بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حکایت پارسایان, رضا بابایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     Fehrest -
     93704500 -
     93704501 -
     93704502 -
     93704503 -
     93704504 -
     93704505 -
     93704506 -
     93704507 -
     93704508 -
     93704509 -
     93704510 -
     93704511 -
     93704512 -
     93704513 -
     93704514 -
 

 

 
 
آورده‏اند كه يكى از حجاج در راه مكه، از كاروان بازماند و در بيابان تنها شد . در آن باديه مى‏رفت با به جايى رسيد . خانه‏اى كهنه ديد . بدان سو رفت . در زد . پيرزنى در خانه گشود . حاجى سلام كرد و زن او را خوشامد گفت.
حاجى گفت: من مردى در راه مانده‏ام و چند روز است كه غذا نخورده‏ام . اگر طعامى دارى، مراد ده تا بخورم . زن گفت: در اين وادى، ماران بسيارند . برو و يك دو مار بگير و بياور تا من بپزم و بخوريم . مرد متحير شد و گفت: من مار ندانم گرفت.
زن گفت: بيا تا با هم برويم و من مار گيرم . ساعتى در وادى بگشتند؛ چهار مار بزرگ گرفت و آورد و سر و دم آن‏ها بزد و آتش بيفروخت و مار بر آتش نهاد . مرد از غايت گرسنگى، آن را خورد . پس به آب محتاج گشت.
زن گفت در اين نزديكى‏ها، چشمه‏اى است؛ برو و همان جا آب بنوش . آن مرد، بر سر آن چشمه آمد . آبى ديد بسيار نامطبوع و بدبو و گل آلود. چاره‏اى جز نوشيدن نديد . چون باز آمد، زن را گفت:اى مادر!چنين جاى بدين ناخوشى، چرا ماندى و عمر تباه مى‏كنى؟ پير زن گفت: در جهان بهتر از اين بيابان، جايى براى زيستن نيست.
مرد گفت: در شهر ما، آب‏هاى فراوان و باغ‏هاى پر نعمت هست و انواع ميوه‏ها و درختان و غذاهاى مطبوع. ما هرگز ندانسته بوديم كه ماران را بتوان خورد.
پيرزن گفت: در آن جا كه شما روزگار مى‏گذرانيد و نعمت و آسايش آن بسيار است، آيا كسى بر كسى ستم هم مى‏كند؟
گفت: شاهان و ملوك، ستم‏هاى بزرگ مى‏كنند و مردمان، بر يكديگر ستم‏هاى خرد، گاه روا مى‏دارند.
زن گفت: (( آن نعمت‏ها كه گفتى در چنان جايى، بتر از زهر باشد و اين زهر در دامن فراغت، خوش‏تر از همه نعمت‏ها است . )) -برگرفته از: جوامع الحكايات، به نقل از مهدى ماحوزى، برگزيده نظم و نثر فارسى، ص 62 . ?
مردى پيش بايزيد بسطامى آمد و گفت: ((چرا هجرت نكنى و از شهرى به شهرى نروى تا خلق را فايده دهى و خود نيز پخته‏تر گردى كه گفته‏اند:
بسيار سفر بايد تا پخته شود خامى - - صوفى نشود صافى تا در نكشد جامى

بايزيد گفت: (( در اين شهر كه هستم، دوستى دارم كه ملازمت او را بر خود واجب كرده‏ام . به وى مشغولم و از او به ديگرى نمى‏پردازم . )) آن مرد گفت: آب كه در يك جا بماند و جارى نگردد، در جايگاه خود بگندد.)) بايزيد جواب داد:
(( دريا باش تا هرگز نگندى .)) -برگرفته از: گزيده كشف الاسرار، دكتر رضا انزابى نژاد، ص 74 . ?
چنان كه رابعه را از زنان عارفه بود، كسى گفت: از خلوت بيرون آى تا شگفتى‏هاى خلقت بينى . رابعه گفت: (( به خلوت در آى تا عجايب خالق بينى .))
لقمان حكيم رضى الله عنه پسر را گفت: ((امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس . شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آن گاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور .))
شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند . دير وقت شد و طعام نتوانست خورد . روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد . روز چهارم، هيچ نگفت . شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد و نوشته‏ها بخواند. پسر گفت: امروز هيچ نگفته‏ام تا برخوانم. لقمان گفت: ((پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفته‏اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى . )) - برگرفته از: شيخ ابوالحسن خرقانى، نور العلوم، به كوشش عبدالرفيع حقيقت، ص 77 . ?
حسن بصرى از زاهدان قرن دوم و سوم هجرى است . در مدينه به دنيا آمد ودر بصره نشو و نما كرد . با خلافت يزيد بن معاويه به صراحت مخالفت كرد و در چندين نامه به عبدالملك بن مروان، خليفه جبار اموى، او را از ظلم بر حذر داشت.
عطار نيشابورى در تذكرة الاولياء، درباره او مى‏نويسد: (( صد و سى تن از صحابه را دريافت و هفتاد بدرى را ديده بود . و ارادت او به على ابن ابى‏-بدرى، يعنى مجاهدى كه در جنگ بدر حضور داشته است . ? طالب بود و خرقه از او گرفت .)) -گزيده تذكرة الاولياء، ص 30 . ?
در جوانى به روم شد و نزد وزير رفت . وزير گفت: (( ما امروز جايى مى‏رويم .ما را همراهى مى‏كنى؟ )) گفت: آرى .
پس به صحرا رفتند. حسن گفت: خيمه‏اى ديدم از پارچه‏هاى ديبا، با طناب‏هاى ابريشم و ميخ‏هاى زرين، و سپاهى گران ديدم، جمله با آلت‏هاى حرب، ساعتى گرد آن خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . آنگاه فيلسوفان و دبيران، بيامدند و ايشان نيز گرد خيمه بگشتند و چيزى بگفتند و برفتند . بعد پيرانى چند باشكوه ديدم كه همچنان كردند و برفتند .پس كنيزكان ماهروى، هر يك طبقى زر و جواهر بر سر نهاده، همچنان كردند و برفتند . پس قيصر و وزير در خيمه شدند و بيرون آمدند و برفتند.
من متحير شدم و گفتم اين چه حال باشد؟ از وزير سؤال كردم .
گفت: قيصر را پسرى صاحب جمال بود و در انواع علوم كامل و فاضل، و در ميدان جنگ بى‏نظير. و پدر عاشق او بود. ناگاه بيمار شد . طبيبان حاذق در معالجت او عاجز شدند، تا عاقبت وفات كرد.
پسر را در اين خيمه در خاك كردند. هر سال يك بار به زيارت او آيند. و اول، آن سپاه گران كه ديدى بيايند و گويند: ((اى پادشاه زاده!اگر اين حال كه تو را پيش آمده است، به لشكر و جنگ، دفع مى‏شد، ما همه جان‏ها فدا مى‏كرديم، تا تو را از اين حال برهانيم. اما اين حال (مرگ) از جانب كسى است كه به هيچ روى با او كارزار نتوان كرد.)) اين بگويند و بازگردند.
آنگاه فيلسوفان و دبيران بيايند و گويند: ((اى پادشاه زاده!اگر به دانش و فلسفه و طبابت، كارى از پيش مى‏رفت، ما دريغ نمى‏كرديم و تو را از چنگال مرگ مى‏رهانديم .)) اين بگويند و باز گردند.
پس پيران محترم بيايند و بگويند: ((اى ملك زاده! ((اگر به شفاعت و زارى، يا به دانش و مهارت، دفع اين حال ميسر بود، ما تو را زنده نگه مى‏داشتيم . اما اين حال از كسى است كه شفاعت و زارى نخرد. ))
پس كنيزكان ماهروى، با طبق‏هاى زرين بيايند و گويند: ((اگر از مال و جاه و جمال، كارى ساخته بود، ما خود را فدا مى‏كرديم . اما مال و جمال اين جا وزنى و ارزشى ندارد.))
پس قيصر با وزير در خيمه رو در رو گويد: ((اى جان پدر!از پدر چه كار آيد؟ براى تو لشكر گران آورد و فيلسوفان و دبيران و شفيعان و مشاوران و صاحب جمالان و مال و نعمت‏هاى فراوان. و خود نيز آمدم . اگر به دست من كارى بر مى‏آمد، مى‏كردم. اما اين حال، با كسى است كه پدر با همه جلالت در پيش او عاجز است . سلام بر تو باد تا سال ديگر.)) اين بگويند و بازگردند.
اين قصه در دل حسن كارگر افتاد و در حال، بازگشت و به بصره رفت و خود را در انواع مجاهدت‏ها و عبادت‏ها افكند . - اين داستان را عطار، سبب توبه حسن بصرى مى‏شمرد و آن را مبدأ او به زهد و عرفان مى‏داند. ?
و از او نقل كرده‏اند كه كسى به او گفت: ((فلان كس جان مى‏كند و در حال مرگ است .)) گفت: ((چنين مگوى كه او هفتاد سال است كه جان مى‏كند، اكنون از جان كندن مى‏رهد؛ تا به كجا خواهد رسيد.)) - گزيده تذكرة الاولياء، ص 40 . ?
به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقى -به پايان آمد اين دفتر حكايت همچنان باقى به صد دفتر نشايد گفت حسب الحال مشتاقى (سعدى ) ?

اى عزيز!اولا تو را وصيت مى‏كنم به آن چيزى كه شيخ طريقت، شيخ ابوسعيد ابوالخير فرموده است كه: (( اين كس [ = سالك ] بايد هر روز به قدر سى پاره از حديث مشايخ بگويد و بشنود كه: من احب شيئا اكثر ذكره؛ [ هر كه دوست بدارد چيزى را، آن را بسيار ياد مى‏كند .] - سيوطى، جامع الصغير، ج 12، ص 161 . ?
آن را كه دل از عشق پر آتش باشد - - هر قصه كه گويد همه دلكش باشد

تو قصه عاشقان همى كم شنوى - - بشنو بشنو كه قصه شان خوش باشد

و عن الصادق عليه السلام: عز السلامة حتى لقد خفى مطلبها فان لم تكن فى شى ء فتوشك فى التخلى، و ان طلبت فى التخلى فلم توجد فتوشك أن تكون فى كلام السلف الصالح . - ابن فهد حلى، التحصين، ص 14، با اختصار . ?

سلامت آن قدر ناياب است كه راه به دست آوردنش پنهان است . پس اگر در چيزى نباشد، ممكن است در تخلى و كناره گيره باشد، و اگر در تخلى جسته شد و به دست نيامد، ممكن است در سخن پيشينيان صالح باشد.
به يكى از عارفان گفتند: از خورشيد روشن‏تر چيست؟ گفت: ((معرفت و شناخت.)) گفتند: از آب سودمندتر چيست؟ گفت: ((سخن اهل معرفت.)) پس پاره‏اى از دل‏ها از روز روشن‏تر است و پاره‏اى از شب تيره‏تر. و سخن اهل معرفت گنجى از گنج‏هاى هدايت است كه معادن آن دل‏هاى عارفان است .
شيخ جنيد را پرسيدند كه: مريدان را از كلمات مشايخ و حكايات ايشان چه فايده؟
گفت: تقويت دل و ثبات قدم بر مجاهده و تجديد عهد طلب مى‏كنند.
گفتند: اين را مؤكدى (= تأييدى ) از قرآن دارى؟
گفت: بلى؛
قال سبحانه: و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤادك - سوره هود، آيه 120 . (( و همه اين داستان‏ها از اخبار پيامبران را براى تو باز مى‏گوييم آنچه را كه دل تو را بدان وسيله محكم و استوار سازيم .)) ?
پس سخن مشايخ و بزرگان، لشكرى از سپاهيان خداوند بر روى زمين است. و مقامات راسخان، شهدى از شهدهاى الهى است . و اسرار مشايخ، گهرهايى است كه قلوب عارفان، صدف آن‏ها است، و به هنگام ياد صالحان، رحمت الهى نازل مى‏شود.
و شيخ شرف الدين گفته است: ((مردان در قبور و حقايق در سطور.))
به يكى از عارفان گفتند: چرا هرگاه شما سخن مى‏گويى، هر كس سخن شما را مى‏شنود به گريه مى‏آيد، ولى ديگران چنين نيستند؟ گفت: زن نوحه گرى كه خود فرزند از دست داده، مانند نوحه گر حرفه‏اى و اجاره‏اى نيست . - در گذشته، زنان و مردانى بوده‏اند كه شغل آنان، نوحه گرى و گريستن بوده است!از اين گروه براى گرم‏تر كردن مجالس عزا و تعزيت استفاده مى‏شده است .بدين ترتيب كه به آنان حق الزحمه‏اى پرداخت مى‏شد تا در مجلس حاضر شوند و چنان بگريند و شور برانگيزند كه ديگران نيز به گريه آيند و مجلس، گرم و آبرومند شود . آنان را نوحه گران حرفه‏اى يا اجاره‏اى مى‏گفتند كه گريستن‏هاى آشكار شغل شان بوده است . ?
در غزايى گر بود صد نوحه گر - - آه صاحب درد را باشد اثر -تمام مطالب اين فصل تا بدين جا از منبع زير است:

مولى عبد الصمد همدانى، بحر المعارف، ج 1، تحقيق و ترجمه از حسين استاد ولى، انتشارات حكمت،تهران: 1370، ص 35 33
?
عطار نيشابورى در مقدمه كتاب ((تذكرة الاولياء)) چندين فايده، براى خواندن حكايات و سخنان عارفان مى‏شمارد؛ از جمله اين كه:
اگر يك سخن بر خلاف تو گويند، در خون آن كس سعى مى‏كنى، و- در خون كسى سعى كردن، يعنى قصد جان او را كردن. ? سال‏ها بدان يك سخن كينه مى‏گيرى . چون سخن باطل را در نفس تو چندين اثر است، سخن حق را هم اثرى تواند بود، هزار چندان؛ اگر چه تو از آن خبر ندارى . چنان كه از امام عبدالرحمن اكاف پرسيدند كه ((كسى كه قرآن مى‏خواند و نمى‏داند كه چه مى‏خواند، آن را هيچ اثرى بود؟ )) گفت: (( كسى كه دارو مى‏خورد و نمى‏داند كه چه مى‏خورد، اثر مى‏كند؛ چگونه قرآن اثر نكند؟ بلكه بسى اثر كند . پس چگونه خواهد بود اگر بداند كه چه مى‏خواند .)) - يعنى، حتى اگر نداند كه چه مى‏خواند، اثر مى‏كند، پس اگر بداند كه چه مى‏خواند، بس اثرها كه خواهد كرد. ? ((((ديگر آن كه سخن پيشينيان دنيا بر دل مردم سرد كند و آخرت را بر دوام ملازم خاطر آنان كند؛ دوستى حق در دل مرد پديد آرد و وى را به برداشتن توشه وا دارد.)))) نيز خواجه انبيا عليه و آله الصلوة و السلام و التحية مى‏فرمايد: عند ذكر الصالحين تنزل الرحمه؛ [ آن جا كه از صالحان ياد شود، رحمت خدا نازل مى‏گردد.] - دكتر محمد استعلامى، گزيده تذكرة الاولياء، ص 6. ? مولوى نيز در مثنوى، سخن و سيره اوليا را همچون باد بهارى مى‏داند كه درخت جان را زنده و خرم مى‏كند.
گفت پيغمبر ز سرماى بهار - - تن مپوشانيد، ياران زينهار
زانك با جان شما آن مى‏كند - - كان بهاران با درختان مى‏كند
پس به تأويل اين بود كانفاس پاك - - چون بهارست و حيات برگ و تاك
گفت‏هاى اوليا نرم و درشت - - تن مپوشان زانك دينت راست پشت - مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 2055- / 2046 . ?


fehrest page back page


 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation