|
|
|
|
|
|
آخرين جلسه تعليم عبدالله بن عمرو عاص مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به هنگام آخرين بيمارى خود فرمود: (برادرم را نزد من بخوانيد) .... على نزد آن حضرت حاضر شد. آنگاه پيامبر جامه خود را بر وى افكند و او راپوشانيد و خود را كاملا بدو نزديك نموده و به آهستگى با وى سخن گفت . (267) ام سلمه نيز همين داستان را به گونه زير نقل كرده است : قسم به آنكس كه به او سوگند ياد مى كنم ، همانا على آخرين كسى بود كه با پيامبرخدا صلى الله عليه و آله گفتگو نمود. صبحگاهى از آن حضرت عيادت نموديم . ايشان كرارا مى پرسيد: (آيا على آمد؟ آيا علىآمد؟) فاطمه عليه السلام گفت : گويا او را در پى كارى فرستاده بوديد؟! مدتى بعد على آمد. من دانستم كه آن حضرت با على كارى دارد، و لذا به همراه ديگران ازحجره بيرون آمد و در درگاه نشستيم . من از ديگران به در اتاق نزديكتر بودم . رسول خدا صلى الله عليه و آله خود را كاملا به على عليه السلام نزديك فرمود و بهنجوا كردن و راز نمودن با وى پرداخت . آن حضرت صلى الله عليه و آله در همين روز وفات يافت . و بنابر اين آخرين كسى كهبا وى صلى الله عليه و آله گفتگو نمود على بود. (268) سرانجام سخن خود امام عليه السلام را در اين باره ملاحظه مى نمائيم : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آخرين بيمارى خود فرمود: (برادرم را بگوئيد نزد من بيايد.) آنگاه فرمود: (به من نزديك شو.) نزديك حضرتش شدم . آنگاه خود را به من تكيه داد، و در همين حالت قرار داشت و با منسخن مى گفت - به گونه اى كه گاهى قدرى از آب دهان مباركش به من مى رسيد - تااينكه سر انجام زمان رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرا رسيد و در بر من وفاتيافت .... (269) در احاديثى كه گذشت ديديم چگونه رسول خدا صلى الله عليه و آله تمامى علوم ومعارف اسلامى را به على عليه السلام املاء فرمود و در كتابى مدون نزد ايشان بهوديعت نهاد تا به عنوان سندى مكتوب از مجموعه اسلام به امامان ازنسل خويش بسپارد. جامعه يا كتاب امام على عليه السلام از احاديث بسيار چنين بر مى آيد كه امام على بن ابى طالب عليه السلام چندين كتابداشته كه حاوى مجموعه احكام و معارف دين اسلام بوده است . در اينجا به بررسىپيرامون يكى از اين كتب كه در طى احاديثى تحت عنوان (جامعه ) مطرح شده است ، اكتفامى نمائيم . اين كتاب به املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله و خط حضرت على عليهالسلام تدوين شده است ، و ظاهرا مقصود از (كتاب على عليه السلام ) در پاره اىروايات ديگر نيز همين كتاب مى باشد. در كتاب اصول كافى ، بصائر الدرجات ازقول ابوبصير (270) روايتى نقل شده است كه ما آن را عينا از (كافى ) (271)نقل مى كنيم . ابوبصير گفته است : خدمت امام جعفر صادق عليه السلام رسيدم و گفتم : فدايت شوم ، سوالى دارم ؛ آيا اينجا كسى هست كه سخنان مرا بشنود؟ امام عليه السلام پرده اى را كه بين آن اتاق و اتاق مجاور آويخته شده بود كنارى زد ودر آنجا سر كشيد و سپس به من فرمود: (اى ابومحمد! هر چه مى خواهى بپرس ). گفتم : فدايت شوم ، شيعيان تو طى احاديثى مدعييند كهرسول خدا صلى الله عليه و آله بابى از علم را روى على عليه السلام گشوده است كهاز آن هزار باب ديگر گشوده مى شود. تا آنجا كه امام عليه السلام در پاسخ وى مى فرمايد: (اى ابومحمد، ما جامعه داريم و آنها چه مى دانند كه جامعه چيست .) پرسيدم : فداى تو گردم ، جامعه چيست ؟ امام عليه السلام فرمود: (صحيفه اى است به درازاى هفتاد ذراع به ذراعرسول خدا صلى الله عليه و آله و املاى آن حضرت كه همه مطالب آن يك به يك از دولب مبارك ايشان بيرون آمده و على عليه السلام آن را به خط خود نوشته است . در آن صحيفه از هر حلال و حرامى ، و از هر آنچه كه مردم به آن نياز داشته و دارند، سخنرفته است ، حتى ديه يك خراش سطحى بر پوست بدن .) آنگاه دست خود را به شانه ام زد و فرمود: (اجازه مى دهى اى ابومحمد؟) جواب دادم : فداى تو گردم ، تمام وجود من در اختيار تو است ، هر چه مى خواهى انجام بده. پس آن حضرت با دست خود فشارى بر شانه ام وارد كرد و فرمود: (حتى ديه اين را!) و اين مطلب را قدرى غضب آلود فرمود. من گفتم : به خدا سوگند كه اين خود علم است و... سخن پيرامون (جامعه ) و كتاب امام على عليه السلام در روايات متعددى آمده است ، و دراينجا ما به ذكر همين يك روايت بسنده مى كنيم . حال به اين سخن مى پردازيم كه امامان بعد از اميرالمومنين على عليه السلام كتابهاى امامبويژه جامعه را چگونه پس از سپرى شدن ايام خويش به امام پس از خود به وديعت مىسپردند. كتابهاى امام عليه السلام در دست ائمه اهل البيت عليه السلام مواريث امامت و امام حسن و امام حسين و امام سجاد عليه السلام شيخ كلينى در كتاباصول از قول از قول سليم بن قيس (272) چنين آورده است : من شاهد و ثيت امر المؤ منين عليه السلام به فرزندش حسن عليه السلام بودم . آنحضرت پس از انجام وصيتت ، حيسن عليه السلام و محمد حنيه و همه ى پسرها و بزرگانشيعيانش و خانواده اش را بر آن گواه گرفت . و آنگاه كتاب و سلاح خود را به فرزندشحسن عليه السلام تحويل داد و گفت : پسرم ، رسول خدا به من امر فرموده است كه تو را را وصى خود گردانم كتابها واسلحه ام را به تو تحويل دهم ، همانطور كهرسول خدا صلى الله عليه و آله مرا وصى خود قرار داد و كتابها و اسلحه اش را به منسپرد. و نيز فرمان داده است تا به تو دستور دهم كه چون مرگت فرا رسد، آنها را بهبرادرت حسين عليه السلام تحويل دهى . سپس اميرالمومنين عليه السلام روى به جانب حسين عليه السلام كرد و به او فرمود: ورسول خدا صلى الله عليه و آله تو را نيز فرمان داده است كه آنها را بدين پسر خويش(على بن الحسين عليه السلام ) تحويل دهى . سپس دست على بن الحسين عليه السلام را گرفت و فرمود: ورسول خدا صلى الله عليه و آله تو را نيز فرمان داده است تا آنها را به پسرت محمدتحويل دهى و از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و من به او سلام برسان .(273) و باز در كتاب كافى و بصائر الدرجات چنين آمده است : حمران (274)مى گويد: از ابوجعفر، امام باقر عليه السلام در مورد صحيفه مهر و مومشده اى كه نزد (ام سلمه ) به وديعت نهاده شده بود و مردم درباره آن سخن مى گفتندسوال نمودم . امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا را چون اجل فرارسيد، على عليه السلام علم و اسلحه آن حضرت و هر چه را نزداو بود (از مواريث امامت ) به ارث برد. (اين علوم و معارف و سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله همچنان نزد اميرالمومنين عليهالسلام بود) تا اينكه به حسن عليه السلام و پس از او به حسين عليه السلام رسيد. دراين موقع چون ما از غلبه دشمنان بيم داشتيم ، اين بود كه آنها را (جدم حسين عليه السلام) نزد (ام سلمه ) به امانت سپرد و بعد از آن على بن الحسين عليه السلام آنها را از امسلمه باز ستاند. من گفتم : بسيار خوب (بنابراين ) سپس به پدرت رسيد، و بعد از آن نزد تو بوده وبه تو رسيده است . امام باقر عليه السلام پاسخ داد: آرى ، همينطور است . (275) و نيز از عمر بن ابان (276) روايت شده است (277) كه گفت : از حضرت امام جعفرصادق در مورد صحيفه سر بمهرى كه نزد (ام المومنين ام سلمه ) به امامت نهاده شدهبود، و مردم از آن سخن مى گفتند جويا شدم . امام در پاسخ فرمود: هنگاميكه رسول خدا صلى الله عليه و آله در گذشت ، على عليه السلام دانش و سلاح وهر آنچه را نزد آن حضرت بود (از مواريث امامت ) از او به ارث برد و همچنان نزدش بودتا اينكه به فرزندش حسن عليه السلام و، بعد از او به حسين عليه السلام رسيد. (در اينجا من صبر نكرده به دنبال سخنان امام ) عرض كردم : بعد از امام حسين عليه السلامآنها به على بن الحسين عليه السلام ، و از او به فرزندش (امام باقر عليه السلام )رسيد و از او هم به شما منتقل شده است ؟ امام صادق عليه السلام فرمود: آرى همينطور است . در كتاب غيبت شيخ طوسى ، و مناقب ابن شهر آشوب و بحارالانوار مجلسى ، ازقول فضيل (278) چنين آمده است : ابوجعفر، امام محمد باقر عليه السلام به من فرمود: در همان هنگام كه حسين عليه السلام عازم حركت به سوى عراق بود، وصيت نامه پيغمبرصلى الله عليه و آله و كتابها و ديگر اشياء آن حضرت را به امانت نزد (ام سلمه )گذاشت و به او فرمود: وقتى كه پسر بزرگترم به تو مراجعه كرد، آنچه را كه بتوامانت سپرده ام به او تسليم كن . پس از اينكه حسين عليه السلام به شهادت رسيد، على بن الحسين نزد ام اسلمه رفت ، وآن بانو هم تمامى اشيائى را كه حسين عليه السلام به امانت نزدش نهاده بود، به امامسجاد عليه السلام تحويل داد. (279) و نيز در كتاب كافى و اعلام الورى ، و مناقب ابن شهر آشوب ، و بحارالانوار مجلسى ، ازابوبكر حضرمى (280) روايت شده است - لفظ از كافى است - كه امام صادق عليهالسلام فرمود: حسين عليه السلام در آن هنگام كه به سوى عراق عزيمت مى فرمود، كتابها و صيت نامه رانزد (ام سلمه ) به امانت نهاد. (اينها همچنان نزد آن بانو بود) تا اينكه على بن الحسين عليه السلام بازگشت و (امسلمه ) همه آنها را به وى تحويل داد. (281) و البته اينها بغير از آن وصيتى است كه امام در كربلا به همراه آنچه كه امامى از امامديگر به ارث مى برد به امانت به دخترش فاطمه سپرد او بعدها به على بن الحسينعليه السلام تحويل داد؛ زيرا در آن ايام ، امام سجاد عليه السلام به سختى بيمار بود. مواريث امامت و امام محمد باقر عليه السلام در كافى ، و اعلام الورى ، و بصائر الدرجات ، و بحار الانوار، ازقول عيسى بن عبدالله (282) از پدرش از جدش چنين آمده است : در بستر مرگ امام سجاد على بن الحسين عليه السلام به فرزندانش كه پيرامون او گردآمده بودند، نظرى افكند، و سپس چشم به فرزندش محمد به على (اما باقر عليه السلام) انداخت و به او فرمود: (محمد! اين صندوق را بگير و به خانه خود ببر) سپس امام به سخن خود ادامه داده فرمودند: (در اين صندوق بهيچ عنوان دينار و درهمى وجود ندارد، بلكه آكنده از علوم است )(283) و نيز در بصائر الدرجات و بحار الانوار، از همين عيسى بن عبدالله بن عمر روايت شدهاست كه امام صادق عليه السلام فرمود: پيش از آنكه على به الحسين عليه السلام بدرود حيات گويد سبد يا صندوق را حاضركرده به فرزندش فرمود: محمد! اين صندوق را ببر. او نيز صندوق را توسط چهار نفرحمل نمود و برد. چون امام سجاد درگذشت ، عموهايم براى گرفتن سهم خود از محتويات آن صندوق بهپدرم مراجعه كرده گفتند: بهره ما را از آن صندوق بپرداز! امام باقر در پاسخ آنها فرمود: به خدا قسم كه شما را نصيبى در آن نيست . اگر شما رابهره اى در آن مى بود آن را (پدرم ) به من تحويل نمى داد. (سپس امام صادق عليه السلام اضافه مى فرمايد:) در آن صندوق سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله و كتابهاى او قرار داشت .(284) مواريث امامت و امام صادق عليه السلام در بصائر الدرجات از قول زراره (285) آمده است كه از امام صادق عليه السلامفرمود: هنوز امام باقر عليه السلام حيات داشت كه آن مواريث و كتابها به منمنتقل شد.(286) امام موسى بن جعفر عليه السلام در كتاب غيبت نعمانى ، و بحار الانوار مجلسى ازقول حماد صائغ آمده است كه گفت : در آن مجلسى كه مفضل بن عمر مسائلى را از ابوعبدالله امام صادق عليه السلام مىپرسيد حاضر بودم ... در اين هنگام ابوالحسن موسى (امام كاظم عليه السلام ) وارد شد. امام صادق عليه السلامرو به مفضل كرده پرسيد: (دوست دارى كه مالك كتاب على (بعد از من ) را ببينى ؟) مفضل پاسخ داد: چه از اين بالاتر و بهتر! امام اشاره به امام كاظم كرده فرمود: (اين وارث و مالك كتاب على است .) (287) امام رضا عليه السلام در كافى و ارشاد مفيد و غيبت شيخ طوسى و بحارالانوار از امام كاظم عليه السلام روايتمى كنند كه فرمود: فرزندم على بزرگترين فرزند من ، و نيكترين آنان در نظر من ، و محبوبترينشان براىمن مى باشد. او در كنار من به كتاب جفر نگاه مى كند، و هيچكس جز پيغمبر يا وصىپيغمبر بدان نظر نكرده است .(288) امامان مكتب اهل البيت به (جامعه ) مراجعه مى كنند نخستين امامى كه به كتاب اميرالمومنين عليه السلام اشاره كرده و از آن سخن گفته است ،امام على به الحسين زين العابدين عليه السلام مى باشد، اين مطلب در كتابهاى كافى ،من لايحضره الفقيه ، تهذيب ، معانى الاخبار، ووسائل آمده است ، و ما آن را از كتاب كافى نقل مى كنيم . از ابان بن تغلب (289) روايت شده كه مى گفت : از على بن الحسين عليه السلام در مورد كسىسوال شد كه درباره مقدارى از مال خود وصيت كرده است . (يعنى به طور مبهم وصيت كردهاست كه قدرى از مال مرا به فلان مصرف برسانيد، ولى مقدار آن را مشخص نكرده وعبارتى مانند (شى ء من مالى ) به كار برده است .) آن حضرت در پاسخ فرمود: (شى ء) در كتاب على عليه السلام يك ششم محسوب مى شود.(290) و نيز در كتابهاى خصال ، و عقاب الاعمال ، ووسائل الشيعه ، از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود: در كتاب على عليه السلام آمده است : سه خصلت است كه دارنده آن نمى ميرد مگر اينكه وبال و زيان آنها را در ايام حيات خود ببيند، آنها عبارتند از: سركشى ، بريدن از بستگان و خويشاوندان و سوگند دروغ ...(291) امام صادق عليه السلام نيز در مورد اثبات اول ماه با رويتهلال به كتاب اميرالمومنين على عليه السلام اشاره فرموده است . (292) بجز مواردى كه ذكر شد، ما خود سى و نه مورد ديگر از روايت هائى كه در آنها دو امامبزرگوار، امام باقر و امام صادق عليه السلام از كتاب اميرالمومنين على عليه السلامسخن گفته اند به دست آورده ايم . (293) گذشته از اينها مواردى نيز بوده است كه همين دو امام بزرگوار عين كتاب اميرالمومنين رابيرون آورده متن آنرا براى برخى از اصحاب خود چون زراره ،، محمد بن مسلم (294)،عمر بن اذينه (295) ابوبصير، و ابن بكير (296)، و عبدالملك بن اعين (297) ومعتب (298) خوانده اند. (299) و نيز گاهى ديده شده است كه امام باقر و امام صادق عليه السلام كتاب اميرالمومنين را دربرابر پيروان مكتب خلفا گشوده و مطالبى از آن را به ايشان نشان داده اند. حديث زيرمبين همين مطلب است . نجاشى رويت كرده است كه : عذافر صيرفى (300)در معيت حكم بن عتيبه (301) به خدمت امام باقر عليه السلامرسيدند. حكم آغاز سخن كرد و مسائلى را مطرح ساخت و امام با اينكه ديدار حكم را خوشنداشت ، او را پاسخ مى داد تا اينكه در مساله اى بينشان اختلاف نظر افتاد (او حكم پاسخامام را نپذيرفت ) در اين هنگام امام باقر روى به فرزند خود كرده فرمود: (پسرم برخيز و آن كتاب على عليه السلام را بياور.) فرزند امام فرمان برد و كتابى بزرگ كه طومار وار روى هم پيچيده شده بود پيش روىآن حضرت نهاد. امام آن را گشود و به جستجوى مساله مورد بحث پرداخت تا آن را بيافت وسپس فرمود: (اين املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله و خط على عليه السلام است .) سپس روى به حكم كرده و فرمود: (اى ابواحمد، تو و سلمه (302) و ابوالمقدام (303)، به هر طرف كه مى خواهيد،به شرق و به غرب برويد، كه به خدا سوگند علمى از اين مطمئن تر كه نزد ماخانواده است و جبرئيل بر ما فرود آورده ، نزد هيچكس ديگر نخواهيد يافت .) (304) دوازده امام اهل البيت عليه السلام گاه مى شد كه حكم مساله اى را از كتاب امام على بن ابىطالب عليه السلام مى گفتند و به كتاب امام تصريح مى كردند و گاه نيز همان حكم رابدون اينكه نامى از كتاب امام عليه السلام ببرند مى داشتند كه ما اين مطلب را در كتاب(معالم المدرستين ) (305) شرح داده ايم . از همين روست كه تمامى احاديث ائمه اهل البيت عليه السلام را سندى واحد است ، احاديث آنهابا هم از يك ريشه برخاسته ، و از يگانگىكامل با هم برخوردارند. هشام بن سالم (306) حماد بن عثمان (307) و ديگران روايت كرده اند كه ابوعبداللهامام صادق عليه السلام فرمود: حديث من ، حديث پدرم مى باشد؛ و حديث پدرم ، حديث جدم ، و حديث جدم ، همان حديث حسيناست . و حديث حسين ، حديث حسن است ، و حديث حسن ، حديث اميرالمومنين ، و حديث اميرالمومنين ،حديث رسول خدا، و حديث رسول خدا، سخن خداىعزوجل مى باشد. (308) و از همين جهت بود كه امام باقر عليه السلام در پاسخ جابر بن عبدالله - كه ازحضرتش خواسته است : هر وقت برايم حديثى بيان مى فرمائيد، اسناد آن را هم برايمبگوييد - فرمود: پدرم ، از جدم رسول خدا از جبرئيل ، از جانب خداىعزوجل برايم چنين حديث كرد، و هر حديثى كه من براى تو مى گويم ، به همين اسناد است. (309) و از همين روى بود كه ابوعبدالله امام صادق عليه السلام به (حفض بن بخترى )(310) فرمود: آنچه از من شنيده اى مى توانى آن را از جانب پدرم روايت كنى . و آنچه را كه از من شنيدهاى مجاز تا از جانب رسول خدا روايت كنى . (311) و شاعر در همين زمينه چه نيكو سروده است كه :
روى جدنا عن جبرئيل عن البارى
| يعنى : پس دوستى و پيروى كسانى را پيشه كن كه گفتار و حديث آنان چنين است : جد ما،از جبرئيل ، از خداوند متعال روايت كرده است . تا اينجا مشخص ساختيم كه ائمه اهل البيت عليه السلام عملا چگونه امت اسلامى را آگاه مىساختند كه ايشان وارثان پيغمبر در علوم و معارف اسلامى هستند و اين علوم را على عليهالسلام به خط خود و املاء رسول خدا صلى الله عليه و آله در كتابى ويژه مدون ساختهاست . بازگشت به سر گذشت حديث در مكتب خلفا در برابر آن همه محكم كارى ها در مكتب خلفا اهل البيت عليه السلام مساءله مدارك حديثپيامبر در مكتب خلفا به قرار ذيل است : در مكتب خلفا نوشتن حديث پيامبر صلى الله عليه و آله را تا زمان عمر بن عبدالعزيزتحريم كرده بودند، اما به دستور اين خليفه اين امر حرام ،حلال شد، و به امر وى در ابتداى قرن دوم هجرى پيروان مكتب خلفا تدوين را شروعكردند. بنابراين آنچه به نام حديث پيامبر در آغاز قرن دوم هجرى نزد پيروان مكتب خلفا وجودداشت ، احاديثى بود كه با چند واسطه از پيامبر به ايشان رسيده بود. بنا بر نظر محدثين ، حديث در مدت يك قرن توسط چهار طبقه از روات روايت مى شود،براى مثال مى گوئيم : چنانچه در آن زمان كه خليفه عمر بن عبدالعزيز دستور نوشتن حديث را صادر كرد،محدثى در كتاب خود از شخص خليفه عمر بن عبدالعزيز - كه درسال 101 هجرى وفات كرده - حديثى را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كند، دراين مورد سلسله سند حديث مى توانست چنين باشد: 1 - خليفه عمر مى توانست آن حديث را از پدرش عبدالعزيز بن مروان روايت كند. 2 - عبدالعزيز بن مروان مى توانست حديث را از پدرش مروان بن حكم روايت كند. 3 - مروان بن الحكم كه در زمان پيامبر طفلى شيرخوار بوده مى توانست آن حديث را ازپدرش حكم بن الى العاص روايت كند. 4 - حكم بن ابى العاص كه حضور پيامبر را در بزرگسالى درك كرده بود مى توانستحديث را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كند. بنابراين در مثال مذكور آن حديث با چهار واسطه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايتشده است . در اين صورت حديثى كه در طول صد سال با چهار واسطه از زبانى به گوشىبرسد، تا چه اندازه قابل اعتماد است !؟ اينك دليلى روشن از مكتب خلفا بر گفته خود مى آوريم : ذهبى و ابن كثير از بشرين سعد روايت مى كنند كه مى گفت : از خدا بترسيد، و خوددار باشيد و در روايت كردن حديث ! به خدا قسم من خود كسانى را ديدم كه با هم در مجلس ابوهريره مى نشستيم و ابوهريرهاز پيامبر حديث روايت مى كرد، سپس بر مى خاست . من خود مى شنيدم از بعضى كسانى كهبا ما - در مجلس ابوهريره - بودند، روايتهائى را كه ابوهريره از پيامبر روايت مى كردو روايت هائى را كه ابوهريره از كعب روايت كرده بود به پيامبر نسبت داده و از پيامبرروايت مى كرد. (312) ناگفته نماند آنچه تا بدينجا بيان شد درباره احاديثى مى باشد كه در زمان معاويهجعل نشده ، و يا آنكه به سود خلفا دستكارى نگشته است ؛ چنانكه در كتاب نقش عايشهبه خصوص فصل (با معاويه ) و نيز در بحثهاى گذشته اين كتاب به آن اشاره شد. سخن آخر اگر هيچ دليلى جز آنچه در اين بحث بيان شد - كه پيامبر همه علوم و معارف اسلامى رابه دوازده وصى خود كتبا تسليم نموده است - در دست نداشته باشم ، باز هم مسلمانان وبه طور كلى همه كسانى كه بخواهند تفسير قرآن و سنت يعنى عقايد و احكام اسلام را ازپيامبر صلى الله عليه و آله بياموزند، چاره اى ندارند جز آنكه به دوازده وصى آنحضرت مراجعه كنند و عقايد و احكام اسلامى را در مكتب آنان فرا گيرند. ولى با وجود اين - چنانكه در بحث آينده آشكار مى شود - پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به فرمان خداوند عزوجل به مسلمانان به صراحت اعلام فرموده كه پس از وى امام ورهبر انسانها دوازده وصى او مى باشند. اينك - بحوله تعالى - به اين بحث مى پردازيم. بحث دوم : خداوند حافظان و مبلغان اسلام پس از پيامبر خاتم ص تعيين فرموده ،و پيامبرص اين امر را به امت تبليغ نموده است مقدمه در آغاز بحث ، شايسته است اساس تفكرات مكتب خلفا و مكتباهل البيت عليه السلام را در امر امامت بررسى نمائيم . اساس تفكرات دو مكتب در امر امامت پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله تا به امروز، دو مكتب در عالم اسلام وجودداشته است : 1 - مكتب امامت 2 - مكتب خلافت مكتب خلافت مى گويد: پيشوا و زمامدار انتخابى است . اما مكتب امامت مى گويد: پيشوا و زمامدار امت همان اوصياء پيامبر مى باشند؛ و اين امرانتصابى است ، نه انتخابى . آن گروه كه مى گويند تعيين پيشوا بر اساس انتخاب مى باشد، معتقدند كه اين انتحاببه دست مردم انجام مى گيرد، و بعد از پيامبر اين مردمند كه زمامدار را انتخاب مى نمايند. اما مكتب امامت مى گويد كه تعيين پيشوا - اوصياء پيامبر - از طريق انتصاب مى باشد، واين انتصاب از طرف خداست ؛ نه از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و نه از جانب مردم .خداوند متعال پيشوا را نصب مى كند، و پيامبر صلى الله عليه و آله تعيين و انتصاب الهىرا به مردم تبليغ مى نمايد. اينك پيش از آغاز بررسى تفصيلى نظريات دو مكتب ، لازم است دو نكته را در اين مقدمهيادآور گرديم : 1. دانشمندان مكتب خلافت كتاب هائى دارند كه در آن قانون و راه روش تشكيل حكومت ، واجبات اين كار، وظايف حاكم ، حقوق دولت اسلامى بر مردم ، و حقوق مردمبر دولت اسلامى و اين كه والى و وزير را به چهشكل بايد انتخاب كرد، امام جمعه و قاضى چگونه تعيين مى شود، ماليات به چه نحوگرفته مى شود، زكات و خراج و جزيه چه اندازه است ، و چه كسى بايد بگيرد وچگونه بگيرد، و امثال اين ها را بيان كرده اند. اين كتاب ها، نوشته هاى رسمى علماىمعتبر و مشهور و مورد اعتماد مكتب خلفا مى باشد كه ما نظريات مكتب خلفا در مورد تعيينزمامدار مسلمين و چگونگى انتخاب او را، از اين گونه كتب استخراج كرده و ارزيابى مىكنيم . 2. نكته ديگر كه لازم است در اين مقدمه يادآور شويم ، اصطلاح (خليفه ) است كه دربحثهاى گذشته نيز در مورد آن سخن گفته بوديم ، و اينك به طور ملبسوتر آن راتوضيح مى دهيم : الف - معناى لغوى خليفه ابن اثير گويد: خليفه به كسى گفته مى شود كه نيابت و جانشين غير را بر عهدهبگيرد. (313) و نيز راغب اصفهانى گويد: خلافت نيابت از غير است . (314) در قرآن كريم ، در برخى از آيات ، الفاظ (خلائف ) و (خلفاء) كه جمع (خليفه) مى باشند، به همين معناى لغوى استعمال شده است . چنانكه در آيه 69 از سوره اعراففرموده است : (و جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح ) شما را پس از قوم نوح جانشينان ايشان قرار داد. در بعضى از فرمايشات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيزاستعمال لفظ خليفه در همان معناى لغوى خود مشاهده مى شود. مانند اينكه مى فرمايد: (اللهم ارحم خلفائى . اللهم ارحم خافائى . اللهم ارحم خلفائى ): بار خدايا خلفا مرا مورد رحمت خويش قرار بده ... (اين عبارت را سه بار تكرار فرمود) عرضه داشتند: اى رسولخدا، خلفاى شما كيانند؟ فرمود: (الذين ياتون بعدى ؛ يروون حديثى و سنتى ...): (315) آن كسانى كه بعد از من مى آيند و حديث و سنت مرا بازگو مى نمايند... ب - خليفه در اصطلاح مسلمين در گذشته ياد آور شديم ما در اسلام نامگذارى هائى داريم كه در زمان خود پيامبر انجامشده ، كه البته يا شخص پيامبر اين نام را انتخاب كرده ، و يا از جانب خدا نامگذارى شدهو پيامبر آن را تبليغ نموده است . اين گونه نامگذاريها را (مصطلحات اسلامى ) و(مصطلحات شرعى ) (316) ناميده اند. يعنى اصطلاحات يا نامهائى كه به وسيلهشرع و شارع انتخاب شده است . اما يك دسته از نامگذاريها مى باشند كه مسلمان ها يا علمااسلام كرده اند كه آن ها را (مصطلحات متشرعه ) و يا (مصطلهات مسلمين ) ناميده اند. خليفه در مفهوم كنونى آن - يعنى حاكم و زمامدار مسلمين - يك نامگذارى شرعى نيست . يعنىاين لفظ در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين معنى قرار داده نشده است ، هر چههست از مسلمانان مى باشد، و پيروان مكتب خلفا هستند كه چنين نامگذارى كرده اند. اينان درابتداى امر كسى را كه پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله براى زمامدارى انتخابكردند (خليفه الرسول ) و بعدها به اختصار (خليفه ) ناميدند. گاهى نيز برخىاز پيروان مكتب خلفا از حاكم و سلطان وقت به (خليفه الله ) تعبير نموده ، اصطلاحخليفه را مختصر شده آن قلمداد مى نمودند. ج - خليفه در اصطلاح اسلامى چنانكه از موارد كاربرد لفظ خليفه در برخى از آيات قرآن و روايات اسلامى استفاده مىشود، (خليفه الله ) در اصطلاح اسلامى كسى است كه خداىمتعال او را معين فرموده تا (اسلام ) را بهاهل زمان خويش تبليغ نمايد؛ اعم از اينكه اين شخص پيامبر باشد يا وصى پيامبر. بنابراين مقصود از خليفه در آياتى مانند آيه 26 از سوره (317) و نيز آيه 30 ازسوره بقره (318) (خليفه الله ) به معناى مذكور مى باشد. خلاصه آنكه (خليفه الله ) امام زمان هر عصرى است كه وظيفه تبليغ و حفظ و حراستدين خدا و احكام الهى را بر عهده دارد و بر مردم است كه خليفه منصوب از جانب خدا رابشناسند و او را مرجع و پناه خود قرار دهند. (319) امامت در مكتب خلفا طرح و دليل نظريه مكتب خلافت را از كتابهائى كه در ابتداى بحث بدانها اشاره داشتيم وموسوم به (الاحكام السلطانيه ) است ، نقل مى كنيم . قاضى ماوردى (م : 450 ه) و قاضى ابويعلى (م : 458 ه) كه هر دو در عصر خويشقاضى القضات بوده اند، در كتابهاى خويش كه هر دو به همين نام است ، مساءله را بدينشكل مطرح مى كنند: امامت كه همان خلافت بعد از رسول است به سهشكل منعقد مى گردد: 1. خليفه اى جانشين خويش - يعنى خليفه بعد از خود - را تعيين مى كند. به اين معنى كهاگر هارون الرشيد گفت : بعد از من امين و ماءمون خليفه اند، مسلمانان مجبور به پذيرشهستند، و اين خليفه ، خليفه شرعى و اسلامى است ، و پذيرش او وجوب دينى دارد. اين دودانشمند مى گويند: (در اين زمينه هيچگونه اختلافى نيست ، و پذيرش خليفه بدينشكل مورد اجماع و اتفاق است .) استدلاب اين دو در مورد اينگونه منعقد شدن امامت و اصالت و صحت آن به اين است كهابوبكر بعد از خودش ، عمر را به زمامدارى مردم تعيين نمود و كسى هم با اين نظريهمخالفت نكرد. پذيرش عموم مسلمانان نشان مى دهد كه اين راه و روش را صحيح دانسته اند.لذا اين نوع از انتخاب خليفه كه به دست خليفهقبل انجام مى گيرد، به دليل عمل ابوبكر و عدم اعتراض مردم صحيح است ، و در اصالتو صحت اين روش در مكتب خلفا اختلافى وجود ندارد. (320) 2. خيلفه به انتخاب مردم تعيين مى شود. در اين نوع از تعيين خليفه صاحب نظران مكتب خلفا اختلاف دارند. ماوردى مى گويد:(اكثريت دانشمندان برآنند كه خليفه به وسيله پنج تن ازاهل حل و عقد يعنى بزرگان و عقلاى قوم انتخاب مى شود، يا اين كه يك تن انتخاب مىنمايد، و چهار نفر ديگر موافقت مى كنند.) (321) دليلى كه ايشان براى اين نظريه نقل مى كنند، اين است كه در خلافت ابوبكر، پنج تنبا وى بيعت كردند، و اين بيعت رسميت يافت ، و پذيرفته شد. پنج تن مزبور عبارتبودند از: عمر بن خطاب ، ابوعبيده جراح ، سالم آزاد كرده ابوحذيفه ، نعمان بن بشير واسيد بن حضير و بدين شكل بيعت در سقيفه منتخب در سقيفه ، به مردم عرضه شد، مردمنيز خواه و ناخواه او زا پذيرفتند. (322) پس به اين دليل - يعنى عمل اين چند تن - انتخاب خليفه با بيعت و رضاى پنج تن ازاهل حل و عقد تماميت مى پذيرد، و انجام مى يابد. دليل ديگر اين نظريه اين است كه عمر بن خطاب در شورائى كه براى تعيين خليفه پساز خويش معين نمود گفت : اگر پنج تن از اين شش نفر يكى را به خلافت پذيرفتند، اوخليفه خواهد بود. بيشتر دانشمندان اين مكتب در اين عقايد اتفاق نظر دارند. گروهى ديگرى از دانشمندان مكتب خلافت مى گويند: خلافت همانند عقد ازدواج است . همانطور كه در عقد نكاح ، يك عاقد لازم است و دو شاهد، درخلافت هم يك نفر بيعت مى كند، و دو نفر اعلام رضايت مى نمايند. و همين تعداد ازاهل حل و عقد براى تعيين خليفه و زمامدار كافى است . (323) دسته سوم معتقدند: تنها اگر يك نفر با خليفه بيعت كند كافى مى باشد. انتخاب يك نفرو بيعت همان يك نفر، خليفه امت بزرگ اسلامى را بر مى گزيند. دليل اينها اين است كه مى گويند: عباس بن عبدالمطلب به على گفت : (امدد يدكابايعك فيقول الناس : عم رسول الله صلى الله عليه و آله بايع ابن عمه ، فلا يختلفعليك اثنان ) : (324) دست خويش را دراز كن تا با تو بيعت كنم . مردم خواهند گفت : عموى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله با پسر عموى وى بيعت كرده است . و ديگر پس ازآن ، دو نفر هم در كار شما مخالفت نخواهند كرد . دليل دوم اين است كه بيعت مانند حكم و فرمان حاكم شرع است ، و حكم و فرمان يك حاكمشرع ، نافذ مى باشد و مخالفت با آن جايز نيست . بنابراين دو دليل ، اگر حتى يك نفر با كسى به عنوان خلافت بيعت كرد، خلافت وى برپا مى شود، و رسميت و شرعيت پيدا مى كند. (325) 3. خيلفه با زور شمشير و پيروزى نظامى خلافت را به دست آورد. بر اساس اين نظراگر حكومت بر مسلمانان به وسيله زور و غلبه نظامى بدست آمد، شخص حاكم ، خليفه برحق است ، و خلافت او رسمى و اسلامى مى باشد، و طبقنقل قاضى ابويعلى : (آن كسى كه با شمشير و زور بر جامعه اسلامى غلبه يافت ، و خليفه گشت ، واميرالمومنين ناميده شد، ديگر براى هر كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد جايز و روانيست كه شبى را به روز آورد و در حالى كه او را امام نداند؛ خواه خليفه آدمى جنايتكارباشد، و خواه پاكدامن .) (326) فضل الله بن روزبهان ، فقيه معتبر مكتب خلفا، در كتاب سلوك الملوك در مورد اين قسم ازتشكيل خلافت مى نويسد: (طريق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهى و امامت و، شوكت و استيلا است . علما گفته اند كهچون امام وفات كند، و شخصى متصدى امامت گردد بى بيعتى و بى آن كه كسى او راخليفه ساخته باشد و مردمان را قهر كند به شوكت و لشكر، امامت او منعقد مى گردد بىبيعتى ؛ خواه قريشى باشد و خواه نه ، و خواه عرب باشد يا عجم يا ترك ، خواه مستجمعشرايط باشد و خواه فاسق و جاهل ... و امام و خيلفه بر او اطلاق توان كرد.) (327) خليفه و مسلمانان اگر كسى به يكى از راههاى گفته شده به خلافت رسيد، به زور، يا با بيعت يك تن ياسه تن يا پنج تن ، يا با انتخاب خليفه قبلى ، بر عموم مسلمين واجب است كه او را بهشخص و نام بشناسند و به خلافت بپذيرند، همانطور كه واجب است خدا و پيامبرش رابشناسند. اين خود يك نظر است ؛ اما اكثريت معتقدند به همين اندازه كه مردم بدانند كه چه كسىخليفه است كافى است ، و شناسائى تفصيلى احتياج نيست ، و شناخت اجمالى كافى مىباشد. (328) پيروان مكتب خلافت يك دسته روايات در معتبرترين كتب خويش از برجسته ترين راوياننقل مى كنند، و براساس آن مى گويند امام و خليفه مسلمانان هر كارى را مجاز است انجامبدهد، جايز نيست بر روى او شمشير كشيد، و با او مخالفت نمود و بر او خروج كرد. اينكنمونه هايى از اين روايات : 1) حذيفه از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى كند: (يكون بعدى ائمه لايهتدون بهداى ولايستنون بسنتى فيهمرجال قلوبهم كفلوب الشياطين فى جثمان انس .) قال قلت : كيف اصنع يا رسول الله ان ادرك ذلك ؟ قال : (تسمع و تطيع للامير، و ان ضرب ظهرك و اخذ مالك ، فاسمع واطع .) (329) (پس از من پيشوايانى خواهند آمد كه راه من نمى روند، و به روش منعمل نمى كنند. پاره اى از ايشان دالهائى همچوندل شياطين دارند اگر چه به ظاهر انسانند!) حذيفه مى گويد: گفتم : يا رسول الله ، اگر من آن زمان را دريابم چه عكس العملىنشان دهم ؟ فرمود: شنوائى صد در صد و اطاعت مطلق از امير كن ، و اگر چه بر پشتت بكوبد، و مالت راببرد تو بايد فرمان ببرى ، و گوش به دستورش بسپارى !). 2) ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت مى نمايد: (من راى من امامه شيئا تكرهه فيصبرفانه فارق الجماعه شبرا فمات ، مات ميتهجاهليه ) : (330) اگر كسى از پيشوا و زمامدار خويش چيز ناخوش آيندى مشاهده كرد، بايد كه صبر كند؛زيرا اگر كسى از دستگاه خلافت و مسلمانان پيرو آنها يك وجب دور شود، بر آن بميرد،مانند مردگان جاهليت مرده است . 3) در روايت ديگر ابن عباس از آن حضرات چنيننقل شده است : (ليس احد من اللناس خرج من السلطان شبرا فمات عليه ، الا مات ميته جاهليه ) : (331) هيچكس را نرسد كه بر پادشاه و امام زمان خود قيام كند و حتى وجبى از حكومت او سرپيچى نمايد. و اگر چنان كند و بميرد، بر سنت جاهليت مرده باشد. يكى از دانشمندان بزرگ مكتب خلفا در ذيل اين احاديث در بابى به عنوان (لزوم طاعهالامراء) مى گويد: عموم اهل سنت يعنى فقهاء و محدثين و متكلمين مى گويند كه حاكم با فسق و ظلم و زير پاگذاشتن حقوق مردم معزول نمى شود، و نمى تواند او را خلع نمود. و اصولا جايز و روانيست كه عليه او قيام شود، بلكه واجب است كه او را پند و اندرز دهند؛ و او را از خداوند وقيامت بترسانيد؛ زيرا در اين زمينه احاديثى از پيامبر به دست ما رسيده است كه ما را ازخروج عليه زمامدار باز مى دارد. خلاصه سخن اين كه قيام بر ضد پيشوايان و زمامداران به اجماع همه مسلمانان حرام است؛ اگر چه فاسق و ستمگر هم باشند. بنابراين عقيده ، خروج بر يزيد بن معاويه شراب خوار و سگ باز وقاتل و جانى ، و قيام عليه عبدالملك بن مروان كه سربازانش خانه كعبه را در زير منجنيقكردند، و جنگ بر ضد وليد كه قرآن كريم را هدف تير قرار داد، جايز نيست ، و حرام مىباشد!! (نووى ) شارح دانشمند صحيح مسلم به دنبال سخنان بالا مى گويد: روايات فراوان پشت در پشت هم داده و گفتار بالا را اثبات مى كنند، و از آن گذشتهاهل سنت اجماع كرده اند كه زمامدار با فسق و فجور از امامتعزل نمى گردد. (332) اين دانشمند در اين جا به آيه شريفه (اطيوالله و اطيعواالرسول و اولى الامر منكم ) (333) استناد كرده و گفته است كه چون زمامداراناولياء امورند، از ايشان بايست اطاعت كرد. اين بود خلاصه سخنى كه در مكتب علمى و حديثى و شروح كتب خلفا آمده است . امامت در مكتب اهل البيت عليه السلام در مكتب اهل البيت عليه السلام مساله امامت به صورت ديگرى مطرح مى شود، و چنانكهديديم امامت بر اساس انتصاب الهى شكل مى گيرد. پيشوايان اين مكتب و دانشمندان آن بهاين آيه از قرآن كريم استناد مى كنند: (و اذا ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهنقال انى جاعك للناس اماما: (334) خداوند ابراهيم را با كلماتى امتحان فرمود. او با كمك الهى از امتحان با سرافرازىبيرون آمد. در نتيجه خداوند فرمود: من ترا امام مردم قرار دادم . با كلماتى كه با آن خداوند متعال ابراهيم خليل عليه السلام را امتحان فرمود در چه زمينهاى بوده است ؟ آيا در آن از كشتن فرزند دلبندشاسماعيل سخن رفته بود؟ و يا جنگ با طاغوت بزرگ زمان نمرود؟ و يا در مورد رفتن بهآتش نمرود، و سوختن با نهايت خشنودى رسيده است ؟ يا همه اينها بوده است ؟ از كلماتقرآن كريم دقيقا روشن نيست . هر چه بوده حادثه يا حوادثى بس عظيم بوده كه براىابراهيم خليل امتحانى بزرگ محسوب شده است . در هر حال آنگاه كه اين پيامبر بزرگ از پيچ و خم اين امتحانات به سلامت جست ، ومانندهميشه عمرش سر بندگى و اخلاص به درگاه ربوبى سائيد، و مقاموالاى امامتنايل شد. مقام امامت ، آنهم پس ازنيل به نبوت و رتبه اولوالعزمى و خلت ( دوستىخداوند) چه مقامى مى تواندباشد كه نيل بدان ابراهيم عظيم عليه السلام را آنچنان بهوجد مى آورد كه آن رابراى فرزندانش نيز درخواست مى كند!... ابراهيم عليه السلام با شنيدن اين پيام الهى و رسيدن به اين مرتبت عظمى ، به مقتضاىبشريت از خداى خويش تفاضا مى كند كه اين مرتبت در فرزندان وى هم باقى بماند. اوبه مناسبت طبيعت بشرى دوستدار فرزندان خويش است ، و مى خواهد كه آنها هم به اينسرافرازى باطنى برسند، و لذا عرضه مى دارد: (و من ذريتى ) آيا از ذريه من نيز؟ خداوند متعال جواب مى فرمايد: (لاينال عهدى الظالمين ) (335)امامت عهد خاص من است با بنده ام و اين عهد،به اشخاص ستمكار و ظالم نمى رسد. ظالم كيست ؟ در عرف و فرهنگ قرآن ، گاهى به كسى كه به خودش ظلم مى كند، ستمكارگفته مى شود. مثلا كسى كه بت مى پرستد، يا خود كشى مى نمايد، به خود ستم كرده ،بنابراين اسلام بدو ظلم مى گويد. و گاه به كسى كه ديگران را مورد ستم قرار مىدهد، و به حقوقشان تجاوز مى كند، ستمكار گفته مى شود؛ مانند كسى كه مال مردم را مى برد، يا از ايشان ربا مى گيرد، و يا به ناموس تجاوزمى كند. بنابراين به طور كلى هر كسى كه به هر عنوان نافرمانى خداىمتعال را مى كند، در بينش قرآن و اسلام ظالم خواهد بود. (336) آن كسى كه لحظه اى در ستم به خود و ديگران بسر برده است ، بر اساس موازين دقيقنظام ربوبى ظالم است ، و سزاوار عهد خدائى - يعنى امامت - نيست . چنانچه مى بينيم ، بر اساس اين استدلال قرآن ، امام مى بايست معصوم باشد. گذشته از اين آيه كريمه ، در جاهاى ديگرى از قرآن كريم نيز از امامت سخن رفته و درآنها بر اساس جعل قرار داد الهى معرفى شده است ؛ مانند (و جعلناهم ائمه يعدون بامرنا و اوحينا اليهمفعل الخيرات و اقام الصلواه و ايتاء الزكوه و كانوا لنا عابدين ) (337) ايشان را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند و به ايشانمجموعه كارهاى خوب بويژه بر پا داشتن نماز و اداى زكات را وحى فرموديم و ايشان رابراى ما بندگانى مطيع بودند. (و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون ) :(338) برخى از ايشان (بنى اسرائيل ) را امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كردند،آنگاه كه صبر و خويشتن دارى كردند، و در يقين به آيات ما پاى برجا بودند. بنابراين امامت در اهل البيت عليه السلام بر اساس قرآن كريم بدينشكل معرفى مى گردد كه تنها بر اساس تعيين وجعل و قرارداد الهى امكان پذير است و بس . مساءله دومى كه در امامت مطرح است ، مساءله عصمت امام مى باشد كه در آيه 124 از سورهبقره - به هنگام سخن گفتن درباره امامت ابراهيم عليه السلام - بدان تصريح شده است وما آن را به اختصار مورد بحث قرار داريم . اينك اگر باز به قرآن رجوع كنيم اين آيه شريفه را ملاحظه خواهيم نمود: (انما يريدالله ليذهب عنكن الرجس اهل البيت و بطهر كم تطهيرا) : (339) جز اين نيست كه خدا مى خواهد هر گونه پليدى و گناه را از شمااهل البيت دور كند، و شما را كاملا پاك و منزه گرداند. كلمه (اهل البيت ) كه در اين آيه به كار رفته است از اصطلاحات شرعى است كه بهوسيله قرآن كريم وضع شده است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز با قاطعيتتمام افراد اين گروه را تعيين فرموده است . (340) حضرتش على و فاطمه و حسن و حسين را در زير كساء خويش جمع فرمود و اين آيه را كهدرباره ايشان نازل گشته بود اعلام داشت ، و بدين وسيله دقيقا معين كرد كه زنان وى درشمار اهل البيت نيستند. (341) لذا (اهل البيت ) نام خاص اين گروه شد، و هر جا دراسلام سخن از اهل البيت گفته شد، اين ها مقصود هستند، و همين ها معصوم مى باشند. اين دومينشرط امامت بود.
|
|
|
|
|
|
|
|