بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای صاحبدلان, محمدمحمدى اشتهاردى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAHEB001 -
     SAHEB002 -
     SAHEB003 -
     SAHEB004 -
     SAHEB005 -
     SAHEB006 -
     SAHEB007 -
     SAHEB008 -
     SAHEB009 -
     SAHEB010 -
     SAHEB011 -
     SAHEB012 -
     SAHEB013 -
     SAHEB014 -
     SAHEB015 -
 

 

 
 

 

fehrest page

back page

186 - وفاى پيامبر مهربان (صلى الله عليه و آله )

پس از جنگ حنين ، و پيروزى مسلمين در اين جنگ (كهدرسال نهم هجرت واقع شد) در ميان اسيرانى كه از مشركانى به مدينه آوردند، دخترحليمه سعديه بنام شيماء نيز بود، شيماء خواهر رضاعى پيامبر (صلى اللهعليه و آله ) بود (يعنى حدود شصت سال ) قبل مادر او (حليمه ) مدتى به پيامبر (صلىالله عليه و آله ) (هنگام كودكى ) شير داده بود.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) وقتى كه او را شناخت ، فرشى پهن كرد و باكمال محبت او را نزديك خود نشاند، و به اوفرمود: اختيار با تو است ، اگر دوست دارىنزد ما با كمال عزت و احترام بمان ، و اگر دوست دارى به سوى بستگان خودبرگرد وآن چه خواستى ازتوشه راه و لباس به تو خواهم داد.
او گفت : دوست دارم به سوى بستگانم بازگردم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) او رااز توشه راه و لوازم زندگى بهره مند كرد و باكمال احترام او را روانه قومش نمود(494) دراين جا مناسب ديدم ، اين چند شعر مرحوم آيتالله اصفهانى (كمپانى ) را بياورم :

اى مظهر اسم اعظم حق
مجلاى اتم نور مطلق
اى نور تو صادر نخستين
وى مصدر هر چه هست مشتق
يك آيه اى از محامد تو است
قرآن مقدس مصدق
فرمود: بشانت ايزد پاك
لولاك لما خلقت الافلاك (495)

187 - نامه خواندنى سلمان به عمر

در زمان خلافت عمر بن خطاب ، سلمان استاندار مدائن گرديد، پس از مدتى عمر براىسلمان نامه اى نوشت و در آن نامه دستوراتى داد و در امورى او را سرزنش كرده بود.
سلمان جواب نامه عمر را نوشت كه با مطالعه و دقت در جواب ، به شهامت وقاطعيت سلماندر راه دين - آن هم دربرابر عمر - پى بريم كه جداقابل توجه است ، كه فشرده نامه چنين است .
بنام خداوند بخشنده مهربان ، از سلمان آزاد كردهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به عمر بن خطاب ، نامه سرزنش آميز شما رسيد، درمورد امورى مرا بازخواست كرده بودى ، اينك جواب آن :
1 - نوشته بودى از كارهاى حاكم قبل ، حذيفة بن يمان تجسس و تحقيق كنم ، ولى خداوندمارا از اين كار نهى كرده و فرموده :
اجتنبوا كثيرا من الظن ان بعض الظن اثم ....
: اى مومنان ! از بسيارى از گمانها دورى كنيد، چرا كه بعضى از گمانها، گناه است ،و غيبت يكديگر ننمائيد....
2 - مرا در مورد حصيربافى و خوردن نان جوين سرزنش كرده بودى ، اين سرزنش بىمورد است ، سوگند به خدا خوردن نان جوين و حصير بافى و بى نيازى از افزونطلبى نزد خدا بهتر است و به تقوا نزديكتر مى باشد، و از غضب حق مومن و ادعاى بيجا،برتر است ، زيرا بارها ديدم كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نان جو مى خورد و دراين مورد خوشحال بود.
3 - نوشته بودى كه چرا حقوقم را در راه زندگى خودم مصرف نمى نمايم ، سوگند بهخداى عزيز، آن چه را دندانهايم نرم كند و از گلويم پائين رود، برايم يكسان است خواننان گندم و مغز كله گوسفند باشد يا سبوس ‍ جو!.
4 - اين كه گمان مى برى با اينگونه روش ، حكومت اسلامى را خوار ميكنم ، و خود راضعيف نشان مى دهم و در نتيجه مردم از من نمى ترسند، و بار خود را بر دوش من مىگذارند...
اين را بدان كه خوارى در اطاعت پروردگار، برايم محبوبتر از نافرمانى او است ، منپيامبر (صلى الله عليه و آله ) را مى ديدم كه با مقام نبوت و رسالت ، با مردم نزديكمى شد، و با آنها انس مى گرفت ، تا جائى كه همچون يكى از افراد عادى مردم (در ظاهر)به حساب مى آمد، غذاى خشن مى خورد و لباس زبر مى پوشيد و تمام مردم از سياه وسفيد، و عرب و عجم و قريش و غير قريش ، در برابرش يكسان بودند مگر نشنيده اى كهرسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود:
هركس به هفت نفر مسلمان ، حكومت كند، ولى رعايت عدالت ننمايد، در حالى خداوند راملاقات مى كند كه مشمول خشم خدا است .
با اين كه مى گوئى خود را خوار ساخته ام ، كاش در اين حكومت (برترى جوئى نكنم )سالم بمانم ، و حكومت من كه محدود است ، پس حال كسيكه بر همه امت اسلامى حكومت مى كندچگونه خواهد بود؟ با توجه به اين كه خداوند در قرآن (سوره قصص آيه 83) مىفرمايد:
تلك الذار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبةللمتقين : اين سراى آخرت (بهشت ) است كه آن را تنها براى كسانى قرارمى دهيم كه اراده برترى جوئى درزمين ، و فساد را ندارند، و عاقبت نيك براىپرهيزكاران است .
من اينجا نيامده ام كه مردم را زير فشار سياست قرار دهم ، بلكه آمده ام با ارشاد راهنمائىآنها، حدود الهى را برپا دارم ، اگر خداوند درباره اين امت اراده خير مى نمود بهترينافراد را بر ايشان مى گماشت - والسلام (منظور سلمان از اين فراز آخر اين است كهامت ، بر اثر ناآگاهى و وظيفه نشناسى ، به راههاى ديگررفتند، و خداوند نيز آنها رابه رهبر ناشايست ، مكافات نمود).(496)


188 - برترى جوئى !!

در مورد آيه 83 سوره قصص كه درداستان قبل ذكر شد، در روايات آمده : هنگامى كه امامصادق (عليه السلام ) اين آيه را مى خواند، زار زار مى گريست و مى فرمود: ذهبتوالله الامانى عند هذه الاية : سوگند به خدا با وجود اين آيه ، همه آرزوها بر بادرفته است (يعنى دسترسى به بهشت آخرت بسيار دشوار است ).
و على (عليه السلام ) مى فرمود: گاه مى شود كه انسان لذت مى برد از اين كه بندكفشش از بند كفش دوستش بهتر است ، چنين كسى (برترى جو است ) ومشمول آيه مذكور مى باشد.(497)
در اين جا مناسب است به اين شعر معروف و زيباى سعدى توجه كنيد:

يكى قطره باران زابرى چكيد
خجل شد چو پهناى دريا بديد
كه جائى كه دريا است من كيستم ؟
گر او هست حقا كه من نيستم
چو خود را به چشم حقارت بديد
صدف در كنارش به جان پروريد(498)
سپهرش بجائى رسانيد كار
كه شد نامور، لولو شاهوار
بلندى از آن يافت كو پست شد
در نيستى كوفت تا هست شد

189 - چوپان هوشيار

دانشمندى در بيابان به چوپانى رسيد، به او گفت : چرا به جاىتحصيل دانش ، چوپانى مى كنى .
چوپان درپاسخ گفت : آن چه خلاصه دانشها است ياد گرفته ام .
دانشمند گفت : خلاصه دانشها چيست ؟!.
چوپان گفت : پنج چيز است :
1 - تاراستگوئى تمام نشده ، دروغ نگويم .
2 - و تا مال حلام تمام نشده ، مال حرام نخورم .
3 - تا ازعيب و گناه خود پاك نگردم ، عيب ديگران نگويم .
4 - تا روزى خدا تمام نگردد به در خانه كسى نروم .
5 - تا قدم به بهشت نگذارم ، از هواى نفس و شيطان ،غافل نباشم .
دانشمند گفت : حقا كه تمام علوم را دريافته اى ، هركس اين پنج خصلت را داشته باشداز (آب حقيقت ) علم و حكمت سيراب شده است .(499)


190 - محكوم شدن اشرافيت و نفاق

فتح مكه به دست مسلمانان كه درسال نهم هجرى واقع شد، بزرگترين نقطه عطف تاريخهجرت است ، و با آزادسازى مكه پايگاه توحيد، زمينه پيروزيهاى چشمگير ديگر به وجودآمد.
هنگامى كه ظهر شد، پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بهبلال حبشى (كه هم سياه چهره بود و هم غريب و هم مستضعف ) فرمود برو بالاى بام كعبهاذان بگو.
منافقان (آنان كه در عين قبول اسلام ، قلبشان تيره بود) گفتندبلال اذان نگويد بلكه يك نفر با شخصيت ، و چنين وچنان اذان بگويد....
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) در آن موقعيت حساس براى حفظ پيوند مسلمين ، و خاموشكردن منافقان ، صلاح دانست كه بلال اذان نگويد.
بلال از اين جهت دل شكسته شد، ولى چون پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرموده بود،چيزى نگفت .
اما طولى نكشيد كه جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه و آله )نازل شد و عرض كرد كه خداوند مى فرمايد: به غير ازبلال ، كسى اذان نگويد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) طبق فرمان الهى ، بهبلال فرمود كه بر پشت بام رود و اذان بگويد، او رفت و اذان گفت .(500)
و اين نيز يك فرمان براى محكوم كردن اشرافيت و نفاق بود، كه درحساس ترين حادثهتاريخ اسلام ، در مكه كنار كعبه ، (پايگاه مركزى توحيد) انجام گرفت .


191 - آزاد كردن شرابخوار ناآگاه

بعد از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) درزمان خلافت ابوبكر، مسلمانى را كه شرابخورده بود، دستگير كرده و نزد خليفه آوردند، و اين اولين بار بود كه ابوبكر درمعرض قضاوت قرار گرفت ابوبكر به او گفت : تو شراب آشاميده اى ؟
او گفت : آرى ، ابوبكر گفت : چرا شراب نوشيدى با اينكه حرام است ؟
او گفت : من قبول اسلام كردم ، ولى منزل من در محلى واقع است كه مردمش شراب ميخورند وآن را حلال مى دانند، و اگر من مى دانستم شراب در اسلام حرام است ، از آن دورى مى كردم .
ابوبكر به عمر بن خطاب متوجه شد و گفت : تو در اين باره چه نظر ميدهى ؟.
عمر گفت : اين يك مساله مشكلى است ، كه حل آن با ابوالحسن على (عليه السلام ) است .
ابوبكر خواست براى على (عليه السلام ) پيام بفرستد و او حاضر گردد و قضاوتكند، عمر گفت : ميرويم به منزل او تا قضاوت نمايد، همگى ، كه سلمان نيز همراهشانبود به حضور على (عليه السلام ) رسيدند و جريان را گفتند.
على (عليه السلام ) به ابوبكر فرمود: شخصى را مامور كن ، با اين شرابخوار،بروند در خانه هاى مهاجر و انصار بگردند و اعلام كنند كه آيا كسى آيه حرام بودنشراب را براى اين شخص خوانده يا نه ؟
همين كار را كردند، ولى كسى گواهى نداد كه آيه حرمت شراب را براى او خوانده باشد،آنگاه به دستور على (عليه السلام ) او را آزاد نمودند.(501)


192 - پاداش شيعيان راستين

جابربن عبدالله انصارى گويد: روزى در حضوررسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بوديم ، ناگهان پيامبر (صلى الله عليه و آله)به على (عليه السلام ) رو كرد و فرمود:
مى خواهى تو را اى ابوالحسن بشارت بدهم ؟.
على (عليه السلام ) عرض كرد: آرى .
فرمود: اين جبرئيل است ، از ناحيه خداوند خبر ميدهد كه : شيعه و دوست تو داراى هفتخصلت است :
1 - رفق و آرامش در لحظه مرگ 2 - انس هنگام وحشت 3 - نور هنگام ظلمت 4 - امن هنگام فزع وبى تابى 5 - قسط (و كم نياوردن ) در نزد ميزان 6 - عبور درپل صراط 7 - وارد شدن به بهشت قبل از ساير مردم ، در حالى كه نور آنها در پيشاپيشآن ها، جلو آنها را روشن كرده است .(502)


193 - يك آيه اميدواركننده و غرورشكن

يكى از امراء از وزير خود راجع به اين آيه (29 سوره رحمان )كل يوم هو فى شان : خداوند در هر روزى داراى شانى است سوال كرد، وزير اظهار بى اطلاعى نمود، و از اين كه نتوانسته پاسخسوال را بدهد، اندوهگين و محزون به خانه آمد.
غلام سياه (با معرفتى ) داشت ، پرسيد: چرا اندوهگين هستى ؟ وزير جريان را گفت ، غلامگفت : من تفسير آيه را مى دانم و براى رئيس بازگو مى كنم اميدوارم كه پاسخ خوبىبه رئيس بدهم ، نزد امير رفت و گفت : معنى آيه اين است : شان خداوند است كه شب وروز را يكى بعد از ديگرى مى آورد و مى برد، ازدل مرده ، زنده خارج مى كند و از زنده ، مرده بيرون مى آورد، بيمارى را شفا مى دهد،گرفتارى را عافيت مى بخشد، عزيزى را ذليل و ذليلى را عزيز مى كند، ثروتمندى رافقير و فقيرى را ثروتمند مى نمايد.
رئيس از اين پاسخ ، خوشحال شد و گفت : فرجت غنى فرج الله عنك : مشكلىرا براى من گشودى ، خداوند مشكلت را برطرف سازد و بعد به او جايزهداد.(503)


194 - شرافت و عزت انسان

سهل بن سعد از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گويد:جبرئيل نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) آمد و گفت :
اى محمد آن چه مى خواهى زندگى كن ولى سرانجام مى ميرى ، و آن چه ميخواهى دوستبدار ولى سرانجام از آن جدا خواهى شد، و آن چه مى خواهىعمل كن ، ولى نتيجه عمل تو به خودت باز مى گردد.
و اعلم ان شرف الرجل قيامه بالليل ، و عزة استغاثه عن الناس : و بدانكه شرافت انسان در برخاستن از بستر خواب براى عبادت شب است ، و عزت او در بىنيازى او از مردم است .(504)


195 - اثر نيك نماز

نماز جماعت با پيامبر (صلى الله عليه و آله ) بر پا شده بود، يكى از مسلمانان مدينه ،نيز در نماز شركت مى كرد، اما او در عين حال كه نماز مى خواند، گناه نيز مى كرد، اينمطلب را به پيامبر (صلى الله عليه و آله ) خبر دادند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) فرمود: ان صلاته تنهاه يوما: قطعا نمازاو،سرانجام باعث مى شود كه روزى فرا رسد و او از كارهاى ناشايست دستبردارد.(505)


196 - آقا! ما كه دل و قلب تو را نداريم !

