بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب نقش ائمه در احیاء دین, علامه سید مرتضى عسکرى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     AHY00001 -
     AHY00002 -
     AHY00003 -
     AHY00004 -
     AHY00005 -
     AHY00006 -
     AHY00007 -
     AHY00008 -
     AHY00009 -
     AHY00010 -
     AHY00011 -
     AHY00012 -
     FOOTNT01 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اجازه تدوين حديث در مكتب خلفا  
آنگاه كه عمر بن عبدالعزيز در حدود سال صد هجرى حرمت نوشتن سنت پيامبرصل الله عليه و آله را رفع كرد، پيروان مكتب خلفا كوششهايى بسزا در جمع آورىاحاديث پيامبر صلى الله عليه و آله از راويان نمودند. محدثان براى جمع آورى حديث ونقل آن ، از شهرى به شهر ديگر مى رفتند و از محدث هر شهر مى گرفتند و خود نيزبراى محدثان آن شهر حديث نقل مى كردند.
بدينسان احاديثى كه در بين افراد معدودى از اهل مدينه و كوفه و بصره و دمشق بود، درتمام كشورهاى اسلامى آن روز منتشر شد. اين احاديث سبب بروز اختلافهاى شديدى در مكتبخلفا گرديد كه در آينده كيفيت آن را بيان خواهيم كرد.
انتشار احاديث اهل بيت عليه السلام در زمان درگيرى بين سران مكتب خلفا 
پس از دستور عمر بن عبدالعزيز، محبين اهل بيت عليه السلام نيز توانستند خود را به امامباقر عليه السلام برسانند، و احاديث پيامبر را از حضرتش ‍ بياموزند. تا آنكه هشامبه سال 105 ه‍ به خلافت رسيد، و در آزار اهل البيت و دوستدارانشان بيفزود و درسال 117 ه‍، بنابر قولى ، امام باقر عليه السلام مسموم كرد. و درسال 121 ه‍ نيز زيد بن على را شهيد كرد.
هشام در سال 125 ه‍ وفات كرد. پس از او وليد بن يزيد بن عبدالملك به خلافت رسيد.در اين زمان دعوت بنى عباس در خطه خراسان منتشر شد. دراول همين سال گروهى از دعات و مبلغين بنى عباس كه در بين آنان ابومسلم خراسانى بود،همراه با هدايايى از خراسان ، به ديدار محمد بن على نواده عبدالله بن عباس آمدند. وىابومسلم خراسانى را بر آنان امير كرد.
محمد در همان سال وفات كرد. پس از او فرزندش ابراهيم ، ابومسلم را در منصبش تثبيتكرد، ابراهيم را مروان حمار، آخرين خليفه بنى اميه بهقتل رسانيد. پيروان بنى عباس پس از وى ، با برادرش عبدالله كه معروف به سفاحشد، بيعت كرد و سفاح به سال 132 ه‍- به خلافت رسيد.
از سال 125 تا 132 بنى اميه از طرفى سختمشغول جنگ با بنى عباس ‍ بودند، و از طرفى ديگر در درگير شورشهاى خوارج . دراوايل همين رويدادها، بين خود بنى اميه نيز جنگ و كشتار در گرفت .
وليد بن يزيد از خاندان بنى اميه ، پس از يزيد بن معاويه به فسق و فجور مشهور وزبانزد بود؛ تا جايى كه قصد داشت بر بام كعبه ساختمانى بسازد و در آنجا بهميگسارى بپردازد وى براى اين كار مهندسى نيز به مكه فرستاد بود! (160)در اثرظلم و فساد وى ، در شهرها آشوب شد. عمو زاده اش يزيد بن وليد بن عبدالملك ، گروهىاز سران بنى اميه را با خود همدست كرد و با وى جنگيد؛ و سرانجام درسال 126 ه‍ بر او دست يافت و او را بكشت و خود به خلافت نشست .
در اين اوان ، طلاب علوم اسلامى و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله پروانه وار گردشمع هدايت آن زمان ، امام جعفر صادق عليه السلام جمع مى شدند و از حضرتش سنتپيامبر صلى الله عليه و آله و تفسير قرآن و ديگر علوم اسلامى را مى آموختند؛ وبخصوص در ايام حج ، در مدينه و مكه و عرفات و منى ، از شهرهاى دور و نزديك ، گروهگروه مى آمدند و از حضرتش استفاده مى نمودند. استان مناظرات آن حضرت با زنادقه وديگر پيروان ملل و نحل گوناگون مشهور است .
اين وضع از سال 125 ه‍. تا اوايل خلافت منصور عباسى ادامه داشت . مسلمانان بيش ازدوازده سال ، از شهرهاى خطه خراسان تا رى و كوفه و ديگر شهرها، به حج مى آمدند واز حضرتش توشه هائى از سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و علوم اسلامى گرفتهبه شهرهاى خود هديه مى بردند؛ تا جايى كه راويان حديث كه از حضرتش پيامبر صلىالله عليه و آله آموخته بودند، به سه هزار يا بيشتر رسيد. هزارها محدث مى گفتند: (حدثنى ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق عليه السلام عن ابيه ، عن جده ، عن ابيه ، عنرسول الله صلى الله عليه و آله عن جبرئيل ، عن البارى ....) و گاه مى گفتند: (حدثنى ابو جعفر محمد الباقر عليه السلام عن ابيه ، عن جده ، عنرسول الله صلى الله عليه و آله ...) و در اين زمان شماره كتابهاى حديث كوچكىكه در آن حديث اهل البيت عليه السلام تاءليف شده بود و آنها رااصل مى ناميدند، به چهار صد رساله رسيد.
آغاز انتشار و تدوين حديث اهل البيت عليه السلام اينگونه بود. و اينك تدوين حديث در مكتبخلفا.
بازگشت به كار تدوين حديث در مكتب خلفا  
مدت حكومت عمر بن عبدالعزيز كه دستور نوشتن سنت پيامبر صلى الله عليه و آله راصادر كردند، كوتاه بود. وى در رجب سال 99 ه‍ به خلافت رسيد و در صفرسال 101 هجرى وفات كرد. يا خود بنى اميه او را مسموم كردند. ساير خلفا بنى اميهكارهاى او را روا نداشتند. گويند زهرى (م 124 ه‍ ) كتابى نوشت ولى به زمان عمر بنعبدالعزيز نرسيد. (161)
پس از انقراض حكومت بنى عباس كه در سال 132 ه‍ بر سر كار آمدند، در ابتدا درگير ازبين بردن آثار بنى اميه و سرجنبانانشان بودند. منصور دوانيقى درسال 136 ه‍ به خلافت رسيد و با قيام خونين دو برادر، (محمد) و (ابراهيم ) (درگذشتگان سال 145 ه‍) روبرو گرديد كه هر دونسل امام حسن عليه السلام بودند و مردم را دعوت به حكومتاهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله مى نمودند.
پس از ايشان نيز بنى عباس با قيامهاى پياپى امامزادگان ازنسل على و فاطمه عليه السلام كه مردم را دعوت مى كردند به حكومت (الرضا منآل محمد صلى الله عليه و آله : برگزيده خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله )روبرو شدند. در اين هنگام انتشار حديث از مكتباهل البيت عليه السلام و شاگردان امام صادق و امام باقر عليه السلام به اوج خودرسيده بود و هزارها محدث در شهرهاى اسلامى ، حديثى الباقر عليه السلام و حديثىالصادق عليه السلام مى گفتند.
حكومت بنى عباس در برابر دو خطر قرار گرفته بودند: يكى خطر شورشهاى امامزاده هااز فرزندان على و فاطمه عليه السلام كه با شمشير مى جنگيدند؛ و ديگرى خطر انتشارفكر اسلامى صحيح به واسطه حديثهايى كه محدثان از اوصياى پيامبر روايت مىكردند.
اين احاديث مسلمانان را بيدار مى ساخت و دستگاه خلافت را حكومت جور معرفى مى كرد واحكامى را كه خلفا اجرا مى كردند، احكامى ضد اسلامى مى شناساند.
همان قيامهاى پياپى آل على نيز از همين روشنگريها سرچشمه مى گرفت . چه آنكهمسلمانان آنگاه كه بواسطه شنيدن حديث اهل البيت عليه السلام مخالفت احكام خلفا بااحكام اسلام را درك مى كردند. در نتيجه خلفا را مصداق اولوالامر و واجب الاطاعه نمىدانستند و براى رفع ظلم و ستم آنان ، گرد امامزاده ها جمع شده ، عليه خلفا شورش مىكردند.
خلفاى بنى عباس شورشهاى امامزادگان را با لشكر و شمشير چاره كردند؛ و براىمقابله با آنها كه بين مسلمانان حديثهايى روايت مى كردند كه آن نوع حكومت راباطل معرفى مى نمود و گرفتن ماليات و ساير احكام دستگاه خلافت را ظالمانه و بداسلامى و ضد سنت پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى مى كردند. چاره اى ديگرانديشيدند؛ و آن عبارت بود از نشر همان احاديثى كه در گذشته بيان كرديم .
بدين سبب سياست حكومت بنى عباس از زمان ابوجعفر منصور به بعد، بر ترويج حديثمكتب خلفا بينانگدارى شد و محدثان مكتب خلفا را در بار بنى عباس ، احترامى خاص بود.
محدثان از بلخ و بخارا و سمرقند، به نيشابور و رى و كوفه و بصره و بغداد و دمشقو مكه و مدينه و اسكندريه و تا اندلس ، و گاه بالعكس ، براى فراگرفتن حديث و نيزتعليم حديثى كه خود آموخته بودند، سفر مى كردند.
و در همين عصر بود كه حديث مكتب خلفا تدوين شد و مالك بن انس (م : 179 ه‍) كتاب خود(موطا) را تاءليف كرد و در آن احاديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شدهبود، با اجتهادات صحابه و تابعين يكجا جمع آورى نمودند.
مولفين پس از مالك هم از همان چهار دسته احاديث ياد شده ، در كتابهاى خود احاديثى راجمع آورى نمودند؛ مانند: دارمى (م : 255 ه‍) و ابن ماجه (م 273 ه‍) و ابوداود (م : 275 ه‍) وترمذى (م : 279 ه‍) و نسائى (م : 303 ه‍) اينان كتابهاى خود را (سنن ) - جمع سنت -نام گذاردند؛ يعنى سنتهاى پيامبر صلى الله عليه و آله . و سنن چهار محدث اخير را ازجمله كتابهاى حديث صحيح مكتب خلفا به شمار مى آيد.
بخارى (م : 256 ه‍) و مسلم (م : 261 ه‍) نيز از همان احاديث در دو كتاب خود به نام جامعصحيح ، وارد نمودند كه مكتب خلفا، همه احاديث آن دو را را همانند آيات قرآن كريم ،صحيح مى دانند و نمى پذيرند كسى در صحت احاديث اين دو كتاب شك يا ترديد كند؛ و آنرا شك و ترديد در اصل سنت پيامبر صلى الله عليه و آله به حساب مى آورند.
پس از انتشار اين احاديث در شهرهاى مسلمانان و تدوين آنها در كتب حديث ، در بين پيروانمكتب خلفا در مورد احكام و عقايد اسلام ، اختلافات بسيار پديدار شد كه در بحث آينده بهبررسى آن خواهيم پرداخت .
بحث اول : اختلافات فرقه گرايى در مكتب خلفا 
به دنبال نشر احاديث ياد شده به وسيله سفرهاى محدثان به همه شهرهاى مسلمانان ، ونيز به وسيله تدوين آنها در كتابهاى حديث ، ميان پيروان خلفا در دو زمينه اختلاف ايجادشده :
1 - در احكام اسلام
2 - در عقايد اسلام
و ما اكنون تا آن اندازه كه براى فهم بحثهاى آينده اين سلسله مباحث لازم است ، اشاره اىبه آنها مى نماييم .
1 - اختلاف در احكام اسلام  
مهمترين سبب پديد آمدن اختلاف فرقه اى در مكتب خلفا، پذيرش ‍ احاديث پيامبر و عدمپذيرش آن مى باشد و در اين زمينه مشهورترين كسى كه نپذيرفتن احاديثى از پيامبرصلى الله عليه و آله را كه مخالف راى او بود، صريحا اعلام كرد. ابوحنيفه (م 150 ه‍)بود. ما تفصيل كار او را در فصل : (الاجتهاد فى القرن الثانى ) در كتابمعالم المدرستين ذكر كرده ايم و چندين مثال از احكاميم كه ابوحنيفه بر خلاف سنت پيامبرصلى الله عليه و آله فتوا داده بود (162) آورده ايم .
ابوحيفه و پيروان مكتب او چندين قاعده براى استخراج احكام تعيين نموده اند به نامهاىقياس و استحسان و مصالح مرسله ، كه حقيقت آنهاعمل كردن به راى انسان است . آنان اين قاعده ها را مانند كتاب خدا و سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله مدرك احكام قرار داده اند و آن كسى را كه استخراج احكام مى كند (مجتهد) وكار او را (اجتهاد) مى نامند.
شايسته است يادآور شويم كه در مكتب خلفا اجتهاد ياعمل كردن به راى خود در مقابل احكامى كه در كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله آمده ، از زمان صحابه و سه خليفه اول بينيانگذار شد كهتفصيل اين بحث را در جزء قبل نيز در فصل : (موقف المدرستين من الفقه و الاجتهاد) در جلد دوم معالم المدرستين آورده ايم .
پس از صحابه ، اولين كسى كه اجتهادات صحابه و تابعين را در رديف سنت پيامبرصلى الله عليه و آله يكجا جمع آورى نموده ، همه را مدرك احكام اسلام قرار داد، همان مالكبن انس بود كه اين كار را در كتاب موطا خود انجام داد. ليكن ابوحنيفه از مالك در اين بارهپيشروتر بود و قوانينى براى عمل كردن به راى در احكام اختراع كرد.
پس از ابوحنيفه ، شاگردان مكتب او كار تغيير احكام را به جايى رسانيدند كه بسيارىاز محرمات اسلام را حلال كردند و نام آن را (الحيل الشرعيه ) گذاردند (163)؛بخصوص كسانى از ايشان كه علماى دربار خلافت بود؛ مانند او يوسف قاضى القضاتهارون الرشيد.
البته مالك اين گستاخى را از ابوحنيفه و شاگردانش نمى پذيرفت . از مالكنقل كرده اند كه مى گفت : (در اسلام ، شومتر از ابوحنيفه متولد نشده است . پيامبر وفاتكرد پس از آنكه اسلام تمام و كامل شد و شايسته و سزاوار است كه پيروى نماييم ازاحاديث پيامبر و اصحاب پيامبر و پيروى از راى ننماييم .....) (164)
در برابر انتشار مذهب ابوحنيفه و قيام بعضى از شاگردانش به تغيير احكام اسلام تحتعنوان حيله هاى شرعى ، مكتبهايى مخالف ايشان پديدار شد. مشهورترين مذهب فكرىمخالف با مكتب ابوحنيفه كتاب بزرگ حديث به نام (مسند) بود.
شعار مكتب احمد بن حنبل ، رجوع به عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و صحابه بود كهايشان را (سلف صالح ) خود مى گفتند: يعنى : پيشينياناهل صلاح . اين اختلاف بين دو مكتب شديد شد و دو فرقه يكديگر را فاسق و گاهى دور ازاسلام مى خواندند. تاريخ خطيب ، اين شعر را از مخالفان ابوحنيفهنقل مى كنند:

اذاذوالراى خاصم فى قياس
و جاء ببدعه و هنه سخيفه
اتيناهم بقول الله فيها
و آثار مبرزه شريفه
فكم من فرج محصنه عفيفه
احل حرامها بابى حنيفه (165)
يعنى : اگر شخصى از اهل با استفاده از دليل و قياس يك بدعت پوچ و زشت بياورد، ما درآن مساءله از قول خدا و احاديث شريفه دليل مى آوريم . چه بسيار شده كه با فتواىابوحنيفه نكاح بانوى شوهردار با عفتى بر مرد اجنبىحلال شده است .
روش سياسى ابوحنيفه و شاگردانش  
بنابر نقل خطيب بغدادى ، ابوحنيفه را با منصور خليفه عباسى دو گونه رفتار متفاوتبوده است . وى در آغاز در خدمت منصور بوده ؛ چنانكه در تاريخ بغداد گويد:
در بناء حصار بغداد - در حدود سال 142 ه‍ ابوحنيفه سر كار خشت زن و شمارش آن بود وشمارش آنها را با چوب نى مشخص مى كرد. يعنى در آخر هر صد عدد خشت يا هر هزار عدد،يك چوب نى مى گذارد. سپس آن چوب نى ها را مى شمرد. او اولين كسى بود كه اين روشرا در شماره كردن خشت به كار برد. (166)
ولى در پايان عمر، وى به مخالفت با خليفه برخاست .
چنانكه خطيب و ديگران روايت مى كنند كه ابوحنيفه در زمان شورش ‍ ابراهيم در بصرهعليه ابوجعفر منصور، بر خروج بر خليفه و يارى ابراهيم فتوا مى داد. (167)
و نيز گفته اند بدين سبب منصور ابوحنيفه را در بغداد حبس كرد و در حبس ‍ مرد.
پس از ابوحنيفه ، شاگردان او در زمره علماى دربار خلافت بوده اند. مانند او يوسف كهقاضى القضات عصر هارون الرشيد بود؛ و چون در اين باره از ابويوسفسوال كردند گفت : ما نزد ابوحنيفه مى رفتيم و درس فقه مى خوانديم ، و در امر دين از اوتقليد نمى كرديم . (168)
به هر حال ، خلفا غالبا مذهب فقهى ابوحنيفه را ترويج مى كردند. در زمان خلافتعثمانيها، مذهب رسمى دربار خلافت حنفى بود.

اين نمونه اى بود از اختلاف دو مذهب فقهى مكتب خلفا به سببعمل كردن به احاديث يا ترك آن . اكنون نمونه هايى ديگر از اختلاف خلفا را در عقايدبيان مى نماييم .
2 - اختلاف در عقايد  
پيروان مكتب خلفا گذشته از اختلاف در فقه و احكام اسلام ، اختلافى شديدتر در عقايدبه شرح ذيل داشتند:
الف - يك فرقه گفتند: دست و پا و چشم و مكان داشتن از صفات بارى تعالى است ؛ وآنها كه مى گويند خدا اعضا و جوارح و مكان ندارد، صفات خدا راتعطيل كرده اند و آنان را (معطله الصفات ) ناميدند.
فرقه ديگر گفتند: داشتن اعضاء و جوارح از صفات اجسام و مخلوقات خدا مى باشد؛ و آنهارا كه اين اعتقاد داشتند و مجسمه و مشبهه ناميدند؛ يعنى : كه كسانى كه خدا را جسم دانستهو تشبيه به مخلوق نموده اند.
ب - همان فرقه گفتند: خدا قديم است و صفات او نيز قديم . و قرآن كه كلام خداست ، ازصفات خداست . بنابر اين قرآن نيز قديم است و مخلوق نيست .
و فرقه دوم گفتند: خداوند قديم است و قرآن كلام خدا مى باشد و قديم نيست . و هر كسبگويد قرآن قديم است ، معتقد شده كه قرآن مانند خدا قديم است . وقائل به دو قديم مشرك است .
مولف مى گويد: نمى دانم اين بندگان خدا را چه شده است كه تا اين اندازه توجه نكردهاست به فرموده خدا در قرآن ، آنجا كه مى فرمايد: (و يسالونك عنالانفال ....) اى پيامبر در باره تقسيمانفال از تو سوال مى كنند.... (انفال / 1)
آن دسته از صحابه كه بر سر تقسيم انفال (يك قسم غنائم جنگى ) در گير شدند و ازپيامبر صلى الله عليه و آله در باره آن سوال كردند، آيا اين درگيرى وسوال ايشان براى رفع اختلاف ، قبل از آن بوده كه ايشان به دنيا بيايند و ازازل بوده كه قرآن را از آن باخبر داده است تا بشود گفت قرآن قديم است !؟
و همچنين است چهارده مورد ديگر كه لفظ (يسالونك ) در قرآن آمده ، و نيز در موردديگر كه لفظ (يستفتعونك ) آمده - يعنى : از تو مى پرسند و فتوا مى خواهند - وموردهاى ديگر مانند:
(قد سمع الله قول التى تجادلك فى زوجها و تشتكى ...) (مجادله / 1)
كه در آنها پس از درگيرى بين مردم آن زمان و مراجعه به پيامبر صلى الله عليه و آله وكسب تكليف كردن از پيامبر صلى الله عليه و آله كه چه بايد بكنند، قرآن جز از وقوعآن حوادث مى دهد. آيا در اين صورت مى توان قرآن قديم خواند!؟ يا اينكه اين حوادث ازازل واقع شده بوده و مردم از ازل و قبل از زمان پيامبر كسب تكليف كرده اند و قرآن ازآنچه در ازل بوده خبر مى دهد!؟ راستى چه بايد گفت :
ج - يك فرقه گفتند: همه افعال بندگان از خداست و بنده را در آن اختيار نيست . (169)
فرقه ديگر گفتند: افعال انسان از خود اوست . و خلافعدل خداوند است كسى را عذاب كند بر انجام كارى كه در انجام دادن آن مجبور باشد.(170)
فرقه دوم فرقه اول را (جبريه ) و خود را (عدليه ) ناميدند.
د- اكثريت پيروان مكتب خلفا، اتفاق دارند بر وجوب طاعت خلفت و حرمت قيام عليه آنها،اگر چه ظالم و معصيتكار باشند. گاهى نيز گروههاى كوچكى از آنان ، در مدتهاىكوتاهى به جواز قيام عليه خليفه ظالم و معصيتكارقائل بودند كه دستگاه خلافت آنان را نابود ساختند و سپس در تاريخ از آنان به بدنامى ياد مى كردند.
منشاء اختلافهاى مذكور، همان چند دسته حديث مكتب خلفا بود كه سابق نام برديم .
و اينك معرفى فرقه هايى كه درباره اين عقايد اختلاف شديد داشتند:
1 - فرقه جهميه  
جهمى يا جهميه پيروان (جهم بن صفوان ) مى باشند. (171)
آراى جهم و جهميه  
در مقدمه اين بحث لازم است متذكر شويم مداركى كه امروزه درباره آراى جهم و فرقه جهميهدر دسترس ما هست ، به دو دسته تقسيم مى شود:
الف - آنچه مخالفينشان در رد معتقدات ايشان نوشته اند و تا به امروز مانده است .
ب - آنچه نويسندگان كتب ملل و نحل در معرفى اين فرقه نوشته اند
در اين باره شايسته است توجه داشته باشيم كه در بحثهاى علمى با نوشته هاى اين هردو دسته مى بايست با احتياط كامل بر خورد كرد. چه آنكه در باره نوشته هاى مخالفين ،مى بايست گفت : تنها به قاضى رفته اند، و دليلى بر صحت مطالبى كه مخالفان ودشمنان جهميه به آنان نسبت داده اند نيستند.
و نوشته هاى نويسندگان آراى ملل و نحل را نيز در بحثهاى علمى خود درباره وجود فرقههايى در زمان گذشته - همچون سبائيه و ناويسه - و معتقدات آن فرقه ها ديديم ، ودانستيم كه غالبا بدون تحقيق مى نويسند و مدركشان در آنچه به آن فرقه ها نسبت مىدهند، گاه همان است كه بين مردم زمان خود آن نويسنگان درباره آن فرقه ها مشهور بودهاست .
بنابر اين پر واضح است كه در بحثهاى علمى هيچ يك از اين دو دسته مداركقابل اعتماد مطلق نيستند. بدين سبب ما با آنچه كه به جهميه نسبت داده اند، با احتياطكامل بر خورد مى كنيم و با مقيد بودن به اين احتياط، آنچه از جهم و جهميه در فهمبحثهاى آينده لازم است ، بيان مى كنيم :
الف - جهم و جهميه اعضا و جوارح داشتن خدا را منكر بوده اند. (172)
ب - قائل بوده اند قرآن قديم نيست و مخلوق است .
ج - قائل بوده اند افعال بشر را خدا خلق كرده و بشر مجبور بهافهال خود مى باشد. (173)
د- گفته اند: جهم شرط امامت را دانايى به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله واجماع مسلمانان بر انتخاب او مى دانسته است . (174)
زندگانى جهم  
جهم آزاد كرده قبيله ازد و از اهل بلخ ، و كنيه اش ابومحرز بوده است . (175)
جهم زمانى به كوفه رفته و با ابوحنيفه مناظراتى داشته ؛ (176)
و ديگر بار به بلخ باز گشته و با مقاتل بن سليمان كه در تجسم خدا غلو داشته ،(177) مناظراتى داشته است كه به سبب آنمقاتل از حاكم بلخ خواسته تا جهم را به ترمذ تبعيد نمايد. (178)
در ترمذ سمنيه بسيار بوده اند. گويند سمينه دراصل بودايى بودند و غير اجسام مادى به وجودى ديگر ايمان نداشتند. (179)
گفته اند در اوان فتح اسلامى در ترمذ، هزار راهب بودايى در آنجا بوده و دوازده معبدداشته اند. (180)
جهم با مناظره با سمنيه توانسته است آنان را مسلمان كند. (181)
گفته اند: جهم با معتزله نيز مكاتبه و مناظره داشته است . (182)
تحرك سياسى جهم  
در زمان جهم كه اواخر دوران حكومت بنى اميه بود، توده هاى مردم از ستم دستگاهاى حكومتبه ستوه آمده بودند و در كشورهاى اسلامى شورشهايى بر پا شد.
يكى از آن شورشها به سركردگى حارث بن سريج تميمى بر پا شد. وى درسال 116 هجرى قيام كرد و مردم را به عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله و خلع خليفه اموى ، هشام بن عبدالملك ، دعوت كرد.
گويند شمار لشكر او به شصت هزار نفر رسيد، و شهرهاى بلخ و جزجان و طالقان رافتح كرد. سپس در جنگ شهر مرو شكست خورد و به تركستان فرار نمود و دوازدهسال در آنجا زيسته ، گاه با كمك تركها با لشكر بنى اميه جنگيده است .
در سال 118 هجرى لشكر بنى اميه قلعه اى را كه در آن بستگان حارث بودند فتحكردند و همگى آنان را قتل و عام كردند؛ و تمامى مردم ديگر را از بزرگ و كوچك اسيركرده و در بازار بلخ به بردگى فروختند.
نصربن سيار والى خراسان در سال 126 هجرى ، از خليفه اموى يزيد بن وليد بن عبدالملك براى حارث امان گرفت و نزد وى فرستاد. حارث به مرو بازگشت . والى اموىبه حارث پيشنهاد هميارى به وى نمود و اينكه به حارث حكومت يك استان و صد هزاردينار بدهد.
حارث نپذيرفت و به والى پيغام داد: (من براى انكار منكر و دفع ظلم ، سيزدهسال از اين شهر دور شدم . من طالب دنيا و لذات آن نيستم . تو اكنون مرا به آن دعوت مىكنى !؟ من از تو مى خواهم : به كتاب خدا و سنت پيامبرعمل كنى و واليان نيك سيرت بر مردم بگمارى . اگر چنين كردى ، من در لشكرت آمده و بادشمنان تو جنگ مى كنم .)
نصر بن سيار والى خراسان خواسته او را نپذيرفت . حارث ديگر باره دعوت خود رابراى عمل كردن به كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله تجديد كرد و لشكرىفراهم آورد. در اين زمان صفوان بن جهم با او همدست شد. حارث درسال 128 هجرى شكست خورده و كشته شد؛ و پس از آن صفوان بن جهم را نيز اسير كردندو كشتند. (183)
جهم مردى پر خروش و پر تحرك و مجاهدى نستوه در راه نشر عقيده خود بوده است . اختلافاو با محدثان مكتب خلفا، بيش از هر چيز در رد عقيده آنان در مورد تجسيم و تشبيه خدا ونيز قديم بودن قرآن و مخلوق نبودن آن بود.
جهم را پيروانى بسيار بوده است (184) و محدثين مكتب خلفا رديه هاى بسيار بر اونوشته اند كه شايد قديمترين آنها (الرد على الجهميه و الزنادقه ) تاليفاحمد بن حنبل (م : 241 ه‍) باشد.
جهم با موسسان مذهب اعتزال محاصره بوده است و در بعضى عقايد، آرايشان مشابهيكديگر است . و در اينك كدام يك از ديگرى فرا گرفته است (185) و ما معتقديم : هر دوبعضى از عقايد را - مانند نفى قول به تجسم بارى تعالى - از شاگردان مكتب الزهراالبيت عليه السلام فرا گرفته اند؛ اگر چه آن عقايد را نيز به طور آشفته بيان كردهايم .
اينك اشاره اى به معتزله و آراى ايشان . (186)
2 - فرقه معتزله  
گويند اولين كسى كه مذهب اعتزال را بنا نهاد، واصل و بن عطاء غزال (م : 131 ه‍) بوده است . وى كنيه اش ابوحذيفه و آزاد كرده قبيلهعرب (ضبه ) يا (مخزوم ) بود. او در بصره سكنا داشت و در حوزه درس ‍ حسن بنيسار بصرى (م : 110 ه‍) حاضر مى شد.
بعدها در اثر اختلاف نظر در بعضى مسائل اعتقادى ، از درس او كناره گيرى كرد. درزبان عربى ، كناره گيرى را (اعتزال ) گويند، و عزلت كننده را(معتزل ). و بدين سبب اهل اين مذهب را (معتزله ) و مذهب ايشان را(اعتزال ) نام نهاده اند.
و اصل بن عطاء براى نشر مذهب اعتزال مبلغينى به ديار مغرب - يعنى اسكندريه تااندلس - فرستاد، و همچنين به خطه خراسان و يمن و كوفه و ديگر شهرهاى اسلامى .(187)
از جمله كسانى كه از او پيروى نمود (عمرو بن عبيد) بود. عمر و بن عبيد (م : 142 ه‍)آزاد كرده قبيله تيم و ساكن بصره بود و در درس بصرى حاضر مى شد؛ ولى در اثردعوت واصل بن عطاء درس حسن بصرى را ترك كرد و به مذهباعتزال گراييد. (188)
آراى معتزله  
معتزله مانند جهميه ، منكر اعضا جوارح داشتن خدا بودند. و نيز مانند جهميه مى گفتند: قرآنقديم نيست و مخلوق است . آنان در عقيده جبر مخالف جهميه بوده و گفتندافعال بندگان خدا از بندگان مى باشد نه از خداوند. (189)
اين فرقه تا زمان متوكل خليفه عباسى در نمو بودند؛ ولىمتوكل با آنان مخالفت شديد نمود و در زمان او در فشار قرار گرفتند. (190) پس ازدوران متوكل ، بين آنان با مكتب اشعرى و اهل حديث تا چند قرن مبارزه فكرى داير بود؛ واخيرا در عصر خلافت عثمانيها در تركيه ، اشعريها واهل حديث با پشتيبانى دستگاه خلافت ، توانستند معتزله را منقرض سازند. و اينك شرح دوفرقه اهل حديث و اشعريها.
3 - اهل حديث  
در گذشته اشاره اى داشتيم به بى حرمتى شديد ابوحنيفه به حديث پيامبر صلى اللهعليه و آله و اينكه ابوحنيفه در برابر احكام كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايتشده بود، براى استخراج احكام قواعدى تاءسيس كرده بود به نام : قياس و استحسان ومصالح مرسله .
و نيز اشاره اى داشتيم به اينكه جهميه و معتزله همه روايتهايى كهاهل حديث آنها را احاديث صفات خدا مى دانند و در آن تصريح شده است به اعضا و جوارحداشتن خدا و انتقال خداوند از مكانى به مكان ديگر، آنچنانكه محدثين معناى ظاهرى همه رامى پذيرفتند، نمى پذيرفتند.
در نتيجه بين محدثين و آن فرقه ها درگيريهاى فكرى ايجاد شد؛ و تدريجا طرفدارانحديث در برابر آن فرقه ها جبهه گيرى نمودند و فرقه اى جديد به نام(اهل حديث ) تاءسيس شد.
مشهورترين فرد در جبهه اهل حديث احمد بن حنبل (م : 241 ه‍) مى باشد. وى كتابى پرمحتوا در حديث تاءليف نموده كه مسند احمد بنحنبل نام دارد؛ و كتابهاى ديگرى نيز دارد كه از جمله آنها كتاب الرد على الجهميه و كتابفضائل على بن ابى طالب عليه السلام مى باشد. (191)
سبب شهرت احمد بن حنبل ، مقاومت او در رد عقيده به مخلوق بودن قرآن مى باشد كه دردوران ماءمون خليفه عباسى (م : 218 ه‍) به اوج خود رسيد و در آن زمان علما را با شكنجهوادار بر قول به مخلوق بودن قرآن مى كردند. پس از ماءمون ، معتصم (م : 227 ه‍) احمدبن حنبل را به سبب همين عقيده اش مدتى زندانى كرد. و در زمان واثق (م : 232 ه‍) گشايشىبراى او شد؛ تا اينكه زمان متوكل (م : 247 ه‍) فرا رسيد ومتوكل قائل به قديم بودن قرآن شد و احمد بنحنبل را گرامى داشت . و بدين سبب خلقى بسيار رهبرى او را پذيرا شدند. (192)
پس از احمد بن حنبل ، جنگ بين اهل حديث و معتزله شدت گرفت واهل حديث نام اهل سنت و جماعت بودن را به خود اختصاص دادند و فرقه اى مشخص وجداگانه شدند.
در همين اوان ، به سبب ترجمه فلسفه يونانى و انتشار آن به دستور خلفت و تشجيعايشان ، روش فكرى فلاسفه و روش استدلال ايشان بين مسلمانان شايع شد و اثرنمايانى بر مناظرات و احتجاجهاى كتبى و شفاهى معتزله گذارد و خود منشا تاءسيس علمكلام در حوزه هاى علميه مسلمانان گرديد. و مى توان گفت انتشار اين روش ، بيش از بيشسبب فرقه گرايى محدثين شد، و در همين اوان بود كه فرقه اشعرى در مكتب خلفا ايجادشد؛ چنانكه بيان مى نماييم .
4 - فرقه اشعرى  
فرقه اشعرى پيروان ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (م : 324 ه‍) مى باشند. وى ازنسل ابوموسى اشعرى بود و تا سال چهلم عمرش ساكن بصره و شاگرد جبائى معتزلى(م : 303 ه‍) بود. (193) سپس همانند دو موسس ‍ مذهب معتزله ،واصل بن عطاء و عمرو بن عبيد، كه از شاگردان حسن بصرى بودند و سپس از او كنارهگيرى كردند و مذهب معتزله را تاءسيس ‍ نمودند، اشعرى نيز از شاگردى استاد معتزلىخود كناره گيرى كرد (194) و مانند محدثان دعوت به رجوع به حديث كرد. پس از آناشعرى به بغداد رفت و در رد محدثان كوشا بود؛ ليكن براى مناظراتش ، همچنانكه ازحديث محدثان بهره مى برد، از علم كلام معتزله نيز توشه بر مى داشت (195) و درمواردى عقايدش با ظاهر احاديث وفق نمى كرد. و لذا با اينكه او خود را مروج مكتب احمد بنحنبل مى دانست ، همگى محدثين - و خصوصا محدثين پيرو مكتب احمد بنحنبل - او را نپذيرفتند. ولى در اثر حضور او در درس ابواسحاق مروزى فقيه شافعى ،گروهى از دانشمندانى كه در فقه از شافعى : پيروى مى كردند، در عقيده اشعرىگرديدند، در حالى كه گروهى ديگر از آنان در عقايد پيرو معتزله بودند.
و بدينگونه مكتب خلفا در عقايد به دو مذهب بزرگ تقسيم شدند: و مذهب معتزله و مذهباشعرى ؛ و در فقه پيرو مذهب حنفى و مالكى و شافعى و مذاهب فقهى ديگر شدند. با مرورزمان مكتب احمد بن حنبل نيز در زمره مذاهب فقهى مكتب خلفا به شمار آمد.
از قرن چهارم هجرى به بعد، مناظرات فرقه هاى مختلف مسلمانان به روش ‍ علم كلام بود.اين امر كه در مناظرات اشاعره و معتزله نمايان بود، سبب دور شدناهل حديث از اين دو فرقه گرديد.
در اين اوان ، مذاهب فقهى در مكتب خلفا منتشر شد. تا اينكه درسال 665 هجرى ، ملك ظاهر بيبرس بند قدارى از (حكام مماليك ) (196) چهار مذهبفقهى حنفى و مالكى و شافعى و حنبلى را به رسميت شناخت و در عقايد نيز مذهب اشعرىرا. و اين حكم تا به امروز در پيروان مكتب خلفا رايج است . (197)
5 - فرقه سلفيه  
در اواخر قرن هفتم هجرى ، ابن تيميه (م : 728 ه‍.) از مكتب احمد بنحنبل ، عليه همه فرقه هاى مسلمانان قيام كرد. او با اينكه مكتب خلفا باب اجتهاد اعلام كردهبود، خود را مجتهد مى دانست . (198)
وى در عقيده به تجسم غلو داشت . تا آنجا كه روزى از بالاى منبر يك پله و دو پله پايينآمد، و گفت : خداوند اين چنين از آسمان اول به آسمان پايين مى آيد. (199) وىتوسل و استغاثه به پيامبر صلى الله عليه و آله و گفتن (يا محمد) را حرام دانست .(200)
اين تيميه فضائل على عليه السلام را نيز رد مى كرد. تا آنجا كه علماى مكتب خلفا آنانكار را به دليل دشمنى او با امام دانسته و گفتند: بهدليل آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله به امام على عليه السلام فرموده :
(لايبغضك الامنافق ) اين تيميه منافق مى باشد. (201)
علماى مكتب خلفا در دمشق و قاهره و اسكندريه ، چندين بار با او مناظره نمودند و فتوانمودند و فتوا به حبس او دادند. و گاه نيز او را از عقايد خود توبه مى داده اند. (202)
پس از ابن تميميه پيروانش او را شيخ ‌الاسلام لقب دادند و خود را (سلفيه ) مىناميدند؛ يعنى : فرقه اى كه پيروى از سلب (پيشينيان ) مى نمايند. و مقصود آنان راسلف ، صحابه و تابعين و بعضى از محدثين قرناول و دوم و سوم هجرى - مانند احمد بن حنبل - مى باشد.
فرقه سلفيه با ساير مسلمانان رفتارى خشن دارند؛ خود را مومن و پاكدامن ، و همهمسلمانان ديگر را پس از سه قرن اول تا به امروز، گمراه و بدعتگذار مى دانند.(203)
6 - فرقه وهابيه  
از فرقه سلفيه در قرن دوازدهم هجرى ، محمد بن عبد الوهاب (م : 1207 ه‍) عليه مسلمانانقيام كرد، و دعوت ابن تميميه را شديدتر از خود ابن تميميه ، تجديد كرد. فرقه پيروااو را (وهابيه ) مى نامند.
محمد بن عبدالوهاب زيارت قبور را بدعت ، و طلب شفاعت از پيامبر صلى الله عليه و آلهرا پس از وفاتش ضلالت ، و گفتن (يا محمد) در استغاثه وتوسل به پيامبر صلى الله عليه و آله را شرك مى داند؛ و همه مسلمانان پس ‍ از قرنسوم تا به امروز را، جز پيروان ابن تيميه ، مشرك مى خواند؛ و مى گويد: شرك مشركينزمان ما - يعنى همه مسلمانها - شديدتر از شرك مشركين زمان جاهليت مى باشد. (204)
فرقه وهابيت با فرقه سلفيه از سه جهت فرق دارند:
1 - بى حرمتى شديد به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله .
2 - واجب دانستن قتل همه مسلمانها تا وهابيت را بپذيرند، يا بهقول ايشان : از شرك دست بردارند و يكتا پرست شوند. و به هميندليل بلاد مسلمانان را، بلاد مشركين و بلاد وهابيها را بلاد اسلام و بلاداهل توحيد مى دانند.
3 - معتقدند، خداوند همه گناهان ايشان را كه اهل شرك نيستند مى بخشد و همه وهابيها را باهر گناهى كه داشته باشند به بهشت مى برد.
اين سه امر اين جانب در ده سفر تشرف به حج و معاشرت با همه طبقات وهابيها و مباحثه ومناظره با آنان ، در رفتار و گفتار ايشان مشاهده نموده و از آنان شنيده ام و در پيجويىسبب آن به اين رسيده ام كه دليل اينان بر اين پيشنهاد به قرارذيل است :
1 - در مورد بى حرمتى شديد ايشان به رسول اكرم صلى الله عليه و آله نمونه اى ازمشاهدات خود را در بحثهاى گذشته بيان نموده ام .
آنان جسد مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از وفات مانند اجساد ساير بشرپوسيده و خاك شده مى پندارند! و هيچ احترامى و امتيازى براى قبر مبارك آن حضرت برديگر قبرهاى بشر قائل نيستند!
مولف گويد: دليل اين بينش در احاديثى مى باشد كه شخصيت پيامبر صلى الله عليه وآله را حتى از يك انسان عادى نيز پايين تر مى نماياند. (205) و همچنين در آن رواياتدروغى است كه به پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت داده اند كه فرمود: (اللهملاتجعل قبرى و ثنا....): خدايا قبر مرا بت قرار مده . خداى لعنت كند قومى را كهقبور پيامبران خود را مساجد قرار داده اند.
ما مجعول بودن اين حديث را در باب (الخلافحول البناء على قبور الانبياء) در جلد اول معالم المدرستين بيان داشته ايم .
2 - در مورد واجب دانستن قتل همه مسلمانها، قبلا بهدليل اين بينش اشاره نموديم ، و در گفتارها و نوشتارها و كردارهايشان روشن است .
3 - معتقدند خداوند همه گناهان ايشان را مى آمرزد و به جهنم نمى روند. در اين موردنمونه اى را كه خود شنيده و ديده ام بيان مى دارم :
از حجاج بيت الله الحرام شنيده بودم كه ارتكاب فحشا را از وهابيها در دو حرم محترمنقل مى كردند؛ و در اولين بار كه بعضى وقايع را شنيدم ، لرزه بر اندامم افتاد. اينجانب نيز لاابالى گرى ايشان را در ارتكاب اعمالى كه نزد خودشان معصيت شمرده مىشود، ديده بودم و هميشه در شگفت بودم و در پى فهم سبب انتشار فحشا در آنها به سرمى بردم .
تا آنكه در سفرى در مسجد خيف ، بين نماز مغرب و عشا، پاى وعظ يك خطيب سعودى نشستم .خطيب بر منبر ايستاده بود و در امر شكر سخن مى گفت . وى پس از آنكه انواع شرك را كهغير وهابيها مرتكب هستند بر شمرد - مانند: گفتن يارسول الله ، و نذر كردن براى اهل قبور و... - در آخر باحال وجد و شعفى خاص ، همچنانكه ايستاده بود گفت : پيامبر فرموده : خداوند مى گويد:بنده من ! هر چه مى خواهى گناه كن ! دنيا را پر از گناه كن اما مشرك نباش ، من همه گناهانترا مى آمرزم ، (ولاابالى ) يعنى هيچ اهميتى نمى دهم ؛ فقط مشرك نباش !(206)
حالت خطيب را در هنگامى نقل حديث چنان ديدم كه گويا بعضى معصيتها را در نظر آورد وهمان بالاى منبر شيرين كام شده و احساس لذت مى كند!
آنچه بيان شد شمه اى بود از بينش وهابيها. و اينك بيان شمه اى از تاريخ وهابيت :
محمد بن عبدالوهاب و سعوديها  
در نيمه دوم قرن دوازدهم هجرى ، محمد بن سعود امير در عيه نجد از محمد بن عبدالوهابپيروى نمود. و پس از پسرش سعود و پيروانش به عنوان جهاد فىسبيل الله ، به قبايل مسلمانان حمله مى كردند وقتل نفوس ‍ مسلمانان و سلب اموال و هتك اعراض ايشان را، به عنوان جهاد فىسبيل الله ، مرتكب مى شدند. و از آن زمان تا به امروز، آنقدر از مسلمانان را كشته و سلباموال كرده اند كه صفحات تاريخ را سياه كرده اند؛ و آخرين آنقتل عام بيش از چهارصد نفر از حجاج بيت الله الحرام در مراسم حجسال 1407 بود.
چند فرقه اى كه تا اينجا از مكتب خلفا ذكر كرديم ، مشهورترين فرق آنان بود. و اما درمكتب اهل البيت عليه السلام موضوع اختلاف فرقه گرايى چنان است كه پس از اين - انشاء الله تعالى - بيان خواهيم كرد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation