|
|
|
|
|
|
مقايسه اى كوتاه در اين جنگ رفتار (على ) با علمدار قريش شايان توجه است ، در مقايسه با رفتارابوسفيان و هند - پدر و مادر معاويه - با جثه حمزه سيدالشهداء. و همچنين رفتار (نسيبه) يك زن انصارى در محبت و از خود گذشتگى در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله ورفتار هند يك زن قريش در كينه توزى بر مسلمانان . غزوه حمراء الاسد قريش در راه بازگشت به مكه ، با هم به شور نشستند و گفتند، پس از شكست لشكرمحمد صلى الله عليه و آله چه شد، كه ما به مدينه حمله نبرديم تا كار محمد صلى اللهعليه و آله را به اتمام برسانيم ! اين خبر در اولين شبى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از احد به مدينه بازگشته بود،به آن حضرت رسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله فرداى آن روز، يكشنبه هشتمشوال ، دستور داد براى تعقيب دشمن لشكر از مدينه بيرون آمد، و جز مامان كه در جنگ احدزخم برداشته اند، در آن لشكر شركت نكنند. اين خود سرزنشى سخت و شكننده بود براىآنها كه در جنگ احد گريخته بودند. لشكريان جراحت برداشته ، در همان روز از مدينه بيرون شدند و تا حمراءالاسد - هشتميلى مدينه - پيش رفتند و در آنجا لشكر فرود آمد، و دو نفر براى در يافت خبر به سمتلشكر قريش فرستاد. خبر اين واقعه را مردى از قبيله خزاعه كه با بنى هاشم همپيمان بودند، به ابوسفيانرسانيد و در شعرى نغز از هيبت لشكر پيامبر صلى الله عليه و آله بيم داد. ابوسفيان هراسان لشكر قريش را به سوى مكه كوچ داد، و كس فرستاد تا پيامبر صلىالله عليه و آله را از تعقيب قريش بيم دهد. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از سه روزدر حمرالاسد ماند و از رفتن لشكر قريش به مكه با خبر شد، به مدينه بازگشت .(83) نقش ائمه در احياء دين اثرعلامه سيد مرتضى عسكرى جلد نهم بسم الله الرحمن الرحيم الحمدالله رب العالمين و الصلاه و السلام على خاتم الانبياء محمد و آله الطاهرين . و بعد: بيش از چهار سال است كه به سبب بيمارى و نقاهت بحثهايى از اين جزء از (نقشائمه در احياء دين ) ناقص مانده . و از آنجا كه (الجود الناقص خير من علمه ) مصلحت بر آن ديده شد كه اين نوشته به همين صورت به دست چاپ سپرده شود. چنانكه با دعاهاى مؤ منان پس از اين خداوند تبارك و تعالى صحت و توانايى عنايتفرمايد در چاپهاى بعدى - باذنه تعالى - نواقص مرتفع خواهد شد. سيد مرتضى عسكرى پيشگفتار بسم الله الرحمن الرحيم پيامبر صلى الله عليه و آله در غار حرا به اسلام مبعوث شد.... با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله صدو چهارده سوره قرآن براى هدايتمانازل شد... با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله سنت پيامبر براى راهيان ما ارائه گشت ... (84) با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله به اسلام ،عمل شد آنچه عمل شد تا به امروز و آنچه عمل خواهد شد تا روز قيامت .... در راه تبليغ اسلام به مردم ، از مردان ، شيخ مكه ابوطالب عموى پيامبر صلى اللهعليه و آله آن حضرت را يارى كرد، و از زنان خديجه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله.... و اولى كسى كه از مردان به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد، على فرزندابوطالب بود و از زنان خديجه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله .... پيامبر صلى الله عليه و آله على را پيش از آن ، از خردسالى به خانه خود برده لقمهبه دهانش مى نهاد و بدن على عليه السلام را به بدن مباركش مى چسبانيد و بوىخوشش را به مشام وى مى رسانيد.... و على عليه السلام در حين نزول وحى در غار حرا با پيامبر صلى الله عليه و آله بود...(85) در روز دعوت بنى هاشم به اسلام و يارخواهى پيامبر صلى الله عليه و آله از ايشانبراى نصرت اسلام ، از ميان همه آنها على عليه السلام در اين راه با پيامبر صلى اللهعليه و آله بيعت كرد... در سال دهم بعثت ، ابوطالب و خديجه ، دو ناصر و ياور پيامبر صلى الله عليه و آله درتبليغ اسلام ، وفات كردند؛ و پيامبر آن سال را عام الحزن ناميد... پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت كرد... پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه ابوطالب و خديجه را ياد كرد و آنگاه كهگوسفندى قربانى مى نمود، در ميان دوستان خديجه تقسيم مى كرد... پس از ابوطالب ، فرزندش على عليه السلام ناصر و يار خاص پيامبر شد... على عليه السلام در جنگ بدر بيش از همه مسلمانان مشركين قريش را كشت و اسير كرد... على عليه السلام در جنگ احد، در پيش روى پيامبر صلى الله عليه و آله شمشير مى زد وبا قريش مى جنگيد و ديگران فرار مى كردند!.... على عليه السلام در جنگ خندق عمرو، پهلوان قريش را كشت و مشركين فرار كردند.... على عليه السلام در جنگ خيبر، خيبر را فتح كرد... على عليه السلام براى پيامبر صلى الله عليه و آله يادگار ابوطالب بود، و فاطمهعليه السلام يادگار خديجه . پيامبر در مدينه فاطمه عليه السلام را به على عليهالسلام تزويج فرمود: از على و فاطمه حسن و حسين زاده شده اند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه : (فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناء. نساءكم و انفسنا و انفسكم ثمنبتهل هنجعل لعنه الله على الكاذبين ) (آل عمران / 61) براى مباهله با نصاراى نجران دو دست حسنين در دست ، به همراه على وفاطمه به مباهله نصاراى نجران رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام نزول آيه تطهير: (انما يريد الله ليذهبعنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا) (احزاب / 33) حسنين را به روى دو زانو،و فاطمه را پيش رو، و على را پشت سر خود نشانيد و رداى خويش را به روى خود و ايشانكشيده ، چنين گفت : (رب هولاء اهل بيتى ) : (پروردگار! اينها اهل بيت من هستند) و بدين سبب آن پنج تن را (اصحاب كسا) ناميدند. پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزول اين آيه ، روزى پنج نوبت در اوقات نمازهاىپنجگانه ، اول به در خانه دخترش فاطمه مى رفت . در خانه فاطمه عليه السلام به مسجد باز مى شد و در ديگرى نداشت . پيامبر صلىالله عليه و آله در برابر چشم همه نمازگزاران - مهاجران و انصار - كه در صفوف نمازجماعت در انتظار مقدمش بودند؛ به آستان آن خانه مى ايستاد و مى فرمود: السلام عليكم يا اهل البيت ! (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا) الصلاه الصلاه ! پيامبر صلى الله عليه و آله پس از خواندن اين زيارتنامه ، به محراب خود تشريف مىبرد و با ماءمومين خود نماز جماعت مى گذارد... و با نزول آيه (قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ) (شوراء23) على و فاطمه و حسن و حسين ذوى القرباى پيامبر صلى الله عليه و آله شناختهشدند... و با نزول آيه (وات ذاالقربى حقه ) (اسراء 26) پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزول آيه : (يا ايهاالرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ) (مائده / 67)در غدير خم ، پنجه در پنجه على كرد و او را بلند نمود و فرمود: (من كنت مولاهفهذا على مولاه ...) پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام را به روشنى وصى پس از خود معرفىكرد. پيامبر صلى الله عليه و آله بيمار شد و در روز دوشنبه سر بر سينه على عليه السلامگذاشت و وفات يافت . على عليه السلام به حكم وظيفه با چند تن از خويشاوندشمشغول غسل دادن و كفن كردن پيامبر صلى الله عليه و آله شدند. انصار در آن حال در سقيفه بنى ساعده گرد آمدند كه با سعد بن عباده بيعت كنند و او راخليفه پيامبر سازند. مهاجران قريش به سقيفه رفتند و گفتند: پيامبر از قبيله قريش است . عرب نمى پذيردخليفه اش از غير قريش باشد. مهاجران قريشى با جنگ و جدال مقصود خود را پيش بردند و با ابوبكر قريشى بيعتكردند! مهاجران قريشى با خود مى گفتند: اگر از خاندان پيامبر كسى خليفه پيامبر شود، تاابد جز ايشان ، كسى ديگر به خلافت نخواهد رسيد، خلافت را در خاندان قريش بگردانيدتا به همه تيره هاى قريش برسد. آن گروه كه با ابوبكر بيعت كردند، او را تا شبانگاهان در كوچه هاى مدينهبگردانيدند و هر كس را مى ديدند نزد ابوبكر مى كشاندند و او را وادار مى كردند تابيعت كند. روز دوشنبه بدين حال سپرى شد. روز سه شنبه ابوبكر را به مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله بردند و بر منبرپيامبر صلى الله عليه و آله نشاندند و ديگر بار با وى بيعت كردند. ابوبكر و عمر خطبه خواندند و پس از آن با ابوبكر نماز جماعت گزاردند.... و بدينسانبيعت ابوبكر در روز سه شنبه به پايان رسيد. در تمام اين اوقات ، بنى هاشم به گرد خانه پيامبر صلى الله عليه و آله بودند وتنى چند از آنها با على عليه السلام به غسل و تكفين پيامبر صلى الله عليه و آلهمشغول بودند. پس از آن بر بدن نازنينش نماز گزاردند. پس از ايشان تمام روز دوشنبه و سه شنبه ، مسلمانان مدينه دسته دسته به حجره پيامبرصلى الله عليه و آله مى آمدند و به طور فرادى بر جنازه مبارك پيامبر صلى الله عليهو آله نماز مى خواندند. اين كار تا شام روز سه شنبه به اتمام رسيد. شب چهارشنبه على عليه السلام با چندتن ديگر بدن مطهر پيامبر صلى الله عليه و آله را دفن كردند. در تمام اين دو روز باند خلافت در پى به پايان رسانيدن بيعت ابوبكر بودند، تاآنكه كار بيعت ابوبكر به انجام رسيد، با همان بيعت آنچنانى ابوبكر خليفه شد...! با همان بيعت ، عمر خليفه شد...! با همان بيعت ، معاويه خليفه شد...! با همان بيعت ، يزيد خليفه شد...! با همان بيعت ، بنى اميه و بنى عباس و عثمانيها خليفه شدند...! با همان بيعت شد آنچه ابوبكر انجام داد...! با همان بيعت شد آنچه عمر انجام داد...! با همان بيعت شد آنچه بنى اميه و عثمان و معاويه و يزيد انجام دادند...! با همان بيعت شد آنچه بنى عباس و خلفاى عثمانى انجام دادند...! با همان بيعت شد آنچه در اسلام از آن روز تا قيام قائمآل محمد (عج ) انجام مى شود. در اين بحث سياست خلفاى نامبرده ذيل را كه بر سنت پيامبر صلى الله عليه و آله اثرگذاشته اند - ان شاء الله تعالى - بررسى مى نماييم : الف - ابوبكر ب - عمر ج - عثمان د - على عليه السلام در اين بررسى ، نخست اشاره اى به آن بخش از سياست كلى هر خليفه داريم كه روش وىرا نسبت به حديث و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله مشخص مى كند. سرگذشت سنت در مكتب خلفا در عصر چهار خليفهاول (لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه لمن كان يرجو الله و اليوم الاخر و ذكرالله كثيرا) : البته از براى شما دررسول خدا جاى پيروى و اقتداست ، براى هر آنكس كه از خداى و روز رستاخيز ميترسد وخداى را فراوان ياد مى كند. (احزاب 21) (و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقو الله ان الله شديدالعقاب ) : و آنچه رسول خدا شما را آورد و دستور دهد، بگيريد؛ و از هر چه نهى كرد، دست بداريدو از خداى بترسيد؛ كه همانا خداى سخت عقاب است . (حشر / 7) 1 - سنت در عصر ابوبكر ابوبكر خليفه اى از قريش ابوبكر پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله و در ربيعالاول سال يازده هجرى به خلافت رسيد؛ و در ماه جمادى الثانيهسال سيزده هجرى وفات كرد. مدت حكومت ابوبكر دوسال و اندى بود. موافقان بيعت ابوبكر افراد قبيله قريش غير از تيره بنى هاشم بودند، و مخالفان او درمدينه تيره بنى هاشم از قريش و افراد قبايل انصار بودند، و در خارج مدينه بعضى ازقبايل عرب . سياست ابوبكر با موافقان و مخالفان بيعتش موافقان بيعت ابوبكر مهاجران قريشى بودند. قريش بر آن بودند كه خليفه از قبيلهقريش و از غيره تيره بنى هاشم باشد. در اين باره در گذشته گفتيم كه مهاجران دربرابر انصار گفتند: (پيامبر از قريش است . و عرب نمى پذيرد خليفه پيامبر را ازغير قبيله قريش باشد.) و در عمل نيز كانديد خلافت را ابوبكر يا عمر با ابوعبيدهقريشى معرفى كردند، و هيچ نامى از على عليه السلام يا عباس عموى پيامبر نبردند؛ وبه همان دليل قريشى بودن ابوبكر، با او بيعت كردند. (عمر) در عصر خلافتش ، در گفتگويش با (ابن عباس ) به اين مطلب تصريح كردو چنين گفت : اى ابن عباس ، پدر تو عموى پيامبر است و تو پسر عم پيامبر صلى الله عليه و آله .چه بازداشت قوم و قبيله شما را از شماها؟ (يعنى : چه شد كه قريش ، كه قبيله شمايند،شما را براى خلافت انتخاب نكردند!؟) ابن عباس گفت : نمى دانم ! عمر گفت : من مى دانم ؛ آنها كراهت داشتند شما بر آنها حكومت كنيد... ابن عباس گفت : چرا چنين است در حالى كه ما براى آنها خير و نيكى هستيم !؟ عمر گفت : خدايا بيامرز! كراهت دارند پيامبرى با خلافت در خاندان شما باشد، آنگاه سببفخر و مباهات شود. شماييد شما بگوييد ابوبكر اين كار را كرد. نه به خدا قسم ! ليكنابوبكر عاقلانه ترين كارى را كه به دستش رسيد انجام داد....(86) در روايتى ديگر عمر، خطاب به ابن عباس چنين گفت : اى ابن عباس ، مى دانى پس ازپيامبر صلى الله عليه و آله چه بازداشت قوم شما (قريش ) را از شماها؟ ابن عباس مى گويد: نخواستم پاسخ اين پرسش را بدهم و گفتم : اگر سبب آن را ندانم، اميرالمومنين (عمر) مرا آگاه مى سازد! عمر گفت : آنها كراهت داشتند در خاندان شما (بنى هاشم ) خلافت را با نبوت جمع كنند(يعنى آنكه هم نبوت در خاندان شما باشد و هم خلافت ) و آنگاه شما بر قوم و قبيله خودفخر و مباهات كنيد. بدين سبب قريش براى خود خليفه انتخاب كرد؛ و در انتخاب خود راهراست پيمود و موفق شد! ابن عباس مى گويد: گفتم : يا اميرالمومنين ! اگر اجازه مى دهى و بر من غضب نمى كنىسخن بگويم ! عمر گفت : ابن عباس سخن بگو. ابن عباس گويد: گفتم : اى اميرالمومنين ! اما اينكه گفتى قريش براى خود خليفه اختيار كرد و در انتخاب خود راهراست پيمود و موفق شد، (در جواب مى گويم :) چنانكه قريش براى خود انتخاب مى كردهمان كس را كه خداى عزوجل براى اين كار برگزيده بود، راه راست را پيموده بود وموفق شده بود. و اينك گفتى : قريش كراهت داشتند خلافت با نبوت در خاندان ما جمع شود؛ خداوند دربارهقومى كه كراهت داشتند چنين مى فرمايد: (ذلك بانهم كرهوا انزل الله فاحبط اعمالهم ) : به سبب آنكه كراهت داشتند و نپسنديدند آنچه را كه خدانازل فرمود، خداوند عمل آنها را محو و نابود كرد. (سوره محمد - صلى الله عليه و آله - /9) عمر گفت : هيهات يا ابن عباس ! به خدا قسم گفتارهايى از تو به من رسيد كه كراهتداشتم آن گفتارها را تصديق كنم ، نباشد منزلت تو نزد من كاسته شود! گفتم : اى اميرالمومنين ! آن گفتارها چيست ؟ اگر حق باشد كه نمى بايست حق منزلت مرانزد تو بكاهد. و اگر باطل باشد، مانند من باطل را از خود دور مى كند! عمر گفت : به من خبر رسيده كه تو مى گويى : به ما ظلم كردند و حسد ورزيدند و بدينسبب خلافت را از ما دور كردند! گفتم : اى اميرالمومنين ، اينكه به ما ظلم شده است را هر دانا و نادان فهميده است . و اينكهبه ما حسد ورزيده شد، ابليس به آدم حسد ورزيد، و ما نيز فرزندان مورد حسد واقع شدهاو هستيم ! عمر گفت : هيهات ! اى بنى هاشم ! دلهاى شما پر از حسدى است كه هرگززائل نمى شود! و پر از كينه و غشى است كه هرگز زدوده نمى شود! گفتم : آرام باش اى اميرالمومنين ! قلبهايى كه خداوند پليدى را از آنها زدوده و پاكساخته (87)مگو حسد دارند، غل و غش دارند؛ چه آنكه قلب پيامبر نيز از جمله قلب ما بنىهاشم است . عمر گفت : دور شو! گفتم : دور مى شوم ! و چون خواستم برخيزم ، از من شرمزده شد و گفت : ابن عباس ! بايست ! به خدا قسم من حقتو را مراعات مى كنم ، و آنچه تو را خشنود مى كند، دوست دارم ! گفتم : اى اميرالمومنين ! من بر تو و بر هر مسلمانى حق دارم (بهدليل آنكه عموزاده پيامبر صلى الله عليه و آله هستم ). هر كس آن حق را رعايت كند، راهصواب پيموده . و هر كس حق مرا ضايع سازد، پشت پا به بخت خود زده است . پس از اين گفتگو عمر برخاست و رفت .(88) در اين باره حضرت على عليه السلام نيز در داستان شوراى شش نفرى براى تعيينخليفه ، پس از كشته شدن عمر چنين فرمود: مردم به قريش مى نگرند و در انتظار كار آنها هستند، و قبيله قريش در كار خود مى انديشدو مى گويد: اگر بنى هاشم به خلافت برسند، هيچگاه خلافت از آنها بيرون نخواهدرفت . و چنانچه خلافت و حكومت به غير بنى هاشم از خاندانهاى قريش برسد، بين همه آنخاندانها مى گردد و به همه آنها مى رسد.(89) ارزيابى اين گفتارها سه گوينده مزبور، سه شاهد عينى آن حوادث بودند، و دو تن از آنها، دو رهبر دو جناحمتخاصم بودند. و (عمر) رهبر حادثه آفرين سقيفه بود. حقيقت آن حوادث را بهتر ازآنها، كه مى تواند بداند؟! در اين گفتگوها، عمر مى خواست به وسيله ابن عباس جوان كمسال ، از اسرار درونى بنى هاشم آگاه شود و كرارا ابن عباس را تهييج مى كرد و او رابه سخنگويى وا مى داشت . (عمر) به طور مكرر به ابن عباس مى گويد: قوم شما (قريش ) كراهت داشتند پيامبرىبا خلافت در خاندان شما (بنى هاشم ) جمع شود و بدين سبب بر آنها فخر و مباهات كنيد،و بدين جهت قريش براى خود خليفه انتخاب كرد و در كار خود موفق شد. (ابن عباس ) پس از كسب اجازه و قول گرفتن از خليفه كه در غضب نشود، مى گويد:قريش اگر براى خلافت همان كس را انتخاب مى كرد كه خدا براى اين كار برگزيدهبود، در كار خود موفق بود، و اينكه گفتى آنها كراهت داشتند نبوت و خلافت در خاندان ماباشد، خداوند در اين باره مى فرمايد: (آنها كراهت داشتند آنچه را خدا نازل فرموده ، پس خداعمل آنها را محو و نابود كرد) عمر گفت : به من خبر رسيده كه تو مى گويى به ما ظلم كردند و حسد ورزيدند و بدينسبب خلافت را از ما دور كردند. ابن عباس گفت : ظلم كردن بر ما را كه هر دانا و نادانى فهميده است . و حسد بردن بر مارا، ابليس بر آدم حسد برد، و ما نيز فرزندان او هستيم كه مورد حسد واقع شده ايم . در اين گفتارها هر سه گوينده اتفاق داشتند كه در كار خلافت هر چه شده از جانب(قريش ) شده ! از بين آنها (عمر) علت كار قريش را چنين بيان كرد كه آنها كراهت داشتند خلافت ونبوت در بنى هاشم جمع شود و سپس موجب فخر و مباهات آنان بر ساير تيره هاى قريششود. و على عليه السلام در حقيقت بر آن اضافه كرد كه : قريش بين داشتند خلافت بنى هاشمبه گردش آيد و به ديگر خاندان هاى قريش نرسد، و خواستند خلافت در سايرخاندانهاى قريش به گردش آيد. بدين سبب خلافت را از بنى هاشم دور كردند. (ابن عباس ) علت كار آنها را حسد فاميلهاى قريش بر بنى هاشم دانست و مدعى شد كهآنان بر بنى هاشم در اين باره ظلم كرده و نيز خلافت را از آنجايى كه خدا براى آنبرگزيده بود، دور ساخته اند. عمر جوابى نداشت به ابن عباس بدهد، جز آنكه به او دشنام گويد! از آنچه بيان شد، روشن مى شود كه : انتخاب خليفه در عهد سه خليفه بر اساس آن بودكه خلافت در خاندانهاى قريش بجز خاندان (بنى هاشم ) به گردش درآيد. و دراجراى اين سياست ، قريشيان اول (ابوبكر) را از تيره تيم ، و سپس (عمر) را ازتيره عدى ، و پس از او (عثمان ) را از تيره بنى اميه ، براى خلافت انتخاب كردند. چنين بود راى موافقان با بيعت ابوبكر و نتيجه كار آنها، و نتيجه كار مخالفان چنان استكه بيان مى شود. نتيجه كار مخالفان بيعت ابوبكر با بيعت ابوبكر سه دسته از مسلمانان مخالفت كردند: انصار و بنى هاشم درداخل مدينه ، و قبايل مسلمانان عرب در خارج مدينه ، و اينك بيان نتيجه كار آنها: الف - انجام كار انصار پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله اولين دسته اى كه جنازه پيامبر صلى اللهعليه و آله را واگذاشتند و گرد هم آمدند تا به خلافت پيامبر صلى الله عليه و آله دستيابند، انصار بودند. خداوند نيز ابدالدهر آنها را از رسيدن به خلافت محروم ساخت ، وپس از شكستشان از قريش ، در سقيفه بنى ساعده ، حكومت خلفاى قريشى آنها را ازصحنه سياست دور كرد. ب - انجام كار بنى هاشم كانديد بنى هاشم براى خلافت همان وصى پيامبر صلى الله عليه و آله على بنابيطالب عليه السلام بود، على بن ابيطالب عليه السلام پس زا دفن پيامبر صلىالله عليه و آله به خانه اش رفت . خانه على عليه السلام همان خانه فاطمه دختر پيامبرصلى الله عليه و آله بود، و بدين سبب در تاريخ آن خانه را (خانه فاطمه ) مىناميدند. همچنانكه خانه هاى پيامبر را نيز به نام بانوانش مى ناميدند و مى گفتند: خانه عايشه ،و خانه ام سلمه . ما نيز در ذكر نام آن خانه از ايشان پيروى نموده ، همچنانكه آنها گفتندمى گوييم . بنى هاشم و چند تن از ياران على عليه السلام كه با ابوبكر بيعت نكرده بودند، درخانه فاطمه به گرد على عليه السلام جمع شده و در كار بيعت مذاكره داشتند.(90) ابوبكر جوهرى روايت مى كند كه در آن زمان : على عليه السلام شبانگاه فاطمه را بر درازگوشى سوار نموده و به در خانه هاىانصار تشريف مى بردند. (در روايت شيعه آمده است كه حسنين عليه السلام را نيز به همراه خود مى بردند و دودستشان در دو دست پدرشان على عليه السلام بود). على از ايشان (در كار بيعت خود) يارى مى طلبيد. فاطمه نيز از ايشان (در اين كار) يارىمى طلبيد. انصار مى گفتند: اى دختر پيامبر (اين كار گذشت ) ما با اين مرد (ابوبكر) بيعت كرديم .اگر پسر عموى شما پيش از اين بيعت ، از ما بيعت مى خواست ، ما بجز او با ديگرى بيعتنمى كرديم . على در جواب آنها مى گفت : آيا من جنازه پيامبر را مى بايست در خانه اش واگذارم و بهكار غسل دادن و كفن كردن و نماز گزاردن و دفن جسد مباركش نپردازم و از خانه بيرون آيمو با مردم در كار حكومت پيامبر صلى الله عليه و آله به كشمكشمشغول شود؟! و فاطمه مى فرمود: ابوالحسن (حضرت على عليه السلام ) نكرد جز آنچه سزاوار اوبود. و آنها كردند آنچه را كه خداوند حساب آنها را مى رسد.(91) اين گفتار دختر پيامبر صلى الله عليه و آلهشامل انصار نيز مى شد. واكنش دستگاه خلافت در برابر خانه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله وبستنشينان آن خانه دستگاه خلافت به قصد تفرقه اندازى بين بنى هاشم ، به خانه (عباس ) عموىپيامبر صلى الله عليه و آله رفتند. ابوبكر در سخن خويش گفت : ما مى خواهيم در اينكار (خلافت ) سهمى براى تو قرار دهيم . عباس جواب منفى داد و آنها با نااميدى بيرونشدند. در نتيجه دستگاه خلافت كه كار خود را با آن وضع ناتمام مى ديدند، چاره را در آن ديدندكه به خانه فاطمه عليه السلام يورش برند، اين كار به سركردگى (عمر) وجمعى صحابه قريشى انجام گرفت . آنها به در خانه فاطمه عليه السلام حملهبردند... در خانه باز نشد.... و سرانجام بر در همان خانه فاطمه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله آتش بردند!!...همان در كه مى ديدند پيامبر صلى الله عليه و آله تا آخرين روز سلامتى و تشريفآوردنش به مسجد براى نماز، روزى پنج نوبت در وقت نماز از رفتن به محراب ، بر درآن خانه مى ايستاد و مى فرمود: (السلام عليكم يااهل البيت ...) و پس از خواندن آن زيارتنامه ، تشريف مى برد و نماز جماعت اقامه مىفرمود. همان اصحاب پيامبر كه آنچنان بزرگداشت پيامبر صلى الله عليه و آله را ديده بودند،به در همان خانه آتش بردند و كردند آنچه كردند... وداخل خانه شدند و على عليه السلام را كه از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله ماءموربه خويشتندارى بود، براى بيعت كردن به مسجد بردند! على عليه السلام در آنجا سخن گفت : انصار چون شنيدند گفتند: يا على ، اگر اين سخن تو را انصار پيش از بيعت كردن با ابوبكر شنيده بودند، دو نفر(از ايشان ) از بيعت تو تخلف نمى كردند، و ليكن كار گذشت و بيعت كرده اند. (92) على عليه السلام در اينجا بيعت نكرد؛ و دستگاه خلافت را از او كشيدند؛ و على عليهالسلام به خانه فاطمه عليه السلام بازگشت . دستگاه خلافت پس از اين ، با وصى پيامبر صلى الله عليه و آله و دختر پيامبر صلىالله عليه و آله جنگ اقتصادى شديدى را آغاز كردند؛ و در اين زمينه حق آنان را از خمساسقاط كرد. و اين كار در حالى انجام شد كه صدقه - كه امروز آن را زكات مى نامند. برآنها حرام بود و از آن نمى توانستند استفاده كنند. به منظور اين كار، يگانه وارث پيامبر صلى الله عليه و آله فاطمه دخت پيامبر را ازارث پيامبر صلى الله عليه و آله محروم كردند و (فدك ) را كه آن حضرت به دخترشداده بود از او گرفتند؛ در حالى كه باغها و مزارع ديگر را كه پيامبر صلى الله عليه وآله به ديگران داده بود؛ از آنها پس نگرفتند! (93) با توجه به آنكه در آن زمان على و ساير اهل البيت عليه السلام هيچ گونه در آمدديگرى نداشتند، مى توانيم اثر اين جنگ اقتصادى را بر خاندان پيامبر صلى الله عليه وآله درك نماييم . در نتيجه اين جنگ اقتصادى ، ديگر گرد آن خاندان هيچگونه تجمعىصورت نمى پذيرفت . در اين جنگ اقتصادى ، بين آنها و دختر پيامبر صلى الله عليه و آله نزاع و جدالى سختبر پا شد. دختر پيامبر صلى الله عليه و آله آن مجادله و مناظره را بر ملا ساخت و بهمسجد پيامبر صلى الله عليه و آله كشانيد و از انصار كمك خواست و آنها سكوت كردند!؟(94) دختر پيامبر صلى الله عليه و آله با دلى پر درد به خانه بازگشت و طولىنكشيد كه به پدر بزرگوارش ملحق شد و وفات كرد! پس از وفات دختر پيامبر صلى الله عليه و آله على عليه السلام تنها ماند و مردم از اوروى گردانيدند... و شد آنچه ما در بحث سقيفه از كتاب (عبدالله بن سبا) جلد يكمآورديم ؛ و كار اين دسته از مخالفان بيعت ابوبكر اينچنين به پايان رسيد. دورنگاه داشتن انصار و بنى هاشم از ميدان سياست حكومت خلفا پس از اين ، انصار و بنى هاشم را از صحنه سياست دور نگاشت و به هيچوجه رياست ارتش در فتوحات و حكومت شهرهاى اسلام را به انصار و بنى هاشم واگذارنكرد. چنين بود جريان كار دستگاه خلافت با اين دو دسته معارض درداخل مدينه ؛ و جريان كارشان با معارضان خارج ، چنان است كه بيان مى شود. ج - انجام كار قبايل كه در خارج مدينه بودند آن دسته از قبايل مسلمان عرب كه در خارج مدينه سكنا داشتند، حكومت خلفا آنها را مرتد ازاسلام خواند و با آنها جنگ كرد و تا شكست خوردند. سپس مردان جنگى آنها را شكست واموال آنها را به غنيمت گرفت و زنان و كودكان و مردان سالخورده آنان را اسير كرد و بهشهر مدينه آورد. بعضى از آنها كه وسيله اى داشتند آزاد شدند؛ و ديگران در قيد بندگىدر آمدند؛ در ميان اين قبايل ، در سه قبيله عرب ، سه نفر ادعاى پيامبرى كردند. حكومت خلفا با آنهانيز جنگ كرد و بر آنها غالب شد و مردان جنگى آنها را كشت و اموالشان را به غنيمتگرفت ، و بازماندگانشان را به بردگى برد. عمر دراوايل دوران خلافت خويش ، هر مرد يا زن عربى را كه در بندگى بود، آزاد كرد. سياست حكومت ابوبكر نسبت به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله با در نظر گرفتن سياست كلى حكومت خلافت در عصر ابوبكر، مى توان سياست آن حكومترا نسبت به سنت و حديث پيامبر صلى الله عليه و آله بررسى نمود. اينك در ضمن يك بررسى كوتاه از آنچه بيان شد، روايت حديث در تاييد سياست حكومتابوبكر را بيان مى نماييم . روايت حديث در تاييد سياست حكومت ابو بكر پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله انصار در (سقيفه بنى ساعده ) گرد آمدندتا با (سعد بن عباده ) به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله بيعت كنند. آنانبراى اين كار خود، هيچ دليلى از قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نداشتند بلكهتعصب قبيله اى آنها را بر اين كار واداشت . مهاجران و قريشى چون اين خبر را شنيدند، به آن سقيفه شتافتند و در محاجه با قبيلهانصار گفتند: (پيامبر از قبيله قريش است . و در عرب نمى پذيرند جانشين او از غيرقبيله او باشد.) و به اين دليل با (ابوبكر) بيعت كردند؛ و در حالى كه بنى هاشمدو روز مشغول غسل و كفن و نمازگزاردن مسلمانان بر پيامبر صلى الله عليه و آله بودندو ميدان از حضور آنان خالى بود، بيعت ابوبكر تمام شد و ابوبكر خليفه گشت . وطرفين نزاع بر سر خلافت - يعنى انصار قريش - را هيچ دليلى از قرآن و سنت پيامبرصلى الله عليه و آله بر كارشان نبود! و پس از آن : اولا: حق خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و عموم بنى هاشم را از خمس اسقاط كردند؛ ودر حالى كه هيچ دليلى از قرآن و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نداشتند و در آيهخمس (انفال / 41 ) در قرآن اين حق ثابت بود و در سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نيزدر عصر پيامبر صلى الله عليه و آله عمل آن حضرت بر آن بود. ثانيا: (فدك ) را كه پيامبر صلى الله عليه و آله به دخترش (فاطمه ) داده بوداز او گرفتند و از او شاهد خواستند بر آنكه پيامبر فدك را به او واگذاشته است ؛ درحالى كه باغها و زمينهاى زراعتى ديگرى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ديگرانداده بود؛ از ايشان باز پس نگرفتند و از آنها نخواستند شاهد اقامه كنند ! ثالثا: دختر پيامبر صلى الله عليه و آله را از ارث پيامبر صلى الله عليه و آله محرومكردند. و از آنجا كه ارث بردن فرزند از پدر، جزء احكام بديهى اسلام بود و همهمسلمانان آن را در قرآن خوانده بودند و در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله به آنعمل كرده بودند، در اين باده دستگاه خلافت چاره اى نداشت جز آنكه حديثى از پيامبر صلىالله عليه و آله روايت كند كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين مورد بخصوص را از ارثبردن استثنا فرموده است . و چنين بود كه ابوبكر روايت كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: (از ماپيامبران كسى ارث نمى برد. هر چه مستملكات از ما باقى مى ماند، صدقه است ) و باتوجه به اينكه صدقه بر خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله حرام است ، حديث اينچنينروايت شد. اين حديث در مناظره بين دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و ابوبكر خليفه روايت شد.پس از اين وقايع ، دختر پيامبر صلى الله عليه و آله صلاح امر را در آن دانست كه اينمعركه را بين خود و دستگاه خلافت برملاكند، تا همه صحابه و ساير مسلمانان از آن باخبر شوند و استدلالهاى طرفين را بشنوند؛ و سپس آنها را در مسووليتعمل نشدن به اين احكام ، با دستگاه خلافت شريك كند. براى اين كار با دسته اى از زنان وابسته به خود، به مسجد پيامبر صلى الله عليه وآله تشريف برد. براى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهانش در مسجد پيامبرصلى الله عليه و آله پرده اى زدند. دختر پيامبر صلى الله عليه و آله با همراهانش ، درپس آن پرده قرار گرقتند؛ و جمع صحابه و ساير مسلمانان و دستگاه حاكمه در آن سوىپرده . دختر پيامبر صلى الله عليه و آله آهى كشيد كه حاضرين از آن آه به گريه آمدند. سپسحمد و ثناى الهى را به جاى آورد؛ و پس از آن فرمود: من فاطمه هستم دختر محمد صلىالله عليه و آله ... و گفت آنچه گفت ، تا آنكه فرمود: اى پسر ابوقحافه ! (ابو قحافه نام پدر ابوبكر است ) تو از پدرت ارث مى برى ومن از پدرم ارث نمى برم !؟ سپس به انصار خطاب كرد و آنها را مورد عتاب قرارداد. چون خطبه آن حضرت تمام شد، ابو بكر خطبه خواند و در گفتارش پيامبر صلى اللهعليه و آله را احترام كرد و خطاب به دختر پيامبر صلى الله عليه و آله كرد و بر او ثناگفت . سپس گفت : اى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله من خود از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كهفرمود: (از ما گروه انبيا كسى ارث نمى برد. هر چه از مابازماند صدقه است .) و منبه فرمان او عمل كردم .... فاطمه در جواب گفت : آيا با تعمد كتاب خدا را پشت سر گذاشتيد و ترك كرديد خداوند مى فرمايد: (وورث سليمان داود) : سليمان پيامبر عليه السلام از داود پيامبر عليه السلام ارث برد.(نمل / 16) و سپس چند آيه را نيز تلاوت فرمود و ابوبكر را در حديثى كه از پيامبر صلى اللهعليه و آله روايت كرد، در ملا عام و در حضور همه همكارانش از مهاجرين و انصار، تكذيبكرد؛ و حتى يك نفر از آن جمع نيز نگفت : اى دختر پيامبر صلى الله عليه و آله من نيز اينحديث را از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده ام . با توجه به آنچه بيان شد، سياست حكومت در عصر ابوبكر نيازمند روايت حديث درتاييد كار خود بود؛ و اين كار انجام شد. و اين خود اولين بار بود كه به طور رسمىحديث از پيامبر صلى الله عليه و آله بر خلاف نص قرآن روايت شد؛ و پس از آن مانند آنرا، در كار سياست خلفا بسيار مى يابيم . علت سكوت اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله در برابر دستگاه خلافتللّه در اينجا يك امر جلب نظر مى كند كه : چه شد آن همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله آن همه شدت عمل دستگاه خلافت با خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و روايت حديثبر خلاف نص قرآن و كشتار مخالفان بيت ابوبكر - مانند مالك بن نويره - و كارهايىمانند آن را ديدند و در برابر آن سكوت اختيار كردند!؟ براى درك حقيقت امر، شناخت وضع عمومى مردم جزيره العرب بخصوص اصحاب پيامبرصلى الله عليه و آله ضرورت دارد. درباره عدالت اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله در بخش دوم كتاب در راه وحدت ، توضيح كافى ارائه شده است ؛ و در زمينه وضععمومى مردم جزيرالعرب ، آنچه را در مقدمه بحث گدشته (بررسى سيره پيامبر) عرضهداشتيم يادآور مى شويم . اهميت قول و قرار داد در نظر اعراب جزيره العرب مردم جزيره العرب كه خواندن و نوشتن را نمى دانستند؛ جريان كار آنها برقول و قرار لفظى بود. بدانسان كه با يك كلمه : (اين فرزند من است ) مردىبيگانه از شخص و قوم و قبيله گوينده ، فرزند او مى شد و فرزندانش برادر و خواهراو مى شدند و ساير افراد و قبيله او را يك تن از خود مى شمردند. و به همين صورت بود كار مرد شرورى كه با گفتن جمله : (اين مرد از ما نيست ) آن مرداز خويش و قبيله بريده مى شد. و همچنين بود كار در خريد و فروش و هبهاموال و املاك افراد با يكديگر، و نيز پيمان بستن دو قبيله در كار جنگ و صلح و پناه دادنبه كسى . گاه نيز در قراردادها مثبت ، دست به يكديگر مى دادند؛ و در اين صورت آن قرار داد را(بيعت ) مى ناميدند. در آن عصر، بزرگوارى و شرافتمندى در پايبندى به آن قراردادها بود. و در اينپايبندى مردم عرب برهم پيشى مى گرفتند؛ و در راه آن جان مى داند. شريعت اسلام پايبند بودن به قراردادهاى صحيح را محكمتر ساخت و پيامبر صلى اللهعليه و آله جامعه اسلام را بر بيعت گرفتن بنيانگذارى كرد؛ و درمقابل قراردادهاى باطل را الغاء كرد؛ مانند قرارداد پسرخواندگى . با توجه به نكته بيان شده ، به علت سكوت صحابه و تسليم آنها درمقابل اقدامات نارواى حكومت ابوبكر پى برد: انصار چون گفتگوى اميرالمومنين عليه السلام را در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آلهبا ابوبكر و عمر شنيدند، گفتند: اگر انصار اين سخن تو را پيش از بيعت كردن باابوبكر مى شنيدند، با كسى جز تو بيعت نمى كردند. و در جواب دختر پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه به در خانه آنها نيز براىيارى خواستن تشريف مى برد، مى گفتند: ما با اين مرد بيعت كرديم و كار از كار گذشت . و نيز حال به همين گونه بود، زمانى كه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله با ابوبكريارى خواستن تشريف مى برد، مى گفتند: ما با اين مرد بيعت كرديم و كار از كار گذشت . و نيز حال به همين گونه بود، زمانى كه دختر پيامبر صلى الله عليه و آله با ابوبكر در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله در حق ميراث خود از پدر، مناظره فرمود. در همه اين احوال ديديم كه انصار خود را پايبند بيعت با ابوبكر مى دانستند و خلافكردن در قول و قرار خود با ابوبكر را، بر خود تنگ مى شمردند. آنان گرچه حق را درخلاف ابوبكر مى دانستند، ولى خلاف قرار دادنعمل كردن ، در هر حال در جامعه عرب ننگ و آور بود؛ با اينكه شرع اسلام قرار دادباطل را قابل اجرا نمى دانست . در شرع اسلام اگر چند نفر با كسى قرار بگذارند بيعت كنند كهمال كسى را به ناحق از او بگيرند، اصل بيعتباطل است و قابل اجرا نيست ، ليكن اين معنى براى كسى مى تواند مورد پذيرش باشدكه بتواند از نكوهش و سرزنش جامعه عرب آن روز چشم پوشى كند.حال اكثريت صحابه ، نشان مى دهد كه آنها چون با خليفه بيعت كرده بودند، خود را ملزممى دانستند در همه احوال فرمانبردار خليفه باشند و او امر او را اجرا كنند.
|
|
|
|
|
|
|
|