|
|
|
|
|
|
باب هفدهم در بيان قصه حضرت ذوالكفل عليه السلام است به سند معتبر از امامزاده عبدالعظيم رحمه الله منقول است كه به خدمت امام محمد تقى عليهالسلام نوشت سؤ ال نمود كه : ذوالكفل چه نام داشت ؟ آيا پيغمبر بود يا نه ؟ آن حضرت در جواب نوشتند كه : حق تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبر بر خلقمبعوث گردانيد كه سيصد و سيزده نفر از ايشانمرسل بودند و ذوالكفل از جمله ايشان بود، و بعد از سليمان بن داود عليه السلام مبعوثگرديد و در ميان مردم حكم مى كرد به نحوى كه سليمان عليه السلام حكم مى كرد و غضبنكرد هرگز مگر از براى خدا، و نام او عويديا بود و همان است كه حق تعالى درقرآن فرموده است : ياد كن اسماعيل و يسع وذوالكفل را هر يك از ايشان از نيكان بودند (34). (35) ابن بابويه رحمه الله به سند ديگر روايت كرده است كه : از حضرترسول صلى الله عليه و آله سؤ ال نمودند ازحال ذوالكفل ، فرمود: مردى بود از حضر موت و نام او عويديا بود و پدرشادريم بود و پيغمبرى پيش از او بود كه او را يسع مى گفتند، روزى گفت : كىخليفه من مى شود كه بعد از من هدايت مردم نمايد به شرط آنكه به غضب نيايد؟ - بهروايت ديگر: به شرط آنكه روزها روزه باشد و شبها به عبادت بيدار باشد و از كسىبه خشم نيايد (36) -. پس عويديا برخاست و گفت : من مى كنم . پس از يسع اين سخن را اعاده كرد، باز آن جوان برخاست و گفت : من مى كنم . پس يسع فوت شد و خدا عويديا را به جاى او بعد از او پيغمبر گردانيد، او دراول روز ميان مردم حكم مى كرد. روزى شيطان به اتباع خود گفت : كيست كه او را از عهدخود برگرداند و او را به خشم آورد؟ يكى از شياطين كه او را ابيض مى گفتند گفت : من اين كار را مى كنم . ابليس گفت : برو و سعى كن شايد او را به خشم آورى . چون ذوالكفل از حكم ميان مردم فارغ شد رفت به خانه خود و خوابيد كه استراحت كند،ابيض آمد و فرياد كرد كه : من مظلومم . ذوالكفل گفت : به خصم خود بگو به نزد من بيايد. گفت : به گفته من نمى آيد. پس انگشتر خود را به او داد كه : اين نشانه را به او بنما و بگو كه بيايد. ابيض رفتو ذوالكفل امروز خواب نتوانست كرد، و شب هم خواب نكرد. روز ديگر چون از قضا فارغ شد رفت كه بخوابد، ابيض فرياد كرد كه : بر من ظلمكرده است كسى و انگشتر تو را بر دم قبول نكرد كه بيايد. پس حاجب رفت وذوالكفل را اعلام كرد، ذوالكفل نامه اى نوشت به او داد كه برود و خصم خود را حاضر كند.امروز نيز جواب نكرد، شب را به عبادت احيا كرد. چون روز سوم از قضا فارغ شد به رختخواب رفت كه بخوابد، باز ابيض آمد و فريادكرد كه : نامه تو را خصم من قبول نكرد. پس آن حضرت برخاست از براى او بيرون آمددست او را گرفت و همراه او روانه شد. در روز بسيار گرمى كه اگر گوشت را بهآفتاب مى گذاشتند بريان مى شد، چون ابيض اين صبر را از آن حضرت مشاهده كرد از اونااميد شد و دست خود را از دست آن حضرت جدا كرد و ناپيدا شد. پس به اين سبب او را ذوالكفل گفتند كه متكفل آن وصيت شد وبعمل آورد. حق تعالى قصه او را براى آن حضرت ياد فرمود كه آن حضرت نيز صبرنمايد بر آزارهاى امت چنانچه پيغمبران پيش از او صبر كردند (37). شيخ طبرسى رحمه الله گفته است كه : مفسران خلاف كرده اند درذوالكفل : بعضى گفته اند مرد صالحى بود اما پيامبر نبود و ليكن از براى پيغمبرىمتكفل شد كه روزها روزه بدارد و شبها به عبادت بايستد و به غضب نيايد و به حقعمل نمايد، و وفا كرد به آنها؛ و بعضى گفته اند پيغمبرى بود كه نامشذوالكفل بود يا او را ذوالكفل گفتند كه خدا ثواب او را مضاعف گردانيد؛ و بعضى گفتهاند الياس بود؛ و بعضى گفته اند كه يسع پسر اخطوب است كه با الياس بود و اينغير يسع است كه خدا در قرآن ياد كرده است (38). و ما دراول كتاب حديثى نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر آنكهذوالكفل يوشع عليه السلام است (39)، و روايتى كه دراول اين باب نقل كرديم معتبرتر است . ثعلبى گفته است كه : ذوالكفل (بشر) (40) پسر ايوب صابر است ، خدا او را بعدپدرش به رسالت فرستاد در زمين روم ، پس ايمان به او آوردند و تصديق او كردند ومتابعت او نمودند، پس خدا امر فرمود ايشان را به جهاد پس ايشان گفتند: اى بشر! مازندگانى دنيا را دوست مى داريم و مرگ را نمى خواهيم و با اينحال نمى خواهيم معصيت خدا و رسول بكنيم ، تو از خدا سؤال كن كه تا ما نخواهيم مرگ را، نميريم تا عبادت خدا بكنيم و با دشمنان او جهاد بكنيم . پس بشر برخاست نماز كرد و بعد از نماز با قاضى الحاجات مناجات كرد و گفت :خداوندا! مرا امر كردى كه با دشمنان تو جهاد كنم ، من مالك نفس خودم و مى دانى كه قوممن چه گفتند، پس مرا به گناه ايشان مگير بدرستى كه پناه مى آورم به خشنودى تو ازغضب تو و به عفو تو از عقوبت تو. پس حق تعالى به او وحى كرد كه : من سخن قوم تو را شنيدم و آنچه طلبيدند به ايشانعطا كردم كه نميرند تا نخواهند، تو كفيل شو از جانب من براى ايشان . پس رسالت الهى را به ايشان رسانيد، به اين سبب او راذوالكفل ناميدند. پس توالد و تناسل در ميان ايشان بسيار شد و آنقدر زياد شدند كهشهرها بر ايشان تنگى كرد و عيش بر ايشان تلخ شد و از بسيارى متاءذى شدند و بهتنگ آمدند، از بشر سؤ ال كردند كه دعا كند خدا ايشان را بهحال اول برگرداند، پس خدا وحى نمود براى بشر كه : قوم تو نمى دانستند كه آنچه منبراى ايشان مصلحت ديده ام و اختيار كرده ام بهتر است از براى ايشان از آنچه خود اختياركردند. پس ايشان را باز به حال اول برگردانيد كه به اجلهاى خود مى مردند، به اين سبب روماز همه طوايف عالم بيشتر شدند (41). مؤلف گويد: اين قصه را انشاء الله در آخر كتاب ايراد خواهيم كرد به عنوان حديث ، امادر حديث چنان است كه : از پيغمبرى اين سؤ ال كردند و تعيين آن پيغمبر در آنجا مذكورنيست ، و مسعودى در مروج الذهب گفته است كه :حزقيل و الياس و ذوالكفل و ايوب عليهما السلام همه بعد از سليمان عليه السلام و پيشاز حضرت عيسى عليه السلام بوده اند (42)، از آن حديث در بابذوالكفل چنين ظاهر شد و ما موافق مشهور او را در اين مرتبه ذكر كرديم . باب هجدهم در بيان قصه ها و حكمتهاى حضرت لقمان حكيم عليه السلام حق تعالى قصه او را در قرآن مجيد ياد فرموده است كه : بتحقيق كه عطا كرديم بهلقمان حكمت را كه شكر كن از براى خدا، و هر كه شكر مى كند پس نمى كند آن شكر رامگر از براى نفس خود، و نفع آن به خدا عابد نمى گردد، و هر كه كفران نعمت خدا كندپس خدا بى نياز است از شكر كنندگان و عبادت عابدان و مستحق حمد است بر همهحال ، يادآور آن وقت را كه لقمان به پسرش گفت در هنگامى كه او را پند مى داد كه : اىفرزند عزيز من ! شرك مياور به خدا بدرستى كه شريك براى خدا قرار دادن ستمى استبزرگ بر خود. اى پسر عزيز من ! كار نيك يا بد تو اگر به قدر سنگينى حبه خردلى باشد و آن درميان سنگى پنهان باشد يا در آسمانها يا در زمين خدا آن را در قيامت حاضر مى گرداند وتو را بر آن حساب مى كند، بدرستى كه خدا لطيف است يعنى صاحب لطف و احسان است ياعلمش به لطايف امور محيط است و خبير است - يعنى علمش به خفاياى امور رسيده است -. اى پسر عزيز من ! نماز را برپا دار و امر كن به نيكى و نهى كن از بدى و صبر كن برآنچه به تو مى رسد از بلاها بدرستى كه اين با اينها از امورى است كه خدا رعايت آنهارا بر مردم لازم گردانيده است ، و روى خود را از مردم مگردان از روى تكبر، و در زمين راهمرو از روى فرح و شادى و گردنكشى ، بدرستى كه خدا دوست نمى دارد هر كسى را كهاز روى تكبر و خيلا راه رود و بر مردم فخر كند، و ميانه راه رو نه بسيار تند و نهبسيار آهسته ، صداى خود را پست كن و فرياد مكن بدرستى كه بدترين صداها صداىخران است (43). شيخ طوسى رحمه الله ذكر كرده است كه خلاف است در لقمان : بعضى گفته اند او عالمبر حكمتهاى ربانى بود و پيغمبر نبود؛ و بعضى گفته اند كه پيغمبر بود (44). وغير او از مفسران گفته اند كه لقمان پسر باعورا بود از اولاد پسر خواهر ايوب عليهالسلام يا پسر خاله ايوب و ماند تا زمان حضرت داود عليه السلام و از او علم آموخت(45). و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه فرمود: بخدا سوگند مى خورم كه خدا حكمت را به لقمان نداد براى حسبىيا مالى يا اهلى يا جثه بزرگى يا حسن و جمالى كه او را بوده باشد و ليكن مردى بودتوانا در فرمانبردارى حق تعالى و پرهيزكار از معاصى خدا و خاموش بود از غير كلامحكمت ، آرام و با اطمينان بود، صاحب انديشه عميق و فكرطويل و نظر تند بود، و به عبرت گرفتن از امور مستغنى از پند ديگران گرديده بود،هرگز در روز نخوابيد، و كسى او را در حالتبول و غائط و غسل كردن نديد از بسيارى پنهان شدن او از مردم در ايناحوال و نظر عميق او و خود را محافظت نمودن از اطلاع مردم بر پنهان او، و هرگز از چيزىنخنديد از ترس گناه خود، و هرگز به عضب نيامد بر كسى از براى خود، و هرگز باكسى مزاح نكرد، و هرگز براى حاصل شدن امور دنيا از براى او شاد نشد و از فوت اموردنيا هرگز اندوهناك نشد، و زنان بسيار خواست و فرزندان بسيار بهم رسانيد، اكثرايشان مردند و ايشان را فرط خود حساب كرد، بر مرگ هيچيك گريه نكرد، نگذشت هرگزبه دو كس كه با يكديگر مخاصمه و منازعه يا مقاتله كنند مگر آنكه در ميان ايشان اصلاحكرد و تا ايشان از يكديگر جدا نشدند نگذشت و هرگز سخن نيكى كه او را خوش آيد ازكسى نشنيد مگر آنكه تفسير آن سخن را از او پرسيد و سؤال كرد كه از كى اين سخن را اخذ كرده اى ، و با فقيهان و حكيمان و دانايان بسيار مىنشست و به خانه قاضيان و پادشاهان و سلاطين مى رفت براى عبرت گرفتن ازاحوال ايشان . پس بر احوال قاضيان دقت مى كرد و ترحم مى كرد بر ايشان از آنچه به آن مبتلا شدهاند، و بر ملوك و پادشاهان ترحم مى كرد كه به خدا مغرور شده اند و به دنياى فانىمطمئن گرديده اند، عبرت مى گرفت از احوال ايشان و ياد مى گرفت از مشاهدهاحوال ناشايست ايشان چيزى چند كه به آنها غالب گردد بر نفس خود و مجاهده نمايد باخواهش خود و احتراز نمايد از مكر شيطان ، و دواى دردهاىدل خود را به تفكر مى كرد و دواى بيمارى نفس خود را به عبرت گرفتن ازاحوال دنيا و اهل دنيا مى كرد، و حركت نمى كرد از جاى خود مگر از براى امرى كه فايده اىبه او بخشد. پس به اين سببها خدا حكمتهاى خود را به او عطا فرمود و او را از گناهان معصومگردانيد، حق تعالى امر كرد گروهى چند از ملايك را كه در وسط روز هنگامى كه ديده هادر خواب قيلوله بودند به نزد لقمان آمدند و او را ندا كردند به نحوى كه صداى ايشانرا مى شنيد و ايشان را نمى ديد و گفتند: اى لقمان ! مى خواهى كه حق تعالى تو راخليفه خود گرداند در زمين كه حكم كنى در ميان مردم ؟ پس لقمان گفت : اگر خدا ما به حتم امر مى فرمايد كه بكنم ، مى شنوم و اطاعت مى كنم ،زيرا كه اگر چنين كند مرا بر آن كار يارى خواهد كرد و آنچه در آن ضرورى است تعليممن خواهد داد و مرا از لغزش نگاه خواهد داشت ، و اگر مرا مخير گردانيده است ، عافيت رااختيار مى كنم . ملائكه گفتند: چرا اى لقمان ؟ لقمان گفت : زيرا كه حكم كردن در ميان مردم اگر چه منزلت عظيم دارد در دين خدا امافتنه ها و بلاهاى آن عظيم است ، اگر خدا كسى را به خود بگذارد و اعانت او نكند ظلم ياتاريكى او را از همه جانب فرو مى گيرد و صاحب اينشغل مردد است ميان دو چيز: يا آنكه درست حكم كند و سالم بماند، يا خطا كند و راه بهشت راگم كند؛ كسى كه در دنيا خوار و ضعيف باشد آسانتر است بر او در آخرت از آنكه حكمكننده و بزرگ و شريف باشد در بين مردم ، و كسى كه دنيا را بر آخرت اختيار كندزيانكار هر دو مى شود زيرا كه دنيا بزودى از اوزايل مى شود و به آخرت نمى رسد. پس ملائكه تعجب كردند از وفور حكمت او، و حق تعالى پسنديد گفتار او را، چون شب شدو به جاى خواب خود رفت ، حق تعالى انوار حكمت را بر او فرستاد تا سرتاپاى او رافرا گرفت ، او در خواب بود و او را پوشانيد به حكمت پوشانيدنى ، پس بيدار شد واو حكيم ترين مردم بود در زمان خود، بيرون آمد بسوى مردم و زبانش گويا بود به حكمتو بيان مى كرد علوم و حكم و معارف ربانى را براى مردم . چون او پيغمبرى را قبول نكرد حق تعالى ملائكه را امر فرمود كه حضرت داود عليهالسلام را ندا كردند به خلافت ، و او قبول كرد و آن شرطى كه حضرت لقمان كرد، اونكرد. پس خليفه تعالى او را خليفه خود گردانيد در زمين ، و مكرر حق تعالى او راامتحانها فرمود، از آن حضرت ترك اولائى چند صادر شد كه خدا بر او بخشيد. لقمان بسيار به ديدن داود عليه السلام مى آمد و او را پند مى داد به مواعظ و حكم وزيادتى علم خود، داود عليه السلام به او مى گفت : خوشاحال تو اى لقمان كه حكمت را به تو دادند و ابتلا و امتحان را از تو گردانيدند و خلافترا به داود دادند و او را در معرض امتحانها درآوردند. پس لقمان پسرش را پند داد آنقدركه دل او شكافته شد و حكمت در او فرو رفت و اسرار حكمت لقمانى در دلش جا كرد، ازجمله موعظه هاى لقمان براى او اين بود كه : اى فرزند! بدرستى كه تو از روزى كه به دنيا آمده اى پشت به دنيا گردانيده اى و روبه آخرت نموده اى و مراحل آخرت را طى مى نمائى ، پس خانه اى كه تو بسوى آن مىروى به تو نزديكتر است از خانه اى كه هر روز از آن دور مى شوى . اى فرزند! همنشينى كن با علما و دانايان و زانو به زانوى ايشان بنشين و با ايشانمجادله كن كه علم خود را از تو منع كنند، و از دنيا بگير آنچه تو را كافى باشد وبالكليه تحصيل دنيا را ترك مكن كه عيال مردم گردى و محتاج ايشان شوى ، و چنان هم دردنيا فرو مرو كه به آخرت خود ضرر رسانى ، و روزه بدار آنقدر كه مانع شهرت توشود و آنقدر روزه مدار كه مانع نماز تو گردد، زيرا كه نماز نزد خدا محبوبتر است ازروزه . اى فرزند! دنيا دربانى است عميق و در آن غرق شده اند و هلاك گرديده اند گروه بسيارى، پس بايد كه ايمان را كشتى خود گردانى براى نجات از مهالك اين دريا، وتوكل بر خدا را بادبان آن كشتى گردانى ، و توشه خود در آن كشتى پرهيزكارى ازمحرمات و مكروهات گردانى ، پس اگر نجات يابى به رحمت خدا نجات يافته اى و اگرهلاك شوى به گناهان خود هلاك شده اى . و در روايت ديگر چنين وارد شده است كه : پرهيزكارى را كشتى خود قرار ده ، و متاعى كهدر آن كشتى مى گذارى بايد كه ايمان به خدا و انبيا ورسل و فرموده هاى ايشان باشد، و بادبان آن كشتىتوكل باشد، و ناخداى آن كشتى عقل باشد كه به تدبير او به راه رود، ودليل و معلم آن كشتى علم باشد، لنگر آن كشتى با دنباله آن صبر و شكيبائى بر بلاهاو بر مشقت و ترك محرمات و فعل طاعات باشد (46). اى فرزند! اگر در خردسالى قبول ادب كردى ، در بزرگى از آن بهره خواهى برد، وكسى كه فضيلت آداب حسنه را بداند اهتمام درتحصيل آن مى نمايد، و كسى كه اهتمام در آن داشته باشد مشقت رامتحمل مى شود در دانستن آن ، و كسى كه آداب حسنه را به اين نحو آموخت سعى عظيم مىنمايد كه آنها را دريابد و خود را به آنها متصف گرداند، و چون خود را به آنها منصفگرداند منفعتش را در دنيا و عقبى خواهد يافت . پس به آداب پسنديده عادت فرما خود را تا خلف نيكان گذشته باشى و نفع بخشى بهآنها گروهى را كه بعد از تو خواهند بود كه پيروى تو كنند در آن اطوار حسنه و دوستاناز تو اميدوار و دشمنان از تو هراسان باشند. زنهار كه تنبلى و سستى مكن در طلب آنها و متوجهتحصيل غير آنها نشو، و اگر بر دنياى خود مغلوب گردى و دنيا را از تو بگيرندسهل است ، سعى كن كه در امر آخرت مغلوب نشوى و آخرت را از تو نگيرند، مغلوب شدندر امر آخرت به آن مى شود كه علم را از جائى كه بايدتحصيل كنى ، نكنى . و قرار ده در روزها و شبها و ساعتهاى خود از براى خود بهره اى ازبراى طلب علم ، زيرا كه هيچ چيز علم آدمى را ضايع نمى كندمثل ترك تحصيل آن نمودن ، يعنى ترك تحصيل علم سبب آن مى شود كه علمى كهتحصيل كرده اى نيز از دست تو بيرون رود. در علم ، ممارات (47) و مجادله مكن با لجوجى ، و منازعه مكن با دانائى ، و دشمنى مكن باصاحب سلطنتى ، و مماشات و همراهى مكن با ستمكارى و با او دوستى مكن ، و با فاسقىبرادرى مكن ، و با متهمى كه مردم گمان بد به او مى برند مصاحبت مكن ، و علم خود راضبط كن و پنهان دار چنان كه زر خود را پنهان مى دارى . اى فرزند گرامى ! از خدا بترس ترسيدنى كه اگر با نيكى جن و انس به قيامت بيائىترسى كه تو را عذاب كنند. اميد ديدار از خدا اميدى كه اگر به محشر بيائى با گناه جنو انس اميد داشته باشى كه خدا تو را بيامرزد. پس پسر لقمان گفت : اى پدر! چگونه طاقت اين مى توانم آورد كه خوف و رجا را بايكديگر جمع كنم و من بيش از يك دل ندارم ؟ لقمان گفت : اى فرزند! اگر دل مؤمن را بيرون آورند و بشكافند هر آينه در آن دو نورخواهد يافت : نورى از براى ترس از خدا، و نورى از براى اميد از حق تعالى ، كه اگربا يكديگر وزن كنند و بسنجند هيچيك بر ديگرى به قدر سنگينى ذره اى زيادتى نكند،پس كسى كه ايمان به خدا دارد، تصديق فرموده هاى خدا مى نمايد؛ و كسى كه تصديقكند فرموده هاى خدا را، آنچه خدا فرموده استبعمل مى آورد؛ و كسى كه بعمل نياورد فرموده هاى خدا را، باور نداشته است فرموده هاىاو را زيرا كه اين اخلاق بعضى از براى بعضى شهادت مى دهند. پس هر كه ايمان آوردبه خدا ايمان درست صادق ، عمل خواهد كرد از براى خداعمل خالصى از روى خيرخواهى ، و هر كه چنينعمل كند از براى خدا پس ايمان صادق به خدا آورده است ، و هر كه اطاعت خدا كند از خداترسيده است ، و هر كه از خدا ترسد او را دوست داشته است ، و هر كه خدا را دوست داردپيروى امر او مى كند، و هر كه پيروى امر او مى كند مستوجب بهشت خدا و خشنودى او مىشود، و كسى كه طلب خشنودى خدا نكند پس بر اوسهل نموده است غضب خدا، پناه مى بريم به خدا از غضب خدا. اى فرزند عزيز من ! ميل بسوى دنيا مكن و دل خود ازمشغول آن مگردان كه هيچ مخلوقى نزد حق تعالى بى مقدارتر از دنيا نيست ، مگر نمىبينى كه حق تعالى نعيم دنيا را ثواب مطيعان نگردانيده و بلاى دنيا را عقوبت عاصياننگردانيده است (48)؟! و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : حضرت لقمان عليه السلام پسرش نافان راوصيت نمود كه : اى فرزند! بايد كه حربه اى براى دشمن خود مهيا گردانيدى كه بهآن حربه او را بر زمين افكنى ، آن باشد كه با او مصافحه نمائى و اظهار خشنودى از اوبكنى ، و از او دورى مكن و اظهار دشمنى او مكن كه آنچه او در خاطر دارد براى تو ظاهرگرداند و مهياى ضرر تو گردد. اى فرزند من ! سنگ و آهن و هر بار گرانى را برداشته ام و هيچ بارى را گرانتر ازهمسايه بد نيافته ام ، چيزهاى تلخ همه را چشيده ام و هيچ چيز را تلختر از پريشانى واحتياج به خلق نيافته ام (49). و در حديث ديگر منقول است كه لقمان فرمود: اى فرزند! هزار دوست بگير و هزار كم است، يك دشمن مگير كه يك دشمن بسيار است (50). در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلاممنقول است كه : حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: از جمله پندهاى لقمان عليهالسلام پسرش را اين بود كه گفت : اى پسر گرامى ! بايد عبرت بگيرد كسى كه يقيناو به روزى دادن خدا قاصر باشد و نيت او در طلب روزى ضعيف باشد به آنكه حقتعالى او را از كتم عدم به وجود آورده ، و در سهحال او را روزى داده است كه در هيچيك از آن احوال او را چاره و حيله نبوده است پس به يقينبداند كه در حال چهارم نيز او را روزى خواهد داد: امااول آن احوال آن است كه در رحم مادر او را روزى دارد و او را درمحل آرامى و اطمينانى پناه داد كه نه او را گرما آزار مى رساند و نه سرما؛ وحال دوم آن است كه او را از رحم بيرون آورد و روزى از براى او جارى كرد از پستانمادرش از شير پاكيزه كه او را كافى بود و او را در آنحال تربيت كرد و نشو و نما فرمود بى آنكه او را چاره و حيله و قوتى بر كسب معيشتى وجلب نفعى و دفع ضررى بوده باشد؛ اما حال سوم پس چون روزى او از شير قطع شد ازكسب پدر و مادر روزى براى او جارى كرد كه به طيب خاطر خود از روى نهايت شفقت ومهربانى صرف او كردند و او را در بسيارىاحوال بر خود مقدم داشتند تا آنكه عاقل شد و بزرگ شد و خودمشغول كسب معيشت گرديد، كار را بر خود تنگ گرفت و گمانهاى بدى به پروردگارخود برد و حقوق الهى را در مال خود انكار كرد و بر خود وعيال خود ننگ گرفت از ترس كمى روزى و از عدم يقين به آنكه آنچه صرف كند در راهرضاى حق تعالى به او عوض خواهد داد در دنيا و آخرت پس بد بنده اى است چنين بنده اىفرزند من (51). اى پسر گرامى ! هر چيز را علامتى هست كه آن را به آن علامت مى توان شناخت و آن علامتبراى آن چيز گواهى مى دهد: بدرستى كه دين را سه علامت است : علم ، و عمل كردن به آن ، و ايمان . و ايمان را سه علامت هست : آنكه پروردگار خود را بشناسد، و بداند كه پروردگار اوكدام عمل را دوست مى دارد، و كدام عمل را نمى خواهد. و عمل كننده به علم را سه علامت هست : نماز، و روزه ، و زكات . و كسى كه علم را بر خود مى بندد و عالم نيست سه علامت دارد: منازعه مى كند با كسى كهاز او داناتر است ، و مى گويد چيزى چند را كه نمى داند، و مرتكب امرى چند مى شود كهبه آنها نمى تواند رسيد. و ظالم را سه علامت هست : ظلم مى كند بر كسى كه از او بلند مرتبه تر است به آنكهنافرمانى او مى كند، و ستم مى كند بر زير دستان خود به غلبه و استيلاى بر ايشان ،و يارى مى كند ستمكاران را. و منافق را سه علامت هست : زبانش با دلش موافق نيست ، و دلش با كردارش موافق نيست ،و آشكارش با پنهانش موافق نيست . و گناهكار را سه علامت هست : خيانت مى كند در اموال مردم ، و دروغ مى گويد، و آنچه مىگويد خلاف آن مى كند. و رياكننده را سه علامت هست : چون تنهاست تنبلى مى كند در عبادت خدا، و چون در ميان مردماست مردانه متوجه عبادت مى شود، و هر چه مى كند براى آن مى كند كه مردم او را ستايشكنند. و حسود را سه علامت هست : در غايبانه مردم غيبت ايشان مى كند، و در حضور ايشان تملق مىكند، و مصيبتى كه به مردم مى رسد شاد مى شود. و اسراف كننده را سه علامت هست : مى خرد چيزى را كه مناسب او نيست ، و مى پوشد چيزى راكه مناسب او نيست ، و مى خورد چيزى را كه مناسب او نيست . و تنبل را سه علامت هست : سستى مى كند و پس مى اندازد كار خير را تا تفريط و تقصيرمى كند، و تقصير مى نمايد تا آنكه ضايع مى گرداند آنعمل را، و ضايع مى كند تا آنكه گناهكار مى شود. و غافل را سه علامت هست : سهو و شك كردن در عبادات ، وغافل شدن از ياد خدا و فراموشى كارهاى خير (52). اى فرزند! طلب مكن امرى را كه پشت كرده است بر تو و اسبابش از براى توحاصل نيست ، و ترك مكن امرى را كه رو به تو دارد و اسبابش براى تو مهيا گرديده استتا راءى تو گمراه و عقل تو ضايع نشود. اى فرزند! بايد كه يارى بجوئى بر دشمن خود به پرهيزكارى از محرمات و كسبفضيلت در دين خود و نگاه داشتن مروت خود و گرامى داشتن نفس خود از آنكه آن را آلودهكنى به معصيت حق تعالى و اخلاق ناپسنديده واعمال ناشايست ، و پنهان دار راز خود را و نيكو گردان پنهان خود را، بدرستى كه هرگاهچنين كنى ايمن خواهى بود به ستر الهى از آنكه دشمن تو بر عيب تو مطلع گردد بالغزشى از تو ببيند، و ايمن مباش از مكر او كه در بعضى ازاحوال تو را غافل بيابد و بر تو مستولى گردد و از تو عذرىقبول نكند و بايد كه پيوسته اظهار خشنودى از او بكنى . اى فرزند عزيز من ! آزار بسيار را در طلب آنچه به تو نفع رساند، اندك شمار، و اندكآزارى را در مرتكب شدن امرى كه به تو ضرر رساند، بسيار دان . اى فرزند! با مردم همنشينى مكن بغير طريقه ايشان ، و از ايشان توقع امرى چند مدار كهبر آنها دشوار باشد كه آن همنشين از تو پيوسته متنفر مى شود و آن ديگرى از تو كنارهمى گيرد پس تنها مى مانى و مصاحبى نخواهى داشت كه مونس تو باشد و نه برادرى كهياور تو باشد، و چون تنها ماندى مخذول و خوار و بى مقدار مى شوى ، عذر خواهى مكن ازكسى كه قبول عذر از تو نكند و حقى از تو بر خود نداند، و در كارهاى خود استعانت مجومگر به كسى كه در قضاى آن حاجت مزدى از تو بگيرد، زيرا هرگاه چنين باشد طلبقضاى حاجت تو مى كند مثل آنچه از براى خود طلب مى كند، زيرا كه بعد از برآوردن آنحاجت هم در دار فانى دنيا سودمند مى شود و هم در آخرت مثاب و ماءجور مى گردد، پسسعى مى كند در برآوردن حاجت تو؛ بايد كه برادران و يارانى كه از براى خود مىگيرى و در امور خود از ايشان يارى مى جوئىاهل مروت و ثروت و مال و عزت و عقل و عفت باشند كه نفعى به ايشان رسانى تو را شكركنند، و اگر از ايشان غائب شوى تو را ياد كنند (53). اى فرزند! در مقام اصلاح ياران و برادران كه ازاهل علم گرفته اى باش اگر با تو در مقام وفا باشند، و از ايشان در حذر باش اگر ازتو برگردند كه عداوت ايشان ضررش بر تو بيشتر است از عداوت دوران ، زيرا كهآنچه ايشان در حق تو مى گويند مردم تصديق ايشان مى كنند چون براحوال تو مطلع گرديده اند (54). اى فرزند عزيز! زنهار كه حذر كن از دلتنگ شدن و كج خلقى كردن و صبر نكردن برآنچه از دوستان خود بينى ، كه با اين اخلاق دوستى از براى تو نمى ماند، و لازم نفسخود گردان تاءنى در امور خود را كه بزودى مبادرت به امرى نكنى بى آنكهتاءمل در عواقب آن بكنى ، و صبر فرما بر مشقتها و زحمتهاى برادران خود نفست را، و نيكوگردان با جميع مردم خلق خود را. اى فرزند! اگر نداشته باشى آنقدر مال كه صله با خويشان خود بكنى وتفضل بر برادران مؤمن خود بكنى پس در خوشخوئى و خوشروئى با ايشان تقصير مكن، زيرا كه هر كه خلق خود را نيكو مى كند نيكان او را دوست مى دارند و بدكاران از اوكناره مى كنند، و راضى باش به آنچه خدا از براى تو قسمت كرده است ، هميشه بادل خوش زندگانى كنى ، اگر خواهى كه جمع كنى جميع عزتهاى دنيا را پس قطع كنطمع خود را از آنچه در دست مردم است ، زيرا كه نرسيده اند پيغمبران و صديقان به آنمراتبى كه رسيدند مگر به قطع طمع از آنچه در دست مردم است . اى فرزند! اگر به پادشاهى محتاج شوى در امرى ، بسيار الحاح مكن بر او و طلب مكنحاجت خود را از او مگر در جائى و وقتى كه بر او و طلب مكن حاجت خود را از او مگر در جائىو وقتى كه مناسب طلب باشد، و آن در وقتى است كه از تو خشنود باشد و خاطراتش ازاندوه و فكرها فارغ باشد، دلتنگ مشو به آنكه حاجتى را طلب نمائى و برنيايد زيراكه برآوردن آن به دست خداست ، وقتى چند هست از براى آنها كه چون وقتشبعمل آيد، وليكن رغبت كن بسوى خدا و از او سؤال كن ؛ انگشتان خود را به تذلل در وقت دعا حركت بده . اى فرزند! دنيا اندك است و عمر تو كوتاه ، در عمر كوتاه خود متوجهتحصيل دنياى قليل مشو. اى فرزند! حذر كن از حسد و آن را شاءن خود و كار خود قرار مده ، و اجتناب كن از بدىخلق و آن را طمع خود مگردان ، بدرستى كه تو به اين دو صفت ضرر نمى رسانى مگربه نفس خود، و هرگاه تو به خود ضرر رسانى كارسازى دشمن خود را از خود كرده اىزيرا كه دشمنى تو نسبت به خود ضرر بيشتر دارد براى تو از دشمنى ديگران . اى فرزند! نيكى را به كسى بكن كه اهل و مستحق آن نيكى باشد و بايد كه غرضت از آنثواب خدا باشد نه نفع دنيا، در احسان كردن به مردم ميانه رو باش نه تقصير كن كهنگاه دارى و ندهى و نه تبذير كن كه خود را محتاج ديگران كنى . اى فرزند! بهترين اخلاق حكمت كه تحصيل آن از همه ضرورى تر است ، دين خداست ؛ ومثل دين خدا مثل درختى است كه روئيده باشد، پس ايمان به خدا آب آن درخت است كه درختبه آن زنده است ، و نماز ريشه هاى آن درخت است كه به آن برپاست ، و زكات ساق آندرخت است ، و برادرى با برادران مؤمن از براى خدا كردن شاخه هاى آن درخت است ، واخلاق پسنديده برگهاى آن درخت است ، و بيرون آمدن از معصيتهاى خدا ميوه آن درخت است ،چنانچه هيچ درخت كامل نيست مگر به ميوه نيكو همچنين دين آدمىكامل نمى شود مگر به ترك محرمات خدا (55). اى فرزند! بدترين پريشانيها پريشانى عقل است ، و عظيم ترين مصيبتها مصيبت دين است، بدترين آفتها آفت ايمان است ، و نافع ترين توانگريها توانگرىدل است ، پس دل خود را به علم و يقين و اخلاق حسنه توانگر گردان و قناعت كن از روزىدنيا به آنچه به تو مى رسد و به قسمت خدا راضى باش ، بدرستى كه شخصى كهدزدى مى كند يا خيانت به اموال مردم مى كند خدا روزى حلالش را كه براى او مقدر فرمودهبوده است از او حبس مى كند و گناه از براى او مى ماند، اگر صبر مى كرد روزىحلال از براى او مى رسيد و عقوبت دنيا و آخرت از براى او نبود. اى فرزند! خالص گردان طاعت خدا را كه مخلوط نگردانى به چيزى از گناهان ، پس زينتده طاعت خود را به متابعت اهل حق ، بدرستى كه اطاعتاهل حق اطاعت خداست ، و زينت بخش اطاعت ايشان را به علم و دانائى ، و علم خود را حفظ كنبه بردبارى كه حماقتى با آن نباشد، و مخزون گردان علم خود را به نرمى كه با آنسفاهت و بى خردى مخلوط نباشد، درش را محكم كن به دورانديشى كه با آن ضايعكردنى نباشد، و دورانديشى خود را مخلوط گردان به مدارائى كه به آن عنفى و درشتىمخلوط نباشد. اى فرزند! هرگز جاهلى را به رسالت به جائى مفرست كه پيغام تو را برساند، اگرعاقل دانائى نيابى كه پيغام تو را برساند پس خودرسول نفس خود شو و پيغام خود را برسان . اى فرزند! از بدى دورى كن تا آن نيز ازتو دورى نمايد (56). حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: از لقمان عليه السلام پرسيدند: كداميك ازمردم افضلند؟ فرمود: مؤمن غنى . گفتند: غنى از مال را مى گوئى ؟ فرمود: نه ، وليكن غنى از علم را مى گويم كه اگر مردم به او محتاج شوند از علم اومنتفع شوند، و اگر از او مستغنى شوند خود به علم خود اكتفا تواند كرد. گفتند: پس كدام يك از مردم بدترند؟ فرمود: كسى كه پروا نكند از آن كه مردم او را گناهكار و بدكردار بينند (57). فرمود: اى فرزند! هرگاه با جماعتى به سفر روى با ايشان بسيار مشورت كن در امرخود و در امور ايشان ، و تبسم بر روى ايشان بسيار بكن ، و صاحب كرم باش در توشهخود، و تو را هرگاه بخوانند اجابت ايشان بكن ، و هرگاه از تو در كارى يارى طلبنديارى ايشان بكن ، بر ايشان زيادتى كن به سه چيز: به بسيارى خاموشى ، و بسيارىنماز خواندن ، و سخاوت و جوانمردى در آنچه با خود دارى از چهارپايان ومال و توشه ؛ و هرگاه تو را خواهند بر حقى گواه بگيرند گواه شو از براى ايشان ،چون با تو مشورت كنند بسيار سعى كن در راءى خود كه هر چه خير ايشان است بگوئى ،جزم مكن در راءيى كه براى ايشان مى پسندى تا آنكهتاءمل و فكر بسيار در آن نكنى ، و جواب ايشان در آن مشورت مگو تا در آن مشورتبرخيزى و بنشينى و بخوابى و نماز كنى و در همه ايناحوال فكر و حكمت خود را در مشورت ايشان به كار برى ، زيرا كسى كه خالص نمىگرداند نصيحت و خيرخواهى خود را براى كسى كه از او مشورت نمايد حق تعالى راءى وعقل او را از او سلب مى كند و امانت او را از او برمى دارد، چون رفقاى خود را كه پياده مىروند با ايشان پياده برو، چون بينى كارى مى كنند با ايشان در آن كار شريك شو، چونتصدقى كنند يا قرضى دهند تو نيز با آنها بده ، بشنو سخن كسى را كه سالش از توبيشتر است ، و هرگاه تو را به كارى امر كنند يا از تو چيزى سؤال كنند بگو بلى و نه مگو كه نه گفتن از عجز و زبونى نفس است ، چون راه را گم كنيدفرود آئيد، اگر شك كنيد كه راه كدام است بايستيد و با يكديگر مشورت كنيد، اگر يكشخص را بينيد از او احوال راه مپرسيد و بر گفته او اعتماد مكنيد كه يك شخص در بيابانآدمى را به شك مى اندازد، گاه باشد كه جاسوس دزدان باشد يا شيطانى باشد كهخواهد شما را در راه حيران كند، از دو شخص نيز حذر كنيد مگر آنكه بينيد چيزى چند ازعلامات راستگوئى ايشان كه من نمى بينم ، زيرا كهعاقل چون به چشم خود چيزى را مى بيند حق را از آن مى يابد و حاضر چيزى چند مى بيندكه غايب نمى بيند. اى فرزند! چون وقت نماز شود، از براى كارى آن را به تاءخير مينداز و نماز بكن و ازآن راحت بياب كه نماز اصل دين است ، و نماز جماعت را ترك مكن اگر چه بر سر نيزهباشى ، و بر روى چهارپا خواب مكن كه زود پشتش را زخم مى كند و اين از كردار داناياننيست ، مگر آنكه در كجاوه باشى كه ممكنت باشد خود را بكشى براى سستىمفاصل ، چون نزديك به منزل رسى از چهارپا فرود آى و پياده برو، چون بهمنزل رسى ابتدا كن به علف چهارپا قبل از آنكه خود طعام بخورى ، چون خواهى فرودآيى زمينى را اختيار كن كه خوش رنگ تر و خاكش نرمتر و گياهش بيشتر باشد، و چونفرود آيى دو ركعت نماز بكن قبل از آنكه بنشينى ، چون به قضاى حاجت خواهى بروىبسيار دور شو از مردم ، و چون بار كنى دو ركعت نماز بكن و وداع كن آن زمينى را كه در آنفرود آمده بودى ، و سلام كن بر آن زمين و براهل آن زمين زيرا كه در هر بقعه از زمين جمعى از ملائكه هستند، و اگر توانى طعام مخور تاقدرى از آن را تصدق نكنى ، بر تو باد به تلاوت كتاب خدا مادام كه سوار باشى وبه تسبيح و ذكر خدا مادام كه مشغول كارى باشى ، بر تو باد به دعا مادام كه فارغباشى ، زنهار كه اول شب راه مرو، و بر تو باد به راه رفتن از نصف شب تا آخر شب ،زنهار كه در راه صدا بلند مكن (58). در حديث معتبر از امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه از لقمان پرسيدند كه : كدام حكمت است از حكمتهاى تو كه بيش از همه بهآن اعتماد دارى و آن را هرگز ترك نمى كنى ؟ فرمود: مرتكب نمى شوم امرى را كه خدا متكفل شده است از براى من ، و آنچه را به منگذاشته است كه بكنم ، ضايع نمى كنم (59). و در حديث معتبر ديگر منقول است كه لقمان عليه السلام به فرزند خود گفت : اىفرزند! با صد كس مصاحبت كن و با يك كس دشمنى مكن . اى فرزند! از براى تو به كار نمى آيد مگر اخلاق تو و خلق تو، پس اخلاق تو دينتوست كه ميان توست و خدا، و خلق تو ميان تو و ميان مردم است ، پس كسب دشمنى مردم مكنو ياد گير اخلاق پسنديده را. اى فرزند! بنده نيكان باش و فرزند بدان مباش . اى فرزند! هر كه امانتى به تو سپارد پس ده تا سالم باشد براى تو دنيا و آخرتتو، و امين باش تا توانگر و بى نياز گردى (60). در حديث معتبر از حضرت موسى بن جعفر عليه السلاممنقول است كه حضرت لقمان به پسر خود گفت : اى فرزند! چگونه مردم نمى ترسند ازعذابها كه ايشان را وعده كرده اند و حال آنكهاحوال ايشان هر روز در پستى است ؟! چگونه مهيا نمى شوند براى وعده هاى خدا وحال آنكه عمر ايشان بزودى به نهايت مى رسد؟! اى فرزند! علم را بياموز براى آنكه مباهات كنى با آن به علما و دانايان يا مجادله كنىبا آن سفيهان و بيخردان يا خودنمائى و فخر كنى با آن در مجالس ، و ترك علم مكنبراى عدم رغبت در آن . اى فرزند! به ديده بصيرت در مجالس نظر كن ، اگر بينى جمعى را كه ياد خدا مى كنندبه ايشان بنشين كه : اگر عالمى ، علم تو نفع مى بخشد به تو و علمت را مى افزايدمجالست ايشان ؛ و اگر نادانى ، از ايشان علم كسب مى كنى شايد رحمتى از خدا بر ايشاننازل شود و تو را نيز با ايشان فرو گيرد (61). و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلاممنقول است كه : از موعظه هاى لقمان به پسرش آن بود كه : اى فرزند! اگر در مرگشك دارى ، خواب را از خود بر طرف كن و نمى توانى كردن ، اگر شك دارى در زندهشدن بعد از مرگ بيدار شدن خواب را از خود برطرف كن و هرگز نمى توانى كردن ،پس چون در اين دو حالت فكر كنى مى دانى كه جان تو در دست ديگرى است و خواب بهمنزله مرگ است و بيدارى به منزله مبعوث شدن بعد از مرگ است . اى فرزند! بسيار نزديك مشو به مردم و اختلاط را بيش از اندازه مكن كه باعث مفارقت ودورى مى شود، از مردم دورى هم مكن كه خوار وذليل مى شوى ، هر حيوانى مثل خود را دوست مى دارد و فرزندان آدم يكديگر را دوست نمىدارند، نيكى و احسان خود را پهن مكن مگر نزد كسى كه طالب آن باشد، همچنان كه ميانگرگ و گوسفند دوستى نيست همچنين ميان نيكوكار و بدكردار دوستى نيست ، هر كهنزديك مى شود به زفت (62) البته قدرى از آن به او مى چسبد، همچنين هر كه بافاجرى شريك و مصاحب مى شود از راههاى بد او مى آموزد، و هر كه مجادله با مردم رادوست دارد دشنام داده مى شود، و هركه در مجالس بدداخل مى شود تهمت زده مى شود، و هر كه با بدان همنشينى مى كند از بديهايشان سالمنمى ماند، و هر كه مالك زبان خود نيست پشيمانى مى كشد. اى فرزند! امين باش كه خدا خيانت كنندگان را دوست نمى دارد. اى فرزند! به مردم چنين منما كه از خدا مى ترسى ودل تو فاجر و بدكار باشد (63). در حديث ديگر منقول است كه فرمود: اى فرزند من ! دروغ مى گويد كسى كه مى گويدشر و بدى را به شر مى توان فرونشانيد، اگر راست مى گويد دو آتش برافروزدببيند كه هيچيك ديگرى را خاموش مى كند؟! بلكه خير و نيكى آتش شر و فتنه را فرو مىنشاند چنانچه آب آتش را خاموش مى كند. اى فرزند! دنياى خود را به آخرت خود بفروش تا سودمند دنيا و آخرت گردى ، و آخرتخود را به دنيا مفروش كه زيانكار هر دو مى شوى (64). مروى است كه : لقمان عليه السلام بسيار تنها مى نشست ، پس غلام او بر او مى گذشت ومى گفت : اى لقمان ! تو دايم تنها مى نشينى ، اگر با مردم بنشينى انس بيشتر خواهىيافت . لقمان عليه السلام مى فرمود: تنها بودن معين بر تفكر است ، و بسيارى تفكرراهنماى بهشت است (65). به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادق عليه السلاممنقول است كه حضرت لقمان عليه السلام نصيحت فرمود پسرش را كه : اى فرزند! پيشتو مردم از براى فرزندان خود مالها جمع كردند پس باقى نماندند نه آنچه جمع كردندو نه آنها كه از براى ايشان جمع كردند، نيستى تو مگر بنده اى مزدور كه تو را بهكارى چند امر كرده اند و مزدى چند از براى تو مقرر كرده اند، پس عمل خود را تمام كن و مزد خود را بگير، مباش در اين دنيا مانند گوسفندى كه در علفزارىبيفتد و بخورد تا فربه شود پس براى فربهى آن را بكشند و مرگ آن در فربهى آنباشد، وليكن بگردان دنيا را براى مانند پلى كه بر روى نهرى بسته باشند از آنپل بگذرى و هرگز به آن پل برنگردى ، خراب كن دنياى خود را و آبادان مكن آن را كهتو را امر نكرده اند كه آن را آبادان كنى ، بدان كه چون تو را در قيامت نزد پروردگارتو يازدارند چهار چيز از تو سؤ ال خواهند كرد: از جوانى تو سؤال خواهند كرد كه در چه چيز كهنه كردى ؟ از عمر تو كه در چه كار فانى كردى ؟ ازمال تو كه از كجا كسب كردى ؟ و در چه مصرف خرج كردى ؟ پس مهياى جواب اينها بشو، واندوهناك مشو بر هر آنچه از دنيا باقى نمى ماند و بسيار دنيا از بلاى آن ايمن نمىتوان بود، پس پيوسته از شر دنيا در حذر باش ، در كار آخرت خود مردانه باش ،پرده غفلت از روى خود بگشا و خود را با اعمال صالحه در معرض نيكيهاى پروردگارخود برآور، پيوسته توبه را در دل خود تازه كن ، سعى كن تا فارغى و مهلت يافتهاى قبل از آنكه قصد تو كند و قضاهاى الهى متوجه تو گردد وحائل شوند ميان تو و آنچه اراده دارى (66). در روايت ديگر منقول است كه لقمان عليه السلام فرمود: اى فرزند! اگر حكيم و دانا تورا بزند و آزار برساند بهتر است براى تو از آنكه نادان روغن خوشبو بر تو بمالد(67). منقول است كه شخصى به لقمان عليه السلام گفت : آيا تو بندهآل فلان نبودى ؟ گفت : بلى . گفتند: پس چه چيز تو را به اين مرتبه رسانيد؟ فرمود: راستگوئى ، و امانت را خيانت نكردن ، و ترك گفتار و كردارى كه فايده به مننبخشد، و پوشيدن چشم خود را از چيزهائى كه خدا بر من حرام گردانيده است ، و بازداشتنزبان خود از سخنى كه لغو باشد و لقمه حلال خوردن ! پس هر كه كمتر از آنچه منگفتم بكند از من پست تر خواهد بود، و هركه زياده از اينها بكند از من بهتر خواهد بود، وهركه مثل اينها را بعمل آورد مثل من خواهد بود. فرمود: اى فرزند! توبه را تاءخير مينداز كه مرگ بى خبر مى رسد، و شماتت بر مرگكسى مكن كه به تو نيز مى رسد، و استهزا مكن به كسى كه به بلائى مبتلا باشد، ومنع احسان خود از مردم مكن . اى فرزند! امين باش در اموال مردم تا توانگر شوى . اى فرزند ! پرهيزكارى خدا را تجارتى دان كه سودش به تو مى رسد بى آنكه مايهداشته باشى ، چون گناهى بكنى دنبالش تصدقى بفرست تا آن را خاموش كند. اى فرزند! موعظه و پند بر بيخرد دشوار است چنانچه بر بلندى بالا رفتن بر مردپير دشوار است . اى فرزند! رحم مكن بر كسى كه بر او ستم كنى بلكه بر خود رحم كن كه ضرر آن ظلمرا به خود مى رسانى ؛ چون قدرت تو را داعى شود بر ستم كردن بر مردم ، قدرت خدارا بر خود به ياد آور اى فرزند! آنچه را نمى دانى ، از علما ياد گير؛ آنچه را دانستى ، به مردم ياد ده(68). در حديث ديگر منقول است كه : چون حضرت لقمان عليه السلام از بلاد خود بيرون آمد،به قريه اى فرود آمد در موصل كه آن را كوماش (69) مى گفتند، چون در آنقريه هيچكس متابعت از او نكرد و همزبانى نيافت دلتنگ شد پس درهاى خانه خود را برروى خود بست با فرزند خود خلوت كرد و او را نصيحت و موعظه فرمود، و از حمله نصايحاو اين بود: اى فرزند! سخن كم بگو و خدا را در همه مكان ياد كن زيرا كه خدا تو را از عذاب خودترسانيده و تو را بينا و دانا گردانيده است . اى فرزند! از مردم پند بگير قبل از آنكه مردم از تو پند بگيرند، و پند گير و متنبهشو از بلاى كوچك قبل از آنكه بلاى بزرگ بر تونازل شود و چاره نتوانى كرد. اى فرزند! خود را در هنگام غضب نگاهدار تا هيزم جهنم نگردى . اى فرزند! پريشانى بهتر است از آنكه مال بهم رسانى و ظالم و طاغى شوى . اى فرزند! جانهاى مردم در گرو كردارهاى ايشان است ، پس واى بر ايشان از گناهاندستها و دلهاى ايشان . اى فرزند! تا شيطان در دنيا است از گناهان ايمن مباش . اى فرزند! صالحان پيشينيان فريب دنيا را خوردند، پس چگونه نجات خواهند يافت از آنپسينيان ؟! اى فرزند! دنيا را زندان خود گردان تا آخرت بهشت تو باشد. اى فرزند! مجاورت پادشاهان را اختيار مكن كه بكشند تو را، و اطاعت ايشان مكن در هرچهگويند كه كافر شوى . اى فرزند! همنشينى كن با فقرا و بيچارگان مسلمانان ، و از براى يتيمان مانند پدرمهربان باش ، و از براى زنان بى شوهر مانند شوهر مشفق باش . اى فرزند! هركه بگويد مرا بيامرز او را نمى آمرزند، بلكه نمى آمرزند مگر گناه كسىرا كه عمل كند به طاعت پروردگار خود. اى فرزند! اول به احوال همسايه بپرداز و بعد از آن بهاحوال خانه خود. اى فرزند! اول رفيق پيدا كن بعد از آن سفر اختيار كن . اى فرزند! تنهائى بهتر است از مصاحبت بد، و مصاحبت نيكو بهتر از تنهائى است . اى فرزند! هر كه با تو نيكى كند مكافات او به نيكى كن ، و هر كه با تو بدى كند اورا به بدى خود بگذار كه هر چند تو سعى كنى بدتر از آنچه او نسبت به خود مى كندتو نسبت به او نمى توانى كرد. اى فرزند! كى بندگى خدا كرد كه خداوند او را يارى نكرد، و كى خدا را طلب كرد كه اورا نيافت ، و كى خدا را ياد كرد كه خدا او را ياد نكرد، و كى بر خداتوكل كرد كه خدا او را به ديگرى گذاشت ، و كى تضرع به درگاه خدا كرد كه خدا اورا رحم نكرد؟ اى فرزند! مشورت با پيران بكن و از مشورت كردن با خردسالان شرم مكن . اى فرزند! زنهار با فاسقان مصاحبت مكن كه ايشان به منزله سگانند، اگر نزد توچيزى مى يابند مى خورند و اگر چيزى نمى يابند تو را مذمت مى كنند و رسوا مى كنند، ومحبت ايشان بيش از يك ساعت نيست . اى فرزند! دشمنى صالحان بهتر از دوستى فاسقان است ، زيرا كه مؤمن صالح را اگربر او ستم كنى بر تو ستم نمى كند، و اگر نزد او عذرخواهى كنى از تو راضى مىشود، و فاسق حق نعمت خدا را مراعات نمى كند چگونه حق تو را رعايت خواهد نمود؟! اى فرزند! دوستان بسيار بگير و از شر دشمنان ايمن مباش كه كينه در سينه ايشان مانندآب در زير خاكستر پنهان است . اى فرزند! هر كه را ملاقات كنى ابتدا كن به سلام و مصافحه و بعد از آن سخن بگوى . اى فرزند! گزندگى مكن مردم را كه تو را دشمن دارند و زبونى مكش از ايشان كه تورا خوار شمارند، بسيار شيرين مباش كه تو را بخورند و تلخ مباش كه تو را دورافكنند. اى فرزند! از خدا بترس ترسيدنى كه از رحمت او نااميد نباشى ، و اميد بدار از خدا اميدىكه ايمن از عذاب او نباشى . اى فرزند! تهى كن نفس خود را از خواهشهاى او كه هلاك او در خواهشهاى اوست . اى فرزند! زنهار كه تجبر و تكبر و فخر مكن كه مجاور شيطان شوى در جهنم ، بدان كهخانه آخر تو قبر خواهد بود. اى فرزند! واى بر كسى كه تكبر و تجبر مى كند چگونه خود را بزرگ مى شمارد وحال آنكه از خاك خلق شده است و بازگشت او بسوى خاك است ، و بعد از آن نمى داند كهبسوى بهشت خواهد رفت كه فايز و رستگار گردد يا به جهنم خواهد رفت كه خاسر وزيانكار گردد؟! و چگونه تجبر نمايد كسى كه دو مرتبه از مجراىبول بيرون آمده است ؟! اى فرزند! چگونه به خواب مى رود فرزند آدم و مرگ او را طلب مى كند؟! و چگونهغافل باشد و از او غافل نيستند؟! اى فرزند! مردند پيغمبران و دوستان و برگزيدگان خدا، پس بعد از ايشان كى در دنياهميشه خواهد ماند؟! اى فرزند! راز خود را به زن خود مگو و درب خانه خود رامحل نشستن خود قرار مده . اى فرزند! زن از استخوان دنده كج خلق شده است ، اگر خواهى او را درست كنى مى شكند،و اگر به حال خود بگذارى كج مى ماند، ايشان را مگذار كه از خانه به در روند پساگر نيكى بكنند نيكى ايشان را قبول كن و اگر بدى بكنند صبر كن كه چاره بجز ايننيست . اى فرزند! زنان چهار نوعند: دو شايسته و دو ملعونه ، اما يكى از آن دو شايسته آن استكه نزد قوم خود شريف و عزيز است و نزد شوهر خودذليل است ، اگر به او عطا مى كند شوهر شكر مى كند، اگر مبتلا مى شود صبر مى كند واندكى از مال در دست او بسيار است ؛ و دوم زنى است كه فرزند بسيار مى آورد و دوست ونيكخواه شوهر است ، و از براى خويشان و فرزندان شوهر مانند مادر مهربان است ، بابزرگان مهربانى مى كند و بر اطفال رحم مى كند و فرزندان شوهر را دوست مى داردهرچند از زن ديگر باشند، و شوهرش را دوست مى دارد و اصلاح كننده خود واهل و مال و فرزندان است ، اگر شوهرش حاضر است او را يارى مى كند و اگر غايب استرعايت او مى كند، چنين زمانى مانند گوگرد سرخ ناياب است ، خوشا بهحال كسى كه چنين زنى روزى او شود؛ و اما يكى از آن دو زن ملعونه آن است كه خود رابسيار عظيم مى شمارد و در ميان قوم خود ذليل است ، اگر شوهر چيزى به او مى دهد بهخشم مى آيد، و اگر نمى دهد عتاب مى كند و غضب مى كند، پس شوهر از او در بلا است وهمسايگانش از او در تعبند، پس او ماند شير است ، اگر با او مى مانى تو را مى خورد واگر از او مى گريزى تو را مى كشد؛ و ملعونه دوم آن است كه زود به خشم مى آيد و زودگريه مى كند، اگر شوهرش حاضر است به او نفع نمى رساند، و اگر غائب است او رارسوا مى كند، پس او به منزله زمين شوره است كه اگر آن را آب مى دهى آب در آن فرومى رود و نفعى نمى بخشد، و اگر آب نمى دهى آن را تشنه مى شود، اگر فرزندى ازاين زن بهم رسد از آن فرزند منتفع نخواهى شد. اى فرزند! كنيز مردم را به عقد خود در نياور كه مبادا فرزندى بهم رسد و در برابرتو فرزند تو را بفروشند. اى فرزند! اگر زنان را مى چشيدند و مى خواستند چنانچه چيزهاى ديگر را مى چشند و مىخرند، هيچكس زن بد تزويج نمى كرد. اى فرزند! احسان كن با كسى كه با تو بدى كند، و دنيا را بسيار جمع مكن كه تو را ازآن رحلت مى بايد كه ، ببين كه از آنجا به كجا خواهى رفت . اى فرزند! مال يتيم را مخور كه رسوا شوى در قيامت و در آن روز تو را تكليف كنند كهبه او پس دهى و نداشته باشى . اى فرزند! آتش جهنم در قيامت به همه كس احاطه خواهد كرد و نجات نخواهد يافت از آنمگر كسى كه خدا او را رحم كند. اى فرزند! تو را خوش نيايد كسى كه زبان بد دارد و مردم از زبان او مى ترسند كهدر قيامت بر دل و زبانش مهر خواهند زد و اعضا و جوارحش بر او گواهى خواهند داد. اى فرزند! دشنام مده به مردم كه چنان است كه خود دشنام به پدر و مادر خود داده باشى. اى فرزند! هر روز كه مى آيد روز تازه اى است ، و نزد خداوند كريمى گواهى بر كردههاى تو خواهد داد. اى فرزند! بخاطر آور كه تو را در كفنها خواهند پيچيد و به قبر خواهند افكند و كردههاى خود را همه در آنجا خواهى ديد. اى فرزند! فكر كن كه چگونه مى توانى ساكن بود در خانه كسى كه او را به خشمآورده اى و نافرمانى او كرده اى . اى فرزند! هيچكس را بر خود اختيار مكن ، و مالت را براى دشمنانت به ميراث مگذار اى فرزند! قبول كن وصيت پدر مهربان خود را، و مبادرت كنبعمل صالح پيش از آنكه اجلت برسد و پيش از آنكه در قيامت كوهها به راه افتند وآفتاب و ماه در يكجا جمع شوند و از حركت بيفتند و آسمانها را در هم بپيچند و صفوفملائكه خائف و ترسان از آسمانها به زير آيند و تو را تكليف كنند كه از صراط بگذرى، در آن وقت عمل خود را ببينى و ترازوها براى سنجيدن عملها برپا كنند و ديواناعمال خلايق را بگشايند. اى فرزند! هفت هزار كلمه حكمت آموختم ، تو چهار كلمه را حفظ نما كه تو را كافى استاگر به آنها عمل كنى : كشتى خود را محكم بساز كه دريا بسيار عميق است ؛ بار خود راسبك كن كه گردنگاهى كه در پيش دارى از آن گذشتن بسيار دشوار است ؛ توشه بسياربردار كه سفرت بسيار دور و دراز است ؛ عمل را خالص كن كهقبول كننده عمل بسيار بينا و دانا است (70). و در روايت ديگر منقول است كه : لقمان عليه السلام فرمود كه بر در بيت الخلاءهانوشتند كه بسيار نشستن در بيت الخلاء مورث بواسير است (71).
|
|
|
|
|
|
|
|