مرحوم حضرت آيت الله العظمى بجنوردى يكى از مراجع تقليد وارسته و زاهد بود كه چندسال قبل در نجف اشرف رحلت كرد.
در آن زمان كه حضرت امام خمينى (مدظله الوارف ) در نجف تبعيد بود، شايع شده بود كهحزب بعث عراق آقازاده آقاى بجنوردى را با عده اى كه دستگير كرده بودند، اعدام نمودهاست .
يكى از شاگردان امام خمينى (دام ظله ) نقل مى كند: همراه امام بهمنزل بر مى گشتيم ، در راه فرمودند: منزل آقا بجنوردى كجاست ، عرض كردمداخل اين كوچه ، (منظور امام اين بود كه از آقاى بجنوردى در مورد آقازاده شان ، دلجوئىو احوال پرسى بنمايند).
وقتى به خانه آقاى بجنوردى رسيديم ، به بيرونىمنزل رفتيم ، فهميديم هنوز آقاى بجنوردى بهمنزل نيامده است ، در همان بيرونى منزل نشستيم ، وقتى كه امام سادگىمنزل را ديد فرمود: اين خانه از يك عالم هفتاد ساله ما است ، آن وقت (شاه ) به ما مىگفت مفت خور!.
تا اين كه آقاى بجنوردى تشريف آورد، بعد ازاحوال پرسى ، امام به آقاى بجنوردى گفتند: من وقتى در تركيه بودم به من گفتندكه مصطفى (فرزند امام ) رفته زندان ، من گفتم كه خوب است زندان رفته ، ورزيده مىشود.
وقتى امام اين تعبير را كرد، آقا بجنوردى فرمود: آقا ما كهدل و قلب شما را نداريم .
آن شب امام ، چند مزاح هم كردند مزاحهاى شرعى و لطيف كه انسان وقتى مى شنيد از اندوهبيرون مى آمد.(506)


197 - توجه به همسايه !

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: پس از گم شدن يوسف فرزند حضرت يعقوب (عليهالسلام ) فرزند ديگر او بنيامين نيز به مسافرت رفت و برنگشت .
حضرت يعقوب از فراق يوسف ، بسيار اندوهگين شد و فراق بنيامين كه مادر او همان مادريوسف بود، نيز بر اندوهش افزود، آن قدر گريه كرد كه چشمش آسيب ديد.
روزى در مناجات عرض كرد: خداوندا مرا مشغول رحمت قرار بده ، كه بينائى چشمم رفت ، وفرزندانم نيز رفتند...
خداوند به او وحى كرد: اگر آن دو فرزندش از دنيا رفته باشند در عينحال آنها را زنده مى كنم و به تو باز مى گردانم ولى به يادبياور آن گاه كهگوسفندى ذبح كرديد و گوشتش را بريان نموده و خورديد اما فلانكس كه در همسايگىشما زندگى ميكرد و روزه گرفته بود، از آن گوشت نخورد (آرى اين ترك اولى رانيز بياد آور).
حضرت يعقوب (عليه السلام ) بعد از اين وحى ، اشخاصى را گمارده بود كه تا يكفرسخى خانه اش ، صبح و شام اعلام مى داشتند كه اگر كسى مى خواهد مهمان گردد،يعقوب او را دعوت مى نمايد، و به اين ترتيب سفره اش براى همه واردين ، گستردهبود.(507)


198 - نهى از خنده قهقهه

امام على (عليه السلام ) فرمود: خنده رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تبسم (لبخند)بود (نه بيشتر از آن ) روزى بر جمعى ازانصار (مسلمانان مدينه ) گذشت ، شنيد آن ها باهم گفتگو مى كنند، و به گونه اى مى خندند كه دهانشان پر مى شود (و خنده قهقهه مىكنند).
پيامبر (صلى الله عليه و آله ) به آن ها فرمود: آرام باشيد، هرگاه كسى از شما،آرزويش او را مغرور ساخت ، و در عمل نيك كوتاهى كرد، برود قبرستان ، و قبرها را بنگردو عبرت بگيرد: از اين كه پس از مرگ زنده خواهد شد و در روز قيامت براى حساب الهىكشانده مى شود فاذكرو الموت فانه هادم اللذات : به ياد مرگ باشيد، كهدرهم شكننده لذتها و خوشى ها است .(508)


199 - ارباب و نوكر!!

در حكايات آمده : اربابى ، نوكرى تنبل داشت ، روزى به او دستور داد برو انگور وانجير خريدارى كن و بياور.
نوكر، سهل انگارى كرد و رفت يكى از اين دو (مثلا انگور تنها) را خريد و آورد. اربابنوكر را كتك زد و گفت : از اين پس هر وقت از تو كارى خواستم بجاى يك كار، بايد دوكار انجام دهى ، او گفت : چشم .
روزى ارباب ، بيمار شد و به نوكرش دستور داد كه برو دكترى بياور، او رفت و دكتررا با يك مرد ديگر حاضر كرد.
ارباب گفت : اين مرد دوم كيست ؟.
نوكر گفت : اين ، قبركن است ، توبه من گفتى هر وقت يك كار از من خواستى ، دو كاربرايت انجام دهم ، اينك فرمان تو را انجام داده ، يك دكتر آوردم با يك قبركن ، كه اگردكتر تو را خوب كرد كه چه بهتر و گرنه قبركن حاضر است ، و ديگر نيازى به رفتندوباره براى پيدا كردن قبر كن نيست !!.(509)


200 - چهره خندان امام باقر (عليه السلام )

گروهى به حضور امام باقر (عليه السلام ) شرفياب شدند، ديدند كودكى از آنحضرت بيمار شده ، و امام به او مى نگرد و سخت ناراحت است و آثار اندوه از چهره اش بهخوبى ديده مى شود.
با خود گفتند: اگر اين كودك از دنيا برود، ترس آن داريم كه امام باقر (عليهالسلام ) را آن گونه بنگريم كه نمى خواهيم او را چنان ببينيم .
اتفاقا چند دقيقه اى نگذشت كه كودك ، جان سپرد، و صداى گريهاهل خانه شنيده شد.
ناگهان ديدند امام باقر (عليه السلام ) با چهره اى بشاش و خندان برخلاف حالتقبل ، از خانه بيرون آمد، و با آنها ملاقات صميمانه كرد.
آن ها به امام عرض كردند خداوند ما را فدايت گرداند، ما آن حالت پر اندوه تو را كهقبلا (هنگام بيمارى كودك ) ديديم ، ترسيديم كه اگر حادثه اى رخ دهد (و كودك از دنيابرود) حال شما به گونه اى شود كه ما را محزون نمايد!.
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: انا لنحب ان نعافى فيمن نحب ، فاذا جاء امرالله سلمنا فيما احب : ما دوست داريم كه در مورد آن كس ‍ كه دوست داريم درعافيت و سلامتى باشيم ، و وقتى كه امر (و قضا و قدر) خداوند فرا رسيد، آن چه را خدادوست دارد، تسليم آن هستيم .
(وسائل الشيعه ، ج 2 ص 918)
خدا را شكر كه توفيق ، رفيق شد و اين كتاب(شامل 200 داستان ) كه جلد دوم كتاب داستان صاحبدلان است ، به پايان رسيد.
اميد آن كه در پاكسازى و بهسازى ، و پيشرفتهاى اخلاقى و فرهنگى ، آموزنده و سازندهباشد.
الحمدلله رب العالمين
(پايان )


fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation