|
|
|
|
|
|
مـؤ لف گـويـد: كه از شاه عباس خيرات وآثار بسيار به يادگار مانده هر كه طالب استرجـوع كـنـد بـه ( كتاب عالم آراء ) وغيره ، ميرداماد رحمه اللّه در ( كتاب اربعةايـام ) خود فرموده كه پادشاه جمجاه مغفرت بارگاه شاه عباس رحمه اللّه در تمامىمـدت مـديـد كه با داعى دولت قاهره صحبت مى داشت اين ايام را به پاكيزگى وعبادت مىگـذرانـيـد وغـسـل مـى كـرد وروزه مـى داشـت وزيـارت مـاءثـوره را با فقير به جا مى آوردوتـصـدقـات بـسـيـار مـى فـرمـود، تـا آنـكـه فـرمـوده : وشـبـهـا بـا جـمـعـى مخصوص ازاهل علم افطار مى كرد وبعد از افطار تا قريب نصف شب به صحبت علمى ومباحثات علما بايكديگر مجلس مى گذرانيد. انتهى .(170) سنه هزار وسى وهشت ودر شب بيستوچهار جمادى الاولى به مرض اسهال در مازندران وفات كرد. وبـعـد از اونـبيره اش شاه صفى اول فرزند فرزندش صفى ميرزاى شهيد لباس سلطنتپـوشـيـده وچـهـارده سال سلطنت كرد ودر 12 صفر سنه هزار وپنجاه وسه وفات كرد ودربلده طيبه قم به خاك رفت وقبر اودر جهت قبله روضه حضرت معصومه عليها السلام واقعاسـت واكـنـون داخـل روضـه شـده اسـت كـه زنـهـا از صـحـن زنـانـهداخـل آن مـكـان مـى شوند وزيارت مى نمايند حضرت معصومه عليها السلام را، سقف وديواراومـزيـن اسـت بـه كـاشـى معرق بسيار ممتا واز بناهاى شاه عباس ثانى است (در كتيبه اينبـقـعـه سـوره مـبـاركـه يـُسـَبِّحُ للّهِ بـه خـط مـيـرزا مـحـمـدرضـا امـامـى دركـمـال حـسـن وخـوبـى نـوشـتـه شـده ) وبـعـد از اوفـرزنـدش شا عباس ثانى به سن نهسـالگـى بـر اريـكـه سـلطـنـت قـرار گـرفـت ومـدت بـيـسـت وشـشسـال سـلطـنـت كـرد ورد سـنـه هزار وهفتاد وهشت در مراجعت از مازندران به اصفهان در دامغانوفات كرد جنازه اش را به قم رسانيدند ودر جوار حضرت معصومه عليها السلام در بقعهبـزرگـى جـنـب بـقعه پدرش اورا به خاك سپردند وبعد از اوفرزندش شاه صفى دوم درششم شعبان سنه هزار وهفتاد وهشت بر تخت سلطنت آرميد. محقق خوانسارى در مسجد جامع شاهى خطبه خوانده نثارها افشاندند واورا شاه سليمان گفتندوآن جناب پادشاهى بود با عدالت ودر سنه هزار وهشتاد وشش قبّه مطهره حضرت امام رضاعليه السلام را تعمير كرد وبر تذهيب آن افزود ودر سنه هزار وصد پنج وفات كرده درقم در بقعه نزديك بقعه شاه عباس به خاك رفت و سلطنت به فرزندش شاه سلطان حسينمـنـتـقـل گـرديـد واوآخـر سـلاطـيـن صـفويه بود و متصل شد دولت ايشان به فتنه افاغنهومـحـاصـره ايـشـان شـهـر اصفهان را تا آنكه اهل شهر مضطر شدند ودروازه ها را گشودندافـاغـنـه بـه شـهـر ريـختند وخون جمله اى از اعيان وعظماء دولت صفويه را ريختند وشاهسلطان حسين را با برادران و فرزندانش حبس كردند. وايـن واقـعـه در سـنـه هزار وصد وسى وهفت بود وپيوسته سلطان حسين در محبس بود تاسـلطـان مـحمود افغان مردود بمرد وسلطان اشرف منحوس به جاى وى نشست ، پس به امراو، قريب پانصد حمام ومدرسه ومسجد را خراب كردند، و چون فتورى در دولت خود بديداز اصـفـهـان حـركـت كـرد وامـر كـرد شـاه سـلطـان حـسـيـن را در مـحبس هلاك كردند واورا بىغـسـل وكـفـن بـگـذاشـت واهل وعيال اورا اسير كرد واموالش را به غارت برد، واين واقعه دربـيـسـت ودوم مـحرم سنه هزار وصد و چهل بود، پس مردم بعد از زمانى نعش سلطان حسين رابـه قـم بـردنـد ودر جـوار عـمـه اش حضرت فاطمه عليها السلام نزديك پدرش به خاكسپردند. وبـدان نـيـز كـه از اعـقـاب مـحـمّد بن قاسم بن حمزة بن امام موسى عليه السلام است سيدجـل خـاتـم الفـقـهـاء والمـجـتهدين ووارث علوم اجداده الطاهرين مقتدى الا نام و مرجع الخاصوالعام مولانا الحاج سيد محمّد باقر بن محمّد تقى موسوى شفتى اصفهانى معروف به حجةالا سـلام تـلمـيـذ جـناب بحرالعلوم ومحقق قمى وآقا سيد محسن واقا سيد على ـ رضوان اللّهعـليـهـم اجـمـعـيـن ـ جـلالت شـاءنـش زيـاده از آن اسـت كـه ذكـر شـود در عـبـادات ومـنـاجـاتونـوافل واوراد، ورسانيدن فوايد به طلاب و فقراء وسادات ، حكايات بسيار از آن جنابنـقـل شـده ومـن در كـتـاب ( فـوائد الرضـويـه ) كـه دراحوال علماء اماميه است به برخى از آن وبه مصنفات آن بزرگوار اشاره كردم ، اين مقام راگنجايش نقل نيست .(171) وفـات آن جـنـاب در سـنه هزار ودويست وشصت (غرس ) واقع شد وقبر شريفش در اصفهانمـشـهـور وزيـارتـگـاه نـزديـك ودور اسـت وفـرزنـدانـش سيد سندوركن معتمد جناب حاج سيداسـداللّه كـه در جـميع كمالات وفضل وفخار وارث آن پدر وثانى آن بحر زخار است ، ازاجلاّء وتلامذه صاحب جواهر است ، گويند مردم در اغلب مكارم اخلاق ومحامد اوصاف اورا برپدر بزرگوارش مقدم مى داشتند. ( وَ لَنِعْمَ ما قيلَ ) :
اِنَّ السَّرىَّ اِذا سَرى فَبِنَفْسِهِ
|
وَابْنُ السَّرِىِّ اِذا سَرى اَسْراهما.
| وفـاتش در سنه هزار ودويست ونود (غرص ) واقع شد، قبر شريفش در نجف اشرف نزديكباب قبله صحن مطهر است . واما عبداللّه وعبيداللّه پسران حضرت امام موسى عليه السلام ، پس هر دوصاحب اعقاب مىبـاشـنـد وچنانكه از بعضى كتب انساب نقل شده جماعتى از اولادهاى او در رى بودند كه ازجـمله مجدالدّولة والدّين ذوالطّرفين ابوالفتح محمّد بن حسين بن محمّد بن على بن قاسم بنعبداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام بوده كه خواهرش ستى سكينه بنت حسين بنمـحـمّد مادر سيد اجل مرتضى ذوالفخرين ابوالحسن المطهر ابن ابى القاسم على بن ابىالفـضـل مـحـمـّد اسـت كـه شـيـخ مـنـتـجب الدّين در وصف اوفرموده از بزرگان سادات عراقوصدور اشراف است و منتهى شده منصب نقابت ورياست در زمان اوبه سوى او، وعلم ونشانهبـوده در فـنـون از عـلم ، از بـراى اواسـت خـطـب ورسـائلى قرائت كرده بر شيخ ابوجعفرطـوسـى در سـفـر حـج ، روايـت نـمـوده از بـراى مـا از اوسـيـد نـجـيـب ابومحمّد حسن موسوى،(172) ، انتهى .(173) واز بـعـضـى كـتـب انـسـاب نـقـل اسـت كـه در حق اوگفته كه سيد مطهر يگانه دنيا بوده درافـضـل وبـزرگوارى وكرامت نفس ، كثيرالمحاسن وحسن الا خلاق بوده وسفره اش پيوستهپـهـن ومبذول بوده ومتكلم واهل نظر ومترسّل وشاعر بوده ونقابت طالبيين در رى با اوبودهوپـدرش ابـوالحـسـن عـلى الزّكـى نقيب رى پسر سلطان محمّد شريف است كه در قم مدفوناست وبسيار جليل القدر است ودر ذكر اولادهاى عبداللّه الباهر بن امام زين العابدين عليهالسلام به اواشاره رفت . وبـالجـمـله ؛ سـيـد مـطـهـر را دوپسر بوده : محمّد وعلى ، اما محمّد بن مطهر را پسرى بودهفـخـرالدّيـن عـلى ، نـقـيب قم بوده ؛ واما على بن مطهر را عزّالدّولة والدّين وشرف الا سلاموالمـسـلمـيـن بـاشـد پـسـرى بـوده مـحـمـّد نـام از اهـل عـلموفـضـل وشـرف و جـلالت ورياست ، واوپدر عزّالدّين يحيى است كه شيخ منتجب الدّين اوراثـناء بليغ گفته ودر باب اولادهاى امام زين العابدين عليه السلام به اواشاره كرديم .اورا خوارزمشاه ، شهيد كرد. قبرش در طهران مى باشد. گويند والدش شرف الدّين را چنددخـتـر بـوده واولاد ذكـور نـداشـت چـون زوجه اش به يحيى حامله شد، شرف الدّين حضرترسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم را در خـواب ديـد عـرض كـرد يـارسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم اين بچه كه در شكم عيالم است چه نام گذارم ؟فـرمـود: يحيى ، چون آن پسر به دنيا آمد اورا يحيى نهادند، آنگاه كه شهيد شد فهميدندسرّ نام گذاشتن حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم اورا به يحيى . وبـدان نـيـز كـه از اعـقـاب عـبـداللّه بـن امـام مـوسـى عـليـه السـلام اسـت حـبـرنبيل ومحدث جليل سيد سند سلالة الا طهار والد الا ماجد الا عاظم الا خيار المنتشرين نسلا بعدنسل فى الا قطار آقا سيد نعمت اللّه جزايرى ابن سيد عبداللّه بن محمّد بن الحسين بن احمدبن محمود بن غياث الدّين بن مجدالدّين بن نورالدّين بن سعدالدّين بن عيسى بن عبداللّه بنالامـام مـوسـى الكـاظـم عليه السلام كه تلميذ علامه مجلسى وآقا سيد هاشم احسائى ومحققسبزوارى ومحقق خوانسارى ومحدث كاشانى وغير ايشان است وكتب بسيار تصنيف كرده . خودآن جـنـاب در بـعـض مـصـنـفـات خـود شـرح حـال خـود را نـوشـتـه وجـمـاعـتـى نـيـزاحـوال اورا بـه شـرح نـوشـتـه انـد مـانـنـد نـافـله اش سـيـد عـبـداللّه وسـيـدفـاضـل سـيـد عـبـداللّطـيـف شـوشترى در ( تحفة العالم ) و غير ايشان . وفاتش درقـريـه جايدر در شب جمعه بيست وسوم شوال سنه هزار و صد ودوازده واقع شده وفرزندجـليـلش سـيـد نـورالدّيـن از اهل علم وصاحب رسائل متعدده است وفات كرده در ذى حجه سنههـزار وصـد وپـنـجـاه وهـشـت . روايـت مـى كند از پدرش واز شيخ حرّ عاملى وفرزندش سيداجـل عـالم مـتـبـحـر نـقـاد آقا سيد عبداللّه بن نورالدّين بن نعمت اللّه الموسوى از اجلاّء اينطـايـفـه اسـت جـمـع شـده بـود در اوجودت فهم وحسن سليقه وكثرت اطلاع واستقامت طريقهچـنـانـكـه ظـاهر مى شود از رجوع به مؤ لفات شريفه اش كه از جمله آنها است ( شرحنـخـبـه عـ( و( شرح مفاتيح الا حكام ) و( ذخيره ) وغيرها. و اجازه اى نوشتهكه در آن شرح كرده حال خود وحال پدر وجد واحوال جمله از مشايخ خود را، روايت مى كند ازوالدش واز مـيـر مـحـمـّد حـسـيـن خـاتـون آبـادى وآقا سيد صدرالدّين رضوى قمى وآقا سيدنـصـراللّه حايرى شهيد، وروايت مى كند آقا سيد نصراللّه از اوواين يعنى روايت كردن هريـك از دوشـيخ از ديگر در علم درايت موسوم است به مذبّح ، ونظيرش روايت علامه مجلسىاسـت از سـيـد عـليـخـان شـارح صـحيفه ، وروايت سد از اووروايت علامه مجلسى از شيخ حرعـامـلى وروايـت شـيـخ حـرّ از مـجـلسـى رضـى اللّه عـه . وسـيـداجل شهيد سعيد اديب اريب آقا سيد نصراللّه موسوى مذكور، آيتى بوده در فهم وذكاء وحسنتقرير وفصاحت تعبير مدرس بوده در روضه منوره حسينيه وكتب ورسائلى تصنيف كرده ازجـمـله ( الروضـات الزاهـرات فـى المـعـجـزات بـعـد الوفـات ) و(سـلاسـل الذهـب ) وغير ذلك ، سلطان روم اورا در قسطنطنيه شهيد كرد. وروايت مى كندعلامه بحرالعلوم رحمه اللّه از صاحب كرامات آقا سيد حسين قزوينى از آقا سيد نصراللّهمذكور واز اومولى ابوالحسن جد صاحب جواهر از علامه مجلسى رحمه اللّه . واز اعـقـاب عـبيداللّه بن موسى عليه السلام است شريف صالح ابوالقاسم جعفر بن محمّدبـن ابـراهـيـم بـن مـحـمـّد بـن عبيداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام علوى موسوىمـصـرى روايـت مـى كـنـد از اوشـيـخ تـلعـكـبـرى وسـمـاع كـرده از اوحديث را در سنه سيصدوچهل واز اواجازه گرفته . واسـحـاق بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام مـلقـب بـه امـيـن اسـت ودر سـنـه دويـسـت وچهل در مدينه وفات كرد، ورقيه دختر اوعمرش طولانى گشت تا در سنه سيصد و شانزدهوفـات كـرد ودر بـغـداد به خاك رفت ، واعقاب اواز پسرانش عباس ومحمّد و حسين وعلى استواز احـفـاد اواسـت شـيـخ زاهـد (174) ورع ابـوطالب محمّد الملهوس (175) ابـن عـلى بـن اسحاق بن عباس بن اسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام كه صاحبقـدر وجـالت وجـاه وحـشـمـت بـوده در بـغـداد، واز احـفـاد حسين بن اسحاق است ابوجعفر محمّدصـورانـى كـه در شيراز به قتل رسيده و قبرش در شيراز در باب اصطخر زيارت كردهمـى شـده وابوالفرج در ( مقاتل الطالبيين ) گفته كه در ايام مهتدى سعيد حاجب دربـصـره جـعـفـر بـن اسـحـاق بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام را بـهقتل رسانيد.(176) مـؤ لف گـويد: در ( انساب مجدى ) است كه مادر اسحاق بن الكاظم عليه السلام امولدى بـوده (177) لكـن در روايـتـى كـه در ( طب الا ئمّه ) است معلوم مىشـود كـه مـادر اسـحـاق نـيـز ام احـمد بوده وآن روايت چنين است كه اسحاق بن الكاظم عليهالسـلام روايت كرده از مادرش ام احمد كه گفت فرمود: سيد من ، يعنى موسى بن جعفر عليهالسـلام كـه ، هـر كـه نـظـر افـكـنـد بـه خـون خـود در شـاخاول حجامت ايمن شود از واهنه تا حجامت ديگر، پرسيدم از سيد خود كه واهنه چيست ، فرمود:درد گردن . وزيد (178) بن موسى عليه السلام را ( زيدالنّار ) مى گفتند؛ به جهتآنكه در ايام ابوالسرايا كه طالبين خروج كردند، زيد به بصره رفت وخانه هاى بنىعـبـاس را در بـصـره بـسـوزانيد چنانچه در ( تتمة المنتهى ) نگارش يافته و چونابوالسرايا مقتول گشت واركان طالبيين متزلزل شد زيد را ماءخوذ داشتند و براى ماءمونبـه مـروفرستادند ماءمون اورا به حضرت رضا عليه السلام بخشيد وزيد زنده بود تاآخـر ايام متوكل بلكه زمان منتصر را نيز درك نموده واورا منادمت نموده ودر ( سرّ من راءى) وفـات كرد. وبه قول صاحب ( عمدة الطالب ) ماءمون اورا زهر داد وهلاك شدوافـعـال زيـد بـر حـضـرت امام رضا عليه السلام گران آمد واورا توبيخ وتعنيف بسيارفـرمـوده ، ودر روايـتـى حـضـرت قـسـم خـورد تـا زنـده بـاشـد با زيد تكلم نفرمايد. وازفـرمـايـشـات آن جـنـاب است كه به زيد، فرمود: اى زيد! آيا مغرور كرده تورا كلام سفلهاهـل كـوفـه كـه گفتند حضرت فاطمه عليها السلام عفت ورزيد پس حق تعالى آتش را برذريـه اوحـرام نـمـود، ايـن مـخـتص به حسن و حسين اولاد بطنى آن مخدره است ، اى زيد! اگراعـتـقاد دارى كه تومعصيت خدا كنى وداخل بهشت شوى وپدرت موسى بن جعفر عليه السلاماطـاعـت خـدا كـنـد و شـبـهـا قـائم وروزهـا صـائم بـاشـدوداخل بهشت شود، پس تونزد خدا از پدرت گرامى تر مى باشى ، چنين نيست كه تواعتقادكـرده اى ، بـه خـدا قـسـم نـمى رسد احدى به آن كرامتهايى كه نزد خدا است مگر با طاعتوفرمانبردارى حق تعالى وتوگمان كرده اى كه توبه آن مراتب خواهى رسيد به معصيتخـدا پـس بـدگمانى كرده اى . زيد گفت : من برادر تووپسر پدر تومى باشم ، فرمود:توبرادر منى مادامى كه اطاعت خدا كنى ، پس آن جناب آن آيه مباركه قرآن مجيد را كه در حقنـوح وپـسـرش نـازل شـده اسـت تـلاوت فـرمـود پـس فرمود كه حق تعالى پسر نوح رابـيـرون كـرد از آنـكه اهل اوباشد به سبب معصيت او. ودر روايت ديگر فرمود: پس هريك ازاقـربـاء و خـويـشـان مـا كه اطاعت خدا نكند از ما نيست ، وبه حسن وشا راوى حديث ، فرمود:وتواگر اطاعت خدا كنى از ما اهل بيت خواهى بود.(179) ذكر احوال حضرت معصومه عليها السلام مدفونه به قم وثواب زيارت آن مخدره امـا دخـتـران حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام بـر حـسـب آنـچـه بـه مـا رسـيـدهافـضـل آنـهـا سـيـده جليله معظمه فاطمه بنت امام موسى عليه السلام معروفه به حضرتمـعـصـومـه عـليـها السلام است كه مزار شريفش در بلده طيبه قم است كه داراى قبه عاليهوضـريـح وصـحـن هـاى مـتـعـدده وخـدمـه بـسـيـار ومـوقـوفـات اسـت وروشـنـى چـشـماهـل قـم ومـلاذ ومـعـاذ عـامـه خـلق اسـت ودر هـر سـال جـمـاعـات بـسـيـار از بـلادشـدّرحال كنند وتعب سفر كشند به جهت درك فيوضات از زيارت آن معظمه عليها السلام .و سـبـب آمـدنـش بـه قـم چـنـانـكـه عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه از ( تـاريـخ قـم )نـقـل كـرده واواز مـشـايـخ اهـل قم روايت كرده آن است كه چون ماءمون حضرت امام رضا عليهالسـلام را در سـال دويـسـت از هـجـرت از مـديـنـه بـه مـروطـلبـيـد يـكسال بعد از آن خواهرش حضرت فاطمه عليهما السلام به جهت اشتياق ملاقات برادرش ازمـديـنـه بـه جـانـب مـروحركت كرد، پس همين كه به ساوه رسيد مريضه شد پرسيد كه ازايـنـجـا تا قم چه مقار مسافت است ؟ گفتند: ده فرسخ است . پس خادم خود را فرمود كه مرابه جانب قم ببر. پس آن حضرت را به قم آورد ودر خانه موسى بن خزرج بن سعد فرودآورد. وقـول اصـح آن اسـت كـه چـون خـبـر آن مـخـدره رسـيـد بـهآل سعد همگى متفق شدند كه به قصد آن حضرت بيرون روند واز آن حضرت خواهش نمايندبـه قـم تـشريف آورد، پس در ميان همه موسى بن خزرج بر اين امر تقدم جست همين كه بهخدمت آن مكرمه رسى مهار ناقه آن حضرت را گرفت وكشيد تا وارد قم ساخت ودر خانه خودآن سـيـده جليله را منزل داد، پس آن حضرت مدت هفده روز در دنيا مكث نمود وبه رحمت ايزدىورضـوان اللّه پيوست ، پس اورا غسل داده وكفن نمودند و در ارض بابلان آنجا ـ كه امروزروضه مقدسه اواست وملك موسى بوده ـ آن حضرت را دفن كردند.(180) صاحب ( تاريخ قم ) گفته كه حديث كرد مرا حسين بن على بن على بن بابويه ازمـحـمـّد بـن حـسـن بـن وليـد كـه چـون فـاطـمـه عـليـهـا السـلام وفـات كـرد اوراغـسـل دادنـد وكـفـن كـردنـد وحـركـت دادنـد اورا وبـردنـد به بابلان وگذاشتند اورا نزديكسـردابـى كـه بـراى اوكـنـده بـودنـد، پـس آل سـعـد بـا هـم گـفـتـگـوكـردنـد كـه كـيـسـتداخـل سـرداب شـود وجـنـازه بـى بـى را دفـن نمايد؟ بعد از گفتگوها، راءى ايشان بر آنقـرار گـرفـت كـه خـادمـى بـود از بـراى ايـشـان بـه غايت پير كه نامش قادر بوده ومردصـالحـى بـوده اومـتـصـدى دفـن شـود، چون فرستادند عقب آن شيخ صالح ، ديدند دونفرسـوار كـه دهـان خـود را بـسـتـه بـودنـد بـه لئام بـهتـعـجيل تمام از جانب رمله يعنى ريگزار پيدا شدند چون نزديك جنازه رسيدند پياده شدندونماز بر آن مخدره خواندند وداخل در سرداب شدند واورا دفن كردند وبيرون آمدند وسوارگشتند ورفتند وكسى نفهميد كه ايشان چه كسى بودند.(181) در روايـت اول اسـت كـه مـوسـى بـر سـر قـبـر آن مخدره سقفى از بوريا بنا كرد تا آنكهحضرت زينب دختر حضرت جواد عليه السلام قبله اى بنا كرد بر روى قبر، و محراب نمازفاطمه عليها السلام هنوز موجود است در خانه موسى بن خزرج . فقير گويد: كه در زمان ما نيز آن محراب مبارك موجود است وآن واقع است در محله ميدان ميرمـعـروف اسـت بـه ( ستيّه ) يعنى معروف به ( ستى ) وستى به معنى خانموبى بى است . بـدان كـه در بـقـعـه حضرت فاطمه جماعتى از بنات فاطميه وسادات رضائيه مدفونند،مـانـنـد زيـنب وام محمّد وميمونه دختران حضرت امام محمّد جواد عليه السلام ، در نسخه اى از( انساب مجدى ) ديدم كه ميمونمه دختر امام موسى عليه السلام با معصومه فاطمهاست وبريهه دختر موسى مبرقع وام اسحاق جاريه محمّد بن موسى وام حبيب جاريه محمّد بناحـمـد بـن موسى ـ رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين ـ واين كنيزك مادر ام كلثوم دختر محمّدبـوده اسـت . ودر فـضيلت زيارت حضرت فاطمه بنت موسى عليه السلام روايات بسياروارد شـده از جـمـله در ( تاريخ قم ) مروى است كه جماعتى از مردم رى خدمت حضرتصـادق عـليـه السـلام رسـيـدنـد وگـفـتند: ما از مردم رى هستيم . حضرت فرمود: مرحبا بهبـرادران مـا از اهـل قم ! ايشان عرض كردند كه ما از مردم رى هستيم ! ديگر مرتبه حضرتهـمـان جـواب را فرمود، آن جماعت چند كرّت اين سخن را گفتند و همين جواب را شنيدند، آنگاهحـضـرت فـرمـود: هـمـانـا از بـراى حـق تـعـالى حـرمـى اسـت وآن مـكـه اسـت ، وبـراىرسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم حـرمى است وآن مدينه است . وبراى اميرالمؤ منينعـليـه السـلام حـرمـى اسـت وآن كـوفـه اسـت ، واز بـراى مـااهل بيت حرمى است وآن بلده قم است وبعد از اين دفن شود در آنجا زنى از اولاد من كه ناميدهشـود بـه فـاطمه ، هركس اورا زيارت كند بهشت از براى او واجب شود، راوى گفت : وقتىكـه آن حـضـرت ايـن فـرمـايـش نـمـود هـنـوز مـتـولد نـشـده بـود امـام مـوسـى عـليه السلام.(182) روايـت شـده كـه حضرت امام رضا عليه السلام به سعد اشعرى قمى فرمود كه اى سعد!نـزد شـمـا قـبرى از ما هست . سعد گفت : فداى توشوم ! قبر فاطمه دختر امام موسى عليهالسلام را مى فرمايى ؟ فرمود: بلى ، هر كه اورا زيارت كند وحق اورا بشناسد از براىاواسـت بهشت ، وبر اين مضمون روايات بسيار است .(183) قاضى نوراللّه در( مـجـالس المـؤ مـنين ) فرموده از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفتآگـاه بـاش بـه درسـتـى كـه از بـراى خـدا حـرمـى اسـت وآن مـكـه اسـت واز براى حضرترسـول صـلى اللّه عليه وآله وسلم حرمى است وآن مدينه است واز براى اميرالمؤ منين عليهالسلام حرمى است وآن كوفه است ، آگاه باش به درستى كه حرم من وحرم اولاد من بعد ازمن در قم است ، آگاه باش به درستى كه قم كوفه صغيره است وهمانا از براى بهشت هشتدر اسـت سه در آنها به سوى قم است ، ووفات كند در قم زنى كه از اولاد من باشد، وناماو فاطمه دختر موسى عليه السلام است كه داخل مى شوند به سبب شفاعت اوشيعه من جميعايشان در بهشت .(184) بدان كه در ( كافى ) روايت شده از يونس بن يعقوب كه چون حضرت موسى عليهالسـلام رجـوع كرد از بغداد وتشريف برد به مدينه در فيد كه نام منزلى است دخترى ازآن حضرت وفات يافت در آنجا اورا مدفون نمودند وحضرت فرمود بعضى موالى خود راكـه قـبـر اورا گـچ انـدود كـنـد وبـنـويـسـد بـر لوحـى اسـم اورا و بـگـذارد آن را در قبراو.(185) ودر ( تاريخ قم ) است آنچه كه حاصلش اين است : چـنـين رسيده كه رضائيه دختران خود خود را به شوهر نمى دادند؛ زيرا كسى را كه همسروهم كفوايشان بود نمى يافتند، وحضرت موسى بن جعفر عليه السلام را بيست ويك دختربوده است وهيچ يك شوهر نكرده اند. واين مطلب در ميان دختران ايشان عادت شده ، ومحمّد بنعـلى الرضـا عليه السلام به شهر مدينه ده ديه وقف كرده است بر دختران وخواهران خودكه شوهر نكرده اند واز ارتفاعات آن ديه ها نصيب وقسط رضائيه كه به قم ساكن بودهاند از مدينه جهت ايشان مى آوردند. فصل هفتم : در ذكر چند نفر از اعاظم اصحاب امام موسى كاظم عليه السلام است اول ـ حماد بن عيسى كوفى بصرى از اصحاب اجماع است وزمان چهار امام را درك كرده ودر ايام حضرت جواد عليه السلام سنهدويـسـت ونـه رحـلت كـرده ، ودر حـديـث ، مـتـحـرّز ومحتاط بوده ومى گفت كه من هفتاد حديث ازحضرت صادق عليه السلام شنيدم وپيوسته در زياده و نقصان عبارات بعضى از آن احايثشـك بـر مـن وارد مـى شـد تـا اقـتـصار كردم بر بيست حديث . وحماد مذكور همان است كه ازحـضـرت كـاظم عليه السلام درخواست كرد كه دعا كند حق تعالى اورا روزى فرمايد خانهوزوجه واولاد وخادم وحج در هر سال ، حضرت گفت : ( اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَارْزُقْهُ دارا وَ زَوْجَةً وَ وَلَدا وَ خادِما وَالْحَجَّ خَمْسينَ سَنَةَ) . دعـا كـرد كـه حـق تـعـالى اورا روزى فـرمـايد خانه وزوجه واولاد وخادم وپنجاه حج و تما،روزى اوشد وپنجاه مرتبه حج كرد وچون خواست كه حج پنجاه ويكم كند همين كه به وادىقـنـات رسـيـد خـواسـت غسل احرام كند به آب سيل غرق شد واو غريق حجفه است وقبرش بهسياله است رحمه اللّه .(186) دوم ـ ابـوعـبـداللّه عـبـدالرحمن بن الحجاج البَجَلىِّ الكُوفى بَيّاعُ السّابرى مَرْمِىُّ ثِقَةٌجَليلُالْقَدْر اسـتـاد صـفـوان بـن يـحـيـى واز اصحاب صادق وكاظم عليهما السلام ورجوع به حق كردهومـلاقـات كـرده حـضـرت رضـا عـليـه السـلام را ووكيل حضرت صادق عليه السلام بودهووفـات كـرده در عـصـر حـضـرت رضـا عـليه السلام بر ولايت . وروايت شده كه حضرتابـوالحـسـن عـليـه السـلام شـهادت بهشت براى اوداده ،(187) وحضرت صادقعـليـه السـلام بـه وى فـرمـوده كـه تـكـلم كـن بـا اهـل مدينه همانا من دوست مى دارم كه دررجـال شـيـعه مانند تورا ببينم .(188) وهم از آن جناب مروى است كه هركه مرددر مـديـنـه حق تعالى اورا مبعوث فرمايد در آمنين روز قيامت . واز جمله ايشان است يحيى بنحبيب وابوعبيده حذّاء وعبدالرحمن بن حجاج .(189) اما آن خبرى كه از ابوالحسن مروى است كه ذكر فرمود عبدالرحمن بن حجاج را و فرمود: اِنَّهُلَثـَقـيـلٌ عـَلَى الْفـُؤ ادِ،(190) شـايـد مـراد از ثـقـالت اوبـردل ، دل مـخـالفـين باشد، يا آنكه مراد آن است كه از براى اوموقعى است در نفس ، يا آنكهثـقـالت اوبه جهت ملاحظه اسم اوباشد؛ چه آنكه عبدالرحمن اسم ابن ملجم است وحجاج اسمحـجـاج بـن يـوسـف ثـقـفـى ، ومـسـلّم اسـت كـه اسامى مبغضين اميرالمؤ منين عليه السلام نزداهـل بـيـت آن حـضـرت بـلكـه نـزد شـيـعـيـان ودوسـتـانـش ،ثقيل ومكروه است . سـبـط ابـن جوزى در ( تذكره ) در ذكر اولاد عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب گفتهكه هيچ كس از بنى هاشم فرزند خود را معاويه نام ننهاد مگر عبداللّه بن جعفر، و چون ايننـام را بـر اولاد خـود گـذاشـت بـنـى هـاشـم ترك اونمودند وبا اوتكلم نكردند تا وفاتكرد.(191) لكـن مـخـفـى نماند: چنانكه گفته شد نام عبدالرحمن نزد شيعيان اميرالمؤ منين عليه السلامثـقـيـل اسـت واما دشمنان آن حضرت از اين اسم خوششان مى آيد. همانا روايت شده از مسروقكه گفت : وقتى در نزد حميراء نشسته بودم وحديث مى كرد مرا كه ناگاه غلامى را ندا كردكه سياه بود، وبه اوعبدالرحمن مى گفت ، چون غلام حاضر شد حميراء روكرد به من وگفت: مـى دانـى بـراى چـه اين غلام را عبدالرحمن نام نهادم ؟ گفتم : نه ، گفت : از اين جهت محبتودوستى من با عبدالرحمن ابن ملجم .(192) سوم ـ عبداللّه بن جندب بجلى كوفى ثقه جليل القدر عابد از اصـحـاب حـضـرت كـاظـم ورضـا عـليـهـمـا السـلامووكـيـل ايـشـان است . شيخ كشى روايت كرده كه حضرت ابوالحسن عليه السلام قسم خوردكـه راضـى اسـت از اوو هـمـچـنـيـن پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم وخداوند تعالى.(193) وهـم فـرمـوده كـه عـبـداللّه بن جندب از مخبتين است ، (194) يعنى از كسانى كه حق تعالى در حق ايشان فـرمـوده : ( وَ بـشِّر المـُخـْبِتينَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُم ) (195) وبشارت بده فروتنان ومتواضعان را كه در درگاه ما آرميده ومطمئن اند آنانكه چونذكـر خـدا شـود نـزد ايـشـان ، بـتـرسـد دلهـاى ايـشـان از هـيـبـتجـلال ربـانى وطلوع انوار عظمت سبحانى ويا هرگاه تخويف كرده شوند به عذاب وعقابالهى ، دلهاى ايشان خائف وهراسان شود. وروايـت شـده از ابـراهـيـم بن هاشم كه گفت : من عبداللّه بن جندب را ديدم در موقف عرفاتوحال هيچ كس را بهتر از اونديدم پيوسته دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرده بودوآب ديـده اش بـر روى اوجـارى بـود تـا به زمين مى رسيد، چون مرد فارغ شدند گفتم :وقـوف هـيـچ كـس را بـهـتـر از وقوف تونديدم ، گفت : به خدا سوگند كه دعا نكردم مگربرادران مؤ من خود را زيرا كه از حضرت امام موسى عليه السلام شنيدم كه هركه دعا كنداز بـراى بـرادران مـؤ مـن خـود در غـيبت اواز عرش به اوندا رسد كه از براى توصد هزاربـرابـر اوباد، پس من نخواستم كه دست بردارم از صد هزار برابر دعاى ملك كه البتهمـستجاب است براى يك دعاء خود كه نمى دانم مستجاب خواهد شد يا نه .(196) وقـرار داد اوبـا صـفـوان بـن يـحيى بيايد در ذكر صفوان در اصحاب حضرت رضا عليهالسلام . واوهمان است كه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام براى اونوشته دعاى سجدهشـكـر مـعـروف ( اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُكَ ) را كه در ( مصباح شيخ طوسى ) وغيرهاست .(197) وروايـت شـده كـه وقتى عبداللّه بن جندب عريضه اى خدمت حضرت ابوالحسن عليه السلامنـوشت ودر آن عرض كرد كه فدايت شوم ! من پير شدم وضعف وعجز پيدا كردم از بسيارىاز آنـچـه كه قوت داشتم بر آن ودوست دارم فدايت شوم كه تعليم كنى مرا كلامى كه مرابه خداوند نزديك كند وفهم وعلم مرا زياد كند، حضرت در جواب اورا امر فرمود كه بسياربخواند اين ذكر شريف را: ( بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ ) .(198) در ( تـحـف العـقـول ) وصـيـتـى طـولانـى از حـضـرت صـادق عـليـه السـلامنـقـل كـرده كه به عبداللّه بن جندب فرموده ومشتمل است بر وصايا نافعه جليله كه ما درذكـر مـواعـظ ونـصـايـح حـضـرت صـادق عـليـه السـلام چـنـد سـطـر از آننـقـل كرديم .(199) وبالجمله ؛ جلالت شاءن عبداللّه بن جندب زياده از آن استكه ذكر شود. وروايت شده كه بعد از فوت اوعلى بن مهزيار رحمه اللّه در مقام اوبرقرارشد. چهارم ـ ابومحمّد عبداللّه بن المُغِيْره بَجَلىّ كوفى ثقه از فـقـهاى اصحاب است واحدى عديل اونمى شود از جهت جلالت ودين وورع و روايت كرده ازابوالحسن موسى عليه السلام . شيخ كشى گفته كه اوواقفى بوده و رجوع كرده به حق ،وورايـت كـرده از اوكـه گـفـت : مـن واقـفـى بـودم وحـج گـذاشـتـم بـر ايـنحـال ، پس چون به مكه رفتم خلجان كر در سينه ام چيزى پس چسبيدم به ملتزم ودعا كردموگفتم : خدايا! تومى دانى طلب واراده مرا پس ارشاد كن مرا به بهترين دينها، پس در دلمافـتـاد كـه بـروم نـزد حضرت رضا عليه السلام ، پس رفتم به مدينه و ايستادم بر درخـانـه آن حـضـرت وگـفـتـم بـه غـلام آن حـضـرت ، بـگـوبـه مـولايـت مـردى ازاهـل عـراق بـر در سـرا اسـت ، پـس شـنـيـدم نـداى آن حـضـرت را كـه فـرمـود:داخـل شـو، اى عبداللّه بن مغيره ! پس داخل شدم همين كه نظرش به من افتاد فرمود: خداونددعـاى تـورا مـسـتجاب كرد وهدايت كرد تورا به دين خود، من گفتم : شهادت مى دهم كه توحـجـت خـدايـى بر من وامين اللّه بر خلقى .(200) وعبداللّه بن مغيره از اصحاباجـمـاع اسـت ، وگـفـتـه شـده كـه سى كتاب تصنيف كرده از جمله كتاب وضوء وكتاب صلاةبـوده .(201) واز ( كـتـاب اخـتـصـاص )نـقل شده كه روايت شده كه چون تصنيف كرد كتاب خود را وعده كرد با اصحاب خود كه آنكتاب را بخواند بر ايشان در يكى از زاويه هاى مسجد كوفه ، وبرادرى داشت كه مخالفمـذهـب اوبـود، پـس چـون اصـحاب جمع شدند براى شنيدن آن كتاب ، برادرش آمد ودر آنجانـشـسـت عـبـداللّه بـه مـلاحـظـه بـرادر مـخـالفـش گـفت با اصحاب خود كه امروز برويد!وبـرادرش گـفـت : كـجـا بـرونـد به درستى كه من نيز آمدم براى همان جهت كه آنها آمدند،عـبـداللّه گـفـت : مگر براى چه آمدند؟ گفت : اى برادر! در خواب ديدم كه ملائكه از آسمانفـرود مـى آمـدنـد گـفـتـم بـراى چـه اين ملائكه فرود مى آيند، شنيدم كه گوينده اى گفتفرود آمدند كه بشنوند آن كتابى را كه بيرون آورده عبداللّه بن مغيره پس من نيز بيرونآمـدم بـراى ايـن ومـن تـوبـه مـى كـنـم بـه سـوى خـدا از مـخالفت خود، پس عبداللّه مسرورشد.(202)
|
|
|
|
|
|
|
|