بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانهای صاحبدلان, محمدمحمدى اشتهاردى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     SAHEB001 -
     SAHEB002 -
     SAHEB003 -
     SAHEB004 -
     SAHEB005 -
     SAHEB006 -
     SAHEB007 -
     SAHEB008 -
     SAHEB009 -
     SAHEB010 -
     SAHEB011 -
     SAHEB012 -
     SAHEB013 -
     SAHEB014 -
     SAHEB015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

19 - تابوت جالب و نيك

اسماء دختر عميس گويد: در لحظات آخر عمر فاطمه (عليهاالسلام ) در حضورش بودم بهمن فرمود: اين تابوتها ناپسند است ، زيرا جسد را خوب نمى پوشاند، من عرض كردم درمهاجرت به حبشه ، تابوتهائى ديده ام كه جسد را به خوبى مى پوشانند، فاطمه(عليهاالسلام ) فورا فرستاد چند چوب درخت خرما آوردند، و من با آنها تابوت خوبىساختم ، فاطمه (عليهاالسلام ) خوشحال شد و فرمود: ما احسن هذا و اجمله لاتعرفبه المرثه من الرجل .
به به اين تابوت چه زيبا و نيكو است ، كه جسد مرد و زن در آن تشخيص ‍ داده نمىشود.... (33)


20 - مقام كنيز زهرا (عليهاالسلام )

ام ايمن از زنان بسيار بلند مرتبه و عاليقدر صدر اسلام است كه همواره در خدمتخاندان نبوت بود، پس از آنكه فاطمه (عليهاالسلام ) از دنيا رفت ام ايمن آنچنان ناراحتبود كه ديگر نمى توانست در مدينه بماند بنابراين عازم مكه شد، در راه در بيابانجحفه ، تشنگى بر او غلبه كرد و آبى نيز به همراه نداشت و تشنگى او آنچنانشديد گرديد كه به حد خطر مرگ رسيد. در اين لحظه متوجه خدا گرديد و در حالىچشمش پر از اشك بود عرض ‍ كرد: يا رب اتعطشنى و انا خادمه بنت نبيك : پروردگار من ! آيا مرا تشنه مى گذارى با اينكه من كنيز دختر پيامبرت(فاطمه ) هستم .
پس از دعا، دلوى از آسمان پر از آب بهشت بر اونازل شد، از آن آب آشاميد و تا هفت سال ديگر تشنه و گرسنه نشد. (34)
از گفتار حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) در ضمن خطبه بعد از رحلترسول خدا است :
خداوند ايمان را بخاطر پاكسازى شما از شرك ، فرض كرد، و نماز را به خاطر دورىشما از تكبر، و زكات را به خاطر افزايش رزق ، و روزه را براى برقرارى اخلاص ، وحج را براى محكم نمودن دين ، و عدالت را براى پاكسازىدل شما از خيانت ، و اطاعت ما را براى حفظ نظام امت ، و امامت ما را، زيبائى ملت ، و جهاد راعزت براى اسلام و صبر را براى يارى فرمانبرى نيك از خدا قرار داد... (35)


معصوم سوم - امام اول :

نام : على (عليه السلام ).
لقب معروف : ابوالحسن اميرالمؤ منين (عليه السلام ).
پدر و مادر: ابوطالب ، فاطمه بنت اسد.
وقت و محل تولد: سيزدهم رجب ، ده سالقبل از بعثت در كعبه متولد شد، هنگام رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) 33سال داشت .
دوران خلافت : سال 36 تا چهل هجرى قمرى حدود چهارسال و نه ماه (كه مدت امامتش 30 سال بود).
وقت و محل شهادت : صبح 19 رمضان سال چهل هجرى متوسط ابن ملجم ملعون ، ضربت خوردو شب 21 رمضان در سن 63 سالگى در كوفه به شهادت رسيد.
مرقد شريف او: در نجف اشرف مزار شيفتگان حق است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زير مشخص كرد:
1 - دوران كودكى (حدود ده سال ).
2 - دوران ملازمت با پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) (حدود 23سال ).
3 - دوران كناره گيرى از دستگاه خلافت (حدود 25سال ).
4 - دوران خلافت (حدود چهار سال و 9 ماه ).


21 - مساله غدير از ديدگاه امام صادق (عليه السلام )

حسان جمال (شتردار) گويد، امام صادق (عليه السلام ) را از مدينه به سوى مكه مىبردم (يعنى امام سوار بر يكى از شترانم بود) وقتى كه به مسجد غديررسيديم امام سوار بر يكى از شترانم بود) وقتى كه به مسجد غدير رسيديمامام به طرف چپ مسجد نگاه كرد و فرمود: اينجامحل پاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) است كه دست على (عليه السلام ) را بلند كرد وفرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه كسى كه من مولاه و رهبر او هستمپس اين على مولاه و رهبر او است ..
پس به طرف راست مسجد نگاه كرد و فرمود: اين مكان ،محل خيمه فلان و فلان و سالم مولى ابى حذيفه و ابوعبيده جراح است وقتى كه آنها راديدند پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نگاه كنيد كه گردش مى كند گويى چشم مجنوناست
.
در اين هنگام اين آيه نازل شده كه : و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهملما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون - و ما هو الا ذكر اللعالمين (36).
نزديك بود كافران تو را به چشم زخمهاى خود بلغزانند، چون قرآن را شنيدند وگويند كه او ديوانه است - ولى نيست پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مگر مايه يادآورى وبيدارى براى جهانيان (37)


