شما ساخته نيست (من دونه فكيدونى جميعا ثم لا تنظرون ).
(آيـه ) چـرا مـن انـبوه جمعيت را به هيچ مى شمرم ؟ و چرا كمترين اعتنايى به قوت و قدرت شما ندارم ؟ شمايى كه تشنه خون من هستيد و همه گونه قدرت داريد براى اين كه من پشتيبانى دارم كـه قـدرتـش فـوق قـدرتها است ((من توكل برخدايى كردم كه پروردگار من و شماست )) (انى توكلت على اللّه ربى وربكم ).
و بعد ادامه داد نه تنها شما, ((هيچ جنبنده اى در جهان نيست مگر اين كه درقبضه قدرت و فرمان خداست )) و تا او نخواهد كارى از آنان ساخته نيست (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها).
ولـى ايـن را نـيـز بـدانـيـد خـداى من از آن قدرتمندانى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى و هـوسـبازى گردد و آن را در غيرحق به كار برد, بلكه ((پروردگار من همواره بر صراط مستقيم و جـاده عدل و داد مى باشد)) و كارى بر خلاف حكمت وصواب انجام نمى دهد (ان ربى على صراط مستقيم ).
(آيه ) سرانجام ((هود)) در آخرين سخن به آنها چنين مى گويد: ((اگر شما ازراه حق روى برتابيد (به من زيانى نمى رسد) چرا كه من رسالت خويش را به شماابلاغ كردم )) (فان تولوا فقد ابلغتكم ما ارسلت به اليكم ).
اشـاره بـه ايـن كـه گـمان نكنيد اگر دعوت من پذيرفته نشود براى من شكست است , من انجام وظيفه كردم , انجام وظيفه , پيروزى است .
سـپـس همان گونه كه بت پرستان او را تهديد كرده بودند, او به طرز شديدترى آنها را به مجازات الـهى تهديد مى كند و مى گويد: اگر شما دعوت حق را نپذيريد((خداوند به زودى (شما را نابود كـرده و) گـروه ديگرى را جانشين شما مى كند وهيچ گونه زيانى به او نمى رسانيد)) (ويستخلف ربى قوما غيركم ولا تضرونه شيئا).
ايـن قـانـون خـلـقـت است , كه هرگاه مردمى لياقت پذيرا شدن نعمت هدايت ويا نعمتهاى ديگر پروردگار را نداشته باشند, آنها را از ميان برمى دارد و گروهى لايق به جاى آنان مى نشاند.
ايـن را هـم بدانيد كه : ((پروردگار من حافظ همه چيز و نگاهدارنده هرگونه حساب است )) (ان ربى على كل شى حفيظ).
نه فرصت از دست او مى رود, نه موقعيت را فراموش مى كند, نه پيامبران ودوستان خود را به دست نسيان مى سپارد, بلكه همه چيز را مى داند و بر هر چيزمسلط است .
(آيه ).

لعن و نفرين ابدى بر اين قوم ستمگر!.

در آخرين قسمت از آيات مربوط به سرگذشت قوم عاد و پيامبرشان هود,به مجازات دردناك اين سـركـشان اشاره كرده , نخست مى گويد: ((و هنگامى كه فرمان ما (داير به مجازاتشان فرا رسيد) هود و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند به خاطررحمت و لطف خاصى كه به آنان داشتيم رهايى بخشيد)) (ولما جا امرنا نجيناهودا والذين آمنوا معه برحمة منا).
و بـاز بـراى تـاكـيـد بـيـشـتـر مى فرمايد: ((و ما اين قوم با ايمان را از عذاب شديد وغليظ رهايى بخشيديم )) (ونجيناهم من عذاب غليظ).
(آيه ) در اين آيه گناهان قوم عاد را در سه موضوع خلاصه مى كند;Šنخست مى فرمايد: ((و اين قوم عاد بود كه آيات پروردگارشان را انكار كردند)) و بالجاجت , هرگونه دليل و مدرك روشنى را بر صدق دعوت پيامبرشان منكر شدند(وتلك عاد جحدوا بيات ربهم ).
ديـگـر ايـن كه : آنها از نظر عمل نيز ((به عصيان و سركشى در برابر پيامبران برخاستند)) (وعصوا رسله ).
سـومـيـن گـنـاهـشـان ايـن بود كه فرمان خدا را رها كرده ((و از فرمان هر جبارعنيدى پيروى مى كردند)) (واتبعوا امر كل جبار عنيد).
چـه گناهى از اين گناهان بالاتر, ترك ايمان , مخالفت پيامبران و گردن نهادن به فرمان جباران عنيد.
((جـبـار)) بـه كسى مى گويند كه از روى خشم و غضب مى زند و مى كشد و نابودمى كند, و پيرو فـرمان عقل نيست و ((عنيد)) كسى است كه با حق و حقيقت ,فوق العاده مخالف است و هيچ گاه زير بار حق نمى رود.
ايـن دو صفت , صفت بارز طاغوتها و مستكبران هر عصر و زمان است , كه هرگز گوششان بدهكار حـرف حق نيست , و با هر كس مخالف شدند با قساوت وبى رحمى , شكنجه مى كنند و مى كوبند و از ميان مى برند.
(آيـه ) در ايـن آيه كه داستان هود و قوم عاد در آن پايان مى گيرد, نتيجه اعمال زشت و نادرست آنـهـا را چنين بيان مى كند: ((آنها به خاطر اعمالشان در اين دنيا مورد لعن و نفرين واقع شدند, و بعد از مرگشان جز نام بد و تاريخ ننگين از آنهاباقى نماند)) (واتبعوا فى هذه الدنيا لعنة ).
و در روز رسـتـاخـيـز گفته مى شود: ((بدانيد كه قوم عاد پروردگارشان را انكاركردند)) (ويوم القيمة الا ان عادا كفروا ربهم ).
((دور باد عاد, قوم هود از رحمت پروردگار)) (الا بعدا لعاد قوم هود).
با اين كه كلمه ((عاد)) براى معرفى اين گروه كافى است در آيه فوق بعد از ذكرعاد, قوم هود نيز ذكـر شـده اسـت كـه هـم تـاكيد را مى رساند و هم اشاره به اين است كه ;Š اين گروه همان كسانى هـستند كه پيامبر دلسوزشان هود را آن همه ناراحت ومتهم ساختند, و به همين جهت از رحمت خداوند دورند.
(آيه ).

آغاز سرگذشت قوم ثمود:.

سرگذشت قوم عاد با تمام درسهاى عبرت انگيزش بطور فشرده پايان يافت واكنون نوبت قوم ثمود اسـت , هـمـان جـمـعـيتى كه طبق نقل تواريخ در سرزمين ((وادى القرى )) در ميان مدينه و شام زندگى داشتند.
بـاز در اينجا مى بينيم كه قرآن مجيد هنگامى كه سخن از پيامبر آنها ((صالح ))مى گويد به عنوان ((برادر)) از او ياد مى كند;Š برادرى دلسوز و مهربان كه جزخيرخواهى هدف ديگرى ندارد آيه شريفه مى فرمايد: ((ما به سوى قوم ثمودبرادرشان صالح را فرستاديم )) (والى ثمود اخاهم صالحا).
((گـفت : اى قوم من ! خدا را پرستش كنيد كه هيچ معبودى براى شما جز اونيست )) (قال يا قوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره ).
سـپـس بـراى تـحـريم حسن حق شناسى آنها به گوشه اى از نعمتهاى مهم پروردگار كه سراسر وجـودشـان را فـرا گـرفته اشاره كرده , مى گويد:((او كسى است كه شما را از زمين آفريد)) (هو انشاكم من الا رض ).
پس از اشاره به نعمت آفرينش , نعمتهاى ديگرى را كه در زمين قرار داده به اين انسانهاى سركش يادآورى مى كند: او كسى است كه : ((عمران و آبادى زمين را به شما سپرد و قدرت و وسائل آن را در اختيارتان قرار داد)) (واستعمركم فيها).
قـابـل تـوجـه ايـن كـه قرآن نمى گويد خداوند زمين را آباد كرد و در اختيار شماگذاشت , بلكه مى گويد عمران و آبادى زمين را به شما تفويض كرد, اشاره به اين كه وسائل از هر نظر آماده است , امـا شـما بايد با كار و كوشش زمين را آباد سازيد و منابع آن را به دست آوريد و بدون كار و كوشش سهمى نداريد.
((اكنون كه چنين است , از گناهان خود توبه كنيد و به سوى خدا بازگرديد كه پروردگار من به بـنـدگـان خود نزديك است و درخواست آنها را اجابت مى كند))(فاستغفروه ثم توبوا اليه ان ربى قريب مجيب ).
(آيه ) اكنون ببينيم مخالفان صالح در مقابل منطق زنده و حق طلبانه او چه پاسخى دادند؟.
آنـهـا بـراى نفوذ در صالح و يا لااقل خنثى كردن نفوذ سخنانش در توده مردم ازيك عامل روانى استفاده كردند, و به تعبير عاميانه خواستند هندوانه زير بغلش بگذارند, و ((گفتند: اى صالح ! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى )) (قالوا يا صالح قدكنت فينا مرجوا قبل هذا).
در مـشـكـلات بـه تـو پناه مى برديم و از تو مشورت مى كرديم , و به عقل و هوش و درايت تو ايمان داشتيم , و در خيرخواهى و دلسوزى تو هرگز ترديد به خود راه نمى داديم .
اما متاسفانه اميد ما را بر باد دادى , و با مخالفت با آيين بت پرستى و خدايان ما كه راه و رسم نياكان مـا است و از افتخارات قوم ما محسوب مى شود نشان دادى كه نه احترامى براى بزرگان قائلى , نه به عقل و هوش ما ايمان دارى , و نه مدافع سنتهاى ما هستى .
((راستى تو مى خواهى ما را از پرستش آنچه پدران ما مى پرستيدند نهى كنى ))؟ (اتنهينا ان نعبد ما يعبد آباؤنا).
((حقيقت اين است ما نسبت به آيينى كه تو به آن دعوت مى كنى (يعنى آيين يكتاپرستى ) در شك و ترديديم , نسبت به آن بدبين نيز هستيم )) (واننا لفى شك مماتدعونا اليه مريب ).
(آيـه ) امـا ايـن پـيـامـبر بزرگ الهى بدون آن كه از هدايت آنها مايوس گردد, ويا اين كه سخنان پرتزويرشان در روح بزرگ او كمترين اثرى بگذارد, با متانت خاص خودش چنين پاسخ ((گفت : اى قوم من ! ببينيد اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم , و رحمتى از جانب خود به من داده بـاشـد)) آيـا مى توانم رسالت الهى راابلاغ نكنم و با انحرافات و زشتيها نجنگم ؟! (قال يا قوم اريتم ان كنت على بينة من ربى وآتينى منه رحمة ).
در ايـن حـال ((اگـر من نافرمانى او كنم , چه كسى مى تواند مرا در برابر وى يارى دهد)) ؟ (فمن ينصرنى من اللّه ان عصيته ).
((پس (استدلال به روش نياكان و اين گونه سخنان ) شما جز اطمينان به زيانكاربودنتان چيزى بر من نمى افزايد)) ! (فما تزيدوننى غير تخسير).
(آيـه ) بـعـد براى نشان دادن معجزه و نشانه اى بر حقانيت دعوتش ازطريق كارهايى كه از قدرت انـسان بيرون است و تنها به قدرت پروردگار متكى است وارد شد و به آنها گفت : ((اى قوم من ! اين ناقه پروردگار براى شما,آيت و نشانه اى است )) (ويا قوم هذه ناقة اللّه لكم آية ).
((آن را رها كنيد كه در زمين خدا از مراتع و علفهاى بيابان بخورد)) (فذروهاتاكل فى ارض اللّه ).
((و هرگز آزارى به آن نرسانيد كه اگر چنين كنيد عذاب نزديك الهى شما را فراخواهد گرفت )) (ولا تمسوها بسؤ فياخذكم عذاب قريب ).
(آيـه ) بـه هـر حال با تمام تاكيدهايى كه اين پيامبر بزرگ يعنى صالح درباره آن ناقه كرده بود آنها سـرانـجـام تصميم گرفتند, ناقه را از بين ببرند چرا كه وجود آن باخارق عاداتى كه داشت باعث بـيـدار شـدن مردم و گرايش به صالح مى شد, لذاگروهى از سركشان قوم ثمود كه نفوذ دعوت صـالح را مزاحم منافع خويش مى ديدند, و هرگز مايل به بيدار شدن مردم نبودند, چرا كه با بيدار شـدن خـلـق خـداپـايـه هاى استعمار و استثمارشان فرو مى ريخت , توطئه اى براى از ميان بردن نـاقـه چـيدند و گروهى براى اين كار مامور شدند و سرانجام يكى از آنها بر ناقه تاخت و باضربه يا ضرباتى كه بر آن وارد كرد ((آن را از پاى در آوردند)) (فعقروها).
در پايان آيه مى خوانيم : صالح پس از سركشى و عصيان قوم و از ميان بردن ناقه به آنها اخطار كرد و ((گفت : سه روز تمام در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهيد متلذذ و بهره مند شويد)) و بدانيد پس از اين سه روز عذاب و مجازات الهى فرا خواهد رسيد (فقال تمتعوا فى داركم ثلثة ايام ).
ايـن را جـدى بـگـيـريد, دروغ نمى گويم ((اين يك وعده راست و حقيقى است ))(ذلك وعد غير مكذوب ).

پيوند مكتبى ـ.

اسلام رضايت باطنى به يك امر و پيوند مكتبى با آن را به منزله شركت در آن مى داند, اميرمؤمنان عـلـى (ع ) مـى فـرمـايـد: ((نـاقه ثمود را يك نفر از پاى درآورد, اماخداوند همه آن قوم سركش را مجازات كرد, چرا كه همه به آن راضى بودند)).
روايـات مـتعدد ديگرى به همين مضمون و يا مانند آن از پيامبراسلام (ص ) وائمه اهل بيت (ع ) نقل شده كه اهميت فوق العاده اسلام را به پيوند مكتبى وبرنامه هاى هماهنگ فكرى , روشن مى سازد.
(آيه ).

سرانجام قوم ثمود:.

در اين آيه چگونگى نزول عذاب را بر اين قوم سركش (قوم ثمود) بعد ازپايان مدت سه روز تشريح مى كند: ((پس هنگامى كه فرمان ما (دائر به مجازات اين گروه ) فرا رسيد صالح و كسانى را كه با او ايـمان آورده بودند در پرتو رحمت خويش رهايى بخشيديم )) (فلما جا امرنا نجينا صالحا والذين آمنوا معه برحمة منا).
نـه تـنها از عذاب جسمانى و مادى كه ((از رسوايى و خوارى و بى آبرويى كه آن روز دامن اين قوم سركش را گرفت نيز نجاتشان داديم )) (ومن خزى يومئذ).
((چـرا كـه پـروردگـارت قـوى و قـادر بر همه چيز و مسلط به هر كار است )) (ان ربك هو القوى العزيز) هيچ چيز براى او محال نيست , و هيچ قدرتى توانايى مقابله با اراده او را ندارد.
ايـن رحـمـت الـهـى اسـت كـه ايجاب مى كند, بى گناهان به آتش گنهكاران نسوزند, و مؤمنان به خاطر افراد بى ايمان گرفتار نشوند.
(آيـه ) ((ولـى ظـالـمـان را صـيحه آسمانى فرو گرفت , و آن چنان اين صيحه سخت و سنگين و وحـشتناك بود كه بر اثر آن همگى آنان در خانه هاى خود به زمين افتادند و مردند)) (واخذ الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديارهم جاثمين ).
(آيه ) آن چنان مردند و نابود شدند و آثارشان بر باد رفت كه : ((گويى هرگزدر آن سرزمين ساكن نبودند)) (كان لم يغنوا فيها).
((بـدانيد قوم ثمود نسبت به پروردگار خود كفر ورزيدند و فرمانهاى الهى راپشت سر انداختند)) (الا ان ثمود كفروا ربهم ).
((دور باد قوم ثمود از لطف ورحمت پروردگار ونفرين برآنها)) (الا بعدا لثمود).
(آيه ).

فرازى از زندگى بت شكن بزرگ !.

اكـنون نوبت از فرازى زندگانى ابراهيم اين قهرمان بت شكن است , البته دراينجا تنها يك قسمت از زنـدگـانـى او كـه مربوط به داستان قوم لوط و مجازات اين گروه آلوده عصيانگر است , اشاره شـده , نـخست مى گويد: ((فرستاده هاى ما نزدابراهيم آمدند در حالى كه حامل بشارتى بودند)) (ولقد جات رسلنا ابرهيم بالبشرى ).
ايـن فـرسـتادگان الهى همان فرشتگانى بودند كه مامور درهم كوبيدن شهرهاى قوم لوط بودند, ولى قبلا براى دادن پيامى به ابراهيم (ع ) نزد او آمدند.
در ايـن كه بشارتى كه آنها حامل آن بودند چه بوده است , دو احتمال وجوددارد كه جمع ميان آن دو نـيـز بـى مانع است : نخست بشارت به تولد اسماعيل واسحاق است كه بشارت بزرگى براى او محسوب مى شد.
ديـگر اين كه ابراهيم از فساد قوم لوط و عصيانگرى آنها سخت ناراحت بود,هنگامى كه با خبر شد آنها چنين ماموريتى دارند, خوشحال گشت .
به هر حال : ((هنگامى كه رسولان بر او وارد شدند سلام كردند)) (قالوا سلا ما).
((او هم در پاسخ به آنها سلام گفت )) (قال سلا م ).
((و چيزى نگذشت كه گوساله بريانى براى آنها آورد)) (فما لبث ان جا بعجل حنيذ).
از ايـن جـمله استفاده مى شود كه يكى از آداب مهماندارى آن است كه غذا راهر چه زودتر براى او آماده كنند, چرا كه ميهمان وقتى از راه مى رسد مخصوصا اگرمسافر باشد غالبا خسته و گرسنه اسـت , هـم نـيـاز بـه غـذا دارد, و هـم نياز به استراحت ,بايد زودتر غذاى او را آماده كنند تا بتواند استراحت كند.
(آيـه ) در ايـن هنگام واقعه عجيبى اتفاق افتاد و آن اين كه ابراهيم مشاهده كرد كه ميهمانان تازه وارد دسـت بـه سـوى غـذا دراز نـمى كنند, اما ((هنگامى كه ديددست آنها به آن نمى رسد (واز آن نـمـى خورند كار) آنها را غيرعادى شمرد ودردل احساس ترس نمود)) (فلما را ايديهم لا تصل اليه نكرهم واوجس منهم خيفة ).
ايـن مـوضـوع از يـك رسـم و عادت ديرينه سرچشمه مى گرفت زيرا اگر كسى واقعا قصد سوئى نـسـبت به ديگرى داشته باشد سعى مى كند نان و نمك او رانخورد, روى اين جهت ابراهيم از كار اين ميهمانان , نسبت به آنها بدگمان شد و فكركرد ممكن است قصد سوئى داشته باشند.
رسـولان كـه بـه ايـن مساله پى برده بودند, به زودى ابراهيم را از اين فكر بيرون آوردند و ((به او گـفـتـنـد: نترس ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم )) يعنى فرشته ايم و مامور عذاب يك قوم ستمگر و فرشته غذا نمى خورد (قالوا لا تخف انا ارسلناالى قوم لوط).
(آيـه ) ((در ايـن هـنـگـام هـمسر ابراهيم (ساره ) كه در آنجا ايستاده بود خنديد))(وامراته قائمة فضحكت ).
ايـن خنده ممكن است به خاطر آن باشد كه او نيز از فجايع قوم لوط به شدت ناراحت و نگران بود و اطلاع از نزديك شدن مجازات آنها مايه خوشحالى و سروراو گشت .
سـپـس اضافه مى كند: ((به دنبال آن به او بشارت داديم كه اسحاق از او متولدخواهد شد و پس از اسحاق , يعقوب )) از اسحاق متولد مى گردد, (فبشرناها باسحق ومن ورا اسحق يعقوب ).
در حـقيقت هم به او بشارت فرزند دادند, و هم ((نوه )), يكى اسحاق و ديگرى يعقوب كه هر دو از پيامبران خدا بودند.
(آيـه ) هـمـسر ابراهيم ((ساره )) كه با توجه به سن زياد خود و همسرش سخت از دارا شدن فرزند مـايـوس و نـومـيد بود, با لحن بسيار تعجب آميزى ((فريادكشيد كه اى واى بر من ! آيا من فرزند مـى آورم در حـالـى كه پيرزنم , و شوهرم نيز پيراست , اين مساله بسيار عجيبى است )) !؟ (قالت يا ويلتا الد وانا عجوز وهذا بعلى شيخا ان هذا لشى عجيب ).
(آيه ) به هر حال رسولان پروردگار فورا او را از اين تعجب در آوردند, وسوابق نعمتهاى فوق العاده الهى را بر اين خانواده و نجات معجز آسايشان را ازچنگال حوادث يادآور شدند و به او ((گفتند: آيا از فرمان خداوند تعجب مى كنى )) ؟(قالوا اتعجبين من امراللّه ).
در حـالى كه ((رحمت خدا و بركاتش بر شما اهل بيت بوده و هست ))(رحمت اللّه وبكاته عليكم اهل البيت ).
همان خدايى كه ابراهيم را از چنگال نمرود ستمگر رهايى بخشيد, و در دل آتش سالم نگاه داشت .
ايـن رحـمت و بركت الهى تنها آن روز و آن زمان نبود بلكه در اين خاندان همچنان ادامه داشته و دارد, چه بركتى بالاتر از وجود پيامبر اسلام (ص ) و امامان معصوم كه در اين خاندان آشكار شده اند.
و در پـايـان آيه براى تاكيد بيشتر, فرشتگان گفتند: ((او (خدايى است ) كه حميد و مجيد است )) (انه حميد مجيد).
(آيه ) ((هنگامى كه وحشت ابراهيم از آنها, زائل شد, و از طرفى بشارت فرزند و جانشين برومندى به او دادند, فورا به فكر قوم لوط (كه آن رسولان مامورنابودى آنها بودند) افتاد و شروع به مجادله و گـفـتـگـو در اين باره با آنها كرد)) (فلماذهب عن ابرهيم الروع وجاته البشرى يجادلنا فى قوم لوط).
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه چرا ابراهيم در باره يك قوم آلوده گنهكاربه گفتگو برخاسته و بـا رسولان پروردگار كه ماموريت آنها به فرمان خداست به مجادله پرداخته است در حالى كه اين كار از شان يك پيامبر, آن هم پيامبرى به عظمت ابراهيم دور است .
(آيـه ) لـذا قـرآن بـلافـاصـلـه مـى گـويـد: ((ابـراهـيم , بردبار, بسيار مهربان , ومتوكل بر خدا و بازگشت كننده به سوى او بود)) (ان ابرهيم لحليم اواه منيب ).
در واقـع بـا ايـن سـه وصـف , پـاسخ سربسته و كوتاهى به اين سؤال داده شده است كه : مجادله او مـجـادله ممدوحى بوده است , و اين به خاطر آن است كه براى ابراهيم روشن نبود كه فرمان عذاب بـطـور قـطـع از نـاحـيـه خـداوند صادرشده , واحتمال بيدار شدن درباره آنها مى رود, وبه همين دليل هنوز جايى براى شفاعت وجود دارد.
(آيـه ) در ايـن آيـه مـى فرمايد: ((رسولان به زودى به ابراهيم گفتند: اى ابراهيم ! از اين پيشنهاد صرفنظر كن )) و شفاعت را كنار بگذار كه جاى آن نيست (ياابراهيم اعرض عن هذا).
((چرا كه فرمان حتمى پروردگارت فرا رسيده )) (انه قد جا امر ربك ).
((و عذاب خداوند بدون گفتگو به سراغ آنها خواهد آمد)) ((وانهم آتيهم عذاب غير مردود).
(آيه ).

زندگى ننگين قوم لوط:.

در آيـات سوره اعراف , اشاره به گوشه اى از سرنوشت قوم لوط شده , وتفسير آن را در آنجا ديديم , اما در اينجا به تناسب شرح داستانهاى پيامبران و اقوام آنها, و به تناسب پيوندى كه آيات گذشته با سـرگـذشـت لـوط و قـومـش داشت پرده ازروى قسمت ديگرى از زندگانى اين قوم منحرف و گـمـراه بـر مى دارد, تا هدف اصلى را كه نجات و سعادت كل جامعه انسانى است از زاويه ديگرى تعقيب كند.
نخست مى گويد: ((و هنگامى كه رسولان ما به سراغ لوط آمدند او بسيار ازآمدن آنها ناراحت شد و فكر و روحش پراكنده گشت و غم و اندوه تمام وجودش رافرا گرفت )) (ولما جات رسلنا لوطا سئ بهم وضاق بهم ذرعا).
در روايـات و تـفاسير اسلامى آمده است كه لوط در آن هنگام در مزرعه خودكار مى كرد ناگهان , عده اى از جوانان زيبا را ديد كه به سراغ او مى آيند و مايلندميهمان او باشند, علاقه او به پذيرايى از مـيـهمان از يك سو, و توجه به اين واقعيت كه حضور اين جوانان زيبا, در شهرى كه غرق آلودگى انحراف جنسى است , موجب انواع دردسر و احتمالا آبروريزى است , او را سخت در فشار قرار داد.
ايـن مـسـائل بـه صـورت افكارى جانفرسا از مغز او عبور كرد, و آهسته با خود((گفت : امروز روز سخت و وحشتناكى است )) (وقال هذا يوم عصيب ).
در پاره اى از روايات آمده كه لوط آنقدر ميهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد شايد دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ حيثيت و آبرو ازآنان پذيرايى كند.
ولى چه مى توان كرد وقتى كه انسان دشمنش در درون خانه اش باشد!.
همسر لوط كه زن بى ايمانى بود و به اين قوم گنهكار كمك مى كرد, از وروداين ميهمانان جوان و زيـبا آگاه شد بر فراز بام رفت نخست از طريق كف زدن , وسپس با روشن كردن آتش و برخاستن دود, گروهى از اين قوم منحرف را آگاه كرد كه طعمه چربى به دام افتاده !.
(آيـه ) در اينجا قرآن مى گويد: ((قوم با سرعت و حرص و ولع براى رسيدن به مقصد خود به سوى لوط آمدند)) (وجا قومه يهرعون اليه ).
هـمـان قوم و گروهى كه صفحات زندگانيشان سياه و آلوده به ننگ بود ((و قبلااعمال زشت و بدى انجام مى دادند)) (ومن قبل كانوا يعملون السيئات ).
لـوط در ايـن هنگام حق داشت بر خود بلرزد و از شدت ناراحتى فرياد بكشدو به آنها ((گفت : اى قـوم من ! اينها دختران منند (و من حتى حاضرم دختران خودم را به عقد شما درآورم اينها) براى شما پاكيزه ترند)) (قال يا قوم هؤلا بناتى هن اطهر لكم ).
بـيـايـيـد ((و از خدا بترسيد, آبروى مرا نبريد, و با قصد سؤ در مورد ميهمانانم مرا رسوا مسازيد)) (فاتقوا اللّه ولا تخزون فى ضيفى ).
اى واى ((مـگـر در مـيـان شـما يك انسان رشيد و عاقل و شايسته وجود ندارد))كه شما را از اين اعمال ننگين و بى شرمانه باز دارد (اليس منكم رجل رشيد).
اين سخن ((لوط)) اين حقيقت را بازگو مى كند كه حتى وجود يك مرد رشيد درميان يك قوم و قـبـيله براى جلوگيرى از اعمال ننگينشان كافى است يعنى , اگر يك انسان عاقل و صاحب رشد فكرى در ميان شما بود هرگز به سوى خانه من به قصدتجاوز به ميهمانانم نمى آمديد.
(آيـه ) ولـى اين قوم تبهكار در برابر اين همه بزرگوارى لوط پيامبربى شرمانه پاسخ ((گفتند: تو خـود بـه خوبى مى دانى كه ما را در دختران تو حقى نيست )) (قالوا لقد علمت ما لنا فى بناتك من حق ).
((و تو مسلما مى دانى ما چه چيز مى خواهيم )) ! (وانك لتعلم ما نريد).
(آيـه ) در اينجا بود كه پيامبر بزرگوار چنان خود را در محاصره حادثه ديدو ناراحت شد كه فرياد زده ((گفت : (افسوس !) اى كاش در برابر شما قدرتى در خودداشتم )) تا از ميهمانهايم دفاع كنم و شما خيره سران را در هم بكوبم (قال لو ان لى بكم قوة ).
((يـا تـكـيـه گاه و پشتيبان محكمى (از قوم و عشيره و پيروان و هم پيمانهاى قوى و نيرومند) در اختيار من بود)) تا با كمك آنها بر شما منحرفان چيره شوم (او آوى الى ركن شديد).
(آيه ).

پايان زندگى اين گروه ستمكار:.

سـرانـجـام هنگامى كه رسولان پروردگار نگرانى شديد لوط را مشاهده كردندكه در چه عذاب و شـكـنجه روحى گرفتار است , پرده از روى اسرار كار خودبرداشتند و به او ((گفتند: اى لوط ما فـرسـتادگان پروردگار توايم (نگران مباش , و بدان كه ) آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد)) ! (قالوا يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك ).
ايـن آگـاهـى لوط از وضع ميهمانان و ماموريتشان همچون آب سردى بود كه برقلب سوخته اين پـيـامـبر بزرگ ريخته شد و فهميد دوران اندوه و غم در شرف پايان است وزمان شادى ونجات از چنگال اين قوم ننگين حيوان صفت فرا رسيده است !.
ميهمانان بلافاصله اين دستور را به لوط دادند كه : ((تو همين امشب در دل تاريكى خانواده ات را با خود بردار و از اين سرزمين بيرون شو)) (فاسر باهلك بقطع من الليل ).
ولى مواظب باشيد كه ((هيچ يك از شما به پشت سرش نگاه نكند)) (ولا يلتفت منكم احد).
((تـنـهـا كـسـى كه از اين دستور تخلف خواهد كرد و به همان بلايى كه به قوم گناهكار مى رسد گرفتار خواهد شد همسر معصيت كار توست )) (الا امراتك انه مصيبها ما اصابهم ).
سـرانـجـام آخرين سخن را به لوط گفتند كه : ((لحظه نزول عذاب و ميعاد آنهاصبح است )) و با نخستين شعاع صبحگاهى زندگى اين قوم غروب خواهد كرد (ان موعدهم الصبح ).
اكـنـون بـرخـيزيد و هر چه زودتر شهر را ترك گوييد ((مگر صبح نزديك نيست ))(اليس الصبح بقريب ).
(آيـه ) سـرانـجـام لـحـظه عذاب فرا رسيد و به انتظار لوط پيامبر پايان داد,همان گونه كه قرآن مـى گـويـد: ((هـنـگـامى كه فرمان ما فرا رسيد آن سرزمين را زير و روكرديم , وبارانى از سنگ , ازگـلـهاى متحجر متراكم بر روى هم , بر سرآنها فرو ريختيم ))(فلما جا امرنا جعلنا عاليها سافلها وامطرنا عليها حجارة من سجيل منضود).
اينها كه همه چيز را وارونه كرده بودند ! بايد شهرشان هم واژگونه شود ! نه فقط زير و رو شود كه بارانى از سنگ , آخرين آثار حيات را در آنجا در هم بكوبد.