|
|
|
|
|
|
فصل دوم در بيان ترك اولاى حضرت داود عليه السلام است حق تعالى در قرآن مجيد فرموده است واذكر عبدنا داود ذاالايد انه اواب و ياد كن بنده ماداود را كه صاحب قوت و توانائى بود در بندگى خدا، بدرستى كه او بسيار رجوعكننده بود بسوى خدا. انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق بدرستى كه ما تسخيركرديم كوهها را كه با او تسبيح مى گفتند در وقت پسين و چاشت يا برآمدن آفتاب ،والطير محشوره كل له اواب و مسخر گردانيده بوديم مرغان را كه جمع مى شدند بسوىاو هر يك از كوهها و مرغان براى او رجوع كننده بودند به تسبيح ، هرگاه كه او تسبيحمى كرد آنها با او تسبيح مى كردند. وشددنا ملكه و آتينا الحكمه وفصل الخطاب و محكم گردانيديم پادشاهى اورا و عطا كرديم به او حكمت را - يعنى پيغمبرى را، ياكمال علم و عمل را - و خطاب جدا كننده ميان حق وباطل را، وهل اتيك نباء الخصم اذ تسوروا المحراب آيا آمده است بسوىتو خبر آنها كه با يكديگر مخاصمه و منازعه كردند نزد او در وقتى كه به ديوارمحراب - يا غرفه داود - بالا رفتند؟، اذ دخلوا على داود ففزع منهم چونداخل شدند بر داود پس ترسيد از ايشان ، قالوا لا تخف خصمان بغى بعضناعلى بعض فاحكم بيننا بالحق ولا تشطظ واهدنا الى سواء الصراط گفتند:مترس ما دو خصميم بعضى از ما بر بعضى ستم و زيادتى كرده اند پس حكم كن ميان مابه حق و راستى ، و جور مكن در حكم ، و راهنمائى نما ما را به راه راست ، ان هذااخى له تسع و تسعون نعجه ولى نعجه واحدهفقال اكفلنيها و عزنى فى الخطاب بدرستى كه اين برادر من است او را نود ونه ميش هست و مرا يك ميش هست پس مى گويد كه آن يك ميش را به من بده و بر من زيادتىمى كند در مخاطبه و مخاصمه ، قال لقد طلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه داود گفت : بتحقيق كه ظلم كرده است بر تو كه سؤال كرده است ميش تو را كه با ميشهاى خود ضم كند، وان كثيرا من الخلطاء ليبغىبعضهم على بعض الا الذين آمنوا و عملوا الصالحاتوقليل ما هم بدرستى كه بسيارى از شركا ستم مى كنند بعضى از ايشان بربعضى مگر آنها كه ايمان آورده اند و اعمال شايسته كرده اند و بسيار كم اند ايشان، وظن داود انما فتناه فاستغفر ربه و خر راكعا واناب و گمان كرد داودكه ما او را امتحان كرديم به اين حكومت پس طلب آمرزش كرد از پروردگار خود و بهسجده در افتاد و انابه و توبه و برگشت كرد بسوى خدا. از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : مراد از گمان در اينجا علم است(147)، يعنى به يقين دانست كه خدا او را امتحان كرد. فغرنا له ذلك وان له لزلفى و حسن مآب پس آمرزيديم از براى او اين را بدرستىكه هست او را نزد ما قرب و منزلت و بازگشت نيكو يا داود انا جعلناك خليفه فىالارض اى داود! بدرستى كه گردانيديم ما تو را جانشين خود در زمين فاحكم بينالناس بالحق پس حكم كن در ميان مردم به راستى ، ولا تتبع الهوى فيضلك عنسبيل الله و پيروى مكن خواهش نفس خود را پس گمراه كند تو را از راه خدا، ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (148)بدرستى كه آنها كه گمراه مى شوند از راه خدا ايشان را است عذابى سخت بهفراموش كردن ايشان روز حساب را. على بن ابراهيم به سند حسن از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است كه : چونجناب مقدس ايزدى تعالى شاءنه حضرت داود عليه السلام را خليفه خود گردانيد در زمينو زبور را بر او نازل گردانيد، وحى فرمود بسوى كوهها و مرغان كه با او تسبيحبگويند، و سببش آن بود كه چون آن حضرت از نماز فارغ مى شد و زير آن حضرتبرمى خاست حمد و تسبيح و تهليل و تكبير الهى مى كرد و مدح مى كرد يك يك ازپيغمبران گذشته را و فضائل و افعال پسنديده ايشان را ياد مى كرد و شكر و عبادت وصبر كردن ايشان را بر بلاها مذكور مى ساخت ، و حضرت داود عليه السلام را ياد نمىكرد. پس آن حضرت مناجات كرد كه : پروردگارا! بر پيغمبران ثنا فرموده اى به آنچه كردهاى و بر من ثنا نكرده اى ؟ حق تعالى وحى فرستاد بسوى او كه : ايشان بنده اى چندند كه ايشان را امتحان كرده ام ومبتلا گردانيده ام و صبر و شكيبائى كردند، به اين سبب ثنا و مدح ايشان كرده ام . داود عليه السلام گفت : خداوندا! مرا نيز مبتلا گردان و امتحان فرما تا صبر كنم و بهدرجه ايشان برسم . حق تعالى فرمود: اى داود! اختيار نمودى بلا را بر عافيت ، آنها را امتحان كردم و خبرنكردم و تو را خبر مى كنم و امتحان مى كنم ، ابتلاى من در فلان روز از فلان ماه از فلانسال بر تو وارد خواهد شد. عادت حضرت داود چنان بود كه يك روز در مجلس ديوان مى نشست و حكم مى فرمود در ميانمردم و يك روز خود را فارغ مى گردانيد براى عبادت خدا و با پروردگار خود خلوت مىكرد، چون آن روزى شد كه حق تعالى او را وعده ابتلا فرموده بود عبادت خود را شديدترنمود و در محراب خود خلوت گزيد و منع فرمود مردم را كه كسى به نزد او نرود، ناگاهمرغى را ديد كه در پيش او فرود آمد كه بالهاى آن مرغ از زمرد سبز بود و پاهاى آن ازياقوت سرخ و سر و منقارش از مرواريد و زبرجد! پس آن مرغ بسيار خوش آمد او را و فراموش كردحال خود را و برخاست كه آن را بگيرد، پس آن مرغ پرواز نمود و بر ديوارى نشست كهدر ميان خانه داود عليه السلام و خانه اوريا پسر حنان بود، و داود اوريا را به جنگىفرستاده بود، چون داود عليه السلام بر ديوار بالا رفت كه مرغ را بگيرد، ناگاهنظرش بر زن اوريا افتاد كه نشسته بود وغسل مى كرد، چون سايه داود را ديد موهاى سرش را بر بدن خود افشاند و بدنش را بهموى خود پوشانيد. آن حضرت فريفته محبت زن اوريا گرديده به محراب خود برگشت و ازحال خود كه داشت افتاد! نوشت به سپهسالار خود: به فلان موضع برويد به جنگ وتابوت را ميان لشكر خود و لشكر دشمن بگذاريد؛ و نوشت كه : اوريا را پيش تابوتبدار كه جنگ كند. پس سپهسالار داود، اوريا را پيش تابوت فرستاد و او كشته شد! پس در آن وقت دو ملك از سقف خانه به نزد داود عليه السلام آمدند به صورت دو مرد بهمرافعه و در پيش روى او نشستند! آن حضرت ترسيد از ايشان ، گفتند: مترس ما مرافعهداريم ، اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم مى خواهد يك ميش مرا بگيرد و بهگوسفندان خود ضم كند، بر من ظلم مى كند و به قهر و جبر مى خواهد آن را از من بگيرد. در آن وقت آن حضرت نود و نه زن در خانه داشت ، از زن نكاحى و كنيزان ، پس داودفرمود: ظلم بر تو كرده است كه خواسته است گوسفند تو را بگيرد و با گوسفندانشضم كند. پس آن ملك ديگر كه مدعى عليه بود خنديد و گفت : خود بر خود حكم كرد. داود گفت : معصيت خدا كرده اى و مى خندى ؟ دهانت را مى بايد شكست . چون ايشان به آسمان رفتند، آن حضرت يافت كه حق تعالى ايشان را براى تنبيه اوفرستاده بود. پس جهل روز به سجده افتاد و مى گريست ، و بجز وقت نماز سر از سجده برنمى داشتتا آنكه پيشانى نورانيش مجروح شد و خون از ديده هاى مباركش جارى شد! بعد از چهل روز حق تعالى او را ندا كرد: اى داود! چيست تو را كه اينقدر گريه مى كنى ؟آيا گرسنه اى كه تو را طعام دهد؟ يا تشنه اى كه تو را آب دهم ؟ يا عريانى كه تو راجامه بپوشانم ؟ يا ترسانى كه تو را ايمن گردانم ؟ عرض كرد: خداوندا! چگونه ترسان نباشم ، كرده ام آنچه مى دانى و مى دانم كه توعادلى ، و ستم ستمكارى از تو نمى گذرد. حق تعالى وحى فرمود به او: اى داود! توبه كن . عرض كرد: خداوندا! چگونه توبه من قبول مى شود و صاحب حق زنده نيست كه از او برائتذمت خود را بطلبم . حق تعالى فرمود: برو به نزد قبر اوريا تا او را براى تو زنده كنم و سؤال كن از او كه ببخشد بر تو تا من تو را بيامرزم . عرض كرد: پروردگارا! اگر نبخشد چه كنم ؟ فرمود: من سؤ ال مى كنم كه تو را ببخشد. پس آن حضرت روانه شد به جانب قبر اوريا و مى گريست و تلاوت زبور مى كرد، وچون آن حضرت تلاوت زبور مى نمود هيچ سنگ و درخت و كوه و مرغ و درنده نمى ماند مگرآنكه با او هم آواز مى شدند، پس بر اين حال رفت تا به كوهى رسيد كه در آن كوه غارىبود و در آنجا پيغمبر عابدى بود كه او را حزقيل مى گفتند، چونحزقيل صداى كوهها و جانوران را شنيد دانست كه داود عليه السلام مى آيد گفت : اينپيغمبر گناهكار است . چون داود به نزد آن غار رسيد گفت : اى حزقيل ! مرا رخصت مى دهى كه به نزد تو بالاآيم ؟ گفت : نه ، زيرا كه تو گناهكارى . پس گريه آن حضرت زياده شد، حق تعالى وحى فرستاد بسوىحزقيل عليه السلام كه : اى حزقيل ! سرزنش مكن داود را به خطاى او و از من عافيت بطلبكه اگر تو را به خود بگذارم تو نيز گناه خواهى كرد. پس حزقيل برخاست دست آن حضرت را گرفت و بسوى خود برد، پس داود عليه السلامگفت : اى حزقيل ! هرگز قصد گناه كرده اى ؟ گفت : نه . پرسيد: هرگز تو را عجبى حاصل شده است از عبادتى كه مى كنى ؟ گفت : نه . پرسيد: هرگز ميل به دنيا كرده اى كه خواسته باشى از شهوات و لذات دنيا چيزىاختيار كنى ؟ گفت : بلى ، گاه هست كه چنين امرى در دل من مى افتد. داود عليه السلام گفت : هرگاه تو را چنين امرى عارض شود به چه چيز علاج او مى كنى ؟ حزقيل عليه السلام گفت : داخل رخنه اين كوه مى شوم و از آنچه در آنجا هست عبرت مىگيرم . پس آن حضرت داخل آن رخنه شد ناگاه ديد تختى از آهن گذاشته است و بر روى آن تختكله كهنه شده و استخوانهاى پوسيده ريخته است ، و در آنجا لوحى ديد كه در آن لوحنوشته بود: منم آروى پسر شلم (149) هزارسال پادشاهى كردم و هزار شهر بنا كردم و هزار دختر را بكارت بردم ، آخر كار من اينشد كه خاك فرش من شد و سنگ بالش زير سر من گرديد و مارها و كرمها همسايگان ومصاحبان من شدند! پس هر كه مرا بر اين حال ببيند فريب دنيا نخورد. پس داود عليه السلام از آنجا گذشت و رفت به نزد قبر اوريا، او را صدا زد، جواب نداد؛بار ديگر او را ندا كرد، جواب نداد؛ در مرتبه سوم اوريا گفت : اى پيغمبر خدا! چه كاردارى كه مرا از شادى و سرورى كه داشتم باز آوردى ؟ گفت : اى اوريا! مرا بيامرز و گناهانم را ببخش . پس حق تعالى وحى فرستاد به آن حضرت كه : اى داود! ظاهر كن بر او كه چه كرده اى وبعد طلب آمرزش از او بطلب . باز سه مرتبه او را ندا كرد تا جواب گفت ، پس آن حضرت گفت : اى اوريا! من چنين كارىكرده ام . اوريا گفت : آيا پيغمبر چنين كارى مى كنند؟ و چون بار ديگر او را ندا كرد، جواب نشنيد، پس آن حضرت بر زمين افتاد به گريه وزارى ، پس حق تعالى وحى فرمود به خزانه دار فردوس كه اعلاى مراتب بهشت است تاپرده بردارد و اوريا فردوس را ببيند، چون پرده برداشته شد و اوريا فردوس را ديدپرسيد: اين بهشت از براى كيست ؟ حق تعالى فرمود كه : اين بهشت براى كسى است كه گناه داود را ببخشد. اوريا گفت : پروردگارا! گناه او را بخشيدم . پس داود عليه السلام بسوى بنى اسرائيل برگشت . بعد از آن هرگاه از نماز فارغ مى شد وزير او برمى خاست حمد و ثناى خدا مى گفت وبر پيغمبران ثنا مى كرد و بعد از آن مى گفت كه : داودقبل از گناه چنين و چنين فضيلتهايى داشت ؛ پس داود غمگين شد، و حق تعالى به او وحىفرمود: اى داود! گناه تو را بخشيدم و ننگ گناه تو را بر بنىاسرائيل لازم گردانيدم . داود گفت : خداوندا! تو عادلى و جور نمى كنى ، چگونه ننگ گناه مرا بر بنىاسرائيل لازم مى گردانى ؟ فرمود: براى آنكه چون اراده آن عمل كردى بر تو انكار نكردند. پس بعد از آن ، زن اوريا را به امر الهى خواست و حضرت سليمان عليه السلام از اوبهم رسيد (150). از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه : اوريا كشته نشد، و بعد ازتوبه داود فرستاد و اوريا را طلبيد، و بعد از آمدن هشت روز زنده بود، بعد از آن فوتشد و بعد از فوت او، داود عليه السلام زن او را خواست (151). مؤلف گويد: اين قصه نيز از جمله قصه هائى است كه متمسك به آنها شده اند جمعى كهتجويز گناه نسبت به پيغمبران مى كنند از اهل سنت ، و ايشان اين قصه را به اين نحونقل كرده اند كه در اين روايت مذكور شد، بعضى از اين شنيع تر نيزنقل كرده اند؛ چون سابقا دانستى كه ضرورى دين شيعه است عصمت پيغمبران از گناهانپس بايد كه بعضى از اجزاى اين روايت محمول بر تقيه باشد. چنانچه به سند معتبر از ابوبصير منقول است كه گفت : به حضرت صادق عليه السلامعرض كردم : چه مى فرمائيد در آنچه مردم در باب داود عليه السلام و زن اوريا مىگويند؟ فرمود: آنها را عامه افترا كرده اند بر آن حضرت (152). در حديث موثق ديگر منقول است كه آن حضرت فرمود: اگر دست بيابم بر كسى كهگويد داود عليه السلام دست بر زن اوريا گذاشت ، هر آينه او را دو حد خواهم زد: يكىبراى فحش گفتن و يكى براى ناسزا گفتن به پيغمبر خدا (153). و همى مضمون را عامه نيز از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده اند (154). و بنابر مذهب شيعه و بعضى از مخالفان كه تجويز گناه نسبت به پيغمبران نمى كنندخلاف است كه استغفار حضرت داود براى چه بود و افتتان و امتحان خدا نسبت به او چهبود؟ در اين مقام چند و چه گفته اند: اول آنكه : استغفار براى گناه نبود بلكه براىتذلل و خشوع و شكستگى نزد حق تعالى بود. دوم آنكه : اوريا زنى را خواستگارى كرده بود و آن حضرت بعد از او، او را خواستگارىكرد و اوريا زن نداشت و داود نود و نه زن داشت ، و اولى بود كه آن زن را براى اوريابگذرد، چون چنين نكرد حق تعالى او را به اين مكروه معاتبه فرمود. سوم آنكه : داود عليه السلام اوريا را به جنگ فرستاده بود، چون خبر شهادت او رسيدبسيار متاءثر شد به اعتبار آنكه دانست كه زن مقبوله اى دارد و او را خواهد خواست ، ايننيز مكروهى بود كه مناسب شاءن آن حضرت نبود اما موجب گناه نبود، پس خدا دو ملك رابراى تنبيه آن حضرت فرستاد. چهارم آنكه : آن دو شخص ملك نبودند بلكه دزدان بودند و براى ضرر رسانيدن به آنحضرت آمده بودند، چون دست نيافتند، اين مرافعه را به عذر خود القا كردند و آنحضرت به ايشان گمان برد كه دزدند و خواست ايشان را آزار كند پس از گمان خود كهترك اولى بود استغفار كرد و متعرض ايشان نشد. پنجم آنكه : معاتبه الهى نسبت به او براى آن بود كه چون مدعى دعواى خود را گفتقبل از آنكه از مدعى عليه سؤ ال نمايد، فرمود: بر تو ستم كرده است ، و غرض آنحضرت آن بود كه اگر راست مى گوئى بر تو ستم كرده است ، اولى آن بوده كه پيشاز آنكه از خصم او جواب دعوى را بشنود اين را نگويد، و براى اين ترك اولى استغفارنمود (155). چنانچه به سند معتبر منقول است كه : على بن الجهم در مجلس ماءمون از حضرت امام رضاعليه السلام از اين آيات سؤ ال نمود؟ حضرت فرمود: علماى شما در اين باب چه مى گويند؟ على بن الجهم گفت : مى گويند روزى داود عليه السلام در محراب خود نماز مى كرد،ناگاه شيطان نزد او به صورت نيكوترين مرغى از مرغان ظاهر شد، پس داود نمازش راقطع كرد برخاست كه مرغ را بگيرد، پس مرغ به ميان خانه رفت ، او نيزدنبال آن رفت ، پس مرغ پرواز كرد بر بام خانه نشست ، آن حضرت نيز بر بام بالارفت . پس مرغ به خانه اوريا پسر حنان رفت ، داود عليه السلام مشرف شد بر خانه اوريا،ناگاه نظرش بر زن اوريا افتاد كه غسل مى كرد و برهنه بود، همين كه ديد او را، از محبتاو بيقرار شد و اوريا را به بعضى از جنگها فرستاده بود، پس نوشت به سركرده آنلشكر كه مقدم دارد اوريا پيش روى لشكر خود، چون او را مقدم داشتند فتح كرد و بركافران غالب شد. چون اين خبر به داود رسيد غمگين شد، بار ديگر نوشت : او را بر تابوت مقدم بدار درجنگ ، چون چنين كردند اوريا شهيد شد، پس داود زن اوريا را نكاح كرد! چون حضرت امام رضا عليه السلام اين قصه را به اين وجه شنيع از على بن الجهماستماع نمود دست مبارك را بر پيشانى خود زد و گفت : انا لله و انا اليه راجعون ! شمانسبت مى دهيد پيغمبرى از پيغمبران خدا را به آنكه نماز خود را سبك شمرد و براى مرغىآن را قطع كرد، و به آنكه عاشق زن مردم شد و به اين سبب شوهر او را كشت ؟! پس على بن الجهم گفت : يا بن رسول الله ! پس گناه او جه بود؟ حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: داود عليه السلام گمان كرد كه حق تعالى خلقىاز او داناتر نيافريده است ، پس دو ملك را خدا فرستاد كه از ديوار غرفه او بالا رفتند،و چون به نزد او رفتند، مدعى دعواى خود رانقل كرد چنانچه حق تعالى ياد فرموده است ، حضرت داود مبادرت نمودقبل از آنكه از ديگرى بپرسد كه آنچه او در حق تو مى گويد راست است يا نه ، پيش ازآنكه از مدعى گواه بر دعواى او بطلبد فرمود: بر تو ظلم كرده است كه گوسفند تو راخواسته است كه با گوسفندان خود ضم كند، پس اين خطا ترك اولائى بود كه در حكمكردن از آن حضرت صادر شد، نه آنچه شما مى گوئيد، آيا نمى شنوى كه حق تعالىبعد از آن مى فرمايد: اى داود! ما تو را خليفه گردانيديم در زمين پس حكم كن در ميانمردم به حق ؟ پس على بن الجهم گفت : يا بن رسول الله ! پس قصه او با اوريا چه بود؟ فرمود كه : در زمان داود عليه السلام مقرر چنين بود زنى كه شوهرش مى مرد يا در جنگكشته مى شد ديگر شوهر نمى كرد هرگز، واول كسى را كه حق تعالى براى او حلال گردانيد زنى را كه شوهرش كشته شده باشدبخواهد، داود عليه السلام بود. چون اوريا كشته شد و عده زن او منقضى شد آن حضرتزن او را خواست ، اين معنى بر روح اوريا گران آمد كه داود عليه السلاماول مرتبه اين حكم را درباره زوجه او جارى گردانيد (156). مؤلف گويد: منسوخ شدن حكمى در زمان غير پيغمبران اولوالعزم خلاف مشهور است ، وممكن است حضرت موسى عليه السلام خبر داده باشد كه اين حكم تا زمان داود خواهد بود وبعد از آن حكم ديگر خواهد بود، يا آنكه نسخ كلى مخصوص زمان پيغمبران اولوالعزم است، و استبعادى ندارد كه بعضى از احكام جزئيه در زمان پيغمبرمرسل ديگر منسوخ تواند شد. بدان كه اين بعضى از وجوهى است كه در اين قصه گفته اند، و وجه آخر كه موافق حديثاست بهترين وجوه است ، و ساير وجوه را در كتاب بحارالانوار بيان كرده ام(157)، و مجملا بايد دانست كه از پيغمبران گناه صادر نمى شود و ليكن چون نهايتمرتبه كمال انسانى اقرار به عجز و ناتوانى وتذلل و شكستگى و انكسار است و اين معنى بدون صدور فى الجمله مخالفتىحاصل نمى شود، لهذا حق تعالى گاهى انبيا و دوستان خود را به خود مى گذارد كهمكروهى يا ترك اولائى از ايشان صادر گردد تا به عين اليقين بدانند كه امتياز ايشان ازساير خلق به عصمت به تاءييد ربانى است و درجاتكمال ايشان به سبب هدايت سبحانى است ، و به سبب صدور اين معنى در مقام توبه وانابه و تذلل و انكسار درآيند، و اين معنى موجب مزيد محبت و قرب و كمالات و علو درجاتايشان گردد، و مرتبه ايشان به اضعاف مضاعفه زياده از پيش صدور اين معنى از ايشانگردد. و لهذا حق تعالى به شيطان خطاب فرمود: بدرستى كه بندگان مرا تو بر ايشانسلطنتى ندارى مگر آنها كه متابعت تو مى نمايند از گمراهان (158)، زيرا كهاگر گاهى شيطان ايشان را اندك لغزشى بفرمايد، بزودى الطاف سبحانىشامل حال ايشان گرديده و به رغم انف شيطان درجات ايشان رفيع تر و مراتب قرب ومحبت ايشان افزونتر مى شود. چنانچه در قصه آدم عليه السلام مى فرمايد كه : آدم نافرمانى كرد و گمراه شد،پس خدا او را برگزيد و توبه او را قبول كرد و درجات معرفت و قرب خويش هدايتنمود (159)، در اين قصه بعد از صدور آن امر از داود مى فرمايد كه : او راآمرزيديم و او را نزد ما قرب و منزلت بزرگ هست و بازگشت نيكو بسوى ما دارد(160)، و بعد از آن او را خطاب خلافت و جانشينى خود در زمين فرمود، و اگر در اينمعنى اندك تفكر نمائى به عقل مستقيم حكمتها براى وجود شيطان و تزيين شهوات در نفسانسان بر تو ظاهر مى شود، و بسى ظاهر هست كه ارتكاب ترك اولائى كه موجب سيصدسال تضرع و زارى كردن شود در درگاه خدا عين صلاح اوست ، و اگر به ظاهر او را ازبهشت جسمانى بيرون كردند اما به توبه و انابه و تضرع او را در بهشتهاى قرب ومحبت و معرفت سبحانى داخل كردند، و به هر قطره اى كه از ديده مبارك او ريخته شد درباغهاى محبت و قرب او ميوه ها به بار آمد و در بساتين معرفت او انواع رياحين و الوانگلها شاداب گرديد، و هر آهى كه كشيد خرمن سوز گناه صد هزار عاصى و مجرم گرديد،و به هر ناله كشيدن هزار لبيك از درگاه عزت وجلال ربانى شنيد، به هر اندوهى سرمايه شادى ابدى براى خود و گروهى مهياگردانيد، و هر مرواريد اشكى كه از ديده دريا نشان باريد در شاهوار تاج عزتشگرديد، و هر سرشك خونين كه بر چهره محبت گزين او روانه گرديد مانندلعل آبدار اكليل رفعتش را زيبائى بخشيد، و يك جهتتفضيل انسان بر كمال اين است ، و كمال مرتبه محبت و معرفت غالبا بدون اين ميسر نمىشود، اگر ترك اولى نباشد نيز مقربان را در هر تغيير حالى يامنتقل شدن از درجه قرب و مؤانست و متوجه شدن به امور ضروريه هدايت خلق و معاشرتبا ايشان يا ارتكاب بعضى از لذات حلال چون به مرتبه اولى عود مى فرمايند دردرگاه عالم الاسرار به قدم عجز و انكسار ايستاده زبان افتقار و اعتذار مى گشايند ونسبت گناهان بزرگ و جرمهاى عظيم به سبب يك لحظه حرمان هجران به خود مى دهند،چنانچه در مناجاتهاى انبياء و مرسلين و ائمه طاهرين خصوصا حضرت سيد الساجدينصلوات الله عليه ظاهر است . و در اين مقام سخن بسيار است و مجال حرف تنگ است و معنى نازك است و عقلها قاصر است ،هر كه از اين دريا قطره اى چشيده است يا از رحيق مختوم بهره اى به كام جانش رسيده استو از نشاءه قرب مناجات لذتى يافته است و ازساحل درياى محبت دامنى تر كرده و از مرتبه زاهدان خشك اندكى برتر نشسته است ، يااندكى حلاوت آب شور گريه محبت را يافته است يا چاشنى آب ديده توبه كاران راشناخته است ، قدر اين تحقيق را مى داند و نشاءه اين رحيق را مى يابد، و مى داند كهتاءثير نغمه داود نه از نوا و سرود است بلكه از ناله شورانگيز هجران رحيم ودود است ،و مى فهمد كه دلربائى و زيبائى دود آه مجرمان از اميدوارى آمرزش خداوند معبود وقبول كننده هر خطا كار مردود است . چنانچه به سند معتبر از حضرت مبين الحقائق و مربى الخلايق جعفر بن محمد الصادقعليه السلام منقول است كه : هيچكس گريه نكردمثل سه كس : آدم و يوسف و حضرت داود عليهم السلام ، اما آدم چون او را از بهشت بيرونكردند آنقدر بلند بود كه سرش در درى از درهاى آسمان بود و آنقدر گريست كهاهل آسمان از گريه او متاءذى شدند و به حق تعالى شكايت كردند پس خدا قامت او راكوتاه گردانيد، اما داود عليه السلام پس آنقدر گريست كه گياه از آب ديده اش روئيد وناله اى چند آتشين مى كشيد كه آن گياهها كه از آب دبده اش روئيده بود به آه آتش باراو مى سوخت ، اما يوسف عليه السلام پس آنقدر بر مفارقت حضرت يعقوب گريست كهاهل زندان از گريه او متاءذى شدند پس با ايشان صلح كرد كه يك روز گريه كند و يكروز ساكت باشد (161). فصل سوم در بيان وحيهائى است كه بر آنحضرت نازل شده و حكمتهائى است كه از آن جناب به ظهوررسيده و بعضى از نوادر احوال آن حضرت است . به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : زبور در شب هيجدهم ماه مباركرمضان بر حضرت داود عليه السلام نازل گرديد (162). از حضرت رسول صلى الله عليه و آله منقول است كه : زبور يكجا نوشته بر آنحضرت نازل شد (163). در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه حق تعالى وحى نمود به حضرت داود عليه السلام كه : اى داود! چرا تو راچنين تنها مى بينم ؟ گفت : از براى رضاى تو از مردم دورى كردم و ايشان نيز از من دورى كردند. فرمود: چرا تو را چنين ساكت مى بينم ؟ گفت : ترس تو مرا ساكت گردانيده است . فرمود: چرا در تعب و مشقت مى بينم ؟ گفت : محبت تو مرا در بندگى تو به تعب افكنده است . فرمود: چرا تو را فقير مى بينم و حال آنكه مال بسيار به تو داده ام ؟ گفت : قيام به حق نعمت تو مرا فقير گردانيده است . فرمود: چرا تو را چنين در تذلل و شكستگى مى بينم ؟ گفت : آن عظمت و جلال تو كه به وصف در نمى آيد مرا نزد توذليل گردانيده است و سزاوار است شكستگى نزد تو اى سيد و آقاى من . حق تعالى فرمود: پس مژده باد تو را به فضل و زيادتى از جانب من ، چون به نزد منآيى از براى تو مهيا است آنچه خواهى ، با مردم مخلوط باش و به طريقه ايشان باايشان سلوك نما اما از اعمال بد ايشان اجتناب كن تا بيايى آنچه مى خواهى از من در روزقيامت . در حديث معتبر ديگر فرمود كه حق تعالى به داود عليه السلام وحى نمود: اى داود! به منشاد باش و بس ، و به ياد من لذت بياب ، و به راز گفتن با من تنعم كن كه بزودىخالى مى كنم خانه دنيا را از فاسقان و لعنت خود را مقرر مى گردانم بر ستمكاران(164). در حديث معتبر ديگر فرمود كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود كه : خداوندعالميان وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود! چنانچه آفتاب تنگ نيست بر هركه داخل رحمت من شود، و همچنان كه طيره و فال بد ضرر نمى رساند كسى را كه از آنپروا نكند همچنين نجات نمى يابند از فتنه و بليه آنها كه تطير بهفال بد مى كنند، و چنانكه نزديكترين مردم بسوى من در روز قيامت تواضع كنندگانندهمچنين دورترين مردم از من در روز قيامت متكبرانند (165). در چند حديث حسن و معتبر از آن حضرت منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليهالسلام : بدرستى كه بنده اى از بندگان من حسنه اى بسوى من مى آورد و بهشت خود رابر او مباح مى گردانم . داود عليه السلام گفت : پروردگارا! آن حسنه كدام است . فرمود: آن است كه بنده مؤمن مرا شاد گرداند اگر چه به يك دانه خرما باشد. پس داود عليه السلام گفت : سزاوار است كسى را كه تو را بشناسد آنكه اميد خود را ازتو قطع نكند (166) و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه حضرت داود عليه السلام به حضرت سليمان گفت : اى فرزند! زنهار كهبسيار خنده مكن كه بسيارى خنده بنده را در روز قيامت فقير و تنگدست مى گرداند. اى فرزند! بر تو باد به بسيارى خاموشى مگر از چيزى كه دانى كه خير تو در گفتنآن است ، بدرستى كه يك پشيمانى كه بر خاموشى مى باشد بهتر است از پشيمانيهاىبسيار كه در بسيار سخن گفتن مى باشد. اى فرزند! اگر سخن گفتن از نقره باشد، سزاوار است كه خاموشى از طلا باشد(167). در حديث معتبر ديگر فرمود: در حكمت آل داود نوشته است كه : اى فرزند آدم ! چگونه بههدايت ديگران سخن مى گوئى و خود از خواب غفلت بيدار نشده اى ؟! اى فرزند آدم !دل تو صبح كرده است با قساوت و فراموش كارى عظمت پروردگار خود، اگر عالمبودى به عظمت و جلال پروردگار خود هر آينه پيوسته از عذاب او ترسان و از براىوعده هاى او اميدوار مى بودى ، واى به تو چگونه ياد نمى كنى لحد خود را و تنهائىخود را در آن مكان وحشت نشان (168)؟ به سند معتبر از حضرت رسول صلى الله عليه و آلهمنقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود! بدرستى كهبنده اى حسنه اى به نزد من مى آورد در روز قيامت و من او را به سبب آن حسنه حاكم مىگردانم هر جاى بهشت را كه خواهد به او بدهند. داود عليه السلام گفت : پروردگارا! آن كدام بنده است ؟ فرمود: آن بنده مؤمنى است كه سعى كند در حاجت برادر مسلمان خود و خواهد كه آن حاجتبرآورده شود، خواه بشود و خواه نشود (169). در روايات معتبره منقول است ، در تفسير قول خدا ولقد كتبنا فى الزبور من بعدالذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون (170) مراد آن است كه : بتحقيق كهما نوشتيم در زبور بعد از آنكه در ساير كتابهاى پيغمبران ديگر نوشته بوديم كهزمين به ميراث خواهد رسيد به بندگان شايسته ما كه قائمآل محمد صلى الله عليه و آله و اصحاب آن حضرتند؛ و فرمود: در زبور خبرهاى وقايعآينده هست و مشتمل است بر تحميد و تمجيد و ذكر خدا و دعا (171). و در حديث صحيح از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : به قوم حود برسانكه هر بنده اى كه من او را به امرى ماءمور گردانم و او اطاعت من بكند البته بر من لازماست كه او را يارى كنم بر طاعت خود، و اگر از من حاجتى بطلبد به او عطا كنم ، اگرمرا بخواند او را اجابت كنم ، اگر از من طلب نگهدارى بكند او را نگاهدارم ، اگر از منبطلبد كفايت از شر دشمن خود را او را كفايت كنم ، اگر بر منتوكل كند او را حفظ كنم ، اگر جميع خلق با او در مقام كيد و مكر باشند رد كيد همه از اوبكنم (172). و در حديث معتبر ديگر فرمود: حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام :بدرستى كه بندگان من با يكديگر دوستى مى كنند به زبانها و دشمنى مى كنند بهدلها، و ظاهر مى گردانند عمل نيكو را براى دنيا و پنهان مى كنند در دلهاى خود فريب ودغل را (173). در حديث ديگر منقول است كه خدا وحى نمود بسوى حضرت داود كه : مرا ياد كن در ايامشادى و نعمت تا مستجاب گردانم دعاى تو را در ايام بلا و شدت (174). فرمود كه : اى داود! مرا دوست دار و محبوب گردان مرا بسوى خلق من . داود عليه السلام گفت : پروردگارا! من تو را دوست مى دارم چگونه تو را دوست گردانمنزد خلق تو؟ فرمود: ياد كن نعمتهاى مرا نزد ايشان تا مرا دوست دارند (175). در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه در حكمت آل داود نوشته است كه : برعاقل لازم است كه عارف باشد به زمان خود واهل زمان خود را بشناسد، و پيوسته متوجه اصلاح نفس خود باشد، زبان خود را از لغو وبى فايده نگاهدارد (176). در حديث معتبر ديگر فرمود كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اىداود! بشارت ده گناهكاران را و بترسان صديقان را. آن حضرت گفت : پروردگارا! چگونه گناهكاران را با بدى ايشان بشارت دهم صديقانرا با فرمانبردارى ايشان بترسانم ؟ فرمود: اى داود! بشارت ده گناهكاران را كه من توبه راقبول مى كنم و از گناهان به رحمت خود عفو مى كنم ، و بترسان صديقان را كه عجبننمايند به كرده هاى خود، هر بنده اى كه من در مقام حساب بدارم البته هلاك شود(177). به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : روزى حضرت داود عليهالسلام نشسته بود و جوانى نزد آن حضرت نشسته بود در نهايت پريشانى با جامه هاىكهنه و پيوسته به خدمت آن حضرت مى آمد و مى نشست و سخن نمى گفت . پس در اين روز ملك الموت به نزد آن حضرت آمد و سلام كرد به آن حضرت و نظر تندىبسوى آن جوان كرد. پس آن حضرت از سبب اين نظر كردن از ملك الموت سؤال كرد. ملك الموت گفت : من ماءمور شده ام كه بعد از هفت روز قبض روح او بكنم در همين موضع . پس داود عليه السلام بر او رحم كرد، پرسيد: اى جوان ! آيا زن دارى ؟ گفت : نه ، هرگز زنى تزويج نكرده ام . آن حضرت گفت : برو به نزد فلان مرد - و مرد عظيم القدرى از بنىاسرائيل را نام برد - بگو به او كه : داود تو را امر مى كند كه دختر خود را به عقد مندرآورى و امشب زفاف كنى ؛ و آنچه از خرجى مى خواهى بردار و نزد زن خود باش تا هفتروز و روز هشتم به نزد من بيا به نزد من بيا به همين موضع . پس چون آن جوان رسالت آن حضرت را به آن مرد رساند، آن مرد اطاعت كرد و دختر خود رابه عقد او درآورد، و هفت روز نزد آن زن ماند، روز هشتم به خدمت آن حضرت آمد، حضرت ازاو پرسيد: چون يافتى خود را در اين هفت روز؟ گفت : هرگز مرا نعمت و شادى زياده از اين حاصل نشده بود. داود عليه السلام گفت : بنشين و منتظر آمدن ملك الموت باش كه بيايد و قبض روح توبكند؛ چون دير شد و ملك الموت نيامد به آن جوان گفت : برو به خانه خود و بااهل خود باش ، روز هشتم باز به نزد ما بيا. پس آن جوان رفت باز روز هشتم به خدمت آن حضرت آمد، چون ملك الموت نيامد باز او رامرخص فرمود گفت : روز هشتم بيا. در اين مرتبه كه آن جوان آمد، ملك الموت نيز آمد، حضرت داود به او گفت : تو نگفتى كهماءمور شده ام به قبض روح اين جوان تا هفت روز ديگر؟ گفت : بلى . آن حضرت گفت : سه هشت روز گذشت و او زنده است . ملك الموت گفت : اى داود! حق تعالى رحم كرد بر او به رحم كردن تو بر او واجل او را سى سال پس انداخت (178). به سند موثق معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : خلاده دختر اوس رابشارت بده به بهشت و اعلام نما او را كه او قرين تو خواهد بود در بهشت . پس داود عليه السلام به در خانه او رفت و در زد، زن بيرون آمد و گفت : آيا در باب منچيزى نازل شده است ؟ فرمود: بلى . گفت : چه چيز نازل شده است ؟ آن حضرت رسالت خدا را به او نقل كرد. زن گفت : آيا كسى ديگر هست كه مثل نام من نامى داشته باشد؟ داود عليه السلام گفت : نه ، خدا تو را به خصوص فرموده است . گفت : اى پيغمبر خدا! من تو را تكذيب نمى كنم ، بخدا سوگند كه در خود نمى يابمچيزى كه سبب آن تواند بود كه تو مى فرمائى . آن حضرت گفت : مرا خبر ده از احوال پنهان خود. گفت : هرگز دردى يا پريشانى يا گرسنگى به من نرسيد مگر آنكه بر آن صبر كردمو از خدا نطلبيدم كه مرا به حالت ديگر بگرداند و به آنحال راضى بودم و شكر كردم خدا را بر آن حال و حمد گفتم . آن حضرت گفت : به همين خصلت به اين مرتبه رسيده اى ، اين دين و طريقه اى است كهحق تعالى براى شايستگان بندگان خود پسنديده است (179). در بعضى از روايات منقول است كه : زبور داود عليه السلام صد و پنجاه سوره بود(180)، و در آنجا مكتوب بود كه : اى داود؟ بشنو از من آنچه مى گويم و آنچه مىگويم حق است ، هر كه نزد من آيد و مرا دوست دارد او راداخل بهشت گردانم . اى داود! از من بشنو آنچه مى گويم و آنچه مى گويم حق است ، هركه به نزد من آيد و شرمنده باشد از گناهانى كه كرده است گناهان او را بيامرزم و ازخاطر حافظان اعمال او محو مى كنم (181). در روايت ديگر وارد است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود!حذر نما از دلهائى كه چسبيده اند به شهوتهاى دنيا كه عقلهاى آنها محجوبند از من و فيضمن به آنها نمى رسد. اى داود! هر كه محبوبى را دوست دارد تصديققول او مى نمايد، هر كه انس به حبيب خود دارد گفته او راقبول مى كند و كردار او را مى پسندد، هر كه وثوق و اعتماد به حبيب خود دارد كارهاى خودرا به او مى گذارد، هر كه بسوى حبيب خود مشتاق است اهتمام مى كند در رفتار بسوى اوكه زود خود را به او برساند. اى داود! ياد كردن من براى ياد كنندگان من است ، و بهشت من براى اطاعت كنندگان من است ،و زيارت من براى مشتاقان من است ، خود به تنهائى براى مطيعان خود هستم (182). منقول است كه حق تعالى به آن حضرت وحى نمود كه : بگو به فلان پادشاه جبار كه منتو را پادشاهى نداده ام كه دنيا را جمع كنى و ليكن تو را استيلا داده ام كه دعاى مظلومانرا از من رد كنى و ايشان را يارى كنى ، بدرستى كه من سوگند به ذات مقدس خود خوردهام كه مظلوم را يارى كنم و انتقام مى كشم از براى او از آن كسى كه در حضور او بر اوستم كردند و يارى او نكرد (183). منقول است كه حق تعالى وحى نمود بسوى داود عليه السلام كه : اى داود! مرا شكر كنچنانچه سزاوار شكر من است . داود گفت : خداوندا! چگونه تو را شكر كنم چنانچه حق شكر توست وحال آنكه شكر كردن من تو را نعمتى است از جانب تو. پس خدا وحى نمود كه : چون اقرار كردى كه حق شكر مرا بجا نمى توانى آورد، شكركردى مرا چنانچه حق شكر من است (184). در روايت ديگر وارد شده است كه : داود عليه السلام روزى تنها به صحرا رفت ، پس حقتعالى وحى نمود بسوى او كه : اى داود! چرا تو را چنين تنها مى بينم ؟ داود گفت : خداوندا! شوق لقاى تو و مناجات تو بر من غالب شد وحايل گرديد ميان من و خلق تو. پس خدا وحى نمود به او كه : برگرد بسوى خلق من كه اگر يك بنده گريخته مرا بهدرگاه من بياورى تو را در لوح حمد كرده شده مى نويسم (185). در روايت ديگر وارد است كه در حكمت آل داود نوشته است كه : لازم است برعاقل كه غافل نگردد از چهار ساعت : ساعتى كه با پروردگار خود مناجات بكند، و ساعتىكه محاسبه نفس خود بكند، و ساعتى كه صحبت بدارد با برادران مؤمنى كه عيبهاى او رابه او راست مى گويند، و ساعتى كه مشغول لذت نفس خود گردد در چيزى كهحلال و پسنديده باشد، و اين ساعت ياور اوست بر ساعتهاى ديگر (186). به سند صحيح منقول است كه : زنى بود در زمان حضرت داود عليه السلام و مردى مى آمداو را اكراه مى كرد بر زنا، پس خدا روزى دردل آن زن انداخت كه به آن مرد گفت : هرگاه تو نزد من مى آئى كه زنا كنى ، ديگرى بهنزد زن تو مى رود و با او زنا مى كند. پس آن مرد در همان ساعت به خانه خود برگشت ديد كه مردى با زن او زنا مى كند. پس آنمرد را برداشت و به نزد داود عليه السلام آورد و گفت : اى پيغمبر خدا! بلائى بر سرمن آمده است كه بر سر كسى نيامده است . داود گفت : آن بلا چيست ؟ گفت : اين مرد را نزد زن خود يافتم . پس خدا وحى كرد به داود عليه السلام كه : به او بگو: به آنچه مى كنى جزا مى يابى(187). به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى وحى فرستادبسوى داود عليه السلام كه : هر بنده اى كه پناه بسوى من آورد در نگاه داشتن از بلاها وجلب نعمتها و بر من توكل كند نه بر ديگران ، و دانم از نيت او كه در اين دعوى صادقاست ، اگر آسمانها و زمين و هر كه در آنها است با او در مقام كيد و ضرر درآيند البتهبراى او به در شدى از ميان آنها قرار دهم و او را از شر آنها نجات دهم ، و هر بنده اى كهاز نيت او دانم كه اعتماد بر غير من مى كند و پناه بغير من مى برد البته قطع كنم اسبابآسمانها را از دست او و زمين را در زير او سخت گردانم و پروا نكنم در هر وادى كه او هلاكشود (188). و در حديث معتبر ديگر فرمود كه حق تعالى وحى نمود به داود عليه السلام كه : بگوبه جباران و ستمكاران كه مرا ياد نكنند با آن حالى كه دارند، كه هر بنده اى كه مرا يادمى كند من او را ياد مى كنم ، و چون ايشان را باد كنم با آنحال بر ايشان لعنت مى فرستم (189). به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : در بنى اسرائيل عابدى ود كه حضرت داود عليه السلام را عبادت اوبسيار خوش مى آمد، پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام كه : هيچ كاراو تو را خوش نيايد كه او مرائى است و عبادت مرا براى مردم مى كند. پس چون آن شخص فوت شد، به نزد آن حضرت آمدند و گفتند: فلان عابد مرد، آنحضرت گفت : او را دفن كنيد؛ و به جنازه او حاضر نشد. پس بنىاسرائيل بر داود عليه السلام انكار كردند و كار او را نپسنديدند و تعجب كردند كه چرابه جنازه او حاضر نشد، و چون او را غسل دادند پنجاه كس برخاستند و گفتند: به خداشهادت مى دهيم كه بغير از نيكى از او چيزى نمى دانيم و در نماز او نيز پنجاه نفر اينچنينشهادت دادند. پس حق تعالى وحى فرستاد بسوى داود عليه السلام كه : چرا به جنازه فلان مرد حاضرنشدى ؟ آن حضرت گفت : براى آنچه خود خبر دادى مرا ازحال او. حق تعالى فرمود: بلى چنين بود او، وليكن جمعى از احبار و رهبانان در جنازه او حاضرشدند و نزد من شهادت دادند كه از او نمى دانند مگر نيكى ، پس شهادت ايشان راقبول كردم و آنچه خود مى دانستم از او آمرزيدم (190). و در حديث معتبر منقول است كه : حضرت امام رضا عليه السلام در مجلس ماءمون به راءسالجالوت كه اعلم علماى يهود بود فرمود كه : داود عليه السلام در زبور خود فرمود:خداوندا! مبعوث گردان برپادارنده سنت را بعد از فترت ، يعنى بعد از آنكه مدتهاپيغمبر بر مردم مبعوث نگرديده باشد. پس حضرت فرمود: آيا مى شناسى پيغمبرى را كه سنت را بعد از فترت برپا داشتهباشد بغير از محمد صلى الله عليه و آله (191)؟ و سيد ابن طاووس رحمه الله ذكر كرده است كه : در زبور داود عليه السلام ديدم درسوره دوم كه : اى داود، تو را گردانيدم خليفه خود در زمين و گردانيدم تو را تنزيهكننده خود و پيغمبر خود، و بزودى عيسى را جمعى خدا خواهند دانست بغير از من به سببقوتى كه من به او خواهم داد كه مردم را به اذن من زنده خواهد كرد. اى داود! مرا وصف كن براى خلق من به كرم و رحمت و به آنكه بر همه چيز قادرم . اى داود! كى از خلق گسيخته شد و به من پيوست كه من او را نااميد كردم ؟ و كى بازگشتبه درگاه من كرد كه من او را از درگاه انابت خود راندم ؟ چرا خدا را به قدس و پاكى يادنمى كنيد، او صورت دهنده و آفريدگار شما است به رنگهاى مختلف ؟ چرا حفظ نمى كنيدطاعت خدا را در ساعتهاى شب و روز؟ و چرا دفع نمى كنيد ياد معصيت مرا از دلهاى خود؟گويا هرگز نخواهيد مرد و گويا دنياى شما باقى خواهد بود و هرگز از شمازايل نخواهد شد و حال آنكه از براى شما در بهشت نعمت من گشاده تر و فراوان تر استاز دنيا اگر تعقل و تفكر نمائيد، بزودى خواهيد دانست در هنگامى كه به نزد مين مى آئيدكه من بينا و مطلعم بر كرده هاى خلايق ، منزه است خداوندى كه خلق كننده نور است . و در سوره دهم نوشته است كه : اى گروه مردمان !غافل مشويد از آخرت و فريب ندهد شما را اين زندگانى براى حسن و طراوت دنيا. اى بنى اسرائيل ! اگر تفكر نمائيد در بازگشت خود بسوى آخرت و ياد آوريد قيامت را وآنچه در آن مهيا گردانيده ام براى عاصيان ، هر آينه كم خواهد بود خنده شما و بسيارخواهد شد گريه شما و ليكن غافل گرديده ايد از مرگ و عهد مرا پس پشت انداخته ايد وحق مرا سبك شمرده ايد، گويا گناهكار نيستيد و گويا حساب شما را نخواهند كرد، چندبگوئيد و نكنيد، و چند وعده كنيد و خلف آن كنيد، و چند عهد كنيد و بشكنيد، اگر فكر كنيددر درشتى خاك و تنهائى و تاريكى قبر هر آينه كن سخن خواهيد گفت و ياد من بسيارخواهيد كرد و مشغول به طاعت من بسيار خواهيد گرديد، بدرستى كهكمال حقيقى كمال آخرت است و كمال دنيا متغير وزايل است ، آيا فكر نمى كنيد در خلق آسمانها و زمين و آنچه مهيا گردانيده ام در آنها ازآيات و تخويفات و مرغ را در ميان هوا نگاه داشته ام كه مرا تسبيح مى گويد و در طلبروزى من مى پويد و منم بخشنده و مهربان ، و منزه است خداوند خلق كننده نور و در سوره هفتم نوشته است : اى داود! بشنو آنچه مى گويم و امر كن سليمان را كهبگويد بعد از تو كه زمين را به ميراث خواهم داد به محمد صلى الله عليه و آله و امت اوو ايشان بر خلاف شما خواهند بود و نماز ايشان با طنبور و ساز و نوا نخواهد بود. پسزياده كن تقديس مرا، و چون نغمه به تقديس من بلند كنى در هر ساعت گريه بسيار كن . اى داود! بگو بنى اسرائيلرا كه جمع نكنند مال از حرام كه من نماز ايشان راقبول نخواهم كرد، و از پدر خود دورى كن به سبب معصيت ، و از برادر خود كناره كن بهسبب حرام ، و بخوان بر بنى اسرائيل خبر دو مرد را كه در عهد ادريس بودند و از براىهر دو تجارتى آمد در وقت نماز واجبى ، پس يكى از ايشان گفت : من ابتدا به امر خدا مىكنم ، و ديگرى گفت : من ابتدا به تجارت خود مى كنم و بعد از آن به امر الهى مىپردازم . پس يكى متوجه تجارت شد و ديگرى متوجه نماز شد. پس وحى كردم بسوىابر كه با باد و برق و صاعقه او را فرو گرفت ومشغول شد به ابر و ظلمت ، و تجارت و نماز هر دو از دست او رفت و در در خانه اشنوشته شد: نظر كنيد كه دنيا و زياده طلبى آن چه مى كند با صاحبش . اى داود! هرگاه ببينى ظالمى را كه دنيا او را برداشته است ، آرزوىحال او مكن كه البته يكى از دو چيز از براى او خواهد بود: يا مسلط مى گردانم بر اوظالمى را كه از او ظالم تر باشد كه از او انتقام بكشد، يا بر او لازم مى گردانم در روزقيامت كه حقوق مردم را به صاحبش رد كند. اى داود! اگر ببينى آنها را كه حقهاى مردم بر ذمت ايشان مانده است در قيامت ، هر آينهخواهى ديد در گردن ايشان طوقى از آتش خواهد بود، پس حساب كنبد نفسهاى خود را و درمقام انصاف باشيد با مردم و ترك كنيد دنيا و زينتهاى آن را. اى بسيار غافل ! چه مى كنى دنيائى را كه در آن آدمى صبح صحيح از خانه بيرون مىرود و شام بيمار برمى گردد؟ و با ناز و نعمت بيرون مى رود و با غلها و زنجيرها برمىگردد؟ و صحيح بيرون مى رود و كشته برش مى گردانند؟ واى بر شما اگر بينيدبهشت را و آنچه در آن مهيا كرده ام براى دوستان خود از نعمتها هر آينه هيچ چيز دنيا را بهلذت نچشيد و در قيامت ندا خواهم كرد دوستان خود را كه : كجايند آنها كه در دنيا مشتاقبودند به طعام و شراب لذيذ و از براى رضاى من ترك كردند؟ كجايند آنها كه با خندهگريه را مخلوط كردند؟ كجايند آنها كه در زمستان و تابستان به مسجدهاى من هجوم مىآوردند؟ نظر كنيد امروز ببينيد كه چه نعمتها براى شما مهيا كرده ام ، بسيار بيدار بوديددر هنگامى كه مردم در خواب بودند، پس امروز از هر چه مى خواهيد لذت بيابيد كه از شماراضى شدم ، و بدرستى كه عملهاى پاكيزه شما دفع مى كرد غضب مرا ازاهل دنيا. اى رضوان ! ايشان را آب بده ، چون آب بخورند نظارت و حسن روهاى ايشانزياده گردد، پس رضوان گويد كه : براى اين حق تعالى اين نعمتها را به شما عطاكرد كه فرجهاى شما به فرج حرام نرسيد و آرزوىحال پادشاهان و توانگران نكرديد. پس گويم : اى رضوان ! ظاهر گردان آنچه من براى بندگان خود مهيا كرده ام هشت هزاربرابر. اى داود! هر كه با من تجارت كند، سودمندترين تجارت كنندگان است ، هر كهدل به دنيا بندد و دنيا او را به زمين افكند زيانكارترين زيانكاران است ، واى بر تو اىفرزند آدم ! چه بسيار سنگين است دل تو، پدر و مادرت مى ميرند و ازاحوال ايشان عبرت نمى گيرى ؟! اى فرزند آدم ! آيا نمى بينى كه حيوانى مى ميرد و باد مى كند و مردار گنديده مى شود وآن حيوانى است و گناهى ندارد، و گر گناههاى تو را بر كوهها بگذارند كوهها را در هممى شكند؟! اى داود! بعزت خود سوگند مى خورم كه هيچ چيز ضررش بر شما مانند مالها و فرزندانشما نيست ، و هيچ چيز فتنه آن در دل شما مانند اينها نيست ، وعمل شايسته شما نزد من بلند مى شود و علم من به همه چيز محيط است ، منزه پروردگارىكه آفريدگار نور است . و در سوره بيست و سوم نوشته است كه : اى فرزندان خاك و آب گنديده ! و فرزندانغفلت و مغرور شده ! بسيار ملتفت مشويد بسوى آنچه بر شما حرام كرده ام ، زيرا كهاگر بدانيد كه حرام شما را به كجا مى برد هر آينه آن را بسيار بد خواهيد شمرد، واگر ببينيد زنان خوش بوى بهشت را كه عافيت يافته اند از هيجان طبايع بشريت ، پسايشان هميشه راضيند و هرگز به خشم نمى آيند و هميشه باقيند و هرگز نمى ميرند، و هرچند شوهر ايشان بكارت ايشان را مى برد باز باكره مى شوند و از كره نرم تر و ازعسل شيرين ترند و در پيش تخت ايشان نهرهاى شراب وعسل موج مى زند. واى بر تو! پادشاهى بزرگ و نعيم ابدى و زندگانى بى تعب وشادى دايم و نعيم باقى نزد من است ، و منزه خداوندى كه خالق نور است . و در سوره سى ام نوشته است : اى فرزندان كه در گرو مرگيد! كارى كنيد براى آخرتخود، بخريد آن را به دنيا و مباشيد مانند گروهى كه دنيا را به غفلت و بازىگذرانيدند، و بدانيد كه هر كه به من قرض مى دهد سرمايه او با سود بسيار به او مىرسد و هر كه به شيطان قرض مى دهد در جهنم با او قرين خواهد بود، چيست شما را كهبه دنيا رغبت مى نمائيد و از حق رو مى گردانيد؟ آيا حسبهاى شما فريب داده است شما را؟چه باشد حسب كسى كه از خاك خلق شده باشد؟ حسب نزد من به پرهيزكارى است . اى فرزندان آدم ! بدرستى كه شما و آنچه مى پرستيد بغير از خدا در آتش جهنم خواهيدبود و شما از من بيزاريد و من از شما بيزارم و مرا حاجتى نيست به عبادت شما تا اسلامبياوريد، اسلامى با اخلاص ، و منم عزيز حكيم ، منزه است خالق نور و در سوره چهل و ششم نوشته است كه : اى فرزندان آدم ! سبك مشماريد حق مرا كه من سبكشمارم شما را، در جهنم خورندگان ربا و سود روده ها و جگرهاى ايشان پاره پاره خواهدشد، و چون تصدق دهيد آن را به آب يقين بشوئيد كهاول به دست من مى آيد پيش از آنكه به دستسايل درآيد، اگر از مال حرام است مى زنم آن را بر روى آن كه تصدق كرده است ، و اگراز حلال است مى گويم بنا كنيد از براى او قصرها در بهشت و رياست ، رياست پادشاهىدنيا نيست ؛ رياست ، رياست آخرت است ، منزه است خالق نور در سوره چهل و هفتم نوشته است كه : اى داود! مى دانى چرا بنىاسرائيل را مسخ كردم به ميمون و خوك ؟ زيرا كه چون غنى و مالدار گناه بزرگى مىكرد سهل مى شمردند و مى گذرانيدند، و چون مسكين گناهى از آن پست تر مى كرد از اوانتقام مى كشيدند، پس واجب و لازم شده است لعنت من بر هر كه در زمين تسلطى بهم رساندو مالدار و پريشان را به يك نحو حكم بر ايشان جارى نگرداند، و شما متابعت خواهشهاىنفسانى مى كنيد، در دنيا از من كجا خواهيد گريخت در وقتى كه خلوت كنم با شما؟ چهبسيار نهى كردم شما را كه متعرض حرمتهاى مؤمنان مشويد، زبانهاى خود را دراز كردهايد در عرضهاى مردم ، منزه است خالق نور در سوره شصت و پنجم مكتوب است كه : اى داود! بخوان بر بنىاسرائيل خبر مردى را كه مطيع او شدند تمام اطراف زمين تا آنكه چونمستقل شد سعى كرد در زمين به فساد و حق را خاموش كرد وباطل را ظاهر گردانيد و دنيا را عمارت كرد و قلعه ها ساخت و مالها جمع كرد، پس ناگاهدر عين عيش و نعمت او وحى كردم به زنبورى كه بر اوداخل شود و روى او را بگزد، پس زنبور داخل شد در وقتى كه وزرا و اعوان و دربانان اوهمه حاضر بودند و نيشى بر پهلوى روى او زد كه در همان ساعت ورم كرد، و چشمه هاىخون و چرك از رويش جارى شد و گوشت رويش را همه فاسد كرد كه كسى از تعفن و گنداو نزديك او نمى توانست نشست تا آنكه چون مرد، جثه او را بى سر دفن كردند، اگرآدميان را عبرتى مى بود اين قصه ايشان را از نافرمانى من بازمى داشت و ليكنمشغول گرديده اند به لهو و لعب دنيا، پس بگذار ايشان را در لهو و لعب خود تا امر منبه ايشان برسد و من ضايع نمى گردانم مزد نيكوكاران را، سبحان خالق النور(192).
|
|
|
|
|
|
|
|