بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نقش ائمه در احیاء دین, علامه سید مرتضى عسکرى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AHY00001 -
     AHY00002 -
     AHY00003 -
     AHY00004 -
     AHY00005 -
     AHY00006 -
     AHY00007 -
     AHY00008 -
     AHY00009 -
     AHY00010 -
     AHY00011 -
     AHY00012 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

3 - احكام و قوانينى كه خليفه مقرر مى داشت  
خليفه دوم بسيارى از احكام اسلام را كه در قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بيانشده است ، تغيير داد. ما چند مورد آن را در گذشته در همين كتاب بيان داشتيم ؛ و چند موردديگر را به تفصيل در جزء دوم معالم المدرستين - در بحث اجتهادهاى خلفا - آورده ايم ؛ وبررسى همه آنها، نيازمند نوشتن چندين جلد كتاب است .
اينگونه قانونگزاريها را مكتب خلفا، در قرن دوم هجرى ، (اجتهاد) مى ناميدند و مىگفتند: خليفه در اين مورد چنين اجتهاد كرده است .
4 - روايت حديث در تاييد سياست خليفه  
در گذشته مواردى را درباره جلوگيرى سخت و شديد خليفه از نشر حديث و سنت پيامبرصلى الله عليه و آله نقل نموديم . در آن عصر دو نفر از آن منع مستثنا بودند.
يكى از آن دو تن ام المومنين (عايشه ) بود كه در عصر سه خليفه سخنگوى رسمىدستگاه خلافت بود. خلفا هر آنچه نياز داشتند از اوسوال مى كردند و او در تاييد سياست آنها حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مىكرد. ما چند حديث از او را در تاييد سياست ابوبكر و عمر، در بحث (احاديث عايشه درپيشتيبانى از دستگاه خلافت ) در كتاب نقش ‍ عايشه در تاريخ اسلام 1 / 119 آورده ايم .
فرد ديگرى كه از منع روايت كردن حديث پيامبر صلى الله عليه و آله مستثنا بود، شخصخليفه (عمر بن خطاب ) بود. اينك - بحوله تعالى - نمونه اى از روايتهاى عمر را درتاييد سياست خودش بيان مى نماييم .
نمونه اى از روايت حديث در تاييد سياست عمر
در گذشته دانستيم در عصر خليفه دوم ، سياست حكومت بر اساس اجتهاد خليفه در احكاماسلام ، در برابر كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بنيانگذارى شده بود.(133)موارد اجتهاد خليفه دوم چنان بود كه نمى شد حديثى از پيامبر صلى الله عليه وآله در تاييد آن - مانند موارد اجتهاد خليفه اول - روايت شود. اينمشكل با تدبيرى فريد و بى نظير در تاريخ چنينحل شد:
روايتهايى در فضيلت خليفه دوم نقل شد كه اجتهاد خليفه را بر سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله مقدم مى داشت . مانند روايتهاى (موافقات عمر) كه در آنها چنين روايت شدهبود كه خليفه عمر خود گفت : (من با پروردگارم در چند امر موافقت كردم ....) و درحديثى آمده كه گفت : (پروردگار با من در چند امر موافقت كرد) و در شرح مواردى كهخليفه با پروردگار خود موافقت كرده - يا آنكه پروردگار با بنده خود موافقت كرده !چنين گفته است :
من در فلان مساله به پيامبر پيشنهاد كردم كه چنين بايد كرد. پس از آن پروردگار آيهاى بر پيامبر نازل فرمود و همان پيشنهاد مرا به او دستور داد و آن كار را بر وفقپيشنهاد من بر همه واجب كرد.
و در روايتى گويد: من پيامبر را از فلان كار نهى كردم و پيامبر صلى الله عليه و آلهنپذيرفت . آنگاه پروردگار آيه اى بر او نازل فرمود و او را از آن كار نهى كرد و آنكار بر همه مسلمانان حرام شد.
و در تمامى اين گونه روايات ، چنين بيان شده كه آيه با همان لفظ عمر بر پيامبرصلى الله عليه و آله نازل مى شد.
در روايتى ديگر مى گويد: آنگاه كه درباره خلق انسان اين آيه هانازل شد: (و لقد خلقنا الانسان من سلاله من طين ... ثم انشاناه خلقا آخر) (مومنون . 12 - 14) من پس از آن گفتم : (فتبارك الله احسن الخالقين ) . وخداوند اين گفته مرا پس از (انشاناه خلقا آخر) در قرآن وارد كرد و آيه چنينشد: (انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين ) .
به همين دليل بود كه دانشمندان مكتب خلفا گفتند: در قرآن از كلام عمر آمده است ! (134)
بينشى كه اين گونه روايتها پديد آورد  
بنابر اين دسته روايات : جناب عمر بن الخطاب در زمان حيات پيامبر صلى الله عليه وآله به آن حضرت كارى را پيشنهاد مى كرد و خداوند آن كار را بر وفق پيشنهاد عمر، برپيامبر صلى الله عليه و آله و همه مسلمانان تا روز قيامت واجب مى كرد و با لفظ عمر آنرا در آيات قرآن وارد مى كرد. و نيز در مواردى كه پيامبر صلى الله عليه و آله كارى راانجام مى داد و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مى شد و عمر پيامبر صلى الله عليه وآله را از آن كار نهى مى كرد و به مجادله بر مى خواست ، پس از آن آيه بر پيامبر صلىالله عليه و آله نازل مى شد كه كارى را كه انجام مى داد ترك كند و بر وفق دستور عمرعمل كند.
بدين ترتيب از ديدگاه كسى كه به صحت اين گونه روايات معتقد است : چنانچه عمرپس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله نيز ازعمل به موردى از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نهى كند، مى بايست به دستور عمرعمل شود. چه آنكه تا زمانى كه وحى نازل مى شد، وحى عمر را در مخالفتش با سنتپيامبر صلى الله عليه و آله تاييد مى كرد!
اين بينش با احاديثى ديگر نيز مستحكم شد:
مانند آنكه روايت كردند ملائك با عمر سخن مى گفتند. (135)
و اينك پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند حق را بر زبان عمر و در قلب عمرقرار داده .
و فرمود: اگر بعد از من پيامبرى باشد، عمر خواهد بود. (136)
از اين دسته احاديث ، احاديث موافقات عمر در زمان خود و عمر ساخته شده ؛ زيرا راوى آنشخص خليفه مى باشد؛ و روايتهايى كه روايات موافقات را محكمكارى مى كند، مى بايستساخته شده بعد از عصر عمر باشد.
در اينجا اين سوال مطرح مى شود:
چگونه صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله راضى شدند روايتهايى مانند روايات(موافقات عمر با پروردگار) نقل شود كه در آنها به برترى عمر بر پيامبر صلىالله عليه و آله تصريح مى شود و به مقام شامخ پيامبر صلى الله عليه و آله توهينگردد؟ از آن بالاتر به قرآن كريم و پروردگار -جل شانه - توهين شود؛ و خليفه در محضر آنان بگويد: جمله (فتبارك الله احسنالخالقين ) را پروردگار از قول من گرفت و در قرآنداخل كرد!؟
آيا صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله را چه شد كه در برابر چنين توهين سكوتكردند!؟
پاسخ اين سوال با اندكى توجه به وضعيت آن صحابهقبل از اسلام و سپس ‍ در عصر عمر روشن مى گردد. (137)
آن صحابه قبل از اسلام غالبا صحرانشين جزيره العرب بودند؛ يعنى كسانى كه درآرزوى نوشيدن يك جرعه آب شيرين و سير شدن شكم از نان ، عمر را به پايان مىرسانيدند. همين صحابه در زمان عمر، با يك فرمان عمر، شاه و شاهنشاه بهترين شهرها وكشورهاى آباد آن روز مى شدند؛ شهرهاى با نهرها و چشمه سارها و كشتزارها باغهاى ميوهدار و زنان زيبا و مردان با فرهنگ ايران و روم آن روز و مصر.
بنابر اين براى رسيدن با اينهمه لذات دنيوى ، جلب رضاى خليفه ضرورت داشت .
مگر نه آنكه (عمر سعد) براى رسيدن به ملك وى ، راضى شد امير لشكر ابن زيادشود و ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله را در كربلاقتل عام كند و بر اجساد مباركشان اسب تازد و سرهايشان را از بدن جدا ساخته ، به همراهدختران پيامبر صلى الله عليه و آله به پيشگاه ابن زياد ببرد!؟
پس شگفتى ندارد آن نسل ؛ يعنى سعد و قاص و عمرو عاص ها و مغيره بن شعبه ها و ديگرصحابه اى كه درك صحبت پيامبر صلى الله عليه و آله را كرده بودند، براى رسيدنبه لذات دنيوى ، در كسب رضاى خليفه بر يكديگر سبقت جويند!
در اين مورد سبط پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت سيدالشهدا عليه السلام چه زيبافرموده است :
ان الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت معائششهم فاذامحصوا بالبلاء قل الديانون :
مردم بندگان دنيايند؛ و دين مزه زبان ايشان است (يعنى چيزى است كه بر زبان مىرانند) تا آنجا كه زندگيشان خوش مى گذرد، به دين مى روند؛ و آنگاه كه با بلاهاامتحان شوند، دينداران كم مى شوند.
سران صحابه پس از گسترش فتوحات اسلام ، در راه كسب رضاى خليفه ، بر يكديگرپيشى مى گرفتند و با رضايت اكثريت صحابه ، رواياتى مانند روايتهاى موافقات عمرو احكام اجتهادى عمر در مكه و مدينه منتشر شد و از آن دو شهر به شهرهاى بسيار ديگرنيز كه مردمشان پس از آن جنگ ها اسلام آورده بودند،منتقل شد.
بازگشت به بحث سياست عمر  
چهار روش سياست حكومت عمر درباره حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله پيامدهاىذيل را در اسلام و مسلمين داشت :
1 - نهى از نشر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از هفتادسال و تا آخر خلافت بنى اميه - بجز چهار سال و اندى مدت حكومت اميرالمومنين عليهالسلام و دو سال و اندى مدت حكومت عمر بن عبدالعزيز - ادامه داشت .
2 - در عصر تدوين حديث پيامبر صلى الله عليه و آله افكار و عقايد بنى اسرائيلى باحديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در آميخت و در كتابهاى حديث تدوين شد. اينموضوع تا زمان ما انحرافات اعتقادى عميقى را در مسلمانان پديد آورده است كه در بحثهاىمعانى اسماء و صفات بارى تعالى در جزء دوازدهم همين كتاب - ان شاءالله تعالى - موردبررسى قرار خواهد گرفت .
3 - در بسيارى از موارد خليفه دوم حكم اسلام را كه در قرآن و سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله بيان شده بود، تغيير مى داد كه شرح آن نيازمند نوشتن چندين كتاب است .حضرت اميرالمومنين عليه السلام در يكى از خطبه هاى خود به بيش از بيست و پنج موردآن اشاره فرموده است و ما در جلد دوم معالم المدرستين آن را شرح كرده ايم . (138)
در اواخر عمر خليفه دوم ، آن اجتهادها تا آن اندازه زياد شد كه ديگر اسلام به دو نوعتقسيم مى شد:
1 - اسلام عصر پيامبر صلى الله عليه و آله كه در قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليهو آله باقى مانده بود .
2 - اسلام دستگاه خلافت كه اكثر مسلمانان گذشته و تازه مسلمانان بر آن بودند وبسيارى از احكام آن با قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مغاير بود.
پايان خلافت عمر و تعيين شوراى شش نفرى فرمايشى  
عمر پس از ضربت خوردن از (ابولولوه ) شورايى شش نفرى از على عليه السلام ،و عثمان از بنى مناف ، و عبدالرحمن و سعد از بنى زهره ، و زبير از بنى اسد، طلحه بنعبدالله از بنى تيم ، تعيين كرد و دستور داد عبدالله بن عمر براى حكميت بين آنها در جمعآنان حاضر باشد.
همچنين ابوطلحه انصارى را به سركردگى پنجاه مرد شمشير زن از انصار بر گماشت وبه وى دستور داد: اگر پنج تن يكى را بر گزيند و ششمى مخالفت كرد، گردن او رابزنيد. و اگر چهار نفر يكى را بر گزيدند و دو تن مخالفت كردند، آن دو تن را گردنبزنيد. و اگر سه نفر بر يك راس و سه ديگر بر يك راى بودند، عبدالله بن عمر حكمباشد. و اگر راى او را نپذيرفتند، راى آن سه نفر اجرا شود كه (عبدالرحمن ) باآنهاست ؛ و اگر سه نفر ديگر مخالفت كردند، گردن آنها را بزنيد.
عمر گفت : گمان مى برم كه يكى از دو مرد؛ على يا عثمان ، خليفه شود.
و آنگاه كه از نزد عمر بيرون شدند، على عليه السلام به بنى هاشم گفت : خلافت از مادور شد.
گفتند: به چه دليل چنين مى گويى ؟
على گفت : سعد عمو زاده عبدالرحمن است و عبدالرحمن داماد عثمان ، و اين سه نفر اتفاقخواهند كرد. اگر آن دو نفر ديگر با من باشند بى نتيجه است ؛ و چه آنكه عبدالرحمن درآن سه نفر است .
(139)
مولف گويد: عمر با فرمان خود (عبدالرحمن ) را گرداننده صحنه شوراى خلافتكرد؛ و از گفتار عمر معلوم مى شود راز نهفته آن صحنه نزد عبدالرحمن بن عوف بود.اكنون بنگريم عبدالرحمن چه كرد تا آن راز نهفته را بشناسيم :
عبدالرحمن در مدت سه روز چنين صحنه سازى كرد كه مهاجرين و انصار و ديگر مسلمانانرا در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله ) گرد آورد و خطاب به كانديدها كرد و گفت :
من خود و سعد را سعد عموزاده عبدالرحمن بود از خلافت بركنار مى كنم تا انتخاب خليفهاز ميان چهار تن به عهده من باشد. اولين كسى كه اين كار را پذيرفت عثمان بود. سپسجز على عليه السلام ديگران نيز پذيرفتند.
ابوطلحه سركرده پنجاه تن شمشير زن به على عليه السلام گفت : چرا نمى پذيرى ؟!عبدالرحمن مورد اطمينان مسلمانان است !
على عليه السلام به ناچار موافقت كرد و پس از سوگند خوردن عبدالرحمن كه به هواىنفس عمل نكند و بحق عمل كند، كار را به او واگذار كرد.
عبدالرحمن پس از آن تظاهر كرد كه عثمان و على عليه السلام را براى خلافت كانديد مىكند و از مردم نظر خواهى كرد، در اين وقت ياران آن دو به تلاش افتادند و هر دو دستهبراى پيروزى كانديد خود سخت كوشيدند.
عمار گفت : اگر مى خواهى مردم با هم اختلاف نكنند، با على بيعت كن .
مقداد گفت : عمار راست مى گويد!
عبدالله بن سعد بن ابى سرخ دايى زاده عثمان گفت : اگر مى خواهى قريش ‍ در اختلافنيفتد، با عثمان بيعت كن !
عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى گفت : عبدالله بن سعد بن ابى سرخ راست مى گويد.اگر با عثمان بيعت كنيد، اطاعت مى كنيم و بيعت مى كنيم .
عمار به عبدالله بن سعد بن ابى سرخ خطاب كرد و گفت : كى شده است كه تو براىاسلام خير خواه بوده اى ؟!
در اين وقت بنى هاشم و بنى اميه سخن گفتند،عمار برخاست و گفت : مردم ! خدا شما را بهپيامبر خود گرامى داشت و به دين خود عزت بخشيد، تا كى اين امر از خاندان پيامبرتاندور مى كنيد؟!
مردى از قريش از تيره مخزوم گفت : اى پسر سميه ! پا از گليمت درازتر بردى ! تو راچه مى رسد در كار قريش در تعيين حاكم بر خودش دخالت كنى ؟ (140)
سعد بن عبدالرحمن گفت : كار تمام كن پيش از آنكه فتنه برپا شود!
عبدالرحمن كه ماهرانه آن صحنه سازيها را كرده بود و مردم را زيركانه به جان همانداخته بود، پس از سه روز معطلى و ظاهرسازيهاى فريبنده رو به على عليه السلامكرد و گفت : با تو بيعت مى كنم كه با ما امت پيامبر به كتاب و سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى .
على عليه السلام گفت : با شما عمل مى كنم به كتاب خدا و سيره پيامبر به اندازهاستطاعتم .
عبدالرحمن رو به عثمان كرد و گفت : با تو بيعت مى كنم كه با ما به كتاب خدا و سنتپيامبر صلى الله عليه و آله و سيره ابوبكر و عمرعمل مى كنى .
عثمان گفت : با شما به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر و عمرعمل مى كنم
عبدالرحمن دوباره به على عليه السلام كرد و همان گفتهاول را تكرار كرد. على عليه السلام نيز در جواب همان گفته خود را تكرار كرد.
عبدالرحمن سپس رو به عثمان كرد و گفته خود را تكرار كرد.
عثمان نيز در جواب او گفته پيشين خود را تكرار كرد.
عبدالرحمن براى سومين بار رو به على عليه السلام كرد و گفته خود را تكرار كرد.على عليه السلام اين بار در جواب گفت : باعمل كردن به كتاب خدا و سنت پيامبر، عمل كردن به روش و سيره ديگرى لزوم ندارد! توكوشش ‍ دارى اين امر را از من دور سازى !
عبدالرحمن باز رو به عثمان كرد و گفته خود را تكرار كرد؛ و عثمان جواب گذشته راتكرار كرد.
عبدالرحمن دست دراز كرد و با شرط بيان شده و با عثمان به خلافت بر مسلمانان بيعتكرد. (141)
اين بود از شوراى فرمايشى خليفه عمر كه نزد (عبدالرحمن ) نهفته بود؛ و او توانستبا زيركى خاصى آن را اجرا كند.
جريانات پس از بيعت  
على عليه السلام پس از بيعت عبدالرحمن با عثمان ، خشمگين از جاى بر خاست و رفت .عبدالرحمن كه شمشير در دست داشت و كسى را از آن گروه جز او شمشير نبود، به علىعليه السلام گفت : بيعت كن و الا گردنت را مى زنم ! اصحاب شورا جملگى بهدنبال على عليه السلام رفتند و به او گفتند: بيعت كن و گرنه با تو مى جنگيم ! علىبازگشت و بيعت كرد. (142)
ارزيابى شورا و بيعت عثمان
1 - شورا از شش نفر از قريش تعيين گشته بود. طرح شورا چنان ريخته شده بود كهعبدالرحمن كانديد عمر را براى خلافت در زير پوشش آن شوراى شش نفرى به خلافتبرساند. و با توجه به آنكه عثمان همان كسى بود كه مورد اطمينان خليفهاول ابوبكر بود و در نوشتن عهدنامه تعيين خليفه درحال بى هوشى ابوبكر نام عمر را نوشت ، وفادارى خليفه دوم به او نيز بر ايمانروشن مى شود.
2 - على عليه السلام را نمى شد در آن شوراداخل نكرد؛ ولى براى چاره امر، خليفه عمر در پنهانى با عبدالرحمن قرار گذاشته بودكه شرط بيعت را (عمل به سيره دو خليفه ) با كتاب خدا و سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله قرار دهد. زيرا براى وى روشن بود على عليه السلام با آن شرطقبول بيعت خواهد كرد. و همچنان هم شد.
3 - تعيين پنجاه شمشير زن براى كشتن هر كس از آن شش تن كه نتيجه كار را نپذيرد،زمينه سازى براى از ميان برداشتن على عليه السلام بود. زيرا اين روشن بود كه هيچكدام از آن پنج تن ديگر با بيعت مخالفت نخواهد ورزيد.. از سوى ديگر على عليهالسلام همان كسى بود كه با بيعت اولين خليفه نيز مخالفت كرد و زبير براى يارى اوشمشير آماده كرده بود؛ و شايد در اين باره نيز على عليه السلام را يارى مى كرد.بنابراين نتيجه آن نقشه كشى نيز روشن بود.
4 - شرط عمل كردن به سيره دو خليفه ، سه اثر مهم بر سنت پيامبر صلى الله عليه وآله گذاشت :
الف - احكامى چند كه خليفه اول به اجتهاد خود جايگزين احكام اسلام كرده بود و در تاييدآن حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده بود، و همچنين احكام بسيارى كهخليفه دوم تغيير داده بود، همه آن احكام كه با اجتهاد دو خليفه در برابر احكام كتاب خدا وسنت پيامبر صلى الله عليه و آله قانونگزار شده بود، با آن بيعت ، در جامعه اسلامىبه رسميت شناخته شد و عمل كردن به آن ، از عصر دو خليفه تا قيام مهدى موعود عليهالسلام در ميان صدها مسلمان پايدار ماند و احكامى كه در برابر آن در كتاب خدا و سنتپيامبر صلى الله عليه و آله آمده بود، بين آنها مسلمانها نسخ شد.
ب - با آن بيعت سيره دو خليفه در مكتب خلفا، در شمار كتاب خدا و سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله مدرك احكام اسلام قرار گرفت .
ج - با آن اجتهادها و تكميل آن با آن بيعت ، باب اجتهاد به روى آيندگان در مكتب خلفا بازشد. يعنى دو دسته در مكتب خلفا به راى خود در برابر كتاب خدا و سنت پيامبر صلىالله عليه و آله عمل كردند:
زمامداران مكتب خلفا، و علماى مكتب خلفا.
اجتهاد كردن علماى مكتب خلفا را در بحث پيدايش فرقه هاى مختلف در مكتب خلفا - انشاءالله تعالى - بررسى خواهيم كرد.
درباره اجتهاد كردن خلفا در احكام اسلام در برابر كتاب خدا و سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله به معالم المدرستين جلد درم بحث (مجتهد و مدرسه الخلفاء...) مراجعه فرماييد و در اينجا به آوردن يك شاهد اكتفا مى نماييم :
سيوطى در تاريخ الخلفاء گويد:
لفظ بيعت با خليفه عباسى ، الظاهر بامرالله ، فرزند الناصر لدين الله چنين بود:
(بيعت مى كنم با سيد و مولايم امام مفترض الطاعه بر همه مردم ابو نصر محمد، الظاهربامر الله ، بر كتاب خدا و سنت پيامبر و اجتهاد اميرالمومنين و اينكه خليفه اى جزاو(143) نيست .)
اين بيعت در سال ششصد و بيست و سه هجرى واقع شد.
معنى اين بيعت آن است كه مسلمانان با خليفه بيعت كردند بر اينكه خليفه حكومت كند و بهمقتضاى آنچه در كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده ، و نيز آنچه خليفه خوددر برابر احكام كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله اجتهاد كند؛ يعنى آنچه بهراى خود عمل كند.
نتيجه بحث
بنابر آنچه بيان شد، در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله مدرك احكام اسلام تنها كتابخدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله بود و همه احكام اسلامنازل شد و كامل شد و خداوند آيه نازل فرمود: (اليوم اكملت لكم دينكم ) واين اسلام عصر محمدى صلى الله عليه و آله بود.
و پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله در مكتب خلفا بخشى از احكام عصر پيامبرصلى الله عليه و آله به واسطه خلفا و علماى اين مكتب تغيير پيدا كرد و در برابراسلام عصر پيامبر صلى الله عليه و آله به رسميت شناخته شد. و همين سبب شد كهدشمنان اسلام بگويند: (احكام و عقايد اسلام به تدريجكامل شده است .) چنانچه در اين زمينه خاورشناس يهودى گولد زيهر كتاب (تطورالعقيده و الشريعه و فى السلام ) را نوشته است .
همه اينها در نتيجه آن اجتهادها و آن بيعت شد. و با آن بيعت عثمان خليفه شد. اكنون بهبررسى وضع سنت و حديث در عصر او مى پردازيم .
3 - سنت در عصر عثمان  
عثمان خليفه اموى  
عثمان در اول محرم سال 24 به خلافت رسيد و در ذى الحجهسال 35 كشته شد. مدت خلافت وى دوازده سال بود.
سياست حكومت عثمان  
عثمان زمانى كه به حكومت رسيد كه جاده خلافت با كوششهاى خليفه دوم هموار گشته بودو مردم با بيعتى كه با عثمان به شرط (عمل كردن به كتاب خدا و سنت پيامبر صلىالله عليه و آله و سيره شيخين ) كردند، هيچ اعتراضى بر ايشان نبود.
حكومت عثمان به دو دوره شش ساله تقسيم مى شود:
1 - دوره شش ساله اول  
در اين دوره عثمان دنباله رو سياست حكومت عمر و مجرى اجتهادهاى او بود، ليكن با مردمروشى ملايم داشت . از جمله اقدامات ملايمت آميز و الغاى منع سكونت غير عرب در مدينهبود، و همچنين الغاى منع خروج صحابه از مدينه به شهرهاى ديگر. بدين سبب اين دورهبا آرامش و تفاهم كامل بين دستگاه خلافت و مردم به پايان رسيد.
دوره شش ساله دوم  
در اين دوره عثمان چند اجتهاد تازه داشت (144) كه مهمتر از همه آنها اجتهاد خليفه دربارهخويشانش (بنى اميه ) بود.
خليفه عمر حكومت شهرها را به افراد قريش و همپيمانان قريش اختصاص ‍ مى داد، مگر درجايى كه كسى از آنها شايسته آن پست پيدا نشود. وى براى صحابه به عنوان : بدرىو احدى و... بودن و نيز براى فرزندان آنها، به عنوان فرزنداناهل بدر و اهل احد و... امتيازات مالى گزافى قرار مى داد.
اما عثمان در اين مورد اجتهاد تازه اى داشت و به مقتضيات آن اجتهاد، فرمانروايى شهرها رابه جاى افراد سرشناسى قريش ، به افراد قبيله خود (بنى اميه ) اختصاص داد. وىحكومت كوفه را از سعد و قاص فاتح عراق و ايران گرفت و به برادر شرابخوار خودوليد عنايت فرمود، و حكومت مصر عمروعاص گرفته ، به برادر رضاعى خود سعد بنابى سرح داد. و همچنين بود كار در شهرهاى ديگر.
و نيز به عنوان صله رحم در بيت المال مسلمانان را به روى خويشان و منسوبانش گشود وهمچنان تا آخر خلافتش باز گذاشت .
بنى اميه در اين شش ساله به مسلمانان ستمها روا داشتند و هر چند ستمديدگان به خليفهشكايت مى بردند، خليفه شكايت آنها را عليه افراد فاميلش نمى پذيرفت و شكايتكنندگان را با ضرب و شتم سركوب مى نمود.
در اين شش ساله عثمان خلافت و دولت بنى اميه را بنيانگذارى كرد. و بدينسان اولينخليفه سلسله اموى عثمان شد .
سياست حكومت عثمان نسبت به حديث و سنتپيامبرصل الله عليه و آله
در اين عصر (تميم دارى ) كه در اصل راهب نصارى بود و در عصر عمر اجازه يافت درمسجد پيامبر صلى الله عليه و آله پيش از نماز جمعه سخنرانى كند، از سوى عثمان به اواجازه داده شد در هفته دو روز سخنرانى كند، و (كعب الاخبار) رسما عالم دربار شد.(145)
در دوره دوم حكومت عثمان ، بعضى از صحابه مانند ابوذر و عمار جراءت نشر و بيان حديثو سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را يافتند و به طور سرى در مواردى بيان مى كردندو با شدت عمل دستگاه خلافت روبرو مى شدند. (146) ابوذر از مدينه به شام ، و ازشام به مدينه ، و سپس صحراى ربذه فرستاد شد و در آن صحرا وفات كرد (147) وعمار شكنجه شد. (148)
خليفه را شش ساله اول ، هيچ حاجتى به يارى جستن از حديث براى تاييد سياست خودنبود. و در شش ساله دوم كار دستگاه حاكمه به اندازه اى آشفته شد كه هيچ توانايىبراى اين كار نبود. و مدت حكومت عثمان بدينسان به پايان رسيد.
چگونه خلافت عثمان به پايان رسيد  
در اثر ستمگريهاى حكام بنى اميه ، مسلمانان در شهرهاى كوفه و مصر و مدينه شورشكردند و افرادى سرشناس از تيره هاى قريش شورشيان را رهبرى كردند؛ مانند عايشه ،طلحه و زبير.
كشمكش بين بنى اميه و مسلمانان شورشى و رهبران قريشى آنها چندسال ادامه يافت .
در اين مدت حديثهايى از پيامبر صلى الله عليه و آله در مذمت افرادى از بنى اميه مانندحكم بن ابى العاص عموى عثمان و برادرش وليد شرابخوار و سعد بن ابى سرح منتشرشد.
در آن كشمكشها، چند بار با وساطت امام على عليه السلام بين شورشيان و خليفه صلحبرقرار شد؛ ولى در هر بار خليفه خلاف تعهدات خودعمل كرد و شورشيان به مدينه باز مى گشتند و از خليفه دادخواهى مى كردند. در اينكشمكشها بنى هاشم به رهبرى سرورشان امام على عليه السلام بى طرف بودند و تااندازه اى عثمان را از گزند شورشيان محافظت مى نمودند.
در پايان اين دوره ، مسلمانان از بند و بستهايى كه مدت بيست و پنجسال بر دست و دهانشان زده شده بود، آزاد شدند. بعضى از صحابه توانستند سوابقامام على عليه السلام را به ياد آورند و احاديثى از پيامبر درفضائل امام على عليه السلام نقل كنند و به گوش آنها كه درك صحبت پيامبر صلى اللهعليه و آله را نكرده بودند برسانند. در نتيجه همه اين تلاشها، چشمها به على عليهالسلام دوخته شد و نامش زبانزد مسلمانان دور و نزديك شد و يگانه مرد ناجى امت شناختهشد.
شورشيان براى آخرين بار خانه عثمان را محاصره كردند.
على عليه السلام دو فرزند خود دو سبط پيامبر حسين عليه السلام و را بر در خانهعثمان گذاشت تا نگذارند شورشيان به آن خانه حمله برند و عثمان را بكشند. در ايندرگيرى صورت امام حسن عليه السلام جراحت برداشت و خونين شد.
سرانجام محمد بن ابى بكر با چند تن از شورشيان از خانه همسايه به خانه عثمان درآمدند و عثمان را كشتند.
در آن حال مسلمانان از همه قيد و بندهاى دستگاه خلافت آزاد شدند و هيچ بيعتى برگردنشان نبود و زمامدار اختيار خود شدند، همگى على على گويان رو به على عليهالسلام آوردند و با او بيعت كردند و بدينسان خلافت حضرت بر پا شد. چنان كه بيانمى نماييم . ان شاءالله تعالى .
4 - سنت در عصر على عليه السلام  
على بن ابى طالب عليه السلام وصى پيامبر صلى الله عليه و آله  
در ذى الحجه سال 35 پس از كشته شدن عثمان ، مردم با على عليه السلام بيعت كردند؛ ودر ماه رمضان سال چهلم هجرى على عليه السلام در مسجد كوفه شهيد شد. مدت خلافت علىعليه السلام چهار سال و هشت ماه و اندى بود.
بيعت با على عليه السلام  
پس از كشته شدن عثمان ، توده هاى مردم بر على عليه السلام فشار آوردند تا با اوبيعت كنند؛ ولى آن حضرت نمى پذيرفت . سرانجام پس از گفتگوهاى بسيار قرار دادنشروطى ، حضرتش بيعت آنان را پذيرفت . از جمله شروط آن حضرت در پذيرفتن بيعتاين دو مورد بود:
1 - آنها را به پيروى از حق و عدالت و عمل به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله راهبرد.
2 - على عليه السلام درهمى از بيت المال بدون اطلاع مسلمانان ، برندارد.
آن حضرت با اين شرط راه را بر سردمداران كه طمع برداشت بيش از ديگران را داشتند،مسدود ساخت .
با شروطى كه اميرالمومنين عليه السلام مقرر فرمود، همه صحابه و تابعين و سايرسكنه مدينه با حضرتش بيعت كردند؛ جز: بنى اميه و عزيزان بنى اميه مانند حسان بنثابت كه شاعر خليفه اموى عثمان شده بود و زيد بن ثابت كه كاتب خلفا در نوشتننسخه هاى قرآن بود و سعد وقاص و سامه بن زيد كه گفتند: پس از اين در جامعه اختلافپديد مى آيد.
سياست حكومت على عليه السلام  
اميرالمومنين عليه السلام يك روز پس از بيعت ، دستور داد بيتالمال را بين مسلمانان بالسويه تقسيم كنند و به هر نفر سه دينار بدهند و هيچگونهفرقى بين بدرى و احدى و خندقى و... و مهاجرى و انصارى و آزاد شده آنها از غير عربنگذاشت ؛ و خود نيز با قنبر يكسان برداشت .
اين كار اميرالمومنين عليه السلام زنگ خطر را براى قشرهاى امتياز يافته در جامعه آنروز، به صدا در آورد و همگى بر آشفتند و قيامت برپا كردند.
سردمداران در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله عليه امام عليه السلام تجمع كردند وبه آن حضرت گفتند: يا على ، در كارت عدالت را رعايت نكردى !
شما كسانى را كه با شمشير ما تسليم شدند و اسلام آوردند و بنده ما بودند و ما آنها رادر راه رضاى خدا آزاد كرديم ، با ما يكسان كردى و سابقه ما را در اسلام در نظرنگرفتى !
آن حضرت در جواب فرمود: سابقه در اسلام و فضيلت در اسلام را خداوند در قيامت پاداشعطا مى فرمايد. ما و شما ديديم پيامبر صلى الله عليه و آله در تقسيممال بين بندگان خدا اينچنين عمل مى فرمود. (يعنى سنت پيامبر صلى الله عليه و آله چنيناست ).
در اين هنگام بنى اميه ظاهر شدند و در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله به اين گروهپيوستند. سپس نزد امام آمدند و در برابر حضرتش نشسته و خونهايى كه آن حضرت ازايشان در جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله ريخته بود بر شمردند و گفتند: اكنون مابا تو بيعت مى كنيم به شرط آنكه آنچه از ما سرزده ناديده گرفته شود و آنچه دردست ما هست (از مال دنيا) برايمان بماند و كشندگان عثمان را بكشى !
آن حضرت در غضب شد و فرمود:
خونهاى شما را حق ريخت نه من ! و آنچه از مال خدا ومال مسلمانان نزد شما هست ، عدالت شامل حال شما مى شود. و اگر كشتن كشندگان عثمانلازم آيد، مى بايست با آنها جنگيد. (149) ليكن اين شرط براى شما هست كه شما را بركتاب خدا و سنت پيامبر راه برم . و هر كس حق بر او تنگ آيد،باطل بر او تنگتر است . شما اگر چنين بيعتى را نمى پذيريد، برويد هر كجا مىخواهيد، براى شما امن است .
گفتند نه ! چنين نمى كنيم ! بلكه بيعت مى كنيم و با تو مى مانيم .... (150)
تقسيم حكومت بر شهرها  
اميرالمؤ منين عليه السلام فرمانداران شهرها را بر حسب كفايت و درايت تعيين فرمود ومحروميت بنى هاشم و غير قريش را رفع كرد. و از انصار قيس بن سعد بن عباده را والىمصر و عثمان بن حنيف را والى بصره و سهل بن حنيف را والى مدينه فرمود. و از بنى هاشمقثم بن عباس را والى مكه و عبيدالله بن عباس را والى صناء يمن ، و پس از جنگجمل عبدالله بن عباس را والى بصره نمود. و همچنين ديگران را در شهرهاى ديگر .
نتيجه اين سياست  
چنانكه اين گونه سياست حكومت پيش مى رفت ، همه امتيازات قشرهاى ممتاز در جامعهمسلمانان نابود مى شد. ام المؤ منين عايشه كه سالى دوازده هزار درهم مى گرفت ، مىبايست با بنده آزاد شده اش كه سالى دويست هزار درهم مى گرفت ، يكسان مى شود. وهمچنين طلحه و زبير ديگر سردمداران صحابه .
اين عدالت و مساوات بر صحابه قريشى گران آمد، ولى بر انصار گران نيامد.
چه آنها پس از بيست و پنج سال ، براى اولين بار با برادران مهاجرى خود كه ازقريشى بودند، يكسان مى شدند. بدين سبب مهاجران قريشى كه همه امتيازات خود را ازدست داده بودند، يكديگر را هشدار دادند و در پى چاره جويى بر آمدند. عمر و عاص برمعاويه نوشت : (اما بعد: آماده باش تا هر چه دارى على از تو بگيرد و تو را مانند چوبدرختى سازد كه برگهاى آن را بريزند.)(151)
در اين باره قريش نمى توانست به مردم بگويد: على امتيازات ما را لغو كرد؛ بياييد بااو بجنگيم ! و لذا چاره را در آن ديد بانگ را برآورد:
اى مسلمانان ! خليفه و امام مسلمانان عثمان ، مظلوم كشته شد. در پى خونخواهيش قيام كنيد!
قريش پس از آنكه مسلمانان را تهييج كرد، امام را بهقتل عثمان معرفى كرد! و اولين كسى كه چنين شعار داد ام المؤ منين (عايشه )بود.
حكومت خلفا، چنانكه بيان داشتيم ، از خانه پيامبرصل الله عليه و آله عايشه را برگزيدند و او را در جامعه ممتازترين فرد در خانهپيامبر صل الله عليه و آله معرفى كرد؛ و سخت كوشيد تا او را مورد احترام خاص جامعهگرداند، تا بدين وسيله از پرتو شخصيت فاطمه عليه السلام يگانه دخت پيامبرصل الله عليه و آله در جامعه بكاهد و آن را كم فروغ سازد و مبارزه سخت فاطمه عليهالسلام را با دستگاه خلافت بى اثر كند.
در اثر پيشرفت اين سياست ، عايشه توانست در زمان عثمان عليه او قيام كند تا كشتهشود.
پس از عثمان ، عايشه در برابر على عليه السلام قيام كرد و براى گردآورى مسلمانان ،خونخواهى عثمان را شعار داد و پيش برد.
عايشه در خانه خدا خيمه زد و بانگ بر آورد:
(عثمان مظلوم كشته شد و قاتلش على است . براى خونخواهى عثمان قيام كنيد! يك روزعثمان از همه عمر على بهتر است ! و...)
اين خبر به قريش رسيد و از مدينه و ديگر شهرها به مكه گردآمدند. بنى اميه نيز باتيره هاى ديگر قريش هماهنگ شدند.
خونيان ديروز همرزمان امروز گرديدند؛ و به سركردگى عايشه به بصره روانهشدند!
على عليه السلام به دنبالشان رفت . دو لشكر روبرو شدند. در لشكر عايشه تيرههاى قريش بودند؛ و در لشكر على انصار و اندكى از قريش عايشه شكست خورد و جنگ بهنفع على عليه السلام تمام شد؛ و على عليه السلام از بصره به كوفه رفت .
قريش ديگر باره به گرد (معاويه ) جمع شدند؛ و معاويه پس از آن توانست به نامخونخواهى عثمان صد هزار مرد شمشير زن به جنگ على ببرد و جنگ صفين را به پا كند. دراين جنگ دو تن از انصار با معاويه و سايرين با على عليه السلام بودند. اين جنگ باقرار رجوع به حكميت متوقف شد؛ ليكن قيام قريش عليه على عليه السلام ادامه يافت .
على عليه السلام از اين بابت چنين به خدا شكوه مى برد:
الهم انى استعديك من قريش .... (152)
خدايا به تو از قريش شكايت مى آورم . قريش ظرف مرا واژگون ساخت و اجماع بر مبارزهبا من كرد و....
قريش در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله عليه پيامبر صلى الله عليه و آله قيام كردو با او جنگى پس از جنگ ديگر به پا ساخت ؛ و انصار در همه جنگها در ركاب پيامبرصلى الله عليه و آله با آنها جنگيدند.
در عصر على عليه السلام نيز قريش عليه وصى پيامبر صلى الله عليه و آله قيام كردو با او جنگيد؛ و انصار در ركاب على عليه السلام با قريش ‍ جنگيدند.
على عليه السلام به (كوفه ) بازگشت و كوفه را مركز حكومت خود قرار داد.
كوفه مركز حكومت ايران بود (بجز قسمت جنوب ايران ) و تازه مسلمانان ايرانى كه آنهارا موالى (آزاد كردگان ) و الحمراء (153)مى ناميدند، در اين شهر تجمع داشتند. درجامعه طبقاتى آن روز مسلمانها، (موالى ) پايين تر قشر جامعه راتشكيل مى دادند و از نظام اسلامى چيزى جز آن نمى دانستند. و آنگاه كه آن حاكم جديد، علىوصى پيامبر صلى الله عليه و آله كوفه را پايتخت قرار داد. آن نظام را بكلى در همشكست ، و در هيچ امرى بين عجم و سران قريش و شيوخقبايل عرب و نامداران صحابه فرق نگذاشت .
ايرانيان تازه مسلمان عدالت اسلامى را در كارهاى اين حاكم و اين رهبر لمس كردند وپروانه وار به گرد شمع و جودش تجمع كردند. اين كار بر تمام قشرهاى نژاد عرببسيار گران آمد.
چند نمونه از سياست سر كوبى نژاد پرستى در حكومت امام عليه السلام  
1 - روزى دو زن ، يكى از عرب و ديگرى از اموالى ، نزد امام عليه السلام آمدند و درخواست كمك كردند. امام به هر يك چند درهم و مقدارى طعام عنايت فرمود و هر دو را يكسانداد.
يكى از دو زن به امام عليه السلام گفت : من از نژاد عرب هستم و اين زن از نژاد عجم !
امام فرمود: به خدا سوگند، در كار اين اموالفرقى بين اسماعيل و فرزندان اسحاق نمى بينم . (154)
اسماعيل عليه السلام و اسحاق عليه السلام دو فرزند ابراهيمخليل عليه السلام بودند. (اسماعيل ) در زمين عرب و در مكه زندگى كرد و فرزنداناو در شمار قبايل عرب آمدند. و بخصوص قبيله قريش ازنسل اسماعيل مى باشند. و (اسحاق ) در زمين غير عرب زندگى كرد و فرزندان او عجم- يعنى غير عرب - به شمار مى آيند.
2 - روزى اميرالمومنين عليه السلام در مسجد كوفه نشسته بود و همين موالى عجم بهگردش انبوه شده بودند. اشعث بن قيس كه در عصر جاهليت از ملوك كنده در يمن بود،(155) به مسجد در آمد. در جايى براى خود نزديك امام نديد. گفت : يا اميرالمومنين ، اينحمراء بين ما و تو فاصله شده اند! و قدم را ميان انبوه جمعيت گذارد، و به طرف آنحضرت رفت تا تازه مسلمانان را پس زند و خود نزديك امام عليه السلام نشنيد. امام بانگزد: (من يعذرى من هولاء الضياره ): چه كسى عذر مرا با اين كت و گنده ها بىخاصيت مى فهمد!؟
با اين جمله تند و شكننده ، امام شخصيت اشعث را كه از عصر جاهلى برايش مانده بود، درهمشكست .
اين روش امام با موالى و عرب ، گاه بيش از اين به سود موالى و به زيان فرهنگ جاهليتعرب بود و امام عليه السلام در مواردى موالى را بر عرب ترجيح مى داد؛ مانند سلوك آنحضرت با ميثم تمار چنانكه بيان مى نماييم .
3 - ميثم تمار بنده زنى از قبيله بنى اسد بود. اميرالمومنين عليه السلام او را خريد و آزادكرد. وى در شهر كوفه دكان خرما فروشى داشت و امام به دكه او تشريف مى برد؛ و يكبار حضرتش به جاى او خرما فروخت .
ميثم از خواص اصحاب اميرالمومنين عليه السلام و از اصحاب سر آن حضرت شده بود.
هنگامى كه ميثم در سال شصت هجرى حج كرد، در مدينه ام سلمه به ميثم گفت : (يك شبشنيدم پيامبر نام تو را به على فرمود و سفارش تو را به او فرمود.) سپس دستور دادمحاسن او را با مشك خشبو كنند.
ميثم گفت : اگر امروز اين محاسن را با مشك خوشبو مى كنيد، به همين زودى در راه دوستىاهل البيت به خون آغشته مى گردد.
سپس از نزد ام سلمه به ديدار عبدالله بن عباس رفت و گرفت : هر چه مى خواهى ازتفسير قرآن از من سوال كن . اميرالمومنين تاءويل و شاننزول قرآن را به من تعليم فرمود.
ابن عباس دوات و كاغذ خواست و بيانات ميثم را مى نوشت .
در آن حال ميثم به وى گفت : چگونه خواهى بود آنگاه كه بشنوى مرا دارزده اند؟ و من نهمينكسى باشم كه بر چوبه دار بالا برند. و چوبه دار من كوتاهتر از ديگران باشد.
ابن عباس از سخن او برآشفت و به او گفت : كاهن شده اى و پيشگويى مى كند!؟ و كاغذهاىتفسير را دريد!
ميثم به او گفت : چنين مكن ! آرام باش ! نوشته ها را نگاهدار.
چنانچه ديدى آنچه گفتم واقع نشد، در آن زمان نوشته ها را پاره كن .
ابن عباس گفت : چنين است . و نوشته ها را در انتظار نتيجه پيشگويى نگاه داشت .
ميثم پس از حج به كوفه بازگشت . ابن زياد دستور داد ميثم را - چنانچه پيشگويى كردهبود - به دار كشيدند. ميثم چوبه دار را منبر قرار داد. (156) و براى مردمى كه در پاىچوبه دار گرد آمده بودند.
حديثهاى پيامبر صلى الله عليه و آله را درفضائل اهل بيت عليه السلام بيان مى كرد.
ابن زياد دستور داد حربه اى بر پهلويش زدند. خون از دهان و دماغش بر محاسنش فرودآمد؛ و ده روز قبل از رسيدن سيدالشهدا عليه السلام به عراق ، شهيد شد. (157)
نقش ائمه در احياء دين اثر علامه سيد مرتضى عسكرى جلد دهم 
پيشگفتار 
بسم الله الرحمن الرحيم
در جزء پيشين ديديم كه چهار خليفه مسلمانان ، پس از رحلترسول خدا صلى الله عليه و آله چه شيوه اى را درقبال سنت پيامبر صلى الله عليه و آله پيش گرفتند؛ و بهاجمال سرگذشت سنت نبوى را در عصر چهار خليفه بررسى كرديم .
اينك درصدد آن هستيم كه به يارى خداى متعال ،عوامل پيدايش فرقه هاى گوناگون را در ميان مسلمين ، بررسى كنيم و به معرفى فرقمنسوب به مكتب و عرضه آرا و عقايد آنان ، بپردازيم .
در پرتو اين مباحث ، زمينه هاى تاريخى پيدايش گروههاى مختلف در جامعه مسلمين ، و علتاساسى پديد آمدن فرقه هاى بسيار در مكتب خلفا، شناخته خواهد شد.
و نيز روشن خواهد شد كه : در مكتب اهل البيت عليه السلام در واقع امر تنها يك گروه وجودداشته و دارد كه همان (شيعه دوازه امامى ) است ؛ و ساير فرقى كه منسوب به اين مكتبهستند، از سه حال خارج نيستند، يا اساسا موهوم مى باشند؛ و يا انتسابشان به مكتباهل البيت عليه السلام دروغ و افترا است ؛ و يا اينك نهايتا پس از پيدايش ، چند صباحىبيش ‍ نپاييده اند.
اميد آنكه طرح اين مباحث ، رخسار حق را در اين زمينه براى حق جويان نمايان سازد و سببتفاهم بيش از بيش مسلمانان گردد.
مقدمه 
پس از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مسلمانان به دو فرقه تقسيم شدند:
يك گروه گفتند: پيامبر خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به عنوان وصى وخليفه و امام پس از خود، به فرمان خداى متعال معرفى و معين فرموده است .
و فرقه ديگر گفتند: خدا و پيامبرش در مورد زمامدار و پيشواى مسلمين پس ‍ از رحلترسول خدا دستورى نداده اند و كار را به خود مسلمانان واگذارده اند.
و خلاصه آنچه پس از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در جامعه مسلمانان گذشت ،به قرار ذيل است :
در سقيفه ابوبكر با بيعت تنى چند از حاضران به خلافت رسيد. پس از او عمر با تعيينابوبكر خليفه شد. پس از ضربت خوردن عمر، وى در ظاهر تعيين خليفه را در شوراىشش نفرى از مهاجران قرار داد؛ و با كوشش ‍ عبدالرحمن بن عوف ، عثمان به خلافت رسيد.
پس از قتلعثمان ، عموم صحابه از مهاجرين و انصار و تابعين ، در مدينه با على عليه السلام بيعتكردند. طلحه و زبير بعد از آنكه با حضرت على عليه السلام بيعت كرده بودند، بهسركردگى عايشه در بصره ، به نام خونخواهى عثمان ، بر حضرتش شوريدند ومغلوب شدند. از سوى ديگر معاويه هم كه با على عليه السلام بيعت نكره بود، به نامخونخواهى عثمان قيام كرد و با على عليه السلام در صفين جنگيد.
هنگامى كه مى رفت تا جنگ به سود امام تمام شود، در نتيجه نيرنگ معاويه در دعوترزمندگان به قبول حكميت قرآن ، برخى از سپاهيان على عليه السلام آن حضرت را بهپذيرش حكميت و انتخاب ابو موسى اشعرى به عنوان حكم مجبور كردند. معاويه نيز عمروعاص را از جانب خود حكم تعيين فرمود. اين دو حكم اجتماع نمودند و ابوموسى با فريبعمر و عاص ، حكم كرد على معاويه را از حكومتعزل شوند. پس از سخن ابوموسى ، عمرو سخن گفت و على راعزل و معاويه را به خلافت نصب كرد.
بر اثر اين واقعه ، دسته اى از لشكر على عليه السلام واهل كوفه كه در عقيده پيرو مكتب خلفا بودند و خلافت را انتخابى مى دانستند، از همهمسلمانان جدا شدند و همه مسلمانان را كافر خواندند، و بر على عليه السلام خروجكردند. على عليه السلام با اين افراد جنگيد و بيشتر آنان در نهروان كشته شدند، و ازآن دسته كه باقى ماندند، يك نفر على عليه السلام را در محراب مسجد كوفه شهيد كرد.
پس از آن ، مسلمانان با سبط پيامبر صلالله عليه و آله حسن بن على بيعت كردند. هنگامى كه معاويه به جنگ آن حضرت آمد،اهل كوفه به امام خود خيانت كردند. در نتيجه امام حسن عليه السلام درسال چهلم هجرى ، مجبور به صلح با معاويه شد. مكتب خلفا آنسال را (عام الجماعه ) ناميدند، به دليل آنكه همه بر خلافت معاويه اجتماع كردند.
معاويه بيست سالخلافت كرد. در اين بيست سال به دستور معاويه احاديث بسيارى در تاييد و بنا بهمصلحت دستگاه خلافت ، كه خود در راس آن قرار داشت ،جعل كردند و به رسول خدا صل الله عليه و آله نسبت دادند. در مكتب خلفا اينگونه احاديثو احاديث تحريف شده ديگرى كه در بحثهاى گذشته بدانها اشاره شد، سنت پيامبرصل الله عليه و آله ناميده شده كه به چهار دستهقابل تقسيم است :
الف - روايتهايى كه در اصل از پيامبر صل الله عليه و آله بوده ، ليكن در اثر گذشتزمان و نقل راوى از راوى ديگر، آن قدر دستخوش تغيير وتبديل شده كه گاهى حقيقت گفتار پيامبر صل الله عليه و آله به دشوارى مشخص ‍ مىگردد.
ب - روايتهايى كه در اصل از علماى اهل كتاب يا از شاگردان ايشان بوده ، و لكن بااحاديث پيامبر اكرم صل الله عليه و آله آنچنان در آميخته كه گاه از هم تشخيص داده نمىشوند.
عقيده تجسيم خداوند و تشبيه او به مخلوقاتش ، از اين دسته روايات ناشى شده است .
ج - روايتهاى كه در اصل از پيامبر صلى الله عليه و آله بوده ، ليكن به سود دستگاهحاكمه دستكارى شده است .
د- روايتهايى كه به سود دستگاه خلافت جعل و ساخته شده است . اين روايات خود به چنددسته تقسيم مى شوند.
يكم - دسته اى كه در مدح آنان ساخته شده است .
دوم - دسته اى كه در ذم مخالفان ايشان ساخته شده است .
سوم - دسته اى كه در تاييد سياست خلفت و تاييد راى و اجتهاداتشان ساخته شده است .از همين گروه است رواياتى كه طبق آنها پيامبر صلى الله عليه و آله نهى اكيد فرموده ازخروج بر سلطان جائز و فرموده است : اطاعت حاكم در هرحال واجب است ، اگر چه مجبور به فسق و ظلم باشد، و حكومت او خواسته خداست ؛ چه آنكهخير و شر همه اش فعل خداست . و گفتند:
(الخير كله و الشر كله من الله )! و انسان را درفعل خود هيچ اختيارى نيست . و خود اين دسته اخبار، سبب پيدايش اختلاف فكرى و عقيدتى وتشكيل فرقه هايى مانند جبريه و غيره در مكتب خلفا گرديده است .
اين چهار دسته از احاديث و نيز اقوال صحابه و اجتهادشان در احكام و همچنين آراىتابعينشان (158) كه بعضى از آنها خلاف نص قرآن و سنت پيامبر است (159) ولىبا اين حال در مكتب خلفا در عرض احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داده شده -سبب بروز اختلاف در احكام و پيدايش مذاهب فقهى متعدد در مكتب خلفا گرديده ؛ مانند مكتباهل راى و اجتهاد و مكتب سلفيها و غيره .

next page

fehrest page

back page