186 - وفاى پيامبر مهربان (صلى الله عليه و آله ) پس از جنگ حنين ، و پيروزى مسلمين در اين جنگ (كهدرسال نهم هجرت واقع شد) در ميان اسيرانى كه از مشركانى به مدينه آوردند، دخترحليمه سعديه بنام شيماء نيز بود، شيماء خواهر رضاعى پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) بود (يعنى حدود شصت سال ) قبل مادر او (حليمه ) مدتى به پيامبر (صلىالله عليه و آله ) (هنگام كودكى ) شير داده بود. در زمان خلافت عمر بن خطاب ، سلمان استاندار مدائن گرديد، پس از مدتى عمر براىسلمان نامه اى نوشت و در آن نامه دستوراتى داد و در امورى او را سرزنش كرده بود. در مورد آيه 83 سوره قصص كه درداستان قبل ذكر شد، در روايات آمده : هنگامى كه امامصادق (عليه السلام ) اين آيه را مى خواند، زار زار مى گريست و مى فرمود: ذهبتوالله الامانى عند هذه الاية : سوگند به خدا با وجود اين آيه ، همه آرزوها بر بادرفته است (يعنى دسترسى به بهشت آخرت بسيار دشوار است ). دانشمندى در بيابان به چوپانى رسيد، به او گفت : چرا به جاىتحصيل دانش ، چوپانى مى كنى . فتح مكه به دست مسلمانان كه درسال نهم هجرى واقع شد، بزرگترين نقطه عطف تاريخهجرت است ، و با آزادسازى مكه پايگاه توحيد، زمينه پيروزيهاى چشمگير ديگر به وجودآمد. بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درزمان خلافت ابوبكر، مسلمانى را كه شرابخورده بود، دستگير كرده و نزد خليفه آوردند، و اين اولين بار بود كه ابوبكر درمعرض قضاوت قرار گرفت ابوبكر به او گفت : تو شراب آشاميده اى ؟ جابربن عبدالله انصارى گويد: روزى در حضوررسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بوديم ، ناگهان پيامبر (صلى الله عليه و آله)به على (عليه السلام ) رو كرد و فرمود: يكى از امراء از وزير خود راجع به اين آيه (29 سوره رحمان )كل يوم هو فى شان : خداوند در هر روزى داراى شانى است سوال كرد، وزير اظهار بى اطلاعى نمود، و از اين كه نتوانسته پاسخسوال را بدهد، اندوهگين و محزون به خانه آمد. سهل بن سعد از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گويد:جبرئيل نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد و گفت : نماز جماعت با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر پا شده بود، يكى از مسلمانان مدينه ،نيز در نماز شركت مى كرد، اما او در عين حال كه نماز مى خواند، گناه نيز مى كرد، اينمطلب را به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خبر دادند. مرحوم حضرت آيت الله العظمى بجنوردى يكى از مراجع تقليد وارسته و زاهد بود كه چندسال قبل در نجف اشرف رحلت كرد. امام صادق (عليه السلام ) فرمود: پس از گم شدن يوسف فرزند حضرت يعقوب (عليهالسلام ) فرزند ديگر او بنيامين نيز به مسافرت رفت و برنگشت . امام على (عليه السلام ) فرمود: خنده رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم (لبخند)بود (نه بيشتر از آن ) روزى بر جمعى ازانصار (مسلمانان مدينه ) گذشت ، شنيد آن ها باهم گفتگو مى كنند، و به گونه اى مى خندند كه دهانشان پر مى شود (و خنده قهقهه مىكنند). در حكايات آمده : اربابى ، نوكرى تنبل داشت ، روزى به او دستور داد برو انگور وانجير خريدارى كن و بياور. گروهى به حضور امام باقر (عليه السلام ) شرفياب شدند، ديدند كودكى از آنحضرت بيمار شده ، و امام به او مى نگرد و سخت ناراحت است و آثار اندوه از چهره اش بهخوبى ديده مى شود.
|