22 - حسابكشى از خويشتن

روزى على (عليه السلام ) نقل كرد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: زيركترين و هشيارترين انسانها كسى است كه خود را به حساب بكشد و براى بعد از مرگخود كار بكند.
مردى پرسيد: اى اميرمؤ منان ! چگونه نفس خود را به حساب بكشد؟.
امام فرمود: وقتى كه صبح كرد و سپس آن روز فرا رسيد به خويشتن بازگردد وخطاب به خود بگويد: اين نفس ! امروز روزى بود كه بر تو گذشت ، و هرگز ديگرباز نمى گردد، و خداوند از تو سوال مى كند كه اين روز را در چه راهى به پايانرساندى ، چه كارى در آن كردى ، آيا خدا را به ياد آوردى و او را ستودى ؟ آيا نيازهاى مؤمنان را برآوردى ؟ آيا رفع اندوه از مؤ منى نمودى ؟ آيا در غياب مؤ من نزداهل ، و فرزندانش آبروى او را حفظ كردى ؟ و پس از مرگ او، آيا آبرويش را در ميانبازماندگانش نگه داشتى ؟ آيا از غيبت و بدگويى پشت سر مؤ من خوددارى نمودى ؟ آيامسلمانى را يارى كردى ؟، تو در اين روز چه كردى ؟
اگر در پاسخ گفت : كارهاى نيك انجام دادم ، خدا را حمد و سپاس كن و تكبير بگو بهخاطر توفيقى كه نصيب تو شده است ، و اگر گفت : امروز گناه كردم يا كوتاهى نمودماز درگاه خداوند استغفار و طلب آمرزش كن و تصميم بگير كه ديگر تكرار گناه نكنى(1)(38)


23 - شيون و فرياد وحشتناك شيطان

امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه در روز غدير خم پيامبر (صلى اللهعليه وآله ) دست على (عليه السلام ) را گرفت بالا برد و او را به رهبرى بعد از خودمعرفى كرد، ابليس (پدر شيطانها)فرياد زد كه در همه جهان شيطانها صداى او راشنيدند و به دورش جمع شدند و گفتند: اى بزرگ ما اين چه فريادى بود، ما هيچگاهچنين فرياد و شيونى از تو نشنيده بودم .
ابليس در جواب گفت : امروز (روز غدير خم ) كارى واقع شده كه اگركامل گردد، هرگز احدى راه انحراف را نمى پيمايد (و آن كار را توضيح داد).
شيطانها گفتند: تو در كارها زيرك هستى و دوخت و دوز تو از همه بهتر است ، چاره اينكار نزد تو است .
مدتى گذشت ، منافقان گفتند: پيامبر از روى هوى و هوس سخن مى گويد و يكىاز آنها به ديگرى گفت : آيا نمى بينى چشم پيامبر در سرش به اطراف مى گرددگويى (العياذ بالله ) ديوانه است .
در اين وقت : ابليس فريادى كشيد، ولى اين بار فرياد او از روى خوشحالى بود، همهشيطانها دور او جمع شدند، به آنها گفت : براستى شما مى دانستيد كه من ازقبل دوخت و دوز و نيرنگ را مى دانستم ؟.
آنها در پاسخ گفتند: آرى .
او گفت : آدم عهد شكنى (و ترك اولى در مورد نخوردن درخت ) كرد ولى كافر به خدانشد، اما اين منافقان عهد شكنى كردند و كافر بهرسول خدا شدند. (39)


24 - اژدهائى در پله هاى منبر

روزى على (عليه السلام ) در عصر خلافت خود بالاى منبر مسجد كوفه سخن مى گفت .ناگهان همه ديدند كه در كنار منبر اژدهائى آشكار شد و از پله هاى منبر بالا رفت تانزديك على (عليه السلام ) توقف كرد، مردم وحشت زده خواستند آن اژدها را رد كنند امام بهآنها اشاره كرد كه كارى نداشته باشيد.
ديدند على (عليه السلام ) به طرف اژدها خم شد، و با او برخورد خوش ‍ كردت و بهگوش او سرى سخن گفت
مردم كه در سكوت و حيرت فرو رفته بودند غالبا صداى خاص آن اژدهاى ظاهرى راشنيدند، و مى ديدند لبهاى على (عليه السلام ) حركت مى كند و اژدها همچون يك شنوندهسخنان على (عليه السلام ) را مى شنود، سپس ‍ اژدها از نظر مردم پنهان گرديد، گوئىزمين او را بلعيد و ديگر اثرى از او نبود.
على (عليه السلام ) به ادامه خطبه خود پرداخت ، پس از خطبه وقتى كه از منبر پائينتشريف آوردند مردم دور آن حضرت را گرفته و از جريان اژدها پرسيدند، على (عليهالسلام ) فرمود: آن كه ديديد (به صورت اژدها) حاكم و اميرى از حاكمان و امراى جن بود،مساله مشكلى بر او اشتباه شده بود، نزد من آمد تا از مسالهمشكل خود سوال كند، مساله اش را حل كردم ، او برايم دعا كرد و رفت . (40)


25 - دادرسى على (عليه السلام ) از مردم

روزى بر اثر شدت بارندگى آب نهر فرات در كنار كوفه طغيان كرد، به طورى كهمردم به ترس و هراس غرق شدن افتادند، باحال اضطراب به حضور على (عليه السلام ) آمده و جريان را به عرض رساندند،اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سوار بر استررسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شد و همراه مردم كنار آب فرات آمدند، على (عليهالسلام ) از مركب پياده شد و وضو گرفت و به نمازمشغول شد و سپس دعاهائى خواند كه بسيارى از حاضران آن را شنيدند، آنگاه نزد آبفرات آمد با چوبى كه بر دست داشت به صفحه آب زد و فرمود:
به اذن و خواست خدا كم شو.
آب بى درنگ فرو نشست به گونه اى كه ماهيان عمق آب آشكار شدند بسيارى از آنها برعلى (عليه السلام ) به عنوان اميرالمؤ منين سلام كردند، ولى دو صنف از ماهيان ، سخنىنگفتند كه ماهى جرى و مارماهى بودند.
مردم حيرت زده شدند، و از آن حضرت درباره نطق بعضى از ماهيان و سكوت بعضى ديگرسوال كردند.
امام فرمود: خداوند ماهيانى كه حلال هستند به نطق در آورد ولى مهر سكوت بر ماهيانىكه حرام و ناپاكند گذاشت . (41)


26 - دقت در بيت المال

ابورافع گويد: من (در عصر خلافت على (عليه السلام ) از طرف آن حضرت منشى وحسابدار بيت المال بودم ، در ماجراى بصره گردبندى از مرواريد آورده بودند و جزء بيتالمال بود، ايام عيد قربان بود، كه يكى از دختران على (عليه السلام ) پيام فرستاد كهآن گردنبند را به عنوان عاريه مضمونه (يعنى اگر از بين رفت عوض آن را ضامن است )سه روز به او بسپارم ، من هم به اين عنوان گردنبند را به دختر على (عليه السلام ) دادم، او نيز به عنوان عاريه مضمونه پذيرفت كه بعد از سه روز برگرداند.
على (عليه السلام ) آن گردنبند را در گردن دخترش ديد و شناخت و از اوسوال كرد كه اين گردنبند از كجا آمده ؟
او در جواب گفت : از ابورافع حسابدار بيتالمال عاريه گرفته ام تا در روز عيد قربان از آن استفاده كنم و سپس برگردانم .
على (عليه السلام ) شخصى را به سوى من فرستاد، به حضورش شتافتم ، فرمود:آيا به بيت المال مسلمانان خيانت كردى ؟ عرض كردم : پناه مى برم به خدا كهبه مسلمانان خيانت كنم .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: پس چرا گردنبند را به دخترم عاريه دادى ؟ بىآنكه از من اجازه بگيرى و رضايت مسلمين را بدست آورى .
عرض كردم : اى اميرمؤ منان ! او دختر تو است ، از من خواست گردنبند را عاريه به اوبدهم تا در عيد قربان استفاده كند و سپس برگرداند، با توجه به اينكه آن را عاريهاى دادم كه دوباره برگرداند و در صورت فقدان آن ، ضامن عوض آن باشد، وانگهى ازمال خودم ضامن آن شده ام و بر من واجب است كه آن را بهمحل خود برگردانم .
سپس فرمود: فورا گردنبند را به بيت المال رد كن ، و حتما بپرهيز كهمثل اين كار را تكرار كنى ، آنگاه سزاوار كيفر من گردى .
سپس فرمود: اگر دخترم آن را بدون عاريه يا ضمان ، مى برد (و عاريه اش باضمانت نبود) نخستين زن هاشمى بود كه دستش قطع مى شد.
خبر گفتار امام (عليه السلام ) به دخترش رسيد، به حضور پدر آمد و عرض ‍ كرد: اىاميرمؤ منان من دختر تو و پاره تن تو هستم ، چه كسى سزاوارتر از من است كه از آناستفاده كند.
على (عليه السلام ) به او فرمود: اى دختر على بن ابيطالب ، در وجود خود از حريمحق پا فراتر منه ، آيا همه زنان مهاجر در روز عيد خود رابمثل اين گردنبند مى آرايند؟، آيا را از دخترش گرفت و به بيتالمال رد كرد. (42)


28 - كيفر دشمنى با على (عليه السلام )

جابربن عبدالله انصارى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در عرفات بود، على(عليه السلام ) و من نيز در كنارش بوديم به ما اشاره كرد، نزديك رفتيم ، به على(عليه السلام ) فرمود: انگشتهايت را در ميان انگشتهايم بگذار و على (عليه السلام )انگشتها و كف دستش را بركف و انگشتهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نهاد، فرمود:اى على من و تو از يك درخت آفريده شده ايم ، من ريشه درختم و توتنه آن درخت هستى ،و حسن و حسين (عليهماالسلام ) شاخه هاى آن درختند، كسى كه به شاخه اى از اين شاخه هادست يابد خداوند او را داخل بهشت مى كند، اى على اگر امت من روزه بگيرند به گونه اىكه بر اثر روزه مثل كمان گردند و نماز بخوانند به گونه اى كه بر اثر نمازمثل تير كمان شوند ولى با تو دشمن باشند خداوند آنها را بر صورت به جهنم مىافكند. (43)


29 - انفاق على (عليه السلام ) در نهان و آشكار و شب و روز

ابن عباس گويد: آيه 274 بقره كه مى فرمايد:
الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عند ربهم .
آنان كه اموال خود به هنگام شب و روز، در پنهان و آشكار انفاق مى كنند مزدشان نزدپروردگارشان است .
در شان على (عليه السلام ) نازل شده است ، زيرا آن حضرت درهمى در شب و در همى درروز در همى آشكار و در همى پنهان انفاق كرد. (44)


30 - ذوالفقار على (عليه السلام ) در ميدان احد

جنگ احد گرچه موجب شهادت عده اى از مسلمين شد، ولى دلاوريهاى على (عليه السلام ) درآن جنگ اهل زمين و آسمان را حيرت زده كرد.
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از ميدان احد به مدينه برگشت فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) در حالى كه ظرفى پر از آب در دستش بود بهاستقبال پدر شتافت ، صورت خون آلود پدر را شست ، در اين هنگام على (عليه السلام ) ازميدان آمد و در دستش شمشير ذوالفقار بود و دستش تا شانه اش غرق در خونبود، به فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود:
اين شمشير را از من بگير كه امروز مرا تصديق كرد سپس اين اشعار را خواند:

افاطم هاك السيف غير ذميم
فلست بر عديد ولا بمليم
لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد
وطاعه رب بالعباد عليهم
اميطى دماء القوم عنه فانه
سقى آل عبدالدار كاس حميم
يعنى : اى فاطمه ! اين شمشير را كه مورد سرزنش نيست بگير، و من ترسو نيستم ، ونه اينكه مورد ملامت واقع شوم .
سوگند به جانم تا آخرين درجه امكان خود بيارى محمد (صلى الله عليه وآله ) شتافتم ،و در راه اطاعت خداى آگاه به بندگان ، گام برداشتم .
خون دشمن را از اين شمشير پاك كن ، شمشيرى كه به دودمان عبدالدار (پرچمدار دشمن )جام حميم (آب سوزان دوزخ ) آشاماند
.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در اين هنگام فرمود:
خذيه يا فاطمه فقد ادى بعلك ما عليه و قدقتل الله بسيفه صناديد قريش .
اى فاطمه ! اين شمشير را بگير كه شوهرت آنچه سزاوارش بود، ادا كرد و با آنشمشير گردنكشان قريش را به خاك هلاكت افكند. (45)
از گفتار على (عليه السلام ) است :
من عظم صغار المصائب ابتلاه الله بكبار المصائب : كسى كه مصائبكوچك را بزرگ شمارد، خداوند او را به مصيبتهاى بزرگ مبتلا سازد. (46)

معصوم چهارم - امام دوم :

نام : امام حسن (عليه السلام )
القاب معروف : مجتبى ، سبط اكبر.
پدر و مادر: على (عليه السلام ) - فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
وقت و محل تولد: نيمه رمضان سال سوم هجرت در مدينه .
دوران امامت : ده سال (از سالچهل تا 50 هجرى قمرى ).
طاغوت زمان امامت : معاويه بن ابى سفيان (لعنه الله عليهما).
وقت و محل شهادت : 28 صفر سال 50 هجرى در سن حدود 47 سالگى ، به دستورمعاويه توسط جعده در مدينه مسموم و به شهادت رسيد.
مرقد شريفش : در قبرستان بقيع ، واقع در مدينه است .
دوران زندگى او را مى توان در سه بخش مشخص كرد:
1 - دوران كودكى و عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (حدود هشتسال ).
2 - دوران ملازمت با پدر (حدود 37).
3 - دوران امامت : ده سال .


31 - گل رسول خدا (صلى الله عليه وآله )

حافظ ابونعيم اصفهانى از ابوبكر روايت مى كند كه گفت : پيامبر (صلى الله عليهوآله ) در نماز بود، وقتى كه به سجده رفت ، امام حسن (عليه السلام ) كه كودك بود آمدو بر پشت جدش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نشست ،رسول خدا آنقدر سجده را طول داد تا امام حسن (عليه السلام ) پائين آمد، بعد از نمازابوبكر به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: اىرسول خدا چطور در نماز اين چنين به اين كودك مدارا مى كنى پيامبر (صلى الله عليهوآله ) فرمود: ان هذا ريحانتى و ان ابنى هذا سيد: اين كودكگل من است ، و اين پسرم آقا است . (47)


32 - به به چه نيكو مركب و سوارش !

ابن عباس گويد: ديدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حسن را بر دوش ‍ گرفته است ،مردى رسيد و گفت : اى كودك ! خوب مركبى دارى ! نعم المركب ركبت .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: و نعم الراكب : و اين كودك خوب سوارهاى است . (48)


33 - دعاى امام حسن (عليه السلام ) درباره روغن فروش

امام حسن (عليه السلام ) چندين بار از مدينه پياده به مكه براى انجام حج رفت در يكى ازاين سفرها كه از مدينه به سوى مكه راه افتاد، پاهايش بر اثر پياده روى روى ريگهاىخشك و سوزان ، ورم كرد. شخصى به آن حضرت عرض كرد: آقا اگر كمى سوار مىشديد، پاهايتان بهتر مى شد.
امام فرمود: خير وقتى به منزلگاه بعدى رسيديم ، مرد سياه چهره روغن فروشى پيدا مىشود كه فلان روغن را دارد آن را برايم بخر، به پاهايم مى مالم خوب مى شود.
عده اى عرض كردند: پدران و مادرانمان بفدايت در پيش منزلى سراغ نداريم كه در آنجاروغن بفروشند.
امام به راه خود ادامه داد، چند ساعتى نگذشته بود كه همان مرد روغن فروش پيدا شد، امامفرمود: نزد او برويد و روغن را خريدارى كنيد نزد او رفتند و روغن خواستند، او گفت :براى چه كسى مى خواهيد؟ گفتند براى امام حسن (عليه السلام ).
روغن فروش گفت : مرا نزد آن حضرت ببريد وقتى كه او را به حضور امام حسن (عليهالسلام ) بردند به امام عرض كرد: من نمى دانستم روغن را براى شما مى خواهند و منحاجتى به تو دارم و آن اينكه دعا كن خداوند فرزند نيكوكار و پرهيزكارى به من بدهد،من وقتى از وطن بيرون آمدم همسرم نزديك زايمانش بود.
امام حسن (عليه السلام ) فرمود: خداوند پسر سالمى كه پيرو ما است به تو خواهد داد.
وقتى روغن فروش به منزلش رفت ، ديد خداوند پسر سالمى به او داده است . (49)
همان پسر وقتى بزرگ شد به سيد حميرى معروف گرديده و از شيعيان راستينو شاعران آزاده بود كه در هر فرصتى از امامان اهلبيت (عليهم السلام دفاع و حمايت مىنمود، و فضائل على (عليه السلام ) را به قصيده در آورده بود و مى خواند و هنگام مرگعلى (عليه السلام ) ببالينش آمد.
نام او اسماعيل بن محمد بود امام صادق (عليه السلام ) به او فرمود: مادرت تو راسيد ناميد و اين نام زيبنده تو است زيرا تو سيد شاعران هستى .
روزى اشعارى درباره مصائب امام حسين (عليه السلام ) در حضور امام صادق (عليه السلام) خواند، قطرات اشك از ديدگان امام سرازير شد و صداى گريه ازمنزل آن حضرت برخاست ، سرانجام امام (عليه السلام ) امر به خوددارى كرد. (50)


34 - پاسخ به سوال يهودى

امام حسن (عليه السلام ) در عين اينكه پارسا و عابد بود و بيست بار پياده از مدينه بهمكه براى انجام مناسك حج رفت ، و سه بار همهاموال خود را صدقه داد، خوشپوش و با وقار و آراسته بود.
روزى با لباس خوب و تميز سوار بر قاطر زيبا ازمنزل بيرون آمد، و با شكوه و نورانيت خاصى در كوچه هاى مدينه مى گذشت و به بيرونشهر مى رفت .
يك نفر يهودى نزديك آمد و عرض كرد: سوالى دارم ، امام فرمود: بپرس .
او گفت : جدت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: الدنيا سجن المومن و جنهالكافر: دنيا براى مؤ من ، زندان است و براى كافر بهشت .
ولى اينك مى بينم تو از مواهب دنيا بهره مندى ولى من در سختى هستم ! امام حسن (عليهالسلام ) فرمود: اين تصور تو غلط است كه مؤ من بايد از همه چيز محروم باشد، واگر تو مقام ارجمند مؤ من را در بهشت با جايگاه پست جهنم براى كافر را مقايسه كنى ، وبا دنياى مؤ من و كافر بسنجى بخوبى درميابى كه سخنرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دست كه دنيا براى مؤ من زندان است و براى كافربهشت مى باشد. (51)


35 - گرويدن مردم ، معيار ارزش نيست

روزى معاويه به امام حسن (عليه السلام ) گفت : من از تو بهترم امام فرمود: چرا؟
او گفت : بخاطر اينكه مردم دور من اجتماع كرده اند.
امام فرمود: هيهات ، هيهات (چقدر اين سخن تو دور از حقيقت است ) اى فرزند جگرخوار! آنان كه به دور تو جمع شده اند دو دسته اند:
1 - از روى زور و اجبار، در دور تواند 2 - از روى آزادى و اختيار، دستهاول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند.
اما دسته دوم ، گنهكارند و از فرمان خدا نافرمانى كرده اند.
حاشا كه من به تو بگويم : من بهتر از تو هستم زيرا در تو خوبى نيست تا منخوب تر از تو باشم ، ولى بدان كه خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را ازصفات نيك انسانى دور است . (52)


36 - افشاگرى امام حسن بر ضد طاغوت

معاويه براى جذب مردم به حكومت طاغوتى خود مى گفت : بنى هاشم ، بهسخاوت معروفند وقتى كه دست از سخاوت و بخشش بردارند شباهت خود را به قوم خويشاز دست مى دهند زبيرى ها به شجاعت معروفند، وقتى كه دست از شجاعت بكشند،شباهت خود به قوم خويش ‍ را از دست مى دهند.
قبيله مخزومى به تكبر معروفند، وقتى كه دست از اين صفت بردارند بهقومشان شباهت ندارند.
و بنى اميه به حلم و بردبارى معروف است ، اگر از آن دست بكشند ازشباهت به قوم خود، دست كشيده است .
امام حسن (عليه السلام ) وقتى اين گفتار را (توسط افرادى ) شنيد فرمود:
معاويه چه زيركانه سخن گفته است ؟ (و چه نيرنگى به كار برده ) خواسته با اينبيان ، بنى هاشم همه اموال خود را به ديگران ببشخند و در نتيجه تهيدستشوند و همين فقر باعث فلاكت آنها گردد.
و زبيرى ها، دست به شمشير ببرند و همديگر را بكشند و سرگرم آن شوند ومخزومى ها نيز با تكبر خود مردم را از خود برانند، در نتيجه همگى مورد خشم مردمشوند، ولى بنى اميه محبوب مردم گردند. (53)
به اين ترتيب امام (عليه السلام ) با افشاگرى نقشه معاويه را نقش بر آب كرد.


37 - طاغوت شكنى امام حسن (عليه السلام )

پس از شهادت امام على (عليه السلام ) معاويه كم كم بر همه جهان اسلام مسلط شد، روزىبا دارو دسته خود به كوفه آمد، طرفدارانش به او گفتند: حسن بن على (عليه السلام )در نظر مردم كوفه بسيار محترم و محبوب است ، خوب است شما به منبر بروى و در وخطبه خود كارى كنى كه آن حضرت از چشم مردم بيفتد.
امام حسن (عليه السلام ) از جريان آگاه شد، در مسجد پيش دستى كرد وقبل از سخنرانى معاويه برخاست و خطاب به مردم كرد و فرمود: اى مردم آيا اگر شماهمه جهان را بگرديد كسى را غير از من و برادرم حسين (عليه السلام ) مى يابيد كه جدشرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد؟ ما براى حفظ خونهاى مردم دست از جنگ كشيديم(54)و حكومت در دست اين طاغوت - اشاره به معاويه - قرار گرفت و اين جز فتنه اى تاوقتش نمى يابم .
معاويه گفت : منظورت چيست ؟
امام حسن (عليه السلام ) فرمود: منظورم همان است كه خدا خواسته است .
معاويه به خشم آمد و بالاى منبر رفت و در خطبه خود از على (عليه السلام ) وآل على (عليه السلام ) بدگويى كرد.
امام حسن (عليه السلام ) از پاى منبر برخاست و خطاب به معاويه فرمود: اى فرزندزن جگر خواره آيا اميرمؤ منان (عليه السلام ) را سبب مى كنى به او ناسزا مى گويى بااينكه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: كسى كه به على (عليه السلام ) ناسزابگويد به خدا ناسزا گفته و خداوند چنين فردى را تا ابد وارد دوزخ مى كند.
آنگاه امام از روى بى اعتنايى به معاويه پشت كرد و به طرفمنزل آمد و ديگر به آنجا برنگشت (55)


38 - قطع سخنرانى طاغوت

معاويه و طرفدارانش و ندانم كارى و بى وفايى مردم كوفه باعث شد كه امام حسن (عليهالسلام ) از كوفه به مدينه برگردد، و به عنوان اعتراض از حكومت غاصب معاويه درگوشه انزوا قرار گيرد (و راهى جز اين نبود) در اين ايام تسلط بنى اميه ، معاويه بهمدينه آمد، مردم را در مسجد جمع كرد (و امام حسن (عليه السلام ) نيز در مسجد بود) معاويهبالاى منبر رفت و پس ‍ از گفتارى به بدگويى از حضرت اميرمؤ منان على (عليه السلام) پرداخت ، هنوز خطبه معاويه تمام نشده بود كه امام حسن (عليه السلام ) از مجلس ‍برخاست و پس از حمد و ثناء فرمود: اى مردم ! هيچ پيامبرى نيست كه وصى نداشتهباشد، و نيز هيچ پيامبرى نيست كه دشمن نداشته باشد، در برابر پيامبران دشمنانى ازمجرمين بودند، على (عليه السلام ) وصى پيامبر اسلامرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است ، و بعد از على (عليه السلام ) من پسر او وصىرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) هستم سپس به معاويه رو كرد و فرمود: اى معاويه !تو پس صخر هستى و نام جدت حرب است ولى جد منرسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است .
مادر تو هند جگر خواره است و جده تو نثيله است ، ولى مادر من فاطمهزهرا (عليهاالسلام ) و جده من خديجه كبرى (عليهاالسلام ) است خداوند در ميان من و توآنكه از نظر نسب پست است و به كفر نزديك مى باشد لعنت كند و همچنين كسى را كه از مادر مورد ياد خدا كاهل است و منافق مى باشد نيز لعنت نمايد. همه حاضران گفتند آمين .
معاويه سخت ناراحت شده بود و ديگر ياراى ادامه خطبه نداشت ، خطبه اش را قطع كرد و ازبالاى منبر به پايين آمد. (56)


39 - اعدام دو جاسوس

وقتى كه خبر شهادت حضرت على (عليه السلام ) و خبر بيعت مردم با امام حسن (عليهالسلام ) به معاويه رسيد، دو نفر جاسوسان يكى از طايفه حمير و ديگرى ازطايفه بنى قين را به كوفه و بصره فرستاد، تا اوضاع عراق را به معاويهاطلاع دهند، امام حسن (عليه السلام ) آن دو جاسوس را شناخت ، دستور دستگيرى آنها را داد وسپس فرمان اعدام آنها را صادر نمود و پس از آن امام حسن نامه تندى به معاويه نوشت ودر آن نامه بعضى از كارهاى خلاف او را تذكر داد.(57)


40 - آزادى كنيز

انس بن مالك گويد: كنيزى از امام حسن (عليه السلام ) شاخه گلى را به حضور آنحضرت آورد و اهداء نمود، امام حسن (عليه السلام ) آن شاخهگل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم
من به حضرت عرض كردم ، با اهداء يك شاخهگل ناچيز او را آزاد كردى ؟
امام در پاسخ فرمود: خداوند ما را (در قرآن ) چنين ادب كرده و فرموده : اذا حييتمبتحية فحيوا باحسن منها هر گاه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن رابطور بهتر بدهيد (58) سپس فرمود: تحيت بهتر همان آزاد كردن او است . (59)
از گفتار امام حسن مجتبى (عليه السلام ) است :
من بدء بالكلام قبل السلام فلاه تجيبوه : كسى كهقبل از سلام ، سخن گفت ، جواب او را ندهيد (60)


معصوم پنجم - امام سوم :

نام : امام حسين (عليه السلام ).
القاب معروف : سيد الشهداء اباعبدالله .
پدر و مادر: على (عليه السلام ) - فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
وقت و محل تولد: سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدينه .
دوران امامت : يازده سال (از سال 50 تا 61 ه‍.ق ).
طاغوت زمان امامت : 9 سال و چهار ماه معاويه و تقريبا شش ماه آخر يزيد (لعنة الله عليهما)بود.
وقت و محل شهادت : روز عاشوراى سال 61 هجرى در كربلا در سن 57 سالگى بهشهادت رسيد.
مرقد شريفش : در شهر كربلا در كشور عراق واقع است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زير مشخص كرد:
1 - دوران عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (حدود ششسال ).
2 - دوران ملازمت با پدر و برادرش امام حسن (عليه السلام ) (حدود 46سال ).
3 - دوران امامت (ده سال )
4 - نهضت جاودانى و عظيم امام حسين (عليه السلام ) در كربلا (در 70 كيلومترى كوفه )كه از مهمترين حادثه تاريخ است .


41 - دلبستگى امام حسين (عليه السلام ) به خدا

امام حسين (عليه السلام ) با ياران خود به سوى كربلا مى آمد در منزلگاه شقوق (چند فرسخى كوفه ) مردى را ديد كه از كوفه مى آيد، از او پرسيد: از مردمكوفه و عراق چه خبر؟ او در پاسخ گفت : مردم بر ضد شما اجتماع كرده اند.
امام حسين (عليه السلام ) فرمود: ان الامر لله مايشاء و ربنا تبارك هوكل يوم فى شان فرمان از سوى خداوند است كه هر چه بخواهد وپروردگار بزرگ ما، در هر روزى داراى شانى است .
سپس اين اشعار را خواند:

فان تكن الدنيا تعد نفيسة
فدار ثواب الله اعلى و انبل
و ان تكن الارزاق قسما مقدرا
فقلة حرص المرء فى الكسب اجمل
و ان تكن الابدان للموت انشاءت
فقتل امرء بالسيف فى الله افضل

يعنى اگر دنيا (هر چند) خانه عالى به شمار آيد ولى خانه پاداش خدا (قيامت )بالاتر و برتر است .
و اگر رزق و روزيها بر اساس مقدرات الهى تقسيم مى شود پس حرص كم مرد براىكسب آن نيكوتر است .
و اگر بدنها براى مرگ ايجاد شده اند پس كشته با شمشير در راه خدا بهتر است (61)

42 - درگيرى شديد با مروان

روزى مروان ناپاك كه در دشمنى با اهلبيت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) معروف بود،به امام حسين (عليه السلام ) رسيد و گفت : اگر براى شما افتخار به وجود مادرىچون فاطمه (عليه السلام ) نبود، ديگر چيزى نداشتيد كه بر ما افتخار نماييد.
امام (عليه السلام ) برخاست و گلوى مروان را گرفت و فشار داد و دستارش ‍ را بهگردنش پيچيد، بطورى كه بيهوش شد، آنگاه او را واگذاشت ، سپس به مروان فرمود:سوگند به خدا در همه جهان كسى پيدا نمى شود كهمثل تو (مروان ) و پدرت با خدا و رسولش دشمنى نمايد، نشانه صدق گفتارم اين استكه وقتى خشمگين مى شوى ، عبايت از شانه ات مى افتد (اراده و تسلط بر نفس ندارى ).
روايت كننده گويد: سوگند به خدا مروان از آنجا برنخاست مگر اينكه به گونه اىخشمگين شد كه عبايش از شانه اش افتاد.(62)


43 - دشمنى و عدم سازش براى خدا نه دنيا

معاويه براى فرماندار خود در مدينه يعنى مروان نامه نوشت كه از ام كلثوم دختر عبداللهبن جعفر (عليه السلام ) براى پسرم يزيد خوستگارى كن .
مروان نزد عبدالله رفت و جريان را گفت ، عبدالله در پاسخ گفت : اختيار اين دختر بادائيش مولاى ما حسين (عليه السلام ) است .
بعد عبدالله جريان را به عرض امام حسين (عليه السلام ) رساند، امام فرمود: ازدرگاه خداوند خشنودى خدا را خواستارم .
تا اينكه مردم در مسجد، اجتماع نمودند، مروان همراه عده اى از بزرگان قوم خود به حضورحسين (عليه السلام ) آمد و جريان دستور معاويه را به عرض ‍ رساند و اضافه كرد،مهريه اش به حكم پدرش معاويه هر چه باشد مى پردازيم و قرضهاى پدرش را ادا مىكنيم و به اضافه اينكه اين وصلت باعث صلح بين دو طايفه بنى هاشم و بنى اميه مىشود.
امام حسين (عليه السلام ): پس از حمد ثناى الهى فرمود: اى مروان ! آنچه گفتى شنيدم، اما در مورد، مهريه سوگند به خدا ما از سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تجاوز نمىكنيم كه دوازده وقيه معادل 480 درهم بود.
اما در مورد اداى قرض پدرش ، دختران ما هر جا باشند قرضهاى دنيوى ما را ادا مى كنند.
اما صلح و آشتى بين ما و طايفه شما، اين را بدان كه ما براى رضاى خدا و در راه خدا باشما دشمنى داريم ، بنابراين براى دنيا با شما سازش نمى كنيم ، سوگند به جانم ،خويشاوند نسبى (بخاطر خدا) بهم زده شد (63)تا چه رسد به خويشاوندى سببى(يعنى خويشى از ناحيه داماد).
مروان و همراهانش مايوس شده برخاستند و رفتند (64)


44 - حل مشكل

صفوان گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: دو نفر مرد، همراه يك زن و يك نوزادنزاعى داشتند، بحضور امام حسين (عليه السلام ) آمدند.
مرد اول گفت : زن مال من است (در نتيجه بچه نيزمال من است ).
مرد دوم گفت : اين فرزند مال من است .
امام حسين (عليه السلام ) به مرد اول فرمود: بنشين ، او نشست .
آنگاه امام رو به زن كرد و فرمود: راست بگوقبل از آنكه پرده ها بالا رود.
زن گفت : اين مرد كه نشسته همسر من است و فرزندمال او است اما اين مرد ايستاده را نمى شناسم .
امام (عليه السلام ) به بچه شيرخوار رو كرد و فرمود: به اذن خدا سخن بگو و خودرا معرفى كن .
نوزاد با زبان گويا گفت : پدر من نه اين مرد است نه آن مرد، بلكه پدر من چوپانفلان طايفه مى باشد.
به اين ترتيب روشن شد كه آن دو مرد هر دو در ادعاى خود در مورد اينكه بچهمال آن ها است دروغ مى گفتند.(65)


45 - ابراهيم خليل (عليه السلام ) در سرزمين كربلا

روزى حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام ) سوار بر است ، از سرزمين كربلا عبور مىكرد، ناگهان پاى اسبش لغزيد، و ابراهيم (عليه السلام ) با اسب به زمين افتاد و سرابراهيم شكست ، و از آن خون جارى گشت .
ابراهيم (عليه السلام ) استغفار كرد، و تصور نمود شايد گناهى از او سر زده است اينسقوط، كيفر آنست ، از اين رو عرض كرد: خدايا چه گناهى از من سر زده ؟.
جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد: از تو خطايى سر نزده است ولى سبط خاتم پيامبران و فرزند خاتم اوصياء (يعنى حسين (عليه السلام ) را دراين مكان به شهادت مى رسانند، خون تو براى اينكه با خون او آميخته شود، اين حادثهبه تو رخ داد.
حضرت ابراهيم (عليه السلام ) گفت اى جبرئيل !قاتل او (حسين (عليه السلام ) كيست ؟
جبرئيل عرض كرد: قاتل او، ملعون شده اهل آسمانها و زمين است ، و قلم بر لوح محفوظ بهلعن او به جريان درآمده ، بى آنكه پرودگارش اذن داده باشد، خداوند به قلم وحى فرستاد: تو شايسته مدح هستى بخاطر لعن برقاتل حسين (عليه السلام ).
ابراهيم (عليه السلام ) بسيار بر قاتل امام حسين (عليه السلام ) لعن كرد، اسب ابراهيمكه به زمين سقوط كرده بود خوب شد و از لغزش و وحشت بيرون آمد، ابراهيم به اسبخود گفت : چه شد و چه را شناختى كه از وحشت بيرون آمدى ؟
اسب با نطق گويا عرض كرد: من افتخار مى كنم كه تو بر من سوار هستى ، وقتى ازپشتم به زمين افتادى ، بسيار شرمنده شدم ، و يزيد ملعون باعث اين كار شد (66)


46 - توجه به مستضعفان

شعيب بن عبدالرحمن گويد: در روز عاشورا وقتى كه حسين (عليه السلام ) را به شهادترساندند، و بدنش را عريان گشت ، آثار خراشيدگى در پشت حضرت ديده شد، از امامسجاد (عليه السلام ) علت آن را پرسيدند.
امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: اين خراشيدگيها، اثر انبانها و ظرفهاى پر از طعاماست كه پدرم ، آن ها را به پشت مى گرفت و به منزلهاى يتيمان و بيوه زنان و مستمندانمى برد.(67)


47 - جايزه به معلم

نقل شده : عبدالرحمن سلمى ، سوره حمد به فرزند امام حسين (عليه السلام ) آموخت، وقتى كه آن فرزند سوره حمد را نزد امام حسين (عليه السلام ) به خوبى خواند.
امام (عليه السلام ) هزار دينار و هزار حله به معلم او جايزه و انعام داد، و دهان او را پر ازدر كرد.
بعضى از اين موضوع تعجب كردند، امام (عليه السلام ) دو شعر زير را خواند:

اذا تجاءت الدنيا عليك فجدبها
على الناس طرا قبل ان تتقلب
فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت
ولا البخل يبقيها اذا ما توليت
يعنى : وقتى كه دنيا به تو نيكى و سخاوت كرد، تو نيز به وسيله آن به همه مردمنيكى و سخاوت كن ، قبل از آنكه اين موفقيت از دستت برود.
و بدان كه وجود و بخشش موجب تهيدستى نمى شود. اگر دنيا به انسان روى آورد، وهمينطور بخل موجب بقاى (ثروت ) دنيا نمى شود، اگر دنيا از انسان روى گرداند
(68)
به اين ترتيب از امام حسين (عليه السلام ) درسفضائل اخلاقى و ارزشهاى انسانى مى آموزيم ، و در مى يابيم كه امام (عليه السلام )چقدر به تعليم و تعلم ارزش مى داد، كه آنهمه به معلم احترام كرد و جايزه داد.

48 - گريه امام حسين (عليه السلام ) و دعاى او براى يك رزمنده پير

انس بن حارث كاهلى در كربلا در روز عاشورا پيرمرد سالخورده اى بود، او از اصحابپيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود و در جنگ بدر و حنين شركت داشت ، در روز عاشورا ازامام حسين (عليه السلام ) اجازه رفتن به ميدان گرفت ، امام اجازه داد، او با شور و شوقفراوان عمامه اش را از سرش گرفت و به كمر بست ، ابروانش را كه بر اثر پيرىروى چشمش افتاده بود نيز با دستمالى بالا آورد و بست تا مانع ديدنش نگردد.
وقتى امام اين حال را از او ديد منقلب شد و بى اختيار قطرات اشك ديدگانش بر گونههايش سرازير شد و خطاب به او فرمود: شكر الله لك يا شيخ : خداوندعمل تو را بهترين وجه قبول و تقدير كند اى شيخ .
او با پيرى به ميدان رزم رفت ، و با دشمنان جنگيد و پس از كشتن هيجده نفر از دشمن ،شربت شيرين شهادت را نوشيد. (69)


49 - نمونه اى از شجاعت و وفاى حسين (عليه السلام )

امام حسين (عليه السلام ) در كربلا، يكه و تنها سوار بر اسب شد و روانه شريعهفرات گشت تا آب بياورد، اعور اسلمى و عمرو بن حجاج دو فرمانده با چهار هزار نفر درآنجا بودند و از شريعه فرات نگهبانى مى نمودند.
امام (عليه السلام ) به آن ها حمله كرد، آن ها از هم پاشيدند، و امام خود را به آب فراترساند.
اسب (ذوالجناح )امام تشنه بود، امام به او فرمود: تو تشنه اى و من نيز تشنه ام ،سوگند به خدا از آب نمى چشم تا تو نخست آب بياشامى .
گويى اسب سخن امام را فهميد، سرش را بلند كرد، يعنى تا تو آب نياشامى من نمىآشامم .
امام فرمود: بياشام ، من هم مى آشامم ، در اين وقت حسين (عليه السلام ) دست دراز كرد و آبدر دست گرفت ، در اين هنگام يكى از سربازان دشمن گفت : اى حسين تو آب مى آشامىدر حالى كه اهل خيمه گاه را مورد حمله قرار دادند با شنيدن اين سخن ، آب از دستشريخت ، و بر سپاه دشمن حمله كرد و خود را سريع به خيمه گاه رساند، ديد خيمه گاهسالم است ، و سرباز دشمن دروغ گفته است . (70)


50 - اسلام راهب مسيحى

يكى از علماى مسيحى در صومعه اى در بيابان عبادت مى كرد، ديد در راه دو دسته مى آيند،يكدسته سوار بر مركبها و اسلحه بدست و خوشحال اما دسته اى ديگر اندوهگين و همچوناسير، خوب نگاه كرد ناگهان ديد سرهايى سر نيزها كرده اند سخت حيران شد كه اينسرها چيست ؟ وقتى نزديك شدند، چشمش به سرى (سر امام حسين (عليه السلام ) افتاد)،ديد خونها در لبهاى او خشكيده اما چشمها پر فروغ ، در فكر فرو رفت ، گويى با آنسر سخن گفت ، از آنها سؤ ال كرد آنها صاحب سر را معرفى كردند. از رئيس كاروانپرسيد، عمر سعد را به او نشان دادند، به او گفت : آيا ممكن است امشب تا فردا صبح اينسر را به من بدهيد گفتند با سر چكار دارى ؟ گفت : مطلبى دارم ، هر چه بخواهيد بهشما مى دهم ، سرانجام آنها كه دنيا پرست بودند، ده هزار درهم گرفتند و سر راتحويل راهب دادند.
راهب سر را به صومعه خود برد و شست و خوشبو كرد و روى زانويش ‍ گذاشت و تاصبح گريه كرد.
صبح كه شد، ماءمورين نزد او آمدند تا سر را بگيرند، او خطاب به سر مقدس ‍ كرد وگفت : سوگند به خدا جز مالك خودم نيستم ، (يعنى نمى توانم كارى بكنم ) وقتىروز قيامت شد، نزد جدت محمد (صلى الله عليه وآله ) گواهى بده كه من گواهى بهيكتايى خدا دادم و گواهى ميدهم كه محمد (صلى الله عليه وآله ) عبد ورسول خداست ، بدست تو اسلام آوردم و من خادم تو هستم (71)آرى حسين (عليه السلام )چراغ هدايت است .


next page

fehrest page

back page