بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل, امام خمینی (ره)   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST-0 -
     77500001 -
     77500002 -
     77500003 -
     77500004 -
     77500005 -
     77500006 -
     77500007 -
     77500008 -
     77500009 -
     77500010 -
     77500011 -
     77500012 -
     77500013 -
     77500014 -
     77500015 -
     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     Footnt02 -
     Footnt03 -
     Footnt04 -
     Footnt05 -
     IStart -
 

 

 
 

 

next page

back page

و اگر آيات شريفه آخر سوره حشر را از قول خداى تعالى يا ايها الذين آمنوا اتقواالله (180) كه آيه 18 است ، تا آخر سوره ، كهمشتمل بر تذكر و محاسبه نفس و محتوى بر مراتب توحيد و اسماء و صفات است ، در يكوقت فراغت از نفس از واردات دنيايى ، مثل آخر شب يا بين الطلوعين با حضور قلب بخواندو در آنها تفكر كند ، اميد است ـ ان شاء الله ـ نتايج حسنه ببرد. و همين طوردر اذكار شريفه با حضور قلب ذكر شريف : لا اله الا الله ـ كهافضل و اجمع اذكار است (181) ـ اينعمل را بكند ، اميد هست خداوند از او دستگيرى كند. و البته در هرحال ، از نقص و عجز خود و از رحمت و قدرت حق ، غافل نباشد ، و دست حاجت پيش ذات مقدس او دراز كند و از آن ذات مقدس دستگيرى طلب كند ، اميد است كه اگر مدتى اشتغال به اين عمل پيدا كند ، نفس به توحيد عادت كند ، و نورتوحيد در قلب جلوه كند. و البته از شرايط عامه ذكر ، نبايد غفلت شود و ما بيشترشرايط قرائت قرآن ـ كه شرايط ذكر نيز هست ـ در كتاب آداب الصلاة مذكور داشتيم (182) ، گرچه خود از آن استفاده نبرديم ، ولى از حضرتمولاى متقيان مروىّ است كه فرموده : انظر الى ماقال ، و لا تنظر الى ما قال . (183)
و اگر در شب و روز چند دقيقه اى به حسب اقبال قلب و توجه آن ـ يعنى بهمقدارى كه قلب حاضر است ـ نفس را محاسبه كند درتحصيل نور ايمان ، و از آن مطالبه نور ايمان كند ، و آثار ايمان را از آن جستجو كند ، خيل زودتر به نتيجه مى رسد ، ان شاء الله .
عزيزا! ممكن است در اول امر ، انس با اين معانى براى نفسمشكل باشد و شيطان و وساوس نفسانيه نيز بهاشكال آن بيفزايد و انسان را از تحصيل اين احوال مايوس كند و به انسان سلوك راه آخرتو سلوك الى الله را بزرگ و مشكل نمايش دهد ، و بگويد : اين معانىمال بزرگان است و به ما ربطى ندارد ، بلكه گاهى شود كه اگر بتواند انسان را ازآن متنفر كند و با هر اسمى شده از آن منصرف كند ، ولى انسان حق طلب بايد استعاذه حقيقيهاز مكايد آن پليد كند و به وسواس آن اعتنا نكند ، و گمان نكند كه راه حق وتحصيل آن امرى است مشكل . بلى ، اول مشكل نما است ولى اگر انسان وارد شود در آن ، خداىتعالى طرق سعادت را آسان و نزديك كند.
اكنون اين دستور جزئى كه ذكر شد ، اشكالى ندارد و مخالف هيچ يك از كارها نيست و بهجائى ضررى نمى رساند. طالب حق خوب است چندى اقدام كند ، اگر در صفاى قلب وطهارت آن تغييرى ديد و نورانيت باطن خود را دريافت ، بيشتر اقدام كند. معلوم است اينامور ، تدريجى و با طول زمان انجام گيرد. و چون اهميت آن فوق العاده است ، انسان بايدبا اهميت آن را تلقى كند.
اين از قبيل ضررهاى دنياوى نيست كه انسان بگويد : اگر امروز نشد فردا جبران آن را كنم ، و اگر جبران نشد نيز مهم نيست ، مى گذرد! اين سعادت و شقاوت ابدى است ، آنشقاوتى كه پايان ندارد ، آن بدبختى كه آخر از براى آن نيست .
بيچاره انسان غافل ! كه در امور زايله دنيا ـ كه خود مى داند ، و هر روز مى بيندكه اهل آن ، آن را مى گذارند و مى روند و حسرتها را مى برند ـ اين قدر اهميت مىدهد ، و با كمال جد و جهد در جمع و تحصيل آن مى كوشد ، و خود را با هر ذلت و زحمت و هرمحنت و تعبى رو به رو مى كند ، و از هيچ عار و ننگى پرهيز نمى كند. ولى براىتحصيل ايمان ـ كه كفيل سعادت ابدى او است ـ اينقدر سست و افسرده استكه با اينهمه مواعظ انبيا و اولياء و اينهمه كتابهاى آسمانى ، باز از سستى وسهل انگارى دست نكشيده ، و به فكر روزگار مصيبت و ذلت و زحمت خود نيفتاده ، موعظتهاىقرآنى و وعد و وعيد آن ـ كه سنگ خارا را نرم مى كند و كوههاى عالم را خاشع مىكند ـ در دل سخت اين انسان اثر نكند!
آرى ، خداى تعالى فرمايد : لو انزلنا هذا القرآن علىجبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (184)
اى انسان دل سخت ! تفكر كن ، ببين مرض قلبى تو چيست كهدل توو را از سنگ خارا سخت تر كرده و قرآن خدا را ، كه براى نجات تو از عذابها وظلمتها آمده ، نمى پذيرد ؟!
آرى ، دامهاى شيطان كه به صورت دنيا و زرد و سرخ آن در نظرت جلوه نموده راه گوشو چشمت را بسته و قلبت را منكوس نموده . اكنون تفكر كن در آيه شريفه كه فرمايد :
و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرونبها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعامبل هم اضل اولئك هم الغافلون (185)
ببين علامت كسانى كه براى جهنم خلق شده اند و نشانه جهنميان ، در تو هست ؟
قلبى كه از نور تدبر و تفقه و برگرداندن ظاهر دنيا را به باطن آن محروم باشد ، با گوشت پاره كه دل حيوانى را تشكيل مى دهد فرقى ندارد. چشمى كه جز صورت اينعالم را نبيند و از نظر عبرت و حكمت كور باشد ، و گوشتى كه جز اصوات اين عالم رانشنود و از مواعظ الهيه منعزل باشد ، و حكم و نصايح را نپذيرد ، با چشم و گوشحيوانات ممتاز نيست . آنهايى كه اين سه خاصيت بزرگ انسانى را ندارند حيواناتى وچهارپايانى هستند به صورت انسان ، بلكه آنها گمراه ترند از حيوان ، چه كه انسانبا آن نور فطرت اللهى كه با يدِ قدرت حق ـ جل جلاله ـ مخمر شده است ، و با آن قرآن و كتابهاى آسمانى و ارشاد و هدايت انبياء ـ كه اختصاص به او دارد ـ از مرتبه حيوانيت حركتى نكرده و به مقامحيوانى وقوف نموده .
حيوان غايت سيرش همين و صراطش تا منزل حيوانيت است ، ولى انسان بيچاره در بينمنزل راه گم كرده ، و به سلوك انسانى نرسيده ، و سرمايه سعادت خود را از دست داده وبه خسارت و ورشكستگى عمر خود را گذرانده ، و از طريق و صراط انسانيت گمراه شده .پس اين انسان ، اضل از حيوان است .
و نيز انسان اگر از تصرفات رحمانيه و عقلانيه خارج شد و در تحت تصرفاتشيطانيه و جهلانيه وارد شد ، در اوصاف حيوانى از همه حيوانات بالاتر شود. قوه غضبو شهوت انسانى عالم را آتش زند ، و بنيان جهان را فرو ريزد ، و سلسله موجودات را بهباد فنا دهد و اساس تمدن و تدين را منهدم كند.
گاهى شود كه بر اثر غضب يا حبّ رياست يك نفر ، صدها هزار خانواده بنيان كن شود ، واساس رشته يك جمعيت گسسته گردد. هيچ يك از حيوانات ، آتش غضبشان به اينسوزندگى و تنور شهوتشان به اين گرمى نيست .
انسان است كه براى غضب و شهوتش پايان نيست و حرص و طمعش را هيچ چيز فرو ننشاند.
انسان است كه با اغلوطه و شيطنت و مكر و خدعه ، خانمهايى را به قبرستان نيستىفرستد و عائله هايى را به باد هلاكت دهد.
عالم به همه آسمان و زمينش ، اگر طعمه اين جانور شود ، آتش حرص و طمعش فرو ننشيند ، و ممالك عالم اگر مسخر او گردد ، از خواهشهاى نفسانى او نكاهد. ديگر حيوانات چون بهطعمه خود رسيدند آتش شهوت آنها فرو نشيند ، و اگر در آنها نادرا صاحب حسمآل انديشى و حرص جمع آورى پيدا شود ، حس محدودى و حرص ضعيفى است . مورچگان كهدر بهار و تابستان به جمع آورى مشغولند ، زمستان راه ارتزاق آنها را بسته ، و در آنايام ، جمع آورده خود را مصرف مى كنند. و اگر زمستان مى توانستند چون بهار از خانه ولانه بيرون آيند ، و ارتزاق كنند ، شايد به جمع آورىاشتغال پيدا نمى كردند.
انسان است كه جمع آورى او معلوم نيست روى چه اساس و پايه است . اگر جمعش براىخرج بود و تحصيلش براى اعاشه بود ، چرا پس از تامين نيز دنبالش بيشتر مى رود وپس از جمع ، حرصش افزون مى شود ؟! پس انسان سر خود از حيوانات اضلّ و از بهائمپست تر است ، آنها مقصد داشتند اين بيچاره مقصد ندارد. آرى ، مقصد دارد ولى مقصد را گمكرده . كعبه مقصود حق است و انسان حق طلب است ، و اين طلب الهى را ـ كه از نورفطرت الله است ـ غايتى جز غاية الغايات نيست ، و خود راه خود را نمى داند وديوانه وار دنبال مقاصد باطله مى چرخد و آتش طلبش خاموش نمى شود : الا بذكر اللهتطمئن القلوب . (186)

مقصد سوم : در بيان تصديق و ضد آن جحود است
فصلاول ، مقصود از تصديق و جحود :
بدان كه تصديق در اين مقام ، عبارت از قبول حق و اعتقاد ثابت جازم به آن است ، چنانچهجحود عبارت از انكار حق و ردّ آن و خاضع نشدن براى آن است .
و تصديق از جنود عقل و راجع به فطرت مخموره است ، چنانچه انكار از جنودجهل و مربوط به فطرت محجوبه است .
و تفصيل اين اجمال آن كه چون فطرت انسانى به دست قدرتجمال و جلال حق ـ جل و علا ـ تخمير شده ، و از عالم طهارت و قدسنازل شده است ، در اول فطرت و خلقت نورانى و صيقلى است . و چون وجهه آن با عالم غيباست ، و حق طلب و عاشق حق است (چنانچه سابقا معلوم شد) با حقايق ايمانيه و امورحقه ـ كه از عالم نور و طهارت و قدس است ـ مناسبت ذاتيه دارد ، و باجهالات و اباطيل و اغلوطه ها و اكاذيب بى تناسب است .
و در محل خود مقرر است كه علم و عالم و معلوم بايد با هم متناسب باشد ، و علم غذاى عالماست . و چنانچه غذا با متغذى بايد مناسب باشد ـ زيرا كه با متغذى متحد شود ـ غذاى روحانى با متغذى نيز بايد متحد شود و با آن بايد مناسب باشد ، چنانچهدر باب اتحاد عالم و معلوم و عاقل ومعقول مبرهن است (187) و خداى تعالى در سوره مباركه عبس آيه 24فرمايد :
فلينظر الانسان الى طعامه بايد انسان البته نظر كند به طعام خود.
و در كافى شريف ، سند به حضرت صادق ـ عليه السلام ـ رساند كه در معنى آيه شريفه فرمود : بايد انسان نظر كند به علمش كه اخذ مى كند ، ببيند از كه اخذ مى كند. (188)
و شيخ مفيد ـ رضوان الله عليه ـ از حضرت باقر ـ عليهالسلام ـ به همين مضمون روايت فرموده. (189)
پس انسان تا به فطرت اصليه خود است ، چون از عالم نور و طهارت است ، متناسب باعلوم حقيقيّه و معارف الهيّه و حقايق روحانيّه و عوالم غيبيّه است ، و وجهه نفس چون آيينه اىاست نورانى و صيقلى و بى آلايش به زنگ و كدورت . نقشهاى عالم غيب ، كه همه از جنسعلوم حقه و سنخ معارف است ، در آن منقش گردد ، و آن نيز به مناسبت با آنها ، به خوبىقبول كند.
و چون اباطيل و اكاذيب و قياسات باطله غلط ، از نفحات شيطانيه و عالم ظلمات و كدورات وقذارات است ، وجهه نفس به فطرت مخموره ، از آنها منصرف و با آنها مناسب و مواجه نيست ، پس آن نقشه ها را قبول نكند ، و از آنها منفعل نگردد. و اگر اين فطرت ، تا آخر كارمحفوظ ماند ، و دست تصرف ابليس به آن نرسد ، هيچ امرى را برخلاف حق نپذيرد ، و ازهيچ حقى روگردان نشود ، و تعليمات قرآن شريف و انبياء عظام و اولياء كرام ـ عليهم السلام ـ به همانطور كه از معدن وحى الهى و معادن علوم حقهنازل شده ، در آن جلوه كند بى شايبه تصرفات نفس و دعابه هاى متخيله ، كه از آنها بهحجابهاى ظلمانى بين عبد و حق مى توان تعبير نمود.
ولى همين فطرت ، اگر از روحانيت خود محجوب شد ، و به واسطهاشتغال به عالم طبيعت ، ظلمانى گرديد و سلطان شهوت وجهل و غضب و شيطنت بر آن غلبه كرد ، و با ملاذّ دنيوى و كثرات عالم ملك مانوس شد ، وجهه باطنش از عالم روحانيت و ملكوت منصرف و تناسبش با آن عوالم نورانى منقطعگردد ، و با عالم جنّ و شيطان متناسب شود ، و سلطان وهم و دعابه هاى متخيله ـ كهشيطان انسان صغير است ـ بر آن حكومت كند ، و حقايق و معارف الهيه و آنچه از عالمنور و طهارت و قدس است در ذائقه او تلخ و در سامعه اش سنگين و ناگوار آيد.
و آنچه از عالم ظلمات و قذارات و عقايد باطله و اوهام كاذبه و سفسطه و اغلوطه است دركامش شيرين و در ذايقه روحش گوارا و خوشاسند آيد ، چونان آيينه زنگ زده كثيفى كهآنچه از سنخ نور و نقشه هاى لطيف است قبول نكند ، و آنچه ازقبيل زنگار و كثافت است در آن متراكم شود. پس در نفس ، حالت جحود و انكار پيدا شود ودل براى هيچ حق و حقيقتى ، حتى ضروريات و فطريات خاضع نشود.
فطرى هر صاحب فطرت است كه از هر نظام بديع و صنعت دقيق عجيبى ، انتقال به منظم و صنعتگر او پيدا كند ، و جستجوس پديد آورنده او كند ، و هيچ شك وترديدى در دل او خطور نكند كه اين صنعت عجيب صنعتگر نمى خواهد ، كشف قوه برق وراديو و صنعت تلفن و تلگرام بى سيم و ديگر مصنوعات عجيبه انسان را بهاصل فطرت و جبلت خاضع كند براى صنعتگر و مستكشف آن ، و او را با عظمت و بزرگىياد كند ، خواهى نخواهى .
و اگر كسى بگويد : اينها چيزى نيست ، محتاج به صنعتگر و استاد نيست ، ممكن است اينهاهمين طور خود به خود درست شده باشد ، در سامعه هر كس ايناحتمال غلط سنگين ، و در ذايقه روح به طورى ناگوار و تلخ آيد كه جواب گوينده اينحرف را به سكوت و خاموشى گذراندن اولى به نظر آيد. ولى نظام عجيب عالم و صنعتبزرگ محير العقول كاينات ، كه پيدايش قوه برق و صنعتهاى عجيب بشرى از يككارخانه كوچك آن يعنى مغز انسانى ، پيدا شده و تمامعقول فلاسفه بزرگ عالم در هر جزئى از جزئيات ساختمان همين بشر ـ كه يكجزئى ضعيف ناچيز نسبت به عالم كبير است ـ متحير است . و با آن كه هزارانسال است علماء طب و تشريح در ساختمان ظاهرى آن دقتها كرده و بررسيها نموده اند ، بدرستى و راستى ، به حقيقت آن پى نبرده اند. با اين وصف ، باز در افراد اين انسانظلوم جهول اشخاصى هستند كه دل آنها خاضع در پيشگاه عظمت و بزرگى صانع آن وپروردگار و پديد آرنده آن نيست ، و غبار شك و شبهه و كدورت ترديد در دلهاى سختآنها به طورى نشسته كه از فطريات خود غفلت كنند ، و به ضروريات و واضحاتعقول خاضع نشوند ، قتل الانسان ما اكفره. (190)
اين نيست مگر آن كه انسان به واسطه اشتغال به عالم طبيعت و مقهور شدن در دست واهمه وشيطنت ، نورانيت فطرت را از دست داده ، و علاقه و رابطه آن از حقايق منقطع شده ، چنانچه خداى تعالى فرمايد در سوره احقاف آيه 20 :
و يوم يعرض الذين كفروا على النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمتعتم بهافاليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تستكبرون فى الارض بغير الحق و بما كنتمتفسقون (191)
شايد يكى از طيبات و پاكيزه ها(ى) خود را كه كفار بردند در زندگانى دنيا ، و تمتعبه دنيا و استغراق در شهوات همان نور فطرت الله باشد كه از حضرت قدس ، باطهارت و پاكيزگى نازل شده بود و از موائد آسمانى براى انسان بود ، و به واسطهتوجه به دنيا و تمتع به آن ، آنرا از دست داد.
