اول ـ قال عليه السلام : من رضى عن نفسه كثر الساخطون عليه ؛ (38) هر كهراضى وخشنود شد از خود وپسنديد خود را، بسيار شود خشمناكان بر او.
فقير گويد: مناسب است در اينجا نقل اين سه شعر از سعدى :
كه از خود بزرگى نمايد بسى
|
چه خود گفتى از كس توقع مدار
|
بزرگان نكرده اند در خود نگاه
|
خدابينى از خويشتن بين مخواه
|
دوم ـ قـالَ عـليـه السـلام : ( اَلْمـُصـيـبـَة لِلصـّابـِرِ واحـِدَةٌ وَ لِلْجـازِعِ إِثـنـِتـانِ عـ(.(39)
فرمود: مصيبت شخص صبر كننده يكى است وبراى جزع كننده دوتا است .
فـقـيـر گـويـد: ظـاهـرا دوتا بودن مصيبت جزع كننده ، يكى مصيبت وارده بر اواست و ديگرمصيبت نابود شدن اجر اواست . به جهت جزع وبى تابى او؛ چنانكه در بعض روايات است: فـَاِنَّ الْمـصابَ مَنْ حُرِمَ الثَّواب ؛ يعنى مصيبت زده كسى است كه از ثواب بى بهره ماند.وحـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليه وآله وسلم در كاغذى كه براى معاذ نوشته در تعزيتاوبه موت فرزندش ، فرموده :
( وَ قـَدْ كـانَ اِبـْنـُكَ مـِنْ مُواهِبِ اللّهِ الْهَنيئَةِ وَ عَواريةِ الْمُسْتَوْدَعَةِ مَتَّعَكَ اللّهُ بِهِ فىغـِبـْطـَةٍ وَ سـُرُورٍ وَ قـَبـَضَُه مـِنـْكَ بـِاَجـْرٍ كـَثـيٍر الصَّلوةُ وَ الرَّحْمَةُ وَ الْهُدى اِنْ صَبَرْتَوَاحـْتـَسـَبـْتَ فـَلاتـَجـْمَعَنّ عَلَيْكَ مُصيبَتَيْنِ فَيَحْبِطَ لَكَ اَجْرُكَ وَ تَنْدَمَ عَلى مافا تَكَ) .(40)
وروايات وحكايات در مدح وثواب صبر بسيار است ومن در اينجا اكتفا مى كنم به يك روايتويك حكايت . اما روايت :
هـمـانـا از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـنـقـول اسـت كـه چـون مـؤ مـن راداخل در قبر كنند نماز در طرف راست اوواقع شود وزكات در طرف چپ اووبرّ يعنى نيكويىو احـسـان اومـشـرف بـر اوشـود وصـبـر اودر نـاحـيـه اى قـرار گيرد. پس وقتى دوملك سؤال بـيـايـنـد صـبـر گـويد به نماز وزكات وبرّ دريابيد شما صاحب خود را، يعنى ميت رانگاهدارى كنيد پس هرگاه عاجز شديد از آن من هستم نزد او.(41) واما حكايت :
پس از بعضى تواريخ منقولاسـت كـه كسرى بر بزرجمهر حكيم غضب كرد وامر كرد اورا در جاى تاريكى حبس كنند ودرقيد آهن اورا بند نمايند پس چند روز به آن حال بر اوبگذشت . روزى كسى را فرستاد كهاز اوخـبر گيرد واز حال اوبپرسد چون آن رسول آمد اورا با سينه گشاده ونفس آرميده ديد،گـفـت : تـودر ايـن تـنـگـى وسـخـتـى مـى بـاشى ولكن چنان هستى كه در آسايش وفراخىزنـدگـانـى مـى كـنـى ! گـفـت : مـن مـعـجـونـى درسـت كـرده ام از شـش چـيـز وآن رااستعمال كرده ام لاجرم مرا به اين حال خوش گذاشته . گفت كه آن معجون را تعليم ما نيزبفرما كه در بلاها استعمال كنيم شايد ما هم انتفاع از آن بريم .
فـرمـود: آن شـش چـيـز، يـكـى اعـتـمـاد بـه خـداونـد عـزوجـل اسـت ، دوم آنـكـه هرچه مقدر شده خواهد شد، سوم آنكه صبر بهترين چيزى است كه آدممـمـتـحـن اسـتـعمال آن كند، چهارم آنكه اگر صبر نكنم چه بكنم ، پنجم آنكه شايد مصيبتىوارد شـود كـه از آن مصيبت سخت تر باشد، ششم آنكه از ساعت تا به ساعت ، فرج است .چون اين مطلب را به كسرى اطلاع دادند امر كرد اورا از زندان وبند رها كردند واورا احترامنمودند.(42)
سوم ـ قالَ عليه السلام : ( اَلْهَزْلُ فَكاهَةُ السُّفَهاءِ وَ صَناعَةُ الْجُهّالِ ) ؛ (43)بيهودگى خوش منشى بيخردان وصفت نادانان است .
فـقـيـر گـويـد: ايـن مـعـنـى در صـورتـى اسـت كـه هـزل بـا لام بـاشـد واگـرهزل با همزه باشد چنانكه در بعض نسخ است يعنى ريشخند وفسوس ومسخرگى ، وشكىنـيـسـت كـه ايـن عـمـل شـيـوه اراذل واوبـاش وپـسـت فـطـرتـان اسـت وصـاحـب ايـنعـمـل را از ديـن و ايـمـان خـبـرى واز عـقـل ودانـايـى اثـرى نـيـسـت وبـهمراحل بسيار از منزل انسانيت دور ونام انسانيت از اومهجور است .
چـهـارم ـ قـالَ عـليـه السلام : ( اَلسَّهْرُ اَلَذُّ لِلْمَنامِ وَ الْجُوعُ يَزيدُ فى طيبِ الطَّعاِم )؛(44)
فـرمـود: بـيـدارى لذيـذ كـنـنـده تـر اسـت خـواب را وگـرسـنگى زياد مى كند در خوبى وپاكيزگى طعام .
پـنـجم ـ قالَ عليه السلام : ( اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ اَهْلِكَ فَلاطَبيبٌ يَمْنَعُكَ وَ لاحَبيبٌيَنْفَعُكَ ) ؛(45)
فـرمـود: يـاد كـن آن وقـتـى را كـه افـكـنـده شـده اى بـر زمـيـنمـقـابـل اهل خود پس طبيبى نيست كه منع كند تورا از مردن ونه دوستى كه نفع رساند تورادر آن حال .
مـؤ لف گـويـد: كـه اشـاره فـرمـوده حـضـرت در ايـن فـرمـايـش بـهحال احتضار آدمى به همان حالى كه حق تعالى به آن اشاره فرموده فى كلامه المجيد (اِذا بـَلَغـَتِ التَّراقـِىَ وَ قـيـلَ مـَنْ راقٍ ) ؛(46) چون برسد روح به چنبرهگـردن وگـفته شود يعنى كسان محتضر گويند كيست افون كننده به ادعيه وعلاج نمايندهبـه ادويـه ، يا گويند ملائكه : آيا ملائكه رحمت اورا مرتقى سازند به آسمان يا ملائكهعذاب به نيران ( وَ ظَنّ اَنَّهُ الْفِراقُ ) (47)
ويـقـيـن كـنـد مـحـتـضـر كـه آنچه به اونازل شده مفارقت است . ودر حديث آمده كه بنده علاجشـدائد مـرگ كـنـد وحـال آنـكـه هـر يـك از مفصلهاى اوبر يكديگر سلام كنند و گويند برتـوبـاد سـلام جـدا مى شوى از من ومن از توتا روز قيامت ( وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ) (48) وبـپـيـچـيـد سـاق مـحـتـضـر بـه سـاق او، يـعـنـى پـاهـاى او ازهـول مـرگ وسـخـتـى جـان كـندن در هم پيچد، وبعضى گفته اند معنى آن است كه جمع شودشدت موت به شدت آخرت .
فـقـيـر گـويـد: ايـنـك مـنـاسـب ديـدم ايـن دعـاى شـريـف را در ايـنمـحـل نـقـل كـنـم تـا نـاظـريـن بـه فـيـض خـوانـدن آن خـود رانائل كنند:
( اِلهى كَيْفَ اَصْدُرُ عَنْ بابِكَ بِخَيْبَةٍ مِنْكَ وَ قَدْ قَصَدْتُهُ عَلى ثِقَةٍ بِكَ، اِلهى كَيْفَتـُؤ يـِسـْنـى مـِنْ عـَطـائِكَ وَ قـَدْ اَمـَرْتَنى بِدُعائِكَ، صَلِّ عَلى مَحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدِ وَارْحَمْنى اِذَااَشْتَدَّ الاَنينُ وَ حُظِرَ عَلَىَّ الْعَمَلُ وَ انْقَطَعَ مِنّى الاَمَلُ وَ اَفْضَيْتُ اِلَى الْمَنُونِ وَبَكَتْ عَلىَّالْعـُيـُونُ وَ وَدَّعـَنـى الاَهـْلُ وَ الاَحبْابُ وَ حُثِى عَلَىَّ التُّرابُ وَ نُسِىَ اسْمى وَ بَلِىَ جِسْمى وَانـْطَمَسَ ذِكْرى وَ هُجِرَ قَبْرى فَلَمْ يَزُرْنى زائرٌ وَ لَمْ يَذْكُرْنى ذاكِرٌ. وَ ظَهَرَت مِنّى الْمَاثِمُواسْتَوْلَتْ عَلَىَّ الْمَظالِمُ وَ طالَتْ شِكايَةُ الخُصُومِ وَ اتَّصَلَتْ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ، صَلِّ اللّهُمَّعـَلى مـُحـَمَّدٍ وَ آلِ مـُحـَمَّدِ وَارْضِ خـُصـُومى عَنّى بِفَضْلِكَ وَ اَحْسانِكَ وَ جُدْ عَلَىَّ بِعَفْوِكَ وَرِضـْوانـِكَ، اِلهـى ذَهـَبـَتْ اَيـّامُ لَذّاتـى وَ بَقِيَتْ مَاءثِمى وَ تَبِعاتِى وَ قَدْ اَتَيْتُكَ مُنيباتـائبـا فـَلاتـَرُدَّنى مَحْروما وَ لاخائِبَا، اَللّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتى وَاغْفِرْ زَلَّتى وَ تُبْ عَلَىَّ اِنَّكَاَنْتَ التَّوابُ الرَّحيمُ ) .(49)
اميد من از رحمت تواست وبس
|
ششم ـ قالَ عليه السلام : ( اَلْمَقاديرُ تُريكَ ما لايَخْطُرُ بِبالِكَ ) :(50)
يعنى مقدرات وچيزهايى كه تقدير شده بنماياند به توچيزهايى را كه خطور نكرده بودبه دل تو.
هـفـتـم ـ قـالَ عـليه السلام : ( اَلْحِكْمَةُ لاتَنْجَعُ فِى الطِباعِ الفاسِدَةِ ) ؛(51)فرمود حكمت تاءثير نمى كند در طبع هاى فاسد.
فـقـيـر گـويـد: بـه همين ملاحظه است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده : (لاتـَعـْلِقـوا الْجـَواهِرَ فى اَعْناقِ الْخَنازيرِ ) ؛ (52) يعنى آويخته نكنيد درگـردنـهـاى خـوكـان جـواهر را. ووارد شده كه حضرت عيسى عليه السلام ايستاد به خطبهخـوانـدن در مـيـان بـنـى اسـرائيـل وفـرمـود: اى بـنـىاسرائيل ! حكمت را براى جهال حديث نكنيد، واگر نه ظلم كرده ايد بر حكمت ، ومنع نكنيد آنرا از اهلش ، وگرنه ظلم كرده ايد ايشان را.(53)
( وَ لَقَدْ اَجادَ مَنْ قال ) :
اِنَّهُ لُِكلِّ تُرْبَةٍ غَرْسا
|
وَ ما كُلُّ رَاءْسٍ يَسْتَحِقُّ الْتِيجانَ
|
وَلاكُلُّ طَبيعَةٍ يَسْتَحِقُّ اَفادَةَ الْبَيانِ(54)
|
( قالَ الْعالِمُ عليه السلام : لاتَدْخُلُ الْمَلائِكَةَ بَيْتَا فيهِ كَلْبٌ:(55) )
سگ ز در دور وصورت از ديوار
|
( فَاِنْ كانَ لابُدَّ فَاقْتَصِرْ مَعَهُ عَلى مَقْدارٍ يَبْلُغُهُ فَهْمُهُ وَ يَسَعُهُ ذِهْنُهُ فَقَدْ قيلَ كَما اَنَّلُبَّ الثِّمـارِ مـُعـَدِّ لِلاَنـامِ فـَالتَّبـْنُ مـُتـاحٌ لِلا نـعـامِ فـَلُبُّ الْحـِكْمَةِ مُعَدُّ لِذَوِى الاَلْبابِ وَقُشُورُهامَجْعُولَةٌ لِلاَغْنا مِ ) .
هـشـتـم ـ فـرمود: هرگاه زمانى باشد كه عدل غلبه كرد بر جور پس حرام است كه گمانبـد بـرى بـه احـدى تـا آنـكـه عـلم پيدا كنى به بدى او؛ وهرگاه زمانى باشد كه جورغلبه كند بر عدل پس نيست براى احدى كه گمان خوبى برد به احدى تا آنكه ببيند آنرا از او. (56) مـؤ لف گـويـد: كـه مـنـاسـب ديـدم ايـن خـبـر را در ايـنـجـانقل كنم :
روايـت شـده از حـمـران كـه از امـام مـحمّد باقر عليه السلام پرسيد كه دولت حق شما كىظـاهـر خـواهـد شـد؟ فـرمـود كـه اى حـمـران ! تـودوسـتـان وبـرادران وآشـنـايان دارى و ازاحـوال ايـشـان احـوال زمـان خـود را مـى توانى دانست اين زمان زمانى نيست كه امام حق خروجتـوانـد كـرد، بـه درسـتـى كه شخصى بود از علما در زمان سابق وپسرى داشت كه رغبتنـمـى نمود در علم پدر خود واز اوسؤ ال نمى كرد وآن عالم همسايه اى داشت كه مى آمد وازاوسؤ ال مى كرد وعلم از اواخذ مى نمود پس مرگ آن مرد عالم رسيد پس طلبيد فرزند خودرا وگـفـت : اى پـسـرك مـن ! تـواخـذ نـكـردى از عـلم مـن وكـم رغـبت بودى در آن واز من چيزىنپرسيدى ومرا همسايه اى است كه از من سؤ ال مى كرد وعلم مرا اخذ مى نمود وحفظ مى كرد،اگـر تـورا احتياج شود به علم من بروبه نزد همسايه من واورا نشان داد واورا شناسانيد،پـس آن عالم به رحمت ايزدى واصل شد وپسر اوماند. پس پادشاه آن زمان خوابى ديد وازبـراى تـعبير خواب سؤ ال كرد از احوال آن عالم ، گفتند: فوت شد. پرسيد كه آيا از اوفرزندى مانده است ؟ گفتند: بلى پسرى از اومانده است ، پس آن پسر را طلبيد. چون ملازمپـادشـاه به طلب اوآمد گفت : واللّه ! نمى دانم كه پادشاه از براى چه من را مى خواهد ومنعـلمـى نـدارم واگـر از مـن سـؤ الى كـنـد رسـوا خـواهـم شـد، پـس در ايـنحـال وصـيـت پدرش به يادش آمد ورفت به خانه آن شخص كه از پدرش علم آموخته بود،گفت : پادشاه مرا طلبيده است ونمى دانم كه از براى چه مطلب مرا خواسته است وپدرم مراامـر كـرده اسـت كـه اگر محتاج شوم به علمى به نزد توبيايم . آن مرد گفت : من مى دانمپـادشـاه تـورا از بـراى چـه كـار طـلبـيـده اسـت اگـر تـورا خـبـر دهـم آنـچـه از بـراىتـوحاصل شود ميان من وخود قسمت خواهى كرد؟ گفت : بلى ، پس اورا سوگند داد ونوشتهاى در ايـن بـاب از اوگرفت كه وفا كند به آنچه شرط كرده است ، پس گفت كه پادشاهخـوابـى ديـده اسـت وتورا طلبيده است كه از توبپرسد كه اين زمان چه زمان است ، تودرجواب بگوكه زمان گرگ است پس چون پسر به مجلس پادشاه رفت پرسيد كه من تورااز براى چه مطلب طلبيده ام ، گفت : مرا طلبيده اى از براى خوابى كه ديده اى كه اين چهزمـان اسـت ، پـادشـاه گفت : راست گفتى ، پس بگوكه اين زمان چه زمان است ؟ گفت : زمانگـرگ اسـت . پـس پـادشاه امر كرد كه جايزه به اودادند پس جايزه را گرفت وبه خانهبرگشت ووفا به شرط خود نكرد وحصه اى به آن شخص نداد وگفت شايد پيش از اينكهايـن مـال را تـمـام كـنـم بـمـيـرم وبـار ديـگـر مـحـتـاج نـشـوم كـه از آن مـرد سـؤال كنم .
پـس چـون مـدتى از اين بگذشت پادشاه خواب ديگر ديد وفرستاد وآن پسر را طلبيد وآنپـسـر پـشـيـمـان شـد كه وفا به عهد خود نكرد وبا خود گفت : من علمى ندارم كه به نزدپـادشـاه روم وچـگـونـه بـه نـزد آن عـالم بـروم واز اوسـؤال كـنـم وحـال آنـكـه بـا اومـكـر كـردم ووفـا بـه عـهـد خـود نـكـردم پـس گـفـت بـه هـرحـال بـار ديـگـر مى روم به نزد اوواز او عذر مى طلبم وباز سوگند مى خورم كه در اينمـرتـبـه وفـا كـنـم شايد كه تعليم من بكند. پس نزد آن عالم آمد وگفت : كردم آنچه كردمووفـا بـه پـيـمـان تـونـكردم وآنچه در دست من بود همه پراكنده شده است وچيزى در دستنـمـانـده است واكنون محتاج شده ام به تو، تورا به خدا سوگند مى دهم كه مرا محروم مكنوپـيـمـان مـى كـنـم بـا تـووسـوگـند مى خورم كه آنچه در اين مرتبه به دست من آيد ميانتووخود قسمت كنم ودر اين وقت نيز پادشاه مرا طلبيده است ونمى دانم كه از براى چه چيزمـى خـواهـد سـؤ ال نـمـايـد از مـن . آن عـالم گـفـت : تـورا طـلبـيـده اسـت كـه از تـوسـؤال كند باز از خوابى كه ديده است كه اين چه زمان است بگوزمان گوسفند است . پس چونبـه مـجـلس پـادشـاه داخـل شـد از اوپرسيد كه از براى چه كارى تورا طلبيده ام ؟ گفت :خـوابـى ديـده اى ومـى خـواهى كه از من سؤ ال كنى كه چه زمان است ؟ پادشاه گفت : راستگـفـتـى واكنون بگوكه چه زمان است ؟ گفت : زمان گوسفند است . پس پادشاه فرمود كهصـله به اودادند وچون به خانه برگشت ، متردد شد كه آيا وفا كند به عالم يا مكر كندوحصه اورا ندهد، پس بعد از تفكر بسيار گفت شايد من بعد از اين محتاج نشوم به اووعزمكرد بر آنكه غدر كند ووفا به عهد اونكند.
پس بعد از مدتى ديگر پادشاه اورا طلبيد پس اوبسيار نادم شد از غدر خود وگفت بعد ازدومـرتـبه غدر چگونه به نزد آن عالم بروم وخود علمى ندارم كه جواب پادشاه بگويم ،باز راءيش بر آن قرار گرفت كه به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت اورسيد اورابـه خـدا سوگند داد والتماس كرد كه باز تعليم اوكند وگفت : در اين مرتبه وفا خواهمكـرد وديـگـر مـكـر نـخـواهـم كـرد بـر مـن رحـم كـن ومـرا بـديـنحـال مـگـذار، پـس آن عالم پيمان ونوشته ها از اوگرفت وگفت : باز تورا طلبيده است كهسـؤ ال كـنـد از خوابى كه ديده است كه اين زمان چه زمان است بگوزمان ترازواست ، چونبـه مـجـلس پـادشـاه رفـت از اوپـرسـيـد كه از براى چه كار تورا طلبيده ام ؟ گفت : مراطـلبـيـده اى بـراى خـوابـى كـه ديده اى ومى خواهى بپرسى كه اين چه زمان است ، گفت :راسـت گـفـتى اكنون بگوچه زمان است ؟ گفت : زمان ترازواست . پس امر كرد كه صله بهاودادنـد پـس آن جايزه ها را به نزد عالم آوردودر پيش اوگذاشت وگفت اين مجموع آن چيزىاسـت كـه بـراى من حاصل شده است وآورده ام كه ميان خود من قسمت نمايى ، آن عالم گفت كهزمـان اول چـون زمـان گـرگ بـود تـواز گـرگـان بـودى لهـذا دراول مـرتـبـه جـزم كردى كه وفا به عهد خود نكنى ، ودر زمان دوم چون زمان گوسفند بودگـوسـفـنـد عزم مى كند كه كارى بكند ونمى كند تونيز اراده كردى كه وفا كنى ونكردىواين زمان چون زمان ترازواست وترازووكارش وفا كردن به حق است تونيز وفا به عهدكردى مال خود را بردار كه مرا احتياجى به آن نيست .
عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه فـرمـوده : گـويـا غـرض آن حـضـرت ازنـقـل ايـن قـصـه آن بـود كه احوال هر زمان متشابه است ، هرگاه ياران ودوستان خود را مىبينى كه با تودر مقام غدر ومكرند چگونه امام عليه السلام اعتماد نمايد بر عهدهاى ايشانوخـروج كـنـد بر مخالفان وچون زمانى در آيد كه در مقام وفاء به عهود باشند وخدا داندكـه وفـاء بـه عـهـد امـام عـليـه السلام خواهند نمود، امام عليه السلام را ماءمور به ظهوروخـروج خواهد گردانيد، حق تعالى اهل زمان ما را به اصلاح آورد واين عطيه عظمى را نصبكند بمحمد وآله الطاهرين .