|
|
|
|
|
|
دوم ـ آنكه در دل بغض دين و طريقه مسلمين و عداوت متدينين و علما و صالحى كه متاءدب اندبـه آداب شـريـعـت و مـنـكـرنـد به قلب و زبان معاشرات و مشابهت به آن جماعت را كم كمثـابـت و بـرقـرار شـود چـه هـر كـس بـه حسب فطرت متنفر است از مخالفت طريقه و منكررسـوم خـويـش كـه آنـهـا را از روى محبت و خيال التذاذ و منفعت اختيار كرده خصوص اگر آنمخالف ، ناهى و رادع باشد به قدر امكان او را از پيروى آن طريقه و شيوع و بروز اينمـفـسـده بـه مـقـامـى رسـيـده كـه نـزديـك شـد مـعـامـله كـنـنـد بـااهل علم و ارباب دين معامله با يهود مسكين كه از دينش قلب منزجر و صورت عبوس شده و آنرا كـه تـمكن رساندن اذيتى است به او در صدد ان برآمده بلكه از ديدن صاحب عمامه كهوجـودش مـنـغـص عـيـش و مـانـع لهـو لعب است تنفر بيش از و انزجار و استهزاء و سخريه واشـاره بـه چـشـم و دست به نحو استخفاف زياده از ديگران بلكه حكايت حركات و سكناتاهـل عـلم را در اوقـات تـحـصـيـل و عـبـادت از اسـبـاب مـضـحـكـه مـجـالس لهـو و زيـنـتمحافل طرب خود كرده اند و گاهى در لباس شعر و مضامين نظم درآوردند و همان كارها كهكفار هنگام ديدن مؤ منين مى كردند از استهزاء به زبان و اشاره به ابرو و چشم و استحقارو اسـتـخـفـاف به مقدار ميسور، و خداوند در مواضع متعدده حكايت فرموده و وعده عذاب دنيا وآخـرت بـه آن داده بـه هـمان روش فساق و فجار با آن جماعت در اين اعصار چنين كنند و اينبـغـض و مـنـافـرت بـا لزوم تـعـظـيـم و احـتـرام ايـشـان نـهـايـت مـنـاقـضـت وكـمـال مباينت دارد و هرگز با يكديگر جمع نشود. و در اخبار بسيار دائره ايمان را منحصرفـرمـوده انـد بـه حـب فـى اللّه و بغض فى اللّه و فرمودند: ايمان نيست مگر حب و بغضخـداونـد و آنـچـه پـسـنـديـده و دوسـت دارد، و بـغـض اعـداى خـداونـد و آنـچـه دوسـت دارنـد.(228) و در (نـهـج البـلاغه ) مذكور است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند: اگرنـبـود در مـا مگر دوست داشتن ما آنچه را كه خداوند دشمن دارد و تعظيم كردن ما آنچه را كهخـداونـد حـقـيـركـرده هـرآيـنه كفايت مى كرد ما را در مخالفت ما خدا ر ا و روگرداندن از امراو.(229) و بالجمله : رشته كار امت پيغمبر آخرالزمان صلى اللّه عليه و آله و سلم به جايى رسيدهكـه غـالب عـوام از ضـروريـات مـسـايـل بـى خـبـرنـد بلكه از تردد و مجالست و انس بانصارى وزنادقه و دهريين چندان كلمات كفر و سخنان منكرانه كه مورث ارتداد است در ميانمـردم شـايـع شـده كـه فـوج فـوج از ديـن بـيـرون رونـد و نـدانند و اگر دانند از هم خودنشمارند. اكابر و اعيان به معاصى بزرگ چون خوردن روزه شهر رمضان در محضر خلايق مفتخرندو بـر پـيروان دين خند زنند و سخريه و استهزاء كنند و ايشان را بى شعور و بى ادراكدانـنـد و در سـلك بى خبران و بى ذوقان شمارند و گاهى ايشان را خشك مقدس نامند و برافـعـال خـدا عـز و جـل پـيـوسـتـه اعـتـراض كـنـند و ايراد گيرند و مدايح و توصيف حكما واهل صنايع فرنگ و كثرت عقل و هوشى ايشان را ورد زبان و زينت مجالس نمايند و صنايعو اعـمـالشـان را كـه نتيجه فى الجمله تكميلى است در علم طبيعى و رياضى از قوت بشربـيـرون دانـند و با معاجز و خوارق عادات انبيا و اوصيا عليهم السلام برابر سازند و ازمـجـالس عـلمـا گـريـزان و از صـحـبـت عـلم ديـن و ذكـر مـعـادمـلول و مـنـزجـر شـونـد و اگـر در مـحـفـلى گـرفـتـار شـونـد بـه خـواب رونـد يـادل را بـه جـاى ديـگـر فـرسـتـنـد، و رعـايـت فـقـراء واهـل ديـن را لغـو و بـى فـايـده انـگـارنـد و از امـوال نجسه كه از چندين راه حرام و از خونارامل و ايتام به دست آورده و در مصارف حرام و معاصى عظام خرج كنند خود را غنى و معظم ولازم الاحـتـرام شـمـرنـد و عـلمـا و اتـقـيـا را خـورنـده مـال مـردم و حـلوايـى و گـدا وذليـل پندارند. استعمال ظروف نقره و طلا و لباس مردى زرى و ديبا و ريش هاى تراشيدهبـه هـيـئت بـنـى مروان و بنى اميه سخن محبوب و زبان مرعوب لسان فرانسه و انگليس وبـدل كـتـاب خـداونـد و آثـار ائمـه اطـهـار عـليـهـم السـلام كـتـبضـلال و مـؤ لفـات كـفره را انيس و جليس ، يهوديان كه سالها در بلاد فرنگ با عيسوىمحشورند رسوم مذهب و كيش خود را از دست ندادند، و مسلمانان از سفر چند ماهه به آن صوبدل از مسلمانى كشيدند كمتر معصيتى مانده كه شايع نشده و قبحش از انظار برداشته نيستو كـمـتـر طـاعـتـى و عـبادتى باقى است كه از آن جز صورت و اسمى و در آن از چندين راهخلل و فسادى راه نيافته ، اهل حق از اقامه معروف و نهى منكر عاجز و با قدرت از تاءثيرآن مـاءيـوس و در خـلوات بـر ضـعـف ايـمـان و غـربـت اسـلام و شـيوع منكر گريان و مغموم.(230) والحـمـدللّه كـه ظاهر شد صدق اخبار ختمى مرتبت صلى اللّه عليه و آله و سلم به وقوعاين مفاسد و غير آن در امت او، چنانچه شيخ جليل على بن ابراهيم قمى در تفسير خود از ابنعـبـاس روايـت كـرده كـه گـفت : حج كرديم با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم پسگـرفـت حلقه در كعبه را پس روى مبارك را متوجه نمود به ما و فرمود: آيا خبر ندهم شمارا بـه عـلامـات قيامت ، و بود نزديكترين مردم در آن روز به آن جناب ، سلمان رضى اللّهعنه پس گفت : بلى يا رسول اللّه ! پس فرمود: از علامات قيامت ضايع كردن نماز است وپـيـروى شـهـوات و مـيـل بـه آراء بـاطـله و تـعـظـيـم اربـابمـال و فروختن دين به دنيا در آن وقت آب مى شود قلب مؤ من در جوفش چنانچه آب مى شودنـمـك در آب آز آنـچه مى بينيد از منكرات پس قدرت ندارد بر تغيير آن ، سلمان گفت : بهدرستى اينها هر آينه خواهد شد يا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنكه جانم در دستاو اسـت اى سـلمان ! پس در آنگاه (منكر) معروف مى شود و (معروف ) منكر و امين مى شودخـائن و خـيانت مى كند امين ، و تصديق كرده مى شود درغگو و تكذيب كرده مى شود صادق .سـلمان گفت : اينها خواهد شد يا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنكه جانم در دست اواسـت ! اى سـلمـان ! مـى شـود در آن زمـان ريـاسـت زنـان و مـشـاركـت كـنـيـزان و نـشـسـتـناطـفـال بـر مـنـبـرهـا و مـى شـود دروغ ظـرافـت و زكـات غـرامـت يـعـنـى دادن آن را ضـرر درمـال خـود دانـنـد و مـال كـفار را كه به غلبه گيرند غنيمت خود كنند يعنى در مصارف مسلمينصـرف نـكنند، و جفا مى كند مرد، پدر و مادر (231) خود را و بيزارى مى جويداز صـديـق خـود و طـلوع مـى كـنـد سـتـاره دنـبـاله دار. سـلمـان گـفـت : ايـنـهـا خـواهـد شد يارسول اللّه ! فرمود: آرى : قسم به آنكه جانم در دست او است ! به درستى كه در آن وقتشـريـك مـى شـود زن بـا شوهرش در تجارت و باران در تابستان آيد و جوانمردان تمامشـونـد و حـقير مى شود فقير؛ پس در آن وقت بازارها نزديك يكديگر شود كه ناگاه اينگويد نفروختيم چيزى و آن گويد نفعى نكرديم به چيزى . پس نمى بينى مگر مذمت كنندهبراى خدا. سلمان گفت : اينها خواهد شد يا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنكه جانمدر دسـت او اسـت ! اى سـلمان ، پس در آن زمان والى شوند بر آنها كسانى كه اگر سخنىبـگـويند بكشند ايشان را و اگر سكوت كنند مستاءصل كنند ايشان را، هرآينه برگزينندغـنـيـمـت ايشان را و پايمال كنند حرمت ايشان را و بريزند خونهاى ايشان را و هر آينه پرشـود دلهـاى ايـشـان از فـسـاد و تـرس پـس نمى بينى ايشان را مگر ترسان و هراسان .سـلمان گفت : اينها خواهد شد يا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنكه جانم در دست اواست ! به درستى كه در آن زمان آورده شود چيزى از مشرق و چيزى از مغرب و به رنگها وزيـنـتـهاى مختلفه در آيند پس واى بر ضعفاى امت من از آنها و واى بر آنها از خداوند، رحمنـمـى كـنـنـد صـغـيـر را و توقير نمى نمايند بزرگ را و نمى گذرند از بدكاران ، جثهايـشـان جـثـه آدمـيـان اسـت و دل ايـشـان ، دل شـيـاطـيـن . سـلمـان گـفـت : ايـنـهـا خواهد شد يارسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنكه جانم در دست او است ! اى سلمان ، در آن وقت اكتفاكنند مردان بر مردان و زنان بر زنان و رشك برند بر مردان چنانچه رشك برده مى شودبـر دخـتـران ، و مـردان شبيه به زنان و زنان شبيه به مردان شوند و سوار شوند زنانبـر زيـن ، پـس بـر ايـن زنـان از امـت مـن باد لعنت خداوند. سلمان گفت : اينها خواهد شد يارسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنكه جانم در دست او است ! به درستى كه در آن وقتنقش و طلاكارى كنند مسجدها را چنانچه نقش و تذهيب كنند معبد يهود و نصارى را و زينت دادهمـى شـود قـرآنـهـا و دراز مى شود مناره ها و بسيار مى شود صفها كه دلشان بر يكديگركـيـنـه و عـداوت دارد و زبـانـهـايـشـان مـخـتـلف اسـت . سـلمـان گـفـت : ايـنـهـا خـواهد شد يارسـول اللّه ! فـرمـود: آرى ، قـسم به آنكه جانم در دست او است ! و در آن وقت آرايش كنندمـردهـاى امت من به طلا و بپوشند حرير و ديباج و بگيرند پوست پلنگ به جهت جامه زيردِرع [زره جـنـگـى ]. سـلمـان گفت : اينها خواهد شد يا رسول الله ! فرمود : آري به آنكه جانم در دست اوست ! اي سلمان ! در آن وقت ظاهر مي شود ربا و معامله عيٌنَه كنند ، يعني متاعي را بفروشند به وعده به قيمت معين بعد آن متاع را بايع از مشتري بخرد به كمتر از آن قيمت و اين نوعي است از حيله تحليل ربا ، و داد و ستد شود دين و بلند شود دنيا . سلمان گفت : اينها خواهد شد يا رسول الله! فرمود آري قسم به آنكه جانم در دست اوست ! اي سلمان ، و در آن وقت طلاق زياد مي شود و جاري نشود حدي براي خداوند و هرگز ضرري نرسانند به خداي تعالي. سلمان گفت : اينها خواهد شد يا رسول الله ! فرمود آري ، قسم به آنكه جانم در دست اوست ! و در آن وقت ظاهر شوند كنيزان خواننده و آلات لهو كه حكايت مقامات آواز را كند چون عود و طنبور و والي شود بر ايشان شرار امت . سلمان گفت : اينها خواهد شد يا رسول الله! فرمود : آري ، قسم به آنكه جانم در دست او است ! اي سلمان ، در آن وقت حج مي كنند اغنيا براي نزهت ، و متوسطين ايشان براي تجارت ، و فقرا ايشان براي ريا و سُمعَه [=آوازه و شهرت] ، پس در آن وقت پيدا شوند قومي كه عِلم دين آموزند براي غير خدا و بسيار شود اولاد زنا و خوانندگي كنند به قرآن و بر روي يكديگر بريزند براي دنيا ! سلمان گفت : اينها واقع خواهد شد يا رسول الله ! فرمود : آري به آنكه جانم در دست او است ! اي سلمان اين در وقتي است كه دريده مي شود حرمتها و كسب كرده شود معاصي و مسلط شوند بدان بر خوبان و منتشر شود دروغ و ظاهر شود لجاجت و شايع شود فقر و احتياج و افتخار كنند به لباس و ببارد بر ايشان باران در غير وقت باران ، و نيكو دانند و شمرند و گيرند نَرد و شطرنج و طبل و آلات ساز را قبيح دانند امر به معروف و نهي از منكر را تا آنكه مي شود مومن در آن وقت خوارتر از كنيز ، و ملامت ميان قُرا و عُباد فاش مي شود پس آنها خوانده شوند در ملكوت آسمانها اَرجاس و اَنجاس . سلمان گفت : اينها خواهد شد يا رسول الله ! فرمود : آري ، قسم به آنكه جانم در دست او است ! اي سلمان ، پس در آن وقت نترسد غني بر فقير تا آنكه سائل سوال كند از جمعه تا جمعه پس نمي يابد احدي را كه بگذارد در كف او چيزي . سـلمان گفت : اينها خواهد شد يا رسول اللّه ! فرمود: آرى ، قسم به آنكه جانم در دست اواست . انتهى الخبر.(232) و بـالجـمله : غيرت در دين و عصبيت در مذهب چنان از خلق برداشته شده كه اگر از كافرىيـا مـخـالفـى ضـررهـاى كلى به دين او برسد اندوهگين نشود به مقدار همين كه از ضررجـزيـى مـالى كـه از بـرادر مـسلم به او رسيده و اگر دسته دسته مردم از دين برگردندهرگز غمگين نشوند.(233) فصل هشتم : در ذكر نواب اربعه حضرت صاحب الزمان عليه السلام است ما در اينجا اكتفا مى كنيم به آنچه كه در (كتاب كفاية الموحدين ) نگاشته شده ، فرموده: شرح حال عثمان بن سعيد عمرى اول ـ ايـشـان عـثـمـان بـن سـعـيـد عـمـرى اسـت كـه آن جـنـابكـمـال وثـوق و امـانـت بـه او داشـت و مـعـتمد در نزد امام على نقى و امام حسن عسكرى عليهماالسـلام و وكـيـل ايـشـان در زمـان حـيـات ايشان بود و از طايفه اسدى به جدش جعفر عمرىمـنـسـوب بـود و او را (سـمـان ) يـعـنـى روغـن فـروش هـم مـى گـفـتـنـد و ايـنشـغـل بـه جـهت بعضى از مصالح بود كه به جهت تقيه و اخفاء امر سفارت از اعداء اللّه ،روغـن فـروشـى مـى كـرد و شـيـعيان اموالى كه از براى امام حسن عسكرى عليه السلام مىآوردنـد بـه او تـسـليـم مـى كـردنـد و او آنـهـا را درمال التجارة خود مى گذاشت و به خدمت آن بزرگوار مى فرستاد. و در روايـت احمد بن اسحاق قمى كه از اجلاء علما شيعه است چنين مذكور است كه روزى بهخـدمـت حـضـرت امـام عـلى نـقـى عـليه السلام مشرف شدم عرض كردم : اى سيد و مولاى من !هـمـيـشـه از بـراى مـن مـيـسـر نـمـى شـود كـه خـدمـت شـمـا مـشـرف شـوم پـس سـخـن كـه راقـبـول كـنـم و بـه امر كى اطاعت نمايم ؟ فرمود كه اين ابوعمرو مردى است ثقه و امين من ،هـرچـه بـه شـمـا بـگـويد از جانب من مى گويد، و آنچه به شما مى رساند از جانب من مىرسـانـد. و چون حضرت امام على نقى عليه السلام به دار بقا رحلت نمود روزى به خدمتحـضـرت امـام حـسـن عـسـكـرى عـليـه السـلام رسـيـدم و به آن حضرت نيز عرض كردم بهمـثـل آنچه به پدر بزرگوارش عرض كره بودم ، فرمود كه اين ابوعمرو مرد ثقه و اميناسـت ، هـم ثـقـه امـام گـذشـه بـود و هـم ثـقـه مـن اسـت ، هـم درحـال حـيـات و هـم بـعد از وفات من ، هرچه به شما مى گويد از جانب من مى گويد و آنچهبه شما مى رساند از جانب من مى رساند.(234) عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در (بـحـار) نـقـل كـرده اسـت كـه جـمـاعـتـى از ثـقـاتاهـل حديث روايت كرده اند كه جمعى از اهل يمن به خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلاممـشـرف شـدند و اموالى به خدمت آن امام عالميان آورده بودند پس آن بزرگوار فرمود: اىعـثـمـان ! بـه درسـتـى كـه تـو وكـيـل و امـيـن مـال خـدايـى بـرو امـوالى را كه آورده اند ازاهل يمن قبض كن ، اهل يمن عرض كردند كه اى مولاى ما! به خدا سوگند كه هر آينه عثمان ازبـرگـزيـدگـان شـيعه تست به درستى كه آنچه در نزد ما بود از منزلت و مرتبت او درنـزد شـمـا امـروز زيـاد نـمـودى بـه درسـتـى كـه او مـعـتـمـد در نـزد شـما است در خصوصمـال خـدا؟ فـرمـود: بـلى ، شـاهـد بـاشـيـد كـه عـثـمـان بـن سـعـيـد عـمـرىوكيل من است و پسرش محمّد بن عثمان وكيل پسرم مهدى است .(235) و نـيـز در (بـحار) به سند خود روايت كرده است كه بعد از وفات امام حسن عسكرى عليهالسـلام بـه حـسـب ظـاهـر عـثـمـان بن سعيد مشغول به تجهيز آن بزرگوار بود و حضرتصـاحـب الا مـر عـليـه السـلام بـعـد از وفـات پـدر بـزرگوارش او را به منصب جلالت ووكالت و نيابت برقرار فرمود و جواب مسائل شيعيان به توسط او به شيعيان مى رسيدو آنـچـه امـوال از سـهـم امام عليه السلام بود به او تسليم مى نمودند و به بركت وجودصـاحـب الا مر عليه السلام مشاهده مى نمودند از او امور غريبه و اخبار به مغيبات و اموالىرا كـه مـى خـواسـتـنـد بـه او تـسـليـم نـمـايـنـد وصـف او را از حـليـت و حـرمـت و مقدار آن راقـبـل از تـسـليـم آنـهـا خـبـر مـى داد و آنـكـه صـاحـبـانامـوال كـيـانـنـد، و هـمـه آنـهـا از جـانـب حـجـة اللّه بـه او اعـلام مـى شـد و او اخـبـار مـىنـمـود.(236) و هـمـچـنـيـن بـود حـال بـاقـى وكـلاء و سفراء آن حضرت كه بهدلايل و كرامات از جانب آن حضرت سفارت و نيابت داشتند. شرح حال محمّد بن عثمان بن سعيد دوم ـ از وكـلاء و سفراء آن حضرت پسر او محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى بود كه حضرتامـام حـسـن عسكرى عليه السلام او پدرش را توثيق نموده و به شيعيان خود خبر داد كه ازوكـلاى فرزندم مهدى است و چون هنگام وفات پدرش عثمان بن سعيد عمرى رسيد توقيعىاز جـانـب حـضـرت حـجـت عـليـه السـلام بـيـرون آمـد كـهمـشـتـمـل بـر تـعزيت نامه بود در خصوص وفات پدرش و آنكه او نايب و منصوب از جانبولى خدا است در امر سفارت و در مقام پدرش برقرار است ، و عبارت توقيع بنا به روايتصدوق و غير او كه نقل نموده اند اين است : ( اِنـّا للّهِ وَ اِنـّا اِلَيـْهِ راجِعُونَ تَسْليما لاَمْرِهِ وَ رِضا بِقَضائِهِ وَ بِفِعْلِهِ عاشَ اَبُوكَسَعيدا وَ ماتَ حَميدا فَرَحْمَهُ اللّهُ وَ اَلْحَقَهُ بِاَوْلِيائِهِ وَ مَواليهِ عليهم السلام فَلَمْ يَزَلْ فىاَمـْرِهـِمْ ساعِيا فيما يُقَرِّبِهِ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِلَيْهِمْ نَضَّرَ اللّهُ وَجْهَهُ وَ اَقالَهُ عَثْرَتَهُ وَاَجـْزَلَ اللّهُ لَكَ الثَّوابَ وَ اَحـْسـَنَ لَكَ الْعـَزاءَ وَ رُزيـتَ وَ رُزيـنا وَ اَوْحَشَكَ فِراقُهُ وَ اَوْحَشنافـَسـَرَّهُ اللّهُ فـى مـُنـْقـَلَبِِه وَ كانَ مِنْ كَمالِ سَعادَتِهِ اَنْ رَزَقَهُ اللّهُ وَلَدَا مِثْلَكَ يَخْلُقُهُ مِنْبَعْدِهِ وَ يَقُومُ مَقامَهُ بِاَمْرِهِ وَ يَتَرَحَّمُ عَلَيْهِ وَ اَقُولُ اَلْحَمْدُللّهِ فَاِنَّ الاَنْفُسَ طَيِّبَةٌ بِمَكانِكَوَ مـا جَعَلَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فيكَ وَ عِنْدَكَ وَ قَوّاكَ وَ عَضَّدَكَ وَ وَفَّقَكَ وَ كانَ لَكَ وَليّا وَ حافِظاوَ راعِيا ) .(237) و دلالت اين توقيع شريف بر جلالت قدر و بزرگى مرتبه اين دو بزرگوار در نهايترفعت و مناعت است و شرح آن به فارسى آنكه فرمود: به درستى كه ما براى خداييم و بازگشت ما به سوى خدا است كه تسليم نموديم امر اورا و راضى شديم به قضاء او، و پدر تو به سعادت و نيكبختى تعيش [ زندگى ] نمودو وفات نمود در حالتى كه محمود و پسنديده بود، خدا او را رحمت كند و ملحق كند او را بهاولياء و سادات و مواليان او عليهم السلام كه هميشه در امر ائمه دين سعى كننده بود درآن چـيـزهـايى كه موجب تقرب او بود به سوى خدا و ائمه دين او، خداوند روى او را تر وتازه نمايد و لغزشهاى او را ببخشيد و جزا و اجر تو را زياد كند و صبر كند در مصيبت اوبـه تو عطا فرمايد، تو مصيبت زده شدى و ما نيز مصيبت زده شديم و مفارقت پدرت تو راو ما را به وحشت انداخت . پس خداوند او را به رحمت خود مسرور فرمايد در منقلب و مثواى اوكـه آرامـگـاه او اسـت و از كـمـال سـعـادت پـدرت آنـكـهمـثـل تـو فـرزنـدى را بـه او روزى فـرمـوده كه خليفه و قائم مقام او باشى به امر او وترحم نمايى و طلب آمرزش كنى از براى او و من مى گويم كه حمد مى كنم خدا را پس بهدرسـتى كه قلوب شيعيان نيكو و مسرور شده است به مكان و منزلت تو و آنچه خداوند درتـو و در نـزد تـو قـرار داده اسـت و حـق تعالى تو را يارى فرمايد و قوت به تو دهد ومـحـكـم فـرمـايـد تـو را و تـوفـيـق بـه تـو عـطـا فـرمـايـد و تـو را حـافـظ و نـگـهـبـانباشد.(238) و نـيـز عـلامه مجلسى رحمه اللّه در (بحار) از (كتاب غيبت ) شيخ طوسى رحمه اللّه ازجمعى از اصحاب روايت كرده كه چون عثمان بن سعيد وفات كرد توقيعى از جانب حضرتحـجـت عـليـه السـلام بـه سـوى فرزند او محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى بيرون آمد بدينلفظ: ( وَ الاِبْنُ وَقاهُ اللّهُ لَمْ يَزِلْ ثِقَتَنا فى حَياةَ الاَبِ ـ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُ وَ اَرْضاهُ وَ نَضَّرَوَجـْهـَهُ ـ يـَجْرى عِنْدَنا مَجْراهُ وَ يَسُدُّ مَسَدَّهُ وَ عَنْ اَمْرِنا يَاءْمُرُ الاِبْنُ وَ بِهِ يَعْمَلُ تَوَلّيهُ اللّهُ) ؛ يعنى بعد از وفات عثمان بن سعيد خداوند فرزند او را نگاهدارى نمايد كه هميشه ثقه ومـعـتـمـد مـا بـود در حـيـات پـدر ـ رضـى اللّه عـنـه و ارضـاه و نـضـر وجـهـه ـ كه پسر اومـثـل پـدر او است در نزد ما و قائم مقام او است هرچه بگويد از امر ما مى گويد و به امر ماعمل مى نمايد خداوند ياور و صاحب او باشد.(239) و نيز در روايت ديگر از كلينى نقل نموده اند كه توقيعى به خط شريف حضرت صاحب الامـر عـليـه السـلام بـيـرون آمـد كه نوشته بود: محمّد بن عثمان ، خدا از او و پدرش خشنودگـردد، مـعـتـمـد مـن اسـت و مـكـتـوب او مـكـتـوب مـن اسـت .(240) ودلايـل بـسـيـار اسـت و معجزات امام عليه السلام از براى شيعيان در دست او جارى شده بودكه در زمان نيابت و سفارت مرجع همه شيعيان بود از جانب حضرت حجة اللّه عليه السلام. و از ام كلثوم دختر او روايت كرده اند كه محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى چند مجلد كتاب درفـقـه تصنيف كرده بود كه تمام آنها را از امام حسن عسكرى و صاحب الا مر عليهما السلام واز پـدر خـود اخـذ نـمـوده بـود كـه آن كـتـب را در نـزد وفات خود به حسين بن روح تسليمنمود.(241) شيخ صدوق رحمه اللّه به سند خود از محمّد بن عثمان بن سعيد عمرى روايت كرده است اينحـيـث مـعـروف را كـه قـسـم بـه خـدا! هـرآيـنـه حـضـرت حـجـت عـليـه السـلام در هـرسـال مـوسـم حـج حـاضـر مـى شـود و خلايق را مى بيند و مى شناسد و ايشان نيز او را مىبينند ولى نمى شناسند.(242) و در روايـت ديـگـر آنـكـه از او سؤ ال نمودند كه تو حضرت صاحب الا مر عليه السلام راديـده اى ؟ گـفـت : بـلى ، و ديـدن آخـر مـن در بـيت اللّه بود در حالتى كه مى گفتم : (اَللّهـُمَّ اَنـْجـِزْلى ما وَعَدْتَنى ) و ديدم در مستجار آن حضرت را كه مى گفت : ( اَللّهُمَّانْتَقِمْ بِى اَعْدائى ) .(243) سـوم ـ از وكـلاء و سفراء آن حضرت ، جناب حسين بن روح بود كه او در زمان سفارت محمّدبن عثمان از جانب او و به امر او متصدى بعضى از امور او بود و چند نفر از ثقات و مؤ منينمعتمدين از براى محمّد بن عثمان بودند ك از آن جمله حسين بن روح بود بلكه در انظار مردمخـصـوصـيـت سـايـريـن بـه مـحمّد بن عثمان بيشتر بود ا خصوصيت حسين بن روح به او وجـمـاعـتـى گـمـان داشـتـنـد كـه امـر وكـالت و سـفـارت بـعـد از مـحـمـّد بـن عـثـمـانمـنـتـقل خواهد شد به جعفر بن احمد به جهت كثرت خصوصيت او به محمّد بن عثمان بلكه دراواخر عمر محمّد بن عثمان جميع طعام او از خانه جعفر بن احمد بود.(244) علامه مجلسى رحمه اللّه در (بحار) از (كتاب غيبت ) شيخ طوسى روايت كرده كه در وقتاحـتـضـار مـحـمـّد بن عثمان بن سعيد، جعفر بن احمد در بالاى سر او نشسته بود و حسين بنروح در پايين پاى او، در آن حال جعفر بن احمد رو كرد كه ماءمور شدم كه ابوالقاسم بنروح را وصـى نـمـايـم و امـور را به او واگذارم ، چون جعفر بن احمد شنيد كه امر وصايتبايد منتقل به حسين بن روح شود از جاى خود برخاست و دست حسين بن روح را گرفته درجـانـب سر او نشانيد و خود در جانب پايين پاى او نشست .(245) و نيز در روايتمـعـتـبره چنين ذكر شده كه محمّد بن عثمان بن سعيد بزرگان شيعه و مشايخ را جمع نمود وگـفـت كـه هـرگـاه حـادثـه مرگ به من رو آورد امر وكالت با ابى القاسم بن روح خواهدبـود، بـه درسـتـى كـه من ماءمور شدم به اينكه او را بعد از وفات به جاى خود بگذارمپس به او رجوع نماييد و در كارهاى خود اعتماد به او كنيد.(246) و در روايت معتبره ديگر چنانچه در (بحار) نقل شده آنكه جماعتى از شيعه در نزد محمّد بنعثمان جمع شدند و به او گفتند كه اگر حادثه مرگ از براى تو روى نمايد در جاى توكى مى باشد؟ گفت : ابوالقاسم حسين بن روح ، قائم مقام من است و در ميان شما و حضرتصـاحـب الا مـر عـليـه السلام واسطه است و وكيل و امين و ثقه آن سرور است پس در كارهاىخـود بـه او رجـوع نـمـايـيـد و در مهمات خود به او اعتماد كنيد، من ماءمور شده بودم كه اينمـطـلب را بـه شما برسانم .(247) و در بعضى از نسخ توقيعى كه از جانبحـضـرت حـجـت عـليـه السـلام از بـراى شـيـخ ابوالقاسم بن روح بيرون آمده چنانچه در(بحار) از جماعتى از حمله اخبار و ثقات نقل شده بدين لفظ است : ( نَعْرِفُهُ عَرَّفَهُ اللّهُ الْخَيْرَ كُلَّهُ وَ رِضْوانَهُ وَ اَسْعَدَهُ بِالتَّوْفيقِ وَقَفْنا عَلى كِتابِهِ وَوِثـِقْنا بِما هُوَ عَلَيْهِ وَ اِنَّهُ عِنْدَنا بُالْمَنْزِلَةِ وَ الْمَحَلِّ الَّذينَ يَسْرّانِهِ زادَ اللّهُ فِى اِحْسانِهِاِلَيـْهِ اِنَّهُ وَلىُّ قَديرٌ وَالْحَمْدُللّهِ الَّذى لا شَريكَ لَهُ وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ تَسليما كَثيرا ) ؛ حـاصـل مـضـمـون فـقـرات بلاغت آيات آنكه : ما مى شناسيم او را ـ يعنى حسين بن روح را ـخـداونـد بـشـنـاسـانـد و عـالم گرداند او را طريقه همه خير و رضاى خود را و او را يارىفـرمـايـد بـه تـوفيق خود، ما مطلع شديم بر مكتوب او و مطلع گرديديم بر امانت و بهديـنـدارى او و وثـوق و اعـتـمـاد داريم به درستى كه او در نزد ما به مكان و منزلت بلندآنچنانى است كه مسرور مى سازد آن منزلت و مكان او را، زياد فرمايد خداى تعالى احسانخود را درباره او، به درستى كه او صاحب همه نعمتها است و بر همه چيز قادر است ، و حمدمـر خـداونـد را سـزا اسـت كـه شـريـك از بـراى او نـيست ، و صلوات خداوند و سلام او بررسول او محمّد و آل او باد.(248) و از احـوالات ايـن بزرگوار چنين مذكور داشته اند كه چنان تقيه مى نمود در بغداد و چنانبـا مـخـالفـان حـسـن سـلوك داشـت كـه هـريك از مذاهب اربعه مدعى بودند كه او از ما است وافتخار مى نمودند هر طائفه اى از ايشان به نسبت او به ايشان .(249) شرح حال على بن محمّد سمرى چهارم ـ از وكلاء و سفراى حضرت حجت عليه السلام شيخ ابى الحسن على بن محمّد سمرىبود و چون وفات شيخ ابوالقاسم حسين بن روح رحمه اللّه در رسيد به امر حضرت حجتامـام عـصـر عليه السلام قائم مقام خود قرار داد شيخ ابى الحسن على بن محمّد سمرى را وكـرامـات و مـعـجـزات و جـواب مـسـائل شـيـعـيـان را حـضـرت حـجـة اللّه ـعـجـل اللّه فـرجـه ـ بـه دسـت او جـارى مـى فـرمـود و شـيـعـيـان بـه امـر آن حـضـرتامـوال را تـسـليـم او مـى نـمودند و او به خدمت آن بزرگوار مى فرستاد و چون او را زمانوفـات در رسـيد شيعيان در نزد او حاضر شدند و از او خواهش كردند كه كسى را به جاىخـود بـشـنـاسـانـد و امر نيابت را به او واگذارد، او در جواب گفت كه خدا را امرى هست كهبايد آن را به اتمام رساند يعنى بايد غيبت كبرى واقع شود.(250) و در روايـت ديـگـر از شـيـخ صـدوق رحـمـه اللّه آنكه چون شيخ ابوالحسن سمرى را زمانوفـات رسـيـد شـيـعـيـان در نـزد وى حـاضـر شـدنـد و از او پـرسـيـدنـد كـه بـعـد از تووكـيـل امـور كى خواهد بود و كدام شخص در جاى تو خواهد نشست ؟ در جواب ايشان گفت : منماءمور نشده ام كه در اين باب به احدى وصيت نمايم .(251) و از شـيـخ طـوسـى در (كـتـاب غـيـبـت ) و از شـيـخ صـدوق در (كـتـابكـمـال الدّيـن ) روايـت شـده است كه چون شيخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى را وفات دررسيد توقيعى بيرون آورد و به مردم نشان داد كه نسخه آن بدين مضمون بود: ( بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـيـمِ يا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِىَّ! اَعْظَمَ اللّهُ اَجْرَ اِخْوانِكَ فيكَفـَاِنـّكَ مـَيِّتٌ مـا بـَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ اَيّامٍ فَاجْمَعْ اَمْرَكَ وَ لاتُوصِ اِلى اَحَدٍ فَيَقُومَ مَقامَكَبـَعْدَ وَفاتِكَ فَقَدْ وَقَعَتِ الغَيْبَةُ التّامَةَ فَلا ظُهُورَ اِلاّ بَعْدَ اِذْنِ اللّهِ تَعالى ذِكْرُهُ وَ ذلِكَبـَعـْدَ طـُولِ الاَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلاءِ الاَرْضِ جَوْرا وَ سَيَاءْتى مِنْ شيعَتى مَنْ يَدَّعِىالْمـُشاهَدَةَ اَلا فَمَنْ ادَّعَى الْمُشاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوج السُّفيانى وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَذّابٌ مُفْتَرٍ وَلا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ اِلاّ بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظيمِ ) ؛(252) حـاصـل فرمان آن بزرگوار در اين توقيع شريف آنكه : اى على بن محمّد سمرى ! خداوندبـرادران ديـنى تو را در مصيبت تو اجر عظيم كرامت فرمايد، به درستى كه در اثناى اينشـش يـوم وفـات خـواهـى نمود پس جمع نما امر خود را و در كار خود آماده باش و به احدىوصـيـت نـيـابـت نـنـما كه قائم مقام تو شود بعد از وفات تو، به درستى كه غيبت كبرىواقـع گـرديد و مرا ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و اين ظهور، بعد از ايناست كه زمان غيبت طول بكشد و دلها را قساوت فرا گيرد تا پر شود زمين از جور و ستم وزود است كه مى آيند كسانى از شيعيان من كه دعوى مشاهده مرا مى نمايند آگاه باشيد كه هركـس پـيـش از خـروج سـفـيـانى و رسيدن صيحه آسمانى دعوى مشاهده نمايد پس او كذاب وافترا زننده است . راوى گويد: كه نسخه شيخ ابوالحسن على بن محمّد سمرى را نوشتم و از نزد او بيرونرفتم چون روز ششم در رسيد به نزد او، رفتيم ديديم كه در حات احتضار است آنگاه بهاو گـفته شد كه وصى تو بعد از تو كيست ؟ گفت : خدا را امرى است بايد او را به تمامبرساند، اين را گفت و وفات نمود رحمه اللّه .(253) و نـيـز از شـيـخ صـدوق در (كـتـاب كـمـال الدّيـن )نقل شده كه وفات على بن محمّد سمرى در سال سيصد و بيست و نه از هجرت بوده است وبـنـابـراين مدت غيبت صغرى كه سفراء و وكلاء و نواب مخصوص حضرت حجة اللّه عليهالسـلام كـه از جـانـب او مـاءمـور بـه سـفـارت و نـيـابـت بـودنـد قـريـب بـه هـفـتاد و چهارسال خواهد بود كه قريب به چهل و هشت سال ايام سفارت عثمان بن سعيد عمرى و پسر اومـحـمـّد بـن عثمان بن بود و قريب بيست و شش سال مدت سفارت شيخ ابوالقاسم حسين بنروح و شـيـخ ابـوالحسن على بن محمّد سمرى بود و بعد از گذشتن اين مدت سفارت منقطعشـد و غـيـبـت كبرى واقع گرديد. پس هركه ادعاى سفارت و نيابت خاصه نمايند و يا برطـبـق آن دعـوى مـشـاهـده نـمـايـد كـذاب و مـفـتـرى خـواهـد بـود بـر حـضـرت حـجـت ـعـجل اللّه فرجه ـ بلكه مرجع دين و احكام شريعت به امر آن حضرت راجع به سوى علماءو فـقـهـاء و مـجـتـهـديـن اسـت كـه از بـراى ايـشـان نـيـابـت ثـابـت اسـت عـلىسـبـيـل العـمـوم چـنانكه توقيع شريف در جواب مسائل اسحاق بن يعقوب كه يكى از اجله واخـيار علماء شيعه و حمله اخبار است كه به توسط محمّد بن عثمان سعيد عمرى عريضه بهخـدمـت حـضـرت صـاحـب الا مـر عـليـه السـلام عـرضـه كـرده بـود ومـسـايـل چـنـدى سـؤ ال نـمـوده بـود كـه آن حـضـرت در تـوقـيـع شـريـف جـوابمسايل او را فرمود: از آن جمله فرمود: ( وَ اَمـّا الْحـَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيها اِلى رُواةِ حَديثِنا فَاِنَّهُمْ حُجَّتى عَلَيْكُمْ وَ اَنَاحُجَّةُ اللّهِ عَلَيْهِمْ ) .(254) و در روايت ديگر از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام چنين امر شد كه : ( اُنْظُرُوا اِلى مَنْ كانَ مِنْكُمْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنافـَارْضـَوا بـِهِ حـَكـَمـا فَاِنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حاكِما فِاذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ يُقْبَلْ مِنْهفَاِنَّما بِحُكْمِ اللّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَيْنا رَدَّ وَ الرَآدُّ عَلَينا رادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ فى حَدِّ الشِّرْكِبِاللّهِ ) . و در روايت ديگر مُجارِى الاُمُورِ بِيَدِ الْعُلَماءِ بِاللّهِ الاُمَناءِ عَلى حَلالِهِ وَ حَرامِهِ. مـسـتـفاد از فرمان اين دو حجت پروردگار آنكه : علما و حفظه علوم و اخبار و آثار ايشان كهصاحب نظر و اهل استنباطاند كه از روى معرفت و دانش عارف اند به احكام صادره از ايشانبـايـد مـتـكـلفـيـن رجـوع بـه ايـشـان نـمـايـنـد در اخـذ مـسـائلحـلال و حـرام و قـطـع مـنازعات كه آنچه ايشان مى فرمايند حجت است از براى عامه مكلفينبـه اسـتـجـمـاع ايـشـان مـر شـرايـط فـتـوى را از قـوه اسـتـنـبـاط و عـدالت و بـلوغ وعـقـل و سـايـر شـرايـط اجـتـهـاد و از براى ايشان است نيابت عامه كه خلق من باب الجاء واضطرار مكلف اند به رجوع نمودن به ايشان ، ديگر تعيين نايب مخصوصى در زمان غيبتكـبـرى نـفـرمـودنـد بـلكـه حـكـم فـرمـودنـد بـه انـقـطـاع نـيابت خاصه و سفارت . انتهى.(255) تـمـام شـد آنـچـه مـقـدر شـده بـود ثبت آن در اين كتاب شريف در شب بيست و سوم ماه مباركرمضان سنه هزار و سيصد و پنجاه هجرى در جوار روضه رضويه علوى على ثاويها آلافالتـسـليـم و التـحـيـة بـيـد الاحقر العاصى عباس بن محمّدرضا القمى ، رجاء واثق و اميدصادق كه خوان مؤ منين و شيعيان حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام اين گنهكار رو سياه رااز دعاى خير و طلب مغفرت فراموش نفرمايند. ( وَالْحَمْدُللّهِ اَوّلا وَ آخِرا وَ صَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ. بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ ) مـسـتـدعـى است از برادران دينى آنكه هرگاه خواستند از روى نسخه شريفه استنساخ كنندتـمام آنچه در حاشيه نوشته شده ، اگر آخرش (صحه ) نوشته شده ، در متن بنويسند،و اگـر آخـرش (مـنـه ) رقم شده ، در حاشيه بنويسند، و اعرابهاى كلمات را بگذارند، واول مـطـالب كـه بـه خـط جـلى نـوشـته شده به خط جلى بنويسند، خصوصا (باب ) و(فصل )، و در حسن خط و صحت آن بكوشند، مشروط بر آنكه تصرف در اين نسخه نكنند. و بـالجـمـله : چـون بـسـيـار زيـاد زحمت در اين نسخه كشيده شده ، هركه مسامحه كند در اينمـطـالب كـه عـرض شـده عـاق حـضـرت سـيـدالشـهـداء عـليـه السـلام بـوده بـاشـد، ومـشـمـول مـراحـم آن جـنـاب نـشـود. و اگـر بـه تـمـام آنـچـه عـرض شـدعـمـل كـرد و تمام حواشى و ملحقات را به نحو صحت نوشت از شفاعت آن حضرت بى بهرهنباشد و رو سفيد با شهداى كربلا محشور شود، ان شاء اللّه تعالى . ( حـررّهُ الا حـقـرُ مـولفـه العـاصـى : عـبـّاس بن محمّدرضا القمى ، فى مشهد المقدّس الرّضوى ) .
|
|
|
|
|
|
|
|