بالجمله ، چون به حكم برهان ، غذا و متغذى بايد مناسب باشد ، فطرتهاى اصليه كه ازنورانيت خود خارج نشده اند ، لازمه آنها تصديق حق و خضوع براى حقيقت است و آنفطرتهاى محجوبه ، كه جهالت و شيطنت بر آنها غلبه نموده ، لازمه آنها انكار وجحوداست . پس ، تصديق از جنود عقل و جحود از جنودجهل است .

فصل دوم اصلاح نفس از جحود :
بدان كه انسان تا در اين علم طبيعت ـ كه عالم ماده و تغير است ـ واقع است ، مى تواند حالت جحو و انكار را ـ كه از بدتريناحوال نفس است و موجب خذلان نفس و خسران ابدى است ـ تغيير دهد و از تحت تصرفجند جهل و شيطان بيرون آيد و در تحت تصرفعقل و رحمان وارد شود ، و آن به علم نافع و عمل صالح انجام پذيرد.
اما علم نافع : تفكر در لطايف مصنوعات و دقايق اسرار وجود است ، و اين تفكر از براىمتوسطين ابوابى از معرفت باز كند ، گرچه براى كاملين حجاب است ، و اين حسنه قلبيهابرار ، سيئه مقرّبان درگاه است . (192) طريق تفكر در لطايف صنعت بىشمار است ، ولى از همه چيز نزديكتر به ما ، خود ما است و معرفت نفس ، بلكه ساختمانبدن ، بلكه افعال بدن ، طريق معرفت الله است من عرف نفسه (فقد) عرف ربه. (193)
ما اكنون متوجه مى شويم به يك عمل هضمى اين كارخانه عجيب ، يعنى كارخانه بدن انسان ، مى بينيم كه در حيوانات ـ كه يكى از آنها انسان است ـ به حسب تناسببا ساختمان مزاجى هر يك ، اشتهائى به غذاى خاص قرار داده شده ، يعنى ، هر كدام ازحيوانات اشتها به يك نوع غذائى دارند كه مورد احتياج ساختمان بدن آنها است و ممكن استكه بدن به آن ارتزاق كند ، و از مواردى كه به هيچ وجه جزء بدن نمى شود يا براىبدن مضرّ است ، نوعا متنفرند ، و اگر از مقدار احتياج غذاى آنها دير شود ، يك حالتى بهمعده و جهازات هضم آنها دست دهد كه گزندگى خاصى دارد و از آن تعبير بهگرسنگى كنند كه اگر اين دعوت طبيعى نباشد ، ممكن است حيوان از گرسنگىبميرد و اقدام به غذا نكند ، چنانچه در مزاجهاى منحرف ازاعتدال ، نظير آن يافت شود.
علاوه بر آن ، در سطح زبان حيوان يك قوه مشخصه قرار داده شده كه به حسب نوع ، موادنافعه را از مضره تشخيص مى دهد. و در عين حال ، لذتى در اغذيه نافعه قرار داده شده وقوه فهم لذتى در همين زبان قرار داده شده كه گويى به انسان رشوه مى دهند براىحفظ بنيه و سلامت خود ، كه اگر اين رشوه نبود ، ممكن بود به بسيارى از مواد نافعهاقدام نكند و كم كم بناى بدن ، رو به خرابى واضمحلال گذارد.
و نيز براى هر حيوان دندان مناسب با غذاهائى كه محتاج به آن است و ممكن است در بدن آن ، بدل مايتحلل واقع شود ، قرار داده شده ، چنانچه (براى) حيوانات گوشتخوار ـ يعنى آنها كه بيشتر گوشت به حال مزاج آنها نافع است ـ دندانهايى تيز مناسببا گوشتخوارى قرار داده شده . و حيوانات علفخوار را ـ يعنى آنهايى كه بيشترعلف مناسب با ساختمان مزاجى آنها است ـ دندانى پهن مناسب با علفخوارى قرارداده شده . و در بعضى كه با هر دو سر كار دارند ـ يعنى ، هم گوشت و هم علفمناسب با حال مزاجى آنها است ، مثل انسان ـ براى آنها هر دو نوع دندان قرار دادهشده .
پس از آن كه غذا در دهان واقع شد و مشغول شد به توسط دندان به خرد نمودن آن ، ترشحاتى از غددى كه زير زبان است ، مى شود كه در نضج و هضم آن مدخليتكامل دارد ، و غذاهائى كه بيشتر احتياج دارد به ترشح ، زيادتر ترشح به آنها مى شود.و پس از بلع در معده ، شروع به عمل هضمى مى شود. آن را قوه جاذبه ، كه در معده است ، جذب به جدار معده مى كند و يك قوه ديگر ، كه قوه ماسكه است ، او را در جدار معده نگه مىدارد ، و ترشحاتى در معده به آنها مى شود و شروع به طبخ مى شود.
پس از مدتى كه عمل معده تمام مى شود يك قسمت آن كه لايق است جزء بدن شود از عروقرقيقى كه آن را ماساريقا گويند ، مجذوب به كبد مى شود. و جزء ديگر را كهبدن به آن محتاج نيست و تفاله و سفل غذا است ، از مجرائى كه در قسمت پائين معده قرارداده شده است ، كه آن را ابواب گويند (براى آن كه در غير موقع احتياج دربسته است) وارد معاء اثنا عشرى شود و از آن ، وارد معاء صائم شود (به تفصيلى كه درتشريح مذكور است) (194) و از آن جا دفع شود.
و اين قسمت كه لايق است جزء بدن شود ، وارد كبد مى شود و اين ماده اى است كه او راكيلوس گويند و شبيه به آب كشك است . پس از آن ، كبدمشغول به عمل و طبخ مى شود ، و پس از عمل كبدى ، اخلاط اربعه كه آن را كيموساتاربعه گويند ، حاصل شود. و يك قسمت از آن ، كه از همه قسمتها براى تغذيه بدنلازم تر و صالح تر است و آن خون است ، وارد اورده شود. و از آن وارد عروق ديگرى شودكه آنها را سواقى و جداول و رواضع و عروق شعريه گويند ، و در تمام بدن منتشر شود و عمل هضمى كه هضم سوم است ، آنجا انجام گيرد ، وجزء مصفاى آن كه صالح است براى بدل مايتحلل ، از منافذ بسيار رقيقى كه در عروقشعريه است ـ به طور نشو ترشح مى كند ، و در آن جاعمل هضم رابع انجام مى گيرد. و در اين هضم ، يك فضلىحاصل شود به واسطه قوه مولده ، كه از خلاصه اغذيه افراز و تهيه گردد كه مبدامولود ديگر شود. و قسمتى از خون صافى و خالص كه به قلب وارد شود و در آنجا نيزتصفيه و تعديل شود ، از بخار آن كه در جانب چپ قلب متمركز گردد ، از مجارى مخصوصبه سمت دماغ مرتفع شود و در آنجا تشكيل مغز داده شود كه مركز ادراك است . (وتفصيل هر يك از اين امور ، از عهده اين اوراق خارج است و كسى احاطه به همه اطراف آننتواند پيدا كرد).
اكنون با نظر تامل و تدبر فكر كن كه مواد عالم طبيعت را در چه كارخانه ممكن است اينطور تصفيه و تجزيه نمود و طبخ و نضج كرد ، به طورى كه يك ماده متشابه الاجزاء ومتوافق الكيفيه در يك موضع ، استخوان به آن صلبى سختىتشكيل دهد ، و در يك موضع ، پرده چشم يا جليديه يا مغز سر و نخاع به آن لطافت راتشكيل دهد ؟! در يك محل مركز ادراكات را ، و در يكمحل مركز تحريكات را ، به آن نظام مرتب دقيقتشكيل دهد ؟!
آيا كدام فطرت پاك بى آلايش تصديق مى كند يااحتمال مى دهد كه اين نظام به او دقيقى كه علماء تشريح و معرفة الاعضاء ، كه چندينهزار سال است با دقتهاى كامل و صرف عمر و برسى از تشريح اعضاى انسان ، هنوزدرست به دقائق و حقايق آن پى نبردند ، و با اين ترقى علمى ـ كه دنياى امروز دراين امور كرده ـ باز از معرفت كامل آن پايشان درگل و عقلشان فشل است ، بى منظم كامل العلم محيطى به همه مصالح و مفاسد پيدا شدهباشد ؟!
آيا يك ساعت كوچك با اين اجزاء بسيطه ، محتاج به صانع عالم است ، و اين دستگاه خلقتانسانى ، با اين عظمت و اعضا و اجزاء بيشمار ، كه هر يك از روىكمال صنعت و مصلحت به كار برده شده ، محتاج به صانع حكيم عالم نيست ؟!
آيا دستگاه راديو ، كه امواج محسوس منتشر در جوّ را مى گيرد وتحويل مى دهد صانع حكيم و مدبر كامل قابل همه طور قدردانى لازم دارد ، و دستگاه روحانسانى كه امواج دقيق معقول و محسوس و ملك و ملكوت را مى گيرد وتحويل مى دهد ، مدبر حكيم كامل لازم ندارد ؟!
اگر خداى نخواسته ، انسانى محجوب ، نه ، بلكه حيوانى به صورت انسان ، بهواسطه امراض قلبيه ـ كه منشا همه امراض باطنيه است ـ چنين احتمالى دهد ، از فطرت انسانيت خارج است و بايد علاج قطعى از اين مرض باطنى كند. اين ، آن مردهبه صورت زنده اى است كه حق تعالى درباره او فرمايد بهرسول گرامى خود ، در (سوره) فاطر ، (آيه) 22: و ما انت بمسمع من فىالقبور. (195)
اين ، آيه حيوانى است كه در چراگاه طبيعت مى چرخد و مى چرد كه درباره اوفرمايد : ذرهم ياكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل (196)
و مى فرمايد : ان هم الا كالانعام بل هم اضلسبيلا (197)
و اما عمل صالح كه براى تبديل احوال نفس و حالت ظلمت و جحود آن به نورانيت و تصديقفايده دارد ، بر دو نوع است : يكى اعمال قلبيه ، و ديگراعمال قالبيه است .
و مراد از اعمال قلبيه در اين مقام ، اعمالى است كه فطرت را به حالت اوليه خودبرگرداند و استرجاع روحانيت فطريه كند. و عمده آن توبه است به شرايط باطنيه وظاهريه آن (و ما حقيقت توبه ، و مقولات و شرايط آن را در باب خود هم ، در اين رسالهبيان مى كنيم ، ان شاء الله . و شرحى از آن را در كتاب شرح اربعين حديث مذكور داشتيم). (198)
و پس از آن ، اشتغال به تزكيه و تطهير قلب و تصفيه و تلخيص آن از غواشى طبيعيه ـ كه عمده آن حب دنيا و خودخواهى و خودبينى و خودرائى است ـ پيدا كند كهاز مهمات باب سلوك الى الله است كه اهل مجاهده و سلوك به آن از هر چيز بيشتر اهميتدهند ، و در اين اوراق ، شمه اى) از هر يك مذكور خواهد شد درمحل خود ـ ان شاء الله تعالى .
و اما عمل قالبى در اين مقام ، اعمالى است كه نفس را متذكراحوال خود كند و از خواب گران و سكر طبيعت برانگيزد ، و آناشتغال به اذكار وارده از اهل بيت وحى و طهارت است با شرايط آن ـ كه عمده ، حضور قلب است ـ به مقصد تذكر نفس و بيدار نمودن آن در اوقاتى كهاشتغال نفس به كثرت و دنيا كمتر باشد ، مثل اواخر شب و بين الطلوعين .
در كافى شريف روايت كند كه خداى تعالى به عيسى فرمود : ((اى عيسى ! نرمكن براى من قلب را و بسيار ياد من كن در خلوتها. و خشنودى من در آن است كه در دعاتَبَصبُص كنى ، يعنى ، از روى خوف و رجا و ذلت و خوارى به من متوجه شوى ، ولى دراين دعاء و ذكر زنده باش و مرده مباش . (199)
و در احاديث شريفه بسيار مذكور است كه خداى تعالى فرمود : من همنشين آنانم كه مراياد كنند. (200)
آرى ، با ذكر حقيقى ، حجابهاى بين عبد و حق خَرق شود ، و موانع حضور مرتفع گردد ، وقسوت و غفلت قلب برداشته شود ، و درهاى ملكوت اعلى به روى سالك باز شود وابواب لطف و رحمت حق به روى او گشوده گردد ، ولى عمده آن است كه قلب در آن ذكر زندهباشد و مرده نباشد ، و با مردگان انس نگيرد. و آنچه غير حق و وجه مقدس اوست از مردگاناست ، و دل با انس با آن به مردگى و مردار خورى نزديك شود :كل شى ء هالك الا وجهه . (201)
رسول خدا فرمود : راست ترين شعرى كه عرب گفته شعر لبيد است كه گفته :
الا كل شى ء ما خلا الله باطل. (202)
و فانيان در جمال جميل على الا طلاقند. آنهايى كه از من و مايى گذشته و پا بر فرقخود گذاشته و طرح كونَين و رفض نشاتين نموده اند ، آنها اسماء علياى حق و آيات تامّهاويند.
بالجمله ، براى زنده نمودن دل ، ذكر خدا و خصوص اسم مبارك يا حىّ يا قيوم با حضور قلب مناسب است (چنانچه گفته شده است). (203)
و از بعض اهل ذكر و معرفت منقول است كه در هر شب و روزى ، يك مرتبه در سجده رفتن وبسيار گفتن : لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (204) براى ترقيات روحى خوب است . و از بعضى سالكان راه آخرتنقل فرموده كه چون از حضرت استاد خود فايده اينعمل را شنيد ، در هر شب و روزى ، يك مرتبه سجده مى رفت و هزار مرتبه ، اين ذكر شريفرا مى گفت . و از بعض ديگر نقل نموده كه سه هزار مرتبه مى گفت. (205)
و از حضرت زين العابدين و سيد الساجدين على بن الحسين ـ سلام الله عليهما ـ منقول است كه سنگ خشن زبرى را ملاحظه فرمود ، سر مبارك را بر آن نهاد وسجده نمود و گريه كرد و هزار مرتبه گفت :
لا اله الا الله حقا حقا: لا اله الا الله تعبدا و رقا: لا اله الا الله ايمانا وتصديقا (206)
و سجده هاى طولانى حضرت مولاى ما ، موسى بن جعفر (عليهم السلام) ، معروف است (207) . و جناب ابن ابى عُمَير (208) ثقه جليل القدر ، اقتداى به آن بزرگوار فرموده درطول سجده .
از فضل بن شاذان (209) منقول است كه :
وارد عراق شدم ديدم مردى به رفيق خود تعرض مى كند كه : تو مردى هستى داراىعيال و محتاج هستى كه براى آنها كسب كنى ، و من ايمن نيستم از اين كه چشمهاى تو كورشود از طول دادن سجده .
آن شخص گفت : واى به تو! اگر چشم كسى ازطول سجده باطل مى شد ، چشم ابن ابى عميرباطل مى شد. چه گمان مى برى به مردى كه سجده شكر كرد بعد از نماز صبح و سرشرا از سجده برنداشت مگر وقت زوال شمس ؟! (210)
و وارد شده است كه طول سجده از دين ائمه ـ عليهم السلام ـ و از سنناوابين است . (211)
آرى ، آنان كه معرفت به حق دارند ، و انس و محبت به آن ذات مقدس پيدا كردند براى آنهااين نوع اعمال زحمت و مشقت ندارد. انس و عشرت با محبوب ملالت نياورد ، خاصه آن محبوبىكه همه محبتها و محبوبيتها ، رشحه اى از محبت او است . چه خوش گفته شده است از زبانآنان :

آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند
فرزند وعيال و خانمان را چه كند
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى
ديوانه تو هر دو جهان را چهكند (212)
عارف شيراز ـ رحمه الله ـ گويد :
در ضمير ما نمى گنجد به غير از دوست ، كس
هر دو عالم را به دشمن ده كه ما رادوست بس (213)
آنان كه از جام محبت دوست نوشيدند ، و از آب زندگانىوصال او زندگى ابدى پيدا كردند ، هر دو عالم را (+لاى +)ق دشمن دانند.خليل الرحمن كه در وجهه قلبش وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض (214) بود ، چون جبرئيل امين ، آن ملك بزرگوار وحى و علم ـ به او گفت : آيا حاجتى دارى ؟ فرمود : اما به تو حاجتى ندارم. (215)
آنها بار حاجات خود را به كوى دوست انداختند ، حاجتى جز خود او ندارند ، مقصودى جز قبلهحقيقى براى عشاق جمال نيست ،
قبله عشق يكى آمد و بس .
آرى ، ما كوران و كران و محجوبانيم كه از همه مقامات ، به شهوتهاى حيوانىدل خوش كرديم ، و از جمله سعادات ، به يك مشت مفاهيم بى مقدار دلبستگى داريم و خود راقانع كرديم ، مگر آن كه لطف و رحمت دوست دستگيرى فرموده ، و از اين حجابهاى غليظ وظلمتهاى متراكم ما را خارج كند و دل ما را به محبت خود زندگى بخشد ، و از ديگران منقطع وبه خود وصل فرمايد.

مقصد چهارم : در رجاء و ضد آن است كه قنوط است
فصلاول : در بيان آنكه رجاء و اميدوارى از جنود عقل است ، و قنوط و نااميدى از جنودجهل و ابليس است :
بدان كه چون عقل به نور فطرت و صفاى طينت خود ، دريافت به ذوق معنوى عرفانى كهحق تعالى ـ جل و علا ـ كامل مطلق است و در ذات و صفات و اسماء وفعل او تحديد و تقييد ـ كه از نقايص امكانى است ـ راه ندارد ، و جلوه رحمتآن ذات مقدس محدود به هيچ حد و مقيد به هيچ قيدى نيست ، لازمه اين معرفت ، رجاء واثق واميد كامل به حق و رحمت اوست . و چون فطرت او را دعوت بهكامل مطلق و رحمت واسعه على الاطلاق كند ، او را به رجاءكامل و اميدوارى رساند ، چنانچه اگر فطرت از نورانيت اصليه خود محتجب شد ، از حق وكمالات ذاتيه و صفاتيه و سعه رحمت آن ذات مقدس محجوب شود. و اين احتجاب گاهى بهجائى رسد كه از رحمت حق مايوس شود. و اين ياس و قنوط در واقع رجوع كند به تحديددر رحمت ، كه لازمه آن تحديد در اسماء و صفات ، بلكه تحديد در ذات است ـ تعالى الله عما يقول الظالمون علوا كبيرا.
پس معلوم شد كه رجا از فطريات است ، و قنوط برخلاف فطرت مخموره و از احتجاباست . و نيز مبدا حصول رجاء حسن ظنّ به خداى تعالى ، و مبدا قنوط از رحمت سوء ظنّ بهذات مقدس است . گرچه مبدا حصول حسن ظنّ و سوء ظنّ ، علم به سعه رحمت و ايمان بهكمال اسمائى و صفاتى و فعلى است ، و جهل به آن است . و برگشت اين دو ، (به)معرفت ذات و جهل به آن است .
و چون عقل به حسب فطرت ذاتيه مخموره خود ، محتجب نيست ، و حجاب از رجوع به طبيعت استكه شجره خبيثه است ، و آن در عالم تنزل ، شجره منهيه مى باشد ، از اين جهت ، به حسبفطرت اصليه خود ، معرفت فطرى به حق تعالى دارد.
و اگر خود را به توجه به شجره خبيثه طبيعت از حق محجوب نكند ، با همان صفاى باطنىعكس حضرات اسماء ، بى تحديد و تقييد در آن تجلى كند. و اين جلوه ، دلبستگى و انسآورد و اميد آورد ، و اين خود رجاء محكم و اميد مستحكم است .
ولى در صورت توجه به شجره خبيثه منهيه ، به مقدار توجه ، تقييد در اسماء و صفاتو افعال حاصل شد و جهل به سعه رحمت پيدا كند ، تا آن جا كه بكلى از فطرت خارجشود ، و احكام حجاب غالب شود ، و كدورت و ظلمت مرآت قلب را فرا گيرد ، به طورى كهاز عالم غيب و جلوات اسماء و افعال محروم ماند و از عكس جلوه رحمانى محتجب شود. پس حكمياس و قنوط در قلب غلبه كند ، به طورى كه خود را از سعه رحمت حقمنعزل كند ، و اين غايت خذلان است ـ نعوذ بالله منه .

فصل دوم در بيان فرق مابين رجاء و غرور است :
بدان كه انسان به واسطه حب نفس و خودخواهى و خودبينى ، از خودغافل شود و چه بسا كه نقصانها و عيبهائى در اوست و او آنها راكمال و حسن ، گمان كند. و اشتباه بين صفات نفس بسيار زياد است ، و كم كسى است كهبتواند تمييز صحيح بين آنها بدهد. و اين يكى از معانى ، يا يكى از مراتب نسيان نفساست كه از نسيان حق ـ جل و علا ـ حاصل شده است ، كه اشاره به آن فرموده در سوره حشر ، آيه 19: و لا تكونوا كالذيننسوا الله فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (216) و ما اكنون ، در صدد بيان آن به وجه تفصيلى نيستيم .
يكى از امورى كه مورد اشتباه است و انسان به واسطه محجوبيتگول مى خورد ، تمييز مابين غرور و امانى و مابين رجاء و وثوق به حق است . و پر معلوماست كه غرور از بزرگترين جنود ابليس است ، به خلاف رجاء كه از جنود رحمانعقل است ، با اين كه اين دو ، هم به حسب مبادى و هم به حسب آثار ، مختلف و متميزند.
مبدا رجاء علم به سعه رحمت ، و ايمان به بسط فيض وكمال و اسماء و صفات است . و مبدا غرور ، تهاون به امر الهى ، وجهل به عوالم غيب و صور غيبيه افعال و لوازم ملكوتيه صفات نفس است . و از اين جهت ، آثار اين دو نيز مختلف است ، زيرا كه كسى كه معرفت به سعه رحمت و بسط نعمت حق وايمان به آن دارد ، حالت رجاء براى او دست داده ، همين معرفت او را به تزكيهاعمال و تصفيه اخلاق و جديت در اطاعت اوامر مولى و ولى النعم دعوت كند ، و كسى كهصاحب غرور است ، در دام شيطان و نفس اماره ، از كسب معارف وتحصيل اخلاق كريمانه و اعمال صالحه باز ماند.
نفوس راجيه در عين حال كه به همه طور ، قيام به امر مى كنند نقطه اتكاء آنها بهاعمال و احوال خود نيست ، زيرا كه آنها عظمت حق را دريافتند و مى دانند درمقابل عظمت حق ، هر چيزى كوچك و هر كمالى بى مقدار است ، و در پيشگاه جلالت كبرياىاو ، همه اعمال صالحه به پشيزى نيرزد. اتكاء آنها به رحمت و بسط فيض ‍ ذات مقدساست .
ولى نفوس مغروره از همه كمالات باز مانند و خود را در صفاراذل حيوانات منسلك كنند ، و از حق تعالى و رحمت او ، غافل و رو برگردان اند ، و به صرف لقلقه لسان مى گويند : خدا ارحم الراحمين است وخدا بزرگ است .
شيطان آنها را وادار كند به معاصى كبيره و ترك واجبات عظيمه ، و به آنها تلقين كندكه در مقام عذر بگويند : خدا بزرگ است . در صورتى كه اگر ذره ئى از عظمت خداوند ـ تبارك و تعالى ـ را دريافته بودند ممكن نبود در محضر او و حضور او ، با نعمت او مخالفت او كنند.
اينان خداوند را به عظمت و بزرگى ياد كنند و سعه رحمت حق را به رخ خود و ديگرانبكشند ، ولى افعال و اعمال آنها شباهت ندارد به كسى كه از عظمت حق ، جلوه اى در قلب اوحاصل باشد و از سعه رحمت حق تعالى پرتوى در لوح نفس آنها نور افكنده باشد.
اينان در امور آخرت ، تهاون و تنبلى كنند و اسمش را رجاء واثق گذارند ، و صورت اتكاءبه عظمت حق به آن دهند. ولى در امور دنياوى ، باكمال حرص و عجله مشغول به جمع و ضبطند ، گوئى خداى تعالى فقط در آخرت و راجعبه امور آخرتى ، بزرگ است و در امور دنيائى بزرگى ندارد.
اينان در امور دنياوى كاملا اعتماد به نفس و خلق دارند و از حق كاملا غافلند ، حتى اسمش رانيز نبرند ، و در امور آخرتى گويند : توكل به خدا داريم . اين نيست مگر غرور.
بالجمله ، صاحبان رجاء از عمل باز نمى مانند ، بلكه جديت آنها بيش از ديگران است . ولىاعتماد آنها به عمل خود نيست ، بلكه اعتماد آنها در عينعمل كردن ، به حق است ، زيرا كه هم قصور خود را مى بينند و هم سعه رحمت را.
مغرورين اشخاصى را مانند كه در ايام بذر افكندن و تخم افشاندن و بهعمل زراعت مشغول شدن ، مشغول لهو لعب شوند و با تنبلى سر بَرند و بگويند : خدابزرگ است ، بى بذر نيز مى توان بدهد.
راجين ، به زراعى مانند كه در موقع خود ، قيام بهعمل رعيتى كند و در موقع خود ، بذرافشانى كند و آبيارى نمايد ، ولى تنميه و توليد آنرا از حق بخواهد و ظهور ثمره و پيدايش نتيجه را از حق و قدرت او بداند. دنيا مزرعهآخرت است ، چنانچه اين مطلب مبرهن (217) و ازرسول ختمى ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نيز روايت است. (218)
آنان كه عمل نكنند و جزاء و نتيجه خواهند ، مغرورانند.
و آنان كه عمل كنند و به عمل خود اعتماد كنند ، از معجبانند كه از خود ناسى و از حق غافلند.
و آنان كه عمل كنند و خود و عمل خود را ناچيز شمارند و به حق و سعه رحمت او اعتماد دارند ، اصحاب رجاء هستند.
علامت اينها آن است كه در دنيا نيز به غير حق اعتماد وتوكل نكنند ، و چشمشان از ديگر موجودات بسته و بهجمال جميل باز است ، و از عمل به وظيفه و قيام به خدمت ، خوددارى نكنند ، بكله معرفت آنها ، آنان را به عمل وادارد و از مخالفت باز دارد.
و در احاديث شريفه ، اشاره به آنچه مذكور شد فرموده ، چنانچه در كافى شريف سند به حضرت صادق (عليه السلام) رساند كه راوى گويد :
گفتم به آن بزرگوار كه يك دسته از مردم معصيت خدا مى كنند و مى گويند : مااميدواريم . و همين طور هستند تا بميرند.
فرمود : اين جماعت مردمى هستند دستخوش امانى و آرزوى بيجا. اينان دروغ مى گويند ، اينهاراجى نيستند. كسى كه اميد چيزى را داشته باشد آن را طلب كند و كسى كه از چيزىبترسد فرار كند از آن
. (219)
و روايت ديگرى است به همين مضمون ، الا آن كه در آنجا فرمايد : آنها دوستان مانيستند. (220)
و هم در كافى شريف از حضرت صادق ـ عليه السلام ـ روايت كند كه :مؤمن ، مؤمن نيست تا آن كه خائف و راجى باشد و نمى باشد ترسناك و اميدوار ، تا آنكه عمل كند به آنچه از آن مى ترسد و اميدوار است. (221)

next page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation