|
|
|
|
|
|
عملكرد حكومت ابوبكر با حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله للّه با توجه با آنچه بيان شد، مى توان خلاصه كار حكومت ابوبكر را با حديث و سنتپيامبر صلى الله عليه و آله به قرار ذيل بيان داشت : انصار كه بر خلاف آداب و رسوم اسلامى ، جنازه پيامبر صلى الله عليه و آله را درخانه اش واگذاشتند و در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند تا منصب حكومت بر مسلمانان را ازآن خود گردانند، آنها به هيچ وجه در فكر سنت پيامبر صلى الله عليه و آله چشمپوشيدند و به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله حتى در امر تجهيز (يعنىغسل دادن و كفن كردن و نمازگزاردن و دفن كردن ) جسد مبارك خود آن حضرت ، پشت كردند.انصار در همه اين احوال صلاح كار دنياى خود را در نظر گرفتند و به راى خودعمل كردند. و با اين كار انصار، اولين بار بود كه در اسلام پس از وفات پيامبر صلى الله عليه وآله مسلمانان به راى خود و برخلاف سنت پيامبر صلى الله عليه و آلهعمل كردند. پس از آنها همين كار را مهاجران قريشى نيز انجام دادند؛ و كار مهاجران قريشى در اينباره هيچ تفاوتى با كار انصار نداشت . آنها نيز صلاح كار قبيله قريش را در آن ديدند كه جنازه پيامبر صلى الله عليه و آله راوانهند و در آن سقيفه گرد آيند و خلافت را از آن خود سازند. اينها نيز در اين باره ، عمل به راى خود را برعمل كردن به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مقدم داشتند. ؛ در اين باره فقط بنى هاشم و در راس آنان على عليه السلام بودند كه به سنت پيامبرصلى الله عليه و آله عمل كردند و تا اتمام تجهيز جسد مبارك پيامبر صلى الله عليه وآله هيچ اعتنايى به آنهمه غوغاها نكردند. پس از آن واقعه مهم در اسلام (عمل كردن به راى ) در برابر سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله راه و روش مكتب خلفا شد و در جنگ اقتصادى بااهل البيت عليه السلام نيز به راى خود عمل كردند. ليكم در اين زمينه چاره اى نديدند مگرآنكه براى ، تاءييد راءى خود از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله حديثى بر خلافنص قرآن روايت كنند. و اين كار را نيز چنانكه ديديم ، انجام داد. و دليل ما بر اينكه آن حديث بر خلاف نص قرآن كريم بود، همان است كه دختر پيامبرصلى الله عليه و آله در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بر ملا فرمود. و دليل ديگر آن است كه هيچ يك از همكاران قريشى خليفه نتوانستند، خليفه را در اينمناظره يارى دهند و بگويند: اى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله اين حديث را غير ازابوبكر، فلان صحابى نيز را پيامبر صلى الله عليه و آله روايت مى كند. دختر خليفه (عايشه ) نيز به اين حقيقت تصريح كرده است ؛ آنجا كه مى گويد: آگاه پيامبر صلى الله عليه و آله وفات كرد... و در ميراث پيامبر صلى الله عليه و آلهاختلاف كردند (مقصود اختلاف بين دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و دستگاه خلافت استكه قبلا تفضيل آن را بيان داشتيم ) علم اين حكم را نزد هيچ كس نيافتيم جز نزد او ابوبكرگفت : من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم فرمود: (از ما گروه انبيا ارث برده نمىشود. هر چه از ما بازماند، صدقه است .) (95) با اين حديث كه منحصرا خليفه آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرد، دخترپيامبر صلى الله عليه و آله را از ارث پدر محروم كرد. و در حديث ديگر كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرد، مورد مصرف ميراث پيامبرصلى الله عليه و آله را چنين تعيين كرد: پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (خداى عز وجل اگر چيزى به پيامبرى عنايت كند، آن عنايت شده پس از پيامبر از آن كسى خواهد بودكه پس از او قيام كند.) (96) بنابر اين حديث ، ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله پس از پيامبر صلى الله عليه وآله به ابوبكر مى رسيد، و ابوبكر با ايندليل ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله را به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله نداد وخود تصرف كرد. به اين سبب بود كه دختر پيامبر به ابوبكر گفت : اگر تو بميرى چه كسى از توارث مى برد!؟ ابوبكر گفت : فرزندانم و خاندانم ! فاطمه فرمود: پس چه شد كه تو به جاى ما ارث پيامبر صلى الله عليه و آله بردى !؟....(97) بنابر گفته عايشه كه علم به حديث پيامبر صلى الله عليه و آله درباره ارث نبردن ازپيامبران را مخصوص به ابوبكر دانست ، پيامبر صلى الله عليه و آله اين حكم را بهفاطمه عليه السلام كه وارث پيامبر نبود تبليغ نفرموده است ! در حالى كه يگانه وارثپيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه عليه السلام بود كه مى بايست تكليف خود را ارثنبردن از پيامبر صلى الله عليه و آله بداند. و نتيجه اين گفتار عايشه ، اين است كه - معاذالله - پيامبر در تبليغ اين حكم تقصير كردهاست ! اين يك نوع روايت حديث در تاييد سياست حكومت بود كه در عصر همان حكومت و ازقبل حاكم بود. نوع ديگر اين عمل ، روايت حديثى در تاييد سياست حكومت بعد از عصر آنحكومت و از قبل غير حاكم مى باشد؛ مانند روايتى كه در صحيح بخارى و ديگر كتب حديثاز (ابوهريره ) روايت كرده اند كه گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (از ميراث من به اندازه اى يك دينار هم تقسيمنشود. هر چه (به ارث ) بگذارم . پس از نفقه دادن به زنهايم و مصرف كارمندانم ،صدقه است .) (98) دليل ما بر اينكه ابوهريره اين حديث را پس از عصر ابوبكر روايت كرده ، همان گفتارعايشه است كه گفت : پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله در ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله اختلافكردند. علم اين حكم از نزد هيچ كس نيافتيم جز نزد ابوبكر. ابوبكر گفت : پيامبر صلىالله عليه و آله فرمود: (از ما گروه انبيا ارث برده نمى شود.) چنانچه ابوهريره در آن زمان اين حديث را روايت كرد، جاى اين گفتار عايشه نبود. روايت ابوهريره نسبت به روايت ابوبكر، در تاييد سياست حكومت ابوبكر، همچون كاسهداغتر از آش است ! چرا كه ابوبكر گفته بود: (از پيامبران ارث برده نمى شود. هر چهاز ايشان باز ماند صدقه است ) ليكن ابوهريره گفت : پيامبر صلى الله عليه و آلهفرمود: (از من حتى يك دينار ارث برده نمى شود. هر چه بماند پس از نفقه زنانم ومصرف كارمندانم ، صدقه است .) و با تخصيص حكم در پيامبر خاتم صلى الله عليه وآله و تعيين اندازه يك دينار، كار را محكمتر كرد. و نيز با تعيين مصرف آن در (نفقه زنانو مزد كارمندان ) اضافه بر محروم كردن دختر پيامبر صلى الله عليه و آله استفاده ازآن را براى زنان پيامبر صلى الله عليه و آله و كارمندان حكومت - به عنوان كارمندانپيامبر صلى الله عليه و آله - صحيح جلوه داد. روايتى كه از ابوبكر در تاييد سياست حكومتش آورديم ، به عنوان نمونه بود. روايتهاىديگرى نيز مانند آن دارد كه در شرح حال وى در تاريخ الخلفاء سيوطى ، يكجا مع آورىشده است . و روايتهاى نظير آن را نيز به هنگام بررسى سياست ساير خلفا نسبت به امرحديث و سنت ، پس از آن - ان شاء الله تعالى - خواهيم آورد. همچنين روايتى مانند روايت ابوهريره كه در تاييد سياست حكومت خلفا، پس از دورانخلافت آنان پديد آمده ، در مكتب خلفا بسيار است . مواردى از آنها را در جلد دوم معالمالمدرسين در پايان بحث (منعه الحج ) نشان داده ايم . بدين ترتيب روشن است كهشناخت حديث صحيح از حديثهاى غير صحيح ، در كتابهاى مكتب خلفا، بر غير متخصص اينفن ممكن نيست . جلوگيرى از روايت حديث پيامبر صلى الله عليه و آله حديث ياد شده ابوبكر روشنگر يك بخش از سياست حكومتش نسبت به حديث و سنت پيامبرصلى الله عليه و آله مى باشد. بخش ديگر سياست وى در اين زمينه ، نهى كردن و ممانعتاز روايت كردن حديث پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد. ذهبى در اين باره چنين روايتمى كند: ابوبكر پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله مردم را جمع كرد و گفت : شما ازپيامبر حديثهايى روايت مى كنيد و در آن اختلاف مى كنيد. و آنها كه پس از شما مى آيند،اختلافشان بيشتر خواهد شد. از پيامبر هيچ حديثى روايت نكنيد! هر كس از شما سوالى كند،بگوييد: قرآن در بين ما هست . آنچه قرآن حلال فرموده :حلال دانيد. و آنچه قرآن حرام كرده ، حرام دانيد. (99) اين فرمايش ابوبكر مخالف با نص صريح قرآن است كه مى فرمايد: (و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ماانرل اليهم ) : و بر تو قرآن را نازل كرديم تا براى مردم آنچه بر ايشان فرو فرستاديم شده بيانكنى . (نحل / 44) همه احكام قرآن ، حلال و حرام قرآن ، شرح و بيانش در حديث پيامبر صلى الله عليه و آلهو تجسمش در سيره آن حضرت مى باشد؛ و دسترسى به اين هر دو، روايت حديث از پيامبرصلى الله عليه و آله را لازم دارد. يك ركعت نماز از احكام قرآن را نمى توان بدون رجوع به حديث پيامبر صلى الله عليه وآله به جاى آورد. پس اين بخش از گفتار خليفه صحيح نيست . اما آن بخش از سخنش كه گفته است : (در آن اختلاف مى كنيد) صحيح است . چه آنكهمجاز بودن روايت حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله سبب مى شود احاديثى از پيامبرصلى الله عليه و آله روايت شود كه مخالفت با سياست حكومت باشد؛ و در آنحال گروهى از مسلمانان پيروى از حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله خواهند كرد وگروهى به راى خلفا عمل مى كنند؛ و در نتيجه آن ، اختلاف بين مسلمانان شديد خواهد شد. چنين بود مخالفت اين گفتار و راى ابوبكر با اين آيه قرآن و دهها آيه ديگر كه دستوربه پيروى از گفتار و كردار پيامبر صلى الله عليه و آله مى دهد و به آنها روايت حديثپيامبر صلى الله عليه و آله را لازم دارد. از اين گذشته ، اين سخن ابوبكر مخالف با ساير احاديث پيامبر صلى الله عليه و آلهاست كه در آنها روايت كردن حديث حضرتش را دستور فرموده و بر آن تاكيد نموده است .(100) به هر حال اين دو گونه سياست خليفه نسبت به حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه وآله مطلع كار خلفا در اين باره بود و خلفاى پس از او همين روش را با شدت هر چه تمامتر با حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله انجام دادند. و خود اين فرمايش خليفه ،مانند كارهاى ديگرشان كه به بعضى از آن در گذشته اشاره داشتيم ، فقط يكدليل داشت و آن (راى شخص خليفه ) بود!... و خليفه در آخر عمرش نيز به (راىخود)عمل كرد و عمر را به جانشينى خود و حكومت بر مسلمانان تعيين كرد! در تاريخ طبرى و ديگر كتب تاريخ چنين روايت كرده اند: ابوبكر در مرض وفاتش عثمان را به تنهايى خواست و به او گفت : بنويس : (بسمالله الرحمن الرحيم . اين است عهد ابوبكر به مسلمانان . اما بعد...) در اين حال بيهوش شد. عثمان باقى عهد نامه را اينچنين نوشت : (من عمر بن الخطاب راخليفه خود بر شما قرار دادم . و خير شما را در اين خواستم .) در اين حال ابوبكر به هوش آمد و به عثمان گفت : بر من بخوان چه نوشتى ؟ عثمان نوشته را بر او خواند. ابوبكر گفت : الله اكبر! همانا ترسيدى اگر در اينبيهوشى بميرم مردم اختلاف كنند؟ عثمان گفت : آرى ؟ ابوبكر گفت : خدا تو را جزاى خير دهد! و همان نوشته را پذيرفت ... نامه را (شديد) آزاد كرده ابوبكر با عمر آورد. در مسجد عمر به مردم گفت : ايهاالناس ! خليفه پيامبر را گوش دهيد و فرمان بريد. او مى گويد: خير شما را خواسته ام. (101) در نتيجه آن نوشته ، با عمر بيعت كردند... و عمر خليفه مسلمانان شد! 2 - سنت در عصر عمر عمر خليفه اى از قريش عمر بن خطاب در جمادى الثانى سال 13 هجرى ، پس از ابوبكر خليفه شد، و در 26 ذىالحجه سال 23 هجرى كشته شد. مدت خلافت او دهسال و شش ماه بود. (102) سياست حكومت در عصر عمر در اين بحث پنج نمونه از سياستهاى حكومت عمر را كه بر حديث و سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله اثر گذاشت ، به ترتيب ذيل بررسى مى نماييم : 1 - سياست برترى جويى براى قبيله قريش 2 - سياست برترى جويى براى نژاد عرب 3 - سياست ايجاد نظام طبقاتى در جامعه اسلامى 4 - سياست حبس صحابه در مدينه 5 - سياست ساختن ذوى القربى و اهل بيت براى پيامبر صلى الله عليه و آله 1 - سياست برترى جويى براى قبيله قريش سياست برترى جويى قبيله اى در عصر عمر، همان سياست قبيله اى در جامعه عربقبل اسلام بود. جامعه عرب در عصر جاهليت ، بر اساس نظام قبيله اى و برترى خواهىنژاد عرب بنيانگدارى شده بود. در آن نظام قبيله اى اساس و هر بينش و روش ، قبيله بود و همپيمانان قبيله (103)، شيخقبيله و شاعر قبيله ، و آب قبيله و زمين قبيله . در آن نظام اگر فردى از يك قبيله به دستفردى از قبيله ديگر كشته مى شد، همه افراد قبيلهمقتول از همه قبيله نائل خونخواهى مى كردند. و چنانچه در اين راه فردى از افراد قبيلهقاتل كشته مى شد، خونخواهى انجام گرفته بود. و در پيروى از اصل برترى خواهى نژاد عربى ، يك عرب صحرانشين ، دختر خويش رابه شريفترين مرد غير عرب شوهر نمى داد. جامعه عرب در عصر جاهليت چنين بود و پيامبر صلى الله عليه و آله آن جامعه را قولا وعملا در هم شكست . در اين باره از جانب خداوند اين آيه بر آن حضرتنازل شد: (يا ايها الناس انا خلقتا كم من ذكر و انثى و جعلنا كم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم ): اى مردم ما همه شما را از يك مرد و زن آفريديم ؛ و آنگاه شما را شعبه شعبه و قبيله قبيلهقرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. گراميترين شما نزد خدا با تقواترين شماست .(حجرات / 13) و پيامبر صلى الله عليه و آله در سال آخر عمر مباركش و در حجه الوداع فرمود: ايهاالناس ! پروردگار شما يكى است . و پدر شما يكى است . آگاه باشيد! هيچ عربىرا برترى نيست بر غير عرب ؛ و نه غير عرب را بر عرب ؛ و نه سرخ پوست را برسياه پوست ؛ و نه سياه پوست را بر سرخ پوست ؛ مگر به تقوا. آيا به شما تبليغكردم ؟ گفتند: آرى اى پيامبر خدا تبليغ كردى . (104) پيامبر صلى الله عليه و آله عملا نيز جامعه اسلامى را بر اساس يكسان بودن نژاد بشربنيانگذارى فرمود و بلال حبشى را موذن جامعه اسلامى قرار داد و همچنين دهها و صدهاكارهاى ديگر در اين باره انجام داد. چنين بود حال جامعه اسلامى در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله . و در عصر عمر سياستحكومت در اين باره مقتضى آن شد كه جامعه اسلامى را به روش و بينش عرب در عصرجاهليت باز گردانيد. و اينك بيان اين ماجرا: پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله مبارزه در سقيفه بنى ساعده براى تعيينخليفه با شعار قبيله اى بر پا شد. انصار كه سعد بن عباده را براى بيعت به خلافتبه آنجا آوردند، به آن دليل نبود كه وى بر ديگران صحابه فضيلتى دارد، بلكهدليل آنها همان بود كه گفتند: (خليفه بايد از قبيله ما باشد). مهاجرين در جواب ايشان گفتند: (پيامبر از قبيله ما قريش بود. و خلافت بايست در قريشباشد. . عرب خلافت پيامبر را در غير قريش نمى پذيرد.) و به هميندليل در سقيفه با ابوبكر بيعت شد. پس از آن ابوبكر سرگرم سركوب مخالفان و تحكيم اساس خلافت بود؛ ولى پس ازابوبكر، در عصر قريشى بودن دستگاه خلافت ، چنانكه بيان مى نماييم ، آشكار شد. چگونگى حكومت قبيله قريش بر مسلمانان در عصر خلافت عمر بن الخطاب حكومت از آن قبيله قريش و همپيمانان قريش بود، و رياستارتش مسلمانان و فرماندارى شهرهاى بزرگ اسلامى از آن افراد قبيله قريش و همپيمانانشبود، به شرط آنكه از بنى هاشم نباشد در اين باره خلاصه اى از آنچه مسعودى نقل كرده است مى آوريم . وى مى گويد: فرماندار حمص وفات كرد. حمص شهرى بزرگ در شام و يكى از مراكز ارتش اسلام بود.در اين زمان عمر (ابن عباس ) را خواست و به او گفت : فرماندار حمص وفات كرده ومردى نيك بود. و مرد نيك بسيار كم است . اميدوارم تو از آنها باشى . ليكن در قلب من ازتو چيزى هست ، گرچه دليلى بر آن نديدم و در جستجوى آن در تو خسته شدم . اكنون درمورد فرماندارى شهر حمص شدن چه گويد؟ ابن عباس گفت : تا آنچه را از من در دل دارى نگويى ، نمى پذيرم . عمر گفت : براى چه مى خواهى بدانيد!؟ ابن عباس گفت : مى خواهم بدانم تا چنانچه جاى بيم داشتن باشد، من هم از آن چيز بر خودبيمناك شوم ؛ و چنانچه بى گناه باشم ، بدانم گناهم و فرماندارى را بپذيرم . عمر گفت : اى پسر عباس ، بيم دارم مرگ من فرا رسد و تو فراندار باشى و مردم را بهسوى خودتان بخوانى ! نه خير، مردم نبايد به سوى شما بيايند و ديگران را ترككنند.... (105) مقصود عمر اين بود كه مبادا بميرد و در آن حال ابن عباس فرماندار حمص باشد - كهيكى از مراكز قشون اسلام در آن روز بوده - و با پشتوانه فرماندارى بر آن قشون ،مردم را به خلافت بنى هاشم - يعنى خلافت على عليه السلام - دعوت كنند. لذا گفت : نهخير! نمى بايست در كار خلافت ، مردم در رو به بنى هاشم آورند و قريشيان ديگر راترك كنند! بنابر آنچه شرح داديم . خليفه درباره تعيين ابن عباس در پست فرماندارى شهر حمصمدتها انديشيده بود و با وجود اطمينان به لياقت ابن عباس در آن پست ، بيم آن داشت كهمبادا مرگ او در رسد و ابن عباس از ارتش زيردست خود به سود كانديداى بنى هاشمبراى خلافت على عليه السلام بود استفاده نمايد. وى در اين گفتگو در پى آن بود كهاز اين جهت مطمئن شود؛ ولى ابن عباس اين قول را به او نداد و فرماندار حمص نشد! از اين گفتگو دو امر براى ما روشن مى شود: يكى آنكه به چه سبب عمر بنى هاشم را در پستهاى حساس نمى گمارد. دوم آنكه عمر در فكر تعيين خليفه قريشى از غير بنى هاشم براى بعد از خود بوده است.سياست ديگر خلافت قريشيان بر دور نگاه داشتن انصار از خلافت و پستهاى حساس بودهاست ، مگر در جايى كه هيچ فردى از افراد قريش و همپيمانانش براى آن پست نباشد، ياآنكه كار دولتى بى اهميتى باشد. اين سياست تا آخرين روز اين حكومت ادامه داشت .چنانكه در شوراى فرمايشى شش نفرى براى تعيين خليفه ، عمر يك نفر از انصار را نيزتعيين نكرد. اين چنين بود بنيانگذارى حكومت قبيله قريش بر مسلمانان در عصر عمر كه آثار آن قرنهابر جامعه اسلامى به جا ماند؛ و اثر آن بر حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله تاعصر ما نيز باقى مانده است . 2 - سياست برترى جويى براى نژاد عرب از سياست برترى جويى براى نژاد عرب در عصر عمر، چهار نمونهذيل را بيان مى نماييم : الف - مرد عجم - غير عرب - از عرب دختر نگيرد. مرد عرب غير قريشى از قريش دخترنگيرد. (106) ب - فرزندى كه مادرش عجم باشد، از پدر ارث نمى برد، مگر آنكه در سرزمين عرببه دنيا آيد. (107) نظير اين قانون در عصر ما در انگلستان معمول است و هر گاه براى مرد انگليسى از زنغير انگليسى در خود انگلستان فرزندى متولد شد، آن حق دارد شناسنامه انگليسى بگيرد،و در غير اين صورت خير. ج - از نصاراى عرب مانند نصاراى غير عجم ماليات به نام جزيه نگيرند، بلكه مانندمسلمانان از آنها ماليات به نام زكات بگيرند. (108)؛ د- غير عرب در شهر مدينه سكنا نكند، جز آنها كه از زمان پيامبر صلى الله عليه و آله درمدينه سكونت داشتند؛ مانند سلمان و بلال . از اين قانون دو نفر مستثنى شدند: يكى (هرمزان ) كه دراصل فرمانرواى شوشتر بود و خليفه براى مشورتهاى جنگى در فتوحات ايران به اونيازمند بود (109)، و دوم (ابولولوه ) كه كارگر ماهرى بود و مردم مدينه نيازمندبه كار او بودند. (110) مسعودى در اين باره مى گويد: و كان عمر لا يترك احدا من العجم يدخل المدينه . فكتب اليه المغيره بن شعبه ان عندىغلاما نقاشا نجارا. حدادا فيه منافع لاهل المدينه . فان رايت تاذن لى فىالارسال به ، فعلت . فاذن له . (111) يعنى عمر نمى گذاشت كسى از عجم به شهر مدينه آيد. مغيره بن شعبه به او نوشت : منغلامى دارم نقاش است و نجار و آهنگر و براىاهل مدينه نافع است . اگر اجازه فرمايى ، او را به مدينه فرستم . عمر به او اجازه داد. وى به مدينه آمد؛ و او همان ابولولوه بود. در باره مشورت كردن با عمر هرمزان به ذكر يك نمونه اكتفا مى نماييم . مسعودى گويد: عمر درباره جنگ فارس و اصفهان و آذربايجان با هرمزان مشورت كرد. هرمزان گفت : (در ايران ) فارس به منزله سر مى باشد و اصفهان و آذربايجان بهمنزله دو بال . چنانچه يك بال را قطع كنيد، سربال ديگر را نگاه داريد؛ ليكن اگر سر را ببرى ، دوبال مى افتند. بنابراين كار سر را آغاز كن . (112) 3 - سياست بنيانگذار نظام طبقاتى در جامعه مسلمانان در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله هر چه از غنايم جنگى بود، پس از آنكه خمس آن راپيامبر بر مى داشت ، باقيمانده را ميان لشكريان اسلام كه در آن جنگ شركت داشتند،تقسيم مى فرمود. اين كار پس از پيامبر صلى الله عليه و آله در تمام عصر خلافتابوبكر نيز معمول بود، و همچنان در اوايل خلافت عمر بن الخطاب . پس از آنكه فتوحات زياد شد و بخشى از كشور ايران فتح شد و غنائم انبوه شد، خليفهدرباره تقسيم غنائم با مسلمانان شور نمود. امام على عليه السلام به او فرمود: هر ساله آنچه ازمال نزدت جمع شود، تقسيم كن و چيزى از آن نزد خود نگاه مدار. ديگران نيز پيشنهادهاىديگرى داشتند. يكى از آنها گفت : ملوك شام را ديدم دفتر نامها دارند و همچنين ارتشنظامى براى جنگها. شما نيز چنان كن . خليفه او را پذيرفت و دستور داد نام هاى مردم رابر حسب قبايل آنها نوشتند. (113). در فتوحات البلدان بلاذرى كيفيت بيت المال بر افراد را چنين ذكر كرده است : به هر يك از بانوان پيامبر صلى الله عليه و آله ساليانه ده هزار درهم دادند و و به(عايشه ) دوازده درهم . و به آنان كه در جنگ بدر شركت داشتند، هر يك پنج هزار درهم. به آنها كه در بدر نبودند و در احد حضور داشتند، ساليانه چهار هزار درهم . و همچنانساليانه ها كم مى شد تا آنجا كه به بعضى از مسلمانان ساليانه دويست درهم مىدادند. و نامهاى مسلمانان در دفترها چنين ثبت شد. (114) خليفه با اين كار، امتيازهاى طبقاتى را در اسلام پديد آورد و جامعه مسلمانان به آن خوگرفت و توده مردم آن را جزئى از بينشهاى اسلامى پنداشتند. عمر نظام طبقاتى را با گفتارها و كردارهاى ديگر خود نيز مستحكم كرد. مانند آنكه گفت :(اين امر (خلافت ) منحصر در اهل بدر است ، تا يكى از ايشان باشد. و آنگاه كه كسى ازايشان نباشد، در اهل احد مى باشد، تا يك نفر از ايشان هست . و پس از ايشان در....) وهمچنانكه جنگهاى پيامبر را نام برد. سپس گفت : (خلافت به آنها كه پس از فتح مكهمسلمان شدند نمى رسيد.) (115) و نيز در شوراى فرمايشى شش نفرى براى انتخاب خليفه بعد از خودش ، همه را ازاهل بدر قرار داد. خليفه را در اين كار حكمتى ظريف در امر سياست بود. وى با اين روش سردمدارانصحابه را از خود خشنود كرد و آنها را سر گرممال اندوزى و افزون طلبى و دورى از فكر سياسى نموده ، و به گردآورىاموال گزاف از طريق گله دارى گاو و گوسفند و شتر و اسب و كشت و زراعت ،مشغول ساخت . اين كار خليفه ، از طرفى در جامعه اسلامى طبقات اشرافى مرفه و مترف پديد آورد و ازطرف ديگر طبقات مستضعف و درمانده . و نيز زيانهاى ديگرى به بار آورد كه اين رسالهگنجايش بررسى آنها را ندارد. 4 - سياست حبس صحابه در مدينه سياست حكومت عمر در آن بود كه آن دسته از صحابه كه بيم آن داشت كه دور از چشم اوحديث پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كنند، در مدينه حبس كند. در اين باره عبدالله بنعمر مى گويد: زبير مردى شجاع و با مهارت بود. وى نزد عمر آمد؛ و عمر به سبب آنچه از او سر زدهبود (يعنى شمشير آماده داشتن براى بيعت گرفتن براى على عليه السلام ) از او بيمداشت . زبير به عمر گفت : اجازه بده بروم در راه خدا جهاد كنم . عمر گفت : تو را كافى است جهادى كه با پيامبر كردى . زبير رفت در حالى كه با ناراحتى با خود زمزمه مى كرد. عمر گفت : چه كسى عذر مرا با اصحاب محمد صلى الله عليه و آله مى فهمد!؟ اگر مادهانه اين فتنه را نبندم ، امت محمد را هلاك مى كند. (116) در روايت ديگر مى گويد: من در اين دره (مقصود دره مدينه است ) را گرفتم كه مبادا اصحاب محمد صلى الله عليه وآله ميان مردم رفته ، مردم را گمراه كنند. (117) و عبدالرحمن بن عوف روايت مى كند كه : عمر پيش از مردن اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را از نقاط مختلف گرد آورد.... وابوذر را و... و... و به آنها گفت : اين احاديث چيست كه از پيامبر در جهان پراكنده كردهايد!؟ گفتند: كار را (از روايت حديث پيامبر صلى الله عليه و آله ) نهى مى كنى !؟ گفت : نزد من بمانيد! به خدا سوگند تا من زنده ام از من جدا نخواهيد شد! ما بهتر مى دانيمكدامين حديث را از شما بپذيريم و كدام را رد كنيم . و ايشان در مدينه نزد عمر بودند تا عمر مرد. (118) و نيز به همين دليل ، عمر بانوان پيامبر صلى الله عليه و آله را از سفر حج و عمره منعكرد. (119) چه آنكه در ميان آنان بانويى مانند (ام سلمه ) بود كه عمر نمى دانستاو را كنترل كند كه حديث مخالف سياست حكومت از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نكند. اين منع همچنان در زمان حكومت عمر جارى بود؛ تا اينكه در آخرينسال حكومتش آنها را تحت نظارت عثمان و عبدالرحمن بن عوف ، با خود به حج برد؛ و آندو نمى گذاشتند كسى نزديك آنها بشود. (120) 5 - سياست ذوى القربى و اهل البيت براى پيامبر صلى الله عليه و آله با فتوحات بسيار در عصر عمر، مردمان هزاران شهرها كه با پديده اى تازه به ناماسلام مواجه شدند، با ولع تمام و اشتياق فراوان خواهان شناسايى دين اسلام و تاريخاسلام بودند. دستگاه خلافت براى شناسايى اسلام ، تلاوت قرآن و آنچه از سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله را كه با سياست حكومت موافق بود و آنچه را خود خلفا مقرر داشته بودند،معرفى مى كرد؛ ولى براى شناسايى تاريخ اسلام با مشكلى سخت مواجه بود. اين مشكل از آنجا ناشى مى شد كه : تازه مسلمانان براى شناخت تاريخ اسلام خواهانشناسايى زندگانى پيامبر اسلام بودند و اينكه اين اسلام چگونه اينچنين پيش رفته ، وچه كسانى در پيشروى اسلام به پيامبر اسلام كمك كردند، و چه كسانى كار شكنىكردند، و چه كسانى نزد پيامبر اسلام مقرب بودند، و اينكه بازماندگان و افراد خاندانپيامبر صلى الله عليه و آله كيانند. علاوه بر اين خواسته هاى طبيعى ، آن تازه مسلمانان در آياتى از قرآن نيز مى خواندند: (قل لااسلكم اجرا الا الموده فى القربى ). (شوراء/ 23) (تعالى تعالوا ندع ابناؤ نا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ...)(آل عمران / 61) و چنانكه آن تازه مسلمانان مى فهميدند: اولين مرد ناصر پيامبر صلى الله عليه و آله از مردان (ابوطالب ) عموى پيامبرصلى الله عليه و آله و پدر على عليه السلام بود. و اولين زن ناصر پيامبر صلى الله عليه و آله (خديجه ) مادر زن (على ) بود. و اولين زن مسلمان همان (خديجه ) و اولين مرد مسلمان (على ) بود. و پس از آن ، بزرگترين ناصر پيامبر در جنگها (على ) بود. و در تفسير آن آيات و دهها آيه ديگر و نيز صدها حديث پيامبر صلى الله عليه و آلهاهل بيت پيامبر و ذوى القرباى پيامبر را (على ) مى شناختند. و از زنان فاطمه همسر (على ) را مى شناختند. و از جوانان حسن و حسين دو فرزند (على ) را مى شناختند. در اين صورت در بينش آنان ، همه زيباييهاى اسلام و تمامى فضيلتها در اسلام ، خلاصهمى شد در على و پدر على و مادر زن على و همسر على و دو فرزند على ؛ همان معارضخلافت كه شش ماه با خليفه بيعت نكرد و مى گفت : من وصى پيامبر و جانشين پيامبر هستم . و اينها جملگى سبب نابسامانى حكومت خلفا مى گشت . دستگاه خلافت اين نابسامانى ها را با ظرافتى خاص به روشهاى زير علاج كرد: 1 - معرفى عباس به عنوان ذوى القربى واهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله در گذشته در داستان بيعت گرفتن براى ابوبكر ديديم : ابوبكر در عمر و همراهانش به منزل عباس به قصد جدا كردن وى از على عليه السلامرفتند و به او پيشنهاد كردند در اين راه از خلافت به او سهمى بدهند؛ و او نپذيرفت . در عصر عمر علاوه بر ادامه اين سياست ، حكومت نيازمند آن بود كه كسانى جز على عليهالسلام را به عنوان ذوى القرباى پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى كند. عمر در اجراى اين دو سياست (عباس ) را كه در جنگهاى بدر و احد و خندق و خيبر و تبوكبا پيامبر صلى الله عليه و آله نبود، بلكه در جنگ بدر لشكر مشركان بود و اسيرمسلمانان شد... همين عباس را مقدم بر بدريها و احديها و... قرار داد، بلكه در راس آن نظامطبقاتى قرار داد و مقررى او را ساليانه دوازده هزار درهم تعيين كرد. (121) و در سال هجده هجرى كه در مدينه خشكسالى شد، عباس را به عنوان عموى پيامبر صلىالله عليه و آله در نماز طلب باران به عنوان شفيع به درگاه خدا برد. (122) از سوى ديگر عمر، فرزند او (عبدالله ) را به عنوان عموزاده پيامبر بهدنبال خود مى برد و با او در برابر بزرگان صحابه مشورت مى كرد و از او تفسيرآيات قرآن را مى پرسيد و عبدالله نيز كه از اشعار عرب بسيار در حفظ داشت ، از عهدهتفسير لغوى آيات قرآن بر مى آمد. (123) خليفه با مانند اين كارها، عباس و فرزندش عبدالله را در جامعه آن روز سرشناس ساخت وبه عنوان ذوى القرباى پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى كرد. و در گذشته نيزديديم خليفه ميل داشت ابن عباس را فرماندار حمص كند به شرط آنكه يقين كند او از مقامخودش براى خلافت على عليه السلام پس از وفات عمر، استفاده نخواهد كرد. اثر اين سياست با توجه به حكمت دستور الهى در معرفىاهل البيت روشن مى گردد. حكمت دستور الهى در معرفى اهل البيت عليه السلام پيامبر صلى الله عليه و آله اهل البيت عليه السلام را بنا به دستور الهى ، بهمسلمانان معرفى نمود تا آنكه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله عقايد و احكام اسلام رااز آنها بگيرد، حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را از آنها تعليم بگيرند، وگرد آنها جمع شوند و با آنها بيعت كنند و حكومت اسلامى راتشكيل دهند، و اين كارها را امت اسلام با معرفت به مقام آنها انجام دهند، و با محبت و شيفتگىبه آنها، پيروى از آنها كنند. و آنگاه كه دستگاه خلافت به جاى آنها ديگران را معرفى كرد، نقيض آن آثار را اينچنينبه جا گذارد: در عصر خلفاى سه گانه ، تازه مسلمانان عباس و فرزندانش را مصداق آيات و احاديثىپنداشتند كه درباره اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است و نظر آنها را وصىپيامبر صلى الله عليه و آله به سوى آنها معطوف گشت . و اثر آن در دراز مدت اين شد كه : آنگاه كه مسلمانان از ظلم بنى اميه به ستوه آمدند وآماده قيام عليه بنى اميه و تشكيل حكومت اسلامى به رهبرىاهل البيت شدند، بنى عباس توانستند در شهرهاى خراسان - بدور از مدينه كه مركزاهل البيت بود و بدور از كوفه كه مركز شيعيان بود - خود را به ناماهل البيت معرفى كنند و از آنجا لشكر كشى كنند و حكومت بنى اميه را منقرض سازند. آنان بدين طريق توانستند به نام خلافت و به اين عنوان كه بنى عم پيامبر واهل البيت هستند، حكومتى تشكيل دهند كه همانند حكومت بنى اميه ستمگر باشد و همان شيوهآنها را در پيروى از حديث و سنت روايت شده در مكتب خلفا پيش گيرد. آن حكومت خود كامهآنها صدها سال مسلمانان را در آزار داشت ؛ بدانسان كه شرح آن نيازمند كتابها مى باشد. دوم و سوم : معرفى ابوبكر و عمر به عنوان دو يار برتر پيامبر صلى الله عليه وآله دستگاه خلافت ابوبكر و عمر را در مكه و مدينه ، دو يار و همنشين و وزير و مشير پيامبر وشخص دوم و سوم اسلام معرفى كرد و همچنين در احاديثى آن دو را پرهيزكارتر از پيامبرصلى الله عليه و آله و فهميده تر از آن حضرت وانمود ساخت . نيز ابوبكر را به عنوان اولين فرد اسلام آورده ، به جاى على عليه السلام معرفىكرد؛ و عمر را دلسوخته تر از پيامبر صلى الله عليه و آله بر اسلام و مسلمين - دايهدلسوزتر از مادر! - ارائه دهنده بينش صحيح به پيامبر صلى الله عليه و آله جلوه داد. و لذا در آن عصر كه همگى صحابه ممنوع بودند حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آلهروايت كنند - مگر آنكه خليفه از آنها سوال كند - خليفه عمر و عايشه هر چه مى خواستند ازپيامبر صلى الله عليه و آله روايت كردند. در نتيجه اين سياست ، علاوه بر اينكه (عمر) قهرمان اسلام و مقدم بر على عليه السلامشناخته شد، آثار تغيير دهنده اى نيز بر سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نهاده شد كهتا به امروز نيز باقى مانده و در آينده - ان شاء الله - آنها را بررسى خواهيم نمود. چهارم : معرفى عايشه در مقام بانوى نمونه اسلام دستگاه خلافت عايشه را به عنوان محبوبترين انسان نزد پيامبر صلى الله عليه و آله ومقرب درگاه پروردگار معرفى كرد. همچنين امتيازات ديگرى نيز در آن عصر به او عطاكرد. علاوه بر آن او را مصداق مشخص اهل البيت شناساند و شخصيت خديجه عليه السلام وعلى عليه السلام و فاطمه عليه السلام را در جامعه آن روز به دست فراموشى سپرد. و از آنجا كه خلفا از او استفتا مى كردند و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را از او مىپرسيدند، عايشه اولين مرجع شناسايى سنت پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى شد وروايتهاى او آثارى سوء در شناسايى سيره و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و تقويتو تثبيت سيره ابوبكر و عمر و عثمان به جا نهاد كه تا ظهور مهدىاهل البيت عليه السلام نيز باقى خواهد ماند. (124) اينكه با توجه با آنچه بيان داشتيم ، مى توانيم بررسى كوتاهى از سياست حكومت عمردرباره حديث داشته باشيم . سياست حكومت عمر نسبت به حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در عصر حكومت عمر چهار روش خطرناك نسبت به سنت و حديث پيامبر صلى الله عليه و آلهبه شرحى كه بيان مى شود، تثبيت و بنيانگذارى شد: يكم - نهى از نشر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله (125) دوم -صدور اجازه رسمى از مقام خلافت بر نشر افكار بنى اسرائيلى بين مسلمانان(126) سوم - عمل كردن خليفه به راى خود و بر خلاف نص صريح كتاب خدا و سنت پيامبرصلى الله عليه و آله كه خود جزئى از سياست حكومت عمر در برابر حديث و سنت پيامبرصلى الله عليه و آله به شمار مى آيد و به دو مورد آن اشاره داشتيم . (127) چهارم - روايت كردن حديث در تاييد سياست حكومت و به ناروا آن را به پيامبر صلى اللهعليه و آله نسبت دادن اين چهار كار به شرحى كه بيان مى نماييم انجام گرفت : 1 - سياست جلوگيرى از انتشار حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مورد خليفه از هر گونه نقل سنت و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله نهى اكيدفرمود؛ چه از طريق گفتن باشد و چه از راه نوشتن . همچنين دستور داد هركس سنت پيامبرصلى الله عليه و آله را نوشته بياورد؛ و آگاه كه همه نوشته ها را آوردند، يكجا همه راسوزانيد! و نيز براى اينكه مبادا صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله در شهرهاى ديگر و دور ازچشم خليفه سنت و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله رانقل كنند، بعضى از صحابه را از بيرون رفتن از مدينه منع كرد. (128) همچنين زنان پيامبر صلى الله عليه و آله را از سفر به خارج مدينه ، حتى سفر حج ، منعكرد؛ جز يك بار، آن هم تحت كنترل شديد عثمان و عبدالرحمن بن عوف ، چنانكه در گذشتهبيان داشتيم . اينك سه نمونه از اثر اين شدت عمل در جلوگيرى از روايت حديث پيامبر صلى الله عليهو آله را بيان مى نماييم : 1 - سعد وقاص در سفر حج از مدينه به مكه و به هنگام باز گشت از مكه به مدينه ،حتى يك حديث هم از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نكرد. (129) مولف گويد: با توجه به آنكه در سفر حج ضرورت دارد كه سنت پيامبر صلى اللهعليه و آله در اعمال حج بيان گردد، روشن مى شود سياست عمر در نهى از روايت حديث تاچه اندازه در اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله اثر نهاده بود. 2 - عبدالله بن عمر در مدت يك سال ، براى شخص همراه خود، يك حديث هم از پيامبر صلىالله عليه و آله روايت نكرد. (130) 3 - عمر آن گاه كه قرطه بن كعب انصارى را براى انجام كارى به كوفه فرستاد، بهاو سفارش كرد حديث از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت نكند. هر گاه از او مى خواستندحديث از پيامبر روايت كند، مى گفت : (عمر ما را از روايت حديث نهى كرده است .)(131) عمر به جاى نشر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله دستور مى داد (قرآن ) بخوانند؛ولى در مورد قرآن نيز، از اينك درباره معنى و تفسير آن پرسش شود، شديدا نهى وجلوگيرى مى كرد. زمانى يك نفر از اشراف قبيله تميم ، به نام صبيغ بنعسل تميمى ، از معناى (و الذاريات ذروا...) سوال مى كرد. عمر او را به مدينه طلبيد و آنقدر با چوب خوشه خرما بر سرش زد كهخون از دامن پيراهنش چكيد؛ و سپس او را زندانى كرد! پس از مدتى دوباره او را طلبيد وصد ضربه چوب بر كمرش زد و كمر وى را مجروح كرد!! و سرانجام او را به بصرهتبعيد كرد و دستور داد كسى با او سخن نگويد! تا آنكه ابوموسى اشعرى پس از مدتىاو را شفاعت كرد و عمر او را آزاد ساخت . (132) علت نهى عمر از روايت حديث و پرسش از تفسير قرآن در بيان سياست ابوبكر با حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره مجملى بهعلت جلوگيرى از نشر حديث پيامبر صلى الله عليه و آله داشتيم . اكنون آن مجمل را مفصلتر بيان مى نماييم : قريش از آغاز بعثت در مكه كارشكنيها و آزارها به شخص پيامبر صلى الله عليه و آله وشكنجه ها به مسلمانان وارد آوردند؛ و پس از هجرت به مدينه ، در جنگهاى بدر و احد وخندق و داستان حديبيه دشمنيها و كشتارها از مسلمانان داشتند... و در برابر آنها اولين مسلمان (على ) بود، و حامى اسلام پدرش (ابوطالب )، وياور فداكارش (خديجه ) مادر (فاطمه )... و در جنگهاى با قريش ، قهرمانمسلمانان (على ) بود و ارتش فداكار اسلام (انصار) بودند كهتفصيل آن در سيره پيامبر بيان شد. و همچنين در آيات قرآن آيه : (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ...) (احزاب / 33) بود و مصداق آن پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسينعليه السلام بودند. و مصداق آيه مباهله : (قل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسناو انفسكم ....) (آل عمران / 61) على و فاطمه و حسن و حسين بودند. و در آيه (و آت ذا القربى حقه ) (اسراء/ 26) دستور اعطاى فدك بهفاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله وجود داشت و... بدين سبب مى بايست دستگاه خلافت از نشر حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آلهجلوگيرى نمايد و همچنين از سوال از تفسير قرآن منع كند و بزند و خونين كند و زندانىسازد، تا حقيقت مخالفان على و غصب كنندگان خلافت او و معارضه كنندگان با خاندانپيامبر صلى الله عليه و آله ، و نيز فداكارى هاى انصار، بر مسلمانان خارج از مدينهروشن نگردد. و از سوى ديگر براى دستگاه خلافت لازم بود و نيز روايتهايى در تاءييدسياست خلفا ساخته شود كه بخش كوچكى از آن را در گذشته ديديم و در آينده نيز - انشاء الله تعالى - خواهيم ديد. اين كار در عصر خلافت ابوبكر بنيانگذار شد؛ و در عصر خلافت عمر شدتعمل در آن فزونى يافت . دستگاه خلافت به جاى سنت و حديث پيامبر صلى الله عليه وآله در جامعه اسلام بدلهايى براى آن آوردند كه در بحثذيل ملاحظه خواهيد فرمود. 2 - نشر اخبار بنى اسرائيل دستگاه خلافت از زمان عمر، به جاى حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله كه ازانتشار آن بشدت جلوگيرى كردند، كارگزارانى داشتند كه به جاى آن (اخبار بيناسرائيلى ) را ميان مسلمانان نشر مى كردند. يكى از اين عمال دستگاه خلافت (كعب الحبار) حبر و عالم بزرگ يهود بود كه در زمان(عمر) بظاهر اسلام آورد تا زمان (عثمان ) عالم دربار خلافت بود. نمونه ديگر (تميم دارى ) راهب نصارى بود كه او نيز بظاهر اسلام آورده بود و بهدستور (عمر) پيش نماز جمعه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله سخنرانى مىنمود! ما در بررسى پيامد كار اين افراد، به آنچه در گذشته بيان داشتيم اكتفا مى نماييم ، واثر تخريبى آن را در بحثهاى آينده مانند بحثهاى احياء عقيده توحيد در جزء دوازدهم - انشاء الله تعالى - بررسى خواهيم كرد.
|
|
|
|
|
|
|
|