|
|
|
|
|
|
روش اموى براى جنگ اعصاب ابن زياد عهد يزيد را مبنى بر امارت كوفه به نعمان نشان داد تا او را بى سروصدا ازقصر دور سازد؛ همانكه تسليم قصر را به فرزندرسول خدا خيانت مى شمرد، اينك براى حفظ امانت ! و نشان دادن صداقت خود، آن را به ابنمرجانه تحويل مى دهد!. والى جديد بيت المال را در اختيار خود مى گيرد تاپول پرستان صاحب موقعيت را به خود جلت كند. آنان نيز حاضر مى شوند و يكايك بهاو مرحبا گفته همبستگى خود را با حكومت محلى جديد اعلام مى دارند و اطلاعات خود را دراختيار امير قرار مى دهند. در همان حال از والى سابق ، نعمان و ضعف وى بدگويى مى كنندو معايب او را بر مى شمارند. ابن مرجانه آن شب را در كنار دختر(193) عماره بن عقبه بن ابى معيط، بسر مى برد.اين زن از خانوادهاى استكه در مدينه ، مكه و كوفه و انواع كارهاى پست و دون پرداختهاند، و در فسق و فجور، يد طولايى دارند. صبح روز بعد همچون فرد تبدارى از خواببر مى خيزد، و درونش را آتش غدر، ترور و فريب مؤمنان و صالحان پر كرده است . او آماده مى شود تا آمدنش را به شكل رسمى اعلام كند و با اعصاب مردم بازى كند. و باارعاب و ايجاد وحشت مانع از آن گردد كه آنان از مجاهدان و مؤمنان برگزيده و راه شناس، تبعيت كنند. لذا تحت تدابير امنيتى شديد، اولين خطابه خود را شروع مى كند: اما بعد: اميرالمؤمنين (يزيد!) مرا امير شهر، حدود و دارايى شما قرار داده است ، و به مندستور داده است با مظلومانتان به انصاف رفتار كنم ، و محرومان را نوازش كنم ، و نسبتبه افراد مطيع و حرف شنو، احسان و نيكى كنم . اما با عصيانگران و مرددان با سختىرفتار نمايم ... من نيز دستورات او را به كار خواهم بست و خواسته هاى وى را برآوردهخواهم ساخت و با نيكان شما چون پدرى نيكوكار، و با مطيعان ، همچون برادرى مهربانخواهم بود. و شمشير و تازيانه ام را براى سركوب مخالفان و كسانى كه با عهد منمنازعه كنند، آماده ساخته ام ، پس هر كس جان خود را حفظ كند(194). روشن است كه ابن زياد براى دادخواهى مظلومين ! همچون ديگر حكام جديد و ادعاهايشان آمدهاست ! ليكن آمده او در اوج تحركات مظلومين و اشاره هاى وى به شمشير و تازيانهدلايل نيرومندى بودند براى هشدار دادن و ترساندن ضعيفان ؛ مخصوصا كه وىبزرگان و صاحب منصبان شهر را فرا خوانده ، با آنان جلساتىتشكيل داد. و عرفا و ديگر كارگزاران حكومتى كه شبكه وسيعى را در شهر براىحفظ مصالح حكومت تشكيل مى دادند و نقشى را ايفاء مى نمودند كه امروزه سيستم امنيت واطلاعات ملى و داخلى ناميده مى شود گرد آورده ، سازماندهى جديد به آنان داد. اين شبكه در بالاترين مرتبه خود عرفاء(جمع عريف ) سپس مناكب (جمع منكب ) و بالاخرهنقباء(جمع نقيب ) را جاى مى داد؛ اما نقش اين افراد بطور خلاصه عبارت بود از: 1- هر عريف ، نام افراد تحت مسئوليت خود را كه از ده نفر نا پنجاه تن مى رسيد اعم ازمزد، زن و كودك در ليستى خاص تنطيم مى كرد، و آمار آنان را هميشه داشت . 2- عريف ، مسئول پرداخت عطايا و حقوق به افراد تخت منطقه مسئوليت خود و اخذ ماليات ازآنان بود. 3- ثبت نام مردگان و حذف عطاياى آنان و درج نام نوزادان و حقوق آنان از وظايف عريفبود. 4- تشويق و برانگيختن مردم براى جهاد و بسيج افراد منطقه ، توسط عريف همان حوزه ومنطقه صورت مى گرفت . 5- عريف ، هر كس را كه از رفتن به جنگ خوددارى مى كرد يا مخالفت مى نمود به حاكممعرفى مى كرد، تا حقوق او و خانواده اش از بيتالمال و عطاياى آنان قطع شود. 6- آنان نقش رابط و هماهنگ كننده را ميان مردم تحت عرافت و مسئوليت خود و حكومترا ايفا مى كردند و دستورات و تعاليم حكام را ميان مزدم پخش مى نمودند و به كار مىبستند. 7- آنان مسئوليت مراقبت از افراد تحت مسئوليت خود و گاهى افراد ديگر را به عهدهداشتند، و عاملان انقلاب يا هواخواهان نهضت را مشخص كرده ، نامشان را ثبت مى كردند، وبه حكام درباره آنان گزارش مى دادند؛ همچنين گاهى مسئوليت دستگيرى وتحويل اين مخالفان به حكومت نيز بر عهده عرفا بود. شبكه عريفان از اهميت بسيارى برخوردار بود؛ زيرا گاهى از ميان بردنشورشها و جنبشهاى تازه پا گرفته به آنان واگذار مى شد. تا با اتخاذ تدابير وايجاد عوايقى آنها را در نطفه خفه كنند لذا تعيين عريفان ، معمولا از جانب امير صورت مىگرفت . و عريف تا وقتى كه مورد رضايت او قرار داشت ، به انجام وظيفه مى پرداخت وناراحتى مردم از عريف در اين ميان نقشى نداشت (195). ابن زياد نيز شبكه عريفان را گسترش داد. و هنگامى كه مى خواست تحركات كوفه راخنثى كند، به تقويت اين شبكه پرداخته ، براى هر عريفى منكبى قرار داد تا وىرا در كارها كمك و يارى كند. عريف به سبب ستم ، زورگويى ، حق كشى و استثمار بيش از حد از ديگران و سوء استفادهاز موقعيت خود، مورد نفرت و مذمت مردم بود(196). عريف ، حقوق و عطاياى مردم را در دست خود داشت ، به هر كس كه مى خواست كمتر يازيادت مى داد(197). گاهى نيز نقش دزد و قاتل غير مباشر را بازى مى كرد؛ زيرا نام قربانى را در اختيارحكومت قرار مى داد تا از او انتقام بگيرد. براى همين است كه در شرع شريف اسلام از اطاعتحكام جور و انجام دستورات آنان و در سنگر آنان قرار گرفتن ، و انجام وظايف ، در سايهخواستهاى سلطان و به ضرر مظلومين بشدت نهى شده است ، و در اين باره هشدارهاى متعددصادر شده است . پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در حديثى درباره انحراف سياسى ، هشدار داده است . وكارگزارانى چون عريفان را مذمت فرموده است ايشان مى فرمايند: افلحت يا قديم ان مت و لم تكن اميرا ولا كاتنا و لا عريفا (198). اى قديم اگر مرگت فرار رسد و او نه امير باشى ، نه كاتب و نه عريف ، آن وقترستگار شده اى . لذا عجيب نيست كه مجاهد نيست كه مجاهد شهيد ابوذر غفارى كراهت دارد از اينكهجسدش به وسيله يكى از اين كارگزاران عهد عثمانى شود. و در وصيت خود مى گويد: انشدكم الله ان لايكفننى رجل منكم كان اميرا او عريفا او بريدا ع (199). شما را به خدا قسم مى دهم مبادا از شما اميرى ، يا عريفى و يا بريدى ، مرا كفننمايد . و حضرت على عليه السلام در شبى از شبها، يكى از اصحاب خود را مخاطب قرار داده مىفرمايد: اى نوف ! داوود عليه السلام در چنين ساعتى از شب بپا خاست ، پس گفت : اينساعتى است كه دعاوى هر بنده اى پذيرفته مى شود و خواسته اش مستجاب مى گردد،مگر آنكه عشار(ماليات بگير) باشد، يا عريف ، يا شرطى (ماءمور شهر) يا صاحب عرطبه(طنبور نوعى ساز زهى ) و يا صاحب كوبه (طبل )(200). پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پذيرفتن كارهايى كه دوام حكومت ظلم و تضعيف مظلومينرا در پى داشت ، مكررا مذمت مى فرمود. و از وارد شدن به چنين مشاغلى نهى مى كرد، تاآنجا كه فرمودند: ان العرفاء فى النار ؛ عريفان ، در آتش دوزخ هستند. آرى ، والى جديد، عرفاء را بشدت بازخواستى كرده سپس گفت : نام غريبان اينشهر، مخالفين اميرالمؤمنين (يزيد) حروريه (خوارج )اهل شك و كسانى كه خواستار ايجاد خلاف و شقاق جامعه هستند را برايم بنويسند؛ پس هركس اين افراد را معرفى كرد، از هر پيشامدى مبرا خواند بود. و بايد ضمانت كند كه درمنطقه تحت نظرش كسى با ما مخالفت نخواهد كرد. و كسى بر ما شورش نخواهد نمود...هر كس اين كار را نكند، ذمه خود را از او برى كردهمال و جانش بر ما حلال است و خونش هدر. و هر عريفى كه در منطقه عرافت (مسئوليت ) خود كسى از مخالفين اميرالمؤمنين را ببيند واو را به ما تحويل ندهد، او را بر در خانه اش به دار آويخته ، سپس جسدش به عمانالزاره انداخته خواهد شد و تمام افراد تحت مسئوليت آن عريف ، از مزاياى ما محرومخواهند گشت (201). ابن زياد مى دانست از جمله استقبال كنندگان ديروزى خود! كسانى بودند كه در عين دشمنىبا امام حسين ، هنگامى كه احساس كردند امام وارد كوفه مى شود، از ترس يا فرصتطلبى به امام مرحبا مى گفتند، و مقدم امام را گرامى مى داشتد ؛ لذا براى ريختن ترسآنها و راحت كردن خيالشان گفت : اى مردم ! من ميدانم كسانى مرا همراهى كردند و به من خوشامد گفتند كه دشمن حسينبودند، ليكن پنداشتند او بر شهرشان وارد شده و آنجا را تصرف كرده است لذا ازناچارى اظهار طاعت كردند. اى مردم به خدا من هيچ كس را نشناختم (202). عريفان عادتا افرادى بزدل بودند و با حكام همكارى مى كردند. و مى دانستند آنان باقساوت و سنگدلى ، انواع مجازاتهاى سخت ، از جمله : به دار آويختن بر در خانه رااعمال مى كنند لذا هر كدام ليست بلند بالايى تهيه كرده و ناراحتى و نگرانى خود را برافراد زير دست و تحت نظارت خود ابزار داشتند. در تاريخ آمده است كه والى جديد؛ ابن مرجانه ، در همان روزاول ، عده اى از كوفيان را بازداشت كرده در دم ، آنها را بهقتل رساند(203). فرقى نمى كند كه اين حركت سر آغاز حكومت جائراه وى بوده باشد يا نه . او بىاعتبارى به موازين شرعى را در مجازات و تنبيه و سياست اعلام داشته بود. و هنگامى عدمتقيد وى به موازين شرعى آشكارتر شد كه او در دومين خطابه خود پس از حمد و ثناىالهى ، از مجازاتها و سركوبهاى شديد سخن گفت : اما بعد: اين مشكلحل نخواهد شد و اين كجى اصلاح نخواهد گشت مگر به قدرتى بدون زورگويى ونرمشى خالى از ضعف . و اينكه بى گناه را به جاى گناهكار، حاضر را به جاى غايب ، ودوست را بجاى دوست مؤاخذه كنم (204). مردى به نام اسد بن عبدالله المرى ، از جا برخاست و گفت : اى امير، خداوند تبارك وتعالى مى فرمايد: و لاتر وازره ورز اخرى ؛ كسى بار ديگرى را به دوشنخواهد كشيد. مرد به كوشش خود است و شمشير به دم تيز آن ، و اسب به بستن . بر تو گفتن است ، وبر ما شنيدن ، پس قبل از حسنه و نيكى ، بدى را ميان ما به كار مبر (205). ابن زياد در برابر اين انتقاد ناگهانى مبهوت شد. و زبانش بند آمده از منبر فرود آمد وبه دارالاماره رفت (206). هر چند كه اين انتقاد وى را از عمل طبق مقتضاى طبيعت خود باز نداشت و مانع از خونريزىبيمارگونه وى و غريزه انتقامگيرى او نگشت ؛ زيرا او موجودى بود تشنه خون و در صددارضاى ميل خونريزى در زندگى خويش . براى وى اهميتى نداشت كه آيا بحق ، خون مى ريزد يا به ظن ، تهمت ، شبه و يا غير: اوكمترين پايبندى به قانون ، شرع و ارزشهاى اخلاقى نشان نمى داد لذا درسهايى را كهاز پدرش آموخته بود به كار بست و شروع به ايجاد عده و عده ، براى سركوب نهضتمحرومين كوفه نمود. وى اموال بسيارى را براى جلب قلوب و خريدن پيمانپول پرستان بذل كرد، و شيوه هاى گوناگونى براى فريفتن ، ترساندن و متوهمساختن مردم اتخاذ نمود. و كذلك جعلنا فى كل قريه اكابر مجرمها ليمكروا فيها و ما يمكرون الا بانفسهم وما يشعرون (207). سنت ما بر آن است تا در هر تمدنى ، مجرمين بزرگى ، قرار دهيم تا بهخيال خود در آن مكر و تزوير به كار گيرند، ليكن آنان به حقيقت ، خود را فريب مى دهند،اما شعور درك اين مطلبى را ندارند . فصل دوم : اقدامات حفاظتى براى استمرار نهضت رهبرى قيام بنا به مصالحى خردمندانه از طرد يا كشتن والى سابق (نعمان ) اجتنابورزيد. در مورد والى جديد(ابن زياد) با آنكه برايش كمين گذاشته بودند نيز دستورقتل و مانند آن صادر نمى گردد. مسلم به دو دليل از اين كار اجتناب مى ورزيد: 1-دليل اخلاقى . 2- دليل سياسى ؛ زيرا چشمان تيز بين او در پس آشوب توده ها ضعفى رامشاهده مى كند كه ياراى مقابله با حوادث تشديد شونده آينده را نخواهد داشت . تغيير جايگاه سفير رويدادهاى تازه و حقايقى را كه قبلا از زبان كسانى مانند عابس و يارانش شنيده بود،نظر صائب مسلم بن عقيل را نسبت به واقعيت موجود، استوارتر ساخت . و بينش عميق او، نقاطضعف را يكايك بازشناسى نمود. مردم كوفه از اظهارات حاكم جديد نگران شده بودند. و ورود همراهان ابن زياد كه در راهمانده بودند، تك تك و دسته دسته از دروازه هاى شعر تعداد آنان را بيش از آنچه بودند نشان مى داد. و همين باعث شده بود كه مردمخيال كنند براى حاكم ، لشكريان جديدى از شام رسيده است ، تا به كمك امويان ساكنكوفه ، هر نوع تحركى را سركوب نمايند. زمزمه آمدى نيروهاى امدادى به كوفه در كنار وعده و وعيدهاى ابن زياد و عدم بينش مردمدست بدست هم داده ، يكدستى ظاهرى و شور آنان را درهم مى شكست . مسلم نيز با درك ايننقاط تاريك و روشن جنبش ، تصميم گرفت مقر خور را تغيير داده ، حالت اختفا به خودبگيرد و تا توجه به حوادث تازه ، بيعت به صورت مخفيانه اخذ گردد. و از منافقينفرصت طلبى چون : شبث بن ربعى ، حجار بن ابحر، عمرو بن حجاج و هم پاكى هايشان ،فاصله گرفته و مانع آگاهى آنان از مسائل نهضت گشت ، تا آنجا كه حتىمحل اقامت جديد سفير را ندانند. لذا بايستى خانه رهبر ديگرى رامحل فعاليت خود قرار دهد تا امكان پيشبرد نهضت را داشته باشد. اين جابجايى به دلايل متعددى صورت مى گيرد از جمله : 1- اولين مقر سفير خانه مختار ثقفى به علت رفت وآمد زياد براى همگن شناخته شده است. در صورتى كه مرحله جديد مبارزه ، شيوه هاى ديگرى براى درگيرى بايد پيش گيرد. 2- مختار ديگر همچون سابق بر حاكم تاءثير شخصى ندارد. و مصونيت سياسى منحصربفردى دارا نيست تا مانند گذشته امتيازى محسوب گردد براى انتخاب خانه اش به عنوانمقر فعاليت اهميت مختار در نفوذ شخصى وى در حاكم قبلى بوده است نه نفوذ رسمى . 3- و بالاخره كسب اعتماد مردم و انجام امورات نهضت در شرايط مخفى ، و صورت گرفتنعمليات رهبران نهضت و ديدارهاى آنان در خفاىكامل . با از بين رفتن شرايط قبلى ماندن در خانه پيشين هم ديگر درست نيست مجوزى براىبقاى در آن محل در دست نمى ماند و بايستى جاى ديگرى آگاهانه انتخاب گردد، و نهضتكه امانتى از امام است محفوظ بماند و با آمدن امام حسين عليه السلام اين امانتى به دست اوسپرده شود و او قوت و ضعف آنان را نگريسته توانايى آنان را مشاهده نمايد. مسلم خانه شخصيتى استوار، سربلند و صاحب شوكت را انتخاب مى كند كه به هنگامنياز، چهار هزار سوار نظام و هشت هزار نيروى پياده در اختيار دارد. و اگر هم پيمان قبيلهخود را بخواند(كنده و ديگران ) حدود سى هزار تن سوار مسلح در پشت سر او و در تحتفرمان او قرار خواهند گرفت . او رهبر همدانى ، يكى از بزرگان سپيدسر انقلاب ، مجاهد دلير هانى بن عروه از اشرافو قاريان كوفه و يكى از اسواران و جنگاوران و شاگردان نجيب امام على ، اميرالمؤمنينعليه السلام مى باشد. در اين هنگام سن مباركش از نودسال مى گذرد. با حفظ تدابير امنيتى و در نظر گرفتىمسائل حفاظتى ، انتقال سفير به خانه اين دلير مرد با موفقيت صورت مى گيرد. ليكن راويان غير امين و مورخين شتابزده ، مطالبى را در اين مورد سرسرى ثبت كرده اندكه با اندكى تاءمل فساد و نادرستى آن آشكار مى گردد. آنان مى گويند: مسلم به خانه هانى رفت و به شكلى ناگهانى علنى آمدن خود را بيان كرد. هانىنخست از پاسخ مثبت دادن خوددارى كرد و سپس با ناراحتى و تلخى او را پناه داد. -بهتعبير همين آقايان - و گفت : خداوند تو را رحمت كند، مرا به كارى دشوار و نادرست مكلفساختى ، اگر به خانه من وارد نشده بودى و اميدت به اين خانه نبود، دوست داشتم و ازتو مى خواستم تا خانه ام را ترك كنى ، اما چه كنم كه اگر اين كار را كنم خلاف آيينجوار عمل كرده ، و سرزنش خواهم گشت !(208). اين روايت به چند نكته اشاره دارد: 1- در مورد چنين مسئله خطيرى ، قبلا كمترين هماهنگى صورت نگرفته است ، كه اين مطلبغير معقول مى باشد. 2- هانى از آنچه در شهر مى گذرد و از جنبش مردم دور است . و از ياران مكتبى خود وهواخواهان اهل بيت نيز بريده و منعزل مى باشد. 3- ديدار اين دو مرد با سردى صورت مى گيرد، گويا نه قبلا هانى بهاستقبال سفير رفته است و نه سفير او را ملاقات كرده است ؛ و يا به فرض كبر سن وبيمارى به خانه هانى براى عيادت آمده است . همچنين مسلم از اين برخورد تلخ و ناراحتكننده ، رنجيده نمى شود و سنگينى اين برخورد راتحمل مى كند در حالى كه شايسته كسى با مناعت طبعى چون مسلم ، آن است كه فورا آنجارا ترك نمايد. 4- و بالاخره طبق همين روايت هانى مجبور مى شود به مسلم پناه دهد!. در حالى كه انتقادات خرد كننده اى صحت اين قصه را مخدوش مى كند، و نادرستى آن راعيان مى سازد: جوار و پناه دادن به مسلم مى توانست تا پايان آن شب يا پس از سه روز باشد، و هانىپس از اين مدت مى توانست از او بخواهد به جاى ديگرى برود يا خانه يكى ديگر ازبزرگان بلد را به او پيشنهاد كند ليكن هيچ يك از اين موارد اتفاق نمى افتد. چگونه شخص پناه آورنده و جوار طلب ، به خودش اجازه مى دهد در اين شهر دست بهاعمال خطير بزند و هراسى از موقعيت حساس خود نداشته باشد؟!. و چگونه صاحب خانه اجازه مى دهد خانه اش محلى باشد براى مبارزه با حكومت ؛ زيرانهضت در خانه هانى است كه حساس ترين مراحل خود را مى گذراند. و مهمترين فعاليتهاىخود را مى گذراند. و مهمترين فعاليتهاى خود را با الهام از دستورات ميهمان ، همين خانهاست كه انجام مى دهد. و دستان هانى ، كارآمدترين دستفعال اين نهضت است . و اوست كه مديريت امور و تدبير مسائل نظامى و جمع آورىپول ، سلاح و تجهيزات را به عهده دارد. و بعدها خانه همين مجاهد است كه مركز سرىرفت و آمد مسئولين پاك بيت و نيكوكردار جنبش مى گردد. و آنان با پنهانكارى و دورنگهداشتن امور از عبيدالله بن زياد و با توصيه به يكديگر براى مخفى نگاهداشتنامور(209)، در اين خانه جلسات خود را برگزار مى نمايند. و بالاتر از همه ، اين خانه محلاتصال و در وسط خانه هانى قرار دارد مه براى نهضت و آمادگى نيروها تهيه شده اند...و حداقل چهار هزار تن در آنها بسر مى برند(210). اما چگونه چنين داستانى ساخته شده است ، واضح است كه اين قصه از گفتگوى هانى باابن زياد كه مى خواست جواب وى را در يابد -همانطور كه خواهيم ديد لذا هانى پنداشت اورا از موقعيت وى در نهضت خبرى ندارد و وانمود ساخت صرفا ميزبانى يك ميهمان را بهعهده گرفته است و مسلم با آمدى خود به خانه اش و طرح ناگهانى مطلب ، وى را مجبوربه قبول جوار كرده است و ابن زياد اين پاسخ را دروغ خواند بعدا اين ديدار راذكر خواهيم كرد گرفته شده است . آيا اين ادعا و جواب كه براى دفع ضرر سلطان جائر و حاكم خونريزى ارائه شده است ،مى توان مورد اعتماد مورخين قرار گيرد و به ديدهقبول تلقى شود؟ پس تكليف اين همه قرينه كه واقع امر را چون آفتاب عيان مى سازدچيست ؟ به هر حال اين قصه با قرائن حقيقى ، جور در نمى آيد و صرفا براى دفع شد ابنزياد به زبان هانى آمده است . اگر مسلم در دومين مقر اقامت مى گزيند، براى حفظ جاى خوداز خطر، فراز از مشكلات ، و پشت كردن به حوادث بيست ، هرگز چنين بيست ، بلكه او آمدهاست تا براى حفظ سلامتى جنبش و نهضت ، كوششهاى جديدى به كار ببرد، و مرحلهجديدى انقلاب را رهبرى نمايد؛ زيرا سلامتى رهبر شرط لازم ادامه نهضت مى باشد. نامه سفير به امام (ع ) در مقر دوم (خانه هانى بن عروه )(211) بود كه كسلم نامه خود را به امام نگاشت ، و درآن خواستار شد تا امام ، آمده قيادت و زعامت نهضت نيرومند آماده هجوم و حمله بر حكومت را بهعهده بگيرد. طبق نص خود نامه تعداد بيعت كنندگان بسيار بالا بود و شرايط، آماده قلعحكومت اموى ، مسلم بن عقيل عليه السلام نوشت : اما بعد: فان الرائد لايكذب اهله ؛ پيشاهنگ قبيله به مردم خود دروغ نمى گويد.به درستى كه به سوى اين ديار بشتاب كه همه مردم با تو هستند، و هيچكس علاقه ونظر مثبتى نسبت به خاندان معاويه ندارد والسلام (212). سپس نامه را در هم پيچيد و به مجاهد بزرگ عابس بن شبيب شاكرى همدانى سپرده و مجاهد جليل القدر قيس بن صيداوى را همراه وى ساخت ، و آن دو را به سوى مكهبراى رساندن نامه به ريحانه رسول خداگسيل داشت . شايد انتخاب عابس به دليل استوارى ، همراه با صراحت لهجه وى صورتگرفته بود تا امام را از نهضت كوفه با تمام ضعف و مثبت با خبر سازد. قبلا ديديم كه چگونه اين مرد آينه نماى روحيات مردم كوفه گشت ، و در كوتاهترينجملات ، حق مطلب را ادا نمود. با محاسبه و بررسى رويدادها مى توانيم تاريخ تقريبى نگارش اين نامه را به دستآوريم ؛ يعنى پى از گذشت حدود 35 روز از ورود مسلم به كوفه ، نگاشتن وارسال آن در دهم ذى القعده سال 59 هجرى صورت گرفت . لذا نبايستى به تصاويرگذرا و درهم فشرده حوادث اين فاجعه كه در كتب تاريخى به صورت ناقص و بدونحفظ ارتباطات فى مابين آنها طرح مى گردد و با ايجازى كهاصل واقعيت را نابود مى كند و مثلا مى گويد: حسين مسلم را به سفارت به كوفهفرستاد او نير در خانه مختار فرود آمد، و مردم با او بيعت كردند. و او نامه اى براى امامنوشت ... توجهى داشت بلكه بايد اين نوشته ها را با ديد انتقادى ارزيابى نمود. به هر حال سفير حسين ، مسلم با ارسال اين نامه همه وجودش اميدى است براى حفظ انسجاماين مردم و آماده نگهداشتن آنها تا رهبر برگ بدانجا آمده قيادت نهضت را به عهده بگيرد. وى تا اين زمان وظيفه خود را بخوبى انجام داده است ، و با برگزيدگان و هوادارانمخلص اهل بيت كارهاى بزرگى را به سامان رسانده است . و نيروها را براى پيشامدهاىغير منتظره مسلح و هشيار نگهداشته است . توجهات لازم براى حفظ نهضت در زمينه هاى دينى ، نظامى و سياسى صادر شده وپيرامون مقر سفير را چهار هزار تن افراد مسلح گرفته اند و در خانه هاى متعدد اطرافهشيارى خود را حفظ نموده ، و منتظر فرامين رهبر خود مى باشند. در اين ميان كارهاى بسيارى صورت گرفته كه با توجه به رعايتكامل اصل پنهانكارى ، دشمن ، عرفاء و منافقين فرصت طلب از آنها سر در نياورده اند. وحكومت تازه سازمان يافته با ابن زياد مسلط بر امور همراه با جاسوسان آنها ازدستيابى به نتيجه مطلوب عاجز شده ، در حال حيرت بسر مى برند. ابن زياد در صدد آگاهى او اوضاع بر آمد. و درباره شريك حارثى سئوال كرد، و هنگامى كه شنيد وى بيمار است و ميهمان شيخ قبيله مذحج هانى بن عروه مى باشد پيكى به آنجا روانه كرد. و خبر داد شامگاهان براى عيادت بدان سوخواهد آمد خرف از اين ديدار كه به عنوان عيادت بيان گشته بود اظهار محبت به شريكبود تا وى با شورشيان شهر هم سخن نشود، و در كنار مسلم بنعقيل قرار نگيرد، غافل از آنكه شريك از هنگام ورود به شهر و در عين مريضى همچنانملازم مسلم بوده است . شريك قابليت بسيارى براى تمرد و تحرك عليه حكومت را داشت و به هميندليل دور كرده باشد. ابن زياد مى پنداشت شريك بايستى اطلاعاتى كم يا زياد، مهم يا پيش پا افتادهخصوصى يا منتشر در افداه داشته باشد، لذا اين عيادت را بهانه ساخته بود تا آناطلاعات را كست كند. وى همچنين مى خواست در اين ديدار با هانى يكى از بزرگان نهضت كوفه ، ليكن به دوراز چشم ابن زياد ملاقات كرده ، از او بخواهد با اين نهضت و سردمداران آن همصدا نشود. واگر هم ممكن باشد حتى غير مستقيم اطلاعاتى پيرامون نهضت و نهضتيان به دست آورد وابن زياد نمى دانست كه هانى خود يكى از بزرگان و رهبران اين نهضت مى باشد. شريك به مسلم پيشنهاد كرد: اين فاجر(ابن زياد) امشب به عيادت من خواهد آمد، هنگامىكه نشست بر او خارج شو و او را به قتل برسان . سپس بدون كمترين مشكلى قصر راتصرف كرده و در آن به حكومت بپرداز. پس اگر من از اين بيمارى همين روزها دها شدم ،به بصره رفته ، آن شهر را در اختيار تو خواهم گذاشت (213). عده اى از مورخين مانند ابن قتيبه اين پيشنهاد را از سوى هانى ميدانند(214). كافى است بگوييم كه مسلم عليه السلام سخنى در باب موافقت نگفت و فرصتى براىادامه جدل باقى نگذاشت ، و از اتاقى كه قرار بود ابن زيادداخل آن شود، خارج شد. امير وارد گشت و محافظين خود را بر در گمارد و بكى هم در نزديكى او نشست ، و پرسشاز بيمارى و ناراحتى شريك آغاز كرد، و او نيز پاسخ مى داد. اين مكالمه نسبتاطول كشيد و شريك متوجه حمله نكردن مسلم گت . لذا با اشاره به او كه در اتاق ديگرىبود، خواستار پايان اين مكالمه و مرگ ابن زياد گشت : چرا در سلام كردن به سلمى درنگ مى ورزيد، به سلمى و هر كه بدو سلام مىرساند، سلام برسانيد. و جام مرگ را با شتاب به او بنوشانيد(215). اين ابيات را چند بار خواند، تا آن كه فرياد كشيد: آن را به من بنوشانيد اگر چهبه قيمت جانم تمام شود!(216). سفير حسينى به خوبى اين اشارات را در مى يافت ليكن او در اختيار اراده اش بود و ارادهاش از نظر و راءى او نشاءت مى گرفت . و او چنين تصميمى ازقبل بزودى ديدگاه و موضع او را بيان خواهيم كرد نگرفته بود. بر اثر تكرار اين كلمات ، ابن زياد متوجه هانى گشته گفت : او را چه مى شود، فكرمى كنيد هذيان مى گويد؟ و هانى جواب داد: آرى ، اوقيل از بامداد تا كندن همچنان دچار هذيان شده است (217). ابن زياد ديدار خود را پايان داده خارج گشت (218). شريك كه از دست دادن چنين فرصتى طلاى به نظرش او را خشمگين ساخته بود هر چندنظر مسلم غير از آن بود با عتاب از مسلم پرسيد: چرا او را نكشتى ، و چه مانع توشد؟ . مسلم نيز از تفصيل ، احتراز ورزيده جوهر مطلب را چنين ادا كرد: آنچه كه مانع از قتل او شد، حديثى بود كه از امام على عليه السلام از پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله شنيده بود: ايمان مانع از ترور وقتل ناگهانى است ، هرگز مؤمن دست به فتك(قتل ناگهانى ) نمى زند(219). هر چند براى عده اى ظاهرا مفيد بوده است كه كلمان بدين حديث بيفزايند و چنيننقل كنند!: ... مؤمن نسبت به مؤمن دست به فتك نمى زند كه البته اين بازىآشكارى است با اصل حديث ، و متاءسفانه برخى از نويسندگان معاصر هم به غفلت ، اينحديث را با همين اضافه نقل كرده اند!. در باره علت امتناع از قتل ، گفته اند: هانى نمى خواست اينقتل در خانه او اتفاق بيفتد. و اين مخالف بلند پروازيهاى او بود. و باز گفته اند: همسرش با اين كار مخالفت كرده اظهار كراهت نمود. و هنگامى كه هانىفهميد با اندوه گفت : اين زن مرا به كشتن داد. و به همان چيزى دچار شدم كه از آن هراسداشتم . حتى گفته اند: اساسا اين جريان و طرح در خانه هانى نبوده است ، در حالى كه پيشنهادكشتن ابن زياد را به او نسبت مى دهند. به هر حال اين گونه اختلافات ، متعارف تاريخ بوده است . و نبايد با نظر اهميت واعتبار نگريسته شوند. دو عامل بازدارنده اساسى قبلا اجماع مؤرخين را درباره شجاعت كم نظير مسلمنقل كنيم . آنان هنگام نقل اين ماجرا گويا براى جلوگيرى از ايجاد شبهه پيرامون سستىمسلم ، و اينكه وى در اجراى حكم دچار ضعف شده باشد، به اتفاق از شجاعتقابل توجه و رشادت برگرفته از صولت حيدرى ، دم مى زنند. و به هرحال انگيزه خوددارى را هر چه بدانند، از ترس نامى نمى برند. وانگهى مردان حاضر، درباره پيشنهاد شريك ، هانى و ديگران در مورد شجاعت مسلم وتوانايى انجام اين قتل و حتى كشتن همراهيان آن پليد، كمترين ترديدى ندارند. بلكه آنانشيفته شجاعت اعجال آور اسوار طالبى مى باشند. و توانايى او را مى ستايند. عامل بنيادى اعتقادى يعنى ارزش اخلاقى والايى كه مسلم را ياراى نديده گرفتن آن نبود، همين پايبندى بودكه قهرمان را مانع از اجراى پيشنهاد مى كرد و در پاسخ به علت اين خوددارى به جاىبحث و جدل كه چه بسا ديگران را تشويق به ادامه مناقشه مى سازد با پاسخى كوتاه وقانع كننده همه را ساكت مى كند. او در اين روش از امام خود رهبر اسلام ؛ حسين بن على عليه السلام كمك مى گيرد. امام نيزدر پاسخ سئوالات متعدد با جوانى چنين : اراده خداوند بر آن تعلق گرفته است تا مرا شهيد ببيند . همگان را از تفصيل و شرح بى نياز مى كند. يا پس از صلح امام حسن عليه السلام و درپاسخ به پيشنهاد برخى از ياران براى قيام عليه معاون به چنين پاسخى بسنده مىكند: بدرستى كه ما بيعت كرده ايم ، و عهد بسته ايم ، و هيچ راهى براى نقض بيعت وجودندارد. اين شيوه امام است كه با پاسخهاى كوتاه و جوهره دار، از ورود به بحثهاى تفصيلى وگاه مساءله ساز خوددارى مى ورزد و در مواقع و مناسبتهاى مختلف همين شيوه را به كار كىبندد. آرى ، خير الكلام ما قل و دل . مسلم نيز دست پرورده همين مكتب و همين امام است . او نيز به روايتى با اسلوبى حكيمانهانتقادات و سئوالات را چنين مى دهد: ما اهل بيت از غدر و فريب كراهت داريم . آرى ، مسلم كلام پيامبر صلى الله عليه و آله از زبان على عليه السلام را بهتر وكاملتر از هر پاسخ مى يابد كه : الايمان قيد الفتك لا يفتك مؤمن . ايمان مانع ترور و قتل ناگهانى است . و مؤمن هرگز از اين روش و شيوه استفاده نمىكند. بنابر اين ، مانع ظاهرى مسلم در اينجا يك مانع اعتقادى و بنيادى مى باشد؛ و به عبارتديگر، مانعى اخلاق مقدس اسلام ، در عرصه كار زار و در معيارهاى نبرد، و جنگ و صلح . در اينجاست كه قهرمان عظيم از به كارگيرى كيد و مكر براى كشتن فردى كه چه بساپيروزى با كشتن او ميسر نمى گردد در ضمنعامل ديگر خواهيم گفت خوددارى مى كند. وانگهى غدر و فريب ، صفتى است كه شرعا و عرفا مذموم مى باشد و تنها افراد ضعيف وبزدل آن را به كار مى بندند. و مفاهيم و اخلاق اسلامى ، از به كارگيرى اين گونهرذايل ، جلوگيرى مى نمايد. و چه كسانى بهتر از بنى هاشم مى توانند نمونه هاىاخلاقى و اسوه هاى عملى اين دين مبين باشند. و هيچ كس را ياراى رقابت را آنان در اينميدان نيست . و بخصوص بخاطر پيچيدگى چنين شرايطى ، امكان به خطر انداختن چنينمفاهيمى ، بهاى گزافى است براى آينده اى نامشخص . به دلايل بالا، دستور و سخن معلم بزرگ سفير ما؛ على عليه السلام را بيفزاييد كه : كيد و غدر دوزخ است و: اى مزدم ! اگر دنائت و نادرستى و نادرستى غدر نبود منزيركترين مردم بودم . آگاه باشيد! كه هر غدر و كيدى ، فجورى بهدنبال دارد، و هر فجورى كفرى را در پى خواهد داشت ، و هر قادر و فريبكارى در روزقيامت پرچمى خواهد داشت كه بدان وسيله شناخته مى گردد...(220). نكته مهم ديگر، در اين ممانعت ، آن است كه خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله پيوستهمورد انواع رويارويى هاى پنهان و آشكار قرار مى گرفتند، كه ريشه در فريب ، كيد ونيرنگ نمايان داشت . و تاريخ گواه صادقى است بر نيرنگهاىاعمال شده پياپى . حال اگر سفير فرضا دست به كشتن ابن زياد مى زد، عملا توجيهى بود براى نمامجنايات معاندين اسلام و درباره اهل بيت . و مستمسكى بود تا آنان ، روشهاى ناجوانمردانهخود را صورت اخلاقى داده و بگويند او بخاطر منافع زودگذر، از حريم اخلاق تجاوزكرده است ، و رعايت ارزشها را ننموده است و نتيجه آن مى شد كه دشمنان روشهاى نامشروعو ضد اخلاقى خود را در قبال خاندان عصمت و طهارت تفسيرى ظاهرامعقول كرده و بگويند: ما پاسخ سنگ را با سنگ مى دهيم ، و مقابله بهمثل مى كنيم ؛. عمليات ضد اخلاقى خود را دو طرفه قلمداد كنند. آرى ، در صورت انجام گرفتن آن پيشنهاد، اين نتايج فاسد در پى بود. عامل سياسى واقعى دومين عامل حقيقى و پنهان در برابر عامل ظاهرى قبلى بود، همانعامل سياسى مى باشد. همه آنچه را كه مسلم مى دانست ، نمى توانستى و نمىبايست در آن شرايط دشوار به زبان آورد. مردم كوفه امكانات لازم مادى و معنوىبرخورد با لشكريان شام را در صورت بهقتل رساندن ابن زياد نداشتند. و در برابر اين لشكر جرار كه آيين جنگ را به دلخواهتفسير مى كرد از پا در مى آمدند. اگر والى كوفه ترور مى شد، طاغوت شام بدون كمترين پايبندى به قوانين وبنيانهاى شرعى ، مردم را با شبيخون و يورشهاى وحشيانهمستاءصل مى كرد. همه اينها نتيجه آن بود كه به دور از حضور مردم و به جاى آنانتصميم به قتل ابن زياد بگيرند ليكن مردم نتايج و تبعات اين حركت راتحمل نمايند. اگر واقعا اين فكر سنجيده بود و با كشتن والى شهر، ماده نزاع نابود مى گشت ومعاريه مرحله دشوار خود را پشت سر مى گذاشت ، سفير مى توانست براى دهايى از والىقبلى - نعمان -به نحوى از انحاء تدبيرى بينديشد. و يا آنكه ابن زياد را از پا در آورد،و براى پيش نيامدن محذورات اخلاقى ميهمان و ميزبان و مانند آن ، اين كار در خانه هانىصورت نگيرد، بلكه قبل از رسيدن به خانه و يا پس از ترك آن با كمين گذاشتن در راههمان خانه ، اين جرثومه خيانت را از پا در آورد. بنابراين همان طور كه عدم طرد يا كشتن والى قبلى برخاسته از راءى و انديشه اىفرزانه و حكيمانه بود، و برخاسته از شرايط و ضروريات آن زمان ، همان طور نيزخوددارى از كشتن والى دوم با آنكه با كمين زدن امكان آن بود ناشى از انديشه و سياستىبود مبتنى بر دو اساس : اخلاقى و سياسى . رهبرى قيام با ديده اى واقع بين ، پس پرده اين تظاهرات مردمى را مى نگريست ، و تودهها را توانايى مقابله با پيشامدهاى دشوارتر و پيچيده تر آينده نمى ديد. هر محقق تيز بينى مى تواند نقش اين دو اساس ، و درستى آنها را در موضعگيرى هاىاصولى و مكتبى دريابد. اين دو اصل ، دو روى يك سكه هر حركت اسلامى است كه درطول تاريخ توسط پيشوايان ما صورت گرفته است . ما معتقديم در آن هنگام با كشتن شخصى يا مغلوب ساختن گروه اندكى ، پيروزى مطلوببه دست نمى آمد، هر چند آن فرد، نمايند حكومت مركزى و فرماندار حكومت محلى بودهباشد. آرى ، اگر مثلا، آن فرد خود يزيد(پادشاه امويان ) بود،قتل او حركتى درست به حساب مى آمد و مى شد تمام عواقب احتمالى آن را به جان خريد؛زيرا او سر افعى و ريشه شجره خبيثه به شمار مى رفت . ليكن كشتن كس ديگرى جز اوعواقب روشن و آشكارى در پى داشت كه با اندكىتاءمل عيان مى گردد. و ترور وى جنگى ناخواسته وقبل از موعد را به دنبال داشت ، و مردم كوفه را در كارزارى فرو مى برد كه هنوزآمادگى برخورد با آن را نداشتند. و ما ديديم كه چگونه همين افراد پرجوش و خروش كوفه تا شنيدن آمدن ابن مرجانه ازنظر دوانى مغلوب شده و آثار منفى شومى از خود نشان داده ، ماءيوس گشنه بودند. و باز بعدها ديديم كه عامه مردم آن سامان ، مرعوب شايعات شده بودند. و به مجردشنيدن آمدن لشكريان شام كه پايبندى آيين نبرد و مردانگى در ميادين جنگ نبود، خود راباخته ، اعتماد به نفس را از كف مى دادند. كشتن ، اگر چه سزاى اين جنايتكار والى كوفه بود، ليكن هميشه راهحل درست قضيه به شمار نمى رفت . و عجيب آن است كه شريك به مسلم مى گويد: ...اگر را مى كشتى كارها بو تو راست مى شد، و سلطنت استوار و پابرجا مى گشت . شريك چه سلطنتى را براى سفير در خاطر مى پروراند!. فرق زياد است ميان رهبرى كه بدون سند و گواه از مردمند كه بايستى نتيجه و پيامدهاىنظامى اين موضعگيرى را تحمل كنند، به كشتن و انتقام گرفتن مى پردازد. و رهبرى كهبدون توده هاى مردمى ، تصميمى را تحمل كنند، به كشتن و انتقام گرفتن مى پردازد. ورهبرى كه بدون توده هاى مزدم ، تصميمى مى گيرد و كارى جز در حضور آنان انجام نمىدهند، بلكه بر خود واجب مى داند او را يارى نمايند تا شوكت و قدرت او پايدارتر شود.با توجه به آنكه اگر رهبرى ، مردم را وابسته خود و تصميمات خود كند و تمام امور رابه رهبر بسپارد، فاجعه هنگامى روى خواهر داد كه مردم بايستى وظايف خود را انجام دهند،ليكن از صحنه خارج شده باشند... لذا اهداف اساسى نهضت كه مردم از آن پشتيبانىمعنوى مى كنند محقق نخواهد شد. و مراحل آتى نهضت و اهداف بلند مدت آن كه از ميان بردنپيشوايان كفر، حلقه اى كه سلسله پايانى آن را يزيد در كاخ خودتشكيل مى دهد مى باشد جامه عمل نخواهد پوشيد. وانگهى ، اگر سفير، والى قباى (نعمان بن بشير) را خلع يد كرده وى را از تمام امور،دور مى كرد و ابن زياد را مى كشت و آتش جنگ ميان مردم كوفه و لشكريان غارتگر وخونريز شام آغاز مى گشت و با پيروزى شاميان پايان مى يافت ، در آن صورت همگانعلت شكستن كوفيان و غلبه شاميان را شتاب مسلم در كسب پيروزى و حكومت مى دانستند و آنرا نتيجه تلاش نافرجامى براى مناصب دنيوى تلقى مى كردند. و بالاخره شخص آنحضرت و دين مبين وى محكوم مى شدند. ليكن مسلم در تلاش آن خلاءهاى مادى و تسليحاتى آن مردم را پر كند، و ضعف نفس ناشىاز سياستهاى سركوبگرانه بيست ساله يا بيشتر را برطرف سازد. همچنانكه شايسته بود مردم طى اين كوشش و دوره خالص شوند. اين دوره ها، مراحلى هستندبراى آزمون مردم ، و هميشه وجود داشته و خواهند داشت . و هيچ قومى را گريزى ازگذراندن اين مرحله نيست كه : و ان ادرى لعله فتنه لكم و متاع الى حين (221). نمى دانم شايد اين آزمايشى باشد براى شما و بهره اى تا مدتى معين . فصل سوم : تجسس و جلب هانى ؛ زعيم همدان به خدا سوگند! اگر جز من كسى نباشد، و مرا يارى نماند، وى را هرگز تسليمنخواهم كرد تا آنكه در راه حفظ او جان دهم . (مجاهد بزرگوار؛ هانى بن عروه ) نقش جاسوسى اصل پنهانكارى در مخفى نگهداشتن مقر رهبر نهضت تا بدان حد رعايت مى شد كه ابن زياداز دريافتن محل اقامت مسلم بت عقيل ماءيوس گشته و مضطرب شد و درماندگى وى هنگامى رهاوج خود رسيد كه پس از حدود بيست روز كه از آمدن او مى گذشت ، هيچ كس نتوانست جاىسفير را نشان دهد؛ نه شبكه جاسوسان و عرفاء(جمع عريف ) و نه اعيان طمعكار شهر، ونه فرصت طلبان منافق . هيچ كى از همج الرعاع كه منتظر چنين پيشامدى هستند تا خود را با تملق به حكامنزديك سازند نيز نتوانستند در اين كار كمكى به ابن زياد كنند. حاكم از دستيابى به نتيجه ، به اين طريق ، ماءيوس گشت لذا دست به ابتكار جديدى درمكر نيرنگ زد. وى يك يا چند تن از موالى را خوانده و از آنان خواست با مهارت و تيزبينى به جاسوسى البته به شكلى كه گفته خواهد شد بپردازند. يكى از موالى معقل نام داشت . از او خواسته شد تا وانمود سازد كهاهل شام است و از شيعيان اهل بيت ، و مولاى ذوالكلاع حميرى (222) كه مشهور به بشيعدر حمص از توابع شام بوده مى باشد. وى به صورت مهاجرى غريب چونان پيكى ازحمص (223) يا سه هزار درهم كه ابن زياد به او داده بود تا وانمود سازد آنها رااز شيعيان ساكن شام براى اهل بيت آورده است كار خود را آغاز نمود. وى خود را از موالىمعرفى مى كرد و اين كار براى عادى سازى ، مناسبتر به شمار مى رفت ؛ زيرا جنگقومى ناشى از سياست تبعيض نژادى ميان موالى و حكومت اموى ، جنبه غالب پيدا كردهبود. و همين ، مسلمانان غير عرب را به زير سلطه كشيده و آنان عمدتا در زمره هواداراناهل بيت نبوت صلى الله عليه و آله در آمده بودند. جاسوس تلاش خود را براى رسيدن به مطلوب آغاز كرد. و بالاخره با پرسيدن ازديگران با شنيدن نامى از مردم ، و يا آنكه مردى را درحال نماز ديد و نزدش توقف كرد تا از او سؤال كند. با اختلاف روايات ... كه چه بسا هر سه ، جنبه هاى مختلف يك روايت را بيان مىكنند. نزد مردى كه كنار ديوار مسجد نماز مى خواند رفته و منتظر پايان نماز وى ماند. آن مرد، پى درپى نماز مى خواند تو پى از فراغت از نمازى به نماز ديگر مى پرداخت ،و منقطع در راه خدا و عبادت گشته بود. به روايت دينورى جاسوس به خود گفت : شيعيان نماز زياد مى خواند، و فكرمى كنم اين مرد از آنان باشد؛ لذا همچنان نشست تا آن مرد از نماز خود فارغ گشت...(224) . سپس رو بدو كرده ، با چهره اى كه آثار رنج و سختى و ستم بر آن نقشبسته باشد، با زيان ملتمسين و اشك ريزان گفت : اى بنده خدا! من مردم از اهالى شام و مولان ذوالكلاع (حميرى ) هستم كه خداوند نعمت محبتاهل بيت و محبت دوستداران آنان را به من عطا كرده است ، و مرا بدين افتخار نعمت محبتاهل بيت و محبت دوستداران آنان را به من عطا كرده است ، و مرا بدين افتخار سر افرازنموده است ! با خود سه هزار درهم آورده ام و قصد آن دارم تا آنها را به مردى از اينخاندان كه شنيده ام به كوفه آمده است ، و براى فرزند دخت پيامبر صلى الله عليه وآله بيعت مى گيرد، تسليم نمايم . من خواستار ديدار اين مرد بودم . ليكن كسى مرا بدورهنمون نساخت و جايش را بلد نبود. و سپس ادامه داد: اندكى پيش در مسجد نشسته بودم كهشنيدم گروهى از مسلمانان مى گفتند: اين مردم بااهل بيت آشنايى دارد(225). نقل شده است كه جاسوس شنيد كسى مى گويد: اين مرد براى حسين عليه السلام بيعت مىگيرد يا اينكه او پرسيد و چنين جواب گرفت . مرد نمازگزار كه مجاهد، مسلم بن عوسجه اسدى بود، متاءلم گست ، ليكن فوراپاسخ مثبتى نداد بلكه گفت : از اينكه مرا ديدى تا به خواسته آن برسى خوشحالم. و خداوند به كمك تو اهل بيت پيامبرش را يارى خواهد داد، ليكن از اينكه تو مراقبل از پا گرفتن اين مساءله شناختن ، از دست اين طاغوت و قدرت جهنمى وى نگرانم(226). سپس مسلم از او پيمانهاى سخت گرفت تا در كار آنان مناصحت را پيشه سازد و كار آنانرا پنهان نگهدارد. و جاسوس نيز خواسته مسلم را برآورد(227). تا آنكه به او گفت : اگر هم بخواهى مى توانى قبلاز آنكه نماينده خاندان نبوت را زيارت نمايم بيعت مرا بپذيرى (228). با اين همه مسلم تاءمل در كار وى را لازم دانست و گفت : همين طور چند روزى رفت و آمد كنتا بتوانم براى تو اجازه ديدار او دوست و ياورم بخواهم (229). چرا او بد گمان نشدند؟ زيرا وى از موالى است . (همان طبقه محروم و گروه ستمديده ).وانگهى ، وى خود را از قبيله اى دوردست معرفى كرد و گفت شامى مى باشد نه عراقى ؛زيرا امكان نداشت شخصى عراقى به دروغ خود را معرفى كند؛ چون با جستجو در قبيلهاش حقيقت آشكار مى گشت (230). و نزد شيعيان بخوبى سختيهاى خود را به نمايشگذاشت و اموال زيادى را كه وانمود مى كرد امانت است با خود آورده بود و حاضر گشتهبود پيشاپيش بيعت كند. علاوه بر همه قرائن فوق ، از او پيمانهاى استوار و سخت بودند.با اينحال چند روز طول كشيد تا موفق نه ديدار گردد. همچنان چند روز در آمد و رفت بود تا اورا بر مسلم بن عقيل وارد ساختند(231)!. به هر حال اين جاسوس با اطلاعات خود مفصل و چه خلاصه موقعيت مقر را مشخص ساخت . وابن زياد در انديشه اين معضل و راه حل آن فرد رفت ؛ زيرا هانى ، رهبر قبيله اى بود كهحكومت نمى توانست قدرت آن را نديده بگيرد.
|
|
|
|
|
|
